راهی که رفتهایم
نامه به رفيق روزبه
رفيق روزبه عزيز، با سلام و احوالپرسى گرم
قبل از هرچيز بگذار صميمانه از نظر لطفى به من دارى تشکر کنم. اگر يک در صد آنچه نوشتهاى در مورد من صدق بکند، بايد واقعا مفتخر باشم.
خيلى خوشحالم که مستقيما نظراتت را برايم نوشتهاى. نوشتهات قالب سؤالى دارد. اما اجازه بده من بجاى پاسخ، هم راجع به اين نکات و هم راجع به جوانب ديگرى از اين زندگى و حرکت سياسى بيست سالهمان که ظاهرا هنوز ادامه دارد، گوشههايى از روايت خودم را برايت بگويم. اين پاسخ سؤالاتت نيست، بلکه تلاشى است براى اينکه ببينى از دريچه چشم من اوضاع چطور بنظر ميايد. سعى ميکنم سؤالات مشخصى هم که کردهاى پاسخ بگيرد.
بگذار کمى دورخيز کنم. فکر ميکنم همه ما نهايتا ملاک ابژکتيوى براى ارزش و معناى زندگى و ثمربخش بودن يا بىثمر بودن عمرى که گذراندهايم داريم. فکر ميکنم همه ما در پس همه خوشنوديها و ناخوشنودىهايمان از امور جارى و ميان مدت، نهايتا تصورى از يک نوع "ماحصل" و يا "فلسفه" زندگى خويش داريم. حتى مکتبى که مدعى است هدف زندگى ماگزيمم کردن لذت است، بالأخره با اين سؤال روبرو ميشود که چه چيز لذت دارد. اتحاد مبارزان کمونيست، حزب کمونيست ايران و اکنون حزب کمونيست کارگرى، براى من بخشى از سير يک زندگى است که بايد به فرجام خاصى برسد (يا لااقل در جهت خاصى سير کند) تا ارزش داشته باشد. صحبتم بر سر خوشبختى نيست. فکر ميکنم فقط بعنوان نمونه همين نامه تو به من و محبتى که يک انسان آزاده آن سر دنيا نديده و نشاخته به من ابراز ميکند براى سالها احساس مسرّت کافى است. صحبتم بر سر ارزش زندگى است. بر سر مِلاکى است که ما يکجايى در ته ذهنمان براى خودمان ميگذاريم. براى من اين مِلاک، شايد از سر پُررويى، ديدن و شريک بودن در ساختن يک کمونيسم قوى است. کمونيسمى که شانس واقعى دخالت در دنيا را داشته باشد. تمام زندگىام (واقعا تمام زندگىام و نه فقط از دوره دانشگاه) چپ و ضد تبعيض بودهام. بيست و شش هفت سال است که آگاهانه مارکسيست و کمونيست هستم. واقعا، و الآن ديگر بعنوان کسى که بايد اين دنيا را براى بچهاش توضيح بدهد، زورم ميآيد که دنيا اينطور است. چطور کارمزدى را توضيح بدهم؟ چطور زندان و اعدام را توضيح بدهم، چطور فقر را توضيح بدهم. چطور کودکآزارى را توضيح بدهم. دلم خوش است و اميدم به اين است که بر سر همه اين مسائل جنگى بزرگ در جريان است و من يک طرف اين جنگم. همين را هم به دخترم گفتهام.
براى من کمونيسم قوى، دخيل، و قابل پيروز شدن، صورت مسأله است. اين البته هزار حلقه دارد، جنگ بر سر عقايد، تئورى، تاکتيک، سازمان، انسان، منابع، روحيه. جنگ بر سر اصول و جنگ بر سر نيرو، جنگ بر سر همه چيز. اما براى من همه اينها نهايتا جنگى بر سر ايجاد يک کمونيسم قوى است. اين حلقهها همه براى عبور کردناند. هيچيک به تنهايى فلسفه کار ما نيست. من از اين زاويه به خودم و حزب و به هر مبحث و وظيفه و مرحلهاى که در مقابل ما قرار ميگيرد نگاه ميکنم. آيا واقعا در انتهاى اين مراحل اميد ظهور يک کمونيسم قوى که مُهرش را به دنياى نسل بَعدى بکوبد وجود دارد؟ بله بنظر من قدرت تعيين کننده است. تمام ماجرا بر سر گذار از انتقاد به تغيير است. گذار از قربانى به ناجى، از تماشاچى به بازيگر در صحنه تاريخ جارى جامعه. و اين نه فقط کمونيسم خوشفکر، پاک، اصولى، بلکه همچنين يک کمونيسم قوى ميخواهد.
برگرديم به حزب و سؤالاتت. اگر شاخص قضاوتت در توانايى و کار جنبش و حزب ما اين تلاش آگاهانه براى دخالت در سرنوشت دنيا باشد، آنوقت ديگر در حزب ما فقط من را نميبنى. آنوقت فقط مصاف ايدئولوژيک و در اين مصاف فقط من را نميبينى. همين الان که ما با هم صحبت ميکنم، چندين رفيق مرکزى اين حزب در کوه و کمرهاى کردستان عراق و پنهان از چشمان تفنگچىهاى جماعات متعدد، دارند ادبيات حزب را به داخل ايران ميفرستند. با دوستداران حزب ديدار ميکنند، قرار ميگذارند و به شهر ميفرستندشان. نشريات متعدد درميآيد، سخنرانىها ميشود، که اگر همه به جذابيت بسوى سوسياليسم اتحاد مبارزان کمونيست نباشد، هر يک چشم و گوش آدمهايى از يک نسل جديد با همان سؤالات قديم را به حقايقى حياتى در مورد تبعيض و برابرى و ظلم و آزادى باز ميکند. عده زيادى ميدوند، اعتراض ميکنند، خسته ميشوند و باز دست بر نميدارند. عده زيادى دارند هزاران دلار هزينه ماهانه اين فعاليت را از زير سنگ پيدا ميکنند. وجود اين حزب و اميدى که منِ نوعى به امکان عروج يک کمونيسم قوى در آينده داريم، مديون رفقايى است که بيست سال پيش اينکارها را کردند و آنها که امروز ميکنند. اين يک زنجير فعاليت است. روزى اين پديده نبود. ما، با هم، ايجادش کردهايم. فکر کن اين ماشين فعاليت با همه کم و کاستىهايش دارد چه اعتقادات تازه و فرحبخشى را به ميان مردم ميبرد. ما، با هم، بوديم که اين اعتقادات را يافتيم، پرداختيم و از همه مهمتر ماشينى ساختيم که فريادشان بزند و دنبال رواج دادنشان برود. من خود را در اين معرکه ابدا تنها نميبينم. نميخواهم تعارف کنم و شکسته نفسى کنم. يک کارى بعهده من افتاده است (متأسفانه) که فعلا تا اطلاع ثانوى کس ديگرى نيست که انجام بدهد. اما ميدانى، مهمترين جنبه وظيفه من، در حرکت نگاهداشتن اين ماشين، متحد نگاهداشتن و با افق نگاهداشتن اين آدمهاست براى اينکه بتوانيم با هم مرحله بعدى را بگذرانيم.
روزبه جان، در اين بيست ساله من دستخوش دگرديسى جدىاى شدهام. ما يک عده مارکسيست بوديم و حرفهاى جدىاى داشتيم و نوشتيم. بعد کار سختتر شد. قرار شد سازمان بدهيم. انسانهايى را با همه تنوع توانها و روحيات و خصائلشان حول يک پرچم متحد کنيم و متحد نگاهداريم. بعد کار سختتر شد. قرار شد به کميّتهاى بزرگ دست پيدا کنيم و از موجوديت ميکروسکپى تبديل به جريانى بشويم که از دور قابل مشاهده باشد و بتواند چيزى را در دنياى مادى عظيم معاصر ما به سمتى عملا هُل بدهد. من براى يک حزب کمونيست ميليونى مبارزه ميکنم. اينکار نقشهاى جديدى را به عهده ما ميگذارد. حالا بايد ما، همگى، جلوى مردم بيفتيم. بنظر من ميشد بعد از اتحاد مبارزان کمونيست يک مکتب مارکسيسم ناب ساخت و در فرانسه و انگلستان اُطراق کرد و نوشت و نوشت و نوشت. اما من جواب دخترم را ميخواهم بدهم.
خلاصه کلام. ما زياديم. از آن کمونيسم قوى و جدى خيلى فاصله داريم. اما فکر ميکنم راه را درست آمدهايم. هر چند کُند و بىابتکار و کمجسارت جلو آمديم. من برخلاف تعبير تو معتقد نيستم که "کارها در عرصههاى مختلف پيش نميرود". بعضى ميرود و بعضى نميرود. اما حزب کمونيست کارگرى با ملاکهاى ابژکتيو (رشد کمّى، توان سياسى، گسترش دامنه فعاليت، گسترش نفوذ) سير صعودى کمسابقهاى دارد. ميپرسى چه نيرويى در برابر تغييرات ايستادگى ميکند. سؤال بسيار خوب و مهمى است. پاسخ: بستگى دارد که چه تغييراتى را طلب ميکنيد. در نوشتهام در انترناسيونال به زعم خود گفتهام که چه نيرويى در برابر تغيير ما از يک گروه فشار به يک حزب سياسى مقاومت ميکند. يک ناباورى تاريخا جايگير شده به امکانپذيرى پيروزى سوسياليسم. يک خوگرفتن مادى و عينى به حاشيه جامعه. تبديل شدن کمونيسم به اعتراض قهرمانان ناتوان. بنظر من ما در حال کندن از آخرين وابستگىها و شباهتها با خاندان چپ سنتى هستيم. بعضىها اين را دوست ندارند. نميخواهند از محله آشناى خود خيلى دور شوند. اين نوع کمونيسم و اين برداشت سياسى (در تمايز با ايدئولوژيک و فرقهاى) از حزبيت، از نظر رهبرى و سازمانگرى به تيپى از انسانها نياز دارد که همه لزوما توانايى تطبيق خود با آن را ندارند. بنظر من اين مرحله از همه مراحل قبلى سختتر است.
شايد خيلى از اين نکات برايت ملموس نباشد. بايد بيشتر و ترجيحا حضورى صحبت کنيم.
در پاسخ به چند نکته ديگر:
٭ "حرفهاى حساب بهمن" دقيقا کدامها بود؟ خيلى خوشحال ميشوم اگر بتوانى با تعبير خودت رئوس اينها را برايم بنويسى.
٭ چرا اين جدلها در سطح علنى مطرح نشد؟ بطور عادى در درون کميته مرکزى (مانند هر کميتهاى) بحث زياد ميشود. اين بحثها معمولا براى رسيدن به تصميماتى است و لزوما طرفين بحث آن را براى عموم طرح نکردهاند. در مواردى که بحثى از حدت و اهميت لازم برخوردار بشود براى اطلاع و دخالت ديگران علنى ميشود. دهها بحث و رفت و برگشت جدلى در اسناد کميته مرکزى هست که دقيقا همين است، يعنى سند کميته مرکزى.
٭ ما، بعنوان حزب، پيشبينى "انقلاب در ظرف يکسال" نکردهايم. بحث ما بر سر سرنگونى و لاعلاجى آن براى رژيم اسلامى است و اينکه اين پروسه عملا آغاز شده و بحران رژيم ماهيتا بحرانى نهايى است (يعنى يک دوره ثبات و شکوفايى در کار نيست). بعضى اشاره به مصاحبه من با صفا حائرى ميکنند که در آن گفتهام رژيم تا يکى دوسال آينده نميتواند به همين شيوه سرکوب کند. يا شايد منظورشان گفتگوى حميد تقوايى با پرسش است. گمان نميکنم اين اظهارات و پافشارى حزب بر آغاز روند سرنگونى رژيم حالتى از انتظار و توقع در درون حزب ايجاد کرده باشد. بعلاوه رويدادهاى اخير ايران بايد قدرى بر مادى بودن اين پيشبينىها صحه گذاشته باشد.
روزبه عزيز،منتظر نامههاى بعديت هستم. بخصوص دوست دارم اثباتا نظرات و ملاحظاتت را بشنوم. شک نيست که حزب کمونيست کارگرى در ذهن تو و من تصوير يکسانى را رسم نميکند، قبل از هرچيز به اين دليل که هر دو از يک نقطه به آن نگاه نميکنيم. فکر ميکنم مقايسه اين تصويرها به هر دوى ما کمک خواهد کرد.
دستت را ميفشارم.
به اميد ديدار
نادر (م. حکمت)
١٧ سپتامبر ١٩٩٩
از آرشیو کورش مدرسی -
منتشر شده در "منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه ١"، انتشارات حزب کمونيست کارگرى - حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦ - صفحات ٣٦٠ تا ٣٦٣
hekmat.public-archive.net #3925fa.html
|