گوش کنيد
زمينه هاى انحراف و شکست انقلاب پرولترى در شوروى
گزيده اى از مباحثات يک سمينار حزبى
3
نوبت اول - بعد از ارائه بحث توسط غلام کشاورز
4
منصور حکمت: رفيق غلام غير از قسمت آخر صحبتهايش در مورد رابطه بورژوازى و پروسه صنعتى شدن روسيه که منهم با آن موافقم، در باقى صحبتهايش ابهام و اشکالاتى را باقى را گذاشت. شخصا فکر ميکنم او يک متدولوژى غلط در نگرش به مساله شوروى را بيان کرد. رفيق غلام گفت دو رکن اساسى شکست انقلاب پرولترى در روسيه يکى فراموش شدن انترناسيوناليسم بود آنهم به اين معنى که ساختمان سوسياليسم در يک کشور ممکن نيست و انقلاب جهانى ميبايست به کمک انقلاب روسيه بيايد و ثانيا ديکتاتورى پرولتاريا آن شکل ويژهاى که بايد به خودش ميگرفت يعنى شکل اعمال اراده تودهاى را به خود نگرفت. استنباط من اين است که رفيق ميگويد فىالواقع ديکتاتورى پرولتاريا در روسيه برقرار نشد و احتمالا ديکتاتورى حزب يا چيزى شبيه به آن بوجود آمد.
5
در اين شک نيست که انقلاب اکتبر در مقابل وظايف اقتصادىاش شکست خورد يا به هر حال وظايف اقتصادى انقلاب اکتبر مسالهاى است که ميتواند محور انحرافات سياسى باشد و به هر صورت ربط جدى با آن دارد. بنظر من عدم آمادگى در قبال اين وظايف اقتصادى در شکست بلشويکها در روسيه نقش حياتى داشته است. متدولوژى رفيق غلام در واقع فرقى با متدولوژى حزب کمونيست انترناسيونال که اينجا آنرا نقد کرد ندارد. اين متدولوژى ناآمادگى بلشويکها در انجام وظايف اقتصادى پس از انقلاب را تقديس و تئوريزه ميکند. با اين حکم که ساختمان اقتصادى سوسياليسم در يک کشور ممکن نيست، از پيش وظيفه اقتصادى بدوش پرولتاريا در يک کشور نميگذارد و بنابراين در مقابل بورژوازى که نوعى وظايف اقتصادى را براى بهبود مادى جامعه مطرح ميکند بىدفاع و بىآلترناتيو ميماند و به همين دليل شکست ميخورد و ناگزير پروسه صنعتى شدن روسيه را به بورژوازى ميسپارد. بطور کلى کسانى که با اين ديدگاه عدم امکان سوسياليسم در يک کشور را مطرح ميکنند و بعد هم اين پاسخ "انترناسيوناليستى" را ميدهند که انقلاب فقط از لحاظ بينالمللى ميتواند پيروز بشود تا براى پرولتاريا معنى اقتصادى داشته باشد، ناآمادگى تئوريکى و عملى بلشويکها را براى برخورد به وظايف اقتصادى پرولتاريا بعد از کسب قدرت تقديس ميکنند. اين اشکالِ بحثِ هم رفيق غلام و هم حزب کمونيست انترناسيونال است که رفيق سعى کرد با آن مرزبندى کند. فعلا همينقدر اضافه ميکنم که نا آمادگى در تعريف و تبيين وظايف اقتصادى انقلاب پرولترى در يک کشور، هنگامى که اين انقلاب به هر حال در يک کشور اتفاق افتاده است، به اين معنى است که کمونيستها در مقابل موضع بورژوازى (تحت عنوان "ساختمان سوسياليسم در يک کشور" که رفيق غلام بدرستى نشان داد که چطور بورژوازى از اين موضع حمايت ميکند) آلترناتيو اقتصادى ندارد. اگر بنا بود در همه دنيا در يک لحظه انقلاب بشود و همه با هم سوسياليست بشوند شايد اصلا ابهامى پيش نميآمد. تمام پيچيدگى مبارزه انقلابى اين است که سير وقايع مطابق اين انتظار پيش نرود و انقلاب کارگرى به معناى سياسى در يک کشور پيروز شود. در اين حالت، يعنى در مورد روسيه ناآمادگى کمونيسم در آن کشور در برخورد به وظايف اقتصادىاش پس از انقلاب است که به بورژوازى اين امکان را ميدهد تحت نام سوسياليسم در يک کشور منافعش را دنبال کند و پرولتاريا نقدى به اين "سوسياليسم در يک کشور" نداشت. آن کسى که نقد داشت باز همين ناآمادگى را تقديس کرده و ميگفت بايد منتظر انقلاب جهانى بود. اين نقد اساسى من در مورد بحث رفيق غلام است و بحث اثباتى خود را بعدا مطرح ميکنم. بطور کلى در مورد پروبلماتيک "سوسياليسم در يک کشور" بايد بگويم در شکل موجودش، چه نفياًً و چه اثباتا به نظر من بورژوازى آنرا براى پرولتاريا مطرح کرده است.
6
در عين حال سؤالاتى دارم که پاسخ به آنها به روشنتر شدن بيشتر بحث کمک خواهد کرد. رفيق غلام دو انحراف سياستهاى بلشويکها را در سطح جهانى و در سطح داخلى (مسخ ديکتاتورى پرولتاريا) توضيح داد ولى من متوجه نشدم که آيا وى رابطه علّىاى هم بين آنها برقرار ميکند يا اينکه از نظر وى ربطى به همديگر ندارند؟ اگر ديکتاتورى پرولتاريا واقعا ديکتاتورى پرولتاريا بود و آن اشکال ويژه شورايى برقرار بود چه تضمينى وجود داشت که سياست شوروى در قبال انقلاب چين يا آلمان و يا در ايران در مقابل کودتاى رضاخان و غيره سياست پرولترى باقى بماند؟ اينجاست که به نظر من در بحث غلام نقش حزب پيشرو از قلم ميافتد. اما اگر اين دو تا عرصه از همديگر جدا هستند کداميک شرط لازم و کافى ميتواند باشد؟ آيا اگر ديکتاتورى پرولتاريا مسخ شده بود اما سياست بلشويکى در عرصه جهانى داير بر گسترش انقلاب جهانى بود ما با روسيه امروز مواجه نميشديم؟ و اگر ارتباطى با هم دارند او اين رابطه را چطور ميبيند؟
7
اگر آنطور که مانيفست کمونيست و مارکس ميگويد، انقلاب سوسياليستى و ديکتاتورى پرولتاريا بر سر خلع يد کردن از خلع يد کنندگان است، سؤال بعدى من اين است که آيا خلع يد کردن از خلع يد کنندگان در يک کشور ممکن است يا نه؟ اگر ممکن است، در يک کشور آلترناتيو پرولتاريا به مفهوم اقتصادى آن در مقابل اين خلع يد چيست؟ آيا آلترناتيو پرولتاريا نوعى سيستم اقتصادى در چند کشور است يا اينکه اصلا يک نظام اقتصادى جهانى است؟ اگر خلع يد کردن از خلع يد کنندگان در يک کشور ممکن نيست آنوقت اين سؤال پيش ميآيد چرا ديکتاتورى پرولتاريا که اساسا ابزار اين کار است، در يک کشور ممکن است؟ لنين در مورد حکومت کارگران، شرکت حزب سياسى طبقه کارگر در قدرت و يا حتى مطلق بودن قدرت حزب سياسى طبقه کارگر در دولت را گواه ديکتاتورى پرولتاريا نميگيرد. در انقلاب ١٩٠٥ نيز وقتى پاسخ پاوروس را در رساله
"دو تاکتيک" ميدهد، ميگويد که: اگر سوسيال دمکراسى قدرت را بدست بگيرد، اين به معنى ديکتاتورى پرولتاريا نيست چرا که اين قدرت نه براى انقلاب سوسياليستى بلکه براى انقلاب دمکراتيک و با نيروى چنين انقلابى کسب شده است. بنابراين ديکتاتورى پرولتاريا، حکومتى است که براى انقلاب سوسياليستى و همچنين جهت ايجاد تحول سوسياليستى در جامعه کسب شده است. اگر چنين عملى ممکن نيست بايد خود تحقق ديکتاتورى پرولتاريا و نه فقط ساختمان سوسياليسم مقولهاى جهانى ميشد و البته اين هم باز جزو ابهاماتى است که رد کنندگان ايدهآليست "سوسياليسم در يک کشور" در بحثهاى خود باقى ميگذارند.
8
سؤال بعدى من اين است که آيا پرولتارياى انقلابى بعد از کسب قدرت، وظايف اقتصادى دارد يا نه؟ اگر چنين وظيفهاى وجود دارد در آنصورت مضمون و محتواى آن چيست و چه اَشکالى دارد؟ به اين ترتيب ميخواهم رفيق غلام مرز خود را با ديدگاهى که اصولا منکر مبارزه و وظايف اقتصادى براى پرولتاريا در دوره بعد از کسب قدرت است، روشن کند.
9
يک نکته ديگر اين که بنظر من رفيق غلام در بحثهايش مقاطعى از عصبانيت لنين را بطور غير قابل هضمى به عنوان سند تاريخى ارائه داد براى اينکه توضيح بدهد دولت شوروى از چه مقطعى بورژوايى بوده است. رفيق اشاره کرد به اينکه لنين در فلان تاريخ گفته دولت شوروى خود دولت تزارى است. اين معناى ديگرى ندارد بجز اينکه بگويد منهم تزارم. اينکه لنين عصبانى ميشود به حزبش ميتازد و در بعضى مواقع با مشکلات به شيوه خيلى تندى برخورد ميکند، بنظر من هيچ سند تاريخى- تحليلى براى توضيح ماهيت شوروى نيست. اگر بطور واقعى چنين فرمولبندى بيانگر تمامى اعتقاد لنين ميبود، بطور طبيعى ميبايست لنين دست بکار سرنگون کردن چنان دولتى ميشد.
|
|