Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   دستنوشته

سؤالاتى درباره جنبش کردستان، طبقه کارگر،
خودمختارى و حق تعيين سرنوشت



١- در چند ساله اخير جنبش در کردستان دچار يک عقب‌نشينى مداوم بوده است.

١) آيا اين سير وقايع اجتناب ناپذير بوده. آيا ميتوان سياستها و روشهاى ديگرى را با توجه به دانسته‌ها و تجربه‌هاى امروز، در ذهن مجسم کرد که احتمالا در مقاطعى در گذشته نتايج ديگرى داشته باشد؟

٢) چرا مبارزه مسلحانه در کردستان، بر خلاف اکثر مبارزات ملى-دمکراتيک، در يک مقياس سازمانى محدود ماند؟ اگر اين مبارزه شکل اصلى تداوم جنبش دمکراتيک در کردستان است، چگونه است که جنگ در کردستان بطور بالفعل توده‌اى نشده است؟

٣) آيا پيروزى نظامى بر جمهورى اسلامى امکان‌پذير است؟ اگر آرى، تحت چه شرايطى؟ اگر نه، مبارزه مسلحانه چرا به شکل محورى جنبش تبديل شده است؟

٢- در رابطه با عمده بودن مبارزه مسلحانه در سالهاى اخير، اين سؤالات مطرح ميشود:

١) مبارزه سياسى (و نه مقاومتهاى تک موضوعى بر سر مسائلى نظير سربازگيرى و...) براى کسب حق تعيين سرنوشت در چه اَشکالى جريان داشته و دارد؟ بروزات اين بُعد مبارزه، شعارهاى آن و نيروهاى بالفعل آن کدام است؟

٢) با توجه به عمده بودن نقش شهرها از لحاظ سياسى (و طبقه کارگر و تهيدستان شهرى از لحاظ اجتماعى) مبارزه مسلحانه و پيشمرگايتى معطوف به جمعيت روستايى چگونه توجيه ميشود؟ تلفيق (و يا ترکيب ارگانيک) اينگونه مبارزه مسلحانه و مبارزه سياسى در شهرها در عمل چگونه ممکن است؟ آيا تناقضى اينجا وجود ندارد؟

٣) طبقه کارگر چگونه در اين شکل مبارزه دخالت کرده است؟ چه رابطه مشخصى ميان مبارزه مسلحانه و مبارزات کارگرى از لحاظ سياسى، عملى و سازمانى وجود داشته است؟

٤) آيا اگر به فرض بنا باشد از صفر شروع کنيم، يعنى يک مبارزه مطابق نقشه را مستقل از شرايطى که اوضاع تاکنونى ببار آورده است پيش ببريم، آيا بايد همين وزنه و جايگاه کنونى را در سياست و استراتژى خود به مبارزه مسلحانه بدهيم؟ (در قياس با ساير اَشکال و از لحاظ صَرف انرژى سازمانى، اَشکال متشکل شدن، خصوصيات عملى سازمان حزبى و...)

٥) آيا مبارزه نظامى ميتواند مستقلا، بى آنکه هدف خود را پيروزى نظامى قرار بدهد، يک شيوه اصلى مبارزه تعريف شود؟ منظورم اين است که نيروى نظامى بدون ايده آزادسازى، بدون قابليت جايگزين کردن نيروى قهريه دشمن و از اين طريق استفاده از قدرت نظامى براى تغيير و تحولات سياسى و اجتماعى (تعيير قوانين، اصلاحات ارضى، مصادره‌ها و...) آيا ناگزير از بى افق شدن و تبديل شدن به يک ابزار حاشيه‌اى در مبارزه نيست؟

٦) تا چه حد اَشکال مبارزه نظامى، تقليدى خودبخودى از سنتهاى کار نظامى ناسيوناليسم در کردستان است و تا چه حد آگاهانه و بعنوان جزئى از يک استراتژى سياسى بکار گرفته شده است و ميشود؟ بعبارت ديگر تا چه حد ما مبارزه مسلحانه را انتخاب کرده‌ايم و تا چه حد مبارزه مسلحانه ما را انتخاب کرده است.

٣- در رابطه با طبقه کارگر:

١) مستقل از مبارزه نظامى-سازمانى، اَشکال مبارزاتى کارگران کُرد چه بوده؟ تا چه حد کارگران کُرد مستقلا (يعنى در اَشکال مستقل) مطالبات مربوط به حق تعيين سرنوشت را طرح کرده‌اند. خواست حق تعيين سرنوشت تا چه حد بطور بالفعل خواست کارگران کُرد بوده.

٢) وجود يک سازمان پرولترى-کمونيستى با فعاليت عمدتا نظامى از يکسو و فقدان حداقل انسجام سياسى و تشکيلاتى در ميان کارگران کردستان (نبود حتى جنبش و مطالبات سنديکايى، شبکه‌هاى محفلى، رهبران شناخته شده - ولو يکى دو نفر) بنظر يک تناقض ميرسد. اين شکاف را چگونه ميتوان توضيح داد. آيا اين بنا به تعريف به يکى از اين دو حالت نميانجامد: الف) پافشارى سازمان کمونيستى بر اهداف و تعلّق کارگرى خويش و لذا قطبى شدن جنبش ملى-دمکراتيک بى آنکه بطور همزمان حرکت توده‌اى کارگرى به رهبرى کمونيستها تقويت شود و دست بالا پيدا کند - انزواى سازمان کمونيستى و ب) انحلال تدريجى اهداف و مطالبات کارگرى در خواستهاى ملى-دمکراتيک، نزديکى به ناسيوناليسم براى حفظ ارتباط با توده‌هاى وسيعتر و با سطح فعلى جنبش مردم.

٣) آيا اَشکال مبارزاتى فعلى ما و نيز تبليغات و سياستهاى عملى ما، در صورت توجه جدى‌تر ما به امر سازماندهى کارگرى دستخوش تغييرات جدى نخواهد شد؟ اگر نه، اين توجه ما بطور مادى خود را در چه چيز نشان ميدهد؟ اگر آرى، کدام تغييرات؟

٤)

٤- در مورد حق تعيين سرنوشت و خودمختارى:

١) آيا مبارزه براى خودمختارى (مستقل از مطالبات مربوط به شکل حکومت خودمختار) فى‌النفسه يک مبارزه ترقى‌خواهانه است؟ آيا خودمختارى‌طلبى (يا استقلال‌طلبى) يک جريان پيشرو است؟

٢) منظور از حق تعيين سرنوشت چيست؟ آيا منظور اجازه يک انتخاب دمکراتيک از جانب مردم نسبت به نوع رابطه با دولت مرکزى است، يا برقرارى يک جامعه دمکراتيک؟ در تبليغات ما اين تفکيک وجود ندارد. حق تعيين سرنوشت بعنوان يک مطالبه که به يک وضعيت بهتر ادامه‌دار منجر ميشود تعبير ميشود. منظورم اين است که آيا اگر يک رفراندوم آزاد در کردستان برقرار شود و مردم به اتحاد رأى بدهند، مبارزه براى حق تعيين سرنوشت (به معنى برقرارى يک دولت دمکراتيک خودمختار) هنوز محلى از اِعراب دارد يا اينکه مردم حق تعيين سرنوشت خود را گرفته و از آن استفاده کرده‌اند.

٣) اگر خودمختارى‌طلبى و مبارزه براى حق تعيين سرنوشت (يعنى انتخاب آزاد) امرى مترقى است، آيا نيروهايى که فقط همين مطالبه را دارند نيروهاى مترقى و قابل همکارى هستند؟

٤) در برنامه کومه‌له براى خودمختارى (فصل سوم) گفته ميشود که مبارزه انقلابى مردم کردستان نميتواند صرفا به رفع ستم ملى و خودمختارى منحصر شود، بلکه برقرارى نوع معيّنى از دولت خودمختار هدف است. در اين صورت چه چيز "کردستانى"‌اى در اين مبارزه انقلابى باقى ميماند؟ مبارزه انقلابى مردم کردستان براى چيزى بيشتر از حق تعيين سرنوشت به چه مناسبت از مبارزه کل مردم ايران براى دمکراسى مُنفک شده است. آيا چنين مبارزه‌اى نيروهاى محلى مستقل خود را دارد.

٥) اگر خواست حق تعيين سرنوشت (به معنى محدود) به خودىِ خود منشاء مبارزات ترقيخواهانه است، چرا عملا سازمانهاى درگير اين مبارزه به دليل تفاوتهايى که خارج از حيطه حق تعيين سرنوشت قرار ميگيرد (مطالبات طبقاتى)، قادر به يک اتحاد عمل نشده‌اند؟ اين به معنى نقش فرعى مبارزه براى خودمختارى در کردستان امروز در قياس با مبارزه طبقاتى است يا سکتاريسم سازمانهاى کُرد يا چه؟ خلاصه کلام فقدان يک نيروى متحد براى کسب خودمختارى را چگونه بايد توضيح داد؟

٦) در همين رابطه آيا ناتوانى ما در پيشبرد يک اتحاد عمل مبارزاتى با حزب دمکرات، يک قصور و خطاى ما بوده يا منشاء عينى مادى در خصلتهاى جنبش موجود دارد؟


hekmat.public-archive.net #4040fa.html