نکاتى درباره وظايف و شيوه هاى ما
بخشى از وظايف يک چنين حزبى طبعا عام و مستقل از دوره هاى تاريخى مشخص است و از کل بنياد سرمايه دارى مايه ميگيرد. وظايفى که از مقابله ما با سرمايه دارى بطور کلى ناشى ميشود. از سوى ديگر وظايفى هم هست که خصلت کاملا دورهاى دارد و به دليل مشخصات زمان حال در دستور ما قرار ميگيرد.
به وظايف کلى و هميشگى حزب فقط به اختصار اشاره ميکنم:
١- مسلح کردن جنبش سوسياليستى کارگرى به يک افق روشن و يک نگرش محکم و مستدل. اين هميشه کار مارکسيستها بوده است. اساس اين، بردن نقد روشن مارکسيستى از جهان و جامعه سرمايه دارى بدرون جنبش طبقه کارگر است.
٢- متحد کردن جنبش طبقه کارگر به عنوان يک صف قدرتمند و موثر در سرنوشت جامعه در هر مقطع. تبديل کردن جنبش طبقه کارگر تحت پرچم گرايش سوسياليستى کارگرى به يک جنبش مدعى قدرت و به يک آلترناتيو اجتماعى.
٣- ارائه آلترناتيوجامعه معاصر.
٤- سازماندهى انقلاب اجتماعى طبقه کارگر براى تحقق سوسياليسم.
٥- شرکت در همه سنگر هاى مبارزه کارگرى اعم از دفاعى و تعرضى در برابر بورژوازى و مبارزه براى رفع تبعيض و ستم از اقشار فرودست جامعه. دفاع از انسان در تمام وجوه در مقابل نظم ضد انسانى موجود و دفاع از هر ذره آزادى و برابرى.
هر يک از اينها طبعا به يک سلسله فعاليتهاى متنوع ترجمه ميشود و مضمون اصلى فعاليت کمونيستى کارگرى را تشکيل ميدهد.
وظايف مشخص ما از موقعيت خاص جهان امروز ناشى ميشود. راجع به اين موقعيت جهانى زياد صحبت کرده ايم و بهرحال اينجا فرصت بحث تفصيلى راجع به آن نيست. من فقط آن نکاتى را ميشمارم که مستقيما روى فعاليت ما به عنوان کمونيست کارگرى تاثير ميگذارد و اولويتهاى خاصى را در دستور ما قرار ميدهد:
١- دنيا دستخوش يک تلاطم و سردرگمى اجتماعى وسيع است. اين دوره، دوره روشنى و قطعيت نيست. دوره اى نيست که مردم جهت حرکت اوضاع را تشخيص ميدهند. دهه هشتاد براى مثال از اين نظر بسيار روشن تر بود. در اروپا براى مثال، چهارچوب عمومى نظمى که ميرفت جاى اوضاع دهه هاى قبل بنشيند کمابيش معلوم بود و عمدتا شاهد تلاشهاى فردى مردم در سطوح مختلف براى محکم کردن موقعيت خود در رابطه با روندهاى اقتصادى و سياسى ظاهرا معلوم بوديم. اما اين دوره اى است که در آن همه معادلات پيشين به هم ريخته است. همه آن موازينى که تا چند سال پيش مفروض گرفته ميشد زير سوال رفته است. بطور کلى انسانها در ابهام و ترديد هستند. چهره سياسى و اقتصادى جهان دگرگون ميشود و به اين اعتبار محاسبات تاکنونى افراد در تلاش براى بهبود زندگى و تامين منافعشان بهم ميريزد. يک ناباورى عميق به هر نوع ايده اى براى تغيير اساسى جامعه در بين مردم موج ميزند. يک سلسله معضلات مشخص طرح شده است که هنوز پاسخى، که درست يا غلط خيال اين نسل مردم را راحت تر کند، يافت نميشود. بسر محيط زيست چه دارد ميايد، وحدت اروپا به کجا ميرسد، شکاف شمال و جنوب چه عاقبتى پيدا ميکند، رابطه آمريکا با اروپا و ژاپن چه ميشود، نظم نوين چيست، دورنماى حرکت آلمان چيست، رشد فاشيسم و ناسيوناليسم دنيا را به کجا ميبرد، فقر در جهان سوم چگونه عقب رانده ميشود، دولت و آموزش و پرورش غير مذهبى تا چه حد زير فشار تحرک جديد جريانات مذهبى مورد تجديد نظر قرار ميگيرد، جنگ و آوارگى و مهاجرت دنيا را با چه موقعيتى روبرو ميکند و غيره و غيره. دهها سوال حياتى از اين نوع طرح شده است که براى هيچيک حتى سرنخى از يک جواب در سطح عمومى وجود ندارد. اين ابهام، سردرگمى و عدم اطمينان يکى از مشخصات اصلى اين دوره است.
هر نيروى سياسى که بخواهد در يک چنين دوره اى عرض اندام کند بايد حرف داشته باشد، بايد پاسخ داشته باشد. ٣٠ سال قبل شايد اوضاع اينطور نبود. سازمانهاى قالبى با جوابهاى حاضر و آماده و استاندارد وجود داشتند و هر يک سهمى از بازار سياست را بخود اختصاص ميدادند. امروز هر نيروى سياسى، هر گرايش مبارزاتى و هر سياستمدارى بايد از نو پاسخهاى اساسى خود را به مسائل گرهى جهان امروز ارائه کند. مقولات بنيادى اى دارند در دهه نود از نو تعريف ميشوند. حق، برابرى، هويت ملى، بازار، جايگاه دولت در جامعه و غيره. و آن نيروى سياسى که نتواند پاسخ خود را به اين مسائل بدهد نيرويى اجتماعى نخواهد شد. سوسيال دموکراسى با آن يال و کوپالش فلج شده است. در انگلستان حتى وقتى روزنامه هاى سنتا محافظه کار از پشت دولت محافظه کار کنار ميروند، باز سوسيال دموکراسى انگلستان راى نمياورد. بدون پاسخ، بدون خط، هيچ جريان سياسى اى در اين دوره بجايى نميرسد.
بنابراين اولين نتيجه اين وضعيت براى ما، بنظر من اينست که ما بايد در قبال مسائل مهمى در مقياس جهانى نظر و پاسخ داشته باشيم. اين يعنى توان تحليلى و نظرى اين حزب بايد بالا باشد. مسائل جهانى بايد مشغله اين حزب باشد و صاحب نظر بودن راجع به آنها خصوصيت اوليه کادر و فعال اين حزب باشد. ما به حزبى با صلاحيت و توان نظرى و تئوريکى بالا احتياج داريم.
٢- تعرض وسيعى به کمونيسم در جريان است. تا جايى که ميکوشند کلمات سوسياليسم و کمونيسم را به الفاظى زننده در افکار عمومى تبديل کنند. بنظر من بورژوازى مصمم است که اين تعرض به کمونيسم را تا آخر ادامه بدهد. در مقابل، بايد از سوسياليسم بعنوان يک جنبش، يک راه حل و يک بديل قابل تحقق قاطعانه دفاع کرد. بايد توان اين دفاع را داشت. حزب ما بايد حزبى باشد که بتواند بعنوان يک اتوريته در صحنه جدال نظرى و فکرى ظاهر شود. حزب بايد مدافع قدرتمند آرمان سوسياليسم باشد. بتواند ادعاى رايج مبنى بر پيروزى و جاودانگى سرمايه دارى را بکوبد و افشاء کند. وجود يک بلوک جهانى زندگى فکرى جهان بطور کلى زنده نگاه ميداشت. نظرات چپ منتقد شوروى و چين، عليرغم کم نفوذى سياسى و عملى خود اين جريانات، در چنين فضايى بهرحال مورد توجه بود. امروز اوضاع فرق کرده است. کمونيسم کارگرى خود بايد بار ديگر سوسياليسم و کمونيسم و تئورى مارکسيستى را در دستور بحث و مبارزه فکرى در جامعه قرار بدهد. بورژوازى ميخواهد مارکس و انديشه سوسياليستى به فراموشى سپرده شوند. ما بايد توجه جامعه را به اين جلب کنيم. اين توان نظرى و فکرى بالايى ميخواهد. در يک کلمه، دوره چپ کم اطلاع، کليشهاى، کم حرف و غرق در مباحثات فرقهاى و مشغله هاى تشکيلاتى بسر رسيده است. کمونيست امروز بايد نظير کمونيست اول قرن برترى فکرى خود را در برابر سخنگويان درجه يک تفکر بورژوايى به کرسى بنشاند.
٣- يک واقعيت ديگر بحران يونيونيسم است. اين بحران مدتهاست شروع شده است. اتحاديه ها در بسيارى کشورها بشدت عضو از دست ميدهند و در موارد زيادى اتحاديه هايى که پيش از اين بسيار با نفوذ بوده اند، امروز تنها بخش کمى از کارگران رشته خود را متشکل کرده اند. در اکثر کشورهاى اروپايى بشدت بر تعداد کارگران خارج اتحاديه ها افزوده شده است. در طول دهه هشتاد امتيازات و اختيارات قانونى اتحاديه ها يکى پس از ديگرى لغو شده است. کار به لغو اجازه اعتصابات حمايتى و يا ضبط اموال اتحاديه ها توسط دادگاهها کشيده. بجز در موارد معدود، مثلا در آلمان، مبارزات اتحاديه ها ديگر کمتر به نتيجه ميرسد و بسيارى از اتحاديه ها خود از تقابل جدى با کارفرما و دولت اجتناب ميکنند. با اين صف ميليونى بيکاران و ناامنى وضعيت شغلى و اقتصادى کارگران شاغل، دورنماى کار اتحاديه ها حتى از اين هم تيره تر است.
بحران اتحاديه و اشکال سازمانيابى دفاعى و غير سوسياليستى تاکنونى کارگران، موقعيت حساسى را ايجاد ميکند. از يکسو تفرقه و اتميسم و رقابت در ميان کارگران افزايش پيدا ميکند. و از طرف ديگر نياز به يک آلترناتيو جدى براى سازمانيابى توده اى کارگران و متحد نگاه داشتن آنها در برابر بورژوازى بشدت محسوس ميشود. اينجا هم يک فضاى خالى و يک نياز جدى براى تحرک کمونيسم کارگرى بوجود آمده است. جنبش شورايى، بعنوان آلترناتيو اثباتى سوسياليسم کارگرى در قبال سازمانيابى تودهاى ميتواند و بايد در اين خلاء با جديت مطرح بشود. جنبش کمونيستى کارگرى و چپ بطور کلى بدون وجود يک جنبش توده اى و پر تحرک کارگرى به جايى نميرسد. هيچ تشکل حزبى اى نميتواند جاى خالى اعتراض متشکل و توده اى دائمى کارگران در مقياس وسيع را پر کند. حزب کمونيستى کارگرى اى که ميخواهد در اين شرايط پيشروى کند بايد بداند که يکى از مسائل مبرمى که با آن روبروست امر سازمانيابى تودهاى طبقه در اشکال مناسب و کارآمد است. امروز ديگر اتحاديه ها به صورت قبل ظرف اين کار نيستند. ضربات دهه هشتاد و بيکارى و ناامنى اقتصادى اتحاديه ها را از متشکل نگاه داشتن اکثريت کارگران ناتوان کرده است. کمونيسم کارگرى بايد آلترناتيو شورايى خود را با جديت طرح کند.
٤- يک وجه ديگر شرايط اخير افسارگسيختگى جريانات ارتجاعى است. نظير فاشيسم، راسيسم، ناسيوناليسم و مذهب. اينها بجان مردم و جامعه افتاده اند. بعنوان يک نيروى طبقاتى پيشرو، حزب کمونيست کارگرى بايد در صحنه دفاع از بشريت در مقابل اينها حضور داشته باشد. اين خود طيفى از وظايف و اولويتها را براى ما مطرح ميکند.
٥- نکته ديگر اين است که هژمونى دمکراسى بعنوان عنصر اصلى ايدئولوژى رسمى بورژوائى تحکيم شده است. همينجا بايد بگويم که اين دموکراسى معادل آزادى و آزاديخواهى نيست و من نه اينجا و نه عموما از اين کلمه با يک بار مثبت صحبت نميکنم. دموکراسى مقولهاى است معين و مضمون جنبش اجتماعى معينى است. منظور از دموکراسى شيوه و رژيم سياسى مشخصى است که بورژوازى براى تصميم گيرى سياسى در نظام سرمايه دارى تجسم ميکند و محور آن پارلمان و انتخابات پارلمانى (هرچند نيم بند) و پلوراليسم و تعدد احزاب بورژوايى براى نمايندگى کردن خطوط مختلف در طبقه حاکمه است. اين دموکراسى همانقدر به آزادى سياسى ربط دارد که نظام شوروى به سوسياليسم ربط داشت. هر دو حاصل مسخ آرمانهاى اصيل انسانى توسط طبقات حاکمه اند. دموکراسى، با اين معنى معين، در قبال گرايشات ديگر جامعه بورژوايى، نظير ناسيوناليسم، که آنهم به سهم خود در اين دوره به تحرک درآمده است، هژمونى بدست آورده است. براى دوره اى طولانى، آنچه که کمونيسم اطلاق ميشد در يک همزيستى و امتزاج سياسى و فکر با دموکراسى و ناسيوناليسم بسر ميبرد. اگر دقت کنيم ميبينيم که در آن کمونيسم، مارکسيسم زبان و ظواهر را تعريف ميکرد اما دموکراسى و ناسيوناليسم مضمون واقعى سياست و انتقاد و اعتراض را تامين ميکردند. امروز دموکراسى و ناسيوناليسم در شکل مستقل و متعين خود و بدون پوشش چپ در سطح جامعه ميداندار شدهاند. اجزاء متشکله چپ تاکنونى در مقابل هم قرار گرفته اند. اين واقعيت، يعنى به پيش رانده شدن دموکراسى و ناسيوناليسم بعنوان گرايشاتى صريحا ضد کمونيست، بعنوان گرايشاتى که علنا و رسما خود را در تقابل با کمونيسم تبيين ميکنند، امر تعريف کمونيسمى که آنهم صريحا منتقد ناسيوناليسم و دموکراسى باشد را صد مرتبه مبرم تر ميکند. بدست دادن تصويرى از سوسياليسم و جنبش کمونيستى که دموکراتيسم و ناسيوناليسم اجزاء متشکله آن نيستند حياتى است. اين به يک اعتبار به معنى زنده کردن انتقادهاى اوليه مارکس عليه اين گرايشات بورژوايى و کوبيدن توهمات وسيعى است که در جامعه و در درون طبقه کارگر نسبت به دموکراسى و ملت گرايى وجود دارد. ما بايد پوشالى بودن دموکراسى و پلوراليسم بورژوايى را بعنوان الگوهاى جامعه آزاد سياسى افشاء کنيم. ما بايد در مقابل دموکراسى تصوير واقعى آزادى اى را که طبقه کارگر نويد ميدهد قرار بدهيم. در مورد ناسيوناليسم مساله حتى از اين هم روشن تر است. همين امروز جناياتى که بدست ناسيوناليسم در کشورهاى مختلف، فقط بعنوان نمونه در يوگوسلاوى و جمهورى هاى شوروى سابق، صورت ميگيرد ابعادى باورنکردنى و سرسام آور بخود گرفته است. نبايد بگذاريم بشريت جنايات اين جنبش سياسى را که عقايد ارتجاعى اش را تمايلات ذاتى و قابل احترام بشرى قلمداد ميکند فراموش کنند. طبقه کارگر بايد گوش ملى گرايى را در انظار عام بگيرد و مسئوليت جناياتش را بدوشش بگذارد.
بعلاوه، اين تا حدودى ما را با آن چپهائى روبرو ميکند که تصور ميکنند راه خروج از فشارى که بر سوسياليسم وارد ميايد، تسليم به ايدئولوژى بورژوايى و اخذ مقولاتى است که دموکراتيسم و ملى گرايى امروز جار ميزنند. کسانى که ميخواهند سوسياليسم را دموکراتيک کنند، با بازار وفق بدهند و غيره. بخشى از مبارزه ما عليه آن چپهايى است که زير اين فشار به صرافت اصلاح مارکسيسم افتاده اند. بايد جلوى اين خود شيرينى هاى خرده بورژوايى را گرفت.
٦- يک خصوصيت ديگر اين دوره اينست که طبقه کارگر از نظر اقتصادى و معيشتى بشدت در منگنه است و مبارزاتش اساسا تدافعى است. ما بايد نقشه و هدف و سياست عملى و سازمان مان براى خروج از اين وضعيت را به روشنى بيان کنيم و در اين عرصه راه نشان بدهيم.
٧- و بالاخره، يک نکته اساسى اينست که ما بعنوان يک جريان، انترناسيوناليست هستيم و بالاخره هرکس امروز اين را فهميده است که سرنوشت جوامع در يک مقياس جهانى تعيين ميشود. راه حل ما و استراتژى ما هم بايد جهانى باشد. آلترناتيوهايى که ما در هر عرصه مبارزه ارائه ميکنيم بايد خصلتى جهانى داشته باشد. پاسخ ما به مساله وحدت بين المللى طبقه کارگر در سطوح مختلف چيست؟ چه حزبى و چه توده اى. اين يک سوال عام است. اما معضلات عملى کنکرتى هم اکنون در اين عرصه مطرح است. براى مثال در سال ٩٣ قرار است مرزهاى اقتصادى در اروپاى غربى برداشته شود. کالاها و انسانها قرار است آزادانه جابجا شوند، اما اتحاديه ها همچنان کشورى باقى ميمانند. در آن شرايط با اين اتحاديه ديگر اصلا کارى نميشود کرد. کار بجايى رسيده است که برخى از کمپانى هايى که فقدان تشکلهاى کارگرى در مقياس اروپا، که بتوانند طرف مذاکره و قرارداد آنها باشند، نگرانشان کرده خودشان دارند به شاخه هاى اتحاديه اى التماس ميکنند که نوعى ارگانهاى بين المللى بوجود بياورند. بازار مشترک آمريکاى شمالى، آمريکا، کانادا و مکزيک، به همين ترتيب مسائل اساسى را مطرح ميکند. جنب و جوش براى ايجاد بازار مشترک اسلامى توسط ايران و جمهورى هاى به اصطلاح مسلمان نشين شوروى همينطور. حتى در غياب اين طرح ها و نقشه هاى معين، خود بازار جهانى بشدت مشترک و ادغام شده است و سرنوشت کارگران در حوزه هاى مختلف به يکديگر و به معادلات اقتصادى جهانى گره خورده است. همه اينها داشتن طرح هايى براى وحدت بين المللى طبقه کارگر را بعنوان يک نياز مبرم و کنکرت طرح ميکند.
تکه اى که فعاليتهاى سوسياليستى کارگرى در عرصه هاى مختلف را به هم ربط بدهد و وصل کند خالى است. در يک کلمه انترناسيوناليسم بعنوان يک عرصه عملى فعاليت بايد توسط حزب ما جدى گرفته شود.
|