Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   دستنوشته

پاسخ به ١٢ سؤال درباره جنگ ايران و عراق



١- ماهيت جنگ و علت تداوم آن چيست؟ آيا سياستى که موجب آغاز جنگ شده است در طى اين ٤ سال ثابت باقى مانده است؟

- خير سياستى که علت ادامه جنگ در شرايط فعلى است با سياستى که به آغاز آن منجر شد، يکى نيست. در مورد علل آغاز جنگ قبلا نظرم را به تفصيل نوشته‌ام (رجوع کنيد به "جنگ، تئورى..." و "توضيحاتى بر قطعنامه ا.م.ک درباره جنگ" در بسوى سوسياليسم ٣). بطور خلاصه جنگ در ابتدا حول محور سرکوب و خنثى کردن اثرات انقلاب ايران در ايران و منطقه آغاز شد. براى جمهورى اسلامى جنگ سياستى در خدمت در هم کوبيدن اهداف انقلابى مردم، ميليتاريزه کردن جامعه، سرکوب دستاوردهاى دمکراتيک، مغلوب کردن روحيه انقلابى توده‌ها با دامن زدن به شووينيسم و تعصبات مذهبى و بسيج توده مردم پشت سر حکومت مرکزى به بهانه وجود "دشمن خارجى" بود. براى عراق، جنگ ابزارى براى جلوگيرى از اشاعه اثرات انقلاب (اعم از اثرات واقعى و عميق آن، نظير اشاعه شعارهاى دمکراتيک و ضد امپرياليستى، مطالبات آزادى‌خواهانه، دخالت توده‌ها در قدرت و غيره و نيز تأثيرات پان-اسلاميسم رژيم که خود را از مجراى مطلوبيت انقلاب براى توده‌هاى زحمتکش منطقه به آنها قالب ميکرد) بود. هدف عراق در هم کوبيدن جمهورى اسلامى و ترجيحا جايگزين کردن آن و يا لااقل خفه کردن داعيه پان-اسلاميسم اين حکومت، محصور کردن انقلاب ايران در محدوده ايران، پُر کردن جاى خالى رژيم آريامهرى در منطقه و ظهور به مثابه نماينده فعال ناسيوناليسم عرب در برابر تهديدات پان-اسلاميسم بود (امرى که موقعيت عراق را در ميان دول عربى تحکيم ميکرد).

اما پس از فروکش کردن نسبى بحران حکومتى در بهار-پاييز ١٣٦٠ در ايران، خروج گام به گام نيروهاى عراقى از خاک ايران و اثبات عدم توانايى عراق در تحقق اهداف خود، جنگ فلسفه وجودى اوليه خود را از دست داد و از آن پس اساسا با پافشارى جمهورى اسلامى و به عنوان ابزارى براى اثبات کارآيى نظامى- ادارى و قابليت بسيج توده‌اى جمهورى اسلامى به محافل و قدرتهاى امپرياليستى آمريکا و اروپاى غربى، خروج رژيم از انزواى سياسى- ديپلماتيک و جلب حمايت دول امپرياليست از خود، به عنوان يک حکومت "صاحب آينده" ادامه يافته است. جنگ ايران و عراق يک جنگ بورژوايى و ارتجاعى است.

٢- چرا ايران اصرار به ادامه جنگ دارد؟ آيا سياست ادامه جنگ که علنا از جانب رژيم اعلام ميشود، يک سياست مستقل جمهورى اسلامى است که بر مبناى ضروريات و مسائل داخلى اتخاذ شده است؟

- علل ادامه جنگ از طرف ايران را در سؤال (١) پاسخ دادم. سياست ادامه جنگ يک سياست "مستقل" جمهورى اسلامى است (به اين معنى که از طرف کسى يا دولت ديگرى به آن ديکته نشده است). اما اين به معناى آن نيست که اين سياست بر مبناى ضروريات و مسائل داخلى اتخاذ شده است. (مابقى پاسخ ميماند براى سؤالات ٤ و ٥)

٣- جنگ ايران و عراق چه مکانى در سياستهاى دول امپرياليستى دارد؟ قدرتهاى امپرياليستى غربى بويژه آمريکا، چه اهداف معيّنى را در اين جنگ دنبال ميکنند و در چه شرايطى خواستار پايان بخشيدن به آن ميشوند؟

- از لحاظ اقتصادى اطلاعات کافى ندارم. همينقدر بنظر ميرسد که جنگ نتوانسته است تأثيرى در خلاف جهت سير نزولى بهاى نفت (که کاهش تقاضاى غرب علت اصلى آن بوده است) داشته باشد - برعکس ايران بخصوص تلاش زيادى در ارزانتر فروختن و خرج جنگ کردن دارد. بنابراين استفاده اقتصادى بلافاصله جنگ نميدانم به چه کسى ميرسد (سواى شاخه‌هاى از سرمايه در ايران و خارج که از قِبَلِ جنگ منفعتى بدست ميآورند. منظورم اين است که اهميت اقتصادى، استراتژيک جنگ را براى اين يا آن بلوک نميدانم). ظاهرا ژاپن بيشتر از همه متضرر شده. بنظر من هيچ جناحى از امپرياليسم عامدانه تداوم جنگ را در اين مقطع تشويق نميکند. بلکه دول امپرياليستى اصلى ميکوشند تا از خاتمه جنگ تحت شرايط نامطلوب جلوگيرى کنند و اين آنها را به حفظ تداومى در جنگ ناگزير ميکند. من استدلال "غرب بازار اسلحه پيدا کرده است" را اساسا يک استدلال جبهه‌ملى-مآبانه ميدانم که بدون درک ماهيت سرمايه‌دارى، نياز سرمايه به امنيت سرمايه‌گذارى و مبادله، دنيا را صرفا بر مبناى منافع سوداگران اسلحه و "بخش بوروکرات نظامى" تحليل ميکند.

آمريکا على‌الاصول در تحليل نهايى خواهان ختم جنگ در صورت حفظ دول قدرتمند طرفدار غرب در دو کشور ايران و عراق است. اما مسائل زير در شرايط امروز پذيرش تداوم جنگ را از سوى آمريکا ايجاب ميکند:

١- ختم جنگ بحران سياسى دو کشور را تخفيف نميدهد، بلکه تشديد ميکند. مسأله قدرت سياسى در ايران و عراق مسأله ريشه‌اى‌ترى است. هر دو حکومت با ختم جنگ دچار بحران سياسى عميق‌ترى خواهند شد. بايد غرب بدواً بتواند تکليف آلترناتيو حکومتى در اين دو کشور (و بويژه در ايران) را معلوم کند. اين مسأله‌اى است که اولاً بطور کلى سياست امپرياليسم در قبال آن روشن نيست و جزئى از "بحران امپرياليسم" در دهه اخير در کشورهاى تحت سلطه بوده است و ثانيا، بطور مشخص نيروهاى بورژوايى قابل اتکايى در اپوزيسيون دو کشور شکل نگرفته‌اند.

٢- ادامه جنگ در شرايط کنونى به نفع تثبيت اسرائيل و پيشرفت سياست آمريکا در قبال مسأله فلسطين و لبنان است. تفرقه جهان عرب و جريانات ضد اسرائيلى، خارج شدن عراق از هر نوع محاسبه نيروهاى ضد اسرائيل، بحران جنبش فلسطين، همه اينها در شرايط کنونى، اسرائيل و منافع آمريکا در منطقه را تقويت ميکند. ختم جنگ بدون پيشروى‌هاى بيشتر سياست آمريکا در خاورميانه، مجددا امکان تمرکز جريانات ضد اسرائيلى را فراهم ميکند. اين مهمترين خدمت سياسى‌اى است که جمهورى اسلامى به اسرائيل و آمريکا کرده و ميکند.

در هر حال بنظر من جلوگيرى از گسترش جنگ، محدود کردن دامنه آن به نوار مرزى و جلوگيرى از جنگى شدن جدّى خليج فارس، و بويژه جلوگيرى جمهورى اسلامى، هدف امپرياليسم آمريکا و اروپاى غربى هست.

٤- جنگ چه رابطه‌اى با ثبات رژيم دارد؟ آيا بقاى جمهورى اسلامى در گرو چگونگى خاتمه يافتن جنگ است؟

- رژيم جمهورى اسلامى ثبات خود را در ادامه جنگ جستجو ميکند (و بطور قطع در صورت پيروزى تا حدود زيادى به اين هدف ميرسد). امروز خيرات و برکات داخلى جنگ در سرکوب انقلاب و انقياد مردم عملا به عکس خود تبديل شده است. جنگ در مجموع به نارضايتى و اعتراض دامن ميزند و پايگاه جمهورى اسلامى را نزد اقشار معدود هوادار نيز سست ميکند (اين امر با اين واقعيت که جمهورى اسلامى هنوز اختناق را با جنگ توجيه ميکند، نه تنها تناقضى ندارد، بلکه دقيقا به آن مربوط است. اين ضديت مردم با جنگ را افزايش ميدهد). برکات جنگ ديگر در خارج ايران جستجو ميشود. ج.ا آخرين دستاوردها و نشانه‌هاى انقلاب ٥٧ را در هم کوبيد، اما خود مداوما زمينه يک خيزش انقلابى جديد را ايجاد ميکند. راه بقاء جمهورى اسلامى اثبات لزوم و مطلوبيت خود به امپرياليستهاست. جمهورى اسلامى خواهان حمايت فعال امپرياليستها است و ادامه جنگ و پيروزى در آن را ابزار تثبيت خود به عنوان حلقه‌اى در استراتژى منطقه‌اى امپرياليسم آمريکا ميداند. مسأله اين است که امپرياليسم در کشورهاى تحت سلطه دچار بحران سياسى ناشى از ابهام در "نوع قدرتهاى دولتى" در اين کشورهاست. بحران حکومتى در غالب اين کشورها بالا گرفته است، الگوهاى قديم بى خاصيت شده‌اند بى آنکه يک الگوى جديد فراگير جاى آن را گرفته باشد. راههايى که در مقابل غرب است، و يا به عبارت ديگر راههايى که بورژوازى محلى در اين کشورها در مقابل غرب قرار ميدهد، عمدتا اينهاست:

١- رجعت به حکومتهاى نظامى- آريامهرى. اين آلترناتيو که جزء اساسى سياست نيکسون بود، امروز تا حد زيادى ورشکسته شده است. اينگونه حکومتها يکى پس از ديگرى دچار بحران شده و در برابر جنبش توده‌اى سقوط ميکنند. اعاده اين اوضاع بشدت دشوار است.

٢- استقرار حکومتهاى ليبرالى- پارلمانى. اين يک شوخى است. تجربه موجود نشان ميدهد که هر گونه توکّل به اينگونه حکومتها براى آمريکا و امپرياليسم غرب مهلک است. اينگونه حکومتها از مقابله با انقلاب عاجزند و بسرعت توسط توده‌هاى انقلابى به کنار انداخته ميشوند.

٣- حکومتهاى به ظاهر "ضد امپرياليست" و "مُنبَعِث از انقلاب" با عملکرد معتدل و ملى، حکومتهايى نظير آنچه شوراى ملى مقاومت در ايران و مرکز-چپ در آمريکاى لاتين تبليغ ميکنند. اخير حتى در ممالک غير اسلامى نيز، "مسيحيّت مبارز" و "تئولوژى مبارزه" خود را با اين آلترناتيوها سازگار کرده است. اِشکال کار اينها اين است که بطور واقعى چرخشى جزئى بر خلاف منافع آمريکا را نمايندگى ميکنند و نقطه تعادل جديدى ميان آمريکا و شوروى در اين کشورها برقرار ميکنند. پذيرش اينها به معنى پذيرش عقب‌نشينى از جانب غرب است.

٤- حکومت متکى بر اپوزيسيون ارتجاعى و فناتيسم محلى که جهت اصلى حرکت آنها را آنتى کمونيسم دو آتشه تشکيل ميدهد. جمهورى اسلامى و جريان پان اسلاميستى خواهان يک چنين آلترناتيوى است. پان-اسلاميسم بطور مشخص اين را بعنوان يک راه حل منطقه‌اى و يک استراتژى دراز مدت‌تر تبليغ ميکند و اميد خود را به پذيرش اين استراتژى از جانب آمريکا بسته‌اند. پذيرش اين سياست از جانب آمريکا، به مثابه محور اصلى قدرتهاى دولتى در کشورهاى تحت سلطه، نامحتمل است، زيرا اينها آتش انقلاب را تندتر ميکنند بى آنکه از توانايى ايدئولوژيک، سياسى و ادارى لازم براى کنترل طولانى مدت اوضاع برخوردار باشند.

٥- اشغال مستقيم کشورهاى بحران‌زده توسط نيروهاى آمريکايى-اروپايى يا دول مزدور منطقه‌اى آنها. گرانادا و تهديدى که بر فراز سر نيکاراگوئه چرخ ميزند ميتواند نشانه شروع اتخاذ اين سياست، لااقل در کشورهايى که از نظر ژئوپُليتيکى داراى اهميت بيشترى هستند، باشد. به هر رو اين هم مشکل را حل نميکند چون نيروى اشغالى بايد بالأخره امور را بدست کسى بسپارد و خارج شود.

به اين ترتيب دروازه اين سياست هنوز باز است و لذا آلترناتيوها مسابقه گذاشته‌اند (مقايسه شود با دوران نيکسون که خود اپوزيسيون بورژوايى در بسيارى کشورها اساسا داعيه قدرت نداشت و منتظر حکومت دمکراتها بود). جمهورى اسلامى نيز به فراکسيونى از بورژوازى در خاورميانه و شمال آفريقا متعلق است که خواهان متحد کردن کل بورژوازى منطقه در يک اتحاد اسلامى است. اتحادى که بتواند به ظرف و محور اصلى حاکميت سرمايه و امپرياليسم در منطقه تبديل شود. اين فراکسيون اساسا حول ضديت با کمونيسم شکل گرفته است و ليبراليسم و ناسيوناليسم را از بابت ناتوانى‌شان در برابر انقلاب پرولترى ملامت ميکند. بقاء جمهورى اسلامى، اکنون که از پايين و در داخل کاملا مورد مخاطره است، تماما به تثبيت نقش اين فراکسيون پان-اسلاميستى در سياست منطقه‌اى امپرياليسم در مرحله کنونى بستگى يافته است. در خود ماندن جمهورى اسلامى، عدم توانايى اين فراکسيون در ارائه يک نمونه موفق و عدم استفاده اين فراکسيون از قدرت دولتى‌اى که در يک کشور بدست آورده است، بطور جدى احتمال پذيرفته شدن اين آلترناتيو را کاهش ميدهد و اين افق را کور ميکند.

تجربه سالهاى اخير نشان داده است که

١- فراکسيون اسلامى قادر به متحد کردن بورژوازى منطقه تحت يک پرچم نيست، بلکه برعکس تفرقه صفوف اين طبقه را شدت بخشيده است.

٢- اين امر بطور جدى قابليت چانه زدن بورژوازى محلى منطقه را با امپرياليسم، بر سر اضافه کردن "حقوق و مزاياى" بورژوازى بومى بسيار کاهش داده است (تجربه درب و داغان شدن اوپک و پشت کردن افکار عمومى اروپا و آمريکا به اينگونه دولتها نمونه‌هاى زنده اثرات اين سياست است).

٣- اين فراکسيون بطور واقعى قابليت مقابله طولانى مدت با انقلاب و کمونيسم را ندارد و در واقع در تحليل نهايى نه تنها اسلحه مذهب را کاملا مستهلک ميکند، بلکه عملا توده‌هاى وسيع را به کمونيسم و مبارزه انقلابى سوق ميدهد.

٤- در عرصه ديپلماسى جهانى، "ضد امپرياليسم" و "ضد آمريکايى‌گرى" صورى اين رژيمها اگر - مانند ابتداى انقلاب در ايران - از سوى توده‌ها جدى گرفته شود و يا حتى اگر ضد امپرياليسم توده‌ها از سوى اين رژيمها بطور لفظى تأييد گردد عملا زمينه را براى شکل‌گيرى مخالف مادى و واقعى با آمريکا در اين کشورها مساعد خواهد کرد. و اين امر براى شوروى، که بخشى از سياست جهانيش اين است که دولتهاى کشور تحت سلطه اقلا به آمريکا فحش بدهند، داراى منفعت‌هايى است.

از اينرو فراکسيون اسلامى بايد عملا مطلوبيت آلترناتيو خود را در متن ناباورى و اکراه امپرياليست‌ها و حتى با قرار دادن آنها در برابر عمل انجام شده به کرسى بنشاند. تکاپوى جمهورى اسلامى در جنگ نيز بنظر من تلاشى براى کوتاه نيامدن از اين دورنما و باز نگهداشتن پرونده تنها سياست "آلترناتيو" امپرياليستى در منطقه است که ارزش پان-اسلاميسم را در استراتژى عمومى خود بالا ميبرد و امکان ميدهد تا اينگونه حکومتها نيز، مانند رژيمهاى نظامى و آريامهرى در دوران نيکسون، مورد حمايت فعال آمريکا و غرب قرار بگيرند.

٥- مکان جنگ در سياستهاى پان-اسلاميستى رژيم چيست؟ آيا طرح خواست سرنگونى صدام به عنوان پيش‌شرط قطع جنگ صرفا يک شعار تبليغاتى توخالى است و يا از پان-اسلاميسم جمهورى اسلامى نشأت ميگيرد؟

- قسمت اول را فوقا پاسخ دادم. خواست سرنگونى صدام، خواست حداکثر جمهورى اسلامى و گوياى تمايل رژيم براى برقرارى يک حکومت مشابه خود در عراق و يا اثبات قدرت جمهورى اسلامى است. اما خواست سرنگونى صدام الزاما به معناى توهّم رژيم به قدرتش در سرنگون کردن مستقيم رژيم عراق نيست. تصور رژيم ميتواند اين باشد که تحت فشار جنگ و جمهورى اسلامى رژيم عراق سرنگون شود و اپوزيسيون اسلامى به درجات مختلف در قدرت بعدى سهيم گردد.

٦- آيا جنگ تأثير يکسانى بر شرايط زندگى و مبارزه پرولتارياى دو کشور دارد؟ آيا پرولتارياى ايران و عراق بايد برخورد يکسانى به جنگ داشته باشند؟

- قسمت اول سؤال را درست متوجه نميشوم (يعنى ربط آن را به بحث تحليل جنگ). به احتمال قريب به يقين تأثيرات جنگ بر طبقه کارگر عراق مشابه با تأثيرات آن در ايران است. ابعاد کمّى آن اگر شديدتر و نتايج آن وخيم‌تر نباشد، بهتر نيست.

اما در مورد بخش دوم سؤال. برخورد دو پرولتاريا در اساس يکسان است اما در جزئيات نه. اساس برخورد را در پاسخ به سؤال بعدى جواب ميدهم (انترناسيوناليسم، همبستگى پرولترى، مبارزه با بورژوازى کشور خود). اما تفاوت در جزئيات از اينجا ناشى ميشود که اولا پيروزى عراق با پيروزى ايران عواقب يکسانى ببار نميآورد. عراق ادعاى سياسى مشخصى در قبال ايران نکرده و بخصوص در اين مرحله خواهان ختم جنگ است. پيروزى ايران، يعنى شکست بورژوازى عراق، ميتواند به معناى حاکميت ارتجاع پان-اسلاميستى در عراق باشد. نوعى از ارتجاع بورژوايى جاى نوع ديگرى را ميگيرد. عناصر اين ارتجاع اسلامى در اپوزيسيون دولت عراق وجود دارد و لذا پرولتارياى عراق بايد سياست خود را در قبال بورژوازى خود نه تنها در برابر دولت مرکزى بلکه در قبال فراکسيون اسلامى اين بورژوازى که شديدا خواهان شکست دولت عراق است روشن کند و با اين احتمال بطور اخص مرزبندى کند.

٧- موضعگيرى انترناسيوناليستى پرولترى در قبال جنگ ايران و عراق بر چه مبانى‌اى متکى است و بايد چه خصوصياتى داشته باشد؟

- پرولتارياى ايران و عراق بايد:

١- جنگ را بمثابه جنگ ارتجاعى ميان دو بورژوازى محکوم کنند.
٢- بايد هر دو اعلام کنند که رهايى از چنگال جنگها تنها با استقرار حکومت کارگرى و نظام سوسياليستى امکانپذير است.
٣- بايد امتناع خود از جنگ و خواست قطع جنگ را اعلام کنند.
٤- پرولتارياى هر کشور بايد به مبارزه طبقاتى عليه بورژوازى کشور خود شدت بخشد و صلح با به پيروزى پرولتاريا گره بزند.
٥- هر دو بايد اعلام کنند که نفعى در جنگ نداشته و بر روى هم‌طبقه‌اى‌هاى خود اسلحه نخواهند گرفت.

اعلام اين اصول و اتخاذ آنها از طرف پرولتارياى يک کشور بيانگر موضع انترناسيوناليستى آن خواهد بود.

٨- کمونيستهاى ايران بايد چه موضعى در قبال جنگ داشته باشند؟ در اين موضعگيرى از چه زاويه‌اى و در چه سطحى بايد به بورژوازى و رژيم عراق برخورد کنند؟

١- اعلام خصلت ارتجاعى و بورژوايى جنگ.
٢- اعلام اينکه تداوم جنگ در بحران سياسى جمهورى اسلامى ريشه دارد. اشاره به پان-اسلاميسم جمهورى اسلامى.
٣- اعلام اينکه کارگران دو کشور هيچ نفعى در جنگ ندارند و بايد بر مبارزه طبقاتى عليه بورژوازى کشور خود شدت بخشند و با يکديگر عملا همبستگى کنند.
٤- اعلام اينکه صلح پايدار تنها با استقرار حکومتهاى کارگرى و سوسياليسم امکانپذير است و جنگ جزء لايتجزاى جامعه بورژوايى است.
٥- اعلام اينکه صلح در شرايط حاضر در گرو سرنگونى جمهورى اسلامى توسط توده‌هاى مردم زحمتکش است (صلح و سرنگونى) و حزب اين هدف را دنبال ميکند.
٦- اعلام اينکه جنگ بايد بيدرنگ قطع شود.
٧- نتيجه‌گيرى‌هاى عملى.

٩- آيا ميان موضعگيرى در قبال جنگ و تبليغ توده‌اى بر عليه جنگ فرقى هست؟

- بله هست. اما ارتباط مستقيمى هم ميان ايندو هست. موضعگيرى شامل يک بيان فشرده و دقيق علمى- سياسى و شرح رئوس وظايف ماست. حال آنکه تبليغات توده‌اى مجموعه‌اى از آموزشهاى تفصيلى، ترويج، تهييج و فراخوان به اقدام عملى است. از يک موضعگيرى سياسى تبليغات متنوعى ميتواند استخراج شود. در مقابل جنگ موضعگيرى ما بايد کاملا عملى و مارکسيستى و رئوس وظايف ما جامع و مانع باشد. اما در تبليغات توده‌اى، زياد و کم کردن حجم آن، شدت بخشيدن و تخفيف آن در دوره‌ها و مقاطع مختلف، لحن آن و غيره، همه قابل تغيير است. مسأله اساسى اين است که تبليغات از موضعگيرى تبعيت کند، به هيچ وجه شامل نکاتى نباشد که بر آگاهى توده‌ها خاک بپاشد و يا نکاتى در آن نباشد که چنين کند. اما لحن و فُرم و مقدار بر حسب مخاطب، شرايط و اولويتها فرق ميکند.

١٠- در تبليغات کمونيستى عليه جنگ، برخورد به بورژوازى عراق چه جايگاهى دارد؟

- جايگاه آن اساسا اين است:

١) افشاهى ماهيت هر دو طرف.
٢) کمک به امر آگاهى طبقه کارگر در عراق.
٣) همسو نشدن با امثال مجاهدين و غيره که يک رژيم بورژوايى را براى سرنگونى ديگرى تطهير ميکنند.
٤) نشان دادن همبستگى کارگران ايران و عراق.

اما بطور مشخص:

١- بايد اقدامات ضد انسانى رژيم عراق را با قاطعيت محکوم کرد (ضمن اينکه حتى در چنين متونى بايد به دقت و تأکيد بسيار جمهورى اسلامى را بعنوان عامل ادامه جنگ شناساند و ايده صلح از طريق سرنگونى جمهورى اسلامى را تبليغ کرد.

٢- بايد به پرولتارياى عراق هشدار داد که در مبارزه عليه بورژوازى خودى و در عين امتناع از جنگ، بطور جدى صف خود را از اپوزيسيون اسلامى در عراق جُدا کند. بايد عواقب ارتجاع پان-اسلاميستى را به آنها شناساند.

٣- بايد پرولتارياى عراق را به استقلال کامل از بورژوازى عراق و تفکرات ناسيوناليستى و شووينيستى فراخواند و حمايت طبقه کارگر ايران از مبارزه طبقاتى در عراق را اعلام کرد.

در مجموع بنظر من بخش اعظم تبليغات ما بايد عليه جمهورى اسلامى متمرکز شود. به رژيم عراق در چهارچوبهاى زير ميتواند برخورد شود:

١) محکوم کردن عواقب خانمانسوز جنگ در هر دو کشور، حملات غير انسانى عراق به هدفهاى غير نظامى، رفتار با آوارگان.
٢) در بحثهاى تحليلى راجع به ريشه‌ها و علل تداوم جنگ که بايد نقش بورژوازى عراق به روشنى توضيح داده شود.

شعار دادن "مرگ بر صدام" و "سرنگون باد رژيم عراق" نه بدليل محظورات بلکه بدليل همسويى کامل اين تبليغات با مواضع جمهورى اسلامى در اين مقطع کار ما نيست.

١١- ...

- اگر فقط "ديپلماتيک" باشد نه. اما محظورات واقعى و فشارهايى وجود دارد که بالاجبار بر دامنه تبليغات ما تأثير ميگذارد. من حساس‌ترين مسأله را اردوگاه مرکزى، امنيت ک.م و مراکز اصلى کومه‌له، مسأله راديوها و ارتباطات ميدانم. بنظر من محدود کردن تبليغات در يک عرصه معيّن (برخورد به دولت عراق) بهايى است که بايد بطور واقعى - در فقدان آلترناتيو عملى - براى اين امکانات پرداخت. اما اين مسأله را نبايد کتمان کرد، نبايد از طبقه کارگر پنهان داشت. بنظر من اين مسأله کاملا قابل توضيح و تبيين است. راه برون رفت از اين بى آلترناتيوى - راهى که بايد همچنان براى هموار کردن آن با جديت کار کرد - پياده کردن هر چه سريعتر نقشه عملهاى حزب، سازماندهى توده‌اى و پيوند عميق‌تر با توده‌هاى طبقه خود و کا رکمونيستى در سطوح مختلف است.

دخالت دادن هيچ نوع محظورى را در تعيين و ابراز مضمون و موضعگيرى طبقاتى تبليغات مجاز نميدانم. اما تحت شرايط معيّنى در صورت عدم وجود هر گونه آلترناتيو براى خروج از اين تنگناها، کم کردن دامنه و کميّت تبليغات عليه دشمنان فرعى‌تر را براى حفظ قدرت و تمرکز جهت‌گيرى در عرصه‌هاى اصلى مبارزه درست ميدانم. نقض اصول هنگامى مطرح ميشود که ما حقيقت را بخاطر نياز قلب کرده باشيم. اما ميتوان به روشنى به همه دنيا اعلام کرد که ما به دليل شرايط مشخص و نيروى مشخصمان، براى دوره‌اى معيّن، با اين يا آن جريان و نيروى بورژوايى گلاويز نميشويم. بى آنکه ماهيت بورژوايى و جايگاهش را در عملکرد جامعه بورژوايى کتمان کنيم و تخفيف بدهيم.

اين مسأله‌اى است که عينا به همين صورت بايد براى نيروى بورژوايى مربوطه نيز توضيح داده شود. هيچکس به ما توهّمى ندارد که دست از مبارزه عليه بورژوازى در تمام وجوهش کشيده باشيم و آگاهى خود را در قبال اين يا آن نيرو تعطيل کرده باشيم. ما نيز دقيقا از موضع تناسب قوا بايد مسأله را براى توده کارگر توضيح بدهيم.

در عين حال معتقدم وظيفه حزب پرولترى خروج هر چه سريعتر، به نيروى طبقه کارگر و تحت سياستهاى اصولى، از چنين تنگناهايى است. تنگنايى که کسى در آن جا خوش کرده باشد ديگر تنگنا نيست. براى رفع اين تنگناها بايد تلاش حزب را ده برابر کرد.

١٢- بر موضع کنونى ما در مورد جنگ (قطع فورى و صلح و سرنگونى) چه ايراداتى وارد است؟

- با توضيح داخل پرانتز، هيچ ايرادى به اين موضع نميبينم.

نادر ١٩ر١١ر١٩٨٣


hekmat.public-archive.net #4046fa.html