سخنرانى در معرفى قطعنامه
اوضاع ايران و موقعيت ويژه حزب کمونيست کارگرى
کنگره سوم حزب کمونيست کارگرى ايران، ١٤ اکتبر ٢٠٠٠
رفقا اين مبحثى است که در واقع من در شروع کنگره راجع به آن صحبت کردم: موقعيت کنونى ايران و فرصت تاريخى معينى که براى حزب کمونيست کارگرى براى ايفاى نقش مهم، ايفاى نقش دوران ساز، بوجود آمده است. من ميخواهم فقط بعضى تاکيدات را بگذارم و يک يادآورى بکنم از بحثى که قبلا کردم. به بعضى سوالات مشخص شايد بپردازم. هدف اين قطعنامه که چيز بحث برانگيزى در آن نيست، مگر اينکه کسى کلا روى همين دو حکم بخواهد بحث کند که آيا اوضاع ايران خطير است و آيا حزب کمونيست کارگرى ميتواند نقش ويژه بازى کند، اين ميتواند مورد بحث باشد. ولى کل قطعنامه فقط يک اعلام تشخيص و اعلام تعهدى است به واقعيتى که هدف من هم در سخنرانى افتتاحيه کنگره همين بود که کنگره به آن توجه کند.
ببينيد ايران خيلى وقت است که يک نظام سرمايه دارى است، لااقل از اصلاحات ارضى دهه چهل، ايران يک نظام سرمايه دارى است و تا آن مقطع احزاب سنتى و بخصوص احزاب روشنفکران و تحصيلکردگان فضاى سياسى را تحت تسلط خودشان دارند. حزب توده و جبهه ملى احزاب آدمهاى تحصيلکرده و به اصطلاح اقشار نخبگان جامعه هستند که ميخواهند جامعه ايران عقب مانده نباشد، سرى توى سرها در بياورد، مثل اروپا به زمره کشورهاى راقيه بپيوندد، صنعتى داشته باشد، روبناى درستى داشته باشد، شبيه کشورهاى سرمايه دارى که همه رفته اند و آنجا تحصيل کرده اند و ميدانند چطور است.
در طول قرن بيستم، از انقلاب مشروطيت تا انقلاب ٥٧ فضاى سياسى ايران تحت تاثير تحرک بخشهاى روشنفکر بورژوازى بوده و تمايلات بورژوائى را در اوضاع سياسى ايران منعکس کرده است. اينها هميشه طبقه کارگر و قبل از آن محرومين جامعه را ضميميه جنبش خودشان کرده اند، هيچوقت نداريم که حزب کمونيستى به نمايندگى از طبقه کارگر در صحنه سياسى دخيل شده باشد، آنطورى که بطور مثال در انقلاب پرتقال ممکن بود بگوئيد اين حزب مشخص کارگر پرتقالى را در انقلاب پرتقال نمايندگى ميکند، کارگر ايرانى هيچوقت بعنوان يک نيروى سياسى که با شعار خاص خودش به ميدان آمده، نبوده. کمونيسم ايران هيچوقت در موقعيت تعيين تکليف و نقش بازى کردن در اوضاع سياسى ايران نبوده و در سرنوشت قدرت. مگر اينکه کسى بگويد حزب توده آن بوده که من فکر نميکنم حتى خود حزب توده باور داشته باشد که در هيچ مقطعى نماينده چپگرائى کمونيستى در جامعه بوده. اساسنامه اش اين را نميگويد، برنامه هاى اوليه اش اين را نميگويند. تمام حيات حزب توده اين را ميگويد که اين حزب حزبى بود مثل جبهه ملى متعلق به يک بافت معينى از اقشار داراى جامعه، بهبودها و اصلاحاتى را در اوضاع استبدادى، فئودالى ايران جستجو ميکردند، بعضا اينها متحقق شده و بعضا هم نشد و اين اپوزيسيون سنتى به تاريخ ايران تسلط داشته است.
شما به مقوله اى مثل دکتر مصدق فکر کنيد، که گويا عکس او در جيب بغل همه طبقات هست، که معلوم نيست چرا؟ دکتر مصدق قهرمان ملى بوده و براى هرکسى که دنيا آمده و ناراضى بوده، به او ميگويند دکتر مصدقى بود، که درآن يکى دو سالى که بود البته جلو اعتصابها را هم گرفت و فلان کار را هم غيرقانونى کرد و غيره ولى چون صنعت نفت را ملى کرده بود قهرمان ملى است. کارى ندارم که بعدا هم بالاخره صنعت نفت ملى شد و هيچکس هم در نتيجه آن قهرمان نشد. دکتر مصدق سمبل اپوزيسيون آن کشور شده. اسم رسمى و پرچم اصلى اپوزيسيون آن کشور است و بعد از آن در فازى که به انقلاب ٥٧ نزديک ميشويم خمينى است.
انقلاب ٥٧ انقلابى بود که کارگران در آن نقش داشتند، کارگران کمر حکومت را شکستند و کارگران حضور داشتند، برخلاف اتفاقهاى قبلى در دوره هاى قبلى، کارگر به مثابه کارگر به ميدان آمد و نقش بازى کرد. ولى همچنان داستان قديمى غلبه اپوزيسيون بورژوائى به فضاى سياسى ايران تکرار شد. حکومت جمهورى اسلامى ائتلافى بود از کسانيکه قبلا در دوره سلطنت در اپوزيسيون بودند و همه به همديگر ميگفتند مترقى. درست است که بخشهاى خيلى بنيادگراى اسلامى به اين صف آمدند و بعدا حتى دست را بردند، ولى حتى همين بنيادگراهاى اسلامى هم از نظر آن غير بنيادگراها و مليون، آدمهاى با شرف و مخالفين استبداد سلطنتى محسوب ميشدند. کسى نمى آمد بگويد اين جنيش فدائيان اسلام که دارد قاطى ميشود، ارتجاعى است. از نظر آن اپوزيسيون، آن هم بخشى از ملت ايران و مخالفين بود. ميخواهم بگويم يک خانواده بزرگ سياسى در ايران سرنوشت مردم ايران را براى سالها تعيين کرده، حتى در انقلاب ٥٧ که کارگر نيروى محرکه جدى آن حرکت است و حضور دارد، با شوراهايش حضور دارد با اعتصابات صنعت نفت حضور دارد، باز اپوزيسيون سنتى سرنوشت مردم را رقم ميزند، به اين دليل ساده که اگر چه کارگر وجود دارد، پولاريزاسيون طبقاتى در جامعه به آن اندازه رشد نکرده که کمونيسم هم حضور داشته باشد. در انقلاب ٥٧ کارگر حضور دارد ولى کمونيسم حضور ندارد و سرنوشت قضيه اين شد که ديديم.
کليد قضيه، حضور کمونيسم به مثابه يک نيروى سياسى است. آيا کمونيسم در پهنه جامعه بعنوان يک نيروى قابل اعتناى سياسى، بعنوان يکى از بازيگران اين جنگ قدرت ميتواند حضور داشته باشد يا نه؟ اگر نه، احزاب مختلف طبقات حاکم ميبرند و ميدوزند و سرنوشت جامعه توسط آلترناتيوهاى اينها تعيين ميشود. آن چيزى که در سال ٥٧ سر کار آمد از نظر سياسى مدتها بود مرده بود. کدام جامعه اى قبول ميکند در اواخر قرن ٢٠ حکومت اسلامى بيايد سر کار و اين مقررات را حاکم بکند؟ علت اينکه سر کار ميآيد اين است که چيزى جلودارش نبود. جامعه مترقى، مردم محروم، مردم آزاديخواه ايران نقد چيزى نداشتند جلوش بگذارند، از آنطرف با سقوط نظام سلطنت، حکومت بورژائى ايران، کاپيتاليسم در ايران و امپرياليسم در ايران آنقدر بدبخت و بيچاره بود که بهتر از اينها نگهبان موقتى لااقل، براى نظامش پيدا نکرد. اگر اينها نبودند اگر اين قطب به ميدان نميآمد، ايران احتمالا چيزى شبيه نيکاراگوئه ميشد. چپها در مجموع، همين چپهائى که در دانشگاه و غيره پا گرفته بودند شايد بيشتر توسط جنبش چريکى، مشى فدائى ميتوانست يک جريان ساندينيستى در ايران بوجود بياورد ولى همان را هم در ايران نميتوانستند تحمل کنند و در نتيجه اپوزيسيون اسلامى برگ مورد حمايت غرب شد و امريکا پشتش رفت و سازمانش دادند. يعنى از اين خانواده ميتوانست جناح چپ و سکولارش سر کار بيايد، ولى جناح راست مذهبى اش اساسا قدرت را قبضه کرد و حتى جناح چپ خودش را هم زد.
اگر شما برويد افق اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى اين جناح چپ و راست را نگاه کنيد، ميبينيد که يک خانواده سياسى است، براى همين هم انزجارى از هم ندارند، براى همين به سادگى ميبينيد که چپ سنتى و شاخه هائى از فدائى ميتواند جمهورى اسلامى را مترقى ارزيابى کند. ناراحت نيست از وضع زن در اين جامعه، ناراحت نيست از موقعيتى که آدم نميتواند غيرمذهبى باشد و اعدام نشود. ناراحت نيست از اينکه در اين جامعه آزادى بيان و مطبوعات نيست و اگر شما در سال ٥٧ ميرفتيد ميگفتيد آزادى بدون قيد و شرط مطبوعات، که ما گفتيم، و آزادى بى قيد و شرط احزاب و آزادى بى قيد و شرط سياسى، خود اين خانواده که يکى از آن اين آزادى را نميداد، جناح چپ آن ميگفت شما ميخواهيد از نشريه ميزان و مهدى بازرگان دفاع کنيد. شما طاغوتى هستيد. اين خانواده از خودش دفاع کرد. با هم رفتند در انقلاب. درست است که يک بخش آن "انحصار طلبى" نشان داد، و اين کلمه خيلى گويا است، اتهامى که به جناح راست اسلامى ميزنند ارتجاعى بودن نيست "انحصار طلبى" است، يعنى چرا سفره را از جلو ما جمع کردى؟ سفره اى که امام پهن کرده بود. امام تا مدتها بعد از ٣٠ خرداد سفره را پهن کرده بود، حزب توده را نزدند، درجه اى هم نفوذ داشتند. جالب است از توده اى ها بپرسيد، شايعه بوده در ميانشان که همين روزها امام خمينى رفيق کيا را خبر ميکند و نخست وزيرى را به او ميدهد. من و شما که بيرون اين قضيه بوديم ميدانستيم که اين حرف معنى ندارد، ولى در جنبش توده اى حتى اين تصور بوده که اين بک پديده است. چرا؟ براى اينکه روبرويش امپرياليسم امريکا است. و اين شاخص اصلى است: امپرياليسم امريکا در مقابل جنبش اپوزيسيون سنتى ايران و جناحهاى خلقى و مذهبى آن که در يک ائتلاف به سر ميبردند.
به هرحال حتى وقتى در يک ايران کاپيتاليستى انقلاب شد، حتى وقتى کارگر نيروى اصلى تحول اجتماعى بود، حتى وقتى کارگر نفت رهبر سرسخت مردم محسوب شد، اپوزيسيون سنتى مرتجعترين آلترناتيو ممکن خودش را سرکار آورد. اگر چريک فدائى آن موقع سرکار آمده بود، حکومت به اين ارتجاعى نبود، گفتم ميشد مثل ساندنيستها. حتى ممکن بود خيلى قابل دفاع به نظر بيايد. ولى جناح ارتجاعى ترين شاخه اپوزيسيون سنتى، حکومت را بدست گرفت و حتى موتلفين خودش را يکى پس از ديگرى از ميدان بدر کرد براى اينکه اين را شرط بقاى خودش ميدانست. ولى کارگر بود کمونيسم نبود، وضعيت اينى شد که ديديم. يکبار ديگر دارد اين منظره تکرار ميشود، يکبار ديگر داريم ميرويم پاى اينکه ايران شلوغ ميشود. ما در بحث اوضاع سياسى گفتيم رفتن جمهورى اسلامى محتوم است. براى اينکه از نظر اقتصادى نميتواند اقتصاد ايران را راه اندازى کند، کاپيتاليسم را، تازه با حکومت طرفدار و عضو ناتو ترکيه نميشود راه اندازى کرد، چه برسد به يک آخوندى که ماگزيمم رابطه اش با بازار جهانى "ديالوگ تمدنها!" است، آنهم قاچاقى و به طرق تصادفى، در راهرو فلان هتل يا فلان چلو کبابى در نيويورک! اين عملى نيست. در نتيجه امکان راه اندازى اقتصادى را ندارد. آيا ميتواند از نظر سياسى بايستد؟ چه کسى ميتواند جلو شصت ميليون مردم ايران بايستد که الان اين حکومت را نميخواهند؟ کى ميتواند جلو زن ايرانى بايستد که اين حکومت را نميخواهد؟ کى ميتواند جلو کارگرى بايستد که ديگر نميتواند اين وضعيت را تحمل کند؟ کى ميتواند جلو جوان ايرانى بايستد که رفته پاى اينترنت، روى چت روم سياسى دارد راجع به حزب کمونيست کارگرى، راجع به آزادى، راجع به برابرى، راجع به رهائى جنسى حرف ميزند؟ ميخواهند روى چت روم اينترنت بروند جلوش را بگيرند؟ با لباس آخوندى و به کمک سپاه پاسداران و برادر ذوالقدر؟ اينها قابل دوام نيست و پروسه رفتن اينها شروع شده. اگر شروع شده يکبار ديگر اين صحنه تکرار ميشود. سوالى که روى ميز ما ست، سوالى که در زمين ماست اينستکه: آيا اجازه ميدهيم يکبار ديگر اپوزيسيون سنتى ايران، اين بار با آرايشهاى جديد، طرف قبلا به خودش ميگفت ملى حالا ميگويد دگرانديش، قبلا به خودش ميگفت طرفدار دکتر مصدق، ناسيوناليست حتى قبلا به خودش ميگفت چريک، قبلا ميگفت مرگ بر سگ زنجيرى امپرياليسم، الان به خودش ميگويد خشونت ستيز، ولى همان جنبش است، همان جنبش است با شاخه هايش و جالب است که ميبينيد که پرچمى در اين جنبش بلند ميشه که ميگويد بيايد همين خانواده را متحدتر کند دنبالش ميروند. شما يک لحظه، فکر ميکنم خيلى از شما سال ١٣٦٣، ١٣٦٤ فکر کرديد اکثريت قطعنامه داد و گفت که ما اشتباه ميکرديم، اشتباه کرديم اين کار را کرديم. حزب رنجبران يک اطلاعيه داد و گفت ما اشتباه کرديم، بورژوازى را عمده کرديم و پرولتاريا را فرعى! خلق را با ضد خلق عوضى گرفتيم! - عين جملات خودشان - پربها داديم به ارتش و کم بها داديم به مردم! پر بها داديم به اسلام کم بها داديم به خواستهاى مردم! اشتباه کرديم ببخشيد! دوره اى بود بعد از ٣٠ خرداد و اعدامهاى شديد در زندانها و حزب رنجبران چطور ميتواند از اينکار پسر عموهاى خودش در حکومت دفاع کند؟ نميکند و ميآيد بيرون. اکثريت گفت اشتباه کرديم، حزب توده گفت اشتباه کرديم. ولى پرچم خاتمى بلند ميشود همان ترکيب را زير همان پرچم بدنبال همان حکومت دوباره ميبينيم. اين يک واقعيت سياسى عظيم است، يک نيروى عظيم است که در بحث اوضاع سياسى گفتم، عمرش به اندازه عمر حکومت اسلامى است. من ترديد دارم که اين جنبش ملى اسلامى، که الان بخشا در اپوزيسيون و بخشا در دفتر رياست جمهورى و بخشا در وزارت اطلاعات کار ميکنند، بتواند ترکيب از خودش بدست بدهد، آرايش جديدى به خودش بدهد که در صورت سقوط جمهورى اسلامى جنبش قابل اعتنائى باشد و احترام مردم را داشته باشد. اگر اختناق جمهورى اسلامى هست، آنوقت "اصلاح طلب" که ميخواهد آن پديده غير قابل تحمل را اصلاح کند هنوز موضوعيت دارد. ولى اگر خود پديده را برچيدند، اصلاح طلب بايد بگويد اثباتا چه ميگويد؟ و اگر بخواهد بگويد اثباتا چه ميگويد ديگر نميتواند به قول حميد تقوائى دوباره گذشته را به ما وعده بدهد. گذشته را ازشان قبول نميکنند. قرن بيست و يک است. وقتى ميگويند دهکده جهانى راست ميگويند. دهکده جهانى است. کسى از کسى قبول نميکند. همانطور که حکومت "دالائى لاما" را کسى ديگر توى هيچ ده کوره اى قبول نميکند حکومت از نوع ائتلاف تاريخى مشروعه - مشروطه از نوع خمينى - مصدق را کسى ديگر قبول نميکند. اين مردم چيز ديگرى ميخواهند و دارند اين را ميگويند. به سادگى ميشود نگاه کرد ديد پاريس چه خبر است، به سادگى ميشود نگاه کرد ديد لندن چه خبر است، به سادگى ميشود نگاه کرد ديد ايتاليا چه خبر است. اسپانيا چه خبر است، آمريکا چه خبر است. نميشود چشم کسى را بست. نميشود به کسى گفت نخواه و به قول چيزى که الان دارند ميگويند توقعات مردم را بياوريم پائين. توقعات مردم را ميگويند بياوريم پائين. کسى نميتواند توقعات مردم را وقتى بالا رفت، پايين بياورد. اگر پائين بود، ميشود پائين نگه داشت. ولى اگر رفته بالا ديگر نميشود پايين آورد. در نتيجه، اين توقعات هست و اين جامعه منقلب ميشود.
اين اپوزيسيون نميتواند اين پديده را نگه دارد. بدون جمهورى اسلامى دو خرداد معنى ندارد، بدون جمهورى اسلامى جنبش اصلاح طلبى معنى ندارد، بدون جمهورى اسلامى "خشونت نکنيم!" هم حتى معنى ندارد. چون طى خود اين پروسه قبل از "خشونت" بکنيم يا نه، معلوم شده که اين جمهورى اسلامى هست يا نه؟ منهم طرفدار اين هستم که با حداقل خشونت و بدون خشونت، به زبان آدميزاد قدرت سياسى را دست مردم بدهد و احزاب سياسى آزاد شوند، روزنامه ها آزاد شوند، نه براى پسرخاله خودش، نه براى داماد خود آقاى خمينى. ميگويند روزنامه ها را بسته اند، انگار که روزنامه ها قبلا آزاد بوده ند و الان بسته اند. خوب روزنامه ما که هميشه غير قانونى بوده، اصلا داشتن آن جرم است، آدمها را به جرم آن ميکشند. يک موقعى به ما ميگفتند فلفل در جيبت هست ميکشتند، چه برسد به اينکه بگويند انترناسيونال هفتگى در جبيت هست. جرمش را هم آماده کرده، ميگويد اگر شما روزنامه در بياورى من به تو ميگويم جاسوس اسرائيل و ميکشمت. اين را فقط خامنه اى نميگويد، فريبرز رئيس دانا هم ميگويد. دقيق ميدانند دارند چکار ميکنند: بايد اين حکومت را نگهدارند، تا نفوذ داشته باشند. بايد پسرعمو جان سرقدرت باشد تا پسر عموى کوچکتر بتواند پارتى بازى کند. بايد ايشان دستش توى جيب مردم باشد تا يک جنبش اپوزيسيون هم بتواند خرج کند.
ولى اين بساط به اندازه جمهورى اسلامى عمر ميکند. خوب تحليل آنها اين است که جمهورى اسلامى ميماند، تحليل ما اين است که نميماند. اگر نميماند ديگر بايد دنبال نيروهائى از بيرون اين واقعيت بگرديم که بر اين بحران تاثير ميگذارند. روز اول رفقائى به من گفتند شما مليون و طرفدار غرب را پربها ميدهيد. سلطنت طلبها را. من سلطنت را فکر نميکنم در ايران قابل بازگشت باشد. غير ممکن است بشود در اين مملکت دوباره يکى را شاه کرد. ولى ما راجع به سلطنت طلبى حرف نميزنيم، داريم راجع به راست پرو غربى حرف ميزنيم که ميتواند کسى را بياورد که معاون بانک جهانى بوده، ميتوانند کسانى را بياورند که در مقابل تخصص بين المللى شان سران جمهورى اسلامى کسى نيستند. بايد فرض کنيم حکومتى که امريکا و غرب و ائتلاف نيروهائى که به يوگسلاوى و عراق حمله کردند ميخواهند در ايران سرکار بياورد، کى است؟ فکر ميکنيم مهندس طبرزدى را مى آورند که هنوز چادر سر همسرش ميکند که بروند در فرودگاه اورلى پياده شوند؟ اينکار را نميکنند. اگر آمريکا و غرب بنا باشد فرجه برايشان باز بشود که جمهورى اسلامى ديگر نباشد و بگويند جمهورى اسلامى رفته، بايد ائتلافمان را بگذاريم پشت سر يک نيروى سياسى، دوباره نميروند آقاى مهاجرانى را پبدا کنند، نميروند آقاى خاتمى را پيدا کنند. ميروند پشت آن کسى که ايران را به پايگاه غرب در منطقه تبديل کند. و اين ميشود نيروهاى طرفدار غرب، رژيم سابقى ها و بخش اعظم جمهوريخواهانى که آنوقت هم جمهوريخواه است مشکلى ندارد. جمهوريخواه با مشروطه طلب اختلافى ندارند. مگر مصدق پرچم اينها نيست؟ مصدق خودش سلطنت طلب بود، جمهوريخواه نبود. اين جنبش سلطنت طلبى شاخص هايش، رهبرانش رهبران جنبش جمهوريخواهى هم هستند. بخش زيادى از جمهوريخواهان و همينها که با دوم خردادند ميروند با اين جنبش. شک نکنيد بخش اعظم روشنفکران دگر انديش خلقى سابق، کسى که وقتى ما کمونيست بوديم مائوئيست بود، کسى که وقتى ما کمونيست بوديم طرفدار انور خوجه بود و به چيز ديگرى هم رضايت نميداد، کسى که وقتى ما کمونيست بوديم ميگفت زنده باد استالين يا زنده باد حتى برژنف و خروشچف و غيره، اينها موکلين بعدى حکومت راست غربى در اين کشور هستند. بطور واقعى بورژوازى بدنبال نيروى واقعى اى ميرود که بتواند نگهش دارد و اين نيرو هست. الان ديگر دنياى تکنولوژى است، عصر انتقال تکنولوژى است، عصر سرمايه است، عصر جهانى شدن سرمايه است. حتى در سومالى نميتوانند حکومت ايلى خودشان را درست کنند، بايد بفهمند که رابطه شان با بانک جهانى و بده بستان بين المللى چيست، آيا حاضرند بالاخره زير کپى رايت امضا بگذارند يا نه؟ ميخواهند جزء شبکه ماهواره اى قرار بگيرند يا نه؟ ميخواهند انتقال تکنولوژى انجام بشود يا نه؟ اگر با همسايه جنگشان شد به حرف سازمان ملل گوش ميدهند يا نه؟ ميخواهند همچنين دولتى بياورند و نمايندگان طبيعى اين حکومت کاپيتاليستى، دو خرداديهاى امروز نيستند. امروز دو خرداديها، حتى "عبور از خاتمى"هايشان هم اميدشان اين است که جمهورى اسلامى بماند و اصلاح شود. در صورتيکه بيرون اين پديده دو جنبش ديگر هستند که ميخواهند جمهورى اسلامى برود و جالب است که اينهائى که ميخواهند جمهورى اسلامى برود دو قطب مخالف جامعه هستند. راست و چپ.
هر جامعه اى راست و چپ دارد و در هر بحرانى هم راست و چپ دعوا ميکنند. سال ٥٧ راست جنبش سنتى با چپ جنبش سنتى دعوا کرد. طبقه اجتماعى هم نگاه کرد جناحهاى راست و چپ اپوزيسيون سنتى ايران که ميخواهند کاپيتاليسم خلقى، ملى و غيروابسته درست کنند با هم چه ميگويند. حتى ايدئولوژيک دعوا کردند و از همديگر کشتند. اينبار ممکن است طبقات پشت راست و چپ بروند. طبقات متفاوت. بورژوازى پشت راست، پرولتاريا پشت چپ. اين عملى است. اينبار ميتواند کمونيسم يک آپشن باشد. ميتواند يک عنصر سياسى دخيل باشد.
رفقا! اين فرصت الان دارد بوجود مى آيد. بارها ما گفته ايم که اصلا در متدولوژى ما جبرگرائى نيست. "پيروزى کمونيسم اجتناب ناپذير است"، هيچوقت حرف حزب ما و جنبش ما نبوده، هميشه حزب ما آينده را به پراتيک انسانهاى زنده متکى کرده و گفته است اگر آدمها نخواهند نميشود و اگر آدمها نکنند اهدافشان تحقق پيدا نميکند. بنابراين الان مقطعى براى يک پراتيک باز شده، يک پراتيک سياسى معين، ميشود گذاشت که بقيه مطابق معمول اين را هم خراب کنند، ميشود در آن شرکت کرد. براى اينکه قطب مخالف اين آلترناتيو ما هستيم. جامعه چپ دارد و چپ خودش را ميپرستد و بزرگ ميکند، حتى اگر اين چپ خودش کوچک باشد. چريک فدائى نمونه است. از زندان آمدند بيرون، سازمانش خيلى منسجم نبود، سيصد هزار نفر، پانصد هزار نفر فقط رفتند به استقبالشان در يک ميدان. من خودم رفتم به استقبالشان، به مردم گفتم چرا تفنگ را ميدهيد به مجاهد برو بده به فدائى. چپى است بالاخره، آخوند نيست بالاخره. جامعه چپ خودش را بزرگ ميکند، چون جامعه کاپيتاليستى به چپ احتياج دارد. براى اينکه عدالت احتياج دارد، براى اينکه طبقات متخاصمى هستند که سر مال دعوايشان است، سر حق حيات دعوايشان هست، سر سود يا مزد دعوايشان است. جامعه چپ خودش را ميسازد و فکر ميکنم امروز اگر از هر کسى بپرسى، اگر از اين آدمهاى ننرى نباشد که تو روزنامه ده تيراژى خودش مينويسد "حزب کمونيست کارگرى هيچ نيست"، از هر کسى جز اينها بپرسى ميگويد يک خطر واقعى چپ، يک احتمال واقعى چپ کسانيکه ميتوانند چپ را بسيج کنند حزب کمونيست کارگرى است. حزب کمونيست کارگرى است. الان اگر شما با کردستان تماس داريد زنگ بزنيد بپرسيد در کردستان نيروهاى سنتى جامعه کردستان معتبرترند يا حزب کمونيست کارگرى؟ الان برويد بپرسيد در مقابل جمهورى اسلامى، راديوهاى برانداز کدامند؟ و نيروهاى براندازى که رژيم از آنها حرف ميزند دقيقا کدام دوتا را ميگويد؟ گفتم پل پشت سر حزب کمونيست کارگرى خراب شده، پرت شده به اين مهلکه. اگر همه ما اينجا الان صرفنظر کنيم از فعاليت، بخش محتاج کمونيسم جامعه ايران و کمونيسم مورد نياز جامعه، از زير خاک هم شده حزب کمونيسم کارگرى را بازسازى ميکند؛ با رهبران ديگرى، با آدمهاى ديگرى مقابل بورژوازى ميگذارد. مجبور است. مجبور است. هيچ جامعه اى خودکشى نميکند، هيچ جامعه اى بدون مقاومت تسليم نميشود و ما پرچم مقاومتيم در مقابل اين آلترناتيوها، اين پرچم هستيم. من فکر ميکنم چيزى که زمبن تا آسمان از بيست و دو سه سال پيش متفاوت است مائيم. باقى چيزها تقريبا مثل قبل است. يک رژيم بورژوائى، عقب مانده و مرتجعى که ديگر نميتواند حکومت کند، مردمى که مبارزه را شروع کرده اند و ميگويند ديگر نميخواهند. احزاب سنتى که سعى ميکنند شالوده هاى قدرت دست نخورد، به ارتش دست نخورد، به ساواک دست نخورد، همينطور منتقل شود، آقاى هويزر بيايد همينطور به بغل دستى منتقلش کند. و مردمى که در فکر قيامند و ميگويند قبول نيست. تا اينجا مثل قبل است. جامعه سرمايه دارى و کارگر در ميدان خواهد بود. اين چيزى که ايندفعه فرق دارد اين است که حزب کمونيست کارگرى را بعنوان سمبل چپ داريم. براى اولين بار راديکالترين نوع کمونيسم، معروفترين و محبوبترين و معتبرين نوع کمونيسم در ايران است. اين نوع کمونيسم را ما با گروههاى ده بيست نفرى در انقلاب ٥٧ داشتيم ولى کمونيسم شهر، کمونيسم کشور، فدائى بود. اگر ميگفتيد کمونيستم يعنى فدائى در مقابل حزب توده. حزب توده را کمونيست نميدانستند. به خودت ميگفتى کمونيست ميرفتند فکر پيکار و فدائى. اينبار اگر بگويند کمونيست ميگويند حزب کمونيست کارگرى. اين تفاوت اصلى است و ما يک عده محافل نيستيم. يک سازمانى است که بيست و چند سال راجع به اينکه چه بايد فکر کند، چطور بايد حرف بزند، کجا بايد برود، چه بايد بخواهد، چه جسارتى را بايد در خودش رشد بدهد، از چه موانعى بايد بگذرد، به چه چيزهائى نبايد اهميت بدهد، به چه چيزهائى بايد اهميت بدهد فکر کرده و کار کرده. کسانى اند که بيست و چند سال است که براى اين لحظه خودشان را آماده کرده اند. کسانى هستند که از موانع بسيار زيادى گذشته اند، جنگها کرده اند، اين حزب محصول جنگهاى طولانى با بورژوازى ملى است، اين حزب بازمانده يک واقعه اساسى تاريخى ايران، يک کشتار چپ توسط راست جامعه ايران است. اين حزب در عين حال محصول يک جنگ طولانى نظامى با حزب دمکرات است. اين حزب محصول بزرگترين مبارزه فکرى است که در سنت مارکسيستى ايران شده، و پيروز از آن بيرون آمده است. اين حزب محصول سنت برنامه داشتن و مطالبه داشتن است. برنامه ما را بگذاريد جلوى حرفى که چپ در آن لحظه ميزد. ببينيد حزب کمونيست کارگرى ايران راجع به چه چيزهائى اظهار نظر کرده و ميگويد مياورم، حزبى که ميداند چه منشورى را بايد بياورد، با کى نميسازد، با کى بايد بسازد، چه خطراتى تهديدش ميکند، چه اميدهائى دارد. اين خيلى فرق دارد با يک عده زندانى چپى که از زندان شاه آزاد ميشوند تا به يک جنبش همگانى با آن وسعت بپيوندند.
اين حزب يک سازمان حاضر و آماده است. ميتواند خودش را دائر کند، ميتواند در هر دهى خودش را دائر کند و بگذارد مردم بيايند و از طريقش مبارزه کنند. اين فرق اساسى اين دوره است. ولى آيا معنى اش اينست که پيروزى ما اجنتاب ناپذير است؟ ابدا! به نظر من شانسى که ما براى گرفتن قدرت داريم فوق العاده کوچک است. فوق العاده کوچک است و به همين خاطر وظيفه اى که ما داريم فوق العاده بزرگ است. اگر آسان بود ما را نميخواست. اگر اين کار آسانى بود و اتوماتيک بود احتياجى به اين حرفها نبود. دقيقا چون سخت است، چون نميشود، چون نميگذارند، چون خطرناک است، چون شانس مان محدود است احتياج دارد که شما تک تک تان فکر کنيد که بايد يک دوره جدى جلوى خودتان بگذاريد. و اين حزب جلوى خودش بگذارد براى اينکه اين روزنه را باز کند. و اگر باز کنيم ديگر پديده، پديده عظيمى است. اگر ما پيروز شويم پديده عظيمى است. پيروزى را من مطلق تعريف نميکنم: يا ما حکومت را ميگيريم يا تمام ميشود! حزب کمونيست کارگرى ميتواند آنقدر قوى شود که قدرت دوگانه داشته باشد در آن مملکت. حزب کمونيست کارگرى ميتواند آنقدر قوى شود که راست حتى اگر قدرت را گرفت از پس حزب کمونيست کارگرى بر نيايد و جنبش کارگرى پدرشان را در بياورد.
حزب کمونيست کارگرى ميتواند آنقدر قوى شود که پشت اسلحه خودش تمام دستاوردهايش را حفظ کند و ده سال براى يکپارچه کردن قدرت کارگرى کار کند. حزب کمونيست کارگرى ميتواند همه قدرت يا بخشى از آن را بگيرد. حزب کمونيست کارگرى ميتواند کارى کند که جنبش کارگرى ايران، سوسياليسم کارگرى، روى نقشه سياست ايران بيايد. ممکن است ١٥ سال بعد قدرت کارگرى يکپارچه شود. همه اينها جزء احتمالات است ولى کارى که بايد کرد اين است که بايد بالاخره قدرت شد. و اين امروز صورت مسئله ما است. اين فرصت ميتواند از دست برود. من در مصاحبه در انترناسيونال هفتگى در مورد کنگره گفتم اين فرصت ميتواند خيلى ساده از کف برود و بخصوص به نظر من احتمالش زياد است از کف برود. من خودمان را خوب ميشناسم. ما به خودى خود اين آدمها نيستيم. ما استاد اشتباه کردنيم، استاد دست و پاى همديگر را لگد کردنيم، استاد فرصت از دست دادنيم. من خوشبين نيستم ولى تمام قضيه هيجان انگيز همان روزنه اى است که باز شده، براى اينکه تا اين لحظه حتى باز نبود. براى اولين بار يک فرصت کوچک بوجود آمده که ما يک کار بزرگ بکنيم. ميتوانيم از دست بدهيم. حتى اگر از دست بدهيم آدمهاى شريفى بوديم و شريف آمديم و شريف رفتيم ولى هيچکس نميتواند اين را از ما بگيرد که ما به مدت بيست و چند سال نماينده عدالت اجتماعى و آزادى بشر بوديم در آن جامعه و نماينده محو از خود بيگانگى و خرافه و جهل در يک کشور بوديم. هيچکسى نميتواند اينرا از ما بگيرد که اولين کسانى بوديم که آزادى بدون قيد و شرط آدمها را خواستيم يا از برابرى مطلق آدمها دفاع کرديم. ... جا افتاده ... در فلان امارات عربى نيست. اين کشورى است ٦٠ ميليون آدم دارد در يک موقعيت سوق الجيشى با يک موقعيت تعيين کننده در خاورميانه و با يک حضور دائمى روى ذهنيت و وجدان اروپاى غربى، از انقلاب مشروطيت تا الان. يک کشور مهم است به نظر من مهمتر از آرژانتين است مهمتر از شيلى است، مهمتر از برزيل است؛ از نظر ژئوپولتيک جهانى و از نظر جايگاهش در دنياى غربى و حرکتى که در آن ميتواند اتفاق بيفتد. اين تحول در ايران تصوير همه را از مساله خاورميانه دگرگون ميکند، خاورميانه چيز ديگرى ميشود. شمال افريقا چيز ديگرى ميشود، مسئله اقليتها و مسلمانها در اروپا چيز ديگرى ميشود.
پيروزى در ايران مساله کمونيسم را يکبار ديگر مطرح ميکند. عکس شما را مياندازند روى جلد تايمز و نيوزويک ميگويند آيا لنين برميگردد؟ آيا تروتسکى برگشته است؟ اينکار را خواهند کرد. دفعه پيش در کنگره قبل گفتيم منظره به شدت عوض ميشود و شد. ايندفعه به شدت بيشترى عوض ميشود. تعجب نکنيد اگر شما را با لوکزامبورگ و لنين و تروتسکى مقايسه بکنند و به يکى از ما بگويند رهبر ارتش سرخ. تعجب نکنيد اگر در پايتختهاى جهان فرش پهن کنند براى اينکه از شما استقبال کنند و ببينند حرفتان چيست؟ و واقعا با اين مسئله روبرو شوند که آيا کمونيسم دوباره احيا شد؟ آيا ١٢ سال يا ١٦ سال بعد از سقوط ديوار برلين دوباره جهان با معضل لنين روبرو ميشود؟ عملى است و حرکت کمونيستى مقتدر در ايران کمونيسم را دوباره روى نقشه جهان ميگذارد. ميگذارد در مواد درسى دانشگاهها. ميگذارد در راس آهنگسازى آهنگسازان و اشعار شاعرها. کمونيسم دوباره مطرح ميشود، مارکس دوباره پرفروش ميشود، دوباره روى تى شرت هر کسى عکس داس و چکش (اگر آرم ما داس و چکش باشد، بايد آرمش را درست کنيم)، پيدا ميشود. دوباره آن حرکتى که اين همه وقت ازش حرف ميزنيم، احياى کمونيسم در سطح جهانى، بدست يک حزب کمونيستى پيروز و تقريبا پيروز ميتواند صورت بگيرد، عملى است. عملى است، سخت است غير محتمل است ولى عملى است.
چکار بايد بکنيم؟ من فقط چند کلمه بگويم، رفقا! دو سه سال گذشته دو مقوله حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه چارچوبى بوده که ما بحثهايمان را از طريقش گفته ايم و هيچ چيزى جز اين نميگويد که حزب سياسى را براى تملق متقابل همديگر و براى دور هم جمع شدن و رفع تنهائى در غربت تشکيل نداده ايم. حزب سياسى را تشکيل داده ايم که جامعه از وجودش مطلع باشد و به کمک آن تغيير کند. حزب سياسى اى که نتواند جامعه را نمايندگى کند، نتواند جامعه را متشکل کند و جامعه را تکان بدهد، حزب سياسى نيست. هر چيز ديگرى هست، ممکن است خيلى خوب باشد ممکن است بايد به آن نوبل داد، ولى حزب سياسى نيست. بحث حزب و جامعه بحث حزب سياسى است. ما بايد يک حزب سياسى شويم. هرچه استخوانبدى ما مارکسيستى تر باشد بايد اين قدرت را به ما بده که سازمان توده اى ترى باشيم. هرچه رهبرى و کادرهاى ما باتجربه تر باشند به ما اين امکان را ميدهد آدمهاى بى تجربه ترى را متحد کنيم. هرچه ما بهتر تبليغ کنيم، بهتر تهييج کنيم، بهتر بنويسيم، روزنامه در بياوريم به ما امکان ميدهد آدمهاى بيسوادتر، خجالتى تر و کم حرفترى را به صف مبارزه بياوريم. اين وضعيت ماست. بايد اينکار را بکنيم. بايد يک حزب سياسى درست کنيم. و اين اولين قضيه است و بحث حزب و جامعه بحث ساختن يک حزب سياسى است. از گروه فشار به حزب سياسى. اين در دستور ما است، شش هفت ماه وقت داريم، در اين شش هفت ماه بايد برويم و بسازيم. بايد تمام ايران صداى انفجار بمب کمونيسم کارگرى را در خانه هاى مردم بشنود و بداند که حزب کمونيسم کارگرى آمده که بجنگد و آمده که بماند.
بحث قدرت سياسى: ما اين را شکستيم، به ما فحش ميدهند که اينها طرفدار قدرت سياسى اند! مگر داريوش فروهر نبود؟ مگر داريوش همايون نيست؟ مگر مسعود رجوى نيست؟ مگر آن سان سوچى در برمه نيست؟ مگر حزب ليبر نيست؟ مگر ليبرال نيست؟ مگر سوسيال دمکراسى نيست؟ مگر کنسرواتيو نيست؟ مگر هر بشرى که ميخواهد چيزى را تغيير بدهد دنبال قدرت سياسى نيست؟ چرا کمونيستها نبايد باشند؟ قدرت سياسى تعريف گذار از تفسير جهان به تغيير جهان است. تمام تئورى دولت مارکس، که يک بديهيتى را گفته که آقا جان يک دولتى هست که نميگذارد دنيا تغيير کند و شالوده نظام موجود و وضع موجود را پاسدارى ميکند نميتوانى آنرا نگه دارى و بروى باقى اش را عوض کنى. بحث قدرت است و ما نبايد هيچ ابائى داشته باشيم از اين که ميخواهيم برويم براى قدرت.
کسانيکه ميگويند اغراق ميکنيد، دروغ ميگوئيد، خيلى خودتان را بزرگ ميبينيد، ميدانيد چه خطاى متدولوژيک جالبى را دارند مرتکب ميشوند؟ ما را با حزب بلشويک بعد از پيروزى مقايسه ميکنند. لطفا ما را با حزب بلشويک قبل از پيروزى مقايسه کنيد. با حزب بلشويک ١٩١٤ مقايسه کنيد، يا ١٩١٥ يا حتى ١٩١٦! قدرتشان کجا با ما قابل مقايسه بود؟ بلشويکها کجاى نقشه روسيه بودند؟ ما در مقايسه با حزب بلشويک قبل از پيروزى، قبل از فوريه بسيار پديده عينى تر، مطرح تر، اجتماعى تر، سرخط تر و آماده ترى هستيم. ممکن است شکست بخوريم و هيچوقت آن مقام را در تاريخ پيدا نکنيم. ولى همين الان مقايسه کنيد: تروتسکى زمان انقلاب رفته بود امريکا نميدانم ميخواست چکار کند؟ اين همه کادر جنگ ديده، تبليغ کرده، تمام وقت فداى مبارزه سياسى، حزبى که نيروهاى پارتيزانيش همين الان زير چشم جمهورى اسلامى ميروند مريوان و با مردم سلام عليک ميکنند، حزبى که راديو گذاشته و صدها هزار نفر دارند به آن گوش ميدهند و از آن خط ميگيرند، حزبى که تمام بورژوازى، تبرى جستن از خشونت و تبرى جستن از انقلاب را با فحش دادن به آن معنى ميکند، طرف را بعد از کنفرانس برلين زير فشار گذاشته اند که اين چه کارى بوده کردى؟ ميگويد مرگ بر حزب کمونيست کارگرى! که ولش کنند، که نگيرندش، که نزنندش، گناهى ندارد، آدم بدى است، مفلوک است به نظر من. ميتوانست حرف خودش را بزند و برود زندان. تو را که کارى ندارند ميروى زندان و بعد ميائى بيرون ديگر. دالائى لاما هم ميفهمد رفتى زندان و اعتراض ميکند. ولى تصميم ميگيرد به حزب کمونيسم کارگرى فحش بدهد، اساس اينکه من خشونت گريزم، اساس اينکه من قانون مدارم، اساس اينکه من حاضرم بسازم، اساس اينکه من اصلاح طلبم، با اينکه چقدر به حزب کمونيست کارگرى بد و بيراه ميگويم در رسانه ام، در سخنرانيم و در فلان نشريه ام تعيين ميشود از آدم دو خردادى بگير تا استاندار کردستان و وزارت اطلاعات و جناح خامنه اى به جاى خودش محفوظ. طرف به خودش ميگويد شاعر به ما فحش ميدهد، خوب برو شعرت را بگو ديگر، ما تا حالا به هيچ شاعرى فحش نداده ايم دهها شاعر به ما فحش داده اند. بعد اتيکت را ما نداريم و او مودب است. و اگر طرفش بروى و بگوئى آقا نگو، پانزده بيست نفر دورش را ميگيرند که چرا داريد به اين موجود معصوم و لطيف تعرض ميکنيد؟ خوب شاعر است ولى وقتى نثر ميگويد فقط دارد به ما فحش ميدهد.
اين واقعيت در جامعه ثبت شده است. بريد ببينيد راجع به ما به مردم چه ميگويند. ميگويند فلانى پسر يک يهودى سرمايه دار متمول است که ميخواهد در ايران کمونيسم بياورد. پسر يک يهودى متمول!!! اين را مثلا در اتوبوس شمس العماره که دارد مردم را ميبرد ورامين بحث ميکنند. چرا؟ براى اينکه اين سمبل نقطه مقابل حکومت است. کسانيکه ميخواهند دين را از ريشه بزنند نميخواهند يک ذره اش را نگهدارند. کسانيکه اگر بيايند قرار است پدر همه را در بياورند، همه يعنى همه آنها، بطور واقعى به نظر من اين تصويرى است که از ما ميدهند. ولى حزب کمونيست کارگرى اميد هرنوع فقدان خشونت در اين مملکت است، بگذاريد اينجا اين را بگويم. تنها راه سعادت مسالمت آميز، انسانى و بدون مشقت مردم ايران حزب کمونيست کارگرى است. اينهاى ديگر که ازش حرف ميزنند دارند مملکت را پاى يک سناريوى سياه ميبرند. دارند پاى جنگ ميبرند. شما اگر جنبش درست کنيد و بخواهيد آخوند نگه داريد، مردم برويتان اسلحه ميکشند، خيال ميکنيد ميتوانيد مملکت را اصلاح کنيد، آخوندها را ضعيف کنيد بعد جلو مردم را بگيريد که سرشان را نبرند. فکر ميکنيد ميتوانيد حقوق زن را يک ذره بدهيد و ساکتش کنيد؟ نميتوانيد. شما فکر ميکنيد ميتوانيد در اختناق را يک ذره باز کنيد؟ مملکت دارد ميترکد.
تنها جريانى ميتواند صلح، آرامش و تغيير واقعى جامعه بدون خشونت را بياورد که تصميم بگيرد به حرف مردم عمل کند. و آن مائيم. مردم اين وضعيت را نميخواهند. اين جريانى است که مجازات اعدام را قبول ندارد و اگر آخوندى عقل داشته باشد از همين الان بايد به ما مراجعه کند به نظر من. (کف زدن ممتد حضار)
اين جريانى است که آزادى بيان هر کسى را به رسميت ميشناسد و به مخالف خودش فرصت مبدهد که حرف بزند. اين جريانى است که ميگويد طرفدار سلطنتى يا اسلام فاشيست برو حزبت را درست کن. اين جريانى است که ميگويد من پليس مخفى درست نميکنم و هيچکس حق ندارد در خيابان اسلحه مخفى ببندد. اگر جزء نيروهاى انتظامى هستى اونيفورمت را بپوش. اين جريانى است که ميگويد آدم را نميتوانى بيست و چهار ساعت بيشتر نگه دارى تا اعلام جرم نکردى، مدرک نشان ندادى که ميشود بردش دادگاه. اين جريانى است که ميگويد حق تجمع و اعتراض و تشکل حق مسلم مردم است به هر دليلى. اين جريانى است که ميگويد مقدسات نداريم. هرکى حق دارد به هر چيزى که ميخواهد بد بگويد و شما حق نداريد تحريک بشويد، حق نداريد دستگير کنيد، حق نداريد جنجال کنيد، حق نداريد فتوا بدهيد، من ميخواهم به خدا فحش بدهم، بنشين گوش کن و تو هم به من فحش بده. در اين کشورها ميکنند. تو هم ياد بگير بکن. من ميخواهم به مليت فحش بدهم، من ميخواهم به مقدسات تو فحش بدهم. تو هم بيا فحش بده. بشريم يک بار به دنيا ميآييم، حرف روى دلمان گير کرده ميخواهيم بگوئيم؛ به کسى چه مربوط؟
اين جريان است که دارد آزادى مياورد، اين جريان است که ميتواند از آن دفاع کند و اين جريان است که ميداند آزادى از حرفهاى نيم پز در مورد نيات خير در نميآيد، از قدرت سياسى طبقه اى در مى آيد که آزادى به نفعش است و ميتواند از آن دفاع کند. "بيائيم همگى ياد بگيريم که تمرين کنيم که دمکرات باشيم!" کجاى دنيا اينطورى آزادى آمده؟ يک حزب انقلابى، طبقه انقلابى آمده گرفته، زده، گفته دست کليسا قطع! مردم آزاد شده اند. دست سلطنت کوتاه! مردم آزاد شده اند. زن و مرد برابر، اگر مخالفت کنى مى اندازيمت زندان! مردم آزاد شده اند. فرض کنيم من تمرين دمکراسى کردم، خيلى زياد، تقريبا داشتم حاضر ميشدم که سنگ کليه گرفتم فوت کردم. آيا نفر بعدى بايد از اول تمرين دمکراسى بکند؟ عينى است، آزادى يک مقوله عينى است که بايد گرفت و نگهداشت و فقط کسى ميتواند بگيرد و نگهدارد که در آن ذينفع باشد. کسى که دارد حقيقت را ميگويد در نتيجه آزادى را به نفع خودش ميداند. کسى که ميگويد بيائيد برويم پيش مردم حرفمان را بزنيم ببينيم با کى هستند و بعد در شوراهايمان راى ميدهيم. بگذاريم خود مردم حرفشان را بزنند، نه يک پارلمان الکى، من واقعا تعجب ميکنم کسى به جميله کديور بگويد نماينده مردم. در چه انتخاباتى؟ با کدام کانديداها؟ با چه درجه آزادى تبليغ؟ شما در اين مملکت بگوئيد فلان نماينده يک ثانيه کمتر از ديگرى حق تلويزيونى داشت انتخابات را مخدوش اعلام ميکنند. ولى جميله کديور در قاموس اصلاح طلبان ما نماينده مردم است. نگذاشتند شما شرکت کنيد، گذاشتند شما کانديد شويد؟ گداشتند روزنامه در بياوريد؟ گذاشتند حرفتان را به گوش مردم برسانيد؟ خودش انتخابات کرده، رفيق خودش را در آورده ميگويند نماينده مردم! اگر کره شمالى اينکار را بکند جنگ سرد مى آيد و ميگويد آى اين نميشود. آقاى کيم ايل سونگ قبول نيست. ميلوسويچ اينکار را بکند ميخواهند محاکمه اش بکنند. ولى خاتمى اينکار را بکند، آخوند نازنين! چقدر ليبرال! چقدر دوست داشتنى است! انتخابات گذاشته و پسرخاله خودش را از صندوق در آورده است!
ما ميتوانيم انتخابات بگذاريم و مردم در آن راى بدهند و اگر کسى دنبال يک سناريوى سفيد، يک سناريوى انسانى براى تغيير در جامعه است، بايد با ما بيايد، بايد با ما بيايد. بورژوازى اصلاح طلب نداريم، بورژوازى خوش قلب نداريم، بورژوازى متمدن نداريم، نميتوانيم داشته باشيم چون تمدنش به اندازه کلفتى کيف پولش معنى دارد، اگر سود نبرد ميزند. و ما نميتوانيد در ايران حکومت بورژوائى بياوريد از اين تکنولوژى، که تازه با کار به اين ارزانى نميتوانيد سود درستى بدهيد کار بکشيد و بگوئيد اتحاديه هم تشکيل بدهيد، باشد اشکالى ندارد، اتحاديه تشکيل ميدهند سودت مى افتد کودتا ميکنى آخر ما که ميشناسيم. نداريم بورژوازى ملى مترقى ، حرف بيست و پنج سال پيش ما است. فقط کارگر، فقط کمونيسم ميتواند خوشبختى، رفاه، صلح، آسايش و تمدن بياورد.
آيا ميگذارند از گلوى ما پائين برود حتى اگر پيروز بشويم؟ آيا ناتو ميگذارد؟ غرب ميگذارد؟ آيا خون نمى پاشند به يک جنبش مردمى وسيع انسانى؟ من فکر ميکنم ميتوانيم از پسش بر بيائيم، بدون جنگ. اگر ما قدرت را بگيريم درهاى مملکت را باز ميکنيم، درهاى مملکت را باز ميکنيم و آنقدر به پروسه سياسى که در آن کشور هست شفافيت ميدهيم که کسى نتواند عليهش توطئه بکند. ما همه خبرگزاريهاى جهان را که سهل است همه شهروندان جهان را دعوت ميکنيم که بيايند آنجا را ببينند. هيچ ديوار آهنينى دور آن کشور نميکشيم. دهن هيچ کسى را نميبنديم. بيايند حرف بزنند، گزارش تهيه کنند. بيايند جاسوسى کنند. هر کسى از آنجا رد ميشود ميتواند در انتخابات هاى ما شرکت کند، شورا است برو تو حرفت را بزن. نمونه اش را اينجا داريد ميبينيد. اين مملکت را خفه کردن، اين ديگر عراق و صربى ها نيست. اين حکومت آزادى است که تمام بشريت مترقى از پايتختهاى فرانسه، انگلستان، آلمان به دفاع ازش بر خواهند خاست اگر ما بيائيم. اگر بيايند که ببينند اينجا تمدن پيروز شده، اينجا بشريت پيروز شده. حتما سعى شان را ميکنند اما همانقدر فلج اند در مقابل حکومت ما و حتى بيشتر که در مقابل بلشکويها فلج بودند. مجبورند اذعان کنند اين حکومت محرومين است و اين حکومت متمدن آدمهائى است که آزادى ميخواهند.
رفقا، من زياد صحبت کردم. اين قطعنامه چيزى بيشتر از يک فراخوان نيست. يک فراخوان به درک اهميت موقعيت، و اين وظايف سنگينى روى دوش شما ميگذارد، بسيار سنگين تر از آن چيزى که ميتوانيد فکرش را بکنيد. اتحادتان، انرزژى تان، تيزبينى تان کمونيسم تان اينجا دارد به بوته آزمايش سپرده ميشود به نظر من. و اين کنگره بايد برود بيرون و اين برنامه را پياده کند. ممکن است شکست بخوريم، احتمالش کم نيست، ممکن است شکست بخوريم، دوباره زير منگنه قرار بگيريم. ولى هيچ چيزى را که بدست آورده ايم به آسانى پس نميدهيم، مطمئنا. ولى اين جنبش موظف است، اين را به تاريخ کمونيسم بدهکار است، اين را به طبقه کارگر جهانى بدهکار است، اين را به کارگر ايرانى بدهکار است، اين را به مردم بدهکار است، اين را به هر بچه ايرانى که الان دنيا مى آيد بدهکار است که سعى خودش را بکند چون يک دور ديگر ميروند سر مردم را ميبرند و با سرنوشت مردم بازى ميکنند. به هر حال اميدوارم کنگره متوجه حساسيت لحظه اى که در آن هست باشد.
منصور حکمت
انترناسيونال هفتگى شماره ٤٨ ٦ آوريل ٢٠٠١
hekmat.public-archive.net #1635fa.html
|