١) "فدائيان خلق چه ميگويند" بعنوان يک سند برنامه اى
يک برنامه کمونيستى قبل از هر چيز درک روشنى از هويت و هدف نهائى جنبش کمونيستى (حزب کمونيست) بدست ميدهد. اين هويت و هدف نهائى هر دو بر نقد علمى و انقلابى (مارکسيستى) از نظام توليدى موجود (در مورد ما، سرمايه دارى در کشور تحت سلطه امپرياليسم) متکى است. برنامه کمونيستها کيفرخواستى است برعليه اين نظام -کيفرخواستى که در آن نظام موجود به عنوان باعث و بانى فقر، استثمار و بى حقوقى توده هاى کارگر و زحمتکش افشاء ميشود، و بر اين مبنى انهدام اين نظام و جايگزين کردن آن با سوسياليسم بمثابه آلترناتيو انقلابى پرولتاريا، آلترناتيوى که بحران سرمايه دارى خود زمينه استقرار آنرا فراهم ميسازد، بمثابه هدف کمونيستها تعريف ميگردد. مبارزه براى سوسياليسم به مبارزه يک طبقه معين، يعنى پرولتاريا که خود زاده اين نظام است، مرتبط و متکى ميگردد و حزب کمونيست بمثابه گردانى در جنبش جهانى پرولتاريا، و بعنوان ابزار تشکيلاتى ضرورى پرولتاريا براى استقرار ديکتاتورى يگانه خويش، تعريف ميشود. اين رئوس کلى بخش حداکثر يک برنامه کمونيستى است. طبعا ما انتظار نداريم که بيانه "فدائيان خلق چه ميگويند" به کليه اين مطالب پرداخته باشد، و يا حتى اين تصور را نداريم که مباحثات ايدئولوژيک جنبش کمونيستى آنچنان دستاوردهاى پايه اى را تثبيت کرده باشد که به رفقا، و يا هر نيروى کمونيست ديگر، امکان ارائه يک برنامه حزبى همه جانبه بدهد. اما آنچه بايد انتظار داشت و بايد جزء لايتجزاى هر سندى باشد که در آن کمونيستها "آنچه ميگويند" را به کارگران و زحمتکشان عرضه ميکنند، روح عمومى بخش حداکثر برنامه در قالب احکام و عبارات ساده و روشنى است. از نقطه نظر آن اصول اعتقادات و اهدافى که در يک برنامه جامع کمونيستى به بخش حداکثر تعلق ميگيرند، "فدائيان خلق چه ميگويند" دقيقا با "فدائيان خلق هيچ چيز نميگويند" مشخص ميشود. رفقا بيشک خود را نيروى کمونيست به شمار ميآورند، اما عليرغم اين مساله، آنجا که به توده هاى کارگر و زحمتکش روى ميآورند تا بگويند که چه ميگويند، هيچگونه ادعائى مبنى بر کمونيست بودن خود ارائه نميکنند، آنان نه صحبتى از انترناسيوناليسم پرولترى و اينکه جزئى از جنبش کمونيستى ايران و به اين اعتبار جزئى از يکى از گردانهاى ارتش جهانى پرولتاريا هستند، ميکنند، نه نابودى سرمايه دارى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و سوسياليسم را هدف خود قرار ميدهند، نه از اتکاء خويش بر تئورى انقلابى مارکس و لنين سخنى ميگويند، نه خود را بدوا نماينده منافع پرولتاريا بعنوان يک طبقه و فقط يک طبقه بشمار ميآورند، نه از ضرورت حزب کمونيست و نقش آن در رهائى طبقه کارگر ذکرى ميکنند، و نه...
"فدائيان خلق" چه کسانى اند؟ بيانيه به ما ميگويد که فدائيان خلق مبارزين جانباز مسلح ضد سلطنت هستند، آنها "از منافع کارگران، دهقانان و همه اقشار خلق دفاع ميکنند، فدائيان خلق دشمنان آشتى ناپذير امپرياليسم، سرمايه داران و زمينداران و مدافعين پيگير منافع خلق اند"، اما اين فدائيان خلق، چه نقدى بر نظام و شرايط موجود دارند و خواستار استقرار کدام آلترناتيو اجتماعى مشخص اند؟ بيانيه پاسخ ميدهد: "امروز جامعه ما گرفتار يک نابسامانى و بحران عظيم است. اقتصاد بکلى از هم گسيخته است، شرايط زندگى توده هاى زحمتکش بسيار شاق و طاقت فرسا شده است، فقر و خانه خرابى، گرانى و بيکارى، جنگ و آوارگى، کمبود مايحتاج اوليه زندگى، مشکلات ناشى از جنگ و هزاران سختى و فشار زندگى را بيش از پيش بر ميليونها نفر از زحمتکشان ميهن ما دشوار کرده است". بيانيه خطاب به توده ها مينويسد: "شما رژيم منفور شاه و تمامى بدبختيها و مصيبتهايى را که اين رژيم براى خلق ببار آورده بود، و اينکه ميهن ما را دربست در اختيار امپرياليستها قرار داده بود، و ابتدائى ترين حقوق و آزاديهاى خلق را پايمال کرده بود، تجربه کرده ايد و بياد داريد. شما همچنين ناتوانى هيئت حاکمه کنونى را نيز در طى اين دو سال گذشته تجربه کرده ايد و در عمل ديده ايد که آنها نيز نميتوانند دردى از دردهاى شما را مداوا کنند و به خواستهاى برحق شما پاسخ گويند. شما تاکنون حکومت سرمايه داران وابسته و ملاکين و زمينداران بزرگ، اين زالوهاى خونخوار را تجربه کرده ايد" و بالاخره چه بايدکرد: "فدائيان خلق ميگويند: براى نجات ميهن و تامين زندگى بهتر و آسوده براى زحمتکشان بايد هر گونه وابستگى به امپرياليسم از بين برود و نظام سرمايه دارى وابسته که اساس اين وابستگى است برافتد."
مساله روشن است. رفقا چه نام بيانيه را برنامه بگذارند و چه نگذارند، هدف و آلترناتيو خود را در اين سند به توده ها ارائه کرده اند: هدف "نجات ميهن و تامين زندگى بهتر و آسوده براى زحمتکشان" است و آلترناتيو، جز قطع وابستگى به امپرياليسم و به اين اعتبار نابودى "نظام سرمايه دارى وابسته که اساس اين وابستگى است"، چيزى نيست (تاکيد از ماست). دشمنى "فدائيان خلق" با رژيم مزدور شاه و رژيم جمهورى اسلامى نيز اساسا از آن رو است (بنا بر بيانيه) که اولى باعث و بانى اين وابستگى و دومى "عاجز" از قطع آن بوده است. و اين تمام آن موضعى است که ما کوشيده ايم تا در طول دو سال گذشته و در متون مختلف بعنوان موضع پوپوليستى در انقلاب دمکراتيک به نقد بکشيم. رفقا ميتوانند براى نقد مفصل اين ديدگاه انحرافى، تقريبا به هريک از جزوات تئوريک ما و يا هر يک از شماره هاى "بسوى سوسياليسم" رجوع کنند، رئوس کلى انتقاد ما اينست:
١) "فدائيان خلق" نه به سرمايه دارى ايران، بلکه به وابستگى آن معترضند. دشمنى بيانيه با سرمايه دارى وابسته نيز از آن رو است که اين نظام "اساس اين وابستگى است". اين ديدگاه، ديدگاهى بورژوا-ناسيوناليستى است که مشخصا بر نقد کائوتسکيستى از امپرياليسم متکى است. مشقات توده ها، فقر و خانه خرابى و بى حقوقى آنان، نه ناشى از عملکرد نظام سرمايه دارى بطور اعم، نه زائيده اين نظام استثمارگر طبقاتى، بلکه منتج از "وابستگى" آن به امپرياليسم قلمداد ميشود. شکستن کاسه و کوزه بليات و مشقات اين نظام بر سر "امپرياليسم" و اعلام اينکه اين "وابستگى به امپرياليسم" ميتواند گسسته شود و درعين حال سرمايه دارى حفظ گردد، همان جدا کردن امپرياليسم از سرمايه دارى و تعريف آن بمثابه زائده ويژگى اى غيرذاتى براى اين نظام است. (اگر رفقا برآشفته شوند که "ما نگفتيم سرمايه دارى بايد حفظ شود"، پاسخ ما به روشنى اين است که، درضمن هيچ جا در بيانيه نگفته ايد که سرمايه دارى بايد نابود شود و سوسياليسم برجاى آن بنشيند شما صراحتا برنابودى "وابستگى" انگشت گذاشته ايد). اين بينش کائوتسکيسم محض است. رفقا وظيفه دارند که به توده هاى مخاطب خود اعلام دارند که بر جاى سرمايه دارى وابسته چه چيز خواهد نشست، و براى کسى که کلامى از سوسياليسم و ديکتاتورى پرولتاريا بر زبان نياورده است، اين آخر بن بست پوپوليسم است.
٢) هدف "فدائيان خلق" بنابر مفاد بيانيه "نجات ميهن و تامين زندگى بهتر و آسوده براى زحمتکشان" تعريف شده است. اينجا موضع بورژوا-ناسيوناليستى بيانيه با وضوح بيشترى برجسته ميشود. "نجات ميهن" از چه چيز و "تامين زندگى بهتر و آسوده" تحت چه مناسباتى؟ "نجات ميهن" از چنگال بحران و مشقات ناشى از وابستگى، همين و بس. اين تنها ميتواند موضع يک ناسيوناليسم متوهم باشد که اساس جهانى سرمايه دارى عصر امپرياليسم را نميشناسد. "تامين زندگى بهتر و آسوده براى زحمتکشان" تحت نظام مجهول الهويه "غير وابسته" تنها ميتواند موعظه رفرميستى براى بورژوازى -بورژوائى که او هم امروز ميهراسد نظام توليدى اش را در ايران به نام واقعى اش يعنى سرمايه دارى بخواند- تلقى شود. تا اينجا "بيانيه" به توده ها همان راه چاره اى را پيشنهاد کرده است که راديو تلويزيون جمهورى اسلامى تبليغ ميکنند: نجات ميهن از چنگال وابستگى. اين رفرميسم بيشتر جلوه ميکند وقتى ميبينيم که "فدائيان خلق" رژيم جمهورى اسلامى را تنها بخاطر عجزش (و نه عدم تمايل او بنا بر ماهيت طبقاتى اش) در مداوا کردن دردى از دردهاى زحمتکشان مورد انتقاد قرار ميدهد. فقدان تصوير روشنى از هدف نهائى، سوسياليسم و ديکتاتورى پرولتاريا، ناگزير مطالبات ناظر بر بهبود اوضاع معيشتى زحمتکشان را به مطالباتى درخود در چهارچوب نظام موجود، يعنى رفرميسم، تبديل ميکند و سکوت بيانيه در باره ضرورت جايگزينى رژيم جمهورى اسلامى باحکومت انقلابى کارگران و زحمتکشان، بيش از پيش "فدائيان خلق" را در منگنه رفرميسم تحت فشار قرار ميدهد. بيانيه در جائى و از "يک حکومت انقلابى که از منافع زحمتکشان دفاع ميکند" سخن ميگويد، اما از ترکيب طبقاتى اين حکومت، از رهبرى پرولتاريا در آن و از ضرورت جايگزينى قهرآميز حکومت موجود با آن حکومت انقلابى معين ذکرى نمى کند، و اساسا خواست جمهورى انقلابى (در هر لفظ، جمهورى دمکراتيک خلق و...) از کل بيانيه غايب است. در غياب سوسياليسم و ديکتاتورى پرولتاريا بمثابه هدف نهائى و در غياب حتى ذکرى از يک جمهورى انقلابى که عالى ترين شکل تحقق مطالبات حداقل ما است، مطالبات رفاهى، اقتصادى و سياسى بيانيه، به موعظه خوانيهائى براى اصلاح سرمايه دارى ايران تبديل ميشود.
اما "فدائيان خلق" توده ها را براى تحصيل همين تحولات (در نظام موجود) به کدام تشکل و کدام رهبرى فراميخواند؟ وجه پوپوليستى "بيانيه"، وجهى که با فراموش کردن هدف مستقل پرولتاريا و مبارزه خاص او مشخص ميشود، اينجا موجب ميگردد که خصلت سکتاريستى بيانيه کاملا مشهود شود. مبارزه اى که رفقا پيش پاى توده ها على العموم قرار ميدهد طبعا همانطور که خود بيان ميکنند مبارزه دمکراتيک - ضدامپرياليستى است. مبارزه براى حقوقى است که رفقا خود "کارگران، دهقانان، کسبه و پيشه وران، کارمندان جزء ادارى، معلمين، دانشجويان و دانش آموزان مبارز، سربازان و پرسنل انقلابى" را براى تحقق آن، بدون تفکيک و تمايزى، بزير پرچم خود خوانده اند. تا امروز تصور ما اين بود که کمونيستها پرولتارياى انقلابى را که براى سوسياليسم مبارزه ميکند (و حزب کمونيست ستاد رزمنده آن است) پيگيرترين مدافع حقوق دمکراتيک توده ها ميدانند، اما امروز روشن ميشود که "فدائيان خلق تنها نيروئى هستند که پيگيرانه از منافع توده هاى زحمتکش (فوق الذکر) دفاع ميکنند"!
اينجا، ايران، گويا از تمامى قوانين مادى جامعه مستثنى است! اينجا اين طبقات نيستند که مبارزه ميکنند و يکى از اين طبقات (پرولتاريا) نيست که پيگيرترين مدافع و مبارز راه رهائى و آزادى تمامى استثمارشوندگان و ستمکشان است، خير، اينجا جنگ همچنان بين رژيمها و گروههاى فشرده انقلابيونى است که همه خلق را به يک چشم نگاه ميکنند، از منافع خلق بدون انتصاب خويش به يکى از اين طبقات، فدائى راه او ميگردند. اگر رفقا مدعى بودند که جنبش انقلابى طبقه کارگر را نمايندگى ميکنند، و اگر اعلام ميکردند "فدائيان خلق" تنها نماينده مارکسيسم انقلابى در جامعه هستند و ديگر تشکلها و سازمانهاى کمونيستى اساسا به اپورتونيسم و رويزيونيسم درغلطيده اند، آنگاه شايد تبليغ سازمان خود بعنوان تنها مدافع پيگير منافع انقلابى ترين طبقه، و لذا به عنوان پيگيرترين مدافع حقوق و منافع پايه اى توده هاى زحمتکش، قابل توجيه ميبود. اما اينجا سخن بر سر منافع اقشارى است که بعضى به مالکيت خصوصى عشق ميورزند (کسبه و پيشه وران و بخشهائى از دهقانان) و برخى ديگر به کمونيسم و نفى هرگونه مالکيت خصوصى مى انديشند. "فدائيان خلق" آيا به راستى از همه اين منافع مختلف يکجا و بدون شرط و شروط فراتر رفتن از هيچيک از آنها، به تنهائى پيگيرانه دفاع ميکنند؟
رفقا پا را از اين پافشارى بر نمايندگى انحصارى منافع عمومى خلق فراتر ميگذارند و پس از ذکر مطالبات خود (که حداکثر گوشه هائى از يک برنامه حداقل کمونيستى را در بر ميگيرد) اعلام ميکنند که: "اينست مختصرى از آنچه فدائيان خلق ميگويند و مورد دشمنى سرمايه داران و حکومتهاى حامى آن قرار ميگيرند". آيا فقط "فدائيان خلق" اينگونه مطالبات را طرح ميکنند؟ و از اين مهمتر آيا سرمايه داران و دولتهاى حامى آنها، فقط و اساسا براى اينگونه خواستها "فدائيان خلق" را مورد دشمنى قرار ميدهند؟ آيا اين بخاطر هراس بورژوازى از پرولتاريا و کمونيسم و دشمنى آنان با پرولتارياى انقلابى و کمونيستها نيست؟! آيا پيش از آنکه "فدائيان خلق" اينها را بگويند، انقلابات پرولترى و دمکراتيک به رهبرى کمونيستها دشمنان واقعى شان را آنقدر به ايشان نشناسانده بود تا از هر کمونيستى، و از "شبح کمونيسم" چون مرگ بهراسند؟! آيا پيش از آنکه "فدائيان خلق" اصولا وجود پيدا کنند، بيش ازيک قرن نبود که بورژوازى و امپريالسم هراس خود را از کمونيسم و کمونيستها و دشمنى خود را با آنان اعلام کرده بودند؟! آيا آنچه "فدائيان خلق" ميگويند، مانيفيست کمونيست، اکتبر و بلشويسم، انقلاب چين و ويتنام و... را در ذهن بورژوازى تحت شعاع قرار داده است؟!
رفقا! چرا به توده ها حقيقت را نگوئيم؟ چرا علل هراس واقعى بورژوازى را از پرولتاريا و ايدئولوژى و جنبش کمونيستى پرافتخار او براى توده ها نشکافيم؟ آيا فدائيان خلق آتيه و سرنوشتى جز سرنوشت کل پرولتارياى انقلابى و جنبش کمونيستى براى خود جستجو ميکنند؟ سکتاريسم، يعنى منافع سازمانى خود را بر منافع کل جنبش کارگرى و کمونيستى مقدم کردن، و هويت سازمانى خود را بر هويت پرولترى و کمونيستى مقدم کردن، کش دادن اين سکتاريسم تا پوچ ترين درجات است. پوپوليسم و رفرميسم "بيانيه" و فقدان هرگونه اشاره به سوسياليسم و حزب کمونيست، مانع از آن است که رفقا پرولتارياى انقلابى را که براى سوسياليسم مبارزه ميکند پيگيرترين مدافع حقوق توده هاى زحمتکش در مقابل سرمايه و امپرياليسم بنامند. "فدائيان خلق"، و هر نيروى ديگرى، تنها تا آنجا ميتوانند مدعى پيگيرى در مبارزه ضد امپرياليستى و دمکراتيک باشند که خود را جزئى از جنبش کمونيستى و پيشاهنگ پرولتارياى انقلابى بدانند و بنامند. اما "فدائيان خلق" نه خواستار رهبرى پرولتاريا در انقلاب، که خواستار تامين رهبرى تشکيلاتى خود ميشوند. "فدائيان خلق" با همين "بيانيه" نشان ميدهند که به ملزومات "پيگيرى" در دفاع از منافع توده ها واقف نيستند، زيرا با غفلت کردن از سوسياليسم بمثابه هدف نهائى، حزب کمونيست بمثابه پيش شرط تشکيلاتى، با ريختن خواستهاى خود در قالبى رفرميستى، با ارائه آلترناتيوى بورژوا-ناسيوناليستى و بالاخره با تبليغ سکتاريستى، در واقع به ناپيگيرى خود در دفاع از منافع مهمترين بخش خلق، يعنى پرولتاريا، دلالت ميکنند.
بنابراين مى بينيم که چگونه "بيانيه" به مضامينى در رديف مضامين بخش حداکثر يک برنامه م . ل ميپردازد و در همه موارد از آن کاملا به دور مى افتد و منحرف ميشود.
اما ممکن است در اينجا اين بحث مطرح شود که "فدائيان خلق چه ميگويند" مجموعه و گوشه اى از مطالبات حداقل رفقا است و آنها در اين بيانيه نه هدف نهائى خود، بلکه اهداف مرحله اى خود را در انقلاب دمکراتيک تبيين نموده اند. اين اعتراض نه تنها تغييرى درمحتواى انتقاد ما از "بيانيه" ايجاد نميکند، بلکه اجازه ميدهد تا اين انتقاد را بطرز شمرده ترى طرح کنيم.
اولا، ايراد کار رفقا در اين است که با گسستن پيوند ميان اهداف حداکثر سوسياليستى پرولتاريا از اهداف دمکراتيک و حداقل او کاملا به رفرميسم درغلتيده اند و ثانيا، خود اين مطالبات، حتى آنجا که به عنوان "مختصرى" از مطالبات حداقل در نظر گرفته شوند، شديدا آلوده به انحراف پوپوليسم هستند و زمينه مساعدى براى سياست اپورتونيستى فراهم مى آورند.
در مورد اول بايد گفت که، آنچه به کمونيستها امکان ميدهد تا مبارزه برمتن مطالبات حداقل خود را سازماندهى کنند - بى آنکه به رفرميسم سقوط کنند - چيزى جز تصريح اهداف نهائى پرولتاريا و شيوه مبارزه او براى سوسياليسم (بخش حداکثر) و خصلت مرحله اى اين مطالبات حداقل براى او نيست. مانيفست کمونيست سند جاويدان هويت جنبش کمونيستى و کمونيستها در هر کشور است. هويتى که کمونيستها تنها با اعلان صريح آن، نه تنها و بالاخص به توده هاى کارگر، بلکه به زحمتکشان بطورکلى، امکان مى يابند تا در راس جنبش و انقلاب دمکراتيک نيز قرار گيرند. برنامه کمونيستها تنها درکليت خود هويت پرولتاريا را بيان ميکند. دمکراتيسم پيگير پرولترى نيز به نوبه خود بر اعلام صريح رابطه دمکراسى و سوسياليسم در نزد پرولتاريا متکى است و با تاکيد بر اينکه پرولتاريا دقيقا از آن رو که بمنظور رسيدن به هدف نهائى خود - سوسياليسم - نيازمند ايجاد و تضمين دمکراتيک ترين نظام سياسى ممکن در جامعه سرمايه دارى و تحميل حداکثر امتيازات اقتصادى ممکن به بورژوازى به نفع پرولتاريا و زحمتکشان، است پيگيرى خود را در يک انقلاب دمکراتيک به ثبوت ميرساند. براى پرولتاريا انقلاب دمکراتيک فراهم آورنده پيش شرطهاى حياتى حرکت او بسوى سوسياليسم است. اينها را مارکس، انگلس و لنين بارها و بارها به صراحت تاکيد کرده اند و امروز ديگر وقت آن رسيده است که جنبش کمونيستى ما اهميت اين مساله را دريابد. از اينرو پرولتارياى انقلابى هرگز از هدف نهائى خود پرده پوشى نميکند، منافع مستقل و هويت ايدئولوژيک - سياسى - تشکيلاتى مستقل خود را در درون جنبش دمکراتيک حل و مخدوش نميکند و صريحا اعلام ميدارد که مطالبات حداقل او بيانگر آن مجموعه از تحولات اقتصادى و سياسى است که او را قادر ميسازد تا اکثريت استثمار شوندگان را براى فراتر رفتن از دمکراسى بورژوائى، براى استقرار ديکتاتورى پرولتاريا آماده نمايد. اگر "فدائيان خلق" دچار اين توهم باشند که خصلت دمکراتيک انقلاب آنان را از تکرار مکرر مضامين بخش حداکثر، هر جا که از مطالبات حداقل سخن ميگويند، معاف ميسازد و يا بازميدارد، به اعتقاد ما دچار انحرافى پايه اى در زمينه تحليل انقلاب دمکراتيک و وظائف پرولتاريا در آن هستند. گسستن هويت طبقاتى و هدف نهائى جنبش پرولترى از مطالبات حداقل و دمکراتيک او، و ارائه جداگانه اين مطالبات تحت عنوان اينکه اين جزء جنبش کمونيستى "چه ميگويد"، باعث ميشود که دمکراتيسم پيگير پرولترى جاى خود را به رفرميسم و دمکراتيسم ناپيگير خرده بورژوائى دهد، و اين دقيقا ورطه اى است که "بيانيه" "فدائيان خلق چه ميگويند" به آن سقوط نموده است.
اما در مورد نکته دوم، يعنى براى نشان دادن پوپوليسم "بيانيه" بايد از اين بحث کلى فراتر برويم و به تک تک مطالبات، بعنوان مطالبات يک نيروى کمونيست، برخورد کنيم. براى اين منظور ما سير عمومى يک برنامه حداقل م . ل را دنبال مى گيريم و به شعارها و مطالبات "فدائيان خلق" برحسب اينکه درکدام قسمت قرار ميگيرند، مستقل از ترتيب آن در "بيانيه"، مى پردازيم.
يک برنامه حداقل کمونيستى، همانطور که پيش از اين و در مقالات ديگر گفته ايم، تصوير روشنى از محتواى مناسب ترين شرايط اقتصادى و سياسى براى بسيج پرولتاريا به سوى ديکتاتورى پرولتاريا و سوسياليسم بدست ميدهد. در کاملترين حالت، تحقق اين مطالبات در استقرار يک جمهورى دمکراتيک انقلابى کارگران و زحمتکشان (جمهورى دمکراتيک خلق و...) تجلى مى يابد. به عبارت ديگر برنامه حداقل در عين اينکه مطالبات پرولتاريا را از بورژوازى و هر دولت او به روشن ترين وجه تبيين ميکند، خود ميتواند بمثابه برنامه عمل و مبانى آن جمهورى دمکراتيکى تلقى شود که پيروزى انقلاب دمکراتيک در کامل ترين حالت خود به استقرار آن ميانجامد. از اينرو برنامه حداقل ابتدا تصوير کلى اما روشن از ارکان اين جمهورى بدست ميدهد و سپس بطرح يک به يک مطالبات حداقل که جمهورى انقلابى آنرا به وجهى پيگير و همه جانبه متحقق ميسازد، ميپردازد. اين تصوير کلى خواست پرولتاريا را در قبال ١) قدرت عالى کشورى و مساله حکومت مردم برمردم، ٢) ارتش حرفه اى و ارتش توده اى و ٣) جايگزينى بوروکراسى مافوق مردم با يک نظام دمکراتيک اداره کشور، روشن ميسازد. يک برنامه حداقل که بخواهد کاملترين شکل تحقق خود را بيان کند ناگزير بايد به اين سه عرصه برخورد کند. بيانيه "فدائيان خلق چه ميگويند" کلا مساله جمهورى دمکراتيک - انقلابى را مسکوت مى گذارد. عالى ترين شکل تحقق مفاد "بيانيه" چيست؟ "دولت انقلابى" به رهبرى "تنها نيروى پيگير در دفاع از خلق"، يعنى "فدائيان خلق"، کل آن تصويرى است که توده ها، اگر دنبال اين مساله بگردند، ممکن است با زحمت از درون "بيانيه" استخراج کنند.
به همين ترتيب و به طريق اولى، "فدائيان خلق" هيچ چيز راجع به اينکه قدرت عالى کشورى بايد در دست چه ارگانى باشد و توده ها چگونه بايد بر سرنوشت سياسى خود حکم کنند، نميگويد. هيچ چيز نگفتن وقتى نظام موجود پارلمانى است، مترادف است با آلترناتيوى در مقابل پارلمان ارائه نکردن، و لاجرم "دولت انقلابى"، را متکى بر پارلمان، و نه شوراهاى مردمى و کنگره سراسرى آنها ارزيابى کردن. بهر رو اينجا جاى حدس و گمان و نقد حدس و گمان نيست و ما صرفا به تاکيد بر خلاء کامل جمهورى و ارکان عالى آن در "بيانيه" اکتفا ميکنيم.
اما "بيانيه" به دو رکن ديگر، ارتش و بوروکراسى، پرداخته است:
"فدائيان خلق ميگويند: سيستم ادارى و نظامى موجود بايد از اساس دگرگون شود و سيستمى خلقى منطبق با نيازها و منافع خلق بوجود آيد: فدائيان خلق معتقد به تسليح همگانى خلق هستند و ميگويند تنها خلق مسلح بهمراه سربازان، درجه داران و افسران انقلابى هستند که قادرند درمقابل هرگونه تجاوزى از استقلال و تماميت زحمتکشان دفاع کنند".
"بيانيه" کلا درباره مضمون و محتواى سيستم ادارى خلقى منطبق با نيازها و منافع خلق ساکت است. اين چه سيستمى است؟ آيا سردمداران جمهورى اسلامى نيز بحث عوامفريبانه مکتب يا تخصص خود را دقيقا در ظاهر حول اين سوژه که کدام سيستم ادارى با منافع مستضعفين منطبق است براه نيانداخته اند؟ از آنجا که "فدائيان خلق" به جاى روشن کردن محتواى اين "سيستم" (يعنى به جاى ايفاى نقش آگاهگرانه) صرفا بشکل گنگى لزوم آنرا بيان کرده اند، مخاطبين بيانيه هيچ شناخت بيشترى نسبت به آن سيستم ادارى اى که بايد در جريان مبارزات خود، در تظاهرات، تحصن ها و اعتصابات و غيره، خواستار آن شوند بدست نميآورند. اما اين "سيستم" از نظر کمونيستها کاملا به روشنى تبيين شده است. کمونيستها خواهان برانداختن دستگاه بوروکراتيک مافوق مردم، انتخابى بودن کليه مصادر امور و قابل عزل بودن همه آنها هر زمان که اکثريت انتخاب کنندگان اراده کنند، و پرداخت حقوقى نه بيشتر از متوسط دستمزد يک کارگر ماهر به آنان، هستند. اين، اساس آن سيستم ادارى اى است که با نيازها و منافع خلق منطبق است. "فدائيان خلق" بايد دقيقا اين را به روشنى بگويند و بخواهند که توده هاى زحمتکش حول آن گرد آيند، حال آنکه "بيانيه" ابدا به اين نکات اشاره نميکند. در مورد "سيستم نظامى خلقى"، رفقا شايد تحت تاثير فشارهاى تبليغاتى رژيم ضد انقلابى، مساله جنگ و تلاش رژيم در دامن زدن به شوينيسم در ميان توده ها، خواست پايه اى انحلال ارتش حرفه اى را درز گرفته اند. ما کمونيستها بايد خواستار انحلال ارتش حرفه اى و جايگزين شدن آن با تسليح همگانى مردم (تشکيل ميليس توده اى) و انتخابى بودن کليه فرماندهان و مربيان نظامى باشيم. "بيانيه" با به ميان کشيدن پاى "پرسنل انقلابى" يعنى آن جزئى از ارتش حرفه اى کنونى که خود را با انقلاب و حکومت انقلابى همراه خواهد کرد، عملا خواست ميليس توده اى را به خواستى جانبى، در کنار ارتش حرفه اى به انقلاب پيوسته، طرح ميکند. اين تخفيف در مطالبه پرولتاريا، دقيقا به رژيم ضد انقلابى، که بنام انقلاب سخن ميگويد، اجازه داده است - و همواره به چنين رژيمهائى اجازه خواهد داد - تا با انقلابى ناميدن و آب توبه ريختن بر سر دستگاه ارتش حرفه اى اين خواست پايه اى پرولتاريا را ماستمالى کند. تجربه سپاه پاسداران و ارتش بيست مليونى(!) نمونه ديگرى است از قابليت رژيمهاى اين چنينى در تحريف فرمولبنديهايى که از خواست روشن، پرولترى و محک خورده کارگران طفره بروند.
نکته ديگر در همين زمينه، مساله تاکيد يکجانبه "بيانيه" بر مساله "دفاع از استقلال و تماميت ميهن زحمتکشان" به مثابه فلسفه وجودى تسليح همگانى خلق است . اين بى شک گوشه اى از مساله هست، جمهورى انقلابى ممکن است توسط بورژوازى جهانى و ارتش دول بورژوائى مورد تهاجم از خارج قرار گيرد. اما اين همه مساله و يا حتى بخش عمده مساله، در بيان ضرورت ميليس توده اى نيست. تسليح همگانى خلق قبل از هر چيز به معناى خلع سلاح نظامى بورژوازى خودى و سرکوب هرگونه مقاومت اوست. مساله اصلى بر سر اهميت تسليح توده اى براى دفاع از انقلاب و جمهورى در مقابل ضد انقلاب و دسيسه هاى اوست. "بيانيه" با مسکوت گذاشتن مساله سرنگونى و مساله جمهورى، کلا مبارزه طبقاتى در داخل کشور را نيز در هنگام طرح مطالبه مربوط به ارتش از ياد برده است، و خصلت طبقاتى روشن انقلاب و اهداف آن را مخدوش ميسازد. خواست دفاع از ميهن زحمتکشان توسط مردم مسلح و پرسنل انقلابى، در چنين متنى از سکوت در قبال انقلاب و مبارزه طبقاتى به خواستى سراپا رفرميستى تبديل شده است.
يک برنامه حداقل م . ل، پس از ارائه موضع و خواست خود در رابطه با اين ارکان پايه اى حاکميت، به طرح جزء به جزء مطالبات خود در زمينه هاى مختلف حقوق سياسى افراد و اقشار جامعه مى پردازد و به اين ترتيب تصوير عمومى فوق از رژيم سياسى دمکراتيک مورد نياز پرولتاريا را تکميل ميکند. مطالبات مربوط به آزادى احزاب، عقيده و بيان، مذهب، برابرى حقوق زن و مرد، مساله ملى، رفع تبعيضات و غيره هر يک شرط و شروط پرولتاريا را در عرصه هاى مختلف تعريف ميکنند. مجددا تاکيد ميکنيم که برنامه حداقل کمونيستى تحقق همه جانبه و پيگير اين مطالبات را تنها در جمهورى دمکراتيک-انقلابى به رهبرى طبقه کارگر ممکن ميداند، اما اين خواستها ميتوانند و بايد در هر مقطع از وجود و بقاى يک نظام سرمايه دارى و دولت بورژوائى از جانب پرولتاريا طرح شده و مبارزه توده اى حول آن سازماندهى شود.
بيانيه "فدائيان خلق..." چند مطالبه سياسى از اين قبيل را طرح کرده است. يک گرايش و درک انحرافى در بخش اعظم اين مطالبات وجود دارد و آن برخورد تحديدگرايانه و غير لنينى به دمکراسى بورژوائى و جايگاه آن براى پرولتارياى سوسياليست است. توضيح اين مساله را به بحث عام تر خود در باره رابطه دمکراسى و سوسياليسم و برخورد "بيانيه" به آن در پايان مقاله واگذار ميکنيم و در اينجا به اختصار به اشکالات خاص تر فرمولبندى در مورد مهم مطالبات سياسى بيانيه مى پردازيم. مورد اول مطالبه مربوط به آزادى مذهب است.
"فدائيان خلق معتقد به آزادى عقيده و مذهب و آزادى مراسم مذهبى مردم هستند. نه تنها مسلمانان اعم از شيعه و سنى که اکثريت عظيم هموطنان ما را تشکيل ميدهند، بايد در امر اعتقادات مذهبى و اجراى مراسم مذهبى خود آزاد باشند، بلکه همه اقليتهاى مذهبى نيز بايد از اين حق برخوردار باشند."
در وهله اول بايد از اينکه جنبش کمونيستى ما امروز، پس از دو سال استبداد بورژوائى بنام مذهب، به مقياس وسيع ترى بالاخره به تبليغ ضرورت آزادى مذهب روى ميآورد خرسند بود. اما مطالبه اى که در "بيانيه" طرح شده است، ابدا اساس و جوهر موضع پرولتاريائى در قبال مذهب را، آنگونه که بايد در برنامه حداقل کمونيستها منظور شود، بيان نميکند. "فدائيان خلق" آزادى مذهب را نه از ديدگاه پرولتارياى انقلابى، بلکه صرفا از ديدگاه معتقدين با ايمان فرق مذهبى اقليت طرح ميکنند. "فدائيان خلق" آزادى مذهب را تنها با آزادى اعتقادات مذهبى و حق اجراى مراسم مربوطه، معنى ميکنند. پرولتارياى انقلابى خواهان آزادى کامل مذهب، و به اين اعتبار آزادى عدم اعتقاد به هر گونه مذهب، و رفع کامل تبعيضات برحسب مذهب يا داشتن و نداشتن مذهب است، تا بتواند بورژوازى را از استفاده از اين حربه تاريخى و مستعمل تفرقه افکنى در صفوف طبقه کارگر محروم سازد. از اين رو کمونيستها نه صرفا خواهان آزادى مذهب، بلکه خواهان جدا شدن مذهب از دولت و امر آموزش و پرورش دولتى هستند. آزادى واقعى مذهب و بى مذهبى تنها هنگامى ميسر است که هيچ مذهب معينى از حمايت دولتى در زمينه هاى مالى و تبليغاتى برخوردار نباشد، هيچ مذهبى به مثابه مذهب رسمى اعلام نشود و هيچ امتيازى در زمينه هاى اقتصادى و سياسى و فرهنگى به اهل مذهب معينى اعطا نگردد. مطالبات ما بايد دقيقا اين وجه عملى و واقعى آزادى مذهب را بيان کند. خواست دمکراتيک ما در زمينه آزادى مذهب، جدايى مذهب از دولت و آموزش و پرورش و تبليغات رسمى است. اينکه کمونيستها خواهان آزادى اهل مذاهب مختلف در گردهم آئى و اجراى مراسم و پيشبرد امور مذهبى خويش به خرج خويش اند، تنها ميتواند بمثابه وجه مکمل ثانوى حکم قبلى (جدائى مذهب از دولت) بيان شود و ابدا نميتواند و نبايد جاى آنرا بگيرد. اين وجه مکمل نيز اساسا از آنرو ذکر و تاکيد ميشود تا اولا توطئه هاى تفرقه افکنانه بورژوازى خنثى شود و ثانيا اين اعتقاد پرولتارياى انقلابى تاکيد شود که او مبارزه با خرافات مذهبى را نه به گونه اى قهر آميز، از بالا و به کمک قانونگزارى و ابزار سرکوب، بلکه از طريق آموزش و بسط علم دنبال خواهد کرد، و اينکه از نقطه نظر کمونيستها رها کردن قيد مذهب براى هر فرد مى بايد امرى داوطلبانه و بى هيچ اجبارى باشد. "بيانيه" در فرمولبندى مطالبه مربوط به مذهب، بروشنى درمقابل فشار تبليغات مذهبى رژيم از مطالبات حداقل پرولتاريا کوتاه آمده و بسيار هم کوتاه آمده است.
مورد ديگر مطالبه مربوط به حق تعيين سرنوشت در بيانيه است:
"فدائيان خلق ميگويند: خلقهاى تحت ستم ميهن ما نظير خلق کرد، ترک، ترکمن، بلوچ، عرب که علاوه بر ستمهاى ديگر از ستم ملى نيز رنج ميبرند، بايد خود بر سرنوشت شان حاکم باشند. بايد ستم ملى برافتد و به خلقهاى تحت ستم اجازه داده شود که آزادانه تصميم بگيرند که چگونه ميخواهند زندگى کنند، تاکنون دولتهاى حاکم بر ايران بر دشمنى ملى دامن زده، فارس را در برابر کرد، ترک را در برابر ترکمن، بلوچ را در برابر عرب قرار داده اند. بايد براى هميشه اين دشمنى ملى از بين برود".
باز هم مبهم گوئى و کوتاه آمدن از خواست صريح پرولترى براى دم لاى تله تبليغات "ضد تجزيه طلبى" رژيم جمهورى اسلامى ندادن. "به خلقهاى تحت ستم اجازه داده شود که خود آزادانه تصميم بگيرند چگونه ميخواهند زندگى کنند"، بسته به اينکه "زندگى را" چه تعريف کنيم، حتى حزب جمهورى اسلامى هم ممکن است با اين مطالبه موافقت کند. کمونيستها تنها به اعتبار صراحت روشنى دفاع خود از خواستهاى دمکراتيک توده ها ميتوانند در ذهن و دل آنان جاى باز کنند و به رهبران جنبش دمکراتيک بدل شوند، و از اينرو براى جلب ملل تحت ستم تحت پرچم دمکراتيسم پيگير خويش صراحتا اعلام ميکنند که از "حق ملل تحت ستم در تعيين سرنوشت خويش تا سرحد جدائى کامل و تشکيل دولت مستقل" حمايت ميکنند. "فدائيان خلق" که ميهراسند در مقابل تبليغات شووينيستى رژيم سينه سپر کنند، از فرمولبندى صريح موضع پرولترى در قبال مساله ملى، که ما کمونيستها به آموزشهاى روشنى در باره آن مسلح ايم، طفره ميروند. اما همين تزلزل باعث ميشود که باز وجه ديگر مساله، يعنى وحدت طلبى پرولتاريا، نيز مسکوت بماند. "فدائيان خلق" که صحبتى از حق جدائى ملل تحت ستم نکرده اند، ناگزير نميتوانند و نيازى نيز نمى يابند تا خواست کنکرت پرولتارياى ايران را از ملل تحت ستم کشور، يعنى خواست جدا نشدن و اتحاد داوطلبانه مليتهاى مختلف کشور، را نيز طرح کنند. تنها آن کمونيستى که صراحتا حق جدائى ملل تحت ستم را به رسميت ميشناسد و از آن به دفاع برميخيزد، ميتواند با همان صراحت و بنام منافع زحمتکشان کل کشور، از توده هاى وسيع کارگر و زحمتکش مليت تحت ستم بخواهد که داوطلبانه اتحاد و نه جدائى را انتخاب کند. کمونيستها از حق جدائى کامل ملل تحت ستم دفاع ميکنند و نه الزاما(و در اکثر موارد چنين است) از خود جدائى. لذا آنها در چنين مواردى ميکوشند تا از طريق تبليغ و ترويج و کار آگاهگرانه، و در عين برسميت شناختن حق جدائى، توده هاى زحمتکش ملل تحت ستم را به جدا نشدن و اتحاد داوطلبانه ترغيب کنند. اين هر دو وجه موضع کمونيستى در قبال مساله ملى در شرايط حاضر، يعنى به رسميت شناختن حق جدائى ملل تحت ستم و در عين حال ارائه پيشنهاد پرولتارياى انقلابى ايران به اين ملل دائر بر جدا نشدن و اتحاد را انتخاب کردن، بايد در مطالبه و شعار ما ذکر و منظور شود. و "فدائيان خلق" هيچيک از اين دو رکن اصلى موضع م . ل را طرح نکرده اند.
٭ ٭ ٭
نکته ديگر مساله جايگزينى مقوله "خلق" بجاى "مليت" در "بيانه" است (و بخش اعظم جنبش کمونيستى نيز مساله را به همين صورت فرموله ميکند). اگر "خلق" معناى محدودتر از "مليت" را در برميگيرد (مثلا بورژوازى و يا اقشار ديگرى را کنار ميگذارد) - که حتما منظور "بيانيه" همين است - آنگاه "فدائيان خلق" با همين نحوه فرمولبندى مساله از موضع لنينى "حق ملل" عدول کرده اند. آنها در نحوه فرمولبندى خود ترکيب تصميم گيرندگان در امر "جدائى يا اتحاد" براى مليت تحت ستم را، سرخود تعيين نموده اند. نمونه برخورد اوليه جنبش کمونيستى در مناطق غير کرد به حزب دمکرات، نمونه خوبى براى عدول از موضع لنينى حق ملل است. درحاليکه کومه له، بعنوان نيروى انقلابى پيگير در کردستان در ائتلاف با حزب دمکرات بسر ميبرد، و طبعا براى حزب دمکرات و هواداران او حق راى قائل بود، بخش وسيعى از جنبش کمونيستى اين حزب را "ضد خلق" و حتى در برخى موارد "بزرگترين دشمن منافع خلق کرد" ميخواند (اينجا به درستى و نادرستى اين حکم کارى نداريم). اگر در همان مقطع قدرت خلق انقلابى، خلق کرد و رژيم جمهورى اسلامى را به انجام يک رفراندم آزاد در کردستان بر سر مساله خودمختارى ناگزير ميساخت، آيا آن کمونيستهاى غيرکردى که صرفا از حق "خلقها" در تعيين سرنوشت سخن ميگفتند، و دمکراتها را "درون خلق" ارزيابى نميکردند، خواستار جلوگيرى از شرکت آنان در پروسه دمکراتيک تعيين سرنوشت، و يا مثلا ابطال آراء هواداران حزب دمکرات ميشدند؟! بحث خود را خلاصه کنيم و تفصيل آنرا براى فرصتى ديگر بگذاريم: موضوع لنينى حق ملل در ضمن به اين معنى نيز هست که تعيين چند و چون پروسه دمکراتيک تعيين سرنوشت و شرکت کنندگان در آنرا نيز حق مليت تحت سلطه و نيروهاى سازمانده جنبش انقلابى او بدانيم. اين حق مليت کرد است که سرنوشت خود را تعيين کند، اما اين حق و وظيفه کمونيستها، اعم از کرد و غيرکرد، است که با تبليغ، ترويج و کار آگاهگرانه "خلق کرد" را وادارند تا از حق خود بگونه اى استفاده کند که سرنوشت او بدست خود او سپرده شود.
برنامه حداقل کمونيستى پس از طرح مطالبات مربوط به رژيم و حقوق دمکراتيک سياسى، به مطالبات اقتصادى حداقل پرولتاريا ميپردازد. اين بخش شامل آن مجموعه مطالباتى است که کمونيستها براى "مصون داشتن پرولتاريا از تباهى و فشار روحى و جسمى بمنظور بسط توان او در پيشبرد مبارزه طبقاتى" طرح ميکند. "فدائيان خلق" در "بيانيه" خود مطالبات کارگرى زيادى را مطرح نميکنند. اينگونه مطالبات بمعناى اخص کلمه در "بيانيه" به خواست "٤٠ ساعت کار و دو روز تعطيلى در هفته به اضافه يک ماه مرخصى سالانه" منحصر ميشود که خواستى اصولى و فرمولبندى نسبتا دقيقى است (و به اعتقاد ما تصريح لزوم متوالى بودن دو روز تعطيل ضرورى است). با توجه به اينکه خود رفقا اين "بيانيه" را بعنوان مطالبات حداقل جامع خود ارائه نداده اند، در باره جزئيات خواستهاى اقتصادى کارگرى که به نظر ما "فدائيان خلق" بايد بمثابه جزئى از جنبش کمونيستى خواستار آن باشند بحثى نميکنيم و صرفا بر لزوم روشن کردن و تبليغ مفاد ديگر مطالبات اقتصادى کارگرى تاکيد ميورزيم. (خواست مربوط به بيکارى که در "بيانيه" آمده است بنظر ما به بخش رفاهى و عمومى تعلق دارد که در جاى خود به آن برخورد ميکنيم). در عوض اين بندهاى مفقوده، "بيانيه" دو نکته زير را طرح ميکند:
"کارخانه ها بايد تحت کنترل و نظارت کارگران متشکل شده در شوراهاى کارگرى باشد. نه تنها کارخانه ها و موسسات متعلق به سرمايه داران وابسته بايد تحت کنترل کارگران و شوراهاى کارگرى قرار گيرد، بلکه تمام امکانات مادى و تسهيلات لازم براى به گردش درآوردن چرخ توليد در اختيار شوراهاى کارگرى قرار گيرد" و "کارگران که نيروى عظيمى را تشکيل ميدهند و چرخ اقتصاد مملکت با دستهاى تواناى آنها بگردش درميآيد، بايد از نظر مادى و معنوى کاملا تامين شوند. ديگر سرمايه دارى بالاى سر کارگران نباشد و شبح فقر و بيکارى بر زندگى آنها سايه نيفکند".
در "بيانيه" اى که نه از سوسيالسم، نه از حزب نه از مساله کسب قدرت سياسى توسط پرولتاريا و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، نه از ضرورت رهبرى طبقه کارگر در انقلاب دمکراتيک، نه رابطه پيروزى اين انقلاب با فراهم آمدن زمينه هاى حرکت بسوى سوسياليسم از هيچ يک سخنى در ميان نيست، ناگهان فدائيان خلق خواستار نبودن "سرمايه دارى بالاى سر کارگران" و از ميان رفتن شبح فقر و بيکارى ميگردند! سرنگونى اقتصادى بورژوازى و مسلط شدن اقتصادى پرولتاريا از طريق شوراهاى کارگرى، جدا از سرنگونى سياسى بورژوازى و ملزومات مهم آن، طرح شده است. آيا اين نوعى مطرح کردن سوسياليسم است؟ آيا منظور از عبارات "بيانيه"، کنار رفتن سرمايه دارى بمثابه يک نظام و سرمايه داران بمثابه يک طبقه از "بالاى سر کارگران" است؟ آيا اينها اجزاء و مضامين برنامه حداکثر کمونيستها هستند که اين چنين دم بريده خارج از متن و خجولانه وارد "بيانيه" شده اند؟ اگر چنين است، يعنى اگر منظور رفقا از عبارات فوق از ميان رفتن توليد سرمايه دارى است، که در آنصورت ما با نمونه روشن و واضح "سوسياليسم در کارخانه" يا آنارکو-سوسياليسم و آنارکو-سنديکاليسم مواجهيم. اما اگر منظور رفقا ملى شدن سرمايه ها و کنار رفتن سرمايه داران از بالاى سر کارگران به معنى اخص کلمه در صحن کارخانه -بدون نابودى، بدون خلع يد از بورژوازى بمثابه يک طبقه- است، بايد گفت "فدائيان خلق" چيزى را به آرمان خود بدل کرده اند که پروسه انباشت و تمرکز سرمايه و گسترش نقش دولت بورژوائى در سازماندهى توليد خود بسمت آن گرايش دارد. در اين صورت "فدائيان خلق" حداکثر به مصلحين و موعظه خوانانى براى بورژوازى تبديل شده اند.
اما با توجه به اشاره "بيانيه" به مقولات و مضامينى از قبيل "از ميان بردن وابستگى"، "سپردن کنترل و نظارت توليد به شوراها و فراهم بودن امکانات مادى و تسهيلات لازم براى اين شوراها به منظور به گردش درآوردن چرخ توليد" و "ديگر سرمايه دارى بالاى سر کارگران نباشد و شبح فقر و بيکارى بر زندگى آنها سايه نيفکند"، چنين بنظر ميرسد که "فدائيان خلق" نيز در همان دايره معروف پوپوليسم گرفتار آمده اند که ما پيش از اين رزمندگان و راه کارگر را در آن در حال زورآزمايى يافته بوديم و جريان آنرا بتفصيل بازگو کرديم. اين همان دايره است که تز راه رشد غيرسرمايه دارى مرکز آن و اتوپى سرمايه دارى ملى و مستقل محيط آنرا ميسازد. از بين بردن فقر بدون سوسياليسم از بين بردن بيکارى بدون سوسياليسم، نبودن سرمايه دارى بالاى سر کارگران بدون سوسياليسم...
اين همانطور که در مقالات "رزمندگان و راه کارگر، جدال..." (اين مقالات بصورت جزوه اى مجزا منتشر شده است) به تفصيل نشان داديم، پارادکس کسانى است که از برنامه حداکثر، سوسياليسم و ديکتاتورى پرولتاريا عقب مينشينند و لاجرم براى مرزبندى با رفرميسم بورژوائى اجزائى از اين اهداف حداکثر را در لابلاى مطالبات خويش از انقلاب دمکراتيک جا ميزنند تا "راديکاليسم شان تامين شود". اما لنينيسم خواهان آن است که هرگاه براى کارگران از پايان فقر و بيکارى و مشقات نظام سرمايه دارى سخن ميگوئيم ضرورت سوسياليسم، ضرورت حزب کمونيست و ضرورت ديکتاتورى پرولتاريا را به او خاطر نشان کنيم و هرگاه مطالبات حداقل را طرح ميکنيم مشخصا نقش اين مطالبات را در سازماندهى مبارزه براى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک به رهبرى طبقه کارگر و تحقق پيش شرطهاى سوسياليسم، نشان دهيم.
لنينيسم از ما ميخواهد تا دو پيکار همزمان را متکى بر دو جزء مشخص برنامه (حداکثر و حداقل) به پيش بريم. اما پوپوليسم دو جزء برنامه، دو رکن همزمان مبارزه و در تحليل نهائى دو انقلاب را درهم ادغام ميکند و معدل ميگيرد. يک انقلاب خلقى، با اهدافى خلقى و با نيروهاى محرکه خلقى، تمام آن چيزى است که بزعم پوپوليستها يکبار براى هميشه به مصائب نظام سرمايه دارى پايان ميدهد و در ضمن اين خاصيت را نيز دارد که خودِ خود سوسياليسم نيست! و اين گواراى طبع نيروهائى است که به ادامه و جريان مبارزه طبقاتى در درون جبهه خلق، امروز و در فرداى پيروزى انقلاب دمکراتيک، چون يک کابوس مينگرند. بعد از انقلاب دمکراتيک مبارزه طبقاتى تعطيل شود و يا حداقل مودبانه شود! از خود بپرسيم، اين خواست کدام طبقه است؟ پرولتارياى سوسياليست که در انقلاب دمکراتيک تنها زمينه هاى مساعدى براى حرکت بعدى خود را جستجو ميکند؟ يا خرده بورژوازى دمکرات که در اين انقلاب به تمام آنچه ميخواهد دست مييابد؟ بيشک اين دومى - سوسيالسم خلقى تئورى انقلابى خرده بورژوازى است. "فدائيان خلق" از خواست شوراها و کنترل و نظارت آنها بر توليد و توزيع، نه شعارى براى گسترش مبارزه طبقاتى - که مبارزه اى سياسى است - بلکه شعارى براى براه انداختن چرخهاى توليد ميسازند. رفقا بايد اين را روشن کنند که چه مرزبندى مشخص با نقش و مکان شوراها در روياهاى خرده بورژوائى "پدر طالقانى" و مجاهدين خلق دارند.
همينجا بايد تاکيد کنيم که ما شعار تشکيل شوراهاى واقعى کارگرى و نيز شعار کنترل کارگرى بر توليد و توزيع توسط شوراها را بمثابه شعارهاى آکسيونى انقلابى و اصولى در اين مقطع از مبارزه طبقاتى ميپزيريم. اما ما شوراها را نه براى بگردش درآوردن چرخ توليد بخودى خود، و کنترل کارگرى را نه براى تبديل کارگران به مديران بى جيره مواجب سرمايه داران و دولت، بلکه بعنوان ابزارهايى که در اين مقطع معين از انقلاب، مبارزه پرولتاريا براى جنبه هائى از مطالبات حداقلش را (اعم از سياسى و اقتصادى) شکل ميدهد و يکپارچه ميکند مد نظر داريم - و به اين اعتبار اين شعارها نه در مطالبات حداقل، بلکه در مجموع شعارهاى آکسيونى که مبارزه را سازمان ميدهد، قرار ميگيرند. اينکه شوراها براى تحقق اين مطالبات تا چه حد و تحت چه شرايطى بايد چرخ توليد را بگردش درآورند (براى مثال رجوع کنيد به سرمقاله نشريه عليه بيکارى شماره ٥) يا مانع آن شوند، و يا مثلا اينکه کنترل کارگرى تا چه حد بمعناى مديريت کارگرى امر توليد و توزيع کالاست و يا اخلال در امر توليد و توزيع توسط سرمايه داران و دولت بنفع پرولتاريا، مساله اى است که دقيقا بايد در هر مورد معين با توجه به نقش آن در اعتلا بخشيدن به مبارزات کارگران - مبارزاتى که تنها در يک قيام پيروزمند به اوج ميرسد، تعريف و تعيين شوند. در غير اينصورت يعنى در صورت طرح مساله شوراها و کنترل بر توليد و توزيع، از زاويه براه انداختن چرخ توليد بطورکلى، آنارکو-سنديکاليسم، يا دامن زدن به توهمات کارگران در مورد امکان پيروزى اقتصادى پرولتاريا بر بورژوازى بدون کسب قدرت سياسى در وهله اول است.
و بالاخره، بخش حداقل يک برنامه کمونيستى شامل مطالباتى است که پرولتارياى انقلابى بنفع متحدين خويش در انقلاب دمکراتيک، براى جلب آنان به مبارزه انقلابى تحت رهبرى خود براى ايجاد مساعدترين زمينه هاى بسط مبارزه طبقاتى در شهر و روستا، ارائه ميکند. در شرايط امروز ما، با توجه به اهميت قشر وسيع خرده بورژوازى شهرى و نيز پيوند مساله رفاه اجتماعى با نقش دولت، اينگونه خواستها ميتواند کلا تحت عنوان مطالبات عمومى طرح شوند. "بيانيه" در اين زمينه مطالبات متعددى طرح کرده است که برخى از آنها، به پيروى از روح عمومى پوپوليستى "بيانيه"، اشکالات و انحرافات مهمى دارند که به اختصار به آن اشاره ميکنيم:
"فدائيان خلق ميگويند، بيکارى که درد بى درمان نظام سرمايه دارى است و امروز ميليونها نفر از هموطنان زحمتکش ميهن ما قربانى اين بلاى خانمان سوزند، بايد ريشه کن شود و کار براى خلق تامين گردد. اين امر ممکن نيست مگر آنکه نظام سرمايه دارى وابسته و همراه با آن سرمايه دارانى که خون کارگران و زحمتکشان را به شيشه کرده اند برافتد".
اين باز يا طرح خجولانه "سوسياليسم" بدون ذکر آن است با توهم امکان از ميان بردن بيکارى توسط يک "دولت انقلابى". با توجه به متن فوق، (نابودى سرمايه دارى وابسته و سرمايه دارانى که ...) بيشتر بنظر ميرسد مورد اول صحيح باشد. (اگر جز اين باشد، يعنى اگر "دولت انقلابى" فدائيان خلق ناظر بر سرمايه دارى دولتى "ملى" است، آنگاه در يک جمله بگوئيم که بيکارى درد بى درمان سرمايه دارى از همه نوع آن است و از دست هيچ دولتى هم که روى اين سرمايه دارى سوار است و يا با آن سرميکند، هرقدر هم که "انقلابى" باشد، کارى براى "ريشه کن کردن بيکارى" برنمى آيد). اگر رفقا براستى معتقدند که بيکارى درد بى درمان سرمايه دارى است، پس بايد صراحتا چاره نهائى مساله را سوسياليسم بدانند و بهمين صورت اين حقيقت را به توده هاى کارگر و زحمتکش اعلام کنند٠ بحث بر سر "صداقت" نيست، بلکه بر سر نياز انقلابى پرولتاريا به دانستن حقايق جامعه سرمايه دارى است). خواست اينکه "دولت انقلابى" - که معلوم نيست در نتيجه چه مبارزه انقلابى بر سر کار آمده و دولت کدام طبقه يا طبقات است- بيکارى را ريشه کن کند، خواستى کاملا التقاطى و مبهم است که خاصيتى جز اين ندارد (صرفنظر از اينکه به توده ها نشان دهد "فدائيان خلق" مخالف بيکارى هستند- و چه کسى مدعى هوادارى آن است؟!) که به توهمات توده ها در مورد امکان نابودى فقر و بيکارى در انواع و اقسام "دولتهاى انقلابى" "توحيدى"، مترقى، "اسلامى" و غيره دامن زند و از سوسياليسم بى نيازشان جلوه دهد. در مقابل اين خواست مبهم، ما بايد خواهان تامين معيشت بيکاران به هزينه بورژوازى باشيم و اين به بهترين وجه در پرداخت بيمه کامل بيکارى به بيکاران فرموله ميشود. اما آن شعار آکسيونى که به بهترين وجه ميتواند مبارزه کارگران را براى دفاع از سطح معيشت بيکاران و تحميل آن به کيسه بورژوازى، و از آن مهمتر براى متحد کردن صفوف طبقه کارگر و اعتلاى مبارزه طبقاتى، به زير يک پرچم گرد آورد، شعار تشکيل اتحاد کارگرى عليه بيکارى است. در همين شماره ما به اين شعار پرداخته ايم و مجموعه مواضع "کميته ايجاد اتحاد کارگرى عليه بيکارى" مندرج در شماره هاى مختلف نشريه عليه بيکارى، بحث ما و نقد ما از "فدائيان خلق چه ميگويند" را در مورد مساله بيکارى دربر ميگيرد و منعکس ميکند.
در مورد مساله گرانى "فدائيان خلق" همين ابهام و التقاط را مجددا به نمايش ميگذارند. آنها مشخصا در اين مورد بخصوص ابتدا گرانى را ناشى از نقش و عملکرد سرمايه تجارى خصوصى ميدانند و به عنوان راه چاره، ملى کردن تجارت خارجى و کنترل تجارت خارجى توسط "دولت انقلابى" و کوتاه شدن دست مفتخورها، سرمايه داران، تجار گردن کلفت و واسطه ها" از آن را طرح ميکنند. بحث کهنه ماهيت طبقاتى دولت انقلابى را، که "بيانيه" درباره آن ساکت است، تکرار نميکنيم. فقط اشاره ميکنيم که، اولا ملى شدن تجارت خارجى، در چارچوب نظام سرمايه دارى، معنايى جز تمرکز سرمايه تجارى در دست دولت ندارد، ثانيا، اين عمل مشکل گرانى را حل نميکند، بلکه صرفا، و آنهم احتمالا - بسته به هزينه نسبى اداره امر - آنرا تا درجه معينى تخفيف ميدهد. گرانى نيز مانند بيکارى درد بى درمان سرمايه دارى - اما در مرحله کنونى و با توجه به نقش جديد اعتبار در امر تحقق ارزش کالاها و انباشت سرمايه - است. به اين معنى نه صرفا سرمايه تجارى خصوصى، بلکه انباشت سرمايه و مشکل تحقق ارزش کالاها بطورکلى، باعث و بانى گرانى است. "بيانه" توده ها را تنها برعليه سرمايه تجارى خصوصى برمى انگيزد. اين موضع قاطع بورژوازى صنعتى است که همين چندى پيش معاون بانک مرکزى، و پيش از او بسيارى از اقتصاددانان جمهورى اسلامى نيز، بر آن پافشارى کرده و ميکنند و معناى عملى آن اين است: هرچه سرمايه تجارى متمرکزتر شود، هر واحد کالا با مخارج کمترى توزيع ميشود (بدست مصرف کننده نهائى ميرسد) امر تحقق ارزش کالاها کم خرج تر تمام ميشود، اين نيز به نوبه خود امکان ميدهد تا قيمت نهائى براى مصرف کننده، به خاطر کاهش سهم کل سرمايه تجارى از کل ارزش اضافه توليد شده در بخش توليدى، قدرى کمتر از آنچه فعلا هست باشد (اگر بقيه فاکتورها تغييرى نکنند). "سود تجارى را در واحد کالاها کمتر کنند، قيمتها ميتوانند بدون کاهش سود سرمايه صنعتى، قدرى کمتر باشد". اين راه کمتر گران شدن کالاها و نه گران نشدن آنها بطور کلى است. اما نکته جالب اينجاست که "بيانيه" که شديدا خواستار کوتاه شدن دست واسطه ها و تمرکز تجارت است، ناگهان موضع عوض ميکند و تورم را بطور خاص تر به "احتکار" نسبت ميدهد تا بتواند کسبه جزء را زير بار "گناه" ايجاد تورم (بمثابه واسطه) بيرون بکشد.
در ضرورت دفاع مشروط پرولتاريا از کسبه جزء ترديد نيست، اما به اين منظور تئورى اقتصادى ابداع کردن مجاز نيست. (احتکار برخى کالاها را براى مدتى گران ميکند، اما گرانى را با احتکار نميشود توضيح داد). قشر بسيار وسيع خرده بورژوازى تجارى هم از اختلاف قيمت عمده فروشى و خرده فروشى ارتزاق ميکنند، يعنى واسطه توليد به مصرف اند، و حجم کل درآمدى که به اين بخش تعلق ميگيرد، عليرغم سهم کوچک هر واحد آن، حتى بيشتر از حجم کل درآمد در بخش عمده فروشى در بازرگانى داخلى است. (براى مثال ميتوانيد به "سالنامه آمار کشورى، سال ١٣٥٥" صفحات ٥٢-٤٥١ رجوع کنيد). کمونيستها بايد در عين افشاى کليه اقدامات عادى و "فوق العاده" سرمايه داران (از جمله احتکار) براى کسب سود هرچه بيشتر به قيمت تحميل زندگى هرچه مشقت بارتر بر دوش توده ها و ضمن حمايت مشروط از کسبه خرده پا، گرانى را بعنوان يکى از عواقب تفکيک ناپذير سرمايه دارى بطور کلى براى کارگران و زحمتکشان توضيح دهند و سوسياليزم را بمثابه تنها راه حل قطعى آن ترويج نمايند. مهمترين ابزار دفاعى مشخص پرولتاريا در مقابل گرانى در چهارچوب نظام سرمايه دارى، افزايش دستمزدها به تناسب نرخ تورم است که متاسفانه "بيانيه" با سکوت خود در قبال مطالبات اقتصادى کارگرى به آن نپرداخته است.
و بالاخره "فدائيان خلق" که در مورد پيشه وران و کسبه خواست لغو ديون آنها را طرح نموده اند، در زمينه مطالبات دهقانى خود اين خواست پايه اى را از قلم انداخته اند. بعلاوه، مساله مصادره املاک زمينداران، بصورتى مجزا از مساله "شوراها و اتحاديه هاى دهقانى" طرح شده اند (و يا لااقل ربط آنها در "بيانيه" ابتدا تصريح نشده)، حال آنکه به اعتقاد ما خواست کمونيستها بايد قانونى شناخته شدن و رسميت يافتن مصادره اراضى و املاک توسط اين شوراها و اتحاديه ها در مناطق مختلف باشد، اين آن نحوه فرمولبندى مساله است که آنرا نه صرفا و اساسا از زاويه بهبود معيشت دهقانان و يا افزايش توليد کشاورزى، بلکه از زاويه بسط مبارزه طبقاتى در روستا و تقويت منتجه دمکراتيک آن در عرصه سياست عليه دولت بورژوائى و مالکيت بزرگ ارضى، طرح ميکند. براى بحث مفصلتر ما در اين زمينه، رفقا را به جزوه "کمونيستها و جنبش دهقانى، پس از حل امپرياليستى مساله ارضى" (اسفند ٥٨) رجوع ميدهيم.
٢) "بيانيه"، انعکاس درکى انحرافى از رابطه دمکراسى و سوسياليسم.
براى مشاهده درک نادرست "بيانيه" از رابطه دمکراسى و سوسياليسم براى پرولتارياى انقلابى، بهتر است از توضيح خصلت تحديدگرايانه و خرده بورژوائى مطالبات سياسى پايه اى مطروحه در آن آغاز کنيم:
"فدائيان خلق ميگويند: بايد آزادى فعاليت سياسى براى تمام احزاب، سازمانها، گروهها و جمعيتهاى انقلابى و مترقى که از منافع خلق دفاع ميکنند، تامين گردد.
"فدائيان خلق ميگويند: بايد آزادى عقيده و بيان، آزادى قلم و مطبوعات، آزادى تجمع، تظاهرات، راهپيمائى و ميتينگ و حق اعتصاب و سازماندهى شوراها، اتحاديه ها و سنديکاها براى خلق تامين گردد". ( تاکيد از ماست)
و حال اين را با بندهاى مربوطه در بخش سياسى مطالبات حداقل بلشويکها در سال ١٩١٧ مقايسه کنيم:
"قانون اساسى جمهورى دمکراتيک روسيه بايد (نکات زير را) تضمين کند:
... ٢) حق راى همگانى، برابر و مستقيم براى تمام شهروندان، اعم از زن و مرد، که به سن بيست سالگى رسيده باشند، در انتخابات مجلس مقننه و ارگانهاى حاکميت محلى...
...
٥) آزادى نامحدود (بدون قيد و شرط Unrestricted) بيان، مطبوعات، تجمع، اعتصاب و تشکل
...
(متن برنامه تجديدنظر شده حزب، کليات آثار لنين، انگليسى، جلد ٢٤، صفحه ٤٧٢-٤٧١، تاکيدها از ماست)
صرفنظر از تفاوتهاى موجود در فرمولبندى مطالبات "بيانيه" و "برنامه بلشويکها" (امرى که بخودى خود ابدا ايرادى ندارد)، يک نکته اساسى آنچه را که بلشويکها ميگويند از آنچه فدائيان خلق ميگويند متمايز ميکند. فدائيان خلق خواستار آزاديهاى سياسى پايه اى براى "خلق و نيروهاى مدافع منافع خلق" هستند. و بلشويکها طرفدار آزادى نامحدود عقيده، بيان، تشکل و غيره و حق برخوردارى تمامى شهروندان (اتباع کشور) از اين آزاديها هستند. براى هر کس که مکانيکى نيانديشد و گمان نکند که در فرداى انقلاب دمکراتيک کل جماعت بورژوا به دريا ريخته ميشوند و يا به زندان مى افتند و لذا "شهروندان" به "خلق و نيروهاى مدافع خلق" منحصر خواهند شد، اين مقايسه بين "بيانيه" و "برنامه بلشويکها" سوالات مهمى را برمى انگيزد: چه شده است؟ آيا سهل انگارى از جانب لنين و بلشويکها است؟ آيا آنها که زبده ترين رهبران پرولتاريا در طول تاريخ بوده اند آنقدر از سياست سررشته نداشته اند که بفهمند بورژوازى و ضد انقلاب نيز از اين حقوق بهره مند خواهند شد؟ آيا اين دال بر بى توجهى لنين و بلشويکها نيست که تازه پا را از اين فراتر گذاشته و اعلام کرده اند که "جمهورى دمکراتيک روسيه (يعنى همان حکومت کارگران و دهقانان) اين حقوق را تضمين خواهد کرد"؟ آيا آنها متوجه نبودند که "بهتر است" آزادى را فقط براى "خلق و نيروهاى مدافع خلق" مطالبه کنند تا مورد سوء استفاده بورژوازى ضد انقلابى و جمعيتهاى مختلف آن، باند سياهى ها، کادتها، پروفسورهاى ليبرال و حتى منشويکها که در مقطع ١٩١٧ ديگر آشکارا به بورژوازى پيوسته بودند، و امثالهم قرار نگيرد؟ آيا "بيانيه" "فدائيان خلق چه ميگويند" و فرمولبندى نوظهور آزادى سياسى براى "خلق و نيروهائى که از منافع خلق دفاع ميکنند"، براستى سندى در فراتر رفتن از لنين و بلشويکها و همه برنامه هاى حداقل تاکنونى کمونيستها، در زمينه هوشيارى سياسى و عشق به زحمتکشان و منافع آنان نيست، و نبايد "فدائيان خلق" را، همراه با بخش اعظم جنبش کمونيستى ايران، بابت اين دستآورد جديد برنامه اى و اين تصحيح بجاى بلشويسم مورد تحسين قرارداد؟!
خير، اشکال کار از لنين و بلشويکها و فرمولبنديهاى کلاسيک برنامه حداقل نيست. اين نوآورى جلوه ديگرى از حاکميت پوپوليسم بر جنبش کمونيستى ما است. ما در اين مقاله ميکوشيم تا مختصرا به اين نکته بپردازيم و بحث مفصل و بسيار ضرورى آنرا به آينده نزديک موکول کنيم.
در وهله اول چنين بنظر ميرسد که در وراى فرمولبندى آزادى "براى خلق و نيروهاى مدافع منافع خلق" در بيانه، يک نيت خير پرولترى نهفته است: از بورژوازى سلب آزادى کنيم، مگر نه اينست که اين خواست هر کمونيستى است؟ چرا اين خواست هر کمونيست و بيش از همه خواست لنين و بلشويکها بوده و هست. فعاليت سياسى بورژوازى، يعنى فعاليت او در فريب و سرکوب پرولتاريا، يعنى تلاش او در ا بقاء و تحکيم پايه هاى بردگى مزدورى توده هاى وسيع، و مبارزه طبقاتى پرولتاريا اگر سرکوب و سلب آزادى از بورژوازى را هدف خود نداشت مبارزه طبقاتى نام نمى گرفت. اما گره کار کجاست و چرا لنين و بلشويکها چون ديگر کمونيستها در برنامه حداقل خود خواستار آزادى سياسى بدون قيد و شرط و بهره مندى همه شهروندان از آن ميشوند؟ پاسخ سوال در درک لنينى از رابطه دمکراسى و سوسياليسم در استراتژى عمومى پرولتارياى انقلابى نهفته است. لنين و بلشويکها مرز روشنى ميان دمکراسى پرولترى و دمکراسى بورژوائى ترسيم ميکردند. دمکراسى پرولترى روى ديگر ديکتاتورى پرولتاريا است. اين آن دمکراسى اى است که لنين آنرا" دمکراسى براى تهيدستان" مينامد ("کائوتسکى مرتد") و آن را حاصل تکامل دمکراتيسم و بسط حقوق دمکراتيک توده هاى خلق - اکثريت ستمکش جامعه ميداند. اين پروسه تکامل چيزى جز جايگزين شدن اشکال نوين دمکراسى متکى به ديکتاتورى پرولتاريا، برجاى دمکراسى بوژوائى و اشکال مختلف آن نيست.
"ولى بر خلاف تصور پروفسورهاى ليبرال و اپورتونيستهاى خرده بورژوا از اين دمکراسى سرمايه دارى که ناگزير محدود بوده و درخفا دست رد را بر سينه تهيدستان ميزند و لذا سراپا سالوسانه و کاذبانه است، تکامل به پيش ديگر بطور ساده، مستقيم و هموار انجام نميگيرد و "دمبدم بسوى دمکراسى روز افزونترى" نميرود. نه، تکامل به پيش يعنى تکامل بسوى کمونيسم از طريق ديکتاتورى پرولتاريا ميگذرد و از طريق ديگرى نميتواند بگذرد. زيرا درهم شکستن مقاومت سرمايه داران استثمارگر از عهده هيچ کس ديگر ساخته نبوده و از هيچ راه ديگرى ممکن نيست.
اما ديکتاتورى پرولتاريا، يعنى متشکل ساختن پيشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه براى سرکوب ستمگران نميتواند به طور ساده فقط به بسط دمکراسى منتج گردد. همراه با بسط عظيم دمکراتيسم که براى نخستين بار دمکراتيسم براى توانگران نبوده بلکه دمکراتيسم براى تهىدستان و مردم است، ديکتاتورى پرولتاريا محروميتهائى از لحاظ آزادى براى ستمگران، استثمارگران و سرمايه داران قائل ميشود. آنها را ما بايد سرکوب نمائيم تا بشر از قيد بردگى مزدى رهائى يابد، مقاومت آنها بايد قهرا در هم شکسته شود، بديهى است که هر جا سرکوب و اعمال قهر وجود دارد در آنجا آزادى نيست، دمکراسى نيست...
دمکراسى براى اکثريت عظيم مردم و سرکوب قهرى يعنى مستثنى داشتن استثمارگران مردم از دمکراسى، اين است آن تغيير شکل دمکراسى بهنگام گذار از سرمايه دارى به کمونيسم"
(لنين، دولت و انقلاب)
به اين ترتيب مى بينيم مبارزه براى دمکراسى اى که بيانه "فدائيان خلق چه ميگويند" وعده ميدهد، يعنى مبارزه براى "دمکراسى تهيدستان" (يا همان دمکراسى پرولترى)، چيزى جز کليت مبارزه طبقاتى پرولتاريا براى کسب قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا نيست. مبارزه اى که در اشکال متنوع و در عرصه هاى گوناگون به پيش رانده ميشود. سرکوب و سلب آزادى از بورژوازى حاصل پيروزى پرولتاريا در مبارزه سياسى، پراتيکى است که براى درهم کوبيدن ماشين دولتى بورژوازى و کسب قدرت سياسى دنبال ميکند. بنابراين روشن است که دمکراسى براى خلق است و سلب آزادى از بورژوازى را خواستن و وعده دادن معنائى جز خواستن و وعده دادن ديکتاتورى، به مثابه ديکتاتورى يک طبقه و فقط يک طبقه ندارد. برنامه حداکثر کمونيستها اينرا بى هيچ پرده پوشى بيان ميکند و ملزومات مادى و عملى آن، بسط مبارزه طبقاتى در اشکال مختلف، انترناسيوناليسم و حزب کمونيست، را برمى شمرد. "دمکراسى براى خلق" را در غياب ديکتاتورى پرولتاريا خواستن و وعده دادن جز پرده پوشى از منافع مستقل يک طبقه و ارتداد کامل در تئورى و برنامه نيست.
اما جايگاه دمکراسى بورژوائى براى کمونيستها کدام است:
"دمکراسى بورژوائى نسبت به نظام قرون وسطائى مترقى بود و ميبايست از آن استفاده کرد. ولى اکنون ديگر براى طبقه کارگر کافى نيست. اکنون بايد نه به قهقرا بلکه به جلو، به سوى تعويض دمکراسى بورژوائى با دمکراسى پرولترى نگريست، و اگر در کار تدارک انقلاب پرولترى، تعليم و تشکيل ارتش پرولترى در چهارچوب دولت بورژوا-دمکراتيک ممکن (و ضرورى) بود، آنگاه حالا که کار به مرحله "نيروهاى قاطع" رسيده است، محدود نمودن پرولتاريا در اين چهارچوب معنايش خيانت به راه پرولتاريا و ارتداد است." (تاکيد ها از ماست)
رابطه دمکراسى بورژوائى با فراهم آمدن و (و آوردن) زمينه ها و پيش شرطهاى حرکت نهائى پرولتاريا بسوى سوسياليسم، حرکت بسوى "تعويض دمکراسى بورژوائى با دموکراسى پرولترى" را پيش از اين در متون ديگر بتفصيل بحث کرده ايم. نقل قول فوق به روشنى جايگاه دمکراسى هرچه کاملتر بورژوائى بمثابه شرايطى که در آن انقلاب پرولترى بايد تدارک شود، را توضيح ميدهد. دمکراسى بورژوائى، حتى کاملترين نوع آن، آن چيزى نيست که پرولتاريا به آن توهم داشته باشد و به توده ها تحت عنوان شرايط سياسى مطلوب وعده دهد، بلکه:
"ما طرفدار جمهورى دمکراتيک هستيم زيرا در دوران سرمايه دارى اين جمهورى براى پرولتاريا بهترين شکل دولت است، ولى ما حق نداريم اين نکته را فراموش کنيم که در دمکراتيک ترين جمهورى بورژوائى هم نصيب مردم بردگى مزدورى است، وانگهى هر دولتى "نيروى خاص براى سرکوب" طبقه ستمکش است، لذا هيچ دولتى نه آزاد است و نه خلقى".
(لنين دولت و انقلاب)
بنابراين بحث روشن است. آن دمکراسى که پرولتاريا به اکثريت ستمکش جامعه وعده ميدهد، يعنى دمکراسى پرولترى يا "دمکراسى براى تهيدستان"، و سرکوب براى بورژوازى، روى ديگر ديکتاتورى پرولتاريا، يعنى روى ديگر کسب قدرت سياسى توسط پرولتاريا بمثابه يک طبقه و فقط يک طبقه است، اين مفهوم روشنى است که برنامه حداکثر کمونيستها بدست ميدهد. و آن دمکراسى که پرولتاريا در دوران سرمايه دارى و براى تدارک انقلاب پرولترى براى آن مى جنگد، يک دمکراسى بورژوائى است که تا آخرين درجه ممکن بسط داده شده باشد جمهورى دمکراتيکى که در عين اينکه "حق نداريم فراموش کنيم" که نميتواند جاى ديکتاتورى پرولتاريا را بگيرد، پيگيرانه براى حصول آن بمثابه ابزار تسهيل کننده مبارزه پرولتاريا براى کسب قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، ميجنگيم. تعيين محتواى عملى اين دمکراتيک ترين شکل جمهورى در "دوران سرمايه دارى" وظيفه برنامه حداقل ما است. پس آنجا که لنين و بلشويکها در برنامه حداقل از آزادى سياسى همه "شهروندان" سخن ميگويند به اين وجه مساله نظر دارند. آنها در بخش حداکثر ملزومات تحقق دمکراسى پرولترى را به توده ها ارائه نموده و راه مبارزه براى آن را ترسيم کرده اند، و در برنامه حداقل تنها به ذکر آن مجموعه شرايط دمکراتيکى که در عين اينکه نميتواند دمکراسى پرولترى باشد، بسط يافته ترين شکل دمکراسى را عليرغم خواست بورژوازى به او تحميل ميکند و شرايط را براى بسيج پرولتاريا فراهم ميآورد، مى پردازند. لنين و بلشويکها اين توهم را ندارند و به اين توهم نيز دامن نميزنند که بدون استقرار ديکتاتورى پرولتاريا اعمال "دمکراسى براى خلق و فقط خلق" در يک جمهورى دمکراتيک امکان دارد، و در همان حال پيگيرى خود را در تحقق دمکراتيک ترين رژيم سياسى در دوران سرمايه دارى در مطالبات حداقل منعکس ميکنند.
اما بيانيه چه ميگويد؟ اينجا نيز به وضوح شيوه پوپوليستى معدل گيرى از دو جزء حداکثر و حداقل برنامه، معدل گيرى از دو انقلاب و دو پيکار همزمان دمکرا تيک و سوسياليستى پرولتاريا را بروشنى ميبينيم. مطالبات سياسى بيانيه از دمکراسى براى خلق سخن ميگويد بى آنکه از ديکتاتورى پرولتاريا، که اين دمکراسى بايد به آن متکى گردد، حرفى بميان آورد. بيانيه، همانطور که در مطالبات اقتصادى و رفاهى چنين کرده بود، اينجا نيز دو جزء برنامه م . ل را با يکديگر مخلوط ميکند. مطالبات حداقل ما، رئوس دمکراسى پرولترى را عرضه نميکند، زيرا اين منوط به استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است که بايد در بخش حد اکثر برنامه اعلام شود، بلکه رئوس کاملترين شکل دمکراسى بورژوائى را بيان ميدارد. عدم درک اين مساله مهلک ترين نقطه ضعف جنبش کمونيستى اى است که وظيفه عاجل خود را رهبرى يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند قرار داده است.
اما چرا پوپوليسم تا اين حد به خلط کردن اين دو جزء متمايز برنامه کمونيستى گرايش دارد؟ دليل روشن است. پوپوليسم آرمان سوسياليسم را از مبارزه طبقاتى يک طبقه معين، يعنى پرولتاريا، جدا ميکند و تحقق آنرا از جنبشى ماوراء طبقاتى انتظار دارد. سوسياليسم خلقى از تعارضات درون "جبهه خلق" ميهراسد و بخصوص از منافع مستقل پرولتاريا و هدف او براى استقرار ديکتاتورى يگانه خويش پرده پوشى ميکند. اين مبارزه امروز در پشت پرده جنبش انقلابى-دمکراتيک، و فردا در جلو صحنه بسط مى يابد و خواهد يافت، و درز گرفتن اين مبارزه، امروز و فردا هر دو، تمام خواست و هنر پوپوليسم است[٢]. پرولتارياى انقلابى دقيقا اين دو وجه مبارزه خود را در تئورى، برنامه و تشکيلات خود متمايز ميکند؛ تئورى انقلاب سوسياليستى و انقلاب دمکراتيک و ارتباط اين دو، تفکيک برنامه حداکثر و حداقل، و تفکيک حزب طبقاتى از جبهه دمکراتيک انقلابى، بازتاب اين آگاهى پرولتارياى سوسياليست از منافع مستقل و وظايف دوگانه و همزمان خويش است. از اين رو پرولتارياى سوسياليست اعلام ميکند که در عين مبارزه براى سوسياليسم، ديکتاتورى پرولتاريا و دمکراسى پرولترى، براى دمکراسى بورژوائى در کامل ترين شکل آن نيز بمثابه يک عامل تسهيل کننده مبارزه طبقاتى، ميجنگد؛ در عين مبارزه براى برنامه حداکثر، براى تحقق برنامه حداقل نيز مبارزه ميکند و در عين متشکل شدن در حزب طبقاتى مستقل خود، در جبهه نيروهاى انقلابى-دمکراتيک نيز فعالانه شرکت ميکند و ميکوشد تا رهبرى آنرا بدست گيرد. بنا بر اين براى پرولتارياى انقلابى هيچ پرده پوشى از خصلت بورژوا-دمکراتيک مطالبات مرحله اى و حداقلش لزومى ندارد. زيرا او ضديت خود را با کليت جامعه بورژوا در برنامه حداکثر اعلام کرده است و بعلاوه ضديت خود را با خيانت ليبراليسم به امر دمکراسى بورژوازى، از طريق تبيين و ارائه جامع ترين مطالبات دمکراتيک در برنامه حداقل خود که بخصوص در عصر امپرياليسم بورژوازى ياراى تحمل آنرا ندارد، و مبارزه انقلابى و پيگير بر سر اين مطالبات، آشکار نموده است.
اما براى پوپوليسم، ديکتاتورى پرولتاريا و تداوم مبارزه طبقاتى در درون خلق يک کابوس است. لاجرم بايد برنامه حداکثر پرولترى درز گرفته شود. از سوسياليسم و ديکتاتورى پرولتاريا سخنى به ميان نيايد، و همه اينها بى آنکه پوچى "راديکاليسم" اين ديدگاه خرده بورژوائى و پيوند آن با دمکراتيسم ناپيگير خرده بورژوائى برملا شود. چاره چيست؟ "برنامه حداکثر را درز بگيريم، اما برنامه حداقل را ضد کاپيتاليستى کنيم"، "سرمايه دارى را در يک انقلاب دمکراتيک، با اتکاء به خلق على العموم، نابود سازيم". از اين روست که بيانيه، که در بخش اقتصادى بدون ذکر سوسياليسم و در پناه دولت انقلابى سرمايه داران را تار و مار کرده بود، بيکارى و فقر و گرانى را از ميان برده بود و حاکميت کارگران را بر کارخانه ها تامين نموده بود، اينک در عرصه سياسى، بدون نياز به ديکتاتورى پرولتاريا، يعنى بدون نياز به تبديل پرولتاريا به طبقه حاکم، با اتکاء بر يک دولت انقلابى خلق، دمکراسى براى خلق و فقط خلق (بيانى ديگر براى دمکراسى پرولترى) را در جامعه جارى ميسازد! و اين، تمکين خودبخودى بيانيه به پوپوليسم حاکم بر جنبش کمونيستى را به اوج ميرساند.
اما سطحى گرائى و محتواى خرده بورژوائى اين نوع راديکاليسم به همينجا ختم نميشود. طرح دمکراسى "براى خلق و نيروهاى مدافع منافع خلق" بصورت يک مطالبه ناظر برحقوق و آزاديهاى افراد و احزاب و دستجات سياسى، به اين معنى است که اين خواست، مانند هر مطالبه حداقل ديگر، در همه حال، مادام که ديکتاتورى پرولتاريا مستقر و تثبيت نشده است بايد بتواند طرح شده و مبناى بسيج توده اى قرار گيرد. يعنى نه تنها دولت انقلابى به تحقق آن همت ميگمارد، بلکه اين خواست ميتواند و بايد در مقابل هر دولت بورژوا نيز قرار داده شود[٣]. به اين ترتيب اولا، اگر از يک دولت بورژوائى، مثلا همين رژيم جمهورى اسلامى، اين خواست را مطالبه کنيم، چه کرده ايم؟ يا از او خواسته ايم که تعريف ما را از "انقلابى" و "ضد انقلابى" و "خلق و ضد خلق" بپذيرد، که اين روياى پوچ و توهم زائى است که گرچه تا پيش از قيام بسيار رايج بود، امروز ديگر بايد بى پايگى آن روشن شده باشد. از اين گذشته، آيا اين خواست معنائى بيشتر از لايحه مجلس اسلامى که اکنون در جريان تصويب است و عينا توسط حزب توده و اکثريت تبليغ ميشود، دارد؟ لايحه نيز عينا خواهان آزادى فعاليت سياسى "فقط براى نيروهاى هوادار مستضعفين" است. و اين با تعبير رژيم، يعنى باز شدن دست بورژوازى در سرکوب کمونيستها و دمکراسى انقلابى. اينجا اهميت اينکه ما آزادى کامل فعاليت سياسى براى شهر وندان را بخواهيم روشن ميشود، اين فرمولبندى امکان هرگونه تعبير و تحريف توسط بورژوازى، و اعمال هر گونه تضييقات عوام فريبانه بر عليه اردوگاه واقعى انقلاب را از او سلب ميکند. از سوى ديگر، آيا کمونيستها آزادى را دقيقا براى آموزش واقعى و عملى توده ها و شناساندن دوستان و دشمنان واقعيشان به آنها نميخواهند؟ آيا در پرتو همين مبارزه براى آزادى و سرنگونى هر نوع استبداد نيست که کمونيستها، با حرکت از ذهنيت موجود بورژوا-دمکراتيک توده هاى کارگر و زحمتکش ضرورت فراتر رفتن از جامعه بورژوائى و دمکراسى بورژوائى را به آنان نشان داده و آنان را به تسويه حساب با کل اين نظام و نيروهاى هوادار آن فرا ميخوانند. و اگر اين توده ها (لااقل بخش قابل ملاحظه اى از آنها) بايد در دل مبارزه براى آزادى (از عقيده و بيان گرفته تا حق اعتصاب و غيره) آموزش يابند تا به ضرورت ديکتاتورى پرولتاريا و سرکوب قهرآميز بورژوازى و احزاب او توسط آن متقاعد شوند و به جنبش کمونيستى بمثابه ابزار سياسى-تشکيلاتى خود روى آورند، چگونه بايد بدوا حقانيت کمونيستها را بدانند تا سپس براى آزادى فعاليت آنها قيام کنند؟! اين، آگاهى را قبل از آگاهى خواستن است. يکبار ديگر به جزوه "اکونوميسم امپرياليستى و کاريکاتورى از مارکسيسم" رجوع کنيد. آيا لنين خواهان آن نيست که در پرتو بسط همين مبارزه براى کاملترين شکل حقوق بورژوا-دمکراتيک به توده هاى کارگر نشان دهيم که مشکل اساسى نه دمکراسى بوژوائى و يا استبداد، بلکه خود سرمايه دارى است (به مثال لنين درمورد خواست طلاق رجوع کنيد).
ثانيا "مطالبه" منحصرکردن آزادى و دمکراسى به "خلق و نيروهاى مدافع منافع خلق"، آنجا که وظيفه قانونى تحقق آن برعهده "دولت انقلابى" قرار داده ميشود، سطحى گرائى خود را در مقايسه با درک لنينى از مبارزه براى سرکوب سياسى بورژوازى در ديکتاتورى پرولتاريا، آشکار ميسازد، لنين ميگويد:
"همان گونه که متذکر شدم محروم ساختن بورژوازى از حقوق انتخاباتى علامت حتمى و ضرورى ديکتاتورى پرولتاريا نيست. در روسيه هم بلشويکها، که مدتها قبل از اکتبر شعار يک چنين ديکتاتورى را به ميان کشيده بودند، از پيش راجع به محروم نمودن استثمارگران از حقوق انتخاباتى سخنى نميگفتند. اين جزء ترکيبى ديکتاتورى "طبق نقشه حزب" معينى پديد نيامده، بلکه بخودى خود در جريان مبارزه بوجود آمده است. کائوتسکى مورخ البته متوجه اين امرنشده است. او نفهميده است که بورژوازى در همان دوران تسلط منشويکها (سازشکاران با بورژوازى) در شوراها، خود خويشتن را از شوراها دور ساخت. شوراها را تحريم نمود، خود را در نقطه مقابل آنها قرار داد و عليه آنها به دسيسه پرداخت. شوراها بدون هيچگونه قانون اساسى پديد آمدند و بيش از يکسال (از بهار سال ١٩١٧ تا تابستان ١٩١٨) بدون هيچگونه قانون اساسى زندگى ميکردند. خشم بورژوازى نسبت به سازمان مستقل و همه توان ستمکشان، مبارزه، و آنهم بى پرده ترين، آزمندانه ترين و پليدترين مبارزه بورژوازى عليه شوراها، سرانجام شرکت آشکار بورژوازى (از کادتها گرفته تا اس آرهاى راست، از مليوکف گرفته تا کرنسکى) در غائله کورنيلف همه اينها موجبات طرد رسمى بورژوازى را از شوراها فراهم ساخت".
(انقلاب پرولترى و کائو تسکى مرتد، تاکيدها از لنين است).
بعبارت ديگر لنين بروشنى از پروسه سلب آزادى سياسى از بورژوازى بمثابه يک پروسه سياسى-پراتيک سخن ميگويد که نظامنامه و آئين نامه از پيشى ندارد. اين مبارزه طبقاتى پرولتاريا، و اشکال جديدى که اين مبارزه بدست ميدهد، است که سرکوب بورژوازى و سلب آزادى فعاليت سياسى او را تسهيل ميکند. دمکراسى پرولترى اى که لنين از آن سخن ميگويد، دمکراسى اى که فقط براى خلق است، دمکراسى اى مبتنى بر اين اشکال مشخصى است که پرولتاريا توانسته است در قالب آن دمکراسى را بسط دهد، و آنرا بر آنچنان پايه هائى استوار سازد که بورژوازى خود، بنا بر ماهيت خود، بيرون آن قرار گيرد و در صحنه مبارزه سياسى آنرا تحريم کند:
"پرولتارياى روسيه، بلافاصله، چند ساعتى پس از کسب قدرت دولتى، انحلال ماشين دولتى قديمى را اعلام کرد (ماشينى که، براى قرنهاى متمادى حتى در دمکرات ترين جمهوريها، در خدمت منافع طبقاتى بورژوازى بوده است، همانطور که مارکس نشان داده است)؛ و "همه قدرت را به شوراها" منتقل کرد، فقط زحمتکشان و استثمارشوندگان توانستند به شوراها راه يابند، همه استثمار گران، از هر قبيل بيرون از شوراها ماندند".
(لنين، انتخابات مجلس موسسان و ديکتاتورى پرولتاريا)
اما بيانيه چه ميگويد و چه ميخواهد. بيانيه که حسن نيت "فدائيان خلق" و "دولت انقلابى" را بجاى مبارزه طبقاتى واقعى پرولتاريا نشانيده است، بجاى آنکه سلب آزادى از بورژوازى را به اين مبارزه طبقاتى و اشکال متنوع آن مرتبط کند، يکسره آنرا به "کميته ضربت دولت انقلابى" ميسپارد تا در احزاب و نيروهاى بورژوائى را ببندد و فعاليت سياسى ضد خلق را، بنا بر قانون، مانع شود. بيانيه به مبارزه طبقاتى و اشکال و شيوه هاى مختلفى که در آن دمکراسى براى خلق بسط مييابد و عرصه فعاليت بر بورژوازى تنگ ميشود، اشکالى که در ديکتاتورى پرولتاريا (و در مورد شوروى با اتکاء بر شکل مشخص دمکراسى شورائى) به کاملترين وجه پديدار ميشوند، کارى ندارد، چرا که اساسا به مساله قدرت سياسى لاقيد است. لنين ميگويد قدرت به شوراها منتقل شد و بورژوازى بيرون شوراها و دشمن آنها باقى ماند و لذا از او سلب قدرت و آزادى شد. و بيانيه خواستار گذراندن قانونى مبنى بر ممانعت از فعاليت احزاب بورژوازى است[٤]. کمى دقيق شويم. تصور بيانيه از محدود کردن دمکراسى به خلق از طريق اعطاى آزادى فعاليتهاى سياسى حزبى به نيروهاى خلقى، چيزى جز غيرقانونى اعلام کردن احزاب و دستجات بورژوائى و سرکوب آکسيونهاى سياسى بورژوائى نميتواند باشد. اما مگر احزاب مدافع منافع هر طبقه از اعضاء همان طبقه و با کارت شناسائى برحسب مکان توليدى شان تشکيل ميشوند؟ آيا انجمنهاى فالانژيست، پان اسلاميست، پان ايرانيست، سلطنت طلب و غيره کارگرى و قطعا مدافع منافع بورژوازى، نميتواند وجود داشته باشد يا ندارد؟ آيا "دولت انقلابى" در اينها را خواهد بست؟ آيا اپورتونيسم و فراکسيونهاى اپورتونيستى درون جريانات کارگرى و کمونيستى مدافعين بورژوازى نيستند، آيا قانون احزاب "دولت انقلابى" اينجا هم حکميت خواهد کرد؟ سلب آزادى فعاليت از بورژوازى و "ضد خلق" بسيار خوب، اما بورژوازى فردا چگونه فعاليت خواهد کرد؟ حزب جمهورى اسلامى، نهضت آزادى، جبهه ملى، خلق مسلمان و... اينها تشکلهاى امروزى بورژوازى و ضد انقلابند، فردا اينها رسما بى آبرو خواهند بود، و توده ها خود خواستار محاکه سرانشان خواند گشت، اما بورژوازى تشکلهاى جديدى خواهد داشت: "حزب جمهوريخواه"، "حزب کارگران آزاد"، "حزب دهقانان توحيدى" و... ! و متاسفانه به پوپوليستهائى که به دولت انقلابى و "قانون احزاب" او توکل کرده اند بايد گفت که موثرترين عرصه فعاليت براى بورژوازى و امپرياليسم در فرداى انقلاب، فعاليت از درون چهارچوب تشکيلاتى متحدين امروزى پرولتاريا خواهد بود که فردا از دورنماى بسط انقلاب تا ديکتاتورى پرولتاريا به هراس خواهند افتاد. کسى که حرکت خمينى "خلقى" را، و نقش او را ديروز در مبارزه عليه سلطنت و امروز در مبارزه عليه دمکراتيسم پرولترى و سوسياليسم تجربه کرده باشد، چاره اى جز اذعان به پوچى طرح مساله "سلب آزادى از بورژوازى" در قالب مطالبه مربوط به "منحصر کردن آزادى به خلق و نيروهاى خلق"- نوعى خلق و نيروهاى خلقى از پيش قابل تشخيص - و آنهم بر مبناى "نقشه يک دولت انقلابى معين" کارى بکند. اين مطالبه حقوقى-قضائى، امرى را که بايد دقيقا پراتيک تبليغى و ترويجى و افشاگرانه ما، آکسيونهاى ما، اعتصاب کارگرى به رهبرى ما، اشکال مشخص اعمال اراده توده اى که انقلاب به دست ميدهد، و... ببار آورد، به ارگانهاى اجرائى يک "دولت انقلابى" و "قوانين و آئين نامه هاى" آن مى سپرد. لنين از تحول نوعى (دمکراسى بورژوائى) به نوعى ديگر (دمکراسى پرولترى)، بر مبناى تصرف قدرت سياسى توسط پرولتاريا و اشکال جديد اعمال اراده دمکراتيک توده اى سخن ميگويد، و اين را مبناى دمکراسى پرولترى ميداند، و بيانيه، که دورنماى دمکراتيسم اش، از استقرار يک "دولت انقلابى" فراتر نميرود، خواهان آن است که با حرس کردن و مشروط کردن همين دمکراسى بورژوائى، پارلمانتاريسم بدون مجاز بودن بورژوازى در شرکت در پارلمان، از فعاليت سياسى بورژوازى ممانعت شود! شک نيست که محروميت قانونى احزاب بورژوائى از فعاليت سياسى توسط دولت پرولترى، يکى از ابزارهاى پرولتارياى در قدرت در سلب آزادى فعاليت سياسى از بورژوازى هست، اما اين محروميت حقوقى و قانونى، تنها پوسته حقوقى و قانونى آن واقعيتى ميتواند باشد که مبارزه طبقاتى در عمل موجبات تحقق آنرا فراهم آورده و تثبيت نموده است. اما توهم بنا نهادن پروسه سلب آزادى از بورژوازى بر وجه قانونى مساله، چيزى جز انديشيدن به ديکتاتورى پرولتاريا از وراى عينک پارلمانتاريسم بورژوائى بطور اخص و ليبراليسم بورژوائى بطور اعم نيست.
بهر حال بحث را در اينجا کوتاه ميکنيم و به ذکر اين مساله اکتفا ميکنيم که بحث ما در نقد فرمولبندى پوپوليستى از مطالبات حداقل (و بخصوص بخش سياسى آن)، بحثى نظرى بر سر تطابق و يا عدم تطابق اينگونه فرمولبنديها با موازين م . ل نيست. بحث بر سر اينست که تئورى، برنامه و شعارهاى پوپوليستى، پرولتارى را نه تنها از سوسياليسم، که از رهبرى يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند نيز باز ميدارد. سوسياليسم خلقى جلوه ديگرى از دمکراتيسم ناپيگير خرده بورژوائى است و امروز در آستانه اعتلاى نوين انقلاب، طرد آراء و افکار پوپوليستى از جنبش کمونيستى، با توجه به نقش تعيين کننده اى که پالايش اين جنبش در پيروزى و يا شکست انقلاب ميتواند ايفا کند، اهميتى حياتى مييابد. تمکين جنبش کمونيستى به برنامه پوپوليستى در انقلاب دمکراتيک تمام آن چيزى است که بورژوازى ليبرال به آن نياز دارد تا با سود جستن از خلاء دمکراتيسم پيگير پرولترى تبيين برنامه اى (و لذا، تبليغى و تشکيلاتى) آن، بار ديگر نقش خود را در به مسلخ کشانيدن جنبش توده اى و تحکيم مبانى حاکميت بورژوازى و امپرياليسم با موفقيت ايفا نمايد. از اينرو ما به "بيانيه" ٤ صحفه اى رفقاى "سازمان چريکهاى فدائيان خلق" به تفصيل پرداختيم و کوشيديم تا در ضمن برسميت شناختن دستاوردهاى آن در زمينه ارتقاء شکل تبليغ در جنبش کمونيستى به محدوديتها و انحرافات پايه اى محتوى و مضمون آن برخوردى اصولى کنيم. اميدواريم رفقا نيز به نقد ما از بيانيه فعالانه برخورد نمايند.
پاورقى ها
[١] ما براى تفکيک رفقا از اپورتونيستهاى اکثريت، يکبار و فقط در ابتداى مقاله رفقا را با لفظ "رفقاى اقليت" متمايز کرده ايم. در طول اين مقاله همه جا "فدائيان خلق" آنگونه که رفقا خود را در بيانيه معرفى ميکنند، ذکر شده است.
[٢] بعنوان يکى از آخرين نمونه هاى بروز اينگونه توهمات پوپوليستى در جنبش کمونيستى ايران رفقا را توجه ميدهيم به نقل قول زير از ضميمه تئوريک رزمندگان ٤٣:
جمهورى دمکراتيک خلق که حاکميت آن تحت رهبرى پرولتاريا از اقشار خلقى شکل ميگيرد نيز مضمونى بورژوائى دارد، ولى در اينجا به دليل انطباق سمت حرکت جامعه [!؟] با سمت حرکت تاريخى پرولتاريا که در راس حاکميت قرار دارد، عموم شرايط براى سوسياليسم [توجه کنيد براى سوسياليسم و نه مبارزه در راه آن] فراهم ميشود. دمکراسى توسعه پيدا ميکند، صنعت در زمينههاى مختلف توسعه پيدا ميکند،... جامعه کليت واحدى ميشود [يعنى اختلافات و تعارضات طبقاتى از ميان برميخيزد؟!] که حرکت حاکميت در انطباق با منافع پرولتاريا و کل طبقات تحت ستم بوده [حال اگر اين منافع خود بر هم منطبق نيست، چه باک!] و بسوى سوسياليسم حرکت ميکنند و روشن است که در چنين شرايطى مبارزه عليه چنين حکومتى به اين دليل که نوعى روابط سرمايه دارى را هنوز حفظ ميکند چيزى جز آنارشيسم محض نيست!
لنين درست خطاب به اين مناديان "وحدت کلمه" است که مينوسد:
"ما پس از انجام انقلاب دمکراتيک بلافاصله و درست به ميزان نيروى خود، که نيروى پرولتارياى آگاه و متشکل باشد انقلاب سوسياليستى را آغاز خواهيم نمود، ما هوادار انقلاب بى وقفه ايم ما در نيمه راه توقف نخواهيم کرد".
شروع بلافاصله مبارزه براى سوسياليسم آنهم در روسيه تزارى که اگر انقلاب دمکراتيک پيروز ميشد و دمکراسى و "صنعت" و غيره بسيار بيشتر و وسيعتر از جامعه کنونى ما ميتوانست رشد و توسعه يابد! آنهم در شرايطى که در صورت پيروزى انقلاب، به همان زبان غير مارکسيستى رزمندگان "سمت حرکت جامعه" در انطباق بيشتر و کاملترى با "سمت حرکت تاريخى پرولتاريا" قرار ميگرفت! به رفقا توصيه ميکنيم هرچه زودتر تکليف خود را با چنين احکام آنارشيستى اى روشن کنند؟
[٣] لنين در پاسخ به بوخارين و اسميرنوف که در سال ١٩١٧ خواهان کنار گذاشتن برنامه حداقل بودند مينويسد:
"برنامه حداقل را در زمينه سياسى در نظر بگيريد، اين برنامه به جمهورى بورژوائى محدود ميشود، ما اضافه ميکنيم که خود را به اين حدود محدود نخواهيم کرد و بلافاصله مبارزه براى جمهورى عاليترى را آغاز خواهيم کرد، يک جمهورى شوروى. اينکاررا بايد بکنيم... اما برنامه حداقل نبايد تحت هيچ شرايطى کنار افکنده شود، زيرا اولا، هنوز جمهورى شوروى در کار نيست، ثانيا، "تلاش براى باز گشت" (بورژوائى) هنوز مطرح است و بايد با آن مقابله شده و نابود شود، ثالثا، در دوره گذار از کهنه به نو ميتواند موقتا " اشکال ترکيبى" وجود داشته باشد... براى مثال جمهورى شوروى باضافه مجلس موسسان، بگذاريد اول به همه اين مسائل فائق شو يم بعد زمان کنار گذاشتن برنامه حداقل خواهد رسيد".
(لنين، تجديد نظر در برنامه حزب، کليات آثار انگليسى، جلد ٢٦، صفحه ١٧٢)
[٤] نمونه کامل اين شيوه برخورد خرده بورژوامآبانه به مساله دمکراسى پرولترى، را ميتوان در جزوه "بيانيه اعلام وحدت و مشى و برنامه" گروه کمونيستى نبرد، شهريور ٥٩، يافت. پلاتفرم احزاب اين گروه گوئى نه براى پيشاهنگان مبارز يک طبقه، بلکه بمنظور رد و تصويب در "کميسيون آزادى احزاب" دولت انقلابى آتى نوشته شده است و بجاى روشن کردن وظايف پرولتاريا در زمينه نحوه و شيوه مقابله با اين احزاب، ليست احزاب آزاد و ممنوع را براى کميسيونى از نوع فوق معين کرده است! بعلاوه اگر دقت کنيم اين شيوه برخورد کاملا، و بسيار بارزتر از بيانيه فدائيان خلق، در ديگر مطالبات دمکراتيک گروه کمونيستى نبرد نيز رخ نموده است، تا جائيکه حتى "آزادى مذهب" و "امنيت" را هم براى خلق و نيروهاى انقلابى خواستار شده است! (رجوع کنيد به صفحات ٢١-١٩).
بعبارت ديگر در جمهورى انقلابى رفقا، روزه خوارى در محلات بورژوائى در ملاء مستوجب حد شرعى خواهد بود و "دولت انقلابى" از مامور کردن پليس و شبگرد و مامور راهنمائى خلقى براى حفظ امنيت و نظم و جلو گيرى از جنايت در محلات بورژوائى معذور خواهد بود!! اين اغراق و يا تحريف نيست، بلکه معنا و منطق واقعى اين درک خرده بورژوائى و کوته بينانه از دمکراسى است که دولت جمهورى اسلامى نيز براى نپرداختن خسارت مالى و جانى مردم "غيرمکتبى" در کردستان و مناطق جنگ زده و جلوگيرى از استخدام افراد غير مکتبى، حتى معلولين، را در کارخانجات و ادارات، و... به آن استناد ميورزد. آخر جمهورى اسلامى نيز خواهان "دمکراسى و امنيت براى مسلمين و ديکتاتورى براى کفار" است.
بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست، (دوره اول) شماره ٤ بهمن ١٣٥٩
hekmat.public-archive.net #0040fa
|