نقد سند ارائه شده درباره اپوزيسيون ٣١ اکتبر ١٩٨٦
متن پياده شده از روى نوار
قسمت اول ٤٥: ١٢ دقيقه
راستش من ابهامها و ايرادهاى زيادى به اين ميبينم. اول اساسىهاى آن را ميگويم بعد مثالهايى که از آن در ميآيد بعنوان ايرادهاى جزئىتر ميگويم. من فکر ميکنم اينجا بنحو اغراقآميزى احزاب از پايههاى طبقاتىشان در اين سند جدا شدهاند و همينطور از برنامه و شعارها و سياستهايشان. اين "سند" به خيلى چيزهاى سوبژکتيويستى راجع به احزاب تبديل شده که من آنوقت نميبينم که اين احزاب از کجا آمدهاند، شايد تشکيلشان داده کسى و همينطور اين برنامهها را براى چه نوشتهاند اگر عقايد خودشان را بيان نميکنند؟
در مقدماتى که گفته ميشود نکاتى درباره اوضاع اجتماعى، مثل "دوره انقلابى" غايب است که سردرگمىهايى آنجا بوجود آورده و بالأخره بنظر من "سند" ماترياليستى-تاريخى نيست. يک مقدار زيادى اختيارى است و يک مقدار زيادى حدس و گمان است و خصلت مشخصهاش هم آمپريسم است وقتى تمام اين پايهها غايب است و بعد هم ميگوييم "احزاب را بر اساس عملکرد بالفعلشان نگاه ميکنيم"، يک آمپريسمى است که خيلى نقش پلاتفرم را در خودش دارد که حتماً بايد بتوانيم تحليلى بدهيم که به ما بگويد احزاب سياسى بر چه روالى حرکت خواهند کرد، در صورتى که اينجا به ما ميگويد کجا ايستادهاند. اين بخودى خود هيچ چيز راجع به اين احزاب به ما نميدهد. اين را الآن توضيح ميدهد.
بنظر من احزاب سياسى تشکلهايى هستند نماينده جريانهاى اجتماعى، و اين جريانات مادى اند و بايد قبل از اين احزاب، مقدّم بر اين احزاب بشود نشان داد (نه قبل تقويمى) در زير اين احزاب بشود اين جريانهاى اجتماعى را نشان داد. جريانات اجتماعى بنظر من جريانات طبقاتى اند، يعنى بر مبناى يک سياست خارجى نميشود يک حزب را توضيح داد. بايد نشان داد که اين چه منفعت طبقاتى و چه گرايش اجتماعى- طبقاتى را نمايندگى ميکند. بنابراين احزاب نماينده تمايلات طبقاتى معيّن اند. تمايلات طبقاتى؛ آن چيزى که اين سند ميخواست با آن مرزبندى کند يک درک محدودى از "تمايلات طبقاتى" ميدهد. در صورتى که بنظر من تمايلات طبقاتى را استاتيک نبايد نگاه کرد و اين سند سعى کرده استاتيک نگاه نکند ولى يک جور استاتيک نگاه کردن ديگرى را بجاى استاتيک نگاه کردن گذاشته است. بنظر من منافع طبقاتى، تمايل طبقاتى، ديناميک اند. يعنى "طبقه" فقط به موقعيت ملکى خودش بند نيست، به اينکه کلاً در چه روال تکامل اجتماعى ذينفع هست، فکر ميکند و بنابراين احزاب نماينده آن روالها و روندهاى اجتماعى اند نه فقط اينکه اينها طرفدار مالکيت خُرد دهقانى هستند مثلاً. طرفدار استراتژى معيّنى هستند. ما اينها را ميشماريم. و همينطور تمايلات طبقاتى جهانى اند، آن چيزى که اين "سند" خواسته بگويد منتها به يک شيوه غير ماترياليستى گفته.
اينها چيزهايى است که گفتم ريشه بحث من است. اگر بخواهيم توضيح بدهيم بعداً بيشتر ميشود توضيح داد. براى مثال وقتى مثال احزاب دوره شاه زده ميشود ميگويند احزاب عروسکى "ملّيون" و "ناسيونال" و "ايران نوين" يا "مردم" و غيره. در صورتى که حزب واقعى اين دوره جبهه ملى است. يک حزب واقعى است. اينکه حالا اجازه تشکل را از آن گرفتهاند يا نه، يک جريان اجتماعى است و اَشکال حزبيت خودش را دارد در يک دوره علنىتر و يک دوره نه. يک حزب ديگر، جريان اسلامى است، اپوزيسيون واقعى اسلامى شاه حزب است ديگر. حالا يک دورهاى حزبش را تشکيل ميدهد ما ميگوييم از آسمان افتاد، بورژوا امپرياليسم است. ما ميتوانيم اين را در دوره انقلابى توضيح بدهيم که اين حزب دارد چه نقش بورژوا امپرياليستى بازى ميکند ولى واقعيتش اين بود که حزب جمهورى اسلامى جناح راست جريان اسلامى در ايران است و از خيلى وقت پيش هم پايه دارد. ميشود نشان داد اين حزب تمايلات طبقاتى چه اقشارى را بيان ميکند و حالا که بقدرت رسيده چه است. آنوقت بنظر من در توضيح ماهيتش ميشود به دوره انقلابى، به سياست جهانى، به منافع و مسائل گرهى اجتماعى، به بلوکبنديهاى جهانى اشاره کرد. ولى اين حزب از آسمان نيامده، صرفاً بخاطر اينکه آن منافع جهانى وجود دارد. اين حزب ادامه يک جريان انتقادى- اجتماعى معيّن بورژوازى در جامعه است که جريان اسلامى است. ناسيوناليسم يک جريان اجتماعى در ايران بوده، از قديم، از جنبش مشروطيت تا ملى شدن صنعت نفت، به اَشکال احزاب مختلف خودش را بروز داده و اين شاخههايى از خودش بوجود آورده. اينها پايههاى اجتماعى احزابى هستند که ما امروز ميبينيم. بايد اين گرايشات را در يک جامعه توضيح داد براى اينکه احزاب سياسيش را بخواهيم نشان دهيم. بنظر من احزاب سياسى اول توصيف جريانات اجتماعى است، بعد ميرسيم به اينکه دفتر حزبش اينجا است، روزنامهاش را اين نوشته و اينها را ميگويد امروز و بگوييم اين جريان اجتماعى ناسيوناليستى در چه اَشکالى خودش را دارد نشان ميدهد.
واضح است که در يک مقاطعى اين جريانات اجتماعى با هم تلفيق ميشوند و درون خودشان تفکيکهايى بوجود ميآورند برحسب مسائل. آنجا احزاب جديدى را ميبينيم ولى باز بايد بر اساس نيازهاى آن جريان اجتماعى بتوانيم توضيحش بدهيم. چيزى که در بند اول گفته ميشود اين است که "بايد به نسبت مبارزه پرولتاريا و بورژوازى - آن هم در مقياس جهانى - احزاب را دستهبندى کنيم". خُب اين که دو تا حزب به ما ميدهد! يک حزب پرولتارياى جهانى و يک حزب بورژوازى جهانى. که پرولتارياى جهانيش امير گفت حزبش را نداريم ميماند بورژوازى جهانى آن. چرا اينقدر حزب!؟ مثال "اَمل" در لبنان را مثلاً بعنوان "احزاب بى ريشه مثال ميزند". بنظر من ريشه واقعى دارد. مسأله لبنان، مسأله اقليتش، تشيعى که يک موقع اقليت بود بعد آنقدر زاد و ولد کرده اکثريت شده، در لبنان به اين بابا حق اقليت را ميدهند هنوز. تمايلات اقشار شيعه جامعه، اعم از کاسب تا فقيرش بوسيله احزابى نمايندگى ميشوند. اينکه آمريکا اين تمايلات را در راستاى سياست خودش ميبيند يک بحث است اينکه جنبش تروريستى شيعيان لبنان هم يک جنبش واقعى است ديگر، جنبش تمايلات مردم شيعه مذهب آنجا است که بالأخره منافع معيّنى را نمايندگى ميکند. "بورژوازى شيعه" آنجا است. که اين هم واقعيت تفکيکهاى واقعى درون بورژوازى که جهتهاى معيّنى از تکامل جامعه لبنان است را بخودش فرض ميگيرد ديگر.
بنظر من طبقات فقط راجع به کسب و کار و مالکيت خودشان حرف نميزنند در مقطع معيّن، راجع به اين چيزها حرف ميزنند که بعد آن فاکتورهايى که رفقا آوردند من ميگويم کجا ميآيد. طبقات راجع به تعلق اردوگاهى بينالمللى کشورشان و بورژوازىشان اختلاف دارند. طبقات راجع به استراتژى حرکت اقتصادى کشورشان اختلاف دارند. درون يک طبقه هم اقشار مختلف اختلاف دارند. در مورد ساختار سياسى و کنترل طبقات تحت استثمار اختلاف دارند. اين ساختار بايد چه باشد، ايدئولوژى نقشش چه است؟ نقش بوروکراسى بيشتر است يا نقش ايدئولوژى؟ نقش ارتش بيشتر است يا نقش ايدئولوژى؟ ايدئولوژى کارگرى مسخ شده است و يا ايدئولوژى ليبرالى اروپاى قرن نوزده يا هر چى. سر سيستمهاى کنترل و سيستم اداره مملکت و ساختار سياسى کنترل طبقه کارگر و سرکوب گرايشهاى مختلفى دارند. اين گرايشها از کجا در ميآيد؟ خُب واضح است که بيربط نيست به پايه اقتصاديى که خود طرف دارد. يعنى چه قشرى چه سيستمى را براى کنترل طبقه کارگر کارساز ميداند، آن سيستمى که در آن منافع خود اين را تأمين ميکند و اقتضاء ميکند. منتها يک ديد ديناميکى دارد. در شرايط فعلى ثبات، ثبات اجتماعى در شرايط بحران عميق سياسى کشورهاى تحت سلطه، ثبات يک مسأله است و اقشار مختلف طبقات حاکمه پاسخهاى مختلفى ميدهند به اين مسأله. اين ثبات چطورى بدست ميآيد؟ فىالواقع پيش شرط اساسى توليد اجتماعى چطورى تأمين ميشود؟ و پاسخى که ميدهند باز انعکاسى از زندگى اجتماعى آنها را در خودش دارد، مناسبات واقعيى که در آن قرار دارند.
همينطور يک نکته بسيار مهم که بنظرم برميگردد به مسأله ناسيوناليسم، اين است که در احزاب بورژوايى ما از جهانى بودن حرف ميزنيم بنابراين آنتىتز فوريش معلوم است چه است. احزابى که ميخواهند در اين سيستم جهانى بورژوازى محلى صاحب حرف بيشترى باشد يا حرف کمترى باشد. بنظر من بورژوازى بزرگ مدافع اين نيست که بورژوازى محلى حرف خاصى بزند. و اين بورژوازى بزرگ بنظرم در بلوک شرق و در بلوک غرب هر دو خواهان اين نيستند. در صورتى که بورژوازيى داريم که چه در بلوک شرق و چه در بلوک غرب خواهان اين است که بورژوازى محلى حرف خودش را بزند و به سرنوشت کشور خودش به درجه بسيار بيشترى حاکم باشد، و از توى آن "اوروکمونيسم" و "کمونيسم ملى" در ميآيد و از توى آن يکى هم گرايشهاى جبهه ملى در ميآيد. بنظر من اين گرايشات و افقهاى بورژوازى را بايد شمرد تا بتوانيم آن را بشناسيم. اينجا است که من به اختلاف "راه کارگر" و "حزب توده" برميگردم. بنظر من اختلاف بسيار عميق است و اينطورى حل نميشود. اختلاف راه کارگر و حزب توده اختلاف يوگسلاوى است با شوروى. نه بعنوان ساختارى که ميخواهد بياورد. اين ميخواهد کمونيسم در ايران يک کمونيسم ملى باشد. اتفاقاً بر خلاف آن چيزى که امير گفت اينطورى نيست که سياست خارجى شوروى را تأييد نميکند - کاملاً سياست خارجى شوروى را تأييد ميکند، بعنوان سياست خارجى شوروى - ميگويد آن سياست خارجى او است به تو چه مربوط؟! شما حزب اينجاييد کار خودتان را بکنيد. وظيفه حزب کمونيست کشور ديگر اين نيست که از سياست خارجى کشور برادر بزرگتر تبعيت کند. او منافع خودش است مجاز هم هست بکند. کمااينکه ارو-کمونيستها هم به سياست خارجى شوروى ايراد نميگيرند. خودش خواستار اين است که سياست ملى خودش را بگذارد يا در مجارستان وقتى که اين مطالبات را دارند يا اينکه چکسلواکى وقتى که بهار پراگ را دارند اين کارى با آن سياست ندارد، ميگويد بگذار من کار خودم را بکنم. اين يک اختلاف عميقى است در اين اردوگاه. اختلاف ناسيوناليسم و انترناسيوناليسم است بنظر من.
حزب توده بنظرم يک حزب رويزيونيست انترناسيوناليست است در صورتى که راه کارگر اصلاً حاصل جنبش ناسيوناليستى ايران است. و حزب توده حاصلش نيست. حزب توده حاصل دائر شدن احزاب رويزيونيستى در کشورهاى مختلف است بر مبناى ادغام ايجاد يک بلوک جهانى قدرتمند در مقابل امپرياليسم آمريکا و انگليس و فرانسه و غيره. گرچه در دوره اول تکاملش روى ناسيوناليسم سوار است، ولى بعدش اين کاملاً جدا ميشود. حزب توده الآن دارد سعى ميکند به کشتگر ثابت کند ناسيوناليست است. ميگويد ما حزب ميهن پرستيم و آنها از او قبول نميکنند. شاخصش چيست؟ از سياست خارجى شوروى تبعيت نکند. ما بنابراين داريم جدال گرايش ناسيوناليستى با گرايش بورژوازى بزرگ را ميبينيم.
به هر حال ميخواهم بگويم نيروهاى اجتماعى بومى ايران را بايد شمرد و انطباق اينها را به يک چيزهاى جهانى نشان داد نه اينکه از اين سر شروع کرد و رفت سراغ آن يکى. بنظر من پيچيدگى در توضيح بلوکبنديهاى درون بورژوازى است، نه اينکه بلوکبندى جهانى بورژوازى و پرولتاريا. اين انواع احزاب سياسى غير پرولترى فقط انگيزه حرکتشان را به ما ميدهد، آنهم در لحظات خطير. در ساير موارد، آن چيزى که تعيين کنندهتر است براى اينکه چرا چند تا حزب بورژوايى است، بلوکبندى درونى آنها است. بايد اين بلوکها را شمرد تا بتوانيم حرف بزنيم بنظر من. بلوک جهانى روسى داريم. در خود همان بلوک جهانى روسى، اختلافات داريم سر "کمونيسم ملى". روى آن بلوک، يعنى "رويزيونيستى" تازه گرايش "اوروکمونيسم" را داريم که ميرود به سَمت سوسيال دمکرات ولى حاضر نيست تسليم آن شود به اين معنى که ضد "ناتو" ميماند در خصلت نهايى خودش و سعى ميکند با "ناتو" يک طورى کنار بيايد که بلوک شرق لطمه نبيند.
ما داخل بورژوازى غربى هم بلوکبنديهاى خودش را داريم. ما سوسيال دمکراسى را داريم در مقابل سرمايههايى که احزاب محافظهکار را نمايندگى ميکنند. نه سرمايهها، بلکه وضعيت ديناميکى که احزاب محافظهکار نمايندگى ميکنند. ما داخل خود آن کمپ، اروپا را داريم در مقابل آمريکا، بعنوان يک قدرتى که بالأخره دارد آوانسهايى که در جنگ دوم به آنها داده بود را پس ميگيرد و ميخواهد به همان تعادلى برسد که جنگ دوم با آن شروع شد ديگر. اينها تأثير دارند روى بلوکبنديهاى داخل کشورهاى تحت سلطه. و در خود کشورهاى تحت سلطه بنظر من جريانات منطقهاى داريم. فرض کنيد در آمريکاى لاتين جرياناتى داريم که ميخواهند وحدت کشورهاى آمريکاى لاتين را محفوظ کند در قبال امپرياليسم آمريکا. مکزيک هم ممکن است بيفتد جلوى صحنه. با اينکه خودش در اردوگاه آمريکا است ولى هدفهاى معيّن منطقهاى را دنبال ميکنند. يا در خاورميانه مثلاً پان-عربيسم را داريم- پان-اسلاميسم را داريم. اينها گرايشهاى واقعى و تمايلات واقعى بورژوازى اين کشورها را نمايندگى ميکنند. ولى وقتى ميگوييم بورژوازى اين کشورها، منظور فقط يک قشر حقوقيش نيست که مثلاً اين حتماً آنهايى هستند که سرمايهشان از دو هزار تا پنج هزار دينار است، بلکه يک افق ديناميکى است که يک بخشى از آن بورژوازى با آن تاريخاً بار آمده. بنظر من بورژوازى بخش خصوصى ايران با افق ليبراليسم بار آمده، تا همين انقلاب. و همينطور که رفقا بدرست ميگويند "اين انقلاب است که بطور مادى دارد افق بورژوازى بخش خصوصى ايران را عوض ميکند به سَمت "سرمايهدارى دولتى". منتها خُب طرف اين را قبول کرده ميگويد باشد، و ممکن است بخواهد برود پشت سلطنت و دوباره بياورد و با توجه به افق جديدش سر کار بگذارد. دوباره که بيايد نميگويد آقا... [بقيه ضبط نشده]
قسمت دوم ٥:٤٢ دقيقه
بنابراين بنظر من اين بحث خيلى يکجانبه و ناقص است. در عين اينکه فاکتورهايى که مطرح ميکند قطعاً جا دارد. من اينطورى ميگويم، ميگويم بورژوازى به بحث "دوره انقلابى" و "بحران حکومتى" مربوط است و با هم به ثبات سياسى، بايد راه حلهاى بورژوازى را در قبال اين ديد. در اين بحثى که در پلاتفرم آمده بحران حکومتى اصلاً معلوم نميشود چرا آمده. چون که در شرايط غير بحرانى هم بالأخره احزاب متعددى وجود دارند که معلوم نيست از کجا آمدهاند و آنها هم با هم بر سر قدرت مبارزه ميکنند. آن چيزى که مهم است بنظر من تفکيک دورانى است که در آن بحران است و دورانى که بحران نيست. چون دوران بحرانى، احزاب ميچرخند سر مسائل گرهى مبارزه طبقاتى موضعگيرى ميکنند. اين يک بحث مستقلى است. بنابراين وقتى داريم احزابى را نگاه ميکنيم در يک کشورى که در يک بحران انقلابى بسر ميبرد، يا تازه از آن دارد خارج ميشود، يا تازه دارد به آن وارد ميشود، بايد اين فاکتور را وارد کنيم که در "دوران انقلابى" احزاب را نميشود صرفاً بر مبناى آن تبيين عمومىشان از استراتژى حرکت جامعه دستهبندى کرد، ائتلافهايشان را، گرچه خود آن احزاب ممکن است همچنان همان احزاب بمانند. جايگاه واقعيشان را در مبارزه طبقاتى بايد بررسى کرد. منتها خود اين بتنهايى که نشد تحليل احزاب سياسى بنظر من. يا اين صحنه بينالمللى نقطه عزيمت را به ما ميدهد بتنهايى نميشود تحليل احزاب سياسى، مگر اينکه ما واقعاً توانسته باشيم جريانات اجتماعى را نشان بدهيم پشت اين. بحث من اين است و اين جريانات هم طبقاتى است.
بنظر من رقابت آمريکا و شوروى، شکافهاى دردون بلوک شوروى – شکافهاى درون بلوک غرب، اروپا و غيره، سوسيال دمکراسى، نيروهاى بومى کشورهاى مختلف، پان-اسلاميسم، ناسيوناليسم اينها جريانهايى هستند که ميشود اينجا نشان داد که نقش دارند در [تبيين] احزاب سياسى. مسأله بعد دوره انقلابى است که اين را ميشود نشان داد و به اين اعتبار موضعگيرى آنها در قبال مسائل اصلى مبارزه طبقاتى. بايد موقعيت اساسى طبقات زير سؤال رفته باشد تا ما بتوانيم احزاب را بر مبناى پاسخى که به اين سؤال ميدهند دستهبندى کنيم. در انگليس اين جواب نيست. در انگليس نبايد احزاب را بر مبناى مسائل اصلى مبارزه طبقاتى فقط بررسى کرد، يا آن را حتى اولويت داد، اصلاً براساس منافع خيلى داخلى بورژوازى. اصلاً بر مبناى استراتژى حل بحران از جانب بورژوازى با علم بر اينکه طبقه کارگر حرفى ندارد اينجا بزند و نبايد بزند. همه اينها موافقند و آنهم که زير سؤال نيست بحثشان چيز ديگر است. اينها را بنظر من بايد گفت و پايه اين چيزها را توضيح داد.
گفتم استنتاجهايى که من ميکنم يک جور دستهبنديهاى ديگرى از احزاب ممکن است بدهد حتى. بنظر من راه کارگر، مجاهد اينها در يک بلوک اند. بمعنى نيروهاى با گرايشات ناسيوناليستى. نميگويم اينطورى دستهبندى کنيم. بايد بگوييم ناسيوناليسم ايران از خودش اينها را بيرون داده و اين احزاب حالا بر مبناى فاکتورهاى ديگرى اين چيزها را پيدا کردند، اينطورى تقسيم شدند. بنظر من ناسيوناليسم راه کارگر قوىتر از رويزيونيسم آن هست. يک گرايش ايران آباد و ايران صنعتى است با توجه به سرمايهدارى دولتى، که اين را هم ميفهمد که کسى در دنيا از او حمايت نميکند الا اردوگاه شوروى. حزب توده اصلاً بحثش اين نيست. حزب توده ميگويد هيچ جريانى در دنيا از شوروى و از اين اردوگاه پيشرفت صلح و ترقى دفاع نميکند الا نيروهاى بومى طرفدار سرمايهدارى دولتى و طرفدار صنعتى شدن، مثلاً بر مبناى مثلاً غير کاپيتاليستى. بنابراين او از آن طرف ميآيد سراغ اين ولى اين دارد از اين طرف ميرود سراغ او. وقتى اين دو تا ميتواند منطبق شوند که بنظر من روسيه برسميت بشناسد، حمايتى که از اين جنبش ميکنند را با آزادى عمل اينها.
من ميخواهم بگويم اگر از سر گرايشهاى اجتماعى واقعى بگيريم به تبيين ديگرى از اين احزاب ميرسيم واقعاً سواى آنچه که خودشان بخودشان ميگويند، ولى عيناً همان چيزى است که در برنامهشان نوشتهاند. آن راجع به خودش ايدئولوژىشان را قبول نميکنند ولى برنامه سياسى راه کارگر عيناً همين را ميگويد. ميخواهم بگويم اتفاقاً برخلاف بحثى که اينجا شد از روى شعارها و سياستهايشان است که ميتوان شناخت دارد چکار ميکند ديگر. منتها شعار سياسى طرف چه است؟ ميخواهد سرمايهدارى دولتى درست کند، سياست خارجى شوروى را نپذيرد، در عين حال به رسميتش بشناسد، من ميگويم اين ناسيوناليسم قديمى بورژوازى ايران است که ديگر از بلوک غرب کنده، اميدش قطع شده، تشخيص داده که غرب پشت اين رفرم در اين جامعه نميرود. ولى تا ابد و آباد هر وقت ولش کنيد دوست دارد برود با مجاهد جبهه تشکيل دهد ديگر. براى اينکه آن هم بچه همان طيف است از همانجا بيرون آمده است. فرق پان-اسلاميسم بنظرم با مجاهد همين است اينجا. جريان پان-اسلاميستى يک جريان منطقهاى است، راه حل منطقهاى ميدهد، ناسيوناليستى نيست بلکه دنبال يک قدرت خيلى قوى بورژوازى محلى است. در صورتى که مجاهد يک جريان ناسيوناليستى است. وقتى نگاه ميکنيد ميبينيد که اتفاقاً اين سوسيال دمکراسى اروپا است که دستش توى جيب هر جريان ناسيوناليستى در هر کشورى است. احزاب محافظهکار و ريگانيستى هستند که ميروند پشت جرياناتى که اصلاً علقههاى ناسيوناليستى ندارند در آن کشورها. بنظر من ائتلاف سوسيال دمکراسى با مجاهد يا با بازرگان چيز تصادفى نيست يا با بختيار و نه با اعليحضرت يا با هر جريانى که ادعاى بينالمللى دارد، از جانب خود بورژوازى بينالمللى آمريکا دارد حرف ميزند.
اينها بنظر من فاکتورهايى است که در کل اينجا ميشد مطرح باشد. همانطور که گفتم اين "سند" آمپريک است و از يک طرف و ناقص است در مبانى. بنظر من خيلى از ماترياليسم تاريخى دور ميشود وقتى که راجع به احزاب سياسى حرف ميزند.
قسمت سوم ١٣:٠٧ دقيقه
من فکر ميکنم يک مقدار زيادى از توضيح امير انتقاد به يک ماترياليسم مکانيکى و شماتيکى بود که احتمالاً در چپ ايران رواج داشت. ولى من فکر کنم امير در بحثش در انتقاد به آن کلاً پايهاش را راجع به ماترياليسم تاريخى برميدارد. يعنى بنياد اقتصادى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى و غيره احزاب سياسى را در "سند" نميگويد و بعد در توضيحش همانطور که گفت به امکان وجودى اينها مربوط ميکند. يعنى يک ديناميسمى داريم براى حزب سازى که انگيزه نيروى محرکهاش را از يک مناسبات جهانى ميگيرد و در هر کشورى بستگى به ماتريالى که در آنجا هست احزاب بوجود ميآيد. من اينطورى نميبينم. بنظر من بدون کشورها اجتماع جهانيى وجود ندارد. همچنانکه بدون يک مقياس جهانى کشور مفهوم نبود به اين معنى. راستش فکر نميکنم اين دو تا را بشود به اين ترتيب از هم جُدا کرد ضرورت را گذاشت توى يکى و امکان را گذاشت توى ديگرى، يا ضرورت را گذاشت توى اين و امکان را گذاشت توى آن يکى.
بنظر من بررسى احزاب سياسى بررسى جريانات اجتماعى است – منتها ما بعنوان مارکسيست ميگوييم جريانات اجتماعى مَتنى بينالمللى دارند در عصر امپرياليسم - چيزى به اسم جريانات اجتماعى که فقط معنى کشورى داشته باشند معنى ندارد – يعنى هر جريان اجتماعى را در متن جهانى بايد بررسى کرد و همينطور چيزى که گفتم در اين "سند" غايب است و پاسخ ندادم، در دورههاى مختلف معنى دارند. جريانات اجتماعى در دورههاى مختلف تکامل تاريخ جهانى معانى مختلف بخودشان ميگيرند. اگر همان نهضتى که فرض کنيد براى دفاع از حقوق صنعتگران خُرد تشکيل شده بود که در زمان خودش احتمالاً حقوقى را مطالبه ميکرد که مترقى بود امروز ارتجاع محض است و بنابراين ميافتد در اردوگاه جهانيى که ارتجاع محض را نمايندگى ميکند ديگر. ميخواهم بگويم مفهوم دورههاى تاريخى از يک طرف و دوره انقلابى بمعنى اخص از طرف ديگر در بررسى احزاب لازم است. پس من ميگويم بحث احزاب، بحث بررسى جريانات اجتماعى در يک چهارچوب جهانى و در رابطه با يک تحليل تاريخى مشخص از اوضاع اجتماعى. دوره انقلابى يکى از آنها است دوره تکامل اقتصادى جامعه هم يکى ديگرش است. قبل از جنگ دوم جهانى يکى از آنها است بعد از جنگ دوم جهانى يکى ديگر از آنها است. اينها مفاهيمى است که جريانات اجتماعى به خودشان گرفتند. جريان اسلامى در الجزاير يک کارى کرده، کمک کرد فرانسه را بيرون کردند، يک پديدهاى بوده براى خودش امروز آن نيست. ما تاريخچهاش را نميخواهيم بگوييم ميخواهيم بگوييم جريان اسلامى بورژوازى به دست چه کسى افتاده و دارد چه نقشى انجام ميدهد.
ولى بالأخره بايد جريانى را در يک کشورى، يک جايى رصد کنيم يا يک جريان اجتماعى را رصد کنيم. بحث من اينجا سر گرايش و جريان نيست که يک مقدار بحث رفت اينجا. ما که احزاب مهم را ننوشتيم. ما همه احزاب را نوشتيم. بحث سر هر جور حزب سياسى است. ما پلاتفرم هر جور حزب سياسى را داريم ميدهيم نه فقط احزابى که به قدرت رسيدند يا به اپوزيسيون اصلى تبديل شدند. من منظورم از جريان وجود تمايلات اجتماعى در آن جهت است که از خودش حرکتهاى اجتماعى بروز داده است. اين حرکتها راجع به اقتصاد است، راجع به سياست است، راجع به فرهنگ است، راجع به ساختار ادارى جامعه است، راجع به مناسبات بينالمللى کشور است و غيره. اين جريانات راجع به اين چيزها نظر ميدهند و منافع اقتصادى معيّنى را نمايندگى ميکنند. منافع طبقاتى معيّنى را نمايندگى ميکنند.
خلاصه بحثم اين است که من آن بحث ضرورت و امکانى که امير منتقل ميکند به اين بحث، من اين متد را درست نميدانم. بنظرم ضرورتش ضرورت مبارزه طبقاتى است. چيزى جز مبارزه طبقاتى ضرورت پيدايش احزاب نيست. ما از بينالمللى بودن مبارزه طبقاتى اين نتيجه را نگرفتهايم که ديناميسم کشوريش را از دست داده، طبقات در کشور رأساً مقابل هم قرار نميگيرند مگر اينکه بعنوان شعبى از طبقات بينالمللى مقابل هم قرار بگيرند! هر دوى اينها براى ما يک معنى دارد. وقتى ميگوييد پرولتاريا طبقه جهانى است، يعنى در اين دوره از تمام کشورهاى جهان سر بلند ميکنند و منافع مشابهى دارند و به هم مرتبط ميشوند به درجات مختلف. يعنى ميتوانيم بگوييم در سال ١٩٥٠ در ايران جنبش کارگريش چه بوده، ميتوانيم اين را بگوييم. ولى جنبش دهقانى نميتوانيم بگوييم چون طبقه بينالمللى ديگر نيست. طبقهاى نيست که بطور بينالمللى بازتوليد شونده بوده، که در هر کشورى حتماً ما دنبال يک جنبش دهقانى بگرديم؟ بعضى جاها نداريم. پديده عصر قرن بيستم پيدايش طبقات جهانى مثل پرولتاريا است. ميگوييم جهانى يعنى همه جا هست و با گسترش سرمايهدارى همه جا پيدايشان ميشود. بنابراين ميخواهم بگويم چهارچوب بررسى اين جريانات، جهانى است نه محل شروع پيدايش احزاب و غيره.
به اين معنى بحث من اين است؛ ما بايد بياييم اگر احزاب سياسى را بخواهيم در ايران توضيح دهيم بايد بگوييم چه جريانات اجتماعى در ايران وجود دارد و داشته، يعنى نميتوانيم از ديروز شروع کنيم. بايد از يک دوره تاريخى مشخصى حرف بزنيم. ما ميتوانيم بگوييم جريانات و احزاب سياسى که متناظر با دوره بعد از جنگ دوم جهانى، ملى شدن صنعت نفت بودند و طبقات اجتماعى ايران را به هر حال در يک چهارچوب جهانى و در آن دوره تاريخى نمايندگى ميکردند، چه بلايى به سرشان آمد، در دوره اصلاحات ارضى و بعداً چه بلايى به سرشان آمد، انقلاب ٥٧ و بعداً به چه جريانات اجتماعى ديگرى رشد کردند يا به چه تبديل شدند يا چه موقعيت جديد اجتماعى پيدا کردند؟ همه اينها هم در هر مقطع معنى جهانى خودش را داشته است. جريان مصدقىها در مقطع صنعت نفت يک جريان ناسيوناليستى است که ناگزير است در مقابل امپرياليسم انگليس سر بلند کند، امروز جز نوکر امپرياليسم چيزى نميتواند باشد. اين تکامل سرمايهدارى در ايران اين را ببار آورده ديگر. ولى جريان ناسيوناليسم ايران است ديگر، ميتوانم آن را ببرم تا "ستار خان" ديگر. اين جريان ناسيوناليسم ايران که مطالبات بورژوايى را در ايران نمايندگى ميکرد در اين دوره فىالواقع پايه طبقاتى خودش را منتقل ميکند به خرده بورژوازى، بورژوازى از پشتش ميرود کنار. احزاب سياسى را اگر بخواهيم نگاه کنيم بنابراين جماعت ناسيوناليستى کمابيش جاى خودشان را در اقشار خرده بورژوا پيدا ميکنند.
روى خود ناسيوناليسم خيلى حرف دارم. بنظر من ناسيوناليسم را خيلى راحت مياندازيم کنار. ناسيوناليسم بنظرم خميره تمام صحنه سياسى ايران را تشکيل ميدهد. براى همين است که ميگويم خيلى مهمتر از رويزيونيسم، خيلى مهمتر از پان-اسلاميسم، خيلى مهمتر از هر چيزى، داريم از ناسيوناليسم بورژوايى در ايران حرف ميزنيم و احزاب متعددى که اين به آنها ميدان داده است. اين ناسيوناليسم با رفرميسم بعد از بينالملل ٣ در يک مقطعى با رفرميسم روسى قاطى شده که رفرميسم است واقعاً. يارو ميگويد آقا جان دولت را بياور بگذار وسط صحنه اقتصاد عقبماندگيت را جبران کن ديگر. بخواهيد به نيروى بازار بسپريد نميشود. به طبقه کارگر هم بايد به اين شيوه يک آوانسى بدهيد تا آن هم بيايد براى شما کار کند. اين رفرميسم است. يک جريان رفرميسم بورژوايى در ايران وجود دارد که مشابه آن در حزب دمکرات آمريکا هم هست، در حزب کارگر انگليس هم هست. اين در ايران خودش را به صورت سوسيال دمکراسى نشان نداده، تقصير کسى نيست، بصورت گرايش پرو-روسى نشان داده. رفرميسم بورژوايى در ايران.
بنظر من مجاهد يک جريان اسلامى- ناسيونايستى است، يک ناسيوناليسم اسلامى را نمايندگى ميکند. در طبقهبنديش در کنار جريانات ناسيوناليستى در ايران قرار ميگيرد. بنظر من جمهورى اسلامى يک جريان ناسيوناليستى نيست، عليه هويّت ايرانى بورژوازى ايران است. داريم ميبينيم بچشم که عليه هويّت ايرانى بورژوازى ايران است و يک جريان ناسيوناليستى نيست. دعوايش را هم با آن ميبرد يک جاى ديگر. دعوا را ميبرد سر خدا و سر مالکيت و غيره. در يکى از تبليغات جمهورى اسلامى اين نيست که "اينها به ايران خيانت کردند"، که "اينها کسانى بودند که به مصدق خيانت کردند" مگر اينکه يک روزى در حاشيه يک روزنامهاى کسى بنويسند. تمام بحثشان اين است که "اينها مُلحد هستند، اينها عليه کارگر و اينها عليه اسلام و اصلاً عليه دنيا هستند هر جا اينها را گير بياويم ميزنيم". در صورتى که مجاهد اين را ميگويد به ما. جمهورى اسلامى به حزب توده ميگويد نوکر شوروى و جاسوس و غيره، مجاهد به حزب توده ميگويد "خائن به دکتر مصدق و قاتل، کمک کرد که دکتر فاطمى سرش را ببرند". اين که دکتر فاطمى را قبول ندارد اصلاً. ميخواهم بگويم ما در ايران با جريانات ناسيوناليستى طرفيم، با جريانات غير ناسيوناليستى طرفيم. و هر کدام از اين گرايشات جناحهاى راست و چپ خودش را ببار آورده در دل انقلاب ٥٧. بنظر من مجاهد يک دوره کوتاهى روى توهمّاتش به جناح راست جريان مذهبى، فکر کرد با او است، بعد ديد نخير! بعد ديد واقعاً علايقش به جبهه ملى است ديگر. در همين جريان مذهبى رفت سراغ بنى صدر، رفت سراغ طالقانى، رفت سراغ جناح جبهه ملىچى جريان اسلامى و با آنها مؤتلف شد. براى اينکه فرزند همان طيف است. حال اينکه جريان اسلامى سرش را ممکن است برساند به سيد جمالالدين اسد آبادى، يا ميخواهد نسل خودش را برساند به آن.
ما داريم اَشکال بروز مطالبات بورژوا-ناسيوناليستى احزاب سياسى در ايران را نگاه ميکنيم و هر کدام اينها کاربست خودش را دارد. بنظر من راه کارگر حاصل گرايش ناسيوناليستى در تلفيق با رفرميسم بورژوايى در ايران است، که بنظر من امروز فقط روسيه نمايندگيش ميکند. اگر فرقى دارد با حزب توده، اين است که حزب توده يک جريان ناسيوناليست نيست. ايرادى که راه کارگر [... ميگويد] شوروى بايد از صلح و از خودش و از هر چه دفاع کند، من هم مخلصش هستم دفاع کند. من هم بودم همين کار را ميکردم. يعنى در کشور خودم از خودم دفاع ميکردم، ميرفتم معامله ميکردم و آن کسى که همعقيده من است آنجا برايش مبارزه ميکرد ديگر. حرفش اين است. شما ميآييد اينجا نوکر جمهورى اسلامى ميشويد، ميرويد فلان و فيسار ميشويد. اين نيست، اين خط مارکسيستى نيست، خط کمونيستها اين نيست کمونيستها بايد بيايند عليه بورژوازى مبارزه بکنند، همان کارى که ميگوييم.
حزب توده الآن زير فشار است از طرف جريانهاى چپتر از خودش (به يک معنى ناسيوناليستتر از خودش) که نشان دهد ناسيوناليست است، نشان دهد منافع ايران را در نظر دارد. در ادبيات راه کارگر هيچ چيزى جز يک ايران آباد بچشم نميخورد بنظر من. تعلق خاطر راه کارگر به شوروى دنباله تعلق خاطر تمام ناسيوناليسم کشورهاى تحت سلطه بلوک شرق است، بتدريج هم دارد ظاهر ميشود. ممکن است در راه کارگر ظاهر نشود، ولى فراکسيونهاى وحدت کمونيستىاش را هم داريم ديگر. بنظر من "وحدت کمونيستى" و "راه کارگر" متعلق به يک گرايش ناسيوناليسم بورژوايى رفرميستى ايران است که اين يکى فقط شوروى را قبول ندارد ديگر. تمام استدلالها و منطق اقتصادى و تفکر سياسىشان يکى است. منتها وقتى شوروى را قبول ندارد طبعا شيوه "حزب" و "هژمونى" و اينها که تداعى ميشود اصلاً با استالينيسم و اينها را قبول ندارد ديگر. به نتايج ديگرى رسيده است ولى افق اقتصادى- سياسى "راه کارگر"، "وحدت کمونيستى" و خواستگاه تاريخىشان و جبههبنديهايشان اين است که هر دوى آنها به مجاهد "بفرما" ميزنند ائتلاف تشکيل دهند نيروهاى ملى را فرابخوانند و بالأخره جلوى رژيمهاى آمريکايى بايستند ديگر.
بنابراين من اينطورى ميبينم که عنصر اساسى که در تحليل احزاب سياسى در ايران مهم است، اين است که بفهميم چه روندها و جريانات اجتماعى در ايران وجود داشتهاند که آنقدر از اعتبار جهانى برخوردار بوده، آنقدر پايه جهانى ميتوانست داشته باشد که باقى بماند و خودش را مرتبط بکند با گرايشات جهانى بورژوازى که بماند و امروز اينها دارند چکار ميکنند؟ با اين حساب من به يک دستهبندى ديگرى ميرسم. گفتم راجع به راه کارگر و حزب توده هم به اين معنى به اختلاف عميق بين اينها قائل هستم. بنظر من راه کارگر مثال مجارستان است. حتى کادارش هم، او هم با پلاتفرم کمونيسم ملى آمد سر کار. منتها او ليبرالها را زد. گفت من از کمونيسم ملى ميخواهم نه ليبراليسم ملى. برو کنار که من بگيرم و ببندم و تک-حزبىاش کنم، ولى "کمونيسم مجارستانى" ديگر! الآن ديگر اينقدر زير پرچم شوروى سينه نميزند. گفت طرف رومانيايى است ولى نوکر سياست خارجى اينها نيست.
بنظرم "راه کارگر" يک پديده ملى در کمپ رويزيونيسم است. کمپ رويزيونيسم را قبول دارم، من نميگويم راه کارگر را نبايد جزو نيروهاى رويزيونيسم مدرن شمرد. ولى نيروهاى "رويزيونيسم مدرن" يک اردوگاه ملى دارند در خودشان همين امروز. بارها مبارزه کردهاند و احزابشان را بيرون آوردهاند و سعى کردند کشورهايشان را بدست بگيرند. الآن هم دارند ميکنند. در ايران شده اقليت و راه کارگر. تا ديروز شايد کل "چريک فدايى" بود ولى دعوا انشعاب انداخته بين اينها.
خلاصه حرف من اين است، اينطورى نيست که بياييم ببينيم احزاب سياسى در ايران چه است و چه منافعى بر آنها منطبق شده. من ميگويم بياييم جريانات اجتماعى طبقات را ببينيم. پيدايش احزاب سياسى کارگرى يک چيز جديدى است. صحنه سياست ايران در دست بورژوازى و خرده بورژوازى بوده براى مدت طولانى و فئودالها. احزاب فئودال ديگر نداريم تمام شد و ميتوانيم بگوييم چرا نداريم. احزاب بورژوا و خرده بورژوا چه بسرشان آمده و چه گرايشاتى در اين طبقات حاکم بوده، با چه افقهاى اقتصادى سياسى؟ و اين احزاب الآن چه آرايشهاى جديدى به خودشان گرفتهاند؟ من ميگويم اگر درخت تکامل احزاب سياسى ايران را بنويسيد، مينويسيد جبهه ملى زيرش مينويسيد مجاهد، راه کارگر، چريک فدايى و سازمان پيکار و... اينها گرايشات ناسيوناليستى اند. آن طيف چپش است اين طيف راستش است. و مبارزه عليه ناسيوناليسم اينها که در آخرين شکل بصورت اعتقاد بورژوازى ملى خودش را نشان داد مدتى طولانى مبارزه برده است. هميشه جناح چپ رو-به-کارگر ناسيوناليسم توانسته خودش را به درجاتى بکَند و بياورد توى جنبش کارگرى. و کمونيسم ايران از جريانات چپ ناسيوناليسم ايران جدا شده، بنظر من از هيچ جاى ديگرى جدا نشده.
قسمت چهارم ١٤ ثانيه
من حرف رضا را قبول دارم در مورد ايرادش. منتها بحث من سر کمونيسم ملى است نه ناسيوناليسم. راه کارگر نماينده کمونيسم ملى است. ممکن است کمونيستهاى ملى هم به شوروى نگويند اصلاً عيبى دارد. بحث من سر اين بود.
اصل اين مطلب شفاهى است. اين متنى است از روى نوار جلسه توسط دنيس مير (آزاد) پياده شده است. ٨ر٧ر٢٠٠٩
hekmat.public-archive.net #3963fa.html
|