رزمندگان و راه کارگر:
جدال بر سر تحقق سوسياليسم خلقى بخش اول
ايرج آذرين - منصور حکمت - غلام کشاورز
چندى است که "رزمندگان" و "راه کارگر" برسر مفهوم و محتواى "سه شعار راه کارگر" به مجادله برخاستهاند. دو گروه، خود سوالات محورى اين مجادله را چنين فرموله ميکنند: اولا "چه طبقهاى بايد در انقلاب ما نابود شود؟" و ثانيا، "چه سيستمى را بايد از جا کند؟"، و ظاهرا هر دو بر سر اينکه اين "نظام سرمايهدارى وابسته" است که بايد در انقلاب دمکراتيک ما نابود شود به توافق ميرسند و مجادله بر سر اينکه آيا نابودى "بورژوازى بزرگ انحصارى" براى اين منظور کافى است يا "بورژوازى متوسط" هم بايد نابود شود، ادامه مييابد.
آنچه از همين ابتدا پيدا است اينست که در وراى اين فرمولبندى انتزاعى از مساله - که هر دو گروه را در تداوم بحث به مقولات عامتر و انتزاعىترى چون طبقه، سيستم و... ميکشاند - سؤال گرهى انقلاب حاضر، يعنى محتواى اقتصادى و سياسى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه پرولتاريا، نهفته است. سؤالى که هيچيک تمايلى به طرح مستقيم آن نشان نميدهند و بى هيچ تعمقى درباره معناى اقتصادى و پيششرطهاى سياسى "نابودى يک سيستم توليدى" همچنان در بررسى انتزاعى معضلى که خود ابداع کردهاند، يعنى "لزوم" يا "عدم لزوم" نابودى بورژوازى ليبرال در انقلاب ما سرگرم ميمانند. به عبارت ديگر، چهار چوب اصلى و اصولى اين مجادله را ميبايست تحليل و بررسى خصوصيات انقلاب دمکراتيک در کشور ما، مطالبات اقتصادى و سياسى پرولتاريا از اين انقلاب و از اين طريق، بررسى و تعيين وظايف کمونيستها در انقلاب حاضر تشکيل دهد. و اگر از زاويه اين چهارچوب اصولى به مسأله نگاه کنيم به وضوح درمييابيم که "مجادله" راه کارگر و رزمندگان برسر "سرنوشت بورژوازى ليبرال" در محتواى خود در واقع تأکيدى است بر توافق دو گروه بر سر "ضرورت تحقق سوسياليزم خلقى" - که خود اساسىترين انحراف جنبش کمونيستى در سطح مقولات برنامهاى است (رجوع کنيد به سرمقاله همين شماره). ضرورت افشاى اين انحراف برنامهاى، و از اينطريق مقابله با استنتاجات تاکتيکى انحرافى که بر آن متکى است، علت اصلى علاقه و ورود ما باين بحث است، و به اين منظور پس از بررسى انتقادى نقطه نظرات مطروحه در اين مجادله و توضيح درک پوپوليستى هر دو گروه از انقلاب دمکراتيک و سوسياليسم، موضع خود را در قبال اين مسائل مثبتا خواهيم شکافت.
ابتدا نگاهى دقيقتر به مجادله دو گروه بياندازيم:
رزمندگان در مقاله "درباره سه شعار راه کارگر" (شماره ٩)، راه کارگر را "متهم" ميکند که با جدا کردن مبارزه بر عليه امپرياليسم از مبارزه برعليه سيستم موجود و عليه طبقه سرمايهدار، در واقع انقلاب دمکراتيک پيروزمندى را در نظر دارد که در آن ضمن آنکه سيستم موجود از بين نميرود، انقلاب نيز پيروز ميشود... "(تاکيدها از ماست) چرا که راه کارگر تنها شعار "نابودى سرمايه انحصارى وابسته" را طرح ميکند، در حاليکه به اعتقاد رزمندگان "نابودى سرمايه انحصارى وابسته، نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته نميباشد". رزمندگان که اکيدا معتقد است "انقلاب ما وظيفه نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته را بعهده دارد" از اين مقدمات که "سرمايه انحصارى وابسته يا سرمايه بزرگ در يک سيستم معيّن عمل ميکند يعنى سيستم سرمايهدارى وابسته به امپرياليسم" و همچنين "حقيقت آنست که بورژوازى ايران اکنون نماينده سياسىاى دارد که بورژوازى ليبرال خطاب ميشود" و نيز بورژوازى ليبرال در حال حاضر نماينده کل بورژوازى ايران است"، به اين نتيجه ميرسد که "نابودى بورژوازى انحصارى وابسته" (يعنى شعار راه کارگر) براى "نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته" کافى نيست، بلکه بورژوازى ليبرال نيز بايد نابود گردد. رزمندگان در انتهاى مقاله خود اين بحث را بصورت دو سؤال، دو سؤالى که به زعم او "همه بطريقى از آن ميگريزند"، جمعبندى ميکند: "چه طبقهاى در انقلاب ما بايد نابود شود؟" و "چه سيستمى را بايد از جا برکند؟"
راه کارگر (شماره ٢٥) در پاسخ به رزمندگان اين "اتهام" را که گويا راه کارگر نميخواهد سيستم سرمايهدارى وابسته را در يک انقلاب دمکراتيک نابود کند شديدا رد ميکند: "ما مى گوييم زمانى ميهن ما وابسته است که سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد در آن جريان داشته باشد. بنابراين وقتى راه کارگر ميگويد بايد دستان امپرياليسم از ميهنمان قطع گردد، اساسا به اين رابطه توليدى مسلط نظر دارد. سيستمى که ما از آن سخن ميگوييم اين است و طبيعى است راه کارگر معتقد است اين سيستم بايد نابود شود. در هيچيک از آثار و نوشتههاى راه کارگر مطلبى دال بر بقاى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد و اشارهاى مبنى بر بقاى اين سيستم نميبينيم" (تأکيد اول در اصل و بقيه از ماست). در حقيقت اختلاف راه کارگر با رزمندگان در اين است که راه کارگر نابودى بورژوازى انحصارى وابسته را براى نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته کافى ميداند و از رزمندگان ميپرسد "آيا نابودى سرمايهدارى وابسته در گرو نابودى سرمايه متوسط است؟!" و البته پاسخ خود او به اين سؤال منفى است.
ما در اينجا وارد اين بحث نميشويم که رفقا بر مبناى چه "تحليل اقتصادى" آشفتهاى [١] "سيستم نابود شدنى" و "طبقه نابود شدنى"[٢] در انقلاب، را استنتاج ميکنند. اين خود به بحث مفصلى نياز دارد که بايد در نوشته ديگرى به آن پرداخت، همانطور که گفتيم، قصد ما نشان دادن و نقد درک پوپوليستى راه کارگر و رزمندگان از انقلاب دمکراتيک، نقش، وظايف و مطالبات پرولتاريا در اين انقلاب و مفهوم اقتصادى و سياسى پيروزى آن است. به همين منظور بررسى خود را از آنچه هر دو گروه بر سر آن اتفاق نظر دارند، يعنى ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته در انقلاب حاضر آغاز ميکنيم.
با اندک تعمّقى در تلقى رزمندگان و راه کارگر از سرمايهدارى وابسته، و البته با قدرى خوشبينى نسبت به اين تلقيات (چرا که پايينتر خواهيم ديد که التقاط در اقتصاد، اساس انحراف پوپوليستى دو گروه است)، در مييابيم که وقتى رفقا از "نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته" سخن ميگويند، در واقع نميتوانند منظورى جز نابودى سيستم سرمايهدارى در کليت آن داشته باشند. چرا که از نظر رزمندگان "طبقه سرمايهدار ايران طبقهاى است که بيش يا کم در وابستگى به امپرياليسم است"، "ساختمان اقتصادى سرمايهدارى جامعه ما، وجود بورژوازى را با وجود سرمايهدارى وابسته منطبق نموده است" و نيز "بورژوازى ملى در ايران اسطورهاى بيش نيست"، و راه کارگر نيز معتقد است که "بورژوازى ملى مقولهاى متعلق به گذشته است" و "براى اينکه ميهن ما وابسته نباشد بايد روابط توليدى مسلط در آن سرمايهدارى نباشد"، يعنى "سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليدى در ميهن ما (پس از پيروزى انقلاب دمکراتيک) وجود نداشته باشد". و بنابراين گرچه هر دو گروه همه جا از "نابودى سرمايهدارى وابسته" در انقلاب حاضر سخن ميگويند، اما از آنجا که بدرست بر اين عقيدهاند که کل سرمايهدارى ايران وابسته است. گريزى از پذيرش اين نتيجه منطقى نخواهند داشت که "وظيفه انقلاب حاضر نابودى کل سيستم سرمايهدارى در ايران است"! پذيرش اين حکم ما را به يکى از دو تعبير زير از انقلاب حاضر ميرساند:
١) انقلاب حاضر انقلابى سوسياليستى است، و
٢) انقلاب حاضر انقلابى دمکراتيک است، اما پيروزى آن به معناى نابودى سيستم سرمايهدارى در ايران ميباشد.
در غير اينصورت، يعنى اگر بخواهيم عليرغم درکى که از وابستگى سرمايهدارى ايران داريم نابودى "سرمايهدارى وابسته" را با "نابودى سرمايهدارى" مترادف نگيريم، آنگاه تعريف و تعبير سومى نيز ميتوان از "نابودى سرمايهدارى وابسته در انقلاب حاضر بدست داد:
٣) شرط پيروزى انقلاب حاضر "نابودى سرمايهدارى وابسته" و جايگزين شدن آن بوسيله "سيستم سرمايهدارى ملى و مستقل" است. البته ما آگاهيم که رفقا (و بخصوص رفقاى رزمندگان که مدت درازى است - چند ماه - که بورژوازى ملى را "اسطوره" ميدانند) از اينکه از نظرات آنان درباره يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند چنين استنتاجى شود سخت برخواهند آشفت. با اينهمه بگذاريد اين شق سوم را بعنوان يک احتمال مطرح کنيم. پايينتر خواهيم ديد که آيا محتواى واقعى "انقلاب دمکراتيک پيروزمند" از ديد هر دو گروه همين است يا خير. ابتدا لازم است ببينيم کداميک از تعابير فوق با نظرات رفقا در باره انقلاب ايران در تطابق است.
١) شق اول: "انقلاب ما بلاواسطه انقلابى سوسياليستى است و وظيفه استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را برعهده دارد".
اين حکمى است که يک تروتسکيست منسجم و يک ايدهآليست پيگير بر پايه "ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى در انقلاب حاضر بى هيچ درنگ و ترديدى صادر ميکند و باين ترتيب گريبان خود را از شر توضيح و توجيه تناقضاتى که اعتقاد به "ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى در يک انقلاب دمکراتيک" ببار ميآورد، خلاص ميسازد. اما واضح است که وصله تروتسکيسم نه به رزمندگان و نه به راه کارگر چسبندگى ندارد. راه کارگر از همان ابتدا (فاشيسم، کابوس يا واقعيت، جزوه اول، ص ٢٩) اعلام ميدارد که "براى جلوگيرى از سوء تفاهمات بايد تأکيد کنيم که از نظر ما در مقطع کنونى مرحله انقلاب ايران سوسياليستى نيست"، و رزمندگان پس از اينکه لزوم نابودى "سيستم سرمايهدارى وابسته" و نابودى کل طبقه بورژوازى را "اثبات" ميکند، بلافاصله ميافزايد : "اينجا نميتوان فورا فرياد کشيد: اى داد! اى امان! آنها انقلاب سوسياليستى را ترويج ميکنند! نه! (واقعا شگفت انگيز است که يک کمونيست براى مرزبندى با تروتسکيسم انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نکند! فرياد ما اينست که اى داد! اى امان! اينها انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نميکنند!) بهر حال وقتى رفقا با اين حرارت با ايده سوسياليستى بودن انقلاب حاضر مرزبندى ميکنند، ما هم ميپذيريم که اولين تعبيرى که ما از "ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى در انقلاب حاضر" بدست داديم هيچ قرابتى با نظرات دو گروه ندارد. ما نيز اين فرض (که بايد گفت فرض " انسجام در انحراف" است) را پس ميگيريم و به سراغ شق دوم ميرويم.
٢) شق دوم: انقلاب حاضر انقلابى دمکراتيک است و نابودى سيستم سرمايهدارى محتواى اقتصادى پيروزى آن را تشکيل ميدهد. اين يک موضع التقاطى تمام عيار است، انقلاب را دمکراتيک ارزيابى ميکند، اما وظيفه نابودى سرمايهدارى، که چيزى جز استقرار سوسياليسم نيست، را براى آن تعريف مينمايد. دمکراتيک بودن انقلاب از جمله بدين معناست که پرولتاريا تنها نيروى طبقاتى محرکه آن نيست و پيروزى کامل انقلاب، از نظر سياسى، خود را نه در استقرار حکومت پرولتاريا و متحدين غير پرولترش (خرده بورژوازى، دهقانان و...) متجلى ميسازد. ("جمهورى دمکراتيک خلق"، "ديکتاتورى اتقلابى کارگران و دهقانان" و...) به اين ترتيب وظيفه نابودى سرمايهدارى بمثابه يک وجه توليد بر عهده انقلابى قرار داده شده است که از نقطه نظر ترکيب طبقاتى نيروهاى محرکه آن و نيز از نظر محتواى سياسى پيروزىاش، استقرار جمهورى دمکراتيک خلق، اصولا نميتواند چنين وظيفهاى را در دستور خود داشته باشد. آرمان، آرمانى سوسياليستى است (نابودى سرمايهدارى)، اما نيروهاى طبقاتى و نيز حکومتى که قرار است به آن تحقق بخشند، خلقىاند. اين ايده التقاطى مضمون اصلى انديشه رزمندگان و راه کارگر هر دو را تشکيل ميدهد، و براى آنکه مطمئن شويم که مواضع رفقا را تحريف نکردهايم کافيست به متون خود رفقا رجوع کنيم. رزمندگان مينويسد:
"ما مشخصا از نابودى سيستمى که وجود دارد و طبقه اقتصادىاى که حاکم است سخن ميگوييم، آيا اين به معناى سوسياليستى بودن انقلاب است"، و طبعا پاسخ مى دهد: خير "نابودى بورژوازى به معناى نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته ميباشد. ترکيب طبقاتى و اقشار ديگر و سيستمى که بايد نابود گردد بما نشان ميدهد که تودههاى خرده بورژوازى و پرولتاريا نيروى محرکه انقلاب ما ميباشند و چنين ترکيبى از نيروها، با توجه به خواست آنها، به معناى وجود پروسه دمکراتيک تحول انقلاب و استقرار ديکتاتورى دمکراتيک خلق به رهبرى طبقه کارگر ميباشد "و نيز: "واقعا معنى اينکه همه سرمايههاى وابسته بايد از ميان برداشته شوند و ملى گردند چيست؟" و پاسخ ميدهد که با توجه به اينکه "وجود بورژوازى ملى و يا سرمايه مستقل ملى" در ايران "رد" شده است. "اين عبارت... نميتواند جز بمعناى نابودى بلافاصله طبقه سرمايهدار در ايران و در نتيجه جنبه سوسياليستى قوى انقلاب ما نباشد".
(رزمندگان، شماره ٦، نقد برنامه حداقل فدائى)
و راه کارگر نيز مينويسد:
"براى نابودى "جريان سرمايه" و براى نابودى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد بايد با قدرت سياسى پاسدار آن درگير شد. بايد قدرت سياسى را تصرف کرد. تصرف قدرت سياسى اين امکان را ميدهد که اهرمهاى اساسى و کليدى اقتصاد را در دست گيريم، يعنى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد و جريان سرمايه اساسا درهم شکسته و قدرت اقتصادى نيز همراه قدرت سياسى در دست طبقه کارگر و متحدينش قرار گيرد".
آنچه نقل کرديم جاى هيچ شک و شبهاى باقى نميگذارد که هر دو گروه اساس آموزشهاى سوسياليسم علمى و مارکسيسم انقلابى را در مورد انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى و پيششرطهاى سياسى و اقتصادى هر يک نفى ميکنند. مارکسيسم از نابودى سرمايهدارى تنها يک چيز را اراده ميکند: سوسياليسم، که پيششرط سياسى آن استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است حکومتى که خود حاصل مبارزه طبقاتى پرولتاريا، بمثابه يک طبقه معين، بر عليه بورژوازى است، حال آنکه رزمندگان و راه کارگر به روشنى خواستار نابودى سرمايهدارى (استقرار سوسياليسم) از طريق يک انقلاب دمکراتيکاند! برقرارى سوسياليسم بوسيله جمهورى دمکراتيک خلق، بدون ديکتاتورى پرولتاريا! رفقا بى سر و صدا ضرورت "درهم شکستن دولت بورژوازى"، "تسخير قدرت سياسى توسط پرولتاريا"، ديکتاتورى پرولتاريا" و... را از "مارکسيسم" خود حذف کردهاند. آموزش مارکسيسم درباره دولت (که لنين آن را چکيده مارکسيسم ميدانست) يکجا از قلم افتاده و با تحريف پوپوليستى آن جايگزين شده است. و اين نه "انطباق" مارکسيسم با شرايط مشخص جامعه ماست و نه هيچ "نوآورى و تعميقى" در تئورى سوسياليسم. بياد بياوريم که سوسياليسم علمى اساسا در تقابل با انواع ديگر سوسياليسم، يعنى ايدوئولوژىهاى راديکال بورژوائى - آنارشيسم، پوپوليسم... - که در پى استقرار سوسياليسم توسط "خلق" بودند، رشد کرد و خصوصا در روسيه، مارکسيسم در مقابله و مبارزه با پوپوليستهاى تمام عيارى چون ناردونيکها و اس-آرها تثبيت شد. (رجوع کنيد به مناظرات سوسيال دمکراسى روس با پوپوليستها، بويژه در "دوستان مردم کيانند"، لنين و "سوسياليسم و مبارزه سياسى" و "اختلافات ما"، پلخانف).
پس از گذشت بيش از يک قرن از کمون پاريس و بيش از ٦٠ سال از انقلاب اکتبر، هنوز رفقاى ما سوداى نابودى سرمايهدارى و استقرار سوسياليسم را بدون مبارزه طبقاتى پيگير، بدون ديکتاتورى يک طبقه و فقط يک طبقه، بدون ديکتاتورى پرولتاريا، در سر ميپرورانند. مارکسيسم هرگز ايده و آرمان سوسياليسم را بخود منحصر ندانسته است، اما همواره ثابت کرده و به شهادت تاريخ نشان داده است که اين تنها مارکسيسم است، اين تنها سوسياليسم علمى است که امکان تحقق واقعى اين آرمان را ميسر ميسازد. "بشريت قرنها و حتى هزاران سال رؤياى از بين بردن "يکباره" همه انواع استثمار را داشته است، ولى اين رؤياها همچنان به صورت رؤيا باقى ماندند تا زمانى که ميليونها استثمار شده در سراسر جهان در يک مبارزه پيگير، استوار و همه جانبه متحد شدند تا جامعه سرمايهدارى را در مسير تکاملى که آن جامعه طبعا ميپيمود تغيير دهند. رؤياهاى سوسياليستى تنها آنگاه به مبارزه سوسياليستى بدل شد که سوسياليسم علمى مارکس، اشتياق تغيير جامعه را به مبارزه يک طبقه معين مرتبط ساخت. خارج از مبارزه طبقاتى، سوسياليسم يک عبارت تهى است يا يک رؤياى ساده لوحانه. (لنين، سوسياليسم خرده بورژوائى و سوسياليسم پرولترى).
آرى، کسى که نابودى سرمايهدارى را مستقيما از يک انقلاب دمکراتيک طلب ميکند، کسى که اينچنين اشتياق "نابودى" سرمايهدارى را از مبارزه و انقلاب يک طبقه معين (پرولتاريا) مُنفک ميکند، در همان حال سوسياليسم خود را نيز به سوسياليسم خرده بورژوائى تنزل ميدهد، و در ماهيت و حرکت هرگونه تمايزى بين خود و سوسياليستهاى خرده بورژوائى چون مجاهدين خلق و ديگر مجاهدين "نستوه" را از ميان برميدارد. سوسياليسم چنين کسى هيچگونه تفاوتى با "جامعه بىطبقه توحيدى"، "حکومت عدل على"، "قسط اسلامى" و... نخواهد داشت. سوسياليسمى که تفاوتش حتى با "سوسياليسم" دروغينى که شارلاتانها موعظه ميکنند تفاوت بين "رؤياى ساده لوحانه" و "عبارتى تهى" است.
رفقا اين حکم پايهاى مارکسيسم را فراموش کردهاند که "سرمايهدارى و امپرياليسم را نميتوان به هيچ طريقى حتى از طريق "ايدهآلترين" تحولات دمکراتيک از بين برد، اينها تنها از طريق انقلاب اقتصادى ميتوانند نابود گردند" (لنين، پاسخ به کىيِفسکى) و اين انقلاب اقتصادى، يعنى استقرار سوسياليسم، يعنى نشاندن مالکيت اجتماعى بر جاى مالکيت خصوصى بر وسائل توليد و مبادله با سازمان دادن برنامهريزى شده توليد اجتماعى... "که پيششرط ضرور آن" ديکتاتورى پرولتاريا است. يعنى تصرف قدرت سياسى بدست پرولتاريا" (نقل از برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه). و در اولين قدم در سطح مقولات برنامهاى، رفقا اين بديهيّت مارکسيستى، اين جزء لاينفک برنامه جنبش کمونيستى را از ياد بردهاند، که نابودى سرمايهدارى به معناى استقرار سوسياليسم است و اين خود منوط به تسخير قدرت سياسى توسط پرولتاريا، منوط به ديکتاتورى پرولتاريا است. حکومت خلق (جمهورى دمکراتيک خلق، ديکتاتورى دمکراتيک خلق و...) نميتواند سرمايهدارى را نابود کند و وعده سوسياليسم خلقى فريبى بيش نيست.
اما همينجا لازم است تأکيد کنيم که پوپوليسم به نظرات رزمندگان و راه کارگر هردو به يک اندازه چسبندگى دارند، حتى اگر راه کارگر بدنبال "نابودى سيستم سرمايهدارى" در انقلاب دمکراتيک نباشد و "فقط" نابودى سيستم سرمايهدارى "بصورت شيوه مسلط توليد" را طلب کند، چرا که اولا، مارکسيسم هر گاه از نظام سرمايهدارى (و يا هر وجه توليد ديگر) سخن ميگويد، مشخصا همان "شيوه مسلط توليد" را مدنظر دارد. "سيستم سرمايهدارى" و "سرمايهدارى بمثابه شيوه مسلط توليد" در مارکسيسم معناى متفاوتى ندارند، ثانيا، اگر قصد راه کارگر از ذکر عبارت "شيوه مسلط توليد" اشاره به اين نکته باشد که سرمايهدارى در انقلاب دمکراتيک کاملا نابود نميشود، باز هم سر سوزنى از موضع پوپوليستى خود عدول نکرده است، زيرا مارکسيسم به روشنى حتى آغاز پروسه تحول توليد سرمايهدارى به کمونيسم را (يعنى فاز پايينى جامعه کمونيستى را که معمولا سوسياليسم خوانده ميشود)[٣] منوط به ديکتاتورى پرولتاريا کرده است، و لذا ايده "نابودى سرمايهدارى به صورت شيوه مسلط توليد" در يک انقلاب دمکراتيک در معرض همان انتقادها است که ايده "نابودى سرمايهدارى":
"ميان جامعه سرمايهدارى و جامعه کمونيستى يک دوران انقلابى تبديل يکى به ديگرى قرار دارد که همچنين منطبق با يک دوران گذار سياسى ميباشد که حکومت آن نميتواند جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا باشد". (مارکس، نقد برنامه گوتا)
و نيز:
"بزرگترين سفاهت و پوچ ترين اتوپىها ميبود هر آينه تصور ميشد که بدون قهر، بدون ديکتاتورى، گذار از سرمايهدارى به سوسياليسم امکانپذير است. تئورى مارکس از مدتها پيش با نهايت صراحت بر ضد اين ياوهگوئى خرده بورژوا- دمکراتيک و آنارشيستى سخن گفته است. و روسيه سالهاى ١٩١٨-١٩١٧ نيز صحت تئورى مارکس را در اين مورد با چنان وضوح و با چنان طرز محسوس و مؤثرى تأييد ميکند که فقط افرادى که بطرز نوميد کنندهاى کُند ذهناند و يا جدّا تصميم گرفتهاند از حقيقت رخ بتابند ممکن است هنوز در اين مورد گمراه باشند. يا ديکتاتورى کورنيلوف... يا ديکتاتورى پرولتاريا، هر راه حل بينابينى يا فريب مردم توسط بورژوازى است... و يا حالتى از کُند ذهنى دمکراتهاى خرده بورژوا... که درباره وحدت دمکراسى، ديکتاتورى دمکراسى، جبهه عمومى دمکراتيک و اراجيفى از اين قبيل ياوه سرائى ميکنند".
(لنين، وظايف نوبتى حکومت شوروى)
فکر ميکنيم خطوط کلى التقاط مواضع رزمندگان و راه کارگر در مورد رابطه "نابودى سرمايهدارى" و " پيروزى انقلاب دمکراتيک" به اندازه کافى روشن شده باشد: هر دو گروه وظايف و پيششرطهاى يک انقلاب سوسياليستى را با وظايف و پيششرطهاى يک انقلاب دمکراتيک در هم ريخته و مغشوش ميکنند. از يکسو در برخورد به انقلاب دمکراتيک به توهمات "چپ روانه" دچارند، و از سوى ديگر، دقيقا به اين خاطر که وظايف انقلاب سوسياليستى آتى را بر عهده انقلاب دمکراتيک حاضر نهادهاند، در واقع ضرورت مبارزه طبقاتى پيگير پرولتاريا، ديکتاتورى پرولتاريا و انقلاب سوسياليستى، و لاجرم اهميت و مکان و وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر، را فراموش ميکنند و به راست ميافتند.
تا اينجا بحث ما، همانطور که پيشتر اشاره کرديم، بر برداشتى غير انتقادى و خوشبينانه از تلقيات اقتصادى رزمندگان و راه کارگر متکى بود. به عبارت ديگر ما فرض کرده بوديم که اولا هر دو گروه به معناى واقعى اين حکم که "وابستگى" خصيصه کليت سرمايهدارى در ايران است واقفند و نابودى "وابستگى" را از نابودى سرمايهدارى جدا نميکنند، و ثانيا از مارکس و مارکسيسم ميپذيرند که "نابودى سرمايهدارى" معنائى جز استقرار سوسياليسم نخواهد داشت. با چنين مفروضاتى مشاهده کرديم که هر دو گروه ناگزير محتواى اقتصادى انقلاب دمکراتيک و وجوه سياسى آن (نيروهاى طبقاتى محرکه و حکومت حاصل پيروزى آن) را بگونهاى التقاطى و پوپوليستى به يکديگر ربط ميدهند، و سوسياليسم خلقى عنوان مناسبى براى چهار چوب عمومى اين التقاط است.
اما يک چنين فرمولبندى التقاطىاى از رابطه اقتصاد و سياست در پيروزى انقلاب دمکراتيک، در واقعيتِ امر از درکى بورژوايى از اقتصاد جامعه سرمايهدارى مايه ميگيرد. در واقع از همان ابتدا آشکار بود که جز اين هم نميتواند باشد. سوسياليسم خلقى خود لفافهاى سوسياليستى براى راديکاليسم بورژوايى است و دقيقا با عجز خود در ارائه نقدى پرولترى از مناسبات توليد سرمايهدارى، از سوسياليسم علمى متمايز ميشود. آنکس که در صدد است تا "سيستم سرمايهدارى" را به شيوهاى غير پرولترى (خلقى) نابود کند، فىالواقع قبل از هر چيز درک غير پرولترى خود را از اين سيستم برملا ميسازد. پس اکنون لازم است که "خوشبينى" را کنار بگذاريم و به تلقى اقتصادى رفقا از "نابودى سيستم سرمايهدارى" نگاهى بيندازيم.
سؤالى که رزمندگان و راه کارگر بايد به آن پاسخ گويند اينست: حال که قرار است در "جمهورى دمکراتيک خلق" (يا هر نام ديگرى که حکومت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک به خود بپذيرد) سيستم سرمايهدارى نابود شود، وجه توليدى که جانشين آن ميگردد، آن مناسبات اجتماعى توليد که ناظر بر بازتوليد زيست اجتماعى افراد خواهد بود، چيست؟ سوسياليسم؟ "اى داد، اى امان، شما که انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نميکنيد"، سرمايهدارى؟ مسلما خير، شما که بر سر نابودى آن در انقلاب دمکراتيک اتفاق نظر داريد. يک پاسخ احتمالى ميتواند وجه توليدى باشد که نه سرمايهدارى است و نه سوسياليستى، وجه توليد موهوم سومى که "سمتگيرى سوسياليستى" دارد، يا همان "راه رشد غيرِ سرمايهدارى" است که به معناى دقيقتر و علمىتر همان سرمايهدارى است. راه کارگر در اين زمينه سرِنخهائى بدست ميدهد. درست است که در يکجا مينويسد "اما راه رشد غير سرمايهدارى کاش سرابى بيش نبود (کذا) و ايکاش چنين امکانى وجود داشت(!) طبقه کارگر بيش از اين واقعبين است که به چنين پندارهايى دل خوش کند". (راه کارگر شماره ٢٧) و بدين طريق - يعنى بطريق هنرمندانه خاص راه کارگر - آلترناتيو "راه رشد سرمايهدارى" را "رد" ميکند، اما در جائى ديگر و باز بطريق خاص راه کارگر، با ابهام تمام از سيستمى که پس از نابودى سيستم سرمايهدارى جانشين آن ميشود چنين سخن ميگويد: "آنگاه در پروسهاى ديگر و در سيستمى ديگر که روابط و کيفيت ديگرى به آن غلبه دارد..." و اين ابهام در چند و چون اين "سيستم ديگر" وقتى در کنار "مؤلفههاى ديگر" دستگاه فکرى راه کارگر قرار گيرد، معنائى جز راه رشد غير سرمايهدارى نميتواند داشته باشد.
اما اسمش را هر چه بگذارند، محتواى عملى آن اقدامات جمهورى دمکراتيک خلق که "سرمايهدارى را نابود ميکند" کمابيش از لابلاى سطور نوشتههاى هر دو گروه سر بر ميکند، و اين محتوى چيزى نيست جز مصادره کردن و ملى کردن سرمايهدارى توسط جمهورى دمکراتيک خلق، رزمندگان "مصادره و ملى اعلام کردن سرمايه وابسته" را "خصلت ويژه انقلاب"، و معادل "جنبه سوسياليستى قوى تحول انقلابى در ايران" ارزيابى ميکند، که البته "به قدرت پرولتاريا" ولى همچنان در يک انقلاب دمکراتيک و همراه متحدين غير پرولتر طبقه کارگر در اين انقلاب انجام ميگيرد. (رجوع کنيد به رزمندگان شماره ٦ نقد برنامه حداقل فدائى، و همچنين نقل قولى که پيشتر از همين مقاله آورديم) و راه کارگر نيز مينويسد: "براى نابودى "جريان سرمايه" و براى نابودى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد بايد با قدرت سياسى پايدار آن درگير شد. بايد قدرت سياسى را تصرف کرد. تصرف قدرت سياسى اين امکان را ميدهد که اهرمهاى اساسى و کليدى اقتصاد را در دست گيريم. يعنى سرمايهدارى بصورت شيوه توليد و جريان سرمايه اساسا درهم شکسته و قدرت اقتصادى نيز همراه قدرت سياسى در دست طبقه کارگر و متحدينش قرار گيرد". و نيز "بورژوازى بزرگ و سرمايه بزرگ حلقههاى اصلى و کليدى اقتصاد را در دست داشته و دارد... بنا بر اين (ميتوان)... با تصرف مواضع سرمايه بزرگ "جريان سرمايه" و سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد را در ايران از بين برد". (البته ما ابتدا در معناى اصطلاح نظامى "تصرف مواضع" در اين چهارچوب درمانديم و تعميق کرديم، بالاخره به اين نتيجه رسيديم که قاعدتا منظور راه کارگر - بشيوه خاص خودش - بايد مصادره و ملى کردن بانکها و صنايع سنگين و بزرگ باشد).
به هر رو مساله روشن است، هر دو گروه مالکيت دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک بر سرمايههاى مصادره و ملى شده را با "نابودى سرمايهدارى" معادل گرفتهاند. اين برداشت يکسره غلط است. در برنامه سوسيال دمکراسى روسيه نابودى سرمايهدارى به روشنى "نشاندن مالکيت اجتماعى برجاى مالکيت خصوصى بر وسائل توليد و مبادله، با سازمان دادن برنامهريزى شده توليد اجتماعى..." تعريف شده بود. حتى اگر رفقا بپندارند که "مصادره و ملى کردن" در حکم ايجاد "مالکيت اجتماعى" است هنوز بايد بخاطر بياورند که "سازمان دادن برنامهريزى شده توليد و توزيع اجتماعى" جزء لاينفک توليد سوسياليستى است. به هر حال موضع مارکسيسم در قبال اين مسأله کاملا روشن است، کافيست به "مناظره لنين با کمونيستهاى چپ" [٤] رجوع کنيم. کمونيستهاى چپ بر اين اعتقاد بودند که "استفاده سيستماتيک از ابزار توليد باقيمانده تنها وقتى متصور است که يک مشى بسيار قاطع سوسياليزه کردن دنبال شود" و لنين در پاسخ مينويسد:
"اين " کمونيستهاى چپ" محترم چقدر قاطعند، اما چه اندک از خود نشانه تفکر بروز ميدهند. منظورشان از دنبال کردن "مشى بسيار قاطع سوسياليزه کردن" چيست؟ انسان ممکن است در مورد مسأله ملى کردن يا مصادره قاطع باشد يا نباشد، اما تمام نکته در اين است که حتى بيشترين "قاطعيت" ممکن در جهان نيز براى عبور از ملى کردن و مصادره به سوسياليزه کردن کافى نيست... تفاوت بين سوسياليزه کردن و مصادره ساده در اين است که مصادره را ميتوان فقط با "قاطعيت" به عمل آورد، بدون توانايى محاسبه و توزيع دقيق. حال آنکه سوسياليزه کردن بدون اين توانايى نميتواند واقع شود...
اين خصلت ويژه يک انقلاب خرده بورژواست که توجه نميکند از ريشه کندن، سرکوب کردن و... براى سوسياليسم کافى نيست. براى يک خرده مالک که عليه مالک بزرگ به خشم آمده است، اينها کافى است. اما هيچ انقلابى پرولتاريايى هرگز تا چنين اشتباهى سقوط نخواهد کرد".
(لنين، چپ روى کودکانه و ذهنيت خرده بورژوايى، تاکيد در اصل است)
همين جا و در حاشيه يادآورى کنيم که کمونيستهاى چپ لااقل هنگامى مصادره و ملى کردن را معادل نابودى سرمايهدارى و سوسياليزه کردن ميگرفتند که قدرت سياسى در دست پرولتاريا بود، حال آنکه رفقا در رابطه با "جمهورى دمکراتيک خلق" به چنين توهماتى مبتلا هستند.
به هرحال مسأله بر سر اين است که ملى کردن، مصادره و... سرمايهدارى را نابود نميکند، بلکه سرمايهدارى انحصارى دولتى را بوجود ميآورد و يا بسط ميدهد. بديهى است که در چنين حالتى ماهيت طبقاتى دولت نقش تعيين کننده مييابد. به گفته لنين "سرمايهدارى انحصارى دولتى" در دست يونکرها و سرمايهداران آلمانى" يعنى "اعمال شاقه نظامى براى کارگران" و همين "سرمايهدارى انحصارى دولتى" در دست يک "دولت انقلابى و دمکراتيک" گامى است بسوى سوسياليسم. ليکن نه خود سوسياليسم است و نه نابودى سرمايهدارى، بلکه همچنان "سرمايهدارى انحصارى دولتى" است، و اين - در شرايط حاکميت "دولت انقلابى و دمکراتيک" گامى است بسوى سوسياليسم زيرا يک "دولت انقلابى دمکراتيک" مناسبترين حالت سياسى براى بدستگيرى قدرت توسط پرولتاريا و آنگاه "سرمايهدارى انحصارى دولتى" مناسبترين حالت اقتصادى براى شروع ساختمان سوسياليسم است (براى تفصيل اين مطلب توسط لنين، رجوع کنيد به "خطر فلاکت و راه مبارزه با آن" سپتامبر ١٩١٧، و "چپ روى کودکانه و ذهنيت خرده بورژوايى"، مه ١٩١٨ بترتيب، قبل و بعد از انقلاب اکتبر).
اما چه چيز باعث آن است که رزمندگان و راه کارگر مصادره و ملى کردن توسط "دولت انقلابى دمکراتيک" را با نابودى سرمايهدارى معادل بگيرند؟ همانطور که گفتيم ريشه را بايد در درک بورژوائى دو گروه از سرمايه و نظام سرمايهدارى جستجو کرد[٥]. مارکسيسم سرمايه را بمثابه يک رابطه اجتماعى درک ميکند، رابطهاى که متکى بر جدايى کامل توليد کنندگان از وسائل توليد است، رابطهاى که در آن کارگر بى ابزار، نيروى کار خودش را بمثابه يک کالا به بورژوازى صاحب ابزار مبفروشد، رابطهاى که به اين اعتبار متضمّن، توليد ارزش اضافه است. سرمايهدارى، توليدِ کالائىِ تعميم يافته است و سرمايه، يا "رابطه سرمايه"، رابطهاى است که در آن نيروى کار بمثابه کالا، به تملک بورژوازى درميآيد تا توسط وسائل توليد (کالاهاى ديگر تحت تملّک او) به گونهاى مولّد مصرف شود. (براى توضيح مفصل اين بحث رجوع کنيد به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢). اما سرمايهدارى در ضمن نظامى است که در آن رابطه اجتماعى موجود ميان انسانها به صورت رابطهاى ميان اشياء متجلى ميشود (فتيشيسم کالائى)، و اين آخرى دقيقا کل تفکر راه کارگر و رزمندگان را در برخورد با مقوله سرمايه نشان ميدهد. هر دو گروه، چون بخش وسيعى از جنبش کمونيستى، سرمايه را نه بصورت يک رابطه اجتماعى، بلکه بمثابه يک شيئ (و آنهم نه "رابطهاى ميان اشياء") مينگرند و درک ميکنند. سرمايه براى اينان "پول" است، "کارخانه" است، "کالا در انبار و در بازار" است، همه جور شيئى هست، اما رابطه توليد ارزش اضافه نيست، بعلاوه اين اشياء مختلف را از آنرو "سرمايه" نام نهادهاند که به "سرمايهداران" تعلق دارند. نظام سرمايهدارى نظام اين سرمايهداران، و سرمايه اجتماعى نيز جمع سرمايههاى اين سرمايهداران، تلقى ميشود. خوب، اينک واضح است چرا مصادره و ملى کردن "معادل" نابودى سرمايهدارى است، کافى است اين "اشياء"، آن کارخانهها، اين حلقه"ها" و آن "کليدها" را از دست "سرمايهداران" بگيريم، سرمايهداران که بدون اين اشياء سرمايه "دار" نيستند، چيزى "ندارند"، و پرولتاريا و متحدانش با تملک آن به "سرمايه" دار بدل نميشوند! يک جو "قاطعيت" در مصادره تکليف نظام سرمايهدارى را يک شبه، حتى در همان چهارچوب انقلاب دمکراتيک، يکسره ميکند و زحمت پيگيرى مبارزه طبقاتى انقلابى بر عليه بورژوازى، تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را از دوش طبقه کارگر، و زحمت سازماندهى مستقل اين مبارزه و بخصوص تعيين وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر را از دوش کمونيستها برميدارد!
مصادره و ملى کردن سرمايهدارى را نابود نميکند، چرا که سرمايه يک رابطه اجتماعى است، رابطهاى که جامعه بورژوائى زيست اقتصادى خود را از طريق آن، در چهارچوب قوانين درونى آن، سازماندهى ميکند. توليد اجتماعى - اين پيشفرض وجود بشريت - در اين نظام بر اساس قوانين حرکت و انباشت سرمايه، بر اساس قانون توليد ارزش و ارزش اضافه - شکل ميگيرد و سازمان مييابد. نابودى سرمايهدارى نيز لاجرم به معناى جايگزينى اين سازمان توليد، با سازمانى جديد است. سازمانى که اساس توليد ارزش و ارزش اضافه را نفى کند و بر جاى آن توليد و توزيع برنامهريزى شده متکى بر مالکيت اجتماعى بر وسائل توليد و مبادله (يعنى دقيقا نفى توليد کالائى بطور کلى) را بنشاند. باز نشناختن اين بديهيت مارکسيسم تنها به پوپوليسم (به معناى اخص کلمه) منجر نميشود، بلکه به زنجيرى از انحرافات، در سطوح برنامه و تاکتيک، ولونتاريسم، کودتاگرى، بوروکراتيسم، رفرميسم و... دامن ميزند.
خلاصه کلام: اگر مصادره و ملى کردن به معناى نابودى سرمايهدارى نيست، بلکه به معناى بسط سرمايهدارى انحصارى دولتى است، پس رزمندگان و راه کارگر در واقعيت امر نوعى سرمايهدارى را تحت عنوان نابودى سرمايهدارى به طبقه کارگر عرضه ميکنند. تأکيد کنيم که بحث ما ابدا بر سر مطلوبيت و يا عدم مطلوبيت مصادره و ملى کردن و بسط سرمايهدارى انحصارى دولتى - در شرايط وجود دولت دمکراتيک و انقلابى - نيست. چه گفتيم چنين حالتى ميتواند براى پرولتاريا پس از تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى خويش مناسبترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم باشد، و اگر رزمندگان و راه کارگر تمرکز سرمايه در دست دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک را از چنين زاويهاى، و با چنين تعبيرى، طرح ميکردند، بحث ما ديگر نه بر سر انحرافات رفقا، بلکه در چهاچوب تلاش براى تدقيق اين "مناسبترين حالت اقتصادى" شکل ميگرفت. البته بايد تأکيد کرد که در چنين حالتى نفس بحث بر سر "مناسبترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم"، در مقابل مباحثات مفصلى که جنبش کمونيستى هم اکنون ميبايد در مورد "مناسبترين حالت سياسى" براى بدستگيرى قدرت توسط پرولتاريا، دنبال کند، در درجه دوم اهميت قرار ميگرفت. اما همانطور که گفتيم اِشکال کار اينجا است که رزمندگان و راه کارگر "نوعى سرمايهدارى" را بجاى "نابودى سرمايهدارى" ترويج ميکنند، و اگر بخاطر بياوريم که رفقا در اکثر موارد نه از "نابودى سرمايهدارى" بلکه در واقع از "نابودى سرمايهدارى وابسته" سخن گفتهاند، حدس اوليهمان به واقعيت نزديکتر ميشود که اين "نوع سرمايهدارى" قرار است بر جاى "سرمايهدارى وابسته" بنشيند. و بدين سان از پس پرده "سوسياليسم خلقى" و "نفى ديکتاتورى پرولتاريا"، قد و قامت آشناى قديمى ما، "سرمايهدارى مستقل" پيدا ميشود و مقولاتى که "اسطورهاى بيش نيستند" و" به گذشته تعلق دارند" در پيش چشمان نه چندان ناباور ما، زنده، واقعى و دست نخورده ظاهر ميشوند تا بار ديگر بر بى اعتبارى امپريسم (تجربه گرائى) بمثابه شيوهاى براى دستيابى به احکام صحيح تئوريک، تأکيد گذارند. اين شق سوم، يعنى همان ديدگاههاى شبه - سه جهانى تا پس از قيام، است که چنين به سهولت از شق دوم (سوسياليسم خلقى) استنتاج ميشود:
٣) شق سوم : انقلاب دمکراتيک ايران وظيفه نابودى سرمايهدارى "وابسته" و استقرار سرمايهدارى "ملى و مستقل" را دارد. سالها است که جنبش کمونيستى ما از اين تَوهّم در رنج بوده است که اساس محروميتها و عقبماندگىهاى اقتصادى و مشقات سياسى طبقه کارگر و ساير زحمتکشان ايران ميبايد نه در سرمايهدارى ايران بلکه در وابستگى سرمايهدارى ايران جستجو شود. اين ديدگاه بورژوائى که نوع عتيق و صريح آن امروز عمدتا در نزد سه جهانىها يافت ميشود، وظيفه محورى انقلاب ايران را نابودى سرمايهدارى وابسته و استقرار سرمايهدارى ملى و مستقل ارزيابى کرده و در اين راه "بورژوازى ملى"، که پس از خلع يد دهه ٤٠ به راستى اسطورهاى بيش نبود، را متحد طبيعى پرولتارياى ايران در انقلاب دمکراتيک قلمداد مينمود. و اين "بورژوازى ملى" آنگاه که به حکومت ميرسيد دمکراسى، "پيشرفت اقتصادى"، صنايع شکوفا و رفاه عمومى براى تمامى خلق به ارمغان ميآورد. معجزات منتسب به اين موجود افسانهاى به تفصيل در متون گذشته بسيارى از گروههاى کمونيستى مورد بحث قرار گرفته است و ما نيازى به ذکر مجدد آن در اين مختصر نميبينيم. مسأله اساسى اين است که "اعتقاد به بورژوازى ملى" تنها يکى از جلوههاى وجود توهمات بورژوائى نسبت به ضرورت، امکان و مطلوبيت استقرار "سرمايهدارى ملى و مستقل" در ايران است و تازمانى که اين دومى از ديدگاهى مارکسيستى به نقد کشيده نشود، صرف اعلام اين که "بورژوازى ملى اسطورهاى بيش نيست"، "افسانه است"، و يا "متعلق به گذشته است" به معناى طرد منشويسم از دستگاه فکرى بسيارى از نيروهاى کمونيست کشور نيست. سير انقلاب پس از قيام بهمن درسهاى بسيارى براى جنبش کمونيستى، به همراه آورده است. يک تحول انقلابى طولانى ظرفيت واقعى طبقات را برملا ميسازد و انقلاب ايران به قيمت گزاف خون هزاران کارگر و انقلابى، از جمله نشان داد که اعتقاد به بورژوازى ملى توهمّى بيش نيست. اما از دريافتهاى تجربى تا ادراکات تئوريک فاصله بسيار است. جنبش کمونيستى، "بورژوازى ملى" را از ادبيات تئوريک "خط زد"، معتقدين به آن را مستوجب داغ "سه جهانى" دانست، با آن مرزبندى سياسى کرد اما به خود ننگريست تا در بقاياى اعتقادش به "سرمايهدارى غير وابسته"، پوچى و سطحىگرائى چنين مرزبنديهائى را دريابد. به اين ترتيب است که ميبينيم به جبران "راستروى"ها و باورهاى منشويکى به "بورژوازى ملى"، به جبران آوانس دادنهاى گذشته به "سرمايهدارى ملى"، امروز به پرولتاريا "نابودى سيستم سرمايهدارى" در "انقلاب دمکراتيک" را وعده ميدهند، و بار ديگر ميکوشند تا "سرمايهدارى ملى و مستقل" را با ظاهرى چپ به خورد جنبش کارگرى بدهند.
اما بايد اذعان کرد که انحرافات پختهتر شدهاند. در اين فرمولبندى جديد از "سرمايهدارى ملى و مستقل" دو نکته مهم به چشم ميخورد:
اولا، پيشرفتى که در فرمولبندى اقتصادى مساله به عمل آمده است اين است که اين "نوع ديگر سرمايهدارى" که قرار است جانشين "سرمايهدارى وابسته" شود، اين بار متمرکز و انحصارى تعريف ميشود، حال آنکه در تعابير خام قبلى خُرد کردن سرمايهها، به عنوان يک خواست اقتصادى پرولتاريا تئوريزه و مطالبه ميشد، و نکته دوم، و اين بسيار مهم است، افتادن وظايف "بورژوازى ملى سابق" بدوش پرولتاريا است. پرولتاريا در تعابير جديد به عامل اجرائى همان اتوپى "سرمايهدارى ملى و مستقل" تبديل شده است.
با اين ترتيب انحراف منشويکى جنبش کمونيستى تغيير شکل داده و در ظاهرى کاملا مقابل تجلى پيشين خود بروز يافته است. آنها که سابقا منتقدين مقوله "بورژوازى ملى" را "شبه تروتسکيست" ميخواندند، اينک خود دقيقا به شيوهاى منشويکى، يعنى "شبه تروتسکيستى" (تروتسکى هميشه منشويک نيم بندى بود) نابودى سيستم سرمايهدارى را در انقلاب دمکراتيک، تئوريزه ميکنند. به همين خاطر است که در "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢" نوشتيم: "نکته اساسى اينجا است که همانطور که در جزوه اول نيز ذکر کرديم مقوله بورژوازى ملى محل تلاقى انحرافات ريشهاىتر و بنيادىترى است... پس عليرغم اينکه فشار خام تجربه معتقدين به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى را به عقب نشينى وادار نموده است، هنوز جنبش کارگرى و کمونيستى ما شکست اين نظريات را تئوريزه و تثبيت نکرده است. مبارزه با اين انحرافات ناگزير ميبايد ادامه يابد. اما آنچه مسلم است اين مبارزه دقيقا به اين اعتبار که اسطوره بورژوازى ملى و مترقى لااقل در اين مقطع کمرنگ شده است ميبايد به گونهاى ديگر ادامه يابد و بر طرد و رد جلوه ديگرى از اين انحرافات پايهاى متمرکز شود. اين محل تمرکز جديد در تحليل نهائى به نظر ما همانا مسأله تعيين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه منافع مستقل پرولتاريا است... از اين نقطه نظر مرز تعيين کننده ميان منشويسم و بلشويسم را در جنبش کمونيستى ما اعتقاد و يا عدم اعتقاد به مکان، ضرورت و مطلوبيت استقرار "سرمايهدارى ملى و مستقل ايران" بمثابه محتواى پيروزى انقلاب ترسيم ميکند. اتوپى سرمايهدارى ملى و مستقل اينک صرفا عامل اجرائى خود - يعنى "بورژوازى ملى" - را از دست داده است و منشويسم ميرود تا از خود پرولتاريا يک چنين عامل اجرائىاى بسازد..."
٭ ٭ ٭
در اين بخش نشان داديم که چگونه مجادله راه کارگر و رزمندگان، و احکام مورد توافق و تأکيد آنان در اين مجادله، حاکى از فقدان شناخت مارکسيستى در نزد رفقا از مقولات برنامهاى پايه است. ديکتاتورى پرولتاريا در عمل نفى شده و غير ضرورى اعلام ميگردد. مبارزه طبقاتى پيگير پرولتاريا براى تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى طبقاتىاش پرده پوشى ميشود و سوسياليسم اين آرمان برحق پرولتاريا و پايان دهنده تمامى اشکال آنتاگونيسم اقتصادى در جامعه بشرى، به سرمايهدارى انحصارى دولتى تنزل يافته و به نام راه حل اقتصادى پرولتاريا به تودهها قالب ميشود. وظايف دمکراتيک پرولتاريا در انقلاب حاضر بالکلّ از قلم ميافتد و رابطه انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى در عصر حاضر مخدوش ميشود. انقلاب دمکراتيک وظايف انقلاب سوسياليستى را برعهده ميگيرد و لاجرم ضرورت تعريف دقيق وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر، و چگونگى تلفيق آن با وظايف دمکراتيک يکسره از دستور کار جنبش کمونيستى خارج ميشود. اگر دقت کنيم در حقيقت هيچ بند يک برنامه کمونيستى سالم نميماند. اين بحث را در شماره بعد ادامه خواهيم داد. بگذاريد بخش حاضر را با طرح اين سوال "حاشيهاى" خاتمه دهيم: در شرايطى که مقولات بنيادى يک برنامه کمونيستى چنين بى اعتبار و مسخ گشتهاند، آيا نگرانى آن "اشباحِ بى هويت" که وحدت اصولى جنبش کمونيستى را در گرو مبارزه ايدئولوژيک پيگير، به منظور دستيابى و تثبيت مواضع لنينى در سطح برنامه و تاکتيک (به معناى گسترده آن) ميدانند، نگرانى کسانى که مشکل اساس جنبش کمونيستى را نه "خرده کارى محلى" بلکه "اپورتونيسم سراسرى" ارزيابى ميکنند، و لذا خواهان وحدت بر سر مواضع لنينىاند، نگرانى کسانى که در هر "وحدت اصولى" ابتدا سراغ "اصول" اين وحدت (برنامه؟) را ميگيرند و به مکانيک "جذب شدن به نزديکترين قطب تشکيلاتى" رضايت نميدهند، بى مورد است؟
توضيحات:
[١] رزمندگان مينويسد "گردش سرمايه در ايران، در بازتوليد جهانى نيز حضور دارد... اين ارتباط مثل ارتباط باز توليد در فرانسه و... آمريکا نميباشد. زيرا در اين گونه کشورها ارزش اضافه حاصله به چهارچوب کشور سرمايه گذارى کننده بازميگردد... اما در ايران سرمايه مالى امپرياليستها در ترکيب با انواع سرمايههاى کوچک، متوسط و بزرگ داخلى، بخش عظيمى از ارزش اضافه را از پروسه توليد جامعه ما خارج ميکند... در اينجا صحبت از جريان سرمايه است".
اندکى آشنائى با مارکسيسم مقولات و مفاهيمى که مارکسيسم در خدمت نقد اقتصاد سياسى بکار ميگيرد، کافى است تا سهل انگارانه بودن و "من درآوردى" بودن نحوه کاربرد مفاهيمى چون "گردش سرمايه"، "بازتوليد"، "پروسه توليد" و... را توسط رزمندگان براى خواننده روشن سازد. گردش سرمايه در "بازتوليد جهانى حضور دارد" يعنى چه؟ ارزش اضافى از "پروسه توليد جامعه ما" خارج ميشود، يعنى چه؟ ما نميدانيم چرا رفقا اصرار دارند از بکاربردن اصلاحات دقيق -و قابل فهم- مارکسيستى اجتناب کنند. "جريان سرمايه" نيز يکى از اصلاحات اختراعى رزمندگان است که ما تاکنون در نقد مارکس از اقتصاد سياسى به آن برخورد نکردهايم. اما به هر حال اگر اين جملات پرطمطراق و کم محتوا را از عبارات و لغات شبه مارکسيستى تزريقى به آن بتکانيم، چيزى که آخر سر دست ما ميماند همان تئورى معروف "غارت و چپاول برون مرزى" است، که بر جاى تئورى امپرياليسم لنين نشسته است. رزمندگان همچنان نگران "خارج شدن" ارزش اضافه از "پروسه توليد جامعه ما(!)" است، و نه معترض بر نفس توليد آن از گرده طبقه کارگر محروم ايران.
در مورد راه کارگر وضع از اين هم روشن تر است. "غارت و چپاول ارزش اضافى و ثروتهاى بيکران خلق ما"، امپرياليسم که "ارزشها(؟!) و ثروتهاى ما را به يغما ميبرد" و... همچنان ترجيعبند مقالات راه کارگر است. باز هم اعتراضى به توليد ارزش اضافه در شرايط امپرياليستى (استثمار امپرياليستى کارگران ايران) نيست، هر چه هست نوحه خوانى براى "خروج" آن از کشور است، رفقا! صدور سرمايه به ايران يعنى ورود ارزش اضافه به "کشور"، امپرياليسم محتاج صدور سرمايه است. هرچه ارزش اضافه حاصله از استثمار طبقه کارگر ايران توسط انحصارات امپرياليستى بيشتر در "پروسه توليد جامعه ما" (بخوان کشور ما) بماند، اين معناى انباشت سريعتر سرمايه امپرياليستى و تشديد استثمار تودههاى پرولتر خواهد بود. پاسخ نهائى و اصولى ما به امپرياليسم نه تقاضاى سرمايه گذارى هرچه بيشتر در ايران، بلکه ديکتاتورى پرولتاريا و خلع يد از بورژوازى است. آيا کسى که محتواى اقتصادى مبارزه ضد امپرياليستىاش را اعتراض به "خروج ارز" (اين تمام معنى حرف رفقا است) تشکيل ميدهد، ميتواند در همان حال ادعا کند که مبارزه بر عليه امپرياليسم را از مبارزه بر عليه سرمايهدارى جدا نميکند؟!
[٢] رفقا به کرات از "نابودى بورژوازى" سخن ميگويند. گمان ميکنيم منظور نابودى فيزيکى "بورژواها" نباشد، بلکه غرض نابودى مالکيت خصوصى بورژوائى بر وسائل توليد، و به اين اعتبار نابودى نقش مالک خصوصى (بورژوا) بمثابه يک طبقه است. در اين صورت آيا رفقا با مارکس که بورژوازى، پرولتاريا را به اعتبار هم، و به مثابه تز و آنتى تز، تعريف ميکند مخالفند؟ آيا نابودى بورژوازى بمثابه طبقه استثمارگر حاکم، در همان حال به معناى نابودى پرولتاريا بمثابه طبقه استثمار شونده اصلى نيست؟ و اگر هست، آيا رفقا در معناى عباراتى که چنين سهل انگارانه بکار ميبرند تعمق ميکنند؟
[٣] رجوع کنيد به لنين، دولت و انقلاب، فصل ٥، بخشهاى ٢، ٣ و ٤.
[٤] "کمونيستهاى چپ" به گروهى از بلشويکها اطلاق ميشد که اندکى پس از پيروزى انقلاب اکتبر با نظريات و اعمال دولت شوروى در مورد صلح، برست ليتوفسک و سياستهاى اقتصادى آن به مخالفت پرداختند.
[٥] البته رزمندگان خود در اشاره به اوضاع الجزاير، به اينکه نتيجه مصادره و ملى کردن سرمايه دارى انحصارى دولتى است توجه دارد، اما علت اين امر را "فقدان رهبرى پرولتاريا" ارزيابى ميکند. اين بيانگر استنباطى متافيزيکى از مقوله "رهبرى پرولتاريا" است که بايد در فرصت ديگرى به آن پرداخته شود.
بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست - (دوره اول)، شماره ١ - اول مرداد ١٣٥٩
hekmat.public-archive.net #0170fa
|