در نقد وحدت کمونيستى: آناتومى ليبراليسم چپ در ايران
٣- چه کسى مارکسيسم را بد فهميده است:
وحدت کمونيستى و معضل "شرايط عينى و ذهنى"
"در ادبيات انقلابى کمونيستى دائماً به شرايط عينى و ذهنى، آمادگى اين و عدم آمادگى ديگرى برخورد ميکنيم. گرچه ممکن است تعجب آور باشد ولى ما به تجربه دريافته ايم که همه کمونيستها از مساله شرايط عينى و ذهنى درک واحد ندارند و حتى تعاريف يکديگر را نميپذيرند. تصور ميکنيم روشن کردن اين مساله به فهم ما از مساله انقلاب کمک کند."
انقلاب سوسياليستى يا انقلاب دموکراتيک (وحدت کمونيستى) صفحه ٣٦
ما هم معتقديم روشن کردن "اين مساله" اگر به فهم وحدت کمونيستى از مساله انقلاب کمک نکند، به فهم مارکسيستهاى ايرانى از سطحى گرايى نظرى اين جريان و مبانى متدولوژيک ليبراليسم سياسى آن بسيار کمک خواهد کرد. پاراگرافى که در بالا نقل کرديم مقدمه ٦ صفحه تمام آشفته فکرى است که در وهله اول بنظر ميرسد که تماماً از يک سوء تفاهم لغوى نتيجه شده است. اينجا معانى رايج تر مقولات "عينى و ذهنى"، وحدت کمونيستى را به بيراهه کشانده است. جالب اينست که وحدت کمونيستى در ابتداى همين کتاب (که ستون فقرات ادبيات سياسى اين سازمان را تشکيل ميدهد) عليه سوء تعبير از واژههاى يکسانى که معانى متفاوت دارند هشدار ميدهد، و براى رفع يکى از همين سوء تعبيرها، تاريخچه تغيير معنى "انقلاب" را در طول تاريخ، کمابيش تا زمانى که اولين چوپان آتنى براى تغيير مسير گوسفندانش صوتى شبيه "رولوتوس" از حنجره خود بيرون داد، دنبال ميکند. اما ظاهراً اينبار خياط در کوزه افتاده و خود دستگاه فلسفى متافيزيکى کاملى را بر يک سوء تفاهم "شيرين" و باب طبع از مفاهيم "عينى و ذهنى" در نقد مارکسيستى جامعه سرمايهدارى بنا نموده است. و نه فقط اين، بلکه با چهره اى خردمندانه و لحنى حق به جانب قصد اصلاح اين نقص در "ادبيات انقلابى کمونيستى" را نموده است. وحدت کمونيستى ادامه ميدهد:
"از هنگامى که طبقات انکشاف يافتند، يعنى استثمار انسان از انسان سيستماتيک شد و طبقه اى ستمگر بخشى از محصولات توليد شده توسط بخشى ديگر را تصاحب نمود، مايه و ماده نارضايى، و بالاخره طغيان و شورش و انقلاب فراهم گشت. بعبارت ديگر در سراسر تاريخ مکتوب، شرايط مادى بدرجات مختلف براى شورش و انقلاب وجود داشته است. ولى تفاوت بين وجود شرايط مادى براى حرکتهاى اعتراضى تا وجود شرايط تحقق انقلاب بسيار است. و گر نه هر روز انقلاب ميشد و ميدانيم که چنين نبوده است[!] در ادبيات مارکسيستى مکرراً سخن از وجود يا فقدان شرايط عينى و ذهنى ميرود ولى بسيارى به اشتباه شرايط عينى را مترادف شرايط مادى پنداشته و با تکيه بر وجود و تداوم استثمار حکم ميدهند که شرايط عينى همواره آماده است. بنا بر منطق اينان، بمجردى که شرايط ذهنى نيز آماده شد انقلاب بوقوع خواهد پيوست". (همانجا صفحه ٣٦)
تا اينجاى مطلب وحدت کمونيستى از مصاف "کسانى" (گويا "بسيار کسانى"!) که معتقدند از کمون اوليه تا امروز شرايط عينى انقلاب وجود داشته است سربلند بيرون ميآيد! (حريف پوشالى تراشيدن و بيهوده عليه او صفحه سياه کردن از قرار معلوم يک متد جاافتاده اين آقايان است). اما پس از اين توضيح خردمندانه واضحات وحدت کمونيستى تعريف خود را از شرايط عينى انقلاب بدست ميدهد:
"اگر شرايط عينى همان شرايط مادى نيست پس چيست؟
79
... شرايط عينى (انقلابى) عبارت است از شرايط مادى (مناسبات استثمارى مشخص) باضافه عوامل متعدد ديگر: تشديد فقر نسبى پرولتاريا، وجود بحرانهاى سرمايهدارى، وجود جنبش کارگرى در سطوح مختلف و...
80
(همانجا صفحه ٣٧ تأکيد از ماست)
81
"شرايط مادى ابتدايى، ميزان حدت تضادهاى درونى سرمايهدارى و بحرانهاى آن، و شرايط ذهنى ماترياليزه شده را مجموعاً شرايط عينى مى خوانيم، چون عينيت دارند. خارج از ذهن انسانها وجود دارند".
82
همانجا صفحه ٤١ (تاکيد با حروف پررنگ از ماست)
تا اينجا تکليف شرايط عينى انقلاب از نظر وحدت کمونيستى روشن شد: شرايط عينى آن شرايطى هستند که در "خارج از ذهن" قرار دارند (مگر اين تعريف پديدههاى عينى نيست؟ چگونه "ادبيات کمونيستى انقلابى" اين نکته ساده را درک نکرده است!) اما اولين اشکال کار در اينست که وحدت کمونيستى مقولات "شرايط عينى" يک انقلاب (يعنى پيش شرطهاى عينى اجتماعى که يک انقلاب را ضرورى و امکانپذير ميسازند) را با خود "شرايط انقلابى" اشتباه گرفته است. و بنابراين براى حل يک معضل (تعريف شرايط عينى و ذهنى) اساساً خود آن معضل را کنار گذاشته است. وحدت کمونيستى متوجه نيست که اينجا صحبت بر سر شرايط يک انقلاب است و نه "اوضاع و احوال" انقلابى، و لذا اين هنر بزرگى نيست (و در واقع بلاهت بزرگى است) که کسى هنگامى که خود انقلاب عينيت يافته است (يعنى نه فقط بحرانها و غيره، بلکه جنبش کارگرى در سطوح مختلف هم "ماترياليزه" شده و "خارج از ذهن انسانها" وجود دارد) تازه حاضر شود سر را از پنجره بيرون کند و اعلام بفرمايد که "شرايط عينى انقلاب وجود دارد"!
85
اما اشکال دوم مهمتر است. خواننده تا همينجا متوجه شده است که وحدت کمونيستى چگونه وجود جنبش کارگرى در سطوح مختلف (بدون هيچ حد و مرزى) را جزء شرايط و عوامل عينى يک انقلاب (سوسياليستى) بشمار ميآورد. بعبارت ديگر اين سطوح مختلف شامل "سطح سوسياليستى" مبارزات کارگرى هم ميشود. وحدت کمونيستى در اين نکته کاملاً صراحت دارد:
"آنچه مهمترين مساله را در ارزيابى شرايط يک جامعه از نظر وجود يا فقدان شرايط انقلابى [وحدت کمونيستى اين مقوله را هم مترادف با شرايط عينى انقلاب بکار ميبرد] تشکيل ميدهد ميزان حرکات کارگرى است... [اين حرکات] هنگامى به حساب ميآيد که بصورت مبارزه تودههاى يک طبقه و نه بصورت مبارزات عناصر کارگر درآمده باشد. زمانى که طبقه درخود بصورت طبقه اى براى خود درآمده باشد. آنگاه که نه تنها طبقه کارگر بوجود آمده باشد، بلکه خود را به مثابه يک طبقه در جامعه در مقابل طبقه سرمايه دار بيبيند. محصول کار خود را نه متعلق به سرمايهدار بلکه از آن خود بداند و رسالت خود را در تاريخ در برانداختن نظام موجود و ساختن جامعه بى طبقه و آزادى کليه انسانها را از قيد روابط استثمارى دريابد. هنگامى که مبارزات کارگرى بصورت يک نيروى مادى بتواند در مسير جامعه تأثير بگذارد. بدون به مصاف طلبيدن جدى بورژوازى سخنى از امکان تحقق انقلاب اجتماعى نميتواند در ميان باشد. اين حرکات جزء متشکله شرايط عينى هستند." (همانجا ص ٣٩-٤٠ تأکيد از ماست)
پس مساله روشن است. طبقه کارگرِ براىِ خود، طبقه کارگرى که به مصاف تاريخى خود با بورژوازى پى برده است، طبقه کارگرى که جامعه آتى خود را ميشناسد و رهايى کل بشريت را هدف قرار ميدهد، در يک کلمه يعنى پرولتارياى سوسياليست، به زعم وحدت کمونيستى جزء متشکله شرايط عينى انقلاب سوسياليستى است. فعاليت گسترده و قدرتمند اين پرولتارياى سوسياليست جزء ملزومات عينى بشمار آمده است که وحدت کمونيستى براى صدور حکم سوسياليستى بودن انقلاب بايد بدواً آن را مشاهده کرده باشد.
89
به اين ترتيب تکليف شرايط ذهنى انقلاب هم از نظر وحدت کمونيستى روشن است. شرايط ذهنى انقلاب به زعم او منحصراً در قلمرو مقوله "شعور" و "آگاهى" قرار ميگيرند. شعور و آگاهى که البته هنوز اثرى از خود ساطع نکرده باشد، و به حرکت، مبارزه، تشکل و هيچ اتفاق ديگرى در "خارج از ذهن" نيانجاميده باشد. زيرا خارج شدن از ذهن همان و در ليست شرايط عينى انقلاب قرار گرفتن همان. وحدت کمونيستى به شيوه اى "ديالکتيکى" در اين بدفهمى خود بيشتر فرو ميرود:
"شرايط ذهنى"
92
طبيعى است که شعور از ماده، شرايط ذهنى از شرايط مادى برميخيزد ولى در اينجا نيز مکانيست بودن يا ديالکتيسين بودن تفاوت خود را در دو نوع برداشت آشکار ميکند. مکانيست ارتباط مادى و ذهنى را رابطه اى مستقيم و يک طرفه ميپندارد. شرايط مادى يک جامعه بنظر او شرايط ذهنى همان جامعه را بوجود ميآورد و...
93
ما چنين فکر نميکنيم... اکنون آگاهى سوسياليستى علمى امرى بوجود آمده، تولد يافته، است. اين آگاهى ديگر در سطح يک جامعه باقى نميماند قابل آموزش، آموختن و انتقال به جوامع ديگر است... در ويتنام وجود تضادى علاوه بر تضاد عيان سرمايه و کار، يعنى تضاد با استعمار و امپرياليسم، باضافه آموزش کمونيستها شرايطى را بوجود آورد که برحسب آن شرايط ذهنى - ميزان آگاهى سوسياليستى موجود - از حد رشد نيروهاى مولده آن جامعه بالاتر بود... براى ما آگاهى، شرايط دهنى، خود بطور پتانسيل يک نيروى مادى است. آگاهى بالقوه ميتواند ماترياليزه شود و به عينيت بدل گردد... در مساله مشخص ما آگاهى کارگران بصورت يکى از عنصرهاى اساسى (عنصر ديگر شرايط مادى است)، مبارزات کارگرى سازمان يافته تشکلهاى کارگرى را بوجود آورده و اعتلا ميبخشد. اين مبارزات و اين تشکلها ديگر شرايط ذهنى نيستند. عينيت دارند و جزء شرايط عينى هستند.
94
(همانجا صفحه ٤١، تأکيد آخر در اصل است، بقيه تأکيدات از ماست)
بخوبى روشن است که در تلقى وحدت کمونيستى، آگاهى و شرايط ذهنى انقلاب کاملاً معادل يکديگر قرار گرفته اند. شرايط عينى انقلاب تمام آن عوامل را در بر ميگيرد که در خارج ذهن قرار دارند و "درون ذهن" يعنى "آگاهى" همانا شرايط ذهنى انقلاب است.
"بنابراين مشاهده مى کنيم که چگونه شرايط مادى و ذهنى عينيت يافته [بايد پرسيد "ذهنيت عينيت يافته" چه کسى؟ - مگر آنکه وحدت کمونيستى به ذهنى ماوراء بشرى معتقد باشد] بصورت يک کل منسجم شرايط عينى را بوجود ميآورند. چرا که شرايط عينى و ذهنى که دو مقوله کاملاً بهم مربوطند و در ارتباط ديالکتيکى قرار دارند. و باز مى بينيم که ادعاهايى در رديف "آماده بودن شرايط عينى و فقدان شرايط ذهنى" [که البته قرار دادن لفظ "فقدان" - يعنى عدم وجود مطلق يک پديده - بجاى "عدم آمادگى" که ميبايست در اين جمله بکار ميرفت، يکى ديگر از شگردهاى سفسطه آخوندى است] تا چه حد نادرست و بى پايه اند." همانجا صفحه ٤١
استدلال مشعشعى است. شرايط ذهنى هرگز نميتواند از شرايط عينى عقب باشد زيرا اين "دو مقوله بهم مربوطند" و، در "ارتباط ديالکتيکى" قرار دارند! بعلاوه قبلاً "آگاهى سوسياليستى"، يعنى "شرايط ذهنى"، به مقدار کافى براى مصرف کليه انقلابات جهان بوجود آمده و "ماترياليزه" نشدن آن در اين يا آن کشور معين بصورت وجود کارگران متشکل و آگاه و آماده به انقلاب سوسياليستى، نه تنها به معنى عدم آمادگى شرايط ذهنى نيست، بلکه به معناى عقب ماندگى شرايط عينى است، زيرا ذهنيت عينى يافته بهمراه شرايط مادى بصورت يک کل "منسجم" شرايط "عينى" را بوجود مى آورند!
"خلاصه ميکنيم... شرايط مادى يک جامعه باضافه آگاهى مکتسبه از شرايط مادى همين جامعه و از جوامع ديگر، موجب پيدايش شرايط ذهنى ميشوند. شرايط مادى ابتدايى، ميزان حدت تضادهاى درونى سرمايهدارى و بحرانهاى آن، و شرايط ذهنى ماترياليزه شده را مجموعاً شرايط عينى ميخوانيم. چون عينيت دارند. خارج از ذهن انسانها وجود دارند. آگاهى انسانها تا زمانى که ماترياليزه نشود، هيچ تأثيرى در آماده کردن شرايط انقلاب ندارند. اين آگاهى ذهنى بايد توده گير شود (و نگفته پيداست که توده آنرا از روى کتب فرا نميگيرد. توده در پروسه مبارزه است که ميتواند اين آگاهى را خلق و نيز جذب کند). همانجا صفحه ٤١
وقتى تمام اين اظهارات در تعريف شرايط عينى و ذهنى را کنار هم بگذاريم، روشن ميشود که وحدت کمونيستى در چه بدفهمى اى غوطهور است (پايين تر خواهيم ديد که اين "بدفهمى" چه خيرات و برکات عملى و سياسى اى دارد). او مقولات "عينى و ذهنى" را از عرصه مباحثات مربوط به تئورى شناخت، يعنى يک قلمرو معين دانش بشرى، اخذ کرده و عيناً اين مفاهيم را با همان تعاريف و معانى در قلمرو نقد اقتصاد سياسى و تئورى انقلاب اجتماعى، يعنى رشته ديگرى از دانش بشر با سوژه اى متفاوت، بکار ميبرد. ترجمه فارسى اين مفاهيم ابژکتيو (عينى) و سوبژکتيو (ذهنى) هم به اين انتقال ساده و خام انديشانه تعاريف از يک قلمرو علمى به قلمرو ديگر کمک کرده است. متأسفانه براى وحدت کمونيستى، بايد گفت کاربرد اين مفاهيم در جامعه شناسى و نقد اقتصاد سياسى تفاوت بسيار مهمى با قلمرو تئورى شناخت دارد، و ايشان در اين فخرفروشى نسنجيده به جنبش کمونيستى تنها، ميتواند حس ترحم "ادبيات انقلابى کمونيستى" را برانگيزد.
105
در مباحثات مارکسيستى در زمينه فلسفه و تئورى شناخت، عينى به معناى پديده خارج از ذهن، و ذهنى به معناى انعکاس پديدهها و روابط عينى در ذهن بشر بکار برده ميشود. (براى مثال رجوع کنيد به "ماترياليسم و امپريوکرتيسيسم" از لنين). اما هنگامى که از اين قلمرو خارج ميشويم و پا به عرصه نقد جامعه سرمايهدارى و شرايط عينى و ذهنى انقلاب ميگذاريم، بايد معانى جديد (و قطعاً مرتبط با معانى پيشين) اين لغات را دريابيم. اين در مورد همه رشتههاى علوم بشرى صدق ميکند، معنا و تعريف مفهوم "نيرو" در فيزيک و يا "مقاومت" در الکتريسيته، با معنا و تعريف همين لغات در علم جامعه تفاوت دارد. فشار در فيزيک و مکانيک با فشار در روانپزشکى بسيار متفاوت است و مسخره خواهد بود اگر کسى بخواهد با تعاريف پيشين در قلمروهاى جديد پديدهها را دسته بندى و تحليل کند. هيچکس "مقاومت" يک جنبش را برحسب درجه هادى يا عايق بودن آن در برابر الکتريسيته تعريف نميکند. موضوعات مورد بحث رشتههاى مختلف علوم با يکديگر متفاوت اند و تعريف مفاهيم پايه اى، که بسيارى از آنها (حتى با همان الفاظ)، در رشتههاى گوناگون علوم مشترکند، برحسب موضوع هر رشته تغيير ميکند.
106
معناى مفاهيم عينى و ذهنى در نقد مارکسيستى جامعه سرمايهدارى بى شک با معناى اين مفاهيم در تئورى شناخت مرتبط است، در غير اينصورت انتقال اين مفاهيم اساساً صورت نميگرفت. اما يکى گرفتن اينها مسخره است. پايين تر به اين ارتباط اشاره ميکنيم. اما بايد اول ببينيم مارکسيسم در قلمرو نقد جامعه سرمايهدارى اين مفاهيم را به چه معنايى بکار ميگيرد. در اين قلمرو معين، "عينى" (ابژکتيو) ديگر به معناى پديدههاى خارج از "ذهن" (به معناى مجرد کلمه) تعريف نميشود. همچنان که "ذهنى" (سوبژکتيو) نيز به معناى انعکاس اين پديدهها در ذهن بشر نيست، و لذا عوامل عينى انقلاب در يک جامعه معين برخلاف تصور جاهلانه وحدت کمونيستى بعنوان "عوامل خارج از ذهن بشر" و شرايط ذهنى بعنوان ("آگاهى بشر" کدام بشر؟ اين سؤال در تئورى شناخت پاسخ دارد؛ هر بشر، بشر بطور کلى به مثابه موجود داراى شعور و حواس) تعريف نميشود. "عينى" در اين قلمرو اساساً به معناى شرايط و پديدههاى داده، جامد، غيرزنده، لوازم و موضوع کار و فعاليت عنصر فعال و پديدهها و شرايط گيرنده تغييرات آگاهانه، است و "ذهنى" اساساً به معناى "عنصر فعاله"، "تغيير دهنده" و "تأثير گذارنده" گرفته ميشود. (بديهى است که در يک فعل و انفعال اجتماعى، نظير توليد و يا انقلاب، هم شرايط داده شده و هم عنصر تغيير دهنده هر دو "خارج از ذهن بشر" وجود دارند و هر دو به لحاظ فلسفى پديده هايى عينى اند و انتظارى جز اين نيز نميرود. سطح آگاهى ايدئولوژيک و يا توهمات پرولتارياى روسيه در ١٩١٧ از لحاظ "شناخت" اين انقلاب براى ذهن بشرى که به آن مينگريست، واقعياتى عينى بودند. انقلاب با همه شرايط عينى و ذهنى اش، خود، از نقطه نظر "بشرى" که به آن مينگرد، پديده اى خارجى است. و تلقى آن "يک بشر" از اين انقلاب، پديده اى ذهنى است. اما اين تقسيم بندى پديدهها به عينى و ذهنى، در شرايطى که ما از "ادراک" يک انقلاب توسط يک "بشر" سخن ميگوييم، در سطح تجريدى بالاتر از تقسيم بندى درونى پديده "انقلاب" به عوامل ذهنى و عينى قرار ميگيرد. عينى و ذهنى اولى به مفهوم خاص خود در تئورى شناخت، و عينى و ذهنى دومى به مفهوم خاص در نقد جامعه سرمايهدارى، بکار رفته اند).
107
اينکه کلمه "ذهنى" در فارسى "ذهن" را به ذهن متبادر ميکند تنها يک بدشانسى وحدت کمونيستى است، و گر نه مارکس و لنين هر دو در کاربرد اين مفاهيم، در قلمرو نقد جامعه سرمايهدارى و تبيين پروسه انقلاب، روش روشنى دارند:
"عوامل اوليه پروسه کار عبارتند از ١) فعاليت شخصى انسان يعنى خود کار ٢) موضوع کار و ٣) وسائل آن...
110
بنابراين در پروسه کار فعاليت انسان، به کمک وسائل کار، تغييرى از پيش تعيين شده در موادى که بروى آنها کار انجام گرفته بوجود ميآورد... اکنون اجازه بدهيد به سرمايهدار... خود بازگرديم. ما او را درست پس از آنکه از بازار آزاد تمام عوامل لازم براى پروسه کار، يعنى عوامل عينى يا توليد و همچنين عامل ذهنى يعنى نيروى کار، را خريده بود تنها گذاشتيم".
کاپيتال جلد اول، انتشارات پروگرس، صفحه ١٧٤
نيروى کار عامل ذهنى در پروسه توليد!؟ چه ربطى به "آگاهى" و "ذهن" دارد؟ چه چيزى عينى تر از نيروى کار که نه در ذهن "بشر ناظر"، بلکه در بدن ميليونها انسان و بطور قطع "خارج از ذهن بشر" وجود دارد ميتوان سراغ کرد؟ پديده اى که از اهرام ثلاثه تا نانى که هر روز از گلوى ٤ ميليارد انسان پائين ميرود گواه عينى بودن و بسيار هم عينى بودن آن است. اما مارکس آشفته فکر نيست. اين وحدت کمونيستى است که بيموقع احساس خردمندى کرده است. مارکس اينجا دقيقاً از دو مجموعه پديدههاى بى جان و جاندار، تغيير پذير و تغيير دهنده، فعاليت پذير و فعال، سخن ميگويد. "عينى" در اين قلمرو و در اين متن به معناى آن شرايط داده اى است که بايد به کمک فعاليت انسان (عامل ذهنى) به پديده اى از پيش تعيين شده تغيير شکل يابد. در مقابل، عنصر تغيير دهنده، در نقد جامعه و در تبيين انقلاب اجتماعى، عنصر ذهنى تعريف ميشود. عوامل و شرايط داده شده (نه بطور ابدى و ازلى، بلکه به مثابه شرايطى که عنصر فعال با آن مواجه است و بايد بر آن کار کند، همچنانکه وسائل توليد نيز در دور قبل محصول کار و فعاليت ديگران بوده است) شرايط و عوامل عينى محسوب ميشوند، و آن پديده و موجودى (اعم از بيولوژيک يا اجتماعى) که آگاهانه دست به تغيير اين شرايط و اوضاع داده شده عينى ميزند، عنصر ذهنى اين تحول است. اگر ما از توليد سخن ميگوييم، نيروى کار عنصر ذهنى است. اگر از انقلاب سوسياليستى سخن مى گوييم، آنگاه بديهى است که قدرت و توان طبقه کارگر، که اين انقلاب کار اوست، با تعريف طبقاتى و اجتماعى اش (عليرغم اينکه در جهان فلسفى وحدت کمونيستى کاملاً "خارج از ذهن" قرار دارد) عامل ذهنى اين انقلاب را تشکيل ميدهد.
113
از اينجا رابطه بين کاربردهاى متفاوت مقولات عينى و ذهنى در قلمرو تئورى شناخت و نقد جامعه سرمايهدارى نيز تا حدود زيادى روشن ميشود. در تئورى شناخت بحث بر سر درک کردن و چگونگى و شرايط درک کردن است. عمل مورد نظر، يعنى آن فعل و انفعال و موضوعى که اين رشته از دانش بشرى به آن ميپردازد، عمل درک کردن است و اين عمل در ذهن "بشر" (به همين معنى مجرد و نمونه وارکلمه) انجام ميشود. بديهى است که اينجا مرز ميان عينى و ذهنى بايد مرز ميان ذهن و خارج از ذهن تعريف شود. خصوصيات و مشخصات پديده اى که بايد درک شود در حيطه عينيات، و چگونگى درک کردن، يعنى "آگاهى" و "شعور" در قلمرو ذهنيات قرار ميگيرد. اما در نقد جامعه سرمايهدارى و در تئورى انقلاب سوسياليستى، عمل مورد نظر "تغيير" است، تغيير انقلابى جامعه. لذا در اين قلمرو، "عينى" آن چيزى است که عنصر فعال براى تغيير به آن دست ميبرد، يعنى جامعه، با تمام خصوصيات و مشخصات اقتصادى، بحرانها، بافت طبقاتى تمام شرايط و نهادهايى که نه براى تحول آگاهانه آن به سوسياليسم، بلکه بنا بر سير تکاملى و مشخصات خود بخودى خود همين جامعه بوجود آمده اند و براى نيروى اجتماعى سوسياليست پديدههاى داده و عينى محسوب مى شوند (بديهى است که بخشى از اين دادهها خود بصورت ابزارى در دست نيروى فعاله براى تغيير کليت اين جامعه قرار ميگيرند، اما بهر حال، حتى در نقش ابزارى خود، اين شرايط و عوامل بايد بکار گرفته شوند و جزء دادههاى عينى جامعه اند). حال آنکه خصوصيات و مشخصات عنصر تغيير دهنده، شرايط و اوضاع عامل ذهنى را تشکيل ميدهند. اينجا ديگر "ذهن بشر"، به همين معناى مجرد و فلسفى آن، نقش سابق را در تفکيک عينى از ذهنى ندارد. آگاهى فرد فرد تودهها و يا پيشروان طبقه کارگر ديگر نه تمام شرايط ذهنى، بلکه جزيى از مشخصات عامل ذهنى در تحول تاريخ است. اجزاء ديگر اين عوامل ذهنى انقلاب، تماماً از آنجا که "خارج از ذهن بوده اند"، توسط وحدت کمونيستى در جدول شرايط عينى جاى گرفته اند!
114
قبلاً اشاره کرديم که وحدت کمونيستى نه فقط مبارزات "خود بخودى" کارگران (مبارزاتى که با ابزارهاى سازگار با موجوديت سرمايه، نظير اتحاديهها، دنبال ميشود و جزئى از کارکرد اين جامعه است)، نه فقط تشکهاى ترديونيونى و درجه سازمانيافتگى "بورژوايى" طبقه کارگر (که به نظر ما نيز جزو شرايط عينى است)، بلکه حتى مبارزات و تشکلهاى سوسياليستى او را نيز جزء شرايط عينى قلمداد ميکند. طبقه اى که رسالت تاريخى رهائى بخش و ضد بورژوائى خود را درک کرده است، و آن تشکلها و نهادهاى سياسى اى که انعکاس مادى اين درک طبقاتى اند، نظير حزب کمونيست، از آنجا که "خارج از ذهن" هستند، از آنجا که "ماترياليزه شده" اند، براى وحدت کمونيستى در فهرست شرايط عينى انقلاب قرار ميگيرند. لنين درک کاملاً متفاوتى دارد:
"درجه توسعه اقتصادى روسيه (يک شرط عينى) و درجه آگاهى طبقاتى و تشکل تودههاى وسيع پرولتاريا (يک شرط ذهنى که پيوند ناگسستنى با شرط عينى دارد) رهائى فورى و کامل طبقه کارگر را غيرممکن ميکند...
(پرانتزها در اصل است، دو تاکتيک... مجموعه آثار انگليسى جلد ٩ صفحه ٢٨)
همانطورکه ملاحظه مى شود لنين در اينجا، غافل از فتواى وحدت کمونيستى، "ذهنيت عينيت يافته" و "ماترياليزه شده" اى مانند تشکلهاى کارگران را جزء شرط ذهنى قرار مى دهد!
"تمام ما ايمان داريم که رهائى طبقه کارگر بايد توسط خود طبقه کارگر عملى شود. بدون آنکه تودهها در يک مبارزه طبقاتى آشکار عليه کل بورژوازى به آگاهى طبقاتى دست يابند و متشکل شوند، تربيت شوند و آموزش ببينند، از يک انقلاب سوسياليستى سخنى نيز نميتواند در ميان باشد".
همانجا صفحه ٢٩
122
"مارکسيسم از تمام تئورىهاى ديگر سوسياليستى با اين [خصوصيت] متمايز ميشود که بطور چشمگيرى هوشيارى کامل علمى در تحليل اوضاع عينى و سير عينى تکامل را با موکدترين بازشناسى اهميت انرژى انقلابى، خلاقيت انقلابى و ابتکار انقلابى و همچنين افراد، گروهها، تشکلها و احزابى که قادر باشند ميان خود با اين يا آن طبقه رابطه برقرار کنند، ترکيب ميکند".
عليه تحريم - جلد ١٣ صفحه ٣٧
اينجا به روشن ترين وجهى وجود يک حزب انقلابى که قادر باشد ميان خود و طبقه کارگر رابطه برقرار کند از جمله شرايط ذهنى ذکر شده است که بايد با اوضاع عينى و سير عينى تکامل ترکيب شود. اگر نه براى وحدت کمونيستى، براى ما و همه کمونيستهاى ايران اين به معنى حزبى بانفوذ، داراى حوزههاى متعدد در محيط زيست و کار کارگران، داراى رهبران محلى و سراسرى توده اى، با اتکاء جدى مادى و سياسى به تودههاى طبقه، و بطور خلاصه به معنى وجود يک حزب قدرتمند توده اى در "خارج از ذهن" است. اين حزب، با همه "ماترياليزه" شدنش، باز هم جزء شرايط ذهنى خواهد بود.
"هر شرايط انقلابى به يک انقلاب منجر نميشود. انقلاب تنها از شرايطى برميخيزد که در آن تغييرات عينى فوق الذکر با تغييرى ذهنى همراه شود، يعنى توانايى طبقه انقلابى براى دست زدن به عمل انقلابى توده اى، عملى که به اندازه کافى براى برکندن دولت کهنه نيرومند باشد، دولتى که هرگز، حتى در شرايط بحرانى، "سقوط" نميکند مگر آنکه "سرنگون شود".
سقوط انترناسيونال ٢ جلد ٢١ صفحه ٢١٤-٢١٣ تأکيدات از ماست.
توانايى تودهها براى دست زدن به عمل انقلابى براى لنين جزء عوامل ذهنى است و چه کسى است که اين را درک نکند که اين توانايى بسيار از "دانايى" فراتر ميرود و مترادف سطح بالايى از تشکل، تجربه مادى، سازمان پيشرو حزبى، برنامه انقلابى و رهبران هوشيار سياسى و عملى در سطوح مختلف جنبش و غيره است. همه اينها، به مثابه خصوصيات عنصر انقلاب کننده، جزء شرايط ذهنى انقلاب است. (اين نظر لنين است "آيه" نيست و وحدت کمونيستى مختار است آنرا نپذيرد. اما بهرحال تعبير لنين از مقولات عينى و ذهنى چنين است).
"عوامل مادى" جنبش بسيار به نسبت ١٨٩٨ رشد کرده اند، اما رهبران آگاه (سوسيال دموکراتها) از آن عقب مانده اند. اين علت اصلى بحرانى است که سوسيال دموکراسى روسيه امروز تجربه ميکند. جنبش توده اى (خودبخودى) فاقد "ايدئولوگها"يى است که به اندازه کافى از لحاظ تئوريک تربيت شده باشند تا بتوانند ضامنى عليه تمام نوسانات باشند. اين جنبش فاقد رهبرانى با آن افق سياسى گسترده، آن انرژى انقلابى و آن توانايى در سازماندهى است که قادرشان سازد يک حزب رزمنده سياسى را بر مبناى جنبش جديد ايجاد کنند".
جلد ٥، صفحات ٣١٧ - ٣١٦
مساله روشن است. وحدت کمونيستى با برداشتى صرفاً و منحصراً فلسفى از مقولات عينى و ذهنى، تمام آنچه در "خارج از ذهن" است، تمام تشکلها و قابليتهاى مبارزاتى طبقه کارگر و از جمله تشکل سوسياليستى پيشروان آن را جزء شرايط عينى قرار ميدهد. و عوامل ذهنى را تنها به آگاهى، آنهم در مجردترين و "ماترياليزه نشده" ترين شکل آن، کاهش ميدهد. در مقابل، لنين صراحتاً تشکل و قابليت انقلابى عمل کردن يک طبقه را جزء شرايط ذهنى انقلاب قرار ميدهد. او تحت اين عنوان (ذهنى)، از تربيت عملى، از پيوند مادى (سياسى، تشکيلاتى، نظرى) حزب و طبقه و بطور مشخص از ضرورت يک حزب رزمنده سياسى سخن ميگويد، و اينها را مکمل شرايط عينى انقلاب (و نه فقط اين، بلکه مکمل اوضاع عينى انقلابى) به حساب ميآورد. لنين صراحتاً ميگويد که آزادى طبقه کارگر حاصل يک عمل انقلابى است، و اين عمل، کار خود طبقه است و لذا شرايط ذهنى اى که براى انقلاب برميشمارد تماماً به خصوصيات و قابليتهاى فکرى و عملى (سياسى- تشکيلاتى) يک طبقه رجوع ميکند. عامل ذهنى در انقلاب آن عاملى است که بايد دست به عمل انقلابى بزند. فکر انقلابى طبعاً جاى خود را در آمادگى عنصر ذهنى انقلاب سوسياليستى دارد. اما تنها يک ليبرال چپ ميتواند شرايط ذهنى انقلاب را به موقعيت ذهنى "انسانها" کاهش دهد و تمام مقولاتى از نظير سازمان يافتگى، تجربه انقلابى، تعليم ديدگى در دل مبارزه، وجود يک حزب انقلابى پيشرو (با تمام گستردگى و پيکر ساختمان مادى اش)، و قابليت عمل انقلابى توسط تودهها، (که قبل از هر چيز مستلزم سازمان يافتگى است و از جمله حاصل کار متشکل و سازمان يافته حزب پيشروست) را از فهرست شرايط ذهنى انقلاب خط بزند و آنرا در ليست "محصولات عينى" جامعه سرمايهدارى، يعنى در زمره "داده ها" و يا "بايد داده شودها" جاى بدهد.
135
پس اين وحدت کمونيستى است که قبل از آنکه قصد ارشاد و اصلاح کسى را درباره شرايط عينى و ذهنى انقلاب داشته باشد، بايد در تفسير جاهلانه خود از اين مقولات، مقولاتى که به روشنى در ادبيات مارکسيستى تعريف شده اند، تجديد نظر کند.
136
خلاصه ميکنيم: شرايط عينى انقلاب سوسياليستى آن شرايطى است که جامعه سرمايهدارى بر مبناى تکامل و عملکرد "خودبخودى" خود، بر مبناى قوانين حرکت خود، ببار ميآورد. رشد نيروهاى مولده و بن بستى که سرمايه بر رشد آن ميگذارد، وجود طبقه کارگر به مثابه طبقه اصلى استثمار شونده، وجود و بروز بحرانهاى اقتصادى و سياسى، وجود مبارزات کارگرى عليه بورژوازى در چهارچوب جامعه موجود و لاجرم درجه اى از سازمانيافتگى "خودبخودى" طبقه، اينها رئوس شرايطى است که نابودى سرمايهدارى را ضرورى ميسازد و جايگزينى آن با سوسياليسم را ممکن ميکند. اينها رئوس شرايط
عينى انقلاب سوسياليستى است. اما شرايط ذهنى تماماً اوضاع و احوال آن نيروى فعاله اجتماعى را بيان ميکند که ميخواهد بر مبناى يک طرح آگاهانه دادههاى موجود را متحول کند، ميخواهد تغيير بدهد، ميخواهد در يک مبارزه بالفعل و قهرآميز مقاومت عليه تغيير مطلوب خود را درهم بشکند، "سرنگون کند" و "جايگزين سازد". شرايط ذهنى به اوضاع و احوال نظرى و عملى پرولتارياى سوسياليست، به استحکام ايدئولوژيک او، به سازمان يافتگى او، به توانايى او در آماده کردن تودههاى وسيع براى دست زدن به عمل انقلابى و رهبرى و سازماندهى اين عمل انقلابى، رجوع ميکند. عقب ماندگى شرايط ذهنى از شرايط عينى انقلاب سوسياليستى نه تنها، ابداً نکته غريبى نيست، بلکه دقيقاً همان چيزى است که درآلمان ٢٠-١٩١٩، انگلستان ٣١-١٩٢٩، پرتغال ٧٥-١٩٧٤، و در دهه اخير در کشورهاى بحران زده اروپا نظير ايتاليا و انگلستان بارها جان بورژوازى را خريده است. اين عقب ماندگى دقيقاً همان چيزى است که در ايران کنونى "رهايى فورى و کامل پرولتاريا را غيرممکن ساخته است".
138
تا اينجا از يک برداشت جاهلانه وحدت کمونيستى از مقولات مارکسيستى سخن ميگفتيم و حتى به نقش محدوديت زبان فارسى در ترجمه "ابژکتيو" و "سوبژکتيو" نيز در گمراه کردن وحدت کمونيستى اشاره کرديم. اما متأسفانه اين تازه آغاز مقاله است. اشکال کار اينجاست که اين برداشت و سوء تفاهم، در نزد وحدت کمونيستى تئوريزه ميشود و به يکى از ارکان نظرى تئورى "تدارک انقلاب" (نام وارونه اى براى طفره رفتن از مبارزه انقلابى) بدل ميشود. اينجا ديگر اين بدفهمى "ماترياليزه" شده است، يک جريان را تغذيه ميکند و يک سازمان را بر سر پا نگاه ميدارد. تئورى تدارک انقلاب بطرز جالبى با اين تفسير جاهلانه از مارکسيسم چفت ميشود:
"ما دورانى را که در آن شرايط مادى انقلاب وجود دارد و به حدى رسيده است که ميتواند از منابع خود جامعه و يا از جوامع ديگر شرايط ذهنى مناسب را طى يک پروسه ايجاد کند، دوران تدارک انقلاب ميخوانيم. در اين دوران تدارک، وظيفه کمونيستها کمک به تسريع پروسه اعتلاء آگاهى، ايجاد شرايط ذهنى است... هنگامى که اين شرايط بوجود آمد و با رشد مبارزات کارگرى تودهگير (ماترياليزه) شد، شرايط عينى تحقق انقلاب آماده است. دوران ماقبل آمادگى، دوران تدارک است."
وحدت کمونيستى، انقلاب سوسياليستى يا دمکراتيک، صفحه ٤٢
پس از آنکه شرايط ذهنى به مساله "آگاهى" کاهش يافت، آنگاه وحدت کمونيستى تئورى "تدارک" خود را رو ميکند. وظيفه کمونيستها بدين ترتيب "کمک به تسريع پروسه اعتلاى آگاهى" که همانا معادل "ايجاد شرايط ذهنى" لقب گرفته است... آنهمه تقلا براى گنجاندن هر آنچه نشان از "فعاليت بيرونى" دارد در قالب شرايط عينى، آنهمه تلاش براى تکاندن و تهى کردن شرايط ذهنى از هر مفهومى بجز "آگاهى" براى اين بود که وحدت کمونيستى ما وظيفه خود را از امروز تا اطلاع ثانوى "فشاندن بذر آگاهى" تعريف کند و اين را نيز با افتخار "تدارک انقلاب سوسياليستى" نام بگذارد. تمام ملزومات ديگر انقلاب سوسياليستى که براى ما کمونيستها جزء شرايط ذهنى انقلاب است (تشکل طبقه، آموزش طبقه در سازماندهى و پيشبرد عمل انقلابى، حزب کمونيست و غيره) توسط وحدت کمونيستى به شرايط عينى که طبعاً وحدت کمونيستى مسئوليت آن را برعهده ندارد و فراهم ساختن آن را وظيفه مستقيم خود نميداند، حواله ميشود.
144
براستى تردستى جالبى است. آقايان بحث خود را اساساً با انکار امکان عقب ماندگى شرايط ذهنى آغاز ميکنند. سپس آمادگى شرايط عينى را به "ماترياليزه شدن" شرايط ذهنى موکول ميکنند، بعد شرايط ذهنى انقلاب را به "آگاهى" کاهش ميدهند. آنگاه خرگوش (وظايف کمونيستها، که يعنى خودشان) را از کلاه در ميآورند. وظيفه کمونيستها "کمک به تسريع پروسه اعتلاء آگاهى" است! جالب است، کسى که با انکار تز عقب ماندگى شرايط ذهنى آغاز کرده است، پس از آنکه خود فقدان شرايط ذهنى را تا حد "کمبود آگاهى" (وبه عبارت درست تر "کم بودن سرعت پروسه اعتلاى آگاهى") تنزل داد، ترجيح ميدهد وظيفه خود، يعنى "تدارک انقلاب سوسياليستى" را تنها به پرداختن به همين شرايط "ذهنى" دم بريده که به فرموده خودش "به تنهايى هيچ تأثيرى ندارد" محدود کند! آخر آقايان، اگر بقول شما نه فقط شرايط "ذهنى" بلکه شرايط عينى انقلاب نيز (که شما تشکل حزبى و توده اى طبقه را در اين جدول قرار ميدهيد) کاملاً آماده نيست، آنگاه با کدام مجوز علمى، منطقى و سياسى هنگامى که کار به تعريف وظايف تان مى رسد، فقط "کمک به پروسه اعتلاى آگاهى" يعنى کمک به آماده شدن فقط يک بخش از آن شرايطى که بقول خود شما آماده نيست، را بر عهده خود ميگذاريد؟ اين سوالى است که بر گردن شما آويخته است.
145
واقعيت اينست که وحدت کمونيستى با احاله دادن بخش مهمى از وظايف کمونيستها (يعنى تمام وظايف مربوط به سازماندهى تشکل، حزب و عمل انقلابى) به زير تيتر شرايط عينى (به بهانه خارج از ذهن بودن آنها) فى الواقع دست خود را از "کمک به تسريع پروسه" شکل گيرى آنها شسته است، يا بهتر بگوييم براى دست شستن از اين دسته وظايف، با يک تحريف پيش پا افتاده در مارکسيسم، اين دسته از عوامل ذهنى انقلاب را در فهرست شرايط عينى گنجانده است. اين يک شيوه ليبرالى، يک راحت طلبى روشنفکرى و يک تمايل آشکار به گريز از عمل انقلابى است که در اين آکروبات تحليلى پرده پوشى شده است. ابتدا مفاهيم مارکسيستى شرايط عينى و ذهنى انقلاب با استفاده از انتقال مستقيم و بدون انطباق اين مفاهيم از قلمرو فلسفه و تئورى شناخت به قلمرو نقد جامعه سرمايهدارى، تحريف ميشود. بخش مهمى از وظايف نيروى کمونيست انقلابى يعنى سازماندهى طبقه و سازماندهى حزب پيشرو و سازماندهى عمل انقلابى، به فهرست شرايط عينى حواله ميشود، و لاجرم جزء دادهها" يا "بايد داده شودها" تعريف ميشود، سپس وحدت کمونيستى با فراغت بال و وجدان آسوده وظيفه خود را "تدارک بخش باقيمانده" يعنى بذر آگاهى فشاندن تعريف ميکند. تا چشم جهان عينى و سير "خودبخودى" کور شود و حزب و تشکل و تربيت عملى رهبران و کادرها و سنتها و بينش سياسى لازم را به طبقه کارگر بدهد و شرايط "عينى" را براى تکميل پروسه "تدارک" آقايان آماده کند. اين تئورى تدارک انقلاب نيست. اين نظريه انفعال، دنباله روى ليبرالى در سياست و انحلال طلبى تشکيلاتى در زرورق "تدارک انقلاب" است. تلاش وحدت کمونيستى براى "روشن کردن" مفاهيم شرايط عينى و ذهنى انقلاب سوسياليستى خود بخوبى پرده از پايههاى متدولوژيک ليبراليسم چپ در ايران بر ميدارد. بايد از ايشان تشکر کرد.
|