Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

بحث در کنگره اول ا.م.ک - سمينار سبک کار
کردستان، ٩ مهر ١٣٦١ (اول اکتبر ١٩٨٢)

متن پياده شده از روی نوار

قسمت اول - ٢٠ دقیقه

مقدمه بحث

اول خواستم دو سه تا نکته را توضیح بدهم و بعد یک مقدار راجح به کلیات مسأله بحث بکنم. يکی اینکه این کمیسیون چه اسنادی راباید به کنگره بدهد: یک بحث قطعنامه‌ای ما، طبعاً اهمیت مبحث "نقد شیوه و روشهای خرده بورژوایی" در جنبش ما است. اهمیت این قضيه و اشاره به رئوس این نقد در يک قطعنامه، ملزم کردن خودمان و اعلام جنگ دادن به این روش در جنبش کمونیستی است. تا آنجا که این به جنبش علی‌العموم مربوط میشود و کاری که کنگره باید در این مقطع بکند این است که راجع به این روش خرده بورژوایی در مقابل روش پرولتری- کمونیستیِ کار تشکیلاتی و کارتوده‌ای قطعنامه‌ای بدهیم.

منتها خود این نقد را ما پیش‌بینی نکرده‌ايم. طبعاً هر کسی بحثهایی دارد که ميتواند بيان کند و چیزهایی بنویسد. ما فکر کردیم خود این بحثهای ما مشخص میکند که حلقه‌ها و مؤلفه‌های اصلی در این نقد کدامها است، که ما میخواهیم به آن اشاره کنیم. الآن تیترها و زیر-تیترهایی وجود دارد که حتی زیر-تیتر دیگری است و کنار هم آمده‌اند و بحثهایی هست که احتمالاً غایبند. در بحثهای اینجا باید مشخص شود که وقتی ما روی شش- هفت مؤلفه اصلی سبک کار پوپولیستی دست میگذاریم و میگویيم رئوس آن اینها است و در مقابل، شیوه کار پرولتری اینها است، باید بگوييم آن شش- هفت مؤلفه دقیقاً کدام است. مثلاً آیا باید به بافت تشکیلاتهای پوپولیستی اشاره کرد، یا نه این مبحث اصلاً مربوط به آن سبک کار نیست؟ این باید یکی از دستآوردهای سمینارهای ما باشد: روشن کردن مضمون آن قطعنامه.

باز از نظر دستآوردهای مکتوب این سمینارها، کار مهم ديگر باید تدوين اسناد مربوط به کار کمیته‌های مرکزی، منطقه‌ای، محلی و کارخانه‌ای در یک تشکیلات کمونیستی باشد، که وظايف و روح وظایف اینها را مشخص کرده باشد، که آن هم یک سند مکتوب است.

یکی دیگر، مسائل و جنبه‌های در تشکیلات ما است که "بحث سبک کار" روی آنها تأثیر مستقیم دارد. بحثهایی مثل "سبک کار و مسأله تاکتیک"، "سبک کار و مسأله کار روتین حزبی"، "سبک کار و مسأله امنیت"، "سبک کار و مسأله مالی". تمام اینها را میتوان در پرتو سبک کار دوباره بازبینی کرد و یک جمعبندی از آن بدست داد - که نمیدانم اينها را چقدر همينجا میتوان بصورت کتبی ارائه داد، که الآن فکر میکنم نميشود - بلکه میتوان روی آنها فورموله شد و در حرکتهای بعدی بصورت اسناد در اختیار تشکیلات و جنبش قرار داد.

یکی هم اين است که خود اساسنامه باید از طریق این بحث دقیق و قابل فهم بشود.

* * *

اما در رابطه با بحث سبک کار پوپولیستی من میخواهم بحث را از جای دیگر بگیرم. فکر میکنم مسأله سبک کار براستی از خود برنامه شروع میشود. چون اگر سبک کار را یک مسأله مربوط به تشکیلات مطرح بکنیم، قدم اولش این است که بپرسیم تشکیلات برای چه؟ و قدم اول بحث سبک کار این است که آن تشکیلات برای چه تشکيل شده؟ و طبعا تا وقتی که مسأله برنامه و هویّت برنامه‌ای یک تشکیلات مشخص نباشد راجع به سبک کار آن نمیتوان صحبت کرد. هر عده‌ای را نمیتوان جمع کرد و برای هر هدفی یک سبک کار اصولی در مقابلشان قرار داد و اسمش را مثلاً "سبک کار پرولتری" گذاشت. از نظر تحلیلی، سبک کار اصولی با داشتن یک برنامه کمونیستی معنی دارد. از نظر تاریخی هم در رشد جنبش ما دقیقاً دریک چنین مقطعی "سبک کار اصولی" برای جنبش کمونیستی ما مطرح میشود. جایی که میتوانید یک حرکت طبقاتی معیّن را از نظر عملی دنبال کنید.

من فکر میکنم بحث سبک کار اساساً مربوط به تعیین هویّت نظری و عملی ما است، بعنوان کمونیستها. و اینکه لازم است این هویّت درهمه ابعادش از هویّت خرده‌بورژواها، و جریانات و گرایشات خرده بورژوايی، که به اسم مارکسیسم صحبت کرده‌اند، جدا شود. فکر میکنم تا اینجا در کنگره، در حاشيه کنگره و شايد در سمینار حزب و غیره، خیلی راجع به اين موضوع صحبت شده. اين که مشکل کمونیسم، اول از همه، مشکل هویّت کمونیستی است.

هویّت کمونیستی یک سلسله اظهار ایمان داشتن‌ها و اظهار اعتقادها نیست که بله ما معتقد به مبارزه طبقاتی هستیم، ما معتقد به سوسیالیسم هستیم! ما اینجا به این نتیجه رسیدیم و این را بروشنی در بحثهايمان دیدیم که کمونیسم یک بخش از جنبش کارگری و یک گرایش معیّن در جنبش طبقه کارگر است (نه جنبش کارگری به این معنی). گرایش معیّنی در جنبش طبقه کارگر در تاریخ بیش از صد ساله اخیر است. اين گرايشی است که با عقایدش و روشهایش از بقیه گرایشات دیگر درون این طبقه - مثل سندیکالیسم، آنارشیسم، رفرمیسم و غیره - متمایز میشود. کمونیسم هم یک چیزی است در کنار اینها، در درون جنبش طبقه کارگر، که اهداف معیّنی را به این طبقه ربط ميدهد و در پیشاپیش این طبقه قرار میدهد، روشهای معیّنی را برای این طبقه پیشنهاد میکند. و طبعاً بعنوان جزئی از خود این طبقه دست بکار پیشبرد کارهایش میشود.

فرق کمونیسم و اين روشهای دیگر در مارکسیسم مشخص است. حالا سوای مضمونش، کمونیسم تنها جریان و گرایش و روندی در جنبش طبقه کارگر است که منافع کل طبقه را در نظر دارد و به مبارزه طبقاتی فکر میکند. در مانیفیست کمونیست بحث از اینجا شروع میشود. بین‌الملل اول یک بین‌الملل کمونیستی نیست، یک بین‌الملل کارگری جهانی است که همه گرایشها را در آن ميبینیم. یکی از آنها هم کمونیستها هستند که مانیفست خودشان را در آن کنگره نوشتند.

لااقل طی این مدت بحثهایمان و تلاشهايمان برای نوشتن تاکتیکهای اصولی و غیره... به اين رسیدیم که کمونیسم اساساً یک جریان نظری-عملی (با هم) در جنبش طبقه کارگر است، نه یک سلسله اعتقادات یا سوسیالیسم علمی. کمونیسم یک جریان معیّنی است که سر و ته آن معنی دارد، و باید خود کمونيستها و دیگران بتوانند بگویند که اینها چه فکر ميکنند و چگونه کار ميکنند.

این قسمت که "چطور کار ميکنند"، خودش بخشی از همان هویّت کمونیستی است. در مقدمه برنامه حزب و در بحثهای دیگری که مطرح شده، بخشی از این "چگونه کار میکنند" در عمومی‌ترین اصولش گفته شده. ما فقط اینطور کار میکنیم. و هر کس دیگری در جنبش طبقه، از جمله سندیکالیست‌ها، وقتی به ما اشاره دارند - ما آنقدر دقیق و روشن این سنتها را رعایت کرده باشیم - که بتوانند بگویند اینها اینطوری فکر ميکنند و اینطور سازماندهی میکنند، اینطور تبلیغ میکنند و آنطور دست به اسلحه ميبرند. در این مواقع چنین و در آن مواقع چنان میگویند.

یعنی این سنتها و روشهای کمونیستی، روشها و سنتهایی که از درون برنامه بیرون نميآید، بلکه در کنار برنامه و به اعتبار برنامه، جزئی از هویّت ماست، این هم جزو مؤلفه‌های تعریف کننده ما است. تا به حال کمونیسم اینطور در ایران درک نشده بود. یعنی کمونیسم بعنوان جریانی در جنبش کارگری جهانی، که نه تنها عقاید خودش را، بلکه روشهای خودش را هم دارد، به اين معنی جا نیفتاده بود. و زور بیخودی که در سه سال زدیم - برای اینکه عقاید خودمان را با روشهای یک طبقه دیگر پیاده کنیم - الآن تمام نقد ما به پوپوليسم و به سبک کار پوپولیستی است. ما با روشهای یک طبقه دیگر به سراغ پیاده کردن عقاید خودمان رفتیم و تازه موقعی این کار را کردیم که این عقاید برای خودمان بصورت مجسم و دقیق تبیین نشده بود. و حتی خودمان بر روی این عقایدمان تزلزل داشتیم.

بحث سبک کار چه از نظر تحلیلی، چه از نظر تاریخی در جنبش ما، از بحث برنامه و بحث عقاید ما شروع میشود. و آن روشهای ما طبعاً باید جزئی از عقاید ما باشد. تمام بحث این است که این روشها جزئی از عقاید ما نیست و روشهای طبقه و قشر دیگری در این جامعه است، که به مالکیت خصوصی پايبند است، جزئی از عقاید ما و جزئی از سنتهای ما است. ما ميخواهیم با این سنتهای طبقه دیگر وداع کنیم و از این سنتهای طبقه دیگر در کار خودمان ببُريم.

این همانقدر مشکل است که بحث برنامه. این همانقدر مشکل است که درک سوسیالیسم علمی. فی‌الواقع وقتی بدستش بیاورید پیاده کردن آن همانقدر آسان است که پیاده کردن برنامه و دفاع کردن از برنامه. و جا افتادن آن همانقدر قطعی است که جا افتادن برنامه. یعنی همانقدر که براحتی ميگوييم "دیکتاتوری پرولتاریا"، براحتی خواهیم گفت "کمیته کارخانه".

ما این دومی را نداشتیم. چرا تاریخاً نداشتیم؟ خلاصه ميکنم. فکر ميکنم مسألۀ اینکه تاریخاً چه چیزی به اسم کمونیسم تبلیغ میشده، زیاد بحث کردیم. چندین ده سال عقاید دیگری بعنوان عقاید ما، عقاید نظری ما، مطرح ميشده و جای کمونیسم قالب میشده و عده زیادی هم در این مکتب آموزش دیده‌اند. همینها هم هستند که دارند از آن ميبُرند. لااقل بستر اصلی کسانی است که دارند جریان کمونیستی را تشکیل میدهند، کسانی هستند که در آن مکتب آموزش دیدند.

آن مکتب را از نظر اصول نظری رویزیونیست‌های کت و کلفت تأمینش کردند. از نظر ویژگيهای محلی و بوميش، بلــه، خرده بورژوازی دستی در آن بُرده و تغییر آرایشش داده است. پوپولیسم، رویزیونیسم است. یک تجدید نظر طلبی مشخص است در دست خرده بورژوازی، که روشهای خودش را هم با خودش ببار آورده. مشی چریکی - از نظر عملی - یک روش خرده بورژوایی است برای پیاده کردن عقاید خرده بورژوايی. حالا عقاید خرده بورژوایی آن را (بقول رفیق) از فلسفه تا اقتصاد و سیاست نقد کردیم. فکر میکنم توانستیم با این کارمان، خودمان را به اینکه عقایدمان چه هست مسلط کنیم. ما در مورد تغییراتی که جامعه باید به خودش بپذیرد و (...) از نظر تحلیلی و تاریخی به جایی رسیدیم که دنبال روشهای خودمان ميگردیم. این روشها جزئی از خود هویّت کمونیستی ما است. و تا زمانی که به این روشها مسلط نیستیم، یک جریان عملی- واقعی در جنبش کارگری، با هویّت نظری-عملی معیّن نخواهیم بود. یک عده فیلسوف و متفکر و سیاسی‌دان و اقتصاددانی خواهیم بود که از موضع مارکسیستی به تحلیل جهان پرداخته‌اند. و تا موقعی که این روشهای کمونیستی - که به همان اندازه برنامه کمونیستی مشخص و معتبر است، سنت بوده و سنت باقی خواهد ماند - دست نیابیم، کار کمونیستی از ما بر نميآید. و طبعاً یک جریان واقعی در جنبش کارگری تشکیل نخواهیم داد.

بنظر من تمام اهمیت بحث سبک کار، اینجا است که تبدیل کردن ما را از یک جریان نظری به یک جریان عملی در بر میگیرد. یعنی وقتی ما از احیای بلشویسم در ایران صحبت ميکنیم، از يک احیای نظری صحبت نميکنیم. فقط از این صحبت نميکنیم که دیکتاتوری پرولتاریا و مبارزه طبقاتی را نفی کردند و ما ميگذاریم سر جای خودش. از این صحبت ميکنیم که روشهای سازماندهی، روشهای تبلیغی، روشهای پیشبرد مبارزه، روش بدست گرفتن قدرت، روش عقب‌نشینی در مقابل هجوم، روشهای پیشروی در شرایط ضعف بورژوازی را هم از ما سلب کردند. این روشها را از ما گرفتند و ما این سنتها را نداریم و نميشناسیم. و حالا اینها را هم سر جايشان ميگذاریم.

این یکی را دیگر فقط در حد نظری نميتوان سر جای خودش گذاشت. تثبیت یک سنت همیشه این است که پیاده‌اش کنید. نه فقط بدانید چه سنتی، بلکه واقعاً بروید و پیاده‌اش کنید. پا بخورد. مشکل ما الآن دقیقاً این است که حزب در گروی این است که چنین سنتهایی وجود ندارد. در بحث حزب هم لااقل موضع من این بود که حزب، این سنتهای پایدارست. اگر واقعاً نظرات و شیوه‌ها تثبیت شده باشند، پانزده نفر حزبند و اگر تثبیت نشده باشد، صد و پنجاه هزار نفر هم حزب نیست.

اگر ما بتوانیم این سنتها را به سنتهای یک جنبش معیّن، هر چقدر کوچک در جنبش طبقه کارگر بطور کلی - منظورم جنبش کارگری بمعنی اخص نیست - تثبیت بکنیم، بطوری که قابل نقض نباشد، تثبیت شده باشد و هر کسی با این جریان میآید از قبل بداند که اینها سنن ویژه‌ای دارند و میتواند در آن سنن آموزش ببیند و یکی مثل ما میشود، آنوقت ما یک حزب در حال رشد خواهیم بود. احیای بلشویسم هم به یک معنی احیای همه عقاید و نظرات و روشها و سنن بلشویکی است.

پس به این معنی هویّت تشکیلاتی ما که بحث سبک کار از آن شروع میشود جلوه‌ای از هویّت طبقاتی ما است. این هویّت طبقاتی را ما در نظرگاه‌های فلسفی- اقتصادی و سیاسی‌مان تا امروز، از خرده بورژوازی مجزا کرده‌ایم. هویّت تشکیلاتی را مجزا کردن یعنی در تئوری تشکیلات، در سنن کار تشکیلاتی و در ساختن تشکیلاتهای واقعی، باید خودمان را از آنها متمایز کنیم. بحث سبک کار بحثی است بر سر این، و فکر میکنم، با بحثهایی که رفیق حمید کرد دیگر نیازی نيست که بیشتر راجع به آن صحبت کنم.

سبک کار و تاکتیک - سبک کار و تشکیلات - سبک کار و امنیت

اما اینجا ميخواهم یکی دو تا بحث دیگر بکنم. یکی بحث سبک کار و تاکتیک است. این بحث سبک کار و تاکتیک باز هم بعنوان یک بحث انتقادی برای ما مهم است. اگر ما به سنتهایمان مسلط باشیم این بحث سبک کار و تاکتیک هیچ ربطی به هم ندارند. ولی وقتی که به سنتهایمان مسلط نیستیم، اينطور نيست... سبک کار پوپولیستی با تاکتیک کمونیستی مربوط است. ولی سبک کار کمونیستی زمینه‌ای است که بر روی آن تاکتیک کمونیستی پیاده میشود، تناقض و اصطکاکی با هم ندارند.

ما ميخواهیم راجع به سبک کار وتاکتیک حرف بزنیم. سبک کار یا همان روشهایی تشکیلاتی، همان روشهایی است که به طریق آن تاکتیک را ميبرید، طرح میکنید، اتخاذ میکنید و به ثمر ميرسانید. ولی واقعیت این است که سبک کار پوپولیستی با تاکتیک کمونیستی در تناقض است. ما ميخواهیم راجع به این صحبت کنیم و از روی کاغذ ماندن تاکتیکهايمان و احتمالاً شیوه‌های تاکتیکی که گروه‌های پوپولیستی بنام کمونیسم اتخاذ کردند.

سبک کار و تشکيلات - باز هم اگر این سنت ما شده باشد - بحث معیّنی نیست. سبک کار ما همان تشکیلات ما است. و تشکیلات ما همان فرقه متشکل ما است که حالا میزنندش، بلند میشود، کوچک میشود، بزرگ میشود؛ یک تشکیلات است و یک هویّت تشکیلاتی هم داریم. ولی اینجا باز هم داریم میگویيم که چطور سبک کار پوپولیستی مانع سازماندهی تشکیلات کمونیستی است. یعنی ساختمان تشکیلاتی که ادعای کمونیستی در ایران دارد، در صورتی که سبک کارش پوپولیستی باشد، به چه تبدیل میشود؟ چه اساسنامه‌ای برای خودش مينویسد؟ سانترالیسم دمکراتیک را چطور مسخ میکند؟ فعالیت عملی را چگونه کنار میگذارد؟ کار توده‌ای را اصلاً چطور درز ميگیرد؟ و غیره.

ولی وقتی واقعاً به آن سنن کار کمونیستی دست پیدا بکنیم، تشکیلات برای ما به آن ابزاری تبدیل ميشود که شاید اصلاً به آن فکر نکنیم. طوری که تمام بحث ما راجع به سازماندهی و بحث سازماندهی رو به بیرون، سازماندهی خود توده‌های کارگر مربوط بشود، تا بحثی که الآن سه چهار سال در جنبش هست، راجع به اساسنامه و راجع به فرض کنید، هسته سازی و راجع به کمیته کارخانه سازی و کمیته منطقه سازی و نشریه را چطور بیرون دادن... همه اینها تبدیل میشود به آن کاری که کار خودمان است، بلديم، و از هر طرفی که ما را بیندازند همین کار را ميکنیم.

ولی مسأله سازماندهی برای اولین بار درجنبش ما، به معنی واقعی کلمه، تبدیل میشود به سازماندهی توده‌ای. منظور از تبلیغ، تبلیغ، سازماندهی هیچکدام سازماندهی خودمان نیست، بلکه سازماندهی مبارزه طبقاتی است که در برنامه‌مان گفتیم.

یا مثلاً سبک کار و مسأله امنیت. اينجا هم بحث باز دقیقاً این است که چگونه سبک کار پوپولیستی امنیت کمونیستها را بخطر مياندازد. کمونیست نميتواند با سبک کار پوپولیستی فعالیت کند و امن باشد. بنابراین یا بهتر است نظراتش هم پوپولیستی باشد - که بعد در ادامه‌اش مسلمانی بشود - یا امن باقی نميماند. یعنی اگر فشار امنیتی روی ما هست بخاطر یک روش فعالیت معیّن است. و فشار امنیتی بر روی پوپولیست‌ها دیدیم که ایدئولوژی آنان را شکل میدهد.

بحث ما در این سمینار شاید بیشتر ميتواند این باشد: تناقض سبک کار پوپولیستی با این مقولات کمونیستی، با این اهداف کمونیستی، با این بخشهایی از یک هویّت کمونیستی. تناقض آن روش با این کار. ولی وقتی خودمان این روش را پیدا کردیم و تصویب کردیم، جنبش ما بتدریج شروع میکند از تشکیلات حرف نزدن، ملکه ذهنش شدن، و قاعدتا معلوم است هر کارگر مبارزی که با تشکیلات ما تماس ميگیرد کجا میرود، چطور فعالیت میکند، روش تبلیغ و ترویجش چیست و غیره. و بحث ما هم، درست مثل کمونیستهای واقعی، به مقولاتی مثل قیام، اعتصاب سیاسی، مبارزه مسلحانه توده‌ای و این چیزها مربوط میشود.

یعنی از آن به بعد، از وقتی که این تشکیلات عملاً شکل گرفته باشد و این سنتها در ما جا افتاده باشد، بحثهایی از قبیل این که نشریه داخلی چی هست، بوروکراتیسم در تشکیلات یعنی چه، و محفلیسم یعنی چه، تبدیل میشود به بحث قیام. آیا وقت قیام فرا رسیده یا نه؟ آیا اعتصاب سیاسی وقتش رسیده یا نه؟ چگونه با آنارشیسم برخورد کنیم؟ آنموقع دقيقا این مسائل از جلوی راه ما کنار میروند.

میخواهم بگویم تشکیلات جایگاه واقعی خودش را پیدا میکند و تبدیل میشود به قدرت متشکل ما. و طبعاً مسائل ما تبديل میشود به مسائل همین قدرت متشکل، که دیگر دائم راجع به خودش حرف نمیزند. راجع به آن واقعيت بیرون خودش حرف میزند و اظهار نظر میکند و قطعنامه و بیانیه صادر میکند - واقعيتی که قرار بوده تغییرش بدهد.

در کنگره هم تا حدود زیادی بارقه‌های آن را دیدیم که چگونه بحثهای تشکیلات را توانستیم از تاکتیک جدا کنیم و تمام بحثهایی که مربوط میشد به این که ترویج سوسیالیسم را در قطعنامه بگنجانیم - به این معنی که این جزء هویّت ما است و احتیاج به گفتن ندارد - توانستيم از قطعنامه بيرون ببریم. و مثلاً آن رادیکالیسم کاذبی که پوپولیسم به قطعنامه‌های خودش میدهد را از بین بیریم و عملا در یک مقطع تاکتیکی معیّن یک نوع وظیفه مشخص را در دستور کمونیسم بگذاریم... بعداً به این موضوع بر ميگردیم.

ميخواهيم یک جمعبندی بکنم: بحث سبک کار جزئی از بحث هویّت ماست و هم‌عرض برنامه. اگر تاریخاً و تحلیلاً برنامه به بحث سبک کار پیشی ميگیرد - چه به این معنی که باید يک برنامه‌ای باشد تا یک عده دورش متشکل شوند و بفهمند چطوری، و چه به این معنی که جنبش ما اول ميبایست نظرات پوپولیستی را نقد برنامه‌ای بکند تا به ضرورت پیاده کردن یک کار معیّنی برسد، تا بعد ببیند که با آن روشها نمیشود... به این دو معنی اگر برنامه به سبک کار پیشی ميگیرد - در هر مقطعی از زندگی یک کمونیست پیشی نميگیرد. در هر مقطع از زندگی یک کمونیست، عقایدش و روش پیاده کردن عقایدش هر دو هم‌عرض همدیگر، در یک کلیّت، هویّتش را تشکیل ميدهد. برای ما در آن مقطع این چیز تازه‌ای نیست و بحث اینکه "کمیته کارخانه را باید سازمان داد"، بحث هیچکس نخواهد بود. روشهایش هم همینطور.

بنابراین بحث سبک کار بحث هویّتی ماست. ما در این کنگره هم شاید بیشتر و قبلاً حتی خیلی بیشتر به عارضه‌های این هویّت معوج و مخدوش برخورد کرده‌ایم. درصورتی که در این سمینارها باید درک کنیم و از اول این هویّت را تثبیت بکنیم که روشهایمان متمایز است، دائمی، پایدار و سنت است، و باید در این روشها آموزش دید و در این روشها پرورش پیدا کرد، آنوقت عارضه‌ها از آن تناقضاتی است که گفتم. تناقض بین یک روش با عقاید دیگری. وگرنه "پیکار" که از عارضه‌ای نمينالید. تشکیلات فدايی که از عارضه‌ای نمينالید. خیلی هم راحت است و خیلی هم ممنون!

آن چیزی که برای ما عارضه است برای آنها شاید جزء خصوصیات برجسته کارش هم باشد. یک نشریه بی محتوا ميدهیم و چیزی در آن نمينویسیم و همه هم دورش جمع میشوند. ولی اين برای ما یک عارضه است. بنابراین عارضه به این معنی که یک سبک کار نادرست با یک اهداف درست و پرولتری در تناقض قرار ميگیرد و ما را با یک بن بست و مشکلات و موانعی روبرو میکند که حالا ميخواهیم آن را رفع کنیم. ولی برای اینکه رفعش کنیم، نميتوانیم عارضه‌ها را یکی یکی بگیریم و به این عارضه‌ها بپردازیم. اول یک چیز مشخص در درک عمومی‌مان باید تثبيت شود و بعد در تاکتیک، تشکیلات، امنیت و غیره ميتوانیم برویم و عارضه‌ها را یکی یکی سر جای خودش بررسی کنیم.

نوبت دوم - ٤٤ دقیقه

سبک کار و تاکتیک

ميخواستم یک مقدار راجع به سبک کار و چیزی که بدرست صحبت شد، اینکه لغت محجوبی است برای بیان روشهای عملی یک دیدگاه سیاسی- نظری، در مورد این روشهای عملی پوپولیستی با تاکتیک صحبت بکنم. و یک مقدار اشاره کنم به روشهای عملی خودمان در تاکتیک.

نکته‌ای که در این کنگره مشخص شد این بود که چطوراینها درپوپولیسم خلط است. یعنی تاکتیک از یک مقوله‌ای در چهارچوب پیاده کردن عملی اهداف درازمدت بصورت اهداف کوتاه مدت. یا برخوردت بر اساس یک اصول دائم به شرایطی متغیر.

فضیلت‌های سیاسی متفاوت تبدیل شده به یک اظهار لحیه نظری مدوّن برای پس و پیش کردن یک جماعت. یعنی وقتی تاکتیک میدهد میخواهند یک عده را به این طرف بیاورند یا عده‌ای را به آن طرف ببرند. یا ميخواهد بگوید من رادیکال هستم و یا اینکه موضع خودش را بگوید. عملاً این تاکتیکی که ما در طول مدت این سه ساله جنبش دیدیم چیزی بیشتر از این نفهمیدم که وقتی پیکار میگوید "تاکتیک جنگ داخلی"، یعنی من خیلی چپ هستم! بیشتر از این معنی ندارد. ميخواهد بگوید من نسبت به این مسأله از همه شما چپ‌ترین هستم. (کما اینکه در مصاحبه‌اش ميگوید: ما که چپ ترین بودیم، چکار کردیم؟! غرض این نبود که بین طبقات جنگ داخلی راه بیافتد.

جنگ داخلی هم جنگی بین طبقات یک جامعه است. که در گسترده‌ترین سطحی ميگویيم جنگ داخلی شد. نميگوييم شهر تهران شلوغ شد. قصدش هم این نبوده که این تاکتیک را به تاکتیک یک طبقه و سیاست عملی یک طبقه‌ای تبدیل کند. بلکه حداکثر سعیش این بوده - فرض کنید اگر پیکاری جماعت واقعاً آدم صادقی در آن سبک کارش بود - اسلحه دست بگیرد و مسلحانه به جمهوری اسلامی بزند!

ما وارد جنبه‌های سیاسی این بحث نميشويم که رفیق حمید اشاره کرد. اين که اساساً تعريف پوپولیسم از نظر ایدئولوژکی، انقلابیگری ضد رژیمی است. بخصوص اگر این رژیم آمریکایی هم باشد صدق میکند. چون انقلابیگری "ضد رژیمی روسی" تا حالا پوپولیستی نشده. انقلابیگری ضد رژیمی در کشورهایی که رژیمش آمریکایی است توسط خرده بورژوازی میشود پوپولیسم. و هیچ نقد دیگری به همان جامعه آمریکایی ندارد. هیچ نقد دیگری به همان جامعه تحت سلطه ندارد.

عمدتاً به رژیمی انتقاد دارد که میخواهد سرنگون کند و جای آن یک رژیم دیگری بگذارد. و تمام دنیا و مافیها را از زاویه تغییر رژیمها توضیح میدهد و مثل آنارشیست‌ها دولت را سرچشمه بدبختی بشر میداند و این جنبه آنارشیستی- پوپولیستی درکشان است. که دولت و نه قدرت سیاسی- طبقاتی، بلکه یک دولت معیّن، با ترکیب معیّن و یا اصولاً یک تشکل معیّنی بالای سر مردم مسأله‌اش است. فرقش با آنارشیسم کهن این است که آنها ميزدند که پخش کنند و از بین ببرند. که کمونیستها میگفتند نه بابا، یک چیزی باید جای آن بگذارید.

ولی این يکی آن چیزی که ميخواهد جای آن بگذارد را تعریف کرده. قبول کرده که چیزی باید جای آن بگذارد و آن حکومت ساندینستی- فدايی خودش است. یعنی رژیمی خوش قلب و خوش نیت با همان روایات خودش. مثلاً تجارت خارجی را ملی ميکند و رهبرانش احتمالاً کت و شلوار نميپوشند و کاپشن سبز ميپوشند و ته‌ریش ميگذارند و نطق ميکنند. بیشتر از این چیزی از مشی چریکی و اهدافش نفهمیدم. برای آنکه بقیه‌اش خواسته‌های عمومی است که تا همینجا خمینی براحتی نمایندگیش کرده است. این تصور ایدئولوژيک- سیاسی اینها است.

ما از اینها متمایزیم. لااقل در گزیده برنامه حزب شک نمیکنیم. اگر تزلزلی هم در صفوف ما باشد باید رفع کنیم، که میتوانیم رفع کنیم. کمونیسم بر سراین نیست، بر سر سوسیالیسم و کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر قرار دادیم و یک حزب طبقاتی رهبری این مبارزه را به عهده ميگیرد. نه اینکه یک عده‌ای از انقلابیون فشرده بزنند و یک رژیمی را سرنگون کنند و یک رژیمی از خودشان جای آن بگذارند که به مسائل توده‌ها جواب بدهند.

تاکتیک در یک چنین وضیعتی برای این نیروها تاکتیک سازمانی بود، نه تاکتیک طبقاتی. این با بحثهای کلی که تا به حال شده فکر کنم مشخص شد چرا. برای اینکه طرف مبارزه را یک مبارزه سازمانی ميدید. بنابراین تاکتیک، تاکتیک سازمانی بود. منتها تاکتیک سازمانی عجز خودش را در ایجاد تحولات سیاسی اثبات کرد. باید یک طبقه‌ای را پشت خودت بکشید تا بروید و قدرت را منتقل کنید. به هر حال این طرف باید یا با خرده بورژوازی یا بورژوازی لیبرال یا با کسی کنار بیاید، تا این قدرت را بدهند دستش. چون یک نیروی سیاسی معـیّن است، عین مجاهد.

بحث قدرت برایش واقعاً بحث مبارزه سازمانی است و آنجايی که به طبقات رجوع ميکند این است که طبقاتی را راضی کند از اینکه در بعضی برخوردهای نظامی که با نیروهای سرکوبگر دولت پیشین ميکند، حمایتش کنند. عمدتاً بحث برایش این است. بنابراین مبارزه سازمانی، به تاکتیک سازمانی نیاز دارد. اگر بخواهیم از نظر عملی بخصوص به تجربه پوپولیست‌های دوره قدیم نگاه کنیم، موفق نیست. به این ترتیب نمیتوانید با یک گروه از انقلابیون فشرده، یک دولتی را تعویض کنید.

برای پوپولیست‌های ما لااقل که از همان زمینه‌های شاید تاریخی برای یک جنگ چریکی طولانی مدت پیروزمند هم برخوردار نبودند، این مسأله بصورت اظهار لحیه تاکتیکی در آمده است. یکجور قمپز در کردن سیاسی در مقاطع تعیین کننده و تند پیچ های سیاسی است. تاکتیک برای آنها این بوده و سبک کار پوپو لیستی شرط لازم یا زمینه عملی اینجور تاکتیکها بوده که مطرح ميکردند.

ما به تاکتیک در این کنگره بدرست برخورد کردیم و هر جا که تاکتیک ما با هویّت ما و روشهای ما داشت خلط میشد - که قاعدتاً باید در روشهای ما جا ميافتاد - ما این را در آوردیم و تاکتیک را جای آن نشاندیم. و گفتیم این کمونیستها که این روشهایشان است (که در بحث سبک کار، در مورد روشهايشان بحث ميکنیم، که هنوز نکرده‌ایم)، این کمونیستها الآن میگویند باید از فلان جنبش دفاع کرد، باید فلان شعار را داد و غیره... و دیگر اگر بخواهیم رادیکال باشیم، سوسیالیسم را در تاکتیکمان فشار نميدهیم.

سوسیالیسم را در برنامه و روشهايمان باید تضمین کنیم، که هست. جلوی راست‌روی را در هویّتمان بگیریم، جلوی کمونیست نبودنمان را در هویّتمان بگیریم تا بتوانیم در تاکتیک سیاسی، زنده و عملی برخورد کنیم. و هر دفعه یک تاکتیک همه جانبه که از تبلیغ برنامه حزب کمونیست، ... اظهار لحیه‌های سیاسی که بله، ما برنامه حزب کمونیست را تبلیغ ميکنیم، بموقعش قیام ميکنیم، کارگران را متشکل و حزبی میکنیم، با رژیم خیلی بد هستیم، در ضمن به سود ویژه هم این برخورد را داریم! تاکتیک از این وضعیت بیرون بیاید و تبدیل شود به اینکه ما آدمهایی هستیم که ميدانیم کی هستیم و ميدانیم که اهداف دراز مدت و فوری و غیره‌مان چیست، در رابطه با سود ویژه این را ميگویيم.

ما در این کنگره لااقل اینقدر حول همان بحث حاشیه‌ای فرموله شدیم که بدانیم اگر ما داریم در مورد سود ویژه این را ميگویيم، کسی حق ندارد بگوید که اینها برنامه حزب کمونیست را تبلیغ نميکنند. پس ميتوانیم در مورد سود ویژه حرف مشخص‌مان را بزنیم و بگویيم که این را پیاده بکنیم.

در صورتیکه گفتم تاکتیک بمثابه اظهار لحیه سیاسی چه جایگاهی برای پیکار، رزمندگان و نیروهای سیاسی دیگر داشت. چه تمایزی با دیروزش دارد؟ نسخه‌ای بود برای آکادمیسم. قابل پیاده کردن نیست. نسخه‌ای بود برای پیاده نشدن و پیاده نکردن وظایفی که نوشته شد. چون دوباره هویّت و تاریخچه و زندگی فعلی و آتی خودش را در یک ورقه مينویسد وميگوید "تاکتیک من در مقابل جنگ ایران و عراق تبدیل این جنگ به یک جنگ داخلی است". شعار قیام و سرنگونی را میدهد، نوع حکومتی که میخواهد بر سر کار بیاورد ميگوید و غیره و غیره. تا اینکه عراق به رژیم ارتجاعی حمله ميکند و باز همه اینها را ميکند در یک ورق کاغذ بلند و ميگوید "این تاکتیک من است". در صورتی که نصف آن ادعایش مبنی بر این است که چپ است. نصفش هم تکرار مجدد اینکه "مشی من انقلابی است و با رزمنگان فرق دارم" و...

وگرنه در مقابل جنگ ایران و عراق باید کارهای مشخصی را در دستور طبقه کارگر قرار میداد و پیگیری ميکرد که ارگانهای تشکیلاتيش این کارها را انجام بدهند. آنوقت جنبش کمونیستی قضاوت میکرد و خودش بهتر از بقیه ميتوانست قضاوت کند که آیا این کار مانع کمونیست بودنش شده؟ آیا مانع این ميشد که در جنبش کارگری هنوز یک گرایش کمونیستی را نمایندگی ميکند، که کارگران را به هدف نهايی‌شان فرا میخواند؟ و قیام را در دستورشان گذاشته و میگوید قدرت باید دست شما باشد و به همین منظور متشکل‌شان بکند؟

خود ما از این بَری نبودیم. یعنی تاکتیک بعنوان بیانیه آکادمیستی اعلام مواضع که در ما بوده - در خیلی موارد بوده البته. اگر بیايید و جاهایی از جنبه‌های راجع به جنگ را بگیرید و بگویید چه گفتیم؟ ميگفتم دفاع از دستآوردهای انقلاب یک تاکتیک است، ولی همان موقع هم که ميخواستیم دفاع از دستآوردهای انقلاب را در یک ورق کاغذ بنویسم از روز آفرینش شروع ميکردیم و به انقلاب سوسیالیستی تمام ميکردیم و آن وسطش راجع به خواص دستآوردها صحبت ميکردیم. ما هویّت تثبیت شده‌ای نداشتیم و لذا هویّت ما را بصورت سیال در اعلام بیانیه‌های تاکتیکی بیان ميکردیم.

به این معنی جنبش کمونیستی ما اساسا تاکتیک برایش قاطی بود- قاطی با خودش و سبک کارش بمثابه جزئی از خودش. برای اینکه اگر یادتان باشد، وقتی رزمندگان به بن‌بست خورد آمد و گفت: ما ميخواهیم این سازمان را احیاء کنیم (خط رزمندگان ٤١). گفتیم روی چه خطی؟ گغت: "مشی انقلابی سازمان". مشی سازمانی هم یعنی مبارزه ضد رژیمی، اعلام اینکه این رژیم آمریکایی هم هست، اعلام اینکه ما سرنگونش ميکنیم و فلان.

یعنی ميخواست سازمانش را مجدداً حول یک تاکتیک و از نو احیاء کند. تاکتیکی که فی‌الواقع مشی تاکتیکی نبود. چون داشت هویّت واقعی پوپولیسم را بیان میکرد. "یک مبارزه ضد رژیمی" بود و این تا ابد تاکتیک اینها خواهد بود، مگر مواقعی که به خیانت کشیده شود. و دقیقاً به این خاطر است که هر وقت تغییر تاکتیک ميدهند، طرف خائن میشود. برای اینکه هیچ اصول و مبنای معیّنی بعنوان یک گرایش معیّن انقلابی همه‌جانبه در جنبش کارگری برای خودش متصور نکرده. بلکه با تاکتیک خودش تعریف کرده که "دست کشیدن از اینکه من میخواهم رژیم را بیندازم" یکباره طرف را پرت میکند به اوج اینکه "من نميخواهم مبارزه بکنم". به ته آن دره پاسیفیسم یا خیانت. برای اینکه هویّت تاکتیکی‌اش اساس هویّت سیاسی - ایدئولوژیکی و عملی او را تشکیل ميدهد. و آن هویّت تاکتیکی چیزی نیست جز مبارزه ضد رژیمی.

بنابراین وقتی پوپولیست‌ها در تند پیچهای سیاسی خائن ميشوند، بنظرم یک چیز طبیعی است. برای اینکه طرف در تند پیچ یا باید موضع A را بگیرد یا موضع B را بگیرد. وقتی موضع A این است که من همیشه با رژیم مخالفم، موضع B چیزی جز این نیست که من اصلاً ميگذارم کنار و میروم. دیگر سوسیالیست هم نیستم، دیگر به دیکتاتوری پرولتاریا هم فکر نميکنم. چون هیچوقت فکر نمیکردم.

شاید من اینجا به یک معنی دارم دو مبحث را با هم ميگویم، که الآن این دو را تفکیک ميکنم، یکی مبحث تاکتیک سازمانی و تاکتیک طبقاتی و درهمان ارتباط کار روتین و مسأله تاکتیک است.

تاکتیک سازمانی یعنی تاکتیک برای آدمهای معیّن، تاکتیک برای کسانی که دست بر قضا در یک سازمان جمع شده‌اند. این دست بر قضا هم واقعا دست بر قضا است. برای اینکه آن پرچمی که اینها دورش جمع شدند، قبلاً مشخص نبود. اول جمع شدند و آن پرچم را از لای آن پایه میراث سیاسی خرده بورژوازی بیرون کشیدند. این پرچم میراث سیاسی مبارزه ضد رژیمی بود. تا زمانی که رژیم آمریکایی است و بعد وقتی یک مقدار سؤال مطرح ميکنید و ميبیند که رژیم آمریکایی نیست، تمام آن دستگاه انقلابی فرو ميریزد و هیچ چیز از آن باقی نميماند، خاکستر میشود.

این تاکتیک برای آن سازمان است. نه برای طبقه‌ای که معنی مشخص تاکتیک برایش این است که چگونه در این فاصله معیّن زمانی، بر سر این تند پیچ معیّن سیاسی، در شرایطی که بورژوازی این وضعیت معیّن را پیدا کرده و طبقات دیگر در این شرایط قرار گرفته اند، من هم یک حرکت به سَمت قدرت بکنم و یک گام به سَمت قدرت بردارم.

چرا میخواهم در این شرایط یک گام به سَمت قدرت بردارم؟ برای اینکه اصولاً میخواهم به سمت فدرت گام بردارم. این نقض نميشود. طبقه‌ای است که باید آزاد شود، باید از استثمار رها شود، باید به سوسیالیسم برسد، باید دیکتاتوری پرولتاریا را مستقر کند. تاکتیک برایش ناقض اصولش نیست، چون تاکتیک برای این طبقه همیشه شکل مشخص برای پیشبرد اهداف دراز مدتـش است.

ولی تاکتیک سازمانی کلاً ربطی به این مسأله ندارد. تاکتیک سازمانی به برنامه کمونیستی ربطی ندارد. وقتی سازمانی را که تاریخاً، جمع شدن یک عده مبارزی است که از قبل با هم آشنا بوده‌اند و از درون خودشان یک مشی انقلابی بیرون کشیده‌اند، که بدانند چرا دور هم جمع شده‌اند، آن سند تاکتیکی میشود سند هویّتی‌شان. برای آنها هیچ لزومی ندارد که تاکتیک متکی باشد به یک برنامه کمونیستی و شکل ویژه پیاده کردن آن برنامه در شرایط متغیر سیاسی. تاکتیک برای آنها همان هویّت است و تکرار هویّت در طول زمان بر اساس تند پیچها.

اصولی‌گری و پیگیری و پایداری هم بر روی دموکراسی، انقلابیگری بر مبنای "مشی انقلابی سازمان"یعنی تکرار همان اظهار لحیه در شرایط مختلف. اگر جنگ است همان اظهار لحیه را بکنید، اگر به کردستان حمله میشود همان اظهار لحیه را بکنید، اگر سفارت را بگیرند همان اظهار لحیه را بکنید. کاری به آن اتفاق ندارید، چون قرار نیست طبقه از آن اتفاق استفاده کند، یا در مقابل آن اتفاق مقاومتی بکند و غیره.

قرار است تو آنجا بگويی سازمان من، بیايید اینطرف، بروید آنطرف، چه فکر کنید و چگونه ظاهر شوید. طبعاً این تاکتیک یک مبارزاتی را به گرده آنها ميگذارد - که من در آنجا از آکسیون سازمانی صحبت ميکنم - و تاکتیک داشتن یک آکسیونهایی را به آنها تحمیل ميکند. نمیشود تاکتیک داشت و رفت خانه. باید تاکتیک داشت و پیاده کرد و کسی که تاکتیک طبقاتی ندارد. یعنی نميآید به طبقه بگوید در این شرایط معیّن سیاسی وظیفه تو بمثابه طبقه این است که از این طرف بچرخید و به این شیوه بقدرت نزدیک شوید و این سنگرها را بمثابه یک طبقه کسب کنید. کسی که اینها را به طبقه نميگوید، طبعاً وظیفه آن مبارزه را هم بدوش طبقه نمیگذارد. آن چیزهایی هم که نوشته برای خودش بوده. تعریف هویّت خودش در شرایط جدید بوده که به آن گفته تاکتیک. طبعاً آکسیونهایی هم برای اثبات عمليش بر دوش خودش ميگذارد، که بله، ما تاکتیک خودمان را پیاده ميکنیم. اینها اسمش آکسیون سازمانی است که نمونه‌اش داس و چکش هوا کردن جلوی دانشگاه است... این را بعداً در اکونومیسم آکسیونی و آکسیون سازمانی بحث ميکنیم.

فرق تاکتیک سازمانی و تاکتیک طبقاتی

این یک فرمولبندی اساسی است. تاکتیک اینها سازمانی است و نه طبقاتی. مارکسیسم و لنینیسم، تاکتیک را برای طبقه مطرح ميکند. و انتظار دارد که پیشروان طبقه این تاکتیک را در طبقه طرح کنند و طبقه را به انجام آن وادارند. و حزبش خود را آن عنصر پیشتازی ميبیند که این پیشروان را بحرکت در بیآورند تا آن وظایف ویژه را در آن مقطع ویژه تاریخی در دستور طبقه بگذارد و طبقه را به سَمت انجام آن تاکتیک سوق دهد.

تاکتیک قیام است و باید برویم که طبقه قیام کند. تاکتیک جنگ داخلی است، طبقه باید جنگ راه بیاندازد با بورژوازی. تاکتیک اعتصاب سیاسی است، طبقه باید اعتصاب سیاسی بکند. تاکتیک شرکت در پارلمان است، طبقه باید به نمایندگانش رأی بدهد و به پارلمان بفرستد.

ولی تاکتیک سازمانی است، یعنی من جنگ داخلی ميکنم، من قیام ميکنم، من نماینده ميدهم، من شرکت ميکنم، من شرکت نميکنم! اصراری هم با من و شما ندارند که شرکت کنیم یا نکنیم. ميگوید: موضع تو چيست؟ ميگویم: من شرکت نمیکنم. فحش میدهد! میرود سراغ یکی دیگر و ميپرسد: موضع تو چيست؟ ميگوید: شرکت ميکنم. ميگوید: این با ما است!

قرار نیست خارج از سازمان خودش حرکتی راه بیاندازد - حتی در نیروهای سیاسی دیگر - مگر با بند و بست، که ميخواهد بیاید نشان بدهد که سازمانهای دیگر تاکتیکش را پذیرفته‌اند. حالا کاری ندارد که آیا آنها واقعاً ميخواهند رأی بدهند یا ندهند، در جنگ داخلی شرکت ميکند یانه! بلکه برود و بگوید: راه کارگر تاکتیک ما را پذیرفت، دیدی درست ميگفتم؟! این یک سازمانی است که تاکتیکش برای خودش است. آکسیونی هم که از در آن بیرون ميآید مال خودش است. عاقبت آن را هم خودش ميبیند.

طبقه کارگر باید هاج و واج نگاه کند که چرا این جریان سیاسی اینقدر جلویش وول میخورد و جست و خیز میکند. وگرنه اگر خود طبقه را به حرکت در بیاوری خوب توضیح خودش را دارد. ميفهمد که باید اعتصاب کرد. باید سنگر کارخانه را گرفت. باید جلوی فشار اقتصادی ناشی از جنگ مقاومت معیّنی کرد. اعتصاب کرد، تحصن کرد. صندوق اعتصاب بوجود آورد، بیمه بیکاری را گرفت، اتحادیه کارگران بیکار را سازمان داد و غیره... و کمونیستها را ميبیند که دارند در این شبکه‌ها مشغول سازماندهی همین کارهایی که گفتم هستند، در قبال طبقه. بقول رفیق، طبقه را برای این کار دارند سازمان ميدهند. در مورد سازمان دادن طبقه باید در یکی از همین زیر تیترها بحث کنیم. که خود طبقه را باید سازمان داد، نه اینکه خودمان را آرایش بدهیم. این یک تفکیک اساسی است که ميتوان در موردش فکر کرد و بنظرم مهم است.

تاکتیک سازمانی و تاکتیک طبقاتی

تاکتیک سازمانی (تاکتیک برای سازمان و هویّت سازمانی) و تاکتیک طبقاتی بعنوان یک جریان کمونیستی در درون جنبش کارگری، در تمایز با جریان آنارشیستی و سندیکالیستی در درون جنبش کارگری است. یعنی این عده از کارگرها که به آگاهی سوسیالیستی رسیده‌اند و در خودشان یک جریان حزبی هستند و فرقه‌ای برای خودشان هستند و راه و رسم خودشان را دارند، در این مقطع ميگویند "طبقه باید چنین بکند".

درست مثل سندیکالیست‌ها که در آن مقطع ميگوید طبقه باید چنین کنند. سندیکالیست‌ها بنا به ضرورت و ماهیت ایدئولوژیک خودشان از ما و از پوپولیست‌ها بیشتر به طبقه روی ميآورند. چون سندیکا جریانی است که بخشهایی از طبقه را باید در خودش داشته باشد. بنابراین وقتی سندیکالیست‌ها دور ميافتند که کارگران را بیاورند و سندیکا درست کنند، پوپولیست‌ها آنقدر دور نميافتد که کارگران را بیاورند و جنگ داخلی بکند.

تاکتیک کمونیستی دقیقاً همان دور افتادن است برای اینکه کارگران را بیاورند. منتها با راه و رسم کمونیستی دور افتادن، با راه و رسم بلشویکی آوردن و با راه و رسم بلشویکی هدایت کردن. این یک تفکیک اساسی است. کار روتین و مسأله تاکتیک را در مخلوط قسمت اول بحثم اشاره کردم. کار روتین کمونیستی یعنی همان کارهایی که برای پیروزی انقلاب پرولتاریا ضروری است. یعنی بردن سوسیالیسم در طبقه کارگر و متشکل کردنـش در حزب خودش و در هر مقطعی تاکتیکهای حزب را در طبقه بردن و طبقه را حول آن تاکتیک بسیج کردن، شرایط ویژه هر مقطعی را به طبقه شناساندن، مبارزه طبقاتی را در تمام وجوه آن سازماندهی کردن. همین چیزهایی که ميگوييم کمونیستها باید بکنند و ميکنند.

کار روتین اصلاً تناقضی با تاکتیک ندارد. پیاده کردن تاکتیک، کار روتین کمونیستها است. کار روتین هم یعنی کارمستمر، دائمی و منظم و پخش نشریه است. نه بعنوان یک کاغذ، بلکه بعنوان چیزهایی که در آن وظایف معیّنی را نوشته‌اند. کار روتین ما حسابرسی کردن از کمیته‌ها است، نه بعنوان یک کار بایگانی و اداری و حسابداری شرکت‌ها. بلکه بعنوان اینکه ببینیم آیا آن کار معیّن را کرده است یا نه. پس معیّن بودن کار، تناقضی با کار روتین ندارد.

اتخاذ تاکتیک کار روتین ما است. کار دائمی ما این است که عقایدمان را در هر مقطع فرموله کنیم و از شرایط مشخص تحلیل مشخص بکنیم، تشکیلاتی متناسب با آن شرایط بسازیم، تلفیق درستی از کار مخفی و علنی بکنیم، اینها را در طبقه ببریم و طبقه را به پیش ببریم. کار روتین تناقضی با تاکتیک ندارد. هیچوقت تاکتیک در مقابل کار روتین قرار نميگیرد. بلکه خود کار روتین ما بستر اساسی پیاده کردن تاکتیکهای ما است.

در دو سطح مختلف راجع به دو پدیده داریم صحبت ميکنیم. هویّتمان و حرکتمان. تاکتیک ما حرکت ما است. کسانی که در یک کنگره کمونیستی از دو تاکتیک مختلف دفاع ميکنند، دو تا حرکت معیّن را برای یک پدیده اجتماعی در پیش پای او ميگذارند.

همین پدیده طبقاتی، جزئی از جنبش کارگر، یک تشکلی در خود درون طبقه، یک فرقه‌ای از طبقه کارگر، یک عده کارگر که با هم آشنا و حزبی هستند. آیا همین جریان واقعی اجتماعی، باید در پارلمان شرکت کنند و کارگران را به شرکت کردن فرا بخواند یا نه؟ این حرکتی است که از آنجا به بعد باید بکند. ناقض آن نیست که این آدمها با آن روشها، با آن سنتها، با آن اهداف هستند.

ولی برای پوپولیسم اینطور نیست. کار روتین قاطی مقوله تاکتیک مطرح میشود، چون اصلاً هویّت قاطی مقوله تاکتیک مطرح میشود. کار روتین جزئی از سبک کار است که ما هنوز مشخص نکرده‌ایم. مشخص بوده، زیر گل ولای پوپولیستی، نه فقط پوپولیستی، رویزیونیستی است. رویزیونیسم مدرن به اندازه خودش روی این را پوشانده.

یک بلشویک وقتی صبح بیدار میشود تا شب چکار ميکند؟ اگر در کمیته کارخانه باشد چکار ميکند؟ اگر در کمیته منطقه باشد چکار ميکند؟ چطور در کمیته‌های مبارزاتی ویژه شرکت ميکند؟ چطور در کمیته اعتصاب راه پیدا ميکند؟ چطور مبارزات پراکنده را سراسری ميکند؟ چطور پیشروان را به هم معرفی ميکند؟ چطور تحریریه‌اش را تغذیه میکند؟ چطور رهبری سراسری را تأمین میکند؟ چه جوری لحظه مشخصی را تشخیص ميدهد که باید قیام کرد و لحظه‌ای که نباید قیام کرد و عقب نشست؟ جزء روشهای کار ما است. یک سنت شده.

کنگره، کنگره یکی از اجزاء کار روتین حزبی است. باید کنگره گذاشت. هر چند سال یکبار باید یک کنگره گذاشت و سیاستهایی به تناسب شرایط تعیین کرد، رهبران جدیدی را که پرورش پیدا کرده‌اند سر کار گذاشت و آنهایی که از کار ميافتند کنار گذاشت. اساسنامه یک سندی در مورد کار روتین و اینکه چگونه عضو ميگیریم، چه کسانی با ما هستند و چه کسانی با ما نیستند و غیره. آنوقت اگر نگاه کنیم در سنت ما همین هم اصلا نیست. نمونه‌اش تشکیل همین کنگره ما! آنقدر غیر روتین بود که صحبت این بود: آقا چرا؟! حال اینکه کمونیستها هر چند وقت یکباری دور هم جمع ميشوند و تصمیم ميگیرند که چکار کنند. حتی برای وجود کنگره اثبات تاکتیکی ميخواست.

این را ميخواهم بگویم که کار روتین چه در اَشکال سازماندهی روتین، چه نوع تبلیغ روتین، آژیتاسیون شفاهی برای ما چی هست، یکبار برای ما معنی میشود. و بعد اینکه در متن آن چه میگوييم مضمونش را تاکتیک ما تعیین میکند. ولی اینکه آن کار را به آن شیوه ميکنیم، جزئی از سبک کار روتین ما است. اینکه هر چه به ما بدهند، به همان شیوه تبلیغ شفاهی ميکنیم. به این شیوه کار مخفی وعلنی را تلفیق ميکنیم، به این شیوه خودمان را از نظر اقتصادی بخود طبقه متکی ميکنیم.

اینها اجزاء کار روتین، منظم، دائمی، یعنی جزئی از هویّت ما است، منتها هویّت عملی ما. نه فقط هویّت نظری ما که در برنامه گفته شده، بلکه هویّت عملی ما، که آن برنامه را در حال حرکت ميبینم. همانطور که میشود گفت: آنارشیست‌ها درسال فلان در مقابل فلان پدیده این کار را کردند. آنارشیست‌ها برایمان فقط "باکونین" جلوی چشم ما نميآیند. یک عده آدمهایی بنظر ميآیند که یک روشهایی داشتند. بمب ميساختند، در زیرزمین‌ها جمع ميشدند، یک بمب آتشی در خانه شاهزاده‌ها ميانداختند، یا هر چی...

اگر از آنارشیسم چنین تصویری داریم، از کمونیست هم باید یک چنین تصویری باشد. حالا اگر یک تاریخدان وارد بیاید و این جنبش ما را ببیند، از نظر نظری ممکن است بگوید اینها بخودشان ميگفتند کمونیست. ولی از نظر عملی ميگوید شیوه‌هایشان آنارشیستی بود، رفرمیستی بود، لیبرالیستی بود. قشنگ میشود گفت شیوه‌های کمونیستی چه هست و شیوه‌های غیر کمونیستی چه هست. چرا که شیوه‌های کمونیستی امتحان خودش را پس داده و تجسم خودش را لااقل در انقلاب روسیه نشان داده است. که کمونیستها اینطوری دور هم جمع میشوند و اینطوری پخش میشوند و روشهايشان این است.

بنابراین کار روتین یک بحثی است که وقتی که یک سنت شد، هیچ نیازی به گفتن ندارد. باید آنجایی گفت که دارید این را ميسازید. بحث سبک کار دقیقاً از این نوع است. ما داریم سنن کار کمونیستی بطور همیشگی را ميسازیم. اگر این کار روتین مشخص شد دیگر لازم نیست هر روز در تاکتیک خودت بگویی سازماندهی کمیته‌های کارخانه، سازماندهی کمیته‌های محله، سازماندهی جلب کارگران پیشرو به حزب، جزء تاکتیک ما است، جلب کارگران پیشرو به همبسته شدن در سراسر کشور، تبلیغ و ترویج برنامه حزب کمونیست.

قرار بوده ما را به این عنوان، از جانب دیگران شناخته شده باشیم، که هر جا ميروند برنامه حزب کمونیست را از جیب خودشان بیرون ميآورند و تبلیغ و ترویج ميکنند، تا چهار تا کارگر ميبینند ميروند جمعشان ميکنند، این برنامه را در آنها جا مياندازند، حرف خودشان را پیش ميبرند، تا یک آنارشیست ميبینند عصبانی میشوند، تا یک سندیکالیست ميبینند هو ميکنند، بالأخره کارگران را جمع ميکنند، در کارخانه متشکل ميکنند، کارخانه را به اعتصاب و اعتراض ميکشانند، این اعتصاب و اعتراض‌ها را به هم وصل ميکنند، از قبل هم آدمهایش را به هم وصل ميکنند. این کلکهای اینهاست.

برخلاف لیبرالها که شیرنی ميگذارند روی میز و دعوت ميکنند و در خانه مينشینند، شیرنی و چایی ميخورند و بحث ميکنند. کمونیستها کارگران را به این ترتیب‌ها به هم مرتبط میکنند، اینطور عقاید خودشان را در آنها نشر میدهند و یک روز هم که کسی خبری ندارد و نميداند چه شد، اینها اعتصاب سراسری راه مياندازند، به قیام ميکشانند و قدرت را ميگیرند. این روش اینهاست. این روشها در تاریخ جنبش کمونیستی تقریباً به اندازه سنتهای مشخصی تثبیت شده بود. حالا پنجاه شصت سال است که رویزیونیست‌ها آمده‌اند و روشهای دیگری گذاشته‌اند. حوزه دائر میکنید، تابلو ميزنید و میروید از روسها ميگیرید و با خمینی مذاکره میکنید. این هم روش معیّنی است.

گفتم حزب به روشهای خودش باقی ميماند و این روش خود را در کادرها و در سنتها نشان ميدهد. حزب توده به این خاطراست که بعد از پانزده سال هر وقت ولش کنید دوباره حزبش را ميسازد. برای اینکه روش این حزب تثبیت شده است. هر کسی الآن رفت و عضو حزب توده شد، با این روشها دارد آموزش ميبیند. که اگر کیانوری‌ها هم جارو شوند، باز پانزده سال دیگر سه نفر توده‌ای، یک حزب توده ميسازند به همین عریض و طویلی، به اندازه‌ای که بتواند پایه‌های اجتماعی داشته باشند. این دفعه قدرت پول نیست که اینها را ساخته. این است که طرف میداند تا وارد تهران شده با چه کسی تماس ميگیرد، چگونه محافلی را میسازد، چه بحثهایی را در آنها ميبرد، این بحثها چرا درست است، دلایلش چه است و چطور از نظر خودش توجیه‌شان ميکند. این آدمها را به چه کارهایی وادار ميکند، رشدش از چه کانالی است، تقویت ماليش از چه کانال است. همه اینها را ميداند. این روش کار توده‌ای مشخص است.

روش کار فدايی هم تقریباً الآن برای ما مشخص است. روش کار مجاهد هم تقریباً برای ما مشخص شده است. روش کار ما هم به این اعتبار اگر برای خودمان و دیگران مشخص شود، لازم نیست جار بزنیم. در اساسنامه‌مان نوشته‌ایم کسی که برنامه را قبول داشته باشد و تبلیغ و ترویج کند راه میدهیم وارد حزب شود. طبعاً هر وقت هم که دیدیم نميکند بیرونش ميکنيم.

بنابراین ما آن فرقه‌ای در درون طبقه کارگر هستیم که این کار را قاعدتاً ميکند و به این اعتبار دور هم جمع شده‌اند که این کارها را بکنند. حالا اینها آمده‌اند و ميگویند که مثلاً "تاکتیک ما شرکت در مجلس ملی". دیگر احتیاجی ندارد آنجا بیاید و بگوید البته من ميروم آن پشت و برنامه خودم را تبلیغ ميکنم! من ميروم از آنجا افشاگری ميکنم! من نميگذارم انحرافات دیگری در صفوف شما رشد کند!

این ممکن است تأکیدی باشد بمنظور استفاده از تریبون پارلمان برای اهداف کمونیستی، برود و شرکت کند. ولی پانزده تا تبصره نميخواهد که رادیکالیسم خودت را از سبک کار خودت، یعنی هویّت رادیکالی که مارکس و انگلس و لنین برایت ارث گذاشتند را از طریق تاکتیک پیشخور کنی. یعنی بجای اینکه روی آن یک موجودیت رادیکال اجتماعی بسازی، انگار یک ارثی از باباش برده، حالا هر دفعه ميرود و از در آن هویّت رادیکال یکسری احکام بیرون ميکشد و ميریزد در بحث تاکتیک.

من ميخواهم بیایم در مجلس خبرگان را به هم بریزم، به من رأی دهید! خوب، اگر ميخواهید به هم بریزید چرا به شما رأی بدهم؟! یک مشکلی که ما آنموقع داشتیم این بود. شما که ميخواهید بروید آنجا و یک کار دیگری بکنید چرا ميروید در مجلس؟! خوب دم درِ مجلس بایستید. اگر ميخواهید بروید و از آن تریبون استفاده کنید، پس بگويید یک تریبونی است که از این امکانات میشود استفاده کرد. بگو چاخان و دروغ است و هیچ بدرد نميخورد، ولی من ميخواهم بروم و در آن شرکت کنم.

یعنی عملاً رادیکالیسمی که قرار است در یک جای اصولی گفته باشد "پارلمان بورژوايی عصرش بسر رسیده و این مفت گران است"، چون این را ندارد و نگفته، و نه از نظر خودش و نه از نظر دیگران، آن هویّتش نیست. برای اینکه رادیکال‌نمایی کند وقتی یک مجلس ميبیند همه حرفهایش را راجع به مجلس همانجا ميزند. کما اینکه تا یک جنگ ميبیند همه حرفهایش را راجع به جنگ همانجا ميزند. اگر یادتان باشد در سرمقاله بسوی سوسیالیسم شماره سه نوشته بودیم دیگر چیزی در مــورد جنگ پیدا نکردی اینجا بنویسی؟!

تا مبحث جنگ شد هر چه رادیکالیسم در مورد جنگ شنیده بود کول کرد و ریخت در مبحث جنگ. این تاکتیک قرض کردن و ارث و میراث مارکس را بذل و بخشش کردن بخاطر سازمان، عملاً یعنی شوخی کردن با مسأله تاکتیک. آکادمیسم و بی تاکتیکی و بی سیاستی و بی تحرکی و پاسیفیسم که جزء لایتجزای این روش است. یک کمونیست هیچوقت از آن کارهایی که گفتیم وامانده نميشود از اینکه بگوید پارلمان عصرش به سرآمده.

یک کمونیست را هر جا ولش ميکنید باید دورش جمع بشوند. برای اینکه حرفهای تازه‌ای میزند، حرفهای تحول‌بخش و آزادی‌بخشی میزند. همسایه‌ها باید جمع شوند، بچه‌های در خانه هم بیاید و دورش بنشیند و ببیند که این چه دارد ميگوید. همین چیزهایی که اینها ميخواهند، به این بهانه‌ها بگویند. ما ميگویيم پارلمان عصرش بسر رسیده، شهرداری این است، دولت این است، طبقه این است، ما افشاء ميکنیم، شما آنارشیست هستید، شما سندیکالیست هستید و... ما یک فرقه جدیدی هستیم و مثل یک فرقه هم در شما رشد ميکنیم و همه طبقه را متشکل و متحد ميکنیم و نميگذاریم آنارشیست و سندیکالیست و رفرمیسم و لیبرال در آن تفرقه بیندازد.

هر جا مينشیند نظرش را در مورد مذهب ميگوید، اصلاً کارش این است. به این اعتبار به او گفته‌اند کمونیست. نه به این اعتبار که عضو یک سازمان کمونیستی است که کارت عضویت زده به سینه‌اش. یک کمونیست را از بیرون باید بشود فهمید. بخاطر اینکه روش عملی و کار روتین او جزئی از هویّت او شده. بنابراین وقتی یک کمونیست مثل لنین بگوید من در این دولت شرکت ميکنم، لازم نیست پانزده تا مرزبندی از پايین باهاش بیـآید که آیا مرزبندی ما با فلانی و بسیاری مخدوش شد؟!

و این نمونه تناقضاتی بود که ما ميدیدیم. که چطور این حتی یک تحریریه اصولی را وادار میکند که آن رادیکالیسم را یک مقدارش بردارد و ببرد آنجا مایه بگذارد. یک نمونه ميآورم که اگر حتی صحیح نباشد رفقای کومه‌له ميتوانند توضیح بدهند.

بنظر من این در سیر حرکت کومه‌له دیده میشود. موقعی که روی برنامه و اصول تئوری مارکسیستی مسلط و متکی نیست و اعلام نکرده که من کمونیستم و یا برنامه دارد، باید به عراق و به حزب دمکرات فحش بدهد تا رادیکالیزم خودش و مشخصاً مرزبندی‌ای که میخواهد با این جریانات داشته باشد معلوم شود. ولی موقعی که برنامه کمونیستی دستش هست و هویّتش را تعریف کرده، برنامه‌ای که ميگوید من این را ميخواهم و اینطور مبارزه ميکنم تازه اجازه پیدا ميکند با قاسملو بیانیه بدهد.

بنظرم این حتی جدا از این مسأله نیست. جریانی که بخودش متکی است، خودش را بعنوان بخشی از جنبش یک طبقه معیّن ميشناسد، اعلام هم کرده و در هر حرکتش نشان ميدهد که به آن طبقه تعلق دارد. ميتواند برود و با نماینده بورژوازی بشیند و بگوید ما چطور ميتوانیم از شما استفاده کنیم که امروز طبقه کارگر یک ذره جلوتر برود؟ آن هم فکر کند که دارد سر این را کلاه میگذارد.

مگر لنین با گاپون مذاکره نکرده؟ امروز کسی جرأت نميکند از بغل دفتر هماهنگی "بنی‌صدر" رد شود و جزوه آنان را بگیرد و ببیند چه ميگوید. بخاطر همین رادیکالیسمی که بزور آمده در روش کار ما، رادیکالیسمی که اصلاً رادیکال نیست. (را دیکال یعنی ریشه‌ای). برای اینکه نميخواهد چیزی را تکان دهد، چه برسد ریشه‌ای. فقط ميخواهد اظهار لحیه کند و هویّت خودش را از طریق یک سلسله تاکتیکها تثبیت بکند.

بنابراین فکر ميکنم به این اعتبار هم وقتی برنامه بدست ميآید، وقتی ما این سنتها را بدست بیاوریم، آنوقت کار روتین ما طور دیگری تعریف خواهد شد. که هر بچه‌ای از بابای کمونیست خودش یاد بگیرد کمونیستها چطور کار ميکنند. هر کسی در خانواده‌اش یک کمونیست باشد، بفهمد اینها چه جور آدمهایی هستند، چطور حرف میزنند، چه سازمان ميدهند، چه ميگویند و چقدر عمیق جامعه را به انتقاد ميکشند. چقدر سازش‌ناپذیرند، چقدراصولی در رابطه با قدرت توده‌ها به مسائل برخورد ميکنند. حتی بچه از بابای خودش یاد بگیرد و همسایه از همسایه کمونیست خودش یاد بگیرد (گفتم اگر ما این روشها را داشته باشیم). آنوقت ميشود فهمید که چرا بلشویک‌ها در این دوره مشخص چنین حرکتی را در رابطه با "دوما" کردند. خوب میگویند: اینها دارند از "دوما" استفاده میکنند برای فلان...

الآن که حزب توده‌ این سنت را دارد هیچکس نميگوید اینها توهمات پارلمانتاریستی دارند که رفتند در مجلس. مردم ميگویند: اینها کلک ميزنند از آنطرف ميخواهند کارهای دیگری بکنند. چون جامعه روشهای آنها را ميشناسد.

روشهای ما را هم وقتی بشناسند، این بار عذاب وجدان رادیکال پوپولیستی از روی گرده جنبش کمونیستی برداشته میشود و ميتواند با تاکتیکهای روشن و صریحی برود که نتیجه بخش است. منظورم این نیست که هر تاکتیکی که از این بار خلاص شود الزاماً تاکتیکی است کمتر از یک قیام. آنجا حتی تا حد قیام را ميتـوانيد بـــدون تعارف مطرح کنید.

وقتی شما پانزده سال مدام گفتید: قیام! برای اینکه بگويید من چپ هستم، خوب اگر روز قیام هم بـگویی قیام. کسی دنبال شما نميآید. ولی اگر سازمانی که دو دفعه گفته الآن وقت قیام نیست. آنموقع که ميگوید وقتش است، طبقه دنبالش ميآید. برای اینکه تاکتیکش است. تاکتیکی که سر جای خودش افتاده.

اکونومیسم آکسیونی و آکسیون سازمانی

یکی دیگر از مسائلی که هست "اکونومیسم آکسیونی" و آکسیون سازمانی است.

گفتم این هم وقتی برای سازمان "تاکتیک" دادید. سازمان باید نشان بدهد به سازمان، به هوداران سازمان، که دارد این تاکتیک را پیاده ميکند. این ممکن است به دو طریق پیاده شود. یکی بطریق آکسیون سازمانی که ميگوید "تظاهرات". بنابراین بچه‌های سازمان را جمع کنید و ببرید جلوی دانشگاه. آکسیون و عمل اعتراضی که به نیروی سازمان و با ابتکارات خود سازمان انجام میشود.

ما نمونه‌اش را داشتیم. با یک عده پنجاه-صدتائی رفتیم میدان خراسان و دکل بلند کردیم و بچه‌ها یک فصل کتک هم از جگرگی خوردند. لباس‌ها یشان را به تنشان پاره کردند و منهزم شدند و رفتند خانه‌هایشان. رفته بودیم میدان خراسان تظاهرات کنیم. بجای اینکه کاری کنیم که میدان خراسانی‌ها یا کارگران همان منطقه تظاهرات بکنند رفته بودیم یک تظاهرات تزریق بکنیم به میدان خراسان که همان کار را ميشد در عباس‌آباد کرد و کسی هم کاری به کار آدم نداشت.

ميخواهم این را بگویم که آکسیون سازمانی یعنی آن جست و خیز مبارزاتی پوپولیسم برای ادای مبارزه طبقاتی در آوردن. داس و چکش را بگیرید و بروید بالای گاری و مدام شما را هُل بدهند و بر اثر اینکه حزب‌الله پشتش به سپاه است و کامیون سنگ برایش ميآید، به تو فائق ميآید و آن آکسیون به سر انجام خودش ميرسد. افتخارش هم این است که تراب حق‌شناس را دو بار در خیابان گرفتند و خودش را ول کردند. این آکسیون سازمانی در مقابل یک اعتصاب سراسری سیاسی که حتی سندیکالیست‌ها براحتی انجام ميدهند. و "لخ والسا" هر روز دارد در لهستان انجام ميدهد. یک نفر یا یک اکیپ همبستگی. بالأخره یک سندیکالیست معیّنی، به نیروی طبقه، دارد این کار را میکند، و یک دولتی را منتر خودش کرده است.

در صورتی که این طرف، شعار قیام و همه اینها را داده، ولی نميتواند پرچم سرخ را، جلوی در دانشگاه، به نیروی اجتماعی معیّنی تبدیل بکند و زیر آن میتینگ بگذارد. کاری که همیشه کمونیستها ميکنند. پرچم را بالای دانشگاه میزنند و میتینگ میگذارند. اصلش هم فقط این بود که پرچم را نگهدارند. و آن آکسیون سازمانی هم که وقتی حزب‌الله بیشتر است نميتواند نگهدارد.

اکونومیسم آکسیونی یعنی اینکه حالا که بناست ما را در مبارزه ببینند بگذار هر جا مبارزه هست ما هم بدویم و خودمان را به آنجا برسانیم. یعنی دنباله‌روی از آکسیون که همان اکونومیسم است. با این تفاوت که از حرکت دنباله‌روی میکند، نه دنباله‌روی از طبقه و یا قشری و... جایی و چیزی. دنباله‌روی از تکان خوردن میکند. اگر آواره‌ها شلوغ میکنند، یکهو اعزام میشود در آوارگان و سعی میکند آواره‌ها را داشته باشد و با سازمان مرتبط کند و سازمان را در جنبش آواره‌ها مربوط نشان دهد و اعلام کنند که بله ما در اینجا بودیم. اگر بیکارها شلوغ ميکنند متوجه بیکاری میشود. اگر در فلان کارگاه پانزده نفره شلوغ شد آنجاست. اگر زنان شلوغ ميکنند پشت سر زنان است.

معنایش این است که هیچ بخشی از طبقه را به جهت یک سازماندهی نميکشاند و دقیقاً به معنی این است که به عصیان زده‌ترین اقشار و به فعالترین و پرتحرک‌ترین اقشار معترض در یک جامعه تمکین ميکند. خوب بیشتر از همه چه کسی داد و بیداد میکرد؟ دانشجو. بنظرم سازمانی که سیاستش شده "اکونومیسم آکسیونی"، مجبوراست در یک انقلاب دمکراتیک، برود پشت سر دانشجو ها. برای اینکه در یک انقلابی که به این صورت پیش آمد، دانشجو کسی است که هر روز شلوغ کاری و مبارزه معیّن و تحرک سیاسی معیّن و تحرک آکسیونی معیّنی داشت. و طبعاً این سازمان برای اینکه بگوید "من متحرکم" خودش را به آن جنبش دانشجویی پیوند ميزد.

بنظرم "اکونومیسم آکسیونی" از دانشجویی شدن بافت این سازمانها جدا نیست (در کنار عوامل دیگر). اینکه اصلاً چرا اکونومیسم آ کسیونی حتی سازمانهایی را که ميخواهند دانشجویی نباشند هم بخودش ميبلعد. مثل سرنوشت "اتحاد مبارزان کمونیست". برای اینکه سری در سرها در بیاوری و برای اینکه بگویی من هم بودم و بعد به آنهایی که آنجا هستند، باید بگویی من هم پیش شما بودم. آنها هم که آنجا هستند، دانشجوها هستند، در آکسیونها هستند، در حرکتها هستند، اخبار اخبار آکسیون‌ها است و شما هم ميروید در متن اخبار و ميروید در متن این آکسیون‌ها و دنبال این آکسیون‌ها.

بنابراین اکونومیسم آکسیونی، آکسیون سازمانی بجای عمل مستقیم توده‌های طبقه کارگر و سازماندهی آن عمل مستقیم است. این هم یک مؤلفه اساسی آن سبک کار است، در مقابل این سبک کار. تظاهرات باید عمل مستقیم توده‌های طبقه باشد که توسط ما سازمان داده شده و رهبری شده باشد. قیام باید عمل مستقیم بخشهای پیشرو جنبش کارگری باشد که بوسیله ما سازماندهی و رهبری ميشود. تحصن همینطور. اعتصاب اقتصادی همینطور. جنگ داخلی هم همینطور. اینها خصوصیاتی است که رکن آن عمل مستقیم طبقه است، نه عمل مستقیم ما.

پوپولیسم ما را وادار کرد و ما به تبعیت از پوپولیسم این کار را کردیم. حالا اگر ما کردیم مهم نیست، این جنبش بطور کلی این کار را کرد. با یک درک پوپولیستی، بر اساس روشهای سیاسی- تشکیلاتی یک طبقه دیگر، یعنی خرده بورژوایی، از این اقدام طفره رفته. عمل مستقیم توده‌ها را سازماندهی نکرده. بجای آن خودش و عمل مستقیم خودش را نشانده. ولی آنجا که توده‌ها داشتند عمل مستقیم ميکردند، این برای ابراز وجود در آن عرصه به دنبالش راه افتاده، باز بدون اینکه هدف رهبری و سازماندهی آن را داشته باشد. فقط بصورت اکونومیستی بدنبال آن آکسیون معیّن بود. و از آنجايی که طبعاً در یک انقلابی (با خصوصیات انقلاب ما بعد از قیام ٥٧ در ایران) که پر تحرک‌ترین اقشار جامعه خرده بورژوایی و حشو زوائدش بود، این جریان "اکونومیسم آکسیونی" چاره‌ای نداشت جز اینکه به یک جریان تمکین کننده به خرده بورژوایی تبدیل شود.

یک جمعبندی از سه تفکیک اساسی میان "تاکتیک سازمانی" و "تاکتیک طبقاتی"

بنابراین سه تا تفکیکی که من سعی کردم روی مسأله تاکتیک در اینجا بکنم، - حتماً بیشتر از این حرفها هست - یکی مسأله مقابله تاکتیک سازمانی و تاکتیک طبقاتی بود. یعنی در مقابل "تاکتیک" سازمانی پوپولیستی، ما تاکتیک طبقاتی را نشاندیم. و بعنوان سازمان سعی ميکنیم تاکتیک را برای طبقه طرح کنیم و طبقه را به اتخاذ آن واداریم و برای این کار تشکیلات ميسازیم. این تشکیلات انقلابیون را ميسازیم که بتواند طبقه را سازماندهی کند.

دیگری اختلاط کار روتین، یعنی بخشی از هویّت عملی ما با مقوله تاکتیک بود. که گفتم، این ابزاری بود برای رادیکالیسم کاذب و دقیقاً جلب همان کسانی که از آن فقط رادیکالیسم لفظی ميخواستند. نتیجه عملی آن آکادمیسم بود و بی تاکتیکی و پاسیفیسم. که ما باید از این ببُریم و با تعریف دقیق کار روتین و حسابرسی از کار روتین و تبدیل کردن کار روتین به کار همیشگی و عاجل ما - کار همیشگی، همیشه کار عاجل است - و تبدیل آن بعنوان بخشی از موجودیت ما و تبدیل شدنمان به یک جریانی که اصلاً بگوید راه و رسمش در جنبش کارگری این است و جز این حالت راهی پیدا نميکنید. و با انجام این کار به خودمان اجازه بدهیم، که تاکتیکهای اصولی داشته باشیم. اجازه دهیم به خودمان که مقاطع ویژه را بشناسیم، و از موقعیت‌های ویژه‌ای که بنفع پرولتاریا بوجود میآید استفاده بکنیم. لحظات تاکتیکی معیّن و دوره‌های تاکتیکی معیّن را بشناسیم و انرژی طبقه را روی اهدافی متمرکز کنیم که بدست آوردنش به معنی پیشروی است.

نیايیم یک خیل از فعالیت‌ها را در دستور بگذاریم. اگر ميگوييم قیام، قیام کنیم. اگرمیگوييم اعتصاب، اعتصاب کنیم و یا سازمان بدهیم. و اگر ميگوييم باید با این بخش از فلان چیز... مذاکره کرد، برویم و مذاکره کنیم. نه اینکه یک بحث سراسری از اول سوسیالیسم تا آخر اپورتونیسم را در یک قطعنامه بچپانیم و بگویيم این تاکتیک من است.

پس راهش این است که به کار روتین‌مان بپردازیم. اگر ميخواهیم تاکتیک داشته باشیم و تاکتیک کمونیستی، طرحش را در طبقه دنبال بگیریم - نه برای خودمان و جنبش روشنفکران انقلابی - در طبقه طرح کنیم، که در طبقه اتخاذ شود و آن را سازمان بدهیم. باید بدواً این را تأمین کرده باشیم که ما کار روتین حزبی‌مان را انجام ميدهیم. و اصلاً به اعتبار کار روتین حزبی‌مان خود را انقلابی میدانیم، نه به اعتبار تاکتیک‌مان. انقلابیگری ما در کار روتین حزبی‌مان است. خیلی از تاکتیکهايمان در لحظات ساده‌ای همسو است با تاکتیکهای بخشهای دیگر جامعه که ما به آنها انقلابی هم نميگوييم. بخصوص در لحظات عقب‌نشینی.

البته این را میخواهم بگویم که انقلابیگری مارکسیست در ایدئولوژی، سیاست و برنامه و روشهایش است. تاکتیکهایش میتواند یک جاهایی عقب‌نشینی باشد، که بخودی خود هیچ انقلابیگری در آن نیست و خودمان را باید آنجا بسته باشیم و آن شده باشیم.

یکی دیگر در مقابل سازماندهی عمل مستقیم توده‌ها تحت رهبری بلشویکی و با کمک سازمانهای توده‌ای و حزبی، جایش آکسیون سازمانی و اکونومیسم آکسیونی بنشانیم. یعنی به هر حال ما نميتوانیم با این روشها، کار خودمان را انجام دهیم. ماباید اکونومیسم آکسیونی و آکسیون سازمانی را کنار بگذاریم.

یک جلوه اکونومیسم آکسیونی را بگویم که به ما اجازه نميدهد در هیچ بخشی از طبقه سنن مبارزاتيش را حفظ بکنیم و ادامه‌کاری داشته باشیم. چون ما از شاخی به شاخی ميپریم. برای ما فرقی نميکند که آن بخش از طبقه، یک بخش تصادفی طبقه یا یک بخش دائمی و اصلی طبقه باشد. برای ما فرق نميکند با کارگر صنعتی ذوب‌آهن طرفیم یا صنعت نفت، یا مثلاً در فلان کارگاه شش نفره کوره پزخانه، که اعتراضاتی در آن شده. نیروی ما متفرق میشود، هر جا اعتراضاتی هست. و این وظیفه دائم و روتین را روی ما نميگذارد که کارگر صنعت نفت ایران را آن اوائل باید متشکل کرده بودیم. حالا میخواهد دو روز در آن جنگ باشد یا نباشد.

آنجایی که واقعاً آکسیون و حرکتش به نتیجه طبقاتی عظیم منجر میشود صنعت نفت، ذوب‌آهن است. نساجی‌ها وماشین سازی‌ها هستند. خدماتی مثل راه‌آهن و شرکت واحد هستند. پس اگر امروز آکسیونی در آنها نميبینیم، به این معنی نیست که نیايیم آنها را سازمان دهیم و هسته‌های کمونیستی و کمیته‌های انقلابی و شوراها را بوجود بیاوریم. بدویم و برویم، که کوره پزخانه شلوغ است! البته که باید در کوره پزخانه‌ها هم فعالیت روتین خودمان را بکنیم، اگر میتوانیم. ولی بنا به اینکه طبقه چه امکانات عملی برای متشکل شدن و متشکل ماندن دارد، سنن مبارزاتی آن بخش چی هست و غیره... که کمیته‌های انقلابی و شوراها را بوجود بیاوریم، این برای ما مهم است. اکونومیسم آکسیونی ما را از پیگیری و ادامه‌کاری در طبقه کارگر باز میدارد.

این تفکیک سومی بود، یعنی فرق میان سازماندهی عمل مستقیم بشیوه بلشویکی و با رهبری بلشویکی از یک طرف، با اکونومیسم آکسیونی و آکسیون سازمانی.

نوبت سوم - ٦ دقيقه

سبک کار و رهبری

فکر ميکنم این بحثی که من کردم با بحثی که کاک شریف کرد مربوط است. استنباطم از بحث رفیق این است که مسائل عملی خود این قضیه، مانع پاسخگویی عملی ما به این فوریت است. یا یکی از موانع اصلی همین است که در مقابلش مقاومت میشود. من این را قبول دارم. بخصوص در مورد کومه‌له فکر میکنم واقعیت این است که مسائل عمليش تعطیل ناپذیر است.

ما ميتوانستیم جمع کنیم و بگوييم اصلاً ا.م.ک را منحل کردیم. ما از نو شروع ميکنیم. یک تعدادی هستند که به ما علاقه قلبی دارند و یک تعدادی که فعال ما هستند، فعالین‌مان را، هر چقدرشان را ميتوانیم جمع ميکنیم. بعد وقتی فرموله شدیم و مشخص شد که ميخواهیم کجا برویم. ميرویم و علاقمندان قلبی خودمان را دور خودمان سازمان ميدهیم. این برايمان ممکن و مقدور بود. برای کومه‌له این را با توجه به واقعيت اینجا، من و رفقایی که اینجا بودند، درک کردیم که این مسائل عملی، اینطوری قابل حل و فصل نیست. باید به اینها رسید.

همانطوری که صحبت کردند، یک چنین مقاومتی در یک ناحیه ممکن است به سلطه ارتش در یک ناحیه وسیع، در منطقه آزادشده منجر شود. بحث من کلاً این بود که میشود حتی در این شرایط، اگر حلقه اصلی، یعنی حلقه را از رهبری بچسبیم و ارگانهای رهبری را فعال کنیم و رهبری را با ابزارهای خودش بکار بیاندازیم، نه با ابزارهای غیر از ابزارهای خودش.

این مسأله در عین حال پاسخ گفت ممکن است شرطش این باشد که رهبری را تقویت بکنیم، اصلاً از نظر کادر، رهبری را طوری تقويت کنیم، که این کار را بکند. عملاً هم به نشریه‌اش برسد و هم به ناحیه‌اش برسد. این ممکن است. برای ما که قطعاً ممکن است.

یعنی ما نميتوانیم یک هیأت تحریریه بگذاریم، که نصفش همان هیأت تحریریه باشد و پیژامه‌اش راعوض کنیم، بشود رابطه شهرستان. نميتوانیم این کار را بکنیم. باید واقعاً یک هیأت تحریریه بگذاریم که هیأت تحریریه باشد. رابط شهرستان هم کس دیگری باشد. در رابطه با این مسأله با رفقا مفصل بحث داشتیم .

منتها در این ارتباط خواستم بگویم که این بحث هم به ما نشان میدهد که قضیه را باید از بالا گرفت. نه از وسط و نه از پایين. از بالا و از فرموله ترین، روشنترین و پیشتازترین کادرها ی تشکیلات. یعنی کادرهای رهبری اش. رهبری با توجه به مسأله‌ای که واقعاً ميبینیم در آن پیشتاز هستند و این را درک کردند، که باید این پیاده شود. راه حل این است.

در رابطه باخودمان من فکر ميکنم در اساسنامه باید به این بها داد. به عنصر آزاد در تشکیلات باید بها داد. در رهنمودهای کمینترن هم هست که گفته کادرهایی همیشه داشته باشیم که آنموقع معیّن بتوانیم بفرستیم و باید کادر آزاد داشته باشیم. فکر ميکنم در سطح کمیته مرکزی باید اقلاً دو یا سه نفر کادر آزاد داشت. برای اینکه سیستم تصمیم‌گیری مرکزیت پخش نشود و مشکل نشود، میشود اینها را دستیار کمیته مرکزی تعریف کرد و کمیته مرکزی را همانطور تیز و قاطع روی خط نگهداشت. ولی در عین حال دستیارهایی داشت در سطح کمیته مرکزی، که این کارها را براحتی انجام ميدهند و اتوریته مرکزیت را در قبال ناحیه‌ها دارند.

در رابطه با کمیته منطقه هم همینطور. این آدمها ميتوانند مأموریت انجام دهند و حتی بموقع و فوراً در کار ستونی فعال شوند و کسی دیگر جایشان را در آن ستاد مرکزیت به عهده بگیرد. یعنی همیشه باید یک ستاد مرکزیتی پر از رفقایی که آماده به فعالیت هستند، وجود داشته باشد، که اگر رفتند و کار ستونی پذیرفتند و مسئولین ناحیه شدند و غیره حتماً یکی باید جایش را پُر کنند. وگرنه این رهبری ادامه کار نیست. این رهبری ممکن است یک درخششی بکند و بعد از مدتی هم دیگر از او خبری نشود.

در رابطه با کار خودمان. بنظرم روشن کردن دقیق وظایف کمیته محله، منطقه و فابریکی و رهبری است. دقیقاً باید بدانیم که چه کارهایی در چه سطوحی باید قابل حل و فصل باشد. و در همین رابطه آموزش کادرها، در رابطه با پراتیکی که به عهده‌شان گذاشته شده، نه آموزش عمومی.

بعنوان مسئول منطقه که با مشکلات منطقه بر خورد کند، واقعاً به آنها بپردازد و سعی کند پاسخ دهد. اگر نتوانست پاسخ بدهد، حتماً یکی از آن دستیارهای کمیته مرکزی به کمکش ميآید. ولی او سعی خودش را برای حل مسأله کرده باشد تا به موانع مشخصی که خودش ميداند چی هست، رسیده باشد. بعد به سَمت کمیته مرکزی دست کمک دراز کند. یعنی بحث رابطه ارگانها و این رابطه ارگانها خیلی برای ما مهم است.

در رابطه با این فکر ميکنم یک جمله بگویم هر سه نفری که در یک جمع گذاشتیم ارگانهای تشکیلاتی ما نیستند. بنظرم ارگانهای اصلی تشکیلاتی ما امروز اینها هستند: کمیته مرکزی، تحریریه و احتمالاً اگر کمیته مرکزی تشخیص بدهد، که ارگانهای دیگری درست کند.

مثلاً کمیته اجرایی، کمیته‌های منطقه، کمیته‌های کارخانه که ما فعالیتش را برسمیت ميشناسیم. و نه هر سه نفر کارگری در یک کارخانه. کمیته کارخانه‌ای که دارد بشیوه کمونیستی کار میکند و ادامه‌کاری و سنت و روش دارد. که حالا ممکن است یکی دو تا بیشتر از اینها نباشد. و کمیته‌هایی که منطقه با تأیید کمیته مرکزی تشکیل میدهد. مثل انتشارات کمیته تهران، که این یک کمیته سازمانی است.

ولی آرشیو بچه‌های غرب تهران جزو ارگانهای تشکیلاتی محسوب نمیشود و اگر پانزده سال هم در آن باشید کسی عضو نیست. انبارداری فلان بخش و فلان شهرستان، کمیته رسمی نیست. مگر اینکه واقعاً انبارداری را بعنوان یک ارگان رسمی در تشکیلات به ثبت برساند، و از ارگان منطقه‌ای یا ارگان مرکزی تأیید بگیرد که آن یک ارگان رسمی است. آنوقت هر کسی صلاحیت دارد در آن کار کند، واقعاً عضو است. بنظرم لازم نیست به کمیته مرکزی بنویسیم عضو گرفتیم، یک عضو اینجا هست.

کسی که بنا به تشخیص کمیته منطقه در کمیته فابریکی (به آن نوعی که گفتم کمیته فابریکی) برسمیت شناخته شده، عضو است، حالا اگر دیروز آمده باشد. رهبر اعتصابات نفت بود، ولی امروز آمده با ما، ميگذاریم در آن کمیته. آنقدر هم اعتماد شخصی و غیره هم به او داریم که از همان روز اول عضو تشکیلات ما است. بنظر من هیچ احتیاجی به تأييد کمیته مرکزی ندارد. اساسنامه باید عضویت را از زاویه ارگانها حل و فصل بکند و به این منظور، باید ارگانهای رسمی و یا شرایط برسمیت شناختن ارگانها از طرف تشکیلات را دقیق تنظیم بکند. روی اینها خیلی بحث است و کلاً همین چیزها را خواستم در این فاز از بحث بگویم، بیشتر نه.

نوبت چهارم - ٣١ دقيقه

بحث سبک کار

... به جمعبندی نرسیدم شخصاً. ولی در مورد یک چیزهایی فکر میکنم بسرعت میشود از جلوی اینها رد شد.

بنظر من بحث سبک کار، که باید گفت روشهای عملی جریان کمونیستی در جنبش کارگری، یا روش عملی کمونیستها در جنبش کارگری است. بحثی است در سطح برنامه. در عین اینکه تاریخاً و تحلیلاً از برنامه ناشی میشود و بدنبال برنامه ميآید، اهمیت و معنی واقعيش برای ما در سطح برنامه است. و به این عنوان هم باید جدی گرفت و جدی هم به آن پرداخت. درست همان موانعی که بر سر راه تثبیت برنامه بود. (همانطور که کاک شریف گفت) ميتواند سر راه همین سبک کار هم باشد. بخصوص اینکه آن برنامه صفوف ما را از جریاناتی مشخص ميکند که از همین الآن ميتوانند مرزبندی شان را با ما داشته باشند و مقاومت بکنند.

یکی بحث در زمینه تاکتیک بود که بحثهایی شد و به سطح جمعبندی نرسید. بحث راجع به تشکیلات هم اصلاً به سطح جمعبندی نرسید. راجع به نفی و اثباتی صحبت کردن، من فکر میکنم این تنها سمینار ما نیست و نباید باشد. اگر کسی فکر ميکند این مقدار بحث برای روشن شدن ما کافی بود، خیلی اشتباه است. فکر نمیکنم کسی این تصور را بکند. باید اقلاً دو سه جلسه دیگر بشینیم، تا به جزئیات برسیم و از این جزئیات وظایف کمیته کارخانه و محله و منطقه و اساسنامه و آژیتاسیون شفاهی چه است و وظیفه رهبری کدام هست و وظایف تحریریه در قبال تثبیت این بحث، در جنبش کمونیستی چه است، کار توده‌ای یعنی چه، کار حزبی یعنی چه، مبارزه به شیوه حزبی که ذکر کردیم یعنی چه و غیره، از بحثهای ما بیرون بیاید. که البته در ذهن خیلی‌ها هست و ممکن است فرموله باشد و بیان بکند. بطوری که این اسناد وجود داشته باشد، که بشود روی آن کار کرد. و همانطور آن قطعنامه در تلاشی که طبعاً رفقا فردا و پس فردا ميکنند، یک پیشنویس قطعنامه علنی نوشته شده باشد که روی آنهم بتوان یک بحث مقدماتی کرد و تصحیحش کرد.

ولی صحبتی که خودم ميخواستم بکنم، راجع به ارگانها بود و بخصوص ارگانهای رهبری و مسأله رهبری در جنبش کمونیستی. این یک مقدارش مربوط میشود به همان چسباندن سبک کار (که کاک شریف به آن اشاره کرده)، یک مقدار هم مربوط میشود تقریباً به سانترالیسم دموکراتیک و رابطه این رهبری با ارگانها و کلاً آن جمعبندی که از یک رهبری به سبک قدیم میشود کرد، و یک رهبری به سبک جدیدی در مقابل آن قرار داد.

قبل از اینکه وارد این بحث شوم در تأييد حرفهای رفیق حمید راجع به اینکه "سانترالیسم دمکراتیک و تشکیلات ما در رابطه با مبارزه رو به خارج و مبارزه عملی معنی دارد، ولی ارگانهایی که در این مبارزه عملی هستند حقوقی کسب میکنند که نميتوانید از آنها بگیرید، که اساسنامه این را تثبیت ميکند".

یک نمونه خیلی ساده در مورد اتوریته درتشکیلات ما بگویم: وقتی که مسئول رفیق محمد دو تا اخطار به او داده بود. جوابی که از رفیق شنیده بود، گفته بود: "پنج اخطار دیگر هم بده. برای اینکه من که یک کارگر هستم و در این فابریک معیّن دارم مبارزه میکنم. تو پانزده اخطار دیگر هم بمن بدهی، من برنامه این تشکیلات را قبول دارم، تاکتیکهایش را هم قبول دارم و میروم پیاده میکنم. حالا بخاطر اینکه فلان کار را بنظر تو نکردم این اخطار تو هیچ تأثیری روی کار من نمیگذارد".

فکر میکنم این بحث خودش روشنتر ميتواند آن فرمالیسمی را که در کار تشکیلاتی است توضیح بدهد، وقتی که این سلسله مراتب را بیخود و بی جهت برای پیاده کردن آمریت خود تبدیل میکنند. در صورتی که هیچ ربطی به مبارزه واقعی ندارد. یا مثلاً اخراج کردن یک ارگان مبارزاتی از تشکیلات، وقتی که آن ارگان حزبی برنامه و اساسنامه و غیره را قبول دارد، بی معنی است (بخاطر مثلاً موازین تشکیلاتی). هیچوقت چنین چیزی نميتواند در یک تشکیلاتی رخ بدهد. و آن تشکیلاتی که دستش در کار مبارزه هست، عملاً هم باید در کنگره نمایندگی شوند. این را در رابطه با شرکت رفقای اصفهان در کنگره خودمان تجربه کردیم. همانطور که رفیق گفت اگر رفقای اصفهان نميتوانستند به کنگره بیایند و نميآمدند ما اسم آن را کنگره نميگذاشتیم.

بحث رهبری

فکر ميکنم رهبری اساساً بخش پیشتاز یک جریان است. بخشی که جلوتر را ميبیند و تشکیلات را بدنبال خودش میکشد. به این معنی که اولاً انگیزه حرکت را بوجود ميآورد و ثانیاً موانع سر راه حرکت را از قبل تشخیص ميدهد و برای رفع آن موانع مبارزه میکند. به این ترتیب پیشتاز همیشه رهبر است. حالا این پیشتاز میتواند کمیته فلان منطقه باشد. میتواند فلان رفیقی باشد که به این نتیجه میرسد تشکیلات من روشهایش اکونومیستی است، از برنامه‌اش عدول کرده و ما باید پرچم بلشویسم را دوباره بلند کنیم. این بلافاصله یک رهبر است.

منتها قضیه این است که به مجرد اینکه پیشتاز هستید، رهبرهستید و به مجرد اینکه رهبر هستید، باید بمثابه یک رهبر موجودیت عینی پیدا کنید. رهبری محل تلاقی ناحیه‌ها و بخشها نیست. رهبری معدل بخشها نیست. در تشکیلات پوپولیستی رهبری محل تلاقی بود. در تشکیلات پوپولیستی خودمان اینطور بود. که رهبری یک محل تلاقی ارتباطاتی، یک محل تلاقی فکری و یک محل جمعبندی بود. این یک تعریف کاملاً پوپولیستی و اکونومیستی از رهبری است که خرده‌کاری ضمیمه و زائده آن است. یعنی یک چنین رهبری که نماینده بخشهای بیعت کرده باشد، نميتواند خرده‌کار نباشد.

رهبری یک موجودیت عینی دیگر است و دقیقاً مثل همه موجودیت‌های دیگر با روابطی که از آن میگذرد، با آن مناسباتی که این، در آن قرار گرفته، معنی میشود. نميشود مناسبات قدیم را حفظ کرد، مناسبات یک رهبری خرده‌کار را حفظ کرد، مناسبات حاکم به یک کمیته فابریکی را حفظ کرد و به آن گفت رهبر. بمجرد اینکه کمیته، ارگان یا فردی در موقعیت پیشتاز و رهبری قرار ميگیرد، بالاجبار موظف است خود را در یک موقعیت عینی رهبری قرار دهد.

در رابطه با بحث چسباندن سبک کار هم به همین معتقدم و فکر میکنم که چسباندن سبک کار دقیقاً بخاطر اینکه سبک کار یک بحثی است که در رابطه با آن عنصر پیشتاز باید عنصر عقب‌تر مانده را بکشد و موانع را بشناسد و از سر راهش بردارد، قبل از هر چیز امری است مربوط به رهبری. یعنی چسباندن سبک کار چه در تشکیلات و چه در جنبش مقوله‌ای است مربوط به رهبری. حالا هر کس ميخواهد این را فهمیده باشد.

منظورم مربوط به مقوله کمیته مرکزی نیست. مربوط به مقوله رهبری است. رهبری الزاماً همیشه کمیته مرکزی نیست. چون انشعابات همیشه یعنی رهبران جدید. یکی مخالفتی دارد با یک تشکیلات، یا کمیته مرکزی و انشعاب میکند و یک حزب دیگر درست میکند، یعنی دارد یک رهبری و یک خط و مشی دیگری درست ميکند که دنبال پرچم خودش بکشد.

در مورد بحث سبک کار هم معتقدم برای جنبش ما و برای تشکیلات‌هايمان، در وهله اول این رهبری است که بحث سبک کار را ميچسباند. منتها رهبری چگونه میتواند بحث سبک کار را بچسباند؟ درست به همان شکلی که همه وظایف یک رهبری را انجام ميدهد. یعنی قرار گرفتن در موجودیت عینی رهبری، از طریق ابزارهای عینی یک رهبری، از طریق پیاده کردن خصوصیات یک رهبری. یعنی نميشود از سطح کمیته کارخانه شروع کرد به نامه‌نگاری و غر و لند کردن و با مسئول مافوق صحبت کردن، یک سبک کار را در تشکیلات جا انداخت. نميشود از سطح یک اپوزیسیون در درون یک تشکیلات، اپوزیسیونی که به رهبری تمکین میکند، بحثهای مقابل آن رهبری را جا انداخت.

یکی از نتیجه‌گیری‌های من این است که به هر حال وظیفه رهبری است که این سبک کار را جا بیاندازد. منتها به چه ترتیب؟ یک رهبری که این سبک کار را پذیرفته است ميتواند انجام دهد. یعنی یک رهبری خرده‌کار نميتواند مبارزه بر علیه سبک کار پوپولیستی را هدایت کند. اولین راهش این است که خودش و مهمترین ارگان را از چنگال خرده‌کاری و از چنگال تمام خصوصیات پوپولیستی بیرون بکشد.

این در مورد تشکیلات ما باید صدق بکند. یعنی کمیته مرکزی که ما اینجا انتخاب ميکنیم، باید کمیته مرکزی باشد که به هیچ قیمتی به روابط قدیم تمکین نميکند و با توجه به وظایف کارهای خودش و با برسمیت شناختن موجودیت عینی خودش و با برسمیت شناختن ارزش خودش انجام ميدهد. اگر این کار را نکند، از وظیفه رهبریش عدول کرده. آدم خوبی است؟ خوب باشد. تئوریسین خوبی بوده؟ خوب باشد. قدیم رهبری کرده؟ خوب خوش بحالش. امروز نميکند و دقیقاً آنموقع است که ما رهبری نداریم، اگر سبک کار جدید را بدواً روی خودش پیاده نکند. بنظرم این سبک کار جدید در قبال رهبری معنی دارد و میشود رئوس آن را شمرد.

بنظرم رهبری کمونیستی قبل از هر چیز یک رهبری پیشتاز فکری است. یک همه‌جانبه‌نگری نظری دارد. رهبری پوپولیستی دنباله‌رو بود و مسائل را از بیرون دریافت میکرد و هر وقت هم دریافت میکرد، تصمیم میگرفت یک جوابی به آن بدهد که سازمان را فرموله کند. باصطلاح برای فرموله کردن تشکیلات. قرار نیست کسی را بر سر وقایعی که رخ داده فرموله کند و شیوه برخورد سازمان به آن وقایع باشد.

این ممکن است گوشه‌ای از کار ارگانهای رهبری کننده باشد، در ارتباط با قطعنامه‌های مصوبات قبلی. مثلا حالا که چنین شد این کار را ميکنیم. ولی اساساً وظیفه رهبری همان وظیفه جلو افتادن، دورتر را دیدن، به استقبال موانع آینده کار رفتن، آنها را از سر راه تشکیلات برداشتن. به این ترتیب آنها را به تشکیلات شناساندن.

وقتی رهبری پرچم مبارزه با آنارکوسندیکالیست را بلند ميکند، دارد یک مانع آتی در مقابل ما را به تشکیلات ميشناساند. از نظر نظری ميکوبد و تشکیلاتش را هدایت میکند، در جهت اینکه آن موانع را از نظر عملی کنار بزنند و پشت سر بگذارند. از پیش رفع مانع کردن، نه وقتی که مانع عملاً تشکیلات را در خودش گرفته و عملاً تشکیلات را به بن‌بست کشانده است. آنموقع بحث، اسمش فقط اوژانس است، رهبری نیست. یعنی رهبری که در برخورد با مسائل، نقش اوژانس را انجام ميدهد، که آنجا بهتر از همه فکر میکند، این رهبری نیست. آنجا اتفاقاً ممکن است خیلی‌ها خارج از آن رهبری بهتر فکر بکنند.

بنابراین یکی از آنها همه‌جانبه‌نگری از قبل، با اتکاء به قوی‌ترین پایه‌های نظری و با تحلیل مشخص از شرایط مشخص، در قبال کل مسائل تشکیلات. البته بعداً ميگویم که امروز طوری شده که بدون رهبری جنبش، رهبری تشکیلاتی ممکن نیست. یعنی نميشود تشکیلات معیّنی را رهبری کرد، بدون اینکه جنبش کمونیستی ایران را رهبری بکنید. آن کسی هم که رهبر سوسیال دمکراسی روس بود و رهبر حزبی بود، قبلا توانسته بود سوسیال دموکراسی را متحد بکند.

وگرنه در قبال رهبری، جزئی از این جریانات همیشه نیروهایی با همان اتوریته و با همان اعتبار هستند، که مخالفت میکنند و تشتت در صفوف ما را دامن میزنند. و کارعملاً پیش نميرود. بعنوان رهبر یک تشکیلات حزبی، بعنوان یک رهبرتشکیلات طرفدار برنامه حزب، هر رهبری که امروز بخواهد به تشکیلات خودش پاسخ دهد، باید پاسخ جنبش را در آستین خودش داشته باشد و داده باشد.

بنظر من یک رهبری کمونیستی، یک رهبری ادامه کار، یک رهبری بدون نوسان است. رهبری است که آن راندمان خود را در طول فعالیت حفظ میکند. شرط لازم آن است که تقسیم کار اصولی در آن وجود داشته باشد. شرط لازمش این است که نیروهای کافی را بخودش اختصاص داده باشد. از این نترسیم که کمیته مرکزی قوی داشته باشیم که پنج - شش تا دستیار دارد. این شرط لازم ادامه‌کاری رهبری است - و فرض کنیم تشخیص دادیم که شرط لازم ادامه‌کاری حزب است. که ممکن است یک نظر هم باشد، که اینطوری نیست. من هم فکر نميکنم هیچوقت کمیته مرکزی به پنج - شش تا دستیار احتیاج داشته باشد. البته بستگی به تشکیلات و وظایفش نیز دارد. اختصاص دادن انرژی کافی به رهبری تشکیلات برای این است که بتواند وظایفش را انجام دهد. رهبری که مثل رهبری ا.م.ک در سطح جنبش یک سال سکوت کند سقوط میکند.

اگر ما بسوی سوسیالیسم را پی گرفته بودیم، امروز اینجا نبودیم. خیلی جلوتر بودیم. من شکی ندارم اگر بسوی سوسیالیسم هر ماه یک بار منتشر ميشد و الآن شماره بیست و چهار آن بودیم. خیلی از مسائل جنبش ما حل و فصل شده بود. چرا؟ که نه فقط خود ما و دوستان ما، دشمنان ما هم آنوقت حرف ميزدند. ما در بحث تاکتیک گفتیم بهتر است دشمنان ما حرف بزنند، تا اینکه ساکت باشند و پلیس آنها را بگیرد. ما دوست داریم آنها حرفشان را بزنند. برای اینکه به طبقه و کادرهایشان آموزش ميدهیم.

بنابراین رهبری باید نیروی کافی برای ادامه‌کاری داشته باشد و بجز از این طریق که "رهبری باید عناصر آزاد داشته باشد" نیست. برای اینکه کار رهبری قابل پیش‌بینی نیست. اگر شما یک نماینده بفرستید یک جایی برای مذاکره و این همان مسئولی باشد، که باید مناطق غرب و شرق و جنوب را نیز زیر پوشش بگیرد، طبعا یا نماینده‌تان را نمی فرستید، یا مسئولیت را از روی شرق و غرب و جنوب برميدارید.

هیچ کمیته‌ای بطور کلی و رهبری بطور اخص، بدون عناصر آزاد، عناصر مشابه، عناصری که کار معیّن ستونی در آن تشکیلات ندارند، نميتواند سر کند. رهبری باید چند تا عنصر آزاد داشته باشد. الآن وقتی کاک شریف صحبت از این ميکند که یک سری مسائل است که تا به آنها پاسخ ندهیم، نميتوانیم این سبک کار را در سطح جنبش مطرح بکنیم. من فکر ميکنم عملا مشکل اصلی به اینجا سوق پیدا ميکند که چرا نميتوانیم هم آن کار و هم این کار را بکنیم؟ پس انرژيمان را کجا گذاشتیم؟

در تشکیلات ما عیناً همین و حتی بدتر. با محدودیت بیشر و با دورنگری کمتری، بطوری که در مقطع تصویب برنامه حزب، یک هیأت تحریریه نداشتیم. یعنی در یک سال که برنامه را پی گرفتیم تحریریه نداشتیم. دبیر تشکیلات هم نداشتیم. چون داشت کارگر کمونیست را مينوشت. اگر رهبری موظف باشد تا همه آحاد، تا نهایت درجه کش آمده باشد، عملاً هدایت نکردن تشکیلات است - به نسبت وظایفی که بفرض اینکه خرده‌کارانه هم نباشد.

همیشه باید عنصر آزاد در سطح کمیته‌های اصلی و بویژه کمیته مرکزی وجود داشته باشد. در سطح همان کمیته و با هما ن قابلیت و کیفیت. که بتواند به وظایف متنوع رهبری پاسخگو باشد. وقتی از یک پیشتاز صحبت ميکنیم، کسی نیست که پیش را ميبیند و هنوز به کار پس ميپردازد. بلکه پیش را ميبیند و دست بکارش ميشود. اگر از رهبری کمیته مرکزی را نفهمیم، این ممکن است. ولی اگر کمیته مرکزی را از آن بگیریم، کمیته مرکزی باید عناصری داشته باشد پیشتاز، آزاد، که بروند به استقبال مسائل و سینه سپر بکنند. بله، یک عده هم همیشه در آن ميمانند، که کارها را تثبیت کنند و نواقص آن را رفع بکنند و تشکیلات را از نظر عملی تحت هدایت داشته باشند.

پس یکی تداوم کار رهبری است، که رابطه مستقیم دارد با کادرها. کادرهایی که به آن رهبری اختصاص داده میشوند و امکانات رهبری برای رهبری. یکی هم بنظرم رهبری باید از ابزار خودش استفاده بکند. بعضی چیزها هست که بنا به اصول ابزار رهبری نیست. و در تشکیلات ما بجز نامه‌های دبیر و کارگر کمونیست و احتمالاً بسوی سوسیالیسم، بقیه فعالیتهای کمیته مرکزی ما از طریق ابزارهای خُرد پیش رفته است.

نامه‌های دبیر و کارگر کمونیست که ابزارهای رهبری و بسوی سوسیالیسم، که یک ابزار نظری بود. بجز اینها، بقیه کارها قرارهای خیابانی، پچ و پچ، چرا فلانی گیر کرد، چرا این را نمیدهی، چرا آن را میدهید؟! گزارش خودت را بده، بیا برویم آنجا را تخلیه کنیم، دارند ميروند خانه بگیرند، تمام مسائلی که کميته مرکزی ما با آنها مشغول بوده. مسائلی از نوع محل تلاقی کمیته‌های دیگر. مثل کمیته هماهنگی فعالیت کرده، یک کمیته هماهنگی.

فی‌الواقع یک حوضچه. حوضچه‌ای که همه خرده‌کارهای‌شان را در آن ميریزند، برای اینکه کسان دیگری بروند و یک تکه‌اش را بردارند و ببرند. خرده‌کاری‌هایی که به دیگران مربوط میشود، ميریزند در کمیته مرکزی. محل نماینده شیوخ تشکیلات، که آنجا فقط میشود با ریش سفیدی، مسائل تشکیلات را حل و فصل کرد.

این ریش سفیدی کار رهبری نیست. رهبری ریش سفیدی کار رهبری نیست. رهبری ریش سفید اصلاً نميتواند کارش را پیش ببرد. ریش سفیدی ميتواند ارگان بازرسی تشکیلات باشد. وظیفه رهبری، پیش افتادن است و برای پیش افتادن باید از ابزاری استفاده بکنید، که برایش ساخته‌اید و باید برایش بسازیم. نشریه یکی از ابزارهای رهبری است.

بنظر من رو کردن شخصیتهای سیاسی در رهبری و قرار دادن اینها در مقابل افکار عمومی، یکی از ابزارهای هدایت رهبری است. کاری که مثلاً در کومه‌له با دبیر کل شده است. جنبش کمونیستی ما باید بتواند حداقل پنج - شش نفر را بگذارد جلو و بگوید اینها هر چه گفتند. اینها کمونیستها هستند، که دارند حرف ميزنند. کنگره‌ها و کنفرانس‌ها از ابزار رهبری هستند. رهبری قرار نیست بیاید و با کسی پج و پچ بکند. همه مسئولین رده قبل خودش را جمع میکند و حرفهایش را ميزند و توجیه وظیفه میکند و خداحافظی میکند. رهبری ابلاغیه و بخشنامه ميدهد. درد دل نميکند و درد دل نميشنود.

بنابراین بنظرم این هم یک شرط لازمی است که ما قبلاً نداشتیم و در این دوره باید انجام دهیم.

رابطه رهبری با ارگانها و آن وظایفی که رهبری در مقابل خودش قرار میدهد، فرق دارد. اگر وظیفه‌ای است که به خطوط مختلف فعالیت مربوط ميشود و کمیته‌ای برایش است، همان کمیته باید انجام دهد. هیچوقت بنظر من رهبری نميتواند بمثابه یک ارگان رهبری، شانه‌اش را زیر کار کمیته بدهد که چه شد؟ در فلان منطقه کار خوب پیش نميرود. مثلاً کمیته تهران و دعوایی که ما روی تهران داشیم. اگر کمیته مرکزی بود ميگفتیم بروید ببینید کمیته تهران چه ميشود؟ و همینطور هم شد و ما عملاً از همان دوره‌ای که این واقعیت پیش ميآید، از یک همه‌جانبه‌نگری محرومیم.

کمیته مرکزی ميتواند یک عضوش را بفرستد، به کار منطقه رسیدگی بکند. شانه یک عضو زیر آن کار میرود با مسئولیت مأموریت معیّن. ولی مسأله کمیته منطقه نباید بمسأله کمیته مرکزی تبدیل شود. آن مسأله کمیته منطقه باقی ميماند. اگر مسأله را باید حل و فصل نمود، آن کمیته منطقه را باید تقویت کرد. رهبری نميتواند برای یک دوره‌ای نقش کمیته منطقه را به جایش بازی بکند. کاری ندارم که همه ما ميدانیم چه خرده‌کاری‌هایی ییش ميآید و برای رهبری مطرح ميشود. در تمام تشکیلاتهای پوپولیستی از قبیل اینکه تراب حق‌شناس پارچه قرمزها را خریده و آورده بود. لابد برای همین رفته بود آنجا.

ولی مسأله این است که اگر رهبری آنجا است چکار میکند؟ اصلاً چرا این را به مسأله خودش تبدیل کرده؟ چرا به تشکیلات خودش اعتماد ندارد؟ چرا به تشکیلاتی که خودش ساخته تکیه نميکند؟ چرا اجازه نميدهد به تشکیلاتی که خودش ساخته، در پراتیک خودش، با افت و خیز خودش و با هدایت از بالایی که روی این ریل افت و خیز ميشود بیاموزد و جلو برود؟ چرا همیشه تشکیلات را وابسته بخود بار ميآورد؟

اینها همه مسائلی است که در تشکیلات ما مطرح بوده و باید پاسخ خودش را بگیرد. یعنی وقتی که کمیته مرکزی ما این کار را کرد، به آن انتقاد کنیم، نه اینکه از آن تشکر کنیم. یک اصل قضیه این است که نميدانم نامه لنین در پاسخ به "هفت تی. اس. وی" را خوانده‌اید یا نه؟ که ميگویند به ما اعلامیه بدهید. لنین ميگوید: مگر همانهایی که سال قبل به شما دادیم، پخش کردید؟ همان حرفها را پخش کنید و بقیه را با توجه به نیازهای مبارزه، خودتان بگويید.

عملاً بحث این است که نیازهای مبارزه سراسری، با نیازهای مبارزه محلی کاملاً متفاوت است. به این معنی که این یکی شکل کنکرت‌تر شده و عملی‌تر شده و با مسائل محلی تلفیق‌ترشده، همان وظیفه سراسری است. این یکی آنارکوسندیکالیست را ميکوبد، آن یکی باید برود و محافل آنارکوسندیکالیست را عملاً جذب کند. حرفی که رفیق رضا ميگفت: این را چکارش ميکنی؟ بله، برای زدن آنارکوسندیکالیست بطور کلی هیأت تحریریه باید برای این کار پیشقدم شود. ولی معنيش این نیست که هر کسی که نامه‌ای از یک محفل آنارکوسندیکالیست گرفت، همینطوری از اینجا بگیرد و بدهد به رهبری تشکیلات که اینهم یک آنارکوسندیکالیست. باید جوابش را پیدا بکنید و جوابش را بدهید. رهبری باید تشکیلات را از این نظر تغذیه بکند. ولی برای جذب آن فعال، یا اینکه طرف با چه بحثی قانع ميشود؟ روی تئوری دوران، یا برسر بند شش برنامه مشکل دارد؟ این آن چیزی است که مسئول ناحیه ما باید بفهمد و انجام دهد. کادر عملی ما باید این کار را بکند.

ولی مسائل کارخانه، محله و منطقه، مسائل همانجا است و مسائل رهبری هم مسائل رهبری است. هر موقع و هر رهبری وظایف آنها را به عهده بگیرد و به شیوه‌های آنها فعالیت بکند و مسائل آنها را به مسائل خودش تبدیل بکند و ابزارهای خودش را در اختیار آنها بگذارد و یا بالعکس ابزارهای خودش را بگذارد و از ابزارهای آنها استفاده بکند، تشکیلات فاقد رهبری است. و تشکیلات فاقد رهبری، نميتواند اپورتونیست نباشد.

برای اینکه از تجربه‌ای به تجربه دیگر حرکت خواهد کرد. یعنی نميتواند به اپورتونیسم در نغلطد. نميتواند دیر یا زود به بن‌بست تشکیلاتی نرسد. تشکیلاتی که هدایت نمیشود باز هم در تجربه اتحاد مبارزان سال شصت و یک این خودش را نشان میدهد. که وقتی یکسال رهبری نکنید هر جور بحثی در تشکیلات بالا ميگیرد. چون تجارب جدید، تئوريهای جدیدی با خودش ببار میآورد.

بنابراین اگر روی سبک کار بخواهیم بگوييم، تنها ارگانی که آگاهانه و فوراً ميتواند خودش را با سبک کار جدید تطبیق دهد کدام است؟ خوب، ارگان رهبری. هیچ کسی نیست که بتواند به این بگوید چه باید کرد و چه نباید کرد. خودش باید تعیین کند که چکار باید کرد و چه نباید کرد. تنها ارگانی است که هر چقدر انرژی لازم دارد برای انجام سبک جدید، از تشکیلات بگیرد و انجام دهد. تنها ارگانی است که ضرورت این را به معنی واقعی کلمه درک ميکند. پس باید این را انجام دهد. پیشتاز است و به این معنی رهبر است. مجبور است رهبر باشد. ابزارش را دارد برای اینکه فعل و انفعالات لازم را در تشکیلات بوجود بیاورد. پس باز هم وظیفه این رهبری است.

این رهبری است که ميتواند بلافاصله سبک کار جدید را بخودش اِعمال کند. این کنگره ما باید مشخص بکند که کمیته منطقه ما، بعد از کنگره اینطوری کارخواهد کرد. تشکیلات اصفهان اگر بترکد، کمیته مرکزی ما نميآید نقش تشکیلات اصفهان را انجام دهد. تشکیلات اصفهان از بین رفته. تنها وجود یک کمیته منطقه‌ای که ميداند چکار دارد میکند و ميداند باید آن کاری را بکند که ميتواند بکند است، که تضمین میکند هر گونه ضربه خوردن کمیته کارخانه، منجر به تعطیل کار ما در آنجا نميشود.

مسأله را بنظرم فقط کمیته‌ای نمیشود دید. میشود حافظین آن سنن تشکیلاتی و روشهای مبارزاتی و ایده‌هایی که ميتواند کارگران را حول ما جمع ميکند، آنها را حفظ بکنیم (ادامه‌کاری‌شان را، نه فرداً، ادامه‌کاری یک ارگان رهبری را حفظ بکنیم)، آنوقت یک کارگر دوباره روی آن سنن، با آن رهنمودها، با آن ابزارهای سراسری و روشهایی که آموزش دیده، باز دوباره از همان روابط، ميتواند کمیته کارخانه را بسازد. بحث اینکه کمیته چقدر ميتواند ادامه کار باشد، بطریق اولی مهم است. بله، ولی ادامه‌کاری کل سازمان به ادامه‌کاری مرکزیت آن متکی است. ادامه‌کاری هر ارگان، عالی‌ترین ارگان هم، انجام دادن آن وظیفه است.

پس من معتقدم از این بحث سبک کار ممکن است راجع به تشکیلات تهران بگوييم: ما درتهران دوره انتقالی را از سر خواهیم گذراند. ولی به هیچ وجه، دوره انتقال برای کمیته مرکزی جایز نیست. نميشود برای کمیته مرکزی دوره انتقالی تعریف کرد. باید "کارگرکمونیست" را منظم بیرون بدهد. اگر ميگوید پنج تا نویسنده ميخواهم از همین الآن سوا کند. اگر میگوید پانزده نفر ميخواهم، که بروم منطقه سر بکشم، از همین الآن انتخاب کنند. مابقی را سازمان بدهید. بنظرم این یکی از نکات اساسی دوره جدید است که ما بعد از کنگره آغاز ميکنیم. سازماندهی را از بالا شروع ميکنیم، نه از پایين. دقیقاً از سطح مرکزیت باید سازماندهی‌مان را شروع کنیم.

اما راجع به مقاومت‌هایی که مطرح میشود، که حتماً در تشکیلات ما میشود. اصلاً انتظار ما این بود که در مقابل خود برنامه مقاومت شود. نه فقط برنامه را بپذیرند، ولی جلوی سبک کار مقاومت کنند! در مقابل این مقاومتها یک کار اساسی که مرکزیت باید در مقابل خودش قرار دهد این است که کادرهایی را که از الآن به آنها اتکاء میکند، در موقعیتی قرار بدهند که به اهرمهای تشکیلاتی دسترسی داشته باشند، (نه فقط اهرم تشکیلاتی به معنی پس و پیش کردن) برای اینکه صدای خودشان را به گوش تشکیلات برسانند و تشکیلا ت را روی خط بیاورند.

این کنگره اقلاً به ما شانزده نفر میدهد. این شانزده نفر که از این کنگره ميروند ميدانند که چکار باید بکنند. این رفقا را بنحوی توزیع و سازمان دهند (رفقایی که لااقل در جریان یک بحث تحول بخشی در ا.م.ک بودند) که این رفقا، در موقعیتی قرار بگیرند که بتوانند نقش خودشان را بازی بکنند. نه اینکه باز در تشکیلات تهران متمرکزشان بکنند، و هر کسی را که از کنگره رفته، بفرستد آنجایی که بگوش خودش نزدیک‌تر است. بلکه طوری توزیع بکنید که کادرهای مورد اتکاء خط و مشی جدید، از موقعیت پیشتاز در بخشهای خودشان هم برخوردار شوند. نروند لای دست آن رفیقی که به کنگره نیامد و هیچ چیز هم راجع به مسأله خبر ندارند. واقعاً باید رفقایی را در انجام کار قرار داد، که دیگر ميدانند چکار باید بکنند. و با فشاری که خود ارگانهای مرکزی از بالا ميآورد، توده‌های تشکیلاتی که هنوز در همان سطح وجود دارند، با کار حضوری رفقایی که از اینجا میروند، اینها را روی خط جدید ميآورند.

پس یکی رهبری است و یکی رهبری درست ارگانها است و یکی سازماندهی از بالا و اصلی‌ها را اول سازمان دادن. یکی هم کادرهایی که ما میتوانیم روی آنها حساب کنیم و از حالا حتی میتوان شمرد و اسم برد. و سازماندهی اصولی اینها ميتواند کار را تأمین بکند.

مسأله دیگر (که قبلاً گفتم اشاره ميکنم) بنظرم یک بحث دیگری است در سطح همان رهبری. این بحث است که هیچ رهبری، نه رهبری ما و نه رهبری کومه‌له و نه رهبری هر کسی، که امروز بخواهد یک تشکیلات حزبی بسازد، نميتواند برگردد در تشکیلات خودش و این را بسازد، بدون اینکه راه سراسری آن را کوبیده باشد. تجربه ما این را نشان داد که حتی در مورد برنامه نميشود این کار را کرد. نميتوانید برنامه ا.م.ک بدهید و منتظر باشید که ا.م.ک برود و نیرو جمع کند. مسأله را باید به مسأله جنبش تبدیل کرد و بعنوان مسأله جنبش حلـش کرد و آنوقت در تشکیلات خودمان براستی حل میشود. تا آنموقع در تشکیلات خودمان فقط رفرم خواهیم کرد.

بنظرم اگر از این زاویه نگیریم، یا به درجه‌ای که این کار را نميکنیم، در تشکیلات خودمان داریم رفرم میکنیم. چون واقعیت عملی این است که آدمهایی که با ما ميآیند، با ما پرورش پیدا نکرده‌اند. بله، ما یک ا.م.ک اینقدری داریم، ولی همین الآن کسانی که ميخواهند از پیکار و مابقی پوپولیست‌ها و غیره با ما بیایند، از خود ما بیشترند. کارگرهای پیشرویی که قرار است برویم سراغشان و بیاوریم تاحالا زیر دست کسان دیگری بوده‌اند. نميتوانیم سنن تشکیلاتی را در یک بخش کوچک دائر بکنیم و بعد انتظارداشته باشیم که این سنن توسط نیروهای جدید جذب شود. همیشه نیروهای جدید خمیره ما را به نفع خودشان تغییر ميدهند.

این در یک دوره رشد و در دوره نوینی که ما ميگوييم، در جنبش کمونیستی شروع شده. این جبری است که سازماندهی نیروهای جدید بدون برخورد به تمام مبانی نظری و عملی آن نیروها، از آنجایی که ميآیند، و نه فقط آنجایی که به آن ميپیوندند، ممکن نیست. رهبر هر بخش جنبش کمونیستی، وقتی عملاً و واقعاً و صد در صد در کارش موفق ميشود، که مشکل را واقعاً حل ميکند (نه اینکه به تعویق بیاندازد) و تمام گرایشات تشدید کننده این انحرافات را در صفوف خودش و در درون خودش بکوبد. این یک مسأله.

دیگر اینکه در صفوف خودمان، رفقای خودمان، جواب جنبشی از ما میخواهند. یعنی یک رفیق اتحاد مبارزانی یا کومه‌له‌ای، به اعتبار پاسخی که شما به حزب و انترناسیونال ميدهید، به اعتبار پاسخی که شما به انقلاب ميدهید با شما است. (عضو تشکیلات مثلاً بوند نیست) یک کسی است که مشخصاً در جایی قرار گرفته که پاسخ سؤالات خودش را به انقلاب، حزب، بین‌الملل، کمونیسم و غیره ميخواهد.

دقیقاً بدرجه‌ای که پاسخ این سؤالات را ميدهیم، با این تشکیلات ميآید و بدرجه‌ای که ميبیند تشکیلاتش بـه فعالترین وجهی در جنبش میرود، در این تشکیلات فعال میشود. اگر ببیند تشکیلاتش و خودش خط دهنده به کل جنبش نیست، یا تشکیلات دیگری که دارد این کار را ميکند، و یا هیچکس نميکند، به ارتداد، پاسیفیسم، شکاکیت، آگنوستیسم و همه اینها در ميغلطد، و به این اعتبار محکمترین سنگر مبارزه تشکیلات خودش نیست.

ولی من فکر ميکنم، بخصوص در رابطه با نشریه "پیشرو"، که رفقا دارند روی آن کار ميکنند، این نقش را دارد.

یعنی بحث سبک کار در پیشرو این نقش را دارد. نه به این اعتبار که کومه‌له‌ای‌ها نشریه خودشان را خواهند خواند و خط ميگیرند (که یک بخش همیشگی کار تشکیلاتی است)، بلکه به این اعتبار که "پیشرو" دارد به معضلات جنبش پاسخ ميدهد. به این اعتبار پیکاری نميتواند وز وز کند و مسأله بیاورد در تشکیلات ما. به این اعتبار گذشته پوپولیستی خود ما، نميتواند مسأله بیاورد برای ما. چون این گذشته پوپولیستی در کلیّت خودش، خودمان و دیگران را داریم به نقد ميکشیم.

من فکر ميکنم مهمترین حلقه کار در رابطه با سبک کار جدید که اشاره میشود، گرفتن از همین حلقه "پیشرو" است. از حلقه "کارگر کمونیست" و "بسوی سوسالیسم" است. لااقل آنقدر باید انرژی آزاد کنیم، که این کار انجام شود. فقط در پرتو این توپخانه سنگین، در پرتو این حرکت سراسری است که رفقای تشکیلاتی ما، رفقای اجرایی ما ميتوانند بروند در فلان کمیته منطقه و قال قضیه را بکنند. کلاً مسأله را باید از سر رهبری گرفت، به این شیوه‌هایی که گفتم.

نوبت پنجم - ١٣ دقیقه

شیوه روش رهبری کمونیستی

من فکر ميکنم اگر بخواهیم از این سه- چهار روز و دو- سه تا سمینار، در جهت روشن شدن کار جلسات، از پس فردا به بعد یک استفاده‌ای بکنیم، بهتر است بحث را روی چند مسأله اصلی متمرکز کنیم. و روی این مسائل اصلی حرف بزنیم. الآن دیگر قاعدتاً ميتوانیم.

ما صحبت کردیم راجع به اینکه روش عملی خرده بورژوايی، در پیاده کردن اهداف خرده بورژوایی سیاسی و ایدئولوژی خودش، تبدیل شد به روش عملی ما در پیاده کردن اهدافی که به هیچ وجه خرده بورژوایی نبود و دقیقاً آن عنصر پرولتريش تقویت شده که الآن بصورت یک برنامه حزبی، خودش را نشان ميدهد. و چطور این روش عملی با روش عملی ما و روش عملی‌ای که باید داشته باشیم تناقض دارد. روش عملی‌ای که جزئی از هویّت ما است و به همان اندازه نظرات ما، هویّتی است و نمیشود از آن عدول کرد.

اشاره کردیم که قبلاً کلیات این روشهای عملی را در مقدمه برنامه‌مان گفتیم. ولی از نظر اَشکال سازماندهی، تبلیغی، ترویجی، رابطه خودمان با خودمان (یعنی سازمان انقلابیون)، رابطه‌مان با توده‌های طبقه کارگر و غیره. این روش سنتهایی داشته که نقض شده و جای آن سنتهای طبقات دیگر نشسته، و یا اصولا بی سنتی نشسته، که خودش قطعاً سنت یک طبقه دیگر است و ما باید از این خلاص شویم.

پس نقد عملی ما از سبک کار پوپولیستی، یا "روش عملی خرده بورژوازی در صفوف ما "، نقدی است که ميتوانیم به مبانی یک قطعنامه تبدیلش بکنیم و رئوس آن روشهای عملی را که در حرفهای رفقای مختلفی منعکس بود، بیرون بکشیم. یک نقد، یک قطعنامه انتقادی و قطعنامه اعلام جنگ بـه آن روش بدهیم. بگوييم، که از این به بعد ما ميخواهیم روشهای بلشویکی را در کار خودمان اتخاذ کنیم. حتی رئوس اینها را نیز بتوانیم بگوييم.

بنابراین فکر میکنم، آن قطعنامه عمومی سراسری را یک مقدار دور زدیم و پوشاندیم. کمیسیون باید بتواند با توجه به این بحثها، این قطعنامه را الآن بدهد. اگر سمینارهایی روی این مسأله وجود داشته باشد، باید با داشتن رئوس آن قطعنامه سمینارهایی بگذاریم و روی آن بحث کنیم. بحثهایی که تا این حد روی آنها شده بنظرم کافی نیست.

ولی آنجا که بعد برمیگردد به خودمان، که خوب باید این روشها را پیاده بکنید. بحث ارگانها، بحث رابطه‌اش با تاکتیکهای ما، بحث رابطه‌اش با تشکیلات ما و بافت آن، ساختمانش، عضویتش، سانترالیسم دموکراتیک، روشهای کارهای توده‌ای، روشهای سازماندهی غیر حزبی، آژیتاسیون و غیره، چیزهایی است که باید بنشینیم بحث بکنیم و از این کنگره با دید روشنی، نسبت به همه مقولات برویم.

اینکه با اسناد مدونی برویم! من فکر نميکنیم تا هفت - هشت روز دیگر، ما بتوانیم پنج - شش سند اصلی مدون کنیم. که بله کمیته کارخانه این است، کمیته منطقه‌این است. کمیته محله این است، آژیتاسون این است، ارتباطات توده‌ای یعنی این، رهبری این است و غیره. ممکن است بتوانیم رئوس آن را داشته باشیم، ولی خود متن پایه‌ای که این کنگره روی هر جمله‌اش قسم بخورد، ممکن نیست. ولی باید روشن باشد، وقتی که هر کدام ما میرویم سر کارهای خودمان.

فکر ميکنم همانطور که رفیق ایرج در تنفس گفت از سر روشن کردن کار روتین یک تشکیلات کمونیستی بگیریم. ارگانهای دائميش را بشمریم، روابط دائمی بین ارگانهای دائمی را بیان بکنیم، روش عمومی دائمی تبلیغ و ترویج آن را ذکر بکنیم. ارتباطات دائمی و درونی این تشکیلات و ارتباطاتش با توده‌ها بحث بکنیم. نقش چیزهای مختلفی مثل ادبیات حزبی، نشریه سراسری، کنفرانس‌ها و سمینارهای مسئولین، کمیته‌های فابریکی، شیوه‌های عمل کمیته‌های فابریکی و اینها بحث بکنیم. این یک مبحثی است برای خودش، که بنظرم یکی از مهمترین آنها برای ما در این مقطع است. که آن نقد سراسری را فکر ميکنیم، ميتوانیم بدست بیاوریم.

چیزی که در این سمینارها باید روشن شود این است که نقش بسوی سوسیالیسم چيست؟ کارگر کمونیست چيست؟ اصلاً نشریه سراسری برای کمونیسم چه نقشی دارد؟ استقلال کمیته منطقه یعنی چه؟ رهبر بودن هرکمونیست یعنی چه؟ ما سازمان مبارزین هستیم یعنی چه؟ ما سازمان مبارزین طبقه و رهبران عملی طبقه هستیم یعنی چه؟ اینها روشن شود که در سبک کارمان، از همان بعد از کنگره تأثیر بلافاصله‌اش را بگذارد.

من دیروز راجع به رهبری بطور کلی صحبت کردم. که رهبری کمونیستی چه نوع رهبری است؟ راجع به این مشخص‌تر ميتوانیم صحبت کنیم. الآن ميخواهم در این بحث، باز هم در رابطه با کار روتینمان و روشی که ما بعد از این باید داشته باشیم، صحبت کنم، کاری به این ندارم که پوپولیست‌ها چه روشی داشتند. ممکن است اشاراتی در بحثهایم بکنم که برای روشن‌تر شدن تمایز است. که ميشود در این اشارات فقط به پوپولیست‌ها اشاره نکرد، به لیبرال‌ها هم میشود اشاره کرد، که بورژوازی لیبرال این کارهایش را آنطوری میکند.

بنابراین من قضیه را از سر همان رهبری ميگیرم که این ارگانها را یکی یکی روشن بکنیم و بیايیم جلو. گفتیم رهبری وظیفه‌اش رهبری سازمانی است. منظورم به همان معنی است که رفیق محمد بین جلسه بدرستی توضیح داد. که هر کمونیست در حوزه فعالیت خودش یک رهبر است. و رفیق خسرو هم تأکید کرد که همه به نسبت دورنمای کلی همه همانقدر میدانند وهمه هم مسائل عمومی سوسیالیسم و وظایف عمومی حزب کمونیست را به یک درجه ميشناسند. هر کسی در عرصه معیّنی، این را بکار ميبندد و در آن عرصه متخصص شد و روش او پایگاهی پیدا کرده است. از این نظر درست است.

من اینجا از رهبری بطور عام صحبت نمیکنم. از رهبری سازمانی دارم صحبت میکنم. گفتم که از ابزارهای خودش استفاده میکند. باید ادامه‌کاری داشته باشد. باید دور را ببیند. خودش را با پايین قاطی نکند، بلکه پايین را تغذیه و تأمین و هدایت بکند. نکاتی که دیروز گفتم. (رفیقی که گفت بیشتر توضیح دهید، نوارش هست، اگر نوار دیروز را گوش کند، بحث را بیشتر باز ميکنیم) ولی من الآن میخواستم از نشریات رهبری چند کلمه صحبت بکنم و بعد در رابطه با ستادش و در رابطه با کار منطقه‌ای یک مقدار صحبت کنم.

بنظرم یکی از اساسی ترین مسائلی که در خرده بورژوایی گم است، این است که رهبری را متحدالنظر نشان میدهد و رهبری را از هویّت جدا میکند. یعنی رهبری آن نه هویّت فردی دارد و نه هویّت ارگانی دارد. یک نشریه‌ای بیرون میآید مثل پیکار، که من و شما میگوييم این مال سازمان پیکار است. در سنتهای کمونیستی اینطوری نیست. سنت کمونیستی میداند، این حرف را چه کسی و در کدام ارگانی و در چه مجمعی زده. این انتقاد را چه کسی و در ارتباط با کدام بحث، چه کسی نوشت. حتی در شیوه بر خورد بلشویک‌ها که نگاه ميکنیم، نوشته "تهییج آنارکو سندیکالیستی" - رفیق آکسلرود.

معلوم شده "آکسلرود" یک بحث آنارکو سندیکالیستی راجع به تشکیلاتهای غیر حزبی و جایگزینی حزب با آنها مطرح کرده، حالا کنگره دارد مثلاً روی بحث لنین و دو نفر دیگر، بر علیه آن دیدگاه در حزب، قطعنامه ميدهند.

از هویّت خالی کردن رهبری سازمان، به این معنی که هیچ معلوم نیست، چه انسانهایی اینها را نوشته‌اند. مثل کامپیوتری که کتابهایی را نوشته و جذب کرده و اکنون دارد پس میدهد. بنظرم این یکی از دلایل اپورتونیسم و نوسان و تزلزل است. برای اینکه نشان نميدهد که رهبران واقعی بلشویک در صفوفشان چه کسانی هستند. یک ترکیبی یک چیزی ميگوید و فردا ترکیب عوض میشود و چیزهای دیگری ميگوید. یک آدمی دارد زیر حرفهای سابق خودش را میزند و یک نفر دیگر این حق را پیدا نمیکند که بگوید این دارد زیر حرفهای سابق خودش را میزند و ما امروز نمایندگان حرفهایی هستیم که او دیروز میزد. مثل کائوتسکی. این بله، این کائوتسکی بوده و اگر هم میخواست به اسم بین‌الملل حرف بزند، ما متوجه نوسانات بین‌الملل دوم ميشدیم و بدرجه‌ای هم که این کار را کرده، متوجه این بودیم. ولی بحث دقیقاً بر سر این است که کائوتسکی کائوتسکی است، لنین لنین است و پلخانف پلخانف.

جنبش کمونیستی ميداند که این هویّت‌ها الآن دارند رهبريش میکنند. باید جایگزین‌شان کرد، باید تقویت‌شان کرد، باید حتی با یک تعداد جدیدی که شکل گرفتند و در صفوف ما هستند عوضشان کرد. دیگر پیش نميبرند، پرچم دست اینها نیست، دست کسان دیگری است. اینها را بگذاریم در رهبری.

شناختن رهبران و هویّت داشتن رهبری، چه از نظر فردی و چه از نظر ارگانی یعنی این که این نامه دفتر سیاسی ما است و این نامه کمیته اجرایی ما است و غیره. نه مثلاً حرف تشکیلات خوزستان، این مهم است برای مبارزه ایدئولوژیکی جدی و کمونیستی. و رهنمود دادن و رهنمود گرفتن جدی و کمونیستی.

یکی از کارهایی که بعد از این کنگره باید بکنیم، این است که مشخصاً رهبرانمان را با اسم مستعار به تشکیلاتمان بشناسانیم. نه فقط رهبرانمان را، بلکه حتی کسانی که در کنگره‌ها صحبت کردند، کسانی که قطعنامه پیشنهاد کردند، کسانی که بر مواضع اصولی و حتی غیر اصولی پافشاری کردند. ما بگوييم که این روندها در صفوف ما اینها است. الآن اینها در کمیته مرکزی هستند و الآن این نامه را آن نوشته به آن یکی. الآن این سخنرانی را فلان رفیقمان کرده. تا بتوانیم به این ترتیب هر کسی را، به این ترتیب رهبر را موظف کنیم به داشتن یک سابقه و پرونده‌ای در نزد طبقه. و بر آن مبنا اجازه بدهیم که طبقه قضاوتش کند و بموقع طردش کند.

وگرنه میشود در کریدورهای ا.م.ک قایم شد و تا ابد هم آمد و هر دو روز یکبار هم موضع عوض کرد و حدود یک ربع بعد پس گرفت. این کارها را ميشود کرد. رهبری بی هویّت، یعنی اجازه دادن به بی پرنسیبی. در صورتی که برای پرنسیب داشتن باید هویّت داشت. همانطور که برای پرنسیب کمونیستی داشتن، تشکیلاتمان کلاً باید یک هویّتی بخودش بدهد.

برنامه عین شناسنامه است. برنامه برای تشکیلات و شناسنامه برای فرد. نظرات باید به آدمهای معیّن و ارگانهای معیّنی سنجاق شده باشد. این نظرات این ارگان بود، در فلان تاریخ. این مشخص باشد برای تشکیلات و برای جنبش کمونیستی بطور کلی. هیچ خصلت خرده بورژوایی نیست که ما این را بخواهیم. فرض بر این است که گویا رهبری همیشه یعنی بارک‌الله و هر کسی بگوید در رهبری بودم و این حرف را زدم و یا اسم خودش را بگوید، حتماً دارد موقعیت تشکیلاتی خودش را مستحکم میکند. این را فراموش ميکنند که درست موقعی که طرف یک خطا بکند آنوقت تشکیلات سوتش میکند.

یعنی به رهبران ما مسئولیت‌ناپذیری یاد میدهد. بنابراین یکی از سنتهای کار ما که باید تصویب کنیم این است که به ارگانهای رهبری‌مان هویّت بدهیم و در همان منطقه هم به ارگانهای منطقه‌ای. کارگر ناسیونال ما باید بداند که سازمانده منطقه ما کی هست؟ "لادو" است. رفیق فلان است، رفیق رضا است؟ رفیق رضا در منطقه است. باید بفهمد که اگر در منطقه با اعتصاباتی مواجهیم، پشتش رفیق رضا است. پس بنابراین میتوان این شعار را قبول کرد. رفیق رضا در منطقه است. بنابراین باید جمع شد و کار کرد. پرولتاریا باید رهبرانش را بشناسد. چه در منطقه و چه در محله، چه در فابریک و چه در سطح کل جنبش.

باید اینها را با هویّت‌های ادامه‌داری بشناسد. وگرنه جنبش ما هیچوقت نمیتواند تضمینی باشد برای بی اصولی. برای اینکه تشکیلات نميتواند رهبران خودش را انتخاب بکند. یک کمیته مرکزی ميگذارد، آنجا هم معلوم نیست چه میشود. چه کسی میاید آنجا و چه کسی میرود بیرون. یا مثلاً فلانی دارد چقدر نوسان میکند. از اینکه "حسین روحانی" در کمیته مرکزی"پیکار" بود و ما ميدانستیم روحانی در کمیته مرکزی پیکار است و ميشناختيمش، خیلی زودتر یک کارهایی دیگر با او ميکردیم. پیکاری‌ها هم ميکردند. تو اطلاع نداری، فکر ميکنی که کمیته مرکزی ترکیبی از یک عده آدم است.

دوم بنظرم ادبیات حزبی را در سطح ایدئولوژیکيش باید آزاد کرد. ما امروز برنامه داریم. تشکیلات و جریان حزبی و جریان کارگری که برنامه دارد و میداند هر کسی ما را با این برنامه‌مان قضاوت ميکند، ميتواند اجازه بدهد که هرکسی نظر خودش را بگوید. ما هیچ ایرادی نميبینیم، بفرض امپریالیسم شوروی را اصلاً با یک دید معیّنی بشکافد و اصلاً بگوید بخاطر بوروکراسی بود. بله، مثلاً تروتسکی هم یک چیزی گفته بود. بگذارید این حرفش را بزند و یکی هم از در صفوف خودمان بگوید: این همان تحلیل تروتسکی است، که تو داری رنگ و لعابش ميزنی. و بحث در بگیرد بین متفکرین ما بر سر مسائل اساسی سوسیالیسم، بر سر مسائل اساسی انقلاب.

بسوی سوسیالیسم نباید برای ما بی هویّت باشد. بسوی سوسیالیسم باید یک فوروم و یک جنُگی باشد. به این معنی که متفکرین ما در چهارچوب برنامه با هم بحث ميکنند. سر دبیر داشته باشد که حرفهای بيربط را آنجا نیاورد. بحثی که از اول معلوم است رویزیونیستی، اپورتونیستی است و ميشود فهمید. اینقدر ميتوانیم یک سردبیری قائل شویم که اینها را بگذارد کنار. ولی تئوری امپریالیسم بوخارین را بالأخره حزب باید بخواند. حالا لنین یکی را نوشته، ولی این کتاب هم باید خوانده شود.

دقیقاً بدرجه‌ای که این اتفاقات نیفتاده است، که ما مواجه میشویم با حاکمیت یک جریان تشکیلاتی در جنبش کمونیستی.

نوبت ششم - ٥٢ دقیقه

سبک کار و رهبری تشکیلاتی

اگراجازه بدهید یک مقداربحث را ببریم جلوتر شاید بد نباشد.

اینکه ازنظرتشکیلاتی، "رهبری تشکیلاتی" چه شکل و شیوه‌ای برای ما دارد، حالا سوای موارد ویژه، بنظرم این رهبری تشکیلاتی همیشه ابزارها و روشهای خودش را دارد. البته رفیق بهمن در بحثهای قبلی، در بحث کميته مرکزی و کميته اجرايی و انتقادات به ک.م و غیره به این روشها اشاره کردند. ولی تا آنجا که یادم مانده و الآن بنظرم ميرسد مهم است. اینطور ميگویم.

اولا: رهبری تشکیلاتی یعنی رهبری کمیته‌های منطقه‌ای، تا آنجايی که به کمیته مرکزی مربوط میشود. یعنی کمیته مرکزی تک تک واحدهای تشکیلاتی را رهبری تشکیلاتی نميکند. رهبری تشکیلاتی میکند ارگان بعد ازخودش را. و آن ارگان وظیفه دارد به نوبه خودش کمیته‌های دیگر را بخط کند.

پس رابطه‌ای که داریم حرف ميزنیم این است که ابزارهای تشکیلاتی خط دادن عملی و حسابرسی کردن از کمیته‌های تشکیلات منطقه (از طرف کمیته مرکزی) چه باید باشد؟ ابزارهای دائميش را فعلاً بشمریم. بنظرم یکی همان ارگان مرکزی است. البته بگذارید قبل از اینکه وارد این صحبت شوم، این را بگویم که این کمیته‌های منطقه‌ای در شرایط ما چه کمیته‌هایی هستند؟ یا چه کمیته‌هایی باید برای کمونیستها باشند؟

در بحثها اشاره شد و رفقا خسرو و حمید تأکید کردند که این کمیته‌ها مبارزین منطقه هستند که با ما آمده‌اند. مبارزین منطقه هستند که همراه ما کمونیست‌اند. فی‌الواقع تشکیلات ما، تشکیلاتی از مبارزین مناطق مختلف است. مبارزین کمونیستی که در مبارزه عملی طبقه کارگر دست دارند، هدایتش میکنند. مسأله آنها همان مسأله مبارزه عملی است. نه آدمهایی که اول بصورت یک فرد با دو تا چشم و دو تا گوش آمدند پیش ما. (بقول رفیق رضا) خودمان کمونیستش کردیم و حالا ماندیم چه کارش کنیم فرستادیم‌شان در یک منطقه.

نه! این چنين کسی نیست. یک سازمانده و یک مبلّغ و مروّج است. ترکیبشان از کسانی است که اصلاً مبارزه عملی اینها را کمونیست کرده و در رابطه با مبارزه عملی میخواهند کمونیسم را به کار ببندند. مجموعه‌ای از کمونیستهای منطقه، تحت رهبری بهترینشان. این کمیته چطوری بوجود آمده؟ خوب کلاسیک اگر از پایين بوجود آمده، ممکن است، در رابطه با ما از بالا بوجود بیاید. ولی این چیز زیادی را عوض نميکند. مسأله این است که نمونه اصفهان لااقل این را به ما نشان ميدهد، که این مبارزین حتی وقتی که از بالا بوجود ميآید، جای خودشان را پیدا ميکنند. خودشان را به مرکز ثقل و محور کمونیستهای منطقه تبدیل ميکنند. گفتم که اینها باید در منطقه خودشان رهبرانی باشند.

یک چنین کمونیستهایی، که در همچنین کمیته منطقه هایی وظیفه خودش را رهبری کردن مبارزه در قلمرو جغرافیایی معیّنی ميداند، اینها با کمیته مرکزی کمونیستی خودشان چه رابطه‌ای دارند؟ ابزارهای شان بنظرم اینها است: یکی ابزارهای سراسری کمیته مرکزی و رهبری، که ابزار آنها هم هست. یعنی به هر کسی با ارگان خط میدهند طبعاً به کمیته منطقه‌ای بیشتراز هرکسی دارند با ارگان خط میدهند. خیلی از بحثهایی که تا حالا بصورت بخشنامه و نامه و غیره برای ما مطرح بود و قرار خیابانی بیانش میکرده، بحثهای ارگانی است، باید در کارگر کمونیست نوشته شود. کمونیستها باید همچین بکنند، کمونیستها باید همچون بکنند. یعنی اینکه کمونیستهای منطقه باید حواسش باشد که باید این کارها را انجام دهند. مثلاً یکی از آنها خود این ارگانهای علنی و سخنرانی‌های علنی و پیام های علنی کمیته مرکزی و تشکیلات طبقه کارگر است، که مشمول حال کمیته منطقه باشد.

یکی بنظرم نامه‌ها و بخشنامه‌ها است با این وجود. مکاتبات کمیته‌های منطقه با کمیته مرکزی. این جزو ابزارهای هدایت تشکیلاتی است. در این مکاتبات مشخص ميشود که چه نواقصی است و چگونه باید رفعش بکنیم. یکی رابطه حضوری مسئولین کمیته‌های منطقه، یا خود کمیته‌های منطقه با نمایندگان کمیته مرکزی، یا خود کمیته مرکزی است. چه به صورت سمینارها و کنفرانس‌های دوجانبه، چه به صورت رفتن یک نماینده از این طرف یا آمدن یک نماینده برای دیدار حضوری به آنجا. منتها یک چیزی که است هر روزه نیست. برای تشکیلات کمونیستی احتیاجی نیست هفته‌ای یک دفعه هم باشد، چه برسد به اینکه هفته‌ای دو دفعه یا سه دفعه باشد. آنطوری که بوده.

منظورم قرارهای خیابانی نیست. منظورم آمدن و نشست گذاشتن کمیته منطقه یا نمایندگان یک کمیته منطقه با کمیته مرکزی یا نمایندگان کمیته مرکزی، برای حل و فصل کردن مسائل آن منطقه (تا آنجايی که در سطح مرکزیت باید حل وفصل شود). خط جدید را جا انداختن، سیاست های تشکیلات را معنی کردن و کمیته منطقه را روی سکوی پرش گذاشتن. بنظرم این هر ماه یکبار هم زیاد است. یعنی اگر کمیته‌ای دارد کمونیستی کار میکند، قاعدتاً این را ميدانیم که در منطقه دو روز یک دفعه، نه جوّ عوض میشود، نه طبقه کارگر از نظر عینی و ذهنی وضعش عوض میشود، نه در فاصله یک یا دو روز یا سه روز و یک هفته، خصوصیت مبارزات عوض میشود، که رهنمود جدیدی بخواهد (خارج از برنامه و قطعنامه کنگره و مقالات و نشریه و غیره).

پس لزوم دیدن همدیگر برای نمونه، این نشستی است که داریم. یک نقطه عطفی را تشکیلات دارد از سر ميگذراند، که باید بنشینیم و راجع به آن صحبت کنیم. همه باید بنشینند و صحبت کنند. آنجا هم به یک درجه‌ای در سطح محدودتری، همین واقعیات آنها را موظف ميکند که با هم بنشینند. یا دید زنده‌ای بدست آوردن، که در مکاتبات خودش را نشان نميدهد. رابطه حضوری باید بصورت منظم و اساساً منظم شده باشد. ولی فواصلش آنقدر باشد که کمیته منطقه بصورت وابسته به کمیته مرکزی در نیاید، که هر دردش را ميداند آخر هفته ميگذارد روی سفره کمیته مرکزی. انجام ميدهد و مينشینند و بحثهای دوجانبه‌ای ميکنند، که راجع به این کار چه است.

برای اینکه یک چنین کمیته منطقه‌ای داشته باشیم، گفتم: یکی ابزارهای رهبری سراسری را شمردم، که ارگان‌ها باشد. یکی نامه‌ها و بخشنامه‌ها و یکی ملاقاتهای حضوری است. هر مسئول کمیته منطقه‌ای ما باید بداند که از این سه طریق با کمیته مرکزی خودم کار ميکنم. قرار نیست بیاید زیر بغل مرا بگیرد. قرار نیست تصادفی بروم خانه‌اش. قرار نیست تلفن بزنم بگویم آقا یک کاری پیش آمده، لطفاً ببینم‌تان. قرار نیست اینطور باشد. اگر کردم و مجبور شدم این کار را بکنم، حتماً توضیح خوبی هم برایش دارم. چرا دارم بصورت اختصاصی نماینده ميفرستم کمیته مرکزی را ببینم؟ چرا فوق‌العاده موردی پیش آمده که در حیطه اختیارات آن، یا در حیطه دانش و احاطه آن هست و من نميتوانم عملی کنم؟ ولی مثلاً خودش باید بداند که یک نشریه‌ای است که دوهفته یک بار بیرون ميآید.

نامه دادم جوابش را ميدهد و نامه مينویسد برای من. یک سری بخشنامه برای ما آمده و دو ماه دیگر سمیناری داریم که با بچه‌های خوزستان ميرویم آنجا و با مرکزیت مينشینیم و حرف ميزنیم. باید این تصویر را داشته باشد که در این فاصله کارش را انجام دهد. حتی بعد از این فاصله هم باید کارش را انجام دهد. مسئول منطقه ما هم کسی نیست که امروز گذاشتند و قرارش را وصل کردند و فردا قرارش را از او ميگیرند و ميگذارند یک جای دیگر. چون مبارز منطقه است. آنجا است. اصلاً کارش این است.

این حرف رفیق مسعود که طرف مبارز منطقه است، اگر مرکزیت هم نبود کارخودش را ميکند، من به این معنی ميگیرم که خوب درست است. کار خودش را ميکند، ولی آمدیم و نامه دیر شد. آمدیم و ارگان در راه به دلایلی دست پلیس افتاد. کمیته منطقه تعطیل نمیشود، برای اینکه مبارز منطقه و کمونیست است. ميداند آخرین کنگره چه گفته، تاکتیکهای حزب چه است، روش سنتهای تشکیلاتی ما چه بوده. اگر این را حتی قاعدتاً برای مرکزیتمان بنویسیم چه جواب ميدهد. قاعدتاً از پیش ميدانیم چه جوابی ميدهد، ولی باید برایش بنویسیم. تا یک حدود زیادی حتی این سنتها بدرجه‌ای جا ميافتد که ما روشهای سیاسی خودمان را هم ميشناسیم.

بنابراین سمینارها، کنفرانس‌ها و کنگره ها، ارتباط حضوری و ارگان‌ها بعنوان شکل روتین برخورد دو ارگان با هم، که سر جای خودش قرار گرفته باشد. شرط لازم انتخاب کادر است. کمیته مرکزی که کادرش را عوضی انتخاب کند هر روز هم باید برود و زیر بغلش را بگیرد. ولی ما حالا داریم بحث ميکنیم، در این دوره مشخصاً این انتخاب کادر برجسته است. ولی در دوره‌هایی که این کمیته‌ها شکل گرفتند، زیاد تعیین کننده نمیشود. چون حتی یک جاهایی دست کمیته مرکزی هم نیست. میشود دو نفر را برای تقویتش فرستاد. ميشود سرپرست برایش فرستاد. ميشود مسئول جدید برایش فرستاد. ولی براستی کمیته ذوب‌آهن را نميشود عوض کرد.

الآن واقعیتش این است که برای کمیته ذوب‌آهن مسأله انتخاب کادر از نقطه نظر کمیته مرکزی برایش منتفی است. کمیته اصفهان هم حتی به یک درجه زیادی از نظر کمیته مرکزی ما، انتخاب کادر برایش منتفی است. ممکن است بخواهیم یک رفیق را بگذاریم آنجا که این را بدست بگیرد، یا کمیته مرکزی کاملاً به صلاحیتش اعتقاد داشته باشد. ولی دیگر باقی اینکه آنها کی هستند؟! خوب آنها خودشان هستند ما دیگر نميتوانیم بقول رفیق حمید، کمیته ذوب آهن را بگذاریم کنار، کمیته اصفهان را بگذاریم کنار، بدون اینکه در همان مقطع یک مبارزه‌ای را شروع کنیم، که کارگران را با این کارها نگذاریم کنار.

مجبوریم همیشه اینطوری فکر کنیم که این کمیته منطقه ما، کمیته منطقه واقعی آنجا است و کمونیستهای واقعی آنجا زیر چتر این کمیته است. چون این در حزب است، حزب قوی است و از آنطرف معنيش این است که چون این رهبری را انتخاب کرده، سانترالیزمی است که اِعمال ميشود، سانترالیزم کمونیستی ميتواند باشد و خط بدهد.

در رابطه با آن صحبت شما، بنظرم ارگانهای روتین آن اینها هستند. ارگانهای علنی، ملاقاتهای حضوری، نامه‌ها و بخش نامه‌ها، سمینارها و کنگره‌ها. این سمینارها باید واقعاً پیاده شوند. نه بخاطر اینکه دلمان تنگ میشود، یا دیگربه بن‌بستی رسیدیم که هیچکس نميتواند آدم را در بیاورد، بجز کمیته مرکزی. باید سر سه ماه رفت و یک سمینار گذاشت دیگر. یا کمیته مرکزی باید حتی از هر کار روتین حسابرسی بکند، که ما سمینارهای ناحیه‌ای، سمینارهای بین ناحیه‌ای داریم و مينشینیم صحبت ميکنیم.

در مورد سازماندهی کمیته‌های جدید هم من فکر میکنم باز شکل از بالا و از پایين را فرض کنیم و بگذاریم کنار و از در واقعیت خودمان صحبت بکنیم. کمیته مرکزی باید رفقای زبده‌ای را بفرستد در مناطقی و کمونیستهای آنجا را گره بزنند به زیر برنامه حزب و بمثابه کمیته منطقه سازمانشان بدهند. ما کمیته‌های منطقه را (رفیق ناصر درست ميگوید) برسمیت ميشناسیم، حتی وقتی رفیق خودمان را فرستادیم که بسازد. اگر بنا است کمیته حزب ما شود، باید یک پروسه برسمیت شناسی را از جانب مرکزیت و حزب طی بکند. بله، شما رفیق رضا و یک رفیق دیگر را فرستادید کل خوزستان، که بروند آنجا و یک کمیته منطقه‌ای مثل اصفهان را در خوزستان درست کنند. لازم هم نیست جویده کنید که چکار بکنند.

در وظایف منطقه باید نوشته شود که: در بدو ورود به منطقه ارتباط با محافل مبارز منطقه، همه محافل مبارز منطقه، نه هر کسی که روی سوسیال امپریالیسم موضع دارد. هر کسی که دارد مبارزه عملی ميکند. ببینیم آخر چه ميگوید؟ چرا با ما نیست؟ بفهمیم اختلاف نظراتشان با ما چيست و روی این اختلاف نظرات تخصیص انرژی بکنیم و رفعش کنیم. موانع را بزند، بداند چه کسی را باید بیاورد تا بقیه را آورده باشد.

این ارتباطات اولیه را ميگیرد. روشهای تبلیغی و ترویجی و مبارزات درون حزبی را با آنها پیش ميبرد. ارگانهای تشکیلات و برنامه ما را به آنها معرفی ميکنند و روشهای ما و وجوه و تمایز ما را به آنها معرفی ميکنند. اگر نیامدند خوب دیگر نميآیند. ولی اگر یک رفیق ما رفت آنجا و گفت: این برنامه ما است و به این معنی این است کمونیست و این است نجات طبقه کارگر. این روشها کمونیستی، انقلابی و صادقانه است. روشهای شما غلط است. این سیاستتان است و این سیاستتان غلط است. این قطعنامه‌ها درست است.

همه اینها را تبدیل میکند به محافل مبارز منطقه، محافل مبارز در جنبش کارگری- توده‌ای. و طبعاً ميتواند از در اینها بهترین عناصرشان را بخودش جلب کند و باید بتواند بکند. آنوقت ميگوید ما پنج تا شدیم. آمدیم اینجا و پنج تا هستیم، با این ارتباطات. ما را بعنوان یک کمیته رسمی حزب برسمیت بشناسید. حزب نگاه میکند تازه به رفیق خودش که چکار کرده. اگر قبول کرد میگوید اینهم یک کمیته خوزستان حزب. وگرنه میگوید باز هم کار کن. یا رفیق فلانی شما هم بروید، اینها هنوز نمیتوانند این کارها را پیش ببرند.

بنابراین اعزام نیرو به چه معنی؟ نه به این معنی که به رشت رسیدی میشوید کمیته رشت؟! اصلاً چنین چیزی نیست. باید بین کمیته واقعی و رسمی فعلی، با کمیته‌ای که باید بوجود بیاید فرق گذاشت. و آن کمیته‌ای که ميرویم سازماندهی بکنیم، بخودمان نگویيم کمیته رشت. بگویيم سازماندهان ما در منطقه دارند فعالیت ميکنند. از نظر عینی فلانی و فلانی یک کمیته سازمانده فرستادیم و این کمیته سازمانده رفته در رشت و مازندران و فرض کنید حتی از آنطرف تا تبریز و ازاینطرف تا خراسان. دارند سعی میکنند که یک کمیته منطقه‌ای چند استانی بوجود بیاورند و هنوز هم نیاورده. ولی خبرش را دارم که با سندیکالیست‌ها نشست داشته، کوبیده و دو نفر از بهترین‌شان را مجاب کرده که باید بیایند با حزب، با فدایی‌ها نشست داشته و اینها را در میتینگ بزرگتری از کارگران هوادارشان کوبیده و افشاء‌شان کرده. ارتباطات قدیمی را فعال کرده. رفته زندانیان سیاسی را که ميشناختیم دیده و آنها را آوردند و گفتند چرا کار نميکنید؟

این کمیته توانسته یک صف منسجم هفت هشت نفره درست کند که حالا میشود گفت اصلاً کمیته منطقه است. چون اینها همه این ارتباطات زیر را ميپوشاند. سنت ما و برنامه ما در آنها جاافتاده، به شیوه حزب کار ميکنند، پس حزبی‌اند. اگر بخوانید مثلاً در ارمنستان فلان کمیته تشکیل ميشود و ميگوید: "زنده باد سوسیال دمکراسی روس" و "زنده باد حزب کمونیست". خودش هم اسم مينویسد کمیته ارمنستان حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه. اعلام مواضعش ميرسد دست کمیته مرکزی. ميگویند مثل اینکه لنین نوشته، مثل اینکه یک عده در ارمنستان این کار را کردند. زنده باد کمیته ارمنستان حزب کمونیست. برسمیت شناختند، چون ميداند که پشت آن بچه‌های "شاهومیان " هستند، رفتند متشکل کردند و دارند کار میکنند.

پس کمیته ما هم که سازمان ميدهیم، ميگوييم حالا یکی داریم که در اصفهان است. کمیته رسمی تشکیلاتی، که آن مسأله مرکزیت چگونه با آنها برخورد ميکند، به آن برميگردد. کمیته تهران داشتیم. ولی خودمان هزار تا انتقاد هم به آن داشتیم. بمثابه یک کمیته حزبی که دارد کار ميکند و هر وقت کار ميکند برسمیتش ميشناسیم. بله، مصالح و ماتریال فراوانی دارد، که میتواند برود و آنها را جمع و جور کند. ولی هر وقت کرد میگویيم کمیته منطقه. تا وقتی که نکرده، سازماندهی است که از جانب کمیته مرکزی رفته در منطقه و به کمیته مرکزی جوابگو است. در مورد شیوه‌های آن نیز ميتوانیم بحث کنیم. آن حتماً پیک خودش را دارد که ميآید و ميبیند و ميگوید تا اینجا رساندیم و باید تا اینجا ببریم. او میرود و خطی را که گرفته پیاده میکند.

خود سازماندهی حوزه جدید یک سنت کار کمونیستی است و باید یاد بگیریم. کاری که توده‌ای‌ها با سنت رویزیونیستی‌شان ميدانند. وقتی ميروند در منطقه، یک نفر میفرستند برای یک منطقه. یک نفر، با یک کیف میرود آنجا و بعد از شش ماه ميآید و ميگوید حزب توده در کارخانه فلان، در صنف فلان، محله فلان، حزب توده رفتند در هیأت تحریریه سه تا نشریه، بورس را گرفتیم. نشریه "دهقان مبارز" هم که قبلاً در میآمد الآن با ما است. دو نفر این کار را ميکنند. کیف بدست سوار ماشین ميشود و میرود آنجا پیاده میشود و ميداند از روز اول تا روز آخرش باید چکار بکند. این یک سنتی است که باید بوجود بیاوریم. چند تا از این رفقا داریم؟ در این کنگره مشخص ميکنیم. کسی که میرود خوزستان را برای ما سازماندهی بکند یک رفیق اینطوری است که به مرکزیت جوابگو است. طبعاً در هر لحظه‌ای که نگاه ميکنی بخشی از وظایف یک کمیته منطقه را دارد انجام ميدهد و به همان درجه به هماهنگی با دیگران احتیاج دارد. بعضی از وظایفش هم کاملاً نو است. از نوع ایجاد کردن و رابطه تازه برقرار کردن و غیره. یک کار روتین درباره‌اش صدق نميکند. بلکه کار روتینی صدق میکند، که مربوط میشود به حوزه‌های جدید. و این بیشتر باز در مورد ما صادق است.

برای اینکه ما باید بیشتر کمیته‌های منطقه‌ای‌مان را بوجود بیاوریم، تا اینکه داشته باشیم و بخواهیم رابطه‌مان را با آن تعریف کنیم. فقط یکی داریم. یا فوقش بگیریم تهران را با این ترکیب و با یک مقداراصلاحات خودش، مثلاً در ظرف دو ماه بیاید و کمیته رسمی ما شود. دیگر چه؟ هیچ! ارتباطمان را با خوزستان داریم، که فرستادیم و مستقر کردیم؟! کنگره نباید آن را بعنوان کمیته اتحاد مبارزان برسمیت بشناسد. چه آخر؟ کرمانشاه است؟ خوب چرا کمیته کرمانشاه ما است؟ چون مثل ما دارد کار میکند؟ چون بقول رفیق خسرو، یک کمونیستی است، که همانقدر مثل باقی حزب ميداند و به همان روشها مسلط است و دارد فعالیت میکند؟ نه. اینها نیستند. شمال هم همینطور. بنظرم باید سازماندهانمان را بفرستیم و این سازماندهان باید از نوعی باشند که گفتم.

ولی اساس رابطه کل تشکیلات بنظرم سبک کار کمیته‌ای است. یا بهتر است اینطور بگویم روش عملی ما در کارسازماندهی روش کمیته‌ای است. سازماندهی قدیم روش هرمهای فردی بوده. زنجیره‌های فردی که اینها در هر مقطعی روی یک بخشی از زنجیره را یک نور چراغ قوه ميانداختند و ميگفتند: این یک کمیته است. فی‌الواقع ادامه یک زنجیر بوده. اگر یک مقدار چراغ قوه را عقب‌تر میگرفتی، میدیدی این زنجیر ادامه دارد. به همان صورت، بدون هیچ تحول کیفی، خارج این بخشی که به آن گفتی کمیته. این یک زنجیر است.

رفیق فلانی رفیق فلانی را ميبیند و آن رفیق فلانی را ميبیند و آن هم فلان رفیق را ميبیند، روی هم به اینها گفتیم یک کمیته. یک خط هستند. بعد تازه آن رفیق باز هم عین همین وضع، یکی دیگر را ميبیند و از یکجایی به بعد ميشوند کمیته آن محله. واقعیت این نیست که آن کمیته محله باشد و این کمیته منطقه باشد و سر برج بروند و با هم بنشینند، اینکه چکار ميکنند. واقعاً سر برج بروند. قرار نیست هنوز قرار اجرا کنند!

حالا در بحث سبک کار و امنیت این را ميگویم، که چگونه ضربه‌ای که خوردیم از روابط هرمی و زنجیره‌ای است. اصلاً بدرد کار ما نمیخورد. یک کمیته چهار نفره است که دارد در یک منطقه‌ای کار خودش را ميکند. یک کمیته جهار نفره هم آن بالاتر دارد در یک استان کار خودش را ميکند که این جزئی از آن است. خوب سر برج ميآید، ببیند که چکار کرده‌اند. تا آنموقع هم این باید بداند که دارد چکار میکند.

آنوقت اگر از مرکزیت تا کارخانه را بشمارید، سه تا کمیته است. کمیته مرکزی، کمیته منطقه، کمیته کارخانه. دیگر قرار نیست چیز دیگری بین اینها باشد. حالا بگیر کمیته بخش را گذاشتی بین کمیته کارخانه و کمیته منطقه و شده چهار تا کمیته. نه پانزده حلقه تشکیلاتی. چهار تا چهار نفر، شانزده نفر درگیرند که از مرکزیت تا سطح کارخانه ایران ناسیونال ما حرفهایمان را بزنیم. چهار تا چهار نفر روی این تصمیم بگیرند. نه هر کارخانه‌ای چهار تا چهار نفر.

برای اینکه چهار نفر اول برای کل تشکیلات‌اند. چهار نفر دوم برای کل یک منطقه‌اند. چهار نفر سوم برای کل یک بخش‌اند، یک حوزه فعالیت‌اند. چهار نفر آخر هم چهار نفر همان کارخانه‌اند. زیر چهار نفر دوم، سه تا از آن چهار نفرهای چهارم است. زیر چهار نفر دوم، پانزده تا از آن چهار نفرهای سوم و چهارم است. به همین ترتیب. در کل با صد و پنجاه نفر میشود مملکت را گرفت. از نظر تبلیغی، ترویجی، تشکیلاتی. در صورتی که ما دویست نفر را میآوریم فقط یک گوشه یک محله، ميخواهیم اعلامیه پخش کنیم نميتوانیم.

سیستم سوزنی هرمی فردی که زنجیره‌ای به هم وصل‌اند، بجای اینکه کار کمیته‌ای باشند که در فاصله دو کمیته هیچ اتفاق تشکیلاتی نميافتد. کمیته منطقه، کمیته کارخانه را روی ریل وظایفش قرار ميدهد و ميگذارد و میرود دنبال کارش. آن چیزی که باید تأمین بکند این است که دوباره ميتواند بیاید روی ریل قرار دهد. ميتواند ارگانهای رهبری را در اختیارش بگذارد. ميتواند بخشنامه خودش و کمیته مرکزی را در اختیارش بگذارد. ميتواند نظارت و حسابرسی بکند. ميتواند بکند. هر وقت بخواهد ميکند. منتها مطابق یک نظم روتینی ميکند. نه اینکه هر فردی در این کمیته زنجیره‌ای، سری به سری به آن کمیته کارخانه میرود.

اگر اینطوری نگاه بکنیم، شکل تشکیلاتی ما ساده است. احتیاجی به آن چیزهای جن‌گیری ندارد که معمولا میکشیم و میگوييم چارت تشکیلاتی محلات جنوب. یک چیزی شبیه شهر فرنگی که از در دوربین نگاه ميکنیم. احتیاجی ندارد آنطوری باشد. خوب چارت تشکیلاتی محلات جلویش بنویس، کمیته شاد شهر، کمیته فلان و... البته اگر جنوب باشد. چهار تا کمیته داریم در این شهر و تمام اتحاد مبارزان کمونیست یا حزب و یا هر چیز که در آن مقطع داریم، راحع به آن صحبت میکنیم (الآن راجع به ا. م.ک داریم صحبت ميکنیم)، تشکیل شده از یک کمیته‌های معیّن به رسمیت شناخته شده. و یک عده تیمهای مبارز سازماندهی که رفته‌اند کمیته‌هایی را بوجود بیاورند. دیگر بین اینها هیچ فعالیت دیگری نیست. آن کمیته برسمیت شناخته شده خودش نشریه‌اش را نگهدارد. ميخواهد یک جمع آرشیو از بچه مدرسه‌ای‌ها درست کند، درست کند.

آن چیزی که حزب تعریف شده کمیته‌ها هستند. کمیته‌های رسمی که به این ترتیب احداث شدند. انتشارات فلان منطقه هم طبعاً کمیته ستادی آن منطقه است و برسمیت شناخته ميشود. ولی کمیته منطقه نميتواند ده نوع رابطه وصل کند که اینهم یک کمیته آرشیو است، اینهم یک کمیته رادیو است، این کمیته تبلیغ است، این کمیته ترویج است. یا دارد یک حوزه مروّجین سازمان ميدهد که باز جزئی از کمیته منطقه است.

بنابراین کار کمیته‌ای بنظرم شکل اساسی است، که باید دست بگیریم. کار کمیته‌ای و چسبیدن به کار کمیته‌ای و نقض نکردنش. اگر سه نفر را گذاشتیم در کمیته فلان و برسمیت شناختیم، خوب دیگر شوخی که نکردیم، باید برود و کارش را انجام دهد و ما سر موعد منظمی ميبینیم، خط ميدهیم، حسابرسی ميکنیم و حسابرسی هم از پراتیکش معلوم میشود. اگر کمیته کارخانه را کسی بخواهد حسابرسی کند، باید ببیند چقدر در مبارزه تأثیر گذاشته و واقعاً روی برنامه و نقشه عمل ما چقدر پیش رفته. نه اینکه رفیق را هر روز ببینم اینکه هست یا نه؟ اخلاقش خوب است یا نه؟ خسته هست یا نه؟ "ن.د" [نشریه داخلی] ميخواهد یا نه؟ این روش ما نیست.

اگر اینطوری نگاه بکنیم. مجموع کمیته‌های اتحاد مبارزان را در این مقطع ميتوان با دست شمرد و گفت این ا.م.ک است. این تشکیلات انقلابیون حرفه‌ای ا.م.ک است. این سازمان انقلابیون ا.م.ک است. بله، تشکیلاتهای سمپات هم درست کردیم. تشکیلاتهای دانش آموزان هوادار وجود دارند. این هم تشکیلاتهای غیر حزبی ما است. جریان بیکاری راه انداختیم بله. این هم تشکیلات "اتحاد کارگرعلیه بیکاری" که به ما وصل است.

ولی حال که آنها را نداریم. اگر هم داشتیم و الآن بخواهیم سازماندهی مجدد بکنیم. وقتی این کمیته‌ها را مجزا کردیم از تمام این شکل فردی که وجود دارد. وقتی ميگویيم چقدر نیرو داریم؟ بجای اینکه بگویيم اینقدر نفر، بگویيم: شانزده کمیته منطقه‌ای هستیم. سه تا کمیته منطقه‌ای و بیست و پنج کمیته فابریکی، ما این هستیم. ولی باید بدانیم که وقتی تصور ميکنیم کمیته فابریکی چی هست. همه ما یک چیزی مد نظر مان بیاید. یک راه و رسم و یک شیوه مبارزه و درجه وسعتی از مبارزه.

پس کار کمیته‌ای باید آن ارتباط تشکیلاتی را تأمین کند و رهبری در چهارچوب کار کمیته‌ای و سلسله مراتب کمیته‌ای باید جاری شود. ما راجع به جریان امنیتی و قرار چک کردن اینجا صحبت نميکنم. طبعاً همه کارهایی که ما تا به حال ميکردیم نادرست نبوده. که ببینیم کمیته هنوز هست یا نه! قرار سلامتی بگذاریم یا نه! اینها نادرست نیست. ما راجع به این صحبت ميکنیم، که این نوع کارها با فعالیتمان قاطی بوده و این را میشود جدا کرد. ميشود واقعاً امنیت کمیته‌های پایين را حتی دو روز یک بار چک کرد، بدون اینکه اخلالی در کار کمیته بکند و با حمایت "کار کمیته‌ای" از بین برود.

پس اگر ميخواهیم صحبت کنیم، بنظرم ميتوانیم در بحثهایمان از کمیته‌های اصلی صحبت بکنیم. اینها مبارزین منطقه، مبارزین فابریک، مبارزین محله و تشکلهایی از انقلابیون حرفه‌ای، که به این مبارزین خدمتهای جانبی ميکنند. اینها تشکیلات ما هستند و راجع به اینها صحبت ميکنیم، نه راجع به ا.م.ک. از اینجا بنظرم با توجه به سبک کار جدیدمان روشن کردن وظایف هر کدام از این ارگانها، کار سختی نیست.

گفتم تا آنجا که کمیته مرکزی از نظر تشکیلاتی رهبری ميکند، آن کسی که میشناسد و برسمیت شناخته، کمیته منطقه است. بقیه رهبریش رهبری سیاسی است در قبال دیگران و حسابرسی تشکیلاتی است. نه رهبری عملی- تشکیلاتی. هیچ کمیته مرکزی نمیرود با کمیته کارخانه بنشیند. بله! در عین اینکه فراخوان ميدهد، از هر کمیته کارخانه‌ای دو تا رفیق کارگر بیایند و در یک سمیناری، با خود هیأت تحریریه کارگر کمونیست بنشینند. یک فراخوان معیّنی است، برای یک موعد معیّنی، که یک هدف معیّنی را تعقیب ميکنند. ولی کمیته منطقه باید بتواند کمیته کارخانه را هدایت بکند. وقتی ما راجع به کلاً کمیته‌های سازمان انقلابی خودمان صحبت کردیم، آنوقت میرسیم به مسأله سازماندهی توده‌ای و در این ارتباط سازماندهی حزبی و غیر حزبی از کارگران. (همانطور که رفقا گفتند موضوع کار ما را تشکیل ميدهند) که سازماندهی حزبی و غیر حزبی کارگران یعنی چه؟ که راجع به یکی از آنها الآن یک قطعنامه تاکتیکی داریم. و بعد برخورد به تشکلهای توده‌ای طبقه. این باید همیشه بصورت "برخورد به تشکلهای توده‌ای" مطرح ميشد. چون همیشه یک سندیکایی، شورایی هست، چیزی هست که ما برخوردمان را با این تشکلهای توده‌ای مطرح ميکنیم و خودمان خط روشنی برای آنها ميدهیم. ولی در این جنبش معیّن ما، حتی سازماندهی تشکلهای توده‌ای به یک وظیفه کمونیستها تبدیل شده.

پس وقتی ما به کار توده‌ای میرسیم، یعنی کار تشکیلاتی خودمان در ارتباط با خودمان (که گفتم شاید اساس آن را بتوان به این صورت گفت و بنظرم ميآید که فعلاً این فرمولبندی درست است) که کار کمیته‌ای است، کار از طریق کمیته‌های به هم پیوسته کمونیستی است. وقتی این کمیته‌ها را بعنوان یک کلیّت در نظر بگیریم، همه در قبال طبقه کارگر و جنبش طبقه کارگر باید تبلیغ و ترویج و سازماندهی حزبی و غیر حزبی و توده‌ای را در دستور خودش بگذارد. بنظرم این الآن برايمان شده سه تا، به دلیل شرایط ویژه‌ای که داشتیم. آن دو تای اول را ما عمدتاً برای پیشروان معنی کردیم. البته تشکیلات توده‌ای خودش یک تشکیلات غیر حزبی است.

ولی فعلاً منظورم این است که ما بتوانیم کمیته‌های خط اول جبهه‌مان (بقول رفیق) که بنظرم میتوان گفت خط اول جبهه. چون بالأخره یک عده ميروند جلو و با موضوع کار تماس ميگیرند. کمیته‌هایی که مستقیماً با موضوع فعالیت ما، یعنی توده‌های طبقه و جنبش عملی کارگری تماس دارند، آن کمیته‌ها باید درباره تبلیغ معیّنی صحبت کنند که تبلیغ یعنی چه؟ ترویج یعنی چه؟ و سازماندهی یعنی چه؟ روی تبلیغ فکر ميکنم یک مقداری صحبت شده.

تبلیغ معنيش توجیه رفیق خودمان نیست. تبلیغ معنيش داد کشیدن و هوار زدن در یک جمع بی شکل هم نیست. تبلیغ هدفش خط دادن به یک بخش معیّنی از جنبش کارگری و کارگرها است، در رابطه با انجام وظایف معیّنی. تبلیغ این نیست که ما برویم سر چهارراه و نشریه‌مان را بیاندازیم هوا. این یکنوع تبلیغ هست. ولی تبلیغی که ستون فقرات کار ما را تشکیل ميدهد این نیست. این را هم بگویم وقتی یک موقع چیزهایی ميگویم این هست و این نیست. من کلاً از روند اصلی و خصلت اصلی کارمان صحبت ميکنم. همه این کارها را باید کرد. یعنی اعلامیه را در جوب آب هم باید ریخت. حتی در نارنجک هم گذاشت و پرتاب کرد. ولی خصلت اساسی کار ما و آن روش کمونیستی ما تبلیغ با هدف است. تبلیغ هدفمندی است که موضوع کارش را میشناسد. ميداند چه چیزی را دارد تبلیغ ميکند و ميخواهد از حالا تا آخر تبلیغش چه تغییر معیّنی را در عملکرد موضوع کارش بوجود بیاورد. اگر کارگرهای یک فابریک‌اند بعداً چکار کنند؟ به چه سمتی بچرخند؟ چه جهتی بخودشان بگیرند؟ چه آکسیون معیّنی انجام دهند؟ من دارم با این تبلیغ خودم، چه چیز در دستورشان ميگذارم؟

این تبلیغ ما است که شفاهی و کتبیش، دامنه و بُرد این تبلیغ کتبی و شفاهی را باید مشخص کرد. در مورد تبلیغ کتبی حرف نمیزنم، چون رفقایی که راجع به این کار سابقه زیادی دارند اینجا هستند. ولی راجع به تبلیغ شفاهی، جون هیچکس اینجا سابقه زیادی ندارند، ميخواهم یک مقداری صحبت کنم. تبلیغ شفاهی جدا از تجمع کارگری یک حرف پوچ است. تبلیغ شفاهی پچ، پچ نیست. تبلیغ شفاهی در جماعت معنی دارد. هیچ انقلابی بدون این نوع تبلیغ شفاهی به ثمر نميرسد. یعنی اینکه بگويید چرا سخنوران انقلاب کبیر مشهورند، چرا هر عکسی از انقلاب اکتبر ميبینیم که یکی روی چهارپایه ایستاده و اینطوری کرده؟ اینها مبلّغین شفاهی واقعی‌اند که یکی عکس اینها را کشیده.

لای دو تا ماشین به حسن همچین میگم، این تبلیغ شفاهی نیست. شاید بتوان این را یک نوع ترویج گفت و یا فرض کنید یک نوع شناسایی شاید به آن گفت. ولی تبلیغ شفاهی یعنی درست همانجایی که بورژوازی ميخواهد یک حرکتی کند، شما بلند میشوید و صحبت ميکنید. بنابراین مبلّغ شفاهی باید به فن این کار وارد باشد و یکی از اساس آن این است که مبلّغ شفاهی هدف مورد نظرش را ميداند چی هست. ترویج این نیست که در یک مجمع عمومی بلند شوی و بطور کلی بگویی دنیا و کائنات این است و سوسیالیسم این است و غیره ...

تو ميدانی که مجمع عمومی تا بیست دقیقه دیگر ميخواهد راجع به چیزی تصمیم بگیرد و من باید روی این تصمیم تأثیر معیّنی، در جهت معیّنی بگذارم. بحثم را از کجا ميگیرم؟ لنین ميگوید "در این موارد ممکن است یک مبلّغ ما بگوید سوسیالیسم مذهب من است، ميتواند بگوید". یعنی آن مبلّغ آنجا باید با توجه به موقعیت تصمیم بگیرد که چه ميگوید و چطور ميگوید. ولی در جزئی از نقشه عمل کمیته کارخانه است. جزئی از نقشه عمل کمیته محله و کمیته منطقه است، که این مبلّغ برود بالا و چه بگوید و به چه سمتی ببرد. بدون تبلیغ شفاهی امر قیام غیر ممکن است. با تبلیغ کتبی کسی قیام نميکند. اتفاقاً همان روز قیام مبلّغین شفاهی هستند که کار ميکنند. فکر بکنید با اعلامیه بشود امروز صبح قیام کنید و یک عده هم راه بیافتند و بروند سرکوچه، بدون اینکه کسی برود روی جرز و بگوید: امروز روزی است که ما باید سرنوشتمان را تعیین کنیم و دست خودمان بگیریم و راه بیفتیم برویم. بدون این دومی نميشود کاری کرد. هیچ اعلامیه‌ای کسی را بحرکت آکسیونی معیّنی وادار نميکند. آکسیون همیشه مبلّغ شفاهی را در کنار خودش ميخواهد.

به این معنی، بیاییم مبلّغ شفاهی را معنی بکنیم و تعیین کنیم آژیتاسیون شفاهی یعنی چه؟ و واقعاً وظیفه کمیته است که این کار را بکند. قرار نیست یک کار کس دیگر باشد. کمیته باید برود و آژیتاسیون شفاهی را سازمان بدهد. اگر مشکل پیدا کردن آژیتاتور شفاهی است، تا حالا به دو روش حل شده. یا به یک روش حل شده و به یک روش دیگر باید حل میشد. که ما یک نفر را میفرستادیم و از یک جایی با اتوبوس میآمد و میرسید دنبالم و ميگفتیم برو آنجا و این را بگو و در برو. یکی این روش است. بنظرم کاریکاتور نیست واقعیت اینطور است که ما آدمهایی را از تهران پارس سوار ميکردیم و میفرستادیم که برود دم درِ دانشگاه بحث کند (حالا خودش دو تا مکان محلی و منطقه‌ای در تهران است). ولی در فابریک برود دم در بحث کند. بعداً برود دوباره خانه‌اش تهران پارس. ولی مبلّغ شفاهی مبلّغی است در متن همان آکسیون و در متن همان مبارزه و در متن همان موضوع کار.

سبک کار رهبری تشکیلات

... باید جریانی که اصلاً فقط باید یک توطئه‌هایی را افشاء کند و چاخانهایی را به توده سازمانی و به توده حزبی و توده طبقه کارگر بگوید که آقای زینویف بیست سال پیش از بورژوازی پول وام ميگرفته و کسی هم بگوید که خوب این که تا دیروز این حرف را ميزد. این که مقالاتش را در فلان نشریات چاپ کرده بود. اینکه حرفهایش را در کنگره‌ها زده بود. این که دیروز در موضع درست بود و تو در موضع غلط بودی. چطوری این بیست سال است از بورژوازی پول ميگرفت و داشت توطئه ميکرد و زینویف هم بیاید و بگوید بله من از بیست سال پیش پول ميگرفتم و توطئه ميکردم!

اگر ما ميخواهیم یک بار دیگر نرویم توده وسیع چندین ميلیون و شاید چندین میلیارد آدم را بیاوریم پشت پرچمی و بیست سال بعد تحویل بورژوازی هارتر و آبدیده‌تری بدهیم، باید برای یکبار با آن سنتهای بلشویکی که رعایت نشد و به اینجا کشید وداع بکنیم. همینجا شروع کنیم و از ریسک آن نترسیم. بگذاریم رفقای ما حرف خودشان را بزنند. بگذاریم دقیقاً آن دینامیسم داخلی حزب، آزادی بیان در چهارچوب برنامه حزب کمونیست تصحيحمان بکند. نه اینکه به دو سه نفر توکل کردیم و اینها هر چه بگویند و هر کسی را بخواهند تخطئه بکنند و جلوی حرف زدن هر کسی را هم که بخواهند بگیرند. حتماً آدمهای پلیدی نیستند که این کارها را ميکنند. در بحثهای خودمان مواجه ميشویم که چگونه بحث رفیقی توسط رفیق دیگری در یک بحث عادی کاریکاتور ميشود.

خوب اگر این یک بُعد حزبی پیدا بکند، آنموقع او باید بگذارد و از انقلاب برود. بنابراین یکی از چیزهایش این است که هر کسی حرف خودش را در نشریه عمومی ما یعنی نشریه بسوی سوسیالیسم، تا آنجايی که به ما مربوط ميشود، نشریه فکری و نظری ما است حرفش را بزند. سردبیری هم ميگذاریم بالای سرش که دیگر کسی حرفهای خارج از برنامه نزند. اگر ميخواهد برنامه را بحث بکند، بیاید بحث کند. اگر تجدید نظری هم در مورد برنامه دارد بحث کند، بر مبنای مارکسیسم بحث کند.

اینکه کامپیوتر جای طبقه کارگر را گرفته چاپ نميکنیم. اینکه دوران عوض شده و قرار شده انقلاب نکنیم چاپ نميکنیم. ولی اینکه این فرمولبندی از انترناسیونالیسم غلط است هنوز، این را باید بتوانیم چاپ کنیم. و هر کسی هم امضاء‌ خودش را گذاشت زیرش، سردبیر ميگوید این نظر آقا است. نشریات حزبی هم از این طریق رشد ميکند و طبقه کارگر رشد ميکند. ولی کارگر کمونیست یک نقش دیگری دارد که من به آن اشاره ميکنم.

بنابراین بنظرم در "بسوی سوسیالیسم" را باید به روی نویسندگان کمونیست باز کرد که بدون ملاحظه از اینکه چه کسی جوابشان را ميدهد و در چه سطحی بحثشان را مطرح کرده‌اند، بتوانند از انتشارات حزبی بخواهند که مقالات شان را چاپ کند.

تاریخ جنبش کمونیستی در روسیه این را نشان ميدهد که اینطور بوده. پیاتاکوف و یکنفر دیگر رفتند و گفتند ما ميخواهیم یک نشریه کمونیست به اسم حزب راه بیاندازیم، ميگذارید؟ آنها هم ميبینند چون " پیاتاکوف " و فلانی هستند اِشکال ندارد، بروید چاپ کنید. انتشارات مرکزی حزب نشریه شما را چاپ میکند. ميگویم حتی تا این سطح وسعت نظر داشتند، که وقتی یک نفر با نقشه یک مجله کمونیستی از روسیه در ميرفته و میآمده با مرکزیت و یا با تحریریه رسمی تماس ميگرفت و ميگفت من نقشه یک نشریه کمونیستی دارم. ميگفتند: این است بحثهایت؟ ميخواهید اینها را بحث کنید؟ خوب بروید نشریاتتان را بزنید. چرا ما با اینهمه نشریه رابوچیه دیلو و ایسکرا و کمونیست و پراودا و زاریا و امثالهم و غیره طرفیم؟ همه اینها که ارگان مرکزی نبودند. اینها نشریاتی بودند که روندهای مختلف درون حزب خودش را در آنها بیان ميکردند. و آزاد بوده که هر کسی میخواهد نشریاتش را بفرستد. لنین یک مقاله‌اش را برای این ميفرستاد و یک مقاله‌اش را برای آن ميفرستاد و بقیه‌اش را هم در ارگان رسمی مينوشت.

بنابراین پیشنهاد اساسی من به این کنگره این است که بسوی سوسیالیسم را آزاد بکند (در چهارچوب برنامه) و یک سردبیری بگذارد و بخواهد فراخوان دهد که کمونیستها ميتوانند مخالف همدیگر بحث بکنند. ميتوانند نظرات همدیگر را نقد بکنند و نباید از این بترسند. و سنتهای ما این خواهد بود که کسی را بخاطر نظرات نادرستی که در سال پنجاه و سه ابراز کرده، در سال شصت وهفت به سیخ نميکشند. حرف ميزند و پلمیک ميکند. همانطوری که بر سر ساختمان سوسیالیسم، بر سر ساختمان حزب، بر سر انقلاب، بر سر قیام، بر سر امپریوکریتسیسم در حزب بحث بوده و بحث کردند و کسی هم بعداً قرار نبوده که به رخ آنها بکشد.

حالا اگر یکی رفته و کشیده، دقیقاً آنجایی است که آن آدم از این سنتها عدول میکند. و باید یک حزبی ساخت که این سنتها آنقدر در آن تحکیم شده باشد که حزب نپذیرد. لااقل به آن کسانی که ميخواهند به حزب بگویند این روشها عدول از سنت ما است، زمینه‌هایی برایشان باشد که بتوانند بحثشان را در حزب ببرند.

راجع به کارگر کمونیست: بنظرم این نشریه حرکت عملی ما است. نشریه تاکتیکی ما است. وهیچ شکی در آن نیست که باید یک هیأت تحریریه معیّنی داشته باشد. خط معیّن سیاسی را نمایندگی بکند. شک و تردیدهای فلان روشنفکر یا فلان متفکر حزبی را نمایندگی نکند، بلکه مصوبات کنگره‌های معیّن را نمایندگی بکند. دست هیأت تحریریه منضبطی باشد که این را منظم در ميآورد.

راجع به بسوی سوسیالیسم: منظم بودنش آنقدر مسأله نیست که مسائل را ببیند و برخورد کند. ممکن است در فاصله الآن تا دو ماه دیگر، بسوی سوسیالیسم با یک مقاله منتشر شود و شماره بعدی با پنج مقاله. این مهم نیست. ولی در مورد کارگر کمونیست که ارگان سازمانده ما است، ما از سازماندهی حول کارگر کمونیست صحبت ميکنیم. بنابراین کارگر کمونیست باید یک جریان تشکیلاتی، زیر نظر تشکیلات، قابل حسابرسی و با ارتباطات تعریف شده با ارگانها باشد. مقاله بسوی سوسیالیسم را میشود با پست برایش فرستاد. ولی کارگر کمونیست باید وظیفه تشکیلاتی تعیین بکند که کمیته‌ها به آن گزارش بدهند. باید وظیفه تشکیلاتی تعیین بکند که رفقای ما در سطح فابریک و محله به کارگران بگویند، که ميتوانید به کارگر کمونیست نامه بنویسید و لازم است که بنویسید.

کارگر کمونیست باید پیک محکميداشته باشد. کارگر کمونیست را نميشود به هوای پیک تصادفی، این بدهد به آن و آن بدهد به او، سازمانش داد. کارگر کمونیست باید دقیقاً بداند که یکی از وظایف تعریف شده هر کمیته‌ای، در ارتباط با کارگر کمونیست است. و ما از سازماندهی حول کارگر کمونیست صحبت ميکنیم و یکی از مقولاتی که اینجا باید بحث بکنیم مقوله سازماندهی حول کارگر کمونیست است، که این دقیقاً یعنی چه؟

راجع به بسوی سوسیالیسم، روش نگارش آزاد است. هر کسی ميتواند هر چه ميخواهد بنویسد. تحقیق کند روی کشاورزی فلان منطقه کشورو اثبات کند که مارکسیسم راجع به این سیاست‌هایی که گفته، درست است. ولی در مورد کارگر کمونیست، روش نگارش از قبل تعریف شده است. باید تاکتیکهای ما را بصورت نقشه عملهای معیّنی برای تشکیلات معنی کند، بطور کلی، نه جزء به جزء. باید این نقشه عمل‌ها را توضیح دهد، با توهّمات و انحرافات طبقه کارگر در سطح سراسری برخورد بکند و کنگره ما را به میان فعالین و طبقه ببرد و مسائل واقعی جنبش را حل و فصل بکند و روی آن تبلیغ و ترویج بکند و بر این اساس سازماندهی را ممکن بکند.

کارگر کمونیست نویسندگان حزبی تعریف شده‌ای ميخواهد. کسانی که نه از فکر خودشان، بلکه از یک مبارزه عملی ایده ميگیرند و مينویسند. مسائل واقعی را ميشناسند و مينویسند. و نگارش آن هم باید طوری باشد که این هدف را برآورده بکند. نميشود فرهنگ نوشت. فرهنگ فلان در کارگر کمونیست. فرهنگ کار حزبی، اصلاً چکار بکنیم؟ بطور کلی و از سیر تا پیاز! این نویسنده حزبی نیست. نویسنده کارگر کمونیست نیست. همین آدم ميتواند کتابش را بنویسد و بدهد به انتشارات حزبی و بگوید این را برایم چاپ بکنید. اگر عضو تشکیلات ما یک کتاب علمی، یا یک کتاب تحقیقی مينویسد، تشکیلات ما موظف است برایش چاپ بکند. مگر اینکه انحرافی ارزیابی کند. چنان انحرافی که از حیطه برنامه حزب به دور ميافتد و آن بابا هم حتماً ميبرد و ميدهد به انتشارات بورژوایی که برایش چاپ کنند. ولی در مورد کارگر کمونیست گفتم نویسنده‌های ما بقول لنین سیاسی‌نویس هستند. سیاسی‌نویس‌های ما باید در کارگر کمونیست باشند.

رهنمودهای کارگر کمونیست باید اتخاذ شود. فرق آن با بسوی سوسیالیسم این است که آن باید فکر را تغییر دهد و روشن کند. ولی وقتی که کارگر کمونیست امروز بیرون ميآید، باید به یک عمل معیّنی منجر شود. یعنی من که در کارخانه نشستم و رفیقی ميآید و از در آستینش یک نسخه کارگر کمونیست دست من میدهد، یعنی اینکه من باید بفهمم چه تغییر جهت‌هایی، چه تصحیح روشی و چه گام عملی، چه شعار دیگری و چه وظیفه‌ای از حالا تا شماره بعدی باید اتخاذ نمود (ولی باز هم در متن همان کار روتین همیشگی‌مان). این سکان ما است. یعنی یک سکانی آمد که ميگوید دیگر از این طرف بچرخانیم، این مسائل را مطرح بکنیم.

پس سازماندهی حول کارگر کمونیست این است که تشکیلات موظف به اتخاذ بحثهای کارگر کمونیست است. و کارگر کمونیست موظف است به نیازهای مبارزه عملی پاسخ دهد. ولی بسوی سوسیالیسم، کسی موظف به اتخاذش نیست. یعنی چیزی نیست که آن را اتخاذ بکنید. در تمام طول این مدت هم نبوده، مگر آنجا که ما تقریباً بحثهای تاکتیکی را مطرح کرده‌ایم.

گفتم تشکیلات موظف است کارگر کمونیست را تغذیه بکند و به این اعتبار باید این تغذیه را سازماندهی کند، نه اینکه توصیه بکند. سازماندهی کند که نامه‌ها، گزارشات به چه طریقی بدست تحریریه کارگر کمونیست ميرسد و خود کارگر کمونیست به چه طریقی بدست تشکیلات ميرساند. اینجا سازمان دادن ارتباطات حول "کارگر کمونیست" به یک امر اصلی تبدیل ميشود. بنظرم این یکی از مباحثی است که کنگره باید روی آن روشن شود، که الآن نميخواهم وارد بحث شوم.

پس دو تا ارگان اساسی که رهبری باید با آنها کارهایش را انجام دهد "بسوی سوسیالیسم" و "کارگر کمونیست" و کلاً ادبیات حزبی است. روی یکی کنترل عمومی دارد و روی دیگری خودش مينویسد. روی بسوی سوسیالیسم یک کنترل عمومی ميگذارد و ضمانت ميکند که در این ارگان، بحثهای طبقات دیگر منعکس نشود، بلکه خود جبهه‌های بحثهای پیشتاز کمونیستی مطرح شود و ابهامات تئوریکی رفع شود و تئوری کمونیستی غنی شود. ولی کارگر کمونیست ارگانش است. بسوی سوسیالیسم ارگان ما نیست. به این معنی که بصورت کلاسیک به ارگان برخورد ميکند.

پس کارگر کمونیست و بسوی سوسیالیسم دو تا از آن ابزارهای رهبری بودند که گفتم باید در خدمت رهبری باشند و کسی که ميخواهد تشکیلات را به سمتی بکشد، حتماً باید مبارزه بکند که کارگر کمونیست را بدست بگیرد. یا چیزی در مقابلش بگذارد. و مبارزه درون حزبی هم چیزی جز این نیست.

در رابطه با ارگانهای دیگر رهبری (خود کمیته مرکزی بجای خود، که ميشود نشست و مشخصاً راجع به وظایفش در بحث اساسنامه صحبت کرد) من فکر ميکنم کمیته مرکزی حق دارد و وظیفه دارد، آن چیزی که به او سپردند، از طریق سازماندهی ارگانهای جانبی خودش پیش ببرد. کمیته مرکزی یک کمیته است، ولی مرکزیت، یک کمیته نیست. کمیته تحریریه، خودش یکی از ارگانهای جانبی کمیته مرکزی است، که باید کارش را انجام دهد. حالا خودش چند تا عضو در آن، و آن در این دارد خودش یک بحث عملی است که ميتوانیم روی آن بحث کنیم، و برای هرتشکیلاتی هم در هر مقطعی یک معنی خاصی ميدهد.

ولی در رابطه با مثلاً فرض کنید، بازرسی و حسابرسی کردن. کمیته مرکزی باید حسابرسی کند. معنایش این نیست که مثلاً حالا که پنج نفر از رفقا را انتخاب کردیم به کمیته مرکزی، خودش بلند شود و برود و حسابرسی کند. این باید حسابرسی کردن را سازمان دهد. برای این کار هر ارگانی را لازم بداند باید بسازد. ارگانهایی که کمیته مرکزی بطور رسمی و دائمی ميسازند، ارگانهای رسمی تشکیلاتی‌اند.

یعنی کمیته مرکزی ممکن است یک انتشارات مرکزی سازمان بدهد، چرا؟ برای اینکه هیچ کمیته‌ای نميتواند این وظیفه را به عهده خودش بگیرد. کمیته مرکزی است که باید نشریه را بنویسد، به شکل قابل تکثیری در بیاورد و در اختیار کمیته‌ها بگذارد. حالا یک شکل قابل تکثیر ميتواند نواری باشد که نشریه یک بار در آن خوانده شده، ميتواند یک نسخه نشریه‌ای باشد، ميتواند همه نشریه‌ها باشد. ولی کمیته مرکزی است که تعیین ميکند چطور و سنتهای ما تقریباً مشخص کرده که چطور. هر منطقه‌ای با یک نسخه نشریه تغذیه ميشود.

آن دوره تمام شد که یک انتشارات مرکزی چند طبقه داشتیم، (ماشینهای متعددی درآن رفت و آمد ميکردند، وانتهای مختلفی از آنجا داخل و خارج ميشدند. ما حتی وارد کارتن‌سازی شده بودیم که نشریات خودمان را در کارتنهایی که خودمان ميسازیم بگذاریم و ببریم تحویل این و آن بدهیم). از این حالت درميآید. برای اینکه انتشارات مرکزی پنج تا نشریه بیرون ميدهد. یکی را ميفرستد اصفهان، یکی را ميفرستد تهران و یکی را هم ميفرستد خوزستان و مطمئن است که نشریه از طریق ارتباطات تشکیلاتی به دست کمیته‌ها ميرسد و آنجا تکثیر ميکنند.

هر چه ما شنیدیم اینطوری بوده که در خارج ایسکرایی‌ها روی کاغذهای نازک ميزدند و از راه‌های تبریز و تفلیس ميآوردند و ميدادند آنجا. این باید روش ما باشد. منطقه وظیفه دارد نشریه‌ای که به دستش رسیده، در اختیار کارگرها و سازمان قرار دهد. کمیته مرکزی قرار نیست یک نسخه رویش بنویسد رفیق فلانی عضو محله فلان و به دستش برساند. یک نسخه از هر نشریه بخصوص در این دوره مؤکد است.

اگر کار علنی شد بله، حزب میرود و یک ساختمان هشت طبقه را وسط شهر ميگیرد و مينویسد: انتشارات حزب کمونیست. آنوقت هر کسی میتواند به آنجا رجوع کند و نشریاتش را بگیرد و ببرد. مرکزی هم هست، که زیر نظرکمیته مرکزی کار میکند و منطقه‌ای هم نیست. ولی در این شرایط معنيش برای ما این است یک نسخه از نشریه به هر کمیته. این هم یکی از اجزاء سبک کار ما است.

حالا آن کمیته چطوری تکثیر ميکند در مبحث کمیته منطقه صحبت آن را ميکنیم. ولی تا اینجا کمیته مرکزی وظیفه دارد یک ستاد مرکزی انتشاراتی، یک نقش ستادی (حالا راجع به ستادی و ستونی اگر لازم باشد صحبت ميکنیم.)، یک نقش جانبی - تخصصی که در سلسله مراتب تشکیلاتی جایگاهی ندارد. نميشود گفت بالایی کی است، پايینی کی است، ابزار و خدمتکار کمیته مرکزی است برای چاپ نشریات و یا رساندنش بدست کمیته‌های اصليش را سازمان دهد. این یک ارگان رسمی تشکیلاتی ما خواهد بود. و همانطور ارتباطات کمیته مرکزی با ناحیه‌ها، که باید با استفاده از امکانات ناحیه‌ها و امکانات مرکزیت، ولی زیر نظر مرکزیت سازماندهی شود و جوابگوی مرکزیت باشد.

یکی دیگر از مسائلی که در سبک کار جدیدمان باید به آن بپردازیم و بنظرم در روش قدیمی ما کمرنگ بوده (شاید بخاطر همان دنباله‌روی از کار هرروزه)، این است که در هیچ سطحی عنصر آزاد نداشتیم. من معتقدم که یکی از اجزاء کار ما این دفعه این است که کمیته را به اندازه کارهایش تعریف نميکنیم. کمیته را به اندازه وظایفش در طول مدتش تعریف ميکنیم. نه اینکه امروز چقدر کار داریم و چند نفر ميتوانند جمع و جورش کنند. این سیاست جمع و جور کردن را باید گذاشت کنار و سیاست مطابق نقشه پیش رفتن را جایگزین آن کرد.

این نقشه نشان میدهد که ما ميخواهیم چهار هزار کارگر را در تهران سازماندهی بکنیم. پس باید یک کمیته‌ای را آنجا بگذاریم که فعلاً تا شش ماه دیگر قابلیت سازماندهی کردن دویست نفر را داشته باشد که امروز بیست نفر از آنها آمدند با ما. ما باید از فاصله بیست- تا سه هزار نفر یک فکر نقشه‌مندی داشته باشیم. چطور رشد میکنیم؟ پس باید کادر بسازیم. این وظایف را باید به آنها بسپاریم. نمیشود همان موقع که ناگهان سه هزار نفر آمدند طرف ما بگویيم شما هم که تا حالا آژیتاتور شفاهی بوديد از این ببعد با یک فوت سازمانده بشوید و بروید این سه هزار نفر را سازمان بدهید. او نمیتواند این کار را بکند.

همانطور که گفتیم هر کس در کار خودش دارد آموزش ميبیند. پس یکنفر دیگر هم باشد که در کار سازماندهی منطقه، سازماندهی فابریک، سازماندهی محله دارد آموزش ميبیند. این کيست؟ این کسی است که در همان منطقه و همان کمیته محله و کمیته فابریکی عنصر آزادی است که دارد آموزش ميبیند. دارد به کمیته مددکاری میکند و از یکطرف کمیته دارد این را ميسازد. کمیته مرکزی هم باید این آدمها را داشته باشد.

من معتقدم به این باید گفت عناصرستاد کمیته مرکزی. تا آنجا که از طرف کمیته مرکزی به مأموریت میروند و مُهر مرکزیت پای حرفشان است، تا آنجا که به کمیته مرکزی مربوط میشوند، رأی مشورتی دارند، یا شاید حتی کسی رأی‌شان را نپرسد. ولی هدف این است که اینها با دخالت کردن در امور کمیته مرکزی و به عهده گرفتن بخشی از آن به صورت مأموریت، با دیدن مسائلی که میآید در مرکزیت و مطرح میشود، آماده شوند تا در دوره بعد بتوانند مرکزیت ما را گسترده کنند. بتوانند جایگزین کنند در صورت ضربه و لطمه خوردن. در سطح کمیته‌های منطقه هم همینطور. عنصر آزاد نداشتن یعنی از پیش شکاف خوردن و گسستن و از بین رفتن و تئوریزه کردن.

خوب، اگر از کمیته اصفهان یکی را بگیرند ميپاشد. چون ما میدانیم که ميپاشد چون قول میدهیم که یکنفرش را ميگیرند. مریض میشود، دلسرد میشود. هزار و یک اتفاق برای یک کمونیست پیش میآید. ما نمیتوانیم زندگی طبقه و خودمان را گره بزنیم به اینکه مبادا رفیق اصغر یک وقت مریض شود. نخیر اصلاً نباید مریض شود. نه! ما دو- سه نفر دیگر آنجا میگذاریم که اگر فلان رفیق رفت، فلان رفیق بجای دیگر منتقل شد، فلان رفیق دستگیر شد، فلان رفیق کشته شد، بتواند براحتی جایش را پر کند و ادامه‌کاری ما را تضمین کند. "نوسان" یعنی ادامه‌کاری نداشتن که یکی از اشکال قدیمی کار ما بود و الآن باید این را از بین برد.

تا آنجا که فعلاً در این بخش از صحبتم دارم باز راجع به کمیته مرکزی حرف میزنم. بنظرم اگر ميخواهیم کمیته مرکزی ادامه کار باشد، اگر سه نفر برایش انتخاب کردیم باید دو نفر عنصر آزاد هم به این بدهیم که خود کمیته مرکزی باید تصمیم بگیرد چطوری از آنها استفاده کند. آن رفقا در سطح مرکزیت‌اند. منتها چون ما ميخواهیم مرکزیت بطور صریح و قاطع تصمیم گیری بکند، بتواند امورش را پیش ببرد، بدون اینکه به بحث گسترده "کنفرانسی" مجبور شود، کمیته مرکزی را با همان تعدادی که معتقدیم باید در مرکزیت باشند انتخاب ميکنیم. منتها دستیارانش را نیز انتخاب ميکنیم، که تشکیلات باید به این رفقا بچشم اعضای مرکزیت نگاه بکند.

این یک پیشنهاد است. من ميگویم این جزئی از یک سبک کار جدید است. نميگویم تئوری سبک کار جدید حتماً این را ميگوید. من ميگویم بنظرم ميآید که این جزئی از یک روش برای تضمین ادامه‌کاری کمیته مرکزی است. پس یکی کمیته‌های جانبی و ستادی کمیته مرکزی و دیگری عناصر ستادی خود کمیته مرکزی یا ستاد کمیته مرکزی است. بنظرم این دو تا را باید از همدیگر تفکیک کرد، از این یک توضیح جانبی هم بدهم. در بحثهای داخلی ستاد همیشه به معنی انتشارات گرفته شده. بنظرم این را باید از ذهنمان بیرون بکنیم. ستاد انتشارات نیست، ستاد یک ارگانهای جانبی‌اند که در کار سلسله مراتب ستونی دخالت نميکنند. بطور سِری به ستون بسته نشده‌اند بلکه بطور موازی به ستون بسته شده‌اند. کنار یک کمیته حاشیه‌ای هستند که به همان سطح ستونی که برایش سازماندهی شدند، خدمت ميکنند.

وقتی کمیته مرکزی برای خودش کمیته ستادی درست ميکند، قرار نیست این از آن کانال به منطقه مربوط باشد، یا با یک منطقه کار کند. او خدماتش و نتایج فعالیتهایش را در خدمت کمیته مرکزی ميگذارد و این ميداند چگونه از آن استفاده کند. خودش را در قابلت بیشتر سلسله مراتب فرماندهی و ستون نشان ميدهد، نه از طریق اینکه ستاد چکارميکند. ممکن است تشکیلات حتی نداند که فلان کمیته ستادی در سطح مرکزی تشکیل شده است.

البته تشکیلات انقلابیون باید بداند که چند تا کمیته رسمی هست و چه کسانی هستند. ولی کلاً از بیرون معلوم نیست که اینها حتماً یک بخش روابط خارجی دارند. ولی ممکن است مرکزیت یک بخش، روابط خارجی داشته باشد. به هر حال ميگویم این کمیته‌های ستادی است. ولی اینجا راجع به خود ستاد کمیته مرکزی حرف ميزنیم. این دو تا با هم فرق دارند. عین وزیر مشاور در یک کابینه. فرق دارد با وزارتخانه فلان...

وزیر مشاور در یک کابینه کارش این است که اگر وزیر زیادی خواستند این را ميفرستند، اگر نه به نخست وزیر کمک ميکند، تا اینکه جایش پُر شود. این ستاد کمیته مرکزی هم هیچوقت نباید از رفقای کارآمد تخلیه شود، تا اینکه جایش پُر شود. یعنی اگر معلوم شد که باید از این اعضای در سطح کمیته مرکزی (که جزء ستاد کمیته مرکزی بودند و نه دارای رأی فرماندهی در این کمیته مرکزی نسبت به پايین) باید برود فلان منطقه جدیدالتأسیس را تحویل بگیرد و اصلاً بشود کمیته منطقه و مسئول منطقه آنجا، مرکزیت باید یکی را جای آن بگذارد. این عین هر ارگان دیگری باید جایگزین داشته باشد. یعنی باید ستاد مرکزیت همیشه پُر باشد. همیشه دو- سه نفر آنجا باشند که آزادند و دارند مأموریتهایی را بصورت موقتی از جانب کمیته مرکزی انجام ميدهند و در کار کمیته مرکزی به کمیته مرکزی کمک ميکنند، رهنمود ميدهند و خط میدهند، مشورت ميدهند و بعد در یک جاهایی تصمیمهایش را برایش فرموله ميکنند. ریگان را که ميبینی یک تصمیم را خودش نميگیرد. ميآیند و ميگویند این ستادتان تصمیم گرفته که شما این یا آن را بگويید. چون آن وزارت امور خارجه فرموله‌اش ميکند. حالا مرکزیت کمونیستی این فرق را دارد که همه‌شان یکسانند. فرض کنیم انقلابیونی هستند واقف به اینکه باید چه کاری بکنند. منتها با این کار، گسترش نظر را در خودشان بیشتر کردند، بدون اینکه تشتت رأی و کش و واکش بوجود بیاورند.

پس یکی ارگانهای ستاد کمیته مرکزی، خود کمیته مرکزی و ستاد کمیته مرکزی است. ارگانهای ستادی کمیته مرکزی، همانطور که گفتم یک نوع آن انتشارات مرکزی است که در این دوره و زمانه باید ببینیم نقش آن چه است و چکار باید بکنند. و به کمیته مرکزی جوابگو است و بدهکار کمیته منطقه هم نیست. یکی هم افراد ستاد و یا خود آن ستاد کمیته مرکزی است که بنظرم هیجوقت نیست که تنهایی تشکیل جلسه بدهد. یک کمیته‌ای است در دل کمیته مرکزی. کمیته‌ای است منحل در کمیته مرکزی. ولی خودش را بصورت عناصرش نشان ميدهند، دستیاران کمیته مرکزی.

کلاً خواستم بگویم اگر از بالا بگیریم و بیايیم راجع به نشریات آن صحبت را داشتم. راجع به سازماندهی حول کارگر کمونیست یک چیزی گفتم، ولی پیشنهادم این است که روی این دقیق و بعنوان یک تیتر صحبت بکنیم، که سازماندهی حول کارگر کمونیست یعنی چه؟ از دو طرف. هم کارگر کمونیست چطور به کارهای عملی متکی است و هم کار عملی چطور باید به کارگر کمونیست متکی شود. از نظر تشکیلاتی هم گفتم که کمیته مرکزی یک سری ارگان‌هایی را سازماندهی ميکند و یک سری افراد آزاد باید داشته باشد، برای اینکه ادامه‌کاری خودش را تضمین کند.

راجع به خود وظایف رهبری ميتوانیم روی آن هم مشخصاً صحبت کنیم که رهبری تشکیلات ما با توجه به اساسنامه ما، چکار باید بکند؟ و این رهبری کمونیستی کلاً چه کاری باید بکند؟ که دیروز یک مقدار به آن اشاره کردیم.

نوبت هفتم - ١٩ دقیقه

سبک کار در تبلیغ و ترویج و سازماندهی

... از در مبارزه بگیریم.

این جمعبندی که اصل قضیه، حالا درست است که مُبلّغینی داریم و تا حالا بودند و امتحانشان را پس دادند. اینها را به کمیته‌ها ميدهیم، که در خط اول جبهه یا در منطقه باشند و بموقعش در صحنه عملی مبارزه حضور پیدا بکنند و حرفشان را بزنند. و حتی با این مبلّغ‌ها، برای توده‌ها شناخته شده ميشویم، که فلانی آمده بود اینجا حرف ميزد.

اتفاقاً این مُبلغ‌ها کسانی ميشوند که اگر بخواهیم در پارلمان شرکت کنیم بیشتر از همه رأی ميآورند. بخصوص اگر طرف در سطح منطقه یک مبلّغ باشد. از همان منطقه هم انتخاب ميشود به کنگره سراسری، و از همان منطقه هم انتخاب ميشود به پارلمان بورژوایی. او مبلّغ منطقه‌ای است. که در سطح مرکزیت هم باز ميشود روی این بحث کرد. مبلّغ حزب و مبلّغ نظرات حزب بطور کلی، بطور وسیع.

ولی مبلّغ در سطح کمیته کارخانه کسی است که مشخصاً در ارتباط با آن کارخانه و کمیته آن کارخانه و زیر اتوریته آن، با دانستن نقشه عمل آن و با هدف معیّن میرود و بحثی را ميکند. و این هم راهش پچ پچ کردن نیست. راهش این است که بیاید و پایش را بگذارد جلو وسط صحنه. اگر ميخواهیم او را نگیرند، روی روشهایی که چطور کار کنیم که نگیرندش بحث کنیم. نه اینکه چون ميگیرند، این کار را نميکنیم. اگر این کار را نميکنیم مبارزه هم نميکنیم. یعنی تبلیغ شفاهی یک جایی به خود مبارزه خیلی مستقیم گره میخورد.

روی ترویح، ترویج بنظرم باز روی روش قدیمی است. بصورت فرموله کردن رفیق سازمانی مطرح ميشده. ترویج این نیست. ترویج هیچ ربطی به فرموله کردن رفقای سازمانی ندارد، که باید فرموله باشی تا آمده باشی در حزب. برای اینکه برنامه را باید قبول داشته باشد، تاکتیکها و غیره را در نشریات خوانده باشد و بفهمد. آن فرموله کردن و آن توجیه کردن و آن وظایف درونی محدودی است و باید انجام دهیم. بله! خیلی‌ها این کار را ميکنند. به مباره ایدئولوژیکی درونی هم نميگویند ترویج. آنهم مبارزه ایدئولوژیک درون حزبی است. ولی ترویج یعنی سازماندهی محافلی از کارگران و زحمتکشان. باز هم نه بصورت افراد منفرد، بلکه بصورت آدمهایی در موقعیت اجتماعی معیّن. که شما حالا منفردهایش را جمع کرده‌اید، ولی فردا باید این را در خانه خودش ببرد، در محل کارش ببرد، در محل زندگيش ببرد، در منطقه‌اش ببرد و خودش این نظرات را بسط بدهد.

بنابراین اگر محافلی را سازمان ميدهیم، بعنوان محافلی هستند که تمرکز یک موجودیت طبقاتی هستند. مثل یک نقطه گره‌ای، گره در چوب هستند، در کل یک متن. که اینها ميروند و بعداً کل قضیه را ميآورند روی خط. هدفمان پنج تا کارگر نیست، ما داریم طبقه را و فهیم‌ترین بخشها را ميآوریم روی کمونیسم. بنابراین باید از همان که ميآید روی کمونیسم بخواهیم که به همکارانش هم اینها را بگوید و از او بخواهیم که محافلی مشابه همین محافل راه بیاندازد. از او بخواهیم که به زن و بچه و پسرخاله‌اش و پسرعمویش بگوید.

این محافلی که ما در آنها ترویح ميکنیم باید متشکل باشد. ترویج بی تشکل هم معنی ندارد. ممکن است دو روز با یک تک رفیقی صحبت کنیم، چون ابتدای کارهستیم. ولی کمونیست همیشه به این معروف است که محافلی از کارگران بوجود ميآورند و در آنها مينشیند و در آنها بحثهای کمونیسم را ميبرد.

بحث کمونیسم هم به معنی امروزی را ميگویم، نه اینکه ارزش اضافه، چنين و چنان است. این باید گفته شود و هر کارگری باید بداند ارزش اضافه یعنی چه. مانیفست کمونیست را در محافل ترویجی خوانده باشد. ولی بحث این است که "کمونیستها امروز چه ميگویند" هم یک بحثی است که باید آنجا برود. کمونیستها همین امروز راجع به رژیم خمینی این را ميگویند. همین امروز راجع به "تزار" و بطور کلی راجع به "تزار" این را ميگویند. و راجع به وظایف طبقه کارگر و منافع طبقه کارگر، روشهای طبقه کارگر، دورنمای کار طبقه کارگر، اینها را ميگویند.

اینها را باز نميشود پچ پچی کرد. باید برای آن سازماندهی کرد. وگرنه کمیته کارخانه را با تعداد محافل کارگری که در آن ترویج ميکند، قضاوت خواهند کرد. با تعداد آژیتاتورهای شفاهی که دارد و سازمان داده و اعزام ميکند و به صحنه‌های عملی مبارزه ميفرستد، قضاوت ميکند.

به کمیته کارخانه‌ای که ميگوييم حسابرسی کنیم، روی روش کمونیستی هم باید حسابرسی کنیم. آن کمیته کارخانه باید بتواند به تشکیلات بگوید که بله ما پانزده محفل کارگری سازماندهی کردیم که در همه آنها برنامه حزب کمونیست پذیرفته شده و الآن همه آماده‌اند که به حزب بپیوندند.

این محافل همان جریانات سمپات هستند که دور ما را تشکیل ميدهند. درست است که از آن طرف در رابطه با کمیته کارخانه، در آن شبکه است که نشریه را ميگیرد و پخش میکند و سمپاتی دارد. ولی ما که از این طرف ولش نکرده‌ایم به امان خدا. به او گفته‌ایم تو شبکه‌ای، ولی برو خانه قلانی که جمعه‌ها مينشیند و بحث ميکند.

ترویج ما هم شاخ و دم ندارد. ترویج هم یعنی از همان روابط اجتماعی استفاده کردن و در آنها رفتن. باز ميگویم اینجا باید از "توده‌ای‌ها" چیز یاد گرفت که میرود در خانه طرف و با آنها بحث ميکند. کارگرها هم که یک بافت تک تک از هر گوشه کشور آمده نیستند. در محل هستند، با هم جمع هستند، خانه همدیگر ميروند. ميشود محافلی سازماندهی کرد که حتی پلیس نتواند بفهمد این محافل ترویجی است.

ولی ما محافل ترویجی مخفی هم سازمان ميدهیم. از تک تک کارگران هم سازمان ميدهیم. به این شیوه‌های علنی هم سازمان ميدهیم و رفیق مروّج ما که درست زیر نظر کمیته منطقه و کمیته کارخانه و در رابطه با نیازهای آنها و با گزارش دادن به آنها (که این را ميشود حزبی کرد) کار ميکند. این میرود و در آنها مينشیند و ترویجش ميکند و هدف ترویج او هم این است که کارگر غیرکمونیست را کمونیست بکند. کمونیست به معنی انقلابی و فعالی که امروز ما به آن ميگویيم. باز هم نه به معنی کمونیست و سوسیالیست علمی، که جزئی از این کمونیست فعال است. این رفیق ما باید برود آنجا و درد کارگر را برایش معنی کند. از هر کوچکترین اعتراضش سوسیالیسم را نتیجه بگیرد و از هر سوسیالیسمی که نتیجه ميگیرد انقلاب را نتیجه بگیرد و از انقلاب هم مبارزه عملی امروز را نتیجه بگیرد.

مروّج ما باید در این محافل سازمان یافته ترویج بکند. این هم یک شیوه ترویجی در مقابل مبارزه ایدئولوژیک است. موضوع ترویج ما هم کارگرها هستند. همانطور که موضوع تبلیغ ما کارگرها هستند و تشکیلاتمان نیست. موضوع ترویج ما هم کارگران هستند و تشکیلاتمان نیست. به کارگرها هم باید بعنوان یک موجود اجتماعی برخورد کرد، که خانواده دارد، کار دارد، عاطفه دارد، روابط دارد و از همه اینها باید استفاده کرد. نه اینکه یک جوری برای این کارگر ترویج کنید، که این طفلک از زندگی واقعيش کنده شود. بطوری که بچه‌اش هم علیه او قیام بکند و بگوید اگر کمونیسم این است، زنده باد فاشیسم!

نه! واقعاً باید یک کارگری که ترویجش ميکنید، در زندگی واقعيش نشان بدهد که صاحب نفوذتر شده. در خانواده‌اش به شخصیت اول تبدیل شده. پدر و مادرش خودشان را با این تصحیح ميکنند. چون پسرشان کمونیست است و حرف او را قبول دارند. آنوقت یک چنین آدمی ميتواند کمک مالی سازمانی را تأمین کند. که نفوذش در توده‌های وسیع طبقه از بین نرفته باشد، بخاطر اینکه من و شما ترویجش کرده‌ایم.

پس روی ترویج هم به این معنی میتوانیم صحبت کنیم و حتی روی راه و رسم‌هایش سمینارهایی بگذاریم و رفقا محمد، رضا، مصطفی و رفقایی که عملاً درگیر این مسائل بودند با ما صحبت کنند که این ترویج چه خصوصیاتی باید داشته باشد و تجاربشان چيست.

سازماندهی حزبی وغیرحزبی

راجع به سازماندهی حزبی: گفتم سازماندهی حزبی یعنی بوجود آوردن کمیته‌های بیشتری مثل خودمان، یا رشد کمیته خودمان. بهترین حالت این است که همه پرولتاریا عضو حزب کمونیست باشند و همه آنها هم به اندازه هر عضو حزب کمونیست چیز بفهمد. بنظرم این بهترین حالت است و در این شکی نیست. و طبعاً ما به این سمت حرکت ميکنیم.

این تئوری که لازم نیست همه کارگرها کمونیست شده باشند تا انقلاب و قیام شود، به این مبحث مربوط نميشود. این یک مبحث سیاسی است. هدف ما این است که همه کارگرها کمونیست شوند. بنابراین سازماندهی حزبی ما کار همیشگی و دائم و به این معنی عاجل ما است. ما بین کار دائم و عاجل آنروز بحث کردیم و معلوم شد که آن کار دائم نمیشود عاجل نباشد. چون حتماً یک کار عقب افتاده هم تازه هست. همیشه باید فکر کنیم که از کارمان عقب هستیم. همیشه به اندازه کافی کارگر کمونیست نکرده‌ایم، این را بدانیم. هنوز آنموقع به اندازه کافی این کار را نکرده‌ایم.

پس همیشه باید مشغول کمونیست کردن کارگرها باشیم. من آنروز گفتم وقتی یک کارگر ميگوید: آخ! ما باید مانیفست کمونیست و برنامه حزب کمونیست را بگذاریم در جیبش. بگویيم درد تو از این است که این را درک نميکنی. باید به این آدم بگوييم حالا که تو این را درک ميکنی و آمدی در محافل ما، کافی نیست. تو باید آستین بالا بزنی و به حزب بپیوندی. تو باید این افتخار را پیدا بکنی که در چهارچوب حزب کمونیست برای اهداف یک طبقه مبارزه ميکند. بنابراین صلاحیت خودت را برای اینکه حزبی بشوی نشان بده.

به این معنی کمونیست کردن بهترین عناصری که در آن محافل پیدا ميکنیم، از طریق آکسیون‌هايمان پیدا ميکنیم، شناسایی و جذب اینها به کمیته حزبی است. یعنی این که وظیفه به عهده بگیرد، بفهمد تشکیلات یعنی چه و نیروی متحدش را چطور بکار بیاندازد، سنتهای ما را یاد بگیرد و از این به بعد، یکی از خود ما شود، یکی از وظایف دائمی ما است. ولی سازماندهی حزبی، اعم از این که یک کمیته حزبی معیّنی را رشد ميدهد، یا چند تا کمیته حزبی دیگر در مناطق دیگر و در فابریکهای دیگر برای ما بوجود ميآورد، وظیفه دائمی ما است. و اگر ما خودمان بدانیم چکارميکنیم، بلد ميشویم که به او بگوييم چکار کند.

بنظرم اگر وظیفه کمیته حزبی خودمان را تعریف کنیم، آنوقت هر کمیته حزبی ما ميتواند به یک نفر کارگر تازه وارد کمونیست بگوید که چطور یک کمیته حزبی بوجود ميآید و تو الآن در کدام مرحله‌اش هستی. یعنی همان اعزام که گفتیم. اعزامی که کمیته مرکزی در یک منطقه ميکند که نیروها را بگیرد، کمیته یک فابریک هم ميتواند بکند. وقتی ميبیند که در این محفلی که سازمان داده، دو سه تا از کارگرهای چند تا فابریک دیگر هم هستند. باید فوری فکرش برود روی سازماندهی کمیته حزبی در آن فابریک.

وظیفه‌اش نیست که اینطوری به فابریک خودش نگاه بکند. گفتیم کمونیست است و مثل هر کمونیستی رهبر است و مثل هر کمونیستی دورنما دارد. پس بمجرد اينکه من کارگر امروز آمده باشم در محفل مطالعاتیش و ببینم بحث خوبی است، بروم به پسر عمویم که دوست من است و در یک کارخانه دیگری کار ميکند، بگویم توهم بیا. او مال یک کارخانه دیگر و سرپل کار ما در یک کارخانه دیگر است.

بنابراین کمیته کارخانه فابریک معیّنی ميتواند دهها کمیته فابریکی دیگر و امکان سازماندهيش را به کمیته منطقه معرفی بکند و روابطش را بدهد دست مروّجین و سازماندهین منطقه که بروند و روابطش را بگیرند. و این باید کار دائمی ما باشد که گسترش سازمان حزبی خودمان و سازماندهی حزبی در مناطقی که نیستیم، وظیفه تمام سطوح تشکیلات ما است.

ولی سازماندهی غیرحزبی: یک نمونه‌اش بحث کمیته‌های انقلابی کارخانه است که اینجا صحبت شد. سازماندهی غیرحزبی، اعم از موقتی یا پایدار پیشروان طبقه. مثل اتحاد کارگری علیه بیکاری یا کمیته ایجاد اتحاد کارگری علیه بیکاری. یا مثل کمیته مؤسس شورای سراسری کارگران. این وظیفه ما است راهش بیاندازیم. درست است که در واقعیت اجتماعی خیلی جاها خودش راه ميافتد (به کمک آنارشیست‌ها و سندیکالیست‌ها و اپورتونیست‌ها و رویزیونیست‌ها) و بالأخره کارگران سوق پیدا ميکنند به اینکه متشکل شوند.

ولی ما باید ببینیم که هر جا دو تا کارگر جمع ميشوند ما هم باید سوميش را تشکیل بدهیم. ببینیم قضیه چيست؟ سوای اینکه نقشه‌مند باید بدانیم، کدام را تشکیل بدهیم. ما باید بدانیم تشکل پیشروان به نفع ما است. هر تشکل پیشروان به نفع ما است. بشرطی که ما بدانیم ميخواهیم به کجا ببریم و چه زمانی انحلالش به خودشان را نشان دهیم. ارتباط برقرار کردن بین پیشروان و متحد کردن اینها در عمل به نفع مارکسیسم و به نفع جریان کمونیستی در درون جنبش کارگری است. ممکن است به نفع رفرمیستها و سندیکالیستها نباشد، ولی به نفع ما هست.

این یکی از روشهای ما است که ما از صحبت کردن کارگرها با هم و نقشه کشیدن‌شان با هم لذت ميبریم و این را وظیفه خودمان ميدانیم، که بوجود بیاوریم. بنابراین هیچوقت نميشود که ما مشغول بحث کردن دو تا کارگر پیشرو با هم نباشیم. ما همیشه داریم ميگوييم تو خوب حرفهایی ميزنی، یکی هم در راه‌آهن هست که همین حرفها را ميزند، بیايید با هم آشنا شوید.

بیايید دیگر این بحث را سراسری کنید. چرا یک شورا در یک کارخانه؟! بیايید دیگر این بحث شورایی را سراسری بکنید. تو میخواهی به سود ویژه اعتراض کنی؟ من دو تا رفیق دارم آنجا که آنها هم ميخواهند به سود ویژه اعتراض بکنند، بیايید با هم آشنا شوید. بیايید یک سیاست واحد روی سود ویژه داشته باشید. خودمان هم یکی از شما، ما هم در ده جای دیگر حرفمان در رو دارد. بنابراین مرتبط کردن کارگرها و اتحادعمل بوجود آوردن بین کارگرهای پیشرو، کار دائمی و عاجل ما است - که قطعنامه نميخواست ولی دادیم.

در رابطه با کمیته‌های اعتصاب:

آیا اینکه این مبارزه باید کمیته اعتصاب داشته باشد، یا اینکه کمیته اعتصاب را هم ما باید برویم سازمان بدهیم؟ بله ما باید این کار را بکنیم. گفتم اشکال مختلف کارکمیته‌ای، که برای کمیته حزبی ضروری ميشود، با تشخیص خودمان باید بوجود بیاوریم. وقتی ميبینیم که کارگران با دستگیری رفقايشان اعتراض دارند، فوری فکرمان باید برود پیش اینکه چگونه ميشود این کار را سازمان داد، که یک اعتراض سازمان یافته داشته باشیم.

یک کمونیست همیشه فکرش این است، که چطور ميشود کارگر را آگاه کرد؟ چطور ميشود کارگر را سازمان داد؟ و بالأخره چطور ميشود حزب از این آگاهی و سازمان یافتگی استفاده کند و قدرت را از بورژوازی بگیرد؟ اگر این فکرهمیشگی‌مان باشد، همین که پسرخاله‌ام را انداختند زندان و هیچ کاری هم نکرده بود و من ميدانم یکی دیگرهم اینطوری بود، فکرم ميرسد چطور ميشود اینها را جمع کرد و یک جریان ضد دستگیری در کارگرها بوجود آورد؟ شعار زندانی سیاسی را انداخت سر زبان کارگرها؟ چطور ميشود؟

حالا ممکن است آن کار عملی همان لحظه از ما برنیاید، ولی اگر این در فکر من باشد و نقشه‌اش را بریزم و هر موقع بیکارم به این چیزها فکر بکنم، آخر سه ماه من آن کمیته زندانیان سیاسی را دارم. برای اینکه دهها رفیق، از جمله رفیق رضا ميتواند بگوید این یکی را گرفتند، آن یکی معترض است، همه اینها ميدانند که باید علیه دستگیری کارگرها و بطور کلی روشنفکرها و بطور کلی اپوزیسیون اعتراض کرد. اعتراض هم دارند، به رژیم فحش هم ميدهند، منتها خوب هر کسی برای خودش. منِ سازمانده کمونیست که وارد این منطقه شدم باید بفهمد که "متشکل بشو، متشکل بشو، اینهم راهش، اینهم راهش". بنابراین خودمان باید راههایش را از پیش فکر کنیم و پیشروهایی که حتی آنموقع بنظر ما صلاحیت آمدن در حزب را ندارند، در ارگانهای دیگر سازمان بدهیم.

در ضمن بنظرم بحث ما باید بزودی این بشود که فقط کسانی که صلاحیت ندارند بیرون ما مانده باشند، نه کسانی که صلاحیت دارند و نميخواهند بیایند. واقعاً کسی بیرون حزبمانده باشد، که صلاحیت در حزب بودن را ندارند. به این ترتیب عضویت در حزب بشود افتخار. افتخار اینکه من با حزب کار ميکنم.

کار سازماندهی توده‌ای که عملاً بحث شوراها است. و مبارزه برای تشکیل شورا را، یک سیاست معیّن درباره‌اش داریم. تشکیل مجمع عمومی و بحث تبلیغ و ترویح شورا است که وارد آن نميشوم، شاید کار روتین ما نباشد. ولی از این به بعد تا اطلاع ثانوی کار همیشگی ما است، که جنبش شورایی را دامن بزنیم و این شعارها را بر اساس مجمع عمومی متکی بکنیم. حالا بدون اینکه دگم شویم. بنظر من.

شوراهای ما باید متکی به مجمع عمومی باشد. حالا اگر خود کارگرها حتما ميخواهند به آن شش نفر بگویند شورا، به این بگویند مجمع عمومی شورا. ما حالا دیگر زیادی اذیت‌شان نکنیم. یعنی بتوانیم حرکت شورایی را هم در پیشروان و هم در توده‌ها به یکسان دامن بزنیم. ممکن است یک شورای مخفی هشت نفره تشکیل بشود و ميدانیم که اولین فراخوانی که ميدهد، فراخوان مجمع عمومی میدهد. چون خودش را متعلق به آن ميداند.

دگم برخورد نکنیم. ولی این را درک کنیم که مجمع عمومی رکن بحث شوراها است و مبارزه برای تشکیل شوراها از مجاری مجمع عمومی میگذرد. شوراهای واقعی پایدار و محکم. ولی به حرکتهای دیگری که در طبقه برای جنبش شورایی ميشود، به دلیل اینکه مثلاً مجع عمومی را قبول ندارد، بی تفاوت نباشیم. برویم برخورد کنیم و ببینیم چطوری ميتوانیم هُلش بدهیم به سَمت بحث خودمان. یا بحث خودمان را در یک مقطعی بصورت انتقالی، با آن جریان ترکیب کنیم.

کار خودمان است. در عین اینکه پافشاری ميکنیم که: "شوراها مجمع عمومی سازمان یافته است"، حالا که هشت تا کارگر پیدا شدند که ميگویند: "باشد، ما شورا تشکیل ميدهیم، شما ميخواهید فراخوان مجمع عمومی را هم بدهید". بستگی به شرایط دارد. ولی این بحث شوراها را فقط یک بحث از پایين نبینید. این را هم یک بحث سازماندهی ببینید، که اول باید با یک عده بر سر خود مجمع عمومی به توافق رسید. مجمع عمومی و شوراهای واقعی تشکیل دادن هم در پیشروها و هم در توده طبقه، هم بحث مجمع عمومی و هم بحث هدایت مجمع عمومی از طرف کارگرهایی که به لزوم شوراهای واقعی پی برده‌اند، با هم پیش ببریم.

روی کار توده‌ای: حالا سربازان، کارمندان و غیره را، بنظرم شاید رفیق ایرج بهتر باشد صحبت کند که روی اینها تز داشت. روی سازماندهی غیر حزبی- غیر تشکیلاتی هواداران. ولی کلاً فکر ميکنم از آن بالا که آمدیم، بنظرم میشود روی تک تک اینها دید روشنی تا آخر کنگره پیدا بکنیم. ولی نميدانم ميشود اسنادی هم داشته باشیم یا نه؟ از کمیته منطقه یک سند داریم. از کمیته کارخانه هم حتماً داریم. کمیته محله هم فکر کنم داریم یا رفقا دارند مينویسند.

اینها ما را مسلح ميکند، ولی متن نهاییش را شاید نتوانیم بگوييم که حتماً این است و جز این نیست. شاید بعضی ابهامات برایمان بماند که با رجوع به سنتهای جنبشمان از سی سال پیش تا حالا، بتواند روشنتر و دقیقتر شود. ولی الآن ميتوانیم روشن برویم روی کمیته‌های اصلی‌مان، وظایف‌شان، شیوه‌های کارشان، تبلیغ چه است، ترویج چیست؟ سازماندهی چیست و کمونیسم چه چیزی دارد؟

و بالأخره من ميخواستم به یک چیزی اشاره بکنم. این سبک کار از ما یک روحیه جدید هم ميخواهد. یعنی این روش عملی بلشویکی یک روحیه بلشویکی هم ميخواهد، که شاید بطور ضمنی در بحث اشاره کردم. که یک بحث فردی است و تشکیلات باید به آن دامن بزند. خسته نميشویم، اگر روش خودمان را اصولی ميدانیم و اگر جواب نداد تکرارش ميکنیم و نقص آن را رفع ميکنیم. به تئوری و به درک تئوری و به اصول آن پايبند ميمانیم و این را بکار ميبریم و دنبال تجربه نميافتیم، چپ و راست نميافتیم. هدفمان از یادمان نمیرود، دنبال چیزهای جذاب و براق یک روزه نميافتیم که کارمان از یاد خودمان برود.

اینها یک روحیه مشخصی است و انتقاد و انتقاد از خود اساس کار ما هست، در این دوره. یعنی چیزی که تا حالا شاید بشود گفت اصلاً بکار نبسته‌ایم. چطور انتقاد ميکنیم؟ چطور از خودمان انتقاد ميکنیم؟ چرا هر انتقادی باید به یک عملی منجر بشود؟ نميشود انتقاد کرد و دوباره همان کار را کرد. نميشود از خود انتقاد کرد و فقط با یکی آشتی کرد. بلکه باید انتقاد کرد و گفت این عمل براثر این انتقاد، یا این انتقاد از خود، این عمل در دستور من یا کمیته من قرار بگیرد.

چطور ته هر بحث ما باید به یک پراتیکی منجر شود؟ تمام اینها جزء یک روحیه کمونیستی باید به آن گفت. روحیه پیگیر و خستگی ناپذیر و قاطع و هدفمند یک کمونیستی که میداند میخواهد چکار بکند و رفت که این کار را بکند و کوتاه هم نميآید. این هم بنظرم آخر بحث سبک کار، بعنوان روحیه‌ای که بر غر و لند و به بالا نگاه کردن و موتور در خود را ندیدن برخورد کنیم و اگر کسی اینطوری است آموزش بدهیم که اینطوری نباشد. اگر هم چاره ناپذیر است بیرون بیاندازیم.

به هر حال سعی من، لااقل در بحث این بود کلاً چهارچوب عمومی چیزهایی که باید روشن بکنیم، آن چیزی که الآن روشن کردیم (سوای آن نقد سبک کار خرده بورژوایی و مسائل پایه‌ای و تئوریکی)، باید الگوی خود ما و از طریق کنگره الگویی برای نیروهای برنامه حزب قرار بدهیم، مربوط به این مباحث است. و من ميخواستم مباحث آن را بیاورم زیر چتر یک بحث کلی.

نوبت هشتم - ٢٣ دقیقه

سبک کار و" تبلیغ و ترویج"، "گسترش ارتباطات توده‌ای"

صحبتی که ميکنم، ممکن است یک مقدار از نفهمیدن صحبتهای رفقا خسرو و ناصر باشد. برای اینکه بنظرم مسائلی را خیلی پیچیده و با یک جزئیات بسیار زیادی مطرح کردند، که من شخصاً مطمئن نیستم هسته اصلی بحثشان را دقیقاً فهمیده باشم. اگر آنطور باشد که رفیق ایرج ميگوید، طبعاً یک بحثهایی به دنبالش پیش ميآید. ولی من یک استنباط دیگری که دارم (البته آن بحثهایی که رفیق ایرج کرد بجای خودش محفوظ، من به آن برمیگردم) این است که رفقا در مرزبندی با سبک کار و بی توجهی به زندگی توده‌ای، حالا ميخواهند "خود زندگی توده‌ای" را بخشی از کار تشکیلاتی تعریف کنند. بنظرم این درست نیست.

اینکه مثلاً آژیتاتور ما ميتواند بقال محل باشد، وقتی ممکن است که بقال محل عضو حزب و عضو کمیته محله باشد. یا عضو تشکیلات بخش باشد. هر بقال محلی آژیتاتور ما نیست. حالا نميدانم بحث رفقا چطور بیان شده؟ یا اینکه اینها سر شام با هم بحث ميکنند. اینها مطابق نقشه معیّن یک حزب سر شام با هم بحث نميکنند. آدمیزاد سر شام بحث ميکند و اگر حزب در محل خوب تبلیغ و ترویج کرده باشد، این آدمیزاد هم بطور اتوماتیک سر شام بحث ميکند. و اگر کسی قرار است دستور تشکیلاتی حزب را بگیرد، باز مجبور است که در رابطه تشکیلاتی با کمیته محل باشد و دیگر همان آدمیزاد و در همان روابط واقعی، نميتوانند بروند عیادت یکی و خودبخودی در همان روابط گسترده و متنوع، دستور تشکیلاتی حزب را به او بدهند.

بحثی که من دارم بنظرم رفقا این کار را کردند رفقا یک سیر واقعی زندگی را که ما به آن بی توجه بوده‌ایم، سیر واقعی زندگی توده‌ها، که با هم بحث ميکنند، به هم خبر ميدهند، همدیگر را تهییج ميکنند، دور همدیگر جمع ميشوند. که اگر ولشان کنید مسائلی را مشترکاً در دستور حل و فصل کردن قرار ميدهند و همین الآن هر روز دارند این کار را ميکنند. منتها تحت نظرات معیّن. و پوپولیسم و سبک کار جدا از توده و طبقه به این بی توجه بوده. حالا که ميخواهیم به آن توجه بکنیم، همه آن دستگاه زندگی واقعی را ميخواهیم به جزئی از حیات حزبی تبدیل بکنیم!

نه! ما وظیفه نداریم، (باز تأکید ميکنم اگر درست فهمیده باشم) نظارت کنیم به اینکه طرف کلاس رادیو- تلویزیون میرود، بیمارستان میرود، فوتبال بازی ميکند، کوهنوردی میرود! و در همه اینها ریشه بدوانیم. اینها کارهایی است که آنها ميکنند و خودبخود یک آدم سمپات ما این کار را ميکند. فرض کنیم آدمها واقعی‌اند و آدمهای واقعی زندگی واقعی ميکنند و ما فقط اهرمی را بدست بگیریم و آن را تکان دهیم که اتوماتیک نیست. چون اتوماتیک تکان نمیخورد. باقی چیزهایی که خودش اتوماتیک تکان میخورد را جزء سناریوی کار حزبی نگذاریم.

بنظرم این من را گیج کرد که رفقا از اینکه بقال در صف بحث ميکند، اینکه سر شام با هم بحث ميکنند، اینکه در عیادت‌ها به همدیگر ميگویند که حزب چه گفته؟! همه اینها را بعنوان نوعی وظایف "کار کمیته محله" بحث کردند که هیچکدامش وظیفه کمیته محله نیست. سیر واقعی زندگی سمپاتهای ما است.

رفقا در بحثشان نمونه کار یک حزب با نفوذ را بعنوان سبک کار روتین بحث کردند. این نمونه یک حزب صاحب نفوذ بود. ولی سبک کار از نفوذ شروع نميشود. از بی نفوذی شروع ميشود. بنابراین ما باید بتوانیم بگوييم وقتی توده‌های وسیعی نميروند راجع به ما بحث کنند. وقتی تیمهای کوهنوردی خودبخودی راجع به برنامه حزب حرف نمیزنند، آن موقع ما چه کار ميکنیم؟ یعنی آیا سبک کار ما متکی به این است که ما نفوذ داریم؟! که خودبخود بقال برای ما تبلیغ ميکند و سر شام با هم بحث ميکنند؟! این هم پس نميتواند باشد.

بنظرم رفقا نفوذ را بعنوان پایه‌ای از کار اصولی محلی قرار دادند. ما باید اینقدر نفوذ داشته باشیم که بقال برای ما تبلیغ کند. ما باید آنقدر نفوذ داشته باشیم، که اینها خود بخود سرشام بحث بکنند. ما باید آنقدر نفوذ داشته باشیم که اینها در عروسی همه از یک سنخ باشند! خوب بله! اگر اینقدر نفوذ داشته باشیم، شرطش این است که قبلاً یک کمیته‌ای، که نفوذ داشته، کار درستی را کرده باشد. ما دنبال آن کار درست ميگردیم.

من فکر ميکنم وارد شدن در جنبه‌های تکنیکی زندگی واقعی، که برای زندگی واقعی تکنیکی نیست، ولی اگر حزب بخواهد به آن بپردازد (که یک جریان پیچیده تکنیکی است) غامض کردن کار کمیته محلی است. قرار بر این بود که ما بگوييم کار کمونیستی چه ساده است. ولی الآن با بحث رفقا، من یکی تمام مدت، (بقول رفیق) حلقه‌های اصلی را از حلقه‌های فرعی نميتوانستم تفکیک کنم. کار ما بالأخره چیست؟ تأمین ارتباطات به یک روش تشکیلاتی؟ یا جذب کردن و هضم کردن کل زندگی واقعی در کمیته محله؟ بطوری که اصلاً حیات کمیته محله را نتوانیم از زندگی واقعی آن آدمها تفکیک کنیم. نه! بنظرم ميتوانیم تفکیک کنیم. و بعد تازه این کمیته محله را چنان در زندگی مخلوط کردند، که مبارزه، آنجایی که جدا از زندگی خودشان حرکت ميکنند، کمیته‌های ویژه از ما بخواهند.

من فکر میکنم بحث بیش از حد تکنیکی بود. تکنیکی بودنش بخاطر این است که زندگی واقعی بطور اتوماتیک فرض گرفته نشده بود. که ما کار خودمان را انجام بدهیم و آن زندگی واقعی خودبخود روی این ریل بیافتد، که از ما حرف بزند و رهنمودهای ما را تکرار بکند و تعمیم بدهد. و به این خاطر شاید من اصلاً هسته اصلی بحت رفقا را درباره کمیته محلی نفهمیدم.

گفتم جنبه‌های فنی مسأله حتی برای کار محلی نیازی به گفتن ندارد. جنبه‌های فنی به این معنی که ما چه ميگوييم که این میرود و ميگوید حزب این را گفته؟ از چه مجاری ميتوانیم پیام حزب را بگوش هوادارانش برسانیم؟ چطوری سر شام بحث ميکنیم؟ و غیره. اگر بعنوان جنبه‌های فنی کار خودمان و بعنوان جنبه‌های واقعی کار خودمان ميدانیم، که به این اعتبار هیچ کدام از اینها جزء کار ما نبوده.

من معتقدم آن چیزی را فعالانه باید خودمان برویم ایجاد کنیم، که در زندگی توده‌ها اتوماتیک نیست. یعنی اختلاط کردن، نظر دادن، بحث کردن، خط دادن و سمپات شدن و غیره. آن را تعریف کنیم و باقی را به زندگی واقعی بسپاریم. با این تفاوت که برعکس روش قدیمی، توده را از آن زندگی نبریم. بلکه در آن زندگی فعال کنیم. بقیه را دیگر ميتوانیم بسپاریم به خود زندگی واقعی.

یعنی تقریباً ميتوانم بگویم کـه رفقا داشتند به یک زندگی واقعی رهنمود ميدادند. که بله! اگر یک موقعی در بقالی و بیمارستانی و محله‌ای و پاسبانی نفوذ داشته باشیم، اینها با هم بحث ميکنند. بله، اگر ما این نفوذ‌ها را داشته باشیم، اینها نظر حزب را به همدیگر ميگویند. هیچکدامشان هم نمیفهمند که کدامشان حزبی‌اند. حتی رفقا وارد این شدند که آیا لازم است یکی بفهمد که این حزبی است یا نه؟! بنظرم در بحث سبک کار ما این هم اصلاً گفتن ندارد. این هم جزئی از زندگی واقعی و طبیعی یکنفر است که به چه کسی ميگوید یا نميگوید.

اینکه آیا یک نفر، درست همانطوری که یک بورژوا اسکی را با یک اکیپ میرود. شطرنج را با اکیپ دیگر بازی ميکند و قمار را با یک دسته دیگر ميکند. ما از پیش بدانیم که توده‌ها را همه‌جانبه در نظر بگیریم و طبعاً اعتراض علیه کم آبی را با یک دسته و علیه جاسوسها را با دسته دیگر، سازماندهی بکنیم و غیره. حتی این هم بنظرم گفتن ندارد. به این معنی گفتن ندارد که اگر فرض کنیم، جزئی از بحث روش عملی ما است.

اگر فرض کنیم که جزئی از زندگی واقعی است، دیگر اصلاً مبحثی مربوط به سبک کار نیست. من به هر حال این را در بحث رفقا برجسته ميبینم. وارد جزئیات ظرایف زندگی شدند که ما فراموشش کرده بودیم. حالا که ميخواهیم به یادش بیاوریم، اتفاقاً خطر اکونومیسم یعنی همین. که در موقعی که ميخواهیم برویم به سَمت سبک کاراصولی، کلاً تشکیلات را به زندگی واقعی و عملی هر روزه کارها در محل گره بزنیم و بگویيم تو برو شام راه بیانداز، برو در کلاس رادیو- تلویزیون بحث راه بیانداز، و اینها را از پایين یک جوری به هم مربوط کن، که هیچکس نفهمد کی با حزب است و غیره.

آیا واقعیتش جز این است که ما یک کمیته‌های مخفی در محلات و بخشهای شهر درست ميکنیم و این کمیته‌های محلی تبلیغ، ترویج و مبارزه عملی در آن منطقه مورد نظر را زیر پوشش خودشان ميگیرند و به آنها خط میدهند؟ آیا جز این است که ما یک عده کمونیستهای مخفی را سازمان ميدهیم که نشریات ما بدست توده‌های وسیع میرسانند و پیشروان را تحت پوشش ترویجی خودشان ميگیرند؟

ما این را بگویيم. حالا اینکه آن پیشرو بعد میرود با یکی دیگر (که از یک مرحله ترویجی ما آمده سر شام و بحث ميکند) را، ميشود به خودشان واگذاشت. اینکه اینها طبعاً یک اکیپی جور ميکنند و سرودهای حزب را تمرین ميکنند، ميشود به خودشان واگذاشت. اینکه اگر کمونیست شده باشند و با همدیگر (اگر در یک محله معیّن داریم صحبت ميکنیم) آشنا ميشوند و به هم آشنا ميکنند و یک فرقه ميشوند، این را ميشود به خود جریان واقعی زندگی واگذاشت. آن اهرمی که ما باید در کار محله بگیریم، این را بحث بکنیم. نه از سناریوی زندگی یک محله، بعلاوه کمیته کمونیستی آنجا، از یک صبح تا شب.

من فکر ميکنم رفقا این بحث را خیلی پیچیده مطرح کردند. من شخصاً برایم سخت بود و گفتم رفقا با چه چیزی دارند خط و مرز میکشند و به ما چه خطی ميدهند؟! یا اینکه با نفوذ باشیم و در توده‌ها با نفوذ باشیم؟! این که اصلا بحثی نميتوانست باشد. روی روش کار کمیته محلی، اینکه ارتباط خود را با توده‌های وسیع تأمین بکند. خوب برای این چکار کنیم؟ برای همین این؟

اینکه اگر با یک توده‌های وسیعی رابطه داشته باشیم، چقدر خوب است، در این شکی ندارم. اینکه تمام محل کمونیست شده باشند و به کمونیستها سمپاتی داشته باشند و حزب را بشناسند، در این هم شکی ندارم. ولی اینکه چطور همین کار را شروع کنیم و چطور یک کمونیست در یک منطقه جدید این کار را ميکند؟ اینها مسائل ما است. و در همین ارتباط فکر ميکنم. به این معنی حرف رفیق ایرج درست است که رفقا کمیته محله را اولاً از کمیته بخش تفکیک نکردند.

کمیته محله هم‌ارز کمیته فابریکی است و بنظرم هیچ فرق ماهوی ندارد. کمیته محله به معنی چند تا کوچه و کمیته شهرک، عین یک کمیته فابریکی ميماند. بخصوص اگر راجع به محلات زحمتکش نشین صحبت ميکنید. آن چیزی که با کمیته محله (به این معنی) فرق ميکند کمیته بخش است. یعنی کمیته بخش است که کلاً ارتباط ما را با پیشروان یک بخش تأمین ميکند.

ولی اگر در یک کوچه دعوا است، کمیته کوچه باید در آن شرکت بکند. آیا اگر در محله شادشهر سر آب دعوا شود، ما از کمیته شادشهر گزارش نميخواهیم که رفقا، شما در رابطه با این مبارزه چه کردید؟ چه شناسایی‌هایی کردید؟ چه اقدام عملی کردید؟ عین یک اعتصاب ميماند، در ایران ناسیونال. مثل یک تظاهرات در خاک سفید، یا در صحن ذوب‌آهن. چرا نباید در آن شرکت کرده باشد و برای این کار یک کمیته ویژه تشکیل دهد؟

بنظرم کمیته بخش یک محدوده از منطقه معیّنی را در بر ميگیرد و این چندین فابریک و محله دارد و اینها پیشروان یک منطقه را در دست خودش ميگیرد و به هم مرتبط نگهمیدارد. و کمیته محله یا محلی (بقول رفیق گروه محلی یا محافل) آن پنج- شش نفر کمونیستی که در پل سیمان هستند، باید در مسائل پل سیمان دخالت کنند. کمیته یک بخش که پل سیمان هم جزء آن است، باید ارتباط پیشروان را نگهدارد. ... و این را نگفتم که وظیفه کمیته‌های کوچه، پخش نشریه در کوچه است.

البته گفتم که این مسأله در صحبت‌ها قاطی بوده و هنوز هم قاطی است و در بحث خودم هم شاید نتوانستم بدرستی تفکیک کنم. چون این بحث را در تشکیلات نداشتیم. کمیته کوچه وظیفه پخش نشریه در کوچه را ندارد. ولی کمیته بخش وظیفه پخش نشریه را دارد، در آن بخشی که تحت پوشش دارد و باید ارتباط پیشروان یک منطقه را داشته باشد. کمیته پولاد شهرباید پولادشهر را از نظر پخش بپوشاند. حالا چقدرش را از این کانال شناسایی فابریک، محله، معلمین و دانش آموزان تأمین ميکنند و چقدرش را به این بخشها ميدهد، بحث دیگری است.

ولی تأمین ارتباط به نظرم میآید که وظیفه کمیته بخش باشد. کمیته‌ای که یک منطقه را کلاً فابریکی و محله‌ای، با هم نگهمیدارد و ارتباطات مبارزاتیش را حفظ ميکند. نه کمیته کوچه، که همان کارگری که شیفت صبحش آنجا است و با همان مسائلش ميآید در آن چند تا کوچه و راسته و بالأخره مسائلش را آنجا مطرح ميکند.

یکی از جلوه‌هایش این است که هر اعتصاب کارخانه‌ای حتماً روی زن و بچه کارگرها تأثیر ميگذارد. همیشه ميشود هم زمان با اعتصاب ایران ناسیونال در پیکان شهر (اگر اشتباه نکنم) تظاهرات زن و بچه‌ای راه انداخت. و این وظیفه کمیته پیکان شهر است. باید این کار را بکند و اصلاً وظیفه عملی دارد که بیفتد جلوی آن اعتصاب. و فکر نميکنم بشود کمیته ویژه‌ای برایش تعریف کرد.

یک نکته دیگر بنظرم باید روشن کنیم، که حتماً رفقا دوباره صحبت ميکنند. خواهش من این است که در مورد خود کمیته بحث کنند تا اینکه اگر کارش پیشرفت کند به چه نتایجی ميرسد و چه ارتباطاتی را در بر ميگیرد و غیره. خود کمیته کارهایش چیست؟ ما باید از اینجا دو- سه تا حرف روشن و غیر پیچیده راجع به اینکه خود کمیته چه کسانی را جمع ميکند و به چه ترتیبی دور هم مینشاند و" پخشش یعنی چه؟"، "ترویج و تبلیغش یعنی چه؟" صحبت بکنیم.

بعد طبعاً در ادامه خودش، محافلی که ما تبلیغشان کردیم، تماس ميگیرند، امکاناتی را برایمان فراهم ميکنند، در خودشان شبکه‌هایی میتنند که ما به هیچ وجه نميتوانیم آگاهانه بتنیم. روابطشان باهم چنان چفت و قفل ميشود، که یک محله و یک منطقه کمونیست ميشود. روی سناریوی آن دیگر لازم نیست حتی فکر کنیم. این کار را خودشان و زندگی واقعیشان ميکند. کما اینکه یک حزب‌الله هم همینطوری نفوذ ميکند. حزب‌الله نقشه نميکشد برای حزب‌الهی و خمینی‌چی کردن کوچه. او کارهای معیّنی را ميکند، بقیه را خود مکانیسم‌های واقعی زندگی با خودش میبرد.

یکی اینکه خود کمیته محله را از بحث عمومی زندگی برجسته‌تر بکنیم و بیرون بکشم و ببینیم وظیفه خاصش چه است. که آنوقت فکر ميکنم بشود روشن بحث کرد، که اینجا یک چیزهایی در بحثهايمان مخدوش مانده راجع به کمیته‌ای است که ناحیه و بخش (واحد کوچکتری ازیک منطقه) را در بر ميگیرد و مبارزات و ارتباطات و پخش آن را تأمین ميکند و آن کمیته معیّنی که (فرض کنید در یک راسته زحمتکش نشین معیّن، که از طریق تشکیل یک هسته مخفی از کمونیست‌ترین و بهترین آنها در رابطه با حزب تشکیل ميشود) کارش این است که آن توده را واقعاً متشکل بکند. و حتی در مبارزات آنجا شرکت کند و خط بدهد و در آژیتاسیون عملی و شفاهیش شرکت بکند. او نکند کس دیگری نميکند.

یک سؤال دیگر در همین ارتباط، که در صحبتهای رفیق امیر هم تأييد شد، این بود که بله! جلوی این کمیته‌ها باید کمیته‌های دیگر و بعد جلوی آن کمیته‌های دیگر. سؤال من این است چند تا کمیته مخفی را میشود ردیف کرد؟ یک کمیته مخفی حزبی، بعد یک کمیته مخفی مبارزه برای مسکن، بعد یک کمیته مخفی ازمبلّغین که ميروند در یک آکسیون معیّنی شرکت ميکند! نمیشود این کار را کرد.

کمیته‌های مخفی تا آنجا که به ما مربوط ميشوند، اساساً کمیته‌های حزبی‌اند و دیگر وقتی میرسیم به کمیته پیشروان، نیمه مخفی- نیمه علنی است. دیگر ما نميتوانیم همه را بیاوریم زیر زمین و کمیته‌های ویژه سازماندهی بکنیم. کمیته‌های ویژه‌ای هم که در بحث رفقا ناصر و خسرو است برای من هنوز مشخص نیست، که آیا کمیته‌های مخفی است؟! کمیته‌های نیمه مخفی- نیمه علنی از خود مردم است؟ پیشروان یک عرصه فعالیتی هستند که فونکسیون‌شان با هم فرق ميکند یا نه؟

بنظرم میآمد یک نوع کمیته‌هایی هستند برای یک کار معیّن، ولی با خصوصیات مخفی‌کاری حزبی. که من این را هم درست درک نکردم. سؤال من این است که چند تا کمیته مخفی برای انجام یک آکسیون پشت آن آکسیون میشود ردیف کرد؟ بالأخره باید یکی از اعضاء کمیته محله آنجا باشد. یعنی تا نرسیده به آکسیون یک بوروکراسی مخفی درست نکنیم. وقتی اینجا حزب را خُرد کردیم و آمدیم و رسیدیم به سطح محل. آنجا دیگر آن پنج تا کمونیست را داریم.

که باز هم یک سؤال دیگر برایم پیش میآید. مثلاً رفیق در رابطه با اینکه وقتی میگویم مسأله کمیته محله مخدوش شده و محفل محله (هسته محله با گروه محلی که در یک منطقه‌ای فابریکها و محله‌هایش را دارد با هم سازماندهی میکند و حساب کارشان را دارد و شناسایی میکند و فابریک را تقویت میکند و مبارزه فابریک را به محله ميکشد) آن چیزی است که اینجا کمرنگ شده. پاسخ رفقا ناصر و خسرو این بود که "این کار بی نهایت ادامه دارد"!

من ميپرسم: فرض کنیم این کمیته محله با پنجاه تا کمونیست در یک محله‌ای مثلاً دو هزار نفری سازماندهی شد، آیا دیگر باز هم ميتوانیم تصورش را بکنیم که این کمونیست هنوز وظیفه سازماندهی کردن دارد؟ آیا انتهايی قرار نميگیرد با آن تعبیر از کمیته محلی، در راه همین کاری که ميگویم؟ آیا واقعاً این یک کار روتین است؟

"حفظ ارتباطات و گسترش ارتباطات با توده‌های کارگر"، این بنظرم اتفاقاً یک بحثی است که حّد دارد. و دقیقاً آنجايی که حزب با توده‌های کارگر ارتباط دارد، دیگر باید بدانیم که وارد مبارزه عملی شده و اینها را دارد ميجنباند. و دیگر وظیفه اصلی، جنباندن آن توده‌ها از طریق آن ارتباطات است. نميتوانیم وظیفه گسترش - ارتباطات را به آن وظیفه اصلی کمیته محلی تبدیل کنیم. باید جنباندن را به وظیفه اصلی تبدیل کنیم. حالا چطور ميجنباند، یک بحث دیگری است.

با این تبصره همه حرفهایم را ميزنم که شاید من اصلاً بحث رفقا را نگرفته باشم. چون به نظرم خیلی فنی، تکنیکی، غامض و تشریحی و نمونه‌ای صحبت کردند. که من نفهمیدم کجایش کار ما است و کجای آن جلوه‌های زندگی عملی یک محله‌ای است، که کمیته در آن نفوذ کرده است؟ این را من درست درک نکردم.

بحث ميشود که سنتهای تثبیت شده در فابریکها داریم. بنظرم حالا بعنوان یک تبصره حاشیه‌ای بگویم در فابریکها سنتهای تثبیت شده نداریم. اینجا باید بدست بیاوریم. اگر اصفهان داشته باشد بیان ميکند، ولی نميدانم در تهران سنتهای کار فابریکی تثبیت شده داریم یا نه؟ "دلتا" و"دیو" و بعد هم از آنطرف فلان. یکی آن بیرون و یکی این داخل، اینطور اعلامیه ميدهید، که از در جیب خودش ميریزد در کارخانه؟! این چه سنت تثبیت شده‌ای است؟! مرگ براین سنت تثبیت شده. این آن سنتی است که نباید تثبیت شود.

اینجا یک تعارفی با کمیته‌های فابرکی ما ميشود. اگر اصفهان مشخصاً بیاید و بگوید چه سنتهایی دارد خوشحال ميشوم. ولی تهران بنظرم یک نوع آوانسی است که به کار فاریکی ما در تهران ميدهیم. باز رفیق رضا ميتواند روشن تر بگوید. شاید در جای دیگری، "خاور"، "کفش بلا"... و اینها جز این بوده. ولی سنت آن را در تشکیلات ما حس نکردیم.

من فکر ميکنم همانطور که رفیق امیر به کمیته محله برخورد کرد، یک مقدار جلو برویم مفید است. یعنی اینکه بگویيم: کارش چه است؟ از اینجا شروع کنیم یک کمیته محلی کارش چه است؟ اول روشن کنیم که منظورمان چه است؟ آیا کمیته کوچه است؟ کمیته چند کوچه است؟ کمیته راسته است. یا منظورمان یک چیزی مثل کمیته جوادیه است؟ یا کمیته نازی‌آباد است؟ که این دومی فرق دارد.

کمیته کوچه یا چند کوچه برای ما یک پدیده واقعاً جزئی است. ولی کمیته یک منطقه‌ای مثلاً ميگوييم نازی‌آباد با همه آن خانواده‌های زحمتکشی که آنجا کار ميکنند، مسائل چندین فابریک در آن منعکس است. کلیه مسائل عملی زندگی واقعی بیرون از فابریک برای طبقه کارگر آنجا منعکس است و ارتباط با پیشروان در آن معنی دارد. وگرنه کمیته چند کوچه یا کمیته یک راسته شش تا پیشرو دارد که آنها را هم ميشناسیم و بقیه‌اش هم بالأخره یا بقال است یا حزب‌الهی یا معلم و غیره...

یعنی این سبک کار انتهایی دارد. من فکر ميکنم حدود و ثغور کمیته محله را از نظر تحلیلی روشن کنیم. کمیته محلی که ميگویيم، یعنی چه؟ و بعد این کمیته محلی مشخصاً به شیوه رفیق امیر و یک مقدار هم به شیوه رفقا ناصر و خسرو (منتها روی این انگشت نگذاشتند) این را روشن کنیم که آیا این کمیته، محافل طرفدار نشریه سازمان ميدهد؟
١- آیا پخش میکند؟ - بله، پخش میکند.
٢- آیا این پخش مستقیم است؟ بله مستقیم است.
٣- پیشروان را شناسایی میکند و اسامی را در اختیار کمیته منطقه میگذارد؟ بله این کار را میکند.

یک لیستی از فعالیت داشته باشیم که بعد بتوانیم روشنتر راجع به خصوصیات عمومی و خصلت عمومی کمیته محله حرف بزنیم. مشکل خودم اینجا است، که این حرفها هنوز برای من به وظیفه عملی معیّنی که این حزب باید چه کار کند، نرسیده.

یک نکته دیگر هم داشتم از صحبت رفقا ناصر و خسرو. خسرو مشخصاً شروع کرد که ما رسیدیم به وظایف کمیته منطقه و بعد اساساً راجع به کمیته محله صحبت شد. نميدانم آیا لازم است در بحث برگردیم و یک مقدار راجع به کمیته منطقه صحبت کنیم؟ یا حالا که مرکزیت را گفتیم این دفعه بیايیم از خط جبهه بگیریم و برویم وسط؟ چون الآن بنظر ميآید که باز از خط جبهه شروع کردیم. ایرادی در این نميبینم منتها بدانیم که راجع به کمیته منطقه صحبتی نشد. با اینکه رفقا گفتند هر وقت بحث ما راجع به کمیته منطقه رسید بازش ميکنیم، ولی مسائلی که مطرح کردند عمدتاً راجع به کمیته‌های محله بود (گروه‌های محلی حزبی، حوزه محلی) این هم بنظر من روشن نشد.

به هر حال اگر بحث خودم را در رابطه با حرف رفقا، تا آنجا که فهمیدم خلاصه بکنم:

بنظرم ما سازماندهی، تبلیغ و ترویج معیّنی ميکنیم و گسترش عقاید و سیاستها و ارتباطات توده‌ای را در درون همدیگر، به زندگی واقعی مdسپاریم. با این تفاوت که این دفعه ما بر خلاف پوپولیسم، آن محافل را به سَمت آن زندگی واقعی فشار میدهیم، که بروید و آنها را روی این خط بیاورید. یعنی بقیه‌اش را واقعاً به مکانیسمهای اجتماعی ميسپاریم، ولی در آتش همین مکانیسمها ميدميم.

کارگری که ميآید با ما و در محافل طرفدار نشریه ما بحث میکند ميگوييم تو باید بروی خانواده، پدر و مادر، هم محله و همسایه‌ات را کمونیست کنی. همینطوری که ما داریم تو را کمونیست ميکنیم، و بیايی به ما بگویی که چه ميگویند و بحثهایشان چيست و گیرشان چيست و ازسیاست چه ميفهمند، از خمینی چه ميفهمند، از بورژوازی چه ميفهمند؟ که آنوقت ما تو را مسلح‌تر کنیم، که برود و باز همین کار را بکند. بنظرم بقیه‌اش را دیگر او ميداند که با او برود شام بخورد و یا برود بیمارستان و عروسی. آن کار را خودش ميکند و هیچوقت هم اکونومیست نميشود. ولی اگر ما بکنیم بنظرم اکونومیست شده‌ایم.

کلاً همانطور که گفتم بنظرم سر بحث را نباید از اینجا گرفت. من هم قصد نداشتم یک پلمیکی را، با بحثهایی که اینجا مطرح شد، مطرح کنم. چون گفتم گمان ميکنم نفهمیدم بحث رفقا چه بود. شاید هم به بحث قبلی، بین رفقا، اشاره داشته. ولی به نظرم بحث از جای درستی گرفته نشد. روشن نبود. غامض و پیچیده و فوق العاده فنی بود. من پیشنهاد ميکنم اگر بتوانیم راجع به کمیته محله بحثمان را دنبال کنیم، بخصوص از یک جای سرراست‌تری، که به یک نتیجه عملی برسیم.

نوبت نهم - ١٦ دقیقه

کمیته فابریک، کمیته منطقه – کمیته محل کار و زیست

ابتدا راجع به صحبتهای رفیق بهمن دو تا نکته بنظرم میرسد که ميگویم. و چون نوبت من نیست و حاضر نیستم، دفعه بعد راجع به بحثهای دیگر صحبت ميکنم.

راجع به بحث رفیق بهمن، فکر ميکنم در عین اینکه بحث روشنی دارد، ولی به همان روشنی هم با یک دید نادرستی بیان ميکند. نادرست به این معنی که رفیق خصلت عملی مبارزه طبقه را ميبیند، خصلت اقتصادی موجودیت طبقه را ميبیند، ولی خصلت اجتماعی و سیاسی طبقه و کلیّت اجتماعی- سیاسی طبقه و مبارزه‌اش را نميبیند.

رفیق ميگوید: "فابریک جایی است که طبقه بمثابه طبقه حضور دارد. فابریک یا مجموعه چند فابریک، که یک کلیّت مبارزاتی را تشکیل ميدهند، جایی است که از نظر حزب یک بخش برای ما محسوب ميشود، که ممکن است ما در کویر کمیته‌ای نداشته باشیم و یا در کاشان کمیته‌ای نداشته باشیم، ولی در شهر صنعتی البرز کمیته منطقه داشته باشیم و این خیلی با قزوین فرق ميکند"!

کلاً چرا تقسیمات جامعه بورژوایی تقسیمات حزبی ما را تشکیل داده است؟

فکر کنم این یک بحثی است راجع به اهمیت کمتر کمیته منطقه (از نظر تحلیلی) نسبت به کمیته فابریکی و حتی کمیته محلی و کمیته بخش. من فکر ميکنم این درست نیست. به این دلیل که طبقه صرفاً در محیط کار روزانه طبقه نیست و صرفاً آنجا کارگر نیست. کارگر در قوانین مدنی، بعنوان کسی که مالکیت چیزی را ندارد، روابط مشترکی دارد.

شهر یک پدیده بورژوایی است. شهر یک دستآورد جامعه بورژوایی، در مقابل جامعه فئودالی است. یک موجودیت تحلیلی و یک چیز اجتماعی است. شهر شهرک نیست. شهر جای کوچ ایل معیّنی نیست که آنجا ساکن شده. شهر یک دستآورد است. یک کلیّت اجتماعی است، که در مقابل روستا قرار گرفته. و الآن با خود همین سفرمان به "زاوه‌کيو" ميفهمیم شهر یعنی چه. شهر یک سلسله روابط اجتماعی است که هر کسی در آن زندگی ميکند به هم ربط ميدهد.

کشور، از کشور شروع کنیم. آیا یک چنین کلیّتی قبول داریم که هست؟ چرا نميآيیم فابریکهای ایران و ترکیه را سر هم کنیم و بگوييم چون هر دو تا نزدیک دریاچه وان و دریاچه رضاییه است، منطقه صنعتی این دو را ميگیریم. اگر فردا ایالت "باواریا" از وسط دو شقه شود و یک قسمت آن بیافتد در آلمان و قسمت دیگرش بیافتد در اتریش، حزب کمونیست به هر حال ایالت "باواریا" را بعنوان کمیته منطقه‌اش تعریف ميکند؟ چون صنایع به هم پیوسته و محکمی آنجا وجود دارد؟ نه! برای اینکه اینها دیگر یک موجودیت سیاسی واحدی را تشکیل نميدهند و زیر چتر یک سیاست واحد و رژیم روبنای سیاسی واحدی در دو تا کشور مختلف نیستند.

پس ميپذیریم که کشور به ما اجازه ميدهد که احزاب کشوری بسازیم. یعنی وجود یک کشور و یک دولت معیّن و یک جامعه معیّن، که ميتوانیم از افغانستان تمیزش دهیم، به ما اجازه میدهد که یک حزب کشوری بسازیم. در مقابل بین‌المللی که میگوید خوب الآن صنایع کلاً در اروپای غربی متمرکز است. ما باید یک حزب اروپای غربی بسازیم و فرضاً هیچ حربی هم در "بیافرا" نسازیم. چون آنجا طبقه کارگر موجویت خاصی ندارد.

اگر از اینجا شروع کنیم، بنظرم نادرستی این حرف معلوم است و باید رفت در هر کشور یک حزب کمونیست ساخت. ميتوانیم شهر را هم درک کنیم. شهر هم در مقابل غیر شهر، در مقابل آنتی‌تز شهر، یک موجودیت مشخصی است. شهر یک محل تجمع تصادفی نیست. شهر یک کلیّت ارگانیک است که حتی با حومه خودش فرق دارد.

شهر یک سلسله روابط اجتماعی بین افراد طبقه کارگر است و در آن شهر هم طبقه کارگر آن شهر را تشکیل ميدهد. یعنی شما نميتوانید بگويید که کارگر فقط در فابریک موجودیت‌اش اثبات ميشود. در شهرمشخص است. چرا؟ برای اینکه شهر زندان دارد و یک زندان دارد. زندان‌ها فابریکی نیستند، شهری‌اند. شهرداری‌ها فابریکی نیستند، شهری‌اند. اتوبوسرانی فابریکها را به هم متصل نميکند. بلکه در شهر، نظام حمل و نقلی را تأمین ميکند که مشترک‌اند. یعنی شهرها و فابریکهای مختلفی را مثل سمنتی به همدیگر متصل ميکند. قانون مدنی و مقررات داخلی عبور و مرور یک شهر قوانین آن شهر است.

این را به هر حال خواستم بگویم که شهر یک موجودیت یکسان و به هم پیوسته و سمنت شده‌ای است. شهر یک تجمع تصادفی نیست. یک موجودیت کنکرتی است برای خودش. یک واقعیت است، عین کشور. تاریخاً بوجود آمده و تاریخاً در مقابل روستا قرار گرفته و روابط خودش را در خودش دارد و این بعنوان یک پدیده اجتماعی قابل لمس است. آدمهای در آن هم آدمهای آن شهر هستند. حتی به حدی است که در سطح فرمال، یک شناسنامه ميدهند و ميگویند اهل کجا؟ اهل آن شهر. مال آن شهر است و به درجه‌ای که آن شهر یک موجودیت عینی دارد، سرنوشت یکسانی با اهالی دیگر شهر دارد.

بنابراین طبقه کارگر را باید بتوانیم در یک شهر سازمان دهیم. وقتی از محیط زیست ميگوييم، محیط زیست فیزیکی طبقه را نميگوييم، شهری که در آن زندگی ميکند ميگویيم. پس ما باید در هرشهری حتماً یک کمیته‌ای داشته باشیم. این به همان اندازه مهم است، که کمیته فابریکی. و به همان اندازه نسبت به تجمع طبقه و موجودیت عینی طبقه واقعی است، که کمیته کارخانه. و ميبینیم که قیامها در شهرها صورت ميگیرد، نه در کارخانه‌ها. چون زندان یکی است، که در شهر است. یک شهرداری است، که در شهر است و یک پادگان است در وسط شهر و تمام شهر را کنترل ميکند. بورژوازی درقبال شهر یک سیاست واحدی را دنبال ميکند و پرولتاریا را بالاجبار در یک شهر ميکند یک پرولتاریا، پرولتاریای شهر تبریز. این از این نظر.

فکر ميکنم وقتی به کمیته محله یا بخش و گروه‌های محلی و بخش صحبت ميکنیم، ما داریم درباره مجموعه‌ای از تجمع انسانی طبقه صحبت ميکنیم که بله! یک رابطه ارگانیکی با هم دارند. این رابطه ارگانیک چه است؟ قطعاً یک مقدارش جغرافیایی است ولی یک مقدارش هم عملاً اقتصادی است. تقسیم شهر به محلات زحمتکش نشین و ثروتمند نشین در خیلی از شهرها طبیعی است. وجود جزیره‌های کارگری در دل حواشی خرده بورژوایی، در خیلی جاها مشاهده ميشود.

وسط یک منطقه، یک محله کارگری خاص است که به دلیل قدیمی فرض بکنید آن کارخانه معیّن توانسته زمینهایی را با کمک دولت بگیرد و شهرک ساخته برای کارگرهایش. حالا دیگر نسل بعد از نسل، آنجا کارگرهای فلان فابریکها زندگی ميکنند و در خودشان اجاره ميدهند و یک محله کارگری شده. شما هر کاری بخواهید بکنید همانطور که نميتوانید فرض کنید "الهیه" را تبدیل به یک محله کارگری بکنید. براحتی هم فلان گوشه کارگری شهر، تبدیل به یک محله خرده بورژوایی نميشود. این یک خصوصیت احتماعی مشخصی است که آن محله دارد.

من ميگویم این زیر بخش و کمیته بخش و کمیته محلی و یا گروه محلی کمونیستی اینجا معنی دارد. نازی‌آباد اگر کارگری است، که فکر ميکنم کارگری است. جوادیه و غیره... اینها مجموعه‌ای هستند، که دقیقاً به این اعتبار در رابطه با بقیه بخشها هستند. یعنی سرنوشت بچه‌های جوادیه با سرنوشت بچه‌های نازی‌آباد الزاماً در خیلی از مسائل اجتماعی روزمره‌شان یکی نیست. جوادیه یک واقعیت و نازی‌آباد یک واقعیت است. زیر مجموعه‌ای از یک شهر است و اینها خودشان بعنوان محلات، بعنوان آن مجموعه محلات کارگری معنی دارند و اینها طبعاً در طول یک روند اقتصادی به همدیگر نزدیک ميشوند. یعنی کارگرهایی که ميروند و حول حوش یک کارخانه کار ميکنند و آشنا و رفیق ميشوند. این تجمع شان یواش یواش از هزار و یک کانال، از در یک منطقه شهر بیشتر ميشود.

درست همانطوری که یک گوشه شهر تبدیل میشود به چراگاه کارمندان فلان اداره، بوروکراتهای فلانجا. آنجا زمین ميخرند، آنجا ساختمان ميسازند. آنجا با هم طبقه‌ای‌های خودشان معامله ميکنند. آنجا آشنا و اخت ميشوند و آنجا، از نو خانه ميسازند. و کسی هم میرود برای همان نسل، برای همان قشر، برای همان رده اجتماعی مغازه مشخص و غذاخوری مشخص خودش را ميسازد و غیره. در محل کارگری هم که کسی دیسکوتک باز کنند. و همین کاری ميکند که بورژوا دیگر نرود آنجا، و باز کارگر آنجا بماند و از در آن کارگر بوجود بیاید.

یعنی ميخواهم بگویم که حیات اقتصادی- سیاسی معیّنی در این شهرها و شهرکها درست میشود. که من قبول ندارم. فکر ميکنم رفیق بهمن هم فرمولبندیش خیلی خشک و روشن اینطوری بود که فابریک را ميبینیم و طبقه در فابریک را! که من قبول نميکنم. بنظرم اینطور نیست.

یک چیز دیگری که اینجا نقض شد این است که از "طبقه کارگر"، خانواده‌های پرولتری مد نظر ما است. و اگر تئوری اقتصادیش را نگاه کنیم وقتی از مزد صحبت ميکنیم مزد را به خانواده کارگری ميدهند. ولی به کارکن. یعنی تئوری اقتصادی مزد از نقطه نظر مارکسیسم آن مقدار ارزشی است که طرف بتواند نه فقط خودش، بلکه حیات خانوادگیش را تأمین کند. حالا اگر مجرد باشد خودش و اگر زن و بچه داشته باشد خودش و زن و بچه‌اش. و اعتصابات و تظاهرات و... برای تأمین معیشت یک خانواده صورت ميگیرد.

ما در برنامه ما ميگویيم حداقل دستمزد برای معیشت یک خانواده پنج نفری. یعنی این چهارنفر دیگر را غیر از نان‌آورشان، قاطی آن طبقه حساب کردیم. حتی در روابط مستقیم کارگر و کارفرما بحسابشان آوردیم و آن را بعنوان یک واقعیت اجتماعی که یک فرد کارگر در کارخانه نمایندگی ميکند بحساب آوردیم. کارگر متأهل است و همه میدانند متأهل است و همه ميدانند که چرا اعتراض ميکنند به این مقدار دستمزدی که ميگیرند. یکی از دلایلش هم این است که خرج زن و بچه‌ام را نميتوانم بدهم.

بنابراین خانواده در تصویر رفیق بهمن کمرنگ است. طبقه کارگر بعنوان یک طبقه دارای روابط خانوادگی و اجتماعی. بنظرم این یکی از نکاتی است که اتفاقاً ما باید به آن بچسبیم، که اگر طبقه کارگر یک طبقه اجتماعی است، به همان دلیل هم اگر خانواده جزئی از جامعه بورژوایی است، جزئی از ترکیب و شکلگیری طبقه کارگر هم هست. ما باید این را بفهمیم و سازماندهیمان را با این واقعیت طبقه منطبق بکنیم.

اگر بخواهم یک مقدار برجسته بکنم، مثل این ميماند که طبقه کارگر را یک اردوی کاری در نظر بگیریم و محیط زیست او را خوابگاه او در نظر بگیریم. بله! ما تشکیلات خوابگاه نميخواهیم. اگر محیط زیست را به این معنی بگیریم، تشکیلات خوابگاه معنی ندارد. یا به نسبت تشکیلات محل کار در درجه دهم اهمیت است. این محل زیست است و این محل زیست را باید دید که طبقه کارگر خودش، چقدر این زندگی را از کوچه خودش قراتر برده است.

واقعاً اگر کسی ميخواهد طبقه کارگر را در محل زیستش، در طول قیام سازماندهی بکند، باید در شهر سازماندهی بکند. چون طبقه کارگر در کوچه‌اش نیست. زیستش به یک معنی عمیق اجتماعی شهری و تمام کشوری شده حتی. یعنی سازماندهی طبقه کارگر در محیط زیستش در دل قیام بهمن یعنی سازماندهی طبقه کارگر در کل کشور. یعنی حزب، یعنی قیام.

اگر طبقه کارگر در اتوبوسرانی دخالت کرد و مبارزه بر سر بلیط اتوبوس تهران پارس را به نازی‌آباد، یا خاک سفید را به نازی‌آباد وصل کرد، سازماندهی طبقه کارگر در محیط زیستش (غیر از محیط کارش) معنيش این است که آن کمیته‌ای ميتواند این کار را واقعاً بکند (با توجه به وضعیت عینی طبقه و آن "طبقه درخود شدنش" تا حدی که شده) که آن منطقه را بپوشاند.

اگر محیط زیست را خوابگاه در نظرنگیریم، محیط زیست او همانقدر است که معتقد به محیط زیست خودش است. طبقه‌ای که در کار اتوبوسرانی دخالت ميکند، معتقد است که شهر محیط زیست او است. طبقه‌ای که در کار زندان دخالت میکند، معتقد است که شهر و حتی کشور محیط زیست او است. و باید اینجا سازمانش بدهید.

ما فقط برای اینکه موجودیت فیزیکی طبقه را سازمان بدهیم نیست که این مناطق را تعیین ميکنیم، بلکه بخاطر این است که طبقه در حال حرکت را ميخواهیم سازماندهی بکنیم. و طبقه در حال حرکت دو تا حرکت دارد، حرکت اقتصادی دارد در کارخانه و آن حرکت را باید ببینیم و سازمان بدهیم. حتی آن هم از محدوده فابریک فراتر میرود و ما باید کمیته‌های صنایع داشته باشیم و در این هم هیچ شکی نیست.

ولی در خود محیط اجتماعیش دیگر طبقه کارگر را به خورد و خوراکش کاهش ندهیم. طبقه کارگر زندگی فرهنگی دارد. زندگی اجتماعی و عمومی دارد. این مجموعه‌اش را باید در شهر دید، که چقدر طبقه کارگر را مثل زمان انگلیسها چپانده‌اند در گِتویی و در آن گِتو زندگی ميکند و از آنجا نميتواند خارج شود (مثل آفریقای جنوبی)، بله! آنجا سازماندهی محیط زیست، سازماندهی اردوهای تبعید است.

یا یک جایی است مثل تهران در پس فردای قیام ٢٢ بهمن که طبقه کارگرش از شصت کیلومتر آنطرف‌تر ميآید سر فلان کوچه و برای"خانه کارگر" خودش گارد ميایستد. آنوقت سازماندهی طبقه کارگر در محیط زیست او، اصلاً از عهده کمیته کوچه بر نميآید. فقط از کلیّت کمیته منطقه بر ميآید. من این را قبول دارم که کمیته محلی یا گروه کمونیستی بعنوان محلی یا لوکال یک پدیده در حال تغییر است. از کمیته منطقه تا خود کمیته کوچه ميتواند تغییر کند. ولی این را چه چیزی تعیین ميکند؟ اینکه زیست اجتماعی- سیاسی طبقه چه وسعتی را از ما طلب ميکند.

امروز هم قبول دارم آن واقعیتی که در این دوره روی دوش ما تأمین ميکند، کمیته منطقه را برجسته ميکند. یعنی کمیته کل شهر تهران (حالا اگر منطقه‌اش را سه منطقه بکنیم) کمیته غرب تهران. روز قیام ميبینیم که حتی اینها کافی نیستند. کمیته دو شهر باید بیایند پای همدیگر، کمیته جنوب کشور.

ولی در این مقطع مشخص بطور کلی اگر بخواهیم از این نقطه نظر حرکت بکنیم بنظرم کمیته کارخانه و کمیته منطقه اساس کارهای ما هستند. کمیته کوچه هیچ کار زیادی در این دوره و زمانه از عهده‌اش بر نميآید. مگر اینکه برود روی کوپن نق بزند، که نميخواهیم روی کوپن نق بزند. خود مردم ميتوانند.

مسأله اساساً این است که چگونه علیه داشتن زندانیان سیاسی و شکنجه حرکت بکنند. مسأله اساسی این است که چطور به مسائل عمومی محیط زیستش، یعنی همان شهری که در آن زندگی ميکند، دارد برخورد ميکند. مسائل این شهر الآن به اعتبار خود طبقه و بورژوازی چه مسائلی هستند؟ امروز کسی برود تهران و بپرسد مسأله چه است؟ ميگوید بمب ناصرخسرو. بورژوازی دارد روی بمب ناصرخسرو یک اقداماتی ميکند، پرولتاریا در مقابلش چکار ميکند؟ و سازماندهی طبقه در محیط زیست او، وقتی که زیستش تبدیل شد به اینکه "آقا این قضیه بمب چه بود"؟ (که نه از کمیته فابریکی بر میآید و نه از کمیته کوچه) آنوقت آن کمیته کوچه ميشود یک سلولی از یک کمیته منطقه، که این خط را دارد ميدهد و این زیست فراتر رفته و گسترش یافته طبقه کارگر است.

بنابراین بحثم را اگر خلاصه بکنم بنظرم زیست طبقه را فیزیکی نگیرید. اگر زیست طبقه را فیزیکی نگیریم، دقیقاً اینکه کدام کمیته حوزه زیست در هر مقطع برجستگی دارد، مسأله‌اش این است که طبقه کارگر خود زیست را در چه بُعدی از جامعه بورژوايی دارد مطرح ميکند و سرنوشت خودش را در چه بُعدی تعقیب ميکند؟ بله، اگر طبقه آنقدر بدبخت و پیس شد که رفت در کوچه و گفت چرا اینجا درخت نمیکارند؟ این کار کمیته کوچه است. ولی بمجرد اینکه طبقه یک مقدار سیاسی شود، اصلاً معنی واقعیش این است که دیگر به کوچه فکر نميکند.

بنابراین از نظر تحلیلی ما دو نوع کمیته داریم (سوای کمیته‌های ویژه مبارزاتی برای طبقه در آرایشهای غیرمتعارف. اگر طبقه کارگر را آواره کرده باشید، کمیته آوارگان لازم دارید که به مسأله آوارگی برخورد کند. بخش وسیعی از طبقه بیکار شده، حتماً در رابطه با بیکاری به کمیته ویژه احتیاج دارید.) برای کلیّت طبقه دو نوع کمیته داریم. کمیته‌های محل کار و کمیته‌های محل زیست.

این کمیته‌های محل زیست است که در تکامل خودش کمیته منطقه را تشکیل ميدهد. کمیته فابریکی یک شکل ویژه در کنار این است. من معتقدم از نظر مبارزه اقتصادی همیشه کمیته کارخانه پیشتاز است، ولی معتقد نیستم در مبارزه سیاسی و رهبری مبارزه سیاسی اینطور باشد.

در مبارزه نظامی که کمیته کارخانه اصلاً نقش مهمی ندارد. بخصوص انقلاب ما این را ثابت کرد. کمیته محله و محلات است، و حتی کمیته شهرها است، که در سازماندهی مبارزه نظامی و سیاسی نقش های اساسی را بازی ميکنند. حالا حتماً رفیق بهمن برای ما توضیح ميدهد. من بحثهایی که اثباتاً داشتم ميگذارم برای نوبت بعدی صحبت ميکنم.

قسمت دهم - ٢٨ دقیقه

طبقه بعنوان یک موجودیت اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی

از این حکم درست رفیق بهمن شروع کنیم که: "ما هدفمان این است که مبارزه طبقاتی پرولتاریا را سازماندهی بکنیم". پس حالا باید بفهمیم این طبقه بعنوان یک طبقه اجتماعی- اقتصادی چه هست؟ چه مبارزاتش مبارزه طبقاتی است؟ برویم و آنها را سازماندهی بکنیم. و به تناسب سازماندهی آن مبارزه است که ما آرایش ویژه‌ای به خودمان ميگیریم . و این آرایشها مشخصاً حتماً در طول تاریخ عوض ميشود، ولی تا آنجا که طبقه یک موجودیت پایدار اجتماعی- اقتصادی است، به همان درجه آرایش ما هم پایدار ميماند. و هر چقدر عوض ميشود طبعاً ما هم شکل کارمان را عوض ميکنیم.

ولی " مبارزه طبقاتی پرولتاریا را سازماندهی کنیم" را بیاییم از سر اقتصاد بگیریم. رفیق بهمن در صحبتهایش طبقه را طبقه تولید کننده ميگیرد، ولی طبقه مصرف کننده نميگیرد. یعنی وقتی طبقه کارگر را در رابطه اقتصادی ميبیند، طبقه را فقط در حال تولید ميبیند. در رابطه با خودش از کانال دیگر، در اجتماع، در بازار، در کوچه، در خیابان، در مسکن، در غذا، در هوا، در حمل و نقل نميبیند.

بله! طبقه را قبل از هر چیز بعنوان یک موجودیت اقتصادی ببینیم. حالا حیات فرهنگیش هیچ، مسأله انقلاب و قیام هیچ، مسأله روبنای سیاسی زندانها و شهرداريها، قوانین مدنی و قوانین کشوری هیچ. فعلاً در همین سطح اقتصادی چرا وقتی طبقه را بعنوان یک موجودیت اقتصادی ميبینیم، طبقه را فقط در تولید و نه در مصرف ميبینیم؟ در صورتی که نصف موجودیت اقتصادی طبقه مربوط ميشود به اینکه چطور مصرف ميکند و چطور نیروی کارش را بازتولید ميکند. خانواده هم اینجا میآید در صحنه. رابطه طبقه با فروشندگان بورژواها هم مربوط میشود، به اندازه‌ای که با خریداران نیروی کارش به ما مربوط است.

این شهر است. حوزه زیست است. اصلاً زندگی چیست؟ زندگی اساساً برای مارکسیسم چیزی جز مصرف ماحصل نیروهای مولده نیست. در هر مناسبات اجتماعی وقتی میگويی من اینجا دارم زندگی میکنم. یعنی در یک اطاقی هستم، غذا میخورم، یک چیزی گوش میدهم، یک چیزی ميپوشم، با یک آدمی یک مناسبات اجتماعی دارم، که روی همه اینها زیست اقتصادی، چیزی جز مصرف درکنار تولید نیست. یعنی تولید و مصرف را روی هم بگیریم میشود "زیست اقتصادی" به معنی عام. و آنجا که داریم طبقه را از تولید کنار میگذاریم، به یک معنی اخص از مصرف حرف میزنیم. و طبقه در جامعه و به اعتبار مصرف یک عده بوجود میآید. مسکن دارد مصرف میشود.

من که در یک ساختمان نشستم، دارم محصول کار دیگری را مصرف میکنم. در همان ساختمانی که من الآن نشستم، بعنوان محل زیست من و محل و موضوع زیست من است و دارم در آن زندگی میکنم، شاید دو سال پیش موقع ساختن آن، موضوع کار کارگر دیگری بوده و اگر اعتصابی در آنجا در میگرفت کارگر ساختمانی اعتصاب میکرد. ولی امروز بر سر مسائل شهرداری است. ساختمان همانجا است. کارگری آنجا هست. بنابراین اگر از سر اقتصادی این را در نظر بگیریم که طبقه تولید میکند و طبقه مصرف ميکند و استثمار فقط از تولید نیست، فی‌الواقع فقط در تولید نمیشود این را توضیح داد.

یکی از ارکان اساسی تئوری استثمار در مارکسیسم این است که طبقه کارگر مزدی دریافت میکند و با این مزد میرود وسائلی را که خودش تولید کرده به یک قیمت معیّنی میخرد. وگرنه مزدش را نمیتواند بگذارد در دهانش بجود و ببرد پایين. درست در همینجا این برابری دستمزد با آن خانه‌ای که به او میدهند، با آن کوچه‌ای که برایش ميسازند، با آن ماشینی که میآید سوارش میکند است که معلوم میشود این مزدش چقدر ميارزیده است، آیا دارد استثمار میشود یا نه؟

بله، یک پولی به کارگر میدهند ولی این چقدر میارزد؟ وقتی معلوم میشود که میرود در خانه و زندگیش که نیروی کارش را بازتولید کند. یعنی درست است که بازتولید نیروی کار طبقه کارگر یک امر خصوصی در خانواده است، که ما میگویيم باز هم مربوط به خود طبقه کارگر است و جزئی از نظام بورژوایی است. ولی همینکه تبدیل آن مزد نقدی به یک چیز جنسی، به یک زیست فیزیکی، به یک مایحتاح، به یک سطح معیشت، این اتفاقی است که خارج از کارخانه ميافتد و جزئی از حیات اقتصادی طبقه است.

من میخواهم حالا از اینجا بسازم و بروم روی اینکه محیط زیست چه هست؟ چرا وقتی میگویم کمیته محل کار و کمیته محل زیست؟ چرا اینها اساساً اشکال دائمی و پایدار بحث ما هستند برای سازماندهی مبارزه طبقاتی؟ و من فکر نمیکنم بشود گفت کمیته‌های فابریکی جبهه اصلی مبارزه طبقاتی ما را تشکیل میدهد! و چرا بنظرم کمیته بخش و کمیته منطقه اینکاره است؟ (تا آنجا که داریم طبقاتی صحبت میکنیم) و چرا مبارزه طبقاتی اساساً نمیتواند در سطح فابریکی مطرح باشد؟ مگر اینکه قبلاً توسط کمیته منطقه هدایت شده باشد و فابریک جلوه‌ای از کارکمیته منطقه باشد، بحث من این است.

بنابراین اگر اقتصاد را ميگیریم و طبقه را در موقعیت اقتصادیش ميبینیم و در اعتراض به این موقعیت اقتصادیش طبقاتی میشود، یعنی طبقه‌ای برای خودش تبدیل میشود، طبقه‌ای است که بر این مبنای اقتصادی حیاتش اعتراض دارد، فقط در تولیدش اعتراض ندارد.

اگر دقیقاً آنطوری ببینیم (که رفيق بهمن میگوید)، بنظرم حتی از خود سوسیالیسم یک درک علمی پیدا نميکنیم. فکر ميکنیم سوسیالیسم یعنی کار نکردن. متوجه نميشویم که سوسیالیسم یعنی کارکردن و مواد تولید شده را بصورت سوسیالیستی مصرف کردن. یعنی کار کردن را از آن جامعه سوسیالیستی بر نميدارند. همه کار میکنند و هر چیزی را درست کردند، با هم در یک روابط سوسیالیستی تولید و توزیع مصرف میکنند. چرا مارکس همه جا از مناسبات تولید و روابط تولید و مبادله صحبت میکند؟ برای اینکه این توزیع محصولاتی که حاصل کار بشر هستند جزئی از همان اقتصاد شما است. سطح اقتصادی را باید دید وگرنه یک بُعد را ميبینیم و برای آن تئوری نداریم.

بنابراین میگویم، طبقه را اگر بعنوان اقتصادی ببینیم، زیست و تولیدش هر دو، جزو موجودیت اقتصادی طبقه هست. جایی که مصرف میکند و جایی که تولید میکند. و شرایطی که به این مصرف و به آن تولید حاکم است جزو شرایط اقتصادی این طبقه هست. در سطح سیاسی همینطور. باید طبقه را بعنوان یک کلیّت سیاسی- اجتماعی ببینیم قبل از اینکه در مقابل اداره حفاظت و کارفرما ميبینیم. در سطح فرهنگی هم همینطور. باید طبقه را در مقابل آراء بورژوایی ببینیم، قبل از اینکه در مقابل تبلیغات انجمن اسلامی ببینیم.

اگر میخواهیم مبارزه طبقاتی طبقه کارگر را سازماندهی بکنیم باید اول طبقه را طبقاتی در نظر بگیریم. و طبقه را وقتی میتوانیم طبقاتی در نظر بگیریم که در مقابل بورژوازی در نظر بگیریم. و بورژوازی را وقتی میتوانم در نظر بگیریم که آن را بعنون یک نظام اجتماعی و جلوه طبقاتی مالکیت خصوصی در سطح کل جامعه در نظر بگیریم.

حالا سؤال من این است: بورژوازی و پرولتاریا در چه مقیاس جغرافیایی، کارخانه‌ای و غیره... روبروی هم هستند؟ ما هم باید به همین مقیاس حضور داشته باشیم؟ آیا در کوچه هست که صفبندی طبقات را رسم میکنند؟ در کارخانه شک ندارم، رسم میکنند. یعنی کارخانه جايی است که بورژوازی و پرولتاریا لخت و عریان در یک رابطه روشن تولیدی مقابل هم هستند. یعنی مبارزه در سطح کارخانه بنا به خصلتش ميتواند مبارزه طبقاتی شود، حتی در یک کارخانه (اگر خصلت سراسری پیدا بکند و شعارهای سراسری را بخودش بپذیرد). بطوریکه بورژوازی را در مقابل خودش قرار دهد و اعتراضش را از روی یک منطقه محدود به یک اعتراض طبقاتی تبدیل کند. مثل چهل ساعت کار در هفته.

ولی در محیط زیست او چطور؟ من اینجا میخواهم بگویم که وقتی از زیست صحبت ميکنیم دیگر فرق آن با تولید این است که زیست به زیست اقتصادی منحصر نمیشود. زیست اقتصادی- سیاسی و فرهنگی طبقه با هم است. رفیق محمد از تروپهای هنری کارگری مثال میزد (من تا حالا این را نشنیده بودم) که فعالیت اینها قلمرویی به وسعت فلان منطقه جنوب شهر تا تالار تآتر شهر را در بر میگرفت. از رفت و آمد تا مسائلشان، جغرافیایی که این بعنوان زیست اقتصادی- سیاسی و فرهنگی برای خودش تعریف کرده، وسیعتر از کوچه یا محله‌شان است. حتی آن محله زیست این قشر معیّن کارگری را درک نمیکند که چرا اینها صبحها میروند بیرون. خوب دارند میروند در تالار شهر که تآتر نشان میدهند. این را چه کسی میتواند سازماندهی بکند؟ کمیته کوچه‌شان؟ کمیته کوچه روحشان خبر ندارد از اینکه یک عده کارگر بلند میشوند میروند در تالار شهر که تآتر نشان میدهند.

بنابراین کسی که این واحد مشخص، این تشکل مشخص خودبخودی در درون طبقه کارگر را در خدمت مبارزه طبقاتی قرار میدهد، آیا جز کسی میتواند با شد که آن موجودیت سراسری را که اینها در آن نقل مکان میکنند و رفت و برگشت میکنند، بپوشاند؟

من میخواهم بگویم کمیته منطقه یک شکل بینابینی فاصله بین رهبری و جبهه نیست به این معنی، که مبارزه بصورت تک تیراندازی‌هایی در خط اول جبهه بین بورژوازی و پرولتاریا است و کمیته منطقه‌این وسط مهمات میآورد و تحویل این کمیته‌های جلو میدهد! بنظرم اینطور نیست.

رهبری‌ای که برای کمیته منطقه اعمال ميکنیم یک رهبری مبارزاتی بالفعل و فوری است. کمیته منطقه برای سازماندهی عملی مبارزه میکند. کمیته کارخانه این را به یک شکل ویژه‌ای برایش سازماندهی میکند. ولی اگر تنها این کمیته فابریکی را در کنار کمیته‌های بخشهای محلی بگذاریم است که آن کمیته منطقه امکان پیدا میکند یک مبارزه طبقاتی را سازماندهی بکند.

پرولتاریا را در مقابل بورژوازی قرار بدهیم آنوقت منظور حرفم را از زندانها، شهرداری و قوانین بهتر درک ميکنیم. کجا پرولتاریا در محیط زیستش در مقابل بورژوازی قرار دارد؟ تا آنجايی که بورژوازی خودش را (بعنوان یک طبقه) در مقابل طبقه قرار داده؟ تا آنجا که (از نظر زندگی) به منطقه مشخصی از شهر محدودش کرده (محدودش کرده نه اینکه کارت او را ببیند و بگویند که اینجا نیايی)، با آن پولی که گرفته نمیشود سوار چیزی بشود که بیاید و برود جای دیگر. تازه آنجا چکار کند؟ جايی نیست که بنشیند. چرا یک کارگر در شمال شهر پیدا نميکنید که نشسته باشد و کتاب بخواند؟ برای اینکه باید پانزده تومان خرج کند برود آنجا و پانزده تومان هم که برگردد.

بنابراین از نظر اقتصادی، از نظر ترابری، از نظر فرهنگی طرف به یک گوشه شهر محدود است. بورژوازی خودش محلات زحمتکش نشین را برای خودش تعریف میکند و دقیقاً اتوبوس قراضه را آنجا به کار مياندازد و اتوبوس نو را به شمال شهر ميفرستد. در مقابل این صفبندی که بورژوازی در سطح شهر بوجود میآورد، ما هم بوجود میآوریم. خوب ما هم موظفیم. یعنی وقتی بورژوازی چیزی را به اسم محله کارگری تعریف کرد، ما موظفیم آنجا کمیته داشته باشیم.

من میگویم طبقه در مقابل بورژوازی طبقه است و اصلاً آنجا که در مقابل بوژوازی قرار ميگیرد طبقه میشود و مبارزه‌اش یک خصلت طبقاتی بخودش ميگیرد. اما واحدهایی که بورژوازی خودش را در آن در مقابل طبقه قرار میدهد، چه واحدهایی هستند؟ من میگویم ما هم از همان واحدها تبعیت میکنیم. ولی واحدهایی که بورژوازی این کار را میکند، نه وزارت کشور فقط. وزارت کشور برای گرفتن عوارض، تنظیم آجودانی‌هایش، ضبط و ربط ژاندارمری ممکن است تصمیم بگیرد لرستان را به دو قطعه تقسیم کند. این یک بحث است مربوط به وزارت کشور.

ولی اینکه امروز در شهر صنعتی البرز یک مجتمع صنعتی شکل گرفته که بورژوازی بنا به خاصیت اقتصادی خودش، (از وسط هم قاچ کنید اینها بالأخره باید با هم مراوده داشته باشند) وسط یک جايی که با فاصله بیابانها و کشتزارها از شهر بعدی منفک میشود، یک موجودیت اقتصادی شکل گرفته که ما باید آنجا باشیم. چون بورژوازی خودش آنجا یک مجتمع کارگری درست کرده و این تجمع کارگری یک مأموریت کارگران نیست! آنجا دارند زندگی میکنند و همان کار فرهنگی و سیاسی و غیره‌شان را همانجا میکنند. یعنی مثل یک شهر بورژوايی دارند زندگی میکنند.

من معتقدم که این صفبندی‌ها را بورژوازی به ما میدهد. در چه مقیاسهای جغرافیایی بورژوازی در مقابل پرولتاریا قرار گرفته؟ به همان درجه‌ای که برایش قوانین وضع میکند. به همان درجه‌ای که برایش حیطه متمایزی از نظر زندان و پلیس و غیره رسم میکند.

ما حزب را فقط در مبارزه علیه کارفرما نبینیم. حزب را در مقابل دولت ببینیم. طبقه کارگر میگوید حزب من باید به رهبری صفوف طبقه، قدرت را از دست اینها بگیریم. یعنی دولت دیگری باید تشکیل داد. پس حزب باید بگوید من آلترناتیو شهر، آلترناتیو کشور هستم. نمیتواند بگوید من کاری به این زندان ندارم! درست است که شهر شما یک زندان دارد ولی چون کارخانه‌هایش غرب است من کمیته غرب دارم! پس جواب زندان شهر را چه کسی میدهد؟ بسیج برای مقابله با زندان شهر و گرفتن زندان شهر را چه کسی میدهد؟ صدور نیروهای انقلابی از غرب تهران؟! نه! زندان تهران وظیفه کمیته تهران است که قرار است تکلیفش را معلوم کند. پادگان تهران را چه کسی خلع سلاح میکند در یک قیام؟ کمیته تهران باید باشد وگرنه کمیته جوادیه نميتواند این کار را بکند.

بورژوازی یک زندان ساخته برای کارگرهای تهران و طبقه کارگر هم باید یک مبارزه برای کوبیدن آن زندان بتواند سازمان دهد. پس یک رهبری برای این کار میخواهد. بورژوازی خودش را با یک زندان در مقابل پرولتاریا قرار میدهد. یعنی میگوید مرکزیت بورژوازی اینجا یکسان است. بورژوازی در شهر تهران یک مرکزیت دارد. ما هم باید در مقابل هر مرکزیت بورژوایی یک مرکزیت پرولتری قرار دهیم.

کارخانه یک مرکزیت بورژوایی هست، واضح است. چون واضح است بحثی روی آن نیست و حرفهای رفیق بهمن همه‌اش بجای خودش محفوظ است. ولی ببینیم در کل کشور مرکزیتهای بورژوایی چه اَشکالی بخودشان گرفته‌اند. بنظرم امروز یک مرکزیت دارد در آواره‌های جنگ ایران و عراق شکل ميگیرد و بورژوازی آنجا یک صفبندی جلوی این طبقه آواره بخودش گرفته است. آنجا ما یک کمیته مبارزاتی ویژه میخواهیم که پرولتاریا را در مبارزه رو در رویش بر سر مسأله آوارگی و در اردوگاه مختلف آوارگی سازمان بدهد. آنجا کميته میخواهیم.

ولی شکل پایه، (جدا از مسأله آوارگی و غیره) چه هست؟ آن تقسیم‌بندیهای شهری و کشوری که پایه اقتصادی- اجتماعی و ارگانیک عینی دارد. خوب اینها را میتوانیم تشخیص دهیم. یکی فولاد شهر و ذوب‌آهن و آن مجتمع است که حول مسأله فولاد در وسط کشور مستقر شده. یکی مسائل ماشین‌سازی‌ها و غیره و غیره است که در آذربایجان یا فلان صنعت در تهران متمرکزشده. یکی مجتمع نفتی کشوراست که در کل جنوب متمرکز شده و شهرهای نفتی اساسی بوجود آورده است.

بله! کاشان هیچ اتفاقی نیفتاده. ولی دقیقاً بخاطر اینکه کاشان هم یک زندان دارد ما باید یک نفر آنجا داشته باشیم که بگوید این زندان را باید اینطوری گرداند. یعنی من معتقدم که همه شهرهای ایران باید یک موقعی کمیته حزبی خودشان را داشته باشند. اینکه این کمیته حزبی، یک کمیته حزبی قدرتمند، متکی به نیروی متشکل کارگر صنعتی و یک کمیته حزبی معیّنی است. در صورتی که یک حوزه چهار نفره که رهبری مبارزه همان آدمها و اقشار غیر پرولتر را به عهده ميگیرد یک سؤال دیگر است.

ولی تا آنجایی که بورژوازی شهر ساخته و شهر اصلاً تعریفش محل تجمع پرولتاریا و بورژوازی هر دو است، ما هم آنجا یک کمیته داریم. " قاسم‌رش" که قاچاقچی‌ها جمع میشوند کمیته نمیگذاریم. چون قاچاقچی‌ها جمع میشوند و بعداً پخش میشوند. ولی کاشان دیگر یک شهر است. در کاشان فرهنگ بورژوایی در مقابل حقیقت پرولتری تبلیغ میشود. در کاشان حزب‌اللهی تربیت میشود. در کاشان فرزندان زحمتکشان را ميبرند مدرسه و یک چیزی به او درس میدهند. حزب باید باشد. حزب باید آلترناتیو باشد. این را بطور کلی میگویم، راجع به حزب و بورژوازی.

اما نتیجه عملی که من از این میخواهم بگیرم این است که به مقوله کمیته منطقه و بخش نمیشود دگم برخورد کرد. ولی مهم و آنچه که باید به آن دگم برخورد کرد کمیته یا "تشکیلات محل کار" و "تشکیلات محل زیست" است. بنظر من وقتی رفیق بهمن میگوید "کارخانه اینطوری جزئی از محل زیست میشود" درست میگوید، بله! ولی جزء یکی از این واحد های محل زیست، نه جزئی از همه واحدهای محل زیست. جزئی از کمیته منطقه یا کمیته شهر یا حتی کمیته غرب شهر، بعنوان محل زیست میشود.

کمیته منطقه حتماً باید در بر گیرنده کمیته فابریکها و هدایت کننده کمیته فابریکها باشد. ولی آنجایی که ما راجع به صفبندی‌ها و تجمعات مختلف پرولتری در سطح شهر حرف میزنیم که به آن میگویند "محله". خوب این واضح است که از نظر عملی یک سلول دیگری در همان کمیته منطقه هست که ممکن است با اهمیت کمتری از فابریک یا یک جايی با اهمیتی بیشتر از فابریک قرار دارد و ابزارهای دوگانه این کمیته منطقه‌اند و ابزارهای دوگانه این کمیته منطقه‌اند. بالأخره طبقه را اینجاها میشود گیر آورد و اینجاها میشود دید که دارد زندگی و مبارزه میکند.

بنابراین به آن معنی عمومی‌شان بله درست است. کمیته منطقه در بر گیرنده کار فابریکی هست و رهبری کننده کار فابریکی ما هست ولی الزاماً کمیته محله، به این معنی خاص‌تری که من دارم میگویم، این نیست. فقط باید از کنار با فابریکها هماهنگ کند. حتی صرفاً در خدمت آن قرار بگیرد. میشود روی این روشنترصحبت کرد.

* * *

از همان نقطه عزیمت رفیق بهمن و اینکه "مبارزه طبقاتی طبقه کارگر را سازمان دهیم و نه هر مبارزه‌ای را". من این را به این معنی ميگیرم که سازمان دادن مبارزه همه اقشار کار ما نیست. دهیم. آنها دنبال طبقه راه ميافتند. و درست در مواقع مشخصی که از این توان برخورداریم و نماینده این طبقه هستیم، به همان درجه امکان داریم که طبقات دیگر را حول مبارزه طبقه کارگر سازمان بدهیم. بخصوص در عصر امپریالیسم اواخر قرن بیستم.

تا اینجا بحث مشترک است. آن تکه‌ای که بنظرم میآید رفیق نقش فابریکها را پُر رنگ میکند این است که طبقه را به یک موجودیت اقتصادی و آنهم تازه به یک موجودیت تولیدی محدود میکند. طبقه اولاً یک موجودیت تولیدی و یک موجودیت اجتماعی- اقتصادی است، به معنی عمومی کلمه، که سر تولید به مصرف و مصرف به تولید بند است.

بنابراین باید موجودیت طبقه را در ادامه‌اش خارج از فابریک ببینیم و این طبقه را در خارج از فابریک هم موجودیت یکسانش و مشترکش و ارگانیکش و "در خود بودنش" را بفهمیم یعنی چه. "طبقه درخود" در خارج فابریک چه است؟ اینکه اینها در فابریک دارند حول ابزار تولید کار ميکنند و به عيان دیده میشود که اینها یک طبقه هستند، در این شکی نیست. ولی اینکه تا به حال ما و بخصوص پوپولیسم نتوانسته طبقه را در خارج از آن کارخانه ببیند، دقیقاً یکی از نواقص کار ما بوده. ما باید این را ببینیم. حالا اختلاف نظرهای عملی ما چقدر باشد، فکر نمیکنم رفیق بهمن هم با این مخالف باشد. باید این را ببینیم و بفهمیم که طبقه خارج از کارخانه هم طبقه است. و مبارزه طبقه خارج از مبارزه در کارخانه هم میتواند خصلت طبقاتی داشته باشد و ما باید آن را سازمان بدهیم.

بحث هر دوی ما میتواند در مقابل کسانی باشد که بقول رفیق محمد کمیته دانش‌آموزی درست میکنند و کمیته دانشجویی درست میکنند و کمیته کارمندی درست میکنند و یک کمیته کارگری هم درست میکنند. بله ما داریم این را دور مياندازیم. ولی در این دور انداختن، چیزی که جای آن مينشانیم، یک دگماتیسم اقتصادی صِرف و یک دگماتیسم تولیدی نباشد. رفیق بهمن حتماً با توضیح بیشترش ما را روشن میکند.

اما در مورد خود این قضیه باید بگویم که (رفیق خسرو یک تذکر میدهد و خودش این را روشنتر باز ميکند) اینکه چرا مبارزه فابریکی این برجستگی را در حیات جنبش طبقه کارگر پیدا میکند؟ بخاطر اینکه آنجا دقیقاً جايی است که شیشه عمر بورژوازی دستش است. آنجا وسائل تولید دستش است. وقتی طبقه کارش را کرد و غروب رفت خانه‌اش، بله! رو در رويی کمتری با بورژوازی دارد، از اهرمهای مبارزاتی کمتری برخوردار است و طبعاً مبارزه‌اش بصورت بالفعل و واقعی در فابریک شکل پیدا میکند. بخصوص اگر این مبارزه خودبخودی باشد.

بله! فابریکها عرصه شکوفایی مبارزه خودبخودی‌اند. در این شکی نیست و اگر ما روی مبارزه خودبخودی متمرکز میشویم و ميگیریم و سازمان میدهیم و مجرایی است برای ما که کل طبقه را بلند کنیم، باید خیلی روی فابریک خم شویم. در این هم باز هیچ شکی ندارم.

ولی حزب و مبارزه حزبی برای طبقه نمیتواند از این خصوصیات خودبخودی تبعیت کند، باید برسمیت بشناسد و روی آن متمرکز شود. ولی خودش بداند که طبقه خارج از فابریک یک موجودیت اجتماعی- سیاسی و فرهنگی است و این روابط را با بورژوازی دارد و مدام دارد در آن سرکوب میشود. و جزئی از استثمارش، شرط لازم استثمارش دقیقاً این است که کارگر از کارخانه بیرون بیاید و مواجه شود با یک بورژوازی که محصولات کارش را دارد با یک ارزش اضافه‌ای که روی آن کشیده، بخورد خودش میدهد.

باید از نظر اقتصادی- سیاسی و فرهنگی این جنبه را هم درک کنیم. بخصوص اینکه نظامش را اجتماعی سازمان میدهد نه فابریکی. مقابله‌اش با ما اجتماعی است نه فابریکی. پلیس آن یک پلیس سیاسی- اجتماعی است نه فابریکی، در شهر کار میکند و نه فقط در فابریک. اتفاقاً این جنبه‌ها در فابریک محدودتر است و این جلوه‌های سرکوب بورژوایی در فابریکها بطور کلی محدودتر از شهر است. یک زندان در هر فابرک نميسازند. زندان ساختمانی است که درست بالای تپه‌های اوین ميسازند و ميگویند این زندانی است که طبقه را مياندازیم آن تو. آنجا دیگر باید درک جامعتری به طبقه داد و برای این کار باید شکل جامعتر و آرایش جامعتری هم بخودمان بگیریم.

اما یک چیزی که تأکید میکند به این خصوصیت کمیته‌های منطقه‌ای بنظرم دو تا واقعیت است که از زمان کار بلشویک‌ها تا ما فرق کرده است، یا بنحوی جنبه‌هایش برجسته‌تر شد. یکی خود مقوله شهر بمثابه یک کلیّت ارگانیک. که با گسترش خدمات عمومی، با گسترش ارتباطات و با گسترش فرهنگ عامه.

شهر در تگزاس سال ١٨٨٠ و فلان، شهری نیست که ما امروز در آن زندگی میکنیم که از زیر تمام خیابانهایش لوله کشیده‌اند. اگر شما شیر آب خانه‌تان را زیادی باز بگذارید، من دچار مشکل کم آبی میشوم و اگر فیوز برق شما بپرد، شاید برق خانه من هم قطع شود. تلفن شما روی خط تلفن فلانی بیفتد و اتوبوسرانی بستگی به اینکه شما سوار چه اتوبوسی میشوید تعیین کند که من سوار چه نوع اتوبوسی شوم. و اگر شما به صندلی آن چاقو بکشید به من مربوط شود.

این گسترش خدمات عمومی که باز بخشی از زیست، زیست اقتصادی است، یک خصلت شهری ارگانیک‌تری پیدا کرده است. طبقه دارد بخشی از موجودیت خود را در رابطه با این خدمات عمومی بازتولید میکند. نمیتواند به این بی تفاوت باشد. برای او مثل یک مزد است. (من کاری به پایه اقتصادی آن ندارم که مزد هست یا نیست) یک هزینه‌ای است به سرمایه، که دارد به طبقه میدهد و این را به زور هم دارد میدهد، با زور اعتصاب و تظاهرات گرفتند. عین بیمه بیکاری است که در فابریک به کسی نمیدهند. ميآیند در شهر به او میدهند.

خواست اتوبوس و حمام و بهداشت و درمانگاه و مدرسه و اینها خواستهای طبقه است و طبقه اینها را ازشهر میخواهد. باید در شهر خودش وجود داشته باشد. بنابراین یک رو در رویی آشکاری با پیدایش بورژوازی در سطح شهر، که فکر نمیکنم در باکوی سال ١٩٠٣ وجود داشت. این خصوصیت شهر را در این دوره باید بیشتر بشناسیم، اگر بخواهیم این دوره را و کمیته‌هایمان را بشناسیم که چه کار باید بکنند.

یکی دیگر مسأله سرمایه‌داری دولتی در مقابل سرمایه‌داری خصوصی است. عاملین بورژوازی هم دیگر آنقدر کارفرماها و حاج آقا فلانی یک تک واحد نیستند، که در کل بورکراسی بورژوايی حاکم است. یعنی باز طبقه کارگر در "باکو" کمتر با وزارت کار طرف بود تا با فلانی (مشخصاً اسم ميبرد، با آقای رحیم‌زاده یا هژبر یزدانی و خیامی) طرف باشد. بیشتر با شاه و رژیم و دم و دستگاه آن طرف است، حتی از نظر آمریت سرمایه.

نمیگویم مطلق است. میگویم این جنبه را هم در نظر بگیریم، که بورژوازی این رو در رویی طبقه را از سطح فابریک بیرون میآورد. من با کارفرمایم در "باکو" دعوایم میشد شاید کارفرمای بغلی شروع میکرد به رشوه دادن به کارگرانش که اعتصاب به آنجا نکشد. ولی امروز اگر این رشوه را بدهید، اصلاً دولت خود سرمایه‌دار را ميگیرد. میگوید: برای چه حقوق کارگرهای خودت را بالا بردی؟ اگر تو این کار را بکنی آن یکی هم میکند. آجدان من باید بیاید و جلوی کارگرها را بگیرد.

یعنی عاملین اجرايی سرمایه، مدیران سرمایه، دیگر آنقدر خصوصی و منفرد نیستند که زمان ابتدای قرن بیستم بودند که هر کسی در کارخانه یک بساطی برای خودش دائر میکرد. در کشورهای مختلف فرق میکند. بویژه در ایران با شکل حکومتی ویژه‌ای که به خودش گرفته، این باز مسأله حتی مبارزه اقتصادی طبقه را به مقدار زیاد از صحنه فابریک بیرون ميکشد و در سطح شهر و حتی شاید کشور مطرح میکند.

من میگویم این دو جنبه کار باز هم به ما یک خطی میدهد راجع به نقش کمیته منطقه. یعنی ما باید این را درک کنیم که نه تنها کمیته‌های فابریکی برای رهبری مبارزه طبقاتی کافی نیست (بدون اینکه بخواهم بگویم رفیق بهمن این را گفته) و بخصوص با این درک مرزبندی داشته باشیم که کمیته منطقه و فعالیت سراسری ما (بقول رفیق) تکاثر کمیته‌های فابریکی ما نیست، بلکه یک جنس دیگری از کار را باید با این تلفیق کرد تا مجموعاً طبقه بدست بیاید. و آن جنس کارمنطقه‌ای- جغرافیایی، جغرافیای ارگانیک اقتصادی- سیاسی است. نه جغرافیای "مهدوی کنی" که اینجا کردستان است و اینجا لرستان است، پس کمیته کردستان و لرستان بگذاریم. نه! ممکن است شما همدان و لرستان و چهارمحال بختیاری را بگذارید زیر یک کمیته منطقه‌ای (با تناسب همین ملاکهایی که دقیقاً رفیق بهمن توضیح میدهد). ولی این را باید بفهمیم که اگر بورژوازی تجمع اقتصادی و تجمع شهری معیّنی بوجود آورده، واقعی است.

البته من این را متوجه نميشوم. در این رابطه میگویم شاید این نقطه اختلافی باشد که: "ممکن است شهرهایی باشد که ما در آنها کمیته‌هایی کمونیستی سازمان ندهیم"؟! نه! تشکیل میدهیم. اینکه الویّت ما چه هست، یک بحث است و اینکه باید بدهیم یا نه، یک بحث دیگر. بنظرم بحث نیرو را با بحث پرنسیب قاطی نکنیم. هر شهری اگر استثمار را دید، کسی را هم داشته باشد که به او بگوید جوابش چيست.

حزب را باید کشوری معرفی کرد و تثبیت کرد و نميشود این را غیابی برای کاشانی‌ها تعریف کرد. بالأخره در هرشهری (حالا با هر بُردی، با هر دامنه و نفوذی) کمیته کمونیستی شهر ضروری است. ما چقدر نیرو داریم؟ ممکن است از آبادان و اصفهان شروع کنیم. این یک بحث دیگر است که دقیقاً میرسیم به سیر رشد محافل سراسری که ميتوانیم این را نقد کنیم: "چرا اینها بدون اینکه پایگاه اساسی کمونیستی در شهرهای معیّن داشته باشند نشریه سراسری میدهند"؟ این یک بحث معیّنی است. ولی اینکه اگر یک حزب کمونیست در ایران باید کمیته حزبی بزند برای اینکه در هر شهر یک کمیته کمونیستی داشته باشد من در این هیچ شکی ندارم.

به هر حال فکر میکنم جمعبندی من این است: مبارزه طبقاتی پرولتاریا را سازمان بدهیم نه مبارزه بطور کلی (این حکم رفیق بهمن کاملاً درست است). پرولتاریا را بعنوان یک موجودیت اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی در کُل هم بشناسیم. فابریک را تنها حیطه بروز مبارزه طبقاتی یا فعالترین آن، یا همانطور که رفیق بهمن گفت جبهه اصلی مبارزه طبقاتی نگیریم. بلکه طبعاً جايی بگیریم که بخاطر ویژگيهایش، مبارزه طبقه کارگر آنجا برجستگی دارد. ولی هر طبقاتی کردنی مستلزم بیرون کشیدن مبارزه از محدوده فابریک است. و این برای ما یک نوع کار تشکیلاتی و کار سازماندهی دیگری ورای فابریک را ایجاب میکند، که آن هم جبهه‌ای است و نه اداری، اجرايی و ارتباطاتی. آن هم جبهه‌ای است. این میتواند از سطح کمیته کوچه تا کمیته منطقه متفاوت باشد، با توجه به خصوصیات اقتصاد ارگانیک منطقه‌ای که داریم راجع به آن حرف ميزنیم.

به این معنی من کمیته‌های محل زیست و کمیته‌های محل کار بطور کلی را بعنوان زیربخشهای کمیته منطقه و ابزارهای کمیته منطقه درک ميکنم. این محل زیست به معنی اخص که میگویم، به اندازه فابریکها جبهه‌ای نیست. بلکه کمیته‌ای که بالای این دو تا هست، (یعنی کمیته بخش یا کمیته منطقه خودش) دارد یک مبارزه جبهه‌ای را پیش ميبرد. در شرایط ایران این بخصوص گریز ناپذیر است. بخصوص در شهرهای بزرگ، متمرکز و متراکم ناگزیریم از این کار که کمیته‌هایی که به فابریکها و محلات خط میدهند خودشان طبعاً از نوع کمیته‌های جغرافیایی باشند. عضو حزب از اتحادیه کارگران شمال فلانجا نباشند.

قسمت یازدهم - ٤٦ دقیقه

جنبش خودبخودی و مبارزه طبقاتی

یک چند تا نکته اینجا مطرح است که فکر میکنم این بحث از این نظر خیلی روشنگر است که لااقل بصورت یک پلمیک دارد باز ميشود.

اینکه بنظرم میآید در صحبتهای رفیق بهمن "مبارزه طبقاتی همان جنبش خودبخودی است". اینکه "موضوع کار ما جنبش خودبخودی است و نه طبقه کارگر"! و اینکه "جریان کمونیستی در جنبش طبقه کارگر جزئی از جنبش این طبقه نیست"! و لذا ميتوانیم بگوييم: "مبارزه طبقه کارگر مستقل از اینکه مبارزه ما در کجا جریان دارد، آن مبارزه خودش در کجا جریان دارد"!

بنظرم این یکی از جلوه‌های این بحث است که میگوید مبارزه طبقاتی اساساً در فابریکها جریان دارد. خودبخودی معنيش این است که مبارزه طبقاتی را اساساً باید از جنبش خودبخودی گرفت. بله جنبش خودبخودی اساساً در فابریکها جریان دارد. من این را قبول دارم. بخاطر اینکه جنبش خودبخودی اساساً حول خرید و فروش نیروی کار جریان دارد. و روابط استفاده از این نیروی کار توسط بورژوازی.

ولی آیا جنبش طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی هم اساساً در فابریکها جریان دارد؟ این اصلاً نقض معنی طبقاتی است که به این مبارزه میدهیم. اگر ما با وجود یک حزب صحبت ميکنیم، مبارزه بخش سوسیال دمکرات، بخش کمونیست آن حزب و اینکه آن طبقه را به کدام سمتی ميکشد تعیین میکند که مبارزه طبقاتی کجا جریان داشته باشد. چون شما گفتید "مبارزه تحت رهبری حزب طبقاتی است". اگر مبارزه تحت رهبری حزب یک مبارزه طبقاتی است (لااقل به این حکم هم برمیگردم، که فقط اینطور نیست) آنوقت چرا فقط در فابریکها جریان دارد؟ چرا حزب فقط مبارزه طبقاتی را دارد در فابریکها به جریان مياندازد؟

پس این حکم بنظرم درست نیست و این بحث رفیق بهمن اساساً این است که مبارزه طبقاتی، منظورش جنبش خودبخودی است. البته جنبش خودبخودی، شاید با خصوصیات ویژه‌ای، که بعد این تناقض دارد با اینکه مبارزه وقتی طبقاتی است که تحت رهبری حزب است. آنوقت خودبخودی نیست و آنوقت اگر خودبخودی نیست چرا در فابریکها جریان دارد؟ مستقل از اینکه حزب در آن مقطع بمثابه نماینده کل طبقه با بورژوازی سر چه چیزی دارد سر و کله میزند؟ این حتماً باز در سطح فابریکها جریان دارد.

این یک تناقض در حرف رفیق است، که بنظرم اگر رفیق راجع به آن صحبت بکند بحث بازتر میشود. بنظرم اینجا جند تا بحث است که در هم پیچیده شده. یکی اینکه چه سازماندهی کمونیستی گریز ناپذیر است؟ رفیق اشاره کرد آن سازمان گریز ناپذیر کمیته فابریکی است. شاید در ادامه بحثش میخواست بگوید یک سازمان گریز ناپذیر دیگر کمیته منطقه‌ای است. ولی جمع به رفیق مهلت نداد که آن سازمان گریز ناپذیر دیگر را بحث کند.

اگر رفیق بحثش این است که کمیته منطقه‌ای به تبع مبارزه فابریکی و به این اعتبار پیوندش با مرکزیت و رهبری ضروری میشود، به این اعتبار. یعنی ضرورت این مشتقی است از کمیته فابریکی. این را من قبول ندارم و فکر ميکنم همانطور که چندین بار فرموله شد، کمیته منطقه‌ای به اعتبار خودش یک سازمان اجتناب ناپذیر کمونیستی درون طبقه کارگر است.

یکی بحث سر کمیته گریز ناپذیری سازماندهی کمیته فابریک و اینکه رفیق بهمن دو قطب مرکزیت، سراسری و فابریک را که به هم وصل میکند، به این نتیجه میرسد که این از نقطه منطقه عبور میکند و این خط منطقاً یک جایی روی این خط است و این به اعتبار این دو قطب معنی دارد که (بنظرم اینجا من، رفقا ناصر، خسرو، تقی، ایرج و رفیق حمید) تا اینجای بحثمان فهمیدیم این بود که نه، کمیته منطقه‌ای خودش یک کمیته سازمانده و رهبر به اعتبار خودش است. نه به اعتبار فعالیت کمیته‌های فابریک و وصل کردن به کمیته مرکزی، یا کمیته مرکزی را وصل کردن به فعل و انفعالات کمیته فابریکی.

این بحث از چندین جنبه کشیده شد. یکی ماهیت اجتماعی- اقتصادی منطقه، دیگری از موجودیت اجتماعی- اقتصادی منطقه‌ای طبقه و یکی اینکه کمیته‌ای میخواهیم برای همین واقعیت، جدا از اینکه بدانیم آنجا فابریکی هست یا نه. کمیته باید دراین موجودیت و در این تقسیم‌بندی بطور ابژکتیو طبقه را سازمان دهد. و مبارزاتش را دراین تقسیم‌بندی ابژکتیو که خصلت ابژکتیو آن منطقه را روی خودش ميپذیرد سازمان داد. این یک بحث بود.

یک بحث سر رابطه کیفیت کارمتفاوت کار فابریکی و کار غیر فابریکی بود که اینها باید تلفیق شوند و فابریک خودش تلفیق کننده این نیست. نه فقط تلفیق رهبری با فابریک، بلکه تلفیق فابریک با خارج از فابریک. این هم یک وجه دیگری بود که در رابطه با ضرورت درخود و به اعتبار خود کمیته منطقه‌ای بحث شد. شهر چه است و غیره... در این روابط بحث شد.

من فکر میکنم و رفیق هم بحث کرد که "این را درک نميکنم که در محل زیست چه مبارزه طبقاتی‌ای جاری است"؟ اگر قرار است جاری باشد و ما برویم سراغش، به چه اعتباری میگویيم تحت رهبری حزب جاری میشود؟ همان سؤالی که حمید کرد.

پس چه مبارزه خودبخودی طبقاتی جاری است؟ که من هم معتقدم مبارزه خودبخودی میتواند طبقاتی باشد. بله! میشود نشان داد و سؤال کردند چیست؟ پس رفیق بهمن شاید بحثش این نیست که "فقط هر مبارزه‌ای که تحت رهبری حزب باشد طبقاتی نیست، بلکه مبارزه خودبخودی معیّنی هم هست که طبقاتی است".

پس این بحث را از اینجا بگیریم. مبارزات خودبخودی معیّنی هست که طبقاتی است. آیا این خصلت طبقاتیش را از فابریک یا محلی بودنش ميگیرد؟ در بحث رفیق بهمن لابد باید بگویيم: آره دیگر، چون اساسش این است که در فابریک دیده میشود و در محله نمیشود دید. به نحوی مُهر فابریک به این خصلت خورده.

من میگویم اینطور نیست. خصوصیتی که آن مبارزه را طبقاتی میکند قد علم کردن آن مبارزه در مقابل بورژوازی و کلیّت آن است. مثال مارکس در مورد قانون چهل ساعت کار یک نمونه است، که وقتی فابریک میگوید من چهل ساعت کار میخواهم و قانون چهل ساعت کار باید تصویب شود، این یک مبارزه طبقاتی است و اگر بگوید من پنجشنبه، سیزدهم، تعطیلی میخواهم یک مبارزه طبقاتی نیست. چون منافع یک طبقه را در مقابل مصالح یک طبقه دیگر نمایندگی نمیکند، بلکه منافع بخشی از طبقه را در یک گوشه‌ای از یک فابریک نمایندگی میکند!

پس سؤال این است که دقیقاً چه موقع میشود که پرولتاریا (حتی یک بخش آن) بمثابه پرچمدار کل طبقه در مقابل بورژوزی قد علم میکند؟ و آن مبارزه طبقاتی است؟ به معنی‌ای که صحبتش را داریم میکنیم. از کجایش باید گرفت؟ از این رابطه‌ای که بین بورژوازی و پرولتاریا بر سر آن مسأله برقرار میشود. چون در یک مبارزه غیر طبقاتی، همه بورژوازی هم که آخر پشت آن تک بورژوا نیست.

وقتی کارگرهای یک کارخانه معیّن اعتصاب میکنند که سود ویژه من را بدهید، بورژواهای دیگر ممکن است بگویند آره، سود ویژه‌شان را بدهید. ولی وقتی میگویند قانون چهل ساعت کار باید تصویب شود، بورژوازی ناگزیر باید یک موضع روی این بگیرد، تا در سطح دولت نمایندگی شود، که منافع کل بورژوازی در مقابل این خواست کارگران یک فابریک، که معنيش یک تغییر و تحول در رابطه بورژوایی و پرولتاریا ست، چه هست؟

پس صحبت اساسی اینجا این است که وقتی جنبش خودبخودی طبقاتی است که رابطه معیّنی بین بورژوازی و پرولتاریا مطرح میکند و این یک کلیّت طبقات را در بر ميگیرد. آره! رفیق میتواند بپرسد پس در محله چطور ممکن است یک چنین چیزی اتفاق بیافتد؟ یا چه چیزی تا حالا پیش آمده که ميشود این صحبت را کرد؟ رفیق دقیقاً خواسته‌های طبقاتی پرولتری را که یکی از آنها آزادی زندانیان سیاسی است، بعنوان یک خواست غیر طبقاتی مطرح کرد.

در حالی که اين طبقاتی‌ترین خواست سیاسی پرولتاریا در مقطع کنونی است که اساساً میتواند در محلات مطرح شود. برای اینکه خانواده‌های زندانیان الآن دیگر در فابریکها به هم گره نمیخورند، خانواده‌های زندانیان در محلات گره میخورند. در رابطه با محلات کارگری که کارخانه‌هایش زندانیان معیّنی میدهد، مبارزه بر سر آزادی زندانیان سیاسی، یک مبارزه محلی طبقاتی است.

مبارزه محلی که در آن، طبقه یک خواست اساسی را به بورژوازی میگوید و رفیق بهمن خودش روشنگر بحث ما بود راجع به اینکه چرا آزادی زندانیان سیاسی یعنی برای اینکه همه دمکراسی را میخواهد. چون اگر کسی را نگیرند واضح است که یک فعالیتی میتواند بکند. پس خواست آزادی زندانیان سیاسی یک نوع آزادی فعالیت، آزادی بیان، آزادی قلم وهمه چیز است. پس آیا خواست آزادی زندانیان سیاسی میتواند مبداء مبارزه محلی و به شعار یک مبارزه در سطح محلات تبدیل شود؟

رفیق بهمن اینجا فقط یک کار باید بکند که حتماً بنا به خصلت محلیش نمیتواند. فقط در فابریک میتواند. رفیق میگوید اگر این را درک کنم قبول ميکنم. خوب رفیق! این را بنظرم باید توجه کرد اگر شعار چهل ساعت کار زنان زحمتکش را به حمایت از شوهرانشان به باریگاد در محله بکشاند؟ و شعار همان چهل ساعت برای کارگر باشد؟ جزئی از همان مبارزه طبقاتی و در عین حال جزئی از همان مبارزه محلی نیست؟ آیا مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی که در محلات شکل ميگیرد و به تحصن در شهرداری محل ميانجامد، این یک مبارزه طبقاتی نیست؟ با اینکه خواست طبقاتی است و منافع یک طبقه را دارد در مقابل کل بورژوازی، در یک مقطع معیّن تاریخی نمایندگی میکند؟

هست و میتواند باشد و بنابراین کار محلی از این نظر بنا به خصلت ارزش مصرفی محله‌ای و کارخانه‌ای آن، تفاوت اساسی نمیکنند. آن چیزی که مبارزه را طبقاتی میکند، چیزهایی ورای خصلت فابریکی یا خصلت محلی مبارزه است. محتوای طبقاتی مبارزه است که تعیین میکند این چه نوع باشد. و این خودش را در شعارها و در مقابل قرار دادن منافع دو طبقه در یک مبارزه معیّن نشان میدهد.

از بخشی از یک طبقه فراتر بردن و منافع کل طبقه را در مقابل بورژوازی نمایندگی کردن. که بورژوازی را درست به همین اعتبار ناگزیر میکند که منافع بخشی خود را کنار بگذارد و ببیند که کل بورژوازی راجع به این خواست چه میگوید. و اینجا است که پلیس میآید و یک محله را میزند و تار و مار میکند. وگرنه خیلی جاها بر سر دستمزد دعوا میشود و هیچکس هم پیدا نمیشود و مينشینند و مزد نپرداخته و طلبکاری خود را ميگیرند، کسی هم نميآید. پاسدار هم بیآید فقط مواظب است که شاید دماغ کسی نشکند. قدیم لااقل اینطوری بود، الآن حتی اینطوری نیست.

بنابراین من ميگویم آیا رفیق بهمن این را قبول ندارد که این خصوصیت فابریک، یعنی چیده شدن ماشینها و تولید شدن ارزش اضافه فقط نیست؟ آنهم نه تولید شدن ارزش اضافه، بلکه تولید شدن محصول اضافه. چون در محله معلوم میشود که ارزش اضافه چقدر بود. وقتی فهمیدیم کارگر در ازای این مزد، در چه خانه‌ای زندگی میکند است که ميفهمیم چقدر ارزش اضافی تحویل بورژوازی داده است. نه اینکه ببینیم آخر سر چند تا یخچال تولید کرده.

فقط در سطح کارخانه نیست که رابطه اقتصادی طبقه کارگر و بورژوازی مطرح میشود. رفیق باید این را برای ما روشن کند که آیا بنا به خصلت فابریک، یعنی بنا به خصلت مکان تولید است که جنبشهای خودبخودی طبقاتی میتواند وجود داشته باشد؟ یا نه، مستقل از کارخانه بودن یا محل زندگی بودن کارگران، این خصلتها میتواند به جنبش خودبخودی ناظر باشد؟ چون قبول کردیم که جنبش حزبی به هر حال میتواند ناظر باشد. حزب میتواند در محلات و در کارخانجات مبارزاتی را سازماندهی کند که هر دوی آنها بنا به رهبری حزب و شعارهای حزبی طبقاتی است. پس خودبخودی میتواند در محلات شعارهای طبقاتی را بپذیرد و شیوه‌های مبارزاتی را انتخاب کند که طبقه بورژوازی و پرولتاریا در مقابل هم مطرح میکنند. بنظر من میتوانند.

در رابطه با این مسأله، من فکر میکنم حالا این واقعیت که "کمیته‌های فابریک چه مکان برجسته‌تری از کمیته محله دارد" یک بحث مشخص است. این را پراتیک ما نشان خواهد داد که اینطور هست. کمیته‌های فابریکی ازکمیته‌های محلی به این معنی اخص کلمه، به معنی همطراز، به معنی کیفیتاً یکسان، به این معنی که در یک سطح تجریدی حرف ميزنیم، (نه به این معنی که کارشان تولیدی است و به شرایط تولید طبقه کارگر نظارت میکنند و طبقه کارگر را در تولیدش نمایندگی میکنند) به این معنی که زیر کمیته منطقه هستند و تشکلهای کمونیستی آنجا هستند. طبقه را در یک محیط معیّن اجتماعی، اعم از تولیدی یا زیستش دارند نمایندگی میکنند و تکلیفش را با بورژوازی مشخص میکنند و نیروهایش را سازمان میدهند.

ولی من معتقدم کار محلی میتواند خصلت طبقاتی بخودش بگیرد. ما در مقابل کار محلی غیر طبقاتی نقد داریم، نه در مقابل کار محلی طبقاتی. و اگر اکونومیسم، دنباله‌رویسم، پوپولیسم در کار محلی گریبان ما را گرفته، معنيش این نیست که کار محلی بنا به تعریف یک کار پوپولیستی، اکونومیستی و دنباله‌رویستی است. معنيش این است که ما بلد نبودیم در محله بفهمیم منافع طبقه کارگر چه چیزی ایجاب میکند و کمونیستها و کارگرهای محله باید در چه تشکل‌ها و چه اَشکالی، مبارزه بر علیه بورژوازی را در آنجا ادامه دهند. که این را باید روشن کنیم.

اما صحبت دیگر، رفیق حمید که میگویند "چه نیروهایی موضوع کار ما هستند؟". اینجا بحث بر میگردد بر سر اینکه اصولاً چه چیزی موضوع کار ما است؟ نیرو، جریان، طبقه، جنبش طبقه، مبارزه بالفعل؟ موضوع کار ما را چه چیزی تشکیل میدهد؟ من معتقدم موضوع کار ما را طبقه تشکیل میدهد.

اینکه طبقه همیشه در حال حرکت است، یک تعریف کلی طبقه است. مارکس صحبت میکند هر جا استثمار هست مقاومت هم هست. یعنی طبقه مجموعه‌ای از استثمار و مقاومت، هر دو با هم است. هیچ طبقه راضی پیدا نميکنید. بنابراین طبقه ناراضی و طبقه آماده اعتراض موضوع کار ما است. طبقه خون به دل، طبقه معترض علیه جامعه بورژوا. این طبقه گفتیم واحدهایش خانواده است، کارخانه است، محلات زحمتکش نشین است. واحدهایش اردوهای کار است.

واحدهای طبقه هم در مقیاسهای مختلف آن فرق میکند. واحدهایش به هر حال فرد نیست و فکر ميکنم که این کنگره بالأخره اين نکته را بايد بفهمد که واحد طبقه کارگر فرد نیست. برجسته کردن فابریک و فی‌الواقع به فابریک تقلیل دادن خاصیت اساسیش این است که طبقه را بعنوان یک موجودیت اجتماعی. خانوادگی نفی و نقض میکند و اصلاً تمام مسائل اقتصادی و سیاسی شناخت طبقه کارگر بعنوان یک طبقه و یک قشری از اجتماع مخدوش میکند.

بنابراین چه نیروهایی موضوع کار ما هستند؟ طبقه. طبقه کارگر هر جا هست ما هم آنجا هستیم. چون طبقه کارگر هر جا هست معترض است. اینکه این بصورت یک جنبش خودبخودی خودش را نشان داد یا نه، این بنظرم آنجایی است که ما خودمان را بعنوان یک جریان واقعی در جنبش کارگری در نظر نميگیریم و لذا نمیرویم که بشویم. برای اینکه طبقه بالأخره به جریان میافتد، زیر یک پرچم معیّنی به جریان میافتد.

ما در مورد جنبش خودبخودی که صحبت ميکنیم از ماشین شکستن خودبخودی کارگران که صحبت نميکنیم. ما حتی خیلی جاها به جنبش سندیکایی گفتیم خودبخودی. طبقه زیر پرچم بخشهای معیّنی از خودش راه ميافتد. طبقه زیر پرچم سندیکالیست‌ها راه ميافتد. حالا این سندیکالیست‌ها میخواهد متشکل باشد یا نباشند، ولی طبقه زیر پرچم سندیکالیست راه افتاده که ما به آن خودبخودی گفته‌ایم. طبقه زیر پرچم آنارشیسم راه افتاده بود، زد درب و داغان کرد و تریبون را برد هوا. حالا ممکن است آنارشیست‌ها متشکل نباشند ولی به هر حال زیر پرچم آنارشیسم رفتند.

بنابراین وقتی ميگوييم جنبش کارگری باید موضوع کار ما باشد. لااقل بیايیم جنبش کارگری را از محملهای معیّن مقطعی که بخودش پذیرفته جدا کنیم. کی گفته همیشه آنارشیست‌ها زودتر از ما جنبش کارگری‌اند؟ و چرا آنارشیست‌ها به جنبش کارگری بمثابه جنبش ما برخورد نکنند؟ من این را نميپذیرم. یعنی معنی تاریخی این که کمونیسم از بیرون میرود در جنبش طبقه، تبدیل به این شود که کمونیسم تا ابد بیرون جنبش طبقه است!

بنظرم اینطور نیست. اینکه حزب سیاسی طبقه از طریق مبارزه خودبخودی و خودجوش طبقه بیرون نميآید، معنيش این نیست که هیچوقت حزب طبقه به یک بخشی از خود طبقه تبدیل نمیشود. و دیگر هیچوقت نمیشود حرکات کارگری، حتی خودبخودی، به آن به معنی فلسفیش اگر بخواهیم بگوييم، بر اساس آگاهی‌های سنتهای سوسیال دموکراتیکی باشد که فعلاً متشکل نیست! میتواند باشد، ولی به نتیجه نميرسد.

بله ممکن است با شعار حکومت کارگری بریزد در یک فابریک. این میتواند یادآور آموزشهای یک حزب باشد که درب و داغان شد. ولی طبقه آنجا روی خاطرات و سنتهای موجود کمونیستیش حرکت کرده. خودبخودی است برای اینکه متشکل نیست. نه اینکه خودبخودی است بخاطر اینکه سوسیالیستی نیست. خودبخودی است برای اینکه رهبری ندارد، نه خودبخودی است بخاطر اینکه کمونیستی نیست. حرکتهای سوسیالیستی خودبخودی وجود دارد. ميگیرد و مصادره میکند و پخش میکند و یک سوسیالیسم کارخانه‌ای هم میگذارد سر جایش. بنابراین فکر میکنم این درک ما از جنبش خودبخودی است.

* * *

موضوع کار ما: طبقه معترض و در حال حرکت یا جنبش خودبخودی

بحثمان این است که موضوع کار ما جنبش خودبخودی طبقه است. بنظرم یک تعریف ناقصی است. بنظرم موضوع کار ما طبقه معترض و طبقه در حال حرکت است. دقیقاً اینجا است که اولاً کار روتین ما مبارزه و سازماندهی ما به آکسیون گره نمیخورد. برای اینکه جنبش خودبخودی به معنی عمومی که گرفتیم، با یک روز اعتصاب و اعتراض کار ما شروع نمیشود که با خوابیدن اعتراض، کار ما هم تمام شود. بلکه طبقه‌ای است که میدانیم بنا به خصلتش معترض است و بنابراین سازماندهی روتین ما دائم است.

یکی اینکه روی مسأله خودبخودی، به سندیکالیست‌ها و آنارشیست‌ها آوانس نمیدهیم، اینکه طبقه خودبخود روی مواضع آنارشیستی و سندیکالیستی ميجنبد، تاریخاً ممکن است، بله! همینطور است. حتماً همینطور است. آیا بعد از انقلاب اکتبر هم همینطوراست؟ بعد از انقلاب چین هم همینطور است؟ اگر شانگهای دوباره بخواهد بجنبد حتماً روی جنبش سندیکالیسم ميجنبد؟ نه! نميجنبد. روی جنبش شورايی ميجنبد. یعنی تجربه تاریخی طبقه و آن آموزشی که طبقه در طول یک قرن دیده. از چندین و چند انقلابش و کارکردن یک بین‌الملل و سه تا بین‌الملل همانقدری میتواند به حرکات خودبخودی در خودش دامن بزند که شکست هم میخورد و به جايی هم نميرسد و محدود هم ميماند و طبعاً یک جايی میرود زیر پرچم یک جریان دیگر.

ما از خودبخودی در مقابل چه صحبت ميکنیم؟ از خودبخودی در مقابل کمونیستی؟ یا از خودبخودی در مقابل متشکل و رهبری شده و هدایت شده؟ من به این معنی دوم ميفهمم. به آن معنی اول نميگویم خودبخودی. میگویم جنبش تریدیونيونی، هدایت شده. که اصلاً هم خودبخودی نیست. میروند سر و ته‌اش را به هم وصل ميکنند و راهش میاندازند.

محق نیستیم بگویيم خودبخودی و محق نیستیم طبقه را بنا به تعریف وقتی تکان میخورد بگوييم حتماً تریدیونيونی تکان میخورد. طبقه اعتراضش را میکند و خیلی جاها با سوسیالیسم خرده بورژوايی به میدان میآید. خیلی جاها با سوسیالیسم عقب‌مانده‌تر از آن به میدان میآید، خیلی جاها هم تریدیونيونی به میدان میآید.

آگاهی خودبخودی طبقه در چه مقطعی تریدیونيونیسم است؟ در چه دوره‌ای تریدیونيونیسم است؟ آیا آگاهی خودبخودی طبقه کارگر ایران تریدیونيونیسم است؟ یا آنارشیسم است؟ و ایا این آگاهی خودبخودی حاصل مشی چریکی، حاصل یک انقلاب شکست خورده، حاصل قیامی که توده‌ها را مسلح کرد، نیست؟

بنظرم بحث خودبخودی هم یک بحث معتبری است و میتوانیم بکنیم. رفیق بهمن حتماً نظر مشخصی روی این دارد. من هم الآن بحثهایم را شاید درست فرموله نميکنم، ولی منظورم این است که بنظرم این شرط لازم بحث است که بفهمیم موضوع کارکمونیستها طبقه معترض است، همانطوری که موضوع کار سندیکالیست‌ها هم طبقه معترض است. هانطوری که موضوع کار آنارشیست‌ها طبقه معترض است.

طبقه به معنی یک هویّت اجتماعی– انسانی، یک معترض. نه اینکه طبقه هم وقتی طبقه میشود که زیر پرچم حزب باشد. نه! طبقه قبل از اینکه به حزبش هم برسد، طبقه درخودی است. جلوه‌های اعتراضی آن طبقه درخود موضوع کار ما است. و ما این را میدانیم که طبقه درخودی نیست مگر اینکه معترض باشد. حالا این اعتراض خودش را به صورت هر چیز نشان میدهد، مايیم که باید برویم تشخیص بدهیم به صورت چه نشان میدهد و جای آن جلوه‌های خودبخودی جلوه‌های کمونیستی را بنشانیم. کمونیستی هم هدایت شده و هم متشکل است.

من از اینجا به کار روتین میرسم. من میگویم کار روتین ما به جنب و جوش طبقه بستگی ندارد. اگر میگفتند این طبقه کارگر را به یک صورت عجیب و غريبی ازسندیکالیسم و آنارشیسم و رفرمیسم تهی کردیم. این طبقه همین یک طبقه است بدون هیچ عقیده‌ای، فقط میگوید آی، من ناراضی هستم! با اینکه این طبقه میگوید من سندیکالیستم، یا اینکه زیر پرچم آنارشیسم رفته باشد و تکان بخورد و آکسیون بکند یا نکند، کمونیستها میروند که این طبقه را بسوسیالیسم واقف بکنند، در حزبش متشکل بکنند و حزبش را عالیترین شکل تشکلش ميدانند. من معتقدم که این طبقه باید بیاید و تحت رهبریش قدرت را بگیرد و جامعه و دنیا را اداره کند و نجات دهد. این خیلی بحث ساده کمونیستی مانیفست کمونیست است. حالا بیايیم یکی یکی عناصرسندیکالیسم، آنارشیسم، آکسیون و غیره را به این تصویر اضافه کنیم تا وظایف دقیقترمان را بفهمیم.

ولی آن چیزی که در ماغایب بوده، این درک اولیه است در بحث سبک کار، که اگر هیچکس هم جلودارمان نباشد، او هم مشکل نداشته باشد، ما مشکل داریم. مايیم که میرویم سراغش و میگویيم تو چرا فقیری و سوسیالیست نیستی؟ تو چرا از زن و بچه‌ات جدايی ولی سوسیالیست نیستی؟ تو چرا بچه‌ات را در هفت سالگی از دست میدهی ولی سوسیالیست نیستی و در حزب نیستی؟ تو که زندانی دادی چرا در حزب نیستی و سوسیالیست نیستی؟ نه اینکه تو چرا سود ویژه میخواهی بگیری و سوسیالیست نیستی؟ این یکیش است.

اتفاقاً ما هیچ نسخه‌ای برای گرفتن سود ویژه نداریم. یکجايی ميدانیم نمیشود گرفت. از پیش هم میدانیم که نميدهند. مثل بیمه بیکاری. واقعاً از پیش ميدانیم که نميدهند. مامیرویم و میگویيم بله! تو معترضی، فقیری، بیحقوقی، باید سوسیالیست باشی. الآن نميدانم تحت تأثیر کی، بجای اینکه سوسیالیست باشی و حزبی باشی و برویم آنجا را بگیریم، داری میروی سود ویژه بگیری. با تو میآیم برای اینکه اولاً بهترین شعارها را بدهم، رهبری بورژوايی را با همین حرکت تو خنثی بکنم و ثانیاً در دل همین مبارزه آموزش بدهم که باید سوسیالیست باشی.

وگرنه من فعالیتم را از آنجایی شروع نميکنم که طرف برای سود ویژه یا برای چهل ساعت کار جنبید. ما تاریخاً از آنجايی کارمان را شروع کردیم که طبقه متولد شد. طبقه که سندیکالیست متولد نشد. متولد شد، خونها از آن ریخته شد، ماشین‌ها شکسته شد تا این طبقه سندیکالیست شد. در کشور ایران که هیچوقت هم سندیکالیست نشد.

با همین طبقه واقعی عینی اجتماعی کار داریم و میگوييم با نیروی این طبقه جامعه باید آزاد شود. و در تعریفمان است مبارزه طبقاتی موتور محرکه تاریخ است. این مبارزه طبقاتی به این معنی که من میگویم، به آن معنی سیاسی اخص کلمه نیست که اینجا استفاده میشود. به آن معنی که اول مانیفیست کمونیست نوشته شده، به این معنی نیست که اینجا نوشته شده. جمله اول مانیفیست این است که تاریخ همه جوامع طبقاتی، مبارزه طبقاتی است. آیا معنيش این است که تاریخ همه جوامع، تاریخ آن آکسیون‌ها و حرکتهایی است که در آن شعارهای عمومی طبقات مطرح شده؟ نه!

یعنی تاریخ همه جوامع کشمکش یک طبقه فرودست علیه طبقه بالا دست است. یعنی این کشمکش طبقاتی است. تصادفی نیست. بخشی نیست. قشری نیست. طبقاتی است. طبقات بر حسب مکانشان در تولید اجتماعی است. و بر حسب جایگاه‌شان در زیربنای اقتصادی اجتماعی با هم کشمکش دارند و این هم موتور محرکه تاریخ است. ما به این مبارزه خط میدهیم.

آنوقت میگویيم مبارزه‌ای واقعاً طبقاتی است (وقتی که داریم بعنوان عنصر آگاه این جریان حرف ميزنیم)، میگوييم آن وقتی براستی طبقه‌ای برای خودت شده‌ای که بتوانی این خاصیت‌ها را هم تأمین کنی. طبقه بودن طرف را زیر علامت سؤال نميبریم. یعنی طبقه بودنش به این شعارها و حزب و اینها بستگی ندارد. طبقه هست.

کشمکش هر طبقه‌ای کشمکش آن طبقه است. در تاریخ مينویسند طبقه کارگر یک مدت این کشمکش‌ها را داشت. اولین جمله مانیفیست را با این روح باید درک کرد که یک طبقه‌ای بنا به خصلتش (خصلت در مارکسیسم یعنی خصلت اجتماعی) تحت استثمار و بنا به همان خصلت اجتماعیش معترض. و ما با این طبقه معترض و ناراضی کار داریم، طبقه‌ای که به دلایل ابژکتیو میتواند درک کند که باید تغییری در جامعه اطرافش بوجود بیاورد. و بنا به دلایل ابژکتیو میتواند این تغییر را بوجود بیاورد. و بنا به دلایل ابژکتیو گریزی ندارد جز اینکه این تغییر را بوجود بیاورد. این سه تا میشود سوسیالیسم علمی.

بنابراین اگر بگویيد موضوع کار ما کدامند؟ من میگویم جنبش خودبخودی نیست که برویم در فابریکها جستجویش کنیم. طبقه معترض است که باید هر جا هست جستجویش کنیم و همه جا هست. و ما برای همه جای این طبقه بخودمان آرایش ميدهیم. و طبعاً از آنجايی که آن مبارزه خودبخودی، آن حرکت بالفعل، دیگر اَشکال پخته شده آن اعتراض در شرایط موجود است. ما هم آرایش خود را به تناسب این خودبخودی ميگیریم.

ولی این را قاطی نميکنیم، یعنی از این که اعتراض خودبخودی نباشد جُل و پلاسمان را جمع ميکنیم و ميرویم. چون خبری نیست! نه! ما سازماندهی کمونیستی ميکنیم. بنظر من در خلأ کامل میشود جنبش کمونیستی کارگری را سازمان داد و به انقلاب کشید. بارها شاید در تشکیلات ما این دیدگاه به ولونتاریسم متهم شده. ولی من میگویم این ولونتاریستی نیست. این حقی که ولونتاریست میگوید "برای سندیکالیست‌ها قائلیم"! برای خودمان قائل باشیم.

میگوید سندیکالیست‌ها هر وقت بخواهد میتواند طبقه را بلند کند اما من نمیتوانم هر وقت بخواهم طبقه را بلند کنم. اصلاً نمیتوانم! مگر اینکه آن طبقه اول سندیکالیست شده باشد! و روی شعارهای سندیکالیستی به میدان آمده باشد آنوقت من میتوانم آن طبقه را به میدان بیاورم! نه اینطور نیست. بنظرم ميتوانیم این کار را بکنیم. واقعیت این است که اصلاً نیازی ندارد این را بحث کنیم. اعتراضات طبقه گسترده‌تر از این حرفها شده که هر وقت دست بگذاری یک اعتراضی داشته باشد.

ولی ما از نظر تحلیلی، در دستگاه فکریمان برای سوسیالیسم، احتیاجی به وجود اعتراضات سندیکالیستی نداشته‌ایم. لزومی نداشته که طبقه اول اعتراضات خودبخودی کرده باشد تا ما سوسیالیسم را نتیجه بگیریم. طبقه باشد، ما سوسیالیسم را نتیجه میگیریم. طبقه استثمار شود ما سوسیالیسم را نتیجه ميگیریم. طبقه ناراضی باشد سوسیالیسم را نتیجه ميگیریم و همه اینها بنا به موجودیت ابژیکتیو طبقه هست. احتیاجی ندارد اثباتش کنیم.

موضوع کار ما طبقه معترض است. و مسائل ما مسائل طبقه معترض است. مسائل طبقه معترض چیزی جز مسائل سوسیالیسم نیست. ما طبقه را روی چه مسائلی در محل سازماندهی ميکنیم؟ مسائل سوسیالیسم.

اگر سوسیالیسم را از اولش آکادمیک نفهمیم، اینجا به مشکلی برخورد نميکنیم. مد شده و "چریک" و "توده‌ای" این را به ما داده که وقتی میگوييم "مسائل سوسیالیسم". بگویند "کاپیتال"! نه! وقتی میگوييم مسائل سوسیالیسم یعنی رهایی طبقاتی. طبقه را در محل و در فابریک روی مسائل رهایی طبقاتی سازمان میدهیم. و بیانیه‌اش چیزی جز مانیفست کمونیست و برنامه حزب کمونیست نیست. و مبارزه در جهت آن و لاجرم حزبی شدن و در حزب آمدن.

در محله ما کارگران را به حزب جلب ميکنیم، در کارخانه هم به حزب جلب ميکنیم. در محله آنها را به منافع همیشگی‌شان آگاه ميکنیم، در کارخانه هم آنها را به منافع همیشگی‌شان آگاه ميکنیم. مبارزه خود ما این است. شرکت در آکسیون سود ویژه شرایط ما است.

میخواهم بگویم جای شرایط و مبارزه ما عوض شده. بنظر میآید جلب کردن به حزب و به سوسیالیسم شده یک کارهایی کنار شرکت کردن در سود ویژه طرف. برعکس است. یعنی اگر سود ویژه‌ای نبود ما این کار را ميکنیم. ما فعالیت ميکنیم. فعالیت هم مبارزه هست. ما داریم در محله مبارزه ميکنیم، یعنی چکار ميکنیم؟ یعنی همان تبلیغ و ترویج را سازماندهی ميکنیم، روی عقاید سوسیالیستی و ضرورت گرفتن قدرت سیاسی. ضرورت متشکل شدن در حزب کمونیست و ضرورت حرکت کردن و عملاً قدرت را گرفتن.

این مبارزه ما در محله است. همین هم مبارزه ما در کارخانه است. همین هم مبارزه ما در منطقه است. همین هم مبارزه ما در سطح کمیته مرکزی و سراسر کشور. همین هم مبارزه ما در انترناسیونال است. آن بحثی که خسرو ميکرد که "ما همه جا یک چیز را میگویيم"، بنظرم بحث همین است. روش عملی بلشویکی یعنی روش عملی پیاده کردن برنامه بلشویکی. برنامه را که از اول از تاکتیک جدا نکرده بودند! گفتند "این برنامه ما است و میخواهیم پیاده‌اش کنیم. خوب الآن چگونه باید پیاده‌اش کنیم؟". این شد تاکتیک.

یعنی برنامه ما ثابت است. حرکت عملی است که ما مستقل از زمان و مکان طبقه را به آن فرا میخوانیم. تاکتیک یعنی اینکه الآن چگونه این برنامه را متحقق کنیم؟ به سَمت تحققش گام برداریم و ملزوماتش را چگونه تأمین کنیم؟ چگونه در این مبارزه معیّن بیشترین انرژی را به نفع این دیدگاه طبقاتی در درون جنبش طبقه کارگر آزاد کنیم؟ چگونه نگذاریم صفی از دشمنان طبقه کارگر زیر این پرچم بسیج شود و به ابزار آنها تبدیل شود؟ اینها همه مسائلی است که وارد دستگاه فکری ما میشود وقتی این دستگاه را داریم. دستگاه ما از اینها استخراج نشده. مانیفست کمونیست نیازی به مقوله سندیکا نداشت. مانیفست کمونیست نیازی به مقوله جنبش خودبخودی نداشت. آن یک وضع ابژکتیو، یک فاکتی بود برای اینکه نشان دهد که این طبقه اصلاً کار خودش را شروع کرده.

وجود یک طبقه کارگر معترض برای انتشار مانیفست کمونیست و وجود مانیفست کمونیست برای آغاز مبارزه کمونیستی کافی است. بقیه را باید بیايیم و در دستگاه فکریمان سر جایش بگذاریم. و این کاری است که دقیقاً برعکس، سوسیالیسم خرده بورژوايی کرده و آن چیزهایی را که میخواهد بیاورد به جایش بگذارد گفته "این کار تو و فلسفه تو است" و آن چیزی که ظرف عمومی ما بوده از ما گرفته. یعنی هویّت ما را برداشته و برده. به جایش گفت مبارزه "ضد رژیم"، این است سوسیالیسم. مبارزه برای "سود ویژه"، این است سوسیالیسم. "مبارزه اقتصادی"، این است سوسیالیسم.

هر انحرافی آمده و یک گوشه‌ای از این کار را گرفته و در یک شرایط ویژه‌ای گفته این است سوسیالیسم. این است مبارزه کمونیستی. کمونیست باید این کار را بکند. و ما از آن تاریخ در یک دوره انحرافی دگم زندگی کردیم تا وقتی دوباره فهمیدیم نه بابا! یک بین‌المللی باید کارگران را سوسیالیسم بکند و جلو ببرد. باز یک چند صباحی اینطوری بوده و باز درز گرفته شده. طبقات و اقشاری که منافع ویژه غیر طبقاتی، غیر سراسری وغیر رهاييبخش داشتند، باز هم آمدند و حرف ما را گرفتند و گفتند که نه! باید بیایی و برویم مزدشان را بگیریم.

مبارزه برای گرفتن مزدشان، مبارزه برای گرفتن حقوق دمکراتیک، مبارزه برای بهبود شرایط معیشتی‌شان، مبارزه برای بیرون آمدن از انقیاد فرهنگی و از چنگال مذهب. همه اینها جزئی از یک مبارزه پایه‌ای ما است برای رسیدن به رهايی قطعی و دادن قدرت به طبقه کارگر و محو همه طبقات.

این را روز اول به ما گفتند و برای این هیچ احتیاجی نه به خودبخودی، نه به سندیکالیسم، نه به آکسیون در درون طبقه نداشتند. این را از خود طبقه، (درصفحه پانزده مانیفست) از بورژوازی و پرولتاریا نتیجه گرفت. آخر صفحه بیست رسید و گفت سوسیالیسم.

یک طبقه‌ای بوجود آمده که ميبینیم که یک دردی دارد و این طبقه پایداراست و جامعه بورژوايی به این متکی است و جز این نمیتواند باشد. معترض هم هست. میتواند هم بگیرد و میزند هم ميگیرد. پس زنده باد پرولتاریا.

بنظرم بحث کار روتین حزبی ما با این بحث جمعبندی میشود که ما این هستیم، اول ما این هستیم. اگر یک نفر از ما همینطوری بپرسد شما کی هستید؟ ما نميگوييم ما معتقدیم در انقلاب دمکراتیک بورژوازی انقلابی نیست. خرده بورژوازی چپ اینطوری است! الآن موقع مماشات و تمکین آن یکی است! آن تروریسم بد است! ما نمیگوييم ما این هستیم!

یک روز یکی بیاید از من بپرسد تو کی هستی؟ میگویم من یک کمونیستم، مطابق مانیفست کمونیست. من میخواهم آزادی و رهايی قطعی برای این جامعه بیاورم و معتقدم نیروی طبقاتی و آن موجودیت اجتماعی که این کار را انجام میدهد و من باید وظیفه سازماندهیش را در انجام این رسالت تاریخی به عهده بگیرم، طبقه کارگر است. آنوقت اگر از تو پرسید در مورد خودبخودی و سود ویژه چی میگويی؟ خوب جوابش را میدهید.

هویّت ما جدا از برخوردهای ما است و کل پوپولیسم و روش عملی پوپولیستی و روش تشکیلاتی پوپولیستی این بوده، که ما را از نظرتشکیلاتی، از پیاده کردن آن چیزی که رأساً میخواستیم انجامش دهیم دور کرده و به آن چیزی که طبعاً باید انجام ميدادیم، نزدیک کرده.

چرا سبک کار با تاکتیک قاطی بود؟ چرا کار روتین حزبی با تاکتیک قاطی بود؟ برای اینکه تاکتیک همه چیز آن دستگاه فکری بود. برای اینکه همه چیز توجیه شده بود تضاد عمده، تضاد اصلی، تضاد فرعی و در این تضادهای عمده و اصلی و فرعی، هویّتش را تعریف میکرد. مشی انقلابی سازمان رزمندگان که کسی یادش نرفته. این بحثها آنجا به هم چفت میشود.

اینکه ما سبک کار سوسیالیستی، هویّت سوسیالیستی، علقه‌ها و انگیزه‌های سوسیالیستی و دخالت سوسیالیستی را میخواهیم به اعتبار وجود یک حرکات غیر سوسیالیستی در یک طبقه نشان دهیم و از آن استخراج کنیم! این را آنها یاد ما دادند. ما باید این میراث را دور بیاندازیم. ما میگوييم آقاجان چه کار داری طبقه مطابق ميل سندیکالیست تکان نمیخورد. من میخواهم بروم به طبقه بگویم تو باید اینطوری تکان بخوری. میگويی الآن وضع این است؟ این بحث را نميفهمد؟ چرا این بحث را نميفهمد؟ برای اینکه این فعال سندیکالیست در گوشش خوانده.

بگذار اول مقاله سندیکا را برایش روشن کنم. پس یک این یک بحث تاکتیکی، یک بحث موضعگیری. میگوید الآن دینمان اینطوری ایجاب میکند، پس این یک بحث تبلیغی. وگرنه اگر اینها در مغزش نبود که ميگفتیم حالا بیا بنشین حول منافع مستقل خودت جمع شویم و برویم. دیگر معطل نميکردیم که یک دور آن فازها را بگذراند.

آن هویّت را از ما گرفتند برای اینکه منافعشان ایجاب نمیکند. آن رهايی را نميخواستند. این شوخی نیست که پوپولیست‌ها روی جنبش آزادی زن مبارزه نکردند. نه این شوخی نیست! نبوده. به برابری زن و مرد علاقه ندارد. مايیم که علاقمندیم. این جریان در درون جنبش کارگری است که منافعی در ستمکشی زن ندارد. این جریان مشخص در درون جنبش کارگری است که به نیابت از کل طبقه اعلام میکند، منافعی در ستمگری ملی ندارد. او دارد، چون راجع به اینها کاری نمیخواهد بکند. میرود کاری میکند که منافعی در تغییرش دارد و میگوید سوسیالیسم این است! سازمانی بسازیم و رژیم را بیاندازیم! سازمان ضدآمریکایی. سازمانی بسازيد و شهر را از طریق ده محاصره بکنید، چون دهقانان این را دوست دارند. ولی آدم سوسیالیست از اول تمام مانیفست کمونیست پرچمش بوده و ميتوانست پیاده‌اش کند.

پس موضوع کار ما طبقه کارگر است و این را اصلاً باید در این کنگره درک کنیم. موضوع کار ما طبقه کارگر معترض است. هر جا هست. هر شکلی هست. در هر سطح آگاهی است. بقیه‌اش مسائل ویژه هست که ما تعیین ميکنیم سراغ کدام آن ميرویم، چطور به آن یکی وصلش ميکنیم. به کی خط میدهیم، خودمان چه آرایشی ميگیریم. امروز اسلحه دستش میدهیم یا اعلامیه...

در مورد تشکل هم دگم برخورد نکنید. "درباره ميلیس پرولتری" لنین را بخوانید (همین کتاب سبز رنگ که اخیراً کومه‌له چاپ کرده). لنین میگوید کسی که روز قیام بگوید پرولتاریا باید حزبش را داشته باشد لیبرال است. لیبرالها هم بدشان نميآید بگویند پرولتاریا باید حزبش را داشته باشد. امروز پرولتاریای سوسیالیست میگوید: پرولتاریا باید ميلیسش را داشته باشد.

خود حزب را هم دگم نکنیم که آهان حزب اینطوری است! میخواهم بگوييم آن بخش کمونیست پرولتاریا، آن بخشی که میداند این طبقه باید قدرت را بگیرد و جامعه را از شر مالکیت خصوصی خلاص بکند، که مارکس میگوید: در یک کلام ما دشمنان مالکیت خصوصی هستیم. که برای گفتن این هم به هیچ مقدمه‌ای احتیاجی ندارد، فوریتش را به همه باید بگوييم.

آن بخش یک روزی هم میگوید همین حزبی هم که من ساختم امروز کفایت نمیکند. امروز تشکل تو، یعنی ميلیس. ميلیس پرولتری الآن آن تشکلی است که میتواند تو را جلوتر ببرد. کسی هم بگوید باید در حزب باشی، دارد یک چیز عقب مانده را میگويید. لیبرالها هم راضی‌اند به اینکه تو حزب خودت را داشته باشی. چون حزب دارید و ميبینند که کاری با آن نميتوانید بکنید. آنجایی که راه قدرت گرفتن تو سد شده، بر سر تسلیح تو، و بر سر قدرت گرفتن عملی مسلحانه تو است. پس خود امر "متشکل شدن" این جریان را هم از این زاویه ببینیم که میخواهیم چه چیزی را به چه چیزی تغییر بدهیم.

اگر از اینجا نگاه کنیم بنظرم سبک کار ما روشن میشود. چرا ما باید کمیته فلان جا داشته باشیم؟ برای اینکه کارگران معترض آنجا هستند. کارگر آنجاها هست. چرا باید آنجا باید داشته باشیم؟ برای اینکه آنجا هم هست. چرا آنجا نداریم؟ برای اینکه نميتوانیم داشته باشیم؟ مانمیتوانیم داشته باشیم، وگرنه باید داشته باشیم.

کارش چیست؟ کارش این است که انقلاب سوسیالیستی را سازمان دهد. به چه طریقی؟ از طریق اینکه این برنامه را به آن آدمها تفهیم بکند، برای این کار متشکلشان کند، زیر رهبری آگاه‌ترین بخششان سازمانشان دهد و به فراخوان و رهنمود آن و تحت پرچم آن به تکان وادارشان کند تا بروند قدرت را بگیرند. نمیشود؟ چرا نميشود؟ مانع رویزیونیستی است؟ راهش این است که رویزیونیسم را از جلوی سر راهش برداریم. مانعش، آیا اکونومیسم وجود دارد؟ مبارزه با اکونومیسم. از برنامه میآیيم بیرون و میرویم در قطعنامه‌ها. همه اینها بخاطر آن "نميشود کار مستقیم خودمان را بکنیم"، چاپ کردیم. اگر ميشد هیچ احتیاجی به اینها نداشتیم.

واقعیت این نیست که فقط ما نیستیم که طبقه را به این طرف و آن طرف فرا ميخوانیم. واقعیت این است که فقط ما نیستیم که ميفهمیم این طبقه میتواند جامعه را تغییر دهد و حتی همین طبقه است که میتواند همین جامعه را ابقاء بکند. بورژوازی هم هست، خرده بورژوازی هم هست. هزار و یک گرایش مشخص طبقاتی در این طبقه در کار است. که همین کاری که ما میخواهیم به نفع سوسیالیسم و رهايی بکنیم، بر ضد مالکیت خصوصی بکنیم. آنها میخواهند به نفع مالکیت خصوصی بکنند.

همین الآن در پوشش و لفافه‌های تئوریک متفاوت و در حرکتهای عملی متفاوتی سازمانش را در طبقه داده. تشکل‌گریزی طبقه کارگر یک سازماندهی بورژوايی طبقه کارگر است. فکر نکنیم تشکل‌گریزی یعنی خود طبقه کارگر و سوسیالیسم مقابل آن است! نه! تشکل‌گریزی آن قالبی است که شکل طبقه کارگر در جامعه بورژوايی بخودش ميپذیرد.

عقیده مذهب یعنی خود طبقه کارگر، لامذهبی یعنی ما! نه! مذهب یعنی حاکمیت آراء بورژوايی بر طبقه کارگر. و واقعیت این است که طبقه کارگر را در هیچ مقطعی در جامعه رها از اینها پیدا نميکنید. طبقه کارگر مجرد وجود ندارد. طبقه کارگر تحت حاکمیت آراء بورژوايی، به شکل بورژوايی متشکل شده. با روحیات بورژوايی، با اقتصادی که بورژوزی به او تحمیل کرده، با شرایط زیست و شرایط تولیدی که بورژوازی به او تحمیل کرده، آن موضوع کار ما است. بنابراین نمیشود رفت و به او گفت بیا برویم برای سوسیالیسم. هزار و یک مانع بر سر راهش است و اینها یعنی مبارزه اقتصادی، مبارزه سیاسی، مبارزه ایدئولوژیکی.

مبارزه اقتصادی، سیاسی، ایئولوژیکی یعنی دقیقاً برداشتن این موانع از سر راه این طبقه و تبدیل کردنش به آن قدرتی که بتواند آن کار همیشگی که ما میخواستیم بکنیم، او بتواند بکند. و انتظار داشتیم کمون پاریس بکند و نکرد و دوباره از نو. قاعدتاً باید میتوانست بکند. فرض کنیم حزبش را نداشت.

به هر حال من این بحث را جمعبندی ميکنم. بنظرم اساس بحث ما باید متمرکز شود روی سازماندهی مبارزه طبقاتی پرولتاریا. موضوع کار این سازماندهی طبقه کارگر معترض است. باقی را از اینجا حرکت ميکنیم طبقه کارگر چيست؟ یک موجودیت اجتماعی است و نه فقط اقتصادی. و همینطور مرزش با طبقات دیگر مخدوش نیست. مرز خود طبقه کارگر را هم میشود معلوم کرد این طبقه کارگر است.

پس آن موضوع کار ما است. اعتراض را در طبقه فرض بگیریم، وجود نظرات طبقات دیگر را هم فرض بگیریم. یک چنین طبقه کارگری موضوع کار ما است. طبقه کارگری که به دلایل ابژکتیو ناراضی است ولی به دلایل ذهنی، به دلایل تاریخی معیّن، به دلیل وجود یک حاکمیت بورژوايی در کل جامعه (نه فقط حاکمیت رژیميش، بلکه حاکمیت طبقاتی بورژوازی)، اعتراض خودش را هم به زبان بورژوازی اعلام میکند.

این طبقه موضوع کار ما است. پس ما باید اولاً کلام بورژوازی را از دهانش بیندازیم و کلام خودش را در دهانش بگذاریم. تشکل بورژوازی را از او بگیریم و تشکل خودش را به او بدهیم و به جلو ببریم. و طبعاً بهترین جا وقتی میشود این کار را کرد که این طبقه در عالیترین شکل اعتراضی خودش باشد. هر جا که فریاد طبقه دیگر بلند شده باشد. آنجا ما بهتر میتوانیم بگویيم که چکار باید بکنیم. ولی هدفمان چه است؟ هدفمان دیگر مشخص است، باید او را ببریم به این سمت.

از اینجا چه اَشکالی را نتیجه ميگیریم؟ من میگویم قبل از اینکه به کمیته‌های رسمی تشکیلاتی برسیم، از خودمان شروع کنیم. یعنی بجای اینکه از پايین بیايیم بالا، از بالا برویم پایين. مامیخواهیم این کار را بکنیم. ما امروز از آسمان نیفتاده‌ایم. بودیم، قطع شدیم، ضربه خوردیم، تحریف شدیم، ضعیف شدیم و حالا دوباره میخواهیم قوی شویم. دوباره که میخواهیم قوی شویم از کجا شروع ميکنیم؟ ما که دوباره و هر روزه از نو با طبقه متولد نميشویم. شناسنامه ما را صد و سی سال پیش یکی مُهر کرده.

خوب، حالا از کجا شروع ميکنیم؟ دور هم جمع میشویم و بعد پخش ميشویم. خوب وقتی پخش ميشویم کجا میرویم؟ میرویم در مناطقی که این طبقه حضور دارد. ببینیم آنجا باید چکار کرد. آن منطقه نماینده ما و نماینده این جریان در آن منطقه است. منطقه را مطابق تعریف رفیق بهمن باید بگیریم یک موجودیت ارگانیک. یک قلمرو ارگانیک اقتصادی- اجتماعی که زیاد از قلمروهای جفرافیایی- سیاسی بورژوايی فاصله ندارد. چون او هم به همین دلیل استان درست میکند که بتواند به کارهای اقتصادی- اجتماعیش برسد. زیاد فاصله ندارد. یک جاهايی اختیاری است برای اینکه راههای عشایر را خراب کند یک مرز اینطوری ميکشد که او را از آن طرف رد کند.

ولی بحث اساساً این نیست. بحث بر سر این است که منطقه یک چیز ابژکتیو است و باید رفت در آن مستقر شد و سازمان داد و این کار را در آن منطقه پیش برد چون نمیشود از بالا پیش برد. نمیشود مارکس برود بالای برج ایفل و بگوید: حمله! و همه بروند! این کار محلی و کار منطقه‌ای میخواهد. کار حضوری میخواهد و آن تلفیق کار مخفی- علنی یعنی اینکه برو بیخ گوش پرولتاریا و بیاورید که در آن هست. پس کمیته فابریکی آن محله ما چه نقشی دارند؟ نقش تماس مستقیم با توده‌های طبقه را دارند. آنها نه شاید خط جبهه، خط تماس هستند. خط مستقیم فعالیتند. حتی نشریه را آن کمیته ميبرد و میدهد.

بنابراین ما باید بفهمیم چکار باید بکنیم و بعد سازماندهی را از خودمان بگیریم، نه از طبقه. جنبش خودبخودی طبقه به ما خط سازماندهی نميدهد. طبقه میدهد. با تجمعاتش، وضعیتش، سنن و سوابقش به ما میگوید که الآن کجا باید برویم و نیرو بگذاریم. فاکتور محدودیت نیرو اینجا وارد مسأله میشود که ما آن را روشن ميکنیم نیروی خودمان را کجا باید بگذاریم.

میگويید کجا باید نیرو بگذاریم؟ خودمان با توجه به شرایط ابژکتیو بیرون تعیین ميکنیم. بستگی به این دارد که چقدر نیرو داشته باشیم. هیچ آیه‌ای نیامده که در یک شهرهایی نمیشود کمیته منطقه‌ای داشت، چون پرولتاریا فلان طور است. همه جا باید داشته باشیم. حتی در دهقانان و کارگران کشاورزی. و اینجا دقیقاً آن بحث ممکن است اکونومیستی شود. حزب دقیقاً وقتی که شد منافع طبقه، زحمتکشان دیگر را باید واقعاً با خودش بیاورد. پس باید حوزه حزبی در دِه هم باشد.

ولی این بحث اصولی ما است. بحث عمليمان از محدودیت نیروهای ما نتیجه میشود. ما این محدودیت را برسمیت ميشناسیم. کشور معیّنی که در آن فعالیت ميکنیم برسمیت ميشناسیم و شروع ميکنیم. ولی چرا از کمیته‌های رسمی‌مان بحث را شروع کردیم؟ بنظرم از سازماندهی باید بحث را شروع میکردیم. ما باید کارگران را سازماندهی کنیم. یعنی چه؟ یعنی متشکلشان کنیم. متمرکزشان کنیم. طبعاً اگر ما هر چه وسیعتر متمرکزشان کنیم بهتر است. باز هم این هیچ آیه از پیشی ندارد که محافل پنج– شش نفره یا میتینگهای صد هزار نفره.

وسائل تولید و شرایط سیاسی به ما میگوید که چند نفره؟ اگر به یکی یکی گوشی بگذارند از تلویزیون هم میشود سازمانشان داد. از یک تلویزیون مدار بسته هم میشود برای طبقه ترویج کرد. ولی واقعیت این است که در این مقطع در چه سطحی از تکامل نیروهای مولده هستیم؟ میتوانیم یک میتینگ صد هزار نفره بگذاریم و تئوری بحث کنیم؟ نمیتوانیم. بورژوازی همین کار را دارد با ما میکند. دانشگاه آزاد درست کرده و در سطح یک میلیون نفر دارد ترویجـش را ميکند. ما نميتوانیم. اصلا باید آن ابزار را گرفت.

ابزار ما چيست؟ نشریه است. ارگانها است و غیره و غیره... با این وضعیت خودمان در چه واحدهایی باید اینها را سازمان دهیم؟ هنوز ما به کمیته کارخانه نرسیدیم. بنظرم ما هنوز در سطح محافل کارگری هستیم. این محافل را باید سازمان داد. باید کارگران را جمع کرد و به منافع خودشان آگاه کرد و در جهت آن منافع به حرکت در آورد. اینجا است که ما تاره میرسیم برای تشکیل این محافل در میان کارگران و متشکل کردنشان چه کمیته‌هایی از خودمان لازم داریم؟ چه کمیته‌هایی لازم داریم؟ کمیته‌های محل زیست و محل کار. برای اینکه طبقه یا اینجا است صبحها و یا غروب آنجا است. من بحث را از این زاویه ميگیرم و به این ترتیب ميفهمم.

فکر ميکنم روی نکاتی که من فکر کردم، شاید چون تفسیری شد رفقا یادشان رفته باشد که من چه سؤالات مشخصی مطرج کردم. رفیق بهمن مشخصا در رابطه با خودبخودی و حزب و محله و طبقاتی بودن محله و غیره... و در رابطه با بحث رفیق حمید که "موضوع کار ما چیست". بنظرم موضوع کار ما طبقه در حال حرکت و اعتراض است. و این طبقه همیشه اینطوری است.

اینکه دو-مرکزیتی میشود، بنظرم اصلاً در این سطح نیست. آسانترین کار برای یک کمونیست این است که مسأله دو-مرکزیتی را حل بکند. کمیته منطقه را هم برای همین تشکیل میدهند. ولی من روی این بحث نميکنم چون چیز مبهمی نیست. یعنی فکر میکنم بعد از اینکه روشن شد میتوان نشست و گفت دو-مرکزی چه است؟ حزب هم گاهی مواقع دو-مرکزی بوده و بعداً کردند یک مرکزی.

قسمت دوازدهم - ٣ دقيقه

سبک کار، نقد و تصحیح تشکیلات گذشته نیست

فکر ميکنم شاید صحبت من مستقیماً به ادامه صحبتهای قبلی مربوط نباشد. یعنی بحث کمیته کارخانه و محله وهم-ارز بودن رابطه‌شان با هم. صحبتهای من بیشتر سر این است که جلسه از سبک کار عملی بلشویکی، روش عملی سازماندهی بشیوه کمونیستها در قبال خرده بورژوازی را تنزل داده تا سطح روشن کردن چارت تشکیلاتی و برخی از ویژگيهای کمیته‌های معیّنی در کار عملی، بدون اینکه اصلاً مبانی این را پوشانده باشد. و عملاً اینطور حس میکنم که بحثهای قدیمی تشکیلاتی ما، یعنی بحث کمیته‌های محل L و فابریک F، با همان مسائلش و با همان روابطش و تقریباً با همان لحـنش دارد تکرار میشود. منتها شاید با عبارتی در رابطه با سبک جدید.

تصور من این است که بیشتر مشغله رفقا هنوز تصویر اتحاد مبارزان کمونیستی است که پشت سر گذاشتند. کارگرانی که یکL دارند و دو تا F و غیره. و اینها را چگونه باید وصل کرد؟! بنظرم میآید که بحثهایی که اینجا میشود قرار است رفقا را مثلاً فرموله کند که آها، بالأخره پیدا کردم! این را اینطوری به این وصل ميکنید! من اینطور احساس میکنم. ادامه بحث قبلی نیست. و دقیقاً از آن بحثم که یک ساعتی طول کشید، بنظرم میآید حتی بعضی رفقا ممکن است اینطوری گرفته باشند که چه بحث مشعشعی، چه بحث خوبی! چه بحث تهیيجی خوبی در دفاع از L!

برای همین میگویم که بحث مشخص من الآن به ادامه این بحث مربوط نمیشود. من معتقدم که این بحث باید ادامه پیدا کند و به یک جای معیّنی برسد و طرفین خودشان را تا حد نهايی فرموله بکنند. چون به هر حال بحث کمیته و محله بحث کنگره هست. بنظرم خصلت انتقادی ما به سبک کار خرده بورژوايی ضعیف است. ما این روشها را در انتقاد به روشهای کهنه بحث نميکنیم. یک جایی گویا همه ما سوار شدیم به اینکه روشهای کهنه چه نواقص و کمبودی داشت و الآن فقط مانده که چارت تشکیلاتی را تعیین کنیم. من فکر نمیکنم در این مقطع باشیم.

فکر میکنم بحث "کمینه محله هم-ارز کمیته کارخانه هست یا نه؟"، مبحث کنگره ما نیست. یا اگر هست الآن نیست. در سطحی نیست که بشود از رهبری و کمونیسم و سوسیالیسم و فرقه ما، که شاید یک مقدار هم راجع به آن شوخی ميشود. و سبک کار کمونیستی در مقابل سبک کار خورده بورژوايی و کار روتین و غیره مستقیم پرید به اینکه کمیته کارخانه با کمیته محله هم-ارز است یا نه؟! و اصولاً فلان رفیق کار در محله را برسمیت میشناسد یا نه؟! و غیره... بحث من همین بود.

قسمت سیزدهم - ١٤ دقیقه

سبک کار بمثابه گسست از کار تشکیلاتی گذشته

اینجا چند تا دیدگاه راجع به کمیته محله و کمیته کارخانه مطرح است. یکی این است که آیا کمیته محله (یعنی همان L) هم-ارز با کمیته فابریکی (یعنی حتما F) است یا نه؟ و اینکه در یک واحد غیر تقسیم نشده دیگری بالای سرش یعنی C-F-L باید وجود داشته باشد، یا خود F بخشی از L است یا نه؟ نظرات مختلفی وجود دارد که نشان میدهد همه این حالات ممکن است. یعنی بخشی در تشکیلات ما هست که میگوید: F هم-ارز L است و بالایش یک C-F-L است. خوب طبعاً زیر بخشی است از یک کمیته منطقه‌ای که آن هم کمیته منطقه است. یکی دیگر میگوید: F زير L است و سومی میگوید: L اصلاً لازم نیست.

خوب اگر اینطور باشد قاعدتاً یک سوم از رفقای ما قبلاً روی سبک کار بلشویکی بوده‌اند. برای اینکه یک C-F-L را سازماندهی کرده‌اند که F و L زیرش بوده، هم L داشتیم و هم F داشتیم و بالای آن هم یک کمیته منطقه‌ای بوده. یک کمیته منطقه هم داشتیم که رهبری بوده.

ولی من معتقدم اینطور نیست. یعنی چون L و F‌مان همطراز بود و یک C-F-L بالایش بود و یک کمیته منطقه‌ای داشتیم، روی سبک کار بلشویکی نبودیم. پس سبک کار بلشویکی بحثی است خارج ازF و L و C-F-L و همطرازی آن و تقسیم پذیری و تقسیم ناپذیری C-F-L و غیره.

همه این بحثها را یک سال و خرده‌ای پیش در سند سبک کار ما کرده بودیم که آن سند را نوشتیم. مگر تمام تشکیلات پرسشنامه پر نکرد؟ و صدها پرسشنامه یکی یکی خوانده نشد؟ که تشکیلات برود F و L تشکیل بدهد و ببینیم حالا هم-ارز هم هستند یا نه؟! و یک C-F-L تقسیم ناپذیری که همان موقع فکر میکردیم منطقه ارگانیکی را در بر بگیرد، بالای سرشان باشد و یک کمیته منطقه هم بالای سرش باشد. و اینها رهبری مبارزه را به عهده بگیرند.

این حرفها را یکسال ونیم پیش زدیم. بر اساس آن سازماندهی کردیم. امروز دوباره میآيیم مينشینیم و همان حرفها را ميزنیم و ميخواهیم بر اساس آن سازماندهی بکنیم. از اینجا است که من میگویم این ا.م.ک قدیم است. چون لااقل اگر یکی از این بحثها درست باشد، یکی از بخشهای قدیم ا.م.ک، روی خط بلشویکی بوده دیگر. من میگویم این اصلاً گم کردن سوراخ دعا است.

صحبت ما صحبت سازمانی بود که L و F و C-F-L و کمیته منطقه‌اش کارگری پرولتری نبود. جهتگیری بلشویکی نداشت. طبقه را در محیط زیست و مبارزه‌اش سازمان نميداد، بلکه طبقه را ميدید و با او قرار اجرا میکرد. صحبت ما سر تشکیلاتی بود که در طبقه آژیتاسیون نمیکرد. ترویج در طبقه نميکرد. سازماندهی در طبقه نميکرد. نه اینکه F و L آن همطراز نبود. یا F و L آن بالا و پايین داشت! میراث بحث گذشته ما اینجا دارد خودش را تکرار میکند.

و دقیقاً این هنوز هم یکی از فعالترین بحث در کنگره ما روی سبک کار است. چرا؟ برای اینکه رفقا کوله‌باری از مسائل گذشته را ميآورند و میخواهند با یک مجموعه‌ای از عبارات جدید، همان بحثهای سابق را بکنیم. من ميگویم این بحث به نتیجه نمیرسد. اینکه کمیته بالاتر است یا کمیته کارخانه، بدون اینکه هنوز بدانیم "کمیته کارخانه" و "کمیته محله" چه است، این بحث چگونه میتواند به سرانجام برسد؟

بحث نويی نیست. به این دلیل بحث نويی نیست که بحث غالب در بحثها این است که F و L همطرازند و یک C-F-L هم بالای آن است. خوب این همان طرح تشکیلاتی یکسال و خرده‌ای پیش است که ابلاغ شد و بر اساس آن پرسشنامه جمع آوری شد. پرسشنامه یکی یکی، ریز به ریز خوانده شده و دهها آدم پس و پیش شدند و صدها قرار اجرا شد تا این آدمها رفتند در L و F خودشان ایستادند. تا اینکه پلیس شروع کرد L‌ها و F‌ها را گرفتن تا اینکه بالأخره یکی دو تا C-F-L و چندتا F و L باقی گذاشتند.

پس این بحث ما نیست. ممکن است بحث سازماندهی ما باشد وقتی که کمیته مرکزی منتخب یک کنگره اولی مينشیند با کمیته منطقه‌ای منصوب آن کنگره (یا منصوب کمیته مرکزی) راجع به سازماندهی کمیته‌های محلی و فابریکی حرف بزند. و ممکن است کنگره موظف باشد (که هست) روی متون پایه‌ای در مورد وظایف کمیته محله و کمیته کارخانه بحث بکند.

ولی این بحثی که به این صورت گرایش پیدا میکند به اینجا، بنظرم دقیقاً نشان دهنده این است که با دید گذشته به مسائل جدید نگاه ميکنیم. گرایش داریم به مرکز ثقـلی که ما را ميکشد به مسائل قدیم و دقیقاً باهمان فرمولبندی‌ها. با این تفاوت که بجای F و L که خیلی راحت‌تر در دهان ميچرخد، میگوييم کمیته محله، کمیته کارخانه. من نميفهمم کجای این چیز جدیدی دارد که بلشویکی بوده و ما نميفهمیدیم، یا بلشویکی کردنمان از این طرق میگذرد. ممکن است این بحث باشد که خوب این را بر زمینه حرفهای قبليمان میزنیم.

راجع به "سبک کار بخشی از هویّت ما است". راجع به رهبری این است، راجع به این که ما سازمان کارگران و بخشی از طبقه هستیم، راجع به این که ما هم یک جریان در درون جنبش طبقه هستیم. راجع به این که ما سوسیالیست هستیم و سوسیالیسم را تبلیغ و ترویج ميکنیم. راجع به این که ما همیشه طبقه را سازمان میدهیم، حالا رسیدیم به سر F و L. من میگویم اگر قرار بود راجع به آنها بحث کرده باشیم و به نتیجه رسیده باشیم، در سمینار دوم یعنی دیروز به این بحث نمیرسیدیم. و روی سمینار سوم (بخشی، کسی) بحث را میآورد روی آن مبحث، با اولین سؤال و جواب بعد از آن بحث لیز نمیخورد برود روی جای اولش روی F و L.

من مشخصاً از صبح تا حالا دو تا بحث کردم. یکی بحث رابطه کار کمیته‌ای بود و صبح یک بحث دیگری داشتم که یک جمعبندی بود خارج از این مبحث. و یکی بحث بعدازظهر بود که رفقا این بحث را به تهیيج گرفتند و گفتند بعضی از رفقايی که طرفدار L بودند و احتمالاً پارسال هم طرفدار L بودند گفتند آها! حالا یک تبیین بهتر و شاید پخته‌تر و با مُد روزتری از مسأله L و اینکه در این یکسال L چه جایگاهی برای ما بایست ميداشت؟!

من میگویم این روش درستی نبوده. بنظرم ایراد کار ما از اینجا شروع شد که دید انتقادی را نسبت به سبک کار و روش عملی خرده بورژوايی ول کردیم و شروع کردیم نجویده و مسلط نشده به نقدمان از"سبک کار خرده بورژوايی"، اثباتی حرف بزنیم. و یک چنین تفکری نمیتواند اثباتی جز حرف قبلیش در لفافه عبارات جدید بزند.

من البته منظورم نقد به رفقا نیست راجع به این مسأله و منظورم این نیست که همه حرفهایی که زده شد با روح قدیم بوده. نه! من میگویم ثقلی است که ما را به آن سمت میکشد. وگرنه همطرازی اینها، دو-اتوریته بودن و بحثهای خرد و ریز دیشب رفقا ناصر و خسرو راجع به اینکه چگونه مخفی‌کاری را در این شرایط حفظ ميکنند؟! همه بحثهای فنی یک جریانی است که باید به یک مبانی مسلط ميبود. آیا واقعاً ما به آن مبانی مسلط شده بودیم؟ اگر اینطور است چرا کمیسیون نميتواند اسناد آن را بنویسد؟

آن مبانی به اندازه کافی بحث نشده و بنظرم اِشکال کار از آنجا شروع شده که در حدود یکی دوساعت بعد از بحث، کار به اینجا رسیده که اثباتاً بگوييم. و اثباتاً یک فرمالیسم در کار تشکیلات نميتواند اثباتاً بیشتر از "چارت تشکیلاتی را قلم به قلم بحث کردن"، کاری بکند. ما با نقد مشخصی از فرمالیسم در سبک کار مواجه بودیم، که باید دیگر کنارش بگذاریم. ما هنوز صحبت نکردیم کمونیستها چه چیزی را سازمان میدهند، ولی راجع به تعداد کمیته‌ها در محله‌ها و فابریک و غیره صحبت کردیم.

به هر حال نظرم این است، بدون اینکه بخواهم رفقا را الزاماً کانالیزه کنم در عالم سابقه‌ای که باهم داریم و غیره. در یک بحث معیّنی (که شاید خودشان بگویند نه بابا پافشاری بی جهتی دارید روی این بحث ميکنید) بدون اینکه بخواهم پافشاری بی جهتی کرده باشم، میخواهم بگویم بنظرم ما نقد روش عملی خرده بورژوايی را نپوشاندیم، یا لااقل این نقد را فرمالیستی درک کردیم .

ما در مورد رهبری که حرف زدیم گفتیم رهبری کمونیستی اینطور است و این ابزار را بکار ميگیرد. چون باید به این نتیجه برساند. و در مقابلش رهبری خرده بورژوايی که آنطور است، پس به این ابزار احتیاج ندارد و این کار را میکند.

نمونه‌های زنده‌ای را از کمیته محلی خودمان میتوانستیم در حاشیه کنگره یا در متن همان سمینار مثالی میزدیم. بحث رهبری را در ارتباط با یک نقد مشخصی از رهبری خودمان تا آن موقع که در جنبش کمونیستی (ورهبری سازمانهای پوپولیستی) شاهدش بودیم مطرح میکردیم. انگار کسی قبلاً هیچ کمیته محله‌ای سازمان نداده بود که بیاید بگوید اینکه الآن تو میگويی این نیست! آیا واقعاً کمیته محلی سازمان دادیم، یا ندادیم؟ وقتی رفیقی دارد میگوید "کمیته محلی"، از کجا ميفهمیم که تصویرش از کمیته محلی چه است؟ همان تصویری که داشت؟ یا آن تصویری که باید داشته باشد؟

تبدیل این بحث به بحث حوزه‌ها هم (در این مرحله) بنظرم دردی از کسی دوا نمیکند. که بگوييم ما باید حوزه‌ها را سازمان بدهیم. خوب بله ما از اول هم هسته‌ها را سازمان دادیم و به هر سه نفر یا پنج نفر ميگفتیم یک هسته. حالا قرار است در محل زیست و کار کارگرها باشد؟ خوب اینها چه تفاوتی دارند و ما با این هسته‌ها چکارميکنیم و چطور به هم وصل ميکنیم و اینها را سازمان میدهیم؟ خوب با هم چکار دارند؟ همه اینها مباحثی است که بدون روشن کردن اینکه اصولاً رهبری در منطقه چه است؟ کار یک کمونیست در منطقه چه است؟ ممکن نیست.

من صحبت کردم که ما جمع شدیم که بعد پخش شویم. ولی الآن بنظرم پخش بودیم و آمدیم تازه دوباره در این بحث جمع شدیم. یعنی مسائل پخشمان (L و F های ما) را آوردیم و میخواهیم جمع شویم که حالا دید غنی‌تری روی آنها بگذاریم، که این L و F‌ها چطور از حالا به بعد با هم رابطه داشته باشند.

بنظرم این سر غلط قضیه را گرفتن است. اینکه چه باید کرد؟ من ممکن است اثباتاً چهار تا کلمه صحبت کنم، ولی نمیتوانم دست بکنم و حلقه اصلی را بیرون بکشم. فکر میکنم در بحث این حلقه اصلی پیدا میشود و با توجه به بحثهای قبلی جذب میشود. ولی وقتی در مقابل کل سمینار دو سه بار صحبت کردم و هر بار از این زاویه برخورد کردم که بحث را بیاوریم به یک نقد سیاسی- طبقاتی از روشهای عملی خودمان و بعد برسیم به جنبه‌های تکنیکی و فنی و فرمال آن. ولی سمینار این بحث را ميشنود و احتمالاً تأئیدی میکند و بعد میرود سر بحثی که تا قبل از همان بحث داشت، ادامه میدهد، من فکر میکنم این یک گرایش واقعی را نمایندگی میکند و باید بــه سرانجامی رساند. بــه یک بحث مشخصی رساند.

این را که شما میگويید من قبول ندارم خودت نظرت را بگو! خوب من نظرم را دو دفعه گفتم. ولی کسی پیگیری نميکند و این نشان دهنده یک گرایش واقعی در این سمینار است، که راجع به این مسائل بحث بکند. و هر دفعه هم کنگره برای ما دست نميدهد که راجع به این مسائل تا ته بحث بکنیم. برای همین گفتم که در مبحث دیگر میتوانم بحثم را طور دیگری مطرح کنم. چون خودم را باید فرموله بکنم. بحث را بروم از آن قطعنامه یک بگیرم و بیاورم در کنگره مطرح بکنم. یا بیایم فرض کنم رهبری روی خط است و اساساً باز بیایم از کمیته منطقه بگیرم؟ یا از بحث همین نیم ساعت پیش بگیرم که بدرست از طبقه گرفتیم. (در آن بحث)

خودم برایم مشخص نیست این حلقه اصلی که شما میگويید باید گرفت و هدایت کرد و در بحث شرکت کرد، کدام است؟ برای اینکه در این بحث مشخص نیست. من نميفهمم هنوز این چه گرایشهای مشخصی است که در بحثها، در این سطح مطرح میشود، بدون اینکه هنوز مفهوم کمیته محله‌ای که الآن داریم بحث ميکنیم (با L سابق) برای یکنفر عوض شده باشد؟

بنابراین پیشنهاد من این است که اینطوری نباشد. سمینار بحث خودش را بکند. طبعاً اگر با توجه به این بحثها کسی به نتیجه‌ای برسد میگوید من میخواهم یک سمینار بگذارم روی فلان موضوع. تصور من بود که فردا یا پس فردا فرصتی هست و یا یکی دو روز اینطرف و آنطرفش کرد تا بتوانیم یک بحث جامعی در مورد "سبک کار" داشته باشیم. تلاش من هم این بود که در این بحثها بتوان آن حلقه اصلی را واقعاً پیدا بکنم و بگویم بحث از کجا ول شد.

بنظرم بحث ول شده. یک بحث سبک کاری نیست. یک مرزبندی طبقاتی با روش قدیم نیست. و هر مرزبندی کمتر از یک مرزبندی طبقاتی با روش قدیم، بنظرم خودفریبی است. من معتقدم این مرزبندی عمیق است و طبقاتی. و میتواند باشد و میتواند به همان درجه عمیق و طبقاتی مدون بشود.

بحثهای سمینار ما در نشست‌های آخر شب دیشب و امروز که مرتب‌تر بود و با توجه به نحوه‌ای که بحث باز شد و رفت روی "سازماندهی مبارزه طبقاتی" و رفت روی "موضوع کار ما کی هست" و "ما با این طبقه چکار داریم" و "کار روتین ما چه است" و غیره. ولی با یک حرکت ساده و یک سؤال و جواب ساده، افتاد به آنجايی که ثقل اصلی این سمینار بوده. اینکه چرا این ثقل را هنوز این سمیناردارد؟ ریشه‌اش را باید جای دیگری جستجو کرد و یک سمینار ویژه‌ای روی مباحث پایه‌ای روش عملی بلشویکی گذاشت. حالا من سعی ميکنم رئوس آن را بیرون بیاورم و در این سمینار مطرح کنم.

قسمت چهاردهم - ٤٥ دقیقه

سبک کار حک و اصلاح پوپولیسم نیست

در رابطه با حرف رفیق تقی که "من چه ميگفتم و به روش پیشرفت کارسمینار چه انتقادی داشتم"؟ فکر ميکنم رفیق رضا با بحث عملی خودش نشان داد که من چه ميگفتم. من منظورم چیزی جز اینطور انتقاد از یک روشهایی و جایگزین کردن آن با یک روشهای دیگری در آن چهارچوب کلی تبلیغ، ترویج، سازماندهی نبود.

ولی اگر بیشتر بخواهیم توضیح دهیم، من بحثم این بود که فقط یک بررسی انتقادی از روش طبقات دیگر در کار تبلیغ، ترویج، سازماندهی و تجلی این روشها در روش ما و تجلی اینها در ما میتواند آن روش طبقاتی پرولتری را که ما جستجو ميکنیم، برای ما تعریف بکند و به ما اجازه دهد که این را در دست بگیریم و به سنت خودمان تبدیل بکنیم. یک روش انتقادی میتواند ما را به این برساند. روش انتقادی از روش طبقات دیگری که کمونیسم را نه فقط در نظریات، بلکه در عمل هم تعریف کرده بودند و ما فعلاً تا اینجا توانستیم نظریاتشان را نقد بکنیم و مارکسیسم را به لحاظ نظری و احتمالاً سیاسی از زیر دست و بال آنها بیرون بکشیم.

از نظر روشهای عملی این کار را نکردیم. بحث این است که بیايیم این کار را بکنیم. و گفتم که چرا این کار به همان اندازه بحث برنامه مهم است. به همان اندازه خطیر و سخت است. و به همان اندازه اگر به آن دست پیدا بکنیم راهگشای کار ما خواهد بود و تحول عمیقی در مبارزه میشود.

فکر ميکنم رفیق رضا، دیگر جايی برای صحبت من و سؤال رفیق تقی باقی نميگذارد که این روش این است که بگویيم نه فقط ما ا.م.ک بلکه یک جریان پوپولیستی که ما هم در روشهای عملی جزئی از آن بودیم. در تبلیغ، ترویج، سازماندهی و کار تشکیلاتی، در سازماندهی سیاسی- توده‌ای و غیره چکار کرده و (مضمون نظریاتش به کنار) چه اَشکالی را پیش ميگرفته؟ خود اشکال عملیش چه بوده و ما چه انتقادهایی به آن داریم و حالا چه چیزی باید جای آن بگذاریم؟

در این صحبت‌ها هر چه میگویيم الزاماً فکر ميکنم ٩٩ در صد آن کشفیات تازه‌ای نیست و در نوشته تازه‌ای بیان نخواهد شد. اسناد جدیدی بدست نميدهد، بلکه به ما امکان میدهد که اسناد قدیمی مارکسیسم- لنینیسم را این دفعه به معنی واقعی درک بکنیم که وقتی میگوید "دور حزب را محافل و شبکه‌های کارگران سمپات احاطه کرده است" بفهمیم یعنی چطور؟ منظورش از احاطه کردن چه است؟ آن شبکه‌های ما است؟ نه سمپاتی به ما دارند و نه ما را احاطه کردند. پس باید محافل و شبکه‌ها و اشکال تشکیلاتی کارگران سمپات حزب دورش را احاطه کرده باشند.

این را حالا ميفهمیم. درست همانطور که پنج سال پیش از لیبرالیسم بورژوايی حرف ميزدیم یک چیز درک ميکردیم و وقتی در روش عملی ما در انقلاب فعلی، بازرگان‌ها را دیدیم و نقد کردیم، فهمیدیم لیبرالیسم بورژوايی یعنی چه. وقتی لنین از مذبذب بودن و تزلزل داشتن و دو رو بودن و ریاکار بودن این قشر اجتماعی حرف میزند، دقیقاً یعنی چه؟ از نو چیزی راجع به لیبرالیسم ننوشتیم، ولی عمیقاً آن را درک کردیم. و آن کینه و نفرتی که جریان ما به بورژوازی لیبرال داشت با علاقه عاطفی و قلبی قدیمی که پوپولیست‌ها به بورژوازی لیبرال داشت مقایسه شود، فوراً ميفهمیم که ما چقدر عمیق آن را درک کردیم.

روی روش عملی هم منظورم این است که به چنین نقدی برسیم. یک توضیح راجع به اینکه چطور باید به چنین نقدی برسیم؟ که شاید بعد از صحبتهای رفیق رضا دیگر طول و تفصیل زیادی نخواهد، ضروری است.

دیشب در جمعبندی رفیق حمید یکی از جمله‌هایش چیزی شبیه این بود که بَــه، در سطح رهبری بخودمان انتقاد کردیم و حتی این را کمیته‌ای بیان کرد، ک. م بخودش انتقاد کرده و الآن کمیته‌های دیگر بخودشان انتقاد کنند و انتقادی عملکردشان را نگاه بکنند". من فکر ميکنم این اصلاً فرمولبندی درستی نیست. این دقیقاً حمل حرکت قدیمی باز دوباره در شرایط جدید است. ما باید فرض کنیم نه ک.م داشتیم، نه کمیته کارخانه داشتیم، نه کمیته محله داشتیم، نه کمیته کارخانه داشتیم، نه کمیته منطقه داشتیم. یا داشتیم و الآن نداریم.

نشستیم اینجا و بعنوان شانزده کمونیستی که میخواهند تشکیل سازمان دهند. فرض کنید در ابتدای یک انقلابی یا در اعتلای یک دوره‌ای کمونیسم را فهمیدیم و درک کردیم و میگوييم باید متشکل شد. حالا داریم روی روشهایمان بحث ميکنیم. چکار داریم چه کسی کمیته مرکزی ا.م.ک بوده و چه کاری کرده؟! یا کمیته کارخانه ا.م.ک چه کار کرد؟ میتوانیم نمونه بگیریم، مثال بزنیم. چون بهترین نمونه‌ها آنهایی است که دقیقاً جزئیات آن را میدانیم. نمیتوانیم از کمیته کارخانه‌های وحدت انقلابی صحبت کنیم، تماماً. ولی چون از خودمان ميدانیم مثال ميزنیم و این مثال‌ها فقط مددکار بحث ما است برای درک یک چیزی که ورای کمیته‌بندی خودمان، ورای ا.م.ک میرود.

کلاً مربوط به این است که شانزده کمونیست متفکر، صاحب برنامه و صاحب تاکتیک که میخواهند بروند و پخش شوند در این کشور و سمپات‌هایی که همین الآن دارند و سمپات‌هایی که از این به بعد پیدا میکنند و به روش کمونیستی سازماندهی بکنند و در یک مبارزه طبقاتی جای بگیرند، از نظر عملی چه کار باید بکنند؟ وقتی میگوييم "تبلیغ"، مثل اولین کودکی که با این لغت مواجه میشود از خودمان باید بپرسیم یعنی چه؟

گفتیم ترویج. همه فکر کردیم بلدیم یعنی چه. مثل اولین کودکی که این لغت را ميشنود ميپرسد یعنی چه ترویج؟ سازماندهی یعنی چه، سازماندهی؟ یعنی چه چیزی را این بار هم از خودمان بکنیم. کما اینکه برنامه ما نشان داد که وقتی میگوييم سوسیالیسم. یکبار از همه پرسیدیم یعنی چه سوسیالیسم؟ ميگفتیم انقلاب، ميگفتیم یعنی چه انقلاب؟ و حتی وقتی گفت حزب. گفتیم یعنی چه حزب؟ حالا به تمام اینها جواب کتبی داریم. حزب یعنی این، سوسیالیسم یعنی این، انقلاب یعنی این.

ما راجع به روشهای عملی این کار را نکردیم. بحث من این است که بیايیم این کار را بکنیم و روشی که انتخاب ميکنیم بنظرم روشی است که رفیق رضا شروع کرد. بنابراین قبل از اینکه از کمیته‌های بعدی خودمان صحبت کنیم، از روشهايمان صحبت کنیم. و بفهمیم آن راه و رسم و روش چه است و چه اجزائی دارد و بعد کمیته بندی‌هایمان را از آنها نتیجه بگیریم.

پس بحث روی فرم تشکیلاتی (لااقل الآن) نباید برود. الآن باید روی روشها و سنتهای کار تبلیغی، ترویجی و سازماندهی کمونیستی در حالت سراسری و منطقه‌ای دور بزند و بعد این روشها خودش را به این صورت برای ما معنی کند که پس میرویم مثلاً در تهران سه تا حوزه کمونیستی تشکیل ميدهیم و شروع ميکنیم به اتخاذ کردن این روشها! دست بر قضا خوب بله، بیست تا کارگر را هم ميفرستیم در غرب تهران. خیلی خوب است. آن را بگذاریم که دست بر قضا و موضوع کار ما خودش را نشان دهد.

قبل از اینکه به فکر آن باشیم که حالا مرتضی را چطور به مهدی وصل ميکنیم که اینها بتوانند اعلامیه را خوب از هم بگیرند، آها! حالا سبک کار قدیم اصلاح شد! به این فکر بیافتیم که امثال آن رفقا، مرتضی و مهدی و امثالهم را که در کارخانه‌ها ول کردیم و آمدیم کنگره، صدها و هزارها و ده هزارها هستند که ما وظایفی در قبالشان داریم که به این روشهای فعلی نمیشود انجامش داد.

صحبت سر این روشها است و فکر کنم رفیق رضا به چند تايی از آنها یک به یک اشاره کرد که در روشمان ترویج خودش یعنی چه؟ ترویج چه چيزی و چطور؟ و جوابهای روشنی به آن داد. ترویج اهدافمان، شیوه‌هايمان و هدفهای فوريمان در محافل کارگری، جمع کردن کارگران در محافلی و ترویج این نظرات در آنها و رفتن هر جا که آنها به اعتبار خودشان جمع هستند و باز هم ترویج این نظرات در آنها. البته این را هم اضافه ميکنم و فکر ميکنم در صحبتهای ما هم زیاد کمرنگ نشد، که وقتی ما از ترویج صحبت ميکنیم از ترويج آکادمیک صحبت نميکنیم. از ترویج که حرف ميزنیم، هدفش ترویج نظرات فوری ما هم هست. یعنی ما باید بگوييم امروز چگونه متمایز هستیم از نیزوهای سیاسی دیگر و بخشهای دیگر جنبش کارگری.

ولی در همین بحثها خیلی فراتر رفتیم. یعنی اگر بحثهای نوارها را گوش کنیم رفقا راجع به خیلی از این زمینه‌ها. ولی وزنه را نینداختند روی برجسته کردن این روشها. بلکه در خلال حرفهایشان بصورت پراکنده و متفرق اشکال عملی این روشها را گفتند. شکل چارت سازمانیش را بحث کردند. ولی از در همه این پانزده ساعت نواری که در مورد سبک کار یا روی تاکتیک یا روی حزب ضبط کردیم، اگر گوش بکنیم، ميبینیم که مقدار زیادی از این روشها را گفتیم. منتها انتقادم به سمینار این بود که بیايیم و اینها را بکشیم بیرون. و چون الآن داریم بحث سبک کار ميکنیم، اینها را جمعبندی کنیم.

ما روش رهبری را گفتیم و گفتیم که این روش را نه ما و نه جنبش کمونیستی بطور کلی نداشتیم. چون اگر احتمالاً آن بحث در چهارچوب ذهنیت آن موقع بعنوان یک بحث کلی یا یک تهییج درک شده (آنطوری که یکی از رفقا میگفت و من پیشنهادم این است که دوباره آن نوار را گوش کنند).

من فکر ميکنم آنموقع من بعنوان یک بحث کنکرت عملی راجع به رهبری صحبت کردم. فکر ميکردم داریم یک رهنمودهایی به کمیته مرکزی انتخابی این کنگره ميدهیم و گفتیم اینطوری کار ميکنیم. روش است. حالا اگر کلی بود ميشود روی آن بحث کرد. بشرطی که رفقا یکبار دیگر بشنوند و ببینند کلی بوده یا نه؟

ما از این صحبت کردیم و در سند سبک کار شماره یک (آن اولی، زمستان پارسال) روی این صحبت کرده بودیم، که رهبری و منطقه دو جزء مکمل یک پراتیک سراسری هستند. این "جبهه ملی" است که یکی میرود در میدان آزادی و آن بالا ميایستد و حرف میزند و پانصد هزار نفر خط لیبرالی ميگیرند و میروند در پارلمان رأی میدهند. واحد منطقه‌ای و خط تماس با توده‌ها ندارند. این یک حرکت لیبرالیستی است. حرکت سراسری بدون منطقه‌ای یک حرکت لیبرالی است که امروز" مسعود رجوی" دنبال میکند. رفته در پاریس بلندگو پیدا کرده و به اعتبار بلندگوشدن و سمبل شدن و غیره‌اش واضح است که در یک روش پارلمانی "رسیدن بقدرت" شانس بالایی دارد.

مبارزه برای قدرت سیاسی به اشکال بورژوايی. مبارزه سراسری بدون مبارزه منطقه‌ای این است. روشش این است که شما شخصیت‌هایی را علم ميکنید، این شخصیت‌ها طرفداران بی شکلی پیدا میکنند و این طرفداران حاضرند به میتینگ‌ها و پای صندوق‌ها بیایند و تظاهراتهایی بکنند و در نتیجه آن جریان سراسری بدون کار منطقه‌ای- محلی را بگذارند در مکانی به اسم کابینه یا مجلس یا چیزی در نظام بورژوايی. که تازه حتی این هم به یک درجه‌ای کار منطقه‌ای را طلب میکند. که حالا به درجات مختلف انجامش میدهند.

خمینی به این معنی یک کار سراسری را در انقلاب مطرح کرد. ولی دیدیم که قدرت گرفتنش چقدر متکی به کار منطقه‌ای و محلی و خط تماسی بود که مساجد و آخوندهای خرده‌پا برایش بازی کردند. واقعاً آن تظاهراتی که او از بالا ميکشید که "بیايید توده وسیع بی شکل". آن پايین این توده‌ها در خط اصلی تماس بوسیله کمیته‌های منطقه‌ای آن (تشکیلات جریان مذهبی) صورت گرفت.

یعنی منطقه‌گرایی همینقدر سنت شد که در همین آبادی هم یک مسجد است. میروید آنطرف یک مسجد هم در آن آبادی است. یعنی بورژوازی ستادش را بیخ گوش توده‌ها داير کرده است. و گفتم که برای هر تجمعی از توده‌ها یک مرکزیت بورژوايی تعریف کرده که فعالیت تبلیغی، ترویجی و سازماندهی میکند. واقعاً ایدئولوژی و فرهنگ چیزی جز تبلیغ و ترویج و سازماندهی نیست.

همه روبنای سیاسی و فرهنگی این جامعه بورژوايی بر اساس همین سه- چهار تا مقوله ميگردد. یا دارند روی کسی تبلیغ میکنند، یا نظراتش را برمیگردانند، یا به حرکت معیّنی وادارش میکنند، یا میگذارند در یک نوع آرایشی در جامعه‌ای که چاره‌ای جز آن کاری که انجام میدهد، نمیتواند بکند.

ولی اگر نگاه کنید بورژوازی در هر دِهی یک مسجد دارد، در هر دِه کوره‌ای، و این را چنان به سنت تبدیل کرده که آژیتاتور شفاهی- علنیش را از همان دِه ميگیرد و در همان دِه سازمان ميدهد. کمک مالیش را هم برایش پُست میکند و میگوید خیلی هم کار خیری است! این یک دستآورد طبقات دیگر است که الآن در جامعه بورژوايی، این شده نقشش به هر حال. کاری ندارم به اینکه مذهب یک حزب سیاسی هزار و چهارصد ساله بورژوايی نیست، واضح است که نیست.

ولی راجع به این صحبت ميکنیم که قدرت گرفتن خمینی هم به یک حرکت سراسری بعلاوه یک قدرت منطقه‌ای متکی بود. و در قدرت ماندنش هم همینطور. دقیقاً وقتی مهدی بازرگان نتوانست این کار را انجام بدهد و کنارش گذاشتند، دیدیم که مساجد چقدر فعال شدند و حزب‌الله به جریان افتاد.

ولی وقتی راجع به ما بحث ميکنیم. ما از سراسری- منطقه‌ای صحبت کردیم. در همان سند هم صحبت کردیم. در تلفیق کار مخفی- علنی هم کمینترن راجع به وظایف رهبری و وظایف کمیته منطقه صحبت میکند. که میگوید آن خط تماس با توده‌ها است. رابطه فوری و بلاواسطه ما با توده‌ها در سطح منطقه‌ای و در سطح کار محلی و کار کارخانه‌ای دارد انجام میشود. آن خط تماس است. آنجا ما توده‌های واقعی و آن جسم واقعی‌شان طرفیم.

سراسری یک رابطه با کل طبقه است. (بقول رفیق بهمن) ما یک رابطه عینی و ابژکتیو با طبقه داریم در سطح سراسری. و صدها هزار رابطه عینی و ابژکتیو در سطح محلی و فابریکی. اگر این دو تا با هم نباشند ما یک حزب طبقاتی نمیشویم.

خوب حالا برای این کار، قبل از اینکه راجع به کمیته کارخانه و محله صحبت کنیم، باید این را راجع به کار منطقه‌ای و کار محلی تعریف ميکردیم. (حالا منطقه‌ای یک تقسیم‌بندی جغرافیایی- سیاسی است). کار ناحیه‌ای. کار سراسری در مقابل ناحیه‌ای.

به این معنی که کار ناحیه‌ای کاری است که دارد ما را در خط تماس با توده‌ها مربوط میکند و کار سراسری آن چیزی است که همه را ميپوشاند و کلیّت طبقه را به طبقه ميشناساند و کلیّت طبقه را در مقابل بورژوازی قرار میدهد و همه این اجزاء را هدایت میکند.

پس کار ناحیه‌ای در مقابل کار سراسری معنی دارد. شرط لازم پیشبرد کار سراسری است. و کار سراسری هم در ارتباط با کار ناحیه‌ای معنی دارد. هر کدام آنها بدون دیگری یا اکونومیسم است اگر کار سراسری در کار شما نباشد. خُرد دنبال بخشهای مختلف طبقه و آحاد مختلف طبقه براه بیافتی و سراسری در یک حزب سراسری و زیر یک رهبری سراسری نباشی. و لیبرالیسم است اگر منطقه‌ای نباشی، پارلمانتاریسم بورژوايی است.

یک چنین جریان از پاریس هدایت شده‌ای که فقط منتظر است اوضاع شلوغ شود تا کافی است بیاید در میدان آزادی و میتینگ بگذارد و آنوقت تمام رأی دهندگانش جمع میشوند و حتماً از ما بیشتر خواهند بود. آن یک جریانی است که فقط روی شیوه‌های بورژوايی به قدرت میرسد. و دقیقاً به همین خاطر است که ما قیام را تبلیغ ميکنیم. چون همه ما ميدانیم که هر شیوه بورژوايی انتقال قدرت، به قدرت گرفتن بورژوازی منجر ميشود.

بنابراین ما هم شیوه‌های کار منطقه‌ای- سراسری را تلفیق کردن، این شیوه ما است. یک روش ما این است که فقط یکجا نميایستیم ارگان بدهیم و فقط هم کارخانه به کارخانه و کوچه به کوچه دنبال کارگرها راه نميافتیم. این انعکاس عملی و بلاواسطه آن کار سراسری است و کار سراسری رهبر، پیشتاز و متشکل کننده و مجتمع کننده این، کارمنطقه‌ای است. این یک جزء بحث است.

پس بنظرم از اینجا باید وارد کمیته منطقه شد. که این کمیته منطقه یا کميته محله یا کمیته کارخانه که ماهیتاً این خاصیت را دارند که کمیته‌های رهبری کننده خط تماس ما هستند. آنجايی هم که حزب تمام میشود و توده‌های طبقه شروع میشوند، (سازمانهای انقلابیون تمام میشوند و توده‌های طبقه شروع ميشوند) آنها این کمیته‌ها هستند. و کمیته‌های مرکزی و مرکزیت بالاتر از این سطح در کلیّت مبارزه دارند موجودیت خودشان را نشان ميدهند. خوب اینها باید چکار بکنند؟

من میگویم بیايیم صحبت کنیم که حالا سوای این که من در کمیته محله‌ام، یا فابریک، یا منطقه، بالأخره موضوع کارم طبقه معترض است. طبقه ناراضی، طبقه دردمند است؟ و من باید چکار کنم؟ این را میشود خیلی روشن بحث کرد و دید که عملاً ما این کار را نکردیم و با دیدن اینکه عملاً نکردیم دقیقتر ميفهمیم باید چکار کنم.

بنظرم یکی از اولین کارهایی که یک کمونیست ميکند، (البته من دو- سه تا فقره‌اش را ميشمارم چون لیست نکرده‌ام و فکر ميکنم رفقا دهها نمونه بیشتر و دهها فرمولبندی بهترش را میگذارند وسط. من فکر ميکنم که کمونیستها یک دم از بو کشیدن مبارزه و بو کشیدن اعتراض کارگری و بو کشیدن این که تکانی در جریان است غافل نمیشوند. اینطور نیست که یک کارگر رزمندگانی از شمال برایش نامه بنویسد "ما نه نفر کارگر رزمندگانی هستیم اینجا، باشما مرزبندی‌هایی داریم ولی فکر ميکنیم به هر حال به ما نزدیکترید. بیايید با ما تماس بگیرید". و اینها از یک مرجع ناشناسی نامه کتبی دریافت کند که "اگر مرزبندی دارید چرا میخواهید با ما تماس بگیرید". این پراتیک ما پراتیک پوپولیسم است.

کمونیست وقتی دید کارگر اخم کرده میرود ببیند چیه؟ آن اخمش را به نفع سوسیالیسم به یک کینه طبقاتی تبدیل بکند و او را بیاورد زیر یک حرکت متشکلی. کمونیسم آن اولی نیست. کمونیسم یعنی بوکشیدن، جستجو کردن، دنبال کردن هر تجلی از اعتراض و آگاهی در طبقه، در جهت تبدیل کردن آن اعتراض و آگاهی به متشکلترین و تکامل یافته‌ترینش. یعنی مبارزه کمونیستی بشیوه حزبی. یعنی هر کارگری که معترض است باید در حزب باشد. این یک شعار ماست. باید عضو حزب باشد. درست است که ما خودمان میدانیم که این در عمل تا قیام هم صدق نخواهد کرد. ولی این هدف ما که هست.

هر کارگری باید یک کارگر حزبی و تحت رهبری حزب باشد. کارگری که حزب را نميپذیرد و حزب را درک نميکند، از منافع مستقل خودش بدور است. این باید درک ما باشد. بنابراین بقول رفیق رضا چهار تا کارگر دور هم جمع شدند که بگویند یک چیزی کج است. ما باید آنجا باشیم و بگوييم چطور راستش ميکنند. و راست اصلاً یعنی چه؟ ما باید باشیم که بگوييم.

من فکر ميکنم تحرک، جستجو کردن مبارزه، جستجو کردن تجمع‌های کارگری، جستجو کردن امکان ارتباط با توده‌های کارگر، جستجو کردن فعالین آن جنبش، حتی برخورد کردن با فعالین منحرف آن جنبش در هر مقطع وظیفه دائمی و تعطیل ناپذیر ما است. چه در منطقه، چه در محله، چه در فابریک. ما این کار را نکردیم. من هم میتوانم بگویم کجا نکردیم ولی رفقايی که دستشان در کار بیشتری بود مثل رفیق رضا، میتوانند دقیقاً بگویند در چند فقره ما این کار را نکردیم.

اصلاً پراندن فعالین میتوان گفت نُرم و سنت پوپولیسم بود. انداختن فعال از فعالیت بود. ما لفظاً به همه اینها انتقاد داشتیم. این هم چیز تازه‌ای نیست. منتها چون بنظرم لفظاً بود و در روشهای عملی ما نبود. بنظرم ما نمیتوانستیم به آن فائق شویم. اینکه "ما خرده‌کاری نميکنیم" را نباید با این مسأله قاطی کرد.

ما خرده‌کاری نميکنیم، برای اینکه کارمان هدفمند و آگاهانه است و میدانیم چرا داریم ميکنیم و کجا بس است، خیلی دلیل روشن هم داریم که اینجا بس است. دیگراین آدم از من تأثیرپذیرنیست، این عقب مانده است، این حوزه عقب‌مانده‌ای ازکارگران است و انرژی ما فعلاً باید آنجا متمرکز شود. ولی باید این را با تحلیل مشخص به او نشان بدهید. نه اینکه تحت لفافه اینکه "من خرده‌کاری نميکنم" یکسال مثلاً بنشینی بغل شبکه‌ات که همان کارگرهای آن کارخانه‌اند، که هشت نفرند! یا یک موقعی در خاور نوزده نفر بودند! (نبود اینطور رفیق رضا؟ شاید بیشتر بود).

نوزده نفر کارگر بنز خاور اعلامیه‌ات را پخش میکنند و نمیداند تو راجع به دنیا چه میگویی! نوزده تا، یعنی سه تا محفل شش نفره. یعنی آدم نميتواند چطوری وقتش میگذرد جز اینکه در این محافل اگر در آن هجده نفر کار کمونیستی کرده بودیم، مسائل انقلاب و سوسیالیسم را برایشان گفته بودیم، منافع طبقه و راه پی گرفتنش را برایشان گفته بودیم، از آن هجده نفر الآن ده تا کادر کمونیست ساخته بودیم که در همین کنگره جلوی صفوف ما نشسته بودند و در مناطق مختلف ميدویدند و ميگفتند من بلدم کارگر را بیاورم روی این خط. ما این روشمان نبوده چون منظور ما برآورده کردن پخش اعلامیه بود. دیگر کاری به کار آن طبقه نداشتیم. موضوع کار ما طبقه نبود، موضوع کار ما اعلامیه بود. پس یکی این است.

یکی دیگر بنظرم فعالیت آگاهانه در جهت شناسايی، ایجاد ارتباط و حفظ ارتباط با پیشروان هر منطقه است. یعنی اگر از یک رفیق کمونیست ما در منطقه بپرسی اینجا چه خبر است؟ باید دقیق بگوید مجاهدها این را میگویند، دیروز با آنها بحث داشتیم، مجاهدها هنوز روی این خط هستند. فدايی‌ها این را میگویند، (بالأخره سیاسی‌هایی در طبقه کارگراند که به قدرت فکر میکنند، به تغییرات سیاسی در جامعه فکر میکنند.) اکونومیست‌ها این را ميگویند. با رهبران این جریانات بحث کردم. میدانم چند تا جریان در کارگران منطقه فعالیت من دارد دو بهم زنی میکند و دقیقاً میدانیم کدامش مهمتر است و متمرکز کردیم و داریم آن را ميزنیم. نه اینکه من نمیدانم چه خبره. یک رابطه‌ای داریم. یک پسره هست که تازه از زندان آمده و از آن ور رفته کارگر شده! این نیست.

یک کمونیست در یک منطقه، یا یک کمیته کمونیستی منطقه، یا فعال یک ناحیه‌ای، یا هر حوزه‌ای که ميبینیم کسی است که آن حوزه و فعل و انفعالات مبارزاتی و فکری در آن را دقیقاً میشناسد و همیشه کار دارد و شناسايی کرده و سراغش رفته. ما کارگر مسلمان را هم که نمیگذاریم جلوی چشم ما اسلامش را پیاده کند. برخوردتان را با او سازمان ميدهید .

اکونومیسم وقتی است که ما این را بکنیم هدف و دنبال این بیفتیم. ولی لیبرالیسم و آنارشیسم این است که به اینها بی توجه صرف باشیم و اصلاً نبینیم که در طبقه چه فعل و انفعالهای واقعی دارد شکل ميگیرد.

یکی اینکه ما هیچوقت بدون برنامه‌مان جايی نميرویم. باید از بَر باشیم. هر کمونیست برنامه حزب کمونیست کسی است که (از همان صد و سی سال میگذرد، یا حالا که او نیست دیگر) همیشه ملزم بوده این برنامه ما را بگوید. تا آن آخرش از بَر است. آنقدر از بَر است که وقتی یکجا مينشیند میگوید ما این را گفتیم در مقابل آن حرف. یعنی ما با شناسنامه شخصی ما نمیرویم مبارزه کنیم. با شناسنامه حزبيمان و با شناسنامه طبقاتيمان میرویم مبارزه بکنیم.

یک کمونیست یک لحظه از تبلیغ جهان‌بینی و شیوه‌های تغییر جهانی که خودش دارد، به دیگران و مقابل قرار دادن برنامه خودش در مقابل نظرات و آراء بورژوايی حاکم بر جامعه خسته نمیشود و نمیگذرد. دیگر ابلاغیه و قرارتشکیلاتی نمیخواهد که لطفاً برنامه حزب کمونیست را تبلیغ کنید. این قرار یعنی لطفاً سوسیالیست باشید رفقا! لطفاً سوسیالیست باشید رفقا!

تشکیلاتی که ملزم است بگوید لطفاً به کارگران بگويید سوسیالیسم، برنامه حزب کمونیست و اهداف طبقه کارگر چه است، عملاً دارد میگوید من کمونیست نیستم و این را باید با قرارهای تشکیلاتی و بخشنامه تأمین کنم! تشکیلات کمونیستی تشکیلاتی از کسانی است که خودشان چون میخواستند بروند و اینها را بگویند، ما گفتیم آره بیا برویم با هم بگوييم.

فکر ميکنم که هر رفیق سازمانی بروشنی میتواند بگوید ما اینطور نبودیم و اگر ما اینها را بنویسیم، ميبینیم که اینها صد وسی سال پیش بصورت بدیهیات جنبش کمونیستی بیان ميشده و ما خواندیم و فکر کردیم که به ما میگویند. فکر نميکردیم لنین - اینها خودشان را میگویند. فکرمیکردیم ما را میگویند. ما نبودیم آنهایی که راجع به آن صحبت میکردیم. کتاب "نینا" را میخوانیم و بخودمان ميگیریم! او که تو را نمیگوید. او خودش را میگوید که آن کارها را میکند. و اگر میخواهید آنطوری کار کنید، بله، آنوقت تو را میگوید. لنین گفته سمپات احاطه میکند. خودشان را میگفت، ما را نگفت. و اگر ما بخواهیم احاطه‌مان بکنند باید به یک معنی مثل لنین و بلشویسم فعالیت ترویجی و تبلیغی بکنیم.

راجع به این باید صحبت بکنیم که خواست اساسی و روش عمليمان چه است؟ ما میخواهیم طبقه کارگر زیر پرچم منافع و اهداف طبقاتی مسقل خودش متحد بشود. در این جمله چند تا چیز است. یکی اینکه باید منافع طبقاتی و اهداف طبقاتی و منافع مستقل طبقاتیش را به او بشناسانیم. این همان ترویجی بود که رفیق صحبت کرد و گفتم که هیچوقت از ما جدا نیست. هیچوقت ما را پیدا نميکنید که کمونیست نباشیم. یک بحثی که شاید در تشکیلات یک نوع ملانقطی‌گری است کــه "ممکن است اگر ما هر کجا بگوييم لو میرویم که! "تنها یک کمونیستی که هر جا نظراتش را میگوید است که میتواند تصمیم بگیرد" الآن نگویم چون لو میروم". وگرنه کسی که میخواهد نگفته‌هایش را زیر پرچم "لو میرود" توجیه بکند با ما نیست.

باید گفت چرا تو برنامه را توضیح ندادی؟ بگوید: آخر یک پاسبانی آنجا در یک متری من ایستاده بود. به این منظور، بله. ولی اگر گفت "با طرف صحبت میکنم و او هم حرفم را گوش میدهد و من برنامه را به او نمیگویم و فقط اعلامیه‌ام را به او میدهم!"، این بنظرم از موضع مارکسیسم انقلابی، از موضع کمونیسم، از موضع لنینیسم انتقاد پذیر است. باید گفت پس تو چکاره‌ای؟ مگر قرار نبود بروی و همه اینها را بگويی؟

بدنبال آن بحثی که گفتم ما قبل از اینکه اعلامیه بدهیم کمونیست بودیم. و قبل از اینکه مسأله‌ای برای اعلامیه‌مان پیدا بکنیم مسأله‌ای برای موجودیتمان پیدا کردیم، و طبقه را شناختیم، و گفتیم این طبقه باید قدرت را بگیرد. مستقل از اینکه در آلمان و فرانسه و انگلیس چه کسانی بر سر کار است، ما این نتایج را گرفتیم و آن نتایج را باید پیاده بکنیم و در پیاده کردن آن است که با واقعيت مشخص و ملموس روز طرف میشویم و آنها را حل و فصل ميکنیم.

پس منافع و اهداف طبقاتی را باید بشناسیم و بشناسانیم. این منافع و اهداف باید طبقاتی باشد. یعنی ما کسانی هستیم که وقتی منافع بخشهای مختلف طبقه را ميشنویم، آن را برای او در پرتو منافع کُلش معنی ميکنیم. اگر یکی به ما میگوید "من رده‌بندی مشاغل میخواهم". یک بحث این است که "خوب برو اینطوری بگیرش". یک بحث هم این است که "بله! هر چه از بورژوازی بگیریم، گرفته‌ایم". ولی مسأله اساسی اینجا نیست. ما مبارزه بر سر طبقه‌بندی مشاغل را سازمان ميدهیم. ولی خودمان قائل به طبقه‌بندی طبقه کارگر نیستیم. این را باید بگوييم و برویم آن کار را بکنیم.

یعنی چه، این چیست که ما باید بگوييم؟ یعنی این آن کمونیست روتین و دائمی است که آنقدر خودش را شناسانده که ميدانند این قائل به هیچگونه تمایزی در طبقه کارگر نیست. همانها وقتی راه افتادند جلوی صف طبقه‌بندی مشاغل که آقا! مزد پیرمردها را باید اضافه بکنید. ميفهمند که این دارد در یک گوشه جبهه‌ای جلوی بورژوازی باز میکند، با اهداف معیّن. هیچ کارگری نميآید که بگوید آقا! توکه خودت هیچ تمایزی نميدیدی!

چون قبلاً به او گفتی که چه کینه‌ای از طبقه بورژوا داری و به او گفتی که هر چه دستمان است متعلق به طبقه کارگر است و باید هر چیزی که میشود ازش گرفت. چون رابطه اصلاحات و انقلاب را برایش گفتی. اگر اینها را نگفته باشی بله! طرف اصلاً نميفهمد چرا شما رفتید جلوی صف طبقه‌بندی مشاغل، اآنجا میشوید سندیکالیست، آنجا منافع بخشی از طبقه میشود پرچمتان، میآئید بیرون منافع یکی دیگر میشود پرچمتان.

ولی تنها کمونیستی که در محافل کارگری- کمونیستی که ما دائماً از اصلاحات و انقلاب، از بخش و کُل طبقه، از سوسیالیسم، از دمکراسی صحبت کرده‌ایم است که ميتواند بگوید بچه‌ها امروز همه ما باید بلند شویم و برویم پرچم پیرمردها را بگیریم دست خودمان و بگوييم "پیرمردها باید بر حسب سنوات‌شان بیشتر بگیرند". چون ميدانیم اینها که بیشتر بگیرند، ما فردا جوانان را تیـر ميکنیم و ميرویم که باز هم بیشتر بگیرند. بنابراین ما داریم یک جبهه مشخصی در مقابل بورژوازی باز ميکنیم. و تازه در همان هم شعار چه را دادیم؟ شعار برنامه حداقل را داریم پرچممان ميکنیم. و شعار کُل طبقه را در مورد پیری کُل طبقه.

اینها روش ما است و بنابراین بحث بر سر این منافع و اهداف، دیدن خصلت طبقاتی آن برای توده‌ها از جانب ما و پیگیر بودن در این مسأله. که ما این را به طبقه میآموزیم و حول این متشکلش ميکنیم.

مسأله‌ای که باز در همینجا است، ماخواستاراتحاد کارگرها در زیر این پرچم هستیم نه خواستار اینکه کارگرها این را بدانند. بلکه زیر این پرچم متشکل باشند. پس انفراد کارگران برای ما مثل سم ميماند. ما حتی مثل جانوری که محیط مساعد فعالیت خودش را میشناسد، زندگی نکردیم.

یعنی وقتی کارگران متحدند، ما رشد ميکنیم و وقتی ما رشد ميکنیم، کارگرها متحد ميشوند. این دو تا را عین یک موجودی که در این آب و هوای معیّن زندگی میکنند و رشد ميکند بخودمان نگاه کنیم. یعنی درست همان قدری که یکنفر بورژوا از نامرتب بودن صف سربازهایش ميترسد و زیر پایش را سست حس میکند و میگوید: "آقا! مرتب بايست!".

یک پیشتاز پرولتاریا هم از منفرد بودن کارگرها رنج ميبرد. نمونه‌اش را آن رفیقی میزد که راجع به آن صحبت کردیم. که وقتی یکجا نشسته بود و با یک عده بحث میکرد و یک کارگر میآمد و از آنجا میرفت، میگفت ببین چکار کردیم که نميآید بنشیند سر بحثمان؟ یک برخورد طبقاتی دارد. ما از انفراد کارگرها رنج ميبریم. نه زیر هر پرچمی، ولی از متحد شدنشان زیر این پرچم دفاع ميکنیم و خواستاراین هستیم. و برای این کار اصلاً نفس متحد شدن و متشکل شدن را، ضرورت تشکل ایجاد کردن را باید به طبقه یاد بدهیم.

بنابراین هر جا طبقه متشکل میشود ما اول از همه دویدیم وسط صحنه و هر جايی هم منفرد است اول از همه ميدویم که این چه وضعی است؟ چرا تک تکی هستید؟ پس ساختن محفل جزو خون و خوی و خصلتمان است. دستور و باز قرار تشکیلاتی نیست که لطفاً محافل کارگری تشکیل دهید! لطفاً کارگران را به هم معرفی کنید! لطفاً کارگرها را به هم معرفی کنید! لطفاً عمیقترین پیوندهای برادری و برابری را در این کارگرها بوجود بیاورید! بطوری که حول حزب را یک توده وسیع کارگر فداکار به هم پیوسته احاطه بکند که رهبرانش را میشناسد و وقتی حرکت ميکند دستجمعی و متحد و متشکل حرکت میکند!

ما دیگر نباید قرار صادر کنیم آقا! وحدت کارگر شاغل و بیکار علیه "علیه بیکاری"! تاکتیک! یعنی شعاری که کاملاً از آن عمق مانیفست کمونیست در میآید که کارگر شاغل وبیکار علیه یک مسأله طبقاتی باید متحد باشند. این اتحاد را باید ایجاد کنیم. چه در ترویج ما، چه در تبلیغ ما و چه عملا دست به کار سازماندهی شدن ما.

پس ما کارگران را دور هم مينشانیم و کارگران را دور هم به رژه وامیداریم. ولی دور هم. تک تکی با کارگر برخورد نميکنیم. و اگر یادمان باشد که این اتحاد، اتحاد یک طبقه اجتماعی است. آنوقت واضح است که این اتحاد را باید در همه صفوف طبقه بوجود آورد. زن کارگر نباید اپوزیسيونی باشد در مقابل فعالیت شوهرش، بلکه آن خانواده کلاً باید یک خانواده کمونیستی باشد. بله ممکن است کارگران فعال همیشه بصورت منفرد در آکسیون‌ها و مبارزات شرکت میکنند، ولی کارگران فعال اگر زندگی واقعی کرده باشند، بچه‌های خوب و زنان فعالی هم تحویل جامعه دادند که میشود رفت سراغشان.

ما میخواهیم کوچه‌های کارگری پرچم سرخ در اول ماه مه بلند کنند، نه بخش تولید ذوب‌آهن، آن هم او پشتش که ما درش چه نفوذکی داریم؟! میخواهیم روز اول ماه مـه در محلات کارگر نشین فشفشه هوا کنند. خوب، زن و بچه طرف هم باید پای این باشد دیگر. تمام صفوف طبقه. ما از شکاف در هر سطحی در طبقه گریزانیم و از آن متنفریم و به آن عکس‌العمل فوری نشان ميدهیم و در مقابلش فعالیت ميکنیم. ما، ما این کاره‌ایم، مای کلی، حالا فعلاً به انجام دادن این وظایف به شکل کمیته‌ای اصلاً کاری نداریم. ما اینکاره‌ایم.

بنابراین طبقه برحسب مذهب، جنسیت، بیکار و شاغل بودن، پیر و جوان بودن، این کوچه و آن کوچه بودن، تاج و پرسپولیسی بودن، متفرق است، ما میرویم که این را از بین ببریم. ما طرفدار تشکل هستیم و در عمل است که ميبینیم مجدداً علاوه بر تئوری که برای متحد کردن بخشهای مختلف طبقه که بصورت ابژکتیو منافع مختلف دارند، باید منفعتی ورای منافع بخشی را برایشان مطرح کرد. یعنی فقط زیر پرچم سوسیالیسم میشود اینها را آنموقع متحد کرد.

بله، نمیشود دو تا کارگری که سر منافع مزدی‌شان با هم اصطکاک دارند همینطوری متحد کرد. ولی میخواهم بگویم ما ميرویم که متحد کنیم و این دقیقاً به این خاطراست که سوسیالیسم تئوری متحد کردن طبقه کارگر است و تنها تئوری متحد کردن طبقه کارگراست. این را هم ما فراموش نميکنیم. پس میرویم متحد کنیم و میدانیم که زیر پرچم "من بمیرم تو بمیری" که این کار را نمیخواهیم بکنیم. زیر پرچم سندیکالیسم که نمیخواهیم این کار را بکنیم. ناگزیریم و از پیش هم ميدانستیم که باید زیر پرچم مارکسیسم انقلابی و سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی کارگران را متحد کنیم. و تنها در آن شرایط است که آنها منافع بخشی‌شان، که مبنای سندیکالیسم است کنار میگذارند و منافع جمعی‌شان که مبنای سوسیالیسم است را بدست ميگیرند و روی آن حرف میزنند.

پس وقتی ما در قطعنامه میگوييم چهل ساعت کار، برای ما معلوم است که چرا داریم این را میگوييم. و چرا ما این شعارها را در مقابل شعارهای خُردی که سندیکالیست‌ها، لیبرالها، آنارشیست‌ها برای طبقه مطرح ميکنند، جا بیاندازیم و چرا ميشود جا انداخت؟ سازمان یافتن عملی طبقه کارگر درد و مسأله دائمی ما است. یعنی یک خصلت ما کمونیستها است.

گفتم برای اینکه این را در ذهنت تداعی کنی، ما را از بیرون اینطوری ميشناسند، که اینها ميآیند مثل فرفره کارگران را دور خودشان جمع میکنند. اینها میآیند فوراً سیاست های تفرقه‌ای بورژوازی را خنثی میکنند. در محیط اینها تعصب مذهبی و قومی و جنسی راه ندارد. کارخانه‌ای که یک کمونیست دو سال در آن کار کرده، کارخانه‌ای است که تأثیر فرهنگی، تأثیر معنوی و تأثیر سیاسیش را روی منطقه گذاشته. برای اینکه زندگی آن توده‌ها را در عمل دگرگون میکند.

گفتم در اول ماه مه وقتی فشفشه از یک محله کارگری رفت هوا و پرچم سرخ هوا شد، آن محله دیگر آن محل قبلی نیست. اینجا کمونیستها یک سال کار کردند. این را باید بتوانی بعینه در راه و رسم این طبقه ببینید. متفرق نیست، متحدتر است و الآن بعنوان یک منطقه و محله آمادگی پذیرش حزب را دارد.

یکی دیگر از اینها این بود که ما گفتیم ما سازمانده مبارزین و پیشروان هستیم و خودمان باید تبدیل شویم به سازمان مبارزین پیشروان. این هم باز یک خصلت همیشگی ما است که بهترین آدمها را در فعالترین موقعیت قرار میدهیم و مبارز را سازمان میدهیم که این کار را در مقیاس وسیعتر و بُرش و قاطعیت بیشتری انجام بدهد.

اینجا تمام بحثهایمان راجع به سانتریالیسم دمکراتیک و کمیته‌ها و غیره بنظرم کلیدش اینجا است. براستی ما واقعاً رهبران عملی یک جایی را جمع کرده باشیم. آن مشخص میکند که همطراز کی است. شما رهبران عملی یک "ماست‌بندی" را جمع کرده باشید، آن مشخص میکند که واقعاً آن "ماست‌بندی" در حیات محله چقدر تعیین کننده است. باید دید چه نوع آدمی را آنجا جمع کردی.

اگر بخواهیم همینطوری کمیته بفرستیم بقول رفیق، معلومه ما باید بگوييم تو همطراز این هستی. ولی آیا واقعاً به سردمداران جنبش صنعت نفت بگويید تو همطراز آن هستی و همطراز این نیستی؟ کمیته مرکزی یک حرف بزند، میگوید: "تو بیخود گفتی". اگر رهبر عملی یک جنبش واقعی است، دقیقاً تناسب قوا و روابط بخشهای مختلف جنبش تعیین خواهد کرد که کدام کمیته ما همطراز کدام کمیته ما است. یا بالاتر است، یا پايین‌تر است.

آیا واقاً این تصوری مشکل است که کمیته حزب کمونیست در پالایشگاه آبادان مهمتر از هر کمیته محلی در اطراف خودش خواهد بود؟ و آیا این باز هم قابل شک است که یک کمیته کارگاه فلان در شادشهر تابعی از کمیته شادشهر خواهد بود؟ یا اینکه آن فابریکی و این محلی است؟

واقعیت مبارزه به ما میگوید که کدام کمیته ما میآید جلو و دقیقاً چطور در همان مقطعی که مبارزه در ميگیرد، این آدمها جایشان راعوض میکنند و همه میآیند در کمیته پالایشگاه حرف ميزنند. چون حزبی‌اند و کسی جلويشان را نگرفته، خودشان هستند. آرایش دیگری بخودشان ميگیرند و آن کمیته‌ای که آن روز پرچمدار یک مبارزه هست را تقویت ميکنند.

بنظرم این بحث وقتی فرمال میشود که ما مستقل از اینکه کی در این کمیته‌ها است، دارد چکار میکند؟ چرا اصلاً آمده با حزب و چرا حزب به آنها گفته کمیته، از همطرازی و غیر همطرازیش صحبت ميکنیم.

آن سه چهار تایی که "ازهاری" را در صنعت نفت پايین کشیدند، در هر کمیته‌ای باشند، منطقه‌ای را تحت‌الشعاع قرارمیدهد. یعنی وقتی کمیته پالایشگاه اعلامیه ميدهد، ما (مثل اسکله لنین در لهستان که الآن یک اعلامیه میدهد، فلان) از همان شهری که در آن قرار گرفتیم مهمتر بنظر میآید. و عملاً هم مهمتر میشویم. همینطور پالایشگاه ميتوانست این نقش را داشته باشد، همینطور ذوب‌آهن در رابطه با خود شهر اصفهان شاید این نقش را پیدا بکند. که کمیته ذوب‌آهن اگر حرفی ميزند معنيش این است که کمیته اصفهان دارد این حرف را ميزند. محلات اصفهان و منطقه‌های اصفهان همه نگاه میکنند به این رهبران عملی و پیشتازشان.

در شرایطی که کارگر نفت ما شده بود رهبر سرسخت کل انقلاب، با دهها کمیته منطقه‌ای و حزب و غیره‌اش، ملا چکار کرده بود؟ اگر ما بودیم آنجا، هژمونی کمیته فابریکی ما در پالایشگاه دیگر کمیته فابریکی‌ای بود که حزب روی آن تماماً انرژی گذاشته بود و میتواند با آن برود.

بنظرم این یک بحث از پیشی و فرمالیستی ميشود، وقتی که ما در نظر ميگیریم که ما داریم عده‌ای را سه تا سه تا قاچ قاچ ميکنیم و ميفرستیم در محله و از قبل باید تعیین کنیم که تو همطرازی یا همطراز نیستی. ولی اگر مبارز منطقه را داریم سازمان ميدهیم، خودش قبلاً برای ما معلوم کرده که این کمیته که از اینها دارد شکل ميگیرد همطراز چه است.

ما باید یاد بگیریم که مبارز محله و منطقه و کارخانه را در حوزه‌های سه تا پنج نفره سازمان بدهیم، فرض بکنیم. کمیته‌هایی از اینها بسازیم. ایتها را موظف کنیم که محافل ترویجی بوجود بیاورند. و خود کمیته منطقه برمبنای اینها مبارزه در منطقه را پیش ببرد. حالا خاک سفید چه اهمیتی دارد واقعاً در قیاس با کارخانه‌های جاده آبعلی؟ بگذاریم پراتیک مبارزاتی این فعالین مشخص کند و وضعیت جنبش و انتقال تمرکز شیوه‌های مبارزه پرولتاریا از فابریک به محله این را تعیین خواهد کرد.

گفتم باریکاد امر کارخانه نیست. باریکاد شیوه مبارزه در محل است و اگر مبارزه افتاد بمرحله باریکاد، همه بچه‌های آن کارخانه‌ها میآیند و ميچپند در آن کمیته محله و این را تقویت ميکنند. و به اسم کمیته محله انقلاب ميکنند، قیام میکنند و به اسم کمیته محله شورا ميزنند و بقول رفیق امیر ناگهان ميبينی شوراهای کارگران و محلات بوجود آمد. که خود کارگرها هستند با یک آرایش دیگر و با زحمتکش‌های دیگر.

این یک بحث از-پیشی نیست. اگر روشمان مشخص باشد که یکی از احکامش این بود که ما مبارزیم، فعالیم، رهبران عملی راسازمان ميدهیم و خودمان سازمان رهبران عملی هستیم. از پیش معلوم نیست که کدام این کمیته‌ها دارد چکار میکند. شکل عمومی سازمانيمان را میتوانیم انتخاب کنیم. و واضح است که یک تعدادی فابریکها زیر چتر یک منطقه قرار ميگیرند. این ميشود شکل عمومی سازماندهی ما. در یک منطقه‌ای کار ميکنیم که در تعدادی از فابریکها یش بطور ویژه کمیته بگذاریم. باقی محلاتش را هم باید بچرخانیم.

ولی براستی اگر در یک منطقه‌ای ارتش روی یک کوچه آتش باز کرد و در آن کوچه کشتار کرد و تمام بحث حتی کارخانه شد مقاومتی که در یک کوچه دارد ادامه پیدا میکند. کمیته محله آنجا جلو نميافتد؟ چرا. گفتم واقعیت عملی مبارزه طبقاتی تعیین خواهد کرد که کی همطراز کی است. کما اینکه انقلاب اکتبر هم در سطح کمیته‌ای انجام نشد. دو سه تا کمیته در دو سه تا شهر زدند و گرفتند. یک جايی خواب بود. یک جايی اصلاً نیامد و نفهمید باید بیاید.

پس ما باید سازمان مبارزین باشیم و مبارزین را سازماندهی کنیم. سازمان پیشروان باید باشیم و پیشروان را سازماندهی کنیم. این معنيش این است که یکی از معانیش در کارگر کمونیست هم نوشته شده. که آقا کمیته‌های ما انقلابی‌ترین کمیته‌ها هستند. یک دیوار چین میان کمونیست و انقلاب کشیده نشده که کمیته انقلابی و کمیته کمونیستی، این یک نوع وظایف عجیب و غریب فرقه‌ای دارد و آن وظایف انقلاب مشخص و روشن، که ما به آن ميگوييم بحرکت درآوردن توده‌ها! نه! کمونیسم چه فردش، چه کمیته‌اش، چه حزبش، انقلابی‌ترین، یعنی تحول‌بخش‌ترین، آزادیبخش‌ترین و متحرک‌ترین و بحرکت‌درآورترین شکل سازمان طبقه کارگر است.

کمیته مجاهدینی همان کارخانه دارد همان کارها را میکند. منتها با عقاید دیگری. ما باید نشان بدهیم که در مسائل جنبش طبقه از همه مبارزتر، فعالتر و پیشروتریم. یعنی نوع تحلیلی و تئوریکی ما را از مجاهد جدا نميکند. واقعيت عملی از چشم یک کارگری که سوسیالیسم و مذهب را به یک چشم ميبیند، خوب دو تا کمیته است. او نميگوید اینها سوسیالیسم علمی‌اند، آنها همه انحرافی اند و غیره. دو تا کمیته ميبیند. حتی ممکن است فقط هم اشکال کمیته‌ای را هم با هم مقایسه نکند. کمیته ما را ببیند در مقابل مسجد کارخانه. که عملاً اینطوری شده. کمیته ما درقبال شورای کارخانه.

پس ما باید بعنوان رهبران عملی و خارج از هر نوع ابهامی راجع به موجودیتمان با کارگرها طرف شویم. یعنی بگوييم ما رهبریم، ماحرف داریم، ما مبارزه را سازمان میدهیم و غیره. نه اینکه ما یک فرقه‌ایم، یک روشهای عجیب و غریبی داریم، به ما میگویند کمیته کمونیستی، که در این کارها دخالت نميکنیم، در آن کارها دخالت ميکنیم. ما هویّتمان را از جانب طبقه کارگر باید با یک انقلابی‌ترین، پیگیرترین، خستگی ناپذیرترین کارگرها و رهبرانی که درد ما را ميفهمند و به نظر ما میرسند، مربوط شود.

سوسیالیسم علمی برای او نباید ابهام ایجاد کند. برای اینکه باید معنی شود در اینکه اینها فعالترین و خستگی‌ناپذیرترین‌اند. در ضمن روشنترین، باسوادترین و آگاه‌ترین‌اند. سازش‌ناپذیرترین‌اند و صادق‌ترین آدمهای این کارخانه‌اند. آدمند و در این کارخانه مبارزه ميکنند. نه اینکه از کمونیسم و کمیته کمونیستی کارخانه یک تصویر عجیب و غریبی بدهیم.

زیر زمینی بودن ما نباید باعث مبهم بودن هویّت عمليمان برای توده‌ها شود. بعنوان یک سازمان مبارزین باید ما را بشناسند. بگویند اینها یک عده از بچه‌های خودمان و خیلی انقلابی اند. میخواهند تغییرات زیادی بدهند. جمع شدند و به کسی هم نميگویند که پلیس دستگیرشان نکند. بخودشان هم میگویند حزب کمونیست. عضو همان حزب کمونیستند که نشریه‌اش این است. رادیوش آن است.

ولی واقعاً شخصیت ما برای طرف مبهم و مخدوش نشده باشد. بقول رفیق مریخی نشده باشیم چون کمونیستیم. که اینها چطورند؟ در خودشان چطور ازدواج ميکنند؟ در خودشان چطور راه ميروند؟ نه، ما همان آدمی هستیم که او همیشه دارد ميبیند. با این تفاوت که هر چه او میگوید، ما میگوييم، عمیقترش را اینطوری فکر کن. اینطوری کار کنید، اینطوری جمع شوید، اینطوری جدا شوید.

و این خاصیت ما اگر وجود داشته باشد بنظرم رابطه ما و توده‌های طبقه اینقدر غامض نميشود. بنظرم یک کاری که روش قدیمی بر سر ما آورده این است که رابطه ما با توده طبقه کارگر غامض شده. در صورتی که اگر یک دقیقه بگويی "آقا دیگر حزبی نیستم". میگوید: "آخیش" و میرود و مينشیند کنار آن کارگر ديگر و میگوید "میدانی سوسیالیسم چيست؟ میدانی انقلاب چیست؟ میدانی مارکس چه گفته؟"

خود ما بارها این کار را کرده‌ایم. در اتوبوس، در تاکسی، در پیاده‌روی دم درِ کارخانه این کار را کردیم و دیدیم انگار ميشود اینطور حرف زد. اگر پسرخاله‌اش باشد خیلی تأثیر خوبی رویش میگذارد. ولی چون حزبی هستی، یکجوری نگاهش ميکنی، یکجوری باهاش حرف میزنی، یک موقع‌هایی میروی خانه‌اش، یکجوری در میزنی. که طرف اصلاً متوجه ميشود و فکر میکند که مگر این کار چه کاری است که این دارد ميکند؟

واقعاً اگر ما سازمان مبارزین باشیم، او فقط ما را بهترین دوست مبارزش ميبیند. و رفیق ما در کارخانه و کمیته ما در کارخانه و اعضایش واقعاً باید تا آنجايی که علنی‌اند، بعنوان بهترین بچه‌های کارخانه، بهترین بچه‌های محله، شریفترین آدمهایی که اینجا هستند که اگر کسی دست رویشان بلند کنند. حتی آن آدمی که قبولمان ندارد میآید و طرف را میزند.

با این چهارچوب و وقتی مخفی‌اند، طرف پیش خودش تجسمش این باشد که حتماً بهترین بچه‌های ما این تو هستند. حتماً باید این فلانی که اینقدر آدم با شرفی است، با این کمیته مربوط باشد. ما باید یک چنين تصویری از خودمان بدهیم، ولی عملاً چطور است؟ چه در ظاهر و چه در باطن و چه در برخورد به طبقه، فکر ميکنم از "مریخی" بهتر لغتی پیدا نميکنم بگویم.

من با همین سه مؤلفه یعنی، اتحاد طبقه زیر پرچم اهداف طبقاتی سازمان دادن و سازمان یافتن، یعنی عملی و سازمان مبارزه پیشروان بودن و پیشروان را سازماندهی کردن، بعلاوه آن جهتگیری عمومی که قبلاً گفتم ما تبلیغ و ترویج و سازماندهی ميکنیم. روی اینها بسنده ميکنم. فکر ميکنم نکته خیلی زیاد است که بشود بصورت فرمولبندی‌های تک جمله‌ای در آورد که ما این کار را نميکنیم، ما این کار را ميکنیم.

شاید این کنگره ما بتواند یک لیستی بدهد از اینکه کمیته محله این کارها را میکند. و وقتی نگاه کنیم ميبینیم یک مقدار زیادش جملات قدیمی لنین است. ولی ایندفعه درکـش کرده باشیم.

قسمت پانزدهم - ٤٥ دقیقه

سبک کار کمونیستی و مسأله تاکتیک

فکر میکنم با صحبتهای دیروز بحث آمد سر جای اصلی خودش. و آن رابطه کار کمونیستی (کار روتین) و مسأله تاکتیک بود. بحثهایی که مطرح شده در خیلی موارد تقریباً به هدف ميزند. منتها باید یک چیزهایی را بیرون بکشیم و آنقدر بر جسته بکنیم که دیگر فراموش نشود. یا لااقل وقتی با آن مواجهیم بشناسیم.

یکی تقابل دو مقوله کار روتین و تاکتیک است. که به دو شکل مختلف اینجا بحث میشود. چه تبدیل شدن کار روتین به تاکتیک، یا تلقی تاکتیکی از کار روتین، و چه حذف کردن کار روتین و افتادن به دنبال تاکتیک، آ ن طوری که فرموله شد. یعنی اینکه ما کلاً از زاویه پیشبرد تاکتیک فعالیت ميکنیم. این یک تقابل بود. یکی هم مسأله حزب و تاکتیک که در همان ارتباط مطرح شد. فکر ميکنم جنبه‌های دیگر هم در بحثها بود. آنهم کار عاجل و همیشگی بود. و مشخص شد که رابطه کار عاجل و همیشگی چطور میتواند مخدوش شود.

یکی مسأله انقلاب و کار روتین از یکطرف، مبارزه انقلابی و تاکتیک از طرف دیگر بود. این هم باز یکی از آن دوقطبی‌هایی بود که مطرح شد. من خودم سعی میکنم در مورد چند تا از اینها بحث بکنيم.

* * *

مسأله‌ای که مطرح است برای ما، رفیق بهمن بعنوان آنارکوسندیکالیسم در ا.م.ک و جلوه اساسیش در اصفهان بعنوان "روش ما در کار عملی، وقتی مثمر ثمرهست، چیزی جز آنارکوسندیکالیسم نیست"، صحبت کرد. من فکر ميکنم این درست نیست.

درست است که وقتی روش عملی ما در اصفهان، وقتی که با کارگرهای پیشرو، با جنبش واقعی طبقه و با توده پیشروان مقابل قرار ميگیریم، آنارکوسندیکالیسم است. ولی نقد اساسی این است که چرا ما با پیشروان بطور کلی مقابل قرار نميگیریم؟ یعنی اینکه یک گوشه پنج تا بیست نفره ما رفته و این کارها را کرده، آن تجلی انحراف ما نیست.

یک نکته مهمتر این انحراف این است که چرا همه جا با آنارکوسندیکالیسم مواجه نیستیم؟ چرا در تشکیلاتهای دیگرمان، یک مقدار زیادی با پاسیفیسم مواجهیم؟ چرا با انحلال‌طلبی و ارتداد مواجه ميشویم؟ چرا با یأس و دلمردگی و چرا با سازمان برای سازمان مواجه ميشویم؟

اینکه اصفهان توانسته از لاک خودش بیرون برود و با پیشروانی تبلیغ و ترویج داشته باشد و مسأله سازماندهی رو به بیرون را مطرح کند، این به معنی آن نیست که ا.م.ک شده نتیجه منطقی آن. نه! آن یکی از جلوه‌های سبک کار پوپولیستی ما است، که وقتی دست به عمل میزند و کار عملی در جنبش کارگری و در مقابل طبقه کارگر را به عهده ميگیرد، میشود آنارکوسندیکالیسم. ولی این نقد ما نیست. اگر ما این را بگوييم، این را نقد نکردیم که اصلاً چرا ا.م.ک کلاً در چنین موقعیتی قرار نگرفته. و کلاً پاسیفیسم، دوری از طبقه، جدايی از طبقه و جنبش طبقه مشخصه اصلیش بوده و نه نمونه اصفهان. بنظرم نمونه اصفهان شاخص ا.م.ک نیست، و ا.م.ک را توضیح نميدهد.

من معتقدم چیزی که باید نقد کنیم آنارکوسندیکالیسم نیست. آن را باید سر جای خودش نقد کنیم. ولی چیزی را که اساساً باید درک کنیم، برای اینکه بتوانیم یک دوره جدیدی را شروع کنیم، پوپولیسم و روشهای عملی پوپولیستی است. آنطوری که رفیق حمید توضیح داد و اینجا زیاد توضیح داده شد. که یک جزء آن اصلاً نرفتن به سراغ پیشروان، نرفتن به سراغ جنبش طبقه، نرفتن به سراغ تبلیغ و ترویج و سازماندهی پیشروان در جنبش طبقه کارگر و در درون طبقه کارگر و لذا جدايی از طبقه و سازمان برای سازمان و آکادمیسم، پاسیفیسم و امثالهم در کار عملی است.

آکادمیسم آن را باز کردیم. آن مقولات خودش را اینطور هم نشان میدهد. برای رفیقی در اصفهان ممکن است قاطی کردن مقوله کار کمونیستی با تاکتیک باشد، (قاطی کردن غیر اصولی، چون همانطور که رفیق امیر گفت اینها به هم مربوطند) یعنی قاطی کردن این دو تا مقوله، سطوحشان را گم کردن و درک نکردن فی‌الواقع کار کمونیستی خودش را بصورت آنارکوسندیکالیسم نشان بدهد، یا بصورت اینکه ترویج را از زاویه‌ای که ما میخواستیم "چه کاری از طرف بکشیم"، میکردیم و غیره. ولی اساساً در ا.م.ک بعنوان یک مجمع عمومی‌تر، این خودش را بصورت ترویج نکردن بطور کلی نشان ميدهد. تبلیغ همینطور، ما آژیتاسیون شفاهی را اینطور ميکردیم. ولی در ا.م.ک خود مقوله آژیتاسیون شفاهی خودش را با انجام ندادنش نشان ميدهد. آژیتاسیون شفاهی نداشتیم. همینطور سازماندهی.

من فکر ميکنم توضیح انحرافات روش کار عملی، بعنوان آنارکوسندیکالیسم، آوانس دادن به ا.م.ک است، توجیه پوپولیسم ا.م.ک است. و فی‌الواقع ندیدن ا.م.ک بعنوان یک مجموعه سراسری انقلابی است، و باز حرکت کردن از زاویه فابریک. چرا؟ با مشخصه خودمان، آنجايی که در فابریک هستیم، به مشخصه تشکیلات خودمان بدل ميکنیم و مدعی ميشویم که این مشخصه تشکیلات ما است. حال اینکه همین واقعیت که یک جزء کوچکی از تشکیلات ما در تماس مستقیم و حضوری با طبقه قرار دارد، این را جزء مشخصات خودمان نميشماریم.

پس من معتقدم آنارکوسندیکالیسم نقد پیگیری نیست. گفتن اینکه "این آنارکوسندیکالیسم است" نقد پیگیری به ا.م.ک نیست. یک نقد جزئی است در درون یک دستگاه سراسری‌تر انتقادی، که به کُل تشکیلات ميکنیم. و اساس این است که اصلاً چرا شما نه با جنبش طبقه کاری دارید، نه با توده طبقه کار دارید، نه ميفهميد اصلاً باید با طبقه کاری داشته باشید.

درست است. یک چنین آدمی اگر به سابقه قدیمش و جنب و جوش رفقای بالایش را و غیره و غیره... دست بر قضا یا حتی تصادفاً و غیره بیاید و با جنبش طبقه برخورد کند، آنارکوسندیکالیستی میزند. ولی من میگویم اصلاً به آن سمت نرفتن را چطور توضیح ميدهید؟ پس این یک بحث بنظرم "پوپولیسم در روشهای عملی" درست‌تر است. فقط آنارکوسندیکالیسم در نميآید، از آن آکادمیسم، پاسیفیسم، اکونومیسم، مشی چریکی در کار سیاسی- تشکیلاتی، همه اینها در ميآید.

مجموعه این دو تا روی هم، یعنی آن خصیصه مشترکی که از این پاسیفیسم و آکادمیسم و آن آنارکوسندیکالیسم مشتق ميشود (نمیخواهم بگویم یک مقوله‌ای است که اینها را در بر ميگیرد، بلکه یک مقوله‌ای است که از آنها مشتق ميشود) بنظرم "اکونومیسم آکسیونی" است.

یعنی اینکه چه در اصفهان و چه در تهران ما دنبال آکسیون ميافتادیم. اگر در تماس با جنبش طبقه بودیم، دنبال آکسیون طبقه و اگر در تماس با جنبش دانشجويی بودیم دنبال آکسیون دانشجویان. مبارزه را آکسیون فهمیدیم، از آکسیون دنباله‌روی کردیم، در اصفهان به یک نحو، در قبال یک طبقه، در تهران، در قبال اقشار دیگری. مگر اینکه بگوييم آنارکوسندیکالیسم، این را فراموش کردیم و پرده‌پوشی کردیم.

در رابطه با وظایف همیشگی و عاجل

در رابطه با وظایف همیشگی و عاجل، من فکر ميکنم یک تقسیم‌بندی نادرست را اول در خودمان بکوبیم تا برای همه روشن شود چون زمینه‌اش را در بحثهای تاکتیک هم داشتیم. یک کار نميتواند همیشگی باشد و عاجل نباشد. کار عاجل تعریف درستی نیست در تقابل با کار همیشگی، که آنوقت همیشگی را بیندازد کار سر فرصت. کار همیشگی کار عاجل و همیشگی ما است.

این یک تقسیم‌بندی ابتدايی است که هر رفیق ما وقتی از کار روتین ما حرف میزند و میگوید این کار همیشگی ما است، بفهمد یعنی کار عاجل ما است و باید انجام دهد. روزی که انجام ندادیم، وظیفه‌مان را انجام ندادیم. حالا با مشخصات آن کار روتین و همیشگی برخورد ميکنیم، که چقدر طرح و اتخاذ تاکتیک جزئی از کار همیشگی ما است. ولی فکر ميکنم این تقسیم‌بندی اولیه برای این جمع کاملاً مشخص است، که اینطوری نیست. کار عاجل و کار سر فرصت نداریم، کار روتین داریم و مقوله تاکتیک. این تقسیم‌بندی کار روتین و مقوله تاکتیک را بنشانیم در کار همیشگی و عاجل.

راجع به کار روتین و تاکتیک

راجع به کار روتین و تاکتیک من فکر ميکنم تاکتیک حرکت یک تشکیلات است. حرکت تشکیلات همیشه یک حرکت تاکتیکی است. هیچ حرکت غیر تاکتیکی یک تشکیلات ندارد. ولی این تاکتیک، حرکت سراسری- تشکیلاتی- طبقاتیش است، نه حرکت کمیته‌ای و حوزه‌ای روزمره‌اش. و نه حرکت عمومی‌اش، به این معنی که فلسفه وجودیش را با تاکتیک توضیح میدهد. تاکتیک شکل مشخص حرکت کردن یک تشکیلات است که ابتدا باید وجود داشته باشد. بحث کار روتین در رابطه با وجود داشتن است، در رابطه با آن چیزی که میخواهد حرکت کند، بودن است.

ما میگوييم ا.م.ک تاکتیک اتخاذ کرد. خوب اول از همه میگوييم این ا.م.ک چيست؟ اگر به این نتیجه برسیم که ا.م.ک یک تعداد روشنفکر منتقد از جامعه سرمایه‌داری هستند که نقدشان را چاپ ميکنند، اصلاً از همان اول به اینجا میرسیم که این جریان حرکت تاکتیکی نمیتواند داشته باشد. چون بعنوان یک نیروی اجتماعی، بعنوان یک بخشی از یک طبقه معیّن، بعنوان نیروی سیاسی در جامعه ظاهر نشده. یک جریان ادبی است و یک جریان ادبی هیچ تاکتیکی مطرح نیست.

ا.م.ک که میخواهد یک جریان ادبی نماند و نباشد، چه باید بکند؟ برود تاکتیک را اتخاذ کند؟ همان کاری که ما کردیم؟ و عملا یا آن تاکتیکها روی کاغذ ماند، یا در عمل به دنبال آکسیون افتادیم؟ یا اینکه این ا.م.ک یک موجودیت اجتماعی- کارگری برای خودش ایجاد ميکند؟ یعنی این دیدگاه نظری تبدیل میشود به دیدگاه‌های نظری بخش معیّنی از جنبش طبقه کارگر و دیدگاههای مشخص بخشی از پیشروان این طبقه، رهبران عملی این طبقه. که آنوقت هم میتواند تاکتیک طرح کند و هم اتخاذ کند. برای طرح تاکتیک ما باید کارگری باشیم. نه به معنی اینکه کارگر در صفـوف ما باشد، بلکه نفوذ کارگری داشته باشیم. که وقتی پرچم ما را بلند ميکنیم پرچم یک مکتب ادبی نباشد. پرچم یک بخش عملی باشد که میتواند پيگیری کند، یعنی این را مطرح کند، اتخاذش را بخواهد و اتخاذ آن را سازمان دهد. طبعاً دو قطبی نیست، یکطرف ادبی و یکطرف نیروی اجتماعی. یک طیفی این وسط است، یک مسیری این وسط است که ما داشتیم طی ميکردیم. کار روتین داستان طی کردن این مسیر است. هیچوقت هم این کار برای یک حزب تعطیل بردار نیست.

بنابراین تاکتیک را حرکت یک جریان باید اسم بگذاریم. در حالی که کار روتین در آن سطح نیست. کار روتین موجودیت یک جریان است. هر موقع از آن دست بکشد وجود ندارد. نه اینکه تاکتیکش را اتخاذ نکرده یا ضعیف است. هر موقع از این کار همیشگی کمونیستی دست بکشید، یعنی مبارزه کمونیستی در دستورتان نباشد، شما دیگر کمونیست نیستید که حالا بخواهید تاکتیک مجلس خبرگان اتخاذ بکنید.

برای همین من فکر ميکنم چون این دو تا در دو سطح مختلف پایه همدیگرهستند، دقیقاً ما داریم راجع به پیدایش یک جریان کمونیستی در جنبش طبقه کارگر صحبت ميکنیم. ما داریم از تبدیل یک پرچم برنامه‌ای- سیاسی به پرچم یک جنبش عملی صحبت ميکنیم. حالا آن جنبش عملی میتواند تاکتیک طرح کند و تاکتیک اتخاذ کند.

کار روتین و موجودیت روتین و همیشگی ما بمثابه یک نیروی کمونیستی و یک بخش کمونیستی در جنبش طبقه کارگر، در مقابل آنارشیسم و سندیکالیسم و اکونومیسم و تریدیونيونیسم و امثالهم، وجود یک جریانی، هم-ارز آنها، در کنار آنها، متعلق به جنبش طبقه کارگر که کمونیستی است، حزبی است. شرط لازم اتخاذ تاکتیک در آن جنبش است.

اگر اینطور نباشیم مسأله به ما مربوط نميشود. میتوانیم تاکتیکهای اصولی را از نقطه نظر آموزش عمومی طبقه و بهترین پیشروانش در مقطع‌هایی طرح کنیم، و آن آموزش فی‌الواقع محدود میشود تنها به کسانی که همان موقع خودشان را کمونیست میدانند. مثلاً فرض کنید خطوط عمده. هیچ بُرد مشخصی برای اتخاذ شدنش در آن مقطع ندارد. تنها خاصیت آن موضعگیری تاکتیکی در قبال انقلاب دمکراتیک این است که یک بخشی را آموزش ميدهد، یک بخشی را نزدیک میکند، یک سازمان ابتدايی از آن روشنفکران انقلابی را بوجود میآورد که میتوانند جلوتر بروند و امروز برسند به این کنگره. ولی خطوط عمده خاصیت تاکتيکی بالفعلی نداشت. هیچ نیرویی آن را در جامعه طرح نميکرد و طبقه کارگر را به اتخاذ آن فرا نميخواند.

بگذارید یک نقل قول از لنین برايتان بخوانم: راجع به همان تشکل و سازماندهی.

"تشکل شعار روز است. اما اگر خود را به این محدود کنیم هیچ نگفته‌ایم (تشکل شعار روز است یعنی تاکتیک تشکل است)، زیرا تشکل همواره لازم است (زیرش خط) و لذا صرف اشاره به لزوم متشکل کردن توده‌ها مطلقاً هیچ چیز را بیان نميکند. (بمثابه یک تاکتیک هیچ چیزی بیان نميکند) از سوی دیگر آنکه خود را به این محدود کند لیبرالها را خشنود خواهد ساخت. زیرا درست همان چیزی که لیبرالها برای تحکیم حاکمیت خود ميخواهند این است که کارگران از تشکلهای معمول قانونی خود، از نقطه نظر جامعه متعارف بورژوايی فراتر نروند. یعنی تنها به حزبشان، به اتحادیه‌شان، به تعاونی‌شان و غیره و غیره بپیوندند".

لنین اینجا بخوبی دارد رابطه کار روتین را با تاکتیک، مقابل هم توضیح میدهد که رابطه‌اش چیست. میگوید اینکه کارگران به حزب بپیوندند کار همیشگی ما است. اینکه کارگران باید همه تفرقه‌ها را از صفوفشان از بین ببرند و ما باید این کار را بکنیم که این پروسه تسهیل شود کار همیشگی ما است. آنجا دارد بحث میکند که من دارم از یک تاکتیک حرف میزنم، تاکتیک تشکیل ميلیس، و امروز حتی آن تشکلهای دائمی و همیشگی که ما برای آن میکوشیم و به این اعتبار اصلاً وجود داریم که میتوانیم این حرف را بزنیم، باید ميلیس را در دستور همان کارگرها بگذارد.

واضح است که تشکیل ميلیس را از طریق رادیو نميتوان در دستور کارگرها گذاشت. تشکیلات باید به بخش متشکلی از جنبش طبقه کارگر بگوید ميلیس و طبقه را به این فرابخواند. این یک شیوه لیبرالی طرح تاکتیک است که بروید از پشت رادیو تلویزیون بگويید: همه باید متشکل بشوند!

این هیچ چیز نیست، این یک جریان لیبرالی است که بدون کار مشخص و تماس مشخص و سازماندهی ابتدايی، یعنی بدون تعریف شدن بمثابه یک جریان پیچ در پیچ سازماندهی شده در جنبش کارگری میگوید ميلیس را باید در دستور گذاشت. ميلیس را چه کسی میگوید باید در دستور گذاشت؟ آن کسی که قبلاً مسأله "حزب" و" سندیکا" و "متشکل کردن" و "آگاه کردن طبقه" و "کمونیست چی هست" را برای بخشی از این طبقه، برای خودش حل کرده باشد.

اینجا میگوید این آدمها میگویند حرکت ما به سَمت ساختن ميلیس است. این مرکز ثقل آموزش طبقه است. سؤال اساسی این است آیا سندیکاها؟ آیا حزب؟ یا میلیس؟ کدام مرکز ثقل پیشروی طبقه است؟ میگوید میلیس.

یعنی اینجا بروشنی ميبینیم که تشکیلات، حتی حزب که عالیترین شکل تشکیلات طبقه است از نظر ما بعنوان یک خصوصیت همیشگی سازماندهی طبقه کارگر، اینجا مقابل ميلیس قرار ميگیرد. و دقیقاً میشود پیش‌شرط این که ميلیس را در دستور کارگرها قرار دهیم. اگر حزب را نميداشت نميتوانست این را بگوید و ميلیس را واقعاً از طرح فراتر ببرد و به اتخاذ بکشاند.

ولی بنظرم کار روتین و تاکتیک یعنی کمونیست بودن و بمثابه یک کمونیست در شرایط ویژه حرکت کردن. این دو تا در یک سطح نیستند که این را به اعتبار آن و آن یکی را به اعتبار این تعطیل کنیم. اتفاقاً اگر جریانی براستی کار روتین کرده باشد، براستی محافل کارگری را سازمان داده باشد، براستی از پیشروان مبارز تشکیل شده باشد، این جریان گریزی جز اتخاذ طرح تاکتیک ندارد. یعنی یک جریان به این معنی نمیتواند آکادمیستی باشد. یک جریان کمونیستی که بخشی از طبقه را در خودش متشکل کرده و سازمان رهبران جنبش کارگری است، نمیتواند آکادمیستی به مقوله تاکتیک برخورد کند چون دقیقاً آن نیاز است که او را به حرکت وادار میکند.

ما اینجا در بحثهایمان شاید بر سر جنبشهای خودبخودی بزنیم، وقتی که از کار روتین حرف ميزنیم. ولی واقعیت مسأله این است که تمام هدف ما برای کار روتین حزبی و در مبارزه کمونیستی روزمره و همیشگی و دائمی (که ما همیشه و صد درصد از آن به دور بودیم) این است که بتوانیم یک جریانی بوجود بیاوریم که در لحظات ویژه حرکات ویژه بکند و به این ترتیب طبقه را به سَمت قدرت ببرد. ما که مذهب نیستیم، ما که یک جریان مذهبی نیستیم که بخواهیم ملت اینطوری فکر بکنند. ما میخواهیم یک جریان واقعی بوجود بیاوریم که در هر مقطع طبقه را واقعاً به یک سمتی ببرد، یعنی تاکتیکش را اتخاذ کند. اتخاذ تاکتیک هدف حزب است.

انقلاب بالأخره یک روزی خودش را بصورت تاکتیکی نشان میدهد، تا دیروز ممکن بود بصورت ترویجی برای شما مطرح بود، ولی امروز بصورت تاکتیکی خودش را نشان ميدهد. بنابراین اتخاذ تاکتیک جبری روی حزب است، که باید این کار را بکند. وقتی حزبی واقعاً طبقاتی و پرولتری باشد، ناگزیر از این است، نمیتواند این کار را نکند. هیچ گرایشی به این عنوان که "یک چیزی بگوييم که فقط درست باشد! "در آن رشد نميکند، آکادمیسم و پاسیفیسم در قبال یک جریانی که سازمان رهبران است نمیتواند رشد کند. یا حداقل زمینه‌ای برای این ندارد.

بنابراین وقتی رفیق اصغر میگوید که "بله، ما دو سه قدم جلوتر از کمیته تهران کار روتین هم کردیم و متوجه باشید که میشود باز هم خیال کنید کار روتین ميکنید، ولی فی‌الواقع نميکنید"، من این حرف را درست میدانم. من میگویم رفیق اصغر دارد اشاره ميکند که فکر نکنید کار روتین یکنوع کار معیّنی است. یک روش اساسی است که ما در مقابل طبقه باید ميداشتیم ولی نداشتیم. شما اگر با فعال بودن، برنامه را بردن در یک محافل معیّنی را، با تبلیغ و ترویج کردن دارید کار روتین را تعریف ميکنید، این کار روتین نیست. یعنی این کار روتین هست و کار روتین این اجزاء را دارد، ولی مشکل ما روی کار روتین این نیست. من هم با این موافقم شخصاً.

یعنی معتقدم مشکل ما روی کار روتین حزبی این نیست که ما تبلیغ بهتر و ترویج بهتری بکنیم، دوندگی بیشتری در سازماندهی بکنیم و کارگران بیشتری برنامه را مطالعه بکنند. بلکه این است که اساساً خودمان را به این اعتبار تعریف بکنیم بگوييم ما جریانی هستیم که بنا به خصلت سرشتمان ناگزیریم کارگرها را کمونیست بکنیم. حالا همین جریان که بستر اصلی فعالیتش، موجودیتش و تمام هویّتش این است، این جریان در هر مقطع ویژه، وظایف ویژه‌ای در قبال جنبش طبقه به عهده ميگیرد و به گرده طبقه ميگذارد، اسم آن تاکتیک است. و هیچوقت این جریان را جدا از تاکتیک پیدا نميکنید. بنظرم هیچوقت یک جریان حزبی جدا از اینکه چه کار تاکتیکی میکند قابل مشاهده نیست. ولی مسأله این است که این دو تا را با هم قاطی نکنیم و فعالتر شدنمان را باز در زمینه تاکتیک به حساب کار روتین نگذاریم.

اینکه در رابطه با تثبیت موجودیت خودمان، برای تثبیت جریانمان، برای تثبیت حرکتمان در جنبش کارگری میکوشیم، یک کار همیشگی و به این اعتبار عاجل ما است. تاکتیک این است که مشخصاً این جریانی که تا همین الآن تثبیت شده، تا همین الآن شکل گرفته، چه حرکات ویژه‌ای را در دستور طبقه میگذارد و چه آرایشی به خودش ميگیرد.

لنین بارها از مرکز ثقل آموزش و تشکل طبقه حرف میزند. بدست کی؟ بوسیله حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه، که باید طبقه را به سَمت آن مرکز ثقل سوق دهد. ما در شرایطی نیستیم که بحث را از اینجا شروع کنیم. ما در شرایطی هستیم که خود آن حزب و خود آن کارها تا به حال زیر سؤال بوده که مسأله تاکتیک را مطرح کنیم.

یعنی ما باید در آن کنگره هم آن را و هم این را بفهمیم. یعنی دو نکته را باید بفهمیم. یکی اینکه بدون کار کمونیستی و مبارزه خود ما، مبارزه‌ای که به اعتبار خود ما، نه به اعتبار شرایط ویژه سیاسی، نه به اعتبار وجود نظرگاه انحرافی در جنبش طبقه کارگر، نه به اعتبار دوره افول یا رکود، بلکه به اعتبار خود ما باید در جنبش کارگری انجام دهیم.

یعنی کار کمونیستی که یک کار انقلابی است. ما میگوييم بیا برو انقلاب اجتماعی بکن، نگفتیم که بنشین و مطالعه بکن! گفتیم بیا در حزب خودت متشکل بشو، نگفتیم که بیا ارزش اضافه را مطالعه بکن! یک گوشه خیلی جزئی از ترویجمان، بحث ارزش اضافه است. شاید اصلاً لازم نباشد که این را بگوييم، فقط بگوييم دسترنج تو این ثروت‌ها را ميسازد و این دسترنج تو را ميبرد. مسأله تمام میشود. یک گوشه کوچک اساس کار ما در بندهای برنامه‌ای است. ما باید آن بندهای برنامه‌ای را یک بار مرور کنیم و آنها را برای کارگران بگوييم. نه فقط برای اینکه بداند، برای اینکه بکند.

یکی از بندهای برنامه ما میگوید، شما بین‌المللی هستید. آیا واقعاً وقنی کارگران دوره ما با ما دَمخور ميشوند و ما ترویجشان ميکنیم، متوجه ميشوند که بخشی از یک طبقه کارگر جهانی‌اند؟ اگر نیستند تقصیر ما است. که کارگری با ما است و داریم با او کار ميکنیم و متوجه نميشود که بخشی از یک طبقه کارگر جهانی است و با همان استحکام طبقه‌اش را ببیند. وقتی ما را ميبیند و با ما کار ميکند این را متوجه میشود که سر منشأ همه بدبختی‌هایش سرمایه‌داری است؟ آیا متوجه ميشود که شرط لازم از بین بردن این قضیه، استقرار دیکتاتوری طبقاتی خودش است؟ و این دیکتاتوری را لمس و حس میکند؟ آیا متوجه ميشود که برای این کار احتیاج به یک تشکل حزبی دارد که این برنامه را بگذارد هدف خودش، که در مقابل همه احزاب دیگر فقط این حزب میتواند این رهبری را بکند؟ آیا متوجه ميشود که همیشه وظایف فوری در قبال این قضیه به عهده دارد؟ و هیچوقت نمیشود فورا پرید به آن چیز نهایی، بلکه همیشه یک وظایف فوری روی گرده طبقه کارگر سنگینی میکند؟ اینها را اگر در اطراف ما کارگرها منوجه شوند، ما داریم طرف را به یک انقلاب خیلی وسیعتری از برخورد به شهرداری قرچک فرا میخوانیم. پس ما فعالیم، پس ما داریم مبارزه ميکنیم.

مسأله این بود که گفتم یکی از جنبه‌های جست و خیز مبارزاتی پوپولیستی این بود که به کار کمونیستی مُهر آکادمیک میزد. وقتی ما میخواستیم بگوييم آقا شما باید انقلاب اجتماعی کنید. میگفت تو که داری کاپیتال میگذاری زیر بغل کارگر!

جست و خیز مبارزاتی پوپولیستی یعنی اگر میخواستيد با کارگر از منافع واقعیش و از گامهای واقعی برای رسیدن به آن منافع واقعی حرف بزنید. به شما مُهر میزد که شما دارید کار آرام سیاسی ميکنید! سطح را قاطی میکرد. این بخودی خود جدا از بحث وظایف فوری، بله همیشه یک کار آرام است. ولی آیا شرط لازم انجام دادن آن کارهای فوری هست یا نه؟ آیا میشود این را گذاشت کنار چون من میخواهم کار فوری بکنم؟ وقتی که خودت از نظر تحلیلی- نظری ميدانی که فقط کسی میتواند دست به آن اقدام فوری بزند که بدواً این را فهمیده باشد. و دقیقا کسانی که تا این موقع این را فهمیده‌اند است که آن وظایف فوريشان را انجام خواهند داد.

بنظرم وقتی ما این را ميدانیم، نه به آن تخطئه پوپولیستی از فعالیت روتینمان، باعنوان "کار آرام سیاسی!"، "عدم فعالیت!"، "ترویج! یعنی فقط به طرف بگوييم ارزش اضافی یعنی چه! "و غیره تسلیم ميشویم. نه به این دیدگاه که این خودش آنقدر مبارز است، که انگار هیچ وظایف فوری روی دوش ما نیست و هیچ شرایط ویژه‌ای تکانی به ما نميدهد!

ما ميفهمیم که این دو تا در دو سطح مختلفند. من اینجا دارم این را از ما میکنم. آنجا دارند همه توده‌ها را با کمک همین ما به یک حرکتی سوق میدهند. معتقدم این ما در بهترین حالت در دل همان حرکتها پرورش پیدا میکند. و معتقدم ماهای بیشتری، کسان بیشتری که ميآیند با ما از دل این حرکتها زاده ميشوند.

به این معتقدم، بخاطر اینکه باید انقلابی بنظر بیایم که این کار را نميکنم. من میخواهم طبقه کارگر معترض را سازمان دهم، او ميفهمد. معتقدم وقتی که اعتراض طبقه کارگر خودش رشد میکند بهترین شرایط برای کار من پیش ميآید. یعنی من به جنبش خودبخودی خیلی عمیقتر و فعالتر برخورد ميکنم. تا بله، به سه تا کارگری که ته بیابان دارند بیل ميزنند. یعنی این باز جزء درکهای اصولی ما است که طبقه هر چه متحرکتر و فعالتر، زمینه برای کار ما مساعدتر است.

پس نميگذاریم این استنتاج از بحث کار روتین دربیاید که ما مثلاً داریم کارآرام سیاسی- ترویجی ميکنیم. نخیر، ما با آن عده‌ای که هستیم این "ما" را گسترش ميدهیم، به وسعت کُل پیشروان یک طبقه، به وسعت اکثر پیشروانش، به هر وسعتی که ممکن است که بتوانیم با این نیروی وسیعتر شده، دقیقاً وظایف خودمان را درقبال جنبش واقعی انجام بدهیم. جنبش واقعی را نميشود و نباید ول کرد. اینکه همه چیز ما معطوف به آن جنبش واقعی فعلی است؟ از چه زاویه‌ای این بحث را مطرح ميکنیم؟

اینکه اگر تمام فکر و ذکر ما این است که آن جنبش به یکجایی برسد و متوجه نیستیم "ما" کی هستیم که بخواهیم آن را به یکجایی برسانیم. بله، این انحرافی است. ولی اگر به این معنی است که یک سازمان کمونیستی فعالترین و رزمنده‌ترین سازمان در هر مقطع است، به دست بدست شدن قدرت و پیشروی و پسروی طبقه کار دارد، بنظرم این درک درستی است. ما همیشه داریم فکر ميکنیم کی دارد ميجنبد و چرا ميجنبد و چطور بهتر ميتواند بجنبد؟

گفتم به دلیل اینکه رشد خودمان را از آن جنبش جدا نميدانیم و اعتراض طبقه هر چه گسترده‌تر باشد، زمینه مساعدتری برای رشد خودمان ميبینیم. موجودی که زمینه‌های بقاء و رشد خودش را نشناسد برخورد نميکنیم. که من نميدانم هر چه کارگرها از سرمایه‌داری بیشتر بدشان بیاید و دست به مبارزه بزنند، کار من بهتر پیش میرود! مثلاً میرویم در کوچه پس کوچه‌ها پچ و پچ ميکنیم! نه، ما اینطور نیستیم.

من میگویم یک بحث بین کار روتین و تاکتیک، بحث شرط لازم و نتیجه است. بحث هویّت و حرکت است. در یک سطح نیست که این کار را ميکردیم، آن را نميکردیم یا حالا میخواهیم این کار را بکنیم و آن کار را نکنیم. یا بهتر است وسطش را بگیریم. بحث دقیقاً این است که ما باید ما شود و این ما باید گسترده‌ترین ما باشد. این کار همیشگی و به این اعتبار عاجل ما است. و یکی از اصول روش عملی ما این است که هرچه طبقه متحرکتر، معترضتر باشد، ما در قبالش فعالتر میشویم. و هر چه طبقه عقب نشسته‌تر و بی حوصله‌تر و سر خورده‌تر باشد کار ما دشوارتر میشود.

یکی دیگر اینکه میدانیم طبقه در مبارزه‌اش پرورش پیدا میکند. با پچ پچ و گفتن پرورش پیدا نمیکند. در جریان مبارزه پرورش میکند، واقعاً در تاکتیک پرورش پیدا میکند. پرورش ولی. یعنی میتواند آن چیزی که آموخته بکار ببندد و آن چیزی را که نیاموخته بر روی آن زمینه‌هایی پیدا کنیم که به او بیاموزیم. خود تاکتیک چیزی به او یاد نميدهد. خود مبارزه برای سود ویژه هیچ کارگری را سوسیالیست نمیکند. ولی مبارزه برای سوسیالیست کردن کارگرها، بهترین حالتش بر متن مبارزات واقعی‌شان ممکن است. این هم جزو اصول ما است.

یعنی چطور ممکن است که یک جایی حرکتی باشد و ما آنجا نباشیم؟ این اکونومیسم آکسیونی نیست که اگر هر جا شلوغ باشد ما آنجا باشیم. اگر هر جا کارگران معترضند ما آنجا باشیم. مسأله این است که ما رفتیم آنجا چکار کنیم؟ این را باید دقیقاً برای خودمان مشخص بکنیم که اینجا چه اهدافی را دنبال ميکنیم و آن جای مشخص چه است؟

راجع به تاکتیک ما نقل قولهایی که آن دفعه از لنین خواندم بنظرم این را بیان میکند. لنین میگوید که: وقتی که وضعیت سیاسی جدید وظایف جدیدی را در دستور ما ميگذارد، ما اینجا داریم از تاکتیک صحبت ميکنیم. این یعنی چه؟ یعنی وظایف جدیدتری نسبت به آنچه که همیشه داریم ميکنیم. نمونه‌اش را گفتم مثال ميلیس که در دستور حزب قرار ميگیرد که قبلاً در دستورش نبوده. این یک نوع سازماندهی جدید در دستور ما ميگذارد. تاکتیکی است، بله. ولی هنوز سازماندهی است و در چهارچوب تبلیغ و ترویج و سازماندهی ميافتد. این یکنوع سازماندهی به اعتبار تاکتیک است.

ما همیشه ميلیس بوجود نميآوریم. ما همیشه مشغول مسلح کردن کارگران نیستیم. در مقاطع ویژه، این وظیفه ویژه در دستور آن جریان حزبی قرار ميگیرد که کارگرها باید مسلح شوند و ميلیس خود را تشکیل دهند و به سَمت قدرت بروند. چون هدف این تشکیلات حزبی برای نزدیک کردن طبقه به قدرت سیاسی و گرفتن قدرت سیاسی است. بنابراین از هر حرکتی که در جامعه دارد این را تسهیل میکند. یا جامعه را به سَمت قدرت‌گیری طبقه کارگر پیش ميبرد یا میتواند پیش ببرد، ما استقبال ميکنیم و در آن شرکت ميکنیم.

شاید بشود اینطور خلاصه‌اش کرد.

گفتیم موضوع کار روتین طبقه کارگر است و این طبقه کارگر بنا به تعریف معترض است. اما موضوع تاکتیک بنظرم جنبش است و این دو تا را ما باید درک بکنیم.

میگوييم کار همیشگی، دائمی و عاجل ما، عاجل به اعتبار خود ما، این موضوعش طبقه کارگر است. با تمام خصوصیاتی که این طبقه دارد و طبعاً ما سراغ مستعدترین بخشهایش ميرویم و در بهترین حالت گیرش ميآوریم. ولی موضوع تاکتیک شرایط سیاسی و وضعیت جنبش است. و ما بايد این را درک کنیم.

بنظر من کسی که فقط در وضعیت جنبش و شرایط سیاسی دارد فکر ميکند، این همان پوپولیسته است که مشی انقلابی را جای سوسیالیسم نشانده. فقط جنبش را ميبیند و در خدمت آن جنبش است. مثلاً اگر یک جنبش دمکراتیک ضد سلطنت است، این فقط از زاویه اهداف سرنگونی سلطنت دارد طبقه کارگر را آموزش ميدهد و غیره.

اگر این باشد، یعنی وضعیت جنبش را ببینیم ولی وضعیت طبقه را نبینیم. طبقه را به خودمان، در ارتباط با هم معنی نکنیم و این را نبینیم که خودمان هم یک نوع جنبش طبقه‌ایم و رشد ما خودش میتواند طبقات دیگر را با یک جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر مواجه بکند.

این آن دید به تاکتیک معطوف شدن و آنارکوسندیکالیسم و پاسفیسم و همه آنهایی است که در ما وجود داشته باشد. خودمان را بخشی از جنبش نميبینیم. حرکت خودمان را جنبش خود طبقه نميبینیم. و طبقه را در قبال این جنبش نميبینیم. همانطور که فعال سندیکالیست دوست دارد که طبقه بیاید در جنبش سندیکایی و این را مبارزه خودش میداند. وقتی میرود واقعاً میگوید طبقه باید بیاید در جنبش سندیکایی، میگوید من دارم مبارزه ميکنم.

ولی وقتی ما میگوييم طبقه باید بیاید در جنبش سوسیالیستی، این را مبارزه نميبینیم. و از این زاویه به آن برخورد نميکنیم. و یک چنین جریانی که آنوقت تبلیغ و ترویج و سازماندهی را هم (چون در رابطه با مبارزه باید ببینیم)، میگذارد به حساب وقتی که داریم به یک جنبش عملی، به زمینه‌های یک جنبش واقعی برخورد ميکنیم، که این جنبش‌ها همیشه از نظر تاریخی مقید و مشروط است.

جنبش علیه سلطنت جنبشی بود معیّن. اهداف معیّن، ظرفیتهای معیّن و با نیروهای محرکه طبقاتی معیّن. اگر ما میخواستیم واقعاً فقط از زاویه تقویت آن حرکت بکنیم، خوب به همین نتیجه هم ميرساندیم که امروز رسیده، یعنی پوپولیست‌ها رساندند. طرف هیچ منافع مستقلی برای طبقه کارگر قائل نیست، خودش را نماینده جنبش مستقل طبقه کارگر نميبیند. میرود به نیازهای یک جنبش بالفعل بیرون از خودش پاسخ بگوید. و طبعاً به جايی میرسد که خوب شاه که رفت دیگر! این هم خمینی جایش! حالا ببینیم که کی یک جنبشی علیه خمینی شروع میشود و بعد ما باز خمینی را میزنیم کنار و یکی دیگر را جایش میگذاریم. جبهه‌سازها همیشه از این آدمها هستند.

علیه شاه جبهه میسازد. شاه میرود و خمینی میآید علیه خمینی یک جبهه میسازد. حالا خودش میرود و رجوی را میآورد سر کار و مجبور ميشود شش ماه بعد علیه رجوی یک جبهه بسازد. چون به نیازهای اعتراضی توده‌ها تمکین میکند و مسائل جنبش واقعی تمام حرکتش را تشکیل ميدهد. در صورتیکه هویّت ما مقداری اصل حرکت ما را تعیین کرده است. ما میرویم که کارگرها را بیاوریم روی این خط.

و اگر، از آنطرف فقط به این معنی بگیریم که ما به این جنبشهای واقعی کاری نداریم، اصلاً تاکتیک چه مسأله‌ای است! کار روتین همان تاکتیک است! یا حزب ساختن همان تاکتیک است! (همان بحثی که رفقا کردند) واضح است که چرا این پاسیفیستی است. برای اینکه درست است که این از نظر تحلیلی فرق ميکند، ولی هیچ موجودیت سیاسی نميتواند بدون حرکت کردن و بدون تغذیه کردن از حرکات اجتماعی و بدون متکی بودن به حرکات عینی رشد کند. مثلاً شما بخواهید از در اتاقها کارگران را کمونیست بکنید و حزب را بسازید که نميشود.

یعنی بگوييم بله ما با حزب به معنی محدود تشکیلاتی برخورد نميکنیم، حزب یک جریانی در جنبش طبقه است. میخواهیم این را جریان حزبی بگوييم و اسمش را بگذاریم حزب. بله. برای این کار فعلاً احتیاجی نداریم ببینیم تاکتیک ما در قبال سرنگونی جمهوری اسلامی چه است. خوب این یعنی اینکه طبقات دیگری که به این کار نیاز دارند ميبرند. این دیگر چیزی جز منشویسم نیست، که تاکتیک و مبارزه سیاسی و همه چیز را بسپاریم دست بورژواها و لیبرال‌ها و خرده بورژوا‌ها و خودمان بیايیم با طبقه سر ارزش اضافه (اینجا دیگر براستی فقط ارزش اضافه ميماند)، سوسیالیسم علمی و غیره بحث کنیم، که بیاید در حزب. یک حزبی که ناگزیر است سازمان بعد از سازمان کلوپ از آب در بیاید و کسی هم با آن حزب نميآید. عملاً هم چنین حالتی پیش نميآید. چون آن پیشروها به اعتبار اینکه پیشرو و رهبرند، آنجا نیستند که بیایند حرف ما را گوش کنند و از این جنبش بیرون بیایند.

ما در پراتیک ا.م.ک نتوانسته بودیم اینها را تفکیک کنیم. بحث کار روتین حزبی به یک سال و نیم پیش برمیگردد. آن موقع همه این دیدگاه‌ها در رابطه با بحث کار روتین حزبی مطرح شد و هیچ دیدگاهی نتوانست خودش را تفکیک کند. همین الآن من مطمئنم سر اینکه کار روتین حزبی چه است؟ اختلاف نظر داریم. مشخصاً با رفیق حمید بارها سر این بحث کردیم، کار روتین حزبی چه است؟ اختلاف نظر داریم. یا من معتقد بودم که رفیق آن موقع کار روتین حزبی را به معنی ترویج ميدید. فقط به معنی ساختن هسته‌های مخفی که بروز خارجی ندارند ميدید و تاکتیک را واقعاً در مقابل کار روتین حزبی یک عرصه ميدید.

در صورتی که بنظرم الآن تعریف دقیقتر این است که اتخاذ تاکتیک جزئی از کار روتین کمونیستها است. کمونیستها به همان درجه که وجود دارند تاکتیکهایشان را در طبقه طرح و اتخاذ ميکنند. این کار همیشگی ما است. این هم روتین است. لزومی ندارد این دفعه بگوييم چون تاکتیک است، برو انجام بده. روتین ما این است که وقتی یک حرفی میزنیم برای خودمان نمیزنیم، برای طبقه میزنیم. میرویم و به او میگوييم و میدانیم که اگر طبقه به این کار اقدام کند (هر بخشی از آن) حرکت به سَمت سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی و کسب قدرت، تسريع ميشود.

آن دیدی که فرض کنید هنوز کار روتین را بعنوان ترویج ازسوسیالیسم علمی ميبیند، یادش میرود که مبارزه کمونیستی، مبارزه برای کسب قدرت است، نه سوسیالیسم علمی! یعنی سوسیایسم از آن بندهای پنج و شش و هفت به بعد را قبول ندارد، که این جزو ترویج ما است. جزو کار عملی روزمره ما است، که آقا بیا برویم و بزنیم و قدرت را بگیریم.

قیام به معنی عموميش، قیام به معنی این که ما میخواهیم قدرت را بگیریم، همیشه ما داریم تبلیغ ميکنیم. به این معنی حتی انقلابی‌ترین هستیم، وقتی که داریم در شرایط افول کار ميکنیم. پس ميگویی باید قیام کرد، یعنی قدرت را گرفت. در صورتی که رفرمیست‌ها میگویند باید خواسته‌های اقتصادی معیّنی را گرفت. به این معنی کار روتین در عین حال سیاسی‌ترین کار هم هست، برای اینکه طبقه را فوراً و بدون هیچ زمینه‌چینی آگاه ميکنیم راجع به اینکه باید بروید و قدرت را بگیرید. با طبقه تعارف نميکنید.

بله، آن جریان "نیکیتینی" و ارزش اضافی بردن ممکن است اول بیاید ارزش اضافی را بگوید و بعد، از ارزش اضافی بیاید بیرون و از مزد بگوید. بعد از مزد سرمایه را بگوید و غیره و غیره. بعد یک روز هم بگوید باید قدرت را بگیرید. ولی ما اولین حرف ما این است که طبقه کارگر باید قدرت را بگیرد و اگر گفت چرا، سوسیالیسم علمی را برایش توضیح ميدهیم. اگر گفت من قبول دارم که دیگر اذیتش نميکنیم. که بیا حالا برویم کاپیتال بخوانیم. دقیقاً در نیاز تفهیم عملی هر چه عمیقتر است که ما این کتابهای اقتصاد و فلسفه را ترویج ميکنیم.

اگر کارگری گفت من قبول دارم و اینقدر از سوسیالیسم فهمیده‌ام که ما باید قدرت را بگیریم. "مای" متشکل در حزب کمونیستی باید قدرت را بگیریم، حالا اگر زیاد هم راجع به آن گوشه و زوایای ارزش اضافی نداند، ما کاری به کارش نداریم. اینقدر فهمیده که به این ایمان آورده.

بنابراین خود کار روتین یک کار سیاسی و یک کار مبارزاتی فراخوان دهنده است. میتواند زمانی باشد که نه، جنبش خودبخودی به اعتبار ما راه بیافتد. من میگویم این در تصویر ما غایب است. یا به اسم ولونتاریسم کوبیده شده. بله، اگر ما نفوذ داشته باشیم میتوانیم، یک حزب ميتواند اعتصاب سیاسی فراخوان بدهد و یک روز آرام را تبدیل کند به اعتصاب سیاسی. اگرنفوذ داشته باشد میتواند.

چطور نزدیک انتخابات ميتواند همه را جمع کند و چهل درصد به او رأی بدهند. همان چهل درصد را میتواند با یک فرمان حزبی به اعتصاب فرابخواند، برای اینکه فلان رهبر حزبی را دستگیر کرده‌اند. ممکن است جنبش خودبخودی و زمینه‌های بروز اعتراضی نبوده باشد. ولی از آنجایی که این جنبش سوسیالیستی دیگر به جزء واقعی از جنبش طبقه کارگر تبدیل شده، میتواند فراخوان اعتصاب هم بدهد و یک جنبش انقلابی را براستی شروع کند. البته زمینه عینی- اقتصادی را بحث نميکنیم، که باید وجود داشته باشد.

ولی معنيش این نیست که ما صبر ميکنیم تا سندیکالیست و آنارشیست و اکونومیست اول کارگران را به غلیان و تکان تکان دربیاورد، بعد ما میتوانیم این را تبدیل به یک جنبش سیاسی بکنیم. این که همان بحث مقابل لنین است "که ما به مبارزه اقتصادی رنگ سیاسی بزنیم". لازم نیست ما صبر کنیم که جنبشی راه بیافتد تا به آن رنگ سیاسی بزنم. مبارزه خودمان از اول هم اقتصادی است و هم سیاسی، میرویم و اینها را برای طبقه مطرح ميکنیم.

پس اینجا هم بنظرم، بحث کار روتین به این معنی نباید درک شود. نه بعنوان کار آرام سیاسی، نه بعنوان کار ترویجی- فکری، نه بعنوان کار همیشگی سر فرصت. بلکه بعنوان یک کار عاجل سیاسی جنبش ما. ما میگوييم، بیايید همین الآن روی این انقلاب کنیم. منتها چون خودمان ميدانم که نمیشود، الآن نميکنیم. و ميدانیم این جریان در گرو رشد آگاهی - تشکل طبقه در دل مبارزات طولانی‌تری است. میدانیم که باید قدمهای معیّنی را از سر بگذرانیم. یکی مبارزه برای دمکراسی و آموزش دیدن در پرتو مبارزه برای دمکراسی است. اصلاً شرط لازم رشد ما است. نمونه‌اش بارها اثبات شده، اینکه چرا مبارزه برای دمکراسی شرط لازم رشد ما است و چرا این تاکتیک هم باز جزئی از آن سیاست استراتژیکی ما، هدف نهايی ما است.

ولی بنظرم تاکتیک با سبک کار و تاکتیک با کار روتین حزبی هیچ تناقضی ندارد. و اصلاً کار روتین حزبی شرط لازم تاکتیک و تاکتیک شرط لازم گسترش کار حزبی است. بی توجهی به هر کدام از اینها را در ا.م.ک داشتیم، و چون هر دوی آنها را داشتیم، آنارکوسندیکالیسم تنها لغتی نیست که بشود به انحراف ما اطلاق کرد. بنظرم روشهای خرده بورژوايی در کار تشکیلاتی یا در کار عملی است که کلاً یک گوشه‌اش هم آنارکوسندیکالیسم، ولی یک گوشه‌اش هم آکادمیسم و پاسیفیسم هم هست.

در بحث راجع به تاکتیک که نوارها را گوش میکردم، مثالهایی که از کار روتین و تاکتیک آوردم بیشتر این جنبه‌اش را گرفته بودم که در نوارهای قبلی سعی کردم فقط در یک جمله اصلاح کنم. که از این جنبه بیشتر مثال زده بودم که انجام دادن وظیفه کمونیستی و کار کمونیستی کردن به ما امکان میدهد که تاکتیکهای ساده‌تر، روشنتر و دقیقتری داشته باشیم. گفتم که نمونه‌هایش را عمدتاً در مقابل چپ روی پوپولیسم گرفته بودیم.

اینجا میخواستم این را کاملاً تصحیح کنم که نه، کار کمونیستی کردن به ما امکان کار چپ‌تر از آن را هم ميدهد. یعنی مسأله فقط این نیست که طرف رادیکالیسمش را بیاورد در تاکتیکش بیان بکند.

این یک گوشه کار پوپولیست‌ها بوده و جلوه‌اش آکادمیسم بوده که من به اندازه کافی روی این نکوبیدم. که یک جلوه اساسی انجام ندادن کار کمونیستی این است که رادیکالیسمی را ميگذارید در تاکتیک که آنوقت نمیتوانید پیاده کنید و آکادمیست میشوید. و گفتم مثال قیام موردی است که اگر کسی واقعاً به قیام برخورد کمونیستی بکند و در دستور بگذارد و اتخاذش بکند. و واقعا از قیام حرف بزند، وقتی که همه دارند از اصلاحات و مجلس مؤسسان حرف میزنند، که این کارش را انجام داده باشد و آن نیرو را داشته باشند که برود در طبقه طرح کند. یعنی شرط لازم انجام دادن کار حزبی این است که وقتی همه میگویند "زود است"، ما بگوييم قیام.

این جنبه‌اش را هم در نظر بگیرید، فقط این نیست که مثلاً قبلاً از نظر عملی با حزب دمکرات برخورد چپ‌روانه ميکردیم و الآن دیگر برخورد چپ‌روانه با کسی نميکنیم. یعنی رأی دادن به مجاهد و رجوی هم جلوه‌ای از همان انجام ندادن کار کمونیستی است. ضعف در کار کمونیستی است که خوب رجوی را مجبوریم، وگرنه خودمان را ميگذاشتیم آنجا، چرا رجوی؟ یعنی بحث بر سر این است که تاکتیک اساساً نقض میشود. نه به اینکه فقط از چپ یا از راست نقض میشود.

در جنبش واقعی که انقلاب همه را بخودش ميکشید و رادیکالیسم بعد از یک دوره‌ای اعتباری داشت، همیشه این خود را بصورت "رادیکالتر کردن تاکتیک" نشان میداد. تاکتیک برای رادیکالتر جلوه دادن بود، و عملا دست نزدن به هیچ نوع تاکتیک و بی معنی کردن مبارزه انقلابی مسلحانه.

ولی کمونیستی که کار کمونیستیش را انجام ميدهد، به این اعتبار امکان پیدا میکند که هم از مسلح کردن توده‌ها صحبت کند و هم عملاً به این کار دست بزند و هم قیام را واقعاً برای تو در یک روز معیّن، چهارشنبه‌ای، در دستور کار خودش بگذارد و هم از پیش به بورژوازی بگوید همین یکی دوهفته آینده میخواهم قیام کنم. یک چنین حزبی که این کارش را انجام داده و نمیشود از در طبقه تکانش داد، میتواند این کار را بکند. مثل یک اعلام جنگ طبقاتی است که میگوید پس فردا حمله ميکنیم. پس آن یکجانبه شدن نسبی در فرمولبندی بحثهای قبلی را من اینجا اصلاح ميکنم.

چگونگی ساختن کمیته‌های منطقه و فابریک

بنظرم همان بحث در گروی این است که کار کمونیستی برای ما کمونیستها شامل چه هست؟ اگر این را بگوييم منطقه و محله‌اش برای ما فرق نميکند. ما همیشه با یک حوزه‌ای از فعالین طرف هستیم که چون ما آمده‌ایم در اصفهان نميدانند که از آن گوشه دلیجان تا مثلاً اطراف آبادان زیر چتر ما است. ما با اولین کمونیستهایی که برخورد ميکنیم شاید بعنوان کمونیستهای یک محله باشند. اولین کمونیستهایی که برخورد ميکنیم شاید کمونیستهای یک فابریک باشند. با اولین کارگرهایی که برخورد ميکنیم شاید کارگرهای یک فابریک معیّنی باشند، ناگهان رهبران و سرگل‌های منطقه که نميآیند دور ما بنشینند.

اول که رفتیم در یک منطقه‌ای سازمان بدهیم حتماً با یک عده‌ای سر و کار پیدا ميکنیم که یا متعلق به یک کوچه و یا محله‌ای هستند، یا به یک کارخانه و یا احتمالاً مقداری تعمیم یافته تر و از چند تا کارخانه اند و غیره...

پس بنظرم این کار هیچ فرق نميکند. اولین گام رفتن بسوی سازماندهی منطقه و فابریک این است که ارتباطات را شناسايی کنید و بگیرید و بنشینید و صحبت کنید. که ما کمونیستها این را میگویيم، ميخواهیم این کارها را بکنیم، این اهدافمان و این برنامه ما است و از شما میخواهیم که با ما بیايید. واقعاً این باید مطرح شود که ما میخواهیم شما بیایيد در حزب. ما میخواهیم شما بیايید با ما و به این شیوه‌ها کار بکنید. اگر بگوید نه! باید بفهمیم چرا ميگوید نه، و آن زمینه‌هایش را بکوبیم. ولی گفتم تماسهای ما تماسهایی نیست که چون ما منطقه‌ای تعریف شدیم، همه منطقه را از همان اول ميبینیم. نه.

ما حوزه‌های کمونیستی، محافل کارگری و همان شیوه‌ای که یک نفر در محله میکند، ما هم ميکنیم. بعد از طریق همین و به اعتبار همین و با اتکاء همین است که هم ارتباطات جدیدی که بدست ميآید و سراسری‌تر است ميگیریم. و هم از در همانها همچنین فعالینی ميسازیم که بتوانند و بروند منطقه را برای ما رصد کنند و بسیج بکنند و ما را در آن شبکه‌های کارگری معرفی کنند، که قطعاً در منطقه وجود دارند.

بنابراین از نظر اینکه کمیته منطقه را سازمان دهیم، گامهای اولیه‌اش بنظرم همان تماس‌گیری با فعالین منطقه، حالا در هر سطحی است. سازماندهی آنها بصورت محافل حول ما، حول نشریه ما، یا حتی در بحث با ما. در این محافل تمام نظرات کمونیستی خودمان را، اهم از برنامه و تاکتیک و تشکیلات بیان کردن، و اصرار کردن که با این جریان کار کردن تنها راه پیروزی طبقه کارگر است و باید این کار را کرد. در همان لحظه مشخصاً رهنمود عینی و عملی دادن به آن پیشروانی که جلب کردیم که تاکتیک اصولی امروز دقیقاً چيست، و از آنها بخواهیم که اتخاذش کنند.

بنظرم با همه هویّتمان ميرویم در اولین جمعی که پیدا کردیم، بحث ميکنیم. اینجا آن فعالینی را پیدا ميکند که با ما ميآیند و ما را آنقدر تقویت ميکنند که بتوانیم یک پوشش منطقه‌ای داشته باشیم.

ولی براستی سه نفر اول نميتوانند پوشش منطقه‌ای داشته باشند، مگر اینکه وارد منطقه‌ای شوند که مبارزه در آن جاری است و بروید سران جنبش سندیکایی را ببینید. یا جریان آنارشیستی و مشورتی‌ها را ببینید که جریان چه است؟ ما کمونیستها هم آمدیم اینجا کار کنیم. یک مقدار ارتباط داریم و ميتوانیم بگیریم. بحثها چيست؟ ما این را میگوييم، شما این را میگويید، از همان بالا میشود شروع کرد و گرفت و موانع را زد.

بله، اگر ما به آن شبکه‌ها و بالاترین سطوحش راه داریم، این کار را با زدن از بالا و نشستن کنار مشورتی‌ها و بحث کردن. ولی در واقعیت عملی، آنجایی که این شناسایی و ارتباطات را نداریم، عین یک کمیته‌ای که میخواهد برود حوزه‌های کمونیستی ایجاد بکند، دور خودش این فرقه‌ها را درست بکند، محافل ترویجی و تبلیغی ایجاد بکند، کار ميکنیم.

قسمت شانزدهم - ٦٢ دقیقه

یک سبک کار طبقاتی مهم

برای اینکه مسأله سبک کار (لغتی که فعلاً موقتاً تا حالا به آن گفتیم) ملموس‌تر درک شود، میشود از اینجا شروع کرد و من شخصاً از اینجا شروع کردم که چیزی به نام اتحاد مبارزان کمونیست وجود ندارد، اتحاد مبارزان کمونیست را در ذهن خودم منحل کردم. میگویم فرصت دست داده که شانزده کمونیست در یک کوه تپه‌ای جمع شوند، روی یک برنامه معیّنی یک تشکیلاتی را پایه‌گذاری بکنند، و اینها روی برنامه و تاکتیکهايشان به توافق رسیدند و دارند روی روشهای عملی پیشبرد این، در قبال جنبش کارگری و جنبش طبقه کارگر فکر ميکنند.

اگر از اینجا شروع کنیم بنظرم مسأله میشود به همان شکل مسأله برنامه، این که روشهای عملی ما متناظر با یک چنین برنامه و تاکتیکهایی چیست؟ و سؤالهایی که من فکر میکنم این جمع میتواند باز هم به آنها پاسخ دهد در قبال اينها است.

حالا از همه این شانزده نفر میشود پرسید آیا بنظر شما شیوه‌هایی که جنبش کمونیستی تاکنون داشته، شیوه‌هایی که پدیده قبلی به اسم اتحاد مبارزان کمونیست داشته، کمونیستی بوده؟ آیا برای پیاده کردن این برنامه درست است؟ آیا همین شیوه‌ها است؟ آیا این شیوه‌ها با یک اصلاحاتی، میشود شیوه‌های ما؟ طبعاً اگر از شانزده نفر بپرسیم که آیا چنین هست، حتماً پاسخ ميگیریم. با توجه به بحثی که الآن وجود دارد قاعدتاً همه میگویند "نه". این "نه "حتماً یک "نه" القائی نیست، که چون اینجا کمیته مرکزی آمده و گفته "نه"، و سنتاً کمیته مرکزی را قبول دارند، آنها هم میگویند نه. چون معتقدند وقتی کمیته مرکزی گفته نه، لابد حتماً حکمتی دارد! فکر ميکنم قاعدتاً نباید اینطور باشد.

اگر خیلی از رفقا معتقدند که شیوه کار ما به اضافه یک اصلاحاتی، شیوه‌هایی درست است، میتوانند بحث بکنند. هر کدام از ما باید این نهرا معنی کنیم و بنظرم معنی شده و نشان دادن عمق آن نهاست. من سطوح مختلف در این عمق رفتن را اینجا مشاهده کردم. رفقایی که از آنارکوسندیکالیسم صحبت کردند. و در بحث مشخص شد که این کافی نیست. بخودشان ثابت شد، یا آن را فرمولبندی ناقصی دیدند. رفقایی که از کار جدا از طبقه و جدا از توده صحبت ميکنند که نه، به این اعتبار که این کار جدا از طبقه بوده تا به حال!

من فکر ميکنم که به تک تک این موارد باید برخورد کرد و فرمولبندی‌هایی که بدست ميآید نباید گذاشت به همان سرعتی که ميشکفد پرپر شود و کسی فرصت نکند بگوید: آقا این چه بود شما گفتید؟ نمونه‌هایش فرمولبندی اینکه "فابریکها خط اول جبهه‌های ما هستند و قبلاً نبودند"! ما باید درک کنیم که "فابریکها جبهه اصلی مبارزه طبقاتی است"! خوب این یک فرمولبندی بود که شگفت. یعنی در ادامه یک نه،" این روشهای ما نبود ". ادامه داده شد که "فابریکها هستند"! و بسرعت جمع به آن عکس‌العمل نشان داد. بعد طرح شد که آنارکوسندیکالیسم است! پاسخ گرفت نه، روشهای قبلی کمونیستی نبوده آنارکوسندیکالیستی بوده، ما میخواهیم روشهای کمونیستی داشته باشیم. این با یک بحثی مقابل قرار ميگیرد ولی هنوز جمعبندی نميشود که آیا این همان عمیقترین انتقاد ممکن بود؟ آیا نه به این اعتبار؟

آیا ما از رد آنارکوسنددیکالیسم در جنبش کمونیستی به روشهای درست میرسیم، یا از فهمیدن مرز خودمان با آن؟ یک پاسخ دیگراین بود که نه! روشهای قبلی کمونیستی نبوده، چون جدا از توده بوده! یا بعبارتی کار توده‌ای در دستور نگذاشته بود! باید یقه این فرمولبندی را بگیریم. آیا این است آن نقد عمیق؟

بنظرم دو نمونه بحث آنارکوسندیکالیسم و نمونه بحث فابریک، این سه نمونه به هم مربوطند. یعنی دقیقاً آن دیدگاهی که رفیق بهمن ابراز کرد که "آنارکوسندیکالیسم انحراف ما بوده "، روز قبلش از آنارکوسندیکالیسم دفاع میکرد و فابریک را گذاشته بود محور اساسی فعالیت ما. اینها همه در آن نوسانات و فرمولبندی‌ها نشان دهنده یک پروسه عمیقتر شدن است که دارد در همین کنگره شکل ميگیرد.

فکر ميکنم که ما حتماً باید از این زاویه بکوبیم که این نقد هنوز به اندازه کافی عمیق شده یا نه؟ و اصلا تا آخر کنگره خیلی از ما با یک "نه" ظاهری که به روش قدیمی گفتیم و با یک استنباط عمومی که آره ما فهمیدیم باید چه باید بکنیم. ولی من معتقد نیستم این عمق الزاماً یکسان شود، ولی معتقدم باید در کنگره عمیقترین سطح این نقد بیان شود.

من به سهم خودم گفتم نه این روشهای ما نبوده، چون متناظر با پیاده کردن اهداف کمونیستی نبوده. اینها در کل روشهای یک طبقه دیگر بوده، نه یک روشهای قابل اصلاح، نه یک روشهای قابل جمع و جور کردن و نه یک روشهایی که یک بروزات نادرستی داشته. من معتقدم این روش طبقه دیگری بوده و قابل استفاده برای طبقه ما نیست.

برای ما کمونیستها، یعنی برای ما پیشروترین بخش جنبش طبقه کارگر، روشهایی که تا به حال مشاهده کردیم و عناصری که داشتیم در تشکیلات منحل شده‌ای بنام اتحاد مبارزان کمونیست و استفاده ميکرد، اینها روشهای کمونیستی و روشهای طبقه ما نبود و هیچکدام آنها درست نبود. بنابراین من نميپذیرم که در سه ماه آخر در ت.ت (تشکیلات تهران) داشتیم ميرفتیم به این سمت. من نميپذیرم که ما در اصفهان بله ترویج داشتیم! نخیر نداشتیم. ترویج داشتیم ولی ترویج طبقات دیگری، به شیوه طبقات دیگر.

نقد باید بنظرم آنقدر عمیق شود (البته هیچ اجبار تشکیلاتی نیست، چون در این جمع هیچکس اتوریته تشکیلاتی ندارد، بلکه توصیه فکری، یک توصیه معنوی، یک توصیه ایدئولوژیکی است) که ما براحتی نتوانیم بگوييم: ما در سه ماه گذشته به این سمت ميرفتیم. یا در اصفهان ما تبلیغ و ترویج داشتیم، سازماندهی داشتیم ولی یک چیزی غلط بود.

کلاً معتقدم اساس قضیه این است که ما درک کنیم این برنامه ما یک دستآورد طبقاتی مهمی است. مجموعه نظریات یک طبقه است با پیروزی به یک طبقه دیگر که در صحنه مبارزه ایدئولوژیک، بدست آمده، همینطور تاکتیکهای ما. و نميتوانیم به هیچ چیزی کمتر از ریشه کن کردن روشهای آن طبقه‌ای که برنامه‌اش را فعلاً کوبیدیم، ایده‌هایش را کوبیدیم، رضایت بدهیم. آن روشها واقعاً همان اندازه از روشهای ما دور است که پوپولیسم از سوسیالیسم دور بود. من نميفهمم چطور میشود با این که "ما آنارکوسندیکالیسم بودیم" این شکاف را توضیح بدهیم. یا حتی کار جدا از توده ميکردیم. یا فرض کنید در فابریکها نیرو نميگذاشتیم. محل تمرکز ما فابریک نبود. سلولهای اصلی ما کمیته فابریکی نبود...

بنظرم این نقدها به اندازه کافی عمیق نیست. و باید در پاسخ اینکه چرا روش ما کمونیستی نبوده؟ هر کسی واقعاً تا آنجايی که الآن عقلش قد ميدهد بنشیند و یک فرمولبدی بدهد که چرا روشهای ما کمونیستی نبوده؟ و روش کمونیستی چه است؟ بدیهی است که ما در این رابطه به نقد دوره قدیمی جنبش کمونیستی مينشینیم.

ولی بنظرم یک مقداری روش قبلی ا.م.ک، توجیه روش قبلی ا.م.ک، یا نقد سرسری روش قبلی ا.م.ک روی این جمع سنگینی میکند. بجای اینکه روش ا.م.ک را بعنوان یک روش خرده بورژوايی بکوبیم. احتمالاً انعکاس روشهای پخته‌تر این را که شاید در خودمان نبوده، (احتمالاً بخاطر اینکه رفیق فلانی در کار های عملی، یک بويی از کمونیسم برده بود)، لااقل تجلیش را در نیروهای سیاسی دیگر که از این روشها نتیجه منطقی بیشتری ميکشیدند، از آنها بگیریم و آنها را بکوبیم!

خوب، در این سطح بنظرم مسأله یک جوابهایی تا حالا گرفت. ولی من هنوز متوجه نشدم بحث آنارکوسندیکالیسم از کدام پنجره رفت بیرون. یعنی متوجه نشدم که بحث آنارکوسندیکالیسم، بعنوان اشکالی که در کار ما بوده چطوری نقد شد؟ و بر اساس درک آن چه انتقادی در این جمع رفيق بهمن این بحث را پس گرفت؟ لازم و مفید است که راجع به این توضیح داده شود. آیا واقعاً مسأله ما آنارکوسندیکالیسم بود؟ آیا اصفهان مشخصه ما بود؟ چون راجع به آنارکوسندیکالیسم من قبلاً صحبت کردم و در بحث جدید رفيق بهمن دقیقاً متوجه نشدم که رفیق چه چیزی را بیان میکند؟

بحث جدايی از طبقه - سکتاریسم - راجع به سبک کار پوپولیستی بمثابه سکتاریسم

سبک کار پوپولیستی دقیقاً یعنی سبک کار سکتاریستی، یعنی جدا از طبقه. سکتاریسم را ما در جنبش کمونیستی به یک معنی سازمانیش درک کرده بودیم و به کار ميبردیم. این البته معنی سکتاریسم نیست. سکتاریسم یعنی جدایی از طبقه، به همان معنی که رفقا گفتند پوپولیسم بوده، آن سکتاریسم بود. حالا نميشود گفت من منظورم سکتاریسم نیست، چون از اتحاد عمل کردن و نکردن گروهها با هم صحبت نميکنم. نه! ما از انزواطلبی جریان حزبی نسبت به طبقه کارگر و کلیه گرایشهای در آن صحبت ميکنیم، این اسمش سکتاریسم است.

بنابراین هم حرف رفیق حمید وهم حرف رفیق مسعود این است که روش کار پوپولیستی بوده و امروز ما از کوبیدن سکتاریسم، یعنی جدایی خودمان از توده‌های طبقه و گرایشهایی که در طبقه است، و دور نگهداشتن خودمان از طبقه، که طبقه را با یک مسامحه (به نظر بی غرامتی) بجای همان مشی جدا از توده مينشانند که قبلا هم خودشان همینطوری فرموله ميکردند. (ما حالا گفتیم خوب نگوييم توده، بگویيم طبقه) اینطوری بیان کردند و رسیدند به مشی جدا از طبقه بعنوان سبک کار پوپولیستی، و این یعنی همان مشی سکتاریستی. و بحثهای رفيق حمید بنظرم یک جلوه کوچکی از روش پوپولیستی و روش طبقات دیگر را بعنوان کل این روش درک ميکند (این را جای آن درک ميکند)، بنابراین نقد پیگیری نیست. همانقدر که آنارکوسندیکالیسم بنظرم نقد پیگیری نیست.

جدایی از طبقه بنظرم خصوصیت روش خرده بورژوایی هست، ولی نقد جدايی از طبقه خصوصیت مارکسیسم انقلابی و کمونیسم نیست. یعنی روش عملی کمونیسم را نمیشود با مشی توده‌ای توضیح داد. کما اینکه توضیح داده شد که اکونومیست‌ها این مشی توده‌ای را دارند. و مشخصاً اینجا وقتی ما میخواهیم برسیم به اینکه با چه روشهای عملی میرویم دنبال پیاده کردن حرفهايمان، باید معنی کنیم که چرا اکونومیست نیستیم.

اینکه حالا درست است، ما مثل اکونومیست‌ها با توده‌ها پیوند میخوریم، ولی به دلیل وجود فلان و فلان ما اکونومیست نیستیم، این بنظرم یک دستگاه جمع عددی فاکتورها است و آن روح کلی روشهای عملی ما را توضیح نميدهد.

رفیق مسعود در ادامه حرف رفیق حمید، بدون اینکه من تناقضی بین این دو تا حرف مشاهده بکنم، اینطوری بحث کرد که اصلاً یک موضع انحلال‌طلبانه نسبت به سازمان حزبی را بیان کرد. یعنی اینکه "کار ما سازماندهی پیشروها و توده‌های طبقه است". این ادامه این نقد که پوپولیست‌ها کارگرها را به سازمان خودشان ميکشیدند و در سازمان خودشان سازمان ميدادند و هدفشان این بود که سازمان خودشان را رشد بدهند، در نزد رفیق به اینجا رسید که ما نباید این کار را بکنیم. که بنظرم این یک استنباط اولیه است که دقیقاً چرا در مقابل سکتاریسم، کمونیسم قرار نگرفته؟

چون در مقابل آن دید سکتاریستی یک دید انحلال‌طلبانه قرار ميگیرد که میخواهد تشکیلات حزب کمونیستی و تشکیلات کمونیستی را در دل توده‌های طبقه، در دل پیشروان طبقه منحل اعلام کند.

یک فرمولبندی رفیق حمید این است که بنظرم الآن ميشود نقدش کرد، من روی این فرمولندی گیر داشتم و الآن فکر ميکنم ميشود به کمک همین فرمولبندی یک چیزهایی را توضیح داد. رفیق صحبت میکنند که "ما از قدیم گفته بودیم کارگران را نمیخواهیم سهندی کنیم، بلکه میخواهیم سهند را کارگری کنیم". سهند اینجا به چه معنی است؟ اگر به معنی یک تشکیلات بگیریم، این فرمولبندی در واقع میگوید که "مانمیخواهیم کارگران را به سازمان خودمان بکشیم، ما میخواهیم سازمان خودمان را کارگری بکنیم ". خوب این فرمولبندی بدی نیست برای جلوگیری از سکتاریسم و توضیح اینکه این سازمان میخواهد پایه‌اش را در کارگرها جستجو بکند. ولی اولاً در همان سطح خودش این را نميبیند که برای اینکه سازمانی را کارگری بکنید، باید کارگران را به سازمان جلب بکنید، این دو تا جدا از هم معنی ندارد. ثانیاً "سهندی"، یعنی همان لغت قدیمی "سهندی" اینجا از هر بار ایدئولوژیکی خالی ميشود. ما توانستیم در پروسه حرکتمان بجای "سهندی" لغت کمونیست را بنشانیم. حالا این جمله را با کمونیست بخوانیم "ما نمیخواهیم کارگران را کمونیست کنیم، ما میخواهیم کمونیسم را کارگری کنیم". اینجا نادرستی این دیدگاه مشخص میشود که چرا به آنجا میرسیم، "ما نمیخواهیم کارگران را کمونیست کنیم، بلکه میخواهیم کمونیسم را کارگری کنیم".

من میگویم کمونیسم کارگری هست، خیلی ممنون، نمیخواهد زحمت بیشتری بکشید. آن چیزی که ما باید بکنیم این است که کارگرها را کمونیست بکنیم. چون کمونیست فی‌الحال یک بخش شناخته شده‌ای از جنبش طبقه کارگر هست. اینکه این چه نیرویی دارد، چقدر نفوذ دارد، در کجا ایستاده و نسبت به توده‌های طبقه چه وضعیتی دارد مشکل ما است. نه اینکه ما بخواهیم برای اولین بار کمونیسم را کارگری بکنیم. این کاری بود که مارکس کرد و مسأله حل و فصل شد. و الآن من همان کتاب مارکسیسم و حزب را میخواندم خود لنین بارها میگوید: "طبقه کارگر غریزتاً سوسیال دمکرات است". (در رابطه با ترکیب کمیته‌ها در سال ١٩٠٥) که میگوید بیايید در کمیته‌ها دو تا روشنفکر و هشت تا کارگر بگذارید، آن کارگرها غریزتاً سوسیال دمکرات هستند، میتوانند آنجا قرار بگیرند و من به آنها اتکاء ميکنم. میگوید "اینها میتوانند بسرعت بیآموزند و کادرهای خیلی خوبی بشوند".

یعنی وجود اینکه خود کمونیسم یا سوسیال دمکراسی که الآن یک نوع طرز تفکر کارگری شده، بنظرم برسمیت شناختن این شرط لازمه‌اش این است که ابتدا جدايی خودمان را از طبقه از بین ببریم. بنابراین این فرمولبندی را نداشته باشیم که "ما نمیخواهیم کارگران را کمونیست کنیم، ما میخواهیم کمونیسم را کارگری کنیم".

کمونیسم کارگری هست، آن چیزی که ما ميخواهیم بکنیم این است که کارگرها را کمونیست کنیم، چون این کارگرهای ما متعلق به نسل جدیدی هستند. متولدین سالهای ٢٣ تا ٣٥ هستند. ممکن است پدرش کمونیست بوده، الآن خودش نیست. برادر روسیش در شصت- هفتاد سال پیش کمونیست بوده، الآن نیست. جنبش کارگری را ملی نگیریم. کمونیسم در سطح جهانی یک جریان کارگری بوده، وسیعاً توده‌های کارگری را رهبری کرده، به ثمر رسانده، مبارزات پیگیری داشته و ميلیونها کارگر را زیر پرچم خودش گرد آورده و امروز دوباره متفرق شده.

کمونیسم کارگری هست، ما خودمان را از این دیدگاه ببینیم که کمونیسم یک بخشی از جنبش طبقه کارگر هست، ما دقیقاً میخواهیم در این دوره مجدداً کارگر های معیّن و بالفعلی را در یک جامعه معیّن کمونیست کنیم، و این حزب کمونیستی را بر اساس این نیروی توده کارگری و مبارزین طبقه کارگر دوباره برپا کنیم. وگرنه خود کمونیسم به معنی ایدئولوژيک- سیاسیش کارگری هست. من تمام بحثم اینجا این است که یکی از شرایط لازم برای کنار گذاشتن سبک کار گذشته و روی آوردن به سبک کار جدید این است که اول خودمان فرض نکنیم که کمونیسم متعلق به یک طبقه دیگر است. آنطور که خرده بورژوازی فکر ميکرد. و لاجرم وقتی که میرفت با کارگرها صحبت کند، عقاید یک طبقه دیگر را که ميگفت "کارگران قاعدتاً وغریزتاً باید آنطوری باشند!" را به خوردش ميداد انقلابیگری ساده تاکتیکی را.

آن چیزی که برای ما تاکتیک است، برای او تمام ایدئولوژیش بود. ما اینجا میگوييم "سبک کار و تاکتیک". پوپولیست سبک کار را با تاکتیک قاطی نميکرد، ایدئولوژیش کلاً از یک تاکتیک ما فراتر نميرفت.

بنابراین آن انقلابیگری که پوپولیسته میخواست در توده‌ها ببرد و فکر ميکرد که کارگرها غریزتاً آنطوری هستند ولی سوسیالیسم بیرون آنها است! سوسیالیسم را نميفهمند! سوسیالیسم مال آنها نیست! باید بزور تئوری و بزور سواد آموزی و بزور ساده کردن پیچیده و غیره به خورد کارگرها داد و یکجوری مجابشان کرد، هر چه هم دیرتر بهتر! چون اگر کمونیست شوند عواطفشان جریحه‌دار ميشود!

این اولین چیزی است که باید نقد کنیم. کمونیسم مال آنها است، کمونیسم را ميفهمند و برای مدتها ایدئولوژی طبقاتيشان بود. و گویا خیلی وقت یک گرایش زنده در درون طبقه کارگر سوسیالیسم است، همانطور که الآن "شورا" است، که حتی خودبخودی است. همانطور که شورا بطور خودبخودی افتاده در کله طبقه کارگر، کمونیسم و سوسیالیسم و نابود کردن مالکیت خصوصی به نیروی طبقه کارگر، یکی از جریانات موجود درون جنبش طبقه کارگر و توده‌های وسیع کارگر در سطح جهان است. ما دیگر این درک را نداشته باشیم که میخواهیم کمونیسم را کارگری کنیم! کمونیسم کارگری هست و این دفعه میخواهیم کارگرهای معیّنی که کمونیست نیستند، کمونیست کنیم.

بنابراین آن فرمولبندی در عین اینکه یک فرمولبندی ضد سکتاریستی است، درست. و دقیقاً روی آوری ما به کار توده‌ای را در خودش نشان ميدهد (اگر سهندی را به معنی تشکیلاتیش بگیریم)، آنجايی که "سهندی" را به آن معنی واقعيش، یعنی به معنی اینکه حاصلش شد برنامه حزب کمونیست، به معنی مرزبندی با یک طبقه دیگر در نظریات و عقاید ایدئولوژیک- سیاسی در نظر ميگیریم، کاملا به عکس خودش تبدیل ميشود. من ميگویم باید از یک موضع کاملاً عکس حرکت کرد.

ما نمیخواهیم کمونیسم را کارگری کنیم، کمونیسم کارگری هست. ما میخواهیم کارگران ایران را در این دوره مشخص کمونیسم کنیم. وظیفه ساختن حزب کمونیست چیزی جز تلاش برای کمونیست کردن کارگران ایران نیست. و از این کانال، جز از این کانال نميگذرد.

یک حزب قوی و بانفوذی که بتواند قدرت را بدست بگیرد، باید کارگرها را کمونیست کند. ولی الآن کارگری هست. هم از نظر ایدئولوژی و محتوی طبقاتیش و هم اینکه براستی توده وسیعی از کسانی که در این نیروها جمع ميشوند، خود کارگران پیشرو هستند. اینطور هم نیست که دیگر چهار تا روشنفکر از خارج آمده یا دکتر ارانی را اینجا سمبل کمونیسم بگیریم. فعلاً دو تا رفیق کارگر، آنکه از آن کارگرها است ميتواند در این دوره و زمانه‌ در خود کنگره ما بنشیند.

یعنی کمونیسم کارگری هست. ما میخواهیم کارگرها را کمونیست بکنیم. و اینجا است که ما فهمیدیم که شرط لازم مرزبندی با روش پوپولیستی این است که سهند را در مقابل پیکار قرار ندهیم، کمونیسم را در مقابل پوپولیسم قرار دهیم. و ما امروز از کمونیست کردن کارگران صحبت ميکنیم، نه از سهندی کردن کسی، نه از کارگری کردن سهندی.

ما داریم از این صحبت ميکنیم که امروز در سطح عقاید و نظرات ایدئولوژیک- سیاسی مرزمان را کاملاً مشخص کردیم. بنابراین امروز فقط یک کار مانده کارگرهای هرچه وسیعتری را به این اردوگاه معیّن بکشیم که پرچمش کاملاً مجزا شده و وظایف کاملا متفاوتی را در دستور طبقه کارگر ميگذارد و ارزیابی متفاوتی از طبقه کارگر و اهدافش دارد. کارگران معیّن بیشتری را به این حزب بکشیم.

این کارگرها چه نوع کارگرهایی باید باشند؟ سنت ما این است که آیا همه کارگران یا پیشروانش؟ که رفیق رضا بدرستی جواب داد وقتی من میگویم میروم سراغ طبقه کارگر، میدانم میروم سراغ پیشروان طبقه. این دیگر نیازی به گفتن ندارد. البته میگوييم، گفتنش ضرری هم ندارد. ولی خوب این مسأله ما نیست که تاکتیک آن را بجنباند و با توده‌ها چه رابطه‌ای داریم و غیره.

مسأله این است که آیا ميتوانیم پیشروان را در درون یک سازمان کمونیستی متشکل کنیم؟ سؤال امروز ما بنظرم این است. روش عملی ما این است که ما ميرویم کارگرهای پیشرو را در سازمان کمونیستی متشکل کنیم. و این بهترین نوع تشکلی است که برای این کارگران ميشناسیم.

بحث روی‌آوری به تاکتیک، آکسیون و غیره بنظرم بحثهایی است که حلقه گمشده بحث ما نیست. من تصور نميکنم در دل یک انقلاب واقعی، در شرایطی که هر کسی ميپرسد چه بکنم؟ میگویم مکتب خداشناسی و خداسازی که راه نیفتاده، همه ميپرسند چه بکنم؟ کجای این جریان را بگیرم که جمهوری اسلامی را بزنم؟ کجایش را بگیرم که آمریکا را زده باشم؟ چطور کار کنم که زندانیان سیاسی را بشود آزاد کرد؟ که سؤالهای واقعی عقب مانده‌ترین اقشارهم همین است، ما بتوانیم سازمان کارگران پیشرو متشکل کمونیست شده باشیم، و این مسائل خودبخود و طبیعتاً در دستور ما نباشد. یعنی ما یک گرایشی داشته باشیم، به طفره رفتن از دخالت در تاکتیک. یک گرایشی داشته باشیم، به طفره رفتن از دخالت در آکسیون. نه! ما هیچ نگران این نیستیم.

دقیقاً آنجایی که صحبتش بود، اینجا آنارکوسندیکالیسم حتی ممکن است هنوز گریبان ما را بگیرد. اگر بخواهیم کار روتین بکنیم، من نگران نیستم از اینکه به آکسیون و تاکتیک نپردازیم. بنابراین فکر ميکنم اساس کار این است با چه روشهایی کارگران را کمونیست ميکنیم. این سؤال اساسی سبک کار است بنظرم. و دقیقاً میشود نشان داد که پوپولیسم با هیچ روشی قصد نداشت هیچوقت کارگران را کمونیست بکند. این هم جواب روشهای عملی ما. حالا دنبال روشهای عملی کمونیست کردن کارگرها بگردیم.

به این معنی شخصاً طرفدار بحث رفیق رضا هستم. من ميگویم درست است که رفیق سر جمع تئوریزه نکرده و فرمولبندی‌های قطبی ارائه نداد، ولی واقعیت عملی کار ما را از دید یک پراتیسین بروشنی بیان کرد. گفت: "ما میرویم و از این ببعد اینطوری کار ميکنیم، ممکن است آنطوری‌هایش را یک مقداری شما اصلاح کنید". ولی این را نشان میدهد که ميروم سراغ پیشرو طبقه. میگویم راه نجات تو من هستم، مبارزه در چهار چوب این حزب معیّن است، این حزب ميتواند به مسائل تو پاسخ بگوید. باید به اندازه منافع و اهدافتان بفهمید، باید باهم باشیم، نه با او باشید. باید دورهم جمع شویم، متشکل باشیم، آگاه باشیم، کمونیست باشیم و دقیقاً برای گام به گام حرکت کردن به سَمت قدرت در دل این حرکت جلو برویم. این مشکل ما است و فکر ميکنم رفیق رضا دقیق توضیح داد که از این طرف باید رفت.

در این رابطه من فکر ميکنم کسانی که از این نگران هستند مبادا تاکتیک این وسط سرش زیر آب برود، مبادا آکسیون این وسط سرش زیر آب برود، مبادا کار توده‌ای فراموشمان شود، اینجا بنظرم این نگرانی‌ها این که تاکتیک، کار توده‌ای و غیره فراموش شود، موردی ندارد. اگر ما یاد بگیریم که رو ميآوریم به جنبش طبقه کارگر و توده طبقه کارگر، طبقه کارگر همیشه معترض است و موضوع کار ما است. ما اینها را آگاه و متشکل ميکنیم. ما رابطه بین مبارزه فوری و مبارزه همیشگی را درک ميکنیم. ما هر جا ميرویم با خودمان آگاهی، تشکل، حزبیت ميبریم، و کسانی که روی آنها کار ميکنیم واضح است که از پیشروترین کارگرها هستند، کسی هستند که سرش به تنش ميارزد، نه عقب مانده‌ترین اقشار. و میخواهیم کاری کنیم که جریان ما، این کمونیسم ما، جریانی متشکل از اینها باشد.

حالا چه کار بکنیم؟ بنظرم از همین اینجا اگر مثلاً جمع میرسید بر سر این نقطه که خوب این به همین روشنی است، ما یک برنامه دادیم، یک عده‌ای را از توی چمدان باز کردیم که اینها قبلاً هیچ جا نبودند. آمدند اینجا ميگویند این برنامه ما، این هم تاکتیکهای ما، این هم وضعیت سیاسی، این هم وضعیت حزب، این هم وضعیت طبقه است. ما ميخواهیم از این شانزده نفر تبدیل شویم به صد و شصت هزار تا بتوانیم قدرت را بگیریم، چکار باید بکنیم؟

من فکر ميکنم جوابش روشن است، یک روشهای عملی برای رشد، برای نفوذمان برای بسط صفوفمان و برای فشرده‌تر شدن صفوفمان باید اتخاذ کنیم و جلو برویم. آنوقت اینجا است که همه جنبه‌های عملی سبک کار پوپولیستی را کنار جنبه‌های عملی سبک کار کمونیستی میشود قطار کرد. پلیس سیاسی را ما چه ميکنیم؟ آنها چه ميکردند، ما این کار را بکنیم. تبلیغ را ما چه ميکنیم؟ آنها چه ميکردند، ما این کار را ميکنیم. ترویج را ما چه ميکنیم؟ باید ببینیم آنها چه ميکردند؟ نه! ما از برنامه ما این در ميآید. آژیتاسیون شفاهی چه جایگاهی برای ما دارد؟ آیا تبلیغ چند شکل است؟ آن دو شکل، کتبی و شفاهی؟ برای آنها چی بود؟ برای ما این است. چگونه سلولهای سازمانی ایجاد کنیم؟ این سلولها برای پوپولیسم چه است؟ برای ما این است. جایگاه نشریه چيست؟ برای آنها این است، برای ما این است.

اگر ما به این نتیجه برسیم که ما کمونیستها برای اولین بار پرچممان را بلند کردیم، حالا میخواهیم برویم کارگرهای معیّن و واقعی را در یک مقطع، در یک کشورمعیّن بیاوریم زیر این پرچم، چکار باید بکنیم؟ خوب، این دیگر بقول رفقا از تبلیغ، ترویج، سازماندهی، کادرسازی و امثالهم بیرون نمیرود، یک سری کار است. یک سری کارهای معیّن است که ما باید روشهای این کارها را تشخیص بدهیم. روشهای مشخصی که به ما تعلق دارد، به هیچکس دیگری تعلق ندارد و ما را به اندازه کافی متمایز ميکند.

لزومی ندارد ما بگوييم کار توده‌ای ميکنیم. ما این را میگوييم و ضرری هم ندارد، ولی این ما را متمایز نميکند، چون بقول رفقا اکونومیست‌ها دست ميزنند. آنارکوسندیکالیست نیستیم، خوب بله رفرمیست‌ها هم همینطور آنارکوسندیکالیست نیستند. ولی مشخصاً حزب کمونیست را داریم در کارگران ميسازیم، کارگرها را کمونیست ميکنیم وصفوف کمونیسم را گسترش ميدهیم. کلیّت منافع طبقه را نمایندگی ميکنیم و لذا تفرقه را در تمام سطوح طبقه از بین ميبریم، اینها کارهایی است که ما ميکنیم و دیگران اصلاً نميکنند. چه رفرمیست باشند، چه آنارکوسندیکالیست باشند، چه چیز دیگر. نه منافع کل جنبش را نمایندگی ميکنند، نه تفرقه را از صفوفش بر میدارند، نه به این منافع آگاهش ميکنند، نه در جهت آن منافع متشکلش ميکنند، نه مبارزه منطقه‌ای کارگران را زیر چتر سراسری ميآورند. بنابراین نظرات سراسری طبقاتی را به کارهای معیّن منطقه‌ای ترجمه ميکنیم. هیچکدام از اینها را فعلاً آنهای دیگر نميکنند، ما فقط ميکنیم.

اینجا است که ما ميتوانیم خودمان را متمایز کنیم و قضیه بنظرم پیچیده نیست. اگر ا.م.ک را در ذهن خودمان منحل اعلام کنیم و خودمان را کمونیستهایی ببینیم که با بلند شدن یک پرچم آمدیم و ميخواهیم کنگره اولی بگذاریم و برویم کارهايمان را انجام دهیم. من معتقدم باید در رابطه با همه مسائل سبک کار از زاویه روز از نو، روزی از نو حرکت بکنیم. نميتوانیم گذشته را یدک بکشیم و حالا از لابلای این اندام و جوارح ا.م.ک را باز کنیم که آره! این کار من درست بود، من با آن کارگر دو روز صحبت کردم! آن هم تصادفی بود. هیچ نقشه و سنتی برای آن نداشتی. اگر واقعاً آن دفعه هم ترویج کردی، از دست ما در رفته بود، برای اینکه سنت ما نبود. اگر سنت ما بود پس چرا باقی دفعات این کار را نکردید؟

من بیشتر در این بحث‌ها منتظر بودم که یکی بگوید "نه آقا! من کار کمونیستی کردم". تا یقه‌اش را بگیریم "چطور؟" و بتوانیم توضیح بدهیم که نکردیم و اینطوری در این قضیه آبدیده شویم. منتها بنظر میرسد همه ما یک نقدی داریم، بحث بر سر درجه عمق این انتقادات است. که فکر ميکنم عمیقترین سطح، طبقاتی دیدن، روز از نو روز از نو دیدن و روشهای عملی را به دستآوردی به اسم "برنامه حزب کمونیست" مربوط کردن، این درک عمیق را فهمیدن که آقا! تا حالا یک طبقه دیگر نه فقط در نظریات و عقاید، بلکه در روشها هم بجای کمونیستها کار میکرده و این روشها بکلی مال همانها است.

واضح است همانقدر که پوپولیسم به سوسیالیسم شبیه است، روشهای آنها را هم به سوسیالیسم شبیه کرده. دیگر یک کار کاملاً عجیب و غریبی که نميکرده. آن هم مشی توده‌ای در کارش بوده حرفش را هم زده. آنها هم تبلیغ کردند، ترویج کردند، شفاهی رفتند، کتبی رفتند.

مسأله اساسی این است که واضح است ما با همه این شباهتها میگوييم هیچکدام از آنها مال ما نیست. چون آنجايی هم که آن کار را کرده هدف ما ناظر بر کارش نبوده و این را رفقا توضیح دادند. بنابراین من فکر ميکنم از اینجا باید بگیریم که یک حزب کمونیستی میخواهد تشکیل شود، یک تشکل طبقه است، یکی از تشکلهای معتبر طبقه و معتبرترین تشکل طبقه است که میخواهد تشکیل دهد و امروز شانزده تا سرباز دارد. حالا این شانزده سرباز برنامه را دارند و حالا میخواهند ول شوند به جان این جنبش، به جان این طبقه وسیع ناراضی، و بجای این که شانزده نفر باشند، بروند و در ظرف یک سال بشوند صد و شصت هزار نفر. ببین چکار ميکنند. اگر این سؤال را به همین سادگی جلو چشم خودمان بگذاریم بنظر من، جوابهای عملی و روشنی هم برای این پیدا ميکنیم.

حال من ميخواستم فرض کنیم برای نمونه بگویم، (تا آنجايی که عقل من ميرسد و رفقا که تجربه‌شان خیلی بیشتر است و وارد بحث نشدند، یا تا آن حدودی که شدند و ما از آن چیز یاد گرفتیم) اگر من و رفیق رضا را بفرستید در یک منطقه و بگويید یک کمیته منطقه سازمان بدهید، از فردا چکار ميکنیم؟ فکر ميکنم از همین الآن میتوانیم بنشینیم و روی قدمهايمان با هم توافق کنیم و بگوييم چکار ميکنیم.

ما میرویم میگوييم اینجا چه خبر است؟ جریانات کارگریش کجا هستند؟ چه محافلی است؟ شبکه‌های موجود کارگرها که در هم بحث ميکنند و در هم مشکل طرح ميکنند، چه کسانی هستند؟ آنارشیست‌هایش کدامند؟ کجا هستند؟ سندیکالیست‌هایش کدامند؟ کجایند؟ رفرمیست‌هایش کدامها هستند؟ ما چند نفر را همین الآن ميشناسیم که میتوانیم برویم دم در خانه‌شان؟

چطور میتوانیم به این شبکه‌های زیرزمینی کارگری رسوخ کنیم و در همه محافلشان سر بکنیم و بحث خودمان را ببریم؟ طبعاً در ابتدای شناسايی ایجاد ارتباط ميکنیم. از هر سوراخی که به عقل ما ميرسد این کار را ميکنیم. اگر فلان کمیته کار کرده بود و دو تا آدرس به ما داده بود، واضح است که به کمک آن آدرس‌ها رفقای اولیه را پیدا ميکنیم و به کمک آنها این روشها را پیاده ميکنیم. خود ما هم آنجا تا فهمیدیم برادر این طرف در تهران است، یک نامه برای تهران ميفرستیم که برادر این دوست ما چپ است، بروید و با او تماس بگیرید، ميتواند یکی از سرنخهايتان باشد.

بنابراین اولین کاری که ما ميکنیم مبارزین منطقه را ارزیابی ميکنیم، ميفهمیم کجا هستند. با همه آنها بدون استثناء رابطه برقرار ميکنیم. برای اینکه در این شبکه‌های کارگری، تفکر کارگری، اعتراضات کارگری که در سطح نطفه‌ای دارد شکل ميگیرد، ما باید حضور به هم برسانیم.

بنابراین یک کمیته دو نفری میتواند ابتدا پنج- شش تا ارتباط را بگیرد و بگوید اول از اینجا شروع میکنم. رسوخ کردن در قضیه‌ای که به اسم "خبرکارگر" اینجاها رشد کرده و حالا فعلاً از بادش نرفته. ميرویم در بچه‌های قدیم "خبرکارگر"، ميافتیم در آنها، اول آنها را کمونیست ميکنیم، اینها مستعدترین هستند. ولی در عین حال هر روز میرویم سر فلان چهار راه که یک عده از این توده‌ایها آنجا هستند هم بحث ميکنیم.

ولی در عین حال فلان محفل کارگری که هنوز کوهنوردی میکند و فعلاً سرود میخواند، آنجا هم میرویم. برای اینکه ما میخواهیم ارتباطات را فعلاً بگیریم. هنوز نرسیدیم که انتخاب کنیم. فعلاً داریم ميفهمیم پیشرو منطقه چه کسی است؟ کجا هست؟ ما چگونه ميتوانیم با او تماس بگیریم؟ پانزده روز هم برای این ارتباطات میگذاریم. بعداً از در ارتباطاتی که پیدا کردیم، هدفمند جلو میرویم. توسط ارتباطاتی که پیدا ميکنیم به شبکه‌ها یی از عناصر، محافل و جریانات راه پیدا ميکنیم.

نمونه "هسته کمون"، که تعدادی کارگران از قدیم با هم کار ميکردند و به هم مرتبط بودند. که هنوز هم هستند، اینها همدیگر را ميبینند و از وضع زندگيشان ناراضی‌اند و خیلی عمیقتر از این فکر ميکنند و کمونیستند. ولی فعلاً فعالیت حزبی ندارند، دو دل هستند. ميرویم سراغ اینها که فعلاً دارند دنبال خط و مشی حزبی- سازمانی ميگردند. بالأخره یکسری محافل، مجامع و ارتباط کارگری خواهد بود که توسط عناصری به ما معرفی ميشوند. ما آنجا دقیقاً با تمام موجودیت‌مان وارد صحنه ميشویم. چون معتقدیم اصلاً طبقه به نیروی خودش آزاد ميشود.

قرار نیست ما برویم با هم بمب بسازیم و یک جایی بیاندازیم که آنها راه بیافتند، میخواهیم برویم آنها را متشکل کنیم. معتقدیم طبقه معترض است، در حال جنبیدن دائم است. منتها این اعتراض سطوح مختلف دارد. ممکن است به شکل جنبش باشد، ممکن است به شکل تحرک ساده محافل و یا غلیان درونی طبقه باشد. ما در هر کدام از این دو شکل اعتراضی منافعی داریم. میرویم که ببینیم چکار دارند ميکنند. روی‌آوری به طبقه است و ما با طبقه کار داریم. ما سراغ این محافل میرویم.

اگر آنموقع سه تا دانش‌آموز آمدند و گفتند: "بیايید و با ما ترویج کنید"، ممکن است بگوييم: "ما وقت نداریم". اگر وقت داشته باشیم و واقعاً کار ما اجازه ميدهد که روزی دو ساعت هم در بحث خیابانی باشیم مسأله‌ای نیست، واقعاً این کار را هم ميکنیم. (در مورد جنبه پلیسی و امنیتی جداگانه میتوان بحث کرد) اگر پلیس بگذارد این کار را ميکنیم، اگر اجازه ندهد همین کارها را به نحوی دیگر انجام میدهیم.

پس ما این محافل را شناسایی ميکنیم، در آنها رسوخ ميکنیم، قلابشان ميکنیم، ميفهمند که ما هم هستیم، و در آنها شایعه ميکنیم که دو- سه نفری آمده‌اند در شهر که هیچکدام از شماها را قبول ندارند، اینها میگویند "حزب کمونیست"، روزنامه خودشان را هم آورده‌اند و هر جا ميرسند میگذارند و هر کسی را هم دیدند گریبانش را ميگیرند و بحث ميکنند و میگویند: "باید این را بخوانید و باید اینطوری فکر کنید".

چرا ميتوانیم این کار را بکنیم؟ برای اینکه معتقدیم کادری هستیم که اگر یک آنارشیست جلوی ما بنشانند ميتوانیم جر واجرش بکنیم. یعنی ما دانش‌آموزانی نیستیم که تشکیلاتمان فرستاده فلان منطقه، ما کمونیستهایی هستیم با آن دیدی که خسرو ميگوید: "درست مثل رهبری‌مان فکر ميکنیم به همان درجه به مسأله کمونیسم احاطه داریم که به لزوم ضرورت اجتناب ناپذیر سوسیالیسم و ضرورت حزب کمونیست و روشهای این حزب". اگر اینطوری باشیم ميتوانیم این کار را بکنیم. پس این هم یک درس دیگری در روش عملی ما است: "سازماندهی ما درست شبیه رهبری ما است".

چرا ميتوانیم قول بدهیم که دو نفری ميرویم و با دهها محفل آنارشیست به بحث مينشینیم؟ با سندیکاها به بحث مينشینیم؟ در محافل کارگری رسوخ ميکنیم؟ برای اینکه معتقدیم میتوانیم آنجا حرفمان را بزنیم. ميدانیم دنبال چه ميگردیم، چه کسانی را باید بکوبیم و چه کسانی را نباید بکوبیم.

پس یک چنین آدمهایی را از بالای تشکیلات به آنجا ميفرستند. مسلح به آن ابزار سراسری‌شان و متکی به قابلیت و تجربه و امکان توانایی آنها. اگر این دو نفر در آن محافل رسوخ کنند. رفیق رضا را ول کنید در پهنه جنوب ایران و بگو دو ماه دیگر چند تا کارگر و چند تا محافل کارگری ميشناسید؟ که اگر ایندفعه یکی دیگر را با او بفرستیم، دو تایی بتوانید بروند و بنشینند در سر جمع‌هایشان و بحث کنیم و بگويیم، "باید بیايید اینطرف". من فکر ميکنم همان دو ماه اول ده تا ارتباط جدی برای حزب فراهم میکنند که از اینجا بیایی سرش میخورد به پالایشگایی‌ها و از آنطرف میروی در بندر ماهشهری‌ها برخورد ميکنی و اینها از آن زیر هم به هم مربوط هستند، محفلی آنجا هستند که باید برویم آنها را هم ببینیم.

بنابراین رسوخ کردن در این شبکه پنهان از چشم مردم عادی، که در کارگرها وجود دارد قدم اول است. باید کادرهایی باشیم که بتوانیم برویم آن تو و متحول کنیم. همان طوری که ما خودمان با همان سیستم در رابطه با ایدئولوژی کمونیسم متحول شدیم. چرا به کارگرها اعتماد نميکنیم؟ چرا ميآيیم و میگوييم، "برو در شورا، برو فلان؟". آنجا برایشان راجع به شورا خواهیم گفت و ميگوييم باید امروز برای شورا رفت. بعنوان یک انسان واقعی که روی همه چیز نظر دارد همه نظرهايمان را میگوييم.

ولی اگر از ما بپرسند چکار داری با ما؟ آمدی چه بگويی؟ ما میگوييم: آمدیم کمونیست‌تان بکنیم. آمدیم بگوييم که یک چیزی به اسم حزب کمونیست در کشور دارد ساخته ميشود که مدعی تغییر دنیا است، برای اینکه یکی از بندهای برنامه‌اش بین‌الملل است. و تو بجای اینکه دنبال حسن مائو و ایسم‌های اینطوری باشی، باید دنبال حزب و برنامه‌اش باشی. یک سر این جنبش در کردستان ميجنگد، یک سرش در تبریز دارد تبلیغ ميکند، یک سر دیگرش ذوب‌آهن را قبضه کرده، ما هم نمایندگان این جریان عریض و طویل تاریخی هستیم و صد و سی سال هم است که این کار ما است. امروز از زیر بوته هم سبز نشده‌ایم. این مانیفست، این برنامه حزب، این روشهای ما، این انقلاب اکتبر، همه‌اش متعلق به ما است. الآن هم میگوييم باید این کار را کرد. همان تحولی که در رابطه با خودمان پیش آمد در رابطه با آن محافل هم باید بوجود بیاوریم و تا وقتی که این تحول را بوجود نیاورده‌ایم ولشان نميکنیم.

بنظر من کمونیست هیچوقت ارتباطات کارگری خودش را رها نميکند (پوپولیست این کار را میکند). این یکی از اصول روشهای ما است. اینکه چقدر وقت و انرژی صرف آن میکند و خرده‌کاری چه است، بنظرم مربوط به این مبحث نیست. ما ول نميکنیم. (حالا میرویم و به طرف میگوييم سلام! و زیاد وارد بحث نميشویم، یا با دو تا بحث ميفهمیم پیشرفتی حاصل نشده و ميآيیم بیرون، یک بحثی است) یا اصولاً این کار را به یکی از کمیته‌های ارتباطاتی خودمان ميسپریم، شاگردهایی که تربیت کرده‌ایم به این کارها ميگماریم که حتی عقب مانده‌ترین محافل سیاسی کارگری (مثلاً مشورتی‌ها) را ول نکنند. در بحث دائم با آنها بماند بطوری که دراولین تند پیچ سیاسی که میتواند تلنگری به کله طرف بزند، حضور داشته باشد و بگوید اینجا است که من میگویم باید بیايی با ما.

این بحث به خرده‌کاری مربوط نميشود. "اینکه ما باشیم و نه اینکه همیشه از پشت برویم سراغ طبقه "بجای خودش محفوظ. اینکه چون من روی صنعت نفت متمرکز شدم، به آن محفل زحمتکش نشین کوره پزخانه سر نمیزنم، و از وضعیتش نميپرسم و چهار تا کتاب جدید به او نمیدهم!

برای یک فعال سیاسی که پاشنه کفش خودش را بالا ميکشد و در منطقه پرسه میزند و در این پرسه زدن‌هایش هر جا میرود کمونیسم و حزبیت را ميبرد، بنظرم این کارها اصلاً خرده‌کاری نیست. برای مسئول کل منطقه ممکن است بعد از یک مدتی به خرده‌کاری تبدیل شود. موقعی که برای آن خرده‌کاری شده باشد معنيش این است که حتماً یک کمیته سه چهار نفره‌ای بوجود آورده که این کار را برایش انجام ميدهند.

بنابراین در آن محافل میکوبیم، یک ترویج انتقادی ميکنیم. ترویج ما قصه‌سرايی راجع به سوسیالیسم علمی نیست. ترویج ما کوبیدن آن موانع فکری است که سر راه کارگرها است برای اینکه سوسیالیسم را درک بکنند. چون ما معتقدیم که اگر آن موانع را بزنیم، خود اثباتیش را راحت درک ميکنند. لااقل تجربه محدود ما و مشاهدات ما این را نشان ميدهد که هر وقت به کارگر بگويی حکومت کارگری بهتر است یا حکومت بورژوايی، میگوید حکومت کارگری. از کارگر بپرسید جامعه طبقاتی است؟ میگوید بله. مگر اینکه تازه از ده رفته باشد شهر و نفهمد طبقه یعنی چه. ولی اگر پنج سال در شهر کار ميکند میداند که جامعه طبقاتی است، یک طبقه آنجا و یک طبقه اینجا است و حکومت هم دست آنها است. ميتواند بفهمد که لغو مالکیت خصوصی یعنی چه. و تمام مانیفست راجع به لغو مالکیت خصوصی بورژوايی است. ما این هستیم.

در یک کلام اگر بخواهیم حزب کمونیست را بیان بکنیم، باید بگویيم: دشمن مالکیت خصوصی بورژوايی. ما این هستیم. ما ميرویم و در یک کلام این را میگوييم. ولی ما میتوانیم تمام برنامه ما را بند بند ميتوانیم توضیح دهیم و دقیقاً در هر بندش بگوييم که چرا مرتضی آنارشیست اینطوری برای تو صحبت میکند! و او دارد این را نقض میکند. او میخواهد تو را اینجا ببرد. چرا فلان اکونومیست این را میگوید؟ برای اینکه او میخواهد تو را به آنجا ببرد. چرا توده‌ای رفرمیسته این را میگوید؟ او میخواهد تو را اینجا ببرد. چرا اسلام زیرآب سعادت تو را میزند؟ برای اینکه همه اینها را نقض میکند.

ما اینها را چیدیم و ميایستیم تا تک تک این انحرافات را از ذهن شما دور کنیم. در مورد تک تک اینها با آنها بحث ميکنیم. یک ترویج انتقادی و جارو کننده. نه یک ترویج عمومی که "ببین ارزش اضافه اصولاً اینطوری است"! کاری که ما معتقدیم یک دوره‌ای با "اصولاً ارزش اضافه "ترویج کردیم و دانش آموزه را کمونیست کرده، که حالا هم میرود و با همان زبان به کارگرها میگوید "ارزش اضافه"!

اگر بخواهیم از ارزش اضافه صحبت کنیم باید دقیقاً بگوييم که چرا او استثمار تو را درست توضیح نميدهد، استثماری که او میگوید حتی خراشی هم وارد نميکند به بحثی که در مورد استثمار داریم. استثمار واقعی تو اینجا خوابیده. کسی که ميگوید "ایرانی‌ها را دارند ميچاپند"! نميگوید که واقعاً چطوری استثمار ميشوی! پس یک ترویج انتقادی ميکنیم و نشان ميدهیم که استثمار واقعاً در ارزش اضافه خوابیده.

من مطمئنم که اگر دو سه نفرآدم اینطوری، با این ظرفیت، در یک منطقه، حداقل یک ماه و نیم با ترویج انتقادی ظاهر شوند، ميتوانند با جذب ده تا بیست رابطه خوب کارگری، محافل خود را سازمان دهند.

آن محافل اولیه‌ای که چیدیم تا در آنها ترویج انتقادی بکنیم یک نوع محافل هستند، که ما باید حتماً در بدو کار بوجود بیاوریم و همیشه در خط اول جبهه از اینگونه محافل بوفور یافت ميشود. باید مشغول جور کردن آنها باشد. یکنفر را نباید ببینی که بیکار نشسته و مشغله‌ات نباشد که بگويی برو پیش آن بچه‌ها بنشین که چهارشنبه‌ها دارند بحث ميکنند. و بکوبی که چرا نميروی؟

آن محافل بجای خود، بعد از یک دوره ترویج انتقادی بنظرم محافلی از کارگران بوجود ميآوریم که میگویند "ما قبول داریم، این حرف‌ها درست است، ما میخواهیم یک کاری بکنیم". آنجا دیگر ما باید رمز و رموز مبارزه حزبی را به آنها یاد بدهیم که بروید ترتیب چاپ و پخش کردن آن را بدهید، پخش کنید و بایستید روی آنها بحث کنید، اگر میخواهید کار حزبی بکنید، باید یاد بگیرید که مثل ما ترویج کنید. بیايید این فن را یاد بگیرید. جايی که طرف طوری آبدیده شود که بشود گفت این پیش-عضو ما است.

و بنظرم همان کمیته میتواند بگوید من اینجا پانزده تا پیش عضو دارم. چون دارم آنها را بعنوان پیش عضو کمیته‌ام نگاه ميکنم. بنظرم از در این ده پانزده نفر براحتی (با عددهایی که میگویم) در ظرف یکماه و نیم میتوانید پنج- شش نفر را پیدا کرد که بگذاری جای خودت و یک سطح کار خودت را ارتقاء بدهی.

برای همین گفتم "کمیته منطقه" در بدو ورودش "کمیته منطقه" نیست، "سازمانده" در منطقه است. کمونیست سیار منطقه است که رفته است آنجا ببیند چه خبر است، چگونه میتواند رسوخ کند، چگونه میتواند هسته‌های اولیه کمونیستی را بوجود بیاورد، چگونه میتواند به معنی واقعی کلمه شایع کند که یک جریان حزبی راه افتاده و میگوند همه‌اش زیر سر فلانی است که آمده در این منطقه.

بله! ما باید اینطوری کار کنیم، که بگویند حزبی‌ها آمدند در خوزستان شلوغش کردند. الآن از هر محفل کارگری صحبت میکنید، اینها یا رفته‌اند به آنها سر زده‌اند، یا رفته‌اند قرار گذاشته‌اند و شلوغش کرده‌اند. این بحثها را برده‌اند. آنارشیسته بگوید دارند ریشه ما را میزنند، باید برویم جلویش در بیايیم. اکونومیسته بگوید دارند از ما نیرو ميگیرند، چه مسائلی برای کارگرهای ما مطرح ميکنند که ما جوابش را نداریم، باید جوابشان را پیدا بکنیم.

آنوقت ما باعث حرکت یک جریان عمالی میشویم. وقتی میگوييم: به یک جریان عملی حزبی در جنبش کارگری دامن بزنیم، یعنی همین. و یک عده کارگر پیدا میشوند که ميگویند: آقا! اینها میگویند حزب. آموزگارهای قبلی ما میگفتند: ولش! ما داریم معتقد ميشویم که حزب درست است. آنوقت اینجا است که ميگوييم: برو بگو که رئیس شما بیاید و ما هم ميآيیم و مينشینیم و بحث ميکنیم.

ما باید دقیقاً از همین روشها محافل و شبکه‌هایی که الآن وجود دارد بدست بگیریم. و عناصری که در این محافل و شبکه‌ها هستند به هم مرتبط کنیم. کار ما هم از همان اول برقرار کردن ارتباط است. همان موقع هم که داریم ترویج ميکنیم اگر یکی شاغل و دیگری بیکار باشد میگوييم شما دو تا همدیگر را بیرون ببینید و روی قضیه بیکاری جمع شوید و رفقای دیگرتان را خبر کنید. حالا هنوز با هم موافق نیستید، ولی روی این که با هم موافقید. درست است که من میخواهم سوسیالیسم را اینجا تثبیت ميکنم، ولی احتمالاً خیلی زودتر از این تو با من توافق کردی که بیکاری بد دردی است. در ضمن توصیه ما این است. ما دست کارگرها را در دست هم میگذاریم.

اینطوری نیست که ما سه تا محفل ترویجی داریم که از همدیگر خبر ندارند. هر محفل ترویجی فوراً برای ما یعنی یک حرکتی در جنبش کارگری. ميگوييم بروید در مجمع عمومی، داریم ترویج ميکنیم. ترویج انتقادی ميکنیم و همانجا هم تصویب ميکنیم که بروید در مجمع عمومی. به آنها میگوييم فلان روز که اعتصاب است شما باید شرکت کنید. ممکن است یک بحث ترویجی ما را آن روز قطع کنیم و بگوييم امروز شما باید در اعتصاب شرکت کنید، درست است که هنوز همه حرفهای ما را قبول ندارید.

میخواهم بگویم که از همان لحظه اول ما کارگران را از نظر عملی و مبارزاتی به هم مرتبط ميکنیم. بگذار اکونومیست‌ها از این بترسند که حزبی‌ها هر وقت ميآیند، مدام شبکه‌هایشان را گسترش ميدهند. مدام این کارگرها را به هم مربوط ميکنند، دو تا دو تا، سه سه تا را روی مسائلی ميفرستند دنبال کار. اینها همه کارگرها را به هم شناساندند. همه کارگرهای منطقه دارند با همدیگر اخت و آشنا ميشوند.

واضح است که ما در تمام این قضیه نميگوييم "برو قرار اجرا کن! ". در یک رابطه توده‌ای، یک رابطه واقعی اینها را به هم نزدیک ميکنیم. این صحبتهایی است که رفقا ناصر و خسرو آن روز راجع به جزئیات فنی مسأله صحبت کردند که چطور وقتی که ما یک جایی حاضر ميشویم کارگران نه فقط از بالا به هم گره میخورند، در نتیجه فعالیت ما از پايین هم به همدیگر گره میخودند.

گفتم که ما با کار محافل "ترویجی انتقادی"، آن کارگرهای مستعدی را که فکر ميکنیم آمادگی کار حزبی را دارند انتخاب ميکنیم و بصورت یک حوزه‌های معیّنی از پیش عضوها سازماندهی ميکنیم و به آنها کار ميسپاریم. یعنی بار سازماندهی را که ما سه نفر همان روز اول شروع کردیم، همان کارها را به آنها محول ميکنیم و نظارت ميکنیم و در این ارتباطات آموزش ميبینند.

در همین محافل است که ميگوييم شما سه تايی مبلّغین شفاهی خوبی هستید، در رابطه با این کمیته شما روز چهارشنبه - پنجشنبه بروید در همان محل کار خودت یا در فلان متینگ کارگری بلند میشوید و صحبت ميکنید. این از روشهای آژیتاسیون شفاهی است. شما مروّج‌های ما باشید، شما ارتباط را برای ما فعال کنید، شما نشریه را تکثیر کنید، یاد بگیرید که چگونه حرکات پلیس سیاسی را خنثی کنید و جاسوسان را شناسایی کنید.

این حوزه‌ها و و محافلی که از این فعالین سازمان ميدهیم میتواند محلی، فابریکی یا نیمه فابریکی باشد. باید دید این حوزه را برای چه کاری داریم تشکیل میدهیم، قرار است چه کاری بکند؟ ولی مثل قدیم نیست که هسته‌ای تشکیل دهیم و بگوييم آرشیو.

گفتم سه تا از فعالین جنبش کارگری را که ميخواهند یک کار حزبی بکنند میگوييم: شما سه تا روابط مجموعه کارخانه‌های غرب را حفظ کنید و از حالا شما بروید در آن محافل صحبت کنید، ما هم ماهی یکبار میآيیم و صحبت ميکنیم. همان کاری که ما با شما کردیم شما با دیگران بکنید. بعلاوه اینکه از این به بعد در رابطه با وظایف درون تشکیلاتی کارمان را تقسیم ميکنیم. بعد از اینکه کار خودش را انجام داد ما بعنوان کمیته فلان کارخانه یا محلات برسمیت ميشناسیم و تقویتش ميکنیم. اینها دیگر رفقای سازمانی ما و از همان روز هم عضو تشکیلات حزبی ما هستند.

بنابراین در محافل ترویجی- انتقادی است که ما نقاط تمرکز اولیه کارمان را پیدا ميکنیم. اول نميگوييم آها! ما فقط باید ماشین‌سازی‌ها را اول کمونیست کنیم! ما کارگرها را اول کمونیست ميکنیم. بقول رفقا! یک عده کارگر اخراجی هستند که در کارگاهها کار ميکنند. اگر کارگری فعلاً در کارگاه کار میکند ممکن است کنار یک کارگاه ماشین‌سازی یا راه‌آهن، که همه نشسته‌اند و ما داریم کمونیست‌شان میکنیم، در یکی از محافل ترویجی ما باشد.

ولی وقتی ميرویم در محافلی از صنایع و بخشهای معیّنی، که الآن رفقای معیّنی پیدا کردیم، اینها را در ارتباط با هم ميگذاریم و به نطفه‌های کمونیستی تبدیل ميکنیم. تمرکز نیروی تشکیلاتی روی یک جای معیّنی را، از در این محافل متعدد بیرون ميکشیم. وقتی ما پنج تا کارگر راه‌آهن متفرق را در محافل ترویجی داریم، اولین وظیفه خودمان را این قرار میدهیم که اینها را بسازیم، بطوری که بتوانیم این پنج نفر را بگذاریم کنار هم که یک کار عملی را در راه‌آهن شروع کنند.

یعنی ازهمان اول کسی را به فلان کوچه و یا کارخانه فلانی اعزام نميکنیم. بلکه از طریق ارتباطاتی که ميگیریم (بقول رفيق ایرج از وسط)، از وسط ميگیریم و میرویم سراغ این که کجا میشود رفت و باید رفت؟ از همان محافل هم کسانی را پیدا ميکنیم برای اینکه بتوانیم برویم در ناسیونال و کسی را ببینیم. یعنی این خود محافل و عناصر هستند که برای ما روشن ميکند چه سرپل‌هایی را میتوان ایجاد کرد، برای جلب محافل و شبکه‌های دیگری از درون کارگرهای ناسیونال.

ما از طريق خود شبکه‌های داخلی و استعداد برای شبکه‌سازی داخلی در طبقه کارگر معترض کارهایمان را پیش ميبریم، نه از طریق اعزام نیروی چترباز به فلان کارخانه. ممکن است بطور استثنائی برای ارتباط اولیه تنها راهش این باشد که کسی را بفرستید که در فلان فابریک کار بگیرد.

ولی واقعیت عمومی- سراسری و خصلت عمومی کارمان این است که با جمع و جور کردن کارگرها و نشاندن آنها در محافل معیّن ترویج انتقادی، خط دادن، معرفی کمونیسم فعال، نه کمونیسم آکادمیک و سوسیالیسم علمی! کمونیسمی که حزبش میگوید همین امروز باید بیايی در حزب و از فردا مبارزه‌ات را علیه این حکومت شروع کنی. با این کمونیسم ما در این محافل، روابط ما را جمع و جور ميکنیم.

من فکر کنم این کار از عهده هر دو نفری که از این کنگره بیرون ميروند، بر ميآید. هر دو نفری که از این کنگره میروند در یک شهر، باید بتواند بعد از دو ماه گزارش بدهند که: "ما الآن سه تا محفل شش نفره داریم"، "از در این سه محافل حدود پنج نفرشان واقعا رفقای خوبی هستند، به آنها اتکاء ميکنیم، میخواهند حزبی باشند و داریم به آنها آموزش حزبی ميدهیم، دارند روشهای کار ما و سنتهای ما را میآموزند و مثل ما ميشوند".

بنظرم بعد از دو ماه، در چنین جَو و جامعه انقلابی قاعدتاً میتواند این را بگوید. در مقابل این روش کمونیستی، روش پوپولیستی چه بوده؟ روش پوپولیستی دانش‌آموزها را گلوله ميکرد و ميفرستاد در کوچه! نمیخواهیم وارد این بحث شویم. هر کسی میتواند الآن پیش خودش تصور کند که بجای "پاشنه ور کشیدن کار کمونیستی" (نه اکونومیستی) و در این شبکه‌های کارگری رسوخ کردن و مستعدترین آنها را شناسايی کردن، ترویج کردن نظرات خودمان برای ساختن آدمهایی که کنار ما بنشینند. در مقابل این، وظیفه تُخص کردن دانش آموزان را به عهده گرفتیم دانش آموزان را در تیمهای مختلفی پخش کردیم.

همانطور که گفتم اولین وظیفه آن دو- سه نفری که وارد یک منطقه ميشوند طبعاً این است که موجودیت سراسری- کمونیستی خود را به منطقه معرفی کنند. نگویند دو- سه نفر آمده‌اند این را میگویند. بگویند: نماینده‌های حزب، سازماندهان حزب در منطقه‌اند. درست همانطوری که میگویند فرمانده سرخ کومه‌له "حمه سور" الآن آمده در اشنویه است. رژیم میگوید: الآن در اشنویه است. دمکرات‌ها میگویند: در اشنویه است. همانجا هم باید بگویند: ا.م.ک‌ها آمده‌اند در جنوب.

این باید خودش را بصورت واقعی برای توده کارگر معنی کند. "آمده‌اند جنوب" یعنی چه؟ یعنی از این به بعد نشریات حزب میآید و در محافل کارگری پخش ميشود. اولین کار همان دو نفر اولی این است که ترتیب پخش نشریه را در این محافل بدهند و از طریق این محافل در جنبش کارگری. ترتیب پخش برنامه‌شان را بدهند، صدای خود را در مقابل تمام جریانات کارگری در منطقه محروم(؟) کنند. این اولین کار است.

پشت دادن به هویّت و موجودیت سراسری و پیشروی کردن تحت پوشش توپخانه کار سراسری و تسخیر کردن این مواضع یکی پس از دیگری. این روش با روش قبلی ما فرق دارد. درست است ما قبلاً دو سه نفر را مينشاندیم و با آنها در مورد برنامه بحث ميکردیم، ولی بنظرم اینطوری نبود.

به هر حال، این دفعه هم زیاد صحبت کردم. فکر ميکنم نقدی که ما داریم باید نشان دهنده گسست کامل از یک روش طبقاتی باشد. نه یک گسست فنی از سبک کار عملی ا.م.ک، و نه حتی یک نقد عمومی از رابطه حزب و طبقه. به معنی اینکه حزب کار توده‌ای میکند، پوپولیست‌ها کار توده‌ای نميکردند. بنظرم این کافی نیست.

بیشتر توضیح بدهم کار توده‌ای منحصر به کمونیستها نیست. رفیق خسرو در بحث اشاره کرد که ما از نقد مشی چریکی به مارکسیسم و بلشویسم نمیرسیم. درست آن روشهای بلشویکی است که میخواهیم پیدا کنیم، نه نقد روشهای پوپولیستی بطور کلی. اگر پوپولیست‌ها کار توده‌ای نميکردند، به معنی آن نیست که کار توده‌ای آن بستری است که ما رشد ميکنیم و حلقه اصلی تکامل ما از طریق کار توده‌ای است، "سازمان را بجای طبقه ننشاندن". فکر ميکنم خیلی‌ها این کار را نکردند. نمونه‌اش رفیقی است که ميگفت کومه‌له چی؟

کومه‌له هم روش بلشویکی نداشت، ولی قطعاً نمیتوان گفت مشی جدا از توده داشت (لااقل در دوره اول جنگ). وقتی کومه‌له بیست و چهار روز جنگ سنندج را سازمان میدهد، نميشود گفت اکونومیسم آکسیونی! نميشود گفت آنارکوسندیکالیسم یا آنارکوسوسیالیسم! رفته یک شهر را بسیج کرده و "بنکه" ساخته کوچه به کوچه. ولی همان موقع هم میگوييم: این روشها بلشویکی نبود. نه در کار توده‌ای نکردن، بلکه در جای دیگری باید جستجو کرد.

آیا ما سازمان کمونیست مبارزین واقعی جنبش طبقه هستیم؟ آیا ما سازمان کمونیستی کارگران پیشرو هستیم؟ بنظرم کلید اینجا است. ما میخواهیم از اینجا برویم و به تنها سازمان کمونیستی کارگران پیشرو تبدیل شویم. چرا تنها سازمان؟ برای اینکه این دفعه دیگر فقط یک برنامه است که ما معتقدیم این کمونیستی است. دیگر با هیچکس هم تعارف نداریم. هر که باشد میگوييم کمونیست نیستید. نه به این معنی که قبولت نداریم، مرزبندی داریم برو! به این معنی که نقدت ميکنیم و میگوييم اگر کمونیسم این است که من میگویم، شما نیستید.

اگر خلاصه کنم: روش عملی ما تبدیل کردن این جریان برنامه‌ای، به سازمان کمونیست کارگران پیشرو و رهبران عملی جنبش کارگری است. این روش عملی ما است. کاری است که اصلاً پوپولیسم به دلایل متعدد با این کاری نداشت. اولا نميخواست سازمان کمونیستی بوجود بیآورد، ثانیاً به پیشروان طبقه کاری نداشت و ثالثاً میزد زیر همه این فرمولبندی‌ها، که نمونه‌اش را خود ما هم کردیم.

بنظرم اینجا در رابطه با جزئیات این قضیه حرفهای درست زیادی زدیم. "مشی غیر توده‌ای". بله. یکی از شرایط کار ما در این دوره سازماندهی توده‌ای و روی آوردن به توده‌های طبقه است و تحرک توده‌های طبقه را بستر کاری خودمان قرار دادن. یعنی ما نمیتوانیم پیشرو را جدا از توده‌ها سازمان دهیم. پیشرو را با حفظ و تحکیم موقعیتش بعنوان یک پیشرو عملی و رهبرعملی مبارزه میتوانیم به خودمان جلب کنیم و اصلاً برای ما ارزش دارد. آنارکوسندیکالیسم، بله! ما دیگر نباید آنارکوسندیکالیست باشیم. روش عملی و تاکتیک را نباید قاطی کنیم. بله! نباید قاطی کنیم. ولی بنظرم هیچکدام از آنها به تنهايی آن گسست را نشان نمیدهد.

خلاصه کنم:

گفتم بنظرم یک نقد عمیقی از گذشته لازم است، همانقدر متوجه شدیم که در نقد نظری پوپولیسم یک اصلاح در دیدگاه اینها از ساخت اقتصادی کافی نیست. بلکه اصلاً باید یک نقد عمیق طبقاتی به نظرات آنها بکنیم و بجای آن چیزدیگری بگذاریم، در روش عملی هم بنظرم بحث بر سر این است.

بحث بر سرفعالتر کردن تشکیلات ا.م.ک در یک زمینه‌هایی نیست. بحث بر سر یک کلیات کلی در رابطه با ا.م.ک اینطوری بوده و باید آنطوری باید باشد نیست. در رابطه با جنبه‌های فنی نیست. بحث بر سر تمرکز نیروی ا.م.ک در اینجا یا آنجا نیست. چرا اتخاذ تاکتیک روی کاغذ ميماند، ما نیرویش را داشتیم یا نداشتیم، یا بیشتر از نیروی ما حرف زدیم، نیست. اینها بنظرم آن گسست عمیق طبقاتی نیست.

البته واضح است و شاید لزومی به گفتن ندارد که چون من این را گفتم حتماً فکرکنند بله، بله، حتماً به یک گسست عمیق لازم است. ممکن است رفقایی بگویند: من به سبک کار قدیم نه میگویم، ولی معتقدم آنقدر هم شکاف عمیقی با سبک کار کمونیستی نداشتیم. واقعاً شیوه‌های ما با این نقدهای معیّن به سبک کارهای اصولی قابل اصلاح است.

من میگویم هیچ لزومی ندارد الزاماً رفقا این حرف را دربست بپذیریم، اگر این نقد را الآن نداریم و نميبینیم برگردیم و بگوييم: بیش از حد عمیق شدن شما دارد ما را خفه میکند. لازم نیست اینقدر عمیق شوید. نقد روی همان آنارکوسندیکالیسم است، صحبتهایتان کُلی است. این حرفها را در کتابهای لنین هم نوشته و ما هم ده دفعه خواندیم و همین کار را هم میخواستیم بکنیم. راهش هم همین است. دارم درست ميکنیم، یا این ده فقره را درست کنیم درست میشود.

من معتقدم اگر یک دیدگاه اینطوری وجود دارد بحث کنیم. هیچ دلیلی ندارد که از پیش فرض کنیم این درست میگوید و دیگری غلط میگوید و باید خودش را در بحث اصلاح کند. بیاید بحث کند و بگوید این دیگر زیادی عمیق شدن است. وقتی مدام میگويید "گسست کامل"، "نقد عمیق"، "این به اندازه کافی عمیق نیست "، کلی گويی را دارید بجای عمق مينشانید. اینها هیچ ایرادی ندارد.

بنظرم اگر بحث روی این باشد لااقل ميتوان متوجه شد که کجا باید بحث خود را متمرکز کرد. ولی ما اینجا مواجه ميشویم با دیدگاهایی که مثل گل ميشکفند و مثل گل پرپر ميشوند. از فاصله کمیته فابریک (خط اصلی جبهه) تا روز بعدش هیچ چیز نیست. یا مثلاً فلان رفیقی که فکر میکند آها! گیر ما این بود که کارخانه را داشتیم، درست هم کار ميکردیم، ولی محله را نداشتیم. گیر ما این بود که ترویج را داشتیم، ولی ترویج را از زاویه تاکتیک ميدیدیم.

بنظرم آنچه که ما به آن میگوييم تاکتیک، یعنی دیدگاه ایدئولوژیک یک طبقه دیگر. این برای ما تاکتیک نبود. وقتی ما میگوييم از زاویه سرنگونی سراغ ترویج ميرفتیم. از این زاویه ميرفتیم که طرف را راضی کنیم روی یک پلاتفرم تاکتیکی با ما کار کند. معنی این برای آن کمونیست ممکن بود تاکتیک باشد. ولی برای خود ما که تاکتیک را از واقعیت سوسیالیستيمان جدا نکرده بودیم، تمکین کردن به تمام ایدئولوژی پوپولیستی بود.

یعنی ما از زاویه ایدئولوژی پوپولیستی میرفتیم ترويج ميکردیم. چرا میگوييم از زاویه تاکتیک؟ ما انقلاب پوپولیستی را درک ميکردیم، انقلابیگری ما یک انقلابیگری ضد رژیمی بود و همان را ترویج میکردیم. یعنی چه؟ برای اینکه برنامه ما را درک نکرده بودیم. از آنطرف یک جمعبندی دیگر ممکن است این باشد که برنامه‌مان را درک کرده بودیم ولی از زاویه تاکتیک ترویج میکردیم! ولی رفیق من میگویم: آن جنبه سازنده‌تر بحث دقیقاً این است که انقلابیگری همه جانبه خودت را در طبقه نميبردی. به این دلیل که فرق انقلابیگری همه جانبه‌ات را با انقلابیگری خرده بورژوايی که ضد رژیمی است، درک نميکردی. دانستن تمام این انقلابیگری را حق طبقه نميدیدی که این ترویج را نميکردی. نه اینکه درکی داشتیم بین تاکتیک و برنامه و ميرفتیم روی تاکتیک!

من میگویم: وقتی تشکیلات ما کارگرها را شورایی میکرد، در واقع شورا را جای انقلاب، شورا را جای سوسیالیسم در فکرش مينشاند. درست است از سوسیالیسم حرف میزد، درست است از برنامه حرف میزد. ولی همانقدر که اصفهان خصلت کارگری به تشکیلات ما نميدهد، به همان صورت فلان مقاله بسوی سوسیالیسم هم خصلت پرولتری به تشکیلات ما نميدهد.

من اینجا میتوانم توضیح دهم که چه مقالاتی در تشکیلات ما توسط بهترین کادرهای ما خوانده نشد. خوب! روی خط خودمان نبودی. خط خودمان را از سرمقاله بسوی سوسیالیسم نگیریم. ازتبدیل شدن آن سرمقاله به یک روش عملی خودمان بگیریم که روی خط هستیم یا نه.

من میگویم از این زاویه نگاه کنیم سازنده‌تر است. به خودمان ارفاق نکنیم که ما برنامه خودمان را ميدانستیم. هویّت خودمان را هم ميدانستیم. این را هم ميفهمیدیم که از دیدگاه طبقه کارگر است، منتها آن هم به هیچ دلیل نامعلومی، از سرتاکتیک ميرفتیم در طبقه! نخیر. انقلابیگری ما چیزی جز آن نبود. ما سوسیالیسم را آکادميک ميدیدیم. ما هنوز هم در این بحثها کار روتین را گاهی به برنامه و گاهی به ترویج کاهش ميدهیم.

یعنی وقتی یک رفیقی از ضرورت کار روتین صحبت ميکند، برميگردیم و به او میگوييم: این ترویج است. وقتی از بحث صحبت ميکنیم، مثلاً رفیق بهمن میگوید: برنامه یا تاکتیک؟ کدام؟! بنظر من این همان دیدگاه، همان تحلیل و همان فرمولبندی‌هایی است که هنوز انقلابیگری عمیق ما و کار روتین ما را بعنوان یک کار انقلابی درک نميکند. یک کار فعال انقلابی تحول‌بخش در درون طبقه و درون جنبش طبقه، ارزیابی نمیکند. به این معنی این را در نظر نميگیرد که کار روتین ما آکادميک نیست. رفیق دقیقاً با چسباندن لغت‌هایی مثل "ترویج" و "تئوری" به "کار روتین ما"، تاکتیک را بعنوان تنها شکل مبارزه واقعی به ما ميچپاند. میگوید: تاکتیک تنها شکل مبارزاتی ما است. نه! من میگویم اگر کسی جلودار مبارزه ما نبود تمامش سوسیالیستی بود.

واقعیات ویژه تاریخی، ساختمان اقتصادی، تناسب قوای طبقات، وضعیت حکومت، وجود احزاب غیر پرولتری ما را ناگزیر ميکند که این سوسیالیسم را از مجاری ویژه تاکتیکی پیش ببریم. وگرنه اگر یک صفحه صاف بورژوازی و پرولتاریا بود، ما ميرفتیم و میگفتیم این را بزن و بیانداز و مالکیت را بگیر.

آن چیزی که ما را وادار میکند مبارزه خودمان را و آن چیزی که ما در دستور طبقه قرار ميدهیم که با حرکتهای تاکتیکی قدم به قدم مشترک کنیم و این را از مجرای آن و آن را از مجرای این پیش ببریم، عینیت روابط است، نه مناسباتی که ما میخواهیم با طبقه داشته باشیم.

انقلابیگری ما در تاکتیک نیست، در برنامه‌مان است. مبارزه ما در تاکتیکمان نیست، در برنامه ما است. تاکتیک چیزی جز تقسیم کردن این برنامه و ترجمه کردن این برنامه به شرایط ویژه تاریخی و وضعیت‌های ویژه سیاسی نیست. وگرنه اگر کسی از ما بپرسد چرا انقلابی هستید؟ نمیگوييم چون خواست قیام و سرنگونی داریم! میگوييم چون سوسیالیستيم انقلابی هستیم و ما این انقلابیگری را از طبقه دریغ کردیم. و بنظرم اینکه ما به تاکتیک معطوف بودیم هیچ چیزی از بار این گناه کم نمیکند. یعنی چه؟ یعنی ما تاکتیک خودمان را انقلابی ميدیدیم.

بنابراین بنظر من ما ترویج به معنی کمونیستی نداشتیم. ما مارکسیسم رزمنده را با طبقه کارگر در میان نگذاشتیم. در حالی که هر وقت اسم مارکسیسم را به کارگرها گفتند، آمدند. در صفوف خودمان، اکثریتمان با کسانی بوده که این را آکادمیسم تلقی ميکردند، دقیقاً به این اعتبار که آکادمیکی ترویج میکردند.

ما میخواهیم از حزبیت با طبقه صحبت کنیم. بگوييم بلند شوید و بیايید در این صف و از فردا مثل من دوندگی کنید. کجا نافعال است؟ (بقول رفیق رضا) چرا به کار روتین میگوييم "کار نافعال"؟ و به کار تاکتیکی بگوييم "فعالیت"؟

بنظرم تنها حزبی که فعالیتش اساساً متکی به برنامه‌اش است میتواند تاکتیک داشته باشد و تاکتیک برایش محمل فعالیت نباشد، بلکه حرکت دادن واقعی به توده‌ها جهت کسب سنگرهای معیّن باشد. مشکل اساسی پوپولیسته این بود که در این تاکتیک مبارزه و هویّت مبارزاتی خودشان را جستجو میکردند و ما هم همین کار را کردیم.

من همینجا بحثم را تمام میکنم و فکر ميکنم باید صریحتر بحث کرد. آیا واقعاً نقد ما به سبک کار گذشته عمیق است؟ چه نقدی است؟ روی یک نقدهای مشخصی بایستیم و این نقدها را مقابله کنیم و ببینیم کدام عمیقتر است؟ من معتقدم آیا واقعاً عمقی لازم دارد؟

قسمت هفدهم - ٦٧ دقیقه

جمعبندی سبک کار

سعی ميکنم در مورد بحثی که تا حالا راجع به سبک کار داشتیم، یک جمعبندی بکنم و آن فرمولبندی که در آخر بحث رسیدیم. و فکر ميکنم جمعبندی کُل بحث سبک کار و نه فقط کُل سبک کار، بلکه کُل کنگره ما است مطرح کنم. و بعد شاید بهتر باشد در مورد تَک تک آن سرازیری (که گفتیم برمیگردیم و یک به یک مشکلاتمان را با آن توضیح ميدهیم) و چرا این فرمولبندی یک فرمولبندی اصلی است، در دور بعدی بحث صحبت کنیم.

مسأله سبک کار برای ما از یک سال و خرده‌ای پیش مطرح بود. شکل مطرح شدن آن تناقضات عملی بود که در شیوه سازماندهی، شیوه تبلیغ و ترویج، روشهای تشکیلاتی خودمان دیده بودیم. تناقضی که بین این روشها با اهدافی که داشتیم. ما شاهد این بودیم که رشد نميکردیم، ما شاهد این بودیم که در مبارزه تأثیری نداریم. ما شاهد این بودیم که نیروهایمان درجا میزنند و عملاً بعد از سه سال فعالیت، از نظر سیاسی دستآوردی نداشتیم. ما شاهد ضربه خوردنهای زیادی بودیم. از دست رفتن امکانات، از دست رفتن رفقا، پرورش پیدا نکردن کادرها در کلیه سطوح. یعنی ما در یک سطح واقعاً نتوانستیم بگوييم در این سطح رفقایی را از مرحله A به نقطه B رساندیم، تکامل بخشیدیم. عارضه‌هایی که روش کار ما داشت قبلاً صحبت کردیم.

به هر حال به آن چیزی که در جمعبندی رسیدیم این بود که ما فاقد یک تئوری کمونیستی تشکیلات بودیم و در نتیجه، یک عمل کمونیستی در زمینه تشکیلات نداشتیم، یا لااقل از این زاویه شروع کردیم که تشکیلات ما ا.م.ک فاقد یک تئوری کمونیستی یا لنینی بود. فی‌الواقع جستجوی ما برای پیدا کردن این تئوری شروع شد. در صحبتهای روز اول کنگره هم من همین طور گفتم: ما فاقد یک تئوری لنینی تشکیلات بودیم.

این بحث شاید آن موقع تا حدودی درک و جذب میشد. بتدریج که کنگره طی ميشد و مباحث مختلفی را بحث ميکردیم، ما یک نکته اساسی را فی‌الواقع محاصره کردیم و تقریباً در بحث سبک کار گیرش انداختیم و فهمیدیم.

وقتی ما بحث دو دیگاه را در ا.م.ک کردیم، از وجود یک دیگاه انحرافی صحبت کردیم و فکر کردیم که این دیدگاه را در تمام ابعادش کوبیدیم. یک قدم جلو گذاشتیم. لااقل چندین مؤلفه اساسی را در سبک کار نادرست و تلقی‌های تشکیلاتی نادرست را کوبیده بودیم. ما سکتاریسم، آنارکوسندیکالیسم و جنبه‌هایی از کار خرده بورژوايی را در یکی از این روشها شناخته بودیم، و بعضاً با آنها مرزبندی کرده بودیم.

وقتی بحث حزب شد، ما در دیدگاه راجع به حزب یک مقدار دیگر از این مقولات را روشن کردیم. منتها یک حالتی داشت که گویا در هر مبحثی، بعضی از مقولات و معضلات پارو ميشود به مبحث بعدی. از بحث "حزب" یک سِری مسائل پارو شد روی مسأله "تاکتیک" و از بحث "تاکتیک" به مسأله "سبک کار". در واقع ما باید دیگر این را در بحث "سبک کار" تمام ميکردیم. و پاسخی به همه آن مسائلی که بطور جسته و گریخته مطرح کرده بودیم و دیدگاه‌های انحرافی که ميدانستیم در ما هست، ناکاميهای تشکیلاتی و غیره ميدانیم.

من فکر میکنم پاسخش را کاملاً داریم و دادیم. و الآن شاید فقط یک مسأله ساده نگارشی و یا سمیناری باشد، برای اینکه رابطه این حلقه اصلی که الآن بدست آوردیم، با تک تک آن عوارض ببینیم و عملاً دست به کارتغییرش شویم.

بحث سبک کار مشخصاً از اینجا شروع شد که ما فاقد روشهای عملی هستیم که ضمیمه جدايی‌ناپذیر برنامه کمونیستی ما است. لااقل روز اول من از این زاویه بحث را باز کردم که مسأله روشهای عملی کمونیستی جزئی از هویّت کمونیستی ما و از برنامه ما جدايی‌ناپذیر است. اهداف ما و روشهای پیاده کردن آن، هر دو جزء دستگاه فکری ما و جزء سنتهای ما هستند.

روشهای عملی پیاده کردن اهداف کمونیستی به اندازه خود همان اهداف مشخص کننده و متمایز کننده ما هستند و خصلت ویژه طبقاتی دارند. و مدعی شدیم که این خصلت ویژه طبقاتی در روشهای ما نبوده، بلکه مشخصاً روشهای یک طبقات دیگری را پیاده میکرده‌ایم. اهداف کمونیستی را با روشهای خرده بورژوايی میخواستیم پیش ببریم. از همان روز اول گفتیم که ما به این نقد داریم.

یعنی روشهای قدیمی خودمان را به اسم روشهای خرده بورژوايی محکوم کردیم و گفتیم ما میخواهیم روشهای کمونیستی را جای آن بنشانیم. روشهایی که از نظر تعریف هویّت ما، همسطح برنامه ما است. از برنامه ما استخراج میشود و تنها با آن روشها است که ميشود این برنامه را پیاده کرد.

در بحث حزب، باز هم بحثی که مطرح کردیم و بنظر میآید که رفقا جمعاً این بحث را قبول داشتند، این بود که حزب قبل از هر چیز سنتهای مادیت یافته معیّنی است در سطح طبقه کارگر و در سطح جنبش طبقه کارگر. به درجه‌ای که این سنتها وجود دارد، حزب وجود دارد. و این سنتها طبعاً خودش را در مبارزات، در کادرها، در تشکیلاتها و در روشهایی که برای مبارزه در جهت سوسیالیسم در طبقه کارگر جا افتاده، نشان میدهد.

بحث اینکه اگر این سنتها و روشهای بلشویکی مانده باشد، حزب بسیار ضعیف شده‌ای که تمام حوزه‌هایش زیر فشار پلیسی از بین رفته باشد، گیر یک جنگ جهانی افتاده و متلاشی شده هم حزب است و میتواند بعداً در شرایط مساعدی خودش را دوباره بازسازی بکند.

ولی آن چیزی که ما شاهدش هستیم، یک گسست از حزبیت است، نه یک حزب ضعیف. یک گسستی از حزبیت که میشود گفت بلشویسم نماینده‌اش بوده و امروز در دنیا دوباره دارد آغازمیشود. ما میخواهیم آن را از نو بوجود بیاوریم. مسأله این نیست که حزب ضعیف شده، الآن یک دوره پراتیک وسیعتری در دستورش قرار گرفته که برود انجام دهد و رشد بکند.

مسأله این است که چنین حزبی وجود ندارد. و این یک شکاف عمیقی بوده بین آخرین حرکت حزبی ما در بلشویسم و حرکتهای امروز ما. یک فاصله "خلأ کامل" است. چرا خلأ کامل است؟ برای اینکه این سنتها، این روشها حفظ نشده و ادامه پیدا نکرد. چه در سطح نظری، اهداف و سیاستها و چه در سطح عملی، روشهای سازماندهی و روشهای مبارزه عملی، یک شکاف و گسست قطعی و کامل بوده.

ما از نو داریم یک چیزهایی را احیاء ميکنیم. یک نطفه حزبی را تقویت نميکنیم. ما داریم از نو یک چیزهایی را بوجود میآوریم. و بحث کردیم که "برنامه حزب کمونیست" احیاء حزب در سطح نظری است. ما در سطح نظری توانستیم رویزیونیسم را از روی مارکسیسم پاک بکنیم، آنقدر که بشود حول آن یک جریان حزبی بوجود آورد. یعنی "برنامه حزب کمونیست" واقعاً برنامه حزب کمونیست است که از زیر دست و پا بیرون کشیده شد. تمرکز انرژی و سندی است به لحاظ نظری، در مقابل رویزیونیسم (در تمام اَشکال بومی و غیر بومی).

طبعاً مسأله روشها ميماند. و بحث من هم راجع به اینکه "یک جزء هویّت ما روشهای عملی ما است"، این بود که در "بحث سبک کار" این را کامل کنیم. یعنی ما نميتوانیم آن گسست را به لحاظ نظری پُر کنیم و آن شکاف را از بین ببریم، بعداً به لحاظ عملی بیايیم آن را با شیوه‌های رایج، در ادامه مشی چریکی، در ادامه حزب توده، در ادامه سبک کار پیکاری فعالیتمان را ادامه دهیم. و دلمان خوش باشد که چون برنامه حزبی داریم، میرویم حزبمان را تشکیل دهیم و مبارزه بشیوه حزبی را در طبقه پیش ببریم. همانقدر که سه سال پیش دور بودیم از کمونیسم در نظریات، امروز مدعی شدیم که دور هستیم از کمونیسم در عمل و روشهای عملی. حتی به آن اندازه روی آن بحث نکردیم.

من معتقدم کنگره ما با بحثهای هفته اخیرش، یک گام تعیین کننده در تاریخ کمونیسم ایران و شاید جهان برداشته، به این معنی که به آن کلید اصلی، شاه کلید تئوری تشکیلات کمونیستی دست پیداکرده است. وقتی این را تکرار بکنیم ميبینیم هیچ چیز تازه‌ای نگفتیم. ولی فرقش این است که این چیز کهنه را در مقابل چیزهای تازه قرار میدهیم. تا حالا نميتوانستیم این کار را بکنیم.

ما امروز وقتی به برنامه‌مان نگاه ميکنیم ميبینیم که تئوری تشکیلات لنینی در بند هفت یا بند هشت گفته شد. ما نميدیدیم، فقط تکرارش ميکردیم. شرط لازم استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، وجود یک حزب کمونیست است که همه وجوه مبارزه‌اش را رهبری کند، او را به منافع طبقاتیش آگاه بکند و در صفوفش سازمان دهد و قدرت سیاسی را بدست بگیرد و انقلاب اجتماعی را رهبری کند.

عمل انقلابی که در برنامه ما مطرح شده، تشکیلات خودش را هم مطرح کرده است. یک حزب کمونیستی که صفوف طبقه را متشکل میکند، (طبقه‌ای که مشاهده کردیم مبارزه‌اش حادتر و پُرتوانتر شده، انسجامش بیشتر شده و غیره) آن را به منافع مستقل طبقاتیش واقف میکند، حول آن منافع متشکل میکند و میزند که قدرت را بگیرد. خوب، این تئوری لنینی تشکیلات است. ما دنبال چه ميگشتیم؟

وظیفه فوری و عاجل ما این بود که سازمانی بوجود بیاوریم با این خصوصیات، که طبقه کارگر را حول این منافعش متشکل بکند. حالا دور بعد از دور رفتیم و دورمقولات و مسائل چرخیدیم و رسیدیم اینجا. ولی واقعاً این بار با نقد یک دستگاهی رسیدیم اینجا. این حرفی بود که در برنامه ا.م.ک گفته شد و ما فکر کردیم پیکار هم قبول دارد! فدايی هم قبول دارد! (حالا فدايی ميدانستیم شاید قبول ندارد). ولی فکر ميکردیم "خط ۳" قبول دارد! فکر ميکردیم خودمان قبول داریم!

خودمان در سطح نظری قبولش داشتیم ولی قبول داشتنی که عمق زیادی نداشت و امروز من میگویم آن عمق بدست آمده و میشود به چنان اسنادی در کمونیستی مایه بدهد. و ميتوان چنان اسنادی بر پایه این درک نوشت و تکثير و پخش کرد و تثبیت کرد، که بار دیگر مسأله "حزب لنینی" را به معنی واقعی کلمه در جنبش کمونیستی ایران و جهان مطرح بکند.

واقعاً عمل سازماندهی حزب کمونیست و عمل کمونیستی بمثابه یک عمل انقلابی در کنگره ما درک شد. من فکر ميکنم کلید قضیه اینجا است، بعداً فرمولبندی روشنتر را ميدهم. منتها فکر میکنم اصل قضیه اینجا است، که ما یکبار دیگر به بند هفت یا بند هشت برنامه‌مان که راجع به حزب است برگشتیم. چرا روشهای عملی کمونیستی برای ما مطرح شد؟ طبعاً از یک طرف بن‌بست و از طرف دیگر فراهم شدن زمینه‌های اتخاذ این روشهای عملی.

بن‌بست روشهای خرده بورژوايی که ما را به هیچ ميرساند. فعالیت ما یک جست و خیز و یک وول خوردن ساده بنظر میآمد، در مقابل آن هدفی که جلوی خودمان گذاشته‌ایم. ما این بن‌بست را در اَشکال مختلف آن ميدیدیم و این روشها در تمام ابعاد کار تشکیلاتی ما از امنیت و حفظ خود و پرورش کادر و تبلیغ و ترویج و سازماندهی کمیته‌های کارگری و ارگانهای سراسری و غیره و غیره خودش را نشان ميداد، عجز خودش را در پیشبرد وظایف همه جانبه ما نشان میداد.

از طرف دیگر چیزی به اسم برنامه حزب کمونیست موجودیت پیدا کرده که نمیشود در ترشی انداخت و گوشه‌ای گذاشت. به آن گفتیم "برنامه حزب کمونیست" و این از ما روشهای عملی مطابق با حزب کمونیست را میخواهد. یعنی ما با برنامه اتحاد مبارزان ميتوانستیم شوخی کنیم. ميتوانستیم یک سند ادبی تلقی کنیم، که باید خواند و فهمید و تبلیغش کرد. ولی "برنامه حزب کمونیست" از ما خود "حزب کمونیست" و خود "انقلاب اجتماعی" را میخواهد، و سازماندهی خود این "انقلاب" را.

من فکر میکنم اینکه "برنامه حزب کمونیست" به اسم "برنامه حزب کمونیست" منتشر شد و نه "برنامه مشترک اتحاد مبارزان کمونیست و کومه‌له". یک تلنگری بود به مغز ما که این برنامه حزب کمونیست را باید بشیوه کمونیستی پیاده کرد، نمیشود بشیوه "پیکاری" پیاده کرد. این برنامه حزب کمونیست است، شیوه‌های حزبیش چيست؟

تاریخاً گفتم که ما باید به لحاظ نظری خرده بورژوازی را عقب مينشاندیم، تا بتوانیم نظرات خودمان را که باید پیاده شود، کاملاً برجسته بکنیم. این الآن انجام شده. و دقیقاً همین برجستگی ما را موظف کرد و عملاً ما را در مقابل این وظیفه خطیر قرار داد که خوب! این را باید پیاده کرد، و ما دنبال متمایز کردن روشهای خودمان از خرده بورژوازی افتادیم.

ما از قبل این زمینه را داشتیم که بگوييم روشهای ما خرده بورژوايی بوده و بنابراین همان روزهای اول در این کنگره، در صحبتهایم گفتم: این روشها خرده بورژوايی و پوپولیستی بود. همه ما در هر بحثی یکبار، به اَشکال مختلف، به سبک کار پوپولیستی در مقابل سبک کار کمونیستی اشاره کردیم.

ولی آن چیزی که مسأله اساسی بود این بود که این کنگره چقدر به این تمایز واقف است؟ چقدر عمیق درک کرده؟ آیا آنقدر عمیق رفته و درک کرده که آن درک به حلقه‌های پراتیک‌تر و پراتیک‌تری منجر شود؟ یا هنوز در سطحی است که هنوز باید به حلقه‌های تجریدی‌تر و تجریدی‌تری سوق پیدا کند، عمیقتر و عمیقتر شود. آیا ما داریم به سَمت سطح پراتیک ميرویم یا در عمق تئوریک؟

اینکه گفتیم "سبک کار خرده بورژوايی در مقابل سبک کار کمونیستی"، آیا این آخرین سطح درک تئوریک ما از مسأله است؟ آیا حلقه اصلی تئوریکی را (مثل "نیروی کار" که مارکس در زیر ارزش پیدا میکند) پیدا کردیم که حالا از روی آن بسازیم و دوباره به سطح واقعیت برگردیم، همانطور که مارکس از آن سطح دیگر برمیگردد به کالاها و روابط آنها را توضیح میدهد؟ آیا ما توانستیم آن حلقه را پیدا کنیم، وقتی که رسیده بودیم به ته چاه؟ که میخواستیم برگردیم بالا؟

در بحثهای ما مشخص شد که نرسیده‌ایم. وجود تحلیلهای متفاوت یکی از نشانه‌های این بود که نرسیده‌ایم. برگشتن به بحثهای قدیم، بحث کردن به روش قدیم درباره مسائل بظاهر جدید، یکی از نشانه‌هایی بود که ما هنوز به آن نرسیده‌ایم. در واقع یک تعلق خاطر به تشکیلات خود، وقتی که بحث به کمیته محله و کارخانه کشید و جر و بحثی که بر سر آن شد، یک بار دیگر اثبات کرد که ما درک عمیقی از این مسأله نداریم.

من در بحث قبليم مطرح کردم که ما یک گسست کامل طبقاتی میخواهیم. بنابراین یک جمعبندی و فرمولبندی و تزی میخواهد که این گسست کامل طبقاتی را بیان میکند. نظریاتی که آن موقع مطرح شدند چه‌ها بود، وقتی من این حرف را زدم؟

یک بحث مطرح شده بود که ميگفت ما باید با کوبیدن آنارکوسندیکالیسم به این سبک کاردست پیدا کنیم (حالا کاری ندارم که هر کدام از این مواضع چند دقیقه روی پایه‌های خودش ماند). خود طرح کننده این مواضع و فرمولبندی‌ها چقدر سریع به کمبودهای این تزها دست پیدا میکردند و یک ربع بعد چیز دیگری را بیان ميکرد، تدقیقش ميکرد.

میخواهم بگویم در این سیر اینها مطرح شد تشکیلاتچی‌گری یکی بود، تقدم تشکیلات به ایدئولوژی و سیاست. این بود نقص سبک کار خرده بورژوايی. نقص مسأله تشکیلاتچی‌گری بوده که ما معنيش کردیم، اساس مسأله سکتاریسم بود. (سکتاریسم به معنی گسترده کلمه، نه به معنی رایج آن در جنبش کمونیستی ایران. یعنی نه سازمان در مقابل سازمان، سازمان در مقابل طبقه مشکل داشت). یک بحث این بود. یک بحث دیگر آنارکوسندیکالیسم بود.

اجزاء دیگری که مطرح شد بحث تخصیص انرژی روی فابریک یا محله بود. این هم یک بحث بود "فابریکها جبهه‌های اصلی مبارزه طبقاتی‌اند!". مسأله دقیقاً آن کنکاش کردن‌ها در چارت سازمانی بود. و چارت سازمانی را دیدن، بحث را اساسنامه‌ای و چارت سازمانی درک کردن. این هم یک جلوه و یک نوع توجیهاتی بود که پیدا ميشد.

اکونومیسم آکسیونی که البته من شخصاً بعنوان یک بخشی از بحث سبک و تاکتیک مطرح کردم. که البته اشاره شد این اکونومیسم آکسیونی معنيش آنارکوسندیکالیسم نیست و به این معنی هم مطرح نشده بود. بلکه یک جلوه بحث مثلاً در سطح اکونومیسم آکسیونی دور میزند.

مسأله بعداً شکافته شد. در مسأله سبک کار و تاکتیک و سبک کار تشکیلات تقسیم شد. و در سبک کار و تاکتیک، روی رابطه این دو تا بحث شد و ما یک مقدار آنجا دنبال آن تز اصلی گشتیم. یک مقداری هم در بحث "کار روتین حزبی و تاکتیک" دنبالش گشتیم. فی‌الواقع یک جایی بنظر رسید که ما داریم بحث را ميبریم به سَمت "کار روتین حزبی". اینکه کار روتین حزبی چیست؟ تئوری تشکیلات از در این در ميآید، و قطعاً رابطه‌اش با تاکتیک و تشکیلات چيست و غیره.

بنظرم ما اینجا خیلی به مسأله نزدیک شدیم. خود کار روتین حزبی طبعاً بخودی خود چیزی جز یک کلی گویی نبود. یعنی اگر باز مطرح ميکردیم کار روتین حزبی اتخاذ تاکتیک را هم در خودش دارد. باز هم بحث ميتوانست شروع شود که خوب پس سبک کار ما چه اِشکالی داشت؟ رابطه تاکتیک با ترویج و تبلیغ چيست؟ رابطه ترویج با برنامه چيست؟

بحث در این سطح ميتوانست برود که رفت. یعنی وقتی "کار روتین حزبی" مطرح میشد یا کاهش پیدا میکرد به ترویج سوسیالیسم، در مقابل اتخاذ تاکتیک، یا ميگفت نه اتخاذ تاکتیک هم در دل همین کار ترویجی است. که آنوقت دیگر چیزی بیرونش نميماند. پس ما همیشه داریم کار روتین ميکنیم. یعنی استنباطها دیگر در این سطح رسوب ميکرد و عمیقتر نميشد.

بحث آنارکوسندیکالیسم مشخص بود که اصلاً پاسیفیسم بیرون خودش را درک نميکرد. فقط آنجایی که این جریان فعالانه به جنبش کارگری برخورد میکند، جلوه آنارکوسندیکالیسم را از در آن بیرون میکشد. ولی این واقعیت که این جریان اصلاً به طبقه کارگر کاری ندارد، این را اصلاً نادیده ميگیرد.

بحث تشکیلاتچی‌گری را بعداً اشاره ميکنم. چون برای من حلقه فرموله شدن خودم درنقد این روش بود. وقتی توانستم درک کنم که تشکیلاتچی‌گری علت نیست، بنظر خودم توانستم درک کنم علتش چه است. آن تز اصلیش چيست.

بحثهایی شد حول این که موضوع کار روتین ما، یا موضوع کار کمونیستی چيست؟ طبقه یا جنبش طبقه؟ خودبخودی یا توده طبقه؟ بحث طبقه همیشه معترض، بعنوان خاصیت دائمی طبقه مطرح شد و بحث شد که طبقه کارگر معترض، یعنی طبقه کارگری که بنا به تعریف معترض است، موضوع کار کمونیستی است.

اگر به بحثهای گذشته که ضبط شده گوش کنید، شاید چیزهایی که الآن بعنوان جمعبندی میگویم، روی اجزاء آن تماماً قبلاً بحث شده بود. یعنی من نوارهای خودم را شخصاً شنیدم. مشکلی که از یک سال و نیم قبل داشتیم و یا من هم داشتم، به طریقی در اینجا جواب داده شده.

مسأله کار سوسیالیستی، وظایف حزب کمونیست و تشکیلات کمونیستی چيست؟ و رابطه‌اش با اتخاذ تاکتیک، رابطه‌اش با پیشبرد انقلاب معیّن چيست؟ در تشکیلات ما بحثهایی در این سطح میشد که "کمونیست کردن کارگران بر محور تاکتیک"! به این معنی که باید در مبارزه تاکتیکی مشکل کارگر را بفهمی و از آنجا به او نزدیک شوی. در مقابلش این بحث قرار میگرفت که کار کمونیستی چه؟ چرا کارگرها مانیفست را درک نکنند؟ چرا کارگرها با مانیفست نیایند به تشکیلات ما بپیوندند؟

بحث میشد که خوب آنوقت چه؟ آنها هم بروند عده‌ای را پیدا کنند که آنها هم با مانیفست به تشکیلات ما بپیوندند؟ مبارزه چه میشود؟ بنابراین این دیدگاه یک دیدگاه پاسیفیستی است، "کار آرام سیاسی". کسی که کمونیست کردن کارگران را مشخصاً انگشت میگذارد و در مقابل تاکتیک برجسته میکند، طبعاً کار آرام سیاسی ميکند! این هم یکی از فرمولبندی‌هایی بود که ارائه ميشد.

این کنگره بنظرم به همه اینها بدرست برخورد کرد. وقتی به تاکتیک برخورد کرد، بحثهای "سبک کار" و "تشکیلات" و بحث "کار روتین" را به درون آن راه نداد. از تاکتیک بدرست صحبت کرد. وقتی بدرست راجع به حزب صحبت کرد، بدرست بحث تاکتیک را به آن راه نداد و حزب را از ضرورت تاکتیک بیرون نکشید.

به این دلیل که ما، خیلیها، یا بعضی‌هایمان ته ذهنمان درک درستی داشتیم. اینکه این درک درست را در دو تا جمله یک خطی نميتوانستیم بیان کنیم. یا اگر میخواستیم بیان کنیم خودمان دودل بودیم. بگوييم اختلاط کار روتین و تاکتیک. یا بگوييم مثلاً تشکیلاتچی‌گری؟ کدام یک از اینها در سطح تجریدی و تحلیلی مادرتر و عمیق‌تر است؟ خودمان درک نميکردم.

وقتی بحث سبک کار شروع شد مشخصاً طی بحثی با رفیق حمید مطرح کردم که بگذار مشروطمان نکند. معرفی مبحث سبک کار ما را به یک جنبه معیّنی از این بحث مشروط نکند. بگذارید "فرمولبندی اصلی" خودش را در بحثها نشان دهد. ما نگوييم که فرمولبندی اصلی چه است. استدلال من این است که خودم شخصاً نميدانم فرمولبندی اصلی چه است. کما اینکه بنظرم وقتی رفیق حمید در معرفی بحث باز تشکیلاتچی‌گری را و جدايی سازمان از طبقه را مطرح کرد، در مقابلش همان روز من ازهویّت ما بحث کردم. گفتم این بحث برنامه‌ای است. دقیقاً بخاطر اینکه نميتوانستم بپذیرم آن تحلیل درستی باشد و ما را مشروط نکند.

به هرحال برمیگردیم به اینکه الآن بحث کجا ایستاده. من بحث قدیم را تکرار نميکنم، فقط ميگویم چطوری حلقه اساسی پیدا شد، و فکر میکنم پیدا کردیم. رفیق حمید در جمعبندی آخرش از تشکیلاتچی‌گری که بعدا در بحث پذیرفت که این به معنی مارکسیستی کلمه همان سکتاریسم است. جدايی سازمان از طبقه و توده‌های طبقه و مبارزین طبقه. گفت این حلقه اصلی است و باقیش از این در میآید. خیلی فرمولبندی جالبی داد و گفت: "نايب توده‌ها بودن در امر انقلاب". و گفت: "این عمیقترین نقد ما است". اینکه روش کار خرده بورژوايی یعنی نايب توده‌ها بودن در امر انقلاب. من با خودم فکرکردم این حرف را ما دو سال پیش زدیم.

در پوپولیسم در بن‌بست، در رزمندگان به زیر پرچم کار، در تمام مواضع ما این تقدم سازمان بر سیاست را بیان کرده بودیم. و جدايی سازمان از طبقه و مبارزه طبقه بیان کرده بودیم. ما در"دورنمای فلاکت" در یک پاورقی جدايی مبارزه ایدئولوژیک از سطح عملی مبارزه توده‌ها، از مسائل مبرم مبارزه توده‌ها را بیان کرده بودیم.

چطور ممکن است اصل قضیه این باشد؟ بخصوص با توجه به اینکه ميدانستیم اگر تز اساسی تئوری تشکیلات ما نايب توده‌ها در امر انقلاب نبودن است. ما این تز را داشتیم چرا نتوانستیم پیاده‌اش کنیم؟ (گفتم این تنها نقدی بود که مانده بود. آنارکوسندیکالیسم را رفیق بهمن خودش قبلاً پس کشیده بود و قبول کرده بود که این کافی نیست. از این قضیه فراتر است.)

به همین جمله "نايب توده‌ها در امرانقلاب" که نگاه بکنیم، یک خصلت پوپولیستی برجسته‌ای در آن ميبینم. نايب کدام توده‌ها و در امر کدام انقلاب؟ تئوری تشکیلات کمونیستی این است که نايب توده‌ها در انقلاب نیست؟ ما درباره چه انقلابی صحبت ميکنیم؟ و نايب کدام توده‌ها هستیم؟ پوپولیست‌ها نايب کدام توده‌ها بودند؟ که ما نباید نايبشان باشیم و باید برویم خودشان رابیاوریم برای امر انقلابشان؟

اینجا مشخصاً یک انقلاب بدون محتوا طبقاتی، در چشم میزند. يک انقلابی که معلوم نیست چه انقلابی است. نايب کدام توده‌ها، در امر کدام انقلاب ما، که پوپولیسم محسوب میشود؟ من فکرکردم که دقیقاً کلید قضیه اینجا پیدا میشود. انقلابیگری ما غیرانتقادی بود، انقلابیگری بود که گویا همه منظورشان همین انقلابیگری بود، و فقط ما میخواهیم نیابت نکنیم و آنها میخواهند نیابت کنند.

من فکرم اینجا متمرکز شد، که این انقلاب اصلاً فرق میکند. چرا انقلابیگری ما از انقلابیگری توده‌ها متمایز نیست؟ از انقلابیگری خرده بورژواها؟ این بحث را هم که قبلاً داشتیم. انقلابیگری خرده بورژوايی را از بالا تا پايین، پس و پشت نقد کرده بودیم. چطور است که وقتی به تئوری تشکیلات میرسیم، دوباره از نقدمان راجع به انقلابیگری عدول ميکنیم؟ چرا وقتی که انقلابیگری پرولتری را معنی ميکنیم، مبانی فکری و فلسفیش را هم ميشکافیم و میگوييم "ضد رژیمی‌گری" و چماقش ميکنیم و در سر رزمندگان ميزنیم، وقتی به تئوری تشکیلات میرسیم، تشکیلاتی برای انقلاب میخواهیم، بدون اینکه مشخص کنیم چه انقلابی؟ فقط ميخواهیم در امر انقلاب نايب توده‌ها نباشیم!

من فکر ميکنم اینجا آن مِهی که جلوی چشمم را برای فرمولبندی کردن مسأله گرفته بود، برطرف شد. من گفتم که تشکیلاتمان را برای یک انقلاب معیّن ميخواهیم. مگر در برنامه ما نگفتیم تشکیلات لنینی، سبک کار کمونیستی، برای اینکه انقلاب اجتماعی پرولتری راه بیاندازیم؟ بقیه انقلابات به این اعتبار برای ما معنی پیدا میکند. پس اگر نايب توده‌ها در امر انقلاب بودن فرمولبندی درستی باشد، هیچ تمایزی بین ما نميگذارد در این که چه انقلابی؟! ولی ما ميدانیم تشکیلاتی برای یک انقلاب معیّن ميخواهیم.

پس اساساً باید بحث را از سر انقلاب پرولتری ميگرفتیم. یعنی ما تشکیلاتی برای سازماندهی انقلاب پرولتری میخواهیم. و باید تبلیغ و ترویج و سازماندهی ما معطوف باشد به سازماندهی طبقه برای انجام انقلاب اجتماعی و انقلاب پرولتری.

بعد یادم افتاد که در سرمقاله شماره دو بسوی سوسیالیسم، رفقا اصلاً مبانی کار کمونیستی را بیان کرده بودند. از بین بردن تفرقه و تشتت در صفوف طبقه کارگر، ایجاد حزب کمونیست، آگاه گردن طبقه کارگر به منافع مستقل خودش برای انجام یک انقلاب اجتماعی. این را هم در برنامه ما نوشتیم. فقط یک چیزی که پرسه میزده، در اتاقهای ما ميگشت و همنشین دائمی ما بوده، اسمش هم "تئوری تشکیلات" بوده، ما نميدانستیم اسمش "تئوری تشکیلات" است.

"تئوری تشکیلات" را بعضاً از در جنبه‌های تکنیکی کار تشکیلاتی میخواستیم پیدا بکنیم! از در روشهای تبلیغ و ترویج و سازماندهی میخواستیم "تئوری تشکیلات" پیدا بکنیم! یادمان نبوده که تئوری تشکیلات خودش تئوری است. بنابراین باید ضرورت تشکیلات را توضیح بدهد. چرا تشکیلات لازم داریم؟ وقتی شما توضیح بدهید که چرا تشکیلات لازم دارید، دارید به مردم هم توضیح ميدهید که چطور باید به آن ضرورت جواب بدهد.

من میگویم برای انقلاب پرولتری تشکیلات ميخواهم. خوب باید بروم تشکیلاتی بسازم که به انقلاب پرولتری جواب بدهد، یعنی برود و ملت را بردارد و بیاورد سر انقلاب پرولتری. توده طبقه کارگر را، موضوع کار ما، روش ما، مضمون کار ما از همینجا مثل روز روشن است. ما قبلاً در مانیفست گفتیم.

من شخصاً اینجا روشن شدم که مسأله اصلاً این نیست، مسأله این است که انقلابیگريمان را با خرده بورژوازی قسمت کرده‌ایم. مسأله این است که بین انقلابیگری خودمان و انقلابیگری خرده بورژوازی معدل گرفتیم. فرق آن این است که ضد رژیمی است و ما برایش برنامه حداقل دادیم، به کل آن گفتیم انقلاب. گویا در غیاب یک انقلاب بالفعل و دمکراتیک نميشود کار انقلابی بکنیم. آیا براستی اگر نايب توده‌ها در امر انقلاب بودن مشکل ما است، وقتی اصلاً انقلابی در کار نیست ما انقلابی نیستیم؟

آیا ما از صد و سی سال پیش مشغول سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا نیستیم؟ و به این اعتبار عمل انقلابی نميکنیم؟ این عمل انقلابی چه است؟ این چه کاری است که مارکس و لنین و ما را به هم پیوند ميدهد و دهها حوزه و سازمان کمونیستی را به هم پیوند میدهد. مدام توده‌ها را بردن در یک انقلاب بر سر دمکراسی، این وجه مشترک ما است؟ نه.

در برنامه ما گفتیم وظیفه این حزب سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا است. بنابراین ما تئوری تشکیلات را داشتیم، به این اسم نميشناختیم. با ما زندگی ميکرده. اگر نداشتیم اصلاً نميتوانستیم در سطح نظری به اینجا برسیم. ولی به اسم تئوری تشکیلات نميشناختیم. (حالا توضیح میدهم چرا، ما تشکیلات را نمیخواستیم از سیاست بیرون بکشیم).

بنابراین اساس بحث این است که ما سوسیالیسم و اهداف سوسیالیستی را به معنی پراتیک کلمه، اهداف انقلابی ندیدیم. بلکه انقلاب بالفعل را فقط انقلابی دیدیم و هر انقلابی در هر مقطعی طبعاً مُهر معیّن دورانی بخودش دارد. ما انقلابیگری خودمان و عمل انقلابی خودمان را مستقیماً در رابطه با انقلابی که عصرش رسیده و ما داریم سازمانش ميدهیم و برای ما فوری است (تقریباً از صد سال پیش دیگر خیلی فوری است)، در رابطه با این نگفتیم انقلابی هستیم، بلکه در رابطه با انقلابیگری امروز و یک انقلاب بالفعل خودمان را انقلابی تعریف کردیم.

بنابراین وقتی به سازماندهی عمل انقلابی دست زدیم، به سازماندهی عمل انقلاب پرولتری دست نزدیم، به سازماندهی عمل انقلاب دمکراتیک دست زدیم. یعنی تشکیلاتی برای سازماندهی امر انقلاب، بله. ساختیم و سعی کردیم بسازیم. ولی این امر انقلاب، یک انقلاب دمکراتیک بود. امر انقلاب معیّنی بود، (حالا کاری ندارم دمکراتیک بود یا بی وقفه بود) انقلابی بود که به اعتبار کلیه طبقات برای ما مطرح بود و نه به اعتبار برنامه ما.

پس ما ابتدا خود امر انقلاب پرولتری را بمثابه یک انقلاب واقعی فوری که عصرش هم رسیده و حتی دیر شده، ندیدیم، و در عمل تشکیلاتی برای انجام این انقلاب که در دستور طبقه کارگر جهانی است، نساختیم. بلکه همان انقلابی که ما را به صحنه کشیده بود، همان انقلاب چشم ما را گرفته بود. و مقوله انقلاب و انقلابیگری را، جز با یک انقلاب معیّن توضیح ندادیم. لذا هر نیرویی، اعم از اینکه نايب کسی بودیم و میخواستیم از قولش کاری بکنیم، و یا اینکه آیا ميرفتیم سراغ خودش، که در هر دو حالتش وجود داشت. آنارکوسندیکالیسم و پاسیفیسم، این را به سَمت یک انقلاب معیّن غیر پرولتری سوق دادیم.

چه آنجايی که به سراغ آنها نرفتیم و نیابت کردیم و تظاهرات خودمان را راه انداختیم، آنجا رفتیم سراغ آن انقلاب، و تشکیلات را برای سازماندهی آن کار خواستیم، و چه آنجايی که رفتیم سراغ طبقه، که به سَمت عمل انقلابی هُلش بدهیم، عمل انقلاب را به عمل انقلابی معیّنی، در مقطع معیّنی منحصر کردیم. این یک انقلاب واقعی است و ما باید در آن شرکت کنیم. این یک انقلاب واقعی است و رهبری آن باید دست ما باشد.

ولی منحصر کردن انقلاب و انقلابیگری، به انقلاب بالفعل و پاسخگويی به نیازهای یک انقلاب بالفعل، دقیقاً همان خطری است که احزاب کمونیست را در دوره‌های انقلابی تهدید ميکند. ما هم همین کار را کردیم. افتادیم دنبال یک انقلابی که دیگران مضمون آن را قبلاً برای ما تعیین کرده بودند. بافت مشخص اجتماعی، مسائل عینی و ذهنی و مضمون طبقاتی را برای ما مشخص کردند و ما افتادیم دنبالش.

در بحثهایمان خیلی اشاره کردیم که بابا! از سوسیالیسم منظورم ترویج آن نیست، ما بارها این بحث را کردیم که سوسیالیسم را ترویج نگیریم، که سوسیالیسم را کاپیتال نگیریم. سوسیالیسم خودش مبارزه است. چرا سوسیالیسم برای ما معنی انقلاب نمیدهد؟ چرا سوسیالیسم برای ما معنی انقلاب سوسیالیستی نمیدهد؟ و چرا انقلاب سوسیالیستی به معنی واقعی آن برای ما فوریت پیدا نمیکند؟ بنظرم بخاطر اینکه ما اینجا انقلابیگری خرده بورژوايی را در این سطح نقد نکردیم. نظریات این انقلابیگری خرده بورژوايی را نقد کردیم ولی در عمل، تعریف عمل انقلابی را به تعبیر انقلابیگری خرده بورژوايی دیدیم. این خودش را بصورت وارونه و به اسم تاکتیک برای ما نشان میداد.

ما فراموش ميکردیم به آن چیزی که میگوييم "تاکتیک ما"، و بعد میآيیم انتقاد ميکنیم که ای بابا تاکتیک ما شده همه چیز ما! برای خرده بورژوازی هم تاکتیکش بود وهم استراتژی‌اش! سازماندهی یک انقلاب دمکراتیک تئوری و برنامه‌اش است (تازه اگر پیگیر باشد)، تاکتیکش هم همان است. و برای همین همه چیز را در سند تاکتیکیش میتواند بگوید، هیچوقت هم با ما پای بحث برنامه نميآید. عمل انقلابی را یک بار گفته که میخواهم این جمهوری خلق را بگذارم جای آن و این هم مبارزه واقعی من است. با پاسخگويی به نیازهای یک انقلاب بالفعل و معیّن تعریف ميکند و لذا آن عمل انقلابی معیّن را سازمان میدهد. اگر سکتاریست هم نباشد، همین کار را میکند. نمونه "کومه‌له" در مقطعی که مارکسیست انقلابی نبود.

این تناقض رفیق حمید که: "سازمانهای توده‌ای را چطور توضیح میدهید؟" اینجا قشنگ توضیح داده میشود. آنجا هم که توده است، عمل انقلابی معیّنی در دستور کار توده‌ها قرار میدهد. نه در رابطه با انقلابی که پرولتاریا از یکصد سال پیش شیپورش را زده است. یعنی دیر شده انجامش. بلکه در رابطه با انقلاب معیّنی که امروز هست، بالفعل است و وجود دارد. و یک انقلابی است دمکراتیک، دارای خصوصیات همگانی، مشخصاً بلاواسطه سوسیالیستی نیست.

سازماندهی عمل انقلابی وظیفه تشکیلات کمونیستی است. اصلاً تشکیلات انقلابی تشکیلاتی است که عمل انقلابی توده‌ها را سازمان میدهد و رهبری میکند. امر انقلاب را سازمان میدهد. در برنامه‌مان هم گفتیم تشکیلاتی میخواهیم که یک انقلابی را سازمان دهد و رهبری کند. برای چه انقلابی؟ انقلاب پرولتری. توده‌های طبقه را رهبری کند امر انقلاب را سازمان میدهد. ولی وقتی به واقعیت تشکیلاتی خودمان میرسیم، این تئوری تشکیلات را کنار میگذاریم و تئوری تشکیلات خرده بورژوايی را ميگیریم. همانطور که در سرمقاله شماره دو بسوی سوسیالیسم گفتیم: اینها حزب کمونیست را از نیازهای یک جنبش دمکراتیک استخراج میکنند. مگر ما جز این کردیم. ما تشکیلات خودمان را، نه حزب کمونیست، (آن را گفتیم مال انقلاب سوسیالیستی است و درِ آن را بستیم وگذاشتیم آنجا) ا.م.ک و هر تک سازمان دیگری را عملاً از نیازهای یک جنبش دمکراتیک استخراج کردیم.

چرا؟ برای اینکه آن اَشکال سازماندهی، وظایف تشکیلاتی، وظایف سازماندهی، تبلیغی و ترویجی را روی دوش خودمان گذاشتیم، که از نیازهای یک انقلاب دمکراتیک نتیجه میشد. ما تشکیلاتی برای انقلاب سوسیالیستی نساختیم. ما تشکیلاتی برای سازمان دادن انقلاب دمکراتیک ساختیم و گفتیم اینها تاکتیکهای ما هستند. خوب! این امر لازم‌الاجرا برای چه کسی تاکتیک است؟ برای آن کسی که این جزئی از یک استراتژی عمومی‌تر و نهايی‌تر او است. این شرایط ویژه برای کسی است که در آن اهداف پایدار را پیاده میکند.

برای کسی که یک انقلابیگری عمومی و پایدار دارد، که بعد به یک انقلاب معیّن برخورد میکند و این انقلابیگری را نشان میدهد که در رأس هر نوع انقلابیگری است، و باید برود حتی این انقلاب را به ثمر برساند. برای حزب، برای کسی که امر سازماندهی عمل انقلابی پرولتاریا را هیچوقت فراموش نميکند و کار دائمیش است و خودش را به این اعتبار انقلابی ميداند، و این را عمل انقلابی میداند، برای این بله! این تاکتیک است. ولی برای کسی که آن کار را نمیکند این دیگر هم استراتژی و هم تاکتیک است!

تناقض عملکرد ما نشان داد که با این تشکیلات نمیشود آن برنامه را پیاده کرد، واضح و روشن است که تشکیلاتی برای کار دیگری ساخته‌اید. تشکیلاتی سازمان دادید که اقشار همگانی مردم را (از دانشجو و کارمند و کاسب و کارگر) در جهت چسباندن جمهوری دمکراتیک انقلابی، بسیج و سازماندهی کند، (خیلی صادقانه هم بخواهید نايب توده‌ها نباشید) این چطور قرار است انقلاب اجتماعی پرولتاریا را برای تو سازمان بدهد؟! خوب واضح است که موضوع کارش هم طبقه کارگر نیست، خوب واضح است که حوزه‌های حزبی هم نميسازد، خوب واضح است که باید التماسش کنید که برنامه حزب کمونیست را ترویج کند. این چگونه میتواند انقلاب اجتماعی پرولتاریا را برای شما سازمان دهد. و واضح است که وقتی ترویج میکند عین کاپیتال، تازه نه عین کاپیتال، آنطوری که خودش فهمیده ترویج میکند.

اگر یادتان باشد در نشریه داخلی یک مقاله‌ای بود راجع به کاپیتال. یک رفیق رفته بود کاپیتال را ترویج کند. برایش نوشتیم رفیق! چرا کاپیتال را آکادمیستی ترویج میکنی؟ کاپیتال را رزمنده ترویج کن، کاپیتال کتاب انقلاب است. این برنامه ما هم همانطوری رفته لای دست و پا! میگوید این را فعلا بدانید که ارزش اضافی را اینطوری از تو ميگیرند! اما برویم و بزنیم در کله اعلیحضرت همایونی! این را بدان و آن را بکن! تمام تفاوت این است که میگوید آگاهی تو سوسیالیستی باشد ولی عمل و مبارزه‌ات دمکراتیک انقلابی باشد!

از این تشکیلاتی ميسازند که در سطح آگاهگری سوسیالیسم را مطرح میکند ولی در سطح عمل مستقیم و عمل انقلابی، دمکراتیسم را پیاده ميکند. بنابراین از نظر عملی بافت دمکراتیک بخودش ميگیرد، روشهای دمکراتیک اتخاذ میکند، ترکیب مشخص ماوراء طبقاتی پیدا میکند. ولی در سطح نظری و در سطح رهبری و مبارزه ایدئولوژیک! بله! میتواند از سوسیالیسم حرف بزند!

ما تشکیلاتی برای سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا نساختیم. چون این عمل را انقلابی نميدیدیم. هر کسی میگفت "سازمان دادن طبقه کارگر در حزب مستقل طبقاتی خودش، آگاه کردن او به منافع طبقاتی خودش، و به این طریق سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا و گرفتن قدرت سیاسی، که الآن پنجاه سال هم است دیر شده ". میگفتند: این کار آرام سیاسی است!

یک نمونه دیگر این دیدگاه این بود که ما را بعنوان یک جنبش قبول نداشت. یعنی اگر میگفتی: این کار را بکن، بزنید و قدرت را بگیریم. میگفت: "ولونتاریسم"! "خودت میخواهی به اراده خودت قدرت را بگیری؟! جنبش خودبخودی در کار نیست"! این را درنظر نميگرفت که این جنبش خودبخودی طبقه، (حالا هر چقدر هم خودبخودی باشد عصیان بردگان که نیست) طبقه‌ای که بر زمینه نظرات موجود در دسترسش، شکلهای ابتدايی حرکتی بخودش ميگیرد و انجام میدهد. که یکی از آنها سندیکايی است.

کجای جنبش سندیکایی در انگلستان یک جنبش خودبخودی است؟ دهها دفتر و دستک و اداره و غیره درست میکند تا بتواند یک اتحادیه بسازد، اتحادیه‌ای که از پیش کارت عضویت چاپ کرده و دست مردم ميدهد. ولی وقتی ما امروز میخواهیم به جنبش سندیکایی برخورد کنیم میگوييم "خودبخودی"!

انگار یک طبقه ملی است که امروز متولد شده، نظرات در خودش را خودش تولید میکند. چون ندیدیم که مارکس و انگلس در طبقه کارگر ایران فعالیتی داشته باشند، ولی دیدیم که فلان مائوئیست سندیکالیست آنجا فعالیت داشته، میگوييم آها! این جنبش است و ما بیرون این هستیم. کمونیست را بعنوان یک جریانی که حداقل صد وسی سال است با بیانیه "مانیفست کمونیست"، بعنوان یک جریانی در درون جنبش طبقه کارگر، وجود ملموس و عینی داشته و یک انقلاب کارگری را از درون همان جنبش طبقه، رهبری کرده و به ثمر رسانده، نميدیدیم. و ميرفتیم و ميچسبیدیم به آن بحثی که ميگفت: "سوسیالیسم باید از خارج برود در طبقه"! بله! این را "راکفلر" هم ميداند، مدتها است که کمونیسم یک جریان کارگری است.

خرده بورژوا بیرون بود، ما که بیرون طبقه نبودیم. نظرات و استراتژی خرده بورژوازی متعلق به آن طبقه نبود. ولی نظرات ما کــه متعلق به طبقه بود. ما باید میآمدیم و ميگفتیم: "ما نمایندگان مانیفست هستیم، ما نمایندگان جریان انقلاب اکتبر هستیم و آمده‌ایم اینجا دنبال تشکیلاتمان بگردیم، که رویزیونیست‌ها پاره پاره‌اش کردند". این کمونیسم کارگری بود. ميلیونها کارگر در صفوف ما بودند. فوت نکردند که از بین برود. عکس لنین عکسی بوده که در خانه‌های کارگری نصب ميشد.

مرگ بر سرمایه‌داری شعار بچه‌های کارگرها است و دیدیم که حتی بقدری این خصلت کمونیستی و تاریخچه کمونیستی مبارزه بخشی از طبقه کارگر جهانی زنده است، که وقتی طبقه شروع میکند سلطنت را بیندازد، سرمایه‌داری را هم با سلطنت بی اعتبار ميکند. بطوری که سرمایه‌دار شکم گنده هم باید بگوید مرگ بر سرمایه‌داری، تا اجازه بدهند شبها برود خانه‌اش. انقلابی که هیچکس هم داعیه زدن مالکیت خصوصی را نداشته (حداقل در سطح رهبران رسميش). این یک موجودیت واقعی است. وقتی که لنین میگوید: الآن با توجه به قدرت گرفتن شوراها در شوروی، جنبش شورايی به خواست زحمتکشان جهان تبدیل شده، عین سندیکا که به خواست زحمتکشان جاهای دیگر شده، به همان ترتیب به یکی از خواسته‌های خودبخودی تبدیل ميشود.

ما رشد طبقه کارگر را نميدیدیم، سنتهای در آن را نميدیدیم. وجود کمونیسم را بعنوان یک جریان کارگری نميدیدیم. چون فکر ميکردیم که این باید یک بار دیگر دز ایران کارگری شود. یکبار دیگر باید مارکس و انگلس بیایند و از بیرون تئوری انقلاب ایران را بدهند و بروند بچسبانند به جنبش طبقه کارگر ایران، تا ما بخودمان بگوييم جریان کارگری؟! نه! آخرین رفقای ما در روسیه شکست خوردند. ارث و میراث خودشان را هم برای ما گذاشتند. از همان اولش هم کارگری بودیم، حتی اگر یک کارگر نميشناختیم. این یک جریان متعلق به طبقه کارگراست و تعلق طبقاتیش را اثبات کرده.

حاضریم براحتی بگوييم جنبش سندیکایی توده‌های طبقه کارگر. برای اینکه رئیس آن یک اشرافیت کارگری سبیل چرب شده‌ای است که تمام تزهای اتحادیه‌گری را دارند میدهند. و جنبش سندیکایی را در سطح جهان تئوریزه ميکنند. راحت مينشینیم و میگوييم: جنبش سندیکایی کارگران! ولی انقلاب کردیم و میلیونها انسان آمدند پشت این صف، جنگ جهانی را از پشت در خانه‌شان عقب راندند، برای آن خون دادند. ولی تا میگوييم کمونیسم. میگوييم: جنبش کمونیستی و تلفیق آن با جنبش طبقه!

نخیر! این درک، یعنی بیرون طبقه ایستادن، دقیقاً همان چیزی است که خرده بورژوازی دوست دارد به مارکسیسم بچسباند. ما یادمان رفته که "پیکاری" دوست دارد بگوید مارکسیسم بیرون طبقه کارگر است. برای اینکه کسی نميخواهد این وظایف را انجام دهد. نه هر فرد "پیکاری"، آن مسلمانی که دیدیم و آمد و به غلط کردن افتاده، او هیچوقت مارکسیسم را بعنوان یک طبقه نشناخت. (بقول رفیق مصطفی آن مارکسیست به خیال خودش، که حالا من خدا را قبول ندارم پس مارکسیستم).

هیچوقت فکر نکرد که مارکسیسم یک جریان ریشه‌دار در جنبش طبقه کارگر است، سنتهایی داشته، کار حزبی بوده، پایگاهایی کمونیستی در درون صفوف طبقه کارگر بوده که این طبقه را کنترل و هدایت بکند. فکر کرده حالا که من "دکترشریعتی" را قبول ندارم، کمونیست شده‌ام! همان کمونیست بودنی که هر خرده بورژوايی اسمش را روی خودش ميگذارد.

ما در درک عمليمان از کمونیسم به روایت خرده بورژوايی درک کردیم و دنبال آنها رفتیم. در زمینه نظری، نه. ولی از آنجا که عمل برای یک کمونیست یعنی پراتیک، پراتیک یعنی پراتیک اجتماعی، پراتیک متشکل. برای مارکسیسم اساساً یعنی تئوری تشکیلات. که یک گوشه و یک رکن اساسی عمل انقلابی، تئوری تشکیلات است.

ما در تئوری تشکیلات دنبال خرده بورژواها رفتیم و این یک حرکت غیر انتقادی از جانب ما بود. این که فلان رفیق شبها چه کابوس‌هایی ميدید، خصلت سازمان ما را تعیین نميکند. رفیق ناصر صحبتی داشت که ميگفت: "اینطوری نگوييم که پوپولیسم بودیم". نخیر! بودیم. این که چه کسی شبها با عرق کردن از خواب ميپریده و ميگفته این روش ما نیست. و صبح میآمده در جلسه و ميگفت خوب حالا برویم هسته دیروز را پس و پیش کنیم! این یعنی اینکه آنقدر عمق نداشت که حتی به یک خصلت فردی پیگیر تبدیل شود، که یک انشعاب از در ا.م.ک بیرون بزند و برنامه را بزند زیر بغلش و بگوید: "همه شما خرده بورژوا هستید بابا، من میخواهم بروم کار خودم را بکنم".

یعنی هیچ جریان و فردی در تشکیلات ما نتوانست این دیدگاه مشخص کمونیستی در تئوری تشکیلات را (اگر داشت، که اگر هم داشت به من حرفی نزد که بگوید من میخواهم کار خودم را بکنم) به خصلت عمومی تشکیلات ما تبدیل کند. و پراتیک طبقه کارگر ایران در طول این سه سال ا.م.ک را از نظر عملی همینطور قضاوت خواهد کرد. از نظر عملی، (یعنی خارج از عرصه مبارزه ایئولوژیک، ا.م.ک سر جمع) نباید از فلان کمیته معیّنی بپذیریم، کمیته‌ای که به دلایل معیّن کاری کرده و باز هم خود آن کمیته میگوید: آنارکوسندیکالیسم بودیم؟

بنابراین در کار عملی افتادیم دنبال اینها و روح مسأله دقیقاً این است که ما انقلاب و انقلابیگری خودمان را به اعتبار اهداف خود درک نکردیم. انقلابیگری سوسیالیستی که مدتها است زمانش رسیده، سازماندهی و بسیج طبقه کارگر تحت پرچم حزب کمونیست برای بدست گرفتن قدرت و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا دستور فوری ما است، ندیدیم.

ما این را بعنوان امر انقلابمان ندیدیم که بگوييم آها، این انقلابیگری و خواست انقلابی ما، این حرکتی که چون ممکن است، هیچ هم ولونتاریستی نیست، چون سرمایه‌داری وارد مرحله آنطرف‌تر از زوالش هم شده، ما ميتوانیم در هر بحران اقتصادی این کار را بکنیم. اگر تو به اندازه کافی توده‌های طبقه یا پیشروان طبقه را حول حزب کمونیست و درون حزب کمونیست، روی منافع مستقل خودش متشکل کنید، در هر بحران اقتصادی، ناقوس مرگ بورژوازی است.

این تز را هم داشتیم که میگفت: "به علت نا آماده بودن طبقه کارگر و... غیره، این انقلاب فعلاً دمکراتیک شد"! این تز را هم داشتیم که: "هر زمان طبقه کارگر بتواند، میزند و ميگیرد". ولی متوجه نبودیم، این جناب که میآید در خانه ما رفت و آمد میکند، "تئوری تشکیلات" است.

بنابراین انقلابیگری خرده بورژوايی را بعنوان تنها شکل انقلابیگری و انقلاب عمومی همگانی را بعنوان تنها انقلاب واقعی درک کردیم، و انقلاب خودمان را از مرحله واقعیت به مرحله اهداف سوق دادیم. انقلاب ما یک انقلاب واقعی در جریان نبود، که اعمال انقلابی دارد برایش پیاده ميشود، گردآوری قوا میشود، سازماندهی میشود و یک موقع هم در دل بحران سر باز میکند و قیام میشود. به اعتبار همان نیروی کمونیستی در جنبش طبقه کارگر، و این اصلاً در آخر قرن بیستم ولونتاریسم نیست.

همانطور که گفتم ما به این ميگفتیم تاکتیک. بخاطر اینکه خودمان ميدانستیم که اهداف ما در جنبش از این فراتر است و ما تئوریزه کننده "اهداف کمونیستی از این فراتر است"، بودیم. یعنی ما کمونیستهایی بودیم که به روشهای عملی خرده بورژوايی در غلطیدیم. بنابراین برای خودمان ميتوانستیم بگوييم: این تاکتیک ما است. ولی واقعیت این است که این روش عملی پوپولیستی برای پوپولیسم نه تاکتیک، بلکه کل انقلابیگری او است.

یعنی وقتی ما انقلابیگری خودمان حی و حاضر و زنده باشد، واقعاً انقلابیگری طبقات دیگر در تاکتیکهای ما تأمین میشود. در این هیچ شکی نیست. ولی وقتی انقلابیگری خودمان را به آن تاکتیکها منحصر کنیم، در عمل فرقی نداریم. ما هم انقلابیگری خودمان را عملاً منحصر کردیم به سطح انقلابیگری خرده بورژوايی. بنابراین نمیشود گفت قاطی کردن کار روتین کمونیستی، یعنی قاطی کردن کار انقلابی کمونیستی با تاکتیک. بلکه میشود گفت تمکین از انقلابیگری خرده بورژوايی در روشهای عملی. چون اگر این کار را ميکردیم و با آن قاطی ميکردیم، بحث طور دیگری ميشد. یعنی یک تشکیلات حزبی که دارد فعالیت حزبی خودش را ميکند و آن تشکلها را بوجود میآورد، حالا بنحوی مسأله تاکتیک باعث تضعیف این کارهایش میشود، بعید هم نیست یک جاهایی قاطی کند.

مثلاً یک جبهه واحد ضد فاشیستی درست میکند و تشکیلات مستقل کمونیستیش یک مقدار ضعیف شود. این ممکن است. ولی کسی که برای او این اساساً درک نشده و روح تشکیلاتی او را تشکیل نميدهد و فلسفه وجودی تشکیلاتش نیست، نمیتواند اسم آن را تاکتیک بگذارد. آن تمکین از انقلابیگری خرده بورژوايی در عمل است. که واقعاً انقلابیگری خرده بورژوايی جزء کوچکی و یک بُعد انقلابیگری پرولتری در شرایط ویژه است. بله! دمکراسی میخواهد؟! ما هم برای دمکراسی ميجنگیم. منتها او ناپیگیر است و ما پیگیریم. به این اندازه. تمام زندگی و بالا و پايین ما یک گوشه‌ای از تاکتیکهای ما است. ولی ما هم خودمان را به یک گوشه‌ای از آن تاکتیکهای ما محدود کرده بودیم.

پس ما انقلاب سوسیالیستی را بعنوان یک انقلاب واقعی فوری ندیدیم. گفتم بعنوان یک هدفی که به سَمتش ميرویم، دیدیم. این بحث من چه فرقی با تز انقلاب سوسیالیستی دارد؟ این را بحث کنیم. بنظر من ما این خط را ميتوانیم ببریم و دقیقاً با کوبیدن در سر" انقلاب سوسیالیستی" این را توضیح بدهیم.

فرقش این است که او باز هم آمده، همان خرده بورژوايی است که میگوید: "انقلاب سوسیالیستی تاکتیک ما است. یعنی میگوید الآن مرحله عوض شده، باز هم این دفعه انقلاب سوسیالیستی شده تاکتیک! میگوید: الآن و همین الآن باید مستقل از دیدن شرایط ویژه، مستقل از وضعیت معیّنی که نیروی پرولتری باید در آن حرکت کند، الآن دیگر وقت آن رسیده که انقلاب سوسیالیستی در دستور روز است. همین الآن باید زد و قدرت را گرفت!

نه اینکه برای ما یک فوریت دورانی و یک فوریت هویّتی دارد؟ نه! به این معنی که ما همان آدمهایی که بودیم، حالا دیگر باید برویم کارگرها را بیاوریم که قدرت را مستقلاً بدست بگیرند! یعنی گور پدر متحدینی که داری، گور پدر زمینه‌های اقتصادی و سیاسی- دمکراتیک مناسب برای رسیدن به اهداف تو و غیره. الآن میشود و باید پرولتاریا دست به اقدام نهايی بزند! یعنی چون ایشان از آن تاکتیک سر خورده شد، باز هم همان تاکتیگ را گرفته است. مسأله هویّتی او همان مسأله خرده بورژوايی است. ما الآن کسی را دعوت نميکنیم که برود و به تنهایی قدرت را بگیرد. ما میگوييم همیشه باید بروید و قدرت را بگیرید. اصلاً در جریان "ما داریم میرویم که قدرت را بتنهایی بگیریم" است که تاکتیکی به اسم انقلاب دمکراتیک برای ما مطرح است.

آن خرده بورژوا میگوید نه! خود تاکتیک شده انقلاب سوسیالیستی! دقیقاً همان آدم قبلی است که لباس خودش را عوض کرد. انقلابیگری خرده بورژوايی ورشکسته شده، آمده زیر لاک انقلابیگری سوسیالیستی. بی تاکتیکی مطلق و لذا پاسیفیسم را توجیه ميکند. ما این را نميگوييم. ما میگوييم ما همیشه سوسیالیسم بودیم و همیشه داریم انقلاب اجتماعی پرولتاریا را سازماندهی ميکنیم. همیشه داریم طبقه کارگر را فرا میخوانیم به انجام یک انقلاب اجتماعی و گرفتن قدرت سیاسی. همیشه داریم سوسیالیسم را در دستور طبقه قرار ميدهیم، و همیشه داریم طبقه را برای انجام این امر آماده ميکنیم.

اما دوره ویژه، شرایط ویژه و درجه‌ای از تناسب قوا ما را برای نزدیکتر شدن به قدرت و برای پیاده کردن واقعی این کارها و چسباندن واقعی پیروزی‌هایمان ناگزیر ميکند. او کاری به این" ناگزیر بودن" ندارد. چون کاری به این قدرت واقعی و تقسیم شدن واقعی قدرت و رسیدن واقعاً عملی به قدرت ندارد. او ميگوید: انقلاب سوسیالیستی شد! و میرود خانه‌اش. چون به تاکتیک احتیاجی ندارد. برای او ميشود همان ترویج. شاید ترویج هم نشود.

ما میگوييم دائماً سوسیالیست هستیم، دائماً داریم کارگر را کمونیست ميکنیم. دائماً داریم کمیته‌های کمونیستی- کارگری را تشکیل ميدهیم. دائماً داریم به کارگرها میگوييم باید این قدرت را گرفت. و در پاسخ کارگرهایی که میگوید: یالله! پس بجنب! میگوييم: الآن موقعـش نیست. الآن موقع گرفتن قدرت عملی نیست، باید بیايیم و این کار را بکنیم. چون نیروی آن را نداریم، میزنند و کشتارشان ميکنند.

یعنی این مايیم، این حزب است که به توده کارگری که مجاب شده، به منافع طبقاتیش پی بُرده و از ما پذیرفته که باید قدرت را گرفت. وقتی به او میگویند: پس معطل چه هستی؟ میگوید: "تاکتیک باید داشت". نه برعکسش، که ما بخواهیم بگوييم: بیايید بزنیم قدرت را بگیریم! و طبقه کارگر بگوید: الآن منافع من ایجاب ميکند که بروم دنبال سود ویژه. در نتیجه فعالیت ما یک بخشی از پیشروان طبقه کمونیست ميشوند و آنها هم فوریت این مسأله را درک ميکنند که یک روز سرمایه‌داری یعنی یک روز بیشتر کلیه مشقات بشر. که خیلی وقت پیش ميشد به آن خاتمه داد. پس جواب "چرا معطلیم، چرا فوراً نميشود"، تاکتیک است. نه اینکه چطور برسیم! جواب چطور برسیم، هیچوقت تاکتیک نیست. چرا الآن نميشود؟ تاکتیک ما است.

خطوط عمده این را روی ما منعکس میکرد. خطوط عمده اثبات کرد که چرا انقلاب بلاواسطه سوسیالیستی الآن ممکن نیست. نیامد بگوید اول دمکراسی نوین، بعد رشد نیروهای مولده، بعد آماده شدن یک عده‌ای، بعد سَنبَل کردن انقلاب سوسیالیستی!! باید گفت ما که کمونیستیم و میخواهیم برویم برای سوسیالیسم، پس باید بزنیم دیگر! میگوييم: نه! دست نگهدار، این انقلاب بلاواسطه سوسیالیستی، الآن ممکن نیست. طبقه کارگر این نیرو را در خودش ندارد. چرا؟ برای اینکه شرط لازم آن برنامه و حزب و غیره است. ولی در خطوط عمده سیاست عملی ما منعکس نشد و عملاً یک انقلاب واقعی چشم ما را کور کرد.

میخواهم بگویم که مقوله تاکتیک برای ما جایگاه بسیار مهمی دارد، اصلاً شرط لازم رسیدن به اهداف ما است. بدون تاکتیک یعنی پاسیفیسم و بدون پیاده کردن تاکتیک یعنی آکادمیسم و پاسیفیسم، برو خانه بگیر بخواب. "انقلاب سوسیالیستی است" دقیقاً تاکتیک خودش را پاسیفیسم قرار داده. تاکتیک خودش را صبر کردن قرار داده. چون واقعیت عینی میگوید الآن نميشود قدرت را فوراً گرفت. آن هم که کارش این است یک روزی بشود و قدرت را گرفت و این هم که میرود خانه، صحنه را خالی ميگذارد برای کسانی که ميخواهد قدرت را بگیرند و کسانی که ميخواهند به قدرت نزدیک شوند. اینجا بحث تاکتیک کمونیستی است، که چگونه ما در دل این شرایط بقدرت نزدیک شویم. تاکتیک ما اینجا مطرح میشود.

پس انقلابیگری سوسیالیستی دائمی، کار انقلابی دائم کمونیستی، سازماندهی تنها عمل نهایتاً انقلابی طبقه کارگر، یعنی اقدام به انقلاب اجتماعی، یعنی آماده شدن برای انقلاب اجتماعی، یعنی متحد شدن، آگاه شدن و آمدن به صفوف رزمنده حزب کمونیست. این عمل انقلابی دائمی ما است. اَشکال مشخص بروز آن در هر مقطع طبعاً این است که چه تاکتیکهایی الآن این عده آدم متشکل اتخاذ ميکنند؟ اصلاً برای اینکه بگوييد تاکتیک به اینها احتیاج دارید.

برای چه کسی ميخواستی بگويی تاکتیک؟ تاکتیک برای کی؟ این در بحث ما مشخص شد که تاکتیک را برای کی میگوييم. تاکتیک سازمانی یا تاکتیک طبقاتی؟ با کدام طبقه؟ من میگویم دقیقاً اینجا روشن میشود که تئوری تشکیلات ما ناظر بر این واقعیت است که باید تشکیلاتی ساخت که این تشکیلات در حالی که دائماً، بدون وقفه، یعنی همیشه، یعنی فوراً (اگر از امروز به بعد دارید نگاه ميکنیم) سازماندهی کمونیستی کارگران را در دستور خودش قرار میدهد، طبقه را به منافع نهايی خودش واقف ميکند، پایگاههای کمونیستی در صفوف طبقه ایجاد ميکند، در عین حال وظایف ویژه خودش را در هر دوره میشناسد و این توده متشکل شده طبقه و پیشروان را در جهت پیاده کردن آن وظایف ویژه در هر دوره بسیج میکند. یعنی چه؟ یعنی هم کار روتین، هم تاکتیک. و آن کار روتین خود عمل انقلابی ما است.

کمونیست بنا به تعریف نميتواند جدا از انقلابات عملی بالفعل باشد. چون بنا به تعریف میداند که باید برود قدرت را بگیرد و به دلایل ابژکتیو این قدرت را از این طریق ميشود گرفت. اینطور باید بقدرت نزدیک شد. ولی این را قبلاً درک کرده که برای اینکه کارگرها را در صف حزب جذب کند، احتیاجی ندارد این مسیر را برایش بگوید. قرار بود راست برود سراغ طبقه و به کارگرها بگوید منافع تو این است، حزب تو این است، روش مبارزه‌ات این است. پس قاطی کردن این دو تا، یعنی نشاندن تاکتیک بین حزب کمونیستی و توده طبقه، نشاندن تاکتیک بین نیروی کمونیستی و پیشرو طبقه، اصل نقض شدن تئوری لنینی تشکیلات است.

* * *

رفیق اصغر یک نقل قولی را از چپ روی اشاره کرد، که وقتی در مورد انقلاب از لنین پرسیدند چطور توانستید قیام اکتبر را انجام دهید؟ فکرکنم چنین چیزی گفت: "این حاصل آن صدها و هزاران هسته کمونیستی است که در دل طبقه جای گرفته بودند و آن موقع طبقه را به حرکت در آوردند". در واقع مکانیسم قدرت دیکتاتوری پرولتاریا را توضیح میدهد.

یعنی سازمان دادن مکانیسمهای دیکتاتوری پرولتاریا را از چه زمانی شروع کردند؟ ما در قبال این چه کاری کردیم؟ اهم از گرفتن قدرت و نگهداشتن قدرت؟ ما برای این چه کردیم؟ اگر برای این کاری نکردیم، انقلاب اجتماعی پرولتاریا را سازمان ندادیم. پس سازمانی برای این انقلاب نداشتیم. پس تئوری تشکیلات لنینی نداشتیم. تئوری تشکیلات دمکراتیک داشتیم. و عمل دمکراتیک تشکیلاتی بود. خوب البته واضح است که مثل هر روشنفکر، مثل هر ادیب، مثل هر سخنور دیگری، ترویج سوسیالیسم داشتیم. تو نیکی ميکن و در دجله انداز! هر کسی سوسیالیسم شد، شد. هر کسی هم نشد، نشد. آن هم که شد من کاری با او ندارم. بگذار برود خانه‌اش یکی دیگر را سوسیالیست بکند.

سوسیالیستی بودن را به معنی متشکل بودن هم حتی ندیدیم. یعنی فکر نکردیم که هر کارگر کمونیستی قاعدتاً باید در صفوف ما باشد. و اینجا دقیقا وقتی که دست تشکیلاتچی‌گری وقتی به منطق نهايی خودش میرسد (یعنی وقتی نقد را از زاویه تشکیلاتچی‌گری ميکنید). ميبینیم که چطوری رفیق مسعود تقریباً نتیجه گرفت که پس ما پیشروان را سوسیالیست ميکنیم دیگر، چرا الزاماً به تشکیلات خودمان فرابخوانیم؟

یعنی اِشکال پوپولیسته این بود که کارگران را بزور ميبردند در تشکیلات خودشان. کارگران را کمونیست ميکردند، یا اینکه "سهندی" میکردند. من الآن میگویم: اگر "سهند" بیانگر کار کمونیستی و یک تشکیلات کمونیستی بود وظیفه داشت کارگرها را سهندی کند (به معنی سازمانی کلمه). ما وظیفه داریم کارگرهای کمونیست را در صفوف خودمان داشته باشیم، چرا برود با اس.آر.ها؟ مگر کمونیستی غیر از ما هست؟ دقیقاً اینجا به این خاطر این مسأله مطرح میشود که الآن دیگر اعلام کردیم که کمونیستی به غیر از ما بزودی نخواهد آمد. به اين ترتیب وظیفه مبرم ما نه فقط سوسیالیست کردن کارگرها، سازمان دادن آنها در صفوف حزبی خودمان است. ما باید کارگران را به صفوف حزبی خودمان فرا بخوانیم. این کار عملی روزمره ما است.

این عمل انقلابی کمونیستی که کاملاً متمایز از "کار آرام سیاسی" است، که همان "کار آرام سیاسی" هم در واقع کار آگاهگری آرام ضد رژیمی بود. کسی نگفته بود "کار آرام سیاسی" این بود که قدیم ميگفتند، که: برو کارگرها را کمونیست بکن. قرار بود برود و بتدریج کارگرها را آگاه بکند که بعد شاه را بیاندازد. ولی ما کارمان آرام نیست و به آن معنی ضد رژیمی هم نیست. یک کار کمونیستی غیرآرام، رزمنده است. سوسیالیسم رزمنده است از روزی که مانیفست کمونیست چاپ شد. متشکل کردن کارگرها در حزب کمونیست، وسعت دادن صفوف حزب کمونیست، آگاه کردن کارگرهای پیشرو و توده‌های وسیع کارگران به منافع مستقل طبقاتی خودشان، مستقل از شرایط ویژه.

متحد کردن صفوف طبقه، آنجايی که بورژوازی آگاهانه و عامدانه تفرقه مياندازد و آنجايی که واقعیت عینی اقتصادی، این تفرقه‌ها را بوجود میآورد، مبارزه خستگی ناپذیر در جهت اینها و نزدیک شدن به قدرت سیاسی در دل هر شرایط ویژه‌ای، این کار انقلابی کمونیستی به اعتبار خود است. چه انقلابی در کار باشد، چه انقلابی در کار نباشد. چه دوره افول باشد، چه دوره عروج باشد. انقلابیگری ما به وضعیت سیاسی گره نخورده است. انقلابیگری ما در خود است. به اعتبار اهداف کمونیستی است و این آن سوسیالیسم رزمنده‌ای است که ما ميشناسیم. سه سال پیش گفتیم شرط لازم پیروزی انقلاب دمکراتیک وجود قشر وسیعی از کارگران سوسیالیستی است که به منافع طبقاتيشان پی بُرده باشند. امروز باید این را اشاره کنیم که آخر در صفوف حزبی خودشان متشکل شده باشند.

آن موقع فکر کردیم که آن مرزبندی با پوپولیست‌ها کافی است. واقعاً نبود. در خود ما این آگاهی را نیاورد که بشرطی که در صفوف خودشان متشکل شده باشند. وگرنه واقعاً یرولتری که در صفوف حزبی متشکل نیست به منافع خودش پی نبرده. آن آخرین حلقه را گم کرده، هنوز آن را یاد او ندادیم.

* * *

گیر مسأله را یکبار فرمولبندی بکنیم. در حالی که ما در آگاهگری سوسیالیسم را مد نظر داشتیم. در سازماندهی و در سازماندهی عمل انقلابی از زاویه انقلابیگری خرده بورژوايی حرکت کردیم. لذا سازمانی متناسب و متناظر با یک انقلاب همگانی ساختیم. از در این، همه آن اقلام ریز و درشتی که بیان کردیم در میآید. حالا میتوانیم یک به یک بعد از یک تنفس، رفیق بعد از رفیق بگوید چطور؟ من یک نمونه‌اش را ميگویم. که از در این، کمیته انقلابی کارخانه، بدون کمیته حزبی در میآید. از در این شورا بعنوان مضمون فعالیت شدن در میآید. بدون اینکه اصلاً صحبتی از حزب در کار باشد. از در این آنارکوسندیکالیسم براحتی در میآید. از در این تشکیلاتچی‌گری در میآید. برای اینکه مردم دیدند که ملت بدون یک حزب واقعی پرولتری، زدند و شاه را انداختند. پس شاید بشود با همین روش هم بشود خمینی را انداخت.

بله! از در این، آن هم در میآید. و دیدند که هر کسی زودتر در کلانتری بود بعداً بیشتر تفنگ گیرش آمد، اسمش هم بیشتر سر زبانها افتاد. پس برویم جوخه‌های رزمی درست کنیم! این دفعه، این تو بمیری آن تو بمیری نباشد. اگر شلوغ شد و خواستند خمینی را بیندازند، من "فدايی"، من "پیکاری" زودتر به آن پادگان رسیده باشم و تفنگها را آورده باشم که بتوانم دفترم را این دفعه زودتر بزنم. فعلاً میخ "پیکار" را بکوبم، مهم نیست که این انقلاب را تحویل بورژوازی ميدهم. ندیدن انقلاب در راستای انقلاب دیگر.

که بفرض هم رفتی جلوی کلانتری و گرفتی، اگر آن کار خودتان را انجام نميدهید و ندادید، انقلاب را دودستی تقدیم بورژوازی ميکنید. خودت برای بورژوازی میشوی جلاد. نمونه‌اش همین امثال "روحانی" و دیگران، که در صف انقلاب اسلامی سینه ميزنند. این اگر قدرت را ميگرفت چکار ميکرد؟ انقلابی که میگوييم اگر بی وقفه به سَمت سوسیالیسم نرود شکست میخورد. وقتی ميدانیم که با وجود این کار طرف، نميتواند برود. پس یعنی شکست میخورد. قدرت و تفنگ هم که دست این است. خوب، تفنگ را این ميگیرد به سَمت انقلاب.

بعد هم تعجب میکند که چرا در زیرنویس نشریات ما رزمندگان را ملامت ميکنیم. که چرا در زیرنویس گفته: "البته اگر بعد از انقلاب دمکراتیک کسی شلوغ کند ميکشیم". خوب از پیش معلوم است که ميکشد. کی میتوانند انقلاب را جلو ببرد؟ پرولتاریای متشکل. چه موقعی باید متشکل شده باشد؟ الآن. با همین عمل انقلابی. حتی در قبال همین انقلاب. دقیقاً اینجا است که ما در عمل از یک تئوری تشکیلات لنینی برخوردار نبودیم. واقعیت این است که در برنامه ما تئوری تشکیلات لنینی را دادیم. هدف تشکیلات و خصوصیاتش، محتوی آن که چکار ميکند. ضرورت وجودی یک چنین تشکیلاتی. تا اینجا تئوریش را داریم، حالا ميماند روشهای این تشکیلات. وقتی موضوع کار خودش را تعريف کرد، باید روشهای انجام دادن آن وظایف را در قبال موضوع کارش ببینیم.

بحث کردن این کاری ندارد، راجع به اینکه یک حزب کمونیستی که میخواهد کارگران را آگاه کند، در صفوف مستقل خودشان متشکل بکند، در قبال قدرت سیاسی برخورد فعالی از طبقه کارگر بیرون بکشد و در هر شرایط ویژه طوری برخورد بکند که طبقه بیشترین درجه به قدرت سیاسی نزدیک شود، بیشترین اپوزیسیون غیرپرولتری را خنثی بکند و ضدانقلاب را خنثی بکند و بیشترین درجه آموزش را ببیند، روشهای چنین سازمانی چه هست؟ بنظرم آنوقت دیگر هر کمونیست عادی میتواند بگوید روشهایش چه هست. بحثهایی بود که در جلسات دیشب و پریشب شد و الآن در این جلسه میشود یک به یک با آنها برخورد کرد.

* * *

من فکر میکنم این بحث به کل کنگره ما یک وحدت همه جانبه‌ای میدهد. یعنی همه مباحثش را به هم گره میزند. نه فقط همه بحثها و عوارض سبک کارها، بلکه کلاً تمام فلسفه وجودی کنگره ما و تک تک قطعنامه‌های ما را به هم گره میزند. ما پیش از دستور با انتقادات مشخصی راجع به روشهای مختلفی که تشکیلات ما پا ميگرفت، صحبت کردیم. مرکزاین بحثها شد حزب و کار حزبی. یعنی چی؟ بعد آمدیم روی خود حزب بحث کردیم. از ضرورت ساختن حزب به چه شیوه‌ای بحث کردیم؟ "طرح تدارک حزب".

بعد آمدیم در مورد تاکتیک بحث کردیم و در تاکتیک گفتیم اینها تاکتیکهای حزبی است، دیگر تاکتیک نیست، برای تبلیغ هم ننوشتیم، میرویم که پیاده‌اش کنیم. و در آن تاکتیکها هم گفتیم روش سازماندهی حزبی و غیرحزبی و گفتیم نصف این بحثها مال سبک کار است. و الآن آمدیم در سبک کار و میگوييم سازماندهی حزب لنینی. عملاً دست به کار مبارزه بشیوه حزبی شدن. به شیوه یک حزب کمونیست لنینی. خوب، حالا همه اینها آمده زیر چتر یک پراتیک و یک تئوری مشخص.

یعنی الآن که ا.م.ک از کنگره‌اش بیرون میرود یک تئوری ثابت و منسجمی دارد و یک موازین پراتیکی دائم و پایداری. آن برنامه ا.م.ک است، آن تاکتیکهایش است، این تحلیلش از دوره فعلی است، این هم روشهایش است. روشش چيست؟ میگوید: من هم به تاکتیک فعال برخورد میکنم و جوابگو هستم و هم از امروز در دل طبقه کارگر شروع میکنم وظایف کمونیستی خودم را، انقلابیگری به اعتبار خود خودم را پیاده میکنم. و این دو تا را با همدیگر قاطی نميکند. و مدعی هستیم که تنها این روش میتواند حزب کمونیست را ببار بیاورد. وحزب کمونیست با روشهای دیگر از بین میرود. یعنی آن بحث "حزب و امکان و ضرورت تشکیل حزب" امروز دقیقاً گره میخورد به پیاده کردن روش سازماندهی حزبی.

چون اگر ا.م.ک بدون شیوه کمونیستی نمیتواند اهداف کمونیستی را پیاده کند، اگر اسمش را هم بگذارید حزب همینطور میشود. یعنی تثبیت کردن این دیدگاه (از نظر عملی و این روشهای عملی) در جنبش کمونیستی همانقدر حیاتی شده و همانقدر وظیفه کنگره‌ای ما است که برویم و تثبیتش کنیم. نه فقط در صفوف خودمان، بلکه در صفوف جنبش کمونیستی. بنابراین فکر میکنم کنگره ما برای اولین بار در تاریخ جنبش کمونیستی توانست منظور حرفهای لنین را بفهمد و با پرچم خیلی قدیمی، یعنی "پرچم مبارزه حزبی" از این کنگره بیرون بیاید. این بزرگترین دستآورد کنگره ما در صفوف جنبش کمونیستی است. که ما توانستیم برای اولین بار کمونیست شویم. نه فقط در نظر، بلکه در عمل هم کمونیست شویم.

من مطمئنم که اگر رئوس این کار را مشخص کنیم، آنوقت ميتوانیم بگوييم چطوری بورژوازی در قبال این روشهای ما، از آن توانايی که در قبال خوده بورژوايی دارد، برخوردار نیست. و ما ميتوانیم پیش ببریم، حتی در دل این شرایط هم میتوانیم رشد کنیم. به هر حال الآن بنظرم میآید تا آنجا که من بحث کردم، سر بحث عارضه‌ها و اکونومیسم آکسیونی و آنارکوسندیکالیسم و شکل پایه و غیره و غیره رسیدیم. ولی اگر بحث باز هم میخواهد در همین سطح جریان پیدا کند، من حرفهایم را همینجا تمام میکنم.




اصل اين مطلب شفاهی است. اين نوشته متنی است که توسط دنيس مر از روی فايل صدا پياده شده است - اوت ٢٠٠٨


hekmat.public-archive.net #3865fa.html