پرده آخر: يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى
٥- ريشه هاى دوم خرداد
موميايى هاى سياسى
از ميان سه جريانى که بعنوان قطبهاى سياسى اصلى در صحنه سياسى آتى ايران بر شمردم (ر.ک به شماره ٧)، جنبش ملى - اسلامى امروز بيش از همه مورد توجه ناظران سياسى است. اما اين جنبش بسيار بى آينده و بى ريشه است. از نظر طبقاتى و تاريخى، اين جنبشى متعلق به گذشته است. ماهيتا منقرض شده است. اگر هنوز در صحنه است، از اين روست که استبداد سلطنتى و اسلامى و اختناق کمابيش بى وقفه در طول نيمه دوم قرن بيستم در ايران، مانع از آن بوده است که قلمرو سياست و حيات سياسى جامعه همپاى سير تحول در اقتصاد سياسى و حتى تفکر سياسى در ايران توسعه و تحول پيدا کند. صحنه سياست در ايران، از خود حکومتى که بر سر کار است گرفته تا جنبشهاى اپوزيسيون، جولانگاه احزاب و گروهها و جرياناتى است که موضوعيت تاريخى و پايه طبقاتى قائم بذات خود را مدتهاست از دست داده اند. انجماد قلمرو سياست در ايران زير سايه اختناق، مانع از محو عملى اين نيروهاى سپرى شده از صحنه و به ميدان آمدن نيروهاى نوينى بوده است که با خصوصيات بنيادى تر جامعه معاصر ايران و نبردهاى طبقاتى اصلى اين جامعه خوانايى دارند. احزاب و نيروهاى اين اردوى منقرض شده همچنان باقى مانده اند تا بعنوان ماتريال و ابزارهاى سياسى فرعى بورژوازى در متن جدال طبقاتى نوينى که در ايران و در جهان امروز در جريان است بکار بروند.
عروج اسلام سياسى و حکومت اسلامى در ايران خود يک نمونه گوياى احياء و موضوعيت يافتن مجدد يک جريان مرده سياسى در قالبى نوين و براى اهدافى بيرون از چهارچوب اوليه و ادعايى خود آن جنبش است. اسلام سياسى در خاورميانه در متن جنگ سرد و اساسا عليه چپگرايى رو به رشد در ميان کارگران و روشنفکران اين کشورها و عليه انديشه هاى آزاديخواهانه احياء شد و در دل بحران حکومتى ديکتاتورى هاى نظامى و پليسى طرفدار غرب حتى به قدرت رسانده شد. جمهورى اسلامى خمينى تجسم رنسانس اسلامى سيد جمال الدين و يا حتى مشروعه چى گرى شيخ فضل الله نبود. آنچه در ايران بر سر کار آمد و هنوز بر سر کار است يک گانگستريسم اسلامى ضد چپ است که براى نجات سرمايه دارى در خاورميانه اواخر قرن بيستم و ايران دوران سقوط سلطنت مطابق سفارش ساخته شده است.
اپوزيسيون ملى - اسلامى مورد اشاره من نيز در اساس فاقد موضوعيت تاريخى و نقطه ارجاع طبقاتى معتبرى در اقتصاد سياسى امروز ايران است. دو سوى نبرد طبقاتى در ايران، کمونيسم کارگرى و کاپيتاليسم جهانى بورژوازى اند. "جنبش ملى- اسلامى" مستقيما و به اعتبار اهداف و برنامه احزاب متشکله آن و يا حتى افق طبقاتى اى که نمايندگى ميکند به اين جدال اصلى تعلق ندارد. يک جريان فرعى است. نماينده اقشار و طبقات فرعى است. اما بعنوان يک نيروى سياسى، در اين جدال محورى دخيل است. نقش معينى براى بورژوازى امروز ايران در نبرد طبقاتى امروز ايران بازى ميکند. همينجا اشاره کنم که من عبارت (قطعا نادقيق) جنبش ملى- اسلامى را به معناى يک ائتلاف سياسى ميان دو طيف ملى و اسلامى در اپوزيسيون ايران بکار نميبرم. اشاره من به جنبش اجتماعى واحدى است که در جهان نگرى اش اسلام و ملى گرايى بعنوان اجزاء و ارکان يک ايران و يک هويت ايرانى "مستقل" در تقابل و تمايز با سلطه غرب و حتى مدنيت غربى سنتز شده اند. جنبشى که براى تعريف هويت خويش و سيماى شهروند جامعه خويش به هردوى اين اجزاء نياز داشته است. به اين ترتيب پان اسلاميسم و مشروعه طلبى از يکسو و پان ايرانيسم و عظمت طلبى ايرانى از سوى ديگر بيرون اين جنبش قرار ميگيرند. از نظر سياسى و سازمانى اين جنبش کاملا قابل تعريف است و در واقع پيکره اصلى اپوزيسيون ضد سلطنتى ايران را تشکيل ميداده است. قصد من از اين بخش نوشته، ارائه تحليلى بر نقش دوره اى اين جنبش و دورنماى آينده آن در دل بحران سياسى اى است که در ايران آغاز شده است.
جنبش ملى اسلامى: تنوع سازمانى
بگذاريد قبل از اينکه جلوتر برويم کمى تصوير خود را از اين صف مشخص تر کنيم. از نظر حزبى و گروهبندى سازمانى، اين جنبش فوق العاده متنوع و گسترده است. حزب توده و جبهه ملى که ستونهاى اصلى اين اردو بودند، در طول ٢٠ سال پس از ٢٨ مرداد دچار اضمحلال شدند و طيف وسيعى از گروهها را از خود بجا گذاشتند. گروهبندى هاى امروز جنبش ملى - اسلامى، تکه پاره ها و ترکشهاى سياسى ناشى از تلاشى اين ارکان دوگانه اپوزيسيون سنتى ايران هستند. جبهه ملى (شامل شاخه هاى مذهبى آن) و حزب توده بستر شکل گيرى و رشد و ابراز وجود سياسى اين جنبش بودند. فدايى و مجاهد اجزاء ارگانيک اين جنبش در سالهاى بعد از افول حزب توده و جبهه ملى را تشکيل ميدادند. جريانات ناسيونال اسلامى (نظير نهضت آزادى و مجاهدين و ديگر پيروان شريعتى، اسلاميون اهل "مدرنيته"- در تمايز با خط پان اسلاميستى و مشروعه چى)، بخشى از اين جنبش بوده اند. کل حرکت مائوئيستى در ايران با سازمانها و محافل گوناگونش به اين اردو تعلق داشته است. کنفدراسيون دانشجويان دوران قديم و لشگر جمهوريخواهان و سوسياليستهاى سابق و خاتمى چى هاى دو آتشه اى که از آن بيرون زده اند، بخش اعظم گروههاى سنت فدايى و جريانات فرعى تر مجاور آن نظير راه کارگر همه گوشه هايى از اين اردو هستند. قلمرو هنرى و ادبى "متعهد" و اپوزيسيونى در ايران اساسا تحت سلطه اين جنبش بوده است. کانون نويسندگان يک مرکز مهم اين جنبش است. و بالاخره پرچم دوم خرداد پرچمى است که امروز عمدتا براى وحدت اين جنبش بلند شده است.
در نظر اول شايد اطلاق يک "جنبش" به اين طيف نيروها چندان موجه جلوه نکند. چگونه ميتوان جريانى که خود ما مدعى هستيم موضوعيت تاريخى - طبقاتى خود را از دست داده است و حتى فاقد يک بنياد طبقاتى تعريف شده در سرمايه دارى امروز ايران است، يک جنبش ناميد؟ چگونه ميتوان جريانى را که (همانطور که پائين تر خواهم گفت) فاقد يک آرمان و امر اقتصادى و برنامه اجتماعى قابل اعتناء است، يک جنبش ناميد؟ و بالاخره چگونه ميتوان اين طيف وسيع احزاب و گروههاى سياسى را که از نظر مشخصات رسمى ايدئولوژيکى، پيشينه هاى سياسى و عملى و سنتهاى سازمانى اينچنين متنوع اند و بدفعات حتى به خونين ترين اشکال در برابر هم قرار گرفته اند، اجزاء يک جنبش واحد ناميد؟
بنظر من اين طيف نيروها عليرغم همه شکافها و کشمکشهاى درونى، يک جنبش سياسى قابل تعريف را ميسازند و مجموعا براى تحقق يک افق سياسى معين در ايران تلاش ميکنند. اين طيف بر بستر ايدئولوژيکى و مشخصات سياسى و فرهنگى مشترکى بنا شده است و در بحران سياسى جارى ايران به مثابه يک جنبش کمابيش واحد ظاهر ميشود و سرنوشت مشترکى در انتظارش است.
دو قطب در بورژوازى قرن بيستم ايران
جنبش ملى- اسلامى، و طيف بسيار وسيع احزاب و گروههاى آن در ايران دهه هاى اخير، بنظر من حاصل يک شکاف اساسى در جنبش بورژوايى اى است که وارد انقلاب مشروطيت شده بود. افق حاکم به انقلاب مشروطيت يک افق بورژوايى بود. اين جنبشى براى تبديل کردن ايران به يک "کشور"، ايجاد يک "دولت" مدرن، تحکيم پايه هاى مالکيت، حقوق فردى و مدنى و استقرار قانون بود. تحولاتى که پيش شرط حياتى شکل گيرى يک بازار داخلى و رشد سرمايه دارى در ايران بودند. اين انقلاب ميخواست يک جامعه عقب مانده فئودالى و عشيرتى را وارد عصر سرمايه دارى بکند. مستقل از طول و عرض و ابعاد ناچيز بورژوازى بومى ايران، انقلاب مشروطيت جنبشى با افق بورژوايى و براى به پيش راندن مناسبات سرمايه دارى در ايران بود. و عليرغم همه عواطف ضد استعمارى و حتى ضد خارجى در صفوف مشروطه طلبان، غرب و غربيت، چه در نظام ادارى و در چه در موازين سياسى و حقوقى و چه در توليد و اقتصاد، الگو و قطب نماى اين جنبش بود. مدرنيزاسيون، رشد فن و علم، سکولاريسم، ناسيوناليسم، و ليبراليسم مولفه هاى اصلى افق حاکم بر اين جنبش بودند. اسلام گرايى و شرق گرايى و مدرن ستيزى نه فقط در اين جنبش جايى نداشت، بلکه پرچم اردوى مقابل، يعنى اردوى ارتجاع دينى و سلطنتى بود.
بزودى روشن شد که ايجاد و گسترش زيرساخت هاى اقتصادى و ادارى براى رشد سرمايه دارى، و حتى بعدها امحاء مناسبات ملکى پيشاسرمايه دارى، در ايران از طريق يک انقلاب بورژوايى رخ نميدهد، بلکه حاصل يک پروسه بوروکراتيک از بالاست که نه فقط استبداد سياسى را احياء و ابقاء ميکند، بلکه آن را به مهمترين ابزار يک مهندسى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى کاپيتاليستى بدل ميکند. با کودتاى رضاخان، افق ديگرى براى شکل گيرى سرمايه دارى در ايران گشوده شد. افقى که حتى براى بخشى از پيشقراولان مشروطيت عملى تر و مطلوب تر بنظر ميرسيد. در اين دوراهى، بورژوازى ايران از نظر سياسى بطور جدى به دو قطب اصلى تجزيه شد. در يک قطب، کشورسازى کاپيتاليستى معطوف به غرب، رشد کاپيتاليستى در ائتلاف با غرب و بعنوان بخشى از الگوى امپرياليستى جهان به خط رسمى دولت استبدادى در ايران تبديل شد. مدرنيزاسيون ادارى، سکولاريسم، نزديکى با قدرتهاى غربى و دنباله روى از مدل غربى در مناسبات اجتماعى و موازين فرهنگى و فراهم ساختن زيرساخت هاى اقتصادى و توليدى براى رشد کاپيتاليسم در ايران در چهارچوب تقسيم کار جهانى موجود، پرچم دولت مستبد و مدافعان آن شد. در قطب مقابل بتدريج اردويى شکل گرفت که پرچم مخالفت با استبداد سلطنتى و دفاع از شاخه هاى بومى توليد سرمايه دارى و کالايى در برابر سرمايه خارجى و انحصارى را بدست گرفت. در مقابل مدرنيزاسيون و غربيگرى حکومت، در اين اپوزيسيون عناصر و افقهاى ضد غربى و بومى و ايدئولوژى شرقيگرى رشد يافت. حتى مشروعه چى گيرى و نو ستيزى اسلامى (که خمينى و مخالفتش با تقسيم اراضى و حق راى زنان سمبل آن بود) غسل تعميد "اپوزيسيونى" و ترقى خواهانه يافت و از آن اعاده حيثيت شد. اين اردو بستر اصلى احزاب اپوزيسيون ملى و ضد استبدادى ايران در تمام طول دوران سلطنت بود. اين اردو احزاب گوناگونى از خود بيرون داده است. اما در پس همه اين گروهبندى ها، بروشنى ميتوان اين بستر سياسى واحد و مشترک را مشاهده کرد. حتى حزب توده و جبهه ملى، که روى کاغذ و براساس آرمانهاى سران شان در روزگارى قديم تر، ممکن بود تا قبل از ٢٨ مرداد احزابى مدرنيست و سکولار محسوب شوند و نهايتا سرنوشت اقتصادى ايران را در متنى جهانى مى نگريستند، تنها با قرار دادن خويش در متن اين اعتراض شرقزده سرمايه دارى بومى و با پذيرش اصول نقد و جهان بينى اين اردوگاه به جرياناتى توده اى بدل شدند. بعد از ٢٨ مرداد و بخصوص بعد از اصلاحات ارضى ٤٧-١٣٤١، غلبه ايدئولوژيکى اين افق بر اپوزيسيون ضد سلطنتى قطعى شد. و بالاخره با سقوط سلطنت و تشکيل جمهورى اسلامى، اين خط براى مدتى به ايدئولوژى رسمى حکومت در ايران تبديل شد.
دوران ماه عسل اين جنبش بعنوان يک جريان سهيم در قدرت چندان به درازا نکشيد. حذف اين جنبش از حکومت با تعرض خمينى به دولت بازرگان و سقوط او شروع ميشود، با حذف بنى صدر قطعى ميشود و با پايان دولت موسوى و پايان کار "خط امام" بطور قطع به فرجام ميرسد. اينجاست که اين جنبش، بار ديگر خود را در اپوزيسيون مى يابد. وحدت کلمه اى که گروههاى رنگارنگ اين جنبش در دفاع از رژيم اسلامى دوران خمينى يافته بودند بار ديگر از ميان ميرود. تشتت بالا ميگيرد. تحولات سازمانى گوناگونى رخ ميدهد. اکنون پرچم دوم خرداد يکبار ديگر اين جريان را متحد و نسبت به اعاده سهمش در قدرت خوشبين کرده است.
افقهاى مشترک
همانطور که گفتم عليرغم تنوع وسيع سازمانى و تاريخچه هاى گوناگون، در اينکه، اردوى ملى - اسلامى حتى امروز يک اردو و کمپ واحد است ترديد نبايد کرد. اينها يک طايفه، يک قبيله سياسى عظيم، را در مرکز سياست ايران تشکيل ميدهند. افق اجتماعى و برنامه اقتصادى شان يکى است. نقدشان به تاريخ تاکنونى ايران يکى است. اساطير و پهلوانان ديوهاى سياسى شان يکى است. فرهنگشان يکى است. اخلاقشان يکى است. اعياد و سالگردهاى سياسى مشترکى دارند. يک گنجينه ادبى واحد دارند. شعرا و ادبا و فيلمسازهايشان يکى است. مقدسات سياسى و اجتماعى شان يکى است. سياست خارجى شان يکى است. پاى صحبت هم اند، در يک ديالوگ و "اتحاد عمل" ابدى مبارزاتى با هم اند، بهم نيرو ميدهند و از هم نيرو ميگيرند. دشمنانشان هميشه مشترک و دوستانشان هميشه مشترک اند. اصطلاحات و زبان سياسى شان يکى است. نمازخوانهايشان "ايران را براى ايرانيان" ميدانند و چپ هايشان متقابلا مواظبند که کسى به "مذهب توده ها" و "اسلام مترقى" اهانت نکند! اينها عليرغم همه فاصله گذارى هاى سازمانى و گروهى شان با هم، نسبت به هم "خودى" اند. يک قرارداد جمعى اعلام نشده، يک سنت سياسى مشترک، مناسباتشان با هم و عکس العمل معمولا هيستريک مشترکشان نسبت به جريانات "غير خودى" ( نظير کمونيستهاى کارگرى) را تنظيم و هدايت ميکند.
حضور اين گروههاى متنوع زير پرچم دوم خرداد و دفاع از خاتمى ابدا يک همسويى تصادفى سياسى و يا آنطور که برخى قلمداد ميکنند حاصل اپيدمى "پراگماتيسم" و "خشونت پرهيزى" در اپوزيسيون ايران نيست. اين يک جريان اجتماعى واحد است. بگذاريد اين وحدت و خويشاوندى سياسى را در افقهاى سياسى و اقتصادى و فرهنگى اين اردوگاه بيشتر بشکافيم. بخصوص آنکه، همين مشخصات سرنوشت اين جنبش را در کشمکشهاى تعيين کننده آتى در ايران رقم خواهد زد.
(ادامه دارد)
منصور حکمت
انترناسيونال هفتگى شماره ١٣
٧ مرداد ١٣٧٩ - ٢٨ ژوئيه ٢٠٠٠
hekmat.public-archive.net #1570fa.html
|