قسمت هفدهم - ٦٧ دقیقه
جمعبندی سبک کار
سعی ميکنم در مورد بحثی که تا حالا راجع به سبک کار داشتیم، یک جمعبندی بکنم و آن فرمولبندی که در آخر بحث رسیدیم. و فکر ميکنم جمعبندی کُل بحث سبک کار و نه فقط کُل
سبک کار، بلکه کُل کنگره ما است مطرح کنم. و بعد شاید بهتر باشد در مورد تَک تک آن سرازیری (که گفتیم برمیگردیم و یک به یک مشکلاتمان را با آن توضیح ميدهیم) و چرا این
فرمولبندی یک فرمولبندی اصلی است، در دور بعدی بحث صحبت کنیم.
مسأله سبک کار برای ما از یک سال و خردهای پیش مطرح بود. شکل مطرح شدن آن تناقضات عملی بود که در شیوه سازماندهی، شیوه تبلیغ و ترویج، روشهای تشکیلاتی خودمان دیده
بودیم. تناقضی که بین این روشها با اهدافی که داشتیم. ما شاهد این بودیم که رشد نميکردیم، ما شاهد این بودیم که در مبارزه تأثیری نداریم. ما شاهد این بودیم که نیروهایمان درجا
میزنند و عملاً بعد از سه سال فعالیت، از نظر سیاسی دستآوردی نداشتیم. ما شاهد ضربه خوردنهای زیادی بودیم. از دست رفتن امکانات، از دست رفتن رفقا، پرورش پیدا نکردن
کادرها در کلیه سطوح. یعنی ما در یک سطح واقعاً نتوانستیم بگوييم در این سطح رفقایی را از مرحله A به نقطه B رساندیم، تکامل بخشیدیم. عارضههایی که روش کار ما داشت قبلاً
صحبت کردیم.
به هر حال به آن چیزی که در جمعبندی رسیدیم این بود که ما فاقد یک تئوری کمونیستی تشکیلات بودیم و در نتیجه، یک عمل کمونیستی در زمینه تشکیلات نداشتیم، یا لااقل از این
زاویه شروع کردیم که تشکیلات ما ا.م.ک فاقد یک تئوری کمونیستی یا لنینی بود. فیالواقع جستجوی ما برای پیدا کردن این تئوری شروع شد. در صحبتهای روز اول کنگره هم من
همین طور گفتم: ما فاقد یک تئوری لنینی تشکیلات بودیم.
این بحث شاید آن موقع تا حدودی درک و جذب میشد. بتدریج که کنگره طی ميشد و مباحث مختلفی را بحث ميکردیم، ما یک نکته اساسی را فیالواقع محاصره کردیم و تقریباً در
بحث سبک کار گیرش انداختیم و فهمیدیم.
وقتی ما بحث دو دیگاه را در ا.م.ک کردیم، از وجود یک دیگاه انحرافی صحبت کردیم و فکر کردیم که این دیدگاه را در تمام ابعادش کوبیدیم. یک قدم جلو گذاشتیم. لااقل چندین مؤلفه
اساسی را در سبک کار نادرست و تلقیهای تشکیلاتی نادرست را کوبیده بودیم. ما سکتاریسم، آنارکوسندیکالیسم و جنبههایی از کار خرده بورژوايی را در یکی از این روشها شناخته
بودیم، و بعضاً با آنها مرزبندی کرده بودیم.
وقتی بحث حزب شد، ما در دیدگاه راجع به حزب یک مقدار دیگر از این مقولات را روشن کردیم. منتها یک حالتی داشت که گویا در هر مبحثی، بعضی از مقولات و معضلات پارو
ميشود به مبحث بعدی. از بحث "حزب" یک سِری مسائل پارو شد روی مسأله "تاکتیک" و از بحث "تاکتیک" به مسأله "سبک کار". در واقع ما باید دیگر این را در بحث "سبک کار" تمام
ميکردیم. و پاسخی به همه آن مسائلی که بطور جسته و گریخته مطرح کرده بودیم و دیدگاههای انحرافی که ميدانستیم در ما هست، ناکاميهای تشکیلاتی و غیره ميدانیم.
من فکر میکنم پاسخش را کاملاً داریم و دادیم. و الآن شاید فقط یک مسأله ساده نگارشی و یا سمیناری باشد، برای اینکه رابطه این حلقه اصلی که الآن بدست آوردیم، با تک تک آن
عوارض ببینیم و عملاً دست به کارتغییرش شویم.
بحث سبک کار مشخصاً از اینجا شروع شد که ما فاقد روشهای عملی هستیم که ضمیمه جدايیناپذیر برنامه کمونیستی ما است. لااقل روز اول من از این زاویه بحث را باز کردم که مسأله
روشهای عملی کمونیستی جزئی از هویّت کمونیستی ما و از برنامه ما جدايیناپذیر است. اهداف ما و روشهای پیاده کردن آن، هر دو جزء دستگاه فکری ما و جزء سنتهای ما هستند.
روشهای عملی پیاده کردن اهداف کمونیستی به اندازه خود همان اهداف مشخص کننده و متمایز کننده ما هستند و خصلت ویژه طبقاتی دارند. و مدعی شدیم که این خصلت ویژه
طبقاتی در روشهای ما نبوده، بلکه مشخصاً روشهای یک طبقات دیگری را پیاده میکردهایم. اهداف کمونیستی را با روشهای خرده بورژوايی میخواستیم پیش ببریم. از همان روز اول
گفتیم که ما به این نقد داریم.
یعنی روشهای قدیمی خودمان را به اسم روشهای خرده بورژوايی محکوم کردیم و گفتیم ما میخواهیم روشهای کمونیستی را جای آن بنشانیم. روشهایی که از نظر تعریف هویّت ما،
همسطح برنامه ما است. از برنامه ما استخراج میشود و تنها با آن روشها است که ميشود این برنامه را پیاده کرد.
در بحث حزب، باز هم بحثی که مطرح کردیم و بنظر میآید که رفقا جمعاً این بحث را قبول داشتند، این بود که حزب قبل از هر چیز سنتهای مادیت یافته معیّنی است در سطح طبقه
کارگر و در سطح جنبش طبقه کارگر. به درجهای که این سنتها وجود دارد، حزب وجود دارد. و این سنتها طبعاً خودش را در مبارزات، در کادرها، در تشکیلاتها و در روشهایی که برای
مبارزه در جهت سوسیالیسم در طبقه کارگر جا افتاده، نشان میدهد.
بحث اینکه اگر این سنتها و روشهای بلشویکی مانده باشد، حزب بسیار ضعیف شدهای که تمام حوزههایش زیر فشار پلیسی از بین رفته باشد، گیر یک جنگ جهانی افتاده و متلاشی شده
هم حزب است و میتواند بعداً در شرایط مساعدی خودش را دوباره بازسازی بکند.
ولی آن چیزی که ما شاهدش هستیم، یک گسست از حزبیت است، نه یک حزب ضعیف. یک گسستی از حزبیت که میشود گفت بلشویسم نمایندهاش بوده و امروز در دنیا دوباره دارد
آغازمیشود. ما میخواهیم آن را از نو بوجود بیاوریم. مسأله این نیست که حزب ضعیف شده، الآن یک دوره پراتیک وسیعتری در دستورش قرار گرفته که برود انجام دهد و رشد بکند.
مسأله این است که چنین حزبی وجود ندارد. و این یک شکاف عمیقی بوده بین آخرین حرکت حزبی ما در بلشویسم و حرکتهای امروز ما. یک فاصله "خلأ کامل" است. چرا خلأ کامل
است؟ برای اینکه این سنتها، این روشها حفظ نشده و ادامه پیدا نکرد. چه در سطح نظری، اهداف و سیاستها و چه در سطح عملی، روشهای سازماندهی و روشهای مبارزه عملی، یک شکاف
و گسست قطعی و کامل بوده.
ما از نو داریم یک چیزهایی را احیاء ميکنیم. یک نطفه حزبی را تقویت نميکنیم. ما داریم از نو یک چیزهایی را بوجود میآوریم. و بحث کردیم که "برنامه حزب کمونیست" احیاء
حزب در سطح نظری است. ما در سطح نظری توانستیم رویزیونیسم را از روی مارکسیسم پاک بکنیم، آنقدر که بشود حول آن یک جریان حزبی بوجود آورد. یعنی "برنامه حزب
کمونیست" واقعاً برنامه حزب کمونیست است که از زیر دست و پا بیرون کشیده شد. تمرکز انرژی و سندی است به لحاظ نظری، در مقابل رویزیونیسم (در تمام اَشکال بومی و
غیر بومی).
طبعاً مسأله روشها ميماند. و بحث من هم راجع به اینکه "یک جزء هویّت ما روشهای عملی ما است"، این بود که در "بحث سبک کار" این را کامل کنیم. یعنی ما نميتوانیم آن
گسست را به لحاظ نظری پُر کنیم و آن شکاف را از بین ببریم، بعداً به لحاظ عملی بیايیم آن را با شیوههای رایج، در ادامه مشی چریکی، در ادامه حزب توده، در ادامه سبک
کار پیکاری فعالیتمان را ادامه دهیم. و دلمان خوش باشد که چون برنامه حزبی داریم، میرویم حزبمان را تشکیل دهیم و مبارزه بشیوه حزبی را در طبقه پیش ببریم. همانقدر که سه
سال پیش دور بودیم از کمونیسم در نظریات، امروز مدعی شدیم که دور هستیم از کمونیسم در عمل و روشهای عملی. حتی به آن اندازه روی آن بحث نکردیم.
من معتقدم کنگره ما با بحثهای هفته اخیرش، یک گام تعیین کننده در تاریخ کمونیسم ایران و شاید جهان برداشته، به این معنی که به آن کلید اصلی، شاه کلید تئوری تشکیلات
کمونیستی دست پیداکرده است. وقتی این را تکرار بکنیم ميبینیم هیچ چیز تازهای نگفتیم. ولی فرقش این است که این چیز کهنه را در مقابل چیزهای تازه قرار میدهیم. تا حالا
نميتوانستیم این کار را بکنیم.
ما امروز وقتی به برنامهمان نگاه ميکنیم ميبینیم که تئوری تشکیلات لنینی در بند هفت یا بند هشت گفته شد. ما نميدیدیم، فقط تکرارش ميکردیم. شرط لازم استقرار دیکتاتوری
پرولتاریا، وجود یک حزب کمونیست است که همه وجوه مبارزهاش را رهبری کند، او را به منافع طبقاتیش آگاه بکند و در صفوفش سازمان دهد و قدرت سیاسی را بدست بگیرد و
انقلاب اجتماعی را رهبری کند.
عمل انقلابی که در برنامه ما مطرح شده، تشکیلات خودش را هم مطرح کرده است. یک حزب کمونیستی که صفوف طبقه را متشکل میکند، (طبقهای که مشاهده کردیم مبارزهاش حادتر
و پُرتوانتر شده، انسجامش بیشتر شده و غیره) آن را به منافع مستقل طبقاتیش واقف میکند، حول آن منافع متشکل میکند و میزند که قدرت را بگیرد. خوب، این تئوری لنینی
تشکیلات است. ما دنبال چه ميگشتیم؟
وظیفه فوری و عاجل ما این بود که سازمانی بوجود بیاوریم با این خصوصیات، که طبقه کارگر را حول این منافعش متشکل بکند. حالا دور بعد از دور رفتیم و دورمقولات و مسائل
چرخیدیم و رسیدیم اینجا. ولی واقعاً این بار با نقد یک دستگاهی رسیدیم اینجا. این حرفی بود که در برنامه ا.م.ک گفته شد و ما فکر کردیم پیکار هم قبول دارد! فدايی هم قبول
دارد! (حالا فدايی ميدانستیم شاید قبول ندارد). ولی فکر ميکردیم "خط ۳" قبول دارد! فکر ميکردیم خودمان قبول داریم!
خودمان در سطح نظری قبولش داشتیم ولی قبول داشتنی که عمق زیادی نداشت و امروز من میگویم آن عمق بدست آمده و میشود به چنان اسنادی در کمونیستی مایه بدهد. و ميتوان
چنان اسنادی بر پایه این درک نوشت و تکثير و پخش کرد و تثبیت کرد، که بار دیگر مسأله "حزب لنینی" را به معنی واقعی کلمه در جنبش کمونیستی ایران و جهان مطرح بکند.
واقعاً عمل سازماندهی حزب کمونیست و عمل کمونیستی بمثابه یک عمل انقلابی در کنگره ما درک شد. من فکر ميکنم کلید قضیه اینجا است، بعداً فرمولبندی روشنتر را ميدهم.
منتها فکر میکنم اصل قضیه اینجا است، که ما یکبار دیگر به بند هفت یا بند هشت برنامهمان که راجع به حزب است برگشتیم. چرا روشهای عملی کمونیستی برای ما مطرح شد؟ طبعاً
از یک طرف بنبست و از طرف دیگر فراهم شدن زمینههای اتخاذ این روشهای عملی.
بنبست روشهای خرده بورژوايی که ما را به هیچ ميرساند. فعالیت ما یک جست و خیز و یک وول خوردن ساده بنظر میآمد، در مقابل آن هدفی که جلوی خودمان گذاشتهایم. ما این
بنبست را در اَشکال مختلف آن ميدیدیم و این روشها در تمام ابعاد کار تشکیلاتی ما از امنیت و حفظ خود و پرورش کادر و تبلیغ و ترویج و سازماندهی کمیتههای کارگری و ارگانهای
سراسری و غیره و غیره خودش را نشان ميداد، عجز خودش را در پیشبرد وظایف همه جانبه ما نشان میداد.
از طرف دیگر چیزی به اسم برنامه حزب کمونیست موجودیت پیدا کرده که نمیشود در ترشی انداخت و گوشهای گذاشت. به آن گفتیم "برنامه حزب کمونیست" و این از ما روشهای
عملی مطابق با حزب کمونیست را میخواهد. یعنی ما با برنامه اتحاد مبارزان ميتوانستیم شوخی کنیم. ميتوانستیم یک سند ادبی تلقی کنیم، که باید خواند و فهمید و تبلیغش کرد.
ولی "برنامه حزب کمونیست" از ما خود "حزب کمونیست" و خود "انقلاب اجتماعی" را میخواهد، و سازماندهی خود این "انقلاب" را.
من فکر میکنم اینکه "برنامه حزب کمونیست" به اسم "برنامه حزب کمونیست" منتشر شد و نه "برنامه مشترک اتحاد مبارزان کمونیست و کومهله". یک تلنگری بود به مغز ما که این
برنامه حزب کمونیست را باید بشیوه کمونیستی پیاده کرد، نمیشود بشیوه "پیکاری" پیاده کرد. این برنامه حزب کمونیست است، شیوههای حزبیش چيست؟
تاریخاً گفتم که ما باید به لحاظ نظری خرده بورژوازی را عقب مينشاندیم، تا بتوانیم نظرات خودمان را که باید پیاده شود، کاملاً برجسته بکنیم. این الآن انجام شده. و دقیقاً همین
برجستگی ما را موظف کرد و عملاً ما را در مقابل این وظیفه خطیر قرار داد که خوب! این را باید پیاده کرد، و ما دنبال متمایز کردن روشهای خودمان از خرده بورژوازی افتادیم.
ما از قبل این زمینه را داشتیم که بگوييم روشهای ما خرده بورژوايی بوده و بنابراین همان روزهای اول در این کنگره، در صحبتهایم گفتم: این روشها خرده بورژوايی و پوپولیستی بود.
همه ما در هر بحثی یکبار، به اَشکال مختلف، به سبک کار پوپولیستی در مقابل سبک کار کمونیستی اشاره کردیم.
ولی آن چیزی که مسأله اساسی بود این بود که این کنگره چقدر به این تمایز واقف است؟ چقدر عمیق درک کرده؟ آیا آنقدر عمیق رفته و درک کرده که آن درک به حلقههای پراتیکتر
و پراتیکتری منجر شود؟ یا هنوز در سطحی است که هنوز باید به حلقههای تجریدیتر و تجریدیتری سوق پیدا کند، عمیقتر و عمیقتر شود. آیا ما داریم به سَمت سطح پراتیک
ميرویم یا در عمق تئوریک؟
اینکه گفتیم "سبک کار خرده بورژوايی در مقابل سبک کار کمونیستی"، آیا این آخرین سطح درک تئوریک ما از مسأله است؟ آیا حلقه اصلی تئوریکی را (مثل "نیروی کار" که مارکس
در زیر ارزش پیدا میکند) پیدا کردیم که حالا از روی آن بسازیم و دوباره به سطح واقعیت برگردیم، همانطور که مارکس از آن سطح دیگر برمیگردد به کالاها و روابط آنها را توضیح
میدهد؟ آیا ما توانستیم آن حلقه را پیدا کنیم، وقتی که رسیده بودیم به ته چاه؟ که میخواستیم برگردیم بالا؟
در بحثهای ما مشخص شد که نرسیدهایم. وجود تحلیلهای متفاوت یکی از نشانههای این بود که نرسیدهایم. برگشتن به بحثهای قدیم، بحث کردن به روش قدیم درباره مسائل بظاهر جدید،
یکی از نشانههایی بود که ما هنوز به آن نرسیدهایم. در واقع یک تعلق خاطر به تشکیلات خود، وقتی که بحث به کمیته محله و کارخانه کشید و جر و بحثی که بر سر آن شد، یک بار دیگر
اثبات کرد که ما درک عمیقی از این مسأله نداریم.
من در بحث قبليم مطرح کردم که ما یک گسست کامل طبقاتی میخواهیم. بنابراین یک جمعبندی و فرمولبندی و تزی میخواهد که این گسست کامل طبقاتی را بیان میکند. نظریاتی که
آن موقع مطرح شدند چهها بود، وقتی من این حرف را زدم؟
یک بحث مطرح شده بود که ميگفت ما باید با کوبیدن آنارکوسندیکالیسم به این سبک کاردست پیدا کنیم (حالا کاری ندارم که هر کدام از این مواضع چند دقیقه روی پایههای خودش
ماند). خود طرح کننده این مواضع و فرمولبندیها چقدر سریع به کمبودهای این تزها دست پیدا میکردند و یک ربع بعد چیز دیگری را بیان ميکرد، تدقیقش ميکرد.
میخواهم بگویم در این سیر اینها مطرح شد تشکیلاتچیگری یکی بود، تقدم تشکیلات به ایدئولوژی و سیاست. این بود نقص سبک کار خرده بورژوايی. نقص مسأله تشکیلاتچیگری بوده
که ما معنيش کردیم، اساس مسأله سکتاریسم بود. (سکتاریسم به معنی گسترده کلمه، نه به معنی رایج آن در جنبش کمونیستی ایران. یعنی نه سازمان در مقابل سازمان، سازمان در مقابل
طبقه مشکل داشت). یک بحث این بود. یک بحث دیگر آنارکوسندیکالیسم بود.
اجزاء دیگری که مطرح شد بحث تخصیص انرژی روی فابریک یا محله بود. این هم یک بحث بود "فابریکها جبهههای اصلی مبارزه طبقاتیاند!". مسأله دقیقاً آن کنکاش کردنها در
چارت سازمانی بود. و چارت سازمانی را دیدن، بحث را اساسنامهای و چارت سازمانی درک کردن. این هم یک جلوه و یک نوع توجیهاتی بود که پیدا ميشد.
اکونومیسم آکسیونی که البته من شخصاً بعنوان یک بخشی از بحث سبک و تاکتیک مطرح کردم. که البته اشاره شد این اکونومیسم آکسیونی معنيش آنارکوسندیکالیسم نیست و به این
معنی هم مطرح نشده بود. بلکه یک جلوه بحث مثلاً در سطح اکونومیسم آکسیونی دور میزند.
مسأله بعداً شکافته شد. در مسأله سبک کار و تاکتیک و سبک کار تشکیلات تقسیم شد. و در سبک کار و تاکتیک، روی رابطه این دو تا بحث شد و ما یک مقدار آنجا دنبال آن تز اصلی
گشتیم. یک مقداری هم در بحث "کار روتین حزبی و تاکتیک" دنبالش گشتیم. فیالواقع یک جایی بنظر رسید که ما داریم بحث را ميبریم به سَمت "کار روتین حزبی". اینکه کار روتین
حزبی چیست؟ تئوری تشکیلات از در این در ميآید، و قطعاً رابطهاش با تاکتیک و تشکیلات چيست و غیره.
بنظرم ما اینجا خیلی به مسأله نزدیک شدیم. خود کار روتین حزبی طبعاً بخودی خود چیزی جز یک کلی گویی نبود. یعنی اگر باز مطرح ميکردیم کار روتین حزبی اتخاذ تاکتیک را
هم در خودش دارد. باز هم بحث ميتوانست شروع شود که خوب پس سبک کار ما چه اِشکالی داشت؟ رابطه تاکتیک با ترویج و تبلیغ چيست؟ رابطه ترویج با برنامه چيست؟
بحث در این سطح ميتوانست برود که رفت. یعنی وقتی "کار روتین حزبی" مطرح میشد یا کاهش پیدا میکرد به ترویج سوسیالیسم، در مقابل اتخاذ تاکتیک، یا ميگفت نه اتخاذ تاکتیک
هم در دل همین کار ترویجی است. که آنوقت دیگر چیزی بیرونش نميماند. پس ما همیشه داریم کار روتین ميکنیم. یعنی استنباطها دیگر در این سطح رسوب ميکرد و عمیقتر
نميشد.
بحث آنارکوسندیکالیسم مشخص بود که اصلاً پاسیفیسم بیرون خودش را درک نميکرد. فقط آنجایی که این جریان فعالانه به جنبش کارگری برخورد میکند، جلوه آنارکوسندیکالیسم را
از در آن بیرون میکشد. ولی این واقعیت که این جریان اصلاً به طبقه کارگر کاری ندارد، این را اصلاً نادیده ميگیرد.
بحث تشکیلاتچیگری را بعداً اشاره ميکنم. چون برای من حلقه فرموله شدن خودم درنقد این روش بود. وقتی توانستم درک کنم که تشکیلاتچیگری علت نیست، بنظر خودم توانستم
درک کنم علتش چه است. آن تز اصلیش چيست.
بحثهایی شد حول این که موضوع کار روتین ما، یا موضوع کار کمونیستی چيست؟ طبقه یا جنبش طبقه؟ خودبخودی یا توده طبقه؟ بحث طبقه همیشه معترض، بعنوان خاصیت دائمی
طبقه مطرح شد و بحث شد که طبقه کارگر معترض، یعنی طبقه کارگری که بنا به تعریف معترض است، موضوع کار کمونیستی است.
اگر به بحثهای گذشته که ضبط شده گوش کنید، شاید چیزهایی که الآن بعنوان جمعبندی میگویم، روی اجزاء آن تماماً قبلاً بحث شده بود. یعنی من نوارهای خودم را شخصاً شنیدم.
مشکلی که از یک سال و نیم قبل داشتیم و یا من هم داشتم، به طریقی در اینجا جواب داده شده.
مسأله کار سوسیالیستی، وظایف حزب کمونیست و تشکیلات کمونیستی چيست؟ و رابطهاش با اتخاذ تاکتیک، رابطهاش با پیشبرد انقلاب معیّن چيست؟ در تشکیلات ما بحثهایی در
این سطح میشد که "کمونیست کردن کارگران بر محور تاکتیک"! به این معنی که باید در مبارزه تاکتیکی مشکل کارگر را بفهمی و از آنجا به او نزدیک شوی. در مقابلش این بحث قرار
میگرفت که کار کمونیستی چه؟ چرا کارگرها مانیفست را درک نکنند؟ چرا کارگرها با مانیفست نیایند به تشکیلات ما بپیوندند؟
بحث میشد که خوب آنوقت چه؟ آنها هم بروند عدهای را پیدا کنند که آنها هم با مانیفست به تشکیلات ما بپیوندند؟ مبارزه چه میشود؟ بنابراین این دیدگاه یک دیدگاه پاسیفیستی است،
"کار آرام سیاسی". کسی که کمونیست کردن کارگران را مشخصاً انگشت میگذارد و در مقابل تاکتیک برجسته میکند، طبعاً کار آرام سیاسی ميکند! این هم یکی از فرمولبندیهایی بود
که ارائه ميشد.
این کنگره بنظرم به همه اینها بدرست برخورد کرد. وقتی به تاکتیک برخورد کرد، بحثهای "سبک کار" و "تشکیلات" و بحث "کار روتین" را به درون آن راه نداد. از تاکتیک بدرست
صحبت کرد. وقتی بدرست راجع به حزب صحبت کرد، بدرست بحث تاکتیک را به آن راه نداد و حزب را از ضرورت تاکتیک بیرون نکشید.
به این دلیل که ما، خیلیها، یا بعضیهایمان ته ذهنمان درک درستی داشتیم. اینکه این درک درست را در دو تا جمله یک خطی نميتوانستیم بیان کنیم. یا اگر میخواستیم بیان کنیم
خودمان دودل بودیم. بگوييم اختلاط کار روتین و تاکتیک. یا بگوييم مثلاً تشکیلاتچیگری؟ کدام یک از اینها در سطح تجریدی و تحلیلی مادرتر و عمیقتر است؟ خودمان درک
نميکردم.
وقتی بحث سبک کار شروع شد مشخصاً طی بحثی با رفیق حمید مطرح کردم که بگذار مشروطمان نکند. معرفی مبحث سبک کار ما را به یک جنبه معیّنی از این بحث مشروط نکند.
بگذارید "فرمولبندی اصلی" خودش را در بحثها نشان دهد. ما نگوييم که فرمولبندی اصلی چه است. استدلال من این است که خودم شخصاً نميدانم فرمولبندی اصلی چه است. کما اینکه
بنظرم وقتی رفیق حمید در معرفی بحث باز تشکیلاتچیگری را و جدايی سازمان از طبقه را مطرح کرد، در مقابلش همان روز من ازهویّت ما بحث کردم. گفتم این بحث برنامهای است.
دقیقاً بخاطر اینکه نميتوانستم بپذیرم آن تحلیل درستی باشد و ما را مشروط نکند.
به هرحال برمیگردیم به اینکه الآن بحث کجا ایستاده. من بحث قدیم را تکرار نميکنم، فقط ميگویم چطوری حلقه اساسی پیدا شد، و فکر میکنم پیدا کردیم. رفیق حمید در جمعبندی
آخرش از تشکیلاتچیگری که بعدا در بحث پذیرفت که این به معنی مارکسیستی کلمه همان سکتاریسم است. جدايی سازمان از طبقه و تودههای طبقه و مبارزین طبقه. گفت این حلقه
اصلی است و باقیش از این در میآید. خیلی فرمولبندی جالبی داد و گفت: "نايب تودهها بودن در امر انقلاب". و گفت: "این عمیقترین نقد ما است". اینکه روش کار خرده بورژوايی
یعنی نايب تودهها بودن در امر انقلاب. من با خودم فکرکردم این حرف را ما دو سال پیش زدیم.
در پوپولیسم در بنبست، در رزمندگان به زیر پرچم کار، در تمام مواضع ما این تقدم سازمان بر سیاست را بیان کرده بودیم. و جدايی سازمان از طبقه و مبارزه طبقه بیان کرده
بودیم. ما در"دورنمای فلاکت" در یک پاورقی جدايی مبارزه ایدئولوژیک از سطح عملی مبارزه تودهها، از مسائل مبرم مبارزه تودهها را بیان کرده بودیم.
چطور ممکن است اصل قضیه این باشد؟ بخصوص با توجه به اینکه ميدانستیم اگر تز اساسی تئوری تشکیلات ما نايب تودهها در امر انقلاب نبودن است. ما این تز را داشتیم چرا
نتوانستیم پیادهاش کنیم؟ (گفتم این تنها نقدی بود که مانده بود. آنارکوسندیکالیسم را رفیق بهمن خودش قبلاً پس کشیده بود و قبول کرده بود که این کافی نیست. از این قضیه
فراتر است.)
به همین جمله "نايب تودهها در امرانقلاب" که نگاه بکنیم، یک خصلت پوپولیستی برجستهای در آن ميبینم. نايب کدام تودهها و در امر کدام انقلاب؟ تئوری تشکیلات کمونیستی این
است که نايب تودهها در انقلاب نیست؟ ما درباره چه انقلابی صحبت ميکنیم؟ و نايب کدام تودهها هستیم؟ پوپولیستها نايب کدام تودهها بودند؟ که ما نباید نايبشان باشیم و باید
برویم خودشان رابیاوریم برای امر انقلابشان؟
اینجا مشخصاً یک انقلاب بدون محتوا طبقاتی، در چشم میزند. يک انقلابی که معلوم نیست چه انقلابی است. نايب کدام تودهها، در امر کدام انقلاب ما، که پوپولیسم محسوب میشود؟
من فکرکردم که دقیقاً کلید قضیه اینجا پیدا میشود. انقلابیگری ما غیرانتقادی بود، انقلابیگری بود که گویا همه منظورشان همین انقلابیگری بود، و فقط ما میخواهیم نیابت نکنیم
و آنها میخواهند نیابت کنند.
من فکرم اینجا متمرکز شد، که این انقلاب اصلاً فرق میکند. چرا انقلابیگری ما از انقلابیگری تودهها متمایز نیست؟ از انقلابیگری خرده بورژواها؟ این بحث را هم که قبلاً داشتیم.
انقلابیگری خرده بورژوايی را از بالا تا پايین، پس و پشت نقد کرده بودیم. چطور است که وقتی به تئوری تشکیلات میرسیم، دوباره از نقدمان راجع به انقلابیگری عدول ميکنیم؟ چرا
وقتی که انقلابیگری پرولتری را معنی ميکنیم، مبانی فکری و فلسفیش را هم ميشکافیم و میگوييم "ضد رژیمیگری" و چماقش ميکنیم و در سر رزمندگان ميزنیم، وقتی به تئوری
تشکیلات میرسیم، تشکیلاتی برای انقلاب میخواهیم، بدون اینکه مشخص کنیم چه انقلابی؟ فقط ميخواهیم در امر انقلاب نايب تودهها نباشیم!
من فکر ميکنم اینجا آن مِهی که جلوی چشمم را برای فرمولبندی کردن مسأله گرفته بود، برطرف شد. من گفتم که تشکیلاتمان را برای یک انقلاب معیّن ميخواهیم. مگر در برنامه ما
نگفتیم تشکیلات لنینی، سبک کار کمونیستی، برای اینکه انقلاب اجتماعی پرولتری راه بیاندازیم؟ بقیه انقلابات به این اعتبار برای ما معنی پیدا میکند. پس اگر نايب تودهها در امر
انقلاب بودن فرمولبندی درستی باشد، هیچ تمایزی بین ما نميگذارد در این که چه انقلابی؟! ولی ما ميدانیم تشکیلاتی برای یک انقلاب معیّن ميخواهیم.
پس اساساً باید بحث را از سر انقلاب پرولتری ميگرفتیم. یعنی ما تشکیلاتی برای سازماندهی انقلاب پرولتری میخواهیم. و باید تبلیغ و ترویج و سازماندهی ما معطوف باشد به
سازماندهی طبقه برای انجام انقلاب اجتماعی و انقلاب پرولتری.
بعد یادم افتاد که در سرمقاله شماره دو بسوی سوسیالیسم، رفقا اصلاً مبانی کار کمونیستی را بیان کرده بودند. از بین بردن تفرقه و تشتت در صفوف طبقه کارگر، ایجاد
حزب کمونیست، آگاه گردن طبقه کارگر به منافع مستقل خودش برای انجام یک انقلاب اجتماعی. این را هم در برنامه ما نوشتیم. فقط یک چیزی که پرسه میزده، در اتاقهای ما ميگشت
و همنشین دائمی ما بوده، اسمش هم "تئوری تشکیلات" بوده، ما نميدانستیم اسمش "تئوری تشکیلات" است.
"تئوری تشکیلات" را بعضاً از در جنبههای تکنیکی کار تشکیلاتی میخواستیم پیدا بکنیم! از در روشهای تبلیغ و ترویج و سازماندهی میخواستیم "تئوری تشکیلات" پیدا بکنیم! یادمان
نبوده که تئوری تشکیلات خودش تئوری است. بنابراین باید ضرورت تشکیلات را توضیح بدهد. چرا تشکیلات لازم داریم؟ وقتی شما توضیح بدهید که چرا تشکیلات لازم دارید، دارید
به مردم هم توضیح ميدهید که چطور باید به آن ضرورت جواب بدهد.
من میگویم برای انقلاب پرولتری تشکیلات ميخواهم. خوب باید بروم تشکیلاتی بسازم که به انقلاب پرولتری جواب بدهد، یعنی برود و ملت را بردارد و بیاورد سر انقلاب پرولتری.
توده طبقه کارگر را، موضوع کار ما، روش ما، مضمون کار ما از همینجا مثل روز روشن است. ما قبلاً در مانیفست گفتیم.
من شخصاً اینجا روشن شدم که مسأله اصلاً این نیست، مسأله این است که انقلابیگريمان را با خرده بورژوازی قسمت کردهایم. مسأله این است که بین انقلابیگری خودمان و انقلابیگری
خرده بورژوازی معدل گرفتیم. فرق آن این است که ضد رژیمی است و ما برایش برنامه حداقل دادیم، به کل آن گفتیم انقلاب. گویا در غیاب یک انقلاب بالفعل و دمکراتیک نميشود
کار انقلابی بکنیم. آیا براستی اگر نايب تودهها در امر انقلاب بودن مشکل ما است، وقتی اصلاً انقلابی در کار نیست ما انقلابی نیستیم؟
آیا ما از صد و سی سال پیش مشغول سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا نیستیم؟ و به این اعتبار عمل انقلابی نميکنیم؟ این عمل انقلابی چه است؟ این چه کاری است که مارکس و
لنین و ما را به هم پیوند ميدهد و دهها حوزه و سازمان کمونیستی را به هم پیوند میدهد. مدام تودهها را بردن در یک انقلاب بر سر دمکراسی، این وجه مشترک ما است؟ نه.
در برنامه ما گفتیم وظیفه این حزب سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا است. بنابراین ما تئوری تشکیلات را داشتیم، به این اسم نميشناختیم. با ما زندگی ميکرده. اگر نداشتیم
اصلاً نميتوانستیم در سطح نظری به اینجا برسیم. ولی به اسم تئوری تشکیلات نميشناختیم. (حالا توضیح میدهم چرا، ما تشکیلات را نمیخواستیم از سیاست بیرون بکشیم).
بنابراین اساس بحث این است که ما سوسیالیسم و اهداف سوسیالیستی را به معنی پراتیک کلمه، اهداف انقلابی ندیدیم. بلکه انقلاب بالفعل را فقط انقلابی دیدیم و هر انقلابی
در هر مقطعی طبعاً مُهر معیّن دورانی بخودش دارد. ما انقلابیگری خودمان و عمل انقلابی خودمان را مستقیماً در رابطه با انقلابی که عصرش رسیده و ما داریم سازمانش ميدهیم و
برای ما فوری است (تقریباً از صد سال پیش دیگر خیلی فوری است)، در رابطه با این نگفتیم انقلابی هستیم، بلکه در رابطه با انقلابیگری امروز و یک انقلاب بالفعل خودمان را
انقلابی تعریف کردیم.
بنابراین وقتی به سازماندهی عمل انقلابی دست زدیم، به سازماندهی عمل انقلاب پرولتری دست نزدیم، به سازماندهی عمل انقلاب دمکراتیک دست زدیم. یعنی تشکیلاتی برای
سازماندهی امر انقلاب، بله. ساختیم و سعی کردیم بسازیم. ولی این امر انقلاب، یک انقلاب دمکراتیک بود. امر انقلاب معیّنی بود، (حالا کاری ندارم دمکراتیک بود یا بی وقفه بود)
انقلابی بود که به اعتبار کلیه طبقات برای ما مطرح بود و نه به اعتبار برنامه ما.
پس ما ابتدا خود امر انقلاب پرولتری را بمثابه یک انقلاب واقعی فوری که عصرش هم رسیده و حتی دیر شده، ندیدیم، و در عمل تشکیلاتی برای انجام این انقلاب که در دستور طبقه
کارگر جهانی است، نساختیم. بلکه همان انقلابی که ما را به صحنه کشیده بود، همان انقلاب چشم ما را گرفته بود. و مقوله انقلاب و انقلابیگری را، جز با یک انقلاب معیّن توضیح
ندادیم. لذا هر نیرویی، اعم از اینکه نايب کسی بودیم و میخواستیم از قولش کاری بکنیم، و یا اینکه آیا ميرفتیم سراغ خودش، که در هر دو حالتش وجود داشت. آنارکوسندیکالیسم و
پاسیفیسم، این را به سَمت یک انقلاب معیّن غیر پرولتری سوق دادیم.
چه آنجايی که به سراغ آنها نرفتیم و نیابت کردیم و تظاهرات خودمان را راه انداختیم، آنجا رفتیم سراغ آن انقلاب، و تشکیلات را برای سازماندهی آن کار خواستیم، و چه آنجايی که
رفتیم سراغ طبقه، که به سَمت عمل انقلابی هُلش بدهیم، عمل انقلاب را به عمل انقلابی معیّنی، در مقطع معیّنی منحصر کردیم. این یک انقلاب واقعی است و ما باید در آن شرکت
کنیم. این یک انقلاب واقعی است و رهبری آن باید دست ما باشد.
ولی منحصر کردن انقلاب و انقلابیگری، به انقلاب بالفعل و پاسخگويی به نیازهای یک انقلاب بالفعل، دقیقاً همان خطری است که احزاب کمونیست را در دورههای انقلابی
تهدید ميکند. ما هم همین کار را کردیم. افتادیم دنبال یک انقلابی که دیگران مضمون آن را قبلاً برای ما تعیین کرده بودند. بافت مشخص اجتماعی، مسائل عینی و ذهنی و مضمون
طبقاتی را برای ما مشخص کردند و ما افتادیم دنبالش.
در بحثهایمان خیلی اشاره کردیم که بابا! از سوسیالیسم منظورم ترویج آن نیست، ما بارها این بحث را کردیم که سوسیالیسم را ترویج نگیریم، که سوسیالیسم را کاپیتال نگیریم.
سوسیالیسم خودش مبارزه است. چرا سوسیالیسم برای ما معنی انقلاب نمیدهد؟ چرا سوسیالیسم برای ما معنی انقلاب سوسیالیستی نمیدهد؟ و چرا انقلاب سوسیالیستی به معنی واقعی
آن برای ما فوریت پیدا نمیکند؟ بنظرم بخاطر اینکه ما اینجا انقلابیگری خرده بورژوايی را در این سطح نقد نکردیم. نظریات این انقلابیگری خرده بورژوايی را نقد کردیم ولی در
عمل، تعریف عمل انقلابی را به تعبیر انقلابیگری خرده بورژوايی دیدیم. این خودش را بصورت وارونه و به اسم تاکتیک برای ما نشان میداد.
ما فراموش ميکردیم به آن چیزی که میگوييم "تاکتیک ما"، و بعد میآيیم انتقاد ميکنیم که ای بابا تاکتیک ما شده همه چیز ما! برای خرده بورژوازی هم تاکتیکش بود وهم استراتژیاش!
سازماندهی یک انقلاب دمکراتیک تئوری و برنامهاش است (تازه اگر پیگیر باشد)، تاکتیکش هم همان است. و برای همین همه چیز را در سند تاکتیکیش میتواند بگوید، هیچوقت هم با
ما پای بحث برنامه نميآید. عمل انقلابی را یک بار گفته که میخواهم این جمهوری خلق را بگذارم جای آن و این هم مبارزه واقعی من است. با پاسخگويی به نیازهای یک انقلاب بالفعل و
معیّن تعریف ميکند و لذا آن عمل انقلابی معیّن را سازمان میدهد. اگر سکتاریست هم نباشد، همین کار را میکند. نمونه "کومهله" در مقطعی که مارکسیست انقلابی نبود.
این تناقض رفیق حمید که: "سازمانهای تودهای را چطور توضیح میدهید؟" اینجا قشنگ توضیح داده میشود. آنجا هم که توده است، عمل انقلابی معیّنی در دستور کار تودهها قرار
میدهد. نه در رابطه با انقلابی که پرولتاریا از یکصد سال پیش شیپورش را زده است. یعنی دیر شده انجامش. بلکه در رابطه با انقلاب معیّنی که امروز هست، بالفعل است و وجود
دارد. و یک انقلابی است دمکراتیک، دارای خصوصیات همگانی، مشخصاً بلاواسطه سوسیالیستی نیست.
سازماندهی عمل انقلابی وظیفه تشکیلات کمونیستی است. اصلاً تشکیلات انقلابی تشکیلاتی است که عمل انقلابی تودهها را سازمان میدهد و رهبری میکند. امر انقلاب را سازمان
میدهد. در برنامهمان هم گفتیم تشکیلاتی میخواهیم که یک انقلابی را سازمان دهد و رهبری کند. برای چه انقلابی؟ انقلاب پرولتری. تودههای طبقه را رهبری کند امر انقلاب را
سازمان میدهد. ولی وقتی به واقعیت تشکیلاتی خودمان میرسیم، این تئوری تشکیلات را کنار میگذاریم و تئوری تشکیلات خرده بورژوايی را ميگیریم. همانطور که در سرمقاله شماره
دو بسوی سوسیالیسم گفتیم: اینها حزب کمونیست را از نیازهای یک جنبش دمکراتیک استخراج میکنند. مگر ما جز این کردیم. ما تشکیلات خودمان را، نه حزب کمونیست، (آن را
گفتیم مال انقلاب سوسیالیستی است و درِ آن را بستیم وگذاشتیم آنجا) ا.م.ک و هر تک سازمان دیگری را عملاً از نیازهای یک جنبش دمکراتیک استخراج کردیم.
چرا؟ برای اینکه آن اَشکال سازماندهی، وظایف تشکیلاتی، وظایف سازماندهی، تبلیغی و ترویجی را روی دوش خودمان گذاشتیم، که از نیازهای یک انقلاب دمکراتیک نتیجه میشد. ما
تشکیلاتی برای انقلاب سوسیالیستی نساختیم. ما تشکیلاتی برای سازمان دادن انقلاب دمکراتیک ساختیم و گفتیم اینها تاکتیکهای ما هستند. خوب! این امر لازمالاجرا برای چه کسی
تاکتیک است؟ برای آن کسی که این جزئی از یک استراتژی عمومیتر و نهايیتر او است. این شرایط ویژه برای کسی است که در آن اهداف پایدار را پیاده میکند.
برای کسی که یک انقلابیگری عمومی و پایدار دارد، که بعد به یک انقلاب معیّن برخورد میکند و این انقلابیگری را نشان میدهد که در رأس هر نوع انقلابیگری است، و باید برود
حتی این انقلاب را به ثمر برساند. برای حزب، برای کسی که امر سازماندهی عمل انقلابی پرولتاریا را هیچوقت فراموش نميکند و کار دائمیش است و خودش را به این اعتبار انقلابی
ميداند، و این را عمل انقلابی میداند، برای این بله! این تاکتیک است. ولی برای کسی که آن کار را نمیکند این دیگر هم استراتژی و هم تاکتیک است!
تناقض عملکرد ما نشان داد که با این تشکیلات نمیشود آن برنامه را پیاده کرد، واضح و روشن است که تشکیلاتی برای کار دیگری ساختهاید. تشکیلاتی سازمان دادید که اقشار همگانی
مردم را (از دانشجو و کارمند و کاسب و کارگر) در جهت چسباندن جمهوری دمکراتیک انقلابی، بسیج و سازماندهی کند، (خیلی صادقانه هم بخواهید نايب تودهها نباشید) این چطور
قرار است انقلاب اجتماعی پرولتاریا را برای تو سازمان بدهد؟! خوب واضح است که موضوع کارش هم طبقه کارگر نیست، خوب واضح است که حوزههای حزبی هم نميسازد، خوب
واضح است که باید التماسش کنید که برنامه حزب کمونیست را ترویج کند. این چگونه میتواند انقلاب اجتماعی پرولتاریا را برای شما سازمان دهد. و واضح است که وقتی ترویج میکند
عین کاپیتال، تازه نه عین کاپیتال، آنطوری که خودش فهمیده ترویج میکند.
اگر یادتان باشد در نشریه داخلی یک مقالهای بود راجع به کاپیتال. یک رفیق رفته بود کاپیتال را ترویج کند. برایش نوشتیم رفیق! چرا کاپیتال را آکادمیستی ترویج میکنی؟ کاپیتال
را رزمنده ترویج کن، کاپیتال کتاب انقلاب است. این برنامه ما هم همانطوری رفته لای دست و پا! میگوید این را فعلا بدانید که ارزش اضافی را اینطوری از تو ميگیرند! اما برویم و
بزنیم در کله اعلیحضرت همایونی! این را بدان و آن را بکن! تمام تفاوت این است که میگوید آگاهی تو سوسیالیستی باشد ولی عمل و مبارزهات دمکراتیک انقلابی باشد!
از این تشکیلاتی ميسازند که در سطح آگاهگری سوسیالیسم را مطرح میکند ولی در سطح عمل مستقیم و عمل انقلابی، دمکراتیسم را پیاده ميکند. بنابراین از نظر عملی بافت
دمکراتیک بخودش ميگیرد، روشهای دمکراتیک اتخاذ میکند، ترکیب مشخص ماوراء طبقاتی پیدا میکند. ولی در سطح نظری و در سطح رهبری و مبارزه ایدئولوژیک! بله! میتواند از
سوسیالیسم حرف بزند!
ما تشکیلاتی برای سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا نساختیم. چون این عمل را انقلابی نميدیدیم. هر کسی میگفت "سازمان دادن طبقه کارگر در حزب مستقل طبقاتی خودش،
آگاه کردن او به منافع طبقاتی خودش، و به این طریق سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا و گرفتن قدرت سیاسی، که الآن پنجاه سال هم است دیر شده ". میگفتند: این کار آرام
سیاسی است!
یک نمونه دیگر این دیدگاه این بود که ما را بعنوان یک جنبش قبول نداشت. یعنی اگر میگفتی: این کار را بکن، بزنید و قدرت را بگیریم. میگفت: "ولونتاریسم"! "خودت میخواهی به
اراده خودت قدرت را بگیری؟! جنبش خودبخودی در کار نیست"! این را درنظر نميگرفت که این جنبش خودبخودی طبقه، (حالا هر چقدر هم خودبخودی باشد عصیان بردگان که
نیست) طبقهای که بر زمینه نظرات موجود در دسترسش، شکلهای ابتدايی حرکتی بخودش ميگیرد و انجام میدهد. که یکی از آنها سندیکايی است.
کجای جنبش سندیکایی در انگلستان یک جنبش خودبخودی است؟ دهها دفتر و دستک و اداره و غیره درست میکند تا بتواند یک اتحادیه بسازد، اتحادیهای که از پیش کارت عضویت
چاپ کرده و دست مردم ميدهد. ولی وقتی ما امروز میخواهیم به جنبش سندیکایی برخورد کنیم میگوييم "خودبخودی"!
انگار یک طبقه ملی است که امروز متولد شده، نظرات در خودش را خودش تولید میکند. چون ندیدیم که مارکس و انگلس در طبقه کارگر ایران فعالیتی داشته باشند، ولی دیدیم که
فلان مائوئیست سندیکالیست آنجا فعالیت داشته، میگوييم آها! این جنبش است و ما بیرون این هستیم. کمونیست را بعنوان یک جریانی که حداقل صد وسی سال است با بیانیه
"مانیفست کمونیست"، بعنوان یک جریانی در درون جنبش طبقه کارگر، وجود ملموس و عینی داشته و یک انقلاب کارگری را از درون همان جنبش طبقه، رهبری کرده و به ثمر
رسانده، نميدیدیم. و ميرفتیم و ميچسبیدیم به آن بحثی که ميگفت: "سوسیالیسم باید از خارج برود در طبقه"! بله! این را "راکفلر" هم ميداند، مدتها است که کمونیسم یک
جریان کارگری است.
خرده بورژوا بیرون بود، ما که بیرون طبقه نبودیم. نظرات و استراتژی خرده بورژوازی متعلق به آن طبقه نبود. ولی نظرات ما کــه متعلق به طبقه بود. ما باید میآمدیم و ميگفتیم:
"ما نمایندگان مانیفست هستیم، ما نمایندگان جریان انقلاب اکتبر هستیم و آمدهایم اینجا دنبال تشکیلاتمان بگردیم، که رویزیونیستها پاره پارهاش کردند". این کمونیسم کارگری بود.
ميلیونها کارگر در صفوف ما بودند. فوت نکردند که از بین برود. عکس لنین عکسی بوده که در خانههای کارگری نصب ميشد.
مرگ بر سرمایهداری شعار بچههای کارگرها است و دیدیم که حتی بقدری این خصلت کمونیستی و تاریخچه کمونیستی مبارزه بخشی از طبقه کارگر جهانی زنده است، که وقتی طبقه
شروع میکند سلطنت را بیندازد، سرمایهداری را هم با سلطنت بی اعتبار ميکند. بطوری که سرمایهدار شکم گنده هم باید بگوید مرگ بر سرمایهداری، تا اجازه بدهند شبها برود خانهاش.
انقلابی که هیچکس هم داعیه زدن مالکیت خصوصی را نداشته (حداقل در سطح رهبران رسميش). این یک موجودیت واقعی است. وقتی که لنین میگوید: الآن با توجه به قدرت گرفتن
شوراها در شوروی، جنبش شورايی به خواست زحمتکشان جهان تبدیل شده، عین سندیکا که به خواست زحمتکشان جاهای دیگر شده، به همان ترتیب به یکی از خواستههای خودبخودی
تبدیل ميشود.
ما رشد طبقه کارگر را نميدیدیم، سنتهای در آن را نميدیدیم. وجود کمونیسم را بعنوان یک جریان کارگری نميدیدیم. چون فکر ميکردیم که این باید یک بار دیگر دز ایران کارگری
شود. یکبار دیگر باید مارکس و انگلس بیایند و از بیرون تئوری انقلاب ایران را بدهند و بروند بچسبانند به جنبش طبقه کارگر ایران، تا ما بخودمان بگوييم جریان کارگری؟! نه!
آخرین رفقای ما در روسیه شکست خوردند. ارث و میراث خودشان را هم برای ما گذاشتند. از همان اولش هم کارگری بودیم، حتی اگر یک کارگر نميشناختیم. این یک جریان متعلق
به طبقه کارگراست و تعلق طبقاتیش را اثبات کرده.
حاضریم براحتی بگوييم جنبش سندیکایی تودههای طبقه کارگر. برای اینکه رئیس آن یک اشرافیت کارگری سبیل چرب شدهای است که تمام تزهای اتحادیهگری را دارند میدهند. و
جنبش سندیکایی را در سطح جهان تئوریزه ميکنند. راحت مينشینیم و میگوييم: جنبش سندیکایی کارگران! ولی انقلاب کردیم و میلیونها انسان آمدند پشت این صف، جنگ جهانی را
از پشت در خانهشان عقب راندند، برای آن خون دادند. ولی تا میگوييم کمونیسم. میگوييم: جنبش کمونیستی و تلفیق آن با جنبش طبقه!
نخیر! این درک، یعنی بیرون طبقه ایستادن، دقیقاً همان چیزی است که خرده بورژوازی دوست دارد به مارکسیسم بچسباند. ما یادمان رفته که "پیکاری" دوست دارد بگوید مارکسیسم
بیرون طبقه کارگر است. برای اینکه کسی نميخواهد این وظایف را انجام دهد. نه هر فرد "پیکاری"، آن مسلمانی که دیدیم و آمد و به غلط کردن افتاده، او هیچوقت مارکسیسم را
بعنوان یک طبقه نشناخت. (بقول رفیق مصطفی آن مارکسیست به خیال خودش، که حالا من خدا را قبول ندارم پس مارکسیستم).
هیچوقت فکر نکرد که مارکسیسم یک جریان ریشهدار در جنبش طبقه کارگر است، سنتهایی داشته، کار حزبی بوده، پایگاهایی کمونیستی در درون صفوف طبقه کارگر بوده که این
طبقه را کنترل و هدایت بکند. فکر کرده حالا که من "دکترشریعتی" را قبول ندارم، کمونیست شدهام! همان کمونیست بودنی که هر خرده بورژوايی اسمش را روی خودش
ميگذارد.
ما در درک عمليمان از کمونیسم به روایت خرده بورژوايی درک کردیم و دنبال آنها رفتیم. در زمینه نظری، نه. ولی از آنجا که عمل برای یک کمونیست یعنی پراتیک، پراتیک یعنی
پراتیک اجتماعی، پراتیک متشکل. برای مارکسیسم اساساً یعنی تئوری تشکیلات. که یک گوشه و یک رکن اساسی عمل انقلابی، تئوری تشکیلات است.
ما در تئوری تشکیلات دنبال خرده بورژواها رفتیم و این یک حرکت غیر انتقادی از جانب ما بود. این که فلان رفیق شبها چه کابوسهایی ميدید، خصلت سازمان ما را تعیین نميکند.
رفیق ناصر صحبتی داشت که ميگفت: "اینطوری نگوييم که پوپولیسم بودیم". نخیر! بودیم. این که چه کسی شبها با عرق کردن از خواب ميپریده و ميگفته این روش ما نیست. و صبح
میآمده در جلسه و ميگفت خوب حالا برویم هسته دیروز را پس و پیش کنیم! این یعنی اینکه آنقدر عمق نداشت که حتی به یک خصلت فردی پیگیر تبدیل شود، که یک انشعاب از در
ا.م.ک بیرون بزند و برنامه را بزند زیر بغلش و بگوید: "همه شما خرده بورژوا هستید بابا، من میخواهم بروم کار خودم را بکنم".
یعنی هیچ جریان و فردی در تشکیلات ما نتوانست این دیدگاه مشخص کمونیستی در تئوری تشکیلات را (اگر داشت، که اگر هم داشت به من حرفی نزد که بگوید من میخواهم کار
خودم را بکنم) به خصلت عمومی تشکیلات ما تبدیل کند. و پراتیک طبقه کارگر ایران در طول این سه سال ا.م.ک را از نظر عملی همینطور قضاوت خواهد کرد. از نظر عملی، (یعنی
خارج از عرصه مبارزه ایئولوژیک، ا.م.ک سر جمع) نباید از فلان کمیته معیّنی بپذیریم، کمیتهای که به دلایل معیّن کاری کرده و باز هم خود آن کمیته میگوید: آنارکوسندیکالیسم
بودیم؟
بنابراین در کار عملی افتادیم دنبال اینها و روح مسأله دقیقاً این است که ما انقلاب و انقلابیگری خودمان را به اعتبار اهداف خود درک نکردیم. انقلابیگری سوسیالیستی که مدتها
است زمانش رسیده، سازماندهی و بسیج طبقه کارگر تحت پرچم حزب کمونیست برای بدست گرفتن قدرت و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا دستور فوری ما است، ندیدیم.
ما این را بعنوان امر انقلابمان ندیدیم که بگوييم آها، این انقلابیگری و خواست انقلابی ما، این حرکتی که چون ممکن است، هیچ هم ولونتاریستی نیست، چون سرمایهداری وارد مرحله
آنطرفتر از زوالش هم شده، ما ميتوانیم در هر بحران اقتصادی این کار را بکنیم. اگر تو به اندازه کافی تودههای طبقه یا پیشروان طبقه را حول حزب کمونیست و درون حزب
کمونیست، روی منافع مستقل خودش متشکل کنید، در هر بحران اقتصادی، ناقوس مرگ بورژوازی است.
این تز را هم داشتیم که میگفت: "به علت نا آماده بودن طبقه کارگر و... غیره، این انقلاب فعلاً دمکراتیک شد"! این تز را هم داشتیم که: "هر زمان طبقه کارگر بتواند، میزند و
ميگیرد". ولی متوجه نبودیم، این جناب که میآید در خانه ما رفت و آمد میکند، "تئوری تشکیلات" است.
بنابراین انقلابیگری خرده بورژوايی را بعنوان تنها شکل انقلابیگری و انقلاب عمومی همگانی را بعنوان تنها انقلاب واقعی درک کردیم، و انقلاب خودمان را از مرحله واقعیت به مرحله
اهداف سوق دادیم. انقلاب ما یک انقلاب واقعی در جریان نبود، که اعمال انقلابی دارد برایش پیاده ميشود، گردآوری قوا میشود، سازماندهی میشود و یک موقع هم در دل بحران سر
باز میکند و قیام میشود. به اعتبار همان نیروی کمونیستی در جنبش طبقه کارگر، و این اصلاً در آخر قرن بیستم ولونتاریسم نیست.
همانطور که گفتم ما به این ميگفتیم تاکتیک. بخاطر اینکه خودمان ميدانستیم که اهداف ما در جنبش از این فراتر است و ما تئوریزه کننده "اهداف کمونیستی از این فراتر است"،
بودیم. یعنی ما کمونیستهایی بودیم که به روشهای عملی خرده بورژوايی در غلطیدیم. بنابراین برای خودمان ميتوانستیم بگوييم: این تاکتیک ما است. ولی واقعیت این است که این
روش عملی پوپولیستی برای پوپولیسم نه تاکتیک، بلکه کل انقلابیگری او است.
یعنی وقتی ما انقلابیگری خودمان حی و حاضر و زنده باشد، واقعاً انقلابیگری طبقات دیگر در تاکتیکهای ما تأمین میشود. در این هیچ شکی نیست. ولی وقتی انقلابیگری خودمان را
به آن تاکتیکها منحصر کنیم، در عمل فرقی نداریم. ما هم انقلابیگری خودمان را عملاً منحصر کردیم به سطح انقلابیگری خرده بورژوايی. بنابراین نمیشود گفت قاطی کردن کار
روتین کمونیستی، یعنی قاطی کردن کار انقلابی کمونیستی با تاکتیک. بلکه میشود گفت تمکین از انقلابیگری خرده بورژوايی در روشهای عملی. چون اگر این کار را
ميکردیم و با آن قاطی ميکردیم، بحث طور دیگری ميشد. یعنی یک تشکیلات حزبی که دارد فعالیت حزبی خودش را ميکند و آن تشکلها را بوجود میآورد، حالا بنحوی مسأله تاکتیک
باعث تضعیف این کارهایش میشود، بعید هم نیست یک جاهایی قاطی کند.
مثلاً یک جبهه واحد ضد فاشیستی درست میکند و تشکیلات مستقل کمونیستیش یک مقدار ضعیف شود. این ممکن است. ولی کسی که برای او این اساساً درک نشده و روح تشکیلاتی او
را تشکیل نميدهد و فلسفه وجودی تشکیلاتش نیست، نمیتواند اسم آن را تاکتیک بگذارد. آن تمکین از انقلابیگری خرده بورژوايی در عمل است. که واقعاً انقلابیگری خرده بورژوايی
جزء کوچکی و یک بُعد انقلابیگری پرولتری در شرایط ویژه است. بله! دمکراسی میخواهد؟! ما هم برای دمکراسی ميجنگیم. منتها او ناپیگیر است و ما پیگیریم. به این اندازه. تمام
زندگی و بالا و پايین ما یک گوشهای از تاکتیکهای ما است. ولی ما هم خودمان را به یک گوشهای از آن تاکتیکهای ما محدود کرده بودیم.
پس ما انقلاب سوسیالیستی را بعنوان یک انقلاب واقعی فوری ندیدیم. گفتم بعنوان یک هدفی که به سَمتش ميرویم، دیدیم. این بحث من چه فرقی با تز انقلاب سوسیالیستی دارد؟ این را بحث کنیم. بنظر من ما این خط را ميتوانیم ببریم و دقیقاً با کوبیدن در سر" انقلاب سوسیالیستی" این را توضیح بدهیم.
فرقش این است که او باز هم آمده، همان خرده بورژوايی است که میگوید: "انقلاب سوسیالیستی تاکتیک ما است. یعنی میگوید الآن مرحله عوض شده، باز هم این دفعه انقلاب
سوسیالیستی شده تاکتیک! میگوید: الآن و همین الآن باید مستقل از دیدن شرایط ویژه، مستقل از وضعیت معیّنی که نیروی پرولتری باید در آن حرکت کند، الآن دیگر وقت آن
رسیده که انقلاب سوسیالیستی در دستور روز است. همین الآن باید زد و قدرت را گرفت!
نه اینکه برای ما یک فوریت دورانی و یک فوریت هویّتی دارد؟ نه! به این معنی که ما همان آدمهایی که بودیم، حالا دیگر باید برویم کارگرها را بیاوریم که قدرت را مستقلاً بدست
بگیرند! یعنی گور پدر متحدینی که داری، گور پدر زمینههای اقتصادی و سیاسی- دمکراتیک مناسب برای رسیدن به اهداف تو و غیره. الآن میشود و باید پرولتاریا دست به اقدام نهايی
بزند! یعنی چون ایشان از آن تاکتیک سر خورده شد، باز هم همان تاکتیگ را گرفته است. مسأله هویّتی او همان مسأله خرده بورژوايی است. ما الآن کسی را دعوت نميکنیم که برود و
به تنهایی قدرت را بگیرد. ما میگوييم همیشه باید بروید و قدرت را بگیرید. اصلاً در جریان "ما داریم میرویم که قدرت را بتنهایی بگیریم" است که تاکتیکی به اسم انقلاب دمکراتیک
برای ما مطرح است.
آن خرده بورژوا میگوید نه! خود تاکتیک شده انقلاب سوسیالیستی! دقیقاً همان آدم قبلی است که لباس خودش را عوض کرد. انقلابیگری خرده بورژوايی ورشکسته شده، آمده زیر لاک
انقلابیگری سوسیالیستی. بی تاکتیکی مطلق و لذا پاسیفیسم را توجیه ميکند. ما این را نميگوييم. ما میگوييم ما همیشه سوسیالیسم بودیم و همیشه داریم انقلاب اجتماعی پرولتاریا
را سازماندهی ميکنیم. همیشه داریم طبقه کارگر را فرا میخوانیم به انجام یک انقلاب اجتماعی و گرفتن قدرت سیاسی. همیشه داریم سوسیالیسم را در دستور طبقه قرار ميدهیم، و
همیشه داریم طبقه را برای انجام این امر آماده ميکنیم.
اما دوره ویژه، شرایط ویژه و درجهای از تناسب قوا ما را برای نزدیکتر شدن به قدرت و برای پیاده کردن واقعی این کارها و چسباندن واقعی پیروزیهایمان ناگزیر ميکند.
او کاری به این" ناگزیر بودن" ندارد. چون کاری به این قدرت واقعی و تقسیم شدن واقعی قدرت و رسیدن واقعاً عملی به قدرت ندارد. او ميگوید: انقلاب سوسیالیستی شد! و میرود
خانهاش. چون به تاکتیک احتیاجی ندارد. برای او ميشود همان ترویج. شاید ترویج هم نشود.
ما میگوييم دائماً سوسیالیست هستیم، دائماً داریم کارگر را کمونیست ميکنیم. دائماً داریم کمیتههای کمونیستی- کارگری را تشکیل ميدهیم. دائماً داریم به کارگرها میگوييم باید
این قدرت را گرفت. و در پاسخ کارگرهایی که میگوید: یالله! پس بجنب! میگوييم: الآن موقعـش نیست. الآن موقع گرفتن قدرت عملی نیست، باید بیايیم و این کار را بکنیم. چون
نیروی آن را نداریم، میزنند و کشتارشان ميکنند.
یعنی این مايیم، این حزب است که به توده کارگری که مجاب شده، به منافع طبقاتیش پی بُرده و از ما پذیرفته که باید قدرت را گرفت. وقتی به او میگویند: پس معطل چه هستی؟
میگوید: "تاکتیک باید داشت". نه برعکسش، که ما بخواهیم بگوييم: بیايید بزنیم قدرت را بگیریم! و طبقه کارگر بگوید: الآن منافع من ایجاب ميکند که بروم دنبال سود ویژه. در نتیجه
فعالیت ما یک بخشی از پیشروان طبقه کمونیست ميشوند و آنها هم فوریت این مسأله را درک ميکنند که یک روز سرمایهداری یعنی یک روز بیشتر کلیه مشقات بشر. که خیلی وقت
پیش ميشد به آن خاتمه داد. پس جواب "چرا معطلیم، چرا فوراً نميشود"، تاکتیک است. نه اینکه چطور برسیم! جواب چطور برسیم، هیچوقت تاکتیک نیست. چرا الآن نميشود؟
تاکتیک ما است.
خطوط عمده این را روی ما منعکس میکرد. خطوط عمده اثبات کرد که چرا انقلاب بلاواسطه سوسیالیستی الآن ممکن نیست. نیامد بگوید اول دمکراسی نوین، بعد رشد
نیروهای مولده، بعد آماده شدن یک عدهای، بعد سَنبَل کردن انقلاب سوسیالیستی!! باید گفت ما که کمونیستیم و میخواهیم برویم برای سوسیالیسم، پس باید بزنیم دیگر! میگوييم:
نه! دست نگهدار، این انقلاب بلاواسطه سوسیالیستی، الآن ممکن نیست. طبقه کارگر این نیرو را در خودش ندارد. چرا؟ برای اینکه شرط لازم آن برنامه و حزب و غیره است.
ولی در خطوط عمده سیاست عملی ما منعکس نشد و عملاً یک انقلاب واقعی چشم ما را کور کرد.
میخواهم بگویم که مقوله تاکتیک برای ما جایگاه بسیار مهمی دارد، اصلاً شرط لازم رسیدن به اهداف ما است. بدون تاکتیک یعنی پاسیفیسم و بدون پیاده کردن تاکتیک یعنی آکادمیسم
و پاسیفیسم، برو خانه بگیر بخواب. "انقلاب سوسیالیستی است" دقیقاً تاکتیک خودش را پاسیفیسم قرار داده. تاکتیک خودش را صبر کردن قرار داده. چون واقعیت عینی میگوید الآن
نميشود قدرت را فوراً گرفت. آن هم که کارش این است یک روزی بشود و قدرت را گرفت و این هم که میرود خانه، صحنه را خالی ميگذارد برای کسانی که ميخواهد قدرت را بگیرند
و کسانی که ميخواهند به قدرت نزدیک شوند. اینجا بحث تاکتیک کمونیستی است، که چگونه ما در دل این شرایط بقدرت نزدیک شویم. تاکتیک ما اینجا مطرح میشود.
پس انقلابیگری سوسیالیستی دائمی، کار انقلابی دائم کمونیستی، سازماندهی تنها عمل نهایتاً انقلابی طبقه کارگر، یعنی اقدام به انقلاب اجتماعی، یعنی آماده شدن برای انقلاب
اجتماعی، یعنی متحد شدن، آگاه شدن و آمدن به صفوف رزمنده حزب کمونیست. این عمل انقلابی دائمی ما است. اَشکال مشخص بروز آن در هر مقطع طبعاً این است که چه
تاکتیکهایی الآن این عده آدم متشکل اتخاذ ميکنند؟ اصلاً برای اینکه بگوييد تاکتیک به اینها احتیاج دارید.
برای چه کسی ميخواستی بگويی تاکتیک؟ تاکتیک برای کی؟ این در بحث ما مشخص شد که تاکتیک را برای کی میگوييم. تاکتیک سازمانی یا تاکتیک طبقاتی؟ با کدام طبقه؟ من
میگویم دقیقاً اینجا روشن میشود که تئوری تشکیلات ما ناظر بر این واقعیت است که باید تشکیلاتی ساخت که این تشکیلات در حالی که دائماً، بدون وقفه، یعنی همیشه، یعنی فوراً
(اگر از امروز به بعد دارید نگاه ميکنیم) سازماندهی کمونیستی کارگران را در دستور خودش قرار میدهد، طبقه را به منافع نهايی خودش واقف ميکند، پایگاههای کمونیستی در
صفوف طبقه ایجاد ميکند، در عین حال وظایف ویژه خودش را در هر دوره میشناسد و این توده متشکل شده طبقه و پیشروان را در جهت پیاده کردن آن وظایف ویژه در هر دوره
بسیج میکند. یعنی چه؟ یعنی هم کار روتین، هم تاکتیک. و آن کار روتین خود عمل انقلابی ما است.
کمونیست بنا به تعریف نميتواند جدا از انقلابات عملی بالفعل باشد. چون بنا به تعریف میداند که باید برود قدرت را بگیرد و به دلایل ابژکتیو این قدرت را از این طریق ميشود
گرفت. اینطور باید بقدرت نزدیک شد. ولی این را قبلاً درک کرده که برای اینکه کارگرها را در صف حزب جذب کند، احتیاجی ندارد این مسیر را برایش بگوید. قرار بود راست
برود سراغ طبقه و به کارگرها بگوید منافع تو این است، حزب تو این است، روش مبارزهات این است. پس قاطی کردن این دو تا، یعنی نشاندن تاکتیک بین حزب کمونیستی و توده
طبقه، نشاندن تاکتیک بین نیروی کمونیستی و پیشرو طبقه، اصل نقض شدن تئوری لنینی تشکیلات
است.
* * *
رفیق اصغر یک نقل قولی را از چپ روی اشاره کرد، که وقتی در مورد انقلاب از لنین پرسیدند چطور توانستید قیام اکتبر را انجام دهید؟ فکرکنم چنین چیزی گفت: "این حاصل
آن صدها و هزاران هسته کمونیستی است که در دل طبقه جای گرفته بودند و آن موقع طبقه را به حرکت در آوردند". در واقع مکانیسم قدرت دیکتاتوری پرولتاریا را توضیح میدهد.
یعنی سازمان دادن مکانیسمهای دیکتاتوری پرولتاریا را از چه زمانی شروع کردند؟ ما در قبال این چه کاری کردیم؟ اهم از گرفتن قدرت و نگهداشتن قدرت؟ ما برای این چه کردیم؟
اگر برای این کاری نکردیم، انقلاب اجتماعی پرولتاریا را سازمان ندادیم. پس سازمانی برای این انقلاب نداشتیم. پس تئوری تشکیلات لنینی نداشتیم. تئوری تشکیلات دمکراتیک
داشتیم. و عمل دمکراتیک تشکیلاتی بود. خوب البته واضح است که مثل هر روشنفکر، مثل هر ادیب، مثل هر سخنور دیگری، ترویج سوسیالیسم داشتیم. تو نیکی ميکن و در دجله انداز!
هر کسی سوسیالیسم شد، شد. هر کسی هم نشد، نشد. آن هم که شد من کاری با او ندارم. بگذار برود خانهاش یکی دیگر را سوسیالیست بکند.
سوسیالیستی بودن را به معنی متشکل بودن هم حتی ندیدیم. یعنی فکر نکردیم که هر کارگر کمونیستی قاعدتاً باید در صفوف ما باشد. و اینجا دقیقا وقتی که دست تشکیلاتچیگری
وقتی به منطق نهايی خودش میرسد (یعنی وقتی نقد را از زاویه تشکیلاتچیگری ميکنید). ميبینیم که چطوری رفیق مسعود تقریباً نتیجه گرفت که پس ما پیشروان را سوسیالیست
ميکنیم دیگر، چرا الزاماً به تشکیلات خودمان فرابخوانیم؟
یعنی اِشکال پوپولیسته این بود که کارگران را بزور ميبردند در تشکیلات خودشان. کارگران را کمونیست ميکردند، یا اینکه "سهندی" میکردند. من الآن میگویم: اگر "سهند" بیانگر کار
کمونیستی و یک تشکیلات کمونیستی بود وظیفه داشت کارگرها را سهندی کند (به معنی سازمانی کلمه). ما وظیفه داریم کارگرهای کمونیست را در صفوف خودمان داشته باشیم، چرا
برود با اس.آر.ها؟ مگر کمونیستی غیر از ما هست؟ دقیقاً اینجا به این خاطر این مسأله مطرح میشود که الآن دیگر اعلام کردیم که کمونیستی به غیر از ما بزودی نخواهد آمد.
به اين ترتیب وظیفه مبرم ما نه فقط سوسیالیست کردن کارگرها، سازمان دادن آنها در صفوف حزبی خودمان است. ما باید کارگران را به صفوف حزبی خودمان فرا بخوانیم. این کار
عملی روزمره ما است.
این عمل انقلابی کمونیستی که کاملاً متمایز از "کار آرام سیاسی" است، که همان "کار آرام سیاسی" هم در واقع کار آگاهگری آرام ضد رژیمی بود. کسی نگفته بود "کار آرام سیاسی" این
بود که قدیم ميگفتند، که: برو کارگرها را کمونیست بکن. قرار بود برود و بتدریج کارگرها را آگاه بکند که بعد شاه را بیاندازد. ولی ما کارمان آرام نیست و به آن معنی ضد رژیمی هم
نیست. یک کار کمونیستی غیرآرام، رزمنده است. سوسیالیسم رزمنده است از روزی که مانیفست کمونیست چاپ شد. متشکل کردن کارگرها در حزب کمونیست، وسعت دادن صفوف
حزب کمونیست، آگاه کردن کارگرهای پیشرو و تودههای وسیع کارگران به منافع مستقل طبقاتی خودشان، مستقل از شرایط ویژه.
متحد کردن صفوف طبقه، آنجايی که بورژوازی آگاهانه و عامدانه تفرقه مياندازد و آنجايی که واقعیت عینی اقتصادی، این تفرقهها را بوجود میآورد، مبارزه خستگی ناپذیر در جهت
اینها و نزدیک شدن به قدرت سیاسی در دل هر شرایط ویژهای، این کار انقلابی کمونیستی به اعتبار خود است. چه انقلابی در کار باشد، چه انقلابی در کار نباشد. چه دوره افول باشد،
چه دوره عروج باشد. انقلابیگری ما به وضعیت سیاسی گره نخورده است. انقلابیگری ما در خود است. به اعتبار اهداف کمونیستی است و این آن سوسیالیسم رزمندهای است که ما
ميشناسیم. سه سال پیش گفتیم شرط لازم پیروزی انقلاب دمکراتیک وجود قشر وسیعی از کارگران سوسیالیستی است که به منافع طبقاتيشان پی بُرده باشند. امروز باید این را اشاره
کنیم که آخر در صفوف حزبی خودشان متشکل شده باشند.
آن موقع فکر کردیم که آن مرزبندی با پوپولیستها کافی است. واقعاً نبود. در خود ما این آگاهی را نیاورد که بشرطی که در صفوف خودشان متشکل شده باشند. وگرنه واقعاً یرولتری
که در صفوف حزبی متشکل نیست به منافع خودش پی نبرده. آن آخرین حلقه را گم کرده، هنوز آن را یاد او ندادیم.
* * *
گیر مسأله را یکبار فرمولبندی بکنیم. در حالی که ما در آگاهگری سوسیالیسم را مد نظر داشتیم. در سازماندهی و در سازماندهی عمل انقلابی از زاویه انقلابیگری خرده بورژوايی
حرکت کردیم. لذا سازمانی متناسب و متناظر با یک انقلاب همگانی ساختیم. از در این، همه آن اقلام ریز و درشتی که بیان کردیم در میآید. حالا میتوانیم یک به یک بعد از یک تنفس،
رفیق بعد از رفیق بگوید چطور؟ من یک نمونهاش را ميگویم. که از در این، کمیته انقلابی کارخانه، بدون کمیته حزبی در میآید. از در این شورا بعنوان مضمون فعالیت شدن در میآید.
بدون اینکه اصلاً صحبتی از حزب در کار باشد. از در این آنارکوسندیکالیسم براحتی در میآید. از در این تشکیلاتچیگری در میآید. برای اینکه مردم دیدند که ملت بدون یک حزب
واقعی پرولتری، زدند و شاه را انداختند. پس شاید بشود با همین روش هم بشود خمینی را انداخت.
بله! از در این، آن هم در میآید. و دیدند که هر کسی زودتر در کلانتری بود بعداً بیشتر تفنگ گیرش آمد، اسمش هم بیشتر سر زبانها افتاد. پس برویم جوخههای رزمی درست کنیم!
این دفعه، این تو بمیری آن تو بمیری نباشد. اگر شلوغ شد و خواستند خمینی را بیندازند، من "فدايی"، من "پیکاری" زودتر به آن پادگان رسیده باشم و تفنگها را آورده باشم که بتوانم
دفترم را این دفعه زودتر بزنم. فعلاً میخ "پیکار" را بکوبم، مهم نیست که این انقلاب را تحویل بورژوازی ميدهم. ندیدن انقلاب در راستای انقلاب دیگر.
که بفرض هم رفتی جلوی کلانتری و گرفتی، اگر آن کار خودتان را انجام نميدهید و ندادید، انقلاب را دودستی تقدیم بورژوازی ميکنید. خودت برای بورژوازی میشوی جلاد. نمونهاش
همین امثال "روحانی" و دیگران، که در صف انقلاب اسلامی سینه ميزنند. این اگر قدرت را ميگرفت چکار ميکرد؟ انقلابی که میگوييم اگر بی وقفه به سَمت سوسیالیسم نرود شکست
میخورد. وقتی ميدانیم که با وجود این کار طرف، نميتواند برود. پس یعنی شکست میخورد. قدرت و تفنگ هم که دست این است. خوب، تفنگ را این ميگیرد به سَمت انقلاب.
بعد هم تعجب میکند که چرا در زیرنویس نشریات ما رزمندگان را ملامت ميکنیم. که چرا در زیرنویس گفته: "البته اگر بعد از انقلاب دمکراتیک کسی شلوغ کند ميکشیم". خوب از
پیش معلوم است که ميکشد. کی میتوانند انقلاب را جلو ببرد؟ پرولتاریای متشکل. چه موقعی باید متشکل شده باشد؟ الآن. با همین عمل انقلابی. حتی در قبال همین انقلاب. دقیقاً
اینجا است که ما در عمل از یک تئوری تشکیلات لنینی برخوردار نبودیم. واقعیت این است که در برنامه ما تئوری تشکیلات لنینی را دادیم. هدف تشکیلات و خصوصیاتش، محتوی آن
که چکار ميکند. ضرورت وجودی یک چنین تشکیلاتی. تا اینجا تئوریش را داریم، حالا ميماند روشهای این تشکیلات. وقتی موضوع کار خودش را تعريف کرد، باید روشهای انجام دادن
آن وظایف را در قبال موضوع کارش ببینیم.
بحث کردن این کاری ندارد، راجع به اینکه یک حزب کمونیستی که میخواهد کارگران را آگاه کند، در صفوف مستقل خودشان متشکل بکند، در قبال قدرت سیاسی برخورد فعالی از
طبقه کارگر بیرون بکشد و در هر شرایط ویژه طوری برخورد بکند که طبقه بیشترین درجه به قدرت سیاسی نزدیک شود، بیشترین اپوزیسیون غیرپرولتری را خنثی بکند و
ضدانقلاب را خنثی بکند و بیشترین درجه آموزش را ببیند، روشهای چنین سازمانی چه هست؟ بنظرم آنوقت دیگر هر کمونیست عادی میتواند بگوید روشهایش چه هست. بحثهایی
بود که در جلسات دیشب و پریشب شد و الآن در این جلسه میشود یک به یک با آنها برخورد کرد.
* * *
من فکر میکنم این بحث به کل کنگره ما یک وحدت همه جانبهای میدهد. یعنی همه مباحثش را به هم گره میزند. نه فقط همه بحثها و عوارض سبک کارها، بلکه کلاً تمام فلسفه وجودی
کنگره ما و تک تک قطعنامههای ما را به هم گره میزند. ما پیش از دستور با انتقادات مشخصی راجع به روشهای مختلفی که تشکیلات ما پا ميگرفت، صحبت کردیم. مرکزاین بحثها شد
حزب و کار حزبی. یعنی چی؟ بعد آمدیم روی خود حزب بحث کردیم. از ضرورت ساختن حزب به چه شیوهای بحث کردیم؟ "طرح تدارک حزب".
بعد آمدیم در مورد تاکتیک بحث کردیم و در تاکتیک گفتیم اینها تاکتیکهای حزبی است، دیگر تاکتیک نیست، برای تبلیغ هم ننوشتیم، میرویم که پیادهاش کنیم. و در آن تاکتیکها هم
گفتیم روش سازماندهی حزبی و غیرحزبی و گفتیم نصف این بحثها مال سبک کار است. و الآن آمدیم در سبک کار و میگوييم سازماندهی حزب لنینی. عملاً دست به کار مبارزه بشیوه
حزبی شدن. به شیوه یک حزب کمونیست لنینی. خوب، حالا همه اینها آمده زیر چتر یک پراتیک و یک تئوری مشخص.
یعنی الآن که ا.م.ک از کنگرهاش بیرون میرود یک تئوری ثابت و منسجمی دارد و یک موازین پراتیکی دائم و پایداری. آن برنامه ا.م.ک است، آن تاکتیکهایش است، این تحلیلش از دوره
فعلی است، این هم روشهایش است. روشش چيست؟ میگوید: من هم به تاکتیک فعال برخورد میکنم و جوابگو هستم و هم از امروز در دل طبقه کارگر شروع میکنم وظایف کمونیستی
خودم را، انقلابیگری به اعتبار خود خودم را پیاده میکنم. و این دو تا را با همدیگر قاطی نميکند. و مدعی هستیم که تنها این روش میتواند حزب کمونیست را ببار بیاورد. وحزب
کمونیست با روشهای دیگر از بین میرود. یعنی آن بحث "حزب و امکان و ضرورت تشکیل حزب" امروز دقیقاً گره میخورد به پیاده کردن روش سازماندهی حزبی.
چون اگر ا.م.ک بدون شیوه کمونیستی نمیتواند اهداف کمونیستی را پیاده کند، اگر اسمش را هم بگذارید حزب همینطور میشود. یعنی تثبیت کردن این دیدگاه (از نظر عملی و این
روشهای عملی) در جنبش کمونیستی همانقدر حیاتی شده و همانقدر وظیفه کنگرهای ما است که برویم و تثبیتش کنیم. نه فقط در صفوف خودمان، بلکه در صفوف جنبش کمونیستی.
بنابراین فکر میکنم کنگره ما برای اولین بار در تاریخ جنبش کمونیستی توانست منظور حرفهای لنین را بفهمد و با پرچم خیلی قدیمی، یعنی "پرچم مبارزه حزبی" از این کنگره
بیرون بیاید. این بزرگترین دستآورد کنگره ما در صفوف جنبش کمونیستی است. که ما توانستیم برای اولین بار کمونیست شویم. نه فقط در نظر، بلکه در عمل هم کمونیست شویم.
من مطمئنم که اگر رئوس این کار را مشخص کنیم، آنوقت ميتوانیم بگوييم چطوری بورژوازی در قبال این روشهای ما، از آن توانايی که در قبال خوده بورژوايی دارد، برخوردار
نیست. و ما ميتوانیم پیش ببریم، حتی در دل این شرایط هم میتوانیم رشد کنیم. به هر حال الآن بنظرم میآید تا آنجا که من بحث کردم، سر بحث عارضهها و اکونومیسم آکسیونی و
آنارکوسندیکالیسم و شکل پایه و غیره و غیره رسیدیم. ولی اگر بحث باز هم میخواهد در همین سطح جریان پیدا کند، من حرفهایم را همینجا تمام میکنم.
اصل اين مطلب شفاهی است. اين نوشته متنی است که توسط دنيس مر از روی فايل صدا پياده شده است - اوت ٢٠٠٨
hekmat.public-archive.net #3865fa.html
|