Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

بحث و اظهار نظر در پلنوم هفتم کميته مرکزى حزب کمونيست ايران

متن پياده شده بخشهای ٩ و ١٠ نوار
بحث اساسنامه و سانتراليسم دمکراتيک


در مورد سانتراليسم دمکراتيک هم بنظر من بايد اينجا کميسيونى که ما ميگذاريم يک درجه روى اين مسأله مطالعه بکند (ناصر هم اشاره کرد). سانتراليسم دمکراتيک چه معنى تاريخى داشته، در چه چهار چوبى مطرح شده؟ در مقابل چه پراتيک تشکيلاتى ديگرى مطرح شده؟ من هنوز معتقدم حزب کمونيست انقلابى عصر ما حزب سانتراليستى است. من راستش زياد ايده‌هاى دمکراسى را در رابطه با حزبى که در اين شرايط مبارزه ميکند هموزن انضباط و سانترياليسم نميدانم. و هنوز هم هيچ تصورى از سانتراليسم دمکراتيک - التقاطى از سانتراليسم و دمکراسى باشد - به معنى دمکراسى محدود را ميگيرد. جز اين چيزى نديدم که مثلاً بگوييم يک شيوه زندگى است که نه دمکراتيسم است و نه سانتراليسم است بلکه يک چيزى است مستقلاً قائم بذات، چيز سومى است. تعبيرى که آدم از آن ميکند ميفهمد دمکراسى محدود است و سانتراليسم مشروط.

اگر يک چنين چيزى هست اين تعبير را بايد روشن کرد. من استنباطم اين است که تأکيد بر سانتراليسم دمکراتيک به اين ترتيب باز هم در چهارچوب جمله‌بنديها و فرمولبنديهاى يک چپ معيّنى در تاريخ کمونيسم است که معنى خودش را عوض کرده. بنظر من ما بايد بگوييم حزب کمونيست ايران حزب منضبط است، حزبى داراى اهداف واحد و حزبى است که آگاهانه و داوطلبانه حول اهداف مشترکى تشکيل شده بنابراين روابط درونيش روابط خاصى است که به آن ميگويند سانتراليسم دمکراتيک، اگر آن منظور ما است. و آن سانتراليسم دمکراتيک بنظر من ملاکهايش ديگر الزاماً نميتواند تبعيت اين از آن يا تبعيعت آن از اين باشد. بايد از پديده رهبرى سياسى حرکت کرد (در توصيفش مثلاً) که ما بالأخره با رهبرهاى عملى در سطح جنبش کارگرى روبرو هستيم که هيچ اساسنامه‌اى نميتواند طرف را مجبور بکند کارى بکند که درست نميداند. بنظر من رابطه رهبرى طبقه با طبقه را بايد يک مقدار توصيف کرد. اصلاً تا آنجا که اين رهبران عضو حزب اند بنظر من دمکراسى معنى دارد. وگرنه دموکراتيسم در رابطه با آحادى که به يک جريان واقعاً موجودى که اگر آنها هم به او نميپيوستند وجود داشت (از آحاد حرف ميزنم آحاد منزوى از جامعه) اينجا بنظر من اصلاً خيلی هم مشمول حال دموکراسى نميشود.

اگر حزب حزب رهبران جنبش کارگرى است، اگر حزب حزب رهبران آژيتاتورهاى کارگرى است، بنظر من آنجا آنوقت آن چيزى که بايد بشود، سانتراليسم است که بايد تأکيد شود. بنظرم کسی که آمد سانتراليسم دمکراتيک را در برابر سانتراليسم آورد اين بحث خودش را مطرح نکرد، اين بحث را در مقابل دمکراتيسم و احزاب سوسيال دمکراتيک مطرح کرد. و بنظر من در اساسنانه ما اتفاقاً آن بُعدى که بايد بيان شود درجه سانتراليستى بودن حزب ما است. درجه منضبط بودن و ديسيپلين پذيرى حزب ما در اساسنامه بايد باشد. بحث اساسنامه سر اين محور و اين که آيا اين حزب دمکراتيک است يا نه بايد انعکاسى باشد از اين که حقوق فرد را و حقوق فکرهاى مختلف را در آن بيان ميکند (اگر فراکسيون يا اصول عقيدتى مختلفى هست). اينکه ارگان از ارگان تبعيت کند يا نکند بنظر من نه مربوط به سانتراليسم است و نه به دمکراسى. تعريف سازمان است. ارگان پايين‌تر از ارگان بالا تبعيت بکند. اگر نکند ما هيچ چيز را سازمان نداده‌ايم. ارگانهاى يک سازمان را نساخته‌ايم.

ولى آن دمکراسى معنيش اين است که آيا طرف ميتواند مستقل از حزب نظرات ويژه خودش را داشته باشد و در سطح جامعه اشاعه بدهد؟ آيا ميتواند تاکتيک و مصوبات حزب را در محيط فعاليت خودش را بعنوان رهبر يک جنبش پيش نبرد؟ اگر اينها باشد بنظر من آنجا ديگر خود واقعيت عينى درجه دمکراتيسم حزب را تعيين ميکند. نظرم را خلاصه بگويم؛ معضل من با اين مقوله اين است که اين خيلى تشکيلاتى است و بنظر ميآيد مال انشعابات کمينترن از يک احزاب بزرگتر است که ميخواستند يک مقدار انضباط پذير و حرف شنو باشند. يعنى اگر اين نيست آنوقت بنظر من آنچه که اساسنامه ما بايد بيان کند ضرورت بوجود آوردن انضباط محکم بين رهبران جنبش کارگرى است. اين چيزها بيشتر ميشود اصول تشکيلاتى ما. آنچيزها مفروضات ما است که کسانی که هستند خودشان آدمهاى مستقل‌الرأى هستند.

به هر حال بحث من منسجم نيست. من ميگويم اين بند خيلى تشکيلاتی- مديريتى است. در صورتی که "سانتراليسم دمکراتيک" اگر، تاريخاً بگيريم، حاصل يک مرزبندى با دموکراتيسم است و اگر عملاً بگيريم، تبديل شده به عضوهاى حرف شنو و بى خاصيتى که عضوش هم در جامعه بى خاصيت بوده که توانسته اينها را بپذيرد. وگرنه تبعيت او بستگى به اصول اعتقاداتش دارد. آدم ميتواند عضو حزب باشد و به اين معنى خيلى از دستوراتش بنظر من تبعيت نکند. فلان کميته ميتواند فلان نظر حزب را نپذيرد. اگر رهبر واقعى جنبش کارگرى است که آن نظرات در کتش نميرود. ميخواهم بگويم من شخصاً در اين ابهام دارم. روى "مادام و به درجه‌ای که مبارزه مخفى اين کار را ميکند". بنظر من ايرادهايى که به ما گرفته‌اند وارد است. ببينيد! دموکراسى را بعنوان يک بحث حق و حقوق ميچينيد، بعد ميگوييم "مادام و بدرجه‌ای که..." نباشد کميته مرکزى ميزند زيرش! من ميگويم در شرايط مخفى نميتواند بزند زيرش، اگر حزب حزب رهبران عملى جنبش کارگرى است. چرا ميتواند؟ به درجه‌ای که شرايط مخفى شده شما ميتوانيد به يکى که نظرش با تو فرق دارد خرش توى کارگرها ميرود دستور بدهيد؟ خُب گوش نميدهد. ميخواهم بگويم خود اين معضل، حزب را مجزا از جامعه بررسى کردن و مجزا از طبقه بررسى کردن است که اين فرمولبندى هم ميتواند جواب مسأله باشد.

به هر حال پيشنهادم به کميسيون بعدى اين است که برود يک مقدار تاريخچه بحث سانتراليسم دمکراتيک، اينکه در مقابل چه ديدگاهى مطرح شده، ميخواسته به چى جواب بدهد و بعد تاريخاً به چيزى تبديل شده، اينها را بعنوان پشتوانه بحث خودش يک دوهفته‌اى روى آن مطالعه بکند تا بتواند در بياورد. اين فرمولبندى بنظر من جز ابهام - هر طور دستکاريش کنيم - چيزى از آن در نميآيد. روى بحثهاى سطح رهبرى هم (نميدانم ماده چند است بجث سطح کميته مرکزى و غيره است). بنظر من ما فرم تشکيلاتى دفتر سياسى و غيره را اينجا گذاشتيم روى آنها من زياد بحثى ندارم. در مورد دبير کل قبلاً صحبت کرديم. من طرفدار اين هستم که ما اين مقوله در بين نباشد. بجاى آن دبير کميته مرکزى داشته باشيم. ولى آن دبير کميته مرکزى اسمش در اساسنامه بيايد يا لااقل کميته مرکزى هم مثل هر کميته ديگرى دبير خودش را انتخاب ميکند. در اصلاحاتى که بهروز داده بود حذف شده بود. در اصلاحات خودشان هم همينطور. پيشنهاد من اين است که روى اين فکر بکنيد چون اين مهم است. يعنى درست است که ما يک جنرال سکرترى از نوعى که سنتاً در احزاب CP بوجود آمده نداريم و نميخواهيم هم داشته باشيم، ولى دبير کميته مرکزى بعنوان فردى که فراخوان ميدهد، هماهنگ ميکند، مثل دبير هر کميته ديگر براى ما يک ضرورت است.

راجع به عضويت
فکر ميکنم بحثهاى ما راجع به عضويت کارگرى، سازمان انقلابيون حرفه‌اى، روى بحث عضويت تأثير ميگذارد. نميدانم، ممکن است روى فرمولبندى اساسنامه تأثير نداشته باشد يا کم داشته باشد ولى بايد روشن باشد بالأخره براى ما که آيا عضويت در "سازمان کارگرى حزب" يا "عضويت در محل زيست و کار" در حزب عين همان خاصيت‌هايى را دارد که عضويت در سازمان مسلح حزب يا سازمانى که مخفى است و مبارزاتى که مثلاً ارتباط بخشهاى تشکيلات را با هم نگهدارد يا غيره. اگر اينها جايش در اساسنامه نيست به هر حال يک چيزى که در اساسنامه است اين است (شايد به اين معنى که) مثلاً "سازمان حرفه‌اى حزب" از "سازمان توده‌اى حزب" معنى شود يا چيزهايى شبيه اين. يا "سازمان کارگرى حزب" با "سازمان حرفه‌اى حزب" يک معانى خاصى پيدا بکند. روى اينها هم باز نظر خاصى ندارم. من ميگويم اينها هم مبهم است. الآن وقتى عضويت را نگاه ميکنيم اين باز يک تصورى دارد که يک اتمى آمده در تشکيلات ما، که اين عضو است، پيش عضو ميشود، نميشود... در صورتی که يک عده زيادى بدون "پيش عضويت" در آينده به حزب کمونيست ميپيوندند. و بايد بتوانند بپيوندند. وگرنه طبقه کارگر فقط وقتى با آحادش طرف باشيم ميتوانيم ٦ ماه بگذاريم در "پيش عضويت". وگرنه فلان محفل رأس فلان اعتصاب به حزب کمونيست مراجعه بکند يا در تماس با حزب کمونيست بگويد "ما خود را از اين به بعد حزبى ميدانيم" ديگر خودش خودش را حزبى دانسته و بنظر من دست هيچ کميته مرکزى نيست او را حزبى نداند. من ميخواهم بگويم همان رابطه "حزب و جامعه" و "حزب و طبقه" در بحث عضويت هم يک درجه‌اى بروز ميکند. شايد به اين معنى تصورى که از "عضو" بمثابه يک اتم در حزب داده ميشود زياد جالب نباشد. بيشتر بايد تصورى داد از رهبران محلى و رابطه‌شان با حزب. يا مثلاً تصورى داد از کادرهاى محلى و رابطه‌شان با کميته مرکزى، يک چيزهايى شبيه اين. به هر حال اين اساسنامه خيلى رنگ فرمولاسيونهايى را دارد که سنتاً در چپ رواج داشته. من پيشنهادم اين است که فقط کميسيون ريشه اين فرمولاسيونها را يک مقدار بررسى بکند و ببيند استفاده از همه‌اش موجه است؟ من فکر ميکنم به نفى بعضى‌هايش ميرسيم. و حتى اسمهاى بهترى براى کارهايمان پيدا ميکنيم.

دو نکته در پاسخ به دو رفيق
تعبير درست از يک حزب کارگرى چيست؟ رابطه بين ارگانها بدون ضوابط ممکن است؟

ديروز درباره سانتراليسم دمکراتيک يک نکات مبهمى گفتم که خود آنها را هم مبهم گفتم. ميخواستم يک مقدار حرف خودم را بيشتر توضيح بدهم. اول جواب رفقا امير و ناصر را به دو تا نکته بدهم. امير صحبتش اين بود که در اين فصل اول ميخواهد بگويد حزب يک سازمان سراسرى است، اين را اينجا نميخواهد بگويد. اين را در اول فصل سوم ميگويد "حزب کمونيست ايران سازمانى سراسرى است متکى به تشکيلاتهاى محلی". آنچيزى که اينجا ميخواهد بگويد اين است که اين يک سازمان طبقه کارگر است و جمله‌بندى يک طورى است که ميگويد "حزب کمونيست سازمان سياسى و سراسرى طبقه کارگر است". يعنى طبقه کارگرى يک سازمان سياسى و سراسرى دارد آن حزب کمونيست ايران است. من فکر ميکنم بايد گفت حزب کمونيست يک سازمان کارگرى و مارکسيستى است. يا يک سازمان مارکسيستى کارگرى است يا يک سازمان سياسى مارکسيستى کارگران است. چيزى شبيه اين بايد گفت. به هر حال من موافقم که اين يک تعبير سکتاريستى است. به ثبت رساندن نمايندگى انحصارى طبقه کارگر است قبل از اينکه يک چنين واقعيتى در جامعه شکل گرفته باشد که نميدانم هيچوقت اينطورى شکل ميگيرد يا نه؟

رفيق ناصر ميگويد يک احکامى بگذاريم بدون اينکه در قيد و بند اين باشد که روابط بين ارگانها را تعريف کنيم. بنظر من اين خيلى اشتباه است ما بيشتر از اين حرفها تشکيلات داريم که بتوانيم اين کار را بکنند. يک نمونه ساده‌اش همين کنگره‌هايى است که گرفتيم. خُب اگر اساسنامه نداشتيم اين کنگره دوم را نميگرفتيم. معلوم نبود بايد بگيريم، نبايد بگيريم؟ موازين آن چه است و غيره. با چه حد نصابى بايد آدمها در آن شرکت ميکردند؟ چطورى کميته مرکزى ميبايست در آن رأى داشته باشد؟ چى را آن کنگره بايد تصويب يا رد ميکرد؟ خود اين پلنوم را معلوم نبود چرا بايد بگيريم يا نبايد بگيريم؟ کميته مرکزى را با چه ضوابطى انتخاب بکنيم؟ آيين نامه حقوق ويژه کومه‌له هزار و يک نکته را براى ما روشن ميکند در مناسبات درون تشکيلاتى. همينطور در خارج کشور و غيره و غيره. بنظر من ممکن است ما تشکيلات کارگرى و حوزه‌بندى شده در پايه به آن وسعت نداشته باشيم يا شرايط اجازه ندهد که به آن وسعتش بکنيم که فصلهاى معيّنى از اين اساسنامه کاربرد داشته باشد ولى همين الآن در عضويت، در سازماندهى ارگانهاى مرکزى، در رابطه درون حزبى حسابى از اين اساسنامه استفاده ميشود و بنظر من زيادى عقبگرد از وضع فعلى است.

راجع به سانتراليسم دمکراتيک
ديشب فکر کردم يک مقدار هم با رفقا بحث کردم. من مشکلم را اينطورى ميگويم. ببينيد! الآن بحث از "استبداد درون تشکيلاتى" ميشود (در سازمان ما يا در سازمان احزاب ديگر). اولاً در هيچ جاى سازمان ما به اساسنامه استناد نميشود. يعنى آن کسی که اين استبداد را روا ميدارد اصلاً اساسنامه را نخوانده، احتمالاً ندارد و يکبار هم نميرود بگويد بابا جان ببين! بند ٦ اساسنانه به من اين حق را داده پدرت را دربياورم! تا حالا اينطورى نشده. اين گرايش يک گرايش بيرون اساسنامه‌اى است. اساسنامه ما اتفاقاً اگر همين را بگذارد ميبيند که حق ندارد اين کار را بکند. بنابراين آن يک بحث ديگر است. اما فرض کنيم با اساسنامه جلوى يک تجربه تاريخى را بگيريم. بنابراين صحبت سر اين است که موازين دمکراسى را بايد روشن کنيم، اينطورى صحبت ميشود. ولى من ميگويم دمکراسى بحثى است در مورد حقوق اکثريت و غلبه اکثريت. در صورتی که آن بحثی که شما بايد بکنيد بحث حقوق فرد و حقوق اقليت است. دمکراسى يعنى اکثريت براند ديگر. دمکراسى چيزى جز اين نيست. هيچ کسى در تجربه تاريخى هم جز به اسم اکثريت پدر مخالفش را در نياورده است. يعنى شما هر چقدر دمکراسى را تعريف بکنيد بالأخره داريد حقوق اکثريت را تعريف ميکنيد. مگر اينکه بگوييم داريم در يک جامعه حرف ميزنيم، که شايد در بحثهايمان اين تذکر را به من دادند، که حقوق دمکراتيک معنى دارد. ميخواهم اين يک تبيين بورژوا دمکراتيک از انسان است. اينکه من حق بيان دارم، اينکه من ميتوانم حرفم را بزنم، اينکه من آدمى هستم براى خودم، کسى حق ندارد جلوى ابراز نظر من را بگيرد را به اسم "حقوق دمکراتيک من" مثلاً تعريف ميکند، نه تعريف من، تعريف اتحاد داوطلبانه‌ام.

من ميگويم شما اگر سانتراليسم را بخواهيد تعريف کنيد (سانتراليسم دمکراتيک در مقابل سانتراليسم) سانتراليسم يعنى اينکه مرکز اصلاً جوابگو نيست. مرکز معلوم نيست از کجا آمده. يک حکومت سانتراليستى ممکن است شکلگيرى مرکزيتش نامعلوم باشد، ارثى باشد. سلطنت مطلقه. ولى شما وقتى ميگوييد دمکراتيک است يعنى اين مرکزيت انتخابى است. اگر سانتراليسم دمکراتيک نباشد آنوقت ميشود حرفى که اين مرکزيت زد دوباره انتخاب کنندگان تشخيص ميدهند که راست گفت يا دروغ گفت اگر خواستند تبعيت ميکنند نخواستند نميکنند. سانتراليسم دمکراتيک ميگويد که نه ديگر! يکبار که انتخاب کرديد لطفاً ديگر از اين مرکزيت تبعيت بکنيد. من ميگويم هر چه گفت بالأخره در همان چهار چوبى که توافق کرده‌اند، مرکزيت انتخاب کردند، حقوق و وظايفى به آن دادند ديگر.

من ميخواهم بگويم تجربه منفى احزاب چپ در مورد استبدادى شدن روابط شان با شور کردن بحث دمکراسى، با تبيين ضوابط دمکراتيک نميشود. چون دمکراسى تعريفى نيست براى داشتن انسانهاى آزاد و مختارى که با هم حرف ميزنند و رأى آنها سر جاى خودش قبول است و بموقعش بايد در يک صف بايستند و بجنگند. دمکراسى تعريف شرايطى است که در آن اکثريت حرف خودش را اِعمال ميکند. و هر چقدر هم شما حزب کمونيست را دمکراتيک تعريف کنيد اکثريت دمکراتيکى بوجود ميآيد که در دهان اقليت را ميبندد ديگر. پس آن چيزى که شما ميخواهيد حقوق فرد و حقوق اقليت در حزب است، که اين بنظر من امرى مربوط به دمکراسى نيست. يک حکومت دمکراتيک، يک سازمان دمکراتيک با رأى اکثريت تصميم ميگيرد يک تعدادى را بخاطر حرفى که زدند ميندازد بيرون ديگر. اينکه با چه مناسباتى اکثريت پشت رهبرى هست يا نه؟ مثالى بزنم؛ مدام از روابط غير دمکراتيک در حزب بلشويک صحبت ميشود. استالين زينوويف را در لنينگراد با دمکراتيک ترين شيوه شکست داد. رفت در کميته لنينگراد انتخابات گذاشت و رأى گرفتند و آدمها را بيرون کردند. ٢٠٠٠٠ نفر به اين رأى دادند، ٦٠٠ نفر به طرفدارهاى فلان اپوزيسيون. خيلى خُب! دهها هزار نفر با تو هستند ما ٤٠٠ نفريم ولى اين ٤٠٠ نفر جزء برسميت شناخته حزب است و کسى حق ندارد به اعتبار ٤٠٠ نفر بيرونش بکنند. ما چيزى را نقض نکرديم ما داريم کارمان را ميکنيم.

خُب آنجا رأى اکثريت حزب را اعمال کردند ديگر. در هر کنگره‌اى رأى اکثريت را روى اپوزيسيون اعمال کردند و زدندش ديگر. قانون ضد فراکسيونى را به رأى اکثريت کنگره‌شان تصويب کردند و بعد هم اجرايش کردند ديگر. چکار بايد ميکردند، اجرايش نميکردند؟ من نميگويم کسى اينها را گفته، ميخواهم بگويم تمام اينها توسط دمکراسى انجام شده. بنابراين آن چيزى که ما اينجا ميخواهيم سيماى يک انسان مبارز است که معلوم است نميشود جلوى حرفش را گرفت و کسى نميتواند به او حرفى خلاف منطق و خلاف خصلت انقلابيش و خلاف هويت سيماى سياسيش بزند. اين را من هنوز نميتوانم درست متوجه شوم، البته اگر توضيح بدهند حتماً متوجه ميشوم که با تعريف کردن موازين دمکراتيک باينجا ميرسيم. بنظرم هر چقدر شما دمکراسى بورژوايى را بسط بدهيد، يعنى دمکراسى بورژوايى است وقتى داريم در اين چهارچوب از آن حرف ميزنيم و تصورى که از دمکراسى هست اين است، دمکراسى پرولترى که تازه بدتر است. ميگويد دمکراسى براى کارگران و پدر پدرسوخته غير کارگران را در ميآورد. ميخواهم بگويم به اين مفهوم که اکثريت فقط حرف ميزند و اقليت کاملاً بايد تبعيت بکند دمکراسى پرولترى صريح حرفش را ميزند و خاصيتش اين است که ميگويد کى اکثريت است.

من ميگويم خُب اگر با تعريف دمکراسى بورژوايى هر چقدر اين را باز بگيريد به انسان نميرسيد، مجانب ميشويد با انسان. با شخصيت و هويّت و حرمت انسانى مماس نميشويد، مجانب ميشويد. مدام ميرويد که به آن نزديک شويد. آقا همه حرفشان را بزنند هيچکسى حق ندارد به کسى جيزى بگويد. يک جايى ميرسيد که شما مدام دمکراسى را زياد کرده‌ايد بدون اينکه به انسان مبارز قائم بذات مستقل‌الرأى رسيده باشيد ولى در عين حال حزب رزمنده بصف شو خودت را از دست داده‌اي که نميتواند يک روز قيام کند. چون ميخواهند بحث کنند راجع به آن!

جنگ با حزب دمکرات را در نظر بگيريد. يک سازمان دمکراتيک از نوع حزب کارگر انگلستان نميتواند دست به يک چنين جنگى برند. کما اينکه اتحاديه سراسرى کارگرهاى معدنچيان نميتوانست با دمکراسى اين اعتصاب را سازمان بدهد. اصلاً دولت محافظه‌کار به اتحاديه ميگويد از کارگرها رأى بگيرد، اتحاديه شرط اينکه بتواند اعتصاب را پيش ببرد ميگويد نه! رأى نميگيرم. علتش هم روشن است. ميگويد رأى بگيرم که اين برود تکی در خانه، با ترس خودش و لرز خودش، نگاه به حقوق خودش، دستمزد خودش و عاقبتش چه ميشود رأى بدهد خُب رأى منفى ميدهد. بيايد در سالن مجمع عمومى من برايش سخنرانى ميکنم رأى مثبت ميدهد ديگر. رأى نميدهد اصلاً ميگويد برويد. بنابراين نميگذارد رابطه‌اش را ببرند روى دمکراسى بورژوايى.

اولاً سعى کردم بگويم مشکل ما در "استبداد درون تشکيلاتى" اين نبوده که اساسنامه ما دمکراسى را درست تعريف نکرده. مشکل تاريخى چپ اين نبوده که دمکراسى درون حزبی نقض شده و لذا افراد مختلف قربانى "استبداد درون تشکيلاتى" شدند. مشکل امروز ما با توصيف بيشتر دمکراسى درون تشکيلاتى لزوماً حل نميشود. ممکن است اساسنامه خيلى بهتر بشود ولى جواب تاريخى آن چپ نيست. يک نکته را هم اضافه بکنم؛ من معتقدم سانتراليسم يعنى بخط شدن موقع حساس لازم. وگرنه اگر تعجيلى در کار نيست، اگر قرار نيست کار ضربتى انجام شود، هميشه ميشود ايستاد و راجع به آن صحبت کرد. آن سانتراليسمى که حزب کمونيست اين دوره به آن احتياج دارد براى اينکه آن اَعمال سريع را در لحظات تعيين کننده‌اى انجام بدهد ديگر. وقتى کميته مرکزى حزبى تصميم گرفت فراخوان قيام بدهد ديگر لازم نباشد اين را ببرد در دهها کميته و غيره صحبت کنند که آيا قيام در دستور است يا نه. آن را رأى بگيرند و بيايند بگويند آهان اکثريت حالا ميگويد دوباره قيام! اين را ديگر وظيفه من قرار داده‌ايد که بگويم تاريخ کى است، که الآن گفتم. اين سانتراليسم براى اين دوره خوب است. وگرنه اگر بنا باشد راجع به تجديد نظر در برنامه حزب حرف بزنم ممکن است ٨ سال وقت داشته باشم و هيچوقت هم سانتراليسم راجع به آن اعمال نکنند.

من بحثم اين است. ميگويم حزب کمونيست دوره ما نميتواند يک حزب سانتراليستى به اين معنی نباشد که بتواند در لحظات تعيين کننده تصميم بگيرد. و معتقدم حزب کسانى است که با علم به اينکه مستقل‌الرأى هستند، با علم به اينکه حق دارند هر موقع که ميخواهند حرف خودشان را بزنند، با علم به اينکه هيچ احدى نميتواند جلوى دهانشان را بگيرد - خودم سعى کردم بگويم اگر واقعيت اجتماعى اين حزب کارگرى باشد عملاً هم هر کسى نميتواند بسادگى جلوى دهانشان را بگيرد - با علم به اين آماده اند که در يک سازمانى فداکارانه و گاهى با پا گذاشتن روى حرف و نظر خودشان سياست اکثريت را اعمال بکند. براى اينکه مبارزه طبقاتى به آن ترتيب قرار است پيش برود. من که نميتوانم اکثريت اين حزب را جمع کنم شما که جمع کرديد خُب اين سياست پيش برود ديگر. وگرنه هيچ سياستى پيش نرفته و اين بدتر است. يک سازمانى است که داوطلبانه ميآيند در آن براى اينکه ميدانيم در لحظات معيّنى نمايندگان منتخب خودمان، ارگانهاى رهبرى کننده منتخب خودمان از ما ميخواهند که حرف نزنيم و بخط شويم. اگر اين را زيادى بکنند ميفهميم، چه لزومى دارد الآن شما اين کار را بکنيد؟ ولى اگر اوضاع حساس باشد تصميمات تعيين کننده بايد گرفت، مواضع صريح بايد گرفت، برخوردهاى صريح بايد کرد يک درجه‌اى از اين تمرکز لازم است. به هر حال من ميگويم در بحث سانتراليسم دمکراتيک دو چيز را بايد پاييد. از کف رفتن خصلت رزمنده حزب کمونيست و آمادگى عملش در شرايط خطير که احزاب سوسيال دمکراتيک ندارند و در نتيجه با سياست پارلمانى سياستشان را جايگزين ميکنند. يا اينکه بايد بگويم انعکاس سياست پارلمانيشان است. ما ممکن است در دمکراتيک کردن حزبمان بيش از حد به سوسيال دمکراسى نزديک شويم. و يکى تبديل شدن به يک جريان فرقه سکتى که فقط دستور ميدهند و قشون ميکشند اينطرف آنطرف. آدمهاى بى هويت و پيچ و مهره‌هاى يک دستگاه تشکيلاتى اند (که مثلاً در احزاب بعد از استالين بودند) که آن هم نميخواهيم باشيم. ميخواهم بگويم نه آن به دليل سانتراليسم آنطورى شد و نه اين يکى بعد از اعمال دمکراسى اينطورى شد. اين مفاهيم بنظر من اين دو تا قطب را نمايندگى نميکند. در آن سيماى هويت بشر، هويت بشر مبارز مسخ شد و آدم ميشد آويزان حزب براى مقامش، نان‌دانى و غيره‌اش. در اين اصلاً مبارزه نقض شده، طرف هدفى ندارد، هدف انقلاب قهرآميزى ندارد، اين شده است. به اين بگو ميخواهيد انقلاب قهرآميز بکنم يا اصلاً ميخواهم يک سياست را حتماً پيش ببرم، نمونه‌اش "نيل کينوک" ميرود "ليورپول" به دمکراتيک‌ترين شيوه‌ها بخش ليورپول‌شان را ميزند، که سياستهاى راديکالى در مقابل دولت "تاچر" بود، تصفيه ميکند. همه هم جيغشان در آمده که "حزب کارگر" نميتواند کسی را به اتهام اين که "تروتسکيست" است يا معتقد به تروتسکيسم است بيرون بکند. ولى ميکند ديگر! ميخواهم بگويم هر جا هدف قاطعى براى اين احزاب مطرح ميشود اين موازين بدرد عمه‌شان خورده و برميگردند به همان انسان بى شخصيت. هر جا هم آدمها با شخصيت اند مثل "آرتوريستها" و "اسکارگيل" و امثالهم، ١٠ تا سياست آنطورى را پيش ميبرند، معدنچى پشتش است نميتوانند حرفى به آن بزند.

به هر من ملاحظاتم را گفتم و نظر خيلى قاطعى ندارم. ما اول بايد تعرف کنيم دمکراسى يعنى چه! دمکراسى بحثى است درباره قدرت اکثريت نه درباره حقوق اقليت. چاق کردن دمکراسى ما را الزاماً به انسان مستقل رأى و يا قائم بذات نميرساند.

اصل اين مطلب شفاهی است. اين متن را دينيس مير (آزاد) از روی نوار اين جلسه پياده کرده است. ٧ر٣ر٢٠٠٩


hekmat.public-archive.net #4007fa.html