Status            

درباره وحدت

سرمقاله بسوى سوسياليسم شماره ٢
شهريور ١٣٥٩

حبيب فرزاد

چگونه ميتوان واقعيت کنونى جنبش کمونيستى را که در "تشتت ايدئولوژيک"، "تفرقه سياسى" و "پراکندگى تشکيلاتى" اين جنبش تبلور يافته است در راه دستيابى به برنامه و تاکتيک کمونيستى، در راه برافراشتن پرچم واحد و مستقل پرولتارياى ايران و سازماندهى مبارزه طبقاتى او به زير اين پرچم، دگرگون ساخت؟ وظائف عاجل ما در اين مورد چيست؟
3
اين مساله‌اى است که جنبش کمونيستى همچنان و با حــّدت تمام با آن درگير است. ما در اينجا خواهيم کوشيد که در ادامه ايده‌هايى که در بيانيه "بسوى سوسياليسم" بيان کرديم، نظراتمان را در مورد "تشتت و پراکندگى" کنونى جنبش، و وظائف عاجل درباره اينکه چگونه ميتوان به اين "تشتت و پراکندگى" به سريع‌ترين وجهى پايان بخشيد و بدان گونه پايان بخشيد که به بلوغ، تحکيم و ارتقاء کمونيسم ايران به حزب انقلابى پرولتاريا منجر گردد ابراز داريم. براى آنکه بتوانيم نظرات خود را در زمينه فائق آمدن بر "تشتت و پراکندگى" کنونى که مستقيما در مقابل نظرات "وحدت خواهى" رايج قرار ميگيرد، روشن سازيم، لازم است که بحث خود را از موضوعى که از جنبه کلى‌ترى برخوردار است آغاز کنيم. لازم است که در ابتدا به اين موضوع بپردازيم که چگونه اپورتونيسم خودبخودى حاکم بر جنبش، اپورتونيسمى که در زمينه تئورى و مسائل برنامه‌اى به سوسياليسم خلقى (دمکراسى خرده بورژوايى) درميغلطد و در زمينه تاکتيک لزوما به نفى هژمونى پرولتاريا ميرسد، در زمينه تشکيلات نيز حزب کمونيست را تا حد يک حزب انقلابى- دمکرات خرده بورژوايى تنزل ميدهد. حزب کمونيست ايران براى جنبش کمونيستى اکنون در حکم هدف است. و اگر ما هدف خود را تنزل داده و مخدوش سازيم، مسلما مبارزه ما براى رسيدن به اين هدف نيز نخواهد توانست از اين هدفِ تنزل يافته تبعيت نکند.
4
"ضرورت" و "مطلوبيت"ِ حزب کمونيست ايران اکنون بطور کامل از طرف جنبش کمونيستى ما تاکيد و تاييد ميگردد. بى شک اين گامى به پيش است. عصر تئورى "حزب بطور کلى، مبارزه مسلحانه بطور مشخص(١)" به طور کامل - و يا بايد گفت تقريبا بطور کامل سپرى شده و مبارزه براى ايجاد حزب کمونيست اکنون بطور مشخص در دستور عمومى جنبش کمونيستى قرار گرفته است. براى توضيح اين که چگونه جنبش کمونيستى ما به ضرورت و مطلوبيت حزب کمونيست ميرسد بايد به تغييراتى اشاره کنيم که قيام بهمن در روابط عينى طبقات به وجود ميآورد. اين تغييرات از نقطه نظر بحث ما عبارتند از:
5
١) جنبش کارگرى پس از قيام با مطالبات عمدتا اقتصادى، هر چند عام و پراکنده اما مستقل، از لحاظ عينى خود را از جنبش دمکراتيک جدا ساخت و عليرغم رخوتى که جنبش دمکراتيک به خاطر فقدان هرگونه رهبرى انقلابى به آن دچار شده بود، به رشد و گسترش خود ادامه داد. طبقه کارگر همراه با اين رشد جنبش خودبخودى‌اش شروع به درک و ارائه منافع مستقل و شعارهاى مبارزه مستقل خود نمود و به اهميت برقرارى پيوند در صفوفش براى پيش بردن مبارزه مستقل خود در قبال طبقات ديگر پى ميبرد. رشد و حرکت جنبش کارگرى در درک و طرح منافع و نيازهاى مستقل خود در حالى که اثرات خود را عمدتا در تسليم جنبش کمونيستى به مبارزات خودبخودى طبقه کارگر آشکار ميساخت، اما اين تاثير را نيز داشت که شکل گرفتن نطفه‌هاى مارکسيسم انقلابى را در مقابل اپورتونيسم خودبخودى حاکم بر جنبش تسريع نمايد. مارکسيسم انقلابى در اولين گامهاى خود قادر گشت تا برخى ادراکات تئوريک و پايه‌اى سوسياليسم علمى، در سطح مقولات برنامه‌اى، را به آنچه که خود را جنبش کمونيستى ميناميد، تحميل کند. تائيد کامل ضرورت ايجاد حزب کمونيست از جانب جنبش کمونيستى بيانگر عقب نشينى اپورتونيسم خودبخودىِ حاکم و جزئى از بحرانى بود که اين اپورتونيسم در زير فشارِ پرولتاريا و مارکسيسم انقلابى بدان دچار ميگشت.
6
٢) با قيام بهمن کليه طبقات ديگر ثابت نمودند که فاقد هرگونه ظرفيتى براى به پيش راندن انقلاب دمکراتيک و به طريق اولى فاقد ظرفيت در ارائه رهبرى ايدئولوژيک- سياسى اردوگاه انقلاب براى به سرانجام رسانيدن پيروزمندانه آن ميباشند. اين واقعيت عجز و ناتوانى طبقات غير پرولتر، جنبش کمونيستى را، از همان ديدگاه پوپوليستى حاکم، به درک ضرورت حزب ميکشانيد. اين واقعيت براى جنبش کمونيستى که ضرورت وجودى خود را از نياز جنبش دمکراتيک به يک رهبرى پيگير استنتاج ميکرد قبل از هر چيز تاکيدى بود بر نياز مبرم سازمانيابى "جنبش کمونيستى" به منظور تامين رهبرى مورد نياز اردوگاه انقلاب دمکراتيک.
7
به اين ترتيب جنبش کمونيستى ايران زير فشار پرولتاريا و مارکسيسم انقلابى که بر ضرورت حزب به مثابه تشکل طبقاتى پرولتاريا تاکيد ميگذارد، ضرورت و مطلوبيتِ حزب کمونيست را به طور کامل، لکن عمدتا از همان ديدگاه پوپوليستى حاکم مورد تاييد قرار ميدهد. مبارزه براى حزب کمونيست به طور مشخص در دستور عمومى جنبش کمونيستى قرار ميگيرد، اما اين مبارزه از ديدگاه اپورتونيستى‌اى در مورد حزب تبيعيت ميکند، که با استنتاج ضرورت حزب کمونيست از نيازهاى جنبش دمکراتيک به رهبرى پيگير، حزب کمونيست را به حد يک حزب انقلابى- دمکراتيکِ خرده بورژوايى تنزل ميدهد.


رشد عظيم جنبش انقلابى خلق هاى ما چنان وظايف عظيمى را مطرح ساخته است که جنبش کمونيستى در وضعيتِ ضعف، پراکنده و سست کنونى‌اش، عليرغم تلاشها و جوشش‌هاى نيروهاى انقلابى‌اش به هيچ روى قادر به پاسخگويى به آن نيست، مگر آنکه تحولى کيفى در درون صفوف خود دامن زند، اين وضعيت را به کلى در هم ريخته و پرچم وحدت جنبش کمونيستى، پرچم حزب کمونيست ايران را برافرازد.
10
(رزمندگان ١٨، اطلاعيه وحدت با اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر - تاکيدها از ماست)

11
در اينجا اين انديشه که حزب کمونيست را نه به عنوان تشکل طبقاتى پرولتاريا، بلکه براى تامين رهبرى جنبش دمکراتيک درک و مطالبه مينمايد با صراحت خاصى بيان شده است. پرچم حزب کمونيست، بايد براى پاسخگويى به وظايف عظيم جنبش انقلابى خلق هاى ما - که بيان ديگرى است از همان جنبش دمکراتيک - برافراشته شود و نه براى تامين استقلال طبقاتى پرولتاريا و به اين اعتبار کسب رهبرى انقلاب دمکراتيک.
12
نقل قولى که آمد مربوط به آن بخشى از جنبش کمونيستى ماست که خود را نماينده "قطب چپ" اين جنبش ميداند. براى آنکه روشن شود که چنين نظرگاهى نسبت به حزب کمونيست به هيچ وجه منحصر به جزء خاصى از جنبش کمونيست نيست ما به بيانيه وحدتِ بخشِ ديگرى از جنبش که به اعتبار آنکه بخش ياد شده خود را نماينده "قطب چپ" نام نهاده، "قطب راست" شناخته ميشود رجوع ميکنيم. و ضمنا بايد اشاره کنيم که عليرغم ادبيات سرشارى که در اين زمينه جنبش ما توليد کرده است ما در اين مقاله عمدتا خود را به اطلاعيه‌هاى وحدت محدود خواهيم ساخت، چرا که اين اطلاعيه‌ها از يک طرف طبعا حاوى ثمرات يک سال مبارزه ايدئولوژيک در مورد حزب کمونيست ميباشد و از طرف ديگر نظرات ارائه دهندگانشان را در مورد حزب کمونيست آنچنان فرموله کرده است که مبناى وحدت‌هايى براى رسيدن به حزب قرار گرفته است.


طبقه کارگر براى ادامه انقلاب در مسير راستين تاريخى‌اش يعنى استقرار ديکتاتورى دمکراتيک خلق به رهبرى پرولتاريا و گذار به سوسياليسم و کمونيسم بيش از هر چيز به حزب خود، يعنى حزب کمونيست نيازمند است...
16
تنها از طريق کار متحدانه براى پاسخگويى به ضرورتهاى جنبش کارگرى و دمکراتيک ضد امپرياليستى و آميزش سوسياليسم با اين جنبش است که ميتوان به وظايف کمونيستى چه در سطح ملى و چه به عنوان يک وظيفه انترناسيوناليستى کمونيستى پاسخ داد...
17
(بيانيه وحدت وحدت انقلابى براى آزادى طبقه کارگر - تاکيد از ماست)



در اينجا نيز حزب کمونيست گرچه به نام طبقه کارگر، لکن براى "ادامه انقلاب" دمکراتيک و پيروزى اين انقلاب (استقرار ديکتاتورى دمکراتيک خلق) مطالبه ميشود که بايد "گذار به سوسياليسم و کمونيسم" را ممکن کند. حزب کمونيست، حزب استقلال و تشکل طبقاتى پرولتاريا و پيش شرط استقرار ديکتاتورى يکتاى اين طبقه که خود شرط لازم "گذار به سوسياليسم و کمونيسم" است نيست. حزب کمونيست، حزب رهبرى انقلاب دمکراتيک است و از اين رو بايد در آميختن سوسياليسم با جنبش کارگرى و جنبش دمکراتيک ضدامپرياليستى به وظائف کمونيستى در راه ايجاد حزب انقلاب اجتماعى پرولتاريا پاسخ گفت! لنين عليه سوسيال رولوسيونرها "قاطع و بى مهابا" اعلام مبارزه ميکرد، زيرا "آنها نمى‌فهميدند که در روسيه کنونى‌ [روسيه ١٩٠٢ و نه سال پيش از اولين انقلاب دمکراتيک] فقط حزبى ميتواند انقلابى باشد و حقيقتا انقلابى باشد که سوسياليسم را با جنبش کارگرى روسيه... تلفيق دهد؛ زير سوسيال رولوسيونرها با عدم درک اين مطلب "به ايدئولوژى سوسياليستى برخوردى تحديدگرايانه دارند و ميخواهند در يک زمان و به يک ميزان به پرولتاريا، دهقانان و روشنفکران اتکاء نمايند" که اين طبقات اخيرالذکر "در مقابل طبقه کارگر فقط ميتوانند تکيه گاه جنبش بورژوا- دمکراتيک باشند".(٢)
19
برافراشتن پرچم حزب کمونيست ايران براى پاسخگويى به وظائف عظيم مطروحه از طرف جنبش خلق هاى ما - وظيفه به پيروزى رساندن انقلاب دمکراتيک - تنها ميتواند از طريق درآميختن سوسياليسم هم با جنبش کارگرى و هم با جنبش دمکراتيک، يعنى تنزل دادن سوسياليسم به دمکراسى خرده بورژوايى و اتکاء حزب "در يک زمان و به يک ميزان" هم به پرولتاريا و هم به متحدينش ميسر گردد که در اين صورت حزب کمونيست ديگر حزب استقلال طبقاتى پرولتاريا و حزبى که براى انقلاب اجتماعى مبارزه ميکند نخواهد بود، بلکه تا حد حزبى دمکرات- خرده بورژوائى که نهايتا براى اصلاحات اجتماعى مبارزه ميکند، تنزل مييابد.
20
همانطور که در آغاز ياد کرديم اين ديدگاه اپورتونيستى در مورد حزب کمونيست، بيانگر اپورتونيسم خودبخودى بر جنبش کمونيستى ما در زمينه مسائل تشکيلات است. حال لازم است براى آن که تصوير دقيق‌ترى از اين اپورتونيسم بدست آوريم به مبانى عينى و شرايط تاريخى ويژه رشد کمونيسم در ايران به طور مختصر اشاره کنيم.
21
کمونيسم در ايران، در دورانى ظهور ميکند و شروع به شکل يافتن مينمايد که اين کشور به عنوان کشورى تحت سلطه امپرياليسم، دوران جنبش‌هاى ملى بورژوا- دمکراتيک و ضدامپرياليستى را ميگذراند. شکست جنبش ملى و بورژوا- دمکراتيک مشروطيت و تحکيم سلطه امپرياليسم بر ايران از يک طرف، قوام يافتن و سپس پيروزى‌هاى جنبش‌هاى ملى چين، ويتنام و... تحت پرچم مارکسيسم- لنينيسم از طرف ديگر، براى دمکراتهاى انقلابى ايران عدم کفايت ايدئولوژى‌هاى بورژوايى را در رهبرى جنبش‌هاى دمکراتيک- ضدامپرياليستى روشن ساخته و اهميت مارکسيسم را بعنوان تنها ايدئولوژى قادر به رهبرى پيروزمندانه انقلابات عصر امپرياليسم را بارز ميگرداند. بدين ترتيب مارکسيسم در ايران از آغاز توسط انقلابيون دمکرات و در رابطه با نيازهاى جنبش دمکراتيک- ضدامپرياليستى، جنبش دمکراتيک- ضدامپرياليستى و نه جنبش کارگرى ايران، اتخاذ ميگردد. (البته بايد تلاشهاى پرافتخار، اما کوتاه مدت حزب کمونيست ايران را مستثنى دانست.)
22
پرولتارياى ايران که تولدش به مثابه يک طبقه اصلى استثمار شونده، در اين کشور تحت سلطه به خلع يد دهه ٢٠ محدود ميگردد، در حالى که تحت حاکميت ارتجاع و قهر وحشيانه امپرياليستى، دوران شديدترين رقابت‌هاى اوليه را در صفوف خود ميگذراند قادر به حضور فعال در عرصه مبارزه آشکار طبقاتى نميگردد. جنبش کارگرى ايران بيش از آنکه جنبشى "براى خود" باشد، جنبشى "درخود" است. فقدان يک جنبش کارگرى رشد يافته و "براى خود" که حضور فعال پرولتاريا را در صحنه مبارزه طبقاتى تامين کرده و تداوم بخشد، مبارزه طبقاتى در ايران را به طور کامل تحت الشعاع مبارزه دمکراتيک- ضدامپرياليستى قرار ميدهد. بر اين مبانى عينى است که مارکسيسم در ايران رشد ميکند.
23
از سوى ديگر در زمينه تئوريک نيز مارکسيسم در ايران هيچ ايدئولوژى انقلابى و منسجم بورژوايى را فراروى خود نميبيند که تا در مبارزه با آن ماهيت متفاوت طبقاتى‌اش را آشکار سازد. عدم ارائه يک ايدئولوژى منسجم و بخصوص انقلابى از طرف بورژوازى، بطور کلى نتيجه سرنوشت محتوم اين طبقه به عنوان طبقه‌اى ارتجاعى در عصر امپرياليسم است. بورژوازى ايران که بطور اخص به هيچ وجه منقدى پيگير عليه فئوداليسم نبود نتوانست يک ايدئولوژى منسجم و انقلابى بورژوايى را در مقابل ايدئولوژى فئودالى قرار دهد. چنانچه اين طبقه در مبارزه ناپيگيرش عليه فئوداليسم سرانجام تحت رهبرى ايدئولوژيک- سياسى بورژوازى انحصارى بود که توانست به پيروزى نهايى دست يابد. و لذا جامعه ما، بى آنکه يک دروه تحول بورژوا- دمکراتيک را از سر بگذراند، از ارتجاع فئودالى مستقيما به دوران ارتجاع امپرياليستى گام ميگذارد.
24
بدين ترتيب، اگر مارکسيسم در اروپا، پس از پيروزى انقلابات بورژوا- دمکراتيک، در نقد ايدئولوژى بورژوايى زاده شد و توانست ماهيت طبقاتى خود را در مبارزه با پرودونيسم و آنارشيسم (سوسياليسم خرده بورژوايى) آشکار سازد؛ اگر مارکسيسم روسيه براى حل پيروزى کامل تئورى مارکسيسم در اروپا، توانست پيش از انقلاب دمکراتيک در اين کشور در مبارزه با نارودنيسم پرچم مستقل پرولتارياى روس را در زمينه ايدئولوژيک برافرازد؛ مارکسيسم ايران بدون از پيش بردن يک مبارزه جدى تئوريک، بدون آنکه بتواند ماهيت متفاوت طبقاتى خود را در چنين مبارزه‌اى آشکار سازد، به مثابه لفافه‌اى براى دمکراتيسم خرده بورژوايى رشد کرده و شکل ميگيرد. حزب توده به عنوان جناح چپ بورژوا- دمکراسى ايران، پس از شهريور ٢٠ به مارکسيسم روى آور ميگردد و بالاخره آن را تا حد يک ليبراليسم تمام عيار مبتذل ميسازد. دمکراتهاى انقلابى درون جبهه ملى پس از سال ٤٢ دوباره مارکسيسم را براى نيازهاى مبارزه دمکراتيک- ضدامپرياليستى اتخاذ ميکنند. فدائيسم به عنوان بيان مارکسيستى دمکراتيسم "پيگير" بورژوايى ظهور کرده و حاکم ميگردد. حتى مجاهدين خلق در تلاشهاى عبث‌شان براى پرداختن يک ايدئولوژى منسجم و انقلابى که پاسخگوى نيازهاى مبارزه دمکراتيک- ضدامپرياليستى باشد ناگزير از التقاط آشکار مارکسيسم بعنوان تنها "علم مبارزه" با مذهبِ "نهضت آزادى" ميگردند. چنين است که مارکسيسم ايران از آغاز با اپورتونيسم خودبخودى رشد يافته و شکل ميگيرد.
25
فقدان يک اتوريته بين المللى و تسلط انحرافات بر جنبش جهانى را نيز، بايد به عنوان عاملى موثر در نيرو بخشيدن به علل فوق در نظر گرفت. انحرافات حزب کمونيست شوروى از سياست انترناسيوناليستى پرولترى، به ويژه در موضع‌گيرى‌هاى خود در صحنه سياست بين المللى و سپس تسلط کامل رويزيونيسم بر اين حزب، درغلطيدن کامل احزاب کمونيست اروپايى به سوسيال شووينيسم و قاچاق شدن مبانى رويزيونيستى آن (رويزيونيسم "چپ جديد") از طريق جنبش چريکى آمريکاى لاتين به ايران و... همه نقش خود را در هموار کردن راه رشد و شکل‌گيرى مارکسيسم ايران به عنوان لفافه دمکراتيسم خرده بورژوايى (سوسياليسم خلقى)، ايفا ميکنند.
26
برخورد تحديدگرايانه با ايدئولوژى سوسياليستى و تنزل دادن آن به دمکراتيسم خرده بورژوائى، سازنده ذهنيت عمومى جنبش کمونيستى ماست که بر مبناى عينى تحت الشعاع بودن مبارزه طبقاتى توسط مبارزه دمکراتيک- ضدامپرياليستى و در شرايط تاريخى ويژه انحطاط بورژوازى و فقر کامل تئوريک شکل گرفته است. اين ذهنيت با حدت يافتن مبارزه طبقاتى، با برآمد آشکار طبقات در عرصه انقلاب دمکراتيک و بخصوص پس از آنکه جنبش کارگرى از لحاظ عينى خود را از تحت الشعاع بودن جنبش دمکراتيک- ضدامپرياليستى ميرهاند و کليه طبقات "خلقى" ثابت ميکنند که ظرفيت به پيش راندن جنبش انقلابى را ندارند، با تولد مارکسيسم انقلابى و تحت فشار آن بر ضرورت و مطلوبيت حزب کمونيست واقف ميگردد. اما اين وقوف نيز، و تصديق ضرورت و مطلوبيت حزب کمونيست ايران که کماکان از نيازها جنبش دمکراتيک استنتاج ميگردد و نه از نياز پرولتاريا به کسب استقلال طبقاتى خويش، لاجرم بر همان مبانى و ديدگاههاى پيشين مبتنى است. مبانى ديدگاه اپورتونيسم خودبخودى در مورد پروسه ايجاد حزب کمونيست را ميتوان به ترتيب زير خلاصه کرد:
27

١- پوپوليسم

طبقات درون "توده ها" و "خلق ها" هم ارز گرفته ميشوند. پروسه ايجاد حزب کمونيست به جاى جدا کردن و تفکيک پرولتاريا از تمام طبقات ديگر، بجاى پروسه کسب استقلال طبقاتى پرولتاريا، پروسه اتحاد "خلق‌ها" و "توده‌ها" و طبقات درون "خلق" به زير "رهبرى" ايدئولوژيک- سياسى کمونيستها تصور ميگردد. بدين ترتيب به جاى مبارزه در جهت بنا کردن حزب کمونيست بر پايه استقلال طبقاتى پرولتاريا و تشکل او به مثابه يک طبقه، کوشش ميشود که حزب بر پايه اتحاد "طبقات خلقى" پى‌ريزى شود. اين نکته درک نميگردد که «بدون چون و چرا لازم است که بدوا خود را از تمام سايرين تفکيک نماييم و بعدا اعلام داريم که پرولتاريا همه را رها خواهد ساخت، همه را فراخواهد خواند و از همه درخواست خواهد کرد. من با اين "بعدا" موافقم. اما اول خواستار "بدوا" هستم.» (لنين، پيشگفتار درباره مبارزه طبقاتى - ١٩٠٢)
29

٢- مقدم داشتن "جبهه خلق" بر حزب

چنانچه "خلق ها" و "توده ها" مبناى حزب قرار گيرند، يا خود حزب، به بيان تشکيلاتى وحدت "خلق‌ها" و "توده‌ها" تبديل ميگردد و يا آنگاه که از لحاظ نظرى بر "صف مستقل طبقه کارگر" تکيه ميشود، "جبهه خلق" (قطع نظر از تمام انقباض و انبساط‌هايى که در اين "جبهه" از لحاظ اقشار و طبقات تشکيل دهنده آن، در تئوريهاى پوپوليستى به وجود آمده و ميآيد) در عمل مقدم بر حزب کمونيست قرار ميگيرد.
31

٣- جدايى مکانيکى تئورى از پراتيک،

که خود را در دو قطب پراتيسيسم و آکادميسم آشکار ميسازد.
32

الف - پراتيسيسم:

از آنجا که مرز بين منافع پرولتاريا و "طبقات خلقى" در انقلاب دمکراتيک زائل ميشود، تلاش و مبارزه براى کسب و دفاع از استقلال ايدئولوژيک پرولتاريا، خدشه وارد آوردن بر مبارزه جارى خلق تصور ميگردد.
34
از نقطه نظر پروسه ايجاد حزب، پراتيسيسم ضرورت حزب، و لذا وحدت، را از ضرورت پاسخگويى به نيازهاى مبارزات جارى خلق استنتاج مينمايد.
35

ب - آکادميسم:

مبارزه ايدئولوژيک، مقولاتى که مضمون اين مبارزه را تشکيل ميدهند، و پروسه عملى‌اى که اين مبارزه بايد طى کند، کاملا جدا از مبارزه طبقاتى پرولتاريا و مسائل عملى آن طرح ميگردد. مسائل مبارزه ايدئولوژيک، و لذا مبانى وحدت، به گونه‌اى انتزاعى طرح شده و تلاش ميشود تا همين مبارزه انتزاعى نيز حتى المقدور به "درون تشکيلات" و کنفرانس‌ها ونشست‌هاى دربسته و به دور از دسترسى جنبش کارگرى رانده شود.
37
به اين ترتيب آن حزبى که در راه آن مبارزه ميشود، حزبى نيست که با کسب و حفظ استقلال طبقاتى پرولتاريا، بايد مبارزه طبقاتى اين طبقه را در راه انقلاب اجتماعى هدايت کند. حزبى است که با تحليل بردن مبارزه پرولتاريا در دمکراسى خرده بورژوائى، يا به بيان ديگر تنزل ايدئولوژى سوسياليستى او به سوسياليسم خلق، براى انجام اصلاحاتى در شرايط فروش نيروى کار و به طور کلى براى انجام اصلاحات بورژوا- دمکراتيکى مبارزه ميکند که انقلاب دمکراتيک وظيفه به سرانجام رساندن آن را دارد.
38
اين ديدگاه اپورتونيستى در مورد ماهيت و محتواى حزب کمونيست و وظايف آن، آنجا که به پروسه ايجاد و تشکيل حزب کمونيست ميپردازد، صرفا به بـُـعد تشکيلاتى اين پروسه دقيق ميشود و در اين زمينه نيز عمدتا خود را بصورت گرايشى به وحدت خواهى صرف آشکار ميسازد.
39
"تشتت ايدئولوژيک"، "تفرقه سياسى" و "پراکندگى تشکيلات" اينهاست آن بليّات آسمانى که دامن جنبش کمونيستى ما را گرفته و گرايش "وحدت خواهى صرف" ميخواهد جنبش را از چنگ اين بليات برهاند! اينهاست آن اشباحى که جنبش کمونيستى ما را به "ضعف ها، بيمارى ها و انحرافات" کشانده و توان و "ظرفيت وى را براى پاسخگويى به وظائف عظيمش به شدت از وى سلب کرده است"، و گرايش "وحدت خواهى صرف" ميخواهد با چفت و بست کردن اجزاء پراکنده جنبش به يکديگر جنبش را از "ضعفها، بيماريها و انحرافات" برهاند و توان و ظرفيتش را بدان بازگرداند.

41
«جنبش کمونيستى ميهن ما از پراکندگى و از تشتت ايدئولوژيک سياسى رنج ميبرد. پراکندگى و تشتتى که خود منشاء و زمينه بسيارى ضعفها، بيماريها و انحرافات است»!
(پيکار ٦٢، اطلاعيه وحدت...)

43
«موقعيت کنونى جنبش کمونيستى ما که از نظر سياسى- ايدئولوژيک با تشتت و فقدان برنامه، سياست و تاکتيک معين و واحد و از نظر تشکيلاتى با پراکندگى، خرده کارى و محدوديت در حصارهاى تنگ محفلى و گروهى مشخص ميشود... ظرفيت پاسخگويى به آن وظايف عظيمى را که رشد و گسترش جنبش توده‌اى در پيش روى او گذارده و تدارک ضرورى براى استقبال از وظايف عظيمترى که اعتلاى محتوم و نزديک جنبش انقلابى بر دوشش خواهد نهاد، به شدت از وى سلب کرده است.»!
(رزمندگان ١٨، اطلاعيه وحدت...)

44
اين که جنبش کمونيستى ما چرا دچار "تشتت و پراکندگى" است، يا توضيح داده نميشود و يا آن که به عنوان پديده‌اى درخود طرح ميگردد که نميتوان علل و ريشه‌هاى آن را دريافت. جنبش کمونيستى ما چرا دچار "تشتت ايدئولوژيک- سياسى" و "پراکندگى تشکيلاتى" است؟ ريشه "تشتت و پراکندگى" کجاست؟ اين سؤال اول است که بدون دادن پاسخ صريح به آن، هيچگونه سخنى از مبارزه جدى براى از بين بردن اين "تشتت و پراکندگى" نميتواند در ميان باشد.
45
براى توضيح صحيح "تشتت و پراکندگى" جنبش کمونيستى بايد دو مؤلفه اساسى ذيل را در نظر گرفت: ١) بحران اپورتونيسم خودبخودى و ٢) تفرقه در صفوف جنبش کارگرى
46
١) هر کس اندکى با جنبش ما آشنا باشد آن تقلاهايى را به خاطر ميآورد که به خصوص پس از قيام تحت عنوان کاوش "تئورى انقلابى" در ميان توده‌ها، کشف "تئورى انقلابى" و تدوين "تئورى انقلابى" به نحو وسيعى شدت گرفت. تغيير تاکتيک‌هاى حکومتى بورژوازى بر زمينه تحولات قيام و تغيير در روابط طبقاتى تمام آن تئورى‌هاى "تدوين" شده قبلى - تئورى‌هايى که بر اساس انتقاد غير علنى از مارکسيسم پا گرفته و کمابيش به انسجامى در خود دست يافته بودند - از هم گسيخته بود. جنبش کمونيستى، محافل، گروهها و روشنفکران انقلابى، با بى‌پرنسيپى کامل در زمينه تئورى و تاکتيک کمونيستى قدم به استقبال از جنبش وسيع و در حال رشد کارگرى گذاشت. "رهبران" که نميتوانستند خود را به سطح فعاليت‌هاى انقلابى پرولتاريا ارتقاء دهند و براى رهبرى توده‌ها در راس آنان قرار گيرند، ناچار به دنباله روى از جنبش خودبخودى کشانده شدند. براى آن دسته از "کاوشگران" که در تلاشهاى خود نتوانستند و هنوز نتوانسته‌اند به واقعيت تئورى تدوين شده مارکس دست يابند و با اتکاء بر آن راهشان را روشن سازند، "کشف" و "تدوين" مجدد "تئورى انقلابى" نميتوانست جز تقلايى باشد براى وصله پينه کردن تئورى‌هاى قبلى با عبارت بيشترى از مارکس و لنين. يا به بيان ديگر تقلايى براى بازسازى تئورى‌هاى در هم ريخته قبلى در شکلى که بتواند دنباله رَوى از جنبش خودبخودى طبقه کارگر را تقديس نمايد. بدين ترتيب بحران کنونى اپورتونيسم خودبخودى در جنبش ما، که تحت فشار پرولتاريا و تولد مارکسيسم انقلابى در رابطه با نيازهاى اين طبقه به اپورتونيسم حاکم تحميل شده است، قبل از هر چيز عبارت از اصرار و کوششى است که براى تقديس دنباله روى از جنبش خودبخودى طبقه کارگر، و ارتقاء آن تا حد سيستمى جامع از نظرات و تاکتيک‌ها بر زمينه مخدوش کردن مرزهاى طبقاتى و خلط وظائف انقلاب دمکراتيک با انقلاب سوسياليستى به عمل ميآيد.
47
بحران کنونى که نتيجه به زير سؤال کشيده شدن اپورتونيسم خودبخودى حاکم توسط مارکسيسم انقلابى است، به خاطر عدم صراحت و روشن نبودن مرزهاى دقيق و قاطع بين اين اپورتونيسم و مارکسيسم انقلابى، در سطح جنبش کمونيستى خود را در فقدان هويت ايدئولوژيک- سياسى معين و اثبات شده گروه‌ها، سازمان‌ها و محافل متعدد نشان ميدهد.
48
٢) تفرقه در صفوف جنبش کارگرى مولفه ديگر توضيح دهنده "تشتت و پراکندگى" جنبش کمونيستى است. ما بسيار گذرا، آنجا که از مبانى عينى رشد و شکل‌گيرى اپورتونيسم خودبخودى ياد ميکرديم، به پاره‌اى از علل تفرقه جنبش کارگرى نيز اشاره کرديم. توضيح اين تفرقه در جنبش کارگرى مستلزم بررسى ويژه‌اى در مناسبات اقتصادى، سياسى و همچنين نتايج حاصله از خود مبارزه طبقاتى پرولتاريا است که ما در اينجا به آن نميپردازيم. از نقطه نظر بحث ما، اين تفرقه در جنبش کارگرى که از کمترين تجربه، امکانات و تشکيلات، حتى اتحاديه‌اى، برخوردار است، واقعيتى انکار ناپذير ميباشد. دنباله رَوى "رهبران" از جنبش خودبخودى کارگرى در شرايط تفرقه در صفوف اين جنبش به معناى دنباله روى عملى از بخشها، اجزاء و لايه‌هاى پراکنده اين جنبش نيز هست. هر يک از گروه‌ها، محافل و سازمانهاى متعدد در ارتباط خود با بخش و بخش‌هاى مجزا از جنبش کارگرى مطالبات خرد، محدود و پراکنده آن بخش را مضمون فعاليت تهييجى و سازماندهى عملى در بين کارگران قرار ميدهد. و اين در حالى است که تمام گروه‌ها و محافل و سازمان‌ها مجبورند، عليرغم محدويت و يا گستردگى حوزه فعاليت و دامنه ارتباطشان با جنبش کارگرى به دليل درگير بودن با کليه مقولات برنامه‌اى و تاکتيکى، شکل و شمايل سراسرى داشته باشند. از اين رو شرکت عملى گروه‌ها، محافل و سازمانها در جنبش پراکنده کارگرى، که وجود مبارزات انقلابى در جامعه اين شرکت را امرى مطلقا الزامى ساخته است، ناگزير به تفرقه سياسى و پراکندگى تشکيلاتى جنبش کمونيستى منجر گرديده است.
49

خلاصه کنيم:

"تشتت ايدئولوژيک"، "تفرقه سياسى" و "پراکندگى تشکيلاتى" جنبش کمونيستى ما بيانگر اين واقعيت است که
51
١- جنبش ما دوران بحران اپورتونيسم را ميگذراند. مرزهاى بين مارکسيسم انقلابى و اپورتونيسم در سطح جنبش کمونيستى مخدوش بوده و گروه‌ها، محافل و سازمانهاى متعدد فاقد يک هويت ايدئولوژيک- سياسى معين و تثبيت شده ميباشند.
52
٢- تفرقه در جنبش کارگرى در شرايطى که جنبش کمونيستى عمدتا به دنباله روى عملى از بخش‌ها و اجزاء اين جنبش کشيده ميشود، به پراکندگى کمونيستها در ارتباط با جنبش کارگرى ميانجامد.
53
"تشتت و پراکندگى" جنبش کمونيستى برآيند تاثيرات متقابل اين دو مؤلفه بر يکديگر است. از اينرو ناديده گرفتن هر يک از اين دو مؤلفه، يعنى بحران اپورتونيسم و تفرقه جنبش کارگرى، و وحدت را تنها در برخورد به يکى از اين دو جستجو کردن سر منشاء انحرافات پراتيسيستى و آکادميستى در مساله وحدت است که فوقا به آن اشاره کرديم. نديدن بحران اپورتونيسم به ديدى پراتيسيستى، و نديدن تفرقه موجود در جنبش کارگرى به ديدى آکادميستى در زمينه پروسه وحدت منجر ميگردد. و لذا هرگونه پيشنهادى در زمينه وحدت بايد اين هر دو مولفه را در تاثيرات متقابلشان در نظر گرفته و پاسخگوى مسائل و معضلات مطرح در رابطه با اين دو مؤلفه باشد.
54
گفتيم که نظرات رايج در جنبش کمونيستى که حاکى از گرايش به وحدت خواهى صرف ميباشند، "تشتت و پراکندگى" را به عنوان چيزى درخود توضيح ميدهند: "تشتت و پراکندگى خود منشاء و زمينه بسيارى ضعفها، بيماريها و انحرافات است" و يا "تشتت و پراکندگى ظرفيت جنبش ما را بشدت از وى سلب کرده است". حال اگر سؤال شود، برا رفع "ضعفها، بيماريها و انحرافات" و براى تقويت و يا بازگرداندن توان و ظرفيت سلب شده جنبش کمونيستى به آن چه بايد کرد؟ از يک وحدت‌خواه صادق و پيگير پاسخ خواهيد شنيد...

55
... براى وحدت کل جنبش کمونيستى... ضرورى و بسيار هم ضرورى است که آن نيروهاى کمونيستى که هيچگونه اختلاف نظرات و يا عدم شناسايى‌ها و ابهامات اساسى و اصولى، جدايى تشکيلاتى آنان را توضيح نميدهد و از توافق لازم در زمينه‌هاى اساسى برخوردارند، يا اختلافاتشان به حدى است که چشم انداز حل آن بسيار روش و نزديک متصور ميگردد و يا اينکه در يک تشکيلات کمونيستى قابل جمع ميباشند، چه به منظور شرکت فعال، گسترده و همه جانبه در جنبش کارگرى و توده‌اى و چه به منظور انجام مبارزه ايدئولوژيک براى تثبيت مواضع خويش در جنبش کمونيستى و از اين طريق تدارک تئوريک- سياسى و برنامه‌اى حزب کمونيست، هر چه سريع‌تر وحدت سياسى- ايدئولوژيک خود را در وحدت تشکيلاتى ماديت و تبلور بخشند.
(رزمندگان ١٨، اطلاعيه وحدت...)

56
آنچه را که نقل کرديم خلاصه ميکنيم تا "فرمول وحدت" را بدست آوريم: ضرورى و بسيار هم ضرورى است که اگر از يکديگر مطمئن ميباشيد، براى شرکت فعال در جنبش کارگرى و براى تثبيت مواضع خويش در جنبش کمونيستى وحدت کنيد! آيا چنين وحدت‌هايى در مسير حزب و تسريع کننده راه حزب است؟ اگر شما صرفا به "تحزّب" معتقد باشيد و نه حزب کمونيست، بله در راه حزب است. فرمول آنچنان شامل است که اپورتونيستها نيز ميتوانند - و نه تنها اپورتونيستها بلکه اگر کلمه "کمونيست" را از آن بزدائيم، باندهاى سياه نيز - ميتوانند بر مبناى آن وحدت کنند و براى تثبيت مواضع خويش و شرکت فعال در جنبش و "تدارک تئوريک- سياسى و برنامه‌اى" حزبشان به تلاشهاى خود گسترش بخشند. اما وحدت بر مبناى چنين فرمولهايى نه تنها تسهيل کننده راه رسيدن به حزب نيست، بلکه ما معتقديم مانع بر سر راه استقلال طبقاتى پرولتاريا و در نتيجه حزب کمونيست است، زيرا:
57
اولا تعيين نميکند که "آن نيروهاى کمونيستى که هيچگونه اختلاف نظرات... اساسى و اصولى" ندارند بايد از کدام نظرات مثبتا برخوردار باشند تا مبارزه ايدئولوژيک براى تثبيت آن نظرات در خدمت ايجاد وحدت معنوى پرولتاريا قرار گيرد؟ ثانيا "وحدت کلمه" در بين "آن نيروهاى کمونيست" بايد از چه بيان عملى برخوردار باشد و بايد در کدام وظائف معين براى متحد ساختن صفوف در هم ريخته جنبش کارگرى به زير پرچم کمونيستى تبلور يابد؟ لنين در طرح موافقت‌نامه وحدت بين گروه "سوسيال دمکرات" و گروه ايسکر، شرط متحقق شدن وحدت اين دو گروه را "هماهنگى نظرات اساسى و يکسان بودن وظائف عملى" ذکر ميکند. "فرمول وحدت" اين دومى، يعنى يکسان بودن وظائف عملى، را به کلى فراموش ميکند و شرط وحدت را اشتراک نظرات اساسى قرار ميدهد. سخن گفتن در خارج از زمان و مکان شايسته کمونيست‌ها نيست و ما اگر اين فرمول را خارج از زمان و مکان مورد قضاوت قرار نداده، بلکه آن را به شرايط مشخص جنبش خود تعميم دهيم و از لحاظ عملى به آن توجه کنيم، خواهيم ديد که در شرايط نامشخص بودن کامل نظرات اساسى، يعنى برنامه‌اى، در جنبش ما و در شرايط فقدان هويت ايدئولوژيک- سياسى معين و تثبيت شده گروه‌ها، سازمانها و محافل مختلف، چنين وحدت‌هايى جز راهگشايى بر خزيدن اپورتونيسم خودبخودى در تشکيلات و بدين طريق تقويت و استمرار بخشيدن به اين اپورتونيسم حاصلى ندارد.
58
البته هيچکس نميتواند از تمايلات آکادميستى روشنفکران جلوگيرى کند و مانع از اين شود که روشنفکران و محافل روشنفکرى در صورت "فقدان عدم شناسايى‌ها و ابهامات اساسى و اصولى" (با هر تعريفى که از اين اصول و اساس داشته باشند) در محافل بزرگترى اجتماع کنند. "اختلافات خود را که چشم انداز حل آن بسيار روشن و نزديک متصور ميگردد" با تحقيق، آموزش و مبارزه تئوريک درونى حل کنند و براى تثبيت مواضع خويش در جنبش کمونيستى - يا در ميان محافل ديگر - به مبارزه ايدئولوژيک بپردازند. اما اين وحدت که "يکسان بودن وظايف عملى" يعنى بيان عملى "نظرات اساسى" را فراموش ميکند و فقدان نقشه و تاکتيک معين براى متحد ساختن جنبش کارگرى به زير پرچم کمونيستى را پرده پوشى ميکند، نه وحدتى در جهت استقلال طبقاتى پرولتاريا، بلکه وحدتى محفلى است. اين آکادميسم صرف است و حجم محفل هر اندازه هم که بزرگتر شود نميتواند خصلت آکادميستى چنين وحدتى را زائل کند.
59
از سوى ديگر اين پراتيسيسم کامل است. انقلابيون ميتوانند در صورت "فقدان عدم شناسايى‌ها و ابهامات" به منظور شرکت فعال گسترده و همه جانبه در جنبش کارگرى و توده‌اى" در يک تشکيلات بزرگتر جمع گردند و تحت انضباطى آهنين به مبارزه خود گسترش بخشند. اما از نقطه نظر کمونيستى و از نقطه نظر پرولتاريا، چنين گسترش مبارزه‌اى جز تعميم خرده کارى، کار بى هدف و بى نقشه، بدون تاکتيک مشخص طبقاتى و در يک کلام جز تشديد مبارزه از ديدگاهى خرده بورژوايى چيزى نيست.
60
گرايش به "وحدت خواهى صرف" همچنان که پيش‌تر گفتيم انعکاس صريح آن ديدگاه اپورتونيستى ميباشد که حزب کمونيست را تا حد يک حزب دمکرات خرده بورژوايى تنزل ميدهد. اين گرايش به وحدت خواهى از لحاظ مفهوم طبقاتى آن در شرايط کنونى مبارزه طبقاتى بازتاب فشار خرده بورژوازى در ممانعت از استقلال ايدئولوژيک و تشکيلاتى پرولتارياست.
61
حال بايد به اين سؤال که در آغاز طرح کرديم بازگرديم: چگونه ميتوان واقعيات کنونى جنبش کمونيستى را که در "تشتت ايدئولوژيک"، "تفرقه سياسى" و "پراکندگى تشکيلاتى" اين جنبش تبلور يافته است در راه دستيابى به برنامه و تاکتيک کمونيستى، در راه برافراشتن پرچم واحد و مستقل پرولتارياى ايران و سازماندهى مبارزه طبقاتى او به زير اين پرچم دگرگون ساخت؟
62
در بيانيه "بسوى سوسياليسم" ما حلقه اصلى مبارزه را براى دستيابى به برنامه و تاکتيک کمونيستى مبارزه تئوريک دانستيم. اگر "تشتت و پراکندگى" در جنبش ما بيانگر اين واقعيت است که
١) گروه‌ها، سازمانها و محافل متعدد فاقد يک هويت ايدئولوژيک- سياسى معين و تثبيت شده ميباشند و مرزهاى بين مارکسيسم- لنينيسم و اپورتونيسم در سطح جنبش کمونيستى مخدوش است و
٢) تفرقه در جنبش کارگرى، در شرايطى که جنبش کمونيستى عمدتا به دنباله روى عملى از بخش‌ها و اجزاى اين جنبش کشيده ميشود، به پراکندگى در ارتباط با جنبش کارگرى ميانجامد، اين واقعيت وظيفه مبرم ما را در دست گرفتن همين حلقه اصلى مبارزه تعريف مينمايد، زيرا:

63
از يکسو، "اگر قرار نيست که بحث و جدلهاى ما بى ثمر بماند، اگر قرار نيست که به ابتذال برخوردها و رقابت‌هاى شخصى کشانيده شود، اگر قرار نيست که منجر به اغتشاش و سردرگمى نظرات و مخدوش نمودن مرزهاى بين دوستان و دشمنان گردد، مطلقا ضرورت دارد که مساله برنامه در اين بحث و جدل‌ها منظور گردد. پلميک در صورتى ميتواند مفيد واقع گردد که روشن کند که اختلافات تا چه حد عميق هستند. آيا اين اختلافات ماهوى هستند يا اختلافاتى بر سر مسائل جزئى. آيا اين اختلافات مانع از کار مشترک در صفوف يک حزب واحد است يا خير؟ فقط منظور کردن مساله برنامه در اين پلميک، فقط بيان مشخص و روشن کردن نظرات دو طرف درگير در پلميک بر سر نظرات برنامه‌اى‌شان، ميتواند پاسخى براى تمامى اين مسائل فراهم کند. مسائلى که مصرانه خواستار پاسخ روشن و قاطعى هستند.
(لنين، يک پيش نويس برنامه حزب - ١٨٩٩)

64
به عبارت ديگر براى پايان دادن به "اغتشاش و سردرگمى نظرات" و مخدوش بودن مرز بين اپورتونيسم با مارکسيسم- لنينيسم، يعنى همان چيزى که مترادف با فقدان هويت ايدئولوژيک- سياسى معين گروهها و محافل متعدد در جنبش کمونيستى ماست، "مطلقا ضرورت دارد که مساله برنامه را" در پلميک‌هاى خود وارد کنيم. ما بايد اين جسارت کمونيستى را داشته باشيم که با ابراز صريح و روشن نظرات برنامه‌اى خود، هويت واقعى ايدئولوژيک- سياسى‌مان را نشان دهيم. بايد ثابت کنيم که فقدان هويت خويش و يا هويت مخدوش و اپورتونيستى خويش را تحت عنوان "تشتت ايدئولوژيک- سياسى جنبش کمونيستى" پنهان نميسازيم. بايد ثابت کنيم که فريادهاى وحدت خواهى ما پرده‌اى بر "نظرات اساسى و اصولى" فرقه‌اى ما و يا فقدان هر گونه نظر اساسى و اصولى در نزد ما نيست. و در يک کلام بايد با شرکت عملى در مبارزه تئوريک براى دستيابى به برنامه و تاکتيک کمونيستى نشان دهيم که واقعا در راه وحدت جنبش کمونيستى مبارزه ميکنيم.

65
مادام که ما در مسائل اساسى برنامه و تاکتيک وحدت نداشتيم، آشکارا ميگفتيم که در دوران پراکندگى و محفل سازى زندگى ميکنيم. علنا اظهار ميداشتيم که قبل از متحد شدن بايد مرزبندى نمود. در آن وقت ما از شکل‌هاى سازمانى مشترک حتى دم هم نميزديم، بلکه فقط و فقط درباره مسائل جديد (در آن موقع واقعا هم جديد) مبارزه برنامه و تاکتيکى با اپورتونيسم چون و چرا ميکرديم.
(لنين، يک گام به پيش، دو گام به پس)

66
ما دوران "محفل بازى" و "پراکندگى" را نميتوانيم پشت سر بگذاريم، مگر آنکه بتوانيم به مرزبندى‌هاى قاطع و روشن با اپورتونيسم بر اساس برنامه و تاکتيک دست يابيم. تکفير کردن "تشتت و پراکندگى" و برآشفتگى از آن هر آنقدر هم که از طرف ما صادقانه باشد، تا هنگامى که عملا ثابت نکنيم که حاضريم حلقه اصلى مبارزه را براى دستيابى به برنامه و تاکتيک در دست گيريم؛ تا هنگامى که ثابت نکنيم از وارد شدن در مبارزه جدى تئوريک نميترسيم که مبادا هويت اپورتونيستى و يا فقدان هويت ما برملا گردد، اين تکفير "تشتت و پراکندگى" و آه و ناله از آن بيانگر چيزى جز صداقت ابلهانه به اميد بدست آمدن "وحدت کلمه آسمانى" در جنبش کمونيستى نخواهد بود.

67
و از سوى ديگر:... برنامه بايد نظرات اساسى ما را فرموله کند، وظايف سياسى عاجل ما را دقيقا مشخص کند، مطالبات مطروحه در زمينه فعاليت تبليغاتى را ذکر کند، کار تبليغ را سر و سامان داده، يکپارچه کند و آن را توسعه دهد. و بدين طريق امر تبليغ را از صورت خرد و پراکنده براى مطالبات منفرد و ناچيز به تبليغ براى مجموعه کل مطالبات سوسيال دمکراتيک [کمونيستى - ب.س] ارتقاء دهد. امروز زمانى است که فعاليت‌هاى سوسيال دمکراتيک باعث ظهور نسبتا وسيع محافل روشنفکران سوسياليست و کارگران آگاه به معرفت طبقاتى شده است. ضرورت فورى ايجاب ميکند که از طريق يک برنامه، ارتباطات مابين آنها تقويت و بدين طريق به همه آنها مبناى درستى براى فعاليت بيشتر و گسترده‌تر بدهد.
(لنين، يک پيش نويس برنامه حزب)

68
بدين ترتيب، ما با بدست گرفتن حلقه اصلى مبارزه براى دستيابى به برنامه و تاکتيک، خواهيم توانست که به طور جدى براى از بين بردن تفرقه و پراکندگى در ارتباطمان با جنبش کارگرى مبارزه کنيم. خواهيم توانست که در فعاليت تبليغى و سازماندهى عملى خود در بين توده‌هاى کارگر سياست تبليغى منسجمى متکى بر مطالبات پرولترى در انقلاب را بر جاى سياست تبليغى متکى بر مطالبات "منفرد" و "ناچيز" که الزاما به صورت خرد و پراکنده و در حالت دنباله روى از بخشها و اجزاء پراکنده جنبش کارگرى دنبال شود، بنشانيم. خواهيم توانست با تبديل و ارتقاء مضمون فعاليت تبليغى و سازماندهى عملى در بين توده‌ها به يک مضمون واحد تبليغات کمونيستى، اولا به گروه‌ها و محافل پراکنده مبناى درستى براى فعاليت بيشتر و گسترده‌تر بدهيم و ارتباطات بين آنها را تقويت کنيم، ثانيا، به بنياد استوارى براى متحد ساختن صفوف پراکنده جنبش کارگرى به زير پرچم واحد کمونيستى از طريق وحدت بين پيشروان جنبش دست يابيم.
69
و اما، به همان اندازه که اتحاد معنوى ما ضمن مبارزه تئوريک براى دستيابى به برنامه و تاکتيک کمونيستى در برابر اپورتونيسم خودبخودى به طور اخص و ديگر اشکال و مظاهر اپورتونيسم به طور اعم حاصل ميگردد، ما مـُـلزميم که به اين اتحاد معنوى در عرصه‌هاى مشخص مبارزه طبقاتى بيان مادى و عملى بدهيم. به عبارت ديگر بايد که اتحاد معنوى خود را در عمل تاييد کرده، پايدارى خود را در اين اتحاد و صحت اتحادمان را بر زمينه‌اى مادى اثبات کنيم و اين زمينه مادى را به مبنايى براى ارتقاء اتحاد معنوى خود تبديل سازيم. از اين رو ما به مقوله اتحاد عمل بين نيروهاى کمونيست در عرصه‌هاى مشخص مبارزه طبقاتى براى بيان عملى بخشيدن به اتحاد معنوى خود و تاييد اين اتحاد در پراتيک مبارزه طبقاتى تاکيد ميورزيم.
70
اتحاد عمل بر اساس اتخاذ پلاتفرم‌هاى روشن کمونيستى در اين يا آن عرصه مشخص مبارزه طبقاتى، و مبارزه متحدانه براى جلوگيرى از وارد کردن اپورتونيسم در اين عرصه‌ها، به نوبه خود ميتواند و بايد به زمينه‌اى مادى براى ارتقاء اتحاد معنوى بيشتر و گسترده‌ترى از مبارزه طبقاتى بدل گردد. تا هنگامى که ما نتوانسته‌ايم با دستيابى به برنامه کمونيستى و با اتخاذ تاکتيک واحد از طريق تشکيلات واحد به تفرقه سياسى و پراکندگى در ارتباطمان با جنبش کارگرى به طور قطع خاتمه بخشيم، اتحاد عمل تنها راه ممکن و تنها شکل ممکن براى کاستن از تفرقه سياسى و پراکندگى ارتباط کمونيستها با جنبش کارگرى خواهد بود. بدين ترتيب، به اعتقاد ما اتحاد عمل نه آلترناتيوى براى وحدت، بلکه راهگشاى وحدت و امر ضرورى براى وحدت است.

* * *


بدون امضا - بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک- سياسى اتحاد مبارزان کمونيست - شماره دوم - شهريور ١٣٥٩


اين مقاله بى امضا از بسوى سوسياليسم نوشته رفيق حبيب فرزاد است که به اشتباه در ليست آثار منصور حکمت جا گرفته بود. از همه و بخصوص رفيق حبيب فرزاد بخاطر اين سهل انگارى و بى اطلاعى عذر ميخواهم و بار ديگر بمنظور جلوگيرى از تکرار اين اشتباهات توجه همه را به استمدادمان در صفحه‌اى که از روز اول به ليست آثار لينک شده است جلب ميکنم.

اين مقاله هميشه ماندنى رفيق فرزاد در اين سايت ميماند و فقط از ليست آثار حکمت حذف ميشود. براى مراجعه دوباره به اين مطلب ميتوانيد از صفحه آرشيو نشريات قديم استفاده کنيد.

با پوزش مجدد
مسئول سايت ٦ر٦ر٢٠٠٥


زيرنويسها
١- احمد زاده، مبارزه مسلحانه...
٢- لنين، چرا سوسيال دمکراسى بايد عليه سوسيال رولوسيونرها قاطع و بى مهابا اعلام مبارزه نمايد؟ - از مجموعه مقاله هاى "مبارزه مسلحانه جدا از توده"، چاپ فارسى