دو جناح در ضد انقلاب بورژوا امپرياليستى
در دو قسمت پيشين بحث "دو جناح" کوشيديم تا در ضمن بررسى نقش و عملکرد دو جناح هيأت حاکمه در ابقاء و تثبيت حاکميت بورژوازى و امپرياليسم، اين نکته را برجسته کنيم که اردوگاه ضد انقلاب قبل از چيز ميبايد بمثابه يک پديدۀ در حال تکوين و تکامل در نظر گرفته شود. و گفتيم که چگونه انقلاب ما، و بويژه قيام نيمه تمام بهمن ٥٧، بورژوازى ايران را از رژيم شاه، که بمثابه رهبرى ايدئولوژيک سياسى واحد آن عمل مينمود، محروم کرد و بازيابى يک جريان رهبرى کننده واحد را در درون ضد انقلاب، به سيرتکوين يک پروسه طولانى و پر تلاطم رقابت در ميان نمايندگان و جريانات سياسى مختلف بورژوازى احاله نمود. اما آنچه قبل از هر چيز از بحث ما نتيجه ميشود، و بر آن تأکيد ميگذاريم، اين بود که حاصل اين پروسه رقابت، نه تفوق يک رقيب بر ديگرى، نه احراز رهبرى ايدئولوژيک- سياسى بورژوازى توسط يکى از رقباى موجود، بلکه ظهور يک جريان در درون صفوف بورژوازى خواهد بود که در عين جمع کردن و پخته کردن خصوصيات عام ضد انقلابى، ارتجاعى و خصوصا ضد پرولترى هر دو جناح در خود، گريبان خود را از محدويت هاى ايدئولوژيک- سياسى هر دو جناح، خلاص کرده باشد. اين جريان را از آنجا که صرفا ميتواند بر زمينه فعاليت و عملکرد دو جناح هيأت حاکمه، و يا بهرهگيرى از سنگرهايى که بورژوازى توسط هر دو جناح، چه بصورت مجزا و چه در ترکيب با يکديگر، تسخير ميکند، ظهور نمايد، يک "سنتز" سياسى از هر دو جناح ناميديم. اين سنتز سياسى، اين رهبرى واحد ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى چيزى جز يک جريان سياسى- ايدئولوژيک بورژوايى که مستقيما منافع سرمايه انحصارى را نمايندگى کند نميتواند باشد. رهبرى واحد بورژوازى در ايران تنها بزير پرچم سرمايه انحصارى ميسر است و ظهور سنتز مورد بحث ما نيز بمثابه پايان يک دوره تشتت و بحران ناشى از خلاء اين رهبرى در درون صفوف بورژوازى خواهد بود، تشتتى که بحران اقتصادى و انقلاب بر بورژوازى تحميل نموده است.
در دو قسمت پيشين به دو نکات ريز و درشت مختلفى اشاره شده بود که هر يک ميتواند و بايد، در بحثهاى مشخصتر دنبال گرفته شود، اما تا آنجا که هدف ما از اين مقالات ايجاب ميکند، يعنى تعيين رئوس شيوه برخورد پرولترى به هيأت حاکمه، و ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى بطور کلى، لازم است از احکام کلىاى که در مقالات قبل بدست دادهايم دورهاى بکنيم:
١) براساس دو قسمت قبل و آنچه گفتيم، ما مشخصا با ديدگاههايى که تصويرى مکانيکى و استاتيک (ايستا) از اردوگاه ضد انقلاب بدست ميدهند مرزبندى نمودهايم. "جهان" ضد انقلاب به عرصه رقابت دو جناح موجود هيأت حاکمه منحصر نميشود. سرنوشت سياسى بورژوازى را نميتوان صرفا در بررسى اوضاع و احوال حزب و ليبرالها جستجو کرد، بلکه بالعکس، خود اين رقابت را ميبايد بمثابه تحولى نگريست که بورژوازى از ميان حلقههاى مختلف و در جريان انکشاف آن، آن شکل نهائى رهبرى سياسى را جستجو ميکند که بتواند نيازهاى بنيادى سرمايه را منعکس کرده و در تحقق آن بکوشد، دستگاه در هم ريخته حاکميت بورژوازى را سر و سامان بخشد و کمک کند تا بورژوازى ايران هر چه سريعتر "کابوس انقلاب" را به فراموشى بسپارد، به "اقتصاد" باز گردد و پروسه انباشت سرمايه را بگونهاى که مطلوب اوست از سرگيرد. بنابراين تحليل مارکسيستى از ديدگاه ضد انقلاب نميتواند خود را به بررسى سناريوى جدال حزب و ليبرالها محدود کند، بلکه بايد از مطالعه و تحليل نيازهاى بنيادى بورژوازى ايران در اين شرايط مشخص آغاز کرده و بر اين اساس، بنياد خود اين مجادله در هيأت حاکمه را نيز به شيوهاى ماترياليستى بشکافد و توضيح دهد.
٢) در همين رابطه، مقالات قبل تفاوت ارزيابى ما را، با تحليل آن دسته از نيروهايى که يا اصولا سياست بورژوايى را جُدا از منافع انحصارات امپرياليستى و در غياب پروسه تأمين هزمونى بورژوازى انحصارى در صفوف بورژوازى در نظر ميگيرند و يا بورژوازى ليبرال را نماينده سرمايه انحصارى قلمداد ميکنند و لذا پروسه تثبيت هژمونى سرمايه انحصارى را با پروسه قدرتگيرى بورژوازى ليبرال يکى ميگيرند روشن ميسازد. تمام بحث ما در دو مقاله قبل، و تمام درک ما در طول دوران پس از قيام که در نخستين اعلاميه خود و بويژه در پيشگفتار به جزوه "تحصن کارگران در وزارت کار" در فروردين ٥٨ ارائه داديم، و بر اين واقعيت متکى است که بحران اقتصادى و انقلاب حاضر، نمايندگان سياسى اصيل سرمايه انحصارى (و به اين اعتبار رهبرى طبيعى و مطلوب بورژوازى ايران) را وادار به عقب نشينى نموده و نمايندگان سياسى ديگرى را موقتا به بورژوازى تحميل کرده است. حضور سياسى سرمايه انحصارى نميتواند و نبايد الزاما در پيکر و بدنه احزاب و جريانات فعال بورژوازى در شرايط موجود جستجو شود. نه حزب و نه ليبرالها نمايندگان اصيل منافع سرمايه انحصارى نيستند، بلکه ترکيبى موقت براى حفظ بورژوازى و سرمايهدارى ايران از دستاندازهاى انقلابند، ترکيبى که در يک جريان عقبنشينى به بورژوازى انحصارى تحميل ميگردد، ترکيبى که دقيقا به اين اعتبار که در دوره مبارزه ضد سلطنتى، خود را با استفاده از فقدان خط مشى روشن پرولترى در انقلاب ما، به انقلاب چسبانيده و لذا در شرايط انقلابى و بحرانى براى بورژوازى، و مادام که "انقلاب ميبايد با نام انقلاب سرکوب شود"، از کارآيى بيشترى نسبت به جريانات اصيل بورژوازى انحصارى برخوردار است. در مورد ليبرالها اين نکته جز به نقش تاريخى و کلاسيک آنها اشاره ندارد. اين نقش هميشگى بورژوازى ليبرال و مزوّر است، اما در باره حزب، بحث ما بر خصلت ابزارى آن تأکيد ميگذارد، خصلتى که به امپرياليسم امکان ميدهد تا افسار خرده بورژوازى را بدست گيرد و او را، به لطف حاکميت وسيع (و ديگر اينک کاملا رو به زوال) تفکر محافظه کار مذهبى بر صفوفش، به رويارويى با پرولتارياى انقلابى بکشاند.
ما خميره حزب جمهورى اسلامى و فلسفه وجودى آن را اين خصلت ابزارى دانستيم و اصولا "حزب بودن" آن را، بمعناى جريانى که بگونه کلاسيک در جريان دفاع از منافع يک قشر و يا طبقه معيّن شکل گرفته باشد، به طبقه معيّنى تکيه کند و برنامهاى براى تحقق اهداف و منافع اين طبقه پيشاروى خود بگذارد، مورد سؤال قرار داديم. حزب جمهورى اسلامى را ترکيب در هم جوشى از مشکوکترين محافل وابسته به امپرياليسم از يک سو، و محافل خرده بورژواى مذهبى از سوى ديگر، دانستيم که به اعتبار استفاده فعالش از حربه اسلام و نيز شخص خمينى، و توهّم تودههاى وسيع زحمتکشان به اين آخرى، لااقل در ابتداى کار توانسته بود تودههاى متوهّم تهيدستان شهرى را نيز بدنبال خود بکشاند و براى تحقق اهداف ارتجاعى خويش از آنان بهره گيرد. تبيين حزب جمهورى اسلامى به عنوان "حزبى که امپرياليسم که براى خرده بورژوازى تأسيس کرده است" ميتواند چکيده اغراق آميز اما گويايى از نظر ما در مورد اين جريان ارتجاعى باشد. به همين ترتيب مرز ميان ما و رفقايى که حزب جمهورى اسلامى را ارگان سياسى خرده بورژوازى (مرفه سنتى) ارزيابى ميکنند نيز روشن است. آنچه در ارزيابى تعلّق و نقش طبقاتى اين حزب بايد بخصوص مد نظر باشد، اساسا نه ترکيب محافل و اجزاء تشکيل دهنده آن، بلکه سياستهاى حاکم بر آن است و ما کوشيديم تا مؤلّفههاى اصلى تطابق حرکت و عملکرد اين حزب را با منافع مقطعى سرمايه انحصارى در شرايط ويژه پس از قيام بشکافيم. کشيدن اقشار محافظه کار خرده بورژوازى بدنبال خود و تبديل آنها به عمله و اکره سياست امپرياليستى، فلسفه وجودى حزب است و هر ارزيابى که تعلّق طبقاتى حزب را بر مبناى مشاهده ترکيب اعضاء و عناصر آن تبيين نمايد، ناگزير از در افتادن به مواضع انحرافى در قبال آن خواهد بود.
٣) اين واقعيت که نه حزب مُبلّغ تئوکراسى و نه ليبرالهاى مُبلّغ دمکراسى نيمبند بورژوايى نمايندگان اصيل بورژوازى انحصارى نيستند، به اين معنا نيز هست که پروسه ظهور رهبرى واحد در صفوف بورژوازى، الزاما بمعناى سست شدن پايههاى تئوکراسى و ليبراليسم هر دو (در نزد بورژوازى) است. اگر اين امواج انقلاب است که احزاب و نمايندگان دست دوم بورژوازى را به اريکه قدرت پرتاب کرده است، و اگر "سرکوب انقلاب بنام انقلاب" فلسفه صعود اينان بر مسند حاکميت است، آنگاه واضح است با هر قدم که اينان انقلاب را به عقب برانند، يک درجه مطلوبيت بقاء خود را در حاکميت، براى بورژوازى، کمرنگتر نمودهاند. اينها بنا به طبيعت خود احزاب و جرياناتى دلال و جاده صاف کن براى نمايندگان سياسى پايدار و اصيل بورژوازىاند، تنها وقتى در ايفاى نقش خود کاملا پيروز گشتهاند که جاى خود را به ديگرى سپرده باشند، رفته باشند، و آنان که بايد بر اين راه کوفته و هموار تردد سرمايه را از سر گيرند، آمده باشند.
اين سرنوشت محتوم هر دلال و مُحلل است، دلالان نميتوانند خود يک سوى معامله باشند. اما اين نکته را بايد تذکر داد که ظهور نمايندگان سرمايه انحصارى الزاما بمعناى حذف فيزيکى تمام سياستمدارانى که امروز در اين ترکيب حاکميت نقش بازى ميکنند نيست. بختيار، مدنى، نزيه و امثالهم نمونههاى بارز بورژوا-ليبرالهايى هستند که آشکارا به ارباب واقعى خود، بورژوازى انحصارى، پيوستهاند. کنار رفتن ليبراليسم به مثابه يک جريان سياسى، الزاما بمعناى کنار رفتن سياستمداران بورژوا-ليبرال نيست، همچنانکه "محبوبيت" اين سياستمداران، و بالاخص اتکاء بورژوازى به آنان، الزاما بمعناى پايگاه پيدا کردن ليبراليسم در درون بورژوازى نيست. اين نکتهاى است که در بررسى سير قدرتيابى بورژوازى انحصارى در صفوف بورژوازى در همين رابطه در بررسى چند و چون تقويت جناح بنىصدر در طول جنگ، بايد مدّ نظر باشد. از سوى ديگر ظهور رهبرى واحد بورژوازى انحصارى نيز الزاما بمعناى "بازگشت" و بقدرت رسيدن اپوزيسيون امپرياليستى (مُرکّب از سلطنت طلبان مغلوب و بورژوا-ليبرالهاى دورانديش) و شخصيتهاى شناخته شدهاش نيست. ما در بحث دو جناح کوشيدهايم تا با بررسى نيازهاى پايهاى سرمايه انحصارى، و به اين اعتبار بورژوازى بطور کلى، (يعنى نظم ضد انقلابى و نظم توليدى) خصوصيات بنيادى اين رهبرى واحد را مستقل از شعارها، اَشکال جنينى و و شخصيتهاى کنونيش بيرون بکشيم. جريان نماينده بورژوازى انحصارى، آن جريانى خواهد بود که به اين مسائل بنيادى از زاويه منافع و بر مبناى نيازها و برنامههاى سرمايه انحصارى پاسخ گويد، صرفنظر از اينکه کدام جريانات، شخصيتها و عناصر فعال کنونى در ترکيب اين نيروى سياسى نقش فعالى برعهده گيرند.
گفتيم که سياست بورژوازى انحصارى در مقابل انقلاب ما در پايهاىترين سطح تحقق دو پيششرط اصلى آغاز دوره جديدى از انباشت سرمايه را هدف خود قرار داده است:
اولا بورژوازى ميخواهد که چرخ انقلاب متوقف شود، دستاوردهاى دموکراتيک قيام باز گرفته شود و انقياد کامل طبقه کارگر و به تبع آن ساير زحمتکشان تحت استثمار، تحت حاکميت سرمايه مجددا تأمين گردد، و اين بمعناى استقرار نظم ضد انقلابى در جامعه است، و ثانيا، بر مبناى اين خفقان احياء شده و مبتنى بر عواقب فلاکت بار بحران اقتصادى، نظم توليدى مناسب براى آغاز دوره جديد انباشت سرمايه در ايران، بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم و حوزه توليد فوق سود امپرياليستى برقرار گردد.
در بررسى دو جناح به اين نتيجه رسيديم که هيأت حاکمه کنونى، و ترکيب تشکيل دهنده آن، از مجموعه خصوصياتى که بتواند تلاش بورژوازى براى تحقق هر دو پيش شرط پايهاى را رهبرى و نمايندگى کند، برخوردار نيست. حزب، که در سرکوب انقلاب بنام انقلاب پيشقدم بوده است، بنا بر ماهيت و نقش خود، از نظر ايدئولوژيک و اقتصادى پاسخگوى نيازهاى درازمدت بورژوازى ايران نيست، و ليبرالها، که وظيفه تطهير مالکيت خصوصى و سرمايه و بازسازى ماشين دولتى در هم ريخته را بعهده گرفتهاند، در اقتصاد از حيطه شعور و آرمانهاى سرمايه متوسط در بازار داخلى فراتر نميروند، در سياست، اهميت شيوههاى غير متعارف سازماندهى اردوگاه ضد انقلاب را آنگونه که بايد درک نميکنند، و در زمينه ايدئولوژيک نيز با تبليغ اتوپيسم ليبرالى خود به تشتت موجود در صفوف بورژوازى دامن ميزنند. اما اين هر دو، در ترکيب با يکديگر، بمثابه ابزارى مؤثر در شرايط پس از قيام در خدمت سياست امپرياليستى عمل کرده و ميکنند. زيرا اولا بورژوازى و سرمايهدارى را در مقابل تعرض انقلابى تودهها حفظ و حراست ميکنند و ثانيا زمينههاى عينى و ذهنى لازم براى به ميدان آمدن نمايندگان سياسى مستقيم بورژوازى انحصارى را پرورش و رشد ميدهند. اين زمينهها عموما در نتيجه فعاليت همسو و همجهت هر دو جناح و بمثابه تحولات مورد توافق هر دو و يا در نتيجه برآيند تخاصماتشان، شکل ميگيرد. بعبارت ديگر چه آنجا که دو جناح برسر اِعمال سياستهاى معيّن در توافق قرار دارند، و چه آنجا که بر سر مسائلى بجان هم ميافتند، بورژوازى انحصارى از قِبَلِ عملکردشان به دستاوردهاى عمومى و پايهاى دست ميابد. رئوس کلى اين تحولات ضد انقلابى و اين زمينههاى عينى و ذهنى يک سنتز سياسى در درون بورژوازى و اعاده هژمونى سرمايه انحصارى در ميان نيروهاى سياسى طبقه را ميتوان چنين خلاصه کرد:
١) تطهير شدن و مشروعيت يافتن مالکيت و استثمار سرمايهدارى
انقلاب ايران عليرغم حاکميت و سلطه قوى ايدئولوژى بورژوايى و خرده بورژوايى بر آن، بى ترديد از همان ابتدا حامل خروش اعتراضآميز بر عليه مالکيت بورژوايى و استثمار سرمايهدارى بود، خروشى که بازتاب واقعيات مناسبات اقتصادى جامعه و شرکت پرولتاريا بمثابه نيروى محرکه اصلى در سرنگونى رژيم سلطنت بود. هر چند بدليل عقب افتادگى ايدئولوژيک- سياسى- تشکيلاتى پرولتاريا و فقدان يک حزب استوار کمونيست، اين گرايش گنگ سوسياليستى نتوانست جز در قالب محدود و منحط "سوسياليسم" و مساوات طلبى خرده بورژوايى تجلّى يابد، اما به هر رو کارگران و زحمتکشان لااقل در اذهان خود در قالب آرمانها و شعارهاى گنگ "حق"، "برابرى" و "جامعه توحيدى و قسط"، "سرمايه از روز اول نبوده" و نظير آن، سرنوشت خونبارى براى سرمايه و "سرمايهدار" ترسيم ميکردند. (بسيار آموزنده خواهد بود اگر در فرصت مناسب به شيوه برخورد سران خرده بورژوازى جنبش ضد سلطنت از يک سو و کمونيستها از سوى ديگر، به اين "گرايش گنگ سوسياليستى" نظرى بيندازيم. آن روز که پدر "طالقانىها" به کمک جوانان پُرشور مجاهد با وعده قسط اسلامى، و توحيد و در اساس با وعده "نوعى" سوسياليسم کارگران را به زير پرچم خمينى ميفرستادند، بخش اعظم جنبش کمونيستى خود فعالانه پرولتاريا را از هر گونه تعدى - در عمل و در شعار هر دو - به "سرمايه و بورژوازى ملى" بر حذر ميداشت! بورژوازى نه فقط منافع خود بلکه گرايشات تاريخى پرولتاريا را نيز ميشناخت و با وعدههاى شِبه سوسياليستى کارگران را بسوى خود ميکشاند، و بخش اعظم جنبش کمونيستى نه فقط منافع پرولتاريا که اهداف و شيوههاى بورژوازى را نيز نميشناخت و از ماهيت کريه کل بورژوازى پردهپوشى ميکرد. اين يک تراژدى تاريخى و هشدارى است به تمام کسانى که از لاقيدى تئوريک فضيلت ميسازند).
اما به هر حال زمينههاى عينى و ذهنى تحقق اين آرمان "گنگ" سوسياليستى موجود نبود و رژيم کنونى اين رسالت تاريخى را بر عهده گرفت تا در دفاع از سرمايه ورشکستگى سوسياليسم خرده بورژوايى را نيز به پرولتاريا اثبات کند. اولين شرط انسجام بورژوازى و نجات او از ورطه انقلاب در هم شکستن اين پيشروى بى شکل ايدئولوژيک پرولتاريا بود. مالکيت بورژوايى ميبايست از زير دست وبال پرولتارياى مشتاق مصادره، خلع يد و کنترل بيرون کشيده شود. سرمايهدارانى که در ماههاى اوليه پس از قيام نه فقط مال که جان خويش را هم در خطر يافته و گريخته بودند؛ ميبايست به سر کار و بارشان بازگردند؛ پرولتاريا ميبايست فکر اِسائه ادب به ساحت مقدس سرمايه را از سر بيرون کند و به پشت دستگاهها باز گردد. اوضاع ميبايست به حال "عادى" باز گردد، دو جناح هيأت حاکمه در اين زمينه توافق و تفاهم کامل و عملکرد متقابل و ارگانيکى داشتند. يکى (ليبرالها) تبرئه کل مالکيت بورژوايى را خواستار بود و آن ديگرى (خمينى و شرکاء) آن را با کلاه شرعى "مالکيت مشروع و مشروط اسلامى" به تودهها حُقنه ميکرد. اولى بازگشت و تبرئه تمامى "جنايتکاران توليد" را مطالبه ميکرد و اين دومى با تقديم يکى دو "مُفسد فىالارض" بعنوان قربانى به پيشگاه "اُمّت" راه را براى مابقى هموار مينمود.
اعلام مشروعيت مالکيت بورژوايى و استثمار سرمايهدارى براى کسانى که معناى "مشت محکم کمونيسم" را ميدانستند طولى نکشيد و پذيرش آن براى پرولتاريا و تهيدستان شهر و روستا که از رهبرى فکرى کمونيستى محروم بودند، از آن کمتر. ملى شدن صنايع نيز شکل "تشکيلاتى" مناسب براى ايجاد کمترين اصطکاک را بدست داد، "هيچ مالکيتى مشروعتر از مالکيت دولت منبعث از جانب خدا و رسول و متکى به امّت اسلامى نميتواند وجود داشته باشد". بورژوازى به همّت رژيم جمهورى اسلامى و به لطف مناسبات الاکلنگى و جنگ زرگرى - تا آنجا که به بحث مالکيت مربوط ميشود - موجود در آن، بسرعت ارکان اقتصادى جامعه خويش را از حيطه تعرض مستقيم پرولتاريا بيرون کشيد. امروز آرمان گنگ "جامعه بى طبقه و قسط" به خواست واقعى کنترل کارگرى بر توليد و توزيع مبدل شده است: اين يک "عقب نشينى" از سوسياليسم مبهم خرده بورژوايى و يک پيشروى عملى در جهت استقلال ايدئولوژيک سياسى پرولتاريا است. با اين وجود بايد گفت که جمهورى اسلامى، ابتدايىترين وظيفه خود را در حفظ بقاء و تحکيم حاکميت بورژوازى و در ايجاد زمينه لازم براى انسجام صفوف بورژوازى به رهبرى بورژوازى انحصارى را با جديت به پيش بُرده و توفيقات بسيارى نيز داشته است.
٢) امحاء دستاوردهاى دمکراتيک قيام و تمکين کامل تودهها به بى حقوقى کامل سياسى
رژيم جمهورى اسلامى که سران آن اساسا براى پيشگيرى از قيام قهرآميز تودهها پا بميدان نهاده بودند، از ابتداى استقرار خود سرسختانه کوشيده است تا پرولتاريا و زحمتکشان انقلابى را قدم بقدم و سنگر به سنگر از دستاوردهاى دمکراتيک قيام باز پس براند. در شماره قبل گفتيم که چگونه استقرار نظم ضد انقلابى پيششرط پايهاى هرگونه از سرگيرى پروسه "عادى" توليد و انباشت سرمايه در کشور است و نيز در متون مختلف تأکيد کردهايم که چگونه از سوى ديگر تحولات بنيادى دمکراتيک در مناسبات سياسى از نقطه نظر پرولتارياى انقلابى نيز سؤال و مسأله محورى انقلاب حاضر است. از اين رو است که خصلت ضد انقلابى حکومت و جناحهاى آن و نقش مؤثر در تأمين زمينههاى تثبيت حاکميت بورژوازى به رهبرى بورژوازى انحصارى بايد قبل از هر چيز در عملکرد ضد دمکراتيک آنها جستجو شود. جناحهاى هيأت حاکمه در اين زمينه عملکردهاى متفاوت، اما بى شک مکملى داشتهاند.
در حالى که ليبرالها از همان ابتداى کار سراسيمه به وارسى و تعمير ماشين ضربه خورده و از کار افتاده دولت شتافتند، خمينى، حزب و شرکاء کوشيدند تا خلاء دستگاه سرکوب را با فتوا، ارعاب، تحميق و تهديد پُر کنند. اعتصاب و تحصن و "مخالفت با دولت" غير شرعى و مستوجب عقوبت الهى اعلام شد، پروسه جايگزينى مردم مسلّح با دار و دستههاى سازمانيافته افراطيون دست راستى خرده بورژوا، هوادار رژيم، آغاز شد. فتواى خلع سلاح عمومى بلافاصله پس از قيام داده شد. هر جا که تودهها خود مستقيما در کار تشکيل ارگانهاى اِعمال اراده مستقيم و از پايين بودند، با مقاومت و سپس با تعرض شديد حکومت مواجه شدند. پرولتاريا و زحمتکشان انقلابى بر مبناى توهّمات خود انتخاب بنيادى را انجام داده بودند، آنها با پذيرش هژمونى تفکر سياست خرده بورژوايى، قدرت سياسى را اساسا در دست بورژوازى باقى گذاشته بودند، و اينک دومى جز محروم ساختن تودهها از هر نوع انتخاب دمکراتيک، جز بيرون راندن آنها از هر گونه عرصه فعاليت سياسى دور ساختنشان از هر گونه امکان اراده مستقيم و بالأخره جز تبديل آنها به ابزارى براى بازسازى حاکميتى که خود به زيرش کشيده بودند، هدف و شعارى نداشت.
رژيم جمهورى اسلامى نه تنها از برسميت شناختن هر گونه تحول دمکراتيک شانه خالى نمود، بلکه با اتکاء بر ارعاب و تحميق مذهبى تودهها آرمانهاى دمکراتيک آنان را بعنوان آرمانهاى "غربى" و "امپرياليستى" به سُخره کشيد. برابرى زن و مرد را فحشاء، رفاه را زيربناى الاغ و آزادى بيان و اجتماعات را آزادى فساد و توطئه، نام نهاد، اختيارات غير قانونى شاه را قانوناً به "ولىّ امر" سپرد. شکنجه غير قانونى را تحت عنوان "حد شرعى" قانونيت بخشيد. زنان و اقليتهاى مذهبى را رسما به اتباع درجه دوم کشور بدل کرد، و... اين تهاجم قرون وسطايى به مطالبات دمکراتيک تودهها حلقههاى بسيار دارد.
بورژوازى، روى کاغذ، نه تنها عقب ننشست، بلکه کلاً تا حد زيادى از انقلاب و انقلابيون طلبکار از آب در آمد، اما فراتر از روى کاغذ، در واقعيت، کارگران و زحمتکشان انقلابى به قيمت جانبازىها و فداکارىهاى بسيار سنگرهاى دمکراتيک بسيارى را حفظ کردند و امروز، با اعتلاى سياسى نوين تودهاى، دورنماى تسخير سنگرهاى جديدى را پيش روى خود دارند. به هر رو، اين پروسه، يعنى پروسه تهاجم رژيم و جناحهاى درونيش به دستاوردهاى دمکراتيک انقلاب، بستر اساسى انسجام سياسى بورژوازى و بازگشت بورژوازى انحصارى به پيشاپيش صفوف ضد انقلاب در مقابل پرولتارياى انقلابى است.
حمله سبعانه به کردستان انقلابى، حُقنه کردن قانون اساسى ضد دمکراتيک- ضدکارگرى جمهورى اسلامى به تودهها، تهاجم به دانشگاهها و قلع و قمع دانشجويان کمونيست و انقلابى، نفى عملى آزادى بيان، اجتماعات و احزاب، اعتصاب و غيره، تشکيل دادگاههاى قرون وسطايى براى محاکمه کمونيستها، انقلابيون دمکرات و زحمتکشان مبارز، تحميل مجلس فرمايشى مملو از دشمنان طبقه کارگر و دمکراسى به تودهها، و صدها خوشرقصى امپرياليستى ديگر، اينها آن قدمهاى عملى است که رژيم کنونى، به همّت هر دو جناح راست افراطى و ليبرال خود، در خدمت باز به تخت نشانيدن بورژوازى انحصارى برداشتهاند.
بورژوازى انحصارى ايران اگر بتواند صفوف پرولتارياى انقلابى را در هم شکند و جنبش دموکراتيک- انقلابى را سرکوب نمايد، بى شک در سازماندهى حاکميت سياسى و اقتصادى امپرياليسم از تمامى اين اَشکال و اقدامات فراتر خواهد رفت. نه بى قانونى چاقوکشان و چماقداران رسمى و غير رسمى و نه قانون مجلس اسلامى، نه استبداد ولايت فقيه و تئوکراسى ارتجاعى و نه غمزههاى مزوّرانه ليبرالى، هيچيک ابزار پايدار سلطه طبقاتى او را تشکيل نخواهند داد. او در پى احياى بهشت آريامهرى سرمايه در وجوه اَشکالى است که با سرمايهدارى ايران، بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم در تطابق باشد. اما آنچه او به همه نوکران امروزى و موقت امپرياليسم، به حزب و ليبرالها هر دو، مديون خواهد بود، بى حقوقى کاملى است که اينها کوشيدهاند به کارگران و زحمتکشان ايران تحميل کنند.
٣) بازسازى دستگاه پايدار سرکوب دولتى، تطهير و بازسازى ارتش، پليس سياسى و دستگاه بوروکراتيک دولتى
اين نياز پايهاى بورژوازى ايران به رهبرى بورژوازى انحصارى براى آغاز دوره جديدى از انباشت سرمايه برمبناى استثمار امپرياليستى پرولتاريا است. هر دو جناح حکومت بر سر مبرم بودن اين مسأله توافق دارند، آنچه مورد بحث و اختلاف نظر است اين است که اولا هم اکنون تا چه حد ميتوان در سرکوب انقلاب بر اين ابزارها تکيه کرد. در شماره قبل اين نکته را بازکرديم، و واقعبينى حزب و اتوپيسم ليبرالها را در اين مورد توضيح داديم. و ثانيا، درجه تکيه ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى براين نهادهاى پايدار، در قياس با ابزار غير متعارف سرکوب، در شرايط کنونى، انعکاس مستقيمى در توازن قواى جناحهاى حکومتى خواهد يافت، و اين خود مانع همدلى کامل در درون رژيم جمهورى اسلامى بر سر سير و سرعتى است که پروسه تطهير و بازسازى دستگاههاى در هم ريخته سرکوب متمرکز و متعارف ميبايد بخود بپذيرد.
اما به هر جهت کارنامه حضرات در اين زمينهسازى براى حاکميت بلامنازع بورژوازى انحصارى کاملا درخشان است. جنبش کمونيستى از ابتداى امر بر اين نقش ارتجاعى جمهورى اسلامى وقوف و تأکيد داشته و صَرفنظر از سوسيال-شوينيستهايى که با شروع جنگ چون صاحبنظران امور لجستيکى، اُردُنانس و استراتژى و تاکتيک نظامى، از قرار براى حفظ "استقلال" حکومت از کارشناسان خارجى و براى بالا بردن کارآيى ارتش جمهورى اسلامى، به موعظهخوانى پرداختهاند، نيروهاى مارکسيست انقلابى مدتها است اقدامات ننگين جمهورى اسلامى را در امر تطهير و بازسازى ارتش آمريکايى، تجديد سازمان ساواک تحت نام جديد و تثبيت منحطترين اَشکال بوروکراتيک و ضد دموکراتيک در دستگاههاى دولتى، بعنوان يک سوژه تهييج و افشاگرى مورد استفاده قرار دادهاند. لذا تصور ميکنيم اهميت اين مسأله بعنوان يک زمينه بنيادى انسجام بورژوازى و تثبيت هژمونى سرمايه انحصارى در صفوف ضد انقلاب نيازى به تفصيل و تأکيد نداشته باشد.
٤) وادار کردن تودهها به تمکين به سطح معيشت نازل و عواقب فلاکت بار بحران اقتصادى
در جزوه "دورنماى فلاکت و اعتلاى نوين انقلاب، بهمن ٥٨" به تفصيل اهميت و مکان اين نکته را شکافتيم. ما در آنجا متذکر شديم که تحميل و عواقب و عوارض بحران اقتصادى بر دوش پرولتاريا و تودههاى زحمتکش، و از اين طريق پايين بردن ارزش نيروى کار در سطح جامعه، خود يکى از مجارى و پيش شرطهاى اصلى خروج نظام سرمايهدارى از بحران اقتصادى است. در جزوه فلاکت تأکيد کرديم که چگونه بورژوازى ايران جز با به تسليم کشانيدن پرولتاريا و ساير زحمتکشان در مقابل عوارض فلاکت بار بحران نخواهد توانست انباشت سرمايه را به شيوه مطلوب خويش از سر گيرد. اين وجه اقتصادى مسأله است که به اندازه کافى تا کنون در باره آن سخن گفتهايم.
اما، عمقيابى بحران سرمايهدارى و تشديد فقر و فلاکت تودهها، در غياب آلترناتيو روشن پرولترى در قبال بحران و در فقدان مبارزات سازمانيافته تودهاى در دفاع از، و ارتقاء سطح معيشت کارگران و زحمتکشان (امرى که بايد مؤکّدا مورد توجه کمونيستها باشد)، از نظر سياسى به گرايشات محافظهکارانه در درون جنبش کارگرى و بويژه در بخشهاى عقبافتاده پرولتاريا دامن ميزند. دفاع از سطح معيشت پرولتاريا، شرط لازم سازماندهى هر مبارزه پيگير بر عليه بورژوازى است. توده کارگر که وسيعا گرفتار طاعون بيکارى باشد، دائما در معرض اخراج باشد، سطح دستمزد واقعيش تنزل يافته و زيست اقتصاديش در مخاطره افتاده باشد، و در مقابل همه اينها راه چارهاى نيابد ناگزير دچار گرايشات شديد راستروانه خواهد گشت.
"نظم" و نه "انقلاب" در چنين شرايطى در ميان کارگران جا باز ميکند، تشديد فلاکت و ناامنى اقتصادى تودههاى زحمتکش، بعلاوه زمينه عينى تشديد رقابت را در صفوف آنان بوجود ميآورد و رژيم جمهورى اسلامى، بمثابه ارتجاع مُجسّم بورژوايى، از ايجاد حداکثر نفاق و تفرقه در صفوف پرولتاريا و تودههاى زحمتکش کوتاهى نميکند. تعصبات مذهبى، جنسيت، قوميت، سابقه کار، شاغل و بيکار بودن و غيره همه و همه در دست جمهورى اسلامى دستاويزى براى گسسته کردن صفوف جنبش کارگرى گشته است. تقويت گرايشات محافظهکارانه در تودهها محور تمامى تبليغات بورژوازى بر زمينه بحران اقتصادى است. اين آن تز واحدى است که "شورا پورا ماليده بايد کار کنى جانم" بنىصدر و اعوان و انصارش را، به "خلقيون خرمن آتش ميزنند و در توليد اخلال ميکنند" حزب، خمينى و دار و دستهاش پيوند ميدهد.
حکومت، به همت هر دو جناح، يک ثانيه از اين وظيفه طبقاتى خود، در تبديل بحران به زمينه تثبيت حاکميت اقتصادى و سياسى سرمايه، غافل نمانده است. خمينى و شرکاء با علم کردن "معنويت نه ماديت" و بورژوا-ليبرالها با تبليغ اين ادعاى ارتجاعى که انقلاب خود موجد بحران اقتصادى و فلاکت تودهها بوده است، به سطح معيشت ميليونها کارگر و زحمتکش يورش بردند. مقاومت تودهها، به رهبرى پرولتارياى صنعتى، در مقابل اين تهاجم، بستر اعتلاى سياسى نوين تودهها را در مقطع کنونى ميسازد. اين مبارزه همچنان ادامه دارد، اما تا هم اکنون هيأت حاکمه ارتجاعى نقش خود را در اين زمينه سازى براى امپرياليسم و بورژوازى انحصارى کاملا و بى هيچ ابهامى آشکار کرده است.
٥) تطهير امپرياليسم و توجيه ارتباطات ديپلماتيک، اقتصادى و نظام بورژوازى حاکم ايران با کشورهاى امپرياليستى
يکى از وجوه بارز انقلاب ما، خصلت آشکارا ضد امپرياليستى آن بوده است. امپرياليسم بطور اعم و امپرياليسم آمريکا بمثابه امپرياليسم مسلط بر اقتصاد و سياست ايران بطور اخص آماج اعتراض پرولتارياى انقلابى در ايران قرار گرفته است. تحريم فروش نفت به آفريقاى جنوبى و اسرائيل از جانب کارگران مبارز صنعت نفت در ماههاى پيش از قيام، بيانگر آگاهى پرولتارياى انقلابى ايران به ريشهها و پايههاى جهانى استثمار و اختناق در ايران بود. هر چند پرولتارياى ايران تا هم امروز نيز نتوانسته است پيوند ناگزير و بنيادى امپرياليسم و ديکتاتورى، و به اين اعتبار پيوند حياتى مبارزه ضد امپرياليستى و دموکراتيک را آنگونه که بايد وسيعا در يابد، اما به هر رو جهتگيرى ضد امپرياليستى و بويژه ضد آمريکايى کارگران و زحمتکشان ايران، هر چند که به اعتبار حاکميت ذهنيت خرده بورژوايى بر جنبش تودهاى جز در عرصههاى حقوقى، ادارى و ديپلماتيک امکان بروز نمييافت، در همين حد اعاده اوضاع پيش از انقلاب را براى بورژوازىِ زخم خوردۀ ايران بسيار دشوار ميساخت و ميسازد. حکومت کنونى و هر دو جناح ضد انقلابى آن کوشيدهاند تا اين گرايش ضد امپرياليستى تودههاى کارگر و زحمتکش را از هر گونه محتواى عملى اقتصادى- طبقاتى تهى سازند.
حزب جمهورى اسلامى و آيتالله خمينى امپرياليسم را از واقعيتى مشخص، ملموس و قابل شناخت براى زحمتکشان، به موجودى ماوراءالطبيعه و افسانهاى، به جن و شيطانى که گويا تنها بعنوان آنتى تز اسلام موجوديت يافته است، تنزل دادهاند. آنها مبارزه ضد امپرياليستى کارگران و زحمتکشان انقلابى را از همان پيش از قيام سمبلهاى قدرت اقتصادى سرمايه انحصارى، بانکها و شرکتهاى توليدى و تجارتى متعلق به بورژوازى بزرگ و انحصارى، و مظهر سلطه سياسى امپرياليسم يعنى رژيم پليسى نظامى سلطنت را مورد تعرض قرار داده بود، به فرياد الله اکبر کشيدن از فراز بامها، تجمع در مقابل ساختمان سفارت آمريکا و تکرار طوطىوار ترجيعبندهاى مبتذل و تو خالى بلند گوهاى حزب کاهش دادند. رجزخوانىهاى توخالى و فرمايشى "ضد گروگانى" و "مرزبندى" با رمزى کلارکها و ديگر کارگزاران ديپلوماسى امپرياليسم آمريکا، با هر قدم که سرمايهدارى انحصارى در عمل سنگرهاى اقتصادى و سياسى از کف رفته را باز پس گرفت و استثمار و اختناق شدت مييافت، "رساتر" و مکررتر ميگشت.
"آمريکا شيطان بزرگ است و هرگز بشر با شياطين جز با اوراد و جز با توسل به جادوگر قبيله و رمّال و پيشنماز محله به مقابله برنخاسته است". اين روح امپرياليستى مبارزه به اصطلاح ضد امپرياليستى حزب جمهورى اسلامى، خمينى و شرکاء بوده است. از سوى ديگر ليبرالها که بند بودن سرشان به آخور امپرياليسم هر روز در نزد تودهها عيانتر ميگشت، از اين نقد مبتذل خرده بورژوايى از امپرياليسم بهانه و دستمايهاى ميساختند تا وابستگى تام و تمام خود را به امپرياليسم و سرسپردگىشان را به نوسازى بهشت امنيت انحصارات امپرياليستى و استثمار سرمايهدارى در کشور تحت سلطه، تحت عنوان "ضرورت خروج از انزواى سياسى"، "واقعبينى اقتصادى" و قسعليهذا به تودهها حُقنه کنند. در پايان دو سال اينان گامهاى متعددى در اين جهت برداشتند، قدرتهاى امپرياليستى را خوب و بد کردهاند، اتحاد بنيادىشان را با امپرياليسم در مبارزه با "کمونيسم بينالملل" آشکارا اعلام نمودهاند، بر سر امپرياليسم آمريکا آب توبه ريخته و به او در صورت استغفار قول رستگارى دادهاند. اينان تمام کوشش خود را بکار بردند تا بعد از شاه نوبت آمريکا نشود و اين از نقطه نظر بورژوازى انحصارى يک گام بسيار بلند به "جلو" است.
٦) سرکوب مستمر جنبش کمونيستى و جذب و جلب دموکراسى خرده بورژوايى به زير پرچم ليبراليسم
در ذهن خوشبين بسيارى از کارگران انقلابى و مبارزين کمونيست، قيام بهمن طليعه استقرار دولتى "ملى و مترقى" به رهبرى بورژوازى ليبرال و خرده بورژوازى بود، دولتى که گويا ميرفت تا ضامن آزاديهاى سياسى باشد. آنچنان آزاديهايى که طى آن پرولتاريا و نيروهاى سياسى او فرصت مييافتند تا اهداف خود را به روشنى تعريف کنند، متشکل شوند و بر متن فعاليت گسترده و آزادانه تبليغى، ترويجى و سازماندهى، سنگر مبارزه براى سوسياليسم را مستحکم سازند. واقعيات، همانگونه که ما از همان ابتدا هشدار داده بوديم، اين گونه توهّمات را نقش بر آب کرد. ممانعت از بسط دامنه قيام و تلاش در باز پس گرفتن دستاوردهاى دموکراتيک آن اولين هدف و وظيفه حاکمين کنونى بوده و در اين ميان سرکوب جنبش جوان کمونيستى، جنبشى که رشد و اعتلاى آن تنها شاخص و مِلاک حرکت بسوى سوسياليسم است، جنبشى که گرچه افتان و خيزان اما با شور و فعاليت مستمر براى بسط دستاوردهاى انقلاب ميجنگيد، اولين و مبرمترين نياز سرمايه و امپرياليسم بود. ممانعت از گسترش فعاليت علنى و وسيع جنبش کمونيستى با ممانعت از بسط دامنه انقلاب مترادف است و رژيم کنونى در اين زمينه نيز نقش خويش را در خدمت سرمايه و امپرياليسم و در فرصت خريدن براى بورژوازى انحصارى براى تجديد قواى سياسى- نظامى با پيگيرى کامل ايفاء نموده است اين از توافقات مقدّس هر دو جناح حکومت است.
در همين رابطه، نيروهاى خرده بورژوا- دموکرات، که در هراس از تضييقات رژيم از نزديکى علنى و عملى با جنبش کمونيستى ميهراسند، بنا بر ماهيت متزلزل خود ناگزير بتدريج بزير پرچم ليبراليسم بورژوايى کشيده شده و خنثى ميگردند. سرکوب دائم جنبش کمونيستى و خنثى کردن دموکراتيسم خرده بورژوايى، چيزى جز تلاش در ايجاد پيششرطهاى ذهنى پاسيفيسم در تودهها نيست، پاسيفيسمى که بورژوازى بدان اميد بسته است تا قابليت عکسالعمل انقلابى در مقابل تهاجم نهائى ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى به رهبرى بورژوازى انحصارى را از زحمتکشان سلب کند.
شکل گرفتن و تحقق قدم بقدم اين تحولات ضد انقلابى معناى عملى آن پروسهاى است که بورژوازى انحصارى را از پهلو به تثبيت قدرت نزديک ميسازد. پس واضح است وقتى ما از سنتز در درون بورژوازى سخن ميگوييم از يک فعل و انفعالات خلعالساعه و از يک شعبدهبازى تاريخى سياسى سخن نميگوييم. زمينههاى عينى و ذهنى اصلى انسجام و وحدت بورژوازى به زير پرچم نيروهاى سياسى واقعى و پايدار بورژوازى انحصارى همين تحولات بنيادى است که هم امروز، و از پيش از قيام تا کنون، به همت خمينى، حزبيون، ليبرالها و اقمار رنگارنگشان در جريان شکلگيرىاند. عملکرد رژيم جمهورى اسلامى و مناسبات متقابل دو جناح آن، کاتاليزور catalyseur ظهور شرايطى است که بورژوازى انحصارى قادر باشد در آن ضربه نهائى را به انقلاب وارد آورد. شرايطى که با تحقق خود رژيم جمهورى و جناحهاى آن را از نظر بورژوازى و امپرياليسم اساسا مختومه و غير ضرورى اعلام خواهد کرد.
اگر زمينههاى فوق بوجود آيد، اگر اين تحولات ضد انقلابى متحقق شوند، اگر تودهها در زير بار فلاکت، در غياب آلترناتيو روشن پرولترى و در زير بمباران تبليغات ليبرالى به ورطه پاسيفيسم در غلطند، اگر ارتش آريامهرى "ملى" و "مکتبى" شده، سازمان يافته آماده عمل باشد، اگر ساواک جديد تور خود را براى شکار وسيع انقلابيون تدارک ديده باشد، اگر بوروکراسى عريض و طويل بورژوازى شريانهاى اقتصادى اجتماعى و فرهنگى زندگى تودهها را در چنگال خود گرفته باشد، و... آنگاه صحنه براى پرده آخر نمايش ضد انقلاب، براى استقرار ديکتاتورى بورژوازى انحصارى آماده خواهد بود. ديکتاتورىاى که نه ليبرال است و نه دل خوشى از آخوند و تئوکراسى دارد، ديکتاتورىاى که اشتغال، مسکن، آب و برق، و پيشگيرى و درمان بيمارىهاى ابتدايى را وعده ميدهد، ديکتاتورىاى که به "عظمت ايران"، "مدرنيسم" و "نظم" سوگند خواهد خورد، ديکتاتورىاى که "هرج و مرج" را محکوم و باج گيرى و سرکوب متمرکز و با حساب و کتاب را طلب خواهد کرد، و خلاصه ديکتاتورىاى که روح مجسّم ارتجاع آريامهرى در پيکر يک جمهورى - البته غير اسلامى - خواهد بود.
اين فرداى بورژوازى و ضد انقلاب است که امروز در دل اين تحولات ضد انقلابى شکل ميگيرد، و پرولتارياى انقلابى، که بخواهد با امروز و فرداى بورژوازى هر دو به مقابله برخيزد، ناگزير بايد در وراى جدال دو جناح که دورنماى تضعيف اين حکومت را ببار ميآورد، رشد زمينههاى آن حکومت را نيز بشناسد و از آن ممانعت کند، با اين حکومت بجنگد، بى آنکه به حمايت از آن حکومت سقوط کند. مشى تاکتيکى پرولتاريا بايد بر چنان پايههايى متکى باشد که با امروز و فرداى بورژوازى هر دو بجنگد، حکومت کنونيش را به عقب براند و تضعيف کند، بى آنکه زمينه را براى حکومت آتىاش مساعد کرده باشد.
اينجا ديگر بحث به تقابل پرولتاريا با دو جناح در هيأت حاکمه کنونى منحصر نميشود، اينجا بحث بر سر مواجهه پرولتاريا با پروسه شکلگيرى ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى است. بحث بر سر برخورد پرولتاريا به سير ديالکتيکى تکامل اردوگاه ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى است سيرى که خود در جهت نفى اوضاع و احوال کنونى اردوگاه ضد انقلاب و فراهم آوردن اوضاع و احوال و اَشکال مساعدترى براى بورژوازى پيش ميرود، و اگر پرولتارياى انقلابى بخواهد - و ميخواهد - اوضاع و احوال کنونى ضد انقلاب را به شيوه خاص خود در خدمت اهداف انقلابى خود نفى کند، ميبايد قبل از هر چيز، حساب خود را با اين سير تکامل نيز تسويه کند و هم با ابقاء و هم با نفى بورژوايى حکومت کنونى مرزبندى روشنى داشته باشد. ضرورت صف مستقل پرولتاريا و آلترناتيو مستقل پرولترى هرگز اهميت حياتى خود را اينچنين بوضوح بارز نساخته و به ثبوت نرسانيده است. و اين تمام آن چيزى است که ما از تحليل و بحث "دوجناح" آموختهايم و بروشنى در پلاتفرمهاى خود در مورد کودتا و جنگ منعکس کردهايم.
ما به اردوگاه ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى بمثابه پديدهاى در حال تکوين و تکامل مينگريم و لذا ضد انقلاب را در چهارچوب اجتماعى و سياسى متحولى در نظر ميگيريم؛ در بررسى نيروهاى ضد انقلاب به تحليل آن مجموعه شرايط عينى و ذهنىاى نظر داريم که از يک سو دالّ بر تغيير توازن قواى اردوگاه ضد انقلاب در قبال انقلاب است و از سوى ديگر زمينه را براى شکلگيرى نهائى رهبرى سياسى بورژوازى فراهم ميآورد. سير تکامل ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى، سير از کف رفتن دستاوردهاى قيام است، سير عقبنشينى تودهها از مطالبات انقلابيشان است، سير نزديک شدن بورژوازى به استقرار دو گونه نظم بنيادى ارتجاعى، نظم سياسى ضد انقلابى و نظم توليدى کاپيتاليستى است. ضد انقلاب را صرفا در احزاب و نيروها و عناصر ضد انقلابى ديدن و با اين پديدهها مرزبندى کردن کافى نخواهد بود، چرا که چنين کوتاه بينىاى جنبش کمونيستى را از درک آن تحولات سياسى و اقتصادى معيّن که حاکى از پيشروى عمومى بورژوازى است، تحولاتى که تکامل ضدانقلاب و دستيابى بورژوازى به شکل نهائى رهبرى سياسيش منوط به آن است، باز ميدارد.
اگر ما بتوانيم انقلاب و تکامل آن را اثباتاً تعريف کنيم، اگر تصوير روشنى از آنچه پرولتاريا پيشروى و پيروزى انقلاب مينامد داشته باشيم، آنگاه ملاک بسيار دقيقى براى ارزيابى کليه جناحهاى ضد انقلاب، اعم از سابق و مغلوب و فعلى و آتى، مذهبى و ليبرال و قسعليهذا، و سهم هر يک در پيشبرد سياست امپرياليستى، خواهيم داشت، چرا که بورژوازى را در رويارويىاش با پرولتاريا و در تهاجمش به سنگرهاى تعريف شده و مشخص انقلاب، تشخيص ميدهيم و هرگز حتى براى يک لحظه بوق و کرناى "سفارتگيرى" اين شيون و زارى "آزادىطلبى" آن يکى، "استقلال سياسى" اين و "دفاع از ميهن" آن يکى، از اتخاذ موضع صريح و روشن پرولترى در دفاع از انقلاب و بسط و دامنه آن بازِمان نخواهد داشت، و از ظهور اَشکال جديد رهبرى سياسى در بورژوازى، شگردهاى جديد در عوامفريبى و جانماز آب کشيدنهاى غير منتظره "ضد امپرياليستى و آزاديخواهانه"، جا نخواهيم خورد و تاکتيکهاى خود را متناسب با فصول تغيير نخواهيم داد. (به اين مسأله باز ميگرديم)
پلاتفرمهاى ما در قبال کودتا و جنگ بروشنى اين درک پايهاى و اين تز محورى بحث "دو جناح" را منعکس ميکند. ما به اردوگاه ضد انقلاب بمثابه پديدهاى در حال تکوين و تکامل، و نه صرفاً بعنوان احزاب و نيروهاى شکل گرفته، مينگريم و لذا در پلاتفرم کودتا هم در مقابل کودتا و هم در مقابل ضد کودتا هر دو هشدار ميدهيم و پرولتارياى انقلابى را به احتراز از حمايت از حکومت کنونى از يک سو و مقابله قاطع با کودتا متکى بر صف انقلابى ضد کودتا از سوى ديگر، فرا ميخوانيم. کودتا، چه به پيروزى جناح ديگرى از نيروهاى سياسى بورژوازى منجر شود و چه توسط نيروهاى موجود او سرکوب گردد، بيانگر تکاملى در اردوگاه ضد انقلاب و مخاطراتى براى سنگرهاى معيّن انقلاب - دستاوردهاى دموکراتيک قيام - است، و الّا عمده و غير عمده کردن متافيزيکى و اختيارى "ضد انقلاب مغلوب" و جمهورى اسلامى، چيزى بر دانش تاکتيکى پرولتاريا نميافزايد. در پلاتفرم جنگ همچنان تأکيد کرديم که جنگ ايران و عراق تسهيل کننده تحولاتى است که در خدمت سرکوب انقلاب ايران و بسط هژمونى بورژوازى انحصارى در ايران و منطقه قرار دارد و لذا خواهان آن شديم که پرولتارياى انقلابى در مقابل جنگ سرمايهداران و شرايط و عاقب سياسى و اقتصادى آن به دفاع از انقلاب خويش برخيزد. مقايسه موضع ما در قبال جنگ با دو موضعگيرى اصلى جنبش م.ل، آنارکوپاسيفيسم و سوسيال-شوينيسم، ميتواند اهميت ويژه برخورد ما را به سير تکوين اردوگاه ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى روشن کند.
آنارکو-پاسيفيستها ضد انقلاب بورژوايى را فقط و فقط در قالب هيأت حاکمه موجود و جناحهاى دوگانه آن مجسم ميکنند، و در تلاش براى اتخاذ موضعى "مستقل" حداکثر توفيق مييابند تا با اين هر دو جناح مرزبندى نمايند. آنها زمينههاى رشد رهبرى مطلوب بورژوازى و انسجام صفوف آن را در بطن شرايط موجود نميبينند و با شروع جنگ، سرنگونى (نفى) حکومت بورژوازى را در دستور بلافاصله پرولتارياى انقلابى قرار ميدهند. آنها اين واقعيت را نميبينند که پرولتاريا در خواست سرنگونى حکومت کنونى بورژوازى تنها نيست، بلکه بورژوازى انحصارى نيز در تحليل نهائى خواهان نفى اين حکومت و تکامل آن در اَشکال نوين است. از اينرو آنها قادر به درک و تفکيک آن دو مجموعه شرايط عينى و ذهنى متفاوت که زمينه را براى سرنگونى انقلابى حکومت و يا سرنگونى ضد انقلابى آن فراهم ميکند نيستند.
آنارشيسم تمامى شرّ را در دولت خلاصه ميکند و خواهان بزير کشيدن آن است و اگر جنگ اين امکان را فراهم ميآورد، بى تأمل در شيپور سرنگونى (جنگ داخلى بمثابه تاکتيک) ميدمد. آنارشيستها اين را درک نميکنند که جنگ از چه زاويهاى، و با بوجود آوردن کدام مجموعه شرايط عينى و ذهنى معيّن، پايههاى دولت موجود بورژوازى را سست ميکند. پرولتاريا و يا بورژوازى انحصارى، کدام يک در اثر تحولات ناشى از جنگ بقدرت سياسى نزديکتر ميگردند و چه بايد کرد تا پرولتاريا بر متن جنگ در مبارزه طبقاتى و انقلاب پيشروى کند؟ اين سؤال نزد آنارشيستها حتى پرسيده نميشود. آنها اين را درک نميکنند که اگر سرنگونى حکومت کنونى به استقرار آلترناتيو انقلابى- دموکراتيک پرولتاريا منجر نشود، به انسجام ضد انقلاب تحت رهبرى بورژوازى انحصارى خواهد انجاميد، و از اينرو قيام (جنگ داخلى و...) را جُدا از ميزان آمادگى پرولتارياى انقلابى، جُدا از ضرورت ارائه آلترناتيو مستقل پرولترى، جُدا از برنامه پرولتاريا در انقلاب حاضر و جُدا از ضرورت آمادگى تشکيلاتى پرولتاريا (مسأله حزب) که شرط لازم يک قيام پيروزمند به رهبرى پرولتاريا است، در دستور تودهها علىالعموم قرار ميدهند. حتى تصور اينکه قيام بى شکل تودهها، در صورت فقدان آلترناتيو و رهبرى پرولتاريا، ميتواند ابزار بسيار مساعدى در دست بورژوازى انحصارى براى تحکيم رهبرى خويش در صفوف بورژوازى و استقرار حکومت مطلوب امپرياليسم باشد به ذهن آنارکو-پاسيفيستها هم خطور نميکند. آنها نه تحولات اجتماعى- اقتصادى و سياسى مطلوب پرولتاريا (ضرورى براى بسط انقلاب) را ميشناسند و نه به تحولات مطلوب بورژوازى (پيششرطهاى سرکوب انقلاب) ميانديشند. ضد انقلاب براى آنها در جريانات سياسى و "دَم و دستگاه" حکومتى بورژوازى خلاصه ميشود، درهم کوبيدن قهرآميز اين "دَم و دستگاه" هميشه و همه جا هم استراتژى و هم تاکتيک آنارشيسم است .
بحث "دو جناح" مشخصا مفهوم "نزديک شدن پرولتاريا از پهلو" را در شرايط حاضر برجسته ميکند. اين اولا مستلزم دفاع از، و بسط، آن دستاوردهاى اقتصادى و سياسى معيّنى است که به پرولتاريا آزادى عمل و فرصت لازم براى گردآورى و بسيج قوا و زمينه سازى يک قيام پيروزمند سازمانيافته را ميدهد، و ثانيا به همين اعتبار، باز پس گرفته شدن اين دستاوردها توسط بورژوازى و نزديک شدن بورژوازى انحصارى و تثبيت هژمونيش در اردوگاه ضد انقلاب و در تحليل نهائى حکومت را مانع ميگردد. "دفاع از انقلاب در مقابل جنگ سرمايهداران" آن شعار مشخصى است که اين هر دو وجه موضع پرولتاريا را منعکس ميکند.
اما سوسيال-شوينيستها "و بويژه رزمندگان قبل از انتقاد از خود" بگونهاى ديگر از وجود يک سير ديالکتيکى تکامل در اردوگاه ضد انقلاب غفلت ميکنند. سازمان رزمندگان قطبى جديد (و بى شک واقعى) را در رقابتهاى سياسى درون بورژوازى وارد ميکند: "ضد انقلاب مغلوب"، و ميکوشد تا احتمال تحول و تغيير در شکل حکومتى ضد انقلاب را، بصورت احتمال بقدرت رسيدن ضد انقلاب مغلوب که در خارج مرزهاى ايران سازمان مييابد، مَدّ نظر داشته باشد. اينجا آنچه رزمندگان را به ورطه اپورتونيسم در ميغلطاند، و رزمندگان خود آن را بصورت عمده ديدن "خطر ضد انقلاب مغلوب" فرموله ميکند، برخورد مکانيکى به اردوگاه ضد انقلاب است.
رزمندگان در تلاش خود براى فراتر رفتن از اوضاع و احوال کنونى حاکميت و فرانِگرى از رقابتهاى "دو جناح موجود"، حداکثر قادر ميشود يک قطب موجود و حىّ و حاضر ديگر به عرصه رقابت معرفى کند. رزمنگان مکانيک "رقابت دو قطبى" را به يک مثلث رقابت تبديل ميکند: دو جناح در داخل کشور و در حکومت و ضد انقلاب مغلوب در خارج آن، و آتيه بورژوازى ممکن است بقدرت رسيدن اين نيرو و يا پديده سوم باشد. اينجا سير تکامل بورژوازى، زمينههاى اقتصادى و سياسى رشد يک سنتز سياسى نيست که مد نظر است، بلکه امکان جايگزينى نيروهاى سياسى با يکديگر است. اين يک برخورد متافيزيکى و مکانيکى با اردوگاه ضد انقلاب است که سرنوشت آن را صرفا در چهارچوب برخورد متقابل، رقابت و زور آزمايى عناصر، محافل و نيروهاى بالفعل و حى و حاضر بورژوازى بررسى ميکند. چنين نقطه عزيمتى، در هنگام بروز جنگ ايران و عراق راهى جز به سوسيال-شوينيسم نميبَرد. اگر جنگ احتمال بقدرت رسيدن (و يا لااقل پا گرفتن) ضد انقلاب مغلوب را، که از خارج مرزها هجوم ميآورد، تشديد ميکند، و اگر اين نيروى سوم ميبايد از آنسوى مرزها، با هواپيما و تانک و توپ و نفربَر وارد کشور شود و به يارى بورژوازى بشتابد، آنگاه "مرزبندى" با آن، "ممانعت" از ظهور و استقرار آن، نميتواند وظيفهاى جز صفبندى جغرافيايى- نظامى و در مقابل آن را در دستور پرولتاريا قرار دهد. اين يک جايگزينى فيزيکى در اردوگاه بورژوازى است که ميبايد با يک مقابله فيزيکى از جانب پرولتاريا پاسخ گفته شود. رزمندگان بى شک از يک نيّت خير سوسياليستى آغاز ميکند، اما تحليل متافيزيکى، يعنى اتکاء بر متدولوژى بورژوايى در تحليل، از او يک دفاع طلب ميسازد. صف مستقل رزمندگان در جبهه لاجرم مفهومى جز استقلال جغرافيايى- نظامى صف او از ديگر دستهبندىهاى مدافعين مرزها نميتواند بيابد و رزمندگان به گُردان مستقلى از ارتش جمهورى اسلامى بدل ميشود.
اما ما در بحث "دو جناح" از يک سنتز سياسى در صفوف بورژوازى، بمعناى دقيق کلمه سنتز، سخن ميگوييم. جنگ، يک پروسه و يک سنتز را تسريع و تسهيل ميکند، و اين پروسه بصورت تحولات اقتصادى و سياسى و ايدئولوژيک معيّن، بصورت تغييراتى در موقعيت و توازن نيروهاى طبقات، رخ ميدهد. بحث بر سر عمده بودن خطر اين يا آن جناح بورژوازى، ارتجاعى و ارتجاعىتر بودن اين يا آن حزب سياسى بورژوازى نيست، بحث بر سر تحولات ارتجاعى است که همه نيروهاى بورژوازى در شکل دادن به آن سهيماند، فعالانه بران آن تلاش ميکنند و هر يک در مقطعى پيشاپيش صفوف طبقه در اين امر قرار ميگيرند. تحولاتى که اگر پرولتاريا آگاهانه و قاطعانه در مقابل آن نايستد و سير آن را معکوس نکند، آنگاه بورژوازى انحصارى بقدرت خواهد خزيد و کسانى که امروز بر حسب شناخت خود از شخصيتها و جناحهاى سياسى موجود بورژوازى تعيين موضع ميکنند، آنروز بى شک از انعطافپذيرى و تغيير موضع احزاب و سياستمداران کنونى بورژوازى و قابليت اين طبقه در رو کردن احزاب و سياستمداران کاملا نوظهور، که امروز در مثلث و مربع رقابت جايى ندارند در شگفت خواهند ماند.
پرولتارياى انقلابى براى حفظ و بسط دستاوردهاى انقلاب و بمنظور بسيج نيروهاى خويش براى يک قيام پيروزمند، چه در شرايط جنگ ايران و عراق و چه در شرايط ديگر، بايد بتواند در مقابل رشد ضد انقلاب بمثابه يک کليّت بايستد، و به اين منظور بايد مقدّم بر تحليل نيروهاى ضد انقلاب، اوضاع ضد انقلابى را بشناسد و با آن مرزبندى کند و اين جز با تعريف دقيق انقلاب و اهداف مستقل پرولتاريا در آن، امکان پذير نيست. از اين رو در برخورد به مسأله جنگ، ما پرولتارياى انقلابى را با آرايشى سياسى در مقابل جنگ و نه آرايش نظامى در مقابل قشون عراق، فرا خوانديم. اينجا، و مادام که مبارزه براى بسيج نيروهاى طبقه و ارائه آلترناتيو انقلابى پرولتاريا و بر اين مبنى دست زدن به يک قيام پيروزمند به نتايج لازم نرسيده است، بايد سنگرهاى کنونى را حفظ کرد و گسترش داد و در همين حال مانع آن تحولاتى شد که زمينه استقرار ديکتاتورى مستقيم بورژوازى انحصارى را فراهم ميآورد. و اين ممانعت جز دفاع از دستاوردهاى انقلاب در مقابل راههايى که جنگ براى باز پس گرفتن آنها توسط بورژوازى ميگشايد، و بسط اين دستاوردها بر مبناى شرايطى که جنگ بنفع پرولتاريا ببار ميآورد، راهى نميشناسد.
و بالأخره، به اين مسأله ميرسيم که بحث ما چه استنتاجات عملى عامى در قبال اردوگاه ضد انقلاب بطور اعم، و رژيم جمهورى اسلامى بطور اخص، بدست ميدهد.
بحث ما قبل از هر چيز اين را روشن ميکند که در قبال حاکميت و دو جناح متشکله آن "چه نبايد کرد". پرولتارياى انقلابى به هيچ رو نبايد در تخاصمات داخلى حکومت کفه ترازو را به نفع يکى از طرفين، به نفع يکى از دو جريان بورژوا-امپرياليستى حاکم سنگينتر کند. جدولبندى ضد انقلاب، تقسيم آن به خوب و بد و بدتر و ارتجاعى و ارتجاعىتر(!) کار کسانى است که بويى از مارکسيسم نبردهاند، کار کسانى است که از "سياست" و مبارزه سياسى "پلتيک زدن" و توطئهگرى را ميفهمند. کمونيستها وظيفه دارند جايگاه متفاوت هر يک از دو جناح در پيشبرد سياست ضد انقلابى بورژوازى، و بخصوص جايگاه تخاصماتشان را در حفظ، و تداوم و تکامل بخشيدن، به حاکميت سرمايه و امپرياليسم در ايران به تودههاى وسيع کارگر و زحمتکش توضيح دهند، و در اين ميان همين تخاصمات و جدالهاى درونى بهترين مصالح را براى افشاگرى از ماهيت و اهداف ضد کارگرى و ضد انقلابى حزبيون، ليبرالها و خمينى، که عليرغم گرايش آشکارش به دفاع از حزب عملا چسبندگى درونى حاکميت را تأمين ميکند، فراهم ميآورد.
اما همانطور که گفتيم، صِرف مرزبندى با هر دو جناح حاکميت براى تعيين موضع در قبال کل بورژوازى کافى نيست. جنبش کمونيستى همچنين وظيفه دارد نقد بورژوايى از حاکميت، نقدى که عمدتا بر ردّ تئوکراسى از يکسو و انتقاد از سست عنصرى ليبراليسم در اعاده نظم از سوى ديگر تکيه ميکند، را نيز در انظار تودههاى کارگر و زحمتکش رسوا و طرد کند. افشاگرى از اپوزيسيون امپرياليستى، مرکب از ضد انقلاب مغلوب و ليبرالهاى سابق، تنها حالت خاص آن افشاگرى است که مورد نظر ما است. از يکسو عملکرد هيأت حاکمه کنونى بر نفرت تودهها از "آخونديسم" و به گرايش آنها به مطالبه دولت غيرمذهبى دامن ميزند. و از سوى ديگر فشار بحران اقتصادى بر دوش تودهها، فقدان آلترناتيو انقلابى و اشاعه نقد ليبرالى از حزب ولايت فقيه، کارگران و زحمتکشان را به رضا دادن به قانونيت و نظم توليدى کاپيتاليستى، شرايطى که در آن "لااقل اوضاع معيشتى سروسامانى يابد، از دامنه بيکارى کاسته شود و در اقتصاد و سياست حساب و کتابى در کار باشد"، سوق ميدهد. کوتاه شدن دست آخوندها از حکومت و اقتصاد، حاکميت قانون بورژوايى و رتق و فتق اقتصاد در هم شکسته، اين پلاتفرم بورژوازى انحصارى است. اين فراخوانى است که بورژوازى انحصارى براى اعاده از اوضاع پيش از انقلاب، براى تسليم کامل انقلاب به ضد انقلاب در سطح جامعه طرح ميکند.
اگر بخش نه چندان کوچکى از زحمتکشان حوصله شنيدن اين فراخوان را دارند، اين را بورژوازى انحصارى مديون رژيم جمهورى اسلامى و سياست "سرکوب انقلاب بنام انقلاب" اوست، لذا کمونيستها بايد هوشيارانه، و در کنار طرح نقد پرولترى از حاکميت کنونى، اين پلاتفرم "انتقادى" بورژوازى انحصارى و جرياناتى که در هر مقطع مُبلّغ آنند را نيز رسوا کنند. کمونيستها خواهان جدايى کامل مذهب از دولتاند، کمونيستها خواهان بهبود اوضاع معيشت تودههاى زحمتکشاند، اينها اجزايى - و فقط اجزايى - از مطالبات حداقل ما هستند، اما اين واقعيت نبايد مانع آن شود که چهره کريه بورژوازى انحصارى را که ميکوشد اين خواستهاى برحق تودهها را دستاويزى براى تبرئه ديکتاتورى ضربه خورده و نمايندگان سياسى رسوا شده خود و ارائه مجدد رژيم خويش بمثابه يک "آلترناتيو"، بسازد نشناسيم و رسوا نکنيم. از اينرو ما معتقديم که نيروهايى که امروز صِرف نارضايتى تودهها از حکومت کنونى و نه درجه رضايت آنها از برنامه کمونيستها را، مِلاک منحصر بفرد تبيين روند انقلاب قرار ميدهند، و بسط نارضايتى را - امرى که شرط لازم اعتلاى نوين انقلاب است - شرط لازم و کافى بر آن قلمداد ميکنند، از تحليل مشخص از شرايط مشخص طفره رفته و به نقش و اهميت پراتيک انقلابى کمونيستى در تبديل برآمد سياسى نوين تودهاى به يک اعتلاى انقلابى کم بهاء ميدهند. اين تبعيت ا ز حرکت اعتراضى خود بخودى و اين دل بستن غير انتقادى به آن، تمام آن چيزى است که ميتواند سير وقايع را دقيقا برخلاف آنچه انتظار ميرود، در جهت تثبيت و انسجام و حاکميت سرمايه انحصارى تغيير دهد.
بنابراين اولين استنتاج عملى ما از بحث "دو جناح" اين است: حاکميت کنونى (حزب و جريان ليبرالى) و حاکميت آلترناتيو بورژوازى انحصارى، هر دو را بايد در نزد تودهها بى اعتبار کنيم و در مقابل آن آلترناتيو پرولترى را قرار دهيم. افشاگرى از حاکميت کنونى، هر قدم هم که پيگيرانه و با صراحت انجام شود، براى متمايز کردن سياست پرولترى از سياست بورژوايى کافى نيست.
استنتاج عملى دوم بحث ما، استنتاجى که بطور کلى بر شناخت لنينى از رابطه اقتصاد و سياست در عصر امپرياليسم متکى است، اين است که: بورژوازى براى احياى بهشت انباشت سرمايهاش محتاج تهاجمى قهرآميز به اردوگاه انقلاب و استقرار نظمى ضد انقلابى در سطح جامعه است. اينک که رژيم جمهورى اسلامى بيش از پيش در عمل نشان داده است که در عين اداى سهم بسزاى خود در بوجود آوردن اين تهاجم، خود از سازماندهى همه جانبه و به سرانجام رسانيدن قطعى آن عاجز است (و کردستان انقلابى و پايمردى کارگران مبارز سهم تعيين کنندهاى در اثبات اين عجز داشته است)، بورژوازى بى شک ميکوشد اين تهاجم نهائى را در اَشکالى جديد، به رهبرى نيروهاى سياسى ديگر خويش و با توجيهات ايدئولوژيک نوينى سازمان دهد. رژيم جمهورى اسلامى از نقطه نظر بورژوازى ايران ديگر به پايان راه و خدمت خود نزديک ميشود، و پيشبرد اهداف ضد انقلابى بورژوازى امروز بيش از پيش رهبرى نوينى را به ميدان ميخواند (اين ابدا به اين معنا نيست که رژيم کنونى نخواهد کوشيد تا عمر خود را در خدمت سرمايه و امپرياليسم دوام بخشد)، پرولتارياى انقلابى بايد در مقابل اين تهاجم محتوم و اَشکال و شيوههاى نوين احتمالى که بورژوازى بر خواهد گزيد، صفآرايى کند.
اين تهاجم همه جانبه چه از جانب رژيم جمهورى اسلامى و تحت عنوان شرايط وجود محاصره اقتصادى، جنگ و قسعليهذا و با دامن زدن به عواطف ميهن پرستانه تودهها صورت پذيرد و چه از جانب نيروهاى سياسى ديگر بورژوازى که به اَشکال مختلف ممکن است بر جاى رژيم حاضر بنشينند (کودتا، اشغال مستقيم توسط ارتشهاى خارجى، گسترش فعاليت احزاب و دستجات سلطنت طلب و...)، بايد که از جانب اردوگاه انقلاب و به رهبرى پرولتارياى انقلابى سرکوب شود. کمونيستها، بمثابه نمايندگان آگاه پرولتاريا بايد صريحا اعلام نمايند: "رژيم جمهورى اسلامى عمر خود را کرده است و با رشد آگاهى تودهها به پايان حيات خويش نزديک ميشود، اما آنچه بايد بر جاى آن بنشيند قدرت پرولتاريا و متحدان او است، و نه نمايندگان نوظهور و تازه نفس بورژوازى. لذا، هر گونه عمليات فوقالعاده براى بورژوازى و امپرياليسم که بخواهد خون تازهاى در رگهاى ضد انقلاب تزريق کند، هر گونه مغشوش کردن مبارزه طبقاتى از جانب بورژوازى و امپرياليسم و هر گونه تلاش در جايگزينى ضد انقلاب محتضر با نيروى جديد را قاطعانه سرکوب خواهيم کرد. مبارزات دو ساله پرولتارياى انقلابى نقاب ريا را از چهره رژيم جمهورى اسلامى برکشيده است، ماهيت ضد کارگرى و ضد دموکراتيک او را براى تودههاى وسيع افشاء نموده است و تلاشهاى مذبوحانه او را براى سرکوب انقلاب خنثى نموده است و او را گام به گام به لبه پرتگاه رانده است، پرولتاريا با هر گونه شعبده بازى سياسى- نظامى که در صدد تحکيم و تقويت اين حکومت باشد و يا بخواهد نيروى سازمانيافته و منسجمى را بر جاى آن بنشاند، سرسختانه مقابله خواهد کرد. "اين آن وجه بحث "دو جناح" است که ما پلاتفرمهاى خود را در قبال کودتا و جنگ بر آن استوار نموديم.
اما نتيجهگيرى عملى مهمى که در ارتباط با نکات فوق، اما در سطحى مشخصتر، بايد از بحث ما به عمل آيد، ضرورت ارائه يک برنامه کمونيستى در سطح جامعه و سازماندهى و تبليغ گسترده بر مبناى اين برنامه است. اگر بخواهيم تودهها را از نوسان دائم ميان جناحهاى مختلف بورژوازى رها و مصون کنيم، اگر بخواهيم نقد ليبرالى از "انحصار طلبى" حزب جمهورى اسلامى، و نقد بورژوايى از کليت رژيم جمهورى اسلامى را افشا کنيم و نقد پرولترى از ضد انقلاب بورژوا-امپرياليستى بطور کلى را از اذهان تودهها بجاى آن بنشانيم، و بالأخره اگر بخواهيم برآمد و تحرک نوين سياسى تودهها را به اعتلاى انقلابى بدل سازيم، بايد کارى کنيم که کمونيستها در اذهان تودههاى کارگر و زحمتکش به يک آلترناتيو سياسى واقعى تبديل شوند، و اين امر خطير و تعيين کننده جز از طريق ارائه، ترويج و تبليغ يک برنامه روشن کمونيستى مقدور نخواهد بود:
اولا، بايد با پوپوليسم يکبار براى هميشه تسويه حساب کرد، و صريحا به طبقه کارگر و زحمتکشان غير پرولتر اعلام نمود که کمونيستها براى سوسياليسم و ديکتاتورى پرولتاريا مبارزه ميکنند، بايد صريحا اعلام کرد که جنبش کمونيستى استقرار ديکتاتورى يک طبقه و فقط يک طبقه است، و انقلاب دموکراتيک و جمهورى انقلابى براى اين طبقه، براى پرولتاريا، تنها پايگاه عملياتى و سکوهاى پرشى بسوى سوسياليسم هستند. ترويج بدون ابهام سيوسياليسم، دفاع از کمونيسم بمثابه يک ايدئولوژى و يک جنبش انقلابى و بر اين مبنى سازماندهى کمونيستى هر چه وسيعتر پرولتاريا، پيش شرط تداوم انقلاب حاضر است. اين بخش حداکثر برنامه ما است که تا کنون در لابلاى تبليغات پوپوليستى گم و کمرنگ بوده است.
ما امروز بايد قاطعانه با سوسياليسم خرده بورژوايى مرزبندى کنيم، بايد کارگران را نه صرفا به انقلاب، بلکه به کمونيسم و جنبش کمونيستى فرا بخوانيم. اين گام نخست براى رهبرى انقلاب حاضر توسط پرولتارياى کمونيست است. امروز بايد کسانى را که به بهانه "دموکراتيک بودن انقلاب" از ترويج سوسياليسم امتناع ميکنند، کسانى را که در عرصه کارخانه و شهر و روستا بنا به "ملاحظات تاکتيکى"، "پوشش بيطرفى" اتخاذ ميکنند، کسانى را که پيش از آنکه ضرورت ديکتاتورى پرولتاريا را ترويج کنند، مصلحت گرايى، رفرميسم و مدارا با "متحدين دموکرات" را در ميان کارگران مسأله ميکنند، و بالأخره کسانى که پرولتاريا را از تصوير روشنى از هدف نهائى مبارزه طبقاتيش محروم ميکنند، در نزد کارگران منزوى و از صفوف پرولتاريا طرد نمود. نبايد فراموش کرد که "شرط لازم پيروزى انقلاب دموکراتيک به رهبرى طبقه کارگر وجود بخش وسيعى از کارگران است که بر منافع دراز مدت خويش واقف باشند، که به پيروزى انقلاب دموکراتيک بعنوان هدفى درخود و غائى ننگرند و آن را قدمى ضرورى در راه پيش شرطهاى حرکت نهائى طبقه کارگر بسوى سوسياليسم بدانند". (اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ١)
کمونيستها امروز به همان درجه که جلب حمايت دموکراسى انقلابى خرده بورژوايى را در دستور کار خود دارند، بايد شرط و شروط حمايت خود را نيز از نيروهاى دموکرات خرده بورژوا (اين پديده فعلا کمياب) تعيين و اعلام کنند. بايد صريحا به نيروهاى چون سازمان مجاهدين خلق مِلاک واقعى دموکراتيسم شان را گوشزد کرد: "دفاع از کليه زندانيان سياسى، دفاع از آزاديهاى دموکراتيک همه مردم و مقاومت در مقابل تعديات حکومت به اين حقوق و... (تازه اگر در اين زمينهها پيگير باشيد که نيستيد) براى دموکرات انقلابى ناميدن شما کافى نيست، شما امروز بايد موضع خود را در قبال جنبش کمونيستى و کمونيسم بمثابه جنبش و ايدئولوژى انقلابى پرولتاريا و نماينده دموکراتيسم پيگير، روشن کنيد. شاخص اعتلاى انقلاب درجه اِعمال رهبرى پرولتارياى انقلابى بر جنبش دموکراتيک است، و شما که مدعى دموکراتيسم انقلابى هستيد، بايد صريحا موضع خود را در قبال پرولتارياى انقلابى و ايدئولوژى و جنبش پيشاهنگ او، مارکسيسم- لنينيسم روشن کنيد".
ثانيا، آن وجه برنامه کمونيستها که در اين شرايط بخصوص برآمد سياسى نوين تودهاى از يکسو و به پيش رانده شدن قدم بقدم بورژوازى انحصارى در صفوف ضد انقلاب از سوى ديگر اهميت تعيين کننده مييابد، بخش مطالبات حداقل آن است. برنامه حداقل کمونيستها، که ميبايد محتواى پيروزى انقلاب دموکراتيک را در قالب مطالبات سياسى و اقتصادى معيّن فرموله و طرح کند، آن تصوير روشنى است که کمونيستها بايد از انقلاب حاضر و اهداف آن براى تودهها ترسيم کنند. تبليغ گسترده مطالبات کمونيستها، بمثابه پرچم انقلاب دموکراتيک، دقيقا آن گام عملى است که ميتواند کارگران و زحمتکشان را، در اوجگيرى نوين مبارزاتشان، از در غلطيدن به دنبالهروى از ليبراليسم بورژوايى و دموکراتيسم ناپيگير خرده بورژوايى از يکسو و شعارهاى ضد انقلابى نمايندگان بورژوازى انحصارى از سوى ديگر، مصون دارد. امروز ليبرالها با وعده دادن يک هزارم آنچه برنامه حداقل ما براى تمامى مردم تضمين ميکند، ميکوشند تا بر موج رو به اعتلاى اعتراضات تودهها سوار شده و بار ديگر انقلاب ايران را به مسلخ بکشانند. امروز جنبش کمونيستى مجددا فرصت آن را يافته است تا عواقب تمامى خوشباورىها و توهّمات خويش به بورژوازى ليبرال ("ملى"!؟) و رهبرى خرده بورژوايى جنبش ضد سلطنت در دوره پيش از قيام را جبران کند. اگر برنامه حداقل کمونيستها، که شامل گامهاى معيّن براى استقرار و تضمين دموکراسى سياسى، دفاع از معيشت کارگران و زحمتکشان و ارتقاء و رفاه مادى و معنوى مردم است، به شعار تودهها بدل شود، اگر تودهها در قالب مطالبات حداقل کمونيستها اهداف خويش را در اين انقلاب به روشنى تشخيص دهند و برآن پاى بفشارند، آنگاه تبديل برآمد سياسى نوين تودهاى به يک اعتلاى انقلابى امرى محتوم و براى بورژوازى چاره ناپذير خواهد بود.
امروز ما بايد بند بند مطالبات حداقل کمونيستها را به روشنى تعريف و تبليغ کنيم. اين همان تبيين اثباتى انقلاب است که پيش از اين به اهميت آن اشاره کرديم - تعريف انقلاب بر حسب آنچه هست و بايد باشد و نه صرفا بر آنچه که نيست. برنامه حداقل، بمثابه پايه يک سياست واحد تبليغات گسترده اين امکان را ميدهد تا کمونيستها در اذهان تودههاى زحمتکش و تحت ستم و نيز در واقعيت مبارزه طبقاتى از منتقدين نظام موجود فراتر رفته و به آن نيروى واقعى و قابل اتکايى ارتقاء يابند که ميتوانند و بايد حقوق دموکراتيک آنان را متحقق نمايند، سطح معيشت و رفاه آنان را ارتقاء بخشيده و مبارزه براى دفاع از آن در مقابل بورژوازى و امپرياليسم را سازمان دهند. تبديل کمونيستها به يک آلترناتيو براى رهبر موج نوين مبارزات دموکراتيک تودهاى، بدون ارائه تبليغ پيگيرانه و گسترده برنامه حداقل و مطالبات تعريف شده آن، امکان پذير نيست.
ثالثا، کمونيستها بايد آن آکسيونها و شعارهاى آکسيونى که مبارزه براى تحقق مطالبات حداقل در برنامه کمونيستها در مقطع کنونى بايد از مجراى آن طرح و دنبال شوند را تعيين کرده و وسيعا در سازماندهى تودهها بر مبناى آن بکوشند. حق ملل در تعيين سرنوشت يک مطالبه دموکراتيک حداقل ما است، اما مبارزه عملى براى تحقق آن امروز ميبايد بر محور دفاع از کردستان انقلابى و خلق کُرد سازمان يابد، بيمه بيکارى يک مطالبه ما است، اما آکسيون و شعار آکسيونى که از طريق آن بايد مبارزه در اين عرصه را سازماندهى نمود "اتحاد کارگرى عليه بيکارى" است، ليست طويل مطالبات کارگرى ما (شامل مطالبات ويژه زنان کارگر) نيز به همين ترتيب ميبايد محتواى آکسيون و شعارهاى مشخصى باشد که کارگران را امروز به گِرد خويش سازمان ميدهد. شوراهاى واقعى، کنترل کارگرى بر توليد و توزيع، مسأله سود ويژه، اخراج و غيره آن مسائلى هستند که سازماندهى مبارزه حول آنها بر مبناى شعارهاى آکسيونى معيّن، شيوه عملى طرح مطالبات حداقل ما را تشکيل ميدهند. طرح مطالبات حداقل و آکسيون و شعارهاى آکسيونى که بر اين مطالبات متکى اند، ضامن حفظ جنبش کارگرى و انقلابى از دستاندازى ليبرالها و دموکراسى ناپيگير خرده بورژوازى خواهد بود. اين مطالبات و آکسيونها، معنى و محتواى واقعى انقلاب را، که در دوره قبل در قالب تنگ "استقلال، آزادى و (البته با هزار تلاش از جانب رهبرى خرده بورژوايى) جمهورى اسلامى"، شکل گرفت و به دليل همين ابهام بورژوازى امکان يافت تا آن را ماستمالى کند، چنان به روشنى تعريف خواهد کرد که نه تنها ماهرترين سوارکاران تاريخ بورژوازى و مبرّزترين تحميقگران اين طبقه، نيز نتوانند اين بار به ناحق بر برآمد انقلابى سوار شوند، بلکه دموکراتهاى متزلزل خرده بورژوا نيز جز با بى آبرو کردن خويش جرأت نکنند قدمى از آن به عقب بنشينند.
اينها وظايفى است که بحکم شرايط عينى در دستور کار کمونيستها قرار دارد. اما مسأله آمادگى جنبش کمونيستى امر ديگرى است. در غياب حزب طبقه، بى شک پرولتاريا بار ديگر خود را با چندگانگى در شعارها، برنامه و رهنمودهاى تشکلهاى متعدد جنبش کمونيستى مواجه خواهد يافت. همانطور که پيش از اين نيز اشاره کردهايم، شرايط ويژه انقلاب ما چنان است که در حالى که جنبش کمونيستى مسأله برنامه و حزب را حل نکرده است، وظيفه سازماندهى يک جنبش وسيع پرولترى و رهبرى يک جنبش انقلابى را پيشاروى خود يافته است. اين مسأله بايد که در جهان خارج از ذهن حل شود. کليد مسأله بى شک اين است: مسأله مبارزه ايدئولوژيک، برنامه و حزب، و مسأله سازماندهى و رهبرى جنبش پرولترى و انقلابى بايد در ارتباط و پيوند با يکديگر حل شوند. پس کشيدن از، و کم بها دادن به هر يک از اين دو وجه فعاليت و برخورد به هر يک در انتزاع از ديگرى، نديدن شرايط ويژه جنبش کارگرى و کمونيستى ايران در دوره حاضر است و راهى جز به شکست در هر دو عرصه نميبرد.
در اينجا بحث "دو جناح" را در همين سطح کلى به پايان ميبريم، با اين اميد که بتوانيم استنتاجات اين بحث را در مقالات ديگر در سطحى مشخصتر دنبال گيريم. ما کوشيديم در اين بحث با دو موضوع انحرافى اساسى در قبال ضد انقلاب مرزبندى کنيم:
١) موضع اپورتونيستى، که در حاکميت عنصر و وجهى "مترقى" را جستجو ميکند و به نحوى از انحاء به حمايت از اين يا آن جناح حکومت ميرسد.
٢) موضع آنارشيستى، که گر چه با کل حاکميت کنونى مرزبندى ميکند، اما خود اين حاکميت را مطلق ميکند و سير تکامل اردوگاه ضد انقلاب، و لاجرم امکان ظهور آلترناتيو بورژوايى را به اين حاکميت، نديده ميگيرد. نتيجه عملى اين موضع دنبالهروى از نارضايتى و موج اعتراض تودهها، و فقدان هر گونه مرزبندى با آلترناتيو بورژوازى انحصارى است، که آن هم - درست مانند آلترناتيو پرولترى و انقلابى - ميکوشد تا خود را بر زمينه گسترش نارضايتىها از حکومت کنونى رشد دهد و تثبيت کند.
در قبال اين دو موضع انحرافى، ما بر اهميت تعريف روشن محتوا و اهداف انقلاب از زاويه منافع پرولتاريا، در شکل برنامه روشن کمونيستى (شامل بخش حداکثر و حداقل) و شعارهاى آکسيونى که در بر گيرنده شيوههاى پرولترى مبارزه براى اين اهداف باشد، تأکيد کرديم. اين به اعتقاد ما شرط لازم حفظ استقلال پرولتاريا و تأمين رهبرى او بر جنبش انقلابى است که امروز با گامهاى نخست اعتلاى نوين آن مواجهيم.
منصور حکمت
١٣٥٩
به نقل از: بسوى سوسياليسم ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست (دوره اول)
بخش اول: بسوى سوسياليسم شماره ١، اول مرداد ١٣٥٩
بخش دوم: بسوى سوسياليسم شماره ٢، شهريور ١٣٥٩
بخش سوم: (قسمت آخر) بسوى سوسياليسم شماره ٤، بهمن ١٣٥٩
تايپ مجدد و تهيه فايل واژه نگار براى انتشار در جلد اول مجموعه آثار منصور حکمت - محمود سليمى، اکتبر ١٩٩٥
hekmat.public-archive.net #0030fa
|