Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

اوضاع سياسى ايران

ميزگرد پرسش شماره ١


پرسش: مبانى بحران فعلى حاکميت اسلامى در ايران چيست؟ ارزيابى‌ات از جايگاه اين بحران چيست؟ بحرانى ديگر يا بحران آخر؟ آيا رژيم از اين بحران جان سالم بدر خواهد برد؟ چگونه؟ با تکرار ١٧ شهريور، خرداد ٦٠ يا "جامعه مدنى"؟ کداميک؟ هيچکدام؟

منصور حکمت: رژيم اسلامى اساسا با بحران متولد شد. حکومت اسلامى با مشخصات تاريخى و فرهنگى جامعه قرن بيستم ايران تناقض ماهوى دارد. به مردم ايران نميتوان به شيوه اسلامى حکومت کرد. اين منشاء همه بحرانهاى رژيم اسلامى از آغاز تا امروز است. پيدايش رژيم اسلامى در ايران حاصل پيروزى سياسى جنبش اسلامى در ايران نبود. از جنبش اسلامى در آستانه سال ٥٧ پوسته‌اى بيش باقى نمانده بود. ٧٠ سال قبل از آن يک جامعه به مراتب سنتى‌تر، مذهبى‌تر و عقب‌مانده‌تر، در انقلاب مشروطيت دست رد به سينه حرکت مذهبى زده بود و دخالت مستقيم و علنى مذهب در حکومت را نپذيرفته بود. آنچه اين مُرده سياسى را از گور بيرون کشيد و اينطور به زندگى مردم ايران تحميل کرد، شرايط ويژه خيزش ٥٧ و بخصوص اوضاع و احوال بين‌المللى بود. اسلاميون در متن جنگ سرد به قدرت رسيدند. انقلاب در يک کشور حوزه نفوذ آمريکا، با يک رژيم پليسى پرو‌آمريکايى، با محاسبه هر ناظرى ميرفت که به يک حکومت چپگرا شکل بدهد. اما براى قدرتهاى غربى اين امرى ممنوعه بود. بخصوص در ايران، با آن اهميت سوق‌الجيشى بر فراز منابع نفتى خليج فارس و در همسايگى شوروى. واضح است که با شروع تلاطم سياسى در ايران اسلاميون هم مانند بقيه جريانات فعال ميشدند، اما آنچه آنها را به مرکز جنگ قدرت کشيد و نهايتا قدرت را در کف آنها قرار داد، پديد آمدن يک ائتلاف عظيم بين‌المللى براى انتقال قدرت به جريان اسلامى در مقابل چپ، و لاجرم کرنش ليبراليسم و ناسيوناليسم در داخل کشور به اين جريان بود. از يک آخوند عامى و مرتجع و عمدتا ناشناخته يک رهبر ساختند. بحث من اين نيست که پيدايش رژيم اسلامى "توطئه غرب" يا "کار آمريکائيها" بود. منظورم ابدا تئورى توطئه نيست. به نظر من رژيم اسلامى بر دو رکن اساسى بنا شد. اول عنصر شرقزدگى و غرب‌ستيزى که خميره مشترک "چپ" خلقى، جامعه روشنفکرى و جنبش اسلامى در ايران بود. و دوم توان تبليغاتى و ديپلوماتيک دول غربى و رسانه‌هايشان، براى چهره ساختن از جريان اسلامى و رهبرانش و اِعمال نفوذ به نفع آن در صحنه داخلى. انقلاب ايران مقارن شروع عصر مدياى ماهواره‌اى و غلبه بازار بين‌المللى توليد افکار بر بازارهاى داخلى است. به نظر من غرب توانست از بين داده‌هاى موجود دنياى سياسى ايران، يک نيروى مرتجع دست راستى نوين بسازد و به عنوان رهبر به يک اپوزيسيون فلکزده و بى‌افق که دنبال يک راه شرقى در مقابل رژيم به اصلاح غربى شاه ميگشت بفروشد. و نهايتا هم خود دولت آمريکا بود که آدم فرستاد تا ارتش رژيم شاه را به حمايت از جريان اسلامى جلب کند. به اين اعتبار رژيم خمينى از روز سر کار آمدنش عمرش را کرده بود. رسالت تاريخى‌اش سرکوب انقلاب به نام انقلاب بود و به درجه‌اى که در اين امر توفيق مييافت، به همان درجه فلسفه وجودى خود را نيز تخريب ميکرد. حکومت اسلام با مشخصات زيستى و فرهنگى و وجودى جامعه ايران در سال ٥٧ خوانايى نداشت. ايران در مغز استخوان خود يک جامعه غربى است. شرق‌زدگى و شرع‌زدگى نه فقط امروز، بلکه در همان بيست سال قبل، در ميان مردم شهرنشين نشان عقب ماندگى و تحجر بود و استهزاء ميشد. آخوند بى‌شخصيت‌ترين و منفورترين تيپ اجتماعى بود. و اگر يادتان باشد، خود رژيم اسلامى در ابتدا نه به عنوان حکومت آخوندها و خمينى بلکه به عنوان حکومت جناح نمازخوان جبهه ملى و با قصد برقرارى يک نظام پارلمانى پا پيش گذاشت. وقتى معلوم شد که دولت بازرگان از کنترل جنبش مردم که به خيال پيروزى انقلاب هنوز حقشان را ميخواستند ناتوان است، خمينى از قم به تهران آمد، بازرگان برکنار شد و رژيم آخوندى- مذهبى، به شيوه‌اى که اکنون سرِ کار است، پايه‌گذارى شد.

رژيم اسلامى، به عنوان يک وصله ناجور بر پيکر جامعه، سرِ کار آمد تا انقلابى که رژيم شاه در سرکوبش مانده بود را خفه کند و چپ را بکوبد. اسلاميون در اين حرکت موفق شدند. اما ساختن يک دولت متعارف و ماندگار امر ديگرى است. رژيم اسلامى بنا به ماهيت خود نميتواند چنين دولتى باشد. مردم ايران، جامعه ايران، بنا بر عادات و مشخصات وجودى‌اش يک حکومت اسلامى را نميپذيرد. نسل ما و نسلى که بخصوص امروز پا به عرصه دخالت در زندگى جامعه ميگذارد، اسلام و حکومت دينى را نميپذيرد.

اگر من بر اسلاميت رژيم به عنوان اساس بحران سياسى دائمى‌اش تاکيد ميکنم، به اين معنى نيست که فقر توده‌هاى وسيع مردم، شکاف عميق طبقاتى، بيحقوقى سياسى فرد و اختناق سياسى و توحش و سرکوبگرى هر‌روزه رژيم علل اصلى انزجار مردم از اين حکومت نيست. اما انزجار مردم از دولت، مشخصه همه جوامع استبدادى و همه رژيمهاى وحشى دست راستى است که ممکن است بعضا ثبات هم داشته باشند و يا لااقل در طى دوره‌هايى کم و بيش طولانى بحران نداشته باشند. رژيم اسلامى، به دليل ناخوانايى عميق حکومت دينى با جامعه معاصر در ايران، تا چه رسد به دنياى سرمايه‌دارى آستانه قرن بيست و يکم، نميتواند حتى به اندازه يک ديکتاتورى "متعارف" پليسى ثبات و تعادل داشته باشد.

بيش از نيم جمعيت ايران را جوانانى تشکيل ميدهند که در رژيم اسلامى چشم به حيات گشوده‌اند و بسيار طبيعى است که آنچه را که ميبينند با زندگى متعارف مردم زمانه خود مقايسه کنند. اين نسل جمهورى اسلامى را نميخواهد. اين نسل جنگ خود را با رژيم اسلامى نکرده است. اين جنگ تازه دارد آغاز ميشود. مردم، مردم اين نسل، حکم به رفتن رژيم داده‌اند. اين پيام را همه گرفته‌اند. جدل جناحهاى حکومتى در رژيم، ديگر بر سر مسائل قديم نظير اقتصاد دولتى يا خصوصى، مکتب يا تخصص، رابطه با غرب، توسعه طلبى اسلامى يا اسلام در يک کشور غيره نيست. بلکه صاف و ساده بر سر استراتژى بقاء رژيم اسلامى در اين شرايط است. آيا رژيم ميتواند با درجه‌اى سازش و تعديل، به عنوان يک جمهورى اسلامى نوع دوم که نوعى "قانونيت" را مبناى کار خود قرار داده است، بر عمر خود بيافزايد، که اين خط خاتميون است، و يا اينکه هر تعديل به روزنه‌اى براى گسترش تحرک مردم عليه کليت رژيم منجر ميشود و لذا بايد زد و ماند، که اين خط خامنه‌اى و مخالفان خاتمى است. به نظر من هيچيک از اين دو استراتژى حاصلى براى اينها ندارد. هر نوع سازش رژيم، واقعا به ناسازگارى بيشتر مردم و گسترش مبارزه براى آزادى و سرنگونى کل رژيم ميانجامد. از سوى ديگر دوره "زدن و ماندن" گذشته و چنين سياستى از پيش محکوم به شکست است.

روند برچيدن رژيم اسلامى آغاز شده است. در اين مسير اتفاقات گوناگونى رخ ميدهد و دوره‌هاى مختلفى طى ميشود. کودتا، ضد کودتا، دوره‌هاى فلج سياسى رژيم و گشايش سياسى عملى، دوره‌هاى بگير و ببند و رجزخوانى. اما يک چيز به نظر من مسلم است، و آن اين است که نقطه تعادل جديدى که در آن جامعه با رژيم اسلامى حاکم بر آن نوعى ثبات نسبى و روال متعارف بخود بگيرد وجود نخواهد داشت. اين چرخ، از هر طرف که بچرخد، قدر مسلم از حرکت باز‌نميايستد.

پرسش: سرنوشت خاتمى را چگونه ميبينيد؟ آيا خاتمى گورباچف اين رژيم است؟

منصور حکمت: اين که جايگاه گورباچف در روند تحولات شوروى چه بود خود جاى بحث جدى است. به نظر من مقايسه ايران امروز با شوروى آن روز مقايسه محدود و فرمالى است. به نظر من خاتمى شخصيت گذرايى در تاريخ جارى ايران خواهد بود. اوضاع، از هر طرف که بچرخد، از خاتمى و پديده خاتمى فراتر ميرود. خاتمى فقط در يک حالت ميتواند اهميت ديرپاترى پيدا کند و آن در صورتى است که يک جمهورى اسلامى از نوع دوم، يک جمهورى اسلامى تعديل شده به عنوان نظام ديرپا و ماندگار، امکان وجود داشته باشد. و اين يک غير ممکن تاريخى است. بادکنک را نميتوان کمى سوراخ کرد. هر سوراخى در رژيم اسلامى يعنى انفجار و نابودى است.

پرسش: سرنوشت اپوزيسيون طرفدار رژيم و نيروهايى که هر روز به صف اپوزيسيون پرتاب ميشوند را در تحولات کنونى و موقعيتشان در تحولات فردا را چگونه ارزيابى ميکنيد؟

منصور حکمت: در روند اوضاع سياسى آتى تند‌پيچ‌هاى زيادى خواهد بود. طرفداران امروز رژيم بارها رنگ عوض خواهند کرد. نتيجه اين پشتک و واروها البته انزوا و بى‌ربطى‌شان به سياست واقعى در جامعه خواهد بود.

پرسش: تاريخچه و اهداف فعلى جنبش قانونگرايى ("جامعه مدنى") کنونى را چگونه ميبينيد؟ اين جنبش امروز داراى چه جايگاهى در تحولات اجتماعى است؟ چگونه بايد به اين جنبش برخورد کرد؟

منصور حکمت: به نظر من کل اين مبحث جامعه مدنى در ايران امروز يک روش خجولانه، نيمه مجاز و خانگى انتقاد رژيم اسلامى با هدف تعديل آن است. بسيارند کسانى که با مشقت زياد سعى ميکنند به اين مبحث يک رنگ عميق فلسفى تاريخى بزنند. نميدانم تاريخ روسيه با کلمات گلاسنوست و پرسترويکا چه کرد و امروز چند نفر حتى يک سطر از آن کتابهاى قطور و اظهار فضل‌هاى پر‌طمطراق در شرق و غرب درباره اين مقولات را بياد دارند. جامعه مدنى هم مانند آن کلمات يک اسم رمز و لفظ مخفّفه است براى خواست تعديل، براى سخن گفتن از يک جمهورى اسلامى کمتر فقاهتى. پاسخى است از يکسو در مقابل افراطى‌گرى اسلامى جناح مسلط و از سوى ديگر در مقابل سکولاريسم و سرنگونى طلبى مردم. وقتى تاريخ جامعه از اين مرحله عبور کند، که بزودى ميکند، اين عبارت، همراه شيفتگان بى‌مايه وطنى‌اش، به فراموشى سپرده خواهد شد.

پرسش: پروسه بزير کشيدن جمهورى اسلامى به نظر شما چه اَشکالى به خود خواهد گرفت؟ کسب قدرت سياسى يا جابجايى قدرت سياسى؟ انقلاب؟ انتخابات يا سناريويى ديگر؟ کدام سناريوها ممکنند؟ ارزيابى شما چيست؟

منصور حکمت: به نظر من جمهورى اسلامى نهايتا با خيزش انقلابى مردم و به شيوه‌اى قهرآميز سرنگون خواهد شد. رژيم اسلامى نه بخودىِ خود مضمحل ميشود، نه به زبان خوش کنار ميرود و نه ميتواند به تدريج به چيز ديگرى تبديل شود. بايد سرنگون شود. اما اين سرنگونى نه ايستگاه اول در سير تحولات سياسى آتى است و نه ايستگاه آخر. به اين معنى که در سير بالا گرفته بحران سياسى‌اى که به سقوط رژيم اسلامى منجر ميشود، نقطه عطف‌ها و رويدادهايى از نوعى که شما اسم برديد وجود خواهد داشت: حکومت نظامى، کودتاى بخشهايى از خود حکومت، انتخابات‌هايى به قصد آرام کردن مردم و دست بدست کردن قدرت ميان جناحها، درگيرى‌هاى نظامى داخلى و غيره، اما اين مراحل ناگزير بايد به رفتن رژيم اسلامى منجر شود. از سوى ديگر سقوط رژيم هنوز به معناى آغاز يک دوره با ثبات سياسى نخواهد بود. پيدايش حکومت بعدى به نظر من يک روند به مراتب پيچيده‌تر و کِشدارتر و چه بسا حتى دشوارتر از جريان سقوط رژيم اسلامى خواهد بود.

پرسش: با توجه به سير تحولات اجتماعى به نظر شما کدام آلترناتيوهاى حکومتى محتملند؟ حکومت کارگرى يا حکومت سلطنتى پادشاهى؟ جمهورى دمکراتيک يا جمهورى دمکراتيک يا جمهورى دمکراتيک اسلامى؟

منصور حکمت: بايد پرسيد کدام حکومت به عنوان حکومت ايران شانس ماندن دارد. هر کدام از اين اَشکال ممکن است در سير پُر پيچ و تابى که اوضاع سياسى ايران در پيش دارد، در گوشه‌اى از آن کشور پهناور آزموده شود. اگر حکومت کارگرى در تهران سرِ کار بيايد، چه بسا آمريکا در جنوب و مذهبيون در شرق کشور براى دوره‌اى پادشاهى و حکومت اسلامى خود را داير کنند. اما به نظر من حکومت کارگرى، يک جمهورى سوسياليستى، بيشترين شانس را براى پيروزى نهايى و يکپارچه کردن قدرت خود دارد. حکومت مذهبى، از هر نوع، رفتنى است. از هم اکنون سقط شده است و در متن انزجار مردم از دين و از اسلام، در هيچ شکلى ماندنى نيست. حکومت پادشاهى فقط ميتواند به عنوان عروسک غرب، تازه اگر غرب اصلا تمايلى به اين مدل داشته باشد، به ضرب بمب و موشک و "قطعنامه سازمان ملل" در يک گوشه مملکت سر کار آورده شود. حکومت پارلمانى مدل غرب، تا وقتى کسى سايه اسلام و ناسيوناليسم و شرق زدگى را از سر آن مردم کم نکرده، ذهنى‌ترين مدل سياسى است. اين تصوير که اوباش سياسى پس مانده دو رژيم پليسى سلطنتى و اسلامى از فردا ابزار قتل و شکنجه را آويزان ميکنند و پاپيون ميزنند و به مجلس ميآيند تا راى بدهند و "اوبستراکسيون" کنند، فکاهى است. در ايران، عنصر پيشرو، عنصر انساندوست، عنصر مساوات طلب و آزاديخواه، عنصر آزادانديش و مدرن، بايد ارتجاع را با اِعمال قدرت از ميدان بِدَر کند. اين فقط از کمونيسم و کارگران برميآيد، اين يعنى حکومت کارگرى، يعنى يک جمهورى سوسياليستى.

پرسش: به نظر شما سير مناسبات نيروهاى متفاوت اپوزيسيون چگونه خواهد بود؟ کمونيستها؟ مجاهدين؟ ليبرالهاى ملى، سلطنت طلبان در چه مناسباتى قرار خواهد گرفت؟ همسويى‌ها و رو در رويى‌هاى محتمل از چه نوع و در چه ارتباط و بر سر چه مسائلى خواهد بود؟

منصور حکمت: به نظر من نبايد نيروهاى سياسى ايران را بر حسب گروهبندى‌هاى امروزى‌شان دسته‌بندى کرد، يا حتى صرفا نيروهاى تحزب يافته را نگاه کرد. حزب سياسى نوک سازمان‌يافته يک جنبش سياسى است. بر بستر يک جنبش سياسى واحد، مثلا جنبش کمونيستى، سوسيال دمکراسى، جنبش استقلال طلبى و غيره، احزاب گوناگون شکل ميگيرند. ترکيب حزبى جامعه بسيار متغير است، احزاب ميآيند و ميروند، حال آنکه جنبشهايى که اين حزب‌بندى‌ها بر آنها بنا شده‌اند ديرپاتر و تاريخى‌ترند. به نظر من سه جنبش سياسى اصلى در آينده ايران نقش اصلى بازى خواهند کرد. اول، کمونيسم کارگرى، کمونيسم کارگرى ايران را بايد در جنبش عمل مستقيم کارگرى و بخصوص جنبش شورايى کارگران ايران و در حزب کمونيست کارگرى جستجو کرد. کمونيسم کارگرى به نظر من در يک تلاقى اجتماعى، جنبش زنان و بخش مهمى از حرکت تجدد طلبانه و جنبش خلاصى اخلاقى، که جوانان عنصر فعاله اصلى آن در ايران امروز هستند، را با خود خواهد داشت. به نظر من کمونيسم کارگرى شانس زيادى براى تبديل شدن به يک حرکت اجتماعى بسيار قوى در سير تحولات جارى و آتى ايران دارد. جنبش دوم، جنبش ناسيونال رفرميسم ضد غربى ايران است، بخش اعظم گروههاى موسوم به چپ، يعنى گروههايى مانند شعبات مختلف فدايى، حزب توده و شاخ و برگهاى بعدى‌اش، راه کارگر و امثالهم با همه مرزکِشى‌هاى سازمانى‌شان به اين سنت تعلق دارند و نه سنت کمونيسم. اما اين احزب نيروى اصلى اين جنبش نيستند. بخش اصلى جامعه روشنفکرى و ادبى و دانشگاهى ايران، بخشهايى از خود حرکت اسلامى، بخش وسيعى از اليت سياسى و ادارى جامعه به اين طيف و اين افق اجتماعى تعلق دارند. يک قطب دولت‌گرا، تجدد‌گريز، سنت‌پرست، با نيم نگاهى به تعديل ثروت. اين طيف اساسا رسوبات سياسى ناشى از اضمحلال دو جريان اصلى اپوزيسيون سنتى ايران، يعنى حزب توده و جبهه ملى را در بر ميگيرد. اين ناسيوناليسم شرق‌زده، به نظر من يک سنگر اصلى مقاومت نظم کهنه پس از سقوط رژيم اسلامى خواهد بود اما از نظر داشتن داعيه قدرت در ايران به نظر من کمتر از همه شانس دارد. اين يک جريان پخمه، بى‌افق و ماهيتا اپوزيسيونى است. و بالاخره، جنبش سوم، ناسيوناليسم کنسرواتيو و طرفدار غرب است، که رژيم شاه سمبل آن بود. اين جنبش نه فقط سلطنت طلبان، بلکه تعداد زيادى از محافل وابسته به جبهه ملى و جريانات جمهوريخواه و موسوم به "ليبرال" را در بر ميگيرد. اين قطبى است که از نظر اقتصادى بشدت دست راستى و ضد کارگر، از نظر سياسى عظمت طلب و مستبد و از نظر فرهنگى رو به غرب و تا حدودى تجدد طلب. جامعه محصول دست اينها در بهترين حالت چيزى شبيه ترکيه از آب در خواهد آمد. جدال اجتماعى در ايران به نظر من نهايتا ميان اين سه قطب است. در اين تقسيم‌بندى من جنبش اسلامى را نشمردم، چون به نظر من عمرش تمام شده و دارودسته‌هاى اسلامى خود را در گوشه‌اى از جريان دوم، يعنى ناسيوناليسم شرق‌زده خواهند يافت. از طرف ديگر از ليبراليسم اسمى نبردم، چون به نظر من در ايران مدتهاست جنبش ليبرالى نداريم. جريانات و کسانى که در اپوزيسيون ايران معمولا ليبرال اطلاق ميشوند، نه فقط سر سوزنى به ليبراليسم ربطى ندارند، بلکه عمل سياسى و ديدگاههايشان صد و هشتاد درجه خلاف ليبراليسم است و از نظر پلاتفرم اقتصادى و سياسى و فرهنگى خويش، حتى با راست افراطى در اروپا هم‌سنخى بيشترى دارند. به همين ترتيب يک قطب مهم دنياى غرب، يعنى سوسيال دمکراسى، نيز بنا به دلايل تاريخى مختلف مابه‌ازاء ايرانى ندارد. جنبشى از نوع سوسيال دمکراسى در ايران نداريم.

به هر رو سه جنبشى که شمردم از نظر سياسى اساسا از هم جدا و مستقلند. در درون هر طيف شاهد شکل‌گيرى دورى و نزديکى‌ها و وحدت‌ها و جبهه‌ها و اتحاد‌عمل‌هاى سازمانى خواهيم بود، اما ميان اين سه جنبش فصل مشترک زيادى وجود ندارد. اختلافات به شدت عميق، عقيدتى و ماهوى است.

پرسش: به نظر شما نيروهاى بورژوازى غرب کجاى صحنه تحولات احتمالى فردا در ايران قرار خواهند گرفت؟ آيا غرب در قبال تحولات راديکال آتى از جمهورى اسلامى دفاع خواهد کرد؟ آيا توافق يکسانى بر سر فرداى ايران وجود خواهد داشت؟ آيا کنفرانس گوادالوپ تکرار خواهد شد؟

منصور حکمت: به نظر من دولتهاى غربى به شدت پراگماتيستى عمل خواهند کرد. هم جانب دولت موجود را ميگيرند و هم به آلترناتيوهاى احتمالى چشم ميدوزند. در يک شرايط ايده‌آل براى غرب، رژيم اسلامى بايد جاى خود را به محافظه‌کارهاى غير مذهبى طرفدار غرب بدهد. اما اگر اين انتخاب باز نباشد، خواهند کوشيد از شرايط موجود بيشترين امکانات را بدست بياورند. تا وقتى خاتمى هست از خاتمى حمايت ميکنند و اگر مسجل شد رژيم رفتنى است، او را هم کنار خواهند انداخت. امکانات غرب براى دخالت در فضاى سياسى ايران به نظر من کاملا بستگى به سرعت رشد و قدرت جنبش مردم براى سرنگونى خواهد داشت. هر چه جنبش مردم قوى‌تر و جهت‌دارتر باشد، فضا براى تحميلات سياسى دول غربى کمتر خواهد بود. دنيا خيلى عوض شده است. قدرتهاى غربى اهرمهاى سه دهه قبل را براى دخالت در اوضاع سياسى جوامع ديگر ندارند.


پرسش شماره ١ - دى ١٣٧٧ - دسامبر ١٩٩٨


hekmat.public-archive.net #0390fa.html