Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

کارگرى شدن حزب

پاسخ به چند سؤال در جلسه وسيع گفت و شنود دفتر سياسى حزب کمونيست ايران
٢٦ اسفند ١٣٦٤

متن پياده شده از روى نوار[*]


رفقا، تعدادى سؤال آمده که من با اجازه‌تان درباره آن نکاتى که مربوط به مسأله کارگرى شدن حزب است چند نکته ميگويم. سؤالات زياد است. من سعى ميکنم فقط در در مجموع بحثى اينجا ارائه بکنم که شايد بتواند جواب بعضى از آنها را بدهد.

عمدتاً سؤالها این است که؛

  • چه مسائلی در سر راه کارگری شدن حزب هست؟
  • بحث کارگری شدن که امروز روی آن مکث ميکنیم چه تفاوتی با یکسال پیش و دو سال پیش دارد؟
  • قبلا به ما خرده‌ ميگرفتند که مسأله پیوند با جنبش طبقه يا پيوند طبقه کارگر شرط تشکیل حزب است، حال سؤال اين است که
    بحث فعلى با آن بحث قديم ربط دارد يا نه؟
  • چه وظایفی را میتوان از بحثهاى فعلی استنتاج کرد؟

نکات ديگرى هم البته هست ولى من فقط اينها را يادداشت کرده‌ام. در همين رابطه بحث کوتاهى را درباره مسأله کارگرى کردن مطرح ميکنم.

رفيق عبدالله در صحبتش توضيح داد که یکی از نکات گزارش کمیته مرکزی این بود که جدايی جنبش مارکسيستى از طبقه کارگر یک مسأله ایرانی نیست، یک مسأله تصادفی نیست، بلکه یک روند تاریخی است که از سالهای ١٩٢٠ و ٣٠ بتدريج ديگر شروع میشود و در کشورهای مختلفی مارکسیست‌ها بتدریج خودشان را از خود طبقه کارگر و جنبش اعتراضيش منزوی‌تر ميبینند. این را از این نظر ميگویم که چهارچوب عمومی بحثمان روشن بشود. ببینید، وقتی ما به خودمان نگاه ميکنیم و ميبینیم، اعضاى کارگر در صفوف ما نه فقط اکثریت ندارند بلکه حتی اقلیت قابل ملاحظه‌ای هم نیستند، یا ميبینیم بخش کوچکى از تبلیغات ما، مشخصاً مسائل کارگری را مدّ نظر دارد، یا ميبینیم حسّاسیت نسبت به وضعيت زندگى و معیشت طبقه کارگر در صفوف ما کم است و آنطور که انتظار داریم نیست... اینها مشاهداتی است که نباید در موردش اينطور فکر کنیم که گويا کسى اِشکالى دارد يا اشتباهى در کار است.

این یک متن تاريخىِ جنبش مارکسيستى است. ما در چهارچوب يک جنبش مارکسيستى جهانى و بطور کلى جنبش معاصر خودمان هستيم. سازمانى هستيم در يک متن اجتماعی و تاریخی مشخص و تا حدود زیادی محدودیتها و باصطلاح عواقب این پروسه‌های تاریخی را ما هم در خودمان نشان میدهیم. کارگری نبودن کمونیستهای ایران، امروز، امرى تصادفى‌ نيست، تقصیر کس معینی نیست، با یک نسخه پیچیدن ساده حل نمیشود، بلکه یک مسأله تاریخی است که باید جواب تاریخی خودش را بگیرد.

این چهار چوب کلی بحث است. منتها من میخواهم قدرى مشخص‌تر بگویم که معنى این محدودیت تاریخی براى ما چيست، چطور ميتوانيم از آن خلاص شویم و چطور ميتوانيم در این جهت گام برداریم؟

درکنگره از اين صحبت شد که مشاهدات زیادی هست مبنی بر اینکه ما کارگری نیستیم. از این صحبت شد که ما به مطالبات اقتصادی کارگران کم‌توجهی ميکنیم. از این صحبت شد که به زندگيشان آشنایی نداریم. از این صحبت شد که صحبت درباره کارگران و مشقاتی که سرمایه‌داری به آنان تحمیل ميکند، جای کمی را در بحث روزمره یک عضو یا کادر حزبی بخودش اختصاص میدهد. صحبت از این شد که حساسیت در قبال وضعیت زندگيشان کم داریم. صحبت از این شد که در تبلیغاتمان به آنها نميپردازیم و غیره.

برای بيرون رفتن از این شرایط، راه درست این نیست که همه این جملات منفی را مثبت کنیم و بصورت امری بگويیم. بگويیم حساسیت داشته باشید، در تبلیغات به کارگران بپردازید، نسبت به زندگيشان حساس باشید و غیره... این را همه‌مان میدانیم. وقتی ميگوييم اينطور يا آنطور نیستیم، معنی فوريش این است که باید باشیم و نیستیم. ولی چرا نیستیم؟ چرا مدام با این مشکل مواجه هستیم که تشکیلات ما يک خصلت و خوى کارگری و یک تعلق کارگری قطعی ندارد. ببينيد، واقعیاتی که ما باید در ذهن خودمان مجسّم بکنیم اینهاست:

اولاً خودمان را محصول یک پروسه تاریخی ببینیم که تصادفی اینطوری نشده‌ایم، بلکه داریم با یک واقعیت عینی‌ مرزبندی میکنیم و میخواهیم از چیزى به چیز دیگرى تبدیل بشویم. جنبش ما و حزب ما حاصل یک پروسه تحول در چپ ایران است، که خود این چپ و بستر اصلیش در طول چهل پنجاه سال اخیر یک جریان غیر کارگری بوده. ما نمیتوانستیم از زیر بوته بعمل آمده باشیم، نمیتوانستیم خلق‌الساعه در جامعه نازل بشویم. تمام کسانی که اینجا نشسته‌اند، صحبت‌هایی که ما کرده‌ایم ، نشریاتی که ما نوشته‌ایم، همه اینها در یک متن تاریخی معیّنی شکل گرفته‌اند يا نوشته شده‌اند. بعنوان انسانهایی که اولاً حاصل یک دوره هستند و حالا میخواهند از آن فاصله بگیرند. این فاصله گرفتن پروسه‌ای بوده که تا به حال طی شده. در باره سرعت این فاصله گرفتن از آن واقعیت قبلی است که ما میتوانیم صحبت کنیم. چرا اینقدر طول میکشد؟ چپ ایران یک چپ روشنفکری بود. جدائی از طبقه کارگر در مقاطعی در اين چپ، بصورت مشی چریکی و پوپولیسم تئوریزه شده است. عدم حساسیت به مطالبات کارگری تحت عنوان انتقاد از اکونومیسم تئوریزه شده است. جنبش چپ ایران که در دهه پنجاه با آن روبرو هستید، جنبشی است که وقتی در مورد مطالبات کارگری صحبت کنید، بشما میگوید اکونومیست! جنبشى است که وقتى حرف از انقلاب کارگری بزنید، میگوید لیبراليد، شما فکر میکنید توده وسیع کارگران را ميشود به مبارزه سیاسی کشید! باید یک نیروی زبده پیشتاز انقلاب را شعله‌ور بکند و غیره. اینها در آن جنبش تئوریزه شده است. و این را مشاهده میکنیم که بتدریج، در نتیجه یک انقلاب زنده، در نتیجه کار آدمهای قبل از ما و در نتیجه مبارزه دائمی‌اى که مارکسیستها با اَشکال مختلف رويزيونيسم و سوسیالیسم‌های غیرپرولتری کرده‌اند، بتدریج در این کشور، در طول چند سال، افراد، جریانات، محافل، گروهها و تشکیلاتهایی شکل ميگیرند که میخواهند خرجِ خودشان را از اين مارکسیسمِ پيش از خودشان جدا بکنند. واضح است کسی که میخواهد خودش را جدا بکند، برای اینکه بتواند به آنجایی که میخواهد برسد، دو شرط لازم دارد:

یکی اینکه اولا بداند چه چیزی را در وضعیت موجود باید دور بیاندازد و يکى اينکه تصویر روشنی از آنچیزی که باید بشود، داشته باشد. این دومی نقطه ضعف اساسی ما است؛ تصویر روشنی از آنچیزی که باید بشويم.

ما بتدریج پی بردیم که این حرکت پوپولیستی است، این شیوه برخورد با طبقه کارگر پوپولیستی يا رویزیونیستی است، این برخورد چریکی است، این برخورد آوانتوریستی و آکسیونيستى است. ولی اینکه واقعاً حزب کمونیست کارگران صبح تا شب خود را چگونه میگذراند، مبلّغش چگونه در میان کارگران کار میکند، نشريه‌اش چه زبانی خواهد داشت، مناسبات درونی این حزب چطور است، تشکیلاتش بر چه مبنایی استوار است، کجاها کار میکند و کجاها کار نمیکند... اینها چیزهایی است که دیگر نمیشود صرفاً با یک پروسه انتقادی و بتدریج بدست آورد. باید کار کرد و موازین کار بشیوه کمونیستی در بين کارگران و تبدیل شدن به حزب کمونیست کارگران را شناخت. این همان چیزی است که رویزیونیسم توانسته در پرده ابهام بگذارد و ما با این مسأله مواجهیم.

مسأله‌ای که بنابراین ما باید حل بکنیم و در جهت حلّش پیش برویم، برای اینکه حزب ما یک حزب کارگری باشد، یعنی اینطور باشد که بخش کمونیست طبقه کارگر که متشکل شد، باضافه تعداد معیّنی روشنفکر انقلابی، حزب کمونیست باشند؛ برای اینکه اینطور بشود، ما باید بنابراين بفهمیم که متن تاریخی زمان خودمان را باید عوض کنیم. فقط اینطور نیست که این حزب معیّن با عضوگیری بهتر، با تماس گرفتن با چند تا کارگر و خوش برخوردی به کارگران و غیره، خودش را کارگری کند و خارج ما، تمام کمونیسم غیر از ما، کمونیسم روشنفکری یا خلقی باشد، کمونیسم آکسیونیست باشد، کمونیسمی باشد که به طبقه کارگر بی‌توجه است. اين کار را نميشود کرد. نمیشود در تمام این موجودیت جهانی که اسمش کمونیسم است، ما یک گوشه‌اش را بگيريم و واقعا در آن معجزه بکنیم. بدرجه‌ای اين را تغییر ميدهی که بتوانی بطور عینی در جامعه بیرون خودت، کمونیسم را به سَمتِ طبقه کارگر ببری، و این هم شرطها و ملزوماتی دارد.

یکی از آن چیزهایی که چپ غیرکارگری بنظر من رايج کرده تفوّق سازمان به طبقه است. این طبقه است که - براى اينکه بتواند متحد بشود - باید خودش را به رنگ سازمان در بیاورد. و وقتی آن سازمان، یک سازمان خرده بورژوایی شد، وقتی سازمان چریکی شد، وقتى سازمان پوپولیستی شد، طبقه کارگر ديگر بلحاظ عینی نمیتواند خودش را برنگ آن سازمان در بیاورد. درباره اينها ما قبلا نوشته‌ايم. نوشته‌ايم که چطور تشکیلات پوپولیستی ظرف مناسبی برای طبقه نیست. من میگویم یکی از گرهگاههای اصلی ما این است که بتوانیم هر چه بیشتر تفکر و عمل خودمان را به آن حالتی نزدیک کنیم که کارگر بطور طبیعی بگوید که بايد با اینها متحد و متشکل شد، بگويد این سازمان ظرف مبارزه من است، اين ظرف متحد شدن من است.

زمانى که جنبش کمونيستى ایران قربان صدقه بورژواهاى ملّى میرفت و میگفت این ریخته‌گری‌اش مال خودش است، پس ملّی است، ما ميفهمیدیم که این تفکر مال آن طبقه نیست و بنابراین نميتواند - مگر با عوامفريبى و رياکارى - به تفکرى تبديل شود که طبقه کارگر با آن راحت است و آن را مال خودش حس ميکند. بنابراین، بخش مهمى از مبارزه نظری ما برای اینکه بگويیم کارگر چه میخواهد، از اينکه چه جامعه‌ای میخواهد، تا اینکه امروز در کارخانه چه میخواهد، چه نوع دولتی میخواهد و چه نوع مطالباتی دارد، يعنى تمام مباحثات برنامه‌ای ما، تلاشی بوده در جهت سازمان دادن تفکّرى که کارگر بگويد بله این متعلق به من است، باید بروم سراغ این تفکّر.

به درجه زیادی در این راه به جلو آمده‌ایم، بنابراین موانع مشخصی را از سر راه کارگری شدنمان برداشته‌ایم. اگر بنا بود امروز بگوييم کارگر بدلیل اینکه جمهورى اسلامی ضد امپریالیست است، بايد از آن مثل "اکثريت" دفاع کند، آنوقت در مراحل خيلى عقب مانده‌ترى بوديم. ضد کارگر است، آن سازمانى که اين را ميگويد...

ما نه فقط از این مُردابها اجتناب کردیم، بلکه توانسته‌ایم تفکر روشنی بنا بگذاریم که کارگری که به رادیوى ما گوش میدهد، کارگری که با ما تماس ميگیرد و حالا فعلاً فقط حرف ما را گوش میدهد، میگويد این عقاید را قبول دارم، این عقاید مال من است، من با این عقاید احساس خویشاوندی میکنم، این جامعه من است که جلوی چشم من میگذاريد و این حرف دل من است که میزنيد.

این پروسه چند سال طول کشید؟ خودتان قضاوت کنید! مبارزه مادی و طولانی و سرسختانه‌ای لازم بود تا اینکه توانستیم عقاید معینى را با خصلت کارگريش بيرون بکشیم، که تازه بتوانیم یک حزب سیاسی را حول این عقاید سازمان بدهیم. اما کار به همینجا ختم نمیشود. بحثهایی که ما حول مسأله سبک کار داشتیم - که بعضی وقتها بین ما به یک لغت تبدیل میشود - اصلش همين است؛ آیا توانسته‌ایم یک ظرف تشکیلاتی بوجود بیاوریم، روش مبارزه عملی‌اى ‌را بوجود بیاوریم، سازمان بدهيم و عرضه بکنیم که کارگر در مورد آنها هم بگويد که بله این مال من است؟ بگويد من اینطوری میتوانم مبارزه کنم، این سازمان سازمان من است. يعنى ما باید این را یاد بگیرم، بجای اینکه کارگر که زیست عینی معیّنی دارد، شرایط معیشتی معیّنی دارد، بافت طبقاتی و خصلتهای اخلاقی معیّنی دارد، بجاى اينکه او مجبور بشود شکل مبارزه طبقه دیگری را اخذ کند، سازمان کمونیستی‌اى بسازیم که بطور طبیعی کارگری که امروز در جامعه وجود دارد بگويد که من میتوانم با این حزب متشکل بشوم. کارگر ایرانی نمیتواند در میلیشیا متشکل شود، این را از حالا به شما قول میدهم. سازمانی که اساسش میلشیای بمب‌انداز باشد، سازمان محصّلین باقی ميماند. ولی آن سازمانى که در محیط زیست و کار کارگران حضور داشته باشد، کارگران را در محیط زيست و کارشان به هم ببافد، مطالباتشان را سرلوحه کارش قرار بدهد، آن سازمانی که بتواند مبارزه جاری کارگر را سازمان بدهد و درعین حال به سوسیالیسم نزدیکش کند، آن سازمانی که فقط فرد کارگر شاغل را نبیند، بلکه کارگر شاغل و بیکار هر دو را ببیند، فقط کارگر حاضر در کارخانه را نبیند بلکه خانوده‌اش را هم ببیند، آن سازمانى که فقط اعتراض کارگر را نبیند، بلکه مشقاتش را هم ببیند، آن سازمانی است که کارگر میتواند در آن مبارزه کند.

چرا کارگری نمیشویم؟ برای اینکه هنوز نتوانستیم آن الگویی را بخودمان بدهیم، آن زبانی را بخودمان بدهیم، آن اخلاقیاتی را بخودمان بدهیم، آن روشهای عملی‌اى را بخودمان بدهیم و آن حضور اجتماعی‌اى را بخودمان بدهیم که یک کارگر متوسط صنعتی بگويد بله اگر بخواهم در بين سازمانها يکى را برای آزادى خودم انتخاب کنم بطور طبیعی در این حزب چفت میشوم، سازمانهاى دیگر براى من بیگانه هستند. عمارتی را تصور کنید که با درهای کوتاه ساخته شده باشد، با پنجره‌های کوچک که برای آدمهای خيلى قد بلند مناسب نیست - اين يک مثال ساده است - سازمان کمونیستی هم باید طوری باشد که کارگر بتواند واردش شود.

حالا از شما میپرسم. اين سازمانی است که ما الآن داریم. کدام قشر اجتماعی امروز میگوید بهتر میشود به حزب کمونيست پيوست؟ چه نوع آدمى ميگويد برای من ساده‌تر است؟ با زندگی من جورتر است، با خصلت‌های من وفق بيشترى دارد و امر من را بهتر تأمین میکند؟ آیا یک روشنفکر چپ در ایران بهتر میتواند وارد این حزب بشود یا کارگری که در کارخانه ایران ناسیونال یا بنز خاور کار میکند؟

هنوز هم که هنوز است روشنفکر بهتر وارد سازمان ما ميشود، بهتر عضو سازمان ما میشود، برایش ساده‌تر است، بهتر ميتواند در تشکيلات ما بالا برود، برايش ساده‌تر است - من اعتراضی ندارم به اين که روشنفکر انقلابی در تشکیلات ما بالا برود. بحث اصلاً این نیست - بحث این است که آیا آن سازمانی شده‌ایم که بطور خودبخودی نردبانی است برای کارگران؟ آیا آن سازمانی شده‌ایم که بطور خودبخودی عضويتش برای کارگران ساده است و بالفرض برای مهندسین کارخانه سخت‌تر؟ سخت‌تر و آسانتر نه بصورت موازین عضویت... آيا راه ورود به سازمان ما، راه متحد شدن در سازمان ما برای کارگران باز و گشوده است؟ آيا اين سازمان شده‌ايم؟

اینجا است که ميفهمیم همانطور که توانستیم عقاید کارگری را بوجود بیاوریم که بشود از سازمان کارگری حرف زد، باید عمل کارگری، روش تشکل‌یابی کارگری، شیوه کار روزمره کارگری را هم به همان اندازه بیان کنيم، عرضه کنیم، و به خودمان بیاموزیم تا بتوانیم بگويیم بله این تشکیلاتی شده است که وقتى پایش را به محله‌اى میگذارد کارگران بسادگی میتوانند با آن متحد بشوند.

اگر مانعی بر سر کارگری شدن ما هست بطور عمومی این است که مارکسیسم عملی - نه فقط در ایران بلکه در سطح جهانی - تبديل شده است به یک نوع فعل و انفعال و فعالیت روشنفکرانه، به يک نوع فعل و انفعال و فعالیت خرده بورژوايى در مواردی، آنجا که از آوانتوریسم و ماجراجویی حرف میزنیم، و به یک نوع فعل و انفعال و فعالیت بورژوایی، آنجایی که تبدیل میشود به این که برويد پشت این حکومت و يا پشت آن حکومت.

مارکسیسم ما چه؟ عمل مارکسيسم ما از صبح تا شب چيست؟ ظرف تشکیلاتى ما چطور است؟ عضویت ما چطور است؟ زبان تشکیلات ما چطور است؟ اخلاقیات و مناسبات درونی ما چطور است؟ خوشایندِ کدام طبقه اجتماعی است؟ این را اگر در مرکز توجه بگذاریم، ميفهمیم که نه فقط بايد در مورد خودمان کار جدّی، کنکرت و مشخص بکنیم، بلکه باید با تمام وجود، با مارکسیسم غیر پرولترى در مقیاس جهانی، در بُعد نظری و عملی در بیفتیم. باید تصویر درستی از آن کمونیسم عملی بتوانیم بدست بدهیم، تا بَعد ما، نسل امروزى کمونیستها، بتوانیم حولش جمع بشویم. همانطور که اول توانستیم تصویر درستی از عقاید کارگری بدهیم، برای اینکه بتوانيم حالا دور هم جمع بشویم. این مسیر را باید در این جهت ادامه داد، و اين هم کار ميبَرَد. این را میخواهم بگويم که بنابراين کارگری شدن فقط اینطور نیست که تکش یا کمیته سازمانده سعی کند عضو کارگر بگیرد، يا پیشمرگ سعى کند با کارگر خوب برخورد کند... همه اینها حیاتی است، اما اساس کار این است که ما بتوانیم سریعتر از این، در روشهای عملی جنبش مارکسیستی بنحوى انقلاب کنیم، که جنبش مارکسیستی را لباسی بکند متناسب با قامت و تن کارگر، که اين جنبش را ظرفی بکند براى ابراز وجود سیاسی و اجتماعی يک انسان کارگر امروزی. کارگر امروزی هم براستى با خرده بورژوازی امروزى، با بورژوای امروزی و با محصّل امروزی فرق دارد. یک طبقه است با زندگی خاص خودش، شیوه اعتراض خاص خودش، شیوه سخن گفتن از مشکلات خودش و با مشکلات خاص خودش. من یک مثال از بحث آژیتاتور از "کمونیست" ميآورم که بگويم ما داريم چطور گام برمیداریم و چرا آهسته رفته‌ایم.

مدتها بود که جنبش چپ ایران فکر میکرد، که اگر بگويد "زنده باد آزادی"، و بگويد "زنده باد سوسیالیسم" و حتی آن را هم نگوید و بگوید "مرگ بر شاه" يا بگويد "زنده باد ٤٠ ساعت کار"، کارگر میگويد به به، این دارد حرف مرا میزند و پشت این سازمان صف ميکشد. بنابراین جنبش چپ عادت کرده به کارگر بگوید که من رهبر تو هستم - نه بطور تاریخی در دراز مدت ٦٠ ساله که کمونیستها در آنصورت حق دارند بگویند ما رهبر طبقه کارگریم، بلکه بطور جاری میگفت که من رهبر تو هستم.

بحث آژیتاتور و مبلّغ کارگر این بود که اينطور نيست، این طبقه یک جور دیگر اعتراض میکند. اینطور نیست که مثل خرده بورژواها، بگوييد ما مالیاتها را کم میکنيم و آنها هم بیايند به شما رأی بدهند، یا بگوييد مزدتان را بالا میبرم و بیايند دنبال تو... طبقه کارگر طبقه‌ای است فی‌الحال در تولید بزرگ متشکل است، محلات کارگری وجود دارد، کارگاهها و کارخانجات کوچک و بزرگ وجود دارد، اینها در اين جاها متشکلند. کارگر طبقه‌اى است که بطور حضوری با شبیه خودش در ارتباط است و بنابراین عنصر پیشرو که از همان محیط شکل میگیرد نقش تعیین کننده در رهبری طبقه کارگر دارد. حزبی که میخواهد کارگران را بمیدان بکشد باید رهبرانشان را بمیدان بکشد. تمام بحث آژیتاتور بر سر این است که بايد این پديده را بشناسیم، که با هورا کشیدن وبه به و چَه چَه گفتن و تهییج کردن، فقط بخشی از کار را میتوانیم انجام دهیم. اساس مسأله این است که پیشرو عملی کارگری، آن کسى که در محیط ٥٠ نفره و ٥٠٠ نفره جلوی صف کارگران ميافتد و راهشان ميبَرد، کسى که به او اعتماد میکنند و دوستش دارند، اوست که باید به حزب ما بيايد، وگرنه حزب ما کارگری نمیشود. از بالای سر قشر پیشروى طبقه، کارگری نمیشویم، حزب طبقه کارگر نمیشویم. اين بحث را ميخواستيم جا بياندازيم، ولى این فقط یک قدم است، ما تازه یک مکانیسم از مبارزه طبقه کارگر را توانسته‌ایم بيان کنيم، خیلی هم شاید رویش خَم نشده باشیم. حتی همین بحث هم ممکن است در بين ما خیلی جاگیر نشده باشد، که فلان زحمتکش که در فلان روستای کردستان، مردم را جمع ميکند میبرد جلوى پایگاه که بگويند پایگاهایتان را جمع کنید و یا فلانی را که دستگير کرده‌ايد پس بدهید، این یک فرق جدّى برای ما دارد. این آن انسان زحمتکشی است که توانسته در موقعیت رهبر محیط خودش قرار بگیرد و کار ما این است که او را به حزب خودمان بیاوریم - نه اينکه بعنوان یک تشکیلات یک ورقه و ابلاغیه به او بدهیم، بلکه با حزب خودمان متحدش کنیم. آنجا بحثمان این بود که وقتی یک رهبر عملی را متحد میکنید دیگر نمیتوانید به سادگی به او ابلاغیه و دستور بدهيد و با او انتقاد از خود بکنید. باید او متحد بشويد، مثل یک رفیق سیاسی. خواستم بعنوان يک مثال بگويم که شناختن مکانیسمهای اعتراض خود این طبقه برای این چپ تازگی دارد و ما باید در این مسیر گام برداریم.

اگر بتوانیم این کار را بکنیم آنوقت حسّاسیتمان بالا ميرود، عضوگيريمان از کارگران بالا ميرود، آنوقت اخلاقیاتمان پرولتری میشود، آنوقت بقایای اخلاقیات عقب مانده خرده بورژوازی شهری ايران را در خودمان نمایندگی نمیکنیم. همه این وجوهی که احتمالا سد راه ما هست، دقیقاً در متن یک مبارزه اصولی برای ترسیم کردن سیمای حزب سیاسی کارگری ممکن است و عملى کردنش، تا آنجا که میدانیم و تا آنجا که به آن پی برده‌ایم.

بنابراین در عین اين که تأکید میکنم که ما باید از بين کارگران عضو بگيريم، میگویم باید نگرشی را در میان خودمان رشد بدهیم، که سازمانی میسازد، که عضویت کارگر در آن ساده است. در عین این که باید حساسیت خودمان را به زندگی، معیشت، مشقات و مبارزه کارگران، حتی در سطح خُردش - خُرد بزبان خرده بورژوازی - بالا ببریم، باید نگرشى را رشد بدهیم که در آن انسانِ حساس به مسائل طبقه کارگر میتواند متحد بشود.

این چهارچوب عمومی را باید جلو ببریم تا بتوانیم مرکزش را هم با خودش جلو ببریم. باید کل واقعيت را جلو ببریم تا خودمان را هم بعنوان يکى از تجسمات واقعيت جلو بُرده باشیم. برای این کار چه و ظایفی را میتوان در مقابل خود گذاشت؟ بنظر من یک مقدار روشن است. ما نسبت به طبقه کارگر علمِ غیب نداریم و یک نفر از ما هم نیست که بداند که سیمای کمونیسم کارگری عملى این است، آن را بنویسد و خیال همه‌مان را راحت کند. باید برويم و با خود طبقه محشور بشويم تا بفهميم خصوصیات عینی طبقه ما کدامست، چطور فکر میکند، به چه چيزهايى حساس است، چطور مبارزه میکند، چطور ميشود از آن سطح بالاترش بُرد و چطور متحد میشود.

خرده بورژوازی ابلاغیه ميدهد، دستور تشکیلاتی میدهد، هزار و یک کار ديگر میکند. دستور تشکیلاتی و ابلاغيه برای ما معنای خودش را دارد. ولی قسم ميخورم مکانیزم درونی مبارزه طبقه کارگر رفاقت است. آن خمیره‌اى که طبقه کارگر را به هم ربط میدهد هم‌سرنوشتی است که خودش به آن آگاه است. ما روی رفاقت کارگری چقدر سرمایه‌گذاری کرده‌ایم؟ توانسته‌ایم تشکیلات حوزه‌ای‌مان را به رفاقت مبتنى کنیم، یا اینکه کلی دستورالعمل و شرح وظایف برايش نوشته‌ایم؟ میخواهم بگویم اینها مجموعه نکاتی است که میشود به آن فکر کرد، من فقط یکی از مواردش را گفتم. اساس مسأله این است که بتوانیم با طبقه کارگر محشور بشويم، با بخش پيشرو آن تماس بگیریم، درِ حزبمان را برویش باز کنیم، تا بيايد و مُهرِ خودش را بکوبد، و ما که کمونیست هستيم در عین حال بتوانیم از آن پدیده بعنوان مشاهداتی برای غنی کردن تئوری عملی خودمان در جنبش کارگری استفاده بکنیم. بدرجه‌اى که همين الآن میدانیم باید بگويیم، ولی این را بايد با تماس نزدیکتر با طبقه کارگر و فعالتر شدن در قبال طبقه کارگر جبران کرد.

چه وظایف مشخصی میشود گفت؟ نشریه کمونیست وظایف خاص خودش را دارد. کمیته سازمانده، نیروهای پیشمرگه، تکش، رادیوها، اینها هر کدام در قبال اين قضيه وظایف خودشان را دارند. فکر ميکنم اگر ما روى اين مسأله خم بشویم، ميتوانيم لااقل، هنوز با همین درک فعلی‌مان، به درجات بسیار بیشتری سیمای حزب خودمان را رو به بیرون و رو به کارگران، کارگری بکنیم.

اينجا هر چه بر سر عضو شدن کارگران و پيوستن کارگران به حزب ما دست و پا گیر است، زودتر بشناسیم و دور بیاندازیم. اگر زبان ما مُغلَق و تئوریک و سخت باشد، واضح است من که رفته‌ام دیپلم گرفته‌ام بهتر میفهمم، کارگر دیپلمه هم زیاد است، ولی اگر یک نفر در محافل روشنفکری چرخیده باشد بهتر میفهمد. پس بايد زبان حزب کمونیستِ جاافتاده، زبان کارگری باشد...

اینجا بحثى هست که حزب کمونیست تثبیت شده و تأسیس شده یعنی چه؟ یعنی اینکه الآن دیگر میتواند آن دوره مبارزه تئوريک خودش را علیه چپ روشنفکری ایران به درجه‌ای کنار بگذارد، بگويد من هستم، طبقه‌ام هم هست، درست که از دل تو در آمده‌ام ولی دیگر با تو کاری ندارم و یا کار کوچکی دارم، من با طبقه خودم ميتوانم رأساً تماس بگیرم، حزبى است که هست. زبان حزبی که هست با زبان حزبی که میخواهد بوجود بیايد خیلی فرق میکند. حزبی که هست به زبان طبقه خودش بايد حرف بزند، چه در تبلیغ و ترویج، چه در برنامه و اساسنامه و قطعنامه‌اش. به همه اینها میشود فکر کرد، باید دستجمعی به اينها فکر کنيم و عمل کنيم، که بتوانیم هر مانع دست و پا گیری که واقعاً مانع از این است که طبقه من و شما، طبقه کارگر بگويد بله این تشکیلاتی است که میشود بسادگی با آن متحد شد، این انگار قالبِ تن من است، انگار مخصوص متحد کردن من و هم سرنوشت خودم است... این را بوجود بیاوریم. الآن بنظرم اینطور نیستیم، و اگر خود شما یک لحظه کلاهتان را قاضی کنید، فوری ميبینید که تشکیلات ما تشکیلاتی نیست که بسادگى کارگر بتواند درش يا به توسطش متحد بشود.

من مجبورم در اینجا بحث را در يک سطح کلی مطرح کنم، از این خاص‌تر هم میشود در خیلی عرصه‌ها رفت، ولی تا همین حد بحث خودم را محدود نگهميدارم. به هر حال ميخواستم چهارچوب بحث را گفته باشم. شاید سؤال بعضی رفقا مشخص‌تر از این بود، اما فکر میکنم وسعت جلسه اجازه نمیدهد که خیلی مشخص‌تر در ابعاد دیگری مثل وظایف ارگانها در اين قبال و غيره وارد بشويم. اینها چکیده بحث‌هایی بود که در کنگره هم در مورد کارگری شدن حزب مطرح شد.


[*] اصل اين مطلب شفاهى است. اين نوشته، متنى است که توسط رفيق دنيس آزاد پياده و توسط مسئول اين سايت مقابله و بعضا تغيير داده شده است.


hekmat.public-archive.net #3987fa.html