طلوع خونين نظم نوين جهانى
جنگ آمريکا در خاورميانه
کارگر امروز شماره ١٠، بهمن ٦٩
با آنچه در خليج مىگذرد و با روايتى که رسانهها از آن بدست مىدهند الحق که بايد از اينکه دنياى امروز دنياى دورويى، اخلاقيات دلبخواهى و معيارهاى دوگانه است شکرگزار باشيم. تصور کنيد اگر بنا بود همه قطعنامههاى سازمان ملل با همين درجه عزم و قاطعيت به اجرا در آيند چه آشوبى بپا مىشد. تجسم کنيد که فقط براى نمونه چند هزارتن بمب مىبايست بدليل اشغال سرزمينهاى فلسطينى و رفتار ضد انسانى با مردم فلسطين روى اسرائيل ريخته مىشد، يا روى آفريقاى جنوبى، بخاطر امتناعش از برسميت شناختن هويت انسانى اکثريت ساکنيناش، يا روى خود آمريکا، براى چندين دهه ارعاب بىوقفه بشريت. تصور کنيد که از کار انداختن سلاحهاى نابودى جمعى که در آمريکا، شوروى، چين، فرانسه، انگلستان، اسرائيل و هر کشورى که وسعش مى رسد انبار شده است به چند فقره پرواز جنگندهها و بمب افکنها و شليک چند موشک کروز نياز مىداشت. فکر کنيد اگر واقعا بنا بود از کنترل انحصارى نه فقط بر نفت، بلکه همچنين بر گندم، تکنولوژى، اطلاعات، دارو و غيره جلوگيرى کنيم چه جنگهايى مىبايست برپا شود. اگر بنا بود همه ديکتاتورىها محاصره شوند چه تعداد کشتى لازم مىشد. اگر بنا بود همه جنايتکاران جنگى، مستقل از نژاد و عقيده و مليت و آداب معاشرتشان محاکمه شوند به چه تعداد قاضى و سالن دادگاه نياز بود. تصور کنيد که اقدام براى رام کردن همه ابرقدرت هاى دست به ماشه در سطح جهانى و منطقهاى محيط زيست را با چه خطرات عظيمى روبرو مىکرد. و بالاخره هزينه مالى اينها را در نظر بگيريد. هيچ ژاپن و عربستان سعودىاى نمى توانست آنقدر پول رو کند. واقعا کابوسى مىشد. همينطور که هست خوب است، امنتر است. بيائيد به کارناوال خودفريبى و خودپرستى قومى اروپايى - آمريکايى بپيونديم. بيائيد در شوق و ذوق کودکانه "مخبرين بيطرف" و مفسرين تلويزيونى "متخصص"مان، در بازيهاى جنگى کامپيوترى جديدشان در عالم واقعى، سهيم شويم.
يا شايد هم نه. بجاى اين بهتر است خود را از مفروضات و توجيهاتشان خلاص کنيم و به مسائل واقعى اين جنگ توجه کنيم. اين جنگ بر سر دموکراسى و ديکتاتورى نيست. کشتن و معلول کردن هزاران تن از مردم عراق و خراب کردن خانه و مدرسه و کارخانهشان بر سرشان براستى روش مهوعى براى نجات آنها از ستم سياسى است. اين جنگ ربطى به جلوگيرى از محروم شدن غرب از نفت ندارد. تملک نفت بازهم بيشتر براى کسى که قصد فروش آن را نداشته باشد بيمعناست. اين جنگ برسر حراست از قوانين بينالمللى نيست. با علم به پيشينه خود اين مجريان قانون، از هيروشيما و ويتنام تا گرانادا و نيکاراگوئه، چنين ادعايى را نمى توان جدى گرفت.
اينها معضلات واقعى اين جنگ نيستند. اينها درست همانند که هستند: تبليغات جنگى. سرنخهاى کليدى براى درک علل واقعى اين درگيرى را بايد در اشارات بظاهر بى آزار جرج بوش به يک "نظم نوين جهانى" و خواست پذيرفته نشده صدام حسين مبنى بر ايجاد "پيوند" (ميان عاقبت کويت با حل مساله فلسطين) جستجو کرد.
نظم نوين جهانى
درگيرى امروز در خليج صرفا يکى از جلوههاى تضادها و ابهامات موجود در مناسبات بينالمللى پس از جنگ سرد است. با سقوط بلوک شورورى در نيمه دوم دهه هشتاد، ساختار پيشين قدرت در سطح بينالمللى نيز، که بر تقابل نظامى، سياسى و بدرجه کمترى اقتصادى، دو بلوک غرب و شرق مبتنى بود، فرو ريخت. در حالى که رسانههاى جمعى و مفسرين سياسى در غرب آنچه را که سقوط کمونيسم مىناميدند جشن مىگرفتند وآيندهاى مشحون از صلح و صفا تحت سلطه بلامنازع بازار پر افتخار را وعده مىدادند، براى هر ناظر هوشيار مسلم بود که دنياى پس از جنگ سرد مملو از تقابلها و تنشهاى جدى اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکى خواهد بود. تفسيرهاى سياسى در غرب معمولا به مسائلى نظير وضعيت بىثبات و متحول در شوروى و اروپاى شرقى، شکاف "شمال و جنوب"، محيط زيست، کشمکشهاى منطقهاى و نظاير اينها خيره مىشوند - مسائلى که ظاهرا در خارج مرزهاى غرب "متمدن" و "دموکراتيک" ريشه دارند. اينها قطعا بخشى از معضلات دهه ٩٠ را تشکيل مى دهند. اما مصاف اصلى، و معضل محورى در هر کوششى براى شکل دادن به يک "نظم نوين"، در خود غرب نهفته است. سقوط شرق همچنين مترداف با زوال غرب بعنوان قطب مقابل آن است. يعنى زوال آن موجوديت اقتصادى، سياسى، نظامى و ايدئولوژيکى که براى محاصره و شکست بلوک شوروى پس از جنگ دوم جهانى حدادى شده بود. غرب، چه بعنوان يک مفهوم و چه بعنوان يک واقعيت اقتصادى - سياسى، بر مبناى هژمونى و يا به اصطلاح "نقش رهبرى" ايالات متحده بنا شده بود. حفظ اين نقش، و يا حتى گسترش آن، در دنياى متحول سياست پس از جنگ سرد، چکيده دورنماى آمريکا براى "نظم نوين جهانى" است.
تا قبل از بحران اخير در خاورميانه بنظر مى رسيد که چنين دورنمايى فاقد محمل عملى براى تحقق خويش است. عروج ژاپن و آلمان غربى بعنوان قدرتهاى عظيم اقتصادى، حرکت بسوى وحدت اروپا و تحقق عملى وحدت دو آلمان، چرخش سياسى در کشورهاى اروپاى شرقى به نفع راست طرفدار بازار، و بالاخره گشوده شدن اقتصادى و سياسى خود شوروى بروى غرب، غرب قديم را از هر لحاظ تخريب و تضعيف کرده بود. نه فقط نقش رهبرى آمريکا، بلکه خود نهادهايى که محمل و ضامن هژمونى آمريکا بودند، نظير ناتو، هردم زائدتر و بيخاصيتتر بنظر مى رسيدند. کل سياست خارجى آمريکا جهت و تمرکز خود را از دست داده بود. حتى برخى از سر سختترين سلحشوران جنگ سرد در راست افراطى سياست آمريکا به مدافعين انزواطلبى تبديل شده بودند. بحران خليج به دولت آمريکا امکان داد تا براى معکوس کردن اين روندها وارد عمل شود. جرج بوش در سخنرانى اخيرخود در اجتماع خبرگزاران مذهبى نيات آمريکا در جنگ را با شفافيت حيرتانگيزى بيان کرد. بگفته بوش، هدف از اين جنگ "اعاده رهبرى" و "قابل اتکاء بودن" آمريکاست. وقتى اين هدف متحقق شود، آنگاه مسائل بينالمللى نظير مساله فلسطين مىتواند در سايه "نقش رهبرى کننده آمريکا" حل و فصل شود.
آمريکا به فرصتى که اشغال کويت توسط عراق ايجاد کرده بود چنگ انداخت تا خود را بعنوان يک ابرقدرت مجددا به کرسى بنشاند. به کمک کمپين عظيمى از تبليغ و تحريک که توسط ژورناليسم نوکر و مجهز در غرب، که خود محصول بى تفاوتى سياسى تودهاى دهه هشتاد است، به پيش برده شد، يک شبه يک "امپراطورى شر" جديد ساخته شد. يک کشور جهان سومى با جمعيتى کمتر از ١٧ ميليون، مقروض و تماما وابسته به صدور نفت به غرب و فرسوده از جنگ هشت ساله با کشور همسايهاش ايران، يک خطر تهديد کننده جهانى تصوير شد. يک مساله منطقهاى که تحت شرايط ديگرى با فشارها و مانورهاى سياسى و ديپلوماتيک پاسخ مىگرفت، تا حد يک کارزار مرگ و زندگى براى "جهان متمدن" بزرگ جلوه داده شد. اروپاى قاره با تزلزل به خط شد. هلموت کوهل و ميتران، چهرههاى يک اروپاى بورژوايى متحد و مدعى، توسط بوش و بيکر، سمبلهاى قدرت فائقه آمريکا، به حاشيه رانده شدند. غول ژاپن به يک صندوقدار مطيع تنزل داده شد. حياتى بودن "نقش رهبرى کننده" آمريکا در نظم سرمايهدارانه جديد جهان به اروپا يادآورى شد.
در حالى که عراق صحنه جنگ است، مسائل محورىاى که بايد از طريق اين جنگ حل و فصل شود در درجه اول در غرب نهفته است. نمايش قدرت و "رهبرى" آمريکا در منطقه قرار است ضامن حفظ موقعيت برتر اين کشور در مقابل متحدين و رقبايش در غرب پس از جنگ سرد باشد - عاملى که در عين حال پيش شرط تفوق جهانى آمريکا نيز هست. اما تلاش آمريکا خلاف منطق سرمايهدارى امروز عمل مىکند که تجديد نظرى اساسى در موازنه قديم و شکلگيرى آرايش اقتصادى و سياسى بورژوايى جديدى را ايجاب مى کند. ماهيت شکننده "ائتلاف" امروز در مقايسه با همبستگى درونىاى که اتحاد غرب دهها سال در مقابله با بلوک شرق از خود نشان داد محدوديتهاى تاريخى تلاش آمريکا را تاکيد مىکند.
فلسطين و کويت: پيوند
در سنگرهاى مقابل، نه عراق بعنوان يک کشور يا رژيم سياسى، بلکه ناسيوناليسم عرب بعنوان يک نيروى منطقهاى را مى يابيم - حريف ديگرى در کشمکش براى شکل دادن به نظم جديد. اين ناسيوناليسم خلقگرايانه و ضداستعمارى قديم نيست، بلکه پرچم بورژوازى عرب پس از اوپک است. مبارزهجويى اين ناسيوناليسم از استيصال فقراى عرب يا مصائب مردم فلسطين مايه نمىگيرد، بلکه حاصل امکانات مادىاى است که بر روى دولتهاى بورژواى عرب براى بهبود موقعيتشان در اقتصاد جهانى و ساختار منطقهاى و بينالمللى قدرت گشوده شده است. تقابل و موازنه قديم بين شرق و غرب مدتها چنين انتظاراتى را عقيم گذاشته بود. نفوذ غرب در خاورميانه بر اسرائيل و ايران، بعنوان ستونهاى سياست محاصره شوروى، متکى بود. حتى دولتهاى عربى طرفدار غرب، اردن، عربستان سعودى و بعدها مصر، قادر به برقرارى چنان پيوند اقتصادى و سياسى فشردهاى با غرب که اسرائيل و ايران زمان شاه از آن بهرهمند بودند و شرط ضرورى توسعه سرمايهدارى و پيشرفت تکنولوژيکى محسوب مىشد نبودند. بعلاوه مدتها قبل از سقوط نهايى بلوک شرق ديگر روشن شده بود که اين بلوک از ارائه هرگونه چهارچوبى براى رشد اقتصادى در کشورهاى منطقه نفوذ خود ناتوان است. اما مادام که ملاحظات وسيعتر جهانى غرب را به اسرائيل گره مىزد، اينکه کشورهاى عربى، با جمعيتى ٥٠ برابر اسرائيل و منابع وسيع اقتصادى، نفت و نيروى کار، در صحنه سياست بينالمللى و اقتصاد جهانى نفوذى بهمان درجه موثر بدست بياورند ممکن نبود. و اينجا پيوند غير قابل انکار جنگ اخير با مساله فلسطين آشکار مى شود. مستقل از اينکه سران عرب سرسوزنى بفکر مصائب مردم فلسطين هستند يا خير (که عموما نيستند)، مساله فلسطين به شاخص برخورد غرب و آمريکا به جهان عرب تبديل شده است. اسرائيل و مساله فلسطين مانع جوش خوردن اقتصادى و سياسى کامل جهان عرب با غرب است. بقول عرفات، اعراب مىخواهند با غرب باشند اما "نه بعنوان برده بلکه بعنوان شريک". مصر کوشيد تا از طريق فاصله گرفتن از امر پان عربيسم و رسيدن به توافقى جداگانه با اسرائيل به اين هدف برسد. اين استراتژى شکست خورد. ناسيوناليسم ميليتانت مىخواهد با نمايش قدرت به همين هدف برسد. با غرب مىجنگد تا با شرايط مناسبترى به آن ملحق شود.
اشغال کويت توسط عراق در بدو امر يک اقدام نظامى سرراست عراق براى رسيدن به اهداف کشورى خويش بود. بهترين سناريو از نظر عراق يک الحاق بىسر و صدا و بدون عواقب فورى در منطقه بود. اما هنگامى که اين حرکت با مقاومت شديد غرب روبرو شد، اقدام عقيممانده عراق بعنوان خدمتى به آرمان وسيعتر و منطقهاى توسط ناسيوناليسم عرب در آغوش گرفته شد.
درک اينکه چرا ناسيوناليسم عرب ميدان عمل خويش را وسيعتر مىبيند و چرا يک جنگ نابود کننده هنوز مىتواند يک پيشروى سياسى محسوب شود دشوار نيست. سقوط بلوک شوروى اهميت استراتژيکى اسرائيل براى غرب را کاهش داده است. روزى که واقعيات اقتصادى و مردم شناسانه منطقه خود را به سياست غرب تحميل کنند دور نيست. تغيير جغرافياى سياسى کهنه جهان، همچنانکه از رويدادهاى اروپا، شوروى، يمن و کره پيداست، امر محتوم است. تقسيم بينالمللى قدرت ميان دول بورژوايى ناگزير بايد مورد تجديد نظر قرار بگيرد و قطبهاى اقتصادى و سياسى جديدى که درنتيجه توسعه تکنولوژى و بينالمللى شدن سرمايه، خارج از قلمروهاى سرمايهدارى پيشرفته ظهور کردهاند را در بر بگيرد. موازنه خشکى که توسط قطب بندى قديم شرق و غرب ايجاد شده و ابقاء مىشد در هم شکسته است. نيروهاى رو به عروج در سطح منطقهاى مى توانند به اينکه با عمل قاطعانه بر سرنوشت خويش تاثير بگذارند اميدوارتر باشند.
برخى از اهداف ناسيوناليسم ميليتانت عرب فىالحال متحقق شده است. نتيجه نظامىجنگ هرچه باشد، تغييرات فاحشى در منطقه به ضرر اسرائيل هم اکنون در جريان است. ادامه روند فعلى بهبود مناسبات آمريکا و اسرائيل، که تحويل پول و موشک به اسرائيل نشانه آن است، در آينده دشوار بنظر مى رسد. با پايان جنگ فشار غرب، و يابهرحال اروپا، بر اسرائيل شدت خواهد گرفت. ناسيوناليسم عرب تا همينجا توانسته است برسميت شناسى وزنه اقتصادى و سياسى جهان عرب را به غرب تحميل کند. تا همينجاغرب خود را به سازشهايى بر سر مساله فلسطين متعهد کرده است که تا ديروز سابقه نداشت. بعلاوه فوايد جنبىاى هم وجود داشته است. در خاورميانه ناسيوناليسم ابتکار عمل را از پان اسلاميسم بازپس گرفت. اسلام به نقش درجه دوم خود در سياست جهان عرب، بعنوان يک ابزار بسيج در خدمت عمل سياسى ماهيتا ناسيوناليستى، رجعت داده شد. کشمکش اخيرکمک کرده است که حتى در ايران پرونده جناح پاناسلاميستى حزبالله بسته شود. براى خود عراق نفس بقاء، پس از يک مقاومت نظامى آبرومندانه، يک پيروزى سياسى، و در دراز مدت حتى نظامى، محسوب مىشود. اشغال عراق توسط آمريکا و يا حتى حضور نظامى دراز مدت آمريکا در منطقه قطعا جنگ حاضر را به ويتنام دومى براى اين کشور تبديل مى کند. وضعيتى که به احتمال قوى به شکاف در اتحاد غرب و انزواى آمريکا از اروپاى قاره خواهد انجاميد. سواى اين حالت، موقعيت عراق بعنوان يک کشور ذينفوذ در جهان عرب تحکيم خواهد شد.
اين جنگ بايد متوقف شود
اين جنگ بايد متوقف شود، در درجه اول به دليل توحشى که به نمايش مى گذارد. اين جنگ تا هم اکنون هزاران بيگناه را قربانى کرده است. کل ايده بمباران با "دقت جراحى" يک افسانه است. يک کشور به تمامى با بمب کوبيده شده است. مردم از کوچک و بزرگ با بمب و موشک به قتل مىرسند و يا از نبود آب و برق و دارو و بهداشت جان مىدهند. فجايع اين جنگ براى مردم بيگناه و غير نظامى عراق نمىتواند تا ابد توسط رسانههاى غربى سرپوش گذاشته شود. وقتى حقايق برملا شوند، که دارد بتدريج چنين مى شود، بشريت شرمسار خواهد شد.
اين جنگ بايد متوقف شود، به دليل عقب گرد سياسى، فرهنگى و اخلاقىاى که به کل جهان تحميل مى کند. نشانهها فىالحال در دستاند. دخالتگرى نظامى ابرقدرتها، شووينيسم ملى، نژادپرستى، ميهنپرستى، تعصب مذهبى، تروريسم و ژورناليسم نوکر، اينها گوشهاى از نيروهاى سياهى هستند که با اين جنگ افسار گسيختهاند. اينها مشخصات واقعى آن به اصطلاح "نظم نوين جهانى" هستند که دارد شکل مىگيرد.
منصور حکمت
از نشريه کارگر امروز شماره ١٠ - بهمن ١٣٦٩، فوريه ١٩٩١ - اصل مقاله به زبان انگليسى است.
hekmat.public-archive.net #2270fa.html
|