"ناقهرمانان"
"قول بده، که اگر من توانستم قهرمان باشم، تو دستکم چون انسانى باوجدان رفتار کنى"
جان لوکاره، خانه روسيه
|
---|
ايرج آذرين در حزب کمونيست کارگرى ايران دو مقاله نوشت، دو "ستون آخر" کوتاه براى نشريه انترناسيونال. در دومين و آخرين اين نوشتهها در مرداد ١٣٧٢، در يادداشتى با عنوان "دوران ناقهرمانى"، از اين شِکوه کرد که گويا عصر قهرمانى در صفوف چپ سر آمده است. گفت رويگردانى "جوان تحصيلکرده طبقه متوسط ايران" از "فعاليت متشکل سياسى" از سر محاسباتى "بقّالانه" است، تلاشى است براى بازيابى مکانى سزاوار و "متناسب با ارج طبقهاش در سلسله مراتب همين جامعه". ايرج آذرين در مقابل اصرار داشت که "تصور وقوع انقلاب کارگرى، حتى تصور پيشروى کارگران در چهارچوب همين نظام مسلط، بدون قهرمانىهاى جمعى و فردى تنها نشانه خوشباورى احمقانه ميتواند باشد".
ايرج آذرين اين را گفت... و رفت.
٭ ٭ ٭ ٭
ايرج عزيز،
پاسخت به نامه مربوط به ختم يا محو عضويتت در حزب منطقاً نميبايست خطاب به من نوشته شود. من به حقيقت مسائلى که طرح ميکنى نزديکتر از آن بودهام که بتوانم به نفعت شهادت بدهم يا داورى باشم که قرار است حکم به برائتت بدهد. منى که ميدانم چرا رفتى، چگونه رفتى، به چه مشغول شدى، منى که ميدانم چرا گرد هم آمده ايد، چند نفر هستيد، چکار ميتوانيد و نميتوانيد بکنيد، منى که ميدانم ظرفيتهايتان چيست، سياستهايتان کدام است، حبّ و بغضهايتان از کجاست، و محاسباتتان، چه "بقالانه" و چه جز آن، از چه قماش است، من قاعدتاً مخاطب نامه تو نميبايست باشم. نامه تو براى پوشاندن و رنگآميزى حقايق براى کسانى است که نامى از شما شنيدهاند و بُغضى از ما در دل دارند. خطاب به اصغر کريمى و من است، اما رو به آنهاست.
ميگويى "آموختهام" که پشت دروغ غالباً خودفريبى نهفته است. لحن حکيمانه است، اما حقيقت چندانى در اين درس نيست. ٩٩ درصد دروغهاى جهان امروز از سر منافع روشن سياسى و اقتصادى، و توسط دستگاههاى متخصص و حرفهاى دروغپراکنى ساخته و پرداخته ميشود که خود حقايقى را که به قلب آن کمر بستهاند بخوبى ميشناسند. مشکل اينجاست که اين حکمت عاريه بيان حال خودت هم نيست. اِشکال کار تو، اينجا، خودفريبى نيست.
حقيقت اين است که اين هم قرار است "مانيفست" تو باشد، اعتبارنامهاى براى ارائه به حزب استعفا. قرار است جايى، به نحوى، براى ثبت در پرونده، تو هم برخاسته باشى و چيزى گفته باشى. اين قرار است آن سکوت و کناره گيرى از سر "مصلحت جنبش" و نميشد و نميتوانستمها را يکشبه جبران کند. وگرنه چرا بايد راه باز کنند و فرش پهن کنند و بالاى مجلس بنشانند؟
از قرار هنوز هم "دوران ناقهرمانى" است.
ما دوست ديرين هم بوديم. اين دوستى ارزش داشت. ميشد آن را معامله نکرد. من هنوز نميکنم. اما از نظر سياسى احترامى براى خط مشى و کار و روش و اميال و روياهايتان قائل نيستم. شخصاً اميدى به آينده سياسىتان ندارم. پلاتفرم سياسى شما يک پلاتفرم راست است. اين پلاتفرم در دوران رکود و وقتى "جوان تحصيل کرده طبقه متوسط" قرار بود با محاسبات "بقالانه" سياست را به نفع جايگاه طبقاتیش کنار بگذارد، شايد ميتوانست از اقبالى برخوردار شود، اما بسختى بتواند پلاتفرمى براى بازگشت به سياست و جذب نيرو در محيط سياسى متلاطم امروز باشد. اگر ميشد، کشتگرها و امير خسروىها قبلاً کرده بودند.
به نظر من شما حزب نميسازيد، به اين دليل ساده که حزبسازى ايجاب ميکند که شما "بنيانگزار"ها و "سيما"هاى گرانقدر، به رأى ديگران و به اصل انتخابات براى تعيين رهبرى يک حزب احترام بگذاريد و به عضويت در يک مجمع با رأى برابر با جوانترها و چه بسا تواناترها تن بدهيد. اما اگر به اين حاضر بوديد، پايان "کانون کمونيسم کارگرى" پايان "همراهى(تان) با منصور حکمت براى ايجاد يک حزب کمونيست کارگرى" از آب در نميآمد. شما حزب نميسازيد، چون حزبسازى ايجاب ميکند تفاوتهايتان را بگویيد، ايجاب ميکند شهامت داشته باشيد نظرات اثباتىتان را صريح و روشن ابراز کنيد، به قضاوت ديگران بسپاريد، مسئوليت عواقبش را قبول کنيد. اما اگر به اين قادر بوديد، نيازى به پناه بردن به "طرق ديگر" براى "خدمت به سوسياليسم" نمیديديد. شما حزب نميسازيد، چون نه براى تحزب بلکه عليه آن به ميدان آمدهايد. شما حزب نميسازيد، چون اينکاره نيستيد.
ايرج عزيز، توجيهاتت را خواندم، انتخابت را متوجه شدم. متأسفم.
نادر (م. ح)
٢ ژوئيه ١٩٩٩
hekmat.public-archive.net #2580fa.html
|