سخنرانى در کنفرانس آلمان حزب کمونيست کارگرى ايران
نوامبر ١٩٩٩
متن پياده شده از روی نوار سخنرانی
ميخواستم از اين فرصتى که هرچند سال يک بار پيش ميآيد و در حضورتان هستيم استفاده کنم و نکاتى را اينجا اثباتا بگويم. بخصوص با توجه به اينکه شايد خيلى از رفقائى که اينجا هستند رفقاى جديد ما باشند. ميخواهم اين سخنرانى حالت معرفى حزب کمونيست کارگرى از طرف ما باشد.
معمولا کسانيکه ميخواهند عملياتى را انجام دهند. مثلا ميخواهند بانکى را با هم بزنند، يا ارتش بايد کارى بکند، ساعتهايشان را قبل از شروع عمليات با هم تنظيم ميکنند. براى اينکه دقيقا در يک وقت بسر ببرند و همه از نظر زمانى در يک موقعيت همزمان باشند. من هم به يک معنى هدفم در اين بحث اين است که تصوير ما از مقطعى که در آن بسر ميبريم، واحد شده باشد. براى اينکه اين شرط لازم اين است که بعدا همه ما از جهت و سمتى که به آن ميرويم، يک تبيين داشته باشيم و قدم بعدى را مشابه هم تعريف کنيم. به يک معنى ميخواهم در تاريخ حزب ساعتهايمان را باهم ميزان کنيم و بفهميم کجا ايستادهايم.
اين حزب پيشينهاى دارد و از آن مهمتر آيندهای دارد و اين دو عميقا به يکديگر ربط دارند. اينطور نيست که يک نفر يک روزى با يک نوشته آمد و گفت بيائيد برويم اداره ثبت احزاب اين برنامه حزب را ثبت کنيم و از فردا شروع به عضوگيرى و بعد فعاليت انتخاباتى کنيم. چنين کارى را ممکن است يک عده در آلمان انجام بدهند، گروهى تشکيل بدهند و از فردا مشغول تبليغ و ترويج و سازماندهى و شرکت در انتخابات باشند. وضعيت ما اينچنين نيست. پيدايش اين حزب و جهتى که در آن سير ميکند کاملا با يک حزب سياسى که يک عدهای داوطلبانه در يک روز چهارشنبه به منظور شرکت در انتخاباتى خاص و پيش بردن امر خاصى ممکن است در آلمان يا انگلستان تاسيس کنند، متفاوت است. اين حزب حاصل فعل و انفعالات اجتماعىتر و تاريخىترى است. به يک معنى وظايفى که به عهده دارد با وظايف يک حزب روتين غربى که اين روزها تشکيل ميشود متفاوت است. اين گذشته و آينده به هم مربوطند، بخاطر اينکه خيلى از کارهايى که ما امروز انجام ميدهيم، مديون وجود آن گذشته است و اگر آن گذشته را از تصوير بيرون بياوريم، ما اصلا در موقعيتى نخواهيم بود که اين حرفها را بزنيم، اين کارها را انجام دهيم و اين وظايفى را که قرار است در دستور خود بگذاريم، در مقابل خودمان بگذاريم.
من ميخواهم در مورد اين دو وجه گذشته و آينده خودمان صحبت کنم، چون اين دو با هم، نشان ميدهند که دقيقا در چه مقطعى ايستادهايم. اين تشخيص مهم است، براى اينکه نيروها و تمايلات زيادى در جامعه هستند که به ما ميگويند درشرايط زمانى متفاوتى بسر ميبريم و وظايف متفاوتى با آنچه که ما در دستور گذاشتهايم، مطرحند و يا اينکه ميگويند دوره ما نيامده است و يا اين دوره سپرى شده است. ما بايد دقيقا بفهميم در مسيرى که حزب کمونيست کارگرى ميتواند و بايد طى کند کجا ايستادهايم؟
گذشته اين حزب، يک گذشته به معنى وسيع کلمه اجتماعى است يعنى هم فکرى است، هم سياسى است، هم پراتيکى است و هم نظامى. همه ابعاد يک حيات اجتماعى را در پيدايش اين حزب ميبينيم. بيست سال پيش براى مثال مسأله انديشه کمونيستى، کمونيسم چيست، مارکس واقعا چه ميگفت نقش تعيين کنندهای براى موجوديت ما داشت. نميدانم چند نفر از شما، در مورد آن موقع حضور ذهن دارد و چند نفر شما اصلا سنتان قد ميدهد که به ياد بياوريد. اما بيست سال پيش کمونيسم چيز ديگرى بود. کمونيسم نسبت به آن چيزى که شما در حزب کمونيست کارگرى ميشنويد متفاوت بود. آن زمان به ما ميگفتند بورژوازى خوب و بد دارد. ممکن است باور نکنيد اما ميگفتند بورژوازى خوب و بد دارد، بورژوازى ملى داريم که دلش به حال مردمش ميسوزد، ميخواهد صنايع بدرد بخور درست کند و بورژوارى کمپرادور (وابسته) داريم که خيلى کثيف است، خارجى است، غربى است، دخترانشان مينى ژوپ ميپوشند و از ما نيستند. اين کمونيسم آن موقع بود. به ما ميگفتند کمونيستها به چيزى به عنوان مذهب خلق يا به عنوان افکار و سنتهاى خلق باور دارند و آنرا براى خودشان محترم ميدانند. تصور اينکه کمونيسم عليه ميهن پرستى است، اينکه کمونيسم پديدهای است عليه ميهن پرستى، عليه کل مقوله ميهن و قوميت و مليت، براى کسى قابل تجسم نبود. آن موقع بحث بر سر اين بود که خلق ها چقدر محترم و شريف هستند و کمونيسم آن دوره اساسا کمونيسم ملى بود. کمونيسم آن دوره مدرن نبود. اگر يک کمونيست را از وسط جامعه انتخاب ميکرديد و ميخواستيد بدانيد چه آهنگى گوش ميدهد، چه رابطهای با پيرامون خود، با شوهرش يا زنش، برادرش يا خواهرش، با پدر و مادرش، با فرزندانش، دارد، تصويرى که از او ميگرفتيد همان تصويرى نبود از رابطهای که شما با دوروبرتان داريد. تصويرى به شدت عقبمانده بود. در اين کمونيسم، زمان رهايى زن هنوز فرا نرسيده بود، فعلا تضاد خلق و امپرياليسم مسأله بود. تضاد خلق و امپرياليسم تضاد عمده بود. حتى زمان تضاد کارگر و کارفرما هم نرسيده بود. من فقط مثال مسأله زن را زدم. من يادم است در اردوگاه کومهله با يک آدم عقبماندهای که اگر الان اسمش را بگويم خيلى از شما او را ميشناسيد، بحثى داشتم و او نظرش اين بود که پيشمرگههاى زن بيخودى شلوغ ميکنند، اول بايد مسأله کُرد حل شود! اين کمونيسم آن موقع بود! بيست سال پيش کمونيسم بر سر کمونيسم نبود. اگرشما آدمى بوديد که مانيفست کمونيست، کاپيتال، ايدئولوژى آلمانى را در يک محيط غير ايرانى خوانده بوديد و به اين کمونيسم نگاه ميکرديد آنرا نميشناختيد و ميگفتيد اين جنبش ملی- مذهبى کشور مربوطه است. محيط اين کمونيسم، بافت اين کمونيسم، دانشجويان دانشکده فنى و دانشگاه صنعتى بود. کارخانهها در اين کمونيسم نقشى نداشتند. سنت کمونيسمى که ما بيست سال پيش با آن روبرو شديم حتى عقبماندهتر از سنت به اصطلاح کمونيسم حزب توده بود که اقلا اتحاديههاى کارگرى به آن ربطى داشتند و به درجهای کارگر نقشى در موجوديت حزب توده بازى ميکرد. اين کمونيسم، کمونيسم چريکها بود و کمونيسم کسانيکه لطف کرده بودند مشى چريکى را کنار گذاشته بودند. ما همان اوايلى که سهند را تشکيل داده بوديم با مسئول "اتحاد مبارزين در راه آرمان طبقه کارگر"، که جريانى نزديک به تقى شهرام بودند و ما خود را طرفدار آنها ميدانستيم چون آنها را از بقيه راديکالتر تشخيص داده بوديم، قرار ملاقات داشتم. او گفت ما قرآن را از روى طاقچه برداشتيم و کاپيتال را به جاى آن گذاشتيم. از انجمنهاى ضد بهائى، سازمان مجاهدين خلق برخاست و از درون سازمان مجاهدين خلق عدهای بعد از تغيير ايدئولوژيک، سازمان مجاهدين م.ل. را راه انداختند که در واقع از اين بخش منشعب از سازمان مجاهدين خلق، بعدها سازمانهائى مثل پيکار و رزمندگان و غيره بوجود آمدند.
کمونيسم بيست سال پيش از نظر فکرى آن چيزى نبود که امروز شما در "يک دنياى بهتر" آنرا ميبينيد و به آن باور داريد و يا ادبيات آنرا مطالعه ميکنيد و يا در مورد آن مطالعه ميکنيد. اين عقايدى که اکنون شما اينجا ميبينيد، با صِرف طرح شدن و گفتن آنها فورى به کرسى ننشست. بحثها و جدلها و کشمکشهاى بسيار زيادى شد، از نقاط عطف و تندپيچهاى زيادى عبور کرديم، هول دادن و کشيدن و پس کشيدن برداشت. فحش خوردن داشت، نوشتن داشت، جَرّ و بحث زياد داشت. يک دوره طولانى از حيات جريان ما با اين گذشت که به ديگران بگوئيم اصلا آن چيزى را که ميگفتند کمونيسم نيست، مارکسيسم نيست. جدال بر سر يک برنامه کمونيستى بخشى از پروسه پيدايش ماست. ما امروز اينها را فرض ميگيريم، امروز ما فرض ميگيريم که عضو حزب کمونيست کارگرى ميگويد سوسياليسم فورا همين الان، ميگويد من طرفدار آزادى همه آدمها هستم، من بشر برايم مهم است و اين موضع و گرايش، ايرانى و خارجى، شهرستانى و تهرانى و زن و مرد نميشناسد. دين ملى خودم را ندارم، مذهب رسمى را به رسميت نميشناسم، به فرهنگ بومىام افتخار نميکنم. يک جنبش جهانى هستم براى آزادى بشر. در آن دوره حتى دمکراسى هم براى خلق بود. يعنى اگر شما بد شانسى آورده بوديد و در يک محيط غير خلقى بدنيا آمده بوديد ديگر اجازه نداشتيد راى بدهيد و يا کارى بکنيد. حتى آزادى مذهب مال خلق بود. يعنى بورژوا مجبور بود شيعه باشد. آن تفکر را، آن مجموعه انديشههايى که بيست سال پيش به نام کمونيسم در جامعه رايج بود، که درواقع بيست سال پيش هم خيلى قديمى نيست، با انديشههايى که امروز حزب کمونيست کارگرى را ميسازد و بنياد فکرى مشترک ماست، مقايسه کنيد. اين مبارزه پيچيدهای بود که به اينجا رسيد و نشان دهنده پيروزيهايى در جامعه است.
چرا اين پيروزى ممکن شد؟ علتش اين نبود که يک عده آدم عاقل آمدند و حرفهايى زدند که با عقل بقيه خيلى جور درميآمد، برعکس با عقل آن بقيه نه تنها جور در نميآمد، بلکه در مقابلش مقاومت کردند و اين ديدگاه را تخطئه و بايکوت کردند. اما روند جامعه عليه آن مقاومت و تخطئه و بايکوت بود. چرا که آن دوره، دورهای بود که يک طبقهاى، که اتفاقا اين کمونيسم به او مربوط است، بخاطر تحولات دوره انقلاب ٥٧ وارد صحنه شده بود، داشت شورا تشکيل ميداد. کارگر آمد و خودش را به مردم نشان داد. اين ايدهها را کارگرها با خودشان به جامعه نياوردند، و گرچه بخش کوچکى از کارگران بعدها به اين عقايد و ايدهها پيوست، على العموم کارگران الزاما به اين ايده نپيوستند، ولى نکته مهم اين است که حضور طبقه کارگر در جامعه، دانشجوى ملى و شرقزدهای را که به خودش ميگفت کمونيست و لطف کرده بود مشى چريکى را کنار گذاشته بود، ساکت کرد. براى اينکه هر کجا کارگر فعال ميشود مارکسيسم باب ميشود و اين مسأله کمک کرد تا اين انديشهها پيروز شوند و به نظر من پيروز شدند. امروز اگر شما برويد به فرهنگ و ادبيات چپهاى امروز نگاه کنيد، متوجه ميشويد عقبماندهترين آنها، مُهر اين پيروزى ما را روى پيشانى فکرى خودش دارد.
فکر ميکنم هر عضو جديد حزب امروز وقتى ميخواهد به اين حزب فکر کند، علاوه بر اينکه وقتى خواسته است انتخاب بکند متوجه شده است، که حزب کمونيست کارگرى آمده در کوچهشان ميز گذاشته و حرفهاى قشنگى ميزند و ميشود رفت عضوش شد، خوب و مفيد است برگردد و به اين تاريخ نگاه کند. چون اين تاريخ پر از جّر و بحث است و حاصل زحمت کشيدنهاى بسيار و عرق و خون است. من فقط در مورد افکارش مثال آوردم که چگونه به کرسى نشستند.
اين حزب از دل يک جدال اجتماعى بسيار خونبار بوجود آمده است. دو سال بعد از انقلاب ٥٧ سرکوبى شروع شد که حتى با سرکوب سوهارتو بعد از قضيه سوکارنو در اندونزى قابل قياس نيست. براى اينکه بتوانند موجى را که آن موقع راه افتاده بود بخوابانند، صد و چند هزار نفر را اعدام کردند، ميليونها نفر را آواره کردند و چند ميليون نفر را در خانه خودشان ساکت کردند و خفقان را به آنها تحميل کردند. خيلى از فعالينى که ما اين خط مشى و حضورمان را در اينجا مديونشان هستيم امروز ديگر اينجا نيستند. در اين جنبشى که ما عضو آن هستيم اعضاى ديگرى بودند که امروز نيستند، و اگر زنده بودند روى اين صندليها کسان ديگرى مينشستند، بيشتر امثال من بودند.
ولى اين آدمها دويدند، جنگ کردند، اسلحه دوششان گذاشتند، زندان افتادند، در کوچه ها با حزب الله جّر و بحث کردند، کتک کارى کردند، در کارخانهها اعلاميه پخش کردند، هسته تشکيل دادند، برنامه نوشتند، مقاله نوشتند تا اين افکار به کرسى نشست و اين خط مشى بتدريج بوجود آمد.
حزب کمونيست ايران، که بيشتر از هر چيزى از وحدت سياسى کومهله و اتحاد مبارزان کمونيست و بعد گروههاى ديگر دور و بر آنها تشکيل شد، حاصل وقايعى بود که در بطن جامعه ايران اتفاق افتاده بودند. آن موقع فکر ميکردند کمونيسم را زدهاند و بستهاند و شکستهاند. چرا؟ چون واقعا سازمان پيکار، رزمندگان و وحدت انقلابى و چريکهاى فدائى سازمانهايى بودند به شدت ضربه خورده بودند. بعد يک حزب از يک گوشه مملکت بلند شد و اعلام موجوديت کرد. بر مبناى برنامهای که بشدت نسبت به بورژوازى ايران تعرضىتر بود. آن حزب اعلام کرد که هست. در آن دوره پيوستگى مبارزه کمونيستى در ايران را، حزب کمونيست ايران حفظ کرد. اين حزب کمونيست ايران به قول خارجىها "پولش را آنجائى گذاشت که حرفش هست". وقتى پاى بحث سوسياليسم و آزادى بيان به ميان آمد، اين حزب کمونيست ايران به جنگ حزب دمکرات کردستان رفت. يک جنگ طولانى که صدها نفر در آن کشته شدند. صدها نفرى که ديگر امروز نيستند وگرنه اينجا مينشستند. الآن وقتى به عکسهاى کنگره موسس آن حزب نگاه ميکنيد، ميتوانيد ببينيد که چه کسانى نيستند. عکس کنفرانس شمال را نگاه کنيد، ميبينيد چه کسانى نيستند. عکسهاى کنگره سه کومهله، کنگره دو حزب کمونيست ايران را نگاه کنيد، ميبينيد چه کسانى نيستند.
اين حزب امروز اينجا است، دفترش را دائر ميکند، ميزش را وسط خيابان ميگذارد و خيلى مؤدب و به قول راه کارگر خيلى فُکلى حرفهايش را ميزند ولى اين فُکلی بودن و اين احساس ريلکسى سياسى را که الآن ما داريم، اينکه يک حزب سياسى هست، دفترش را گذاشته و ميگويد عضوش شويد، حاصل يک پروسه خيلى پيچيدهای از جدال اجتماعى و فکرى و سياسى است که در آن واقعا انرژى گذاشته شده، زجر کشيده شده، نبردها شده، شکستهايى هم متحمل شدهايم. عده زيادى از بين رفتند تا به اين پروسه تبديل شد و عده زيادى مقاومت کردند.
يکى از لحظات دردناک حيات اين حزب، جدائى ما از حزب کمونيست ايران است. اگر حزب کمونيست ايران در آن موقع حزبى بود که ميتوانست دنياى بهتر را تصويب کند، به جنگ ناسيوناليسم برود، براى دمکراسى غربى ارزشى قائل نشود و به ناسيوناليسم آوانس ندهد، اگر اين حزب ميتوانست همينطور که من و شما به سادگى ميگوئيم بايد تن فروشى غيرجنائى شود و تن فروش بايد تحت پوشش جامعه و دولت قرار بگيرد، حرف بزند، ما الآن خيلى قويتر بوديم. ولى آن حزب نميتوانست اينرا بگويد براى اينکه بخشى از آن طرفدار جلال طالبانى بودند و الآن داريم ميبينيم که طرفداران جلال طالبانى هستند. يک بخشى از آن حزب دنبال يک دولت خودمختار کُرد بودند، ولى چون مارکسيسم دست بالا داشت با ما آمده بود، بالاخره هر کسى نبرد آخرش را همان موقع که به فکرش ميرسد را نميکند، صبر ميکند و نيرويش را جمع ميکند. اين بخش گاهى فکر ميکرد واقعا دارد مُجاب ميشود بعد ميرفت ميديد نه مُجاب نشده است. آمريکا به عراق حمله کرد، قرار شد جلال طالبانى و مسعود بارزانى در کردستان حکومت برقرار کنند، فيل يک عدهای ياد هندوستان کرد. متوجه شديم تيغ مارکسيسم ديگر در اين حزب نميبرد. بايد خرجت را از کسانيکه مسألهشان خودمختارى کُرد و دولت کُرد در سنندج بود جدا کنى و ما اينکار را کرديم. ولى نگاه گنيد چه اتفاقى افتاد. ببينيد چقدر اين پروسه عميق بود که سازمانى که مرکز اين حزب کمونيست کارگرى است، آن سازمانى که در کردستان به اسم کومهله تشکيل شد، بيشترين مارکسيستهاى اين حزب کمونيست کارگرى را آن سازمان بيرون داد. ببينيد اين پروسه، که به نظر من بخاطر شرايط انقلابى بود، چقدر عميق پيش رفته بود. بيشترين کادرهاى اين حزب کسانى هستند که قبلا در سازمان کومهله کار ميکردند. سازمانى که تا مدتى هژمونى عميق ناسيوناليستى در آن بود، هژمونى مائوئيستى در آن بود، خلقگرائى درآن بود و امروز ميبينيد که صدها کادر درجه يک کمونيست که کمونيست آلمانى وقتى پيش آنها ميآيد ميگويد اينها خيلى از ما راديکالتر هستند، صدها نفر از اين کمونيستها را بيرون داده است.
اين پروسه اجتماعى است که ما از آن بيرون آمديم. بخاطر يک قطببندى عظيم اجتماعى در ايران، بخاطر انقلاب و به ميدان آمدن همه آدمها و همه عقايد. نميدانم شما آنروزها را يادتان هست يا نه، در دوره انقلابى همه چيز شتاب ميگيرد. يک بحث بايد در يک هفته تعيين تکليف شود. براى مثال همه بايد تا سه شنبه آينده تصميمشان را بگيرند که بالاخره بورژوازى ملى داريم يا نه و اگر کسى تصميم گرفت تا چهارشنبه آينده بايد سازمانش را ترک کند و به گروهى که ميگويد بورژوازى ملى نداريم و خطش را قبول دارد بپيوندد. در ظرف چند ماه هزاران، دهها هزار، آدم ريختند به ميدان و به سرعت راهشان را انتخاب کردند. مگر ميگذاشتند يک دقيقه فکر کنى؟ بايد جواب پيدا ميکردى و جوابها به سرعت و با حرارت مورد بحث قرار ميگرفت و قضاوت ميشد. آدمها بخاطر اين قضيه از علائقشان گسستند. کسانى بودند که سالها دوره زندان و مبارزاتشان را با هم گذرانده بودند که بر سر يک سؤال ساده تئوريکى راهشان را از هم جدا کردند وپس از آن، بيست سال راهشان را جدا ادامه دادند. وفاداریهاى قديمی نماند، يک گروه خارج کشورى (به قول آنموقع) به اسم اتحاد مبارزان کمونيست آمد و اليت سياسى کمونيسم ايران را برداشت و به جاى ديگرى برد، بدون اينکه آن طيف عظيم سازمانهاى خلقى کارى از دستشان بر بيايد. اين واقعيت را که کومهله يک موقعى گفت اتحاد مبارزان درست ميگويد، دست کم ميگيرند. چرا کسى ديگر در چپ از اين معجزات نميکند؟ چرا از اين معجزات در آلمان اتفاق نميافتد که يکدفعه يک اتحاديه کارگرى بزرگ بگويد من حزب فلان را قبول دارم؟ دوره انقلاب بود و عقايد مهم بودند، حقيقت مورد مطالعه بود، مردم ميخواستند بدانند چه چيزى درست است، براى اينکه سرنوشتشان داشت جلوى رويشان تعيين ميشد و در ظرف دو سه سال همه تصميم گرفتند کى هستند و چه هستند و چکار ميکنند و نتيجهاش را هم ديديم. حزب ما محصول اين پروسه است.
ما تاريخ خيلى پيچيده، پر از گرهگاههاى فکری، سياسی و پراتيکى را پشت سر گذاشتهايم. موقعی که همه را در تهران گرفتند، ديگر احتمال ميرفت هر کسى تواب يا نفودى باشد. فکرش را بکنيد هر کسى که از شهر به اردوگاه ميآيد و ميگويد سلام، شما فکر ميکنيد ممکن است نفوذى باشد و هر نامهای که از شهر ميآيد همينطور. سپاه پاسداران شروع کرد به درست کردن شبکههائى به اسم سازمانهاى ديگر که بتواند نفوذ کند و ضربه بزند.
ما اين مرحلهها را پشت سر گذاشتيم. چيزى به نام سازماندهى منفصل مطرح شد. جدول رمز آمد. آدمهايى که تا ديروز کارشان اين نبود شروع کردند به جدول رمزهاى پيچيده ابداع کردن که هر يک نفر را به صورت تکى در تهران سازمان بدهند و حتى به نفر دوم معرفىاش نکنند و در ظرف يکى دو سال روند نفوذيگرى رژيم خنثى شد. اين يکى از آن لحظات بود. مبارزات داخل خود کومهله از سر عقايد آن سازمان عظيم هم مبارزه خيلى وسيع و بزرگى بود. وقتى من براى شرکت در کنگره سوم کومهله رفته بودم کردستان، قبل از تشکيل حزب کمونيست ايران، قرار بود جلال طالبانى بيايد و در کنگره سخنرانى کند. کنگره در محل زندان کومهله برگزار شد و ما هم کنار حوض نشسته بوديم، يکى از رفقاى گفت پاشو جلال طالبانى آمده، تو نا سلامتى رهبر يک سازمان سياسى هستى پاشو و سلام کن. وقتى جلال طالبانى آمد انگار در باز شده است و لنين آمده است به کنگره بين الملل سوم! دو ماه بعد از آن وضع به اين شکل نماند. چرا آن وضع نماند؟ به نظر من بخاطر عميق بودن پروسههايى بود که داشت طى ميشد. توصيه ميکنم رفقا اين تاريخ را دنبال کنند. لحظات شيرينى دارد. بحثهاى تئوريکى که آن موقع ميشد به نظر من بسيار جالب بود.
ما بعنوان يک جريان مارکسيستى به قول معروف آکادميک، کسانی که آمده بودند مارکسيسم را آموزش بدهند، مشهور شديم. بعنوان يک جريانى که از نظر تئوريک روى کلمات دعوا و حساسيت داشت. يک موقعى در اتحاد مبارزان کمونيست از بالا تا پائين جملاتشان عين هم بود و اگر کسى يک جمله اشتباه ميگفت به او برخورد ميکردند که اين فرمولبندى با خط رسمى فرق ميکند. همه پلميکها را حفظ بودند، ميتوانستند عين آنرا بنويسند. نوشتن، گفتن، جدل کردن در آن چارچوب فکرى يک وظيفه حياتى بود و به درست، چراکه آن موقع داشتى خط ايدئولوژيک خود را تثبيت ميکردى. آن بحثها را بخوانيد، براى اينکه امروز به ما ميگويند چرا ايدئولوژى وتئورى در اين حزب رقيق شده است؟ حالا ميرسم به اين که چرا به نظر ديگران تئورى و ايدئولوژى رقيق شده است. چرا ما با همان قنداقهايمان در خيابان راه نميرويم؟ دوره گذشته است! و اين حزب از آن موقعيت عبور کرده است.
ميخواهم بگويم لحظات تئوريکى دراين تاريخ هست که مباحثاتش به شدت جذاب است. کتابها و نوشتههايش موجودند، بحثهايى که ما بر سر جا انداختن يک برنامه کمونيستى کرديم. همينطور مباحث پراتيکى پيچيدهای هست. فکر ميکنيد وقتى بحث سر مبارزه مسلحانه شد، شما چقدر بايد نيرو گذاشته باشيد تا بتوانيد فرهنگ سازمانى را که وقتى ارتش به کردستان حمله کرد و ديگر جائى نمانده بود و قصد داشت بايستد و هست و نيستش را مقابل ارتش جمهورى اسلامى سرمايهگذارى کند و نميخواهد از رودخانه زاب عبور کند و به خاک عراق برود، را زير و رو کنيد؟ يک جدل اساسى اين بود که خاک عراق ارث پدر صدام حسين نيست. ميرويم آن طرف آب. ما زنده، اينها هم زنده، مبارزه هم ادامه دارد! ميگفتند نه، نه! اول بايد حزب دمکرات آنطرف آب برود، بعد ما ميرويم. حالا حزب دمکرات قبلا رفته بود، چشمه را پيدا کرده بود، چادرهم زده بود و ما اين طرف آب نشسته بوديم که حالا چه وقت قرار است "آخرين نبرد آلامو" برايمان اتفاق بيافتد! واقعا چگونه شد که چند صد کادر آن تشکيلات را با آن روحيه که "من تا آخرين قطره مقاومت ميکنم"، از آن محيط برداشت و به خارج کشور آورد؟ ميدانيد بابت اين قضيه چقدر متلک شنيديم؟ و به نظر من چقدر اشتباه کرديم که عده بيشترى را و خيلى زودتر و خيلى با سر بر افراشته، خارج نکرديم. تصويرى که از مبارزه نظامى بود همان تصوير فدائى بود. منتها خوب مشى چريکى را کنار گذاشته بود.
لحظات هيجان انگيزى هست. من بعضى وقتها ميروم نوشتهها و مکاتبات آن دوره را ميخوانم، چون مقدار زيادى مکاتبات هست که هيچ جا چاپ نشدهاند و من کوهى از آن را دارم. اينکه رفيق فلانى دست بردار، لطفا رفيق فلانى را بفرستيد اينقدر ناز نکنيد، يا اينکه اين بحث شما غلط است، اين بحث شما درست است. نوشتهها و جدلهاى مفصلى هست بر سر سرنوشت اين تشکيلات. حزب کمونيست کارگرى با بروشورى در مورد وظايف کمونيستى و اساسنامه تشکيل نشد. ای کاش اينطورى ميشد. آنوقت زندگى همه ما چقدر به زندگى آدميزاد نزديکتر ميشد. هيچکدام مجبور نبوديم اين بيست سال را به اين شکل پيچيده پشت سر گذاشته باشيم و با اين همه زخم و با اين همه ناراحتى. اگر در آلمان بدنيا آمده بوديم حتما تا به اين نتيجه ميرسيديم، حزبش را ثبت ميکرديم. سر خيابان دفتر کرايه ميکرديم و تابلويمان را ميزديم و ميرفتيم توى خيابان عضو ميگرفتيم. همان کارى که الآن تازه داريم شروع ميکنيم را از همان روز اول شروع ميکرديم. اگر کسى هم ميگفت حرفت غلط است فوقش ميگفتيم مختارى که عضو حزب ما نشوى. اين مبارزات عجيب و غريب را نداشت. ولى اين حزب کمونيست کارگرى بيست سال طول کشيد تا به اينجا رسيده، به خاطر اين که نيروهاى اين خط جديد را در يک جامعه متحول بدست آورده است، بخاطر اينکه خطوط ديگر بر سر اين نيرو و بر سر اين عقايد با او دعوا دارند. من فکر ميکنم زودتر ميتوانستيم به اينجا برسيم که حالا با آن کارى ندارم. ولى بالاخره بعد از بيست سال به يک مقطعى رسيدهايم. من ميخواهم مشخصات اين مقطع روشن باشد.
اگر اين گذشته ما است، آيندهمان چطور است؟ براى چه اين کارها را ميکنيم؟ به نظر من کار خيلى شيرينى بود اگر ميتوانستيم يک خورده خودمان را گول بزنيم و بگوئيم آن موقعى که ما از انگلستان برگشتيم ايران و اتحاد مبارزان را تشکيل داديم، ای کاش انگلستان ميمانديم. الآن يکى از نشريات کلفت و معتبر مارکسيستى جهان را در ميآورديم که ممکن بود ١٥٠٠ نسخه آن هم فروش ميرفت و براى خودمان مکتبى بوديم، اين هم کارى بود. يا ميتوانستيم اتحاد مبارزان را کش بدهيم. الآن پديدهای بوديم مثل اشرف دهقانى.
علت اينکه ما از اين مراحل ميگذريم و به چيزهاى ديگرى تبديل ميشويم براى اين است که يک رسالتى و يک هدفى براى خودمان قائل هستيم. اين حزب هدفش اين نيست که باشد. هدفش اين نيست که آن موقعيتى را که بوجود آورده است، ادامه بدهد. اين وضعيتى بود که ما در حزب کمونيست ايران به آن دچار شديم، لااقل من حس کردم که ما به اين وضعيت دچار شديم. آن موقع که ميگفتيم خط مرکز، خط کسانى بود که زندگى حزبىاش را داشت. پيک ميفرستيم، مقر داريم، روزنامه در ميآيد، ميفروشيم، پيشمرگه زخمى ميشود مداوا ميکنيم، کشته ميشود تسليت ميگوئيم. کميته خارج پول جمع ميکند و قس عليهذا. بعد ما همه پير ميشويم و از بين ميرويم.
هدف هيچيک از ما اين نيست. ما ميخواهيم اين حزب سياسى که داريم به يک ابزارى براى کارى تبديل شود. چون جمله اولى که از مارکس به ياد داريم اين است که: "فلاسفه جهان را تفسير کردند، هدف اما تغيير آن است". به نظر من ميشود عضو کلوبهايى شد چون آدم در آنها احساس احترام ميکند، هر وقت هم آدم نخواست بازنشست ميشود. ميشود جائى رفت براى اينکه آدم هم دورهایهاى خودش را دارد، بينگو يا پاسور بازى ميکند يا بالاخره پيک نيک ميرود. اين هم کارى است، ميشد کرد. ولى ما که به يک حزب سياسى ميآئيم، مخصوصا حزب کمونيست کارگرى، براى اين نيست که روتين زندگيمان را تعريف کنيم يا اينکه با آنهائى که ميخوهيم، حشر و نشر داشته باشيم. اين حزب سياسى را ساختيم براى اينکه يک بارى را به يک جاى معينى برسانيم. اگر اين بار را به مقصد نرسانيم به سر جاى اولش برميگردد. اينطور نيست که ما ميتوانيم حزب کمونيست کارگرى را در سال شصت و پنج، در سال شصت و هفت، در سال نود و چند نگه داريم و بگوئيم از اينجا به بعد ديگر فقط تکرار ديروز است و تصويرمان اين باشد که حزبى هست که دارد کار ميکند و همين خوب است. مثل سوسيال دمکراسى اينجا که هست و دارد فعاليت ميکند.
مشکل ما اين است که ما به خاطر ويژگى ايدئولوژيمان، بخاطر ويژگى امر سياسيمان بايد بارى که داريم را به جائى برسانيم، به نحوى که برگشت ناپذير باشد و براى اينکار بايد اين مراحل را تصوير کنيم: الآن ما کجاى اين قضيه هستيم؟
ابزارى ميخواهيم بسازيم که واقعيتى را خارج از خودمان تغيير بدهد. کافى نيست که به نظر خودمان زياد باشيم، کافى نيست که به نظر خودمان منسجم باشيم، کافى نيست که تعهد وفادارى متقابل تا آخر عمر به همديگر بدهيم و بدانيم همديگر را داريم. هدف اين بود که باعث يک حرکت سياسى شويم و اين حرکت سياسى ديگر چيزى نيست که ما ابداع کرده باشيم. بيرون ماست. جهان هفت هزار سال تاريخ دارد، هفت هزار سال است که يک عدهای به عده ديگرى زور ميگويند و ما ميخواهيم اينطور نباشد. هر کدام از شما را مجزا جائى بگذارند و بگويند افکارت را روى کاغذ بياور، شروع ميکنيد يک ليستى از برابرى طلبى، آزاديخواهى و انسانيت روى کاغذ ميآوريد.
ميگوييد: دوست دارم مردم نان داشته باشند که بخورند، دوست دارم کسى به بچهاش نگويد ندارم، دوست دارم همه خوشحال باشند، دوست دارم همه بتوانند ورزش کنند، دوست دارم همه بتوانند در محيط خوبى زندگى گنند، دوست دارم آدمها مساوى باشند، مساوى نه به اين معنى همه شبيه هم باشند و عين هم بشوند، دوست دارم امکانات برابرى براى همه وجود داشته باشد. دوست ندارم کسى بنا به تعريف بالاتر از ديگرى محسوب شود، دوست دارم بشر، بشر باشد و بتواند زندگىاش را بکند، زندگى شاد و انسانى. ما به اين دليل آمديم توى دنياى سياست که وقوع اين اتفاقات را در خارج خودمان لازم ميدانستيم. مسأله از اين هم کنکرتتر است. دوست داريم صحنه سياست محل تاخت و تاز احزاب بورژوائى نباشد که هر چهار سال يکبار ما را دنبال خودشان ميکِشند. رأىمان را به اين يا آن حزب ميدهيم چون اين حزب ميخواهد پناهندگى را شُل يا سفت کند يا بيمه بيکارى را شُل يا سفت کند. ميخواهيم براى يکبار هم که شده يک حزبى بيايد و پرچمش را روى زمين بکوبد که ميخواهد دنيا را يک جور ديگرى عوض کند. خيلى چيزها هست که ميخواهيم عوض شود. مثلا ميگويند بيشتر مردم مذهبى هستند، هميشه اينطور نبوده است. يک مواقعى هم بوده است که بيشتر مردم سوسياليست بودهاند. در تاريخ اتفاق افتاده که در جاهايى از دنيا بيشتر مردم سوسياليست بودهاند. وقتى انقلاب بلشويکى شد هرکسى که دردى داشت، بلشويک شد. آخوند هم بلشويک شد، ملک الشعرای بهار هم بلشويک شد. براى دورههايى همه بلشويک بودند. من خودم در دورهای در انگلستان دانشگاه ميرفتم که بيشتر دانشجويان کمونيست بودند و هر استادى ميخواست در پاب (pub) دانشگاه تحويلش بگيرند خود را کمونيست و مارکسيست ميدانست. چه کسى گفته است هميشه محافظهکارها بايد بيشتر باشند؟ چه کسى گفته وطنپرستى هميشه بايد بيشتر باشد؟ دورههايى بوده که کمونيستها بيشتر بودهاند. ما نميخواهيم تصوير عمومى اين باشد که بايد به اخلاق مردم احترام گذاشت، ما ميخواهيم اخلاق مردم بطور عمومى اخلاق سوسياليستى باشد و ميتواند باشد. در نتيجه خيلى چيزها هست که ما ميخواهيم عوض کنيم و اين حزب کمونيست کارگرى ابزار ما براى اين کار است. منتها اينها يک مشت نيّت نيست که تصميم ميگيريم اينکار را بکنيم. بايد نقشه داشت، بايد فهميد چه کمبودى داريم، چرا نميتوانيم تغيير بوجود بياوريم، چه چيزى مزاحم کار ما است، ضعف ما کجا است؟ و وقتى در آينده به اين بحثها دقت ميکنيد، ميفهميد در چه وضعيتى بسر ميبريم، ضعف ما کجاست، ناتوانائىهايمان کجاست. چرا شرايط اجتماعى براى ما نامناسب است، چه چيزى را بايد در بيرون خودمان تغيير بدهيم و چه چيزى را بايد در درون خودمان عوض کنيم.
بحث "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سياسى" بحثهايى است که در ذهن خيليها در حزب ما کليشه شده است و مرتب اين دو بحث را به طرف هم پرت ميکنند. ولى وقتى اين دو بحث را دنبال ميکنيد، اساس آنها اين است که ما مدتها است در خانهمان داريم شمشيرى را تيز ميکنيم. الآن وقت آن شده با اين شمشير به جنگ برويم وگرنه مسگرى باز کردهايم. اگر شما مدام اسلحهات را برق ميندازيد و هيچوقت قرار نيست با آن به جنگ برويد ديگر شغلتان سربازى نيست. ما ميخواهيم با اين اسلحهای که داريم به جنگ برويم و اگر به جنگ ميرويم، جنگ را ديگر در حياط خلوت خانه خودمان انجام نميدهيم، جنگ را با يک نيروى عظيم اجتماعى بيرون از خودمان انجام ميدهيم در نتيجه بايد عظيم باشيم، بايد توجه مردم به ما جلب شده باشد. بايد مردم بتوانند حرف ما را بعنوان حرف دلشان برگزينند، بايد به صفوف ما بيايند. بله اگر بخواهيم کسى که اسطوره بورژوازى ملى و مترقى را حفظ است پيدا کنيم، شش نفر را در اين جمع ميتوانيم پيدا کنيم. ولى اگر بخواهم کسان زيادى چوب بردارند، اسلحه بردارند، بروند روى چارپايه حرف بزنند و از برابرى آدمها دفاع کنند. بايد يک حزب سياسى درست کنيم که هر کسى که سرش براى برابرى آدمها درد ميکند بتواند عضوش بشود و واقعا هم عضوش بشود. بايد يک حزب سياسى درست کنيم که اين آدمها را پيدا کند، وجود خودش را آنها اطلاع بدهد، بتواند به مردم بگويد من هستم!
ما بايد يک حزب سياسى درست کنيم که در مقياس اجتماعى مطرح باشد، گروه سياسى راديکالى که از خودش راضى است و فکر ميکند قشنگ حرف ميزند داشتهايم. نمونه وحدت کمونيستى، کجاست؟ وحدت کمونيستى فکر ميکرد در سوسياليسم خيلى استاد دهر است و بلد است حرف خودش را بنويسد. امروز کجاست؟ گروه سياسى داشتيم که فکر ميکرد از علقههاى ملت و خلق دفاع ميکند و مقاومت ميکند، کومهله، کجاست؟ مشى چريک فدائى، کجاست؟ اينها پديدههاى سياسى سپرى شدهای هستند، ناتوان از بوجود آوردن تغييرى هستند که ميخواهند، چرا که نه ابزارش را دارند و نه فهميدهاند که داستان چيست؟
رفقا! اين حزب کمونيست کارگرى بر آن پايه هاى تاريخى که گفتم، به جائى رسيده است، که خودمان را از بقيه تفکيک کرديم و امرمان را تعريف کرديم و توانستيم آنرا به کرسى بنشانيم، توانستيم صداى مخالف خودمان را ساکت کنيم و حقانيت خودمان را به عده وسيعى در خود جنبش چپ اثبات کنيم. اين حزب به جائى رسيده که ميخواهد برود نقشهاش را پياده کند، و اين ديگر برميگردد به بحث قدرت، بحث حضور اجتماعى، بحث نفوذ!
آيا اگر ما وارد اين فاز بشويم داريم به آن ريشههايمان پشت ميکنيم؟ سؤالى است که خيليها از ما ميکنند و کردند. کلى از اين بحثهايى که عليه حزب و جامعه مطرح ميشود دارد اينرا به ما ميگويد. فىالواقع دارند پشت اين سؤال قايم ميشوند. ترجيح ميدهند من و شما به جاى اينکه برويم در ميتينگهاى دو سه هزار نفره و به مردم بگوئيم بيائيد اين دوره را عوض کنيم، بگوئيم چه کسى گفته برويد دنبال سوسيال دمکراسى آلمان يا دلتان را به سبزها خوش کنيد، بگوئيم بيائيد برويم يک حزب راديکال و کمونيستى درست کنيم، بگوئيم ميشود اوضاع را هر صد سالى يکبار عوض کرد، بلشويکها يکبار عوض کردند شايد ما هم بتوانيم يکبار اينکار را بکنيم. دوست دارند به جاى اينکار برويم توى يک جلسه کوچک با حسن ١١٠ و حسين ٩٥ و احمد نبرد و يکى ديگر بحث کنيم. خوب معلوم است اينها اين تيپ کار را دوست دارند چون آنجا نه کسى ميآيد اندازهاش بگيرد و بگويد کوچک هستى، نه کسى ميآيد بگويد چيزى بارت نيست، نه آنجا کسى ميآيد بگويد بىنفوذى. يک عده زيادى مقاومت ميکنند براى اينکه فکر ميکنند اگر قرار شده رينگ آنجا باشد من بوکسور نيستم. من بلدم با پسر خالهام کشتى بگيرم ولى اگر قرار شود در المپيک شرکت کنم، من اهل آن نيستم. پس مرگ بر المپيک!! به نظر من اينها دارند همين را ميگويند.
لااقل اين انگ به من نميچسبد که به تئورى کم بها دادهام يا کم مارکسيست بوده ام يا کم سعى کردهام از مارکسيسم دفاع کنم، بعنوان يک مارکسيست معتقدم فلسفه وجودى مارکسيست تغيير جهان است و اگر شما ميخواهيد يک جائى شروع کنيد جهان را تغيير بدهيد ميرسيد به مقوله جامعه، نيرو و نفوذ. ميرسيد به توانائى جابجا کردن انسانها، توانائى گذاشتن کارى در دستور انسانها و کارى کردن که انسانها آن دستور را به اجرا در بياورند. آن برنامه را پياده کنند، آن راه را دنبال کنند. شما بايد نفوذ داشته باشيد. حزب سياسى که نميتواند يک اقليت قابل ملاحظه مردم را به انديشههاى خودش جلب کند و به صفوف خودش جلب کند و به کارى دعوت کند ديگر حزب سياسى نيست، گروه فشار است. اشکالى ندارد ميشود گروه فشار داشت. ميشود راضى بود، ميشود يک گروه فشار براى خلع سلاح اتمى درست کنيم ، احساس شرف هم بکنيم و بگوئيم من تمام عمرم را صرف خلع سلاح اتمى کردم، هيچ ايرادى ندارد. يا تمام عمرم را وقف دفاع از حقوق کودک کردم، خيلى کار خوبى است، آنرا هم بايد انجام داد. ولى حزب سياسى که ميخواهد دنيايى را تغيير بدهد، اگر کسى فکر نميکند اين خام خيالى است، اگر فکر ميکند ميتواند روى زندگى ميليونها نفر اثر بگذارد، آنوقت بايد شروع کند به مقوله نيرو و جامعه فکر کردن. و آنجاست که متوجه ميشود قدرت سياسى اختراع ما نيست. قبلا يک عدهای آنرا داشتهاند. خوب چطور آنرا گرفتند؟ به چه چيزى دست بردند که توانستند آنرا بگيرند؟ ميبينيم به انديشه مردم دست بردند، ميبينيم در زندگى مردم حاضر بودند، ميبينيم توانستهاند افکارشان را به يک نيروى مادى در ميان خود مردم تبديل کنند. ميبينيم مخالفينشان را درهم شکستند، ميبينيم توانستهاند تشکل بوجود بياورند، توانستهاند ادامه کارى بوجود بياورند، براى خودشان امکانسازى کنند و ميبينيم يک جاهايى به جنگ رفتند و پيروز شدند. واقعا با جنگ پيروز شدند. طرف مقابل را در يک درگيرى نظامى شکست دادند. نمونه نيروهاى انگليس که فاشيستها را شکست دادند وگرنه حالا فاشيستها سر کار بودند و ليبرالها يک اقليت مهجور و فرقهای بودند، الآن بايد ليبرالها سرشان را ميتراشيدند و ميگفتند به همه حق راى بدهيد و فاشيستها با کت و شلوار و کراوات ميگفتند نه! فاشيسم را شکست دادند، براى آن جنگ کردند و کشته دادند.
حزب سياسى که بخواهد در اين مقياس ظاهر شود به نظرم بايد بفهمد که ميخواهد در اين مقياس ظاهر شود. و اولين چيزى که به نظر من اين مسأله به ما تحميل ميکند اين است که خودمان را در نور ديگرى نگاه کنيم. ديگر نه من آن دانشجوى سابقى هستم که کفش و کلاه کرد برود ايران و نه شما آن پيشمرگهای هستيد که آشپزى ميداد و جنگ ميکرد و نه آن معلمى است که اينکار را ميکرد. ما کمونيستهاى متشکل اين دوره زمانهايم. من فکر نميکنم هيچکدام از شما، تأکيد ميکنم هيچکدام از شما، در اينکه روى يک چارپايه برود و حقيقتى که راجع به جامعه ميداند را به زبانى که مردم ميدانند توضيح بدهد کم و کسرى داشته باشد. کم هم داشته باشد ميرود و نگاه ميکند چه چيزهاى ديگرى بايد اضافه کند. من معتقدم که کسانی که در اين دوره زمانه ميآيند و عضو يک حزب مارکسيستى ميشوند، عضو يک حزب کمونيستى ميشوند که هدفش آن چيزهايى است که ما در برنامهمان نوشتهايم، اين آدمها بايد قبل از آن به سطح بالائى از شعور رسيده باشند. چون ميتوانستند وطن پرست باشند و وضع اقتصادى و معيشتىشان از اين بهتر باشد، ميتوانستند مذهبى باشند و وضعشان از اين بهتر باشد، ميتوانستند اصلا به سياست کار نداشته باشند و وضعشان از اين بهتر بود. اگر کسى کار و زندگىاش را گذاشته و ميگويد من براى اين عقايد برابرى طلبانه ميخواهم تلاش کنم فىالحال جزء نخبگان اين جامعه است و اگر اين نجبگان آنقدر تعدادشان زياد شده و آنقدر آن پايه و فُرماسيون سياسىشان طى بيست سال گذشته، بيست سالى که داريم اينکار را ميکنيم، محکم شده است، ميتواند اين اعتماد به نفس را به ما بدهد که ما ميتوانيم يک حزب بزرگ سياسى بسازيم و نگذاريم صحنه براى احزاب بورژوايى خالى باشد. چه کسى گفته است اگر فردا ايران شلوغ شود بايد حزب کودتاچيهاى طرفدار امريکا و پينوشههاى ايران را داشته باشيم و يک عده ليبرال که هميشه مرغ عزا و عروسىاند و هميشه قرار است آخر سر ارتش کودتا کند؟ هميشه قرار است در آخر اين پروسه آنها سه تا تبعيدى بدهند و ما بيست و پنج هزار اعدامى؟ چه کسى گفته بايد اينطور باشد؟
به نظر من ما ميتوانيم اين بار که در ايران شلوغ ميشود يک حزب سياسى داشته باشيم که کارگران بگويند اين حزب در اميالش از بلشويکها راديکالتراست. آزاديهايى که ميخواهد فوريتر و وسيعتر از هر کمونيسمى است که قبل از آنها بوده است. ميگويند نگاه کن شهر را روى سرشان گذاشتهاند، در ارتش هم نفوذ دارند. نيرويشان بالاى کوه متشکل است و اگر حزب فلان رويش را زياد کند ممکن است اصلا شهر را به زور بگيرند. چه کسى گفته ما اجازه نداريم؟
رفقا به اينهايى که مُبصر حرکات ما هستند گوش ندهيد. ميگويند اجازه نداريد دست به قدرت سياسى بزنيد. بايد گفت به شما چه مربوط؟! همين مُبصرهاى ما تا به حال به سوسيال دمکراتها نگفتهاند شما اجازه نداريد دست به قدرت ببريد، اينها قبول دارند سوسيال دمکراتها و تونى بلر و مارگارت تاچر در انتخابات با ١٢% از آراء کسانى که در انتخابات شرکت کردهاند قدرت را بگيرند و هيچ ايرادى به اين ندارند. در مقابل سعى ميکند گروه فشارى باشد روى آنها و گروه فشارى باشد که "ان جى او" درست کند يا آنها را به چپ بچرخاند. ولى من و شما وقتى ميگوئيم اين بخش از جامعه ميتواند قدرت را بگيرد و اين قانون کار، اين قانون خدمات اجتماعى، اين ملاکهاى فرهنگى را برقرار کند، فورى ميگويند نه نميشود. خوب است اگر اينها راست و صريح به ما بگويند نميگذاريم، خوب است اگر بيايند و حرفشان را بزنند، بگويند نميگذاريم، مثل حرفى که آمريکا به ما ميگويد. اما اينها در دپارتمانى کار ميکنند که ميگويند نميشود، اجازه نداری! اما سيا ميگويد نميگذارم، پنتاگون ميگويد نميگذارم. ما هم ميگوئيم خوب شما سعىتان را بکنيد ما هم سعىمان را ميکنيم. نه ويت کنگ با ارتش آمريکا تعارف داشت و نه ارتش آمريکا با ويت کنگ تعارف داشت. جنگشان را ميکردند. اين وسط يک عده هستند که ميگويند ما از شمائيم، ما همريشه هستيم، بيشترشان همان پسر خالهای هستند که با هم کُشتى ميگيرند. اينها آمدهاند و ميگويند نميشود، زود است، توهّم است، خود بزرگ بينى است، در تئورى مارکسيسم نيست، مارکس هم اگر الآن زنده بود به شما فحش ميداد. ميگويند لنين مخالف کسب قدرت بوده است! ميخواهم بگويم به حرف اينها نبايد گوش کرد. بايد به اينها گفت من دارم از ليگ شما، از دسته و باشگاه شما بيرون ميروم. يک علت اصلى ناراحتى اين جماعت، از راه کارگر گرفته تا مستعفيون خودمان، همين است. اينها از اينکه حزب کمونيست کارگرى روزنامه عامه فهم داشته باشد و کمونيستهايى که ميتوانند تئورى بنويسند ميتوانند بروند سر خيابان و طورى حرف بزنند که مردم بفهمند، ناراضى هستند. مثل مسابقه دوچرخه سوارى است که يکدفعه يکى از دوچرخه سوارها فرار ميکند و با دوچرخه از بقيه جلو ميزند و ميرود. بقيه ناراحت ميشوند از اينکه چرا اين دارد ميرود ميگويند قاطى ما بمان. ميگويند اين فرهنگ چپ را نگهداريد، ميگويند از ما نکَنيد، دارند برايت پشت پا ميگيرند چون ميبينند اين حرکت ما بستر اصلى چپ را ميبَرد آنجا و از فردا ايشان کارهای نيست.
رفقا اين اتفاق افتاده است. هفتاد و خردهای آدم با هشتاد و پنج خط از ما جدا شده اند... و يدالله خسروشاهى ميگويد فرصت تاريخى مناسبى فراهم آمده است که من چنين کنم. آيا واقعا فرصت مناسبى است؟ تو منتظر بودى که جعفررسا از حزب کمونيست کارگرى بيرون بيايد؟ تا بحال که اين فرصت تاريخى در حزب ما بود، چرا به آن احترام نميگذاشتيد؟ چرا به اين حزب احترام نميگذاشتيد، حزبى که ترکِشى به آن خورده و يک تکهاش در زمين شما افتاده و شما ذوق زده شدهايد که بَه بَه الآن ميشود يک حرکتى انجام داد؟ خوب اين حزبى که فقط در خارج کشور ده برابر اينها (مستعفيون) آدم جدى سياسى دارد چرا به احترامش کلاهتان را از سر برنميداريد؟ چرا ميگوئيد نميتواند؟ شما فرصت تاريخى گير آوردهايد اما ما با ده برابر اين نيرو هيچ نيستيم و نميتوانيم کارى بکنيم؟
به نظر من اينها را بايد سريعا پشت سر بگذاريم. ما بايد به سمتى برويم که هر کميته کشورىمان، هر عضو حزبمان خودش را رهبر يک اتفاق مهم بداند و آنهم اينکه ما ميخواهيم برويم مردم را بياوريم. ميخواهيم مردم را بياوريم و مردم هم ميتوانند بيايند. بگذاريد همين جا يک نکته را بگويم. ما نميخواهيم به کسى کلک بزنيم. ما فرقه فلان نيستيم که مثلا در فرودگاه دايره زنگى ميزنيم و سرمان را ميترشايم که پول جمع کنيم. ما آمدهايم حقايقى را ميگوئيم و اين حقايق بيخود نيستند. من فکر ميکنم خاصيت آدميزاد اين است که اگر بيکار نباشد، اگر مورد اهانت نبوده باشد، در آن لحظهای که خودش است بدون فشار، بدون فشار بدهى، بدون فشار معاش، بدون فشار عصبى، بدون تحقير وقتى به زندگى خودش و ديگران فکر ميکند، خوبى آدمها را ميخواهد. ما به ذات پاکى که ميتواند در دل هر انسانى باشد دست ميبريم و ميگوئيم با ما بيا. به جاى اينکه بر پايه ناسيوناليسمت، بر پايه حماقت ملىات با آن جريان ديگر متشکل شوى به شرف انسانىات فکر کن و با ما متشکل بشو. چرا ميخواهى قوميتت وجه مشخصهات باشد؟ بگذار انسانيتت وجه مشخصهات باشد. به کسى کلک نميزنيم. ما داريم برنامهمان را ميبريم ميگوئيم تو ميگوئى نميشود، من ميگويم ميشود و اگر تو بيائى آسانتر هم ميشود. ميخواهيم طب را و خيلى چيزهاى ديگر را مجانى کنيم. ميخواهيم تفاوت مادى انسانها را از بين ببريم. ميخواهيم هر کسى هر چه که ميخواهد باشد، هر چقدر که ميخواهد کار کند. ميخواهيم همه انسانها خودشان را با هم برابر بدانند و ميخواهيم همه خوشحال و خوشبخت باشند. آيا با اين مشکلى دارى؟ ۹۹ در صد آدمها همين را ميخواهند مگر اينکه کسى از نظر فکرى بيمار باشد. ممکن است واقعا عدهای از نظر روانى نميتوانند خوب باشند، که من شک دارم اينطور باشد، وگرنه هر مادرى، هر آدمى، هر پدرى، هر کس که در زندگىاش ده دقيقه به حق و حقيقت و انصاف فکر کرده فورى درک ميکند که اگر اين امکان بود که اين حزب برنامهاش را پياده ميکرد واقعا چه دنياى بهترى بود. ما ميخواهيم برويم و به انسانيت آدمها، به مساواتطلبىشان، به شرفشان، به نوعدستىشان متوسل شويم که بيايند در يک حزب سياسى رزمنده که بتوانند قدرت را از يک عدهای بگيرند و يک جامعه ديگرى را پياده کنند و مردم با ما ميآيند.
کسى به اين دليل با ما نميآيد براى اينکه قرار است وزير شود چون خيلى شک دارد اين حزب بتواند به اين زوديها کسى را وزير کند. با اين حزب نميآيد چون همين الآن ممکن است در دولت محلى پستى به او بدهند. با اين حزب نميآيد چون سريع در بورس قرار ميگيرد. کسى که با اين حزب ميآيد ميداند که با يک حزب خلاف جريان ميآيد. ولى ميداند عده بيشترى هم ميتوانند بيايند. ما نماينده اين ترقيخواهى و انسانيت آدمها هستيم و به نظر من هزاران نفر ميتوانند با ما بيايند. مشکلى اگر هست سر اين اتصالى است که ما بايد با اين هزاران نفر برقرار کنيم. و ما اين را ياد نگرفتهايم و اين بخاطر بخشى از همان تاريخچهمان است. بطور واقعى ارث و ميراث آن جنبش چپ چريکى هنوز روى ما سنگينى ميکند. اگر ما شاخهای از حزب کمونيست فرانسه يا حزب کمونيست ايتاليا بوديم اينها را بلد بوديم و برايمان هيچ مسألهای نبود که چگونه کميته محلى درست کنيم، چگونه در خانوادهها کار کنيم، چگونه در ميان جوانها کار کنيم، چگونه در ميان زنان کار کنيم، چگونه به طرق مختلف در ميان اقشار فرودست کار کنيم. چگونه در سطح قانونى و چگونه در شرايط مخفى کار کنيم. ولى ما از يک مشى آمدهايم که هر قدمى که خواستيم به سمت مردم برداريم يک عده مريخى، فرقهاى، درحاشيه جامعه ايراد گرفتند و ما هر قدممان را ده دفعه گز کرديم تا قدم بعدى را برداشتيم. وقتى خواستيم از جان آدمها دفاع کنيم گفتند قهرمانى لازم است. وقتى خواستيم از شادابى فعاليت سياسى صحبت کنيم گفتند ليبرالند، سوسيال دمکرات شدهاند چون گفتهايم بايد فعاليت سياسى براى مردم لذت بخش باشد و آنها راحت باشند. گفتيم کسى را ١٨ سال به جنگ نبريد، گفتند پاسيو شدهاند. هر يک قدمى که ما به اين سمت آمديم در نتيجه يک چک و چانه زدن با يک سنت قوى رياضتکشى و فرقهای چپ بوده که ويژه برخى از کشورهاست و کشورهاى اسلامى بيشتر! و ما داريم از آن سنت بيرون ميآئيم، اما به نظر من سرعت بيرون آمدنمان از آن سنت کافى نيست. خيلى سريعتر از اينها ما بايد آدمهائى شويم مسلط به کارمان، سخنور، با يک روتين از پيش تعيين شده که ميتوانيم برويم سراغ آدمها، آنها رابه خط مشى خود جلب کنيم، اگر نيامدند دوباره و دوباره سراغشان برويم، رابطهمان را با آنها نگه داريم، روزنامه بسازيم، راديو درست کنيم، ميتينگهاى بزرگ بگذاريم. اين بايد روش ما باشد. جلسات پچ پچ و کارهاى فرقهای براى همان کسانى که اين کارها را دوست دارند. ما بايد از لاک خودمان بيرون بيائيم. به نظر من آلمان نمونه تشکيلاتى است که اين استعداد، که ميتواند اينطور باشد، را از خود نشان داده است. تشکيلاتهاى ديگر حتى اين درجه از پيشرفت را ندارند. به نظر من بحث حزب و جامعه يا حزب و قدرت سياسى براى ما هنوز بحثى تئوريک است. هنوز خيلى در غبار است و اهميت عملى آن روشن نيست.
يک نکته ديگر ميخواستم حرفم را با آن تمام کنم بحث خارج کشور است.
رفقا يکى از آن ديدگاههايى که بايد به جنگش ميرفتيم و دگمى که بايد ميشکستيم تقدس داخل کشور است. ما ميخواهيم قدرت را در ايران بگيريم، يادتان باشد، ما ميخواهيم قدرت را در ايران بگيريم و فکر ميکنيم طبقه کارگر ايران بايد حرکت کند و اين حزب ميتواند در رأس اين طبقه کارگر قدرت را بگيرد. ولى اين به معنى تقدس داخل نيست. اين براى ما معنى ساختن حزبى است که بتواند اين نقشه را پياده کند.
جزء لايتجزاى حزب کمونيستى دوران ما، آخر قرن بيستم، در عصر ماهواره ها، در عصر اينترنت، در عصر دنيايى که يک دهکده جهانى شده اين است که همه جا حضور داشته باشد و بخصوص در مرکز تمدن غربى حضور داشته باشد. تشکيلات خارج کشور ما، تشکيلات تبعيديها نيست. تشکيلات "فعلا خارج هستيم بعدا ميرويم داخل" نيست. ممکن است من به خودم اينطور نگاه کنم، اين اشکالى ندارد. ولى تشکيلات خارج کشور ما بايد آن نيروئى باشد که اگر فردا حزب کمونيست کارگرى در تهران قدرت را گرفت جرات نکنند از سازمان ملل قطعنامه براى کوبيدن و بمباران نابود کننده تهران بگذرانند. دنيا را در خانه خودشان روى سرشان خراب کنيم. در اين بيست سال کوبا را بيچاره کردند. حزب کمونيست کارگرى نبايد اجازه بدهد اين را تکرار کنند. بايد نيروئى را در جهان داشته باشد که مردم را بيرون ميآورد و امروز جوانههاى اين نيرو را اينجا ميبينيم.
رفقا لطفا کسى که در خارج کار ميکند نگران داخل نباشد. اگر ميخواهد با کميته داخل کار کند خوب عضو اين کميته شود ولى کسى نگران چيزى نباشد. اگر کسى در خارج کار ميکند وظيفه اول او اين است که در خارج آن کارهايى که بايد انجام شود را به بهترين وجه انجام دهد. خودتان ميگوئيد ١١٠ هزار ايرانى اينجا هستند، من به خود آلمانىهايى که دلشان با ماست کارى ندارم، اين محيط بايد محيطى باشد که بنظر بيايد حوزه حزب کمونيست کارگرى است. به نحوى که هر دانشجوئى ميخواهد به آلمان بيايد رژيم مجبور باشد به او بگويند آنجا نروى جزء اين حزب کمونيست کارگری! اين وضعيتى بود که کنفدراسيون داشت، ميگفتند ميروى خارج نروى با کنفدراسيون! امروز هم بايد به هر کسى که به خارج ميآيد بگويند آنجا با حزب کمونيست کارگرى نروی! مواظب باش ما جاسوس داريم و ميفهميم! بايد وضع اينطور باشد بگويند خارج يعنى حزب کمونيست کارگرى. اين عملى است و راستش فقط بدست ما عملى است. گروههاى ديگر نه قصدش را دارند نه توانش را دارند، نه سياستش را دارند، نه ايدئولوژيش را دارند، نه شعورش را دارند نه خطش را دارند و نه مردم حاضرند که حوزه نفوذ آنها بشوند. ولى اين سازمان برابرى طلب، آزاديخواه، انساندوست امکانش را دارد کارى کند که هر کسى در خارج است، يا بخش عظيمى از آنها، بنا به تعريف بگويد من با حزب کمونيست کارگرى هستم. منتهى فقط آدمها در خارج نيستند. نهادها، کتابها، مجلات، راديوها، انتشاراتىها، کانونهاى خارج کشور بايد در دست ما و جولانگاه ما باشد. کارى که داريم شروع ميکنيم. چه آنهايى که موجودند و چه آنهايى که خودمان ايجاد ميکنيم. و وقتى دو سال ديگر به اروپا و امريکا نگاه ميکنند بگويند از هر طرف ميچرخى ميخورى به تخت سينه حزب کمونيست کارگرى. بگويند اين روزنامه را ميبينى که يک ميليون تيراژ دارد مال اينهاست، سردبيرآن عضو اينهاست. يا اينکه مثلا اين شبکه راديوها را ميبينى؟ مال اينهاست. هر کس از همان آنى که يکى در فرودگاه پياده ميشود تا وقتى به تهران برميگردد زير پوشش چتر اينهاست. اين عملى است. اين وظيفه خارج کشور است. وگرنه کسانى هستند که دارند فکر ميکنند در مريوان جوله کنند و کارشان اين است. کسانى هستند که به راديو سراسرى براى ايران فکر ميکنند و کارشان اين است. نتيجه اين کار را هم ديديم. کسانى هستند که دارند به اين فکر ميکنند که چگونه بايد در ايران سازمان مخفى درست کرد و يا رابطهمان را چگونه بايد با طبقه کارگر تحکيم کرد و نشريه تئوريک را چه بايد کرد.
تشکيلات خارج ما اگر تشکيلات خارج کشور ماست بايد تشکيلات خارج کشور يک چنين حزبى باشد و اين نقش را براى خود قائل باشد. به نظر من سرتان را بلند بگيريد، خارج کشور هم يک جائى در اين دنياست. آلمان يک جامعه مهم دنياست، ما که نرفتيم اتيوپى فعاليت کنيم. وحدت دو آلمان دنيا را بهم ريخت. آلمان بعد از جنگ سرد يکى از مهمترين کشورهاى جهان است. اگر ما در اين چهار پنج کشور آمريکا، انگلستان، فرانسه و آلمان در محيط سياسى ايرانيها و در محيط سياسى خود اين کشورها وزنهای باشيم ديگر نميتوانند ما را تکان دهند.
رفقا اگر تا بحال عبدلله اوجلان را نکشتهاند بخاطر نفوذش در ترکيه نيست بخاطر نفوذش در آلمان است. ميخواهم بگويم دنيا بهم وصل شده است. هيچ نيروئى در ايران که فقط مال ايران باشد به قدرت نميرسد. مردم ايران هم گيج نيستند. نگاه ميکنند ميگويند اگر تو خيلى نيروئى چرا کسى از تو حرف نميزند، چرا نيستى؟ فقط سر کوچه ما هستى؟ هيچ نيروئى که جنبه بينالمللى قوى نداشته باشد، حضور جهانى قوى نداشته باشد شانس جلب توجه مردم در ايران را ندارد.
اين خلاصه حرفهايم بود. ميتوانيم مشخصتر راجع به جنبههاى عملى آن صحبت کنيم اما حرف اساسى من در يک جمله اين است: رفقا بايد هر کدام از ما حواسمان باشد که اين حزب يک منحنى را طى کرده و اين منحنى بايد تا آخرش طى شود. شايد همه مراحلش براى همه ما به يک اندازه برنامه ريزى شده و مطابق نقشه پيش نرفته است. شايد خيلى از ما خودمان را در شرايطى پيدا کرديم و سعى کرديم عکسالعمل درست به خرج بدهيم. ولى بطور واقعى رگههايى از يک طرح، يک نقشه در کار ما هست.
ما ميخواهيم يک حزب مارکسيستى در ايران درست کنيم، يک حزب کارگرى کمونيستى در ايران درست کنيم، يک حزب کارگرى کمونيستى که وسط عالم سياست باشد که شانس دست بردن به قدرت سياسى و تعيين تکليف از بالا را در جامعه داشته باشد.
وقتى کار ما به مثابه يک حزب به سرانجام رسيده باشد، تا قبل از آن بايد در اين جهت تلاش کنيم و فکر ميکنم هنوز به آنجائى که آن حزب سياسى باشيم نرسيدهايم. اما برگشتن و گذشته را نگاه کردن که از ما ميخواهند، به نظر من اشتباه است. برگرديم ببينيم چه شد پارسال اينطورى بود. ما قدم به قدرت گذاشتيم. حزب کمونيست کارگرى در دفاع از مارکسيسم خيلى پرونده قويترى دارد تا نشريه نقد که فکر کنم در فرانکفورت در ميآيد. براى اينکه اگر اين حزب جائى در دفاع از مارکس چيزى بگويد در تمام کشورهاى جهان ميگويد، به چندين زبان ميگويد. شما ترجمه ايتاليايى برنامه را ديدهايد؟ ترجمه ايتاليايى برنامه وجود دارد و عدهای در ايتاليا آنرا پخش ميکنند. ميخواهم بگويم قدرت براى ما تعيين کننده است و اين علامت فساد نيست. قدرت علامت فساد نيست. اين حرفهاى پدر بزرگى جبهه ملىچىها است که بلد هستند وقتى نوبت کمونيستها ميشود آنرا بگويند وگرنه هيچ مشکلى ندارد دکتر شايگان رئيس جمهور شود. مشکلش اين است که مبادا شما بخواهيد نخست وزير شويد. که مبادا شما بخواهيد کشور را بگيريد. آنجا يادش ميافتد که قدرت فساد ميآورد، که کمونيستها سنتا ديکتاتورند، که کيش شخصيت وجود دارد، گويا کيش شخصيت در حزب ليبر انگليس وجود ندارد! يا براى مثال ميگويند عصر ديکتاتورها تمام شده است. گويا از اينکه عصر ديکتاتورها تمام شده منظورشان ما هستيم. تمام کشورهاى جهان از آمريکاى لاتين تا آسياى جنوب شرقى ديکتاتورى دست راستى، دست ساز امريکا بودند که در واقع اين عصر تمام هم نشده است. اما گويا چون شوروى شکست خورده عصر ما هم شکست خورده است. اينها همه تبليغات است و وظيفه ما اين است اين تبليغات را خيلى سريع کنار بزنيم و کارى که ميخواهيم را انجام دهيم.
فرصت ما هم تا ابد نيست. سن ما هم دارد بالا ميرود. نيرو گرفتن از جوانها به جاى خودش، اما هرکدام از ما دوست دارد در دوره حيات خودش کار مثمر ثمرى انجام داده باشد.
توصيه من به رفقائى که الآن عضو حزب کمونيست کارگرى ميشوند اين است که خودشان را با مارکسيسم آشنا کنند. هيچکس موظف نيست کادر اين حزب بشود. ميتواند عضو حزب باشد و همانقدرى کار کند که دوست دارد اما به نظر من ما احتياج داريم. راستش خيلى وقتها مينشينيم و ميگوئيم نسل بعد از ما در اين حزب چه کسانى هستند؟ من نميشناسم. ما بايد اين کار را به چه کسانى تحويل بدهيم؟ و اين دست رفقائى را ميبوسد که ده پانزده سال از ما جوانترند و بايد با مارکسيسم آشنا شوند. رفقا خواندن مارکسيسم سخت نيست. نه فقط سخت نيست بلکه فوقالعاده شيرين است. اگر شما ميخواهيد کتاب بخوانيد ايدئولوژى آلمانى را بخوانيد، مانيفست کمونيست را بخوانيد ببينيد به هيجانتان نميآورد! به آن زبانى که بيشتر به آن مسلط هستيد، بخوانيد. به آلمانى بخوانيد. مارکس را بخوانيد، تاريخ چپ را بخوانيد، تاريخ حزب ما را بخوانيد و خودتان را براى وظايفى که بزودى روى دوشتان ميآيد، آماده کنيد. براى اينکه ادامهکارى حزب در گرو اين است که مارکسيستهاى جديدى داشته باشد که صحنه را دست بگيرند و حزب را اداره کنند.
به هر حال من خيلى خوشحال شدم که توانستم در جلسه شما باشم. تشکيلات آلمان الآن الگوى ماست. يادم ميآيد يک زمانى همه نگرانى ما از تشکيلات آلمان بود. رفقا سياوش و آذر که دبير تشکيلات حزب بودند واقعا فداکارى کردند که امروز در اين موقعيت هستيم ولى خودتان هم در صحبتهايتان گفتيد اين تازه شروع کار ماست و واقعا بايد رفت خانه در آينه نگاه کرد و پرسيد آيا واقعا اينکار از ما بر ميآيد؟ خيلى بيشتر از اين حرفها از ما بر ميآيد.
موفق باشيد
منتخب آثار، صفحات ١٤٨٥ تا ١٤٩٧
متن پياده شده اين گفتار اولين بار در "منتخب آثار"، انتشارات حزب کمونيست کارگری - حکمتيست، خرداد ١٣٨٤ (٢٠٠٥) بچاپ رسيده است.
hekmat.public-archive.net #3610fa.html
|