Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

پلنوم چهاردهم حزب کمونيست کارگرى ايران
گزارش و ارزيابى از کار حزب
اوت ٢٠٠١

متن پياده شده از روى نوار


رفقا! اميد من اين بود که بتوانم يک گزارش کتبى به شما بدهم، منتها ممکن نشد که بحث را کتبى در اختيارتان بگذارم. رئوس آن را شفاهى عرضه ميکنم. گزارش ما - اگر صحبتم را متوجه نميشويد دست بلند کنيد تکرار ميکنم - من يک بحث عمومى در مورد ارزيابى عمومى‌مان از حزب دارم منتها روى شاخه‌هاى مشخص فعاليت، آن قدرى که من اينجا اشاره ميکنم بحث را شروع ميکند، بعد مسئولين هر بخش ميتوانند هر توضيحى را که پلنوم لازم بداند بدهند. در نتيجه صحبت من جايگزين پاسخ مشخص به سؤالات و انتقادها و نظرات مشخص اعضاى کميته مرکزى نيست. من فقط ميخواهم بعضى از گوشه‌هاى کارمان را در حدود يک سالى که گذشته، به يک معنى از کنگره تا الآن، را اشاره کنم؛ شايد مقدمه‌اى باشد بر بحث اولويت‌ها.

بنظر من هر ارزيابى عينى‌اى کسى بخواهد از حزب کمونيست کارگرى ايران بعد از کنگره سوم بکند چاره‌اى جز اين ندارد که بگويد که اين حزب يک حزب خيلى ناموفقى بوده است. بعد از کنگره سوم، با انتظارات کنگره سوم، حزب به شدت ناموفق بوده است.

بعنوان يک جريان و يا سازمان يا حزبى که دارد فعاليت روتينش را ميکند، نه، ميشود گفت ناموفق نبوده، کارهايش را کرده، روزنامه‌هايش را در آورده، راديوش را پخش کرده، عضو گرفته و غيره و غيره؛ با شاخصهاى حرکت روتين ميشود گفت کار روتينش را داشته انجام ميداده و نميشود به آن گفت ناموفق! بعنوان جريانى که کار کرده، رشد کرده در اين مدت، فعاليتش را ادامه داده، حتى درجه‌اى گسترش بخشيده است.

ولى با مِلاکهاى کنگره اى که ما از آن بيرون آمده‌ايم، که به حزب فراخوان ميداد بستر اصلى اپوزيسيون ايران بشود، يک حزب رهبر براى جامعه ايران بشود، در يک مقياس اجتماعى به جنگ جمهورى اسلامى برود و آن انتظاراتى که کنگره جلو ما گذاشت، بشدت اين جريان ناموفق است. به يک معنى سالى که کنگره در آن اتفاق افتاد، به نسبت سال بعد از کنگره، از نظر فعاليت سال خيلى چشمگيرترى بود.

فکر ميکنم هر کس از شما در محيط اطراف حتما خيلى از کسانى را ديده که ميگويند چى شد؟ آن بحثها بعد از کنگره حزب چرا اين طور شد؟ خبرى نيست؟ خوب در اين مدت روزنامه هفتگى حزب در آمده، چندين روزنامه در آمده، راديو کارش را کرده، کميته‌هاى مختلف کارشان را کرده‌اند، عضوگيرى هم رشد داشته، که حالا به آن ميرسم که چگونه حتى همين فعاليت روتين هم دارد به يک جايى ميرسد که عملا از درجا زدن کمتر است و حتى در کار روتين داريم به يک پسرفت ميرسيم. ولى فعلا با مِلاکهاى کنگره بايد بگوييم حزب کاملا ناموفق بوده است.

من فقط چند مثال ميزنم. ميشود همه گستره عمومى فعاليتهاى حزب را يکى يکى نگاه کرد و گفت چرا اينجا به هيچ کدام از اهداف کنگره نرسيده‌ايم، که اين را ميتوانيم بحث کنيم. من فقط چند حرکت شاخص را مثال ميزنم.

به نظر من اولين انتظار بر آورده نشده بعد از کنگره اين است که حزب ما از يک حزب مُبلّغ به يک حزب رهبر تبديل شود و به جنگ مسأله قدرت سياسى در ايران برود و به آن بپردازد. و رابطه خودش را با مردم ايران در مقياس وسيع تحکيم کند. اين ابدا نشده است.

تا آنجا که فعاليت روتين حزب جايش را در ميان مردم محکم ميکند، اين شده ولى قصد اين نبود. و من فقط به دو تا فرصت از دست رفته که يکى‌شان تقريبا قبلا از دست رفته و يکى‌شان الآن دارد مطلقا از دست ميرود اشاره ميکنم:

اولى ماجراى برلين بود که قبل از کنگره بود ولى روايت ما از واقعه برلين و تبديل شدنش به ابزارى براى اينکه مردم ايران با ما يک پيوند عميق برقرار کنند، انجام نشد. اين حزب هنوز روايت کتبى خودش از برلين را دست کسى نداده است. هنوز يک جزوه‌اى نيست که بگويد برلين چه بود؟ ما چکار کرديم؟ چرا مردم ايران بايد روايت ما را قبول کنند؟ و اين مهمترين اتفاق سياسى آن سال بود. و حزب يک سال بعد از کنگره سوم، کوچکترين انعکاسى به برلين در فعاليت سياسى‌اش ندارد. يک فرصت تاريخى براى اينکه در چشم مردم نگاه کنيد و رابطه‌تان را با آنها محکم کنيد و رهبرشان بشويد، بوجود آمد و حزب با تعللِ محض اين فرصت را از دست داد!

فاکتور دوم در بُعد سياسى، پايان دو خرداد است که ما داريم عينا آن را هم مثل پايان ماجراى برلين از دست ميدهيم. پايان دو خرداد ميبايست قاعدتا چيزى باشد که حزب ما بعنوان يک نقطه عطف با مردم راجع به آن صحبت کند. قاعدتا اين واقعه بايد حقانيت ما را به توده‌هاى ميليونى مردم ايران اثبات کند. قاعدتا بايد پايان کار اين اپوزيسيون دو خردادى مقيم خارج کشور و پايان کار اپوزيسيون طرفدار دو خرداد در داخل کشور باشد. قاعدتا بايد شروع اين باشد که مردمى که بعد از چهار سال، از ماجراى دو خرداد سَر خوردند، بگويند حزب کمونيست کارگرى راست ميگفت. بايد به آن پيوست. بايد با آن رفت. بايد تحليل ما تحليل مردم بشود. دو خرداد و پايانش را انگار که حتى از انتخابات مجلس کمتر بها داديم. اين حزب بايد پايان دو خرداد را اعلام بکند که هيچ، رويش بسازد، کوچکترين اهميتى به اين مسأله نداده است و اين فرصت هم عملا دارد از بين ميرود. و باز يک فرصت تاريخى و سياسى در مقياس احتماعى وسيع براى اينکه ما در چشم مردم ايران نگاه کنيم و آنها به ما نگاه بکنند، که دارند ميکنند، و راجع به اين چهار سالى که گذشت حرف بزنيم و رهبر مردم و انتظارت سياسى‌شان بشويم، دارد از کف ميرود.

به نظر من مثال زنده ، فوق‌العاده زنده از عدم آمادگى حزب و رکود بعد از کنگره سوم است. ميتوانيم بعدا صحبت کنيم که چرا ما بعد از کنگره سوم، يا اصلا کلا بعد از متينگهاى اينچنينى، بعد نشستهاى وسيعى که داريم و ظاهرا در آن روز معيّن، يک دنيا اميد و عزم مطرح ميکنيم، حزب وارد يک پريودهاى وسيع رکود ميشود! در واقع رکود و روتين‌کارى نُرم ما شده است؛ که جاهايى با ادويه کنفرانسها و کنگره‌ها يک رنگ و رويى به خودش ميگيرد باز دوباره سر جاى اوّلمان بر ميگرديم. دو روز بعد از کنگره همانى ميشويم که بوديم. بعدا راجع به اين صحبت ميکنم.

ولى به هر حال بعد از کنگره سوم، از نظر سياسى، درست مقطعى که حقانيت سياسى اين حزب در سطح اجتماعى اثبات شده است، اپوزيسيون دو خردادى دارد روى موضع "نميشود"، "قبول نيست"، "خاتمى را نميخواهيم"، "اين چه وضعى است؟"، "تغييرى باعث نشده"، "فايده نداشت" ميرود و حزبى که همه اينها را از اول به مردم گفته است، و مردم روايت "فايده ندارد" را اصلا از زبان اين حزب شنيده‌اند و اين حزب را نقطه مقابل حکومت و اصلاح‌طلبى اسلامى ديده‌اند، اين حزب ساکت است. به اسم خودش نميکند. تعرض نميکند، دشمن شکست خورده را جمع نميکند. جمهورى اسلامى را در منگنه قرار نميدهد. و مردمى که ميگويند اصلاح‌طلبى دستگاهى و اسلامى تمام شد، دنبال يک قالب آلترناتيو و راديکال‌تر براى بيان نظراتشان ميگردند، درست همين موقعى که احتياج دارند که حزب کمونيست کارگرى پُر سر و صدا در محيطشان باشد و راجع به اين مسأله حرف بزند، مردم تنها کسى را که نميبينند حزب کمونيست کارگرى است! همان کار سابقش را ميکند!

يک مثال ديگر از رکود و افول ما و درجا زدن‌مان به نظر من واقعيت داخلى حزب است. اين حزب روى تئورى رهبرى و کادرها بنا شده است. اگر افقى اجازه داده حزب کمونيست ايران و بَعدش حزب کمونيست کارگرى بوجود بيايد اين بوده که گفته مبناى تحزب، رهبرى روشن و هدفمند در جامعه است، که يک قطب اجتماعى- طبقاتى روشن را در جامعه بيان کند و از سنگر خودش دفاع کند؛ باضافه لايه‌اى از کادرهاى سياسى، کمونيست که بخواهند اين افق را به درون جامعه ببرند و بخواهند فعاليت سياسى را سازمان بدهند. اين تئورى حزب ماست. ما بر مبناى "پيوند با طبقه" تشکيل نشده‌ايم. ما مجموع کانونهاى صنفى نيستيم. ما بر مبناى سايز و ابعاد عضوگيرى تعريف نشده‌ايم. حزبى که مبناى وجودى داخليش، تئورى تحزّبش، رهبرى و کادرها است، در هر دو اين دو بُعد به مديريت و اعضاء تبديل شده است. موجوديت واقعيش براى خودش، مديريت و اعضاء است. نه رهبرى ميکند نه روى کادرها سوار است. مديريت ميکند و روى اعضاء سوار است. يک سال و خرده‌اى است، دو سال است که به شيوه نجومى به ما روى آورى شده‌اند، آدمها به حزب ميآيند، دارند درها را ميشکنند ميخواهند به حزب بيايند. ما آدمها را فقط به حزب جلب ميکنيم، ولى هيچ وقت جذب حزب نميکنيم. که مثل خودمان بشوند، کادر اين حزب بشوند. لايه کادرى گسترش پيدا بکند. کادر در اين تشکيلات ساخته نميشود. کادرها همان کادرهاى هستند که در انفجار اوليه بدست آورده‌ايم. با اينها داريم ميآييم. يکى يکى هم خسته ميشوند. کادرهايمان کمتر و کمتر ميشود.

کادر جديدى که دارد اضافه ميشود از طريق انتخاباتى، بر مبناى نظرات خودش، در فلان کميته کشورى است. نه به اين تاريخ تعلق دارد نه به اين ديدگاه‌ها لزوما تعلق دارد، نه ميتواند اين حزب را براى دو نفر بغل دستى‌اش توضيح بدهد. کادر دوره جديد ما لزوما مال اين جنبش نيست. کسى است، فعالى است در محل که براى خودش فعال بوده، آمده خوب آکسيون کرده، حالا عضو کميته شده است. و اين آدم به کمونيسم کارگرى، نقد کاپيتاليسم از ديدگاه ما، ديدگاه ما راجع به شورورى و کمونيسم تاکنونى، انترناسونالسيم ما، سوسياليسم ما، روايت ما از مارکس، برداشت ما از لنين، تاريخ اين جنبش معيّن و صف‌بنديهاى اين سى چهل ساله‌اى که اين جنبش دارد کار ميکند، تعلق خاصى ندارد. اين کادر آن سازمانى است که بر مبناى مديريت اعضاء بنا شده است.

اعضايى گرفته‌ايم حالا به جبهه آکسيون ميفرستيم، بر ميگردند خانه، اگر حوصله کنيم تيمارداريشان ميکنيم اگر نه همان کار را هم نميکنيم. طرف بَعد از مدتى خسته ميشود و ميرود و ما ميمانيم با همان موجوديت قديم. رهبرى در ميان ما به نظر من مقوله‌اى است مطلقا عقب مانده‌تر از رهبرى‌اى که در حزب کمونيست ايران تعريف ميکرديم و از سبک کار رهبرى که ده سال، پانزده سال پيش عملى ميکرديم.

رهبرى در حزب ما حتى از مديريت وضع موجود به رفعِ گير تنزل پيدا کرده است. و اگر گرفتارى‌اى پيش نيايد ديگر وظيفه‌اى ندارد. يک سازمانى نيست که رهبريش يک رهبرى سياسى، نظرى، رو به جامعه با ابزارهاى اصلى فعاليت سياسى باشد؛ که فعاليت سياسى اساسش سخنورى و نوشتن است، فعاليت سياسى يعنى رفتن و ديگران را به ميدان آوردن، که از طريق ارتباط دو تا آدم انجام ميشود که تاريخا دو تا ابزار داشته است که يا بگويد يا بنويسد. رهبرى‌اى که نه ميگويد و نه مينويسد، نه داخل حزب ميگويد نه بيرون حزب ميگويد، نه کادرهايش را جمع ميکند بگويد ميخواهم شما را کجا ببرم، نه ميرود به مردم بگويد شما را ميخواهم کجا ببرم، نه اين را روى کاغذ ميآورد. يک رهبرى نشسته پشت تلفن موبايل و پشت اينترنت از طريق ايميل و تلفن موبايل ميخواهد يک جنبش سياسى را جلو ببرد؟! اين عقب‌تر از حزب کمونيست ايران در آن موقع است. حزب کمونيست روزنامه داشت، تز داشت، بولتن داشت، نشريه تئوريک داشت، سخنرانانى داشت که ميتوانستند بروند و جلسات بزرگ را بسيج کنند. از همه درکمان عقب‌تر است.

فاتح شيخ در يک نوشته‌اى تزهاى رهبرى کمونيستى را يادآورى کرده است. من بعد از اينکه مطلب فاتح را خواندم رفتم نگاه کردم در بسوى سوسياليسم ١ حزب کمونيست ايران. اصلا ربطى به کار امروز ما ندارد. بدترين نوع مديريت به جاى رهبرى کمونيستى نشسته است. و اين مديريت حتى با ساختارها و فعالينش رو به رو نيست. مستقيما با اعداد و آحادى به اسم اعضاء طرف است چون دارد براى آنها کار تعريف ميکند. يا بايد چيزى برايت پخش کنند يا بروند جايى شلوغ کنند. حزب ما اين است. تئورى موجوديتمان از نظر بينشى، تحزّبمان را روى مقوله رهبرى سياسى، طبقاتى، اجتماعى و تئورى کادرها گذاشته‌ايم، در عمل رهبرى ما رهبرى سياسى، اجتماعى، طبقاتى نيست. يک مديريت حزبى است و ماتريالش هم آحاد اعضاء هستند. حتى يک سازمان هرمى نساخته‌ايم که اين رهبرى را به درستى به آن اعضا وصل کند. در اين حزب کادر دارد جايش را از دست ميدهد. رابطه‌اش با رهبريش قطع است. کنگره با شکوه است براى اينکه کادرها ميآيند با رهبرى. کنگره يک مجمع عظيمى از کادرها و رهبرى است که راجع به افق حرف ميزنند. بيرون آن پديده، ما يک سازمان ادارى ضعيفى هستيم که از طريق يک کميته رفعِ گير، کميته رفعِ اِشکال، با اعضاى منفردى که هيچ نوع سازمانى به خودشان نپذيرفته‌اند، در تماس است و از طريق ايميل و هر مکانيزمى که بر مبناى اتميستى کار کردن آدمها بنا شده باشد، دارد فعاليتش را انجام ميدهد. اين واقعيت ماست. بعد از يک سال از کنگره سوم...

يک نمونه ديگر در اين ماجرا، يعنى به نظر من شاخص رکود ما، فقدان پروژه‌هاى جديد است. ببينيد سالِ بعد از کنگره را با سال قبلش مقايسه کنيد. سالى که به کنگره منتهى شد، ما نشريه هفتگى ايجاد کرديم. راديو بنياد گذاشتيم. نيرو فرستاديم داخل، کنگره گرفتيم و تورهاى رهبرى را گرفتيم. اينها کارهايى بود که بعنوان کارهاى جديدى که تا آن زمان نميکرديم ميشد اسم بُرد. يک سال بعد از کنگره حتى يک پروژه جديد را کسى نميتواند اسم ببرد.

آنها هم نشد. کارهاى قبلى هم نشد. هيچ روزنامه‌اى داير نشد. هيچ تلويزيونى داير نشد. هيچ مجمع بزرگى گرفته نشد. روتين کارى به نظر من فلسفه وجودى ما شده است. فعاليت روتين در مبارزه سياسى يک حزب خلاف جريان محکوم به فنا است. حتى يک حزب بستر اصلى در اين کشورهايى که به انتخابات نزديک ميشود کار معموليش را کنار ميگذارد ميرود کارهاى جديدى ميکند. عدم تعريف چَلنِج‌ها و چالِشهاى جديد براى خودمان، خاصيت سازمانى است که دارد درجا ميزند. اين سازمان دارد درجا ميزند، هيچ کار جديدى ندارد. گويا ما يک نشريه هفتگى کم داشتيم، الحمدلله داريم. خيلى متشکر، خدا حافظ شما! اين براى ديالوگ ما با جامعه کافى است؟ اين کارهايى که ميکنيم براى ديالوگ ما با جامعه کافى نيست! براى بُردن نقدمان به جامعه کافى است؟ به نظر من کافى نيست!

بايد مُدام ابزارهاى جديد تعريف کرد. يک کار دائمى رهبرى اين حزب بايد اين باشد که کار ديروز به درد امروز نميخورد. به درد خودش ميخورد. ولى آن حفره پُر شد ديگر، يک چيز ديگر بايد بدست گرفت، بايد جلو رفت. نميشود آنجا ماند. به نظر من وارد پروسه پسرفت شده‌ايم. به تشکيلات آلمان و به ادبياتمان نگاه کنيد. پروسه پسرفت را به روشنى ميبينيد. يک سال پيش اوضاع اصلا اين طور نبود. باز به نظر من وقتى از اين جلسه بيرون ميرويم بايد اين ابعاد را در نظر بگيريم. بايد ببينيم سال آينده سال افتتاح چه کارهاى جديدى است و چه پديده‌هاى چشمگيرى در جامعه، که نشان ميدهد که حزب کمونيست کارگرى زنده است، دارد جلو ميرود. ادامه وضع سابق فقط ميتواند قهقرا باشد.

يک شاخص ديگر درجا زدن‌مان، مسأله مالى است. شما ميدانيد الآن ما اسپانسورهاى کمترى نسبت به قبل از کنگره داريم! خاصيت حزبى که چشمگير نيست و توجه را جلب نميکند، ارزش فعاليتهايش را براى آدمهاى معاصرش را بر جسته نميکند. يواش يواش حمايت ازش کم ميشود و به رکود کشيده ميشود. به حزب کمونيست کارگرى پارسال ميشد متعهد شد ١٥٠٠ دلار در هفته داد؛ همان آدم به حزب کمونيست کارگرى امسال دويست دلار متعهد ميشود. هنرش چى هست؟ چرا من بايد از خانه‌ام بيايم بيرون و بروم از درآمدم اينقدر بياورم به اين حزب بدهم؟ پارسال معلوم بود، امسال معلوم نيست چرا؟

حالا به پروسه‌اى که ما کار انتفاعى بلد نيستيم، کمک مالى از مردم جمع نميکنيم و غيره کارى ندارم. نفس رابطه درآمد و سياست: حزبى که ميرود در کار روتينش غرق ميشود، دارد نيرويش را از دست ميدهد. شما بدانيد که از آن کنگره ميآييد بيرون بايد به ارتفاعى بالاتر از آن کنگره برويد. تازه هرچيزى به نسبت آن کنگره پايين به نظر ميآيد. چه برسد به اينکه به عمق دَرّه برگرديد و در روتين خودتان، در راه کوبيده شدۀ خودتان بخواهيد راه برويد. مدام بايد يک ارتفاع جديدى براى خودتان تعريف کنيد و گرنه مردم با شما نميآيند. در اين کشورها اينطور است. مگر از پيش معلوم باشد که شما حزب طبيعى مثلا اتحاديه کارگرى هستى و يا آن طرف، حزب طبيعى اتحاديه صاحبان صنايع هستيد، رأى‌شان را برايتان جور ميکنند. ولى هر حزبى که خلاف جريان کار کند، بايد مدام بالاتر برود.

الآن ما خرجمان را در سه ماه چهار ماه گذشته پايين آورده‌ايم. از حقوقى که شروع کرديم ميداديم يا قرار بود بدهيم کم کرده‌ايم. نتيجه‌اش اين نشد که کسر بودجه‌مان کم شود؛ اين شد که حالا آن اسپانسورى که ميداد آن هم اسپانسوريش را کم کرده، دوباره از نظر مالى به پروسه انقباض افتاده‌ايم. اين يک سال بعد از کنگره است! کمتر از يک سال!

حزب عراق

يک شاخص وا دادن ما به نظر من، رابطه ما با حزب کمونيست کارگرى عراق است. حزب کمونيست کارگرى عراق جلو چشم ما پَرپَر زد و تکه پاره شد و از بين رفت و به بحران جدى دچار شد، حزب کمونيست کارگرى( ايران) دستش را براى کمک بلند نکرد! اگر حزب سياسى جدى‌اى بوديم، يک پايگاه عظيم ما در يک کشور مهم خاورميانه دارد دچار بحران ميشود، زدند کشتند، رفت و آمد، تجزيه‌اش کردند، دستگيرش کردند، حزب کمونيست کارگرى ايران، آن عضله را ندارد، آن اراده را ندارد، آن توان را ندارد که بگويد ميخواهم راجع به اين يک کارى بکنم. حزب عراق را ول کرده‌ايم. دو سال پيش حزب عراق را ول نکرده بوديم، يا شايد داشتيم ول ميکرديم. الآن حزب عراق از ما خيرى نميبيند. کمکى از ما نميگيرد. کمک سياسى منظورم است. چون حزب عراق به اعتبار حزب ايران تشکيل شد. اعتبار خودمان را ميان مردم ايران فراموش کرده‌ايم. موقعيتمان در ايران طورى است که اگر تا مدتها هم کارى نکنيم جلو ميرويم. اين خاصيت رابطه ما و مردم ايران است. ولى براى گسترش اين اتوريته کار ديگرى نميکنيم.

دفتر بين‌الملل حزب و دفتر خاورميانه حزب

و بالأخره ناتوانى‌مان از سازماندهى پديده‌اى مثل دفتر بين‌الملل حزب و دفتر خاورميانه حزب

ناتوانى ساده‌مان از سازماندهى دو دفتر براى خاورميانه و براى سطح بين‌الملى که حرفمان را به گوش آدمهايى برسانيم که برايشان مهم است. مردم آلمان، کارگرهاى آلمان، کارگرهاى انگلستان و فرانسه و زحمتکشان و کارگران جهان به اصطلاح عرب که به نظر من منتظر پديده‌هايى مثل ما هستند، چاره‌اى ندارند طرف نميداند فردا در آن منطقه چه بر سرش ميآيد! نتوانستيم حتى اين را درست کنيم.

اينها را من مثال زدم شما هم ميتوانيد برويد در عضوگيرى‌مان، در جمع‌آورى کمک مالى، حق عضويت و غيره.

اعلاميه‌هايمان: راجع به تبليغات هم اينجا نوشتم يک جمله بگويم. در ابراز وجود نظريمان، روى تمام اينها حزبى که نميخواهد پيشرفت کند را ميبينيد. پلميک با بيرون توسط اعضاى دور سازمان ما انجام ميشود، که الآن حتى داخل اين جمع نيست. رهبرى ما نقشى در جدل سياسى بر سر عقايد و آرمانهايمان ندارد. اين کار کسان ديگرى است که حتى انتخاب نشده‌اند يا نتوانسته‌اند در اين جمع پنجاه نفره ما باشند. آنها بار اين را به دوش کشيده‌اند که جواب جماعت‌هاى مختلف را بدهند.

تبليغات ما

اين حزب يکى موقعى نثرش، بلاغتش، نکته‌سنجى ادبياتش بود که آن را داخل هر خانه و خانواده اى ميبرد و در هر جمع سياسى ميگفتند بايد به حزب کمونيست کارگرى به اين خط اتحاد مبارزان و به حزب کمونيست ايران توجه کرد. ادبيات ما شده يک ادبيات پخمه بى ويتامينى که ديگر اصلا سخنورى و هنر سخن گفتن در آن نيست. حجمى از ماتريال کتبى است. هيچ نوشته ما ديگر ياد کسى نميماند، و کسى يک جايى دو دفعه ديگر از آن صحبت نميکند... يک چيزى نوشته‌اند، جالب است، که سه ماه بعد هم ارزش مصرفش سر جاى خودش است. ميخواهم بگويم ادبياتمان هم حتى يک سال بعد از کنگره سوم پس رفته است.

مشکل چيست؟

من اينها را بعنوان آدم مأيوس و خيلى دپپرس نميگويم. اتفاقا اين نشان دهنده قدرت ماست که حتى وقتى پا نميزنيم دوچرخه خودش جلو ميرود. ميخواهم بگويم اين نشاندهنده موقعيت مناسب ما و جاى قديمى ما و رابطه ما با مردم ايران است که حتى در اين يک سال هم ما رشد کرده‌ايم. الآن پنج شش ماه است که رشد ما دارد افت ميکند و ديگر به معنى ابژکتيو رشد نميکنيم. چهار پنج ماه پيش به سازمان ما هجوم بود، حتى کار به جايى رسيده که ديگر حساسيت براى آن وضعيت نيست. ولى در اين مدت رشد کرده‌ايم. و مردم بيشتر به ما علاقمند هستند.

در ايران مطرح‌تر از سابق هم شده‌ايم. براى اپوزيسيون باز هم مطرح‌تر شده‌ايم به خاطر هنر اين يک سال خودمان نيست. من فکر ميکنم اين يک سال نسبت به سال قبلش خيلى قايل انتقاد است. قابل مقايسه نيست کارى که در يک سال گذشته کرده‌ايم از نظر پايين‌تر بودن نسبت به سال قبلش. ولى خوب جامعه ما را ميخواهد. ما را دارد جلو ميبرد.

همين جاى تأسف است براى اينکه اگر ما آن کاليبر را نشان داده بوديم و به آن نيازها جواب داده بوديم الآن رابطه‌مان با مردم ايران خيلى متفاوت بود. خيلى خيلى متفاوت بود. فرصت زيادى را از دست داده‌ايم. چون يک ماه بعد از کنگره همه رفته‌اند دوش بگيرند، و خسته هستند و دارند ماساژ ميدهند و کتف همديگر را ميمالند. بعد از سه ماه و چهار ماه و... شما داريد صحبت از اين ميکنيد که اين پديده ديگر خوابيده است. روى موفقيت‌هاى سابقش لم داده و دارد با موج ميرود. اين چيزى است که اين پلنوم بايد عوضش کند.

مشکل گرهى چيست؟

اگر بخواهيم مشکلات را اسم ببريم باز حتما در نظرات شما چيزهاى ديگرى هست که در ليست من نيست. به نظر خودم مشکلات گرهى که از همان اول کار بايد رفع کرد اوليش رهبرى است و تمرکزش. اين قضيه بيشتر از اين قابل تعويق انداختن نيست. رهبرى اين حزب بايد متمرکز و داير باشد. من رفتم در بسوى سوسياليسم آن حزب (حزب کمونيست ايران) بيست سال پيش جمله‌اش اين است: "رهبرى کمونيستى بايد يک رهبرى متمرکز و دائمى باشد". اين سازمانى نيست که بر مبناى قبض و فاکتور فعاليت کند. اساسش شناخت سريع مسأله، جوابگويى سريع، همفکرى، هم فکر کردن ديگران با خود است. يک عده که دو هفته فاصله زمانى و مکانى با هم دارند نميتوانند حزب را رهبرى کنند.

حزب بايد رهبرى نشسته و دائم داشته باشد. آدمهايى که يواش يواش فرکانسشان يکى ميشود. اينقدر انرژى در آنها جمع ميشود که ميتوانند بيرون بدهند. اينقدر از حقانيت خودشان مطمئن ميشوند که به خودشان اجازه ميدهند به جامعه پرخاش کنند و ايراد بگيرند. هرکسى در خانه خودش نشسته يک تحليل نيم بندى از اوضاع دارد، ولى خودش را تنهايى اينقدر بر حق و قوى احساس نميکند که بيايد پاچه اپوزيسيون راست و چپ رژيم را بگيرد و آنها را، احزاب مختلف بورژوايى را، سر جايشان بنشاند.

اصلا رکود نظرى ما به نظر من اتميزم رهبريمان است. هر عده آدمى که با هم باشند حس ميکنند بابا اين حرفهايى که ما با هم ميزنيم ارزش گفتن دارد. چرا تريبونى پيدا نکنيم اينها را به مردم بگوييم. تکانشان ميدهد. ولى هر کس اتميزهاى ايده‌هايش در خودش ميشکفد و در همان فاصله تا غروب دوباره فروکش ميکند. يک حبابى در هر آدمى يک قل ميکند و دوباره ميرود. چون به جايى نميرسد.

در نتيجه رهبرى متمرکز اساس است. ولى رهبرى اى از آدمهايى که ميخواهند رهبر باشند و نه مدير. راستش ما آدمهايى که بخواهند مدير باشند را هم نداريم. يک خُرده پايين‌تريم. ما سرايدار داريم. ميآيند ميگويند حسن آقا لامپ اتاق فلان جا سوخته ميرود عوض ميکند. حتى مسئول اينکه ساختمان دارد خراب ميشود نيست، يا اينکه بهتر است يک اتاق ديگر آنجا بسازيم. اين حزب سرايدار دارد. لامپ عوض ميکند. هر کسى شيشه را شکست ميرود ميگويد چرا شکسته‌اند؟ کى بود آقا اينجا شيشه ما را شکسته است؟ به مشکلات ساختمان رسيدگى ميکند. اين پديده به عنوان يک پديده زنده حتى مدير ندارد. براى ما تازه مدير کافى نيست. قرار نيست مدير باشيم. اين بالاى حزب بايد رهبر سياسى باشد.

بورژوازى از رهبر سياسى ميترسد، مدير که خودش بهتر از ما دارد. چه اهميتى دارد مديران حزب کمونيست کارگرى ايران؟ چرا بايد طرف بگذارد برود؟ قرار بود از آژيتاتورهاى سراسرى کمونيستى بترسد که دنيا را تکان ميدهند. تو نميخواهى اين کار را بکنى، بورژوازى با خيال راحت نشسته با تو عکس ميگيرد. چرا بايد بزنند بروند از جلو ما؟ چرا بايد عقب بنشينند؟ الآن وضع برعکس شده است. ما شده‌ايم آن سازمان چند هزار نفرى بزرگى که بستر اصلى است، گروههاى کوچک با جنگهاى پارتيزانى ميخواهند از ما نيرو بگيرند. معادله برعکس شده است. ما بوديم آنها که ايراد ميگرفتيم و از جامعه نيرو ميگرفتيم، حالا ميخواهند از ما ايراد بگيرند و نيرو بگيرند. هرکسى هوس ميکند به سياست بيايد ميگويد من اول پاچه حزب کمونيست کارگرى را ميگيرم، به همين مناسبت دو نفر دورم جمع ميشود. ممکن است از خودشان هم يکى بيرون بيايد. بر عکس شده است. ما شده‌ايم آن تن تنبل خسته‌اى که افتاده وسط، بعد يک عده لاشخور سياسى بيايند به ما حمله کنند.

طورى شده که داريم فرهنگش را هم پيدا ميکنيم وقتى به بقيه حمله ميکنيم از قدرت خودمان ميترسيم. نگران طرف ميشويم. "اينقدر نزنيدش!" چرا؟ چرا يک نفر را که ميخواستم بزنم و الآن افتاده زير، بيشتر نزنيمش! اين چه وضعى است؟ "بس است، کومه‌له مهتدى بسش است ديگر!". چرا بسش است؟ اينها همان KLA‌ها هستند همانهايى که الآن در مقدونيه دارند تفنگ تحويل ميدهند. اينها همانها هستند، قرار است بيايند ترور کنند اگر ما مانع سر گرفتن اينها بشويم بزرگترين خدمت را در قرن بيست به مردم کردستان ايران کرده‌ايم. براى اينکه يک عده آدمکش‌اند. دارند ميگويند. ميگويند: تو کجايش را ديده‌اى!

چرا بايد من براى حميد بهرامى ارفاق قائل بشوم؟ چرا بايد من فشار را ازش بردارم؟ فرهنگ اينکه حالا ما ديگر يک سازمان موقّر هستيم، چرا جمع‌شان کنيم! اگر سپاه پاسداران بود جمعش ميکرديم يا نه؟ يا ميگذاشتيم ميگفتيم حالا زده‌ايم ديگر بس است؟! قبول کنيم يک جناحى از کومه‌له جدا شد همان طور که يک جناح دوخردادى حجاريان از ما جدا شد؟! منتهى اين چون مسلح نيست و پاپيون دارد کسى ازش نترسيد و يک نوشته ايرج آذرين همه‌شان را منهدم کرد. اينها که از آنها نيستند. اينها تفنگ‌چى هستند. طرف مام جلال است، خودش را گذاشته که يک روزى مثل KLA از سر کوهها بيايد موى دماغ حکومت دست چپى مرکز بشود. و بکُشد و به اسم "کُرد" خانواده کُرد را که شوهر ترک و زن ترک است را بگويد از اين منطقه برو بيرون! تو بايد جزيه زنت را بدهى! تو بايد به خاطر کُردى بلد نبودن شوهرت کلى ماليات اضافى بدهى! ميخواهد اين کار را بکند، چرا نبايد جاروشان کنيم؟ چرا بايد يک قدمى جارو کردنشان متوقف شد؟ من نميگويم باهاشان بد دهنى کنيم. اصلا بد دهنى نکنيم. ولى جمعشان کنيم. طرف مقابلش بخارش را ندارد سيد ابراهيم و اينها به زودى جمع ميشوند اينها چيزى نيستند. ما ميمانيم و اين اوباش واقعا اوباش تفنگ بر ميدارند و آدمهاى شريف آن مملکت را ترور ميکنند. آرزوى مرگ ما را الآن در ادبياتش به روشنى ميگويد. ميگويد آرزوى فلان چيز را به گور ميبريد! حتى از مرگ طبيعى ما خوشحال ميشود. دارد اينها را مينويسد و نوشته آخرش اين است که شما را محاکمه خواهند کرد: " اسم فؤاد را ميآوريد؟ کور خوانديد، ما شما را محاکمه خواهيم کرد". يک جريان فالانژى دست راستى درست شده، خودمان اين قدر موقّر شده‌ايم و يادمان رفته خودمان بيشتر از همه به حملات پارتيزانى به بدنه بورژوازى و داغان کردن نيروهايش احتياج داريم. يکيشان همينهاست. فرهنگمان هم دارد تبديل ميشود به فرهنگ يک حزب تنبل و غير جانبدار، بى عجله و بدون شتاب!

در نتيجه به نظر من رهبرى، فقط تمرکزش نيست؛ آدمى که ميآيد در رهبرى بايد بخواهد رهبرى کند.

واضح است بايد بتواند و بخواهد مديريت کند. خيلى مهم است ولى بايد بخواهد رهبرى هم بکند. به نظر من بايد ديگر از اين به بَعد مثل تروتسکى بشناسندش. مثل لنين، مثل لوگزامبورگ، کسى که هر جا ميرود آنجا را آتش ميزند. با قلمش با سخنش آتش ميزند. آدمهاى خودش را جمع ميکند. آموزش ميدهد. آخر کنگره هم يک جايى است مثل جامعه. کنگره را بسيج کردن هم مثل بسيج کردن در جامعه است. آن بسيج را انجام ميدهد ميرود و بيرون شهر را هم انجام ميدهد. جواب بورژوازى را ميدهد. به نظر من مِلاک رفتن در رهبرى بايد عمل کردن به عنوان رهبر باشد. از رفقايمان بخواهيم که آقا جان چه کسى گفته يواشکى در سايه برويد. کار شما اين نيست. اگر من تو را براى مدير ميخواستم خودم از تو بهتر انجام ميدهم. خيلى‌ها ميتوانند بگويند که اگر مدير ميخواستيم از شما بهتر بلد بوديم.

حقانيت هم دارند. فکر نميکنم کسى به ماها به خاطر هنر مديريت‌مان رأى بدهد. وقتى ميرويم دفتر سياسى يا رهبرى نشسته حزب، بخاطر هنر مديريت‌مان به ما رأى نميدهند. ميگويند اينها آدمهايى هستند که انتظار رهبرى سياسى از آنها ميرود، در داخل تشکيلات خودشان و در بيرون. انتظار ميرود که کادرها را بسيج کنند. انتظار ميرود آدمها را کادر کنند. انتظار ميرود کارگران و زحمتکشان را بسيج کنند. انتظار ميرود جواب بورژوازى را بدهند. تمرکز رهبرى و رهبر بودن! به نظر من اين مشکل گرهى را حل نکنيم از اينجا عبور نميکنيم.

راجع به رهبرى خيلى صحبتها هست. به نظر من فقدان نقشه و بينش، سازمان درست نکردن، ادامه‌کارى را تضمين نکردن و غيره و غيره اينها شيوه‌هايى است که نشان ميدهد رهبرى ما رهبرى درستى اِعمال نکرده است.

بى‌سازمانى و ساختار نداشتن

يک مشکل گرهى ديگر به نظر من، بى‌سازمانى است، ساختار نداشتن اين حزب است. فقط براى اين نميگويم که از نظم و روتين خوشم ميآيد. ميگويم يک مشکل گرهى براى بيرون آمدن، به خاطر اينکه عنصرى که بخواهد در اين حزب تغيير ايجاد کند ابزار ندارد. شما نميتوانيد حرفتان را بگذاريد روى سايت و فکر کنيد منشاء اثر بوده‌ايد. بايد بتوانيد نهادها و پديده‌هايى را پشت خطتان بياوريد و اگر آن نهادها و پديده‌ها نباشند، خط شما فقط به اندازه زبان خودتان دراز است. يک مقاله گذاشته‌اى روى سايت! باشد، ممنون! اگر اين حزب ساختار کادرى ندارد، کميته‌هاى کشورى درستى ندارد، مجامع آموزشى ندارد، اگر اين حزب نشريات مؤثرى ندارد حرف شما نميتواند براى يک هرم ساختاردارى که برود انجامش بدهد، خط مشى بشود. فقط ميشود حرف شما. مُخَيّرند قبول کنند يا نکنند. حزبى که سازمان ادارى‌اش درست نيست. بيشتر از هر کسى عنصر فعاله و عنصرى که مشتاق تغيير است را محروم ميکند.

منى که نميخواهم چيزى را عوض کنم فرقى به حالم نميکند. ولى آن کسى که بيايد و بگويد اين وضع نشد بياييم درست کار کنيم، برويم پول جمع کنيم، برويم تبليغاتمان را درست کنيم، بياييم عضو بگيريم، کادر بسازيم، احتياج به ساختار سازمانى دارد که حرفش را پيش ببَرد. اگر جمعش نميکنيد رأيشان را نميگيريد، اگر سمينارى نيست، کنفرانسى نيست، سازمانهاى کشورى درستى نيست، مسئولين کشورى را جمع نميکنيم که با هم حرف بزنيد، اگر هيچ مرجعى براى تصميم‌گيرى براى قطعنامه نوشتن و رد و يا قبول سياست نباشد، من حرف درستم را کجا ببرم؟! فرق من با تويى که نميخواهى کارى بکنى چيست؟ هر کسى ميتواند بگويد: بى‌ساختارى، ابزار سازمانى درست نکردن، هر روز آن روز را از طريق شفاهى‌کارى هدايت کردن، محروم کردن عنصر کمونيست است که ميخواهد تغيير بدهد، محروم کردن او از ابزارهايى است که ميتواند در حزبش نقش بازى کنند.

نهاد بجا نميگذاريد. خوب آدمها دست و بالش را ندارند. جامعه هم همينطور است. ميگويند تا جامعه مدنى نباشد شهروند بى دست و پا است. نه اتحاديه‌اى هست نه شورايى، نه انجمن خانه و مدرسه‌اى، نه هيچ نهاد دولتى و غير دولتى که آدمها بتوانند در آن حرف بزنند. خوب آدمها رعيّت‌اند ديگر! چکار کنند؟ در اين حزب هم همين طورى است. عضو حزب بخواهد حرفش را پيش ببرد کجا بزند؟ کادر حزب بخواهد شيوه ما را در فلان کار عوض کند به چه کسى مراجعه کند؟ همه را که نميشود ارشاد کرد. چنين چيزى نداشته‌ايم که همه را تزکيه نفس کند. من يک سياستى دارم ميخواهم در يک جايى به تصويب برسانم که فردا عملى بشود. حالا کميته خارج، کميته داخل و غيره موجوديت ساختارى و سازمانى درستى ندارد، هر روز از نو تشکيل ميشود و هر روز از نو منحل ميشود، در ذهن خود آن آدمها به جلسه بند است، کسى بخواهد اين حزب را عوض کند و جلو ببرد، از چه ابزارى بايد استفاده کند؟

به نظرم يک مشکل گرهى ما ساختار نداشتن و حساب و کتاب نداشتن ادارى اين حزب است. درست کنيد! سازمان و نهاد داشته باشيد! يکى رئيس خوبى نيست عوضش کنيد! و يک رئيس بهترى بگذاريد. يکى يک قرارى دارد ميبرد ميداند راه گشاست به تصويب ميرساند و اجراى آن پيگيرى ميشود حسابرسى ميشود و غيره. اين حزب ما اينطور نيست. حزب ما مجمع‌الجزايرى است از آدمهاى فوق‌العاده فعال و خوش فکرى که همديگر را پيدا کرده‌اند. اين بيشتر شبيه ماست تا اينکه سازمانى که بالا و پايين دارد، قانون دارد، و حساب و کتاب دارد.

بحث سلبى–اثباتى

به نظر من يک مشکل گرهى ديگر ما دَرکِمان از سياست در ايران و بحث قدرت سياسى است. من اينحا ميخواهم به بحث سلبى–اثباتى برگردم بحثى که قبلا داشته‌ايم. از آن بايد جلوتر برويم. اگر تبليغات ما ضعيف است به خاطر همين مسأله است. جامعه را به هم نميپاشانيم به خاطر همين مسأله است. و دَرکِمان از وظايف سياسيمان در ايران به نظر من اشتباه است.

ببينيد اگر يادتان باشد روزنامه پيکار را باز ميکرديد صفحه اولش راجع به بچه‌هاى خودشان بود که از دست حزب‌الله کتک خورده بودند؛ صفحه دوم درباره سود ويژه بود؛ صفحه سوم زن در کارخانه، صفحه چهارم خلقها! داشت اثباتا جامعه را ارشاد ميکرد. جلوى چشمش داشتند انقلاب را ميدزديدند و به زودى قرار بود يک موج اسلامى بزند جامعه را داغان کند به جاى اينکه بايستد از سکولاريسم و آزادى مدنى دفاع کند همه‌اش از آن دفاع کند، بگويد مردم اين حکومت اسلامى را روى خودتان نپذيريد، اين هم عواقبش است، يادش افتاده بود که کارگر سود ويژه‌اش اين است! آنها بجاى خودش محفوظ است، هزار و يک نشريه تخصصى بايد داشته باشيم، بايد حرف بزند و به مردم چيز ياد يدهد. ولى حزب سياسى فکر ميکند بايد بالأخره يک امر مُعيّنى را پيش ببرد. ما اين را نگرفته‌ايم که رابطه ما با جامعه از طريق پاسخگويى به مسائل اصلى جامعه است. به جبهه‌هاى اصلى نبرد اجتماعى-طبقاتى است. اين جبهه‌ها را بايد تعريف کرد. در آن جبهه رفت. الآن جبهه اصلى، جبهه نپذيرفتن جمهورى اسلامى است.

ما بايد اين طور تبديل بشويم به نماينده مردم که نماينده نپذيرفتن‌شان بشويم. در نتيجه تحليلى که براى نپذيرفتن ميدهيم، تحليل مردم بشود. مردم بگويند اينها راست ميگويند. اينها راست ميگويند که نبايد بپذيريم. ميگويند از اين طرف برويم همين وضع است از آن طرف برويم همين وضع است. و اين نپذيرفتن سرِ هر مسأله‌اى باشد، ميآيند اثباتى‌اش را از ما ميپرسند: "حالا اين را چطور سازمان بدهيم؟"، "اين را چکار کنيم؟" ولى نفس اينکه نبايد بپذيريد، تحليل طرف از اينکه آقا جان من چطور فکر کنم؟ ما رفته‌ايم شده‌ايم سازمانى که ميخواهد رژيم را با فشار سازمانى سرنگون کند. مردم هم ميخواهند سرنگون کنند. گويا موازى ما به هم ميرسيم! رابطه ما اول با مردم است نه با رژيم. رابطه ما در درجه اول جا کردن خودمان در دل مردم است به بهانه رژيم. رژيم آنجا است، ما داريم سعى ميکنيم خودمان را ميان مردم لانسه کنيم، ما را انتخاب کنند ما حکومت را مياندازيم. انگار دائم ميخواهيم انقلاب را به جلو سوق بدهيم! تو چکار دارى آنقدر انقلاب را به جلو سوق بدهى؟ خودت حاضرى که ميخواهى انقلاب را به جلو سوق بدهى؟! رابطه‌ات را با مردم بايد تحکيم کنى ولى ميخواهى مردم را به خيابان بکشى! به شلوغى بکشى! انگار که وظيفه‌اى افتاده روى دوش ما که جامعه را شلوغ کنيم! بجاى اينکه برويم بگويم ما اگر ميخواهيم جامعه را شلوغ کنيم براى اين است که مردم متوجه ما بشوند. بيايند با ما. جمهورى اسلامى روى پاى خودش نميماند. اين طور نيست که اگر ما به کارگران نگوييم يک جيغ بلندتر بزنيد يا به زنان نگوييم به فلان سنگسار اعتراض کنند، جمهورى اسلامى سر جايش ميماند.

اعتراض مردم را بايد فرض گرفت. بينش حاکم به اعتراض مردم بايد بينش ما بشود و اين رابطه‌اى است بين ما مردم، نه ما و رژيم و نه حتى مردم و رژيم. يک رابطه‌اى است بين ما و مردم به بهانه رژيم، حول رژيم. بر سر واقعيت مشترکى که هر دويمان با آن روبروييم. به نظر من اين را بايد بيشتر بحث کرد. تبليغات ما بيخود دارد توضيح اضافى به مردم ميدهد به جاى اينکه نقدش را بگويد: مردم، زير حکومت مذهبى زندگى نکنيد! به هيچ قيمت نکنيد! آقاجان گرسنگى را نپذيريرد! بجاى اينکه حزب کمونيست کارگرى بشود نماينده اينکه حق‌تان از اين بيشتر است، جامعه نبايد اين لاشه جمهورى اسلامى را روى خودش بپذيرد، به نظرم تبليغات وارد بحثهايى کم ويتامين اثباتى–توضيحى به مردم ميشود. تا کارگر اعتصاب ميکند انگار بايد برويم بگوييم که چطور اعتصاب پيروز ميشود. اولا از راه دور نميشود اعتصاب را پيروز کرد. چگونه ميتوان جنبش را سراسرى کنيم؟ بايد برويم در محل. هيچ نوشدارويى نيست که من و شما داشته باشيم که از طريق صدور... (نامفهوم)

حرف ما را بزن! به اندازه ما ناراضى باش! و نارضايتى‌ات را به مردم تَسَرّى بده، به نظر من ما اين کار را نميکنيم. در نتيجه به نظر من حزب مدام در جامعه در موقعيت کم راندمان تبليغاتى است. درست موقعى که مردم سؤال دارند جوابشان را نميدهيم. از جمله دو خرداد، اگر بحثمان از موضع نپذيرفتن بود حرف ما بايد الآن اين بود که ديگر بس است! دُکان دو خرداد تعطيل شد! لطفا در خارج هم شما رويت را کم کن! مردم حقانيت ما را ديديد؟ فهميديد نبايد اين کار را ميکرديد؟ فهميديد که خاتمى جواب نبود؟ حالا فهميديد که بايد آستين بالا بزنيم همه‌شان را بيندازيم؟ حالا فهميديد که بايد بيايد با حزب کمونيست کارگرى؟ حالا فهميديد که نبايد سازش کرد؟

به نظر من نارضايتى مردم را مال خود کردن و نارضايتى خود را تبديل کردن به نارضايتى مردم، اين ميشود اساس رابطه. خوب بابا جان تبليغات عليه جمهورى اسلامى است به نظرم ما به جاى اينکه روى موقعيت سوبژکتيو و عنصر فعاله جنبش در ايران کار کنيم، دائما ميخواهيم موقعيت ابژکتيو را تغيير بدهيم! بحران سياسى را تعميق کنيم! دست ما نيست. ما اگر شش تا تلويزيون ديگر هم داشته باشيم و به مردم ايران بگوييم نترسيد، سنگسار ميکنند نترسيد برويد مبارزه کنيد فلان بکنيد! آن روز ممکن است يک عده‌اى را شير کند ولى جواب مسأله نيست. اينکه طرف بگويد حزب کمونيست کارگرى راست ميگويد؛ ما نخواستيم! حزب راست ميگويد. وقتى که مردم بگويند حکومت و حزب حتى نگويند حزب کمونيست کارگرى بگويند حزب! آن روز ما داريم پيروز ميشويم. ولى هرچه شلوغى‌ها را بيشتر کنيم و آن طرف هم چُلاق نيست، ميزند. ميخواهم بگويم خوشحال ميشويم مردم بيشتر اعتراض بکنند ولى وظيفه ما دامن زدن به اعتراضات نيست. آن هم کار خوبى است، بايست کرد. وظيفه ما تبديل کردن اعتراضات به تحليل خودمان و بينش خودمان است به بينش کسانى است که اعتراض ميکنند. اين رابطه بين ما و مردم است. من فکر ميکنم ما اينها را نگرفته‌ايم.

در نتيجه روى خيلى چيزها فکر نميکنيم. روى خيلى از جنبه رابطه‌مان با مردم فکر نميکنيم. قبلا بحث "در دسترس بودن براى مردم" بود. ديده شدن‌مان توسط جامعه، شنيده شدن اينکه حزب کمونيست کارگرى چيست و چه ميگويد. اين مهمتر از اين است که خوشحال بشويم يک عده جلوى فلان سنگسار را گرفتند. به نظرم ممکن است يک عده بروند جلو سنگسار تظاهرات کنند، ولى الآن در اين جَوّ فعلى مانع علنى شدن سنگسارها نميشود. ممکن است حتى بشود. ولى ميدانيم که تأثير زيادى در زندگى ندارد. ولى طرف اگر بداند اين حرکت آب به آسياب حزب کمونيستت کارگرى ميريزد، خودش قطعش ميکند. اگر شاهرودى فکر کند شما اين کارها را ميکنيد مردم همه‌اش دارند ميگويند حزب کمونيست کارگرى، نکن ديگر! اگر فکر کند اين کارها را بکنند مردم ميگويند حجاريان، ميگويد بکنيد چون حجاريان خوب است منم خوبم. مردم ميآيند دنبال شما ميزنم ميآيند دنبال من شما اعتراض کن. اگر حس کنند نارضايتى آب به آسياب اپوزيسيون ميريزد و اپوزيسيون را بين مردم قويتر ميکند، دست بر ميدارند. اگر فکر کنند مردم راديکاليزه ميشوند دست بر ميدارند. اگر فکر کنند مردم مستاصل‌تر و عصيان‌زده ميشوند دست بر نميدارند. ميگويند خوب ميزنميشان. ميزنيم‌شان خفه ميشوند ديگر. اين است رابطه، به نظر من اين يک نقطه گرهى است که ما بايد روى اين جنبه مسأله واقعا بحث کنيم. اين يک مسأله گرهى است.

بينش‌هاى سبک کارى

يک سرى بينشهاى سبک کارى هست که ما بايد به عنوان يک مسأله عمده به آنها بپردازيم. مسأله جديمان است. بينش سبک کارى در مورد رهبرى گفتم به نظر من رهبرى ما سبک کارش اِشکال دارد. بينشش روى کارش اِشکال دارد. ولى روى دو وجه خارج و داخل من ميخواستم چند کلمه بگويم. به نظر من هر دو وجوه ما بحث "حزب و جامعه" اگر بحث يک سال پيش بوده باشد و تم کنگره بوده باشد؛ کنگره قبل و قبلترش، حزب کمونيست کارگرى اصلا روى بحث حزب و جامعه نرفته است. نه در خارج نه در داخل. در داخل پيچيدگى‌هايش را ميگويم، که در اين اوخر بهبودهاى پيدا کرده که جا دارد راجع به آن صحبت کنيم. ولى بگذاريد از خارج صحبت کنم.

ببينيد بحث ما راجع به فعاليت خارج چه بود؟ ميگفتيم اين بخش جدا شده‌اى از جامعه ايران است. دنيا، دنياى انتگره است. خارج براى خودش يک حوزه فعاليت است. بياييم در اين مقياس اجتماعى يک حزب اصلى بشويم. خارج مال ما باشد. يعنى باز موضوع کار ما ميشد ميليونها ايرانى در خارج، نه سفارتهاى يک حکومت در خارج. ما بعنوان يک سازمان، اعضايمان را ميفرستيم به جنگ اعتراض عليه رژيم در داخل ايران. اگر پشت جبهه‌اى بودن مصداق داشته باشد الآن ما است. ما براى آوردن جامعه ايرانى‌ها، فارسى زبانهاى مقيم خارج، نه ابزارى ساخته‌ايم نه مشغولش هستيم، نه کارى ميکنيم، نه با آن خودمان را قضاوت ميکنيم. فعاليت خارج ما کشيدن اعضاى سازمان خود به اعتراض روزمره عليه رژيمى در داخل است، بدتر از سازمانهاى مشى چريکى دوره قبل، بدتر از کنفدراسيون!

حتى بارقه‌اى از کار براى آوردن سه ميليون چهار ميليون آدم اين کشورها و تبديل کردنشان به پايگاه کمونيسم در جدال اجتماعى در ايران نيست. نه روزنامه در ميآوريم، نه به زبان محل حرف ميزنيم، نه با ميديايش تماس ميگيريم، نه ميرويم ببينيم ژورناليستهاى درد دارشان چه کسانى هستند، نه ميرويم ايرانيها را از خانه شان بيرون بياوريم. بالأخره يک مجلّه‌اى پيدا کنيم همه‌شان ميخوانند. نه يک راديو ميگذاريم که همه‌شان گوش بدهند. نه ميرويم آنجايى که آنها هستند سخنرانى بگذاريم. نه به کشورهايى با جمعيت بزرگ اهميت ميدهيم. يک موقعى ميخواستيم روزنامه مجانى در خارج کشور در بياوريم ولش کرديم. يک موقعى ميخواستيم شخصيتهايمان را به آنها معرفى کنيم ول کرديم. الآن يک سال است که ما کارى نداريم. ما ميگفتيم اپوزيسيون ايران با اينها کارى ندارد، ما با اينها کار داريم. کار ما با اينها بدتر از سابق است.

به نظر من بينش سبک کارى ما در خارج از بيخ اشتباه است. ربطى به بحث حزب و جامعه ندارد. برگشته به بدترين نوع کنفدراسيون‌گرى که قبلا بود. رژيم سرکوبگر شاه در ايران مردم را ميزد اينها هم مردم را با دوبله به فارسى جلوى سفارت ميآوردند. ما همين هستيم و تشکيلاتمان در اين پروسه داغان ميشود. سازمان که نميتواند خودش را به جاى مردم بنشاند. هژده دفعه ببريد جلو سفارت دفعه نوزدهم صدايش در ميآيد. خيرش به کى ميرسد؟ شما يک دانه بولتن اطلاعاتى نداريد، که برويد وسط ميدان پيکادلى اينجا (لندن) روزى فکر ميکنم پانصد هزار نفر رد ميشود. برويد اندرگراوند بگوييد در ايران اين خبرها هست. اعتراض کن! برو وکيلت را خبر کن، اعتراض کند. برويد اتحاديه کارگرى برايشان سخنرانى کنيد به چه اجازه‌اى شما اين کارها را ميکنيد. يک طرح جامع خارج که نشان بدهد ما داريم جامعه غير ايرانى و ايرانى را جذب ميکنيم به نظرات خودمان کارى که شيليايى‌ها کردند. پينوشه که ميآيد، وزير داخلى انگلستان مجبور است دستگيرش کند. چون يک نفر در اسپانيا اعتراض کرده مردم اينجا نميگذارند آب خوش از گلويش پايين برود! با زور سازمانيشان اين کار را نکرده‌اند با حقانيت اجتماعيشان اين کار را کرده‌اند. جنبش ضد آپارتايد آفريقاى جنوبى همين کار را کرده است.

چرا اين همه آدم چپى در عالَم مشاهير اينجاست يک نفرشان به حمايت از ما نميآيد؟ الآن يک عده از دست طالبان فرار کرده‌اند و در کشتى نشسته‌اند هر کسى را ميبينيد ميگويد از طالبان فرار کرده‌اند، استراليا بايد به آنها راه بدهد. هر آدمى که ميآيد تلويزيون ميگويد استراليا بايد به اينها راه بدهد. اينها از طالبان فرار کرده‌اند! چرا ما رژيم ايران را مثل طالبان در افکار عمومى اينها بدنام نکرده‌ايم؟ چرا هر کدام از ما طرف حساب راديکالهاى اين جامعه نيستيم، طرف حساب مردمش، طرف حساب روزنامه‌هايش نيستيم؟ چرا از همين طريق و به طرق ديگر در هر خانواده ايرانى نيستيم. فقط شانزده برابر سازمان ما در بزرگترين کشور، جامعه ايرانى يک شهر کوچکش در هر جا هست. اينها را داريم؟ بطور عادى اينها با گوگوش رفته‌اند. ما کجا هستيم؟ اصلا نه راهش را جستجو کرده‌ايم، نه پيدا کرده‌ايم. به نظر من سازمان ما در خارج کشور به يک آکسيونيسم تشکيلاتى عليه جمهورى اسلامى سقوط کرده (هيچ وقت بالا نبوده که سقوط کند، آنجاست)! همين هستيم و بس!

و حالا هم که عضوهاى معمولى، آدم عادى به حزب ميآيد، کسانى که با مردم عادى ديگر رابطه‌شان را دارند، باز هم آنها را در محيط خودشان فعال نميکنيم. باز ميآوريم داخل سازمان خودمان و ميگوييم فردا بيا برويم جلو سفارت! شما ميدانيد که نهم سپتامبر مهرانگيز کار قرار است بيايد براى مردم صحبت کند، جشن بزرگداشت مهر انگيز کار است. هر سؤالى داريد بکنيد. فکر ميکنيد مردم کم ميروند؟ فکر نکنم کم بروند. خيلى بيشتر از جلسه ما ميروند. ميبيند همان مردم واقعى اينجا زيادتر ميروند. من نميگويم همه مردم ميتوانند ما را دوست داشته باشند، ولى همه بايد در کوران مباحثات ما باشند. هيچ ايرانى فارسى زبان و افغانى و عراقى نبايد اينجا باشد که جنبش کمونيسم کارگرى را نميشناسد، نميداند چه ميگويد و در محيطش نيست. راهش چيست؟ بايد برويم و هر طور که شده پيدايش کنيم.

هيچ بينشى به کار ما در خارج کشور حاکم نيست و اگر بينشى خودبخودى حاکم است کنفدراسيونى و جنبش پشت جبهه است، پشت جبهه سازمان است. آنها سازمانشان در داخل مخفى بود اينها هم جنبش پشت جبهه‌اش بودند. ما هم جنبش پشت جبهه و اعتراض سازمانى هستيم.

داخل هم همين طور است. اين اواخر کارمان در داخل سر و سامان ادارى گرفته است، وصل شده‌اند. تلفنها مرتب شده‌اند. رابطه‌هايمان را داريم پيگيرى ميکنيم. ولى بينشمان راجع به آنها چه هست؟ اين حزب بايد بنشيند تکليف خودش را با اينکه در يک دنياى اينطورى در يک کشورى اينطورى آن حکومت آنطورى، يک سازمان اينطورى، چه ميکند روشن کند. روشن کند که چطور براى کار سازمانگرى قدم برميدارد و خودش را در دسترس مردم ميگذارد. يک بار در يک سمينارى با همين وسعت - هفت روز هم اگر ميخواهد طول بکشد - يک تزهايى بيايد يک کتابى نوشته بشود، آدمها بحثهاى عميق بکنند، تا متوجه بشويم که بايد چکار کنيم. بحثهاى عميق قبلى‌مان راجع به کارگران که کاملا صدق ميکند مورد کاربست نيست. بحثهاى سياست سازماندهى ما تازه الآن عملى شده است. آن موقع اختناق که نميشد تکان خورد، ما يک بحثهايى راجع به آژيتاتور علنى، رهبر عملى کارخانه، طيف راديکال-سوسياليست کرده‌ايم که الآن قابل پياده شدن است. درست الآن قابل پياده شدن است که برويد طيف کارگران راديکال-سوسياليست داخل کارخانه‌ها را گير بياوريد. بحثهاى ما را ميان آنها ببريد. کدام بحثهاى ما؟ مگر چاپ شده؟ کدام مجموعه مباحث ما راجع به جنبش کارگرى که چه بايد بکند، بطور کامل قابل مصرفى مثل جزوه فلان محفل فلسفى به کانونهاى کارگرى داده شده، ما جزوه نميدهيم!

در کار داخل به نظر من سبک کارى در کار نيست، بينشى در کار نيست. ارتباطات‌مان را داريم تقويت ميکنيم باز به آدمهاى اتمى داريم خط ميدهيم. باز الآن بايد جنبش کارگرى مشغول بحثهاى کارگرى ما باشد. بر سر اين بحثها قطبى شده باشد.

من نميگويم خوشش ميآيد. بگذار در محيط‌هاى کارگرى در ايران سنديکاليستها دشمن اصلى‌شان را ما بدانند، اما بر سر اين مواضع بحث باشد. اگر ده در صد رهبران کارگرى با ما بيايند براى هفت جدّ انقلاب بعدى کافى است!

اصلا ول کرده‌ايم. آن بحثها که ديگر تبيين شده است، روى کاغذ است. روى سايت است. همه جا هست. چرا يک جمعى آگاهانه مشغول ديالوگ با رهبران عملى کارگرى در داخل نميشود؟ چرا سعى نميکنيم به شکل جزواتى منتشر بشود به شکلى که بشود آنها را خواند؟ دست محافل باشد و رويشان فشار باشد با مقدمه‌ها و بحثهايى راجع به امروز که بُرد داشته باشد. يا راجع به دانشجويان... دانشجويان خودشان دارند به سمت حزب کمونيست کارگرى ميچرخند. با هر کسى حرف ميزنيد ميگويد آره يک خبرهايى هست و شما هم يکى از گوشه‌هاى اين تصوير هستيد.

وظايف دانشجويان کمونيست، ميتوانست چاپ شده باشد. و الآن در ايران نُقل محافل باشد؛ آقا وظايف دانشجويان کمونيست در شرايط جديد را خوانده‌اى؟

حزبى که ميخواهد در داخل فعاليت کند، راجع به وظايف دانشجويان و وظايف زنان و... جزوه ميدهد. ميگويد کار خودم چه هست و بعد ميرود براى آن آدمهايى که قبول کرده‌اند کارشان را بکنند توپخانه فراهم ميکند. از نظر سبک کار تازه خيلى عقبيم. خيلى خيلى عقب هستيم. اين وضع و مسأله هست بايد حل شود.

اولويتها

چند کلمه راجع به اولويتها بگويم، اولويتهاى عملى‌مان. آنهايى که گفتم به نظرم عيبهايمان است. ولى خود شما رفقا ميتوانيد نکات و حرفهاى مهمترى در اين رابطه مطرح کنيد. من نميگويم بحث را کاملا پوشانده‌ام. من نمونه‌وار سعى کردم حرف بزنم. چون واقعا مشکل وسيعتر از اينها است!

راه چاره چيست؟ ميخواهم در رابطه با يک جور تزکيۀ نفس گرايى و روش ارشادى براى حل مسائل يک هشدار بدهم، که گويا ما درکمان خوب نيست، يا اينکه بايد خودمان را مثلا ارتقاء بدهيم. درمان مستقيما ربطى به مريضى ندارد. درمان آن چيزى است که مريضى را خوب ميکند عِلم به علل بيمارى خودبخود به شفا نميانجامد. با زور نميشود نشست زور زد خوب بشود. علت سردرد کمبود آسپرين نيست! ولى آسپرين دواى سردرد است! هر چه دليلش باشد، اولويتمان بايد آن کارى باشد که آن مسأله را شفا ميدهد. نه آن چيزى که نداشته‌ايم برويم از يک جايى بياوريم. چه چيزى کمک ميکند ما مسائلى را داريم حل کنيم؟ هميشه ما اينطور نگاه کرده‌ايم که عوامل بازدارنده را تشخيص داده‌ايم و اينکه عنصر فعال براى تغيير چه جورى ميتواند آن عوامل را کنار بزند. چکار کنيم که کسانى که ميخواهند اين حزب را بگذارند روى ريل راحت‌تر بتوانند اين کار را بکنند و انرژى‌اى که براى تغيير هست، بهتر عمل کند.

چکار بايستى بکنيم؟ باز کردن چه گره‌هايى، دست بردن به چه حلقه‌هايى کمک ميکند؟ در نتيجه به نظر من وقتى به اولويتها فکر ميکنيم اگر مجموعه آرزوهايمان را بنويسيم اين اسمش اولويتها نيست! فکر ميکنم اولويت بايد با آن کارى باشد که اگر انجامش بدهيم کمک ميکند مسأله‌مان را حل کنيم. من چند نکته را اينجا نوشته‌ام:

به نظرم اولينش تمرکز رهبرى است. چون حتى تمرکز را ميگويم خودش را نميگويم. چون تا متمرکز نباشيد نميتوان روى سبک کارش و نوع کارش با آن کلنجار رفت. کسى که ميخواهد مثل رهبر انجام وظيفه کند بايد در يک جمع رهبرى نشسته کار کند. همه ميتوانند در محيط خودشان اين کار را بکنند. ميخواهم بگويم رهبر سراسرى حزب اگر ميخواهد در جامعه و جنبش و حزب خودش رهبرى اِعمال کند، رهبرى‌اش بايد متمرکز باشد. غيابى نميشود کسى کسى را ساغ کند [ساغ کردن اصطلاح کُردى است به معناى روى خط آوردن، رفع گير و ابهام کردن]. نه کسى ميتواند کسى را تهييج کند و نه کسى ميتواند کسى را همفکر کند. يک مقدار حرف با هم زده‌ايم، وقت تمام است، تا دو هفته ديگر همديگر را ميبينيم خدا حافظ شما! سيستم اساسا اين طورى کار نميکند. اين يک کار را بايد نشست و تا تَه بُرد. آدمها اگر متقاعد شدند که اين کار را بکنيم ضرب‌الاجلش فردا است. نه تا دفعه بعد که همديگر را ببينيم! الآن ميان ما اينطور است. تقويمى که کى همديگر را ميبينيم، تبديل شده به تقويم انجام کار! الآن تصميم بگيريم، تا کى وقت داريم؟ تا دو هفته بعد که همديگر را ببينيم. پس لطفا شما اين خط را تا دو هفته بعد که جلسه است براى من بنويس بيار! خوب اين يک خط را همين الآن غروب بنويسيد. تقويمى که همديگر را ميبينيم حزبى است بر مبناى جلسات، تقويم کار شده است.

اگر پزشکى ميخواست اين طور کار کند يک مريضش زنده نميماند. خوب من شما را ميبينم بعد دفعه بعد باز شما را ميبينم. الآن ما اين طوريم! اينقدر جلسه ميگيريم که ديگر حزبى در کار نيست. الآن نشسته‌ايم (حزب هست) ميرويم دو هفته ديگر ميآييم نيست!

دوم برگشتن روى مقوله "رهبرى و کادرها"، به عنوان بنياد اين حزب، و ايجاد يک متابوليسم سطح بالا و ديالوگ وسيع بين رهبرى و کادرها که من بعدا ميگويم بايد تبدل به پروژه‌هايى بشود که به اينها خدمت ميکند. چه کارهاى ميشود کرد که خيلى سريع رابطه رهبرى و کادرهاى حزب با هم تحکيم شود.همفکرى بالايى بوجود بيايد و يک عزم جديد بوجود بيايد و پروسه‌اى که حزب قوى بشود. يعنى از داخل شروع کند به قوى شدن. اين يک اولويت است که من برايش يکى دو تا ايده دارم.

سوم يک بازبينى و بازتعريف بينش سبک کار در قلمروهاى اصلى کار که اينجا گفتم. بايد بنشينيم بگوييم کار در داخل يعنى چه؟ کار خارج يعنى چه؟ رهبرى يعنى چه؟ تبليغات يعنى چه؟ فعاليت گسترش نظريمان يعنى چه؟ گسترش افکارمان در جامعه يعنى چه؟ و ابزارهاى اينها چيست و دست بکار شويم.

من فکر ميکنم سبک کار خارجمان را بايد فورا عوض کنيم. سبک کار داخل را عوض کنيم. سبک کار بالاى حزب را عوض کنيم. بايد سبک کار قلمروهاى اصلى را تعريف کرد. ما به خودبخودى خودمان برنگشته‌ايم. به خودبخودى فدايى برگشته‌ايم. کاش برگشته بوديم به سنتهاى قديمى حزب کمونيست ايران که نشريه تئوريک داشت و جلسات کادرها را ميگرفت. حرف همه مهم بود و هر نامه‌اى ميآمد جواب ميگرفت و اگر کسى مشکل داشت ميرفتند سراغش ببيند چه شده است. حزبى بود که هواى خودش را داشت. نظرات مهم بود، مردم تز ميدادند. الآن اينقدر موجوديت و استقامت و مقاومت وجودمان را فرض گرفته‌ايم که تکيه کامل داده‌ايم به اين ارابه و داريم باهاش ميرويم. ديگر زحمتى هم براى حفظش نميکشيم. اين سبک کارها را بايد مطابق عقايدمان تعريف کنيم. اينها عقايد ما نيست که دارد پياده ميشود.

من در جلسه دفتر سياسى در بحث رهبرى گفتم مشکل "سر خط بودن حزب کمونيست کارگرى بعد از خودم" را ندارم چون الآن هم سر خط نيست و آن موقع هم نيست. کمونيسم کارگرى الآن حاکم نيست. آن موقع هم نباشد. مهم وحدت و ادامه کارى‌اش است. ولى الآن به نظر من اين حزب بايد بنشيند بينشش را تعريف کند که روى چه خطى ميخواهد کار کند. در داخل، خارج و در سطح بالا و رابطه‌اش با قدرت چيست؟ تبينش از سياست ايران چيست؟ تبيينش از رابطه با قدرت چيست؟ تبينش از فعاليت سياسى در داخل چيست؟ در خارج چيست؟ يا تبليغات، وقتى ميگويد من تبليغ ميکنم منظورش چه کارى است؟

چون مقدار زيادى جمعه‌ها کاغذ چاپ ميکنيم و بيرون ميدهيم. هيچ کس نميآيد بگويد اين تأثيرى که شما ميدهيد تا يک جايى يک حفره‌هايى را پوشاند. ما را از يک نقاط خيلى عقب‌ترى به اينجا رسانده است. آيا از اين به بعد اين حجم صفحاتى که به مردم ميدهيم کافى است؟ برويم يک کار ديگرى بکنيم. با همين ادبيات هم حتى نبايد يک کارى بکنيم که عده بيشترى همان قبلى را ببينند يا همان‌هايى که داريم و همان هزار نفرى که بديدن سايت مىآيند کافى هستند؟

توزيع‌مان را بايد نگاه بکنيم شايد بايد جمعهاى خواننده نشريه راه بيندازيم. دست ببريم در خانه مردم در بزنيم. همان را براى کار تبليغاتى پيدا کنيم.

و بالأخره به نظر من بايد مسأله مالى را حل کرد. اين هم يک حل دائمى است. يک بار مصرف نيست. حل کرديم ديگر چه شد. يک بار ديگر بياييم بگوييم بدون پول در جهان سرمايه‌دارى هيچ کارى نميشود کرد! اين آدمها بايد معاششان تأمين باشد، حزب هم خرج دارد. چطور ميشود يک سازمان سياسى در اين ابعاد را بدون امکانات مالى يا با يک امکانات مالى مينيمم ميتوان جلو بُرد؟ اين را بطورى جدى کميته مرکزى بايد بنشيند بگويد آدمهاى واقعى سطح بالا جدى بروند حلش کنند. بروند دنبال مسأله بگردند و راه حل بياورند و حلش کنند.

اين اولويتها به نظر من بايد به پروژه‌هايى تبديل بشود. ده تا پروژه هم نميخواهيم! يعنى نميتوانيم پياده کنيم. ما بين کارهايى که در دنيا هست يک تعداد معيّنى را ميتوانيم انجام بدهيم. بايد کارهايى را انتخاب بکنيم که به موثرترين شيوه به دردمان جواب ميدهد. براى مثال رابطه با کادرها جوابش سمينار منظم کادرهاست. طورى که ماهى يک بار يا هر دو ماه يک بار يک نشستى مثل انجمن مارکس که يک امر خيريه عام‌المنفعه تئوريک بود و ميتواند رهبرى و يک کنفرانس باشد که هر ماه يک بار جلسه ميگيرد... بتواند ماهى يک بار کادرهاى حزب را که قبلا ليستشان را داريم، حق دارند بيايند آنجا راجع به تئورى حزب، بينشهاى مختلفمان، تحليلمان، مدام بحث کنند. طورى که کسى شش جلسه پشت سر هم رفته، حس کند به مسائل حزب مسلط است. و حرفش را زده است، ملاحظاتش را گفته و شنيده شده و جوابش را داده‌اند. با بقيه همفکر شده يا اگر اختلافى داشته الآن ميداند اختلاف کجاست. اختلاف سليقه است يا اختلاف سياسى، هر چه هست کجاست. به نظر من ما ميتوانيم يک مجمعى تعريف کنيم که اول برويم کادرهايمان را ليست کنيم. بعد اگر کسى بگويد ايکس هم کادر است بگويد. يک ليست اساسى نهايى از کادرهاى الآن‌مان را پيدا کنيم که اين آدمها الزاما مثل جلسات انجمن مارکس شرکت ميکنند يا بخش اعظم يا همه رهبرى حزب مينشينيم بحث ميکنيم. مثل همين جمع يک روز يا يک تعطيل آخر هفته، هر دو ماه يک بار تمام کادرها و رهبرى و حتى آن هم بايد درش به روى عموم را باز نگه داشت که بيايند ببينند که اين حزب با کادرهايش چه صحبتهاى ميکند. دائما حزب کمونيست کارگرى ميتواند نشست دويست سيصد نفره داشته باشد. سر کشورش و کجا باشد و چطور، بعدا ميشود صحبت کرد.

يا براى مثال من معتقدم که بايد يک کنگره - کنگره را تازه گرفته‌ايم زود است - ولى يک کنفرانس وسيع حزب بگيريم. بحث در مورد فعاليت حزب در خارج کشور مثل کنگره درش را به روى همه باز کنيم. در همان ابعاد کنگره با يک مجمع چهارصد پانصد نفره درست کنيم، دو يا سه روز آنجا راجع به فعاليت در خارج کشور بحث محتوايى بشود. کمک ميکند همه ساغ بشويم ميخواهيم کجا برويم. کنگره را بايد تکرار کنيم. کنگره عظمتش خيلى به نفع ما بود الآن وقتش شده يک واقعه‌اى به همان ابعاد داشته باشيم. براى اينکه به همه يادآورى کند که ما ميخواهيم پرش کنيم. در سايه جا خوش نکرده‌ايم.

دفتر سياسى يا هر مجمع ديگر که انتخاب ميکنيم بايد يک پروژه‌هاى معيّنى را تعريف کند و بطور مشخص بگويد اين پروژه‌ها به اين کارها خدمت ميکند. فلان مسأله به مسأله جذب اعضا خدمت ميکند. اين کار را تا سه يا چهار ماه آينده ميکنيم... راجع به ايده‌اش ديگر فقط بحث نميکنيم ميرويم يک کار مشخصى را ميکنيم.

وضع حزب بحرانى است؟!

رفقا! چند وقت پيش در جلسه هيأت دبيران بحث شد که وضع حزب بحرانى است من گفتم که آخر کلاه خودمان را قاضى کنيم: ده ماه يازده ماه بعد از آن کنگره وضع حزب بحرانى است؟! چرا ما اين طور ميشويم؟! ماجرا چيست؟ من فکر ميکنم کليد هر مسأله‌اى بر ميگردد به آدمها، به آدمهاى معيّنى که ميخواهند جلو بقيه بيفتند يعنى هيچوقت پسقراول را نميشود ملامت کرد. شما ميرفتيد من هم دنبالت ميآمدم. شما ميرفتيد آن طرف من هم ميآمدم آن طرف! رفتيد آن طرف من دنبالت آمدم. در نتيجه کليد قضيه بر ميگردد به اين جمع. فکر نميکنم که کسى بيرون اين جمع کوچکترين مسئوليتى در قبال اوضاع اين حزب داشته باشد. حتى خود اين جمع تماما يک قدر مسئوليت ندارند.

اين چيزهايى را که ميگويم منظورم ملامت نيست. ببينيد اين يک سازمانى است بدون امکانات، بعنوان سازمان غير قانونى محروم توانسته چند هزار نفر آدم را جمع کند. بزرگترين سازمان اپوزيسيون ايران است. بدون پول تا اينجا آمده است. همه هم خط و با روحيه‌اند و فوق‌العاده راديکال است. بنظر من حتى تا همين حد بايد به همه اين جماعت يکى يک نوبل بدهيم! به نظر من ملامت در اين حزب نبايد جايى داشته باشد. ملامت را بگذار رهبرى حزب کمونيست ايران و سيد ابراهيم از هم بکنند. بگذار اکثريتى‌ها بروند همديگر را ملامت بکنند. يک سازمان موفق که بدون هيچ کمک خارجى - اينش مهم است - بدون هيچ کمکى بدون اينکه کسى هلش بدهد، رشدش به نفع کسى ديگر باشد. روى نيروى اعضايش و روشن‌بينى و راديکاليسم سياسى اعضا و کادرهايش و رهبريش تا اينجا آمده است. اگر بيشتر نميشود بخاطر موانع خيلى زيادى است که داريم. خودتان را بگذاريد جايى که هستيد يا کارهاى که به شما سپرده‌اند، چقدر سخت است! خيلى سخت است. سؤال بر سر اين است که چرا کارهاى آسانى که بديهى بوده کسانى نميکنند؟ کار خيلى سخت را بايد راهش را پيدا کرد. در نتيجه سؤال اين نيست که چرا نتوانستيم رهبر انقلاب جهانى بشويم، مگر کسى غير از ما توانسته است؟ اگر آسان بود بقيه هم ميکردند. همين الآن ما بزرگترين و موفقترين سازمان اپوزسيون هستيم.

سيد ابراهيم يک دفعه زنگ زده بود سر احوالپرسى و اينها صحبت کند. گفت شما از خودتان تعريف ميکنيد. گفتم شما تعريفهاى ما را تبليغات ميگيريد. ما از مجموع سازمانهاى اپوزيسيون بزرگتريم. گفت: ميدانم اما هنوز کافى نيست! يعنى قبول شده که اين حزب کمونيست کارگرى معتبرترين و بزرگترين حزب سياسى بيرون حجاريان و اينها است. حتى مجاهد به نظر من گاهى بايد دودل شود که آنها بزرگتر و مهمتر هستند يا ما؟!

خيلى روشن ميشود فهميد که مردم ايران دور مجاهد صف نکشيده‌اند. آن سازمان خودش است. اينها بايد از هزار و يک کانال راجع به حزب شنيده باشند. نفوذ اجتماعى ما را آنها ندارند. آنها يک سازمان بزرگ پولدارند. ولى ما بزرگترين سازمان اپوزيسيون از نظر اجتماعى و از نظر حساسيت مردم. و شالوده دورنى ما را مجاهد ندارد. مجاهد يک عده آدم دارد که باهاش زندگى ميکنند. اين تعداد کادر را هيچ سازمانى ندارد. هيچ سازمانى به غير از حزب توده سابق نداشته است. هيچ وقت يک چنين حزبى وجود نداشته است. رهبرى اين سازمان بايد برود براى اين حزب راه حل پيدا کند. براى اين حزب راه به جلو پيدا کند. کار خيلى سختى است. در نتيجه تمام قضيه بر ميگردد به قدرت تشخيص و حميت آدمها، فعلا در اين جمع است و بعدا در جمعهاى بعدى کسانى ديگر هستند، در بالاى حزب نشسته‌اند به نظرم جاى دورى نبايد گشت. بايد ايده‌هاى خلاق پيدا کرد. بعد بايد گذاشت پشتش پياده کرد. اين بحث هيچ جنبه اشراقى، عرفانى، مائوئيستى انتقادى ندارد. يک سرى ايده درست ميخواهيم و درک موقعيت و تا ته رفتن آن ايده‌ها. من فکر ميکنم اين کليد قضيه است.

اين بحثى کلى بود که من ميخواستم براى باز شدن بحث گزارش بکنم. سر بحث فعاليت در ايران و فعاليت در خارج و راديو و غيره اگر سؤال داشته باشيد، يا بحث داشته باشيد و غيره، قرار شده تيترهايش را تعيين کنيد و هر کس هر نظرى دارد بدهد. ولى من اگر بخواهم روى چيزى اصرارى بکنم، اين است که متوجه موقعيت فعلى باشيم. الآن حزب وارد حتى فاز پسرفت شده است. و به نظرم به خاطر اين است که رهبرى‌اش جا خوش ميکند و متوجه وظايفى که بايد انجام بدهد نيست. منتها براى اينکه متوجه وظايفش بشود راهش روانشناسى و فشار و اينها نيست. راهش جمع کردن اين آدمها در يک جاست. براى اينکه اگر يک نفر هم در ميانشان باشد که بخواهد اين افق را دنبال کند بتواند به بقيه القاء کند و بتواند جمع را زنده نگه دارد. غيابى ديگر عملى نيست. اگر اين تمرکز بوجود بيايد من خوش‌بين هستم و اگر اين تمرکز را نتوانيم بوجود بياوريم زياد وضعمان جالب نيست!


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن را جمال کمانگر از روى نوار پياده کرده و فاتح شيخ آن را مقابله و اديت کرده است.
منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه شماره ٢ - آوريل ٢٠٠٧


hekmat.public-archive.net #3934fa.html