Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

کنگره دوم حزب کمونيست ايران
گزارش کميته مرکزى، موقعيت و دورنماى حزب

متن پياده شده از روى نوار



رفقا قصد من اينجا اين است که تصويرى از موقعيت فعلى و دورنماى حزب کمونيست ارائه بدهم. منتها قبل از اين بايد اين را روشن بکنيم که در يک چنين تصويرى چه شاخصها و معیارهايى را بايد ملاک قرار دهيم. يعنى موقعيت و دورنماى حزب را بر حسب چه چيزى ميخواهيم بيان کنيم.

بين ما رويه اى مرسوم بوده - شايد اجتناب ناپذير و يا شايد هم اجتناب پذير - و آن هم اين بوده که از زاويه‌اى درونى به حزب نگاه ميکرديم و گاه شعارهايى را تعيين ميکرديم که به حلقه‌هاى اصلى معروف ميشدند مثل کارگرى کردن حزب، و يا سبک کار کمونيستى يا مسأله ابزارسازى در تشکيلات و ابزار تشکيلاتى ساختن، اينها گاهى به يک شاه کليدهايى در ذهن ما تبديل ميشدند که گويا نفس انجامشان حلقه تکامل بعدى حزب است و به يک نوع به اصطلاح اکسير معجزه‌آسايى که ما را به خودى بخودى به پيش ميبردند، تبديل ميشدند. من ميخواهم که بحث امروز اين حالت را پيدا نکند و بر عکس ميخواهم يک تصوير عينى و بيرونى و خارجى از موقعيت و دورنماى حزب ارائه دهم. به اين معنى بحث‌هايى را هم که در گذشته ميکرديم، فى‌الواقع آنها هم ناشى از يک تصور عمومى از حزب بودند و وجوهى از فعاليت‌هاى مورد احتياج حزب بودند که شايد به دليل تأکيد يک جانبه بر آنها و يا به دليل اينکه فرض ميشد که يک افق همگانى و مشترک وجود دارد طورى بيان ميشدند که يک حالت يکجانبه پيدا ميکردند. مسأله اما اين است که به جاى يک تصوير درونى از حزب، به جاى قضاوت حزب بر اساس شعارهايى که حزب براى خودش تعيين کرده است و يا بر حسب استنباطى که حزب از خودش و اهداف و آرمانهايش دارد، يک تصوير عينى و اجتماعى از حزب کمونيست به دست دهيم. من اين را به شيوه ديگرى بيان ميکنم براى اينکه منظور خودم را از اين تصوير عينى روشن‌تر بيان کنم.

ما وقتى به تاريخچه حزب بلشويک نگاه ميکنيم، شاهد پروسه‌هايى در جامعه روسيه هستيم که حزب بلشويک در آنها نقش ايفا ميکند. ميبينيم که حزب بلشويک در اَشکالى محصول اين پروسه‌ها است و در اَشکالى روى اين پروسه‌ها تأثير ميگذارد. در مجموع براى نمونه ميگوييم که اولين جريانات کمونيستى در روسيه به اين شکل به وجود آمدند، گروه آزادى کار به وجود آمد با خلقيون به جدل پرداختند، همزمان طبقه کارگر روسيه از نظر کمّى در حال رشد بود، اين ايده‌ها به آن طبقه نزديک شدند و جريانات کمونيستى، به زبان آن موقع سوسيال دموکراتیکى، را شکل دادند، اين جريانات به تدریج آگاهى طبقاتى را به درون طبقه کارگر بردند و اضافه کردند. در عين حال انقلاب ١۹٠٥ اينها را به لحاظ عملى به طبقه کارگر نزديک کرد و از اين دوره به بعد با يک سوسيال دموکراسى کارگرى روبرو هستيم که عقايد بورژوايى را نقد کردند، آلترناتيوهاى بورژوايى را براى جامعه روسيه رد کردند و غیره.

ما اين سير را در مجموع خودش به نحوى که حزب بلشويک هم جزئى از آن تصویر باشد ادامه ميدهيم و بالأخره ميگوييم که در سال ١٩١٧ به اين ترتيب و تحت تأثير این شرايط عينى و این تلاش نيروى فعاله، حکومت کارگرى در روسيه بر پا شد. ما بر نميگرديم ببينيم آنها به خودشان راجع به مراحلى که در پيش داشتند چه ميگفتند، چطور خودشان را بسيج کردند، چگونه خودشان را فورموله کردند. ما با يک تصوير عينى از خارج به آنها نگاه ميکنيم و ميگوييم که اين روندهاى اجتماعى با شرکت بلشويکها، با شرکت کمونيست‌هاى روسيه به اين ترتيب طى شد. شکست‌شان را هم همینطور بیان میکنیم. ميگوييم فشار بورژوازى بين‌المللى، وجود آنحرافاتى در اين و يا آن جنبه تئورى آنها، ضعف عملى آنها، مناسبات نادرست درون تشکيلات آنها و يا هر تصوير ديگرى که داريد، مجموعا جامعه روسيه را ناتوان کرد از اينکه انقلاب خودش را آنطورى که ميخواست به نتيجه برساند.

بحث من امروز در اين رابطه است. ميخواهم براى يک لحظه خودمان را در سال ١٣٧٠ و يا ١٣٨٠ شمسى و به عنوان کسى که از موضع يک انقلاب پيروزمند ميخواهد راجع به ایران حرف بزند، قرار بدهيم. فرض کنيد که حکومت کارگرى تشکيل شده و شما داريد براى کسى که سؤالِ "چه شد که حکومت کارگرى در ایران بر قرار شد" را در مقابل شما قرار ميدهد و شما داريد براى او توضيح ميدهيد.

شما در جواب نميگوييد که حلقه اول برنامه بود و حلقه بعدى سبک کار کمونيستى و بعدش هم مسأله ابزار سازى! ما ميگوييم که طبقه کارگر در جامعه ایران در سالهاى بعد از اصلاحات ارضى بشدت رشد کرد و به يک طبقه اصلى اجتماعى تبديل شد، افکار کمونيستى به این ترتيب وارد جامعه شد، نخستین تشکلهاى کمونيستى به اين صورت بوجود آمدند و توانستند به اين صورت خودشان را از بورژوازى و تفکرات بورژوايى خلاص کنند، به اين صورت توانستند سنّت‌هاى خودشان را جا بيندازند، در دل اين انقلابها به درجه‌اى توده‌اى شدند، اولين حزب سياسى کمونيستى کارگرى به این شکل بوجود آمد که براى مثال ضعفش در بافت کارگريش بود و در طول این پروسه کارگرى شدند و طى يک مبارزه معيّن سياسى طبقه کارگر توانست قدرت را به دست بگيرد. و يا بطور خلاصه طبقه کارگر ایران توانست در طى يک پروسه معيّن به ملزومات لازم به عنوان يک جريان سياسى قوى که بتواند در جامعه ابراز وجود کند، دست پيدا کند و بعدش هم در يک تلاقى انقلابى قدرت را به دست بگيرد. به اين ترتيب شما در مجموع روابط اجتماعى حزب را توضيح ميدهيد و کارى که من اينجا ميخواهم بکنم اين است که به جاى سال ١٣٧٠، هم اکنون به خودمان از اين زاويه نگاه کنيم. تمام آن چيزهايى که در آنموقع ميگوييم که بوجود آمدند که اين انقلاب معيّن انجام شد، همين الآن بگوييم که آنها بايد بوجود بيايند تا يک انقلاب اجتماعى و حکومت کارگرى در ایران برقرار شود. اينجا ما بايد خودمان را در يک متن اجتماعى بررسى کنيم. بايد خودمان را در رابطه با پروسه‌هايى بررسى کنيم که تکاملشان و جلو رفتنشان در رابطه با امر انقلاب اجتماعى در ایران (تا آنجا که در مقياس محدود حرف ميزنيم) و تشکيل يک ديکتاتورى کارگرى و حکومت کارگرى کمک ميکند و يا براى هر چه که هدف مشخص خودمان تعریف ميکنيم. به اين معنى است که ما ميآييم و به حزب کمونيست ایران و موقعيت و دورنماى آن در رابطه با مجموعه روندهاى اجتماعى‌اى که به امر انقلاب اجتماعى کمک ميکند و يا روندهايى که از انجام انقلاب اجتماعى ممانعت میکنند، نگاه ميکنيم و ميگوييم که در کجاى اين پروسه تاريخى هستيم و در کجاى آن تاريخى قرار داريم که بعداً تعريف خواهيم کرد. کدام روندها به نفع ما عمل ميکنند و کدام روندها به ضرر ما. ما چگونه توانستيم خودمان را با امر انقلاب اجتماعى متناسب بکنيم و روى اين روندها تأثير اگاهانه و مثبتى بگذاريم. من اينها را به عنوان مقدمه گفتم به اين دليل که ميخواهم چيزى فراتر از اينکه ما حلقه اصلى در تکامل حزب را چه ميدانيم بگويم. من ميخواهم اگر امکانش باشد از يک جهانبينى و يک نگرش عمومى در باره وضعيت مبارزه طبقاتى، يک نگرش عمومى در مورد اوضاع حزب کمونیست بگوييم. و فکر ميکنم که عناصر اين نگرش در طول دو سال و نيم قبل در حزب کمونيست ایران به شدت تقويت شده و رفقاى زيادى اين نگرش را مجموعا در خودشان دارند و روى آن فکر کرده‌اند.

مسأله اساسى به نظر من اين است: آیا حزب کمونيست ایران در مجموعه روند پا به ميدان گذاشتن طبقه کارگر در ایران، مستقل شدن عقايدش، مستقل شدن سياست‌هاى طبقه کارگر و قدرتمند شدن عملى طبقه کارگر، چه نقشى را دارد ايفا ميکند؟ و يا حزب کمونيست ایران در تاريخ دوره خودش چه تأثيرى به نفع قدرت‌گيرى طبقه کارگر و به نفع انقلاب اجتماعى طبقه کارگر چه در ایران و يا در يک مقياس جهانى میگذارد؟

به اين ترتيب ميخواهم به جاى يک تصوير مجّرد، از يک تصوير تاريخى و مشخص از حزب کمونيست ایران بحث کنیم. به جاى يک تصوير درونى يک تصوير بيرونى و ابژکتيو و عینى از حزب کمونیست ایران و وجود عينى و مکان اجتماعى حزبمان بحث کنيم به اين منظور که بفهميم چه کمبودها و نقطه ضعفهايى داريم، چه دستاوردهايى را داشته‌ايم؟ تا چه حد توانسته‌ايم چيزى را تثبيت کنيم؟ تا چه حد چه چيزهايى را به پيش رانده‌ايم و تا چه حد و توسط چه چيزهايى به عقب رانده شده‌ايم؟

اينها را به عنوان مقدمه بحث گفتم و الآن بحثم را روى اين ميبرم که در اين موقعيت فعلى که میخواهد به سَمت انقلاب کارگرى چه در ایران و يا در سطح جهان برود ما با چه موانعى روبرو هستيم. واقعا اگر کسى امروز بخواهد بعنوان يک کارگر، بعنوان يک کمونيست، بعنوان يک عضو حزب کمونيست در ایران و يا هر جاى ديگرى به اين فکر کند که چرا انقلاب اجتماعى به وقوع نميپيوندد، چه تصويرى در ذهن او وجود دارد؟ چرا هم اکنون حکومت کارگرى برقرار نيست و چه چیزى مانع از این است که انقلاب کارگرى در جهان رخ بدهد؟

در ادبيات ما، معمولا در توضيح مسائل کمونيستى به ادبيات يک دوره مشخص در جنبش کمونيستى رجوع ميکنيم، به دوره مارکس و لنين و يا به مجموعه‌اى از ادبيات در اواخر قرن پيش و اوايل قرن حاضر و سعى ميکنيم فرمولبنديها و ذهنيت خودمان را با مقولات اين دوره‌ها توضيح بدهيم.

يک چيز اساسى از آن دوره که هم اکنون به شدت فرق کرده اين است که تصوير نزديک بودن و نزدیک دیدن انقلاب اجتماعى کارگرى است که به شدت عوض شده است. در اوايل قرن بيستم، انقلاب کارگرى يک پديده بسيار ملموسى به نظر ميآمد. قدرت‌گيرى احزاب کمونيستى و رشد سازمانهاى کمونيستى و نقش آنها در حيات سياسى جوامع يک پديده کاملا طبيعى و مقدور به نظر ميآمد. کارگران به طور عملى افقشان خوشبينانه است. امروز که به اوضاع نگاه ميکنيم متوجه ميشويم که اينطور نيست. يعنى در رابطه با مجموعه امر انقلاب اجتماعى از هر کسى اين سؤال را بپرسيد که انقلاب کارگرى در ایران یا در جهان در چه وضعیتى است، یک تصویر خوشبينانه، در دسترس و قابل امکان را ترسیم نمیکند. ميگويد مسائل و مشکلات زيادى وجود دارند. حتى ميگويد که ابهامات زيادى وجود دارد. من فکر ميکنم بايد از همينجا شروع کرد. بايد دید که اين مسائل و مشکلات طى چه روندهاى واقعى میخواهد حل شود. و اگر اين روندها را ترسيم کنيم آنوقت بايد به خودمان بگوييم که با اينها چکار خواهيم کرد و چه نقشى در اين روندها داریم.

اولين واقعيت اين است که شرايطى که امروز ما در آن بسر ميبريم، شرایطى که به نظر ميآید انقلاب اجتماعى پس رفته، به نظر ميآید جنبش کمونيستى به درجه زیادى ناتوان‌تر از اوايل قرن است. جنبش کمونيستى و انقلابى که ما از آن صحبت میکنیم، به نسبت دوره مارکس و يا لنين دورتر به نظر ميرسد، حاصل يک چند دهه تحول تاريخى است که در جوامع مختلف بوجود آمده. اين تجارب و اين پروسه تاريخى را ما بايد بالأخره هضم کنيم و بايد بفهميم که چه اتفاقى افتاده تا بتوانيم با آن کارى کنيم.

مارکسيستها با يک اعتقاد ايدئولوژيک ميگويند که انقلاب اجتماعى کارگرى يک امر اجتناب ناپذير است و از هر مارکسيست جدّى و متشکلى که بپرسيد به شما ميگويد که پيروزى نهايى طبقه کارگر قطعى است. اما گمان نميکنم که در این دوره بتوانيم از اين قطعيت ايدئولوژيک و از اين تعریف ايدئولوژيک به سادگى فراتر برويم بدون اينکه بگوييم يک چيزهاى جدّى‌اى بايد تغيير کنند. و گرنه اين اجتناب ناپذير بودن يک حرف ايدئولوژيک عمومى است و ممکن است که در طول عمر چند نسل بعد از ما هم وصال ندهد.

بنابراين بايد برگرديم و ببينيم که مسائل چیست؟ چه چيزهايى تصوير انقلاب جهانى را کدر کرده و از کجا بايد شروع کرد؟

اولين واقعيتى که مشاهده ميکنيم اين است که در برابر مارکسيسم متشکل و رو به انقلاب اوائل قرن، مارکسيسمى که با دست باز به انقلابات اروپا نگاه میکرد، ما امروز با يک مارکسيسم واقعا موجود، یک مارکسیسم در گیومه واقعا موجود، با يک جنبش کمونيستى واقعا موجود که بر خلاف ميل ما به آن کمونيسى میگویند، مواجه هستيم که هيچ نشانه‌اى نه از انقلاب اجتماعى و نه از تئورى انقلابى مارکس دارد.

به طور واقعى در طول اين چند ده سال جريانات متعددى که منافع کارگرى را نمايندگى نميکنند، انقلاب کارگرى را نمايندگى نميکنند، به طور جارى مبارزه کارگرى را سازمان نميدهند و منافع عاليه طبقه کارگر را پيش رو ندارند به اسم "کمونيسم واقعا موجود" در دنیا دارند فعاليت ميکنند. رويزيونيسم روسى، چينى، اَشکال مختلف تروتسکيسم، انواع و اقسام آنارشيسم و ليبراليسم چپ در جهان به اسم کمونيست فعاليت ميکنند که احزاب و جريانات خودشان را دارند. هيچ کدام از اينها انقلاب اجتماعى پرولترى را براى کارگرى که هدفش را انقلاب اجتماعى قرار داده نمايندگى نميکنند.

به يک معنى افکار بورژوازى، افکار مدافع مالکيت خصوصى، افکار مدافع وضع موجود و همينطور اَعمال مدافع وضع موجود، اَعمالى که وضع موجود يعنى انقياد طبقاتى را ابقا ميکنند دارند به اسم کمونيسم تبليغ و عملى ميشوند. اينها مانع مبارزه طبقاتى شفاف و زلال طبقه کارگر هستند. اينها نيروهاى ذخيره‌اى براى به سازش کشاندن طبقه کارگر در مبارزه طبقاتى هستند. يک رويزيونيسم وسيع بعضا اردوگاهى (عمدتا اردوگاهى) و جهانى، يک روايت عمومى بورژوايى از مارکسيسم که يک پايه مادى، طبقاتى و اقتصادى معيّن هم پيدا کرده است، امروز در جهان وجود دارد که حتى کارگر را از مارکسيسم فرارى ميدهد تا چه رسد به اينکه فقط مانع فعاليت کمونيستها شده باشد.

اولين مشاهده ما بنابراين وضعيت نابسامان جنبش کمونيستى واقعا موجود است. اين جنبش اسير و تحت‌الشعاع گرايشات رويزيونيستى است. عمل و فکر کمونيستى، عمل و فکر انقلاب کارگرى تحت‌الشعاع منافع بورژوايى در اَشکال مختلف آن است. تئورى انقلاب اجتماعى امروز به آن روشنى، که در اوايل قرن بود، نیست. در اوايل قرن به سادگى ميشد از صحّت، اصوليّت و کفايت تئورى انقلاب اجتماعى صحبت کرد. حداقل از روى آنچيزى که ما ميخوانيم اينطور حس ميکنيم. امروز به سادگى نميشود پرچم تئورى انقلاب اجتماعى را بلند کرد و دو روزه به ١٠ نفر ثابت کرد که اين تئورى انقلاب اجتماعى است. اين هم ميشود يکى از ديدگاههاى مارکسيستى در کنار چندين ديدگاه شبه مارکسيستى که اينها هم به سهم خودشان چيز ديگرى را به خورد طبقه کارگر ميدهند. به اين معنى تئورى مارکسيسم از طرف رويزيونيسم زير فشار است. عمل مارکسيستى از طرف رویزیونیسم زير فشار است و خود طرح يک کمونیسم متفاوت با يک مانع جدّى رويزيونيسم روبرو است.

از طرف ديگر اتفاقات ديگرى افتاده است که خود تئورى انقلابى مارکسيسم را، آنطورى که ما در اوايل قرن مشاهده ميکنيم، براى شرايط امروز نا کافى ميکند.

جهان چندين ده سال رشد اقتصادى کرده، تنوعات سياسى زيادى را به خودش پذيرفته، در اَشکال فرهنگى تفاوت کرده، بافت طبقاتى جوامع بشدت تغيير کرده، برخى از اَشکال ستمکشى مبانى مادى جديدى پيدا کرده است و تئورى مارکسيستى حتى آنجايى که ميخواهد اصولى باشد، کمابيش تئوريها و فورمولاسيون‌هاى اوايل قرن را تکرار ميکند. امروز تقريبا روشن است که مارکسیسم اصولى بنا به تعريف و يا بطور خودبخودى در این موقعيت قرار ميگيرد که شکل و شمايل يک جريان مذهبى متعصب را به خودش بگيرد که ميخواهد فرمولهاى خودش را به زور تکرار کند. ميخواهد بگويد که اين درست است. به اين ترتيب در باره دولت، در باره مبارزه طبقاتى، در مورد ستمکشى و مبانى اقتصادى استثمار اقشار مختلف و غیره حرف ميزند و گويى که فورمول‌هايش مال انتهاى قرن بيستم نيست، فرمولهاى اوايل قرن است. اين يک ضعف مارکسیسم است. اين ضعف است و نه انحراف. اين يک عقب‌ماندگى مارکسیسم اصولى است حتى وقتى که داريم از مارکسیستهاى اصولى حرف ميزنيم.

يکى از مشکلاتى که به اين ترتيب نميشود با آن انقلاب اجتماعى را به جلو راند، اين است که مارکسیسم خودش در بدنه و پيکر کار شده فعلى‌اش هنوز براى توضيح مسائل جديد يک مقدار ناکافى است؛ جنگ اتمى به کجا خواهد کشيد؟ سؤالى است که ذهن بخش مهمى از مردم جهان را به خودش مشغول کرده است. بيکارى در اين سطح وسيع و ساختارى شده در اروپا را چه کار بايد کرد؟ ما ميگوييم که مبارزه طبقاتى هست ولى اين مبارزه طبقاتى چه نوع سازماندهى و چه نوع دخالتگرى را از قشر وسيع بيکارانى که الزاما همه آنها خاستگاه پرولترى ندارند ايجاب ميکند؟ معلمان اخراجى، کارمندان عمومى و بخش خدمات که اخراج شده‌اند چه کار بايد بکنند؟

بحران اقتصادى اَشکال جديدى به خودش گرفته، تقسيم جهان دارد دوباره به اَشکال جديدى مطرح ميشود. در دل همين بحران انقلابات تکنولوژيکى عظيمى اتفاق افتاده که نشان داده است که سرمايه‌دارى دارد يک بار ديگر نيروهاى مولده را به یک سطوحى جلو ميبرد. اينها همگى بطور عينى باعث شده‌اند که عده زيادى از متفکرين و کادرهاى جنبش کمونيستى جهانى به خاطر ابهام در توضيح وضعيت موجود، اين صف را ترک کنند.

بنابراين امروز يکى از مسائلى که مارکسيستهايى مثل ما که ميخواهند انقلاب کارگرى را سازمان بدهند در يک مقياس بين‌المللى و به تبع آن در يک مقياس کشورى، اين است که تئوريشان چقدر ميتواند به طور فورى ابزار توضيح مسائل مبارزه طبقاتى و متشکل کردن طبقه کارگر باشد. در اوايل قرن به سادگى ميبينيم که چطور لنينيسم تئورى مارکسيسم را به تناسب قرن جديد نو ميکند و همان ايده‌ها را زنده ميکند و در اَشکال جديدى واقعيات زمان خودش را توضيح ميدهد. در دوره ما، مارکسيسم حتى در توضيح واقعيت زمان خودش ضعف دارد. پديده‌اى مثل اسلاميّت مطرح ميشود، يک حکومت را بدست ميگيرند و يک منطقه را به تفرقه ميکشاند و هنوز اين مارکسیسم يک گوشه‌اش دارد اين را به بورژوازى تجارى دهات اطراف ورامين ربط ميدهد و يک گوشه‌اش ميخواهد بگويد که اينها دارند راه رشد غير سرمايه‌دارى را طى ميکنند. تحليل مارکسيستى از عروج دوباره مذهب کجاست؟ مارکسيستها به يک چنين تحليلى براى مثال احتياج دارند. ستمکشى زن را مثال بزنیم. ستمکشى زن در اوايل قرن که واقعا زن هنوزبه طور جدى وارد توليد اجتماعى نشده بود به عنوان نيروى کار ارزان به اين شکل و يا آن شکل به کار گرفته ميشد، اَشکالى داشت و اين توضيح داده شده است و امروز هم اساسا ستمکشى زن ریشه‌اش همان است و آن را مثل قبل توضيح ميدهيم. ولى امروز اَشکال جديدى از موقعیت فرودست زن در جامعه سرمايه‌دارى بوجود آمده است که مارکسيستها هنوز نتوانسته‌اند پاسخ خودشان را به آن بدهند. اين باعث شده که جنبش زنان در مبارزه بر عليه ستمکشى، مارکسيستها را مؤتلفين قابل و قادرى نبيند و از آنها کنار بگيرد و به طور واقعى عرصه توضيح اينکه چرا زن در جامعه سرمايه‌دارى ستم ميکِشد به دست جريانات فمينيست افتاده است. این هم یک واقعیت است.

مبارزات ملى و استقلال‌طلبانه را نگاه کنيم. در اوايل قرن معلوم است که مبارزه استقلال‌طلبانه يعنى چه. ولى امروز به سرعت ميبينيم که بخش زيادى از اين مبارزات تحت تأثير رقابت‌هاى بين‌المللى امپرياليستها قرار ميگيرد و جرياناتى که بر عليه نوع معيّنى ازامپرياليسم مبارزه ميکنند تعلقات اردوگاهى پيدا ميکنند، و اين تصوير خيلى‌ها را از مبارزات ملى و استقلال‌طلبانه در جهان امروز مخدوش ميکند.

نمونه‌ها زياد هستند و من ميخواهم بگويم که تئورى مارکسيسم که ما الآن روى آن دست ميگذاريم، آنقدر کار شده نيست یا نسل جديد مارکسيستها نتوانسته‌اند و قدرت اين را نداشته‌اند که آنچنان روى اين تئورى کار بکنند طورى که بتوانند راه انقلاب اجتماعى که هدفشان است را بروشنى نشان بدهند. اين يکى از موانعى است که گريبانگير اين وضعيت فعلى ماست و فردا که براى کسى توضيح ميدهيم که چطور شد که انقلاب کارگرى انجام گرفت، بايد توضیح بدهیم که چطور شد از اين وضعيت بيرون آمديم.

واقعيت ديگر اين است که مارکسیسم واقعا موجود، کمونيسم واقعا موجود، بخش اعظم جرياناتى که به خودشان ميگويند کمونيست، و بخش اعظمى از کارگران به آنها ميگويند کمونيست، سازمانهاى سازمانده يک انقلاب کارگرى به معنى اخص نیستند، حتى آنجايى که انقلابى و مبارزند. کمونيسم را ميبينيم که به طور جدى به ايدئولوژى و تشکل مبارزات رهايى‌بخش تبديل شده است. اين بخودى خود ايرادى ندارد به شرط اينکه بدانيم که چگونه عنصر کارگرى در اين مبارزه دارد کار ميکند. اما به طور عملى ميبينيم که طرف تحت نام کمونيسم از سنن مذهبى و ملى خودش براى مثال در شمال افريقا دفاع ميکند. اسم خودش را هم گذاشته کمونيست و وارد صحنه سياست هم شده و به اين وسيله کارگر را از کمونيسم و از تئورى انقلاب کمونيستى دور ميکند به خاطر اينکه کارگر بين‌المللى قرن حاضر احتياجى به اين ندارد که در فلان کشور شمال افريقا و يا آسياى ميانه، سنن مذهبى، دینى و ملى آن کشور ها را محفوظ نگه دارد. اين پديده‌ها برايش عقب مانده است. طرف دارد از مذهب مترقى به اسم کمونيست حرف ميزند. از رشد بورژوايى صنعتى به اسم کمونيسم دفاع ميکند. انقلاب ملى خودش را ميکند براى اينکه بازار داخلى بورژوايى خودش را ايجاد کند و اسم خودش را هم ميگذارد کمونيست. ما هم با این واقعيت روبرو هستيم. آن يکى در چين ميخواهد صنعتش را رشد بدهد و ميآيد يک بلوک بين‌المللى کمونیستى درست ميکند که هدفش چيزى جز دفاع از اين ناسيوناليسم و چيزى جز مطرح کردن اين نيروى جديد در رقابت‌هاى جهانى نیست. آن يکى ميخواهد به تناسب قوايى در رابطه با قدرتهاى امپرياليستى غرب برسد و در عين حال ميخواهد ديسيپلين کار را در مملکتش نگه بدارد و استثمار را شدت يافته نگه دارد، و همه اينها را تحت نام کمونيسم انجام ميدهند و کارگر را از کمونيسم فرارى ميدهند.

اين يک واقعيت است که کمونيسم واقعا موجود حتى آنجايى که فعاليت تشکيلاتى ميکند، نميشود بلافاصله فرض کرد که اين جلوه‌اى از حرکت کارگرى و انقلاب کارگرى در جهان است و گفت که مثلا پنج حزب کمونيستى در پنج گوشه جهان در حال مبارزه کمونيستى هستند. اين را به راحتى نميشود گفت. در يک جا کمونيسم پارلمانتاريست است و جناح چپ بورژوازى را نمايندگى ميکند و در يک جاى ديگر سوسياليسم خرده بورژوايى خرده بورژوازى عقب‌مانده و مقيد کشور جهان سومى. جنبش کمونيستى کارگرى، پرولترى و اعتراضى که تحت نام مارکسیسم است، امروز بسيار ضعيف و کم نفوذ است. اين هم وضعيتى است که اگر در آينده از ما پرسيدند که چطور شد که انقلاب کرديد، بايد بتوانيم پاسخ دهيم که چگونه اين وضعيت را تغيير داديم و چگونه کمونيسم از اين حالت بيرون آمد.

مشاهده بعدى اين است که علاوه بر تئورى مارکسیسم و کمونيسم به مثابه يک جريان معيّن، خود نيروى مادى انقلاب اجتماعى پرولترى يعنى طبقه کارگر در سطح جهانى به شدت متفرق و تحت انقياد است. طبقه کارگر اسير يک تعرض اقتصادى بورژوايى است که هيچ پاسخى حتى در اروپاى پيشرفته امروزى براى آن ندارد. و اين را هم بايد گفت که قطبهاى جهانى کارگرى اروپا، شوروى و کشورهاى تحت سلطه هستند.

در یکى از آنها، اروپا، طبقه کارگر مدام مشغول ضربه خوردن، به تفرقه کشيده شدن و بعضا حتى متوجه بعضى ايدئولوژيهاى راست‌روانه، راسيستى و فاشيستى میشود، که ممکن است تحت تأثير اينها قرار بگيرد. در شکل ديگرى موجوديت متين اجتماعيش را دارد از دست ميدهد و به حاشيه توليد و به اَشکال لُمپنى سوق داده ميشود. اعتياد و غیره بيداد ميکند. طبقه کارگر زير اين منگنه اقتصادى دارد خُرد ميشود و در چندين فرقه متفرق شده است. حتى احزاب رويزيونيستى و سنديکاهايى که به طور سنتى نفوذى در میان کارگران داشتند و ابزارى براى متشکل بودن کارگر اروپايى بودند امروز در حال از دست دادن نفوذ و تواناييهايشان هستند. نيروى انقلاب اجتماعى پرولترى يعنى خود پرولتاريا در يک وضعيت تفرقه، فقدان اگاهى و تشکيلات بسر ميبرد و اين هم يکى از نکاتى است که اگر بعدا بخواهيم راجع به پروسه حرکتمان در آينده حرف بزنيم بايد بتوانيم بگوييم که چگونه از اين وضعيت بيرون آمديم.

اينها دورنماهايى هستند که من بعدا به آنها در ادامه بحثم بر ميگردم. اينها روندهايى هستند که بايد معکوس شوند، بايد به چيز ديگرى تبديل شوند تا ما بتوانيم به طور عينى و مادى بگوييم که ما کمونيست‌هاى اواخر قرن بيستم اينطور دست بکار انقلاب اجتماعى چه در ایران و چه در يک مقياس بين‌المللى شديم و توانستيم اين مشاهدات را به چيزهاى ديگرى تبديل کنيم. در مجموع جريانات رويزيونيستى از نظر کمّى و نفوذشان در ميان طبقه کارگر به مارکسیسم اصولى و انقلابى تفوق دارند و خود اينها هم تازه به نسبت احزاب سوسيال دمکرات و جنبش سنديکايى در ميان جنبش طبقه کارگر در يک اقليت هستند.

در مقابل اين مشاهدات در عين حال ميشود مشاهده ديگرى کرد و آنهم اين است که يک مارکسيسم اصولى دارد به وجود ميآيد که هنرش اين است که مُنَزّه‌طلبى تئوريکش را به رخ بکشد. يعنى مشاهده دیگر این است که در مقابل اين مشاهده انحطاط جنبش رويزيونيستى و ضعف‌هاى کمونيسم واقعا موجود در مقياس جهانى، در اعتراض و انتقاد به اينها در اقصى نقاط جهان و حتى امروز در کشور خود ما جريانات مارکسيستى بوجود ميآيند که ميگويند اين مارکسيسم نيست و براى اينکه بگويند که مارکسيسم چه هست ميآيند فرمولهاى منزّه، تميز، خالص و پاک مارکسيستى را ميگيرند و سعى ميکنند که اينها را در موزه‌اى که مبادا دست عمل، دست پراتيک انقلابى به آنها بخورد نگهدارى ميکنند و مواظب هستند که کسى جايى پراتيکى انجام ندهد که اين اصول مقدّس را زير پا بگذارد. يک جريان مارکسيستى روشنفکرى، غيردخالتگر، يک نوع مارکسيسم آکادميک، مارکسيسمى که گويى فقط مُبصِر مبارزه بر سر اينکه بر سر فرمولهاى ایشان چه آمده، بوجود آمده است. در ایران هم در دوره اخير دارد بوجود ميآيد و در اروپا هم يک چنين جريانى موجود است.

ميخواهم بگويم که در مقابل ماهيّت آن عملکرد رويزيونيستى در مارکسیسم، يک جريان منزوى بظاهر اصولى که فى‌الواقع اصولى نیست چون اساس مارکسيسم دخالتگرى انقلابى است، يک جريان آکادميک که مدعى اصوليگرى در تئورى مارکسيسم است دارد بوجود ميآيد و اگر انقلاب کارگرى ميخواهد رشد کند تاریخ بايد به نحوى تکليف اينها را هم روشن کند.

در چهارچوب عمومى اينها مسائلى هستند که ميبينيم:

دورى مارکسيسم از طبقه، از نيروى مادى اجتماعيش آن چيزى است که به نسبت اوائل قرن تفاوت کرده است. در اوايل قرن ميتوان به دقت از کارگرى بودن کمونيسم و کمونيستى بودن جنبش کارگرى حرف بزنيم. امروز ميان کمونيسم و طبقه کارگر يک فاصله مادى واقعى وجود دارد. کمونيسم در سطح جهانى چه در شکل رويزيونيستى و چه بطور واقعى و اصليش سازمانده اصلى اعتراض کارگرى و سازمانده اصلى کارگرى در مقیاس جهانى نیست. طبقه کارگر يک راه ميرود و جنبش به اصطلاح کمونيستى راه خودش را. ميتوان تاريخ اين دو پراتيک را بطور مجزا از هم نوشت. نه در جنبش معدنچيان احتياج هست به نام مارکسيسم اشاره‌اى بشود و نه تمام جدل مارکسيستى چين و شوروى لازم دارد اشاره‌اى به طبقه کارگر بکند. ميخواهم بگويم که مارکسيسم و طبقه کارگر، تئورى کمونيسم و يا حتى داعيه کمونيسم و طبقه کارگر دو پراتيک، دو واقعيت مجزا، دو رگه مجزا و حتى دو عينيت مجزا شده‌اند. اين شکاف به طور عينى ديده ميشود و تا آنجا که به رويزيونيستها و بخش عمده جنبش مدعى مارکسيسم مربوط ميشود، اين شکاف دارد باز ميشود. این یک واقعیت، واقعيت دوم اين است که هم تحريف تئورى مارکسيسم و هم عدم بسط تئورى مارکسيسم در شرايط جديد باعث شده است که حتى تئورى انقلاب اجتماعى در برخورد به اين معضلات به اندازه کافى مقتدر نباشد.

در مقياس ایرانى اگر برگرديم به طور مشخصتر به خودمان نزديک ميشويم. نکات بالا خاصيت اوضاع امروز است اگر بخواهيم نقاط بد آن را بگيريم و کنار هم بچينيم. نقاط مثبت آن را در جاى ديگرى ارائه ميدهم.

الآن خواستم اين را بگويم که اگر کسى بخواهد بگويد که بايد انقلاب اجتماعى کرد و ميشود کرد و ما ميدانيم که ميشود اين کار را کرد، بايد در عین حال روند تغيير يافتن اين وضعيت موجود را بگويد. من به اين روندها به يک روند عينى ديگر اشاره ميکنم که خيلى مسأله مهمى نيست و آن اقتدار سياسى و نظامى بورژوازى بين‌المللى است که الآن يک وضعيت کاملا متفاوتى نسبت به اوايل قرن دارد. بورژوازى خودش را براى مقابله با طبقه کارگر آماده کرده و دهها راه و کلک پيدا کرده است و اصلا با بورژوازى روسيه در اوايل قرن و بورژوازى اروپا در جنگ جهانى اول در رابطه با قدرت مقابله اش با جنبش کارگرى قابل مقايسه نيست. البته اين يک مانع عينى است که هر کسى ميتواند آن را فرض بگيرد، در مورد وضعى که دست و پاى ما را ميبندد و آن مسائلى که در مورد وضعيت موجود گفتم.

در مقياس ایرانى اگر بخواهيم به نگاه کنيم، در آن تصوير عمومى این مسائل را هم به طور مشخص در مورد ایران هم ميبينيم. کمونيسم در ایران به مثابه جناح چپ جريان ضد استبدادى وجود داشته است. آن چيزى که ما با آن مواجه هستيم اگر به سالهاى ٥٥، ٥٦، ٥٣ رجوع کنيم اين است که اگر کمونيسم و مارکسيسم را در اين جريان ميبينيم، داريم به تئورى و عمل جناح چپ جنبش ضد استبدادى رجوع ميکنيم. اين کمونيسم نه تاريخا از دل مبارزات کارگرى و در پيوند با مبارزات کارگرى پا گرفته است، مثل کمونيسم در روسيه، و نه با تئورى انقلاب کارگرى وارد صحنه شده است. اين در واقع به چپ چرخيدن و راديکاليزه شدن بخشى از اپوزيسيون ضد استبدادى بعد از کودتاى ٢٨ مرداد است. و به ترتيب ميشود حلقه‌هاى ديگر اين را ديد که چگونه اين به چپ چرخيدن معانى بيشتر و بيشتر مارکسيستى پيدا ميکند. خود اين پروسه البته يک روند مثبت تاريخى است ولى اين را بايد توجه کرد که کمونیسمى که حزب کمونيست ایران از دل آن بيرون آمده و در مقابل خودش ميبيند و ميراث آن را ميبيند، جناح چپ اپوزيسيون ضد استبدادى با تفکر و عمل بورژوا-ملى خودش است. حالا اين با هر فرمولبندى که بيان شود، آرمانهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى کمونيسمى که در برابر اين حزب و در گذشته اين حزب وجود داشته آرمانها، فرهنگ و مطالبات بورژوازى و خرده بورژوازى اين کشور است. این یک وجه واقعى این کمونیسمى است که ما با آن روبرو بودیم. واضح بود آن نوع کمونيسم، بخصوص براى من و شما واضح است، که نميتوانست انقلاب اجتماعى را سازمان بدهد، حکومت کارگرى را بر قرار سازد و طبقه کارگر را به اپوزيسيون اصلى و بعد به يک قدرت مقتدر اجتماعى تبديل کند. يک چنين چيزى وجود نداشته است.

آن کمونيسمى که در ایران، حال اگر در دهه اخير حزب کمونيست ایران و روندهايى که به تشکيل آن منجر گرديد را کنار بگذاريم و راجع به اوضاع اجتماعى کمونيسم در ایران تا ٧، ٨ سال قبل حرف بزنيم، اين واقعيات را ميبينيم؛ پايگاه اجتماعى آن کارگرى نيست و اگر به طبقه کارگر هم کارى دارد اينست که ميخواهد طبقه کارگر را به عنوان يک دمکرات پيگير در انقلاب ضد سلطنتى ضد استبدادى به کار بگيرد و احتمالا امتيازاتى هم به او {طبقه کارگر} بدهد. از نظر صنعتى ميخواهد يک کشور خودکفاى آبرومند بورژوايى درست کند که قدرت رقابت داشته باشد، در صحنه اقتصادى تو سرى خور نباشد، آنقدر به آن کشور تحت سلطه و عقب‌افتاده نگويند و خودش بتواند روى پاى خودش بايستد. آرمان قديمى جبهه ملى آرمان قديمى سوسياليسم خرده بورژوايى هم بوده است. اين کمونيسم حاصل جنبش طبقات غير پرولترى است. همان جناحى که در جنبش ملى شدن صنعت نفت با استبداد سلطنتى و يا با استبداد بعدى سلطنتى مصاف داشت. جوانان اين جريان، بخش راديکال اين جريان خودش را به طرح اين مطالبات تحت پرچم چپ کشيد. اينطور نبود که در نتيجه مبارزات کارگرى، تشکيل شوراها در فلان دوره انقلابى، در نتيجه کار به عنوان نمونه شاخه‌اى از يک بين‌الملل کمونيستى در بين کارگر ایرانى و يا در نتيجه مرتبط شدن محافل اوليه کمونيستى با مبارزات کارگرى این کمونيسم بوجود آمده باشد. آخرين نمونه کمونيستى که ما قبل از حزب کمونيست ایران داريم هنوز دارد از آن طرف ميآيد. دارد از طرف بورژوازى به سمت چپ ميآید و نه اينکه از طرف کارگر به سمت قدرت و صحنه سياسى برود. اين هم يک واقعيت است.

واقعيت ديگر اين است که طبقه کارگر در چندين دهه اساسا به عنوان يک نيروى مستقل سياسى در صحنه مبارزه طبقاتى و مبارزه بر سر قدرت در ایران ظاهر نشده است و هر وقت هم که ظاهر شده است نيروى کمکى يک نيروى اجتماعى ديگرى بوده است چه به صورت بورژوازى ملى و چه به صورت سوسيالیسم خرده بورژوايى. به هر حال هيچوقت ندیدیم که طبقه کارگر را به عنوان يک نيروى مستقلى که دارد با بورژوازى جدال ميکند، احزاب خودش را دارد، شوراها و سنديکاها و ارگانهاى خودش را دارد، تجمعات خودش را دارد، ابراز وجود ميکند و مطالبات خودش را مطرح ميکند، نميبينيم. بلکه اين را ميبينيم که در درون اپوزيسيون بورژوايى و خرده بورژوايى يک راديکاليسمى دارد پيش ميآيد و خود طبقه کارگر در صحنه ظاهر نميشود. اين هم يک واقعيت است و اگر کسى ميخواهد در ایران انقلاب کارگرى سازمان بدهد بايد بفهمد اين اوضاع چگونه دگرگون ميشود. خصلت این مارکسيسمى که وجود دارد به طور جدّى روشنفکرى است يعنى جنبش روشنفکران مارکسيست است و گفتم که مارکسيسم اينها هر چه که باشد، خود اين جنبش مارکسيستى هيچگاه به طبقه کارگر ملحق نشد و طبقه کارگر را زير آن ايده‌ها نبُرد بلکه خودش به عنوان يک جنبش واقعى به مثابه جنبش روشنفکران مارکسيست باقى ماند.

مسأله ديگر اين است که حتى خود اين جريان روشنفکرى سوسياليسم بورژوا- خرده بورژوايى نتوانست خودش را با يکى از لحظات تعيين کننده در تاريخ این مملکت ربط بدهد. يعنى ميبينيد همانطور که اين يا آن حزب سیاسى در دوره‌اى تاريخش از تاريخ تکامل انقلابى جامعه در همان دوره جدا نيست و يا حتى احزاب رفرميست تاريخشان از تاريخ رفرم در آن جامعه جدا نيست مثل جبهه ملى و ملى شدن صنعت نفت و يا حزب کارگر و بوجود آمدن دولت رفاه اجتماعى در انگلستان و يا سوسيال دمکراسى اسکانديناوى و بوجود آمدن دولت رفاه در آنجا. در آن جاها ميبينيم که تاريخ حزب همان تاريخ آن دوره آن جوامع است. اما در ایران اين مارکسيسم تاريخش هيچوقت تاريخ هيچ دوره‌اى در آن جامعه نیست. هيچوقت در رأس دوره تاريخى خودش نیست. هيچوقت عنصر شاخص و متمايز کننده آن دوره تاريخى نيست. من اينها را بيشتر توضيح میدهم. ميخواهم بگويم که يک جريان روشنفکرى منزوى هم هست. حتى از يک پايگاه اجتماعى قدرتمند که بتواند در يک دوره‌اى بگويد که با تاريخ تکامل و پيشروى جامعه به سمت يک اوضاع بهتر چفت شده است بر خوردار نيست. فدايى که ميشود گفت توده‌اى‌ترين بخشى است که چپ راديکال از خودش بروز داده نهايتا به يک جنبش تصادفى، فاقد پايگاه اجتماعى و فاقد اقتدار سياسى تبديل شد و نميتواند نشان بدهد که نقشى معیّنى در طول انقلاب ٥٧ را جريان فدايى موجب شده باشد. ممکن است دویست هزار نفر هم در ميتينگهاى آنها هم شرکت ميکردند ولى با وجود اینکه عده زیادى در آن سازمان بودند همچنان بيشتر شبيه يک تجمع روشنفکرى و منزوى، يک گروه فشار در انقلاب بودند. يک گروه فشار بر تاريخ بودند و نه محورها و مؤلّفه‌هاى حرکت تاریخى دوره خودشان.

به اين ترتيب با اين مشاهدات به سؤال‌هاى سالهاى بعد برگرديم و اگر کسى بخواهد از انقلاب کارگرى در ایران حرف بزند، اين وضعيت بايد به چيز ديگرى تبديل شده باشد. نه فقط خودش تغيير کرده باشد بلکه بايد تحت تأثير روند عينى جامعه و تأثير عنصر ذهنى بايد به چیز ديگرى تبديل شده باشد. انقلاب اجتماعى به همين سادگى با گفتن اينکه حلقه اصلى فلان يا بهمان است، صورت نمیگیرد. مسأله اين است که جامعه واقعى بايد در يک دوره مشخص به طور عينى و واقعى به وضعيت ديگرى سوق داده شده باشد.

اگر حالا برگرديم و در آن تصويرى که من دادم در ایران بطور مشخص و تا جايى که به حزب کمونيست ایران مربوط میشود، در حال تغيير است، بخشى از آن چيزى که بعدا در باره انقلاب کارگرى در ایران توضيح خواهيم داد و روايت خواهيم کرد، امروز در حال اتفاق افتادن است و ميتوانیم روى آن دست بگذاريم. بخش ديگرش هم هنوز جلوى ما است. به نظر من ديدن حزب کمونيست در متن پروسه‌اى که گذشته و آينده‌اى دارد، روندهايى که به حزب رشد داده و در عين حال جامعه را با خودش جلو برده و روندهايى که از اين به بعد بايد اتفاق بيفتد حياتى است. اينطور بايد به حزب خودمان نگاه بکنيم. بحثى که من دارم اين است...

اگر ميخواهيم از انقلاب اجتماعى، انقلاب کارگرى و يا از دخالت کارگر ایرانى در انقلاب اجتماعى جهانى حرف بزنيم، به هر شکلى که اين مسأله را میخواهيم ترسيم کنيم، بايد سه اتفاق اساسى در ایران بيفتد. اتفاقاتى که ما مرکز و محور آن هستيم و یا ميخواهیم باشيم. تا اين اتفاقات نيفتند نميتواند صحبتى از انقلاب کارگرى، حکومت کارگرى و رهايى کارگرى ولو در يک مقياس کشورى و يا پيشروى اساسى در اين جهت در ميان باشد.

اولين اتفاق اين است که تئورى انقلاب پرولترى بايد شفافيت، قدرت توضيح، بسيج و روشنگرى خودش را دوباره بدست بياورد. مبارزه بر عليه رويزيونيسم، مبارزه عليه آن چيزى که مدعى مارکسيسم است در حاليکه بورژوايى است جزء لايتجزّاى اين روند است. اگر ما هم نکنيم و اگر کس ديگرى بخواهد در ایران انقلاب اجتماعى بکند با اين واقعيت روبرو است که انقلاب اجتماعى بدون تئورى انقلاب اجتماعى ممکن نیست. يک گام اساسى اين است که تئورى انقلاب اجتماعى بايد تبديل به آن چيزى بشود که بايد باشد و از زير دست و بال کسانى که آن را تحريف ميکنند بيرون کشيده شود و نه فقط اين به عنوان يک فرمولبندى بلکه به مثابه يک نيروى مادى، نيروهاى مسلط به تئورى انقلاب اجتماعى به واقعيتى مهم در مقابل رويزيونيسم تبديل شود. يک واقعيت اجتماعى قوى در مقابل جريانات رويزيونيستى به نحوى که بطور عملى و نظرى بتوان گفت که مارکسيسم توانست خودش را از زير فشار رويزيونيسم چه در فکر و چه در عمل بيرون بکشد و به يک جريان مستقل تبديل شده است و مجددا مارکسيسمى بوجود آمده است که ميخواهد جامعه بدرستى در جهت انقلاب اجتماعى ببرد و ديد، افق و شناخت آن را هم دارد. اين اقدام يعنى تبديل شدن اين وضعيت تئوريکى که الآن ميبينید به يک وضعيت تئوریک پيشرفته‌تر يعنى احياء مارکسيسم و اقتدار مجدد مارکسيسم بر مسائل زمان ما يکى از روندهاى حياتى است که بايد اتفاق بيفتد چه در ایران و چه در يک مقياس جهانى، اگر ما بطور جدى ميخواهيم بگوييم که انقلاب اجتماعى ما جلو رفته است.

اگر بطور جدى به حکومت کارگرى، بقاء حکومت کارگرى و يک انقلاب جهانى فکر ميکنيم روشن است که بايد تئورى اين انقلاب را زنده کرد و اين تئورى را به يک نيروى مادّى در برابر و در تقابل با کل اردوگاه‌هاى رويزيونيستى تبديل کرد و به درجه‌اى که اين کار دارد انجام ميشود، توسط هر کسى حتى اگر بطور خودبخودى، به همان درجه جامعه دارد به لحاظ تاريخى به انقلاب اجتماعى خودش نزديک ميشود.

اين اولين روندى است که ما بايد خودمان را با آن قضاوت کنيم. ما در اين پروسه چه نقشى داشته‌ايم و از طرف ديگر خود اين پروسه در بوجود آوردن ما چه نقشى داشته. من به اينها دوباره بر ميگردم. پس اولين روندى که به نظر من بايد اتفاق بيفتد و حياتى است و اتفاق افتادنش کار ميبَرد و يک مبارزه را ايجاب ميکند اين است که ما بتوانيم يک جريان اصيل مارکسيستى که دخالتگر است، اجتماعى است و اين را در تقابل با جريانات "اصيل" مارکسيستى ميگويم که دخالتگر نيستند و به اين معنى اصيل نيستند چون اساس مارکسيسم بر سر دخالتگرى است. ما بايد بتوانیم يک جريان اصیل و دخالتگر مارکسیستى که هدف انقلاب اجتماعى مثل يک پديده زنده جلوى چشمش است و خودش را با نيروى مادى انقلاب اجتماعى مرتبط حس ميکند بوجود بياوريم. اين باید بوجود بیاید. اینکه میگویم بايد بوجود بیاوریم بحث دوم من است.

روند دوم اين است که بايد به دوران انزواى عملى مارکسيسم و جنبش کمونيستى از طبقه اجتماعى که پايگاه مادى اين انقلاب است و قرار است که مارکسيستها متعلق به اين طبقه باشند و اصلا صفوفشان صفوف اين طبقه باشد خاتمه داد. اين جدايى بايد از بين برود. ما بايد بتوانيم در ایران و يا در هر کشور ديگرى که ما از انقلاب اجتماعى در آن حرف ميزنيم (الآن مقیاس را ایران قرار میدهم) کمونيسم کارگرى را بوجود بياوريم. هر اندازه هم که کمونيسم اصولى بوجود بياوريم که به زور کادرهاى آگاه و متشکل و روى دوش اينها زنده نگه داشته ميشود و در نشريات منعکس است، هنوز در اين روند دوم هیچ گامى به جلو برنداشته‌ايم. درست است که با هر يک گامى در اینکار دیگرى هم تسهيل ميشود، به هر حال ما بايد قادر باشيم که پرونده مارکسيسم روشنفکرى و مارکسيسم خرده بورژوايى ایران را ببنديم و دوران جنبش کمونيستى کارگرى ایران را شروع کنيم. ما بايد بارها به اين مسأله جنبش کارگرى کمونيستى برگرديم. به نظر من اين هيچ امتيازى نيست، هیچ پيشرفتى نيست، هيچ لطفى ندارد (در تحليل نهايى) که ما کمونيسم را در دفاتر، جزوات، کتب و سخنرانى‌هايمان زنده کنيم.

کمونيسم قرار بوده آن بخشى از طبقه کارگر، آن سازمان متشکل بخشى از طبقه کارگر باشد که منافع کل طبقه را جلوى خودش قرار ميدهد. کمونيسم قرار بوده نوعى آرايش مبارزاتى طبقه کارگر باشد. اينکه رويزيونيسمى آمده و تئوريهايش اين اِشکال را دارد و در نتيجه کار خوبى است که آدم دوباره اين تئوريها را زنده بکند، تغييرى در اصل ماجرا نميدهد. به فرض هم که ما توانستيم مارکسيسم را احيا کنيم و خيلى فرمولبنديهاى اصولى از آن ارائه بدهيم به زمان مانيفست کمونيست که در دوره خودش منتشر شده است برگشته‌ايم. بالأخره اين ايده‌ها بايد به نيروى واقعى طبقه کارگر، به جزئى از طبقه کارگر و به شکل تشکيلاتى و آرايش رزمندگى خود آن طبقه تبديل شود. آن روندى که ما بايد مشاهده بکنيم براى آنکه بتوايم بگوييم که جلو رفته‌ايم و ایران به سَمت انقلاب اجتماعى رفت، ایران به سَمت انقلاب کارگرى رفت، ایران به سَمت حکومت کارگرى رفت، یکى همین است که مارکسيسم چقدر کارگرى شده است و کارگر چقدر مارکسيست.

در نشريات حزب سعى کرده‌ايم اين نکته را خيلى توضيح بدهيم. متاسفانه حس کردن آن در میان کادرهاى حزب بيشتر وقت ميبرد. فکر میکنم هنوز در ميان ما خاطرات دورآنى که مبارزه نظرى ميکرديم خيلى بيشتر برجسته است. اينکه ما ميخواهيم اصوليت مارکسيستى را حفظ کنيم، این وظیفه‌اى است که هيچ وقت از دوش هيچ مارکسيستى و هيچ رهبر انقلاب پرولترى برداشته نميشود، از دوش هيچ کارگر آگاهى برداشته نميشود که تئورى انقلاب خودش را شفاف و زلال مطرح بکند و بکار ببندد. اين امر کالا واضحى است. ولى يک جايى ديگر بايد بيش از اين حرف زد. باید گفت این جریان در عین حال جریانى است کارگرى. وقتى این جریان اعتراض ميکند کارگر اعتراض ميکند. وقتى این جریان رشد ميکند یعنى کارگر متشکل شده. وقتى این جریان ضربه ميخورد یعنى کارگر ضربه خورده. یک موقعى باید این کمونیسم بطور واقعى معنيش این باشد. این یکى ازآن روندهایى است که ما از آن صحبت کردیم به اسم کارگرى شدن حزب و یا تبدیل شدن حزب کمونیست به حزب کارگران کمونیست یا از تبدیل شدن حزب کمونیست به تشکل پیشرو رهبران عملى طبقه کارگر. اینها فرمولبندى‌هاى متنوعى است که ما براى یک پدیده بکار بردیم. اینکه حزب کمونیست ایران یا جریان کمونیسم در ایران باید به متشکل کننده، نماینده و به بیانگر وجود عینى یک قشر متشکل شده از کارگران پیشرو ایرانى که در صحنه سیاسى دارند بصورت یک حزب سیاسى دخالت ميکنند، تبدیل شود، این اتفاق باید بیفتد. این را روند دوم اسم ميگذارم. به هر حال دومین روندى که گفتم باید عملى بشود. این باید عملى بشود که ما بفهمیم چه چیزى پیشرفت کرده و از جمله خود ما آیا پیشرفت کرده‌ایم یا نه.

روند سوم به نظر من چیزى است که ما کمتر راجع به آن صحبت کرده‌ایم و آن این است که هر جنبشى براى اینکه اجتماعى بشود، باید بطور عینى با پروسه واقعى جلو رفتن اجتماع قفل و چفت بشود. تاریخ خودش را باید با تاریخ رشد آن جامعه معیّن مشترک کند. اگر جامعه را مبارزه طبقاتى انقلابى جلو ميبرد و لااقل ما به آن جلو رفتن جامعه ميگوییم براى یک جریان کمونیستى پایه اساسى اجتماعى شدن این است که به مبارزه عینى و واقعى در آن اجتماع، به آن چیزى که جامعه را جلو ميبرد جوش بخورد. گفتم تحول سوم و یا روند سومى که باید رخ بدهد این است که کمونیسم در ایران بتواند با خود مبارزه طبقاتى و بخصوص نقطه عطف‌هاى تعیین کننده مبارزه طبقاتى و انقلابى جوش بخورد و به اصطلاح از این لحاظ تاریخ خودش را با تاریخ جامعه‌اى که این مبارزه در آن رخ ميدهد و تغییر میکند، مشترک کند. من یک مثال ميزنم که منظورم را بهتر بیان کنم. مثلا در ایران جنبش ملى کردن صنعت نفت از جریان جبهه ملى جدایى‌پذیر نیست. به آن معنى جبهه ملى ميتواند در این مقطع خودش را به حزب بورژوازى ملى تبدیل کند یا نشان دهد که هست. یا براى مثال جنگ ویتنام و آزادى مردم ویتنام از یوغ اشغال نظامى آمریکا و فرانسه، (حالا من هیچ بحثى با رفقایى که اینجا ممکن است بحث مضمونى در مورد محتواى ایدئولوژیک حزب ویتنام داشته باشند ندارم ولى) به طور واقعى تاریخ ملت ویتنام و زحمتکش ویتنامى وتاریخ رهایى آن از یوغ اشغال نظامى مستقیم و سرکوب امپریالیسم غرب از تاریخ حزبى که این انقلاب و این جریان را سازمان داد جدا نیست. جنبش ضد فاشیستى در فرانسه و ایتالیا از تاریخ جنبش کمونیستى و تاریخ مقاومت کمونیستها در همان دوره جدا نیست. این نقطه عطف‌ها است که حزب را، تشکل آگاه و فعاله را به آن مبارزه واقعى اجتماعى که محور تکامل اجتماعى است ربط و جوش ميدهد. بدون این صحبتى از کمونیسم انقلاب کننده، کمونیسم سازمانده و کمونیسم اجتماعى نميتواند در میان باشد. جنبش واقعى عملى و بخصوص نقطه عطف‌هاى تعیین کننده مبارزه طبقاتى باید با کمونیسم جوش بخورد. کمونیسم باید با این مبارزه متحد شود. اعتصاب عمومى تاریخى کارگران صنعت نفت در ایران اگر با پراتیک کمونیستى همراه همزمان و مصادف بود امروز ما با کمونیسم دیگرى طرف بودیم. در ایران الآن اینطور نیست همانطور که گفتم هیج جریان کمونیستى یا مدعى کمونیسم نميتواند این را بگوید (من به مورد کومه‌له برميگردم، چون گفتم کلا در مورد حزب خودمان در رابطه با این روندها بعدا بحث ميکنم. غیر از این هیچ جریانى که اگر پراتیک آن را ترسیم کنند نتوانسته است بگوید) که در یک دوره‌اى فصل مشترکى با کل پراتیک تحول بخش اجتماعى با پراتیک طبقه پیشرو جامعه دارد و جدايى‌پذیر نیست. هیچ کس نمیتواند این ادعا را بکند. پراتیک جنبش انقلابى را ميشود نوشت و تمام مدت کمونیست‌ها و چپ‌ها را در حاشیه‌اش دید. پراتیک جنبش اعتراضى و اعتصابى طبقه کارگر و جنبش مطالباتى طبقه کارگر ایران را میشود نوشت و برگشت به ٥٠ سال قبل و باز چپ هیچ جا در کنار اینها مطرح نميشوند. لزومى نميبینى که توضیح بدهى که این چپها کى بودند هیچ جا مطرح نميشوند شما در تاریخ روسیه نميتوانید این کار را بکنید در تاریخ طبقه کارگر آلمان یا طبقه کارگر فرانسه نميتوانید این کار را بکنید. {در این موارد} کارگر را باید با حزبش توضیح بدهید. معمولا خود را ناگزیر میبینید که عملکرد طبقه کارگر و عملکرد انقلاب، عملکرد مقاومت انقلابى در مقابل حرکات ارتجاعى را با توضیح حزبى که در آن موقع آن فعالیت‌ها را رهبرى کرده و به آن مرتبط شده توضیح دهید. در ایران اینطور نیست. کمونیسم ما و هر کمونیسمى هم براى اینکه بخواهد در یک مقطعى در رأس انقلاب اجتماعى قرار بگیرد باید قبل از آن انقلاب و در پروسه‌اى که آن انقلاب به طور اجتماعى زمینه‌هایش فراهم ميشود با مبارزات واقعى بخش پیشرو جامعه یعنى طبقه کارگر جوش خورده باشد و آن مبارزه را به خود ربط داده باشد و بخشى از خود آن مبارزه شده باشد. این آن چیزى است که ما کمتر راجع به آن صحبت کردیم. اما به نظر من نقش اساسى در تبیین افقى که ما ميخواهیم داشته باشیم و در توضیح موانعى که سر راه ما هست، دارد. به هر حال اگر این ٣ روند را دوباره تکرار کنم برمیگردم به اینکه ما در این رابطه چه بوده‌ایم و کجا باید برویم. ابتدا گفتم که روند شکل دادن به یک مارکسیسم از لحاظ تئوریک اصولى، مقتدر و با احاطه تئوریک کافى به مسائل زمان خودش که در عین حال یک مارکسیسم دخالتگر است. شاید یک لغت مارکسیسم براى همه اینها کافى بوده. چون در مارکسیسم دخالتگرى، پراتیک انقلابى و اتکاء به طبقه اجتماعى خودش یعنى طبقه کارگر فرض است. اما چون الآن اینطور نیست باید اینها را گفت. ما دنبال سازماندهى مارکسیسمى باید بگردیم، بدنبال رشد یک مارکسیسمى باید بگردیم که اصولى است، دنبال انقلاب اجتماعى کارگرى بر همان تصویر آرمانى خودش است و در عین حال دخالتگر از لحاظ سیاسى و عملى است و پراتیک است. یک مارکسیسم پراتیک است. تمام این قضیه یعنى پیوند برقرار کردن بین اصولیت مارکسیستى، خلوص تئورى مارکسیستى و در عین حال گسترده‌ترین پراتیک عملى، پراتیک کمونیستى و انقلابى است که احزاب زیادى در صحنه جهانى در آن مانده‌اند و امروز چنین تلفیقى را به مقدار زیاد در جایى از دنیا نميبینیم. آن کسى که اصولیت را گرفته از یک طرف از دخالتگرى دست کشیده و طبعا اصولیتش را از دست داده و آن کسى که دخالتگرى کرده بعد از چند سال یک پراگماتیست دنباله‌رو و رفرمیست از آب در آمده که اصلا نام کمونیسم را بى‌اعتبار کرده است. به هر حال این روند یک است. یعنى روندى است که باید اتفاق بیفتد. روند دوم گفتم کارگرى شدن کمونیسم بار دیگر باید کمونیسم کارگرى بشود. بار دیگر جنبش کمونیستى باید تجسم عینى تشکل کارگران به شکل کمونیستى باشد. بالأخره جنبش کمونیستى و کمونیسم انقلابى در ایران باید تاریخ خودش را به تاریخ مبارزه اجتماعى تبدیل کند. یا به عبارت دیگر خود را به مبارزه اجتماعى واقعى مرتبط کند، خود را به جزئى از آن مبارزه تبدیل کند تا بتواند خود را به رهبر آن تبدیل کند.

مبارزه اجتماعى عصر ما همان مبارزه طبقه ما یعنى طبقه کارگر است. اگر نگاه کنیم در ایران خود این پروسه مقدار زیادى به نسبت یک سال پیش جلو رفته است. در همه روندهایى که صحبتش را کردم ميبینیم به نفع ما تغییر کرده. وقتى من ميگویم به نفع ما یعنى به نفع طبقه کارگر بین‌المللى، به نفع طبقه کارگر ایرانى و به نفع کمونیست اصیل ایرانى. در ١٠ سال اخیر این روندها، هر سه روند، تغییرات اساسى کرده است. اولا آن جناح چپ اپوزیسیون ضد استبدادى که صحبتش را کردم سوسیالیسم خرده بورژوایى، سوسیالیسم بورژوایى حزب توده، اینها در یک پروسه تاریخى بى اعتبار شده‌اند. اینکه چرا اینها بى اعتبار شده‌اند سهم عنصر آگاهى و انتقاد آگاهانه چپها به آن چه بوده و غیره این یک بحث است، اما یک واقعیت ابژکتیو این است که اینها بى اعتبار شده‌اند. ورشکسته شده‌اند و حتى امروز دارند به یک معنى درد و مشقت دوره از میان رفتن را طى ميکنند. نه به این معنى که این احزاب را نخواهیم دید ولى دیگر آنها را در قالب قدیمى نخواهیم دید. یک دوره پرونده چپ ایران بسته ميشود و دوره دیگرى چپ دیگرى دارد متولد ميشود. این اتفاق در ظرف هفت، هشت تا ده سال گذشته افتاده. من فکر ميکنم از آنجایى که انتقاد از مشى چریکى در جنبش چپ ایرانى شروع شد این پروسه هم شروع شد. مشى چریکى و جریان چریکى خودش این اهمیت را داشت که با رفرمیسم و تبلیغ سازش طبقاتى از طرف حزب توده مقابله کرده بود ولى هنوز چیزى جز رادیکالیسم و به اصطلاح بخش افراطى و رادیکال همان طیف اپوزیسیون نبود. با انتقاد از مشى چریکى چپ شروع به فکر کردن به پایه‌هاى اجتماعى فعالیت کرد و همین در را باز کرد براى اینکه خیلى عادى و روشن مسأله توضیح داده شود که پایه اجتماعى کمونیسم چیزى جز طبقه کارگر نميتواند باشد. آرمانهاى اجتماعى این کمونیسم نميتواند جز آرمانهاى اصیل انقلاب کارگرى باشد. به نظر من خط ٣ یا جریان سیاسى تشکیلاتى بعد از انقلاب آخرین ایستگاهى است که ما در آن جناح چپ اپوزیسیون ضد استبدادى را ميبینیم. بعد از آن دیگر مارکسیسم در ایران از یک قطب دیگرى شکل ميگیرد و به شکل دیگرى به خود آرایش ميدهد. به نظر من مارکسیسم کارگرى در انتهاى خط ٣، به دلیل فعالیت خط ٣ و موجودیت خط ٣ امکان پیدا ميکند که بوجود بیاید. این پروسه هم به میل کسى نبوده از روى ابتکار و عقل خاصى کسى هم نبوده. بدلیل فطرت پاک یک عده انسان معیّن نبوده. اینطور نبوده. زمینه این جریان را از یکطرف ورشکستگى جهانى اَشکال مختلف رویزیونیستى در این ١٠ سال گذشته، به اضافه بن‌بست نظرى سوسیالیسم خرده بوژوایى و تا آنجا که به انقلاب ایران مربوط ميشود خود این انقلاب و به میدان آمدن طبقه کارگر به عنوان یک طبقه فعال اجتماعى در انقلاب، فراهم کرده است. انتقاد سیاسى و نظرى که در کل چپ ایران به این ایده هاى کهنه پا گرفت بر این زمینه عینى ممکن شد. نفس یک جدل علمى جریانات اجتماعى را جابجا نميکند. منتها جدل علمى، جدل سیاسى و نقد سیاسى آنجایى که به حرکت اجتماعى طبقه‌اى که این نقد نقد اوست متکى ميشود جنبه مادى به خودش ميگیرد و تأثیر گذار میشود. این اتفاق افتاد. تا حد زیادى در طول پروسه انقلاب ٥٧ یک نوع مارکسیسم مستقل و متمایز از سوسیالیسم خرده بورژوایى سنتى در ایران شروع به شکل گرفتن کرد که خصیصه‌هایش به نظر من اینها بود: اولا ميخواست در این انقلاب معیّن و جارى که وجود دارد از موضع مستقل کارگرى اظهار نظر کند و دخالت کند ثانیا ميخواست پایه طبقاتى خودش را به طبقه کارگر متکى کند، کارگر را به میدان بکشد و به کمونیسمش مضمون کارگرى بدهد و ثالثا دخالتگر بود، از لحاظ سیاسى به آینده مبارزه طبقاتى خوشبین بود. نشانه‌اى از استیصال در آن دیده نمیشد. مارکسیسمى که روبه جلو داشت این مارکسیسم به وجود آمد و به نظر من تشکیل حزب کمونیست ایران جایى است که این مارکسیسم موجودیت سیاسى و تشکیلاتى خودش را مسجّل ميکند نه چیز بیشترى. یعنى اینکه حزب کمونیست ایران ماتریال و مصالحى که در طول انقلاب ٥٧ حالا به دلیل فعالیتهايى گفتم، بدليل تشکیل خود حزب کمونیست ایران و کلا به وجود آمدن آن جریانى که حزب کمونیست ایران تشکل سیاسى و عملى آن است حاصل پیشرفتن این روندها و این تحولات در ١٠ سال اخیر لااقل در ایران بوده. وقتى که ميگویم ١٠ سال این ١٠ سال تقدسى ندارد. باید این را پروسه پیوسته‌اى همزمان با رشد طبقه کارگر، اعتراضاتش و غیره دید. ولى به هر حال در این دوره اخیر که با انقلاب ٥٧، قبل و بعد آن تداعى میشود، این روندها به نحوى عمل ميکردند که امکان دادند یک جریانى به درجاتى متمایز از آن چپ سنتى ایران به وجود بیاید. تا آنجا که راجع به روندها و حزب کمونیست ایران صحبت ميکنیم در درجه اول باید این را ببینیم که حزب و جریان حزب ما و آن مجموعه‌اى از مبارزه که با این جریان نمایندگى ميشود خود حاصل این روندها است. حاصل پروسه تاریخى رشد جامعه به سَمت انقلاب کارگرى، به سَمت ابراز وجود طبقه کارگر در پروسه انقلابى است که این حزب به این ترتیب به وجود آمده. گفتم که دراین جریان ناتوانى رویزیونیسم در مقیاس جهانى، پروسه انحطاط رویزیونیسم و همینطور ناتوانى و بن‌بست سیاسى و عقیدتى سوسیالیسم بورژوایى و خرده بورژوایى در خود این کشور یک زمینه اساسى بود. بر متن این زمینه بعلاوه ابراز وجود طبقه کارگر در طول انقلاب و در سالهاى بلافاصله قبل از انقلاب در شکل دادن به تفکر اعتراضى علیه وضع موجود نقش تعیین کننده داشت. وجود عینى طبقه کارگر در پروسه انقلابى اجازه داد که انتقاد تئوریکى و انتقاد نظرى و گسست نظرى از تفکر سنتى چپ رویزیونیست بتواند مادیت پیدا کند و بطور جدى مطرح شود. هر انتقادى در هر لحظه‌اى به رویزیونیسم مادى نميشود. بلکه آنجایى مادى ميشود که بتواند خود را به یک پایه اجتماعى قابل ملاحظه و قابل توجهى مرتبط کند. این پایه اجتماعى به درجات زیادى مستقل از آن تئورى در انقلاب ٥٧ پا به میدان گذاشت. یعنى جنبش طبقه کارگر، وجود طبقه کارگر در جنبش در عین حال ضامن شکل انقلابى این جنبش و تداومش در اَشکال مختلف بود و اجازه داد بخش مهمى از چپ ایران از آن نظرات سنتى عمل سنتى و میراث سنتى فاصله بگیرد و بتواند یک جریان مستقل دیگرى را در قطب دیگرى در جامعه شکل بدهد که جهت‌گیرى اساسى کارگرى و کمونیستى دارد به آن معناى اصیلى که ميشناسیم. حزب کمونیست ایران حاصل آن روندها و آن پروسه بود. مهمترین اتفاقى که با تشکیل حزب کمونیست ایران اتفاق افتاد شاید این بود که مجموعه‌اى از فعالین و کادرهاى این جنبش که حاملین آن انتقاد و در واقع سمبل آن گسست بودند توانستند یک جریان سیاسى را براى خودشان سازمان بدهند که آنها را متحد نگه دارد و گسترش بدهد. شاید بتوان بعنوان ملموس‌ترین و ابژکتیوترین دستاوردى که در این پروسه اتفاق افتاد این را نشان داد که در نتیجه این پروسه ها بالأخره یک نسلى از انقلابیون ایران و یک نسلى از انقلابیون متمایل به منافع طبقه کارگرایران یا یک نسل از انقلابیون پرولتر و یک عده کمونیست توانستند یک جریان مستقل از آنچه که جریان چپ و چپ سنتى و رويزیونیست ایران بود شکل بدهند و به مبنایى براى اتحاد بقیه کسانى که در طول این پروسه به این سَمت ميآیند تبدیل کنند و همینطور ابزارى براى به پیش بردن آگاهانه روندهایى که صحبتش رفت. این اتفاق افتاد در این هیچ تردیدى نیست. یعنى در کنار سنّت توده‌ایستى، در کنار سنت فدائیستى، در کنار سنت مجاهدینى، در کنار سنتهاى لیبرالى امروز سنت حزب کمونیستى به وجود آمده و یک جریانى به اسم حزب کمونیست گوشه‌اى از اپوزیسیون وضعیت موجود است و این جریان مبانى و به اصطلاح خمیره متصل کننده خودش را شکل داده. این جریان مستقل از تلاش روزمره افراد معیّن یا مستقل از اقدامات تشکیلاتى، مستقل از نقشه این یا آن فرد این حزب امروز دیگرموجودیتى است در منتهى‌الیه چپ جامعه ایران و محل به اصطلاح تمرکز افکار و آمال کسانى است که در جامعه آرمانهاى این چنینى دارند. این اتفاقى است که افتاده. منتها وقتى نگاه بکنیم باید ببینیم خود حزب در این روند دیگر چه تأثیرى گذاشته؟ فکر ميکنم در بحثها روشنتر بشود اینها را قضاوت و بحث کرد. در رابطه با روندهایى که گفتم یعنى احیاى تئورى مارکسیسم و اقتدار تئورى مارکسیسم به موقعیت زمان خودش، کارگرى شدن این کمونیسم و اجتماعى شدنش از طریق پیوند آن با جنبش واقعى ما هنوز در موقعیتى نیستیم که بگوییم یک تحولات غیر قابل برگشت و مطلقا حاصل شده‌اى بوجود آمده. به نظر من این یک واقعیت است. یک به یک این مؤلفه‌ها را که نگاه کنیم من محدویتهایمان را در مورد هر یک خواهم گفت. اما مجموع جمعبندى من این است که آنچه که اتفاق افتاده این است که فعلا به طور زنده جریانى که به اعتبار انسانهاى زنده وجود دارد به وجود آمده، منتهى‌الیه چپ در اپوزیسیون رژیم فعلى شکل گرفته است، جهت‌گیرى کارگرى مسجّلى در جنبش کمونیستى که با حزب کمونیست ایران نمایندگى ميشود به وجود آمده، جهت‌گیرى به سمت تئورى اصولى مارکسیسم به وجود آمده، اما این جریان بطور مطلق گفت برگشت ناپذیر نیست! نمیشود گفت در نتیجه این تحولات جامعه ایران بطور کیفى یک پله یا چند پله بالاتر از وضعیتش در سال ٥٨، ٥۹، ٦٠ و یا ٦١ بسر ميبرد. هنوز این را با قاطعیت نميشود گفت ولى یک چیزهایى را ميشود گفت. ميشود گفت که یک نسلى از انقلابیونى هستند که مشغول مسجّل کردن این پروسه هستند، این جهت‌گیرى را دارند و این تلاش را بطور ادامه‌کارى ادامه ميدهند. منتها وقتى صحبت از ادامه‌کارى ميشود باز ميبینیم که کاملا بستگى به همین انسانهاى موجود این دوره در این حزب دارد. این جریان فرق دارد با جریانى که سنت شده است، کمابیش از کادرهاى زنده‌اش لااقل به طور نسبى مستقل شده طورى که کادرها نماینده‌هاى سنت هستند. در جریان ما بر عکس سنتها و بسترى که وجود دارد نتیجه فعالیت کادرها است. هنوز اتکاء جریان ما به فعالیت عنصر زنده و فعالیت هر روزه عنصر زنده‌اش خیلى زیاد است. در صورتى که در جریانى که سنت شده باشد و وجود داشته باشد این کادرها حاصل آن سنتها هستند. در مورد احزاب دیگر این را ميبینیم. حزب دمکرات را نگاه کنیم. حزب دمکرات یک سنت بورژوایى در کردستان است که اگر این رهبرش برود، ده کادرش زمین بنشیند و کار دیگرى بکنند، این حزب این سنت بورژوایى در کردستان انسانهاى جدید خودش را ميگیرد و سر کار خودش ميگذارد. ممکن است در نتیجه رفتن تعداد زیاد تضعیف شود ولى سنت بورژوازى کُرد است. آیا حزب کمونیست ما سنت طبقه کارگر ایران است؟ نميشود این را گفت. واقعیتش این است که به این سادگى هم نیست. تمام بحث من در این کنگره این است که بفهمیم این پروسه با چه موانعى روبرو است و در چه مدت زمانى و در نتیجه چه فعالیت انسانى و در نتیجه چه تلاشهاى مشخصى ممکن است اینگونه اینطور بشود. ولى واقعیت امروز ما این است که امروز موجودیت ما هنوز بیشتر مدیون انسانهاى زنده و در حال فعالیت ما است تا سنتهاى جا افتاده ما در درون طبقه کارگر که انسانهاى نظیر ما را مداوما بوجود ميآورَد. ما در آن وضعیت نیستیم. نتیجه‌اى که از این حرف ميگیرم این است که بنابراین حفظ اتحاد و گسترش اتحاد این عناصر زنده جریان ما امروز یکى از فاکتورهاى مهم در ادامه‌کارى و پیشروى ما است. اولا نتیجه‌گیرى من این است که اگر این تشکیلات و این آینده‌اى که براى خودش ترسیم ميکند، افقى که براى انقلاب ترسیم ميکند تا این حد به انسانهاى زنده‌اى که امروز دارند بار آن را به دوش ميکشند، آینده‌اش به این متکى است که چطور بتواند این انسانها را نگه دارد، تا بتوانند سنتهایى را جا بیندازند، تا بتوانند نقش تاریخى خودشان را بازى کنند. بنابراین نقش کادرها و نقش فعالیت کادرها، تلاش همه جانبه این کادرها در این دوره از تاریخ کمونیسم ایران به نظر من تعیین کننده است و مراقبت از این قضیه و گسترش آن و جذب هر چه بیشتر انسانهاى این چنینى به صفوف این حزب هنوز یکى از تعیین کننده‌ترین اقلام وظایف ماست. منتهى بر گردیم به آن روندها و ببینیم آنجا این جریان چکار کرده است.

در رابطه با تئورى مارکسیسم در بوجود آوردن یک مارکسیسم دخالتگر و زنده در برابر رویزیونیسم، ما پیشرفتهاى نسبى داشته‌ایم. بدرجه‌اى در قلمروهايى این پیشرفتها تثبیت شده است، به شعور اجتماعى و به یک حکم عینى تبدیل شده. براى مثال در قبال انقلاب سیاسى در ایران، در قبال انقلاب جارى در ایران این جریان توانسته ذهنیت کل چپ خارج از خودش و ذهینت کل طبقه کارگر در قبال رابطه‌اش با بورژوازى در یک چنین انقلابى را از نو تعریف کند. امروز توهّم نداشتن به بورژوازى، دانستن اینکه بورژوازى در همین انقلاب جارى بر سر دمکراسى هم علیه انقلاب است، این به لطف وجود این جریان در اپوزیسیون وضعیت موجود است یعنى به لطف جریانى که امروز حزب کمونیست نماینده تشکیلاتى آن است تثبیت شده است. این را در ادبیات تمام چپ ميتوانید ببنید. طرف از حزب دمکرات انشعاب کرده یکى از اقلام بیانیه‌اش این است که بورژوازى عصر ما دیگر هیچ نقشى در امر دمکراسى ندارد. همه ما بطور زنده خاطراتى ازدوره ٥ سال پیش، ٧ سال پیش داریم که چطور بورژوازى یک عنصر پاک‌سرشتى بود که میخواست صنعتى کند، میخواست دمکراسى بدهد و غیره. و امروز هم حتى بقایاى این دیدگاه‌ها را بطور پوشیده در ادبیات این یا آن جریان ميبینیم ولى جریان ما توانسته این مسأله را تمام کند. ذهنیت کارگر ایرانى و افق کارگر ایرانى در انقلاب براى دمکراسى خیلى با کارگر الجزایرى، کارگر لهستانى، کارگر انگلیسى و کارگر آمریکاى لاتین متفاوت است. ما توانستیم تمام شیوه نگرش یک طبقه و یک اپوزیسیون، اپوزیسیون چپ، را بطور کلى در جامعه نسبت به جریانات غیر پرولترى، نسبت به جریانات بورژوایى و خرده بورژوایى تغییر بدهیم به نحوى که امروز هر چپ ایرانى در مقیاس جهانى وقتى اسم الهیّات رهایى‌بخش مى شنود رادیکالتر موضع ميگیرد تا چپ‌ترین جناح همان کشورى که این الهیّات در آن مطرح است. این یک تغییر عینى و واقعى است. اتفاق دیگرى که افتاد به نظر من ما مقدار زیادى از اصول پراتیکى و اصول عقیدتى مارکسیسم را اهمیت را و اصالت آن را احیاء کردیم به نظر من این جریان توانست وفادارى به آرمانها به اصول خودش را تثبیت کند به نحوى که این دیگر فرض گرفته ميشود. جنگ حزب دمکرات با کومه‌له نشان داد که این آرمانها براى این جریان حرف خشک و خالى نیست. ابزار تبلیغاتى نیست. این جریان خودش را با آن معنى ميکند. اگر این اصول برود فکر ميکند خودش رفته است. بنابراین فرقى نمیبینید که از آن اصول دفاع کند یا از خودش. به نظر من چپ ایران باز این را فهمیده که براى اولین بار یک کمونیسم اصولى که پاى اصولش ميایستد و این اصول را راهگشا ميداند و حاضر به مصالحه بر سر بدیهیات مبارزه طبقاتى و منافع پایه‌اى طبقه کارگر و زحمتکشان این مملکت نیست. یک چنین چپى بوجود آمده. و همین بوجود آمدن باعث شده که در یک گوشه دیگر چپ، چپى که تا دیروز جرأت نميکرد اسم اصولش را بیاورد. اگر فکر میکرده دو دو تا چهار تا به نفعش نیست، شجاعت پیدا کند و غرولندى به بورژوازى بکند. این هم یکى از اتفاقاتى است که افتاده. یعنى چپ اصولى در ایران شکل گرفته و فکر ميکنم سازمانهاى مختلفى در مقیاس جهانى هر چند کوچک و به صورت محافل و به هر حال رگه‌هاى مختلفى در برخى کشورها این را در ایران دیدند که این حزب با جریانات مارکسیستى که یا پاسیو و غیر دخالتگر بودند یا پراگماتیست بودند و یا حضور موقتى بعنوان بخشى از اپوزیسیون چپ داشتند آمدند و رفتند، فرق دارد. این جریانى است در صدد احیاى برخى اصول بنیادى. نکته دیگر به نظر من در مناسبات درون تشکیلاتى و روابط درونى این جریان است. داستان چپ‌هاى توطئه‌گرى که سر همدیگر را زیر آب ميکنند و جلوى دهان همدیگر را م‌گیرند و اساسشان بر این است که چطور با ابزارهاى تشکیلاتى و اتوریته‌هاى اجرایى، سازمانشان را سر پا نگه دارند و مقامات را بین خودشان تقسیم کنند، در این حزب بطور مادى نفى شده. حزب ما هنوز خیلى چیزها در امور دمکراسى تشکیلاتى دارد که باید یاد بگیرد در این شکى نیست. ولى واقعیت چند ساله حزب ما نشان ميدهد که از این لحاظ هم در به روى طبقه کارگر باز شده و کمونیسمى که در مناسبات درونى خودش جا دارد براى دمکراسى و جا دارد براى اظهار عقیده و اساس آن آرمان مشترک است نه منافع خُرد محفلى فردى در درون تشکیلات و نه منافع خرد خود تشکیلات. این هم خاصیت این جریانى است که بوجود آمده. منتها گفتم همه اینها را وقتى نگاه ميکنید در مقایسه با آن افقى که در مقابل خودمان است، در رابطه با آن چیزى که انتظار داریم در آن روندها اتفاق بیافتند هنوز یک نقطه شروع است. مثل کسى که بگوید من هستم! فقط همین. تمام آینده این منى که هست جلوش قرار دارد. چیزى را بطور مادى دردست نگرفته. گفتم این اتفاقى که افتاده پیروزى‌هاى نسبى و مشروطى است که هنوز به اعتبار وجود این انسانها است. بیرون از ما موجودیت عینى و تعیین کننده و خدشه ناپذیر ندارد. در آن ٣ روند اصلى گفتم از نظر کار تئوریک مقیاس ایرانى مسأله تا حدودى روشن شده ولى حتى آن هم ناقص است یعنى دیدگاه تئوریک ما درباره انقلاب ایران هنوز از انقلاب ایران شروع ميکند. اساس کمونیسم انقلاب کننده عصر حاضر باید این باشد که انقلاب را در هر کشورى در چهارچوب یک انقلاب جهانى و در رابطه با یک استراتژى جهانى براى انقلاب کردن علیه بورژوازى که امروز به شدت جهانى است نگاه کنیم. تئورى انقلاب در ایران، که جبراً این جریان به خاطر اینکه بفوریت با آن روبرو بود به آن شکل داده، باید برود و به عنوان جزئى از یک نگرش جهانى در باره انقلاب قرار بگیرد. بحث من این نیست که تئورى انقلاب جهانى بدهد، برنامه‌ایى براى انقلاب جهانى بچیند و آن را عملى کند. مسأله این است که هر عمل و فعالیت کشورى خود را بتواند در یک افق جهانى قرار بدهد و معنى آنرا بگوید. تا حدودى حتى آن موقع هم اینطور بوده‌ایم. برنامه همین الآن هم سعى ميکند انقلاب را در کشور تحت سلطه بعنوان جزئى از انقلاب جهانى نگاه کند. ولى این افق را باید وسیعتر کرد. معضل انقلاب ایران را باید یکى از معضلهاى این طبقه قرار داد و از نظر تحلیلى به رابطه‌اش با بقیه معضلاتش دید. به این معنى باید از جنبه درخود و ملى تئورى ما کم شود. از آن مهمتر این است که ما ميدانیم طبقه کارگر بین‌المللى است و بالأخره پیروزیش باید بین‌المللى باشد. در تحلیلى نهایى بالأخره نميشود در یک مقیاس ملى طبقه کارگر را رها کرد چون ٩/٩٩٪ خارج هر مقیاس ملى قرار گرفته است. پس معضل اساسى این است که این جریان چه نقشى در مقیاس جهانى در رابطه با طبقه کارگر بازى میکند. اینجاست که باز یکى از نقاط ضعف اساسى ماست. یعنى حزب ما باید تا حدود زیادى از قالب پراتیکى ملى خودش هم فراتر برود. باید بتواند مؤتلفین جهانى خودش را پیدا کند. باید بتواند به جریانات اصولى شبیه خودش در جهان کمک کند و رشد بدهد، باید بتواند معضلات این بخش طبقه کارگر جهانى را با آن بخش تلفیق و به هم مرتبط کند و در پیشگاه و جلوى چشم همه طبقه کارگر قرار بدهد. باید بتواند دستاوردهاى بخشهاى دیگر طبقه کارگر جهانى را هضم کند و در کار خودش بکار ببرد. این جریان هنوز فرصت جدى براى تمام اینها نداشته. از لحاظ تئویک هنوز راه درازى در پیش است. بعلاوه گفتم که معضلات تئوریک مارکسیسم امروز را کسى نميآید از یک جاى آسمانى براى ما حل کند. کمونیستى که شروع ميکند به فعالیت فورا با این مضلات روبرو ميشود و در پروسه جوابگویى به این است که جنبش خودش را سازمان میدهد. خود این معضلات را ما هنوز به طور جدى در مقابل خودمان نگذاشته‌ایم تا بخواهیم به آن جواب بدهیم. یکسال اخیر، ٦ ماه اخیر و ٨ ماه اخیر ما شروع کرده‌ایم ولى هیچکس در صفوف ما نميتواند ادعا کند که ما جواب تئوریک و عقیدتى، ایدئولوژیکى و انتقادى رویزیونیسم‌هايى که وجود دارند را داریم. رویزیونیسم یکسرى اندیشه نیست، یک جریان مادى است که جلوى شما صف بسته و تو را از طبقه کارگر جدا میکند. هیچکس نميتواند ادعا کند ما جواب اینها را داریم. ما به یک پیکره‌اى از ادبیات انتقادى مسلح شدیم. همانطور که مارکسیست‌ها در اوایل قرن مسلح شدند تا بتوانند بورژوازى را کنار بگذارند و این را ما گرفتیم و ابزار آگاهگرى و سازمان‌بخشى ماست. اینهم نیست! پیشروهاى تئوریک ما هنوز محدود و ملى است. همه اینها که ميگویم رفقا فراموش نکنند اینها را در مقايسه با افقمان ميگویم نه در قیاس با موجودیت چپى که در کنار ما، بیرون ما و قبل از ما وجود داشته. ولى فکر نميکنم این صحبتهاى من قرار باشد جایى باشد براى اینکه مثلا پیشرفتهاى نسبى‌مان نسبت به آنها را گوشزد بکنیم. این‌ها را دیگر همه ميدانند. من بحثم بیشتر بر افقى که چه کارى در چه جریانى باید بشود متمرکز ميکنم.

از نظر کارگرى شدن که من فکر ميکنم یعنى تبدیل کردن مارکسیسم ایران به یک جریان کارگرى یا شکل دادن به یک طبقه کارگر حاضر در صحنه سیاست که تحت پرچم منافع خودش متشکل شده، در این جنبه من فکر ميکنم ما ضعیف‌ترین نقاط ضعفمان را داریم. بیشترین نقاط ضعف ما آنجایى بوده که خواسته‌ایم جریانمان را به یک جریان کارگر کمونیست سراسرى تبدیل کنیم. اینجاست که به نظر من میراث آن گذشته و محدودیت‌هاى آن نوع سوسیالیسمى که به هر حال ما در بطن آن شکل گرفتیم دارد به بهترین وجهى روى ما سنگینى میکند، چه در تفکر، چه در روش، چه در افق سازمانى، چه در آن شیوه‌اى که ما ميخواهیم کارى بکنیم که کارگران در این جریان متشکل شوند. کمترین اطلاعات و دانش و کمترین نظریه اثباتى را براى عمل داریم. در اخلاقیات و عادات سازمانى‌مان، در روش طبیعى و غریزى سازمانى‌مان به طور عمده هنوز داریم روشهاى اجتماعى طبقات دیگر را حمل ميکنیم. این‌ها چیزهاى است که به فطرت و ذات ما مربوط نميشود. من ميخواهم که این برداشت اصلا از بحث من نشود. ببینید آدم تا اختراع جدیدى نشده از اختراعات قبلى براى کارش استفاده میکند. این خیلى طبیعى است. تا موقعى که شما یک شکل جدید انرژى را کشف نکرده‌اید اَشکال قدیمى انرژى، چه بخواهید چه نخواهید چه خودتان چیز دیگرى بخواهید یا نخواهید، مبناى انرژى‌گیرى شما است. این یک واقعیت سیاسى است. تنها جریانى که خودش را از آن میراث بِکَنَد و روش متفاوتى را در رابطه با طبقه‌اش برقرار بکند، جریانی که بتواند اثباتا معنى کنَد که این یعنى چه روشى و تازه نه فقط این که معنى کنَد و یک جایى در یک لوحى بگذارد، بلکه جریانى را با این معنى جدید آموزش بدهد، پرورش بدهد بطورى که بنحو طبیعى سازمان دادن طبقه کارگر و کارگرى کردن خود کمونیسم جزء فعل و انفعال طبیعى و غریزى این جریان باشد... امروز اینطور نیست. امروز خصلت روشنفکرى مارکسیسم چه در مقیاس جهانى چه در چپ ایرانى در میان ما بسیار مسجّل است، خیلى خودش را نشان میدهد. ما جهت‌گیرى کردیم، ما تقلا کردیم و بر این واقعیت تعرض کردیم. ولى فکر نميکنم باز کسى در صفوف ما پیدا شود بگوید ما این میراث را شکست دادیم. اینطور نیست. سازمان ما بطور غریزى بطور خود بخودى هنوز سازمانى یا جریانى نیست که دارد بطور طبیعى کارگر را به اَشکال مختلف متشکل ميکند. من ميگویم یک ملاک این قضیه میتواند این باشد که بخودمان نگاه کنیم؛ متشکل شدن با ما، همفکر شدن با ما، مبارزه کردن کنار ما براى کدام اقشار اجتماعى ساده‌تر است؟ این یک مِلاک بسیار خوبى ميتواند باشد براى اینکه بفهمیم ما داریم چکار ميکنیم. من ميتوانم بگویم متشکل شدن در سندیکا، داشتن عقاید سندیکایى و پراتیک سندیکایى براى کارگر آسانتر است، براى بقال آسان نیست، او پراتیک سندیکایى به خرجش نميرود، نمیتواند این کار را بکند، اتمیزه بودنش اجازه این را نميدهد، شیوه تولیدى مشترکى ندارد. ميتوانم بفهمم سندیکالیست بطور طبیعى و غریزى کارش از نوعى است که کارگر تشکلش با آن ساده‌تر است. به من بگویید مشى چریکى چه؟ کدام قشر اجتماعى بطور طبیعى فکر ميکند اینطورى ميتوانم مبارزه کنم؟ برایم آسان است که به این شیوه فعالیت کنم و اعتراضم را نشان بدهم؟ کارگر صنتعى نمیتواند این کار را بکند. روشنفکرى که واقعا به پوچى رسیده باشد یا بالأخره بخواهد چيزى نشان بدهد سمبلیک کار کند، بخواهد چیزى را منفجر کند، جرقه‌ایى بزند، ميتواند با آن جریان برود و ميرود. ولى یک طبقه اجتماعى را که ميخواهد زندگیش را تأمين کند خانواده‌اش را تأمين کند و ميخواهد زنده بماند اصلا براى اینکه زنده بماند دارد کارش را ميفروشد و آنهم در صف چند صد نفره پشت ماشین، کسى نميتواند چریک بکند. این مثالها را زدم که منظورم را بهتر حالى کنم. اینگونه که حزب کمونیست ایران در مبانى تفکر سازمانیش در روشى که کادرش با توده‌هاى طبقه‌اش صحبت میکند در شکلى که اعتقاداتش را بیان ميکند، نحوه‌اى که تبلیغ ميکند ترویج میکند به طور طبیعى کدام طبقه فکر ميکند که ساده‌تر است با اینها بروم؟ من ميگویم هنوز اگر جمعا در نظر بگیریم این پرولتاریا نیست که این را ساده‌تر میداند. عضو شدن در تشکیلات ما براى پرولتاریا ساده‌تر نیست، طبیعى‌تر نیست. هنوز یک آدم تحصیلکرده نسبتا روشنفکر از خانواده نیمه مرفّه خرده بورژوایى ممکن است آسانتر بیاید یا زحمتکشانى از نوع دیگرى. ولى هنوز کارگر صنعتى نميتواند بفهمد چطور میشود با این جریان رفت، هر چقدر هم ما عاشق این پروسه باشیم که کارگرها با ما بیایند. مسأله اساسى این است که باید خودمان را طورى تغییر بدهیم که کارگرها بتوانند با ما بیایند. چرا باید تغییر بدهیم؟ براى اینکه آن چیزى که ما هستیم از آسمان نیفتاده، بلکه حاصل چپ غیر کارگرى‌اى است که در صحنه جهانى و در صحنه ایرانى میدان‌دار بوده. آیا ما میتوانیم به این معنى کمونیسم کارگرى را بنیاد بگذاریم؟ به نظر من حتما ميتوانيم ولى آیا گذاشته‌ایم؟ نه نگذاشته‌ایم، تلاش کرده‌ایم. بحثهاى سبک کار و بحثهایى که مربوط به توصیف درست انقلاب سوسیالیستى، انقلاب اجتماعى به مثابه انقلاب کارگرى است و شعارهاى ما، تلاش ما براى آموزش این مفاهیم به کادرهاى حزبى و اصلا تجدید نظر در هر آنچه که از روشهاى عملى طبقات دیگر به ارث ميبردیم، این تلاشهاى ماست. ولى اگر امروز ما دود شویم و به هوا برویم طبقه کارگر نميتواند به این میراث متکى باشد. سازمان دیگرى بر میراث نگرش تشکیلاتى ما نميتواند بنا شود. مجددا چیزى که داریم بیرون از ماست و به شکل اشکال طبقات دیگر است. بنا بر این در زمینه کارگرى شدن هم پیشرفت‌هاى ما نسبى بوده. بیشتر اظهار تمایل سیاسى به تعرض بیشتر به این قضیه است، بیشتر طرح مسأله است، بیشتر متوجه کردن خودمان به مسأله است تا واقعیتى که خارج از ما رخ داده باشد. حتى اگر تشکیلات ما در شهرها، همانطور که رفقا بعدا میآیند و گزارش میدهند، الآن دیگر کارگرى باشند. الآن بله در تهران دانش‌آموز نميتواند با ما سازمان پیدا کند. کارگر راحت‌تر از دانش‌آموز ميتواند در تهران با ما سازمان پیدا کند. کارگر برایش آسانتر است که هم حزب را گیر بیاورد هم بفهمد چکار باید بکند و هم درون این مناسبات قرار بگیرد. کارگر نميتواند مجاهد باشد، نميتواند با آن روش مبارزه کند. حالا به اعتقادش کارى ندارم که آدمیزاد نميتواند مجاهد باشد، ولى در رابطه با کار تشکیلاتى، کارگر حزب کمونیست را با خودش نزدیک ميبیند، و خیلى نزدیکتر از یک سال پیش یا دو سال پیش یا سه سال پیش. این اتفاقى است که افتاده. این ابتکار عمل ما، جلو افتادن ما در آسان کردن تشکل طبقه کارگر تحت پرچم کمونیست به نظر من چیزى است که بعضى جریانات رویزیونیست الگو قرار دادند و بدنبال ما ميآیند و بهتر است که بیايند براى اینکه اقلا جَوّ به نفع این روش برگردد. در زمینه پیوند و جوشیدن و یکى شدن با جنبش انقلابى واقعى و مبارزه اعتراضى واقعى این یک نقطه قدرت نسبى حزب ما بوده آنهم نه بدلیل خود فعالیتى که در این دوره تشکیل حزب انجام شده. این هم قطعا سهم داشته، ولى به خاطر اینکه بخش مهمى از خود این جریانى که حزب را تشکیل داده در بطن انقلاب ٥٧ با یک جنبشى زاده شده. من اینجا دارم به تشکیلات کردستان رجوع ميکنم و به ارزش این تشکیلات. به نظر من این یک واقعه از لحاظ تاريخى بيسابقه است. در چند دهه اخیر در ایران که یک جریان کمونیستى توانسته سنت خودش، موجودیت خودش را به سنت و موجودیت یک مبارزه انقلابى تبدیل کند. ممکن است بگوییم هنوز مبارزه پرولترى به معنى اخص کلمه نیست. بله این را قبول دارم. ممکن است بگوییم هنوز این سنت‌ها چنان جا افتاده نیست که توده‌هاى وسیعى هم همراه آن سازمان دارند به شکل آن سازمان مبارزه ميکنند. این راهم قبول دارم. ولى آن چیزى که اتفاق افتاده اين است که تاریخ معاصر کردستان و مبارزه انقلابى در کردستان از تاریخ کومه‌له جدایى‌پذیر نیست. هیچ بشرى، هیچ مورّخى، هیچکس که بخواهد از ارتفاعى جامعه را نگاه بکند نميتواند بگوید جنبش انقلابى در کردستان سال ٥٦ تا ٦٦ و موظف نباشد که در این جریان کومه‌له را بشکافد و توضیح بدهد. همان چیزى که که قبلا گفتم؛ براى هر حزبى که اجتماعى ميشود باید این واقعه رخ بدهد. این نقطه قدرت جریان ماست و من فکر ميکنم اگر این نقطه قدرت را نداشتیم به این آسانى نمیشد در عرصه‌هاى دیگر پیشروى کرد. به نظر من بعضى از رفقا به این مسأله، یعنى این پشتوانه اجتماعى حزب آنجایى که حزب بُعد دخالتگر انقلابى و اجتماعى خودش را به نمایش گذاشته، توجه نميکنند. این تمام آن مادیتى است که اجازه میدهد در عرصه‌هاى دیگر با سرعت عمل و با سهولت بیشترى پیش برود. خود شما ميتوانید معادلات این قضیه را در ذهنتان ببینید که یک کارگر تهرانى چطور به حزب ما علاقه پیدا میکند. ممکن است یکنفر از ما حرف‌هاى قشنگترى بزند ولى او نگاه میکند میگوید اين یک جریان اجتماعى است، این جریان اجتماعى به خودش تداوم میدهد، عملا دست اندر کار سازماندهى مبارزه توده وسیعى از مردم است، عملا یکى از میخ‌هایى است که مانع از این است که جامعه به ارتجاع کامل بلغلطد. این جریان حالا به من ميگوید بیا با من، تحت این عقاید متشکل بشو، من به این گوشه‌اش که عیب دارد ایراد ميگیرم، به این گوشه حرفش - ولى ایراد من، ایرادى که دارم ميگیرم، براى این است که باید سراغش بروم. من فکر ميکنم میشود رفت گوشه خلوتى و خیلى چیزهاى تمیزى راجع به جامعه گفت و اگر هم فرصت داشته باشید حتما خیلى بهتر ميگویید. ولى آن چیزى که توجه طبقه ما را جلب میکند در عین حال موجودیت ما درهر لحظه به مثابه یک جریان طبقاتى است نه فقط فکرمان، شعارمان و یا وعده‌هایمان. ناگهان فردا بگوییم ٣٢ ساعت کار در هفته و انتظار داشته باشیم طبقه کارگر فورى پشت سرمان قطار شود؟! اینطور نیست، نگاه میکند به اينکه چه کسى میگوید ٤٠ ساعت کار، چه کسى دارد میگوید ٣٢ ساعت کار و این فرد دارد براى این کار چکار میکند؟ بنابراین در کردستان است که ما توانستیم بارقه‌هایى از این اجتماعى شدن را ببینیم. این ماجرا و حفظ این پیوند تحت هر شرایطى در افق آتى ما هست و نباید این تاریخ و این انقلاب واقعى و این جنبش انقلابى واقعى را رها کرد. یک نکته که باید اینجا اضافه کرد این است که بله این جنبش در ارتباط با مطالباتى که فى‌النفسه دارد و بطور اخص وقتى حرفهاى ما را از آن بگیرید معلوم نیست خودش چقدر پرولترى باشد. من ميگویم در این که این مطالبات زحمتکشى است تردیدى نیست در اینکه اتفاقا این جنبش بدلیل این که این مطالبات زحمتکشى توسط این جریان مطرح شده به بقاى خودش ادامه میدهد، تردیدى نیست و اگر این جریان را از صفحه خط بزنید حتى آن بُعد غیر پرولتريش هم باقى نميماند. اگر بورژوازى در این جنبش فعال است براى این است که پرولتاریا در این جنبش فعال است. اگر این یک دقیقه کوتاه بیاید آن سازشش را میکند، فرصت تاریخى خودش را ميخرد، کنار میرود، صبر میکند، بخصوص که سنتش را هم دارد چون اصرارى ندارد. بالأخره باید بایستد تا ممکت شلوغ شود و دوباره به جایى برسد، ولى این واضح است هر وقت مملکت شلوغ شود دمکرات یک حزب هزار نفره است. اما اگر الآن با این مشقت ایستاده و صفوفش را نگه میدارد براى این است که پرولتاریاى زنده‌اى در کنارش دارد جوهر انقلابى این جنبش را نگه میدارد.

٢

من فکر ميکنم اينجا است که ما يک تمايز کيفى و نسبى از سنت چپ ايران در چند ده سال اخير پيدا کرده‌ايم که خيلى با ارزش است. ولى همانطور که گفتم اولا اين هنوز به اين معنى نيست که جريان ما به مبارزه طبقه کارگر به طور اخص جوش خورده است و به نحوه و شکلى از اعتراض يک طبقه معيّن تبديل شده است و در ثانى اين جوش خوردن يک جوش خوردن خيلى تشکيلاتى و در ارتباط تنگاتنگ با زندگى و فعاليت روزمره توده‌هاى مردم نيست. اینطور نیست. تشکیلات ما در کردستان جنبش را دارد و شکل معيّن و عمده اين جنبش در اين دوره بر دوش آن است. اما اَشکال ديگرى از مبارزه توده‌ها و اعتراضاتشان هنوز جُدا از ما صورت ميپذيرد. ممکن است تحت تأثير ما باشد ولى هنوز رهبران اعتراضى که پايگاههاى رژيم را در کردستان بر ميچينند، کارفرما را به زانو در ميآورند، عليه جمهورى اسلامى صف ميکِشند، اينجا رهبران عملى اين جنبشها و خود ديناميسم اين جنبشها به درجه زيادى به لحاظ اجرايى، عملى و روزمره از ما مستقلند، هرچند تحت نفوذ معنوى ما هستند.

از مجموعه اينها اين نتيجه را ميگيرم که ما بطور کيفى توانسته‌ايم بودن خودمان را ايجاد کنيم. يعنى چيزى که موجود نبود الآن موجود است. جريانى که ميخواهد اين روندها را تسريع بکند موجود است، توده وسيعى از کادرها و فعالين يک جنبش و يک نسل از جامعه در اين حزب متشکل هستند که ميخواهند اين بار را به دوش بگيرند و به منزل برسانند. اما هنوز خود اينها نتوانسته‌اند تا آنجايى اين روندها را تقويت بکنند که موجوديت اين جريان به يک سنت جا افتاده طبقاتى در جامعه و به شکل ابراز وجود طبيعى طبقه کارگر در اعتراض اجتماعيش تبديل شده باشد. اين اتفاق هنوز نيفتاده است. اينها هنوز نتوانسته‌اند آن سلسله اعتقادات نظرى و انتقاد نظرى به تفکرات غير پرولترى رايج در زمان خودشان را چنان پايه بگذارند که نه فقط مارکسيسم را از حالت انفعالى در مقابل رويزيونيسم در بياورند بلکه پروسه تخريب قطعى رويزيونيسم و پيوستن طبقه کارگر جهانى به پرچم سرخ کمونيستى را شروع کنند. اين کار هنوز صورت نگرفته است. اينها در عين حال هنوز نتوانسته‌اند خودشان را در يک مقياس سراسرى به جنبش اعتراضى انقلابى کارگر ايرانى مرتبط کنند به نحوى که آن اعتراض از مجراى اينها بگذرد، به اعتبار اينها موجود باشد، به کمک اينها صورت بگيرد و آن اعتراض اعتراض اينها باشد. اين هم هنوز اتفاق نيفتاده است.

به اين ترتيب من فکر ميکنم که افقمان دارد تا حدى روشن ميشود. کارهايى که تا به حال کرده‌ايم دارد جايگاهشان روشن ميشود و کارهايى که بايد بکنيم دارد روشن ميشود و آن شاه کليدها و حلقه‌هاى اصلى معلوم ميشود که در چه چارچوبى مطرح ميشوند.

راستش اولين چيزى که اينها به ما نشان ميدهد اين است که پروسه پيروزى ما يک پروسه به اصطلاح شعبده‌بازى نيست. نميشود کليدش را زد تا انجام شود. شاه‌کليدى ندارد که يکبار بيندازيم و از آنجا به بعد تا پيروزى سرازيرى باشد و مدام شاهد رشد و پيشروى آن در همه عرصه‌ها باشيم. يک حلقه اصلى ندارد که بکشيم و منتظر باشيم که بعد از چند ثانيه صداى اتفاقات مربوطه را بشنويم. اينطورى نيست. اين يک مبارزه طولانى و همه‌جانبه در چند جبهه است. اين يک پروسه خشت روى خشت گذاشتن است تا حدى که اين سنت جا بيفتند و اين جريان به يک جريان به طور خودبخودى ادامه کار طبقاتى تبديل شود. افقى که ما داريم يعنى اين. يعنى ما در بُعد نظرى، طبقاتى و عملى بايد آنقدر برويم و رابطه‌مان را با اين سه وجه فعاليت، طورى گسترش بدهيم که اين جريان به يک واقعيت خارج از اراده من و شما که در اينجا نشسته‌ايم، به مثابه نوعى از اعتراض طبقه کارگر، تبديل شود. حالا با اين افق معلوم است که بحث‌هايى که روى برنامه کرديم در کجاى اين روندها قرار ميگيرد. بحث‌هايى که در رابطه با برنامه و انتقاد تئوريک سوسياليسم خرده بورژوايى کرديم راهى بود که در اين مسير پيموديم. ميبايستى ميپيموديم. اين کار کمک کرد که اين جامعه به ما بپيوندد. بحث‌هايى که در باره سبک کار و کارگرى کردن کرديم، اذعان به اين بود که چپ اينطور است و ما ميخواهيم طور ديگرى باشيم. اينقدرى که راه پيموديم در آن مسير پيموديم. تلاش ما و به نظر من تلاش فداکارانه يک بخش عظيمى از تشکيلات ما براى حفظ يک جنبش واقعى، براى رشد یک جنبش واقعى و زنده نگه داشتن اَشکال مختلف مبارزه آن جنبش، تلاش ما بوده براى اينکه اجازه ندهيم که کمونيسم از توده‌ها منزوى بشود و دخالتگرى خودش را از دست بدهد. ما دنبال يک جريان منزّه قاب شده در يک موزه نيستيم. ما دنبال يک کمونيسم دخالتگر و اصولى هستيم، دنبال يک کمونيسم کارگرى مشغول به مبارزه، و فعالیتى که در اين بُعد شده خاصيتش اين بوده. جاهاى زيادى مجبور شده‌ايم که يک روند را فداى روند ديگرى کنيم. ما اين را ميبينيم و خودمان از اين قضيه نالیده‌ایم.

ما ميبينيم که در طول اين يک سال جنگ با حزب دمکرات، شيوه‌هاى کار حزبى ما تضعيف شد. نرسيديم کارهايى را که ميخواستيم بکنيم. هيچکس فرصت پيدا نکرد که يک ساعت چيزى بخواند و به امر تدقيق تئورى ما در افزوده‌اى داشته باشد. خوب نتوانستیم! اما اگر بدانيم که چه چیزى را با چه چیز دیگرى در اينجا معاوضه ميکنيم و اگر از اين فارغ شديم و يا به درجه‌اى پيش رفتيم کجا را الآن بايد بچسبيم و چه چيزى را بايد تکميل کنيم و کجا نبايد عقب بنشينيم، به نظر من اين افق به ما اجازه ميدهد که همه‌جانبه نسبت به پراتيکمان فکر کنيم و ضعف‌هايمان را بشناسيم.

گفتم که ما در موقعيت مساعدى براى انجام فعاليتهايمان هستيم بدون اينکه بگوييم که آنقدر کار انجام داده‌ايم که بتوانيم به خودمان مدال بدهيم و بگوييم که در يک دوره جامعه و جنبش کارگرى را جلو برديم و از اينجا عقب‌تر بر نميگردد. من معتقدم که پروسه‌هايى که اتفاق افتاد تا حدود زيادى برگشت‌پذير هستند و اين فعاليت همه جانبه همه ما را ميطلبد، براى اينکه نه فقط نگذاریم برگردد بلکه بتوانيم اين قضيه را جلو ببريم. ثانيا معتقدم که اين فعاليت اين فرد و يا آن فرد و يا کاربست اين جمله و آن شعار نیست که ما را جلو ميبرد - تنها يک مبارزه طولانى هدفمند و فعاليت همه ما، در همه اين وجوه است که ميتواند جنبش ما و طبقه ما را در اين کشور جلو ببرد. و هر کسى ميتواند، به نظر من نزد خودش، تشکيلات خودش و يا در آن بخشى که فعاليت ميکند، حساب کند که اين پراتيک بخش من، اين پراتيکى که من انجام ميدهم به کدام يک از اين روندها خدمت ميکند.

اين افق به ما اجازه ميدهد که تفکر مکتبى، فرقه‌اى، سکتاريستى از حزب کمونيست ايران را دور بيندازيم. ما الآن ميخواهيم با طبقه‌مان به وسيعترين شکل تماس بگيريم، ميخواهيم با طبقه‌مان جوش بخوريم. ما جريانى نيستيم که پاسبانهاى يک فورمولاسيونى خاصى از مارکسيسم باشيم که اگر کارگرى آمد و گفت که من روى اين و يا آن فورمولاسیون ابهام دارم و درست نميفهمم، به قول يکى از رفقا سرمان را با سر او مقايسه کنيم و بگوييم که سر تو با سر من نميخورد و برو! ما ميخواهيم که او در صف حزب ما باشد. ما ميخواهيم که کارگر خودش را در حزب ما متشکل بکند و حزب ما مبناى وحدت طبقه کارگر باشد. ما دقيقا ميدانيم که مسأله کارگرى شدن چیست. مسأله کارگرى شدن مسأله انقلاب پرولترى است. بنابراين نبايد برخورد سکتاريستى، مکتبى و فرقه‌اى به طبقه خودمان بکنيم. مبارزه ایدئولوژیک با رويزيونيسم يک بحث است و رابطه ما با طبقه خودمان بحث ديگرى است. طبقه ما قرار نيست از کانال روند اول به ما بپيوندد. طبقه ما قرار است که صاف و ساده بفهمد که ما منافع انقلاب او را بيان ميکنيم، خواستار تحقق مطالبات انقلابيش هستيم، بطور جدى خواهان بهبود موقعيتش هستيم، ميخواهيم حکومت کارگرى تشکيل بشود و خواهان اين هستيم که طبقه کارگر بين‌المللى جامعه را از نو سازمان بدهد. براى اين کارها احتياجى به چِک کردن فورمولبنديهايش و اينکه اين و يا آن فورمولبنديش به ما ميخورد يا نه، نداريم. رابطه ما با طبقه کارگر بايد بسيار کمتر از اين مکتبى و سکتاريستى باشد. اين يکى از موانع جدى کار ما بويژه در شهرها و يا شايد در بين بعضى از مبلّغين ما براى عضوگيرى در ميان زحمتکشان است. زحمتکش جايش در اين حزب است، حتى اگر ابهام داشته باشد. کارگر صنعتى جايش در اين حزب است حتى اگر روى اين و يا آن فورمولبندى فلان مقاله ما، ابهام داشته باشد. مسأله اساسى اين است که او صاف و ساده اهداف اثباتى ما را قبول کند و بفهمد که بايد براى آنها مبارزه کند. واضح است که در اين پروسه اگر کارگر به شوروى و يا چين توهّم نداشته باشد و سرمایه‌دارى دولتى را سوسياليسم نفهمد، جايگاه جدّى دارد. ولى اين در سطحى و جايى مطرح ميشود که حزب ما بدوا توانسته باشد که مکانيسم طبيعى جذب کارگران را در خودش بوجود آورده باشد تا بعدا بتواند غربال بکند.

نتيجه ديگرى که از اين بحث ميگيرم اين است که مسأله کادرها و حفظ اين جريان متحد و مراقبت از اين حزب، نگه داشتن آن کسان و جريانى، يعنى تمام توده اعضا، فعالين و کادرهايش که حاملين اين آرمانها هستند و تنها ابزارى است که طبقه کارگر ايران امروز بوجود آورده براى اينکه اين روندها را تسريع بکند، مراقبت از اين بطور جدى يک وظيفه حياتى ما در دوره قابل پيشبينى آتى است. نبايد از تحولى که پيش آمده است براحتى دست کشيد. نه فقط اين، بلکه بايد کارى کرد که ديگرانى هم که در اين سطح هستند به صف اين حزب به پيوندند و بايد کارى کرد که اين جريان بر دوش تعداد هر چه بيشترى از انقلابيون دوره ما، انقلابيون کارگرى دوره ما قرار گيرد.

به هر حال من بحثم را همينجا در همین سطح نگه ميدارم و سعى ميکنم بعد از اينکه رفقا در وجوه مختلف بحث کردند، بعضى نکات ديگر را مشخص‌تر بگويم. من نميخواهم از يک حلقه اصلى و يا يک معضل اصلى حرف بزنم. من معتقدم که تمام جنبه‌هايى که گفتم احتياج به کار جدى دارد. ولى اگر بگويم که سخت‌ترين آنها کدام است بايد بگويم که کارگرى شدن حزب است.

ما در رابطه با دخالتگرى در جنبشهاى عملى، تواناييهايى داريم و البته يک چيزهايى را هم نميدانيم. تا آنجايى که به جنبش کارگرى به معنى اخص مربوط میشود اين جزيى از آن سختى پروسه کار ما است.

در رابطه با کار تئوريک و منسجم کردن يک مارکسيسم زنده در مقابل اردوگاههاى رويزيونيستى و صف‌آرايى رويزيونيسم عليه ما، ما چيزى کم نداريم براى اينکه اين پروسه را با موفقيت شروع کنیم. احتیاج به دخالت تعداد هر چه وسيعترى از کادرهاى حزب در اين متابوليسم معنوى داريم.

اما در مورد کارگرى کردن حزب و همينطور رابطه برقرار کردن با مبارزه زنده کارگرى به نظر من به تئوريهاى جدى در زمينه تشکيلات و آموزش جدى کادرهاى توده‌اى و بالا کشيدن مروّجين، مبلّغين و سازمان‌دهندگان پرولتر در صفوف خودمان داريم. هنوز اين تماس برقرار کردن با طبقه کارگر جزو نقاط ضعف جدى ما است. در بحثهاى حاشيه کنگره من اگر وقت کنم راجع به مسأله آژيتاتور، کار علنى در درون طبقه کارگر و اهميت متحد نگه داشتن طبقه حتى آنجايى که با من و شما نيست، صرفا خودش متحد باشد، راجع به اینها حرف خواهم زد. اما اگر اينجا بخواهم يک چيزى را بگويم که از همه آنهاى ديگر سخت‌تربوده، و احتمالا در دوره آتى بيشتر روى اين زمين ميخوريم و ليز خواهيم خورد و بيشتر روى اين تقلاها اينطرف و آنطرف خواهيم کرد، اين است؛ تبديل کردن حزب کمونيست اولا به يک جريان کارگرى که ظرف طبيعى اعتراض سياسى طبقه کارگر و ثانيا مرتبط کردن همين مبارزات و همين فعاليتهايمان با مبارزه اعتراضى واقعى که همين الآن اين طبقه در اَشکال مختلف ميکند.

يکى از خاصيت‌هاى چپ روشنفکرى اين است که فکر ميکند که طبقه فقط وقتى که مبارزه انقلابى ميکند، طبقه است. به اين فکر نميکند که در هر تناسب قوايى مبارزه طبقاتى خودش را به شکلى بروز ميدهد. بنابراين وقتى در اوج اختناق جايى که آدمها را ميگيرند، ميکُشند و اعدام ميکنند يکى میگويد که میخواهم صندوقم را تشکیل بدهم، ميگويند که اين صندوق درست کردن خيلى از انقلاب پرولترى پايين‌تر است و نبايد تشکيل بدهيد! اينها متوجه نيستند که امروز اگر طبقه من ميخواهد اعتراض کند و اعتراضش را زنده نگه دارد ميآيد و صندوق تشکيل ميدهد و من بايد به اين ماجرا بچسبم و کمکش کنم که صندوق تشکيل بدهد تا در اين پروسه بتواند خودش را پيدا کند و متحد بماند.

اينها نکاتى است که در بحث‌هاى حاشيه کنگره دوباره به آنها برميگردم. به هر حال فقط خواستم اين را بگويم که راستش خيلى مفيد است که کنگره بيشتر روى مسأله کارگرى شدن و روى موانع نظرى، عملى، تاريخى و سنتى کارگرى شدن حزب مکث و تعمق بکند. در مجموع در اين جمله حرفم را بيان ميکنم. به نظر من ما پيروزى‌هاى اساسى به دست آورده‌ایم و توانسته‌ايم آن چيزى را که موجود نبود در يک جامعه بوجود بياوريم. اما آن چيزى که از نيست بوجود ميآيد حتما ميتواند از هست هم به نيست تبديل شود.

رفقا لازم نيست که خودشان را مقيد به بحثها و نکاتى بکنند که من در اينجا ارائه دادم. اينجا جايى است که هر رفيقى ميتواند در مورد موقعيت و دورنماى حزب مجموعه نظراتش را در یکربع، نیمساعت بيان کند و رفقا میتوانند آزادتر در مورد هر مسأله‌اى بحث کنند.

٣

رفقا، من در صحبتهایم خواستم یک تصویر عمومى از وضعیت بدهم که در آن بتوانیم خودمان را رصد کنیم و موقعیت خودمان را مشخص کنیم و از آن حرکتهایى که در آینده انتظار داریم از ما سربزند تصویرى بدست بدهیم. راستش وقتى آدم در تنهایى در مورد انقلاب کارگرى فکر ميکند یا واقعا قرار نیست جایى کسى را تهیيج کند، از خودش ميپرسد که پس کى؟ الآن شما یک کمونیستى را در سراسر دنیا پیدا نميکنید که بگوید انقلاب همین گوشه است، به انقلاب کارگرى چیزى نمانده. مارکس اینطور حرف ميزد، لنین اینطور حرف ميزد، در زمان ما کسى اینطور حرف نميزند که انقلاب کارگرى همین گوشه است، قطعنامه بدهد جنگ دوم جهانى را در همه کشورها به انقلاب کارگرى تبدیل کنید... مسأله شوخى هم نباشد واقعا همین گوشه باشد. من خواستم بگویم ما در این دوره و زمانه به چه نحو به این انقلاب فکر ميکنیم و چطور باید به آن خدمت کنیم. اگر مارکسیستهاى مؤمن را گیر بیاوريد معمولا یک پاسخ ایدئولوژیک به شما ميدهند. ميگویند پیروزى نهایى طبقه کارگر بدون تردید اجتناب ناپذیر است، طبقه کارگر بورژوازى را درهم خواهد کوبید، مارکسیسم انقلابى یا تئورى انقلابى مارکسیسم پاسخ همه چیز را دارد و ميدهد و ميرود پى کارش. در مقابل این اعتقاد راسخ ولى ایدئولوژیک و مکتبى، دیدگاه ديگرى هم هست که فى‌الواقع مأیوس است و براى اینکه شرافتمند باقى بماند به کارهایى مشغول ميشود. ميگوید تئوریش را تبلیغ میکنم گوشه‌هاى مختلف از مردم‌شناسى تا باستان‌شناسى تا پزشکى این تئورى را تعمیم ميدهم، کار ميکنم تا ببینم باستان‌شناسى مارکسیستى چگونه است، جامعه‌شناسى مارکسیستى چگونه است، مردم‌شناسى مارکسیستى چگونه است، ریاضیات مارکسیستى را آیا ميشود نوشت... یا اینکه یکى دیگر ميگوید من خودم را به رفرم و بهبود اوضاع مشغول ميکنم. بخشى مهمى از کسانى که در جنبشهاى ضد هسته‌اى و ضد آلودگى محیط زیست و غیره هستند یا براى اتیوپى پول جمع ميکنند، اینها خودشان را مارکسیست ميدانند. انقلاب اجتماعى آن گوشه نیست و آنها سعى ميکنند آدم شرفتمندى باقى بمانند. من ميخواهم بگویم ما دنبال مارکسیسم متفاوتى با هر دوى اینها ميگردیم. نه آن پاسخ ایدئولوژیک و مکتبى و از پیشى و مذهبى - هر چقدر هم ميخواهیم به کسانى که این پاسخ را میدهند احترام بگذاریم و بگوییم اعتقاد راسخ‌شان به هر حال جزیى از ایمان طبقه کارگر را با خودش دارد - نه آن را ميتوانیم بپذیریم نه آن ما را مجاب ميکند، نه آن راهى را به ما نشان ميدهد، نه این ایده‌هاى بینابینى و تلاشهاى انفرادى جریاناتى که فى‌الواقع از مارکسیسم وظیفه اساسیش را نميخواهند، یعنى سازماندهى انقلاب اجتماعى را. دارند در جهان امروز صبر مارکسیستى ميکنند! من خواستم بگویم که دنیا دارد چطور ميشود و ما چطور به این امر خدمت ميکنیم، که حتى خودمان ادعا ميکنیم سر پیچ نیست، همین پشت نیست. من گفتم اگر بخواهد اتفاقى بیفتد و اگر کسى از ما بپرسد دارید چکار ميکنید، ميگوییم ببینید مارکسیسم بعد از چند دهه به این روز افتاده، طبقه کارگر به این روز افتاده، به این ترتیب از طبقه کارگر جدا شده، خود طبقه متفرق است یعنى طبقه ما متفرق است و ما داریم سعى ميکنیم این پروسه را محتوم کنیم. ما باید به این سمتها برویم و هر کارى که ميکنیم بتوانیم توضیح بدهیم که اینجاى قضیه است و آن یکى کارمان آنجاى قضیه. ما یک تصویر مکتبى و مذهبى و حق بجانب و از پیشى را راجع به مسأله نميدهیم در عین حال اینقدر هم نا امید و مأیوس نیستیم - و اصلا نا امید و مایوس نیستیم - به این اعتبار که اوضاع جهانى پیچیده شده طبقه کارگر متفرق است، روى تئورى مارکسیسم کار نشده، خودمان را به امرى بجز انقلاب اجتماعى مشغول بکنیم. براى اینکه امر ما امر طبقه کارگر است. به هر حال اعم از اینکه مارکسیسم آمادگیش را داشته باشد یا نه، اعم از اینکه رویزیونیستها زیاد باشند یا کم، طبقه کارگر وجود دارد هر روز هم دارد استثمار ميشود و من هم یکى از آنها، باید کارى بکنیم که این قضیه تمام بشود. آن روندهایى که در مورد ایران گفتم روندهایى است که ما براى بوجود آوردن کمونیسمى که بتواند بر سر این مسأله بجنگد و پیش برود، احتیاج داریم. خواستم بگویم که این قضیه قضيه بطرى جادویى نيست که درش را بردارید و غول طبقه کارگر رها شود و همه مسائل را حل کند. اینطورى نیست که فرمولى را پیدا کنید و مایه‌اى به جامعه بزنید و فورى این حالت را به خودش بگیرد، اینطورى نیست که یک شعارى پیدا کنید که گویا تا به حال قبل از ما کسى پیدا نکرده این شعار را ميدهیم همه چیز درست ميشود. بلکه یک پروسه مادى تلاش با آجر روى آجر گذاشتن و موانع را درهم کوبیدن است. نسلى هست که باید این کار را بکند. اگر این کار را این نسل نکند، نسل بعدى با وضعیتى خرابتر از امروز روبروست. این نسل طبقه کارگر است، طبقه کارگر معاصر ما که ما هم بخشى از آن هستیم. من خواستم بگویم این تصویر عمومى را ما باید از خودمان داشته باشیم و در این تصویر خودمان را معنى کنیم. به نظر من تکامل ما از یک جریانى که مبارزه ایدئولوژیکى ميکرد و یا در جنبشهاى معیّنى بسیار دخیل بوده ولى این افق را جلو خودش قرار نميداده یک تکامل جدى است. این که امروز صحبت ميشود ما توانستیم این کار را بکنیم، ما توانستیم اینقدر مسأله را براى خودمان مطرح بکنیم و اینقدر شهامت تاریخى طرح و پرداختن به آن را پیدا کنیم، معنايش این است که مسأله را مادى نگاه کنیم. هر چیزى در جهان مادى با کار، تلاش و تغییر مادى تغییر پیدا ميکند. ما میخواهیم در یک جنبش معیّن یک جریان کمونیستى کارگرى را شکل بدهیم. خوب واضح است ما باید انسانهاى معیّنى را تغییر بدهیم، روابط معینى را تغییر بدهیم، ادراکات معیّنى را تغییر بدهیم، روشهاى معیّنى را باید تغییر بدهیم و این امر اینگونه نیست که ما از یک عالم دیگرى آمده‌ایم که ميدانیم که چه چیز را تغییر بدهیم. همه‌اش را داریم خُرد خُرد شروع ميکنیم. اینطورى نیست ما خودمان در آن پروسه‌اى هستیم که ميگوییم باید به آن کمک کنیم که رشد کند. بنابراین وقتى فرض کنید اینجا یک مثال میزنم، گفته ميشود بحث کارگرى کردن حزب که در کنگره فلان هم بود. من ميگویم خوب آنجا هم بحث کارگرى ميکردیم و تا وقتى هم حزب کارگرى نباشد باز هم بحث آن مطرح خواهد بود. ولى تفاوت این حزب را در این دو مقطع مقایسه بکنید، کارگرى کردن حزب ایده‌اى است در یک نشریه حزبى، از طرف سخنرانانى در یک کنگره حزبى مطرح ميشود مجموعه آن خوب خیلى روش است به هر کمونیستى بگویید بیايید حزبتان را کارگرى کنید حتما دست ميزند ميگوید باید اين کار را بکنم. ولى این کنگره دارد به خُرده ریزه و جزئیاتى که مانع کارش شده است ميپردازد. به نظر من همه محترم و معتبراست و این حرفها مهم است. معلوم است این کنگره یک حزبى است که نه یک ایده بلکه یک مسأله را دارد بررسى ميکند. مسأله‌اى که جلويش قرار گرفته و رفته اینقدر نزدیک شده که ببیند مسأله است. قبلا یک امرِ درست بود بر منکرش لعنت! من ميگویم این پیشرفت است که من به جاى حزب معطوف به فقط یک برنامه و مبارزه با پوپولیسم ميگویم خشت روى خشت بايد گذاشت. امروز ما یک حزب سیاسى داریم مملو از کادرهایى که مسأله‌شان مجموعه متنوعى است از روندهايى که گفتم. چرا کار تئوریک نميکنيم؟ چرا جواب رویزیونیستها را نميدهیم؟ چرا مجموعه نگرش مارکسیستى در باره جهان امروز را در نشریاتمان منتشر نميکنيم؟ چرا اینطور بوده؟ چکار کنیم که مکانیسمهاى بهترى بوجود بیاوریم؟ چرا مسائل طبقه کارگر در ذهن تک تک کادرهایمان منعکس نیست؟ این چراها و چراهاى پیشرفته‌ترى... ولى به نظر من مبارزه هنوز همین است. من ميخواهم این را بگویم که تک‌فرمول نميشود پیدا کرد، بلکه یک مبارزه را میشود ترسیم کرد و تا انتهاى آن را ترسیم کرد. گفت این مبارزه است و قطعا مسائل خاص خودش را هم ببار ميآورد، ولى روند عمومى مبارزه این است. در مورد کارگرى کردن حزب مسأله بوجود آوردن یک جنبش مادى و نظرى ضد رویزیونیستى و جوش خوردن با جنبشهاى واقعى. چند نکته است که به حرفهایم اضافه ميکنم. به نظر من کارگرى شدن یک فرمول ندارد که بالأخره ما کمونیسم را چکارش کنیم یا باید به مسائل طبقه کارگر حساس باشیم، ولى همه اینها جزو این درمانى که ما میخواهیم به چپ ایران بدهیم هست و همه اینها هم براى ما مطرح است. من ميگویم مسأله این است که بتوانيم یک ذهنیت و یک عمل واقعا موجود را به نحوى در ظرف چند سال چکش‌کارى بکنیم که از آن چیزى که بوده به یک چیز متفاوتى تبدیل شویم، یک جریان بطور طبیعى کارگرى. ببینید بحث من این است عقاید ما، زبان ما، فرهنگى که با آن نظرات سیاسيمان را بیان ميکنیم اَشکال مبارزه ما، شکل سازماندهى که بلدیم به خودمان بدهیم و به دیگران بدهیم، آنچه که ميدانیم و حتى آنچه که نميدانیم، مُهر و رنگ یک دوره تاریخى در ایران را دارد که اینها متعلق به طبقه کارگر نبوده، متناسب با اعتراض اقشار دیگرى بوده. بوجود آوردن حزبى که تفکرش، زبانش و فرهنگ تبلیغش برنامه‌اش، کادرش، بافتش با مبارزه یک طبقه ديگر متناسب باشد پروسه کار و زحمت است که در همه عرصه‌هایش باید خم شد و گرفت. منتها واضح است که باید از اين کار یک تصویر عمومى داشت. راستش اگر بخواهیم روى کارگرى کردن حزب حرف بزنیم، ما روى مارکسیسم و تئورى مارکسیسم توانستیم بالأخره یک بینش عمومى بدهیم ولى هنوز که هنوز است یک تئورى تشکیلات کمونیستى و یک تئورى تشکیلات مبارزه کارگرى را هنوز بطور مدوّن نداریم. هنوز که هنوز است وجوه مختلفى که ما از مبارزه طبقه کارگرى در عصر حاضر آموخته‌ایم یا سعى کرده‌ایم بیاموزیم زیر چتر یک تئورى حزب، تئورى مبارزه طبقاتى که به این معنى به دقایق عملى این مبارزه توجه بکند نیست. سندیکالیسم تئوریزه است. روزیونیسم مدرن در بُعد عملى تئوریزه است. آوانتوریسم در بُعد عملى تئوریزه است، کتابش هست. خلق‌گرایى در بُعد عملى تئوریزه است. اکونومیسم تئوریزه است. مارکسیسم کارگرى عملا تئوریزه نیست؛ به طور عملى چکار ميکند؟ عضوم چه جور آدمیست؟ صبح تا شبش را چطور ميگذراند؟ در ذهنش چه ميگذرد؟ به مطالبات کارگرى چطور برخورد ميکند؟ کارگرها را چگونه بهم ميبافد؟ هنوز تشکیلاتى که آن میراث را پشت سر ميگذارد به خرجش نميرود که کارگر مستقل از اینکه با توست یا نه بهتر است متشکل باشد. حتى از تیم فوتبال تا شوراى انقلابى! و بنابراین فعال ما که ميتواند در روز سه کارگر، پنج کارگر، ده کارگر را بهم متصل کند و ارتباطش را نگهدارد، بداند که اين طبقه‌مان است، اتحادش را ميخواهیم. این کار را نميکند براى اینکه احتمالا آن فرمول شوراى مجمع عمومى را گرفته و تا آن را نبیند هیچ کارى نميکند. شوراى مجمع عمومى، و گرنه من به دو تا کارگر نميگویم با هم رفیق شویم. شوراى مجمع عمومى، و گرنه من ٥ یا ٦ نفر را در خانه‌ام جمع نميکنم، که با آنها بحث کنم بگویم دنیا چطور است، بپرسم که تو چه ميبینى. بگويم از هم جدا نشوید، زیادى کار نکن چون سطح استاندارد کار را بالا ميبرى و آن یکى هم باید زیادى کار کند. دنبال اضافه‌کارى نروید بیایید صندوق تشکیل بدهید... اینها را نميگوییم چون اینها جزو فرمول شوراى مجمع عمومى نیست! یک عده از رفقا از این زاویه بحث کردند که خوب اینها را نميگويیم در نتیجه کارگرى نميشویم. من ميگویم اینها درست است، اینها را باید بگوییم تا بالأخره کارگرى بشویم ولى مسأله این نیست که هر تک تک اینها را هم باید بگويیم. مهم آن روش برخورد به طبقه در مبارزه‌اش است که ممکن است یک بار بگويید و آدم انجام دهد بدون اینکه از پیش طرح طبقه‌بندى مشاغل را جواب بدهیم، سود ویژه را جواب بدهیم، و یا ایکس و ایگرگ را جواب بدهیم. نميتوانیم به استقبال هر مسأله‌اى که کارفرما و بورژوازى مطرح ميکند برویم که رفیق ما فکر کند. آها تا اینجا در مورد حمله به کارخانه توسط سپاه پاسداران هیچ چیزى چاپ نشده بنابراین حالا که سپاه پاسداران دارد به کارخانه حمله ميکند من هیچ چیزى نميتوانم بگویم. این آن چپى است که ما داریم از آن فاصله ميگیریم. به عنوان یک کارگر پیشرو ميگوییم فرار نکنید منهزم نشوید! متحد بمانید! مقاومت کنید! بهم کمک کنید! این اَشکال سازمانى را به خودتان بدهید! اختلافات تئوریکتان را به اختلافاتى تبدیل نکنید که مانع وحدت پایه‌اى کارگران بشود. اتفاقا کارگرها بیایید در شورایتان بحث کنید. میگویم همه چیزمان باید چکش‌کارى بشود. پروسه‌اى که ما در آن کارگرى ميشویم پروسه‌اى است که فعال شهرى ما عوض ميشود یکى دیگر ميشود. این را باید ببینیم اینطورى نیست که با یک دستور تشکیلاتى با دو تا شعار یا رهنمود و یا حتى یک مقاله طولانى نسبت به فعالین شهرى ما، کارگر صنعت نفت بیاید دعوت ما را اجابت کند. کارگر صنعت نفت بالأخره از رهبر استخوان خُرد کرده خودش که در حزب سیاسى حالا سراغش را ميگیرد تبعیت خواهد کرد. جنبشى که بافتش دانشجویى باشد دانش‌آموزى باشد با صدهزار تا مقاله هم بالأخره کارگر پیشرو را بدرون خودش نميآورد. آژیتاتور ما، مروّج-سازمانده ما بالأخره باید در طول یک پروسه از خود زحمتکشان بشود. ميخواهم بگویم این پروسه مجموعه فعل و انفعالاتى را احتیاج دارد، هیچ نمونه تکى آن نميتواند کلیدى باشد و هر تذکرى در باره هر نمونه‌اش مهم است و باید داد. اما نباید فکر کرد این پروسه یک پروسه مکانیکى است. شاید ما یک چیزى را ندیده‌ایم، شايد یک چیزى از قلم افتاده که اینطور شده. ممکن است خیلى چیزها از قلم افتاده باشد ولى بخاطر هیچ یک موردى نیست که ما اینطورى هستیم. تلاش ميبَرَد، اقناع مدوام ميبَرَد یک چکش‌کارى دائمى و به اصطلاح تغییر شکل مداوم تشکیلات ما به طرف آن تشکیلاتى که کارگر ميتواند با آن متشکل بشود لازم دارد. من ميگویم این فرمولبندى مهمى است که ما باید چیزى باشیم که کارگر بتواند با آن متشکل بشود. این چیز مجموعه‌اى است از زبان، فرهنگ، روش سازمانى، نوع مبارزه و شیوه بیان عقاید. این چیز مجموعه‌اى است از مشغله، دردسر و درد مشترک است. همه نوع بیگانگى از طبقه کارگر را باید از میان برداریم، در همه اَشکال ایدئولوژیک، سیاسى، عملى، تشکیلاتى و انسانى آن. من ميگویم این پروسه را ما شروع کرده‌ایم. ضعفمان ولى چیزهاى مهمى است ما نتوانسته‌ایم یک پیکره اندیشه کارگرى در زمینه تشکیلات را بیرون بگذاریم. ما نتوانستیم به ٣٠ تا کادر زحمتکش و آگاه، با همان زبانى که ميخواهیم مسأله را توضیح بدهند توضیح بدهیم. راستش من هر کارى بکنم، به خودمان هم فشار بیاورید و بفرستید میان کارگرها بعد از چند دقیقه ميفهمند یک روشنفکرم. من نميتوانم اداى یک آدمى را در بیاورم که دارد به زبان ساده حرف میزند. ممکن است سعى کنم و این کار را یاد بگیرم ولى بالأخره مروّجى که میرود فلان کارخانه، کسى است که در آن جنبش بار آمده و از خود آن جنبش گرفته شده. این پروسه‌ها روى هم تأثیر ميگذارند. به هر حال خواستم بگویم که مسأله را نميشود یک بُعدى بررسى کرد تلاشمان را باید دید. باید دید این تلاش چقدر دارد درست پیش میرود، بهتر سازمان پیدا ميکند یا چقدر افق خودش را روشن ميکند؟ من راستش فکر ميکنم در مسأله کارگرى شدن اتفاقا جنبه نظرى آن خیلى مهم است. باید افق متفاوتى را در مقابل همه قرار داد و آن کسى که در جامعه دنبال این افق ميگردد با ما بیاید. به درجه‌اى که ما توانسته‌ایم سکتاریسم را در صفوف چپ ایران بزنیم، به درجه‌اى که خودمان توانستیم سکتاریسم نباشیم، همین امروز کارگر اکونومیست، کارگر سندیکالیست، کارگرى که فقط کارگر است و ميخواهد حقش را بگیرد - حالا آن حق در گیومه خودش یا هر حقى است - ما را دوست دارد. الآن ما با فدایى خلق يا هزار و یک گروه دیگر فرق داریم. رادیوى حزب کمونیست را کارگر گوش ميدهد. ممکن است بگوید خودش بافتش کارگرى نیست و بالأخره معلوم نیست چکار ميکند، کار و سازماندهى بلد نیستند، امنیت آدم را به خطر مياندازند، ولى ميگوید این حزب حرفش حساب است، دارد به ما توجه ميکند. این حزب دارد به طبقه کارگر نزدیک ميشود. این را کارگر تشخیص داده، خودمان هم تشخیص بدهیم. به هر حال خواستم بگویم مسأله بر سر توصیه کردن یا نکردن، اینکه این شعار را قبلا داده بودیم یا نداده بودیم، نیست. مسأله بر سر چه نوع توصیه کردن و چه نوع درگیر کردن است. من راستش این کنگره را خیلى روى مسأله کارگرى کردن حزب عمیق‌تر، جلورفته‌تر، مسأله‌دارتر ميبینم تا فرض کنید کنگره مؤسس که اين فقط برایش یک شعار بود یا کنگره چهارم تشکیلات کردستان کومه‌له. این کنگره کنگره کسانى است که رفتند به تخت سینه این مسأله خوردند و برگشتند و حالا میگویند باید یک راهى پیدا کرد. آن کنگره‌ها کنگره کسانى بود که هنوز بطور جدى تصمیم نگرفته بودند سراغ مسأله بروند. به هر حال ما باید کمونیسم در ایران و کمونیسم ایرانى را تبدیل کنیم به چیز دیگرى. این یک پروسه طولانى و مبارزاتى است. ابعاد مختلف مبارزه در آن هست استقامت و فداکارى ميخواهد، روشن‌بینى ميخواهد، کار نوشتنى میخواهد، آموزش ميخواهد، جذب انسانهاى جدید ميخواهد و همه اینها را من فکر ميکنم بعدا که رفقا صحبت کنند بسیارى از گیر و گرفت‌هايمان را که اینجا به آنها اشاره کردند که با رفع آن حتما جلوتر ميرویم. منتها خواستم بگویم یک تصویر ایده‌آلیزه، یک خطى و به اصطلاح خلق‌الساعه از این پروسه نميشود داشت. اِشکال کارمان این است که در جوانب مختلف در طول دو سال گذشته که این شعار مطرح بوده واقعا آن طورى که ميتوانستیم و باید به سراغ وجوه مختلف این مسأله ميرفتيم، راستش نرفتيم. اینکه چرا نرفتیم را وقتى که روى جنبه‌هاى تشکیلاتى و ادارى این مسأله صحبت شد ميشود بحث کرد. ولى به سراغ این مسأله نرفتیم. توجه حزب بطور جدى به وجوه مختلف و پیچیدگیهاى این پروسه معطوف نشد. همینجا بگویم که براى مثال تذکرى راجع به صحبتهاى رفیق رضا بدهم که مرزبندى ما با اکونومیستها چیست؟ خواستم بگویم این مرزبندى ما به عنوان یک نشریه یا ما به عنوان یک سازمان با اکونومیستها نیست. این نرفتن بر سر وجه اشتراک ما با آنها نیست. این هنوز عمده شدن وجه افتراق خرده بورژوازى و سوسیالیسم خرده بورژوایى با منافع آن طبقه است که در ما منعکس است. در اثر اينکه با روزنامه کمونیست سر اکونومیسم مرزبندى کنید کسى از طبقه کارگر زیاد دور یا نزدیک نميشود به شرطى که قبلا چیزى را جا انداخته باشید، اين که شما به عنوان فعال حزب کمونیست منافعى جدا از منافع طبقه کارگر ندارید. همین سازمان خودت را هم باید براى طبقه کارگر محسوب کنى. سازمانت بر طبقه مقدم نیست. من ميخواهم بگویم بیائید مشکل‌پسند نباشیم، در را باز کنیم و اکونومیستها را هم بیاوریم. ولى من میگویم باز هم نميآیند! با تعارف کردن کسى به تشکیلات شما نميآید. باید تشکیلات شما را ظرف مناسبى براى مبارزه‌شان ببیند. خوب براى اینکه این کار را بکنید باید خیلى حدّادیهاى بیشتر از این بکنید. مثلا من معتقدم که نشریه کمونیست تا به حال هیچ مبارزه غیر منطقى علیه اکونومیسم نکرده که به معنى دورى از مطالبات کارگرى یا دورى از منافع حتى فورى طبقه کارگر استنباط شود. وجه اشتراک ما با کارگران پیشرويى که الآن به آنها ميگويیم اکونومیست (و من نميدانم چرا! اینها فقط بدون تشکیلات هستند و ممکن است اکونومیست هم نباشند) وجه اشتراک ما با این کارگرها واقعا باید این بشود که هر دوى ما دلمان به حال تفرقه طبقه کارگر ميسوزد. اگر از اینجا حرکت بکنیم به حال بى زبانى و زبان بریدگى طبقه کارگر و به حال تحت انقیاد بودن و در حال عقب‌نشینى بودنش، اگر این وجه اشتراک را به وجود بیاوریم، به نظر من بعدا ميتوانیم حادترین بحثها را سر اعتقاداتشان با آنها بکنیم و هر کسى که با هم عقیده نیست را به حزب راه ندهیم این اِشکالى ندارد. طرف یک جریان کارگرى است و من یک جریان کارگرى و با هم جدل داریم. تا آنجایى که به کارگرى بودن برمیگردد هر دوى ما کارگرى هستیم. در مورد تئورى من فکر ميکنم در صحبتم نگفتم... دکتر جعفر تذکر درستى به من داد که تصویر شاق وپیچیده‌اى که از کار تئوریک یا پیشروى تئوریک هم نباید بدست داد. به نظر من یک مقدار زنده کردن مباحثات درونى‌مان، آزاد کردن افکار، باز کردن ذهنها در مورد این که به جهان امروز فکر کنید و سعى کنید متدولوژى مارکسیستى و آن دانسته‌هاى مارکسیستى‌تان را براى توضیحش بکار ببرید و بنویسید راجع به آن ایجاد مکانیسمهایى در درون تشکیلات براى اینکه کادرها راجع به مسائل تئورى بدهند، مثل سمینارها و کنفرانسها و ستونهاى معیّنى براى انتشارات که بتوانند حرفشان را با آزادى بزنند، در اختیار داشتن دستآوردهاى تاکنونى چپ در زمینه تئورى و هضم اینها و در اختیار کادرها قرار دادن اینها به ما کمک ميکند. باز هم اینطور نیست که ما با چراغ قوه دنبال یک تئوریسین بگردیم و یک جورى او را پیدا کنیم و بنشانیم تا چیزى بنویسد. به نظرم این تشکیلات باید متابولیسم تئوریکش را بالا ببرد، نترسد و سراغ مسائلى که براى چپ بین‌المللى و چپ غیر از ما تابو است، برود و تا حالا هم نسبتا سعى کرده‌ایم این کار را بکنیم که باز هم اصلا رضایتبخش نیست. در مورد جنبشهاى واقعى به نظر من باید بین نکته‌اى که من گفتم با ضرورت شرکت در مبارزات جارى تفاوت گذاشت. من به جوش خوردن تاریخى حزب و طبقه اشاره کردم و فکر ميکنم اتفاقا نقاط عطف در این رابطه که من ميگویم مهم است و گرنه در مبارزات جارى دخالت کنید کار حیاتى است و باید بکنیم. منتها خود این بمعنى جوش خوردن حزب با طبقه نیست مگر اینکه واقعا روى مسأله گرهگاه طبقه باشد و به نظر من این مسائلى که گرهگاه طبقه است دیگر مسائل روزمره نیست. همینطور که رفقا در مثالهایشان گفتند دمکراسى، حقوق پایه‌ایشان، سرنوشت یک جنبش. این بحث برميگردد به بحث کارگرى شدن بیشتر و بحث عملکرد کارگرى داشتن بیشتر تا جوش خوردن تاریخى. به نظر من شرایط آن جوش خوردن تاریخى در دوره‌هاى معیّنى پیش ميآید و آمادگى براى آن دوره‌ها را باید از پیش بدست آورده باشید. وقتى میدانید جامعه دارد به سمت تلاطم انقلابى میرود باید براى آن آمادگى داشته باشید. در همین رابطه میخواهم این را بگویم اگر همین الآن ایران در جهت این تلاطم پیش برود طى یکسال آینده حزب ما با این وضعیت فعلى که دارد با طبقه کارگر جوش نميخورد. اتفاقا اتفاقى که ممکن است در یک چنین شرایطى با این وضعیت فعلى ما یعنى با این درجه‌اى که کارگرى شدن از نقطه نظر توانایى سازماندهى طبقاتيمان که الآن هستیم پیش بیاید این است که روى‌آورى باز اقشار وسیع غیر پرولترى به عمل انقلابى و قهرآمیز ما را هم باز در خودش خفه بکند. استخوانبندى کارگرى که داریم یواش یواش و به زور به وجود ميآوریم در مقابل مطالبات، روشها، اخلاقیات و رسم و رسوم اقشارى که در یک بحران انقلابى بشدت رادیکالیزه ميشوند و به صف حزب کمونیست ميآیند و برایش هزار و یک نوع جانفشانى هم خواهند کرد، تاب نیاورد. این احتمال هنوز بیشتر است. ولى براى اینکه بتوانیم در یک بحران انقلابى واقعا نماینده اعتراض طبقه و حتى دست بسوى قدرت بردن آن طبقه باشیم و فرض کنید در یک دوره یک حکومت موقت ده روزه کارگرى را با حزب کمونیست ایران تداعى بکنند (از سال فلان به بعد)، ما احتیاج داریم در این دوره و در رابطه با آن روندهاى دیگرى که صحبتش شد کار خیلى بیشترى بکنیم. این آن نکته‌هایى بود که من خواستم به صحبتم اضافه کنم راستش من نکاتى را که رفقا گفتند همه را با ارزش ميدانم چون حس ميکنم این دفعه اینها چیزهایى است که از تجربه مبارزاتى واقعى دیگرى دارد در ميآید. وقتى رفیقى از ساده بودن زبان ما حرف ميزند فکر ميکنم دیگر امروز ارزش آن براى کنگره مسجّل است و در عمق تشکیلات میرود. یا فرض کنید از برخورد غیر سکتاریستى به طبقه و حرکتهایى که طبقه را رشد ميدهد بحث میشود. فکر ميکنم این مسائل در ارگانهاى واقعى تشکیلاتى ما و کادرهاى فعلى تشکیلات ما هست و خود این را خیلى پیشرفت ميدانم. مخالف این نیستم که این نکات واقعا در جزئیات بحث بشود منتها خواستم یک بار دیگر آن چهارچوب کلى بحثم را یادآورى کنم. چون گاهى به بحث من استناد ميشد که گفته‌ام کارگرى کردن مهمترین چیز است. من مسأله‌ام این نبود که بگویم که چه چیز مهمترین چیز است. مسأله‌ام این بود که رئوس این پروسه را در جامعیت خودش بگویم که بتوانیم همانطور که گفتم خودمان را در آن رصد کنیم که بفهميم تا کجاى این پروسه آمده‌ایم و کجا باید برویم و این رفتن با چه معضلاتى همراه خواهد بود.

٤

من نفر آخر هستم. نوبت گرفته بودم روى کارگرى شدن حزب صحبت کنم. ابتدا یک اشاره کوتاهى به مجموعه بحثها ميکنم و بعد بحث خودم را روى کارگرى کردن حزب ميگویم. شاید یک مقدار حرفهام طول بکشد و از یک ربع بیشتر شود، تقاضايم این است که اجازه بدهید حرفهایم را تمام کنم. کار من دادن یک تصویر عمومى بود از وضعیت حزب که از یک فرمولبندى مکتبى و مذهبى و حق به جانب که ما در باره خودمان بدهیم، جدا باشد آنطور که گويى جامعه‌اى بیرون ما نیست، و مشغول رشد و تکامل خودش نیست. من خواستم بگویم اگر ما بعنوان یک عده کمونیست بعنوان یک عده پیشرو انقلابى کمونیست و بعنوان یک جریانى که میخواهد منافع طبقه کارگر را بیان بکند، و انقلاب کارگرى را سازمان بدهد، اگر ما قرار است به پیروزى برسیم با یک دنیاى خارج از خودمان طرف هستیم که همانقدر ما بر آن تأثیر میگذاریم آن هم بر ما تأثیر میگذارد. همانقدر که ما میتوانیم تغییرش بدهیم، آن هم به ما فشار ميآورد که نتوانیم تغییرش بدهیم. این روندها را گفتم که بنظر من عقب‌ماندگى نظرى مارکسیسم، عقب‌ماندگى عملى مارکسیسم در قیاس با رویزیونیسم، جدايى تاریخى مارکسیسم، یعنى تاریخاً شکل گرفتۀ مارکسیسم، از طبقه کارگر و دورى مارکسیسم از مبارزات واقعى که براى تغییر جهان واقعى دارد صورت میگیرد، اینها چیزهایى است که ما را در این چند ده سال عقب انداخته است. فرض کنید اگر امروز صحبتى از مارکس و انگلس هم نبود و ما این عقاید را خودمان کشف کرده بودیم، میخواستیم حرف بزنیم و بگويیم جنبش راه بیندازیم، با این روبرو میشدیم که ما چنین جریانى هستیم در چنین جامعه‌اى و یک مبارزه طولانى و حساب شده را باید در این ابعاد مختلف پیش ببریم. این هدف من از گزارش بود نه دادن یک فرمولبندى‌اى که مثلا بخواهد کارگرى شدن حزب را حل بکند. حتى استنتاج عملى از آن بکند، استنتاج عملى که من میخواستم از این بحث بکنم این بود که در دورۀ آینده بتوانیم مجزا از فرمولبندیهاى مشترکمان افق مشترکى داشته باشیم، تعلق مشترکى در دنیاى امروز به همدیگر و به جریانمان داشته باشیم و بتوانیم وظایفمان را با این همه‌جانبه‌نگرى تعریف کنیم، و بفهمیم هر کارمان به چه هدفى خدمت میکند یا به چه کارى لطمه میزند، این هدف گزارش من بود. یک مقدار هم از بحثها کنکرت‌تر از این بود. سعى کردم بگویم این جدايى‌ها چیست، این روندها چگونه به پیش رفته، خودمان چطور محصول آن بودیم و غیره. به هر حال بحث کنگره شاید بدرست روى کارگرى کردن حزب متمرکز شد، و اینجا نظرات زیادى مطرح شد که قبل از هر چیز نشانه تمایل جدى حزب ما به پیوند پیدا کردن با طبقه کارگر و همینطور کارگرى کردن خود این جریان است. منتها بحثى که من کرده بودم یک درجه عمومى‌تر بود. عمومى نه به این معنى که باز یک بحث مجردى بود. بحثى بود که خواستم بگویم پدیده‌هاى بزرگترى را در نظر بگیرید ما جزيى از آن مارکسیسم بزرگتر هستیم که خودش بطور کلى، در طول دوره‌اى طولانى، از طبقه کارگر جدا شده است. حزب ما نمیتواند بدون تجدید تعریف سیماى مارکسیسم امروز فقط حزب خودش را کارگرى کند و برود و وظایفش را انجام بدهد. کمبودهايى در تئورى مارکسیسم، در عملکرد مارکسیسم واقعا موجود امروز هست و در نسل مارکسیستهاى معاصر ما هست که اجازه نمیدهد فقط یک جزء خودش را اصلاح کند، و یک انقلاب جزيى کند، بنشیند آنجا و جشنش را بگیرد، اینطور پیش نمیرود. تلاش ما براى کارگرى شدن فقط بمثابه جزئى از تلاش ما براى نزدیک کردن مارکسیسم به طبقۀ کارگر در یک مقیاس وسیعتر به نتیجه میرسد. حزب ما ممکن است هزار و یک راه و فعالیت یا فعل و انفعال و براى کارگرى‌تر شدن خودش انجام بدهد ولى بحث من این بود که یادمان باشد این در متن یک جدايى عمیقترى است، از ما کارگرى‌تر هم میشود شد. همین الآن هم هستند. در دنیا بگردید سازمان اصولى، نسبتا اصولى، که از ما کارگرى‌تر است، پیدا میکنید. ولى این جواب مسأله مارکسیسم امروز و جواب مسأله انقلاب اجتماعى نیست. اگر ما نتوانیم مسائل بنیادیى را اینجا جواب بدهیم، اینها دورۀ گذرايى خواهد بود.

من صحبت رفیق رضا را یک درافزودۀ جدّى به بحث میبینم. به این معنى که ما بفهمیم مبارزۀ ضد اکونومیستى سوسیالیسم خرده بورژوايى در حقیقت توجیه جدايى او از طبقۀ کارگر بود، این کاملأ بحث درستى است. من فکر میکنم جا دارد در ادبیات حزب ما به آن پرداخته بشود و رفقاى ما بفهمند پس هر کسى علیه اکونومیسم حرف میزند کنار مارکسیستها نیست. این دارد به این ترتیب بقاى آوانتوریسم خودش را، بى‌توجهى‌اش را به منافع و مطالبات طبقه کارگر و لاقیديش را نسبت به کل زیست و معیشت طبقه کارگر تئوریزه میکند. لنین این کار را نکرد. در روسیه بخشى از طبقه کارگر به بخش دیگرش پرید که لطفأ افق خودت را گسترش بده. بدون تحول سیاسى مطالبات اقتصادى به جايى نمیرسد، ولى اين را بخشى از طبقه کارگر به بخش دیگرى از همان طبقه میگفت. اینجا ما شاهد این هستیم که خرده بورژوازى به رهبر کارگر استناد میکند براى این که از زیر مطالبات کارگرى فرار کند. از زیر سازماندهى آن کارگر و زحمتکش و از زیر بدست آوردن حقوقش بطور مستمر فرار بکند و یک انقلابیگرى رُمانتیک و پوچ را جایش بگذارد. من این را قبول دارم و فکر ميکنم یک بحث جدّى است. منتها من بحثم چیز دیگرى است، که فکر میکنم یک مقدار پایه‌اى‌تر است.

من میگویم این توجیه اینهاست براى این جدايى، و اگر ما این توجیه را از آنها بگیریم، برمیگردند و راست و حسینى به ما فحش میدهند و به خود ما هم میگویند اکونومیست. دیگر آنجا نمیشود گفت بحث تمام شده، ما بُردیم به ما هم گفتند اکونومیست! همین الآن شروع کرده‌اند. جریان "جهانى براى فتح" که مائوئيستهاى یک کمى خجلت زده که دوباره رو به احیا هستند، که یک سرشان در پرو است و یک سرشان در اتحادیه کمونیستها و سربداران، همین الآن در شماره آخر نشریه‌اش مقاله‌اى علیه ما نوشته که این جریاناتى مثل حزب کمونیست و راه کارگرى و منحط‌ها و غیره منافع خُردى مثل ٤٠ ساعت کار و اضافه دستمزد را سد راه انقلاب جهانى کرده‌اند. همین الآن آن جریانى که در یک مقطعى مبارزه ضد اکونومیستى میکرد و کسى هم متوجه نبود، شروع کرده بخود ما هم همان را بگوید. این ممکن است پیشرفتى براى ما و پسرفتى براى آنها باشد، به هر حال آخر بحث ما اینها نیست و به صِرف یک چنین توجیه شکنى از طرف ما، کار تمام نیست. بحث من این است که اگر توجه کنیم که مارکسیسم بعنوان یک جریان کارگرى با شکست انقلاب پرولترى در روسیه با تفوق رویزیونیسم با طرح مطالبات غیر پرولترى در درون این جنبش و با متمرکز شدن کمونیسم یا جنبش کمونیستى یا به اصطلاح کمونیستى واقعا موجود حول منافع طبقات دیگر و تبدیل شدنش به ابزار مبارزه براى خواستهاى دیگر دوره‌اش تمام شده، به این ترتیب مارکسیسم از پایۀ کارگرى خودش جدا شد و دیگر این دو را در کنار هم نميبینیم. سوسیالیسم واقعا موجود سوسیالیسم بورژوايى و خرده بورژوايى شد که منافع اقشار دیگر را بیان میکند و انقلابیگرى اقشار دیگر را منعکس میکند. در طول مبارزه‌مان ما سعى کردیم، از شش هفت سال پیش به اَشکال مختلف، همه ما در سازمانهاى مختلف در تمام چپ ایران که بتدریج عناصر و اجزاء انقلابیگرى مستقل طبقه کارگر و منافع مستقل طبقه کارگر را پیدا کنیم، روى هم بگذاریم وآن را از زیر دست و بال مطالبات خرده بورژوایى و بورژوایى آزاد کنیم. من اشاره ميکنم به اینکه ما توانستیم بگويیم که اهداف اقتصادى کارگران در انقلاب چیست. کارگران دنبال صنعتى کردن و ملى کردن و بازار داخلى تشکیل دادن براى رقابت نميگردند. خوب این تفکر حاکم بود من به این میگویم کارگرى شدن مارکسیسم - فعلا در عقاید! بحث دیگر ما این بود که مارکسیستها باید روشهاى خاص خودشان را داشته باشند. روشهاى متناسب با زیست طبقه کارگر. من به این ميگویم کارگرى شدن مارکسیسم - در یک گام دیگر به یک شکل دیگر! مسأله‌اى که اینجا متوجه ميشویم این است که باید کل این پروسه را مجسّم کرد تا بشود گامهایش را یکى بعد از دیگرى برداشت. واقعیت این است که انقلابیگرى یک طبقه دیگر یا اقشار دیگر، دارد تحت چهارچوب مارکسیسم بیان ميشود در انتقادمان به این باید بدانیم که خود ما از زیر بوته عمل نیامده‌ایم، و ما از همان جریان داریم جدا ميشویم. بنابراین بطور طبیعى آن بى‌توجهى به طبقه کارگر و آن لاقیدى و نا آشنایى به طبقه کارگر و به نیازها و موجودیت عینى آن را با خودمان حمل ميکنیم. پس به درجه‌اى ميتوانیم جز این باشیم که نقدش کنیم. من اینجا برميگردم به بحثهایى که سعى کردیم در زمینه سبک کار داشته باشیم، که قرار بوده به کارگرى کردن حزب خدمت کند. ببینید مشکل را من اینطورى تعریف ميکنم؛ من ميگویم مارکسیسم روشنفکرى و سوسیالیسم روشنفکرى و خرده بورژوایى، هرچقدر اصولى باشد و در عقایدش کارگرى بشود، هنوز یک گام اساسى دیگر را باید بردارد براى اینکه بتواند واقعا به ظرف ابزار وجود سیاسى-اجتماعى طبقه کارگر تبدیل شود که انشاالله در ظرف چند سال کارگرها واقعا ستون فقراتش را تشکیل بدهند و آن حزب حزبشان بشود. صحبتمان بر سر کارگرى کردن این آدمهاى معیّن در این حزب فقط این نیست قرار است این حزب به بسترى تبدیل بشود که بعد از چندى کارگران در آن پیدا شوند و کارگران سُکانش را بدست بگیرند و حزب آنها باشد. براى این کار من ميگویم باید فهمید که افق انقلابیگرى ما - چه در تفکر و چه در عمل - متناسب با طبقات دیگرى بوده. من در وجوه مختلف این طبقات دیگر را با طبقه کارگر مقایسه ميکنم. همینطور ميگویم چه چیزهایى را ما نميشناسیم که اگر بشناسیم تازه میتوانیم شروع کنیم. اگر کسى ميخواهد طبقه کارگر سازمان بدهد یا آن را به حرکت در بیاورد درست مثل هر پدیده دیگرى باید این طبقه را بشناسد. اگر ما یک جریان کارگرى بودیم این شناخت غریزى بود و صحبتى هم نداشتیم. و بحثهايمان بر سر این سیاستها ميرفت که آیا اکونومیسم درست است یا غلط. ولى این جریان کارگرى نیست. به طور طبیعى به هر کس بگويى انقلابیگرى یعنى چه، با تو از فدا کارى و شهامت حرف ميزند، از قهرمانیهاى انفرادى افراد صحبت میکند. در این تفکر خرده بورژوایى هرچه انقلابى‌تر ميشوید به درجه‌اى نهیلیست‌تر ميشوید، کسى است که ميتواند قربانى بشود، شهید بشود! این چپى است که بوده و ما داریم از آن بیرون ميآيیم. طبقه کارگر اینطور زندگى و مبارزه نميکند. نهیلیسم، مبارزه نهیلیستى و فدا کردن و به هدر دادن خون و به هدر دادن انرژى و مبارزه سمبلیک در مبارزه طبقه کارگر جايى ندارد. طبقه کارگر طبقه دیگرى است و با روش زندگى، تفکر، تعقل، منافع اولویتها و افق و نگرش دیگرى. من اجزاء اینها را ميگویم. من ميگویم طبقه کارگر محصول تولید بزرگ است و فى‌الحال بشکلى سازمان یافته هست چه را ميخواهید سازمان بدهید؟ آن انقلابیگرى که این سازمانیافتگى عینى و ابژکتیو طبقه را در تولید بزرگ نميدید، سازمان انفرادى خودش را جایگزینش ميکرد. الآن هم که الآن است طبقه کارگر در کارخانه ایران ناسیونال سازمان یافته است. یک نوع سازمانى است که به خودش گرفته است و دست من و شما نیست. خرده بورژوا این را نميبیند، به رسمیت نميشناسد و نميپذیرد که آن سازمانیافتگى اقتصادى طبقه کارگر در جامعه سرمایه‌دارى یک نقطه عزیمت فعالیت سیاسى است. ما باید این را بفهميم که طبقه کارگر خودش به نوعى سازمانیافتگى اقتصادى دارد. خرده بورژوا اين سازمانيافتگى را ندارد. جماعت بقالها و غیره را اگر دور هم جمع کنید، هر کدام یک دهنه دونبش دکان دارند، یک زیر پله‌اى دارد و زندگیشان را ميگذرانند. کارمند یک چنین تجمعى را ندارد و یک چنین هویّت مشترکى را کمتر دارند. روشنفکر آگاه آن قشر بازارى بالأخره انفراد طبقه خودش را در همه تفکرش از تعریف انقلابش تا شکل مبارزه‌اش، تا اخلاقیات و اصول و مقدسات مبارزه‌اش نشان ميدهد. اینها را ميخواهد به طبقه کارگر بگوید که تو هم اینطور باش. این طبقه دیوانه نیست و اینطورى نمیشود. ثانیا مبارزه این طبقه اَشکال خاص خودش را دارد. طبقه‌اى است که چون متشکل است طبقه است. نه به اعتبار اینکه یک عده آدم منفرد شبیه هم را پیدا کرده‌ایم و کنار هم گذاشته‌ایم، به مثابه یک طبقه متشکل است. این جزء تئوريمان است که این طبقه در تولید بزرگ متشکل شده است. بنابراین این طبقه از همان اول ميتواند مثل یک ارتش مبارزه بکند نه بصورت عملیات انفرادى. هر سازماندهى و هر سیاستى که هدف خودش را سازمان دادن افراد کارگر قرار داده باشد محکوم به شکست است. آن قشر، آن "مارکسیسم" و آن "سوسیالیسم" این را نميداند. حزب ميسازد، سازمان ميسازد، به او قرار ميدهد، ميگوید بیا سرِ قرار و او را میبرد، از جا ميکَنَد و کنار سه نفر دیگر میگذارد. خوب این سازمان محکوم به شکست است. یک چنين کسى این طبقه و من و تو را سازمان نميدهد. اول سازماندهى واقعى و هویت اجتماعى شده من را از بین ميبرد تا بتواند به طرق اجداد خودش سازمانم بدهد. خوب معلوم است که شکست ميخورد. طبقه کارگر افق خوشبینانه‌اى دارد، طبقه کارگر به پیروزى مطمئن است. چرا که قدرت خلاق بشر را هر روز در صفوف تولید ميبیند. روشنفکر نهیلیست را تا تلنگر ميزنى عارف ميشود، کن فیکون ميکند و فداى تاریخ زمان خودش ميشود. ما این را نميخواهیم. طبقه ما قرار نیست این کار را بکند. با رشادت و فداکارى و شهامت؛ اینها را باید مفهوم کارگریش را فهمید، مفهوم خرده بورژوایش مدتهاست ورشکسته شده. نمونه اینکه دارند دسته جمعى اخراج ميکنند - من دارم از یک اعلامیه آن خط ميگویم که ميگوییم داریم از آن فاصله ميگیریم و تا نفهمیم چطور باید از آن فاصله بگیریم کارى پیش نميبریم - ميگویند دارند دسته‌جمعى اخراجتان ميکنند. اصلا یادش نیست که این اخراج یک چیز سمبلیکى نیست، که با این قضیه نان طرف از بین ميرود... اخراجتان ميکنند چون سرمایه‌دارى الآن بحرانى است. این را هم از مارکسیسم یاد گرفته که هر وقت قرار است یکى را اخراج کنند بگوید اخراج جزء ذاتى نظام سرمایه‌دارى است. ميگوید بروید کارخانه را قُرق کنید، اگر هم آمدند و کشتنتان که مرگ از این زندگى بهتر است! این براى طبقه من و شما بدردى نميخورد. یعنى چه که مرگ از این زندگى بهتر است؟ طبقه کارگر تمام موجودیت طبقاتیش در این است که هر روز دارد چیز جدید ميآفریند، زندگى اساس این طبقه است. تفکر عرفانى و رُمانتیک انقلابیگرى خرده بورژوایى بدرد او نميخورد، به هیجانش نميآورد و ارزشى برایش ندارد. ميگوید اگر بناست من کارى بکنم براى زندگان ميخواهم بکنم. نميخواهم که با مردن انقلاب کنم. ميخواهم با جنگیدن و براى زندگان کار کردن انقلاب کنم. آوانتوریسم به این طبقه ربطى ندارد، نميتواند مبارزه آوانتوریستى بکند. بالا برويد پايين بياييد، اين طبقه نميتواند مبارزه آوانتوريستى بکند - مبارزه آوانتوریستى و مبارزه‌اى که اَشکالى این چنینى براى دراز مدت اساس مبارزه‌اش باشد. بگوييد بياييد ارتش خلقى تشکیل بدهيم... خوب طبقه کارگر ميتواند ٦ ماه قیام مسلحانه را ادامه بدهد، ولى طبقه کارگر نميتواند تماما چریک شود. نميتواند! کسى که فقط سازماندهى چریکى را جلوى پاى طبقه کارگر ميگذارد، چه توده‌اى چه غیر توده‌اى آن، محکوم به جدا ماندن از این طبقه است این طبقه مبارزه دائمى خود را باید در صحن کارخانه و در زندگى اجتماعيش بکند. هر طبقه‌اى مکانیسمى براى مبارزه‌اش دارد و باید آن را شناخت. اگر برویم به کارگر بگويیم که این اهداف تو است میخواهى آزاد باشى یا نه؟ ميخواهى مساوات داشته باشید یا نه؟ او هم بگوید بله بله خیلى حرفهاى شما من را به شوق آورد و شما هم بگويید پس من رهبرت هستم دیگر! کارگر ميگوید نه اینطور نیست! رهبر من - چون من یک وجود اجتماعى مستمرا بازتولید شونده هستم در صحنه کارخانه و جامعه - رهبر من کسى است که آن روز آنجا رهبر من است. تو ممکن است قائد من بشوى ولى رهبر من نمیشوى، مگر اینکه واقعا همان حزب کسانى باشى که آن روز و آنجا با من هنوز دارند کار ميکنند. موجودیت من اینطورى است من یک طبقه‌اى هستم که اینطورى هستم. شما ميتوانید فتوا بدهید بقالهاى مذهبى را با یک فتواى امام خمینى دور هم در میدان آزادى جمع کنید و رهبریشان کنید، ميتوانید با وعده پايین بردن مالیات غیر مستقیم قشر مشخصى از تجار را با خودتان بیاورید و اجتماعى بشوید و پایگاه اجتماعیتان را در بازار تهران بگذارید، ولى نميتوانید با این طبقه این کار را بکنید. این طبقه اینطورى رهبر انتخاب نميکند، دنبال شعار نميآید، دنبال قول و وعده هم نميآید، دنبال رهبر عمليش ميآید. و هر جریانى که طبقه کارگر را به تمکین کشانده آن جریانى بوده که توانسته رهبران عملى او را در صحنه واقعى مبارزه به خودش جذب کند. اینها را باید بشناسیم. مکانیسم مبارزه این طبقه مکانیسم خاص خود این طبقه. جریانى که دارد خودش را از آن طرف جدا ميکند تا به اين طرف بيايد، باید بفهمد که این طبقه را هنوز نميشاند، مکانیسم آن را، خلق و خو، زیست، روحیاتش، مبانى مبارزه‌اش و اَشکال مبارزه‌اش را... اين یک شکل دیگر مبارزه است. طبقه کارگر طبقه کارگر است، اعم از اینکه اختناق باشد یا نباشد. بنابراین طبقه‌اى نیست که در جریان افت و خیز انقلابى بگوییم رفت و خودش را فداى مبارزه کرد. این طبقه برميگردد به صحنه تولید. بنابراین اساس مبارزه این طبقه پیشروى و عقب نشینى است. طبقه کارگر نميتواند در مبارزه سیاسيش کربلاى حسینى داشته باشد، همانطور که شرکت در نقطه عطفهاى تاریخى پیروزى طبقه، یک حزب را اجتماعى ميکند، به سلاخى دادن طبقه کارگر هم در یک مقطع اجتماعى این حزب را به طور طولانى از آن طبقه دور ميکند. باید بتواند روز ٣٠ خرداد عقب‌نشینى بکند. من فریاد قیام را سازماندهى کنيد سر بدهم، او از من جدا میشود و به راه خودش میرود. من ميمانم و قیامم! این طبقه اگر نیروى کافى نداشته باشد، توانش را نداشته باشد که در مقابل یورش بایستد عقب‌نشینى و منظم و علمى و ارتشى ميکند. حتى طبقه کارگر متفرق، بهتر از من و شما عقب‌نشینى ميکند و کمتر تلفات ميدهد. این خواص این طبقه است. اگر کسى ميخواهد سازمانى بدهد که با این طبقه باید چفت شود باید این واقعیت را بداند. نمیشود با جان طبقه بازى کرد. نمیشود با شغلش بازى کرد، نمیشود با نانش بازى کرد، نميشود بصورت اتمیستى سازمانش داد. مطالباتش براى او واقعى است. به یک نکته دیگر اشاره میکنم، معمولا وقتى میگويیم مبارزه اقتصادى، ما نه ولى خیليها، از موضع آدمهاى خیّر این را ميگویند. یک عده ميگویند چرا بخاطر دو زار و ده شاهى شلوغش کرده‌اید و یک عده که خیلى خیّر هستند میگویند دو زار و ده شاهى در زندگى این طبقه تأثیر دارد. هنوز يک چيز ثالثى هست که خود طبقه که گیرنده آن دو زار و ده شاهى است بالأخره باید بیان کند. همين چندر غاز پول تمام شاهرگ زندگى است است. یعنى چه که مبارزه بر سر دستمزد خُرد هست يا نه. خرده بورژوازى را دو سه هفته در موقعیت این طبقه بگذارید تئوریهاى مالیخولیايى از آن در ميآید... ولى این طبقه دارد آنطور زندگى را میکند، و به آن ادامه میدهد و ما باید این را بشناسیم که چطور این کار را میکند.

نقطه قدرت این طبقه چیرى است که هیچ چپى سراغش نمیرود. این طبقه میتواند یک شیرى را بچرخاند و بورژوازى را در تولید خودش خفه کند، وسایل تولید بورژوازى را بخواباند. اَشکال مبارزۀ این طبقه از زیست و از شکل واقعى اجتماعیش در ميآید. بنابراين اَشکال مبارزه به دلبخواه حزب سیاسى نیست که در سفره طبقه کارگر بگذارد. بعضى از اَشکال مبارزه از زیست اجتماعى این طبقه در میآید. ما باید این را بشناسیم. ما میتوانیم اینها را بشناسیم ولى بشرطى که ذهن باز پاکى داشتیم، که فقط علمى فکر میکردیم، هیچ عقده‌اى وجود نداشت و هیچ میراث خرده بورژوايى وجود نداشت، ميرفتيم و اینها را میشناختیم. ولى واقعیتى که من خواستم در گزارشم بگویم این است که اينکه ما اینها را نمیشناسیم تصادفى نیست، از خريّت و از بى عقلى ما نیست که ما اینها را نميشناسیم. مسأله این است که جنبشى که داریم از آن جدا میشویم بنا به تعریف نه فقط اینها را نمیشناسد بلکه نشناختن اینها را تئوریزه کرده، و در شناختن اینها تأخیر کرده است.

کارگرى شدن حزب بدون کَندنِ مارکسیسم از آن جریان و دادن آن به این جریان عملى نیست. تلاشهايى که در حزب ما براى کارگرى شدن شده، به نظر من خیلى محترم و معتبر است. در زمینه عقاید تنها جریانى است که میگوید کارگر هست، منفعتش را هم میگويم، مستقل هم باید باشد، زیر بار هیچ کس هم نمیرود، هر جا هم که میگویند بيا و از این فلان خواستۀ دمکراتیک حمایت کن، {جریان ما} میگوید اول باید بدانم چه چيز گير این طبقه ميآيد. این تنها جریانى است امروز حتى دعوایمان به اينجا کشیده که بر سر اینکه اینجا کارگر هست یعنى من هستم، با یک اعضايى بحث کنیم. این پدیدۀ با ارزشى است. اما ما از این فراتر رفتیم ما بیشتر از ادعانامه عقیدتى و ادعانامۀ مطالباتى طبقه کارگر چیزهايى گفتیم. ما شروع کردیم که این طبقه را بشناسیم و بصفوف خودمان و به جنبش کمونیستى جهانى بشناسانیم. مثال ميزنم براى اینکه بگویم در ذهن ما وقتى اینها در نشریه را مینویسیم چه ميگذرد و مشکلات ما چیست چرا نتوانستیم در این پروسه پیگیر باشیم. بعدا شاید در بحث نشریات به این مسأله برگردم. ببینید بحث آژیتاتور که در حزب ما با اقبال عمومى هم مواجه نشد، بحثى بود براى عیان کردن گوشه‌اى از مکانیسم واقعى مبارزه طبقه کارگر به کسانى که فکر میکنند این را میتوانند با شعار خودشان با خوش‌نیتى خودشان و فراخوان و نفوذ معنوى خودشان جایگزین کنند. تلاشى بود براى اینکه بگويیم این طبقه هر چقدر هم دوستت داشته باشد دنبال او {رهبر عملی} راه میافتد. اینکه تو را دوست دارد باید تبدیل شود به اینکه با تو متشکل شده باشد. این رهبر عملى خواصى دارد که از بیرون طبقه قابل تقلید نیست، مبارزه طبقه به نحوى است و آرایش اقتصادى آن به نحوى است که نه در آن واحد بصورت یک کل انفرادى میتواند در میدانهاى شهر جمع شود، نه آنقدر خُرد است که تک تک بتوانى آنها را وادار به عملیات انتحارى کنى. این طبقه تا قبل از قیام نهايى و نبرد نهائيش در کارخانه‌ها، محلات و غیره مبارزه میکند. بالأخره در کارخانه و محله و کوچه شهرش زندگى میکند و مبارزه میکند و از آنجا رهبرانى از درون خود بیرون میدهد و خود را براى رهبرى شدن در اختیار آنها قرار ميدهد و به آنها اقتدا میکند. احزاب کمونیستى احزاب این رهبران هستند. در بحث آژیتاتور خواستیم این را بگويیم. وقتى در این بحث گفتیم در خانۀ آژیتاتور نشریه نباشد، به او نگويید سر تفنگ را بگیر چالش کنیم، به این نگويید فتوکپى را ببریم خانه بغل و لطفا برو سر قرارى این نشریه را به کسى بده، اگر من را گرفتند به تو نمیرسند، بعضى از رفقا میگویند خیلى لیلى به لالاى آژیتاتور گذاشتید. چرا لیلى به لالاى آژیتاتور گذاشته‌ایم؟ شما داريد به او میگويید که بیا این تشکیلات من جاى فعالیت تو است.

بحث ما در رابطه با آژیتاتور تلاشى بود براى اینکه گوشه‌اى از واقعیات این طبقه را، به صفى که این قضیه را عمدتا نمیشناسد و حتى نویسندگانى که خودشان هم کامل آن را نميشناسند، باز بکنیم و از اینجا بتوانیم جلوتر برویم. بحث آکسیونیسم دو وجه داشت یکى اینکه خودتان را بیخود و بيجهت به کشتن ندهید. لطفا اگر نمیتوانید واقعا با هم اعتصابى را بطور توده‌اى و مثل یک رهبر کارگرى سازمان بدهید، {آنرا سازمان ندهید چرا که} وقتى شما سازمان میدهید غروب یا عصر همان روز ميآیند شما را ميگیرند و سر به نیست‌تان میکنند و همراهتان دویست کارگر را هم میگیرند و این اتفاق در حزب ما افتاد. در یکى از کارخانه‌ها عملیات تشکیلات ما باعث شد دویست کارگر پیشرو را دستگیر کنند. اینکه بعد از چند روز آزادشان کردند این یک بحث دیگرى است. آنها را گرفتند. {آکسيونيست ما} نمیداند چکار کند. از یک محیط سیاسى اخلاقیات سیاسى و روشهاى سیاسى دیگرى آمده و میخواهد با اعلامیه پخش کردن، استقامت و پایدارى و مقاومت و غیره را تبلیغ کردن در کارخانه، کارخانه را به اعتصاب بکشاند. نه فکر فردا را کرده و نه فکر پس فردا را، نه میتواند این رابطه را مثل یک کارگر با کارگر برقرار کند. نتیجه‌اش بعد از پخش اعلامیه رسیدن ماشین پاسدارها و جمع کردن کارگرها و دستگیر کردنشان است.

به این ترتیب من میگویم شناساندن این طبقه و شناختن این طبقه کارگر کار عظیمى است که مقابل ماست. شناساندن آن نه به دیگران بلکه بخود این صف. رفقاى ما در بحثهایشان طورى صحبت میکنند که گاهى آدم استنباط میکند گویا مشکل در فعالین شهرهاى ما و از مبلغیّن ما است. بنظر من اینطورى نیست، مشکل در تمام صفوف ما است از بالا تا پايین.

خوب مجموعۀ ادبیات ما روى سبک کار به چند تا امضاء محدود شده و خود آن چند تا امضاء در ظرف شش ماه چقدر بحث داشته‌اند؟ رفقا دو سه تا مقاله در این مورد نوشته‌اند. آیا واقعا رهبرى ما متفکرین ما و کادرهاى ما درگیر یک مبارزه بوده‌اند براى بیرون کشیدن خصوصیات طبقه خودشان و آشنا کردن فعالینشان، صفوفشان و مارکسیسمشان به این خصوصیات، براى اینکه این صف بطور طبیعى با طبقه فعل و انفعال بکند؟ بنظر من مشغول این کار نبوده‌اند. اگر این یک بحث نظرى بود همه روى آن خَم بودند؛ اگر یک نفر بود میگفت یکى گفته انقلاب دمکراتیک آنطورى است، آنوقت نمیتوانستیم جلوى کسانى که میخواستند جوابش را بدهند بگیریم. ولى تلاش واقعى براى روشن کردن سیماى طبقه کارگر، اَشکال زیست طبقه کارگر، خصوصیات عینى طبقه کارگر و مکانیسم و دینامیسم مبارزه کارگرى، در صفوف ما تلاش بسیار ناپیگیر و جسته و گریخته‌اى بوده. من معتقدم زمانى میتوانیم این مسأله را حل کنیم که این چیزى که میگویم بصورت یک بیانیۀ عملى متفاوت و متمایز از تمام رویزیونیسم، متکى به یک شناخت عمیق طبقه خودمان، و آنچه که اين طبقه ميخواهد و آنچه که هست، بصورت یک مانیفست در جنبش چپ اعلام بشود. این فقط جواب ایران هم نیست. در جنبش معدنچیان صد هزار کارگر یک سال تمام گرسنگى کشیدند، چیزى که اشک بچشم آدمیزاد ميآورد، سازمان کارگريش، سازمان کمونیستى‌اش هنر فرموده راجع به آن اعلامیه صادر فرموده؛ نميداند کارگرى که دارد سعى میکند از معدنش دفاع کند - درست است که خواست بسته نشدن معدن ممکن خواست عقب مانده‌اى باشد - ولى نميفهمد که به هر حال این طبقه‌ اوست که دارد مبارزه میکند و اين را ميخواهد. آخر بايد فکرى بحال این قضیه بکند. این شکل مقاومت این طبقه است. اگر راه دیگرى ندارد نمیتوانید به او دستور بدهید که به سوراخهايش عقب بنشیند! او دارد کار و زندگيش را از دست میدهد، دارد به فقر ميافتد. در تمام طول یکساله اعتصاب معدنچیان، مارکسیستى پیدا نشد که یک گوشۀ مارکسیسم را به این طبقه مرتبط کند یا یک گوشه این طبقه را به مارکسیسم... بروید و خودتان مطالعه کنید. در طى اعتصاب معدنچيان، حمایت زیاد شد، همدردى زیاد شد، وحدت‌طلبى نسبت به این طبقه نشان داده شد. يک نمونه‌اش SWP بود که تندتر از خود معدنچى مبارز براى جمع کردن پول و غیره ميدوید ولى مارکسیسم در این وسط چیزى به کارگرى شدن نزدیک نشد؛ براى اينکه نميشناسد این طبقه دارد چکار میکند. من میگویم این فقط در مورد ایرانیها نیست. وقتى گفتم در افق عمومى‌تر از جدايى مارکسیسم از طبقه کارگر حرف میزنم و این بحثها شاید به اين معنى نسبت به این معضل، در رابطه با اين افق خرده ریز باشد - خرده ريز نه بى ارزش - یعنى جزيى است و در رابطه با این افق یک جزء را بیان ميکند، منظورم این بود. واقعیت این است که هیچ زمانى مثل الآن مارکسیستها تا این درجه نسبت به طبقه کارگر بیگانه نبوده‌اند چه در شناخت این طبقه چه در فهمیدن اینکه این طبقه چطور زندگى و مبارزه ميکند.

وجه دیگر بحث آکسیونیسم این بود که بتوانید مبارزه خود این طبقه را سازمان بدهید، براى او مبارزه نتراشید و گرنه آکسیونیسم است. که آن بحث هم بالأخره تأثیرى که در صفوف ما داشت اين بود که ضربه نخوردیم. من همین را پیشرفت خیلى بزرگى میدانم. بحث حوزه‌ها گوشه استنتاجى بود از این که طبقه بطور اجتماعى در تولید بزرگ و در محلات کارگرى متشکل است و این طبقه بین خودش مکانیسمهايى دارد. لطفا محبت کنید تشکیلات خودتان را ببرید در صفوف این طبقه بگذارید. اما آيا بحث حوزه‌ها واقعا روى این سه خط رفت؟ یا تبديل شد به فال فال کردن اعضاء و اين که من نمیتوانم حوزه "بزنم" - بخصوص لغت "زدن" برایش استفاده ميشود - یا اتحادیه یا حوزه میخواهد "بزند" - از آن بحث این در آمد. آیا ما توانستیم پیگیرى کنیم که جهتگیرى ما نسبت به محیط فعالیت و زیست طبقه کارگر از چه شناخت عینى و خصوصیات مبارزه طبقاتى آنها ناشى میشود؟ وقتى اين پديده را نشناسیم، حتى اگر بحث حوزه‌ها را هم بگوییم، باز چیز دیگرى از آب در ميآید. من میخواهم به یک مکانیسم در طبقه کارگر دیگر اشاره کنم که الآن یادم افتاد: عنصر رفاقت؛ اگر ما طبقه‌مان را میشناختیم میفهمیدیم که خیلى چیزها که ما با دستور تشکیلاتى به طبقه کارگر پس و پیش میکنیم در مکانیسم مبارزه این طبقه در عالم رفاقت انجام میشود. رفاقت کارگرها با هم یکى از تسمه نقاله‌هاى بردن آگاهى، سازماندهى و به مبارزه کشیدن صف او است؛ رفاقت، محکمتر از قرص هر سیانور و محکمتر از هر دستور تشکیلاتى براى حفظ صفوف طبقه کار ميکند. تمام تشکیلات ما، از سازماندهى، تقسیم اتوریته و تقسیم کار و جوابگويى بهم را فهميده است. هنوز نتوانسته‌ایم بگوییم وقتى ما متشکل ميکنیم، ظرفى براى مبارزه مشترک انسانهاى آگاه بوجود میآوریم، مهمترین مکانیسمهاى این قضیه اولا خودبخودى است و دستور و ابلاغیه احتیاج ندارد، و مکانيسمى که هست عبارت است از رفاقت و رهبرى! اینها چیزهايى است که خود طبقه کارگر بیرون میدهد، احتیاجى ندارد شما زحمت آن را بکشید. اگر شما یک عده که همفکرند را هم دور هم جمع کنید، رفاقتشان و تشخیصشان به اینکه کى پیشروتر است، تبديل میشود به خود آن حرکت، چه در انجمن هوادار در خارج، چه در حوزه حزبى در داخل، چه در شوراى کارگرى و چه در محافل ترویج کارگرى. اینها مکانیسمهاى طبقۀ ماست. آن جریان این را نميفهمد، نمیتواند بفهمد رفاقت چه ربطى به مبارزه طبقاتى دارد، آشنايى و رفاقت با همبستگى طبقاتى چه ربطى دارد. من میگویم تمام چیزهايى که آن جریان نميفهمد را باید فهماند. من میگویم ما مانیفست عملىِ مارکسیسمِ زمان خودمان را کم داریم. مانیفستى که بنیادش - همانطور که مانیفست نظريش اینطور است - مانیفست عملى‌اى که بنیادش به شناخت اوضاع زیست و معیشت و اَشکال مبارزۀ طبقه خودمان استوار است. این هم يک کار نظرى است. منتها آخرِ بحث من نیست بنابراین برویم از فردا قلم دست بگیریم و شروع کنیم به نوشتن این مانیفست. واضح است که اگر با طبقه کارگر وحدت‌طلبى داشته باشیم و صفوفمان را از آنها انباشته کنیم این را راحت‌تر ميفهمیم. براى اینکه همانطور که گفتم اينها را خودمان نمیدانیم، همه این داستان را نفهمیده‌ایم. واضح است اگر آژیتاتورهايمان از خود پرولترهايى باشند که در صفوف ما هستند؛ و نمیتوانند خیلى خوب تئورى گرایش نزولى سود را توضیح بدهند، ولى آژیتاتور پرولتر باشند ما اینجا استفاده ميکنیم؛ بگذار یک عده کمتر آن را بفهمند ولى حتما میتواند طبقه خودش را تکان بدهد، که بسمت حزب ما بیایند. حتما زبانمان را ساده بکنیم. من در رابطه با بحث خود میگویم که "زبانمان را ساده بکنیم" هم طور ديگرى معنى ميشود. اگر به آن خط بگويید زبانت را ساده کن انگار دارد با بیسواد حرف میزند. چیزهايى میگوید که آدم از شش سالگى بالاتر به بچه‌ها هم نمیگوید. ما پیچیدگى بیشترى در ذهن طرف تجسم ميکنیم، ولى وقتى به آن خط میگويید زبانت را ساده کن انگار دارد با آدم بیسواد عقب‌مانده حرف میزند. طبقه کارگر زبانش باید کارگرى باشد، ساده به این معنى نیست که با بچه‌اى که تازه زبان باز کرده و تاتى میکند طرف هستید. پس مشکل بر سر این است زبانت را کارگرى کنى، نه ساده! به معنى اینکه مسائل پیچیده جهان امروز سرمایه‌دارى را با فرمولبنديهاى ابن زیاد و یزید توضیح بدهى. این کارى است که جمهورى اسلامى میکند. با داد سخن دادن از ظلم و جور و ما تهیدستانیم، فقط تا حدى میشود محبوبیت کسب کرد. کارگر صنعتى که پشت ارابۀ فشار قوى ایستاده این حرفها به کتش نمیرود. او انتظار دارد که تو به او بگويى که دنیا دست کیست و به چه سمتى حرکت میکند. تهیدستان را شاید بشود آنهم براى دوره موقتى با این نوع تهییج جمع کرد - باید ما این را بگويیم که حزب ما حزب تهیدستان است، من این را نمیخواهم رد کنم - ولى زبان ساده حزب ما معنيش تبدیل کردن زبان ما به قیاسها و تشبیهات ساده و پیش پا افتاده‌اى که به قرون گذشته برگردد، یا به اقشار کم اطلاع جامعه برگردد. زبان ما بايد کارگرى بشود. هنوز ما نميدانیم، کسى نیامده بگوید که در صفوفمان چند تا آژیتاتور داشته‌ایم که به زبان کارگرى حرف بزند و آدم ميفهمد داستان چیست؟ ولى هنوز مبانى آژیتاسیون کارگرى را ما روى دو ورق کاغذ ننوشته‌ایم که در مدرسه حزبیمان یاد بدهیم. من ميخواهم بگویم اینها مجموعه زیادى از موانع کارگرى شدن حزب است و همه برمیگردد به اینکه آن جریانى که با طبقه کارگر بیگانه است را کنار بزنیم براى اینکه بتوانیم اینجا بایستیم و برویم و به طبقه کارگر نزدیک بشویم. حرف رفیق رضا را من به این ترتیب در تصویر عمومى خودم قرار ميدهم.

واضح است که اگر بخواهیم کارگرى حرف بزنیم حتما شروع میکنیم از مطالبات کارگرى حرف زدن، حتما درِ این حزب را بر روى کارگران باز میکنیم و حتما یکى از آن جماعت پیدا میشود که ما بگوید اکونومیست. بنابراین ما باید این شبح مبارزه ضد اکونومیستى که به دروغ، جنبش جدا از طبقه کارگر و جنبش سوسیالیسم خرده بورژوايى علیه هر مبارزه کارگرى و هر روى‌آورى به طبقه کارگر را عَلَم کرده از بین ببریم و از شرش خلاص شويم. این را کاملأ ميفهمم. تحت پوشش مبارزه علیه اکونومیسم، تحقیر جنبش کارگرى و مطالبات کارگرى دارد عملى ميشود و فخر فروشى به جنبش کارگرى، بى‌لیاقت نشان دادن کارگرها و تفاخر انقلابیگرى خرده بورژوايى به مبارزه طبقاتى طبقه کارگر دارد اتفاق ميافتد. بله ما باید علیه آن مبارزه کنیم. ولى بايد این را بدانیم که اين کافى نيست - درست است که با این کارمان به طبقه کارگر نزدیکتر میشویم - ولى مسأله خیلى وسیعتر است. براى همين است که من این را ميگویم که این پروسه پروسه‌اى طولانى است؛ پروسه‌اى که در آن ما میتوانیم مجددا مارکسیسم را بعنوان جریانى که به زبان کارگرى حرف ميزند، نه فقط حرف ميزند بلکه اصلا کارگرى مياندیشد و اصلا دنیا را از پشت فیلتر طبقه خودش میبیند، تبدیل کنیم. این مبارزه طولانى است، بله خیلى طولانى است؛ هنوز آنطور نیستیم، بله نیستیم، ولى تمام بحث من در مقدمۀ صحبتم و در گزارش این بود که اگر ما بخواهیم الآن در عالم نگاه بکنیم ببینیم چه کسانى ميتوانند این روند را به پیش ببرند خوب باز دوباره به خودمان ميرسیم. بشرطى که بدانیم چه چیزى را میخواهیم به پیش ببریم و میخواهیم چکار کنیم. آیا مشکل این بود که ما کلک خاصى را نزده‌ایم تا حال کارگرى نشده‌ایم؟ من خواستم بگویم کلک خاصى در کار نیست. اشتباه کرده‌ایم، حتى یک جايى از آن طرف رفته‌ایم، بلد نبوده‌ایم... همه اینها را میشود تذکر داد و اصلاح کرد ولى هر رفیق ما بداند دارد از یک سوسیالیسم خرده بورژوايى و بورژوايى، از یک مارکسیسم دفرمه فاصله میگیرد، که یکى از خصلتهاى دفرمه‌اش هم این است که اصلا افق، نیاز، نگرش، اخلاقیات، اَشکال مبارزه طبقه کارگر و هر چیزى که به طبقه خاص کارگر در جامعه امروز مربوط میشده وارونه کرده و از زاویه انفرادمنشى و انقلابیگرى منفردانه و محدود خرده بورژوايى به آنها نگاه کرده و دوباره تبیین کرده. ما با این واقعیت طرفیم. بنظر من اگر بخواهیم از این زاویه نگاه کنیم در صفوفمان خیلى چیزها را ميبینیم که میشود کنار گذاشت. ببینید عضویت ما چرا اینطورى است؟ چرا کسى را ميگیریم با کولیس مغزش و حجم کله‌اش را، استقامتش، پیگیريش، فداکاريش را، و چيزهايى را که گويى چیزهايى ذاتى است که میشود با کاغذ تورنسل از قبل نشان داد، اندازه میگیریم تا عضوش کنیم؟ آخر عزيز من، فلانى کارگر است، آمده تا با حزب ما باشد، معلوم است که باید عضو باشد. اگر عضو نباشد چه باشد؟! من این را نميفهمم کارگرى که آمده با حزب ما باید چه باشد. واضح است که بايد باید عضو باشد. ميترسند استقامت ایدئولوژیکى نداشته باشد و فردا وا بدهد؟ خوب چيزى نيست وا میدهد. حزب خودش است، يک روز ميآید و يک روز هم میرود. به این ترتیب بهترین‌هایش هم ميآیند و دیگر نميروند.

آخر شما اگر جلوى ورود و خروج را ببندید هیچوقت این پدیده به آن چیزى که میخواهد تبدیل نمیشود. عضوگیرى کارگرى ساده است. میگویند در کوره‌پزخانۀ فلان سه چهار تا کارگر با ما هستند. دو جلسه یکى رفقاى کادر با آنها مينشیند، بحث میکند، معلوم ميشود واقعا با ما هستند؛ میخواهند کار کنند، ميگويد شما عضو حزب کمونیست هستید، والسلام... چه ضررى ميکنیم؟ آن انفرادمنشى خرده بورژوايى فکر ميکند که به اين ترتيب گرایشهاى غیر اصولى و رویزیونیستى در حزب پایگاه پیدا میکند. من میگویم آخر هیچ حزب سیاسى کارگرى اینطورى عقایدش را چک نمیکند که همۀ اعضایش بیایند رأى بگیرند بگویند انقلاب دمکراتیک چه جورى است. بالأخره در هر حزبى کادرهایش، رهبریش، ستون فقراتش، جهت حزب را تعیین میکنند. این خلاف دمکراسى نیست. این مکانیسم واقعى کارکرد طبقۀ ما است. دمکراتیک‌ترین اعتصاب هم با حرف یک کارگر جلو میرود، بخاطر اینکه رهبر شده. وزنۀ واقعى حرفهایش با هر کسى که درآن اعتصاب شرکت میکند یکسان نیست. در حزب هم همینطور است. نگران نباشید یک عده کارگرى که اینقدر فهمیده‌اند که باید در حزب کمونیست‌شان متشکل شوند و کار کنند اگر عضو شوند و یک وقت یک نماینده به کنگره بفرستند و یک نفرشان در هیأت تحریریه بیاید چیزى مینویسند که آقاى گورباچف ننوشته. اینطورى پیش نميآید! نگران این مسأله نباشید! کارگر را به صفوف حزب بیاورید! من میگویم این تلقیات مختلفى که از آن ارث و میراث خودمان است و خودمان یک دوره آنرا حمل کردیم چیز فردى هم نیست، سیاسى است بیرون از ما دارد بصورت طبقاتى بازتولید میشود. اینها را باید دور ریخت و باید سریعتر هم دور ریخت. من قبول دارم که شما دقیقا چون علیه سوسیالیسم روشنفکرى مبارزه میکنید در اینکه آقايى که دارد به شما میگوید من تزهاى شما را قبول دارم کیست، چیست، میخواهد چکار کند و چه کارى از دستش بر ميآید، سختگیر باشید. این را کاملا ميفهمم. ولى سختگیرى براى عضویت کارگرى را اصلأ نمیفهمم. واقعا هم وقتى حساب میکنیم که یک عده‌اى مینشینند {دست از مبارزه میکشند} همیشه درصدى مینشینند، اعم از اینکه شما قبل از آن کنکور ایدئولوژیک داده باشید یا هر چیز دیگرى داده باشید يا نه. بالأخره وقتى به مردم یک جامعه فشار بیاورید یک عده‌شان دست از مبارزه میکشند. اتفاق عجیبى نیفتاده. سعى‌تان را میکنید کمتر باشند، ولى بحث شما جاى دیگرى است. شما ستون فقرات، جنبش، حزبتان را نگه میدارید. طبقه کارگر را فعال نگه میدارید و اَشکال دیگر مبارزه‌اش را به رسمیت میشناسید. یک مثال دیگر باید بزنم - نمیخواهم خیلى پرحرفى کرده باشم - در برخورد به مبارزات خیلى مواقع تحقیر مبارزات را مشاهده ميکنيم؛ که آخر این صندوق تعاونى و غیره هم مبارزه شد!؟ بیاييد صندوق تشکیل بدهيد، براى اعتراض طومار جمع کنيد، آخر این هم شد مبارزه کارگرى؟! من میگویم یک لحظه خودت را بگذار در وضعيت طبقه کارگر و بعد دوباره این سؤال را از خودت بپرس. معلوم است این مبارزه کارگرى است! همينقدر زورم میرسد! من که با فرمول کسى مبارزه نمیکنم، من با تناسب قوایى که در جامعه علیه من حاکم است، دارم مبارزه میکنم. اگر همان کارگرى را هم که طومار جمع ميکند تنهايى گیرش بیاورى، به منطقه آزاد شده ببرى و دور و برش را خلوت کنى، حتما او هم میگوید که چه عقاید و آرمانهاى اساسى دارد و فکر میکند دنیا باید به چه ترتیبى تغییر کند. وقتى بکارخانه میرود، جايى حزب‌الله هست، انجمن اسلامى و جمهورى اسلامى و ساواک و ساواما هست، براى اینکه روحیه طبقه خودش را زنده نگهدارد، همبستگيش را به اندازه کافى نگهدارد، یک قدم جلو بگذارد، تا عده‌اى بلند شوند، براى اینکه بتواند یک صف را متشکل نگه دارد، یک مبارزه ساده را هم در دستور میگذارد و میکند و هیچ کس هم حق ندارد بگوید اکونومیست و باید هم از او حمایت کرد. میخواهم بگویم آن انفرادمنشى و آن دیدگاه خرده بورژوايى و رویزیونیسم عملى، بشدت ما را از تمام این ادراکات دور کرده. شما بر سر یک بحث مطالباتى پنجاه جلد کتاب را بالا و پایين ميبرید ولى یک بحث ساده اینطورى نميکنید که اینقدر ارزش دارد. چون از موضع طبقه وارد بحث نميشويد، میروید در همان مکتب، با فرمولهاى همان مکتب میخواهید به جنگ آن بروید و معمولا هم بالأخره وراجى انتها ندارد شما مدام مینویسید و او شماره بعدش یکى مینویسد شما یک چیزى مینویسید و او بعدش یک چیزى مینویسد و این پایان ندارد.

من بحثم را همینجا خلاصه میکنم. میگویم مسأله جدایى ما از طبقه کارگر جزئى است از جدایى عمومى مارکسیسم از طبقه کارگر و جنبش کمونیستى است. تا آنجا که به سطح نظرى مربوط است ما راه خوبى را پیموده‌ایم، میتوانیم هم بپیمايیم. در سطح عملى با گیرهایى و مشکلاتى برخورد کرده‌ايم که علتش این است که اولا مسـأله را همینطور مثل يک مسأله تئوریک جلوى خودمان نگذاشته‌ایم، این هم یک جدايى واقعى است این هم یک تحریف است، و آن چیزى که از نظر ما پنهان مانده کل یک طبقه چند میلیاردى اجتماعى است با خصوصیات عینى زیست و مبارزه‌اش، دینامیسم حرکتش، مبانى کارش، اخلاقیاتش، و افقش. و وقتى با این طبقه و مبارزه‌اش برخورد ميکنیم - چه جارى چه غیر جارى، چه کار روتین چه تاکتیک - میخواهیم آن را با مقولات مکتب دیگرى، مقولات یک انقلابیگرى دیگرى این را توضیح بدهیم و معمولا به نتایج غلطى میرسیم. بخش مهمى از فعالیت ما باید این باشد که این طبقه باید آن طور که هست بشناسیم و منعکس کنیم و معتقدم بدرجه‌اى که این کار را بکنیم، پرولترهايى را که در صفوف ما هستند بجلو ميرانيم، چون بطور طبیعى حس ميکنند که این حزب آنهاست که دارد آنها را نمایندگى میکند. بحث من در مورد کارگرى کردن این است. من اصلا منکر اهمیت نکاتى که رفقا در اَشکال مختلف چه در رابطه با مبارزات جارى، زبان ما، مشغله ما، بحث وحدت‌طلبى ما نسبت به طبقه کارگر و غیره کردند، نیستم و فکر ميکنم اینها بحثهاى با ارزشى هستند و باید دنبالشان را گرفت. ولى بحث اساسى من این بود که این را فراموش نکنیم که قضیه یک اِشکال کوچکى در کار ما نیست ما علیه یک روند تاریخى داریم حرکت ميکنیم و باید بشناسیم و این روند به چه چیزهايى منجر شده و آن را در هم بکوبیم.


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن توسط ملکه عزتى، ناصر مرادى، داریوش نیکنام از روى نوار پياده و توسط آذر مدرسى اديت شده است.


hekmat.public-archive.net #3947fa.html