تبليغ و تهييج کمونيستى بحث در سمينار راديو صداى حزب کمونيست ايران - ١٣٦٦
متن پياده شده از روى نوار
قسمت اول ٥٦:٢٣ دقيقه
رفقا! هدف اين جلسه صحبت کردن راجع به مسائل تبليغات و مسائل راديوى حزب است. سابقهاش اينطور است که رفقاى راديو بحثهايى داشتند قبلاً، سمينارى داشتند و رفيق ناصر و رفقاى ديگر اينجا صحبت کردند. من يک مقدارى اين نوارها را شنيدم و فکر کردم حالا که اين فرصت دست داده و رفيق عبدالله آمده اينجا بتوانيم در مورد اين موضوعاتى که در اين سمينار صحبت شده، و بطور کلى در مورد راديو حزب و در مورد تبليغاتمان، ما هم نظر شخصىمان را بگوييم.
هدفم از آمدن به اينجا اين نيست که راجع به سياست راديو چيز ديگرى بگويم. سياست راديو و نحوه کارش همان است که رفقا در سازمان خودشان توافق کردهاند و دارند پيش ميبرند. هدف اين است که تفسير خودم را به اطلاع رفقا برسانم. نظر خودم را راجع به موضوعاتى که بحث شده بگويم و بيشتر از چيز يک جلسه بحثى داشته باشيم. منظورم اين است که اين حرفها را به حساب تغيير روش يا نقد شدن يک موافقتهايى که قبلاً در راديو کردهايم و جانشين شدنش بوسيله بحث ديگرى يا تز ديگرى نگيريد. نظر شخصى من است که اينجا حرف ميزنم و رفيق عبدالله هم نظر شخصى خودش را ميگويد وقتى حرف بزند و ما با مأموريتى نيامدهايم در قبال اين راديو.
يک هدف ديگر من اين است که بلکه بتوانم با توجه به بحثهايى مثل سياست سازماندهى، بحث کمونيسم کارگرى يک استنتاجهايى هم راجع به تبليغ از اينها بکنم و در جمع رفقاى راديو گفته باشم. بهترين چيز اين است که يک صحبتى بکنيم و وارد بحث بشويم، چون در بحث خيلى چيزها بيشتر روشن ميشود تا يک سخنرانى اثباتى مثلا يک ساعته. اول من يک مقدار براى اينکه رفقا گرم شوند و بيايند در بحث صحبت ميکنم بعد ميتوانيم در بحث ببينيم چه نکاتى مهم است، روى چه چيزها بايد بيشتر مکث کرد و غيره.
اول از اينجا شروع ميکنم که بنظر من هم تبليغات ما نقصهايى دارد و هر بحثى راجع به تبليغات بايد بتواند اين نقصها را بالأخره برطرف کند و امکان بدهد تبليغات خوبى داشته باشيم. هدف من اين نيست که تئورى تبليغات بطور کلى را داده باشم يا تبليغات چيست و چه نقشى دارد را بحث کرده باشم. از يک وضعيت دادهاى حرکت ميکنم و آن اين است که بنظر ميآيد تبليغات ما جوابگوى نيازهاى ما نيست. تبليغات ما مناسب حال ما نيست و بالأخره بايد راه پيدا کرد براى بهبود اين تبليغات معيّن و يک ارگانهاى تبليغى معيّن. اگر صحبتى بشود که يک مقدار بار تئوريک داشته باشد يا فرمولاسيونهايى باشد که تعميم يافتهتر از يک بحث مشخص باشد، هدف من اين نيست که آنها را بعنوان احکام تئوريک اثبات کنم. بيشتر استدلالهايى است براى بحثهاى عملى که اينجا ميخواهيم ميکنيم.
در مورد تبليغات قبلش يک نکته را بگويم. ما از تبليغات حزب حرف ميزنيم و معمولاً در صحبت رفقا اين تبليغات را آژيتاسيون معنى ميکنند. گويا ما داريم درباره آژيتاسيون حزب حرف ميزنيم و گويا راديو کار اصليش آژيتاسيون است براى مثال. من اينجا فقط بگويم تبليغات معنايش اين نيست. يعنى اگر به همان تقسيمبندى تبليغ و ترويج برگرديم که در ادبيات سوسيال-دمکراسى روس هست آژيتاسيون بمعنى تحريک و تهييج است. واداشتن به کارى و تحريک کردن و تهييج کردن به کارى يا به نظرى، و ترويج يعنى پروپاگاند يعنى رواج دادن يک سلسله ايدهها و نظرات، يعنى اشاعه دادن نظرات در جامعه.
به اين ترتيب تبليغ و ترويج برخلاف آن چيزى که در بحث رفقا شنيدم (فکر کنم رفيق ناصر ميگفت) که با اين مقولات نميشود فکر کرد يا فکر نميکند، من ميگويم تبليغ و ترويج مقولات خيلى تعريف شدهاى هستند. ميشود از آنها استفاده کرد براى درک بهترى از کار خودمان. اگر منظور از تبليغات مجموعه تبليغ و ترويج است، آنوقت نقشهاى متنوعترى ارگانهاى تبليغى ما پيدا ميکنند تا آن چيزى که اگر آژيتاسيون را فقط کارشان بدانيم، به دست ميآيد. اتفاقاً يکى از بحثهاى ما اين است که راديوى ما آژيتاسيون نميکند. نشريات ما خيلى کم آژيتاسيون ميکنند بيشتر ترويج ميکنند و نقش مشخص تحريک و تهييج را انجام نميدهند (به اين بعداً در بحث برميگردم). به هر حال خواستم بگويم وقتى از تبليغات حرف ميزنيم در مقابل آموزش و ترويج حرف نميزنم. من اينجا ميگويم مجموعه سخنپراکنى ما به هر حال، مجموعه فعاليتى که از طريق کلام و از طريق تحليل و تفسير و حرف زدن و نوشتن پيش ميبريم، اگر راجع به اين داريم حرف ميزنيم.
در بحث قبلى رفقا يک نکاتى هست که من به آنها اشاره ميکنم. اول اين را بگويم که من با يک چند تا محور اصلى بحث رفيق ناصر موافقم، يعنى با نياتى که از بحث خودش دنبال ميکند بخصوص خيلى موافقم. من فکر ميکنم اينها است: يکى اينکه راديوى ما بايد يک راديوى هدفمند باشد که وظايف دورهاى حزب را مّد نظر دارد و تبليغات ما بايد تبليغات هدفمندى باشد که وظايف دورهاى ما را مّد نظر دارد و به آن خدمت ميکند. تنها همين ميتواند به ما نشان بدهد که چه اولويتهايى داريم در تبليغات، چه جورى وقت و انرژيمان را اختصاص ميدهيم به نکات مختلف، شاخص موفقيت ما در تبليغات ما چه است. اگر اين تجسم از اهداف دورهاى وجود نداشته باشد ما خيلى حرف داريم بزنيم. تا ابد ميتوانيم در مورد جوانب ايدههاى ما حرف بزنيم. آخر سر هم بنظر نيايد که بالأخره ما در يک دورهاى ميخ را روى چه چيزهايى کوبيديم، چه ايدههايى را واقعاً برديم توى سطح طبقه کارگر و جامعه. در همين رابطه فکر ميکنم کيفيت تبليغات مد نظر رفيق ناصر بوده که بايد برود بالا. تا آنجا که من با او بحث کردم او کيفيت را پايين ميداند و ميگويد حتى اگر شده به نفع کم کردن کميّت بايد کيفيت را برد بالا و تبليغات بهترى داشت. نميدانم آيا لازم است ما کميّت را بياوريم پايين يا نه؟ فکر ميکنم اگر ما انرژى تبليغىمان را آزاد کنيم و يک سبک کار درستى داشته باشيم هيچ لازم نيست براى بالا بردن کيفيت تبليغات، کميّت را پايين بياوريم. بعداً ميگويم که بنظر من پايين بودن کيفيت مال فشار آنتن يا فشار کار نيست. مال روشى است که خود ما به امر تبليغ برخورد ميکنيم. اگر مبلّغ ما خوب باشد به هر حال همين تعداد ساعات ميتواند کار کند و همين تعداد صفحه هم ميتواند مطلب بنويسد و در عين حال کيفيت کارش ميتواند بالا باشد. من اين دو تا را آلترناتيو هم نميبينم، يعنى فکر نميکنم کمبود وقت و فشار باعث ميشود که کيفيت تبليغات ما پايين بيايد. بنظر من کيفيت تبليغات ما از يک جاى ديگرى لطمه خورده و ضعيف شده است.
در بحث "توجه به هدف دورهاى" منتها يک محدويتهايى ميبينم در ارائه بحث در آن جلسه. يکى بحث "مخاطب" است که خيلى طولانى است در آن نوار که مخاطب ما طبقه کارگر است يا طيف راديکال سوسياليستى، ١٠٠ نفرند يا ٤٠٠ نفرند؟ من فکر ميکنم مخاطب حزب کمونيست ايران بنا به تعريف طبقه کارگر است. مخاطب تبليغات ما طبقه کارگر است با همين کليّت خودش. منتها تقسيمبندىاى ظاهراً بوجود آمده که به جاى اينکه از طبقه کارگر حرف بزند دارد يک دستهبندى در طبقه کارگر ميکند و دو بخشش را در مقابل هم قرار ميدهد. رهبران – تودهها يا طيف سوسياليست و تودههاى طبقه. اينکه بگوييم "مخاطب ما تودههاى طبقه کارگرند" يک معنى تلويحى دارد يعنى بخشهاى عقب مانده. توى چپ اينطورى حرف ميزنند ديگر. وقتى رهبران يا پيشرو را از طبقه کارگر جدا ميکند به مابقى آنها ميگويد توده طبقه کارگر و لاجرم معنيش اين است که بخشهاى عقب مانده. من ميگويم ما اين تقسيمبندى را فکر ميکنم نبايد اينجا بکار برد. ما بايد با طبقه کارگر حرف بزنيم. طبقه کارگر يک موجوديت داده و جمعيت شناسانهاى دارد. آنجا هستند و يک نوعى زندگى ميکنند و آدمهاى معيّنى اند. يک موجوديت تاريخى دارد که آن موجوديت را بايد براى خود آن طبقه معنى کرد. نقش دارد در اينکه تجسم ما از مخاطب ما کى هست. اگر ما فقرا و پا برهنهها و غيره را مخاطب قرار دهيم هنوز طبقه کارگر را مخاطب قرار ندادهايم. طبقه کارگر را بعنوان آنتى تز بورژوازى در جامعه مخاطب قرار بدهيم معنى متفاوتى دارد با اينکه فرض کنيد تودههاى طبقه را بعنوان آنتى تز رهبران طبقه مخاطب قرار بدهيم.
من ميگويم تفکيک اينکه مخاطب ما تودهها هستند يا رهبرانند، تودهها هستند يا قشر پيشرو است، تفکيک مناسبى نيست. بعنوان يک حزب کمونيستى ما وظيفه داريم طبقه کارگر را در کليّت خودش مخاطب قرار بدهيم و اصلاً بيشتر تبليغات ما خطاب به طبقه کارگر است. حتى خطاب به اقشار ديگر هم ما تبليغات داريم، ولى موضوعى که ميخواهيم اصلاً روى آن تأثير بگذاريم اساساً طبقه کارگر است در کليّت خودش. اين تأثير ميتواند اين باشد که رهبران بهتر رهبرى کنند و تودهها بهتر صف بکشند و بسيج شوند. به هر حال ما به همهشان کار داريم. وقتى ميگوييم طبقه، نميتوانيم بگوييم پيشروان طبقه يا طبقه. ميتوانيم بگوييم پيشروان طبقه يا تودههاى طبقه. ولى نميتوانيم بگوييم مخاطب ما پيشروان طبقه است يا طبقه کارگر بطور کلى. بنظر من طبقه بطور کلى ديگر آنتى تزش بورژوازى است بطور کلى. يعنى ما يک موقعيت اجتماعى و انسانهايى در يک موقعيت توليدى معيّن را بايد مخاطب قرار بدهيم. اينها ميتوانند از نظر سياسى پيشرو باشند ميتوانند پيشرو نباشند، ولى به هر حال ما بايد براى هر دوشان حرف داشته باشيم.
اين يکى از آن جنبههايى است که من فکر ميکنم در بحث مخاطب محدود است. رفقا البته تذکر دادند در خود آن نوار. من هم با آنها موافقم که اين را تذکر دادند که بعنوان حزب کمونيست مخاطب ما طبقه کارگر است. ولى معنايش اين نيست که هدف مشخصى را در رابطه با پيشروان طبقه و طيف سوسياليست طبقه دنبال نميکنيم. معنايش اين نيست که تبليغات ما نبايد در يک دورهاى خدمت کند در به وجود آمدن آرايش معيّنى در بين پيشروان. معنايش اين نيست که ما نبايد خودمان را با اين قضاوت کنيم. ولى اين به بحث مخاطب بنظر من ربط ندارد. يعنى از مخاطب قرار دادن طبقه کارگر اصلاً بايد اين حرکت را بوجود بياوريم.
يک ضعف ديگر آن بحث اين است که تقليل گرايانه است و از فرم مسائل رهسپار ميشود. براى مثال ما ميگوييم سياست سازماندهى ما در اين دوره متشکل کردن و متحد کردن طيف سوسياليست کارگران و تحکيم رابطهاش با حزب و مسلط کردن آنها به مسائل جنبش کارگرى است. نميتوانيم اسم سياست سازماندهى را در اين جمله خط بزنيم و بگوييم "تبليغات ما در اين دوره هدفش متشکل کردن..." همان جمله را بگوييم فقط بجاى "سياست سازماندهى" تبليغاتمان را بگذاريم. بياييم حالا تبليغات را خط بزنيم و مبارزه ايدئولوژيک را بگذاريم و بگوييم مبارزه ايدئولوژيک ما در اين دوره هدفش اين است. اين هيچ چيزى را به ما نشان نميدهد. ممکن است همه اين کارها بايد به آن خدمت کند به هر حال و خيلى چيزهاى ديگر. منتها اين کار ديگر مجاز نيست و بنظر من در آن بحث يک مقدار اينطور ميشود يعنى خيلى ميانبُر زده ميشود از بحث رابطه ويژۀ ما با طبقه کارگر به بحث تبليغات در صفوف طبقه کارگر. اين کار را مجاز نيستيم بکنيم.
بنظر من هر سياست سازماندهيى داشته باشيم براى مثال يک بخشى از تبليغات ما کندن کارگران از خرافات مذهبى است. بالأخره اين کار را بايد بکنيم. اگر حزب کمونيست اين کار را مداوماً نکند نميتواند اسم خودش را بگذارد حزب کمونيست. ولى ممکن است فوراً به شکلگيرى يک طيف سوسياليست راديکال در جامعه خدمت نکند، فضاى عمومى مناسبى را براى کمونيسم بوجود بياورد، ممکن است بختيارى هم از اين وضعيت بهتر استفاده کند. من تضمين نميکنم که اگر من ريشههاى مذهب را بزنم حتماً فقط طيف راديکال سوسياليست از اين مسأله استفاده ميکند و پا ميگيرد و رشد ميکند. ممکن است طيف تودهاى هم رشد بکند و پا بگيرد براى اينکه خودش جرأت و شهامت اين مبارزه را با مذهب نداشته باشد براى مثال. ما ميکنيم او استفاده ميکند. در خود کردستان اين را نشان ميدهد، ما با خرافات مبارزه ميکنيم حزب دمکرات به خودش چهره آبرومندترى ميدهد چون او هم ميتواند اين حرف را بزند. به هر حال اين يک به يک نيست. نميتوانيم فقط فاعل اين جمله را يا مبتداى اين جمله را خط بزنيم و بقيه وظايف ما را مدام بگذاريم و همان را بگوييم راجع به آن. بخصوص که اگر تبليغاتمان - بحثى که اول گفتم را بگيريد - يعنى مجموعهاى از تهييج و تحريک و اشاعه افکار، يک سِرى افکارمان را بايد مستقل از اينکه در چه دورهاى هستيم اشاعه بدهيم. بنابراين تبليغات ما ديگر نميتواند به آن فرمول خشک محدود شود. آن سياست سازماندهى ما در بين کارگرها است.
منتها به اين برميگردم که يک هدف دورهاىتر را رفيق ناصر مد نظر دارد و آن تحکيم رابطه حزب با بخشى از طبقه کارگر در ايران است که آن هدف ميتواند خيلى قطبنماى خوبى باشد، ولى بخودى خودش هنوز چيزى راجع به اولويتهاى تبليغى ما نميگويد. براى اينکه هنوز روشن نميکند چطورى تبليغات بايد به اين خدمت کند. و يواش يواش بنظر ميآيد که اگر ما ميخواهيم آن کار را بکنيم پس در تبليغات آن بخشى را که ميخواهيم شکل بدهيم را مخاطب قرار بدهيم. بنظر من اين خيلى استنتاج تقليل گرايانهاى است از اين بحث. آخرش در بحث بنظر ميآيد اين تقليل گراييها را طرفين به اسم فرمولبنديهاى دقيقترى در بحثشان به دست ميدهند. ولى آن مقدارى که من شنيدم اين جور جايگزين کردن تبليغات به جاى سياست سازماندهى و وظيفه تبليغات را عيناً کردن وظيفه سياست سازماندهى به چشم ميخورد. آنوقت حرف من اين است که نميتوانيم بگوييم وظيفه حزب کمونيست ايران فلان است بعد وقتى ميرسيم به تبليغات بگوييم تبليغات ما همان است يا از طريق تبليغات آن کار را بکنيم - که بعضى رفقا تذکر ميدهند که با تبليغ صِرف که نميشود کسى را کمونيست کرد. درست است وظيفه حزب ما پرورش طيف کارگر راديکال سوسياليست هست در اين دوره و تبديل کردنش به رهبر جنبش کارگرى ولى عيناً نميشود گفت از طريق تبليغات بايد اين کار را بکنيد. اين يک رابطه پيچيدهترى را با اين قشر در بر ميگيرد.
يک نکته خيلى مثبت و بنظر من پيشرويى که در بحثهاى رفيق ناصر هست اين است که ميگويد بايد راديوى نقادى داشته باشيم، تبليغات نقادى داشته باشيم و کليه جوانب سرمايهدارى را نقد کنيم. بايد هر حرفى ما ميزنيم معلوم باشد که نقدى است به وضعيت موجود و اين چيزى که هدف ميگيريم در نقدمان بايد رابطه کار و سرمايه باشد. من اين را خيلى درست ميدانم و فکر ميکنم اين يکى از شاه کليدهاى داشتن يک تبليغات زنده است که هر وقت حرف ميزنيد اعتراضى ميکنيد به يک رابطه اساسى که در جامعه مشاهده ميکنيد و نمونههايش را بيرون ميکشيد و زنده از آن حرف ميزنيد. ولى راديوى شما يک راديو تفسير اوضاع بکن نيست. راديويى است که دارد نقد ميکند، دارد افشاء ميکند يک مناسبات اجتماعى معيّنى را مداوماً و مربوطش ميکند به زندگى انسانهاى زحمتکش در اين جامعه، جورى که آنها بتوانند اين نقد را داشته باشند.
يک نکته مثبت ديگر در صحبتش بنظر من اين است که تبليغات سراسرى ما لااقل در اين مقطع بايد از ايفاى نقش رهبر عملى محلى اجتناب کند. من با اين حرف خيلى موافقم. بنظرم نميشود از طريق راديو اعتصاب را در يک کارخانهاى هدايت کرد و جواب مسائلش را داد. اصلاً پيچيدگيهاى محلى مسأله را ما تشخيص نميدهيم. چه آدمهايى آنجا هستند؟ در چه وضعيتى به سر ميبرند؟ سرعت عمل کافى نداريم براى برخورد به معضلاتش. تا ما بياييم خبر شويم که دولت فلان پيشنهاد را کرده به فلان تجمع کارگران و خبرش به ما برسد و عکسالعمل نشان بدهيم آن تجمع جواب خودش را به آن دولت داده و رفته پى کارش. بنابراين خيلى روشن است که نبايد برويم در اين پُز، نبايد برويم توى اين موقعيت.
يک نکته باز خيلى درست صحبت رفيق ناصر اين است که تبليغ ما تئوريک است و تئورى ما تبليغى است، در راديو. وقتى ما تبليغ ميکنيم و ميخواهيم يک عدهاى را از يک کارى بر حذر بداريم و يک عدهاى را به يک کارى وادار کنيم يا يک ايدهاى را در ذهنشان بى اعتبار کنيم، خيلى تئوريک حرف ميزنيم و وقتى که ميخواهيم يک پديده پيچيده اجتماعى را تفسير کنيم هنوز رگههاى تبليغى در آن بچشم ميخورد. مثالى که ميزند و من هم قبول دارم اين است که شما ميخواهيد جنگ ايران و عراق را بالأخره بگوييد حزب کمونيست چگونه ميبيند؟ در معادلات بينالمللى، ريشههاى سياسى و اقتصادى آن چه است؟ خُب يک متخصص امور استراتژيکى حزب بيايد، بيست دقيقه در ماه، صحبت کند و اين را بگويد بنظر ما جنگ اين است اصلاً ريشهاش به بحران سال فلان برميگردد يا برنميگردد يا نقش دولتهاى ايران و عراق در اين جنگ چه است و در تقسيم جهان چه نقشى ممکن است بازى کند و غيره. ممکن است يک مسائل پيچيدهاى باشد که کارگر به آن فکر کند بالأخره. با همان پيچيدگى که هست بگوييم. ولى هر روز که ميخواهيم جنگ را در ذهن کارگران افشاء کنيم، هر روز که ميخواهيم آنها را به حرکتى عليه جنگ وادار کنيم يک بار ديگر نبايد اوضاع ژئوپلتيک منطقه را برايشان توضيح دهيم تا اين کار را بکنند. اين بحث بنظر من خيلى بحث گويايى است و وقتى که راديو را گوش ميدهى اين اولين چيزى است که به چشمت ميخورد بنظرم که متون تبليغى ما، متون آژيتاسيونى ما آژيتاسيون نيست باز هم تفسير است. خيلى راحت ميشود مردم را عليه جنگ شوراند، به خشم آورد. ولى خُب واضح است که اين کار را از طريق توضيح مداوم اينکه البته "هر دو جناح جنگ ارتجاعى هستند" يا توضيح اينکه "چه مراحلى را اين جنگ طى کرده" يا توضيح اينکه "جمهورى اسلامى چگونه بقاء خودش را از نظر اقتصاد سياسى در اين جنگ جستجو ميکند" تمام زهر آن آژيتاسيون را ميگيرد. اين کارى که يک مبلّغى که روى چهارپايه ميايستد و سعى ميکند اهالى يک کوچه را به تظاهرات بکشد نميکند، اجازه نبايد بدهد به خودش بکند.
به هر حال اين را من خيلى قبول دارم که مخلوطى از تفسير و تبليغ هم در بحث تفسيرى ما و هم در بحث تبليغى ما هست و لاجرم هر دوى آنها کم است. اگر شما بخواهيد واقعيت جنگ ايران و عراق را از نظر اقتصادى و سياسى "کى پشت جنگ است" توضيح بدهيد واقعاً بايد علمى توضيح بدهيد. واقعاً به سؤالهاى پيچيده ترى جواب بدهيد. جواب کيسينجر را هم بدهيم، جواب برژينسکى را هم بدهيم، جواب همه مفسّرهاى بورژوا را هم در موردش بدهيم. به هر حال همه اينها احتياج به تفسيرهاى علمى و پيچيده دارد - پيچيده شايد به نسبت آن چيز ديگرى که روزانه ميگوييم - ولى اين کار را هم نميکنيم، در نتيجه. حتى گفتار سياسى ما که قرار است وضعيت را تفسير کند نظر خيلى مستقيمى دارد به اينکه يک ذره هم تهييج کند در عين حال. اگر يک نفر بيايد راجع به جنگ حرف بزند و بخواهد بگويد اين جنگ چه است، ديگر لازم نيست حتماً از مشقاتش هم در همان بحث حرف بزند. ميتواند بعنوان يک پديده اجتماعى صحبت کند و مؤلفههايش بشمارد و بگويد اين جنگ اين است و غيره. آن برنامه تمام شود گفتار تهييج کننده عليه جنگ هم بعدش معلوم شود. يعنى متن تبليغى يک برنامه نميتواند هر دوى اين دو تا را هدفش قرار دهد. که گفتم اين همان بحثى است که سر آژيتاسيون و پروپاگاند تفکيکى است که ما نميکنيم در اين کار.
اين بنظر من يکى از علتهاى اساسى است که رفيق ناصر ميگويد ما يک خرده دانشجويى- روشنفکرى به سوسياليسم در حرفهايمان برخورد ميکنيم. من اين را يک مقدار ميپذيرم. معنايش اين نيست که مبلغين ما دانشجويى- روشنفکرى برخورد ميکنند يا هستند. بنظر من کلاً (حالا بعداً در بحث اگر بشود ميرويم سر اين بحث) چپ سنتى ايران اينطورى است، چپ روشنفکرى است. اصلاً تلقيش از دنياى پيرامون خودش روشنفکرى است. تا مسأله را به سطح يک تبيين روشنفکرى ارتقاء ندهد براى خودش قابل درک نيست و ما از اين چپ جُدا شدهايم و داريم ميرويم، خيلى سنتهايش، خيلى روشهايش و خيلى بينشهايش در ما کار ميکند. مسأله ساده بنا به تعريف براى اين چپ مسأله بى ارزشى است. يعنى حقايق ساده نميتواند تکان دهنده باشد برايش. بايد حتماً يک فرمولاسيون روشنفکرمآبانهاى هم در بحث باشد تا طرف را به هيجان بياورد و فکر کند حقيقتى را به دست آورده. من فکر ميکنم اين از آنجا ريشه ميگيرد. اين انتقادى نيست که به مبلغين ما بعنوان اشخاص و نويسندگان ما بعنوان اشخاص. انتقادى است بنظرم به حال و هوايى است که سوسياليسم در چپ سنتى درک شده و از آن صحبت شده (من بعداً ميروم سر اينها). سوسياليسم بعنوان يک مدينه فاضلهاى که از منطق صِرف توسط حکمايى استنتاج شده و مشاهده مشقات مردم و حالا بايد آن را تبليغ کرد! اين، اين هست در ما. نه بعنوان راه حلى که يک طبقه زنده ميدهد به مسائلش و از نفى مناسبات فعلى ناشى ميشود.
به هر حال اينها نکاتى بود که در آن بحث هست. يک نکات ديگرى هم بود که خيلى حاشيهاى است. مثلاً گفته ميشد که راديوى ما کارگرى نيست براى اينکه کارگر در راديو ما نيست يا کدام کارگر با ما هست که راديوى ما کارگرى باشد، يا راديوى ما وقتى کارگرى است که کارگر بدواً ما را قبول داشته باشد. چيزهايى شبيه اين. من اينها را قبول ندارم راستش بنظر من راديوى ما کارگرى هست، بايد باشد. کارگر بنظر من به هر حال يا يک پديده معيّنى است يا پديده تاريخاً مشخصى است. اگر معيّن است يعنى منظور کارگرهاى با اسم و رسم امروزند و کلام آنها را شما بخواهيد بگوييد، کارگرهايى که ميروند سر کار و دارند توليد ميکنند، اگر بخواهيد افکار آنها را منعکس کنيد الزاماً حرف پيشرويى از شما در نميآيد. آن کارگر فکر نان و آبش است و مشقاتش و احتمالاً خيلى موقعها تبيينهاى غلطى دارد از زندگيش. اگر اينطور نبود که ما اصلاً نقشى پيدا نميکرديم در جامعه. از طرف ديگر بالأخره کارگر در مقياس تاريخى و وسيع چه است، آن حرف کارگر چه است، آن حرف کارگر بعنوان حرف تاريخى چه است. آيا آن جزئى از شخصيت کارگر و جزئى از آن مؤلفههاى تعريف يک راديو کارگرى هست يا نه؟ خُب بنظر من هست ديگر.
يعنى من ميگويم امروز حزب کمونيست صداى کارگر ايرانى است در اين مقطع، با اين تبيين از مسائلش. معنايش اين نيست که ما نماينده خوبى هستيم براى سيماى تاريخى کارگر و يا نماينده خوبى هستيم براى بيان دردهاى کارگر امروزى. ولى بالأخره راديويى است که ميخواهد صدا و بلندگوى کارگر باشد در جامعه. به اين معنى ما بايد خودمان را راديو کارگرى بگيريم و بعد سعى کنيم راديو کارگرى خوبى باشيم. ما نميتوانيم به خودمان بگوييم ما راديو کارگرى نيستيم چون آژيتاسيون ما به اندازه کافى کارگرى نيست، چون کارگر در خود هيأت تحريريه راديو نيست، آژيتاتور کارگرى در خود هيأت تحريريه راديو نيست. بنظر من اينها کافى نيست. اتفاقاً اگر ما بگوييم ما بايد يک راديو کارگرى باشيم، اين اصلاً تنها صدايى است که از کارگر توى اين جامعه درميآيد، در خيلى نقاط دنيا تنها صدايى که از کارگر به شکل راديويى درميآيد ماييم. اگر اين را به خودمان بگوييم تازه به خودمان اجازه دادهايم که خودمان را اصلاح کنيم. اگر اين را نگوييم که بايد منتظر يک کنفيکون خارجى باشيم در زندگى خودمان براى اينکه صداى کارگرها بشويم.
در هر صورت من فکر ميکنم وجود کارگر در هيأت تحريريه ضرورى نيست، وجود آژيتاتور کارگرى هم ضرورى نيست. خيلى از آژيتاتورهاى کارگرى کارشان اين است که بروند جلوى صف کارگرها حرف بزنند. من فکر ميکنم مارکس را اگر ميآورديد توى راديو خيلى آژيتاتور خوبى بود براى کارگرها، خيلى متنهايش را که ميخوانيد آژيتاسيون خوب کارگرى است. انگلس را اگر ميآورديد احتمالاً خيلى آژيتاتور خوبى بود. مسأله اين است که اين مبلّغ در چه موقعيت اجتماعى قرار دارد، مبلّغ چقدر به آن صف مبارزه کارگرى تعلق دارد واقعاً. نه اينکه چقدر خودش پيشينه آژيتاسيون مستقيم کارگرى داشته. من اين را خيلى حياتى نميبينم. اتفاقاً آژيتاتورهاى کارگرى ما کتبىشان خوب نيست. تا آنجايى که رفقايى که در جلوى صف کارگرها آژيتاسيون ميکردند لزوماً کتبىشان خيلى خوب نيست. خيلى جاها نواقص جدى دارد نوشتههايشان. من فکر ميکنم آژيتاسيون کارى است، آژيتاسيون سوسياليستى و کارگرى کارى است که بايد يک عده بلد باشند که به آن دست بزنند. اين بلد بودن يکى از مؤلفههايش شناخت طبقه کارگر حتماً هست، خيلى هم مهم است. ولى اينکه طرف خودش بايد کارگر باشد يا قبلاً در اعتصابات و غيره شرکت حضورى کرده باشد براى پُستش در راديو حياتى نيست، براى پُستش در نقش بازى کردن در سازمان تبليغى ما خيلى نقطه مثبتى است. ولى اينکه راديوى ما الزاماً بايد از کسانى تشکيل بشود که آژيتاتور کارگرى بودهاند اين بنظر من يک مقدارى از همان تنگ کردن دامنه بحث و محدود ديدن مسأله است که اجازه نميدهد خودمان را اصلاح کنيم.
به هر حال من در مجموع من با هدفى که رفيق ناصر دنبال ميکند و بعضى از احکام محورى که ميدهد موافقم و آن اين است که يک راديو هدفمند، يک تبليغات هدفمند که معطوف است به وظايف دورهاى حزب، آن را تأثير داده در کار خودش و شاخصهايش را در آن وظايف دورهاى جستجو ميکند در موفقيت خودش داشته باشيم. يک راديو داشته باشيم با کيفيت تبليغى بالاتر. با اينها موافقم و فکر ميکنم اين هدفهاى ما است. به هر حال بايد اينها را دنبال کرد. نفس پُر کردن راديو و فرستادن متن روى آنتن نميتواند هدف ما باشد. فکر ميکنم ناصر دارد به يک چنين چيزى اعتراض ميکند.
اما در مورد اينکه چه جورى ميشود يک چنين کارى کرد من چند تا نکته دارم. اولاً همانطور که گفتم بنظر من تبليغ به اين معنى وسيعى که در اين بحثها به کار ميرود يک شکل وجودى حزب است نه يک اقدام حزب. اينطور نيست که حزب باشد و يک مدتى دست به اين اقدام نزند. اصلاً شکل وجودى ما است مثل متشکل بودن ما، مثل حوزه بودن ما، تبليغ کردن يک شکل وجودى ما است. به اين ترتيب نميتوانيم هدف بگذاريم بعنوان يک وظيفه کوتاه مدت تاکتيکى. يا اينطور بگويم، نميتوانيم مستقلاً هدف حزب را از يک جاى ديگر استخراج کنيم و از آنجا رهسپار اين بشويم که در هدف تبليغمان استخراج کنيم. چون خود حزب چه هست بنظرم ابراز وجود کلامى آن و تبليغى آن تبليغات حزب است. اگر حزب واقعاً خودش را در يک دورهاى ميبيند که بايد کارگرهاى پيشرويى را به صف خودش بياورد و طيفى را سازمان دهد، اگر حزب واقعاً خودش را اينطور ميبيند، بنظر من اجتناب ناپذير خواهد بود، اينجورى تبليغ خواهد کرد. ايراد سر اين است که خودش را اينطور ببيند. نه در رابطه با تبليغات، در رابطه با خودش اينطور ببيند خودش را. اگر اين کار را بکند آنوقت مبلّغ اين حزب وقتى حزب را منعکس ميکند در رابطهاش با جامعه، خُب حتماً همين را منعکس ميکند، همين هدف را منعکس ميکند.
لااقل من اين را اينطورى نميفهمم که حزبى هست که ميداند بايد بعنوان يک حزب چکار کند، ميداند در چه دورهاى به سر ميبرد، ميداند بايد چه وظايفى را انجام دهد، مشکل اين است که اين دانستهها خودش را به تبليغات تسرى نداده و مبلّغان ظاهراً رعايت نميکنند اين هدف دورهاى را. بنظر من، اگر اِشکالى هست يک پله عقبتر است. حزب و مبلّغينش جا نيفتاده برايشان که در چه دورهاى به سر ميبرند. من ميگويم در دوره مبارزه ضد پوپوليستى اين جا افتاده بود. هر کسى تقريباً در مبارزهاش حس کرده بود که مبارزهاش يک مبارزه عليه تبيين خلقى از سوسياليسم، توجه به طبقه کارگر بعنوان رکن انقلاب و مبارزه سياسى ما و غيره است. کسى ديگر لازم نبود رهنمود تبليغاتى بکشد بيرون از اين رهنمود براى مبلّغ. مبلّغ کارش اين بود خودش اين بود. ولى يک کارهايى بايد در رابطه با تبليغ ميکرديم و آن اينکه سر خطهاى مهم را تعيين کنيم. مثلاً نکات مهم مورد توجه توده کارگران در اين دورهها چه هست. من ميگويم اين کارها معنى دارد. ولى آن معنى ندارد که مستقلاً هدفهاى دورهاى حزب را تعريف کنيم بعد از آن وظايف تبليغى استخراج کنيم. به اين معنى که سرخطهاى مهمى را بايد براى تبليغات تعيين کنيم معنى دارد، ولى اين معنى را ندارد که هدف حزب در يک دوره را تازه بياييم توضيح بدهيم به مبلّغ، [...] که راحت است. من فکر ميکنم اگر اين کار را اصرار کنيم مبلّغ هدفش را ميرود ميگيرد در تبليغات، مثل بحث سبک کار؛ که ما ميخواهيم سبک کارمان را اصلاح کنيم مبلّغمان ميرود در مورد اصلاح سبک کار تبليغ ميکند.
ميخواهم بگويم يک چنين حالتى خيلى طبيعى است که ما بجاى اينکه خود مبلّغ را و احساسى که راجع به خودش دارد بعنوان يک حزبى، و احساسى که راجع به حزبش دارد را، بجاى اينکه اين را بگذاريم سر خط و بعد بگوييم خودت باش حالا و برو هر حرفى دارى به مردم بزن، فرض کنيم ميداند کجا ايستاده نميداند چطور بايد اين را تبليغ کند، نميداند اين چه نتيجه گيرى تبليغى برايش دارد. بنظرم هر لحظه مبلّغ بداند که در چه مخمصهاى گير کرده بلد است راجع به راه خروجش هم تبليغ کند. اگر مبلّغ ما واقعاً حس کند که به يک حزبى تعلق دارد در يک موقعيت معيّنى در جامعه، بسادگى اين را تشخيص ميدهد که اولويتهاى تبليغيش چه است. فرض کنيد حزب دمکرات با ما وارد جنگ شد. دهها و صدها قلم ميآيد شما ممکن است به دليل اينکه اين محتوايش غلط است خط بزنيد، به دليل اينکه اين تحريکآميز است خط بزنيد، به دليل اينکه اين زيادى از موضع عقبترى است خط بزنيد، ولى نميتوانيد جلويش را بگيريد که اين در عرصه تبليغ عليه حزب دمکرات ظاهر نشود و اولويت خودش را اين نگذارد که حزب دمکرات را عقب بنشاند. اگر خودش را در موقعيت جنگى با اين حزب ببيند و حس کند واقعاً يک اوضاع مهمى است. من ميگويم راجع به وظايف دورهاى حزب هم همينطور. اگر واقعاً وظايف دورهاى حزب نه فقط براى مبلّغ بلکه براى هر حزبيى، براى کل حزب جا افتاده است و ميداند در چه موقعيت اجتماعى به سر ميبرد آنوقت صد قدم به سَمت اينکه در تبليغاتش اين موقعيت اجتماعى را منعکس کند و خودش را به آن سَمت ببَرد نزديکتر شدهايم. بنابراين بحث بنظر من از بحث تبليغات شروع نميشود، از بحث مبلّغ شروع ميشود.
راستش من اينطورى ميگويم: مشکل ما مخاطب تبليغات ما نيست مشکل ما مبلّغ ما است. مشکل ما وظايف دورهاى تبليغات ما نيست، مشکل ما رابطه مبلّغ ما و درکش از وظايف دورهاى حزب است. شما ممکن است اين درک را بدهيد بعد مبلّغ به دليل اينکه فن خودش را بلد نيست ناتوان باشد از بردن اين. ما هنوز با اين مواجه نشدهايم و اگر مواجه شدهايم در مورد يک رفيق که ممکن است با اين مواجه شده باشيم ولى در مورد چهار رفيق ديگر با اين مواجه نشدهايم که اين هنر تبليغ را نميداند، اين کاره نيست، که چرا يک سازمانده آوردهايم در اين تيم، که حالا جايش را عوض کنيم. ولى اگر ما مبلّغ داريم که در شرايط ديگرى توانستهايم از طريق زبان و قلمشان ايدههايمان را جلو ببريم و الآن نميتوانيم جلو ببريم، مسأله اساسى اين است که اين مبلّغ بيايد در آن جايگاهى که صحبتش را ميکنيم قرار بگيرد، دنيا را اينطورى ببيند. من معتقدم اگر يک کارى بکنيم که ارزيابيمان از موقعيت حزب و ارزيابى مبلّغينمان از وضعيت حزب يکى شود، با اطمينان خاطر خيلى بيشترى ميشود از اين حرف زد که تبليغات ما در خط حزب است و دارد کار خودش را ميکند. من اين را مهمتر ميدانم تا تعيين مخاطب. يعنى گويا مبلّغ ما نميداند بايد با کى حرف بزند يا هدف تبليغات خودش را چه کسى قرار بدهد.
اين يکى از حرفهاى اصلى من است. ايراد اگر هست، که بعداً نتيجه عملى از آن ميگيرم مثلاً تحکيم رابطه رهبرى است با تبليغات. اين خيلى نقش بيشترى دارد در بهبود تبليغات ما، که رفقاى مبلّغ و مروج ما (مبلّغ ما به معنى وسيع) در کوران بحثهاى اساسى حزب باشند و بدانند ميخواهيم چه بگوييم در اين دوره، گير کارها کجا است، ميخواهيم به کجا برويم. نه اينکه ايدههايى را بخوانند، آن هم از يک جاهايى، بدون اينکه در خود کوران بحث قرار بگيرند و وظايفشان اين باشد که اينها را ترجمه کنند به زبان کارگرها و به آنها بگويند.
به هر حال بنظر من دستگاه تبليغاتى ما به اندازۀ مبلّغين ما خوب است. تبليغات ما به اندازه مبلّغين ما جهتدار است. هر درجه مبلّغ جهتدار باشد تبليغ آن آدم جهتدار است. تبليغ آن ارگان جهتدار است. من ميگويم از اين سر حرکت کنيم با مبلغين در سازمان تبليغاتى خودمان يک رابطه ارگانيک و جدى برقرار کنيم با سازمانى که در آن فکرهاى اساسى حزب شکل ميگيرد، سايه روشنهاى جدى بحثها روشن ميشود، پلميکهاى اساسى صورت ميگيرد و سعى کنيم خطوط مبلّغ داشته باشد. فکر کنم هر کس صاحب خطى باشد بهترين مبلّغ خط خودش است. و ميداند به کى چه بگويد و ميداند در چه مقطعى مخاطب خودش را کى قرار بدهد، ميداند چطورى کارش پيشرفت ميکند، بايد کجا برود که کارش پيشرفت کند و شخصاً فکر ميکنم ايراد کار از اين طرف است. وقت بگذاريم سازمان تبليغاتمان را بياوريم، روح وظايفمان را بهتر بشناسانيم، آن ايرادهايى را که فکر ميکنيم باعث ميشود ما نتوانيم کمونيسم کارگرى را تبليغ کنيم بکوبيم. در مبلّغينمان بکوبيم، در صفوف حزب ميکوبيم و مبلّغين هم بخشى از آنها است. بايد اين کار را بکنيم. به مثالهايشان بعداً اشاره ميکنم.
بنظر من مبلّغ بايد در آن جايگاهى قرار بگيرد که بشود و بتواند اينطورى تبليغ کند. ما ميگوييم (در خود اين بحثها هم هست) که "ما بعنوان کارگر سوسياليست حرف بزنيم". من ميگويم ما بعنوان هيچ چيز ديگرى غير از خودمان حرف نزنيم. ما بعنوان خودمان حرف بزنيم. و اگر ما بخواهيم بعنوان کارگر سوسياليست حرف بزنيم بياييم کارى کنيم که وقتى از خودمان حرف ميزنيم واقعاً بعنوان کارگر سوسياليست از خودمان حرف بزنيم. منظورم اين نيست که خواستگاه طبقاتى و معيشتى رفقا را بايد عوض کرد يا رفت کارگر سوسياليست را آورد توى تبليغات. اصلاً منظورم اين نيست. منظورم اين است که يک کارى بکنيم که مبلّغ به بهترين شکلى حاضر است مکنونات قلبى خودش را برود بگويد و هر موقع تنهايش بگذاريد با دو تا کارگر بهترين تبليغ را ميکند، هر موقع تنهايش بگذاريد با يک حزبالهى بهترين دفاع را از نظرات خودش ميکند، اين مبلّغ در آن موقعيت عينى قرار داشته باشد از نظر حزبى، که خودش را در آن موقعيت عينى تصور بکند. من نميتوانم با يک دستور از سازمان تبليغات بخواهم که شما بعنوان کارگر کمونيست تبليغ کنيد! فردا با يک دستور بگويم بعنوان يک آدم ضد فاشيست تبليغ کنيد! خود طرف چى هست آخر، چکارۀ جامعه است؟ خودش کجاى اين مبارزه و اين جامعه ايستاده؟ از همانجا تبليغ کند. اگر شما فکر ميکنيد رفيقى که اينجا ايستاده مبلّغ آنتى فاشيسم است، هر کارى ميکنيد دمکرات است، خودش اينطور است، حرفش دمکراسى است. خُب او را از تبليغات يک حزب کارگرى برداريد و مبلّغينى بگذار که واقعاً دردش درد کمونيسم کارگرى است. آنوقت با خيال راحت ميتوانيد بسپاريد به او و خيلى سادهتر ميتوانيد به او بگوييد روى چه چيزى تبليغ کنيد، اين دوره مسأله ما چه است و چه را بزنيد، کجا متمرکز شويد. ديگر راديو را که گوش ميدهيد راضى باشيد. در صورتى که نارضايتى که بنظر من از تبليغات ما هست اين است که تبليغات ما آن خط را در خودش منعکس نميکند. لااقل از من بعنوان فرد بپرسيد ميگويم اين در راديو توجه من را جلب ميکند. اين هدف را دنبال نميکند، در اين موقعيت قرار نگرفته نسبت به ما، نسبت به جامعه و نسبت به طبقه کارگر حرف ميزند. دارد بعنوانش حرف ميزند و بنظر من آن جاى واقعيتش را نميگيرد.
بنابراين يک وظيفهاى که داريم در رابطه با دستگاه تبليغاتى اين است که بطرق مختلف از طريق کار روى خود اين رفقا و همينطور آوردن رفقايى در اين دستگاه تبليغاتى که احتياجى به کار ندارند. اين رفقا را تبديل کنيم به مدافعان پُرحرارت يک خط. مدافعان پُرحرارت يک امر و اگر صاحبان آن امر نميتوانند بحث خودشان را حالى تبليغات کنند اين ديگر گناه تبليغات نيست. تبليغات ما به هر حال معدل افکار حزبى ما را خوب بيان ميکند. اينها بهترين کسانى هستند که اين کار را بارها و بارها کردهاند. هر کسى ديگر بيايد از اين بهتر نميتواند بکند، معدل افکار حزب را بيان کند. اگر اين معدل ديگر سر آن خط نيست کاريش نميشود کرد، بايد اين معدل را بُرد سر آن خط. براى سازمانده هم همين را ميشود گفت بنظر من. شما نميتوانيد از يک سازمانده بخواهيد "طيف سوسياليست کارگرها را متشکل کن"! بدون اينکه خودش واقعاً به ضرورت اين امر و به جايگاهش در فعاليت دورهاى خودش پى برده باشد.
نکته ديگر اينکه آشنايى مبلّغ به اين نقش و تعلق داشتنش به اين خط يک امر عرفانى و اشراقى نيست بنظر من. قسَم بگيريم از کسانى که اين خط را دارند يا آهان گرفتم! آهان من فهميدم ديگر روح مسأله چه است! بنظر من اين روشها اصلاً نتيجهبخش نيست. ما بايد رفقا را در موقعيت عينى اين کار قرار بدهيم. واضح است که يک مقدارش نقد است ما بايد بطور کنکرت نقد کنيم که فلان نگرش دمکراتيک است به مسأله، اين نگرش دمکراتيک روى مسأله را بيندازيم دور، نگرش سوسياليستى به مسأله را بايد بگذاريم به جايش. اين نگرش اگر مادى است بالأخره بايد خودش را در يک بحث مشخصى نشان دهد. اگر من بتوانم شما را سر بحث شوروى قانع کنم به اينکه بابا جان اِشکال از دمکراسى نبود، يا اين که دمکراسى از روى بداخلاقى کسى زير پا گذاشته شد، بوروکراسى همينطورى رشد کرد بنابراين انقلاب روسيه شکست خورد. بتوانم بگويم حتى کارگرى که يک درجهاى دچار بوروکراسى شده باشد، از تنگى اوضاع دچار خشونتهاى درون صفوف خودش هم حتى شده باشد و وقت نکرده باشد رأى بگيرد هنوز ميتواند بزند زير پايه مالکيت خصوصى. و اگر مالکيت اشتراکى را برقرار کند ديگر بد اخلاقيش هم يواش يواش در تاريخ رفع ميشود و آن تنگناهاى سه سال اول انقلابش مهم نميشود. اينقدر ميخ مسأله دمکراسى در سوسياليسم نشويد. اگر من بتوانم اين بحث را بقبولانم به يک رفيقى که واقعاً بگويد آهان اينطورى اصلاً درستتر ميشود جهان پيرامونى را توضيح داد خُب من يک پله بطور واقعى رفيقى را نزديک کردهام به يک خط، به يک نگرش. بنابراين نگرش يک تعلق خاطر عاطفى نيست يا يک نوع برخورد عرفانى، که بدون اينکه دانستههاى ما گوشت و پوستى داشته باشد فقط جزو دانستههاى اشراقى ما باشد. بالأخره بايد سر مسائل معيّن همنظر شويم ديگر. بايد سر مسائل کنکرت و معيّن هم نظر شويم و آنوقت برويم اينها را تبليغ کنيم.
بالأخره بحث ضد پوپوليستى هم از اينجا شروع ميشود که شما ميآييد به يکى ميگوييد من اقشار مختلف سرمايه را در سرمايه امپرياليستى ادغام شده ميبينم ديگر. تا اين را براش ثابت نکنيد که آن طرف دست از حرفش برنميدارد. بالأخره ميآييد ثابت ميکنيد برايش که انقلاب خلقى اين نواقص اساسى را دارد و اينطورى خنجر به امر سوسياليسم ميزند ديگر. وقتى قانع شد شما يک مبلّغ ضد پوپوليست هم داريد. ميخواهم بگويم اين قانع شدن يک چيز کنکرتى است. سر مسائل معيّنى است. سر نگرش به تاريخ معاصر است. سر نگرش به شکل پيدايش حزب است. سر نگرش به موقعيت عينى طبقه کارگر در جامعه است. وزنه اجتماعى طبقه کارگر را بايد بر سرش توافق بکنيد. سر نگرش مارکس، اينکه واقعاً چه گفته است و اين حرفها حرف مارکس نيست و اين يکى حرف مارکس است، سر پذيرش اين نکات و توافق سر اينها است. اينها بحثهاى کنکرتى است. بنابراين بنظر من مبارزه ايدئولوژيکى حول مضامين تعريف شده، تنها راهى است که ما ميتوانيم خط را ببريم در تبليغات خودمان و مبلّغينى پرورش بدهيم که بتوانند تبليغ بکنند. بنابراين بنظر من مبلّغى که ميخواهد بعنوان کارگر سوسياليست راديکال و بعنوان کمونيست کارگرى امروزى تبليغ کند و در اين نقش ظاهر شود بايد واقعاً در اين نقش باشد و اختلافات خودش را به اين عنوان با بقيه حس کند. اختلاف خودش را با طيف رفرميست حس کند، اختلاف واقعى خودش را، اختلاف نتراشد براى خودش. من ميگويم يک مبلّغ کمونيست کارگرى امروز خيلى اختلاف کمى را بايد با رفرميسم از خودش نشان بدهد. ميگويم علت اين مسأله اين است که رفرميستها زير فشار آوانتوريستها اصلاً لال شدهاند و حتى يک مطالبه به نفع کارگر پيش نرفته در آن مملکت براى سالها که بالأخره يک آوانتوريستى از يک جايى به تحقيرش برنخواسته باشد. همانطور که مارکسيستها در يک دورهاى با مارکسيسم قانونى عليه ناردونيکها بالأخره همسو شدند، ما مجبوريم براى يک دورهاى در مبارزه اقتصادى طبقه کارکر با رفرميستها همسو بشويم. فرقمان را اينجورى ميخواهم بيان کنم. ميخواهم بگويم اگر من فرق را اينطورى ببينم و شما فرقش را يک نوع ديگر ببيند که اصلاً يک نفر ار کلمه رفرم متنفر باشد اصلاً دو جور تبليغ ميکنيم. مخاطب را باز تعيين کنيم دو جور تبليغ ميکنيم. هر نوع تبليغى هم که او ميکند به دل من نمينشيند و هر تبليغى هم که من ميکنم به دل او نمينشيند. اگر بگويم شما خط را بگوييد و او همان تبليغ را ميکند و من هميشه بعنوان کسى که خط را گفته ميآيم يقهاش را ميگيرم که راديو ما تبليغاتش روى خط نيست و ساق نيست و فايده ندارد و چه و چه.
ميخواهم بگويم مبلّغ بايد در آن موقعيت واقعى قرار داشته باشد که اختلاف خودش را بداند. من با محفل فلسفى اختلاف دارم و هيچ خُرده حسابى هم با او ندارم و ميگويم غلط کردهايد فلسفه را به معضل اصلى کارگر تبديل ميکنيد در شرايطى که زير منگنه اقتصادى و بيحقوقى سياسى است و دارند کشتار جنگيش ميکنند. اتفاقاً فلسفه تاريخاً براى همين مواقع براى بيرون کشيدن آدمها و تسکين دادن آنها مطرح شده است ديگر. خُب چرا اين کار را ميکنيد؟ ما قبول نداريم ما حزب کارگرى رزمنده ميخواهيم، من دعوا دارم با فلسفى. البته اگر در اين موقعيت باشم که دعوا دارم با او سر مسائل مبارزه کارگرى دارم حتماً يک نوعى با آنها برخورد ميکنم، ولى اگر موقعيتم اين باشد که بگويم باشد، اينها يک سمپاتيهايى به بچههاى ما دارند، ميخواهند برنامه ما را قبول کنند، از سر سکتاريسممان بايد برويم سراغ مکتب فلسفى، ميگويم خُب با او يک نوع ديگرى برخورد ميکنم ديگر. بنظر من کسى که محفل فلسفى را دلجويى ميکند که چون ممکن است به حزب نزديک بشوند يا بچههاى فعالى دارد نقش خودش را بعنوان رهبر سوسياليست راديکال کارگر امروز انجام نميدهد. بايد توپيد به گرايشات فلسفى امروز در جنبش کارگرى. ميخواهد اصلاً بخشى از سازمان ما را هم با خودش ببرد. بايد به اين توپيد و در يک موقعيت عينى که طبقه کارگر ايستاده گفت من اين چرنديات را قبول نميکنم ديگر. من نميگويم بايد فحش رکيک به اينها داد يا غير متين برخورد کرد. ولى بايد بعنوان يک حزب سياسى به او توپيد ديگر.
اگر يکى فکر کند که بالأخره کارگرها از طريق شوراى اسلامى يک حقوقى به دست ميآورند مثلاً، ممکن است از اين طريق يک چيزى هم نصيب آنها شود يا فعال کارگرى ما ممکن است بتواند از اين طريق استفادهاى هم بکند (به اين معنى)، اينطورى نقش خودش را ببيند، آنوقت يک طور ديگرى تبليغ ميکند. کسى که بگويد بابا جان ما موظفيم بعنوان کارگرهاى سوسياليست در يک مقطع عليه اين روش خرافهآميز سازماندهى کارگرى و روش بورژوايى سازماندهى کارگرى بايستيم و تحريمش کنيم و بهم بزنيم حتى اگر براى دوره کوتاهى انزوايى را به ما تحميل کند - که بنظر من نميکند - خُب بايد ديد کدام کارگر سوسياليست راديکالى؟ موضعت چيست در اين جنبش ديگر. بنظر من هر چه اين مسائل، جاى خود مبلّغ معلوم باشد که در جامعه کجا ايستاده، تبليغش زندهتر و مربوطتر و مخاطبش معلومتر خواهد بود، از دلش و از موضعش در ميآيد. من اين را راهش ميدانم. يعنى متحد شدن سر مسائل گرهى، متحد شدن سر نگرشهاى اساسى، متحد شدن سر نقدمان به گذشته، نقدمان به خطوط ديگر، نقدمان به آن چيزى که پيرامون ما به اسم سوسياليسم، حرکت سوسياليستى، کار سوسياليستى معنى شده، نقدمان به جامعه سرمايهدارى به آن شکلى که خودش را بروز ميدهد. متحد شدنش سر اين چيزها اجازه ميدهد که تبليغات خوبى داشته باشيم و اين راهى است که مبلّغ در آن موقعيت عينى قرار ميگيرد که ما ميخواهيم و عقلمان ميرسد. و ميتواند تازه به آن عنوان تازه تبليغ کند، نه با دستور و يا نه با کشيدن يک شکل شماتيکى از طبقات و موقعيت کارگر سوسياليست و بگويد شما برويد اينجا حرف بزنيد، شما برويد از اين نقش حرف بزنيد. آن نقش بايد يک نقش محسوس و ملموسى باشد براى مبلّغ، به آن رسيده باشد واقعاً.
يک نکته ديگر اينکه بنظر من تبليغ يک هنر است، اين هنر را بايد آموخت و يک مقدارى از ضعف تبليغات ما از اينجا ناشى ميشود که اين هنر آموخته نميشود بعنوان يک هنر. من برميگردم به بحث آژيتاسيون. بنظر من کسى که نميتواند برود جمعيتى را بگرياند، بخنداند، به خشم بياورد، تسکين بدهد اين مبلّغ نيست. چون راجع به اينها حرف زدن، بايد خشمگين باشيم، بايد به هيجان بياييم، اين مبلّغ نيست. مبلّغ بايد همين بايد را بوجود بياورد در شنوندهاش ديگر. بنابراين اين هنر است. يک کارى است که بايد آموخت. اگر حزب ميخواهد تبليغش درست باشد بايد آدمهايى که ميتوانند احساسات واقعى در افراد را تحريک کنند را بوجود آورد. براى همين من ميگويم اصلاً اين کلمه آژيتاسيون در تبليغ ما نيست، يعنى نقش ما بيشتر تبليغ بمعنى ترويج کلمه است، پروپاگاند است. ما بيشتر پروپاگاند ميکنيم تا آژيتاسيون. و يک ضعف اساسى راديوى ما اين است که راديو آژيتاتور نيست. راديو پروپاگاند است، راديو بيان حقايق است، يک انبان حقايق است که مدام از صبح تا شب در آن باز شده و سر ريز کرده توى جامعه، ولى چهره مشخصى ندارد طرف. و يک راديوى الکترونيک است، يک صداى مصنوعى است که مدام از حقايقى حرف ميزند و عقل کل است، انگار جواب همه مسائل را ميداند و به همه سؤالات از قبل فکر کرده. هيچوقت خودش به خشم نميآيد، هيچوقت خودش به گريه در نميآيد، هيچوقت خودش زجر نميکشد. مبلّغ اين نيست. مروج ميتواند اين باشد. مروج ميتواند آدمى باشد که انبان حقايق است و حرفهايى ميزند. ولى مبلّغ بالأخره خودش يکى از انسانهاى است که تحت آن رابطه قرار دارد حرف ميزند. خودش از موقعيت اجتماعى معترض دارد حرف ميزند مبلّغ. در موقعيت جمعبندى علمى وقايع نيست، در موقعيت اعتراض از موضع خود آدم ستمديده و از موضع خود مخاطب است بنظرم. اين ضعف اصلى ما است.
بنظر من چندين دليل در اينکه ما اينطورى نيستيم نقش دارد. يکى اينکه خود آن موقعيتى که ميخواهيم عليه آن اعتراض کنيم براى خيلى از ما تجريدى است، تجربه نشده است. نميگويم تجربه شده به اين معنى که همه کارگر مزدى بوده باشند براى مدت پانزده سال تا بتوانند مشقاتى را روى بدن خودشان حس کرده باشند. ولى هنوز دو مؤلفهاى که ما را به کارگر نزديک ميکند يکى کارگر واقعى روزمره است يکى هم پرولتاريا است در کتاب مارکس. ما از اين دو سو رهسپار پيدا کردن طبقه کارگر شديم. من ميگويم هنوز رگههايى از تعريف پرولتاريا وقتى از کارگر حرف ميزنيم وجود دارد و همينطور هنوز رگههايى از تعريف خيلى حضورى از کارگر وجود دارد، که هيچکدام اينها ما را به آن پديده نميرساند. بايد آن شناخت حضورى از کارگر و اينکه واقعاً از صبح تا شب با چه دردى روبرو است، با نقد شما از موقعيت انسان در جامعه سرمايهدارى ترکيب بشود تا درد تو معلوم بشود. دردى که شما بعنوان يک مارکسيست ميکشيد از موقعيت طبقه کارگر خيلى بيشتر از دردى است که خود آن کارگر از آن موقعيتش ميکشد. نميگويم بعنوان ابژکتيو، آن عمقى که دردش را در آن حس ميکند. آن ممکن است هيچوقت نميداند بچهاش حق دارد برود مدرسه. با خيليها برخورد کرديم ديگر. فکر ميکند اگر نيايند بمب بيندازند روى کلهاش و احتمالاً زمينش را از او نگيرند يا اخراجش نکنند و يک مزدى داشته باشد خُب ديگر زندگيش دارد خوب ميشود و او به خودش اجازه ميدهد که آرام بگيرد و برود سينما احتمالاً. به خودش اين اجازه را ميدهد که شروع کند به ساختن يک اتاقى در يک زمينى در يک گوشه ديگر شهر، و به خودش اجازه ميدهد که خودش را سعادتمند حس کند. پس از خودِ دنبالگيرى آدمِ حضورى بنظر من به جايى نميرسيم مگر در اَشکال خيلى عريان درد و بدبختى، که اينطورى روشنفکر ايرانى مبلّغ کارگرى ميشود؛ بايد کارگر را بگذارند سر باغچه سر بريده باشند تا اين بتواند راجع به مشقاتش حرف بزند! نميتواند از بى حرمتيش حرف بزند، حتى وقتى که کلاه کار دارد و خيلى هم لوازم و تجهيزاتش آماده است. نميتواند کارگران ايران ناسيونال را بعنوان موضوع اعتراضش قرار بدهد. هميشه بايد برود در کورهپزخانه، آنجايى که کارگر را بصورت بَرده دارند به کار ميکشند. براى همين هر وقت نشان ميدهند در آلمان کارگرش از ماشين خودش پياده ميشود و کلاه ميگذارد روى سرش، اين ديگر اعتراضى برايش نميماند، هيچ آژيتاسيونى برايش نميماند آنجا بکند. مارکسيسم اصلاً در آن جامعه شکل گرفته و اعتراض به وضعيتش خودش را با اين وضعيت تطبيق داده است. شما بالأخره بايد اين را بگوييد آخر به چه مناسبت تمام آينده اين آدم و هر کسى در خانواده اين آدم متولد ميشود به فروش نيروى کار هرروزهشان بستگى پيدا کرده. و يک نفر رفته نشسته آنجا روى پديده انباشته شدهاى بنام سرمايه نشسته و امنيت خودش و جّد و اندر جّد خودش را تضمين کرده؟ به چه مناسبت اين براى هر روز همين بودن بايد از نو کار کند؟ اين اصلاً اساس انتقاد مارکس است. ميگويد دو جور آدم هست. يکى بايد هر روز از نو بايد زندگى را به دست بياورد، هر روز از نو با دادن تن خودش براى کارى حق زندگى کردن، حق سخن گفتن، حق محترم بودن را به دست بياورد. تازه در جامعه ما محترم نيستى و چيزى هم بهات نميدهند. حتى براى حق محترم بودن در جامعه را بايد با کار خودت به دست بياورى. کارگر بيکار خيلى فرق دارد با لُرد فلانى که از صبح تا شب بيکار است و خيرش به هيچکس نميرسد. کارش اين است که دنبال سمور بگذارد! ولى تا کار خودت را از دست ميدهى ناگهان سقوط ميکنى به دنياى بى احترامى، دنياى مشقت، دنياى که در آن برقرارى مناسبات انسانى ساده با بغلدستى برايش غير ممکن است. خُب يارو زنش را ميزند. بنظر من کسى که ميفتد در اين موقعيت که از روى بيکارى زنش را بزند دارد بدبختى خودش را نشان ميدهد ديگر. او خودش ممکن است نفهمد. ممکن است خودش اينطورى تبيين نکند. ممکن است به حساب بداخلاقى و بى فرهنگى خودش يا ديگران بگذارد. ولى اين سرمايهدارى است که اين را به اين روز در آورده ديگر.
ميخواهم بگويم نه از سر مشاهده حضورى يک قشر معيّن در يک مقطع معيّن به آنجا ميرسيم، نه از سر پرولتارياى کتابى که رزمنده است و هيچ خم به ابرو نميآورد و چيزى براى از دست دادن ندارد و فىالواقع مارکس است که قدم به کارخانه گذاشته، به آنجا ميرسيم. بنظر من هيچکدام اينها تجسم واقعى يک مارکسيست، "کارگر کمونيست" از کارگر نيست. بنظر من کارگر را بايد با مقابل قرار دادن آنچه که ميتواند باشد و آنچه که در عمق وجودش هست بعنوان يک انسان، يک انسان آزاد و آنچه که جامعه از او ساخته مدام اين تلاقى جلوى ذهن مبلّغ باشد تا بتواند از آن حرف بزند. بنابراين انتظارش از يک انسان آزاد، انتظارش از يک جامعه آزاد، نقدش به جامعه بردگى سرمايهدارى همانقدر تأثير دارد در حس کردن درد کارگر بعنوان يک کمونيست که مشاهده وضع کارگر و ديدن مشقتش. به اين معنى بنظر من يک کمونيست تازه ميتواند بشوراند، تازه ميتواند به خشم بياورد. اگر شما انتظار يک نفر را از خودش بالاتر نبريد و با تصويرى عاليتر از زندگيش را در مقابلش نگيريد، هيچ حرکتى در او نميتوانيد بوجود بيآوريد. اين تصوير عاليتر را سوسياليسم چپ سنتى چيزى از عالى بودنش باقى نگذاشته بود راستش. اينکه يک دولتى درست شود و يک نانى جلوى مردم بيندازد و ٤٥ ساعت کار بشود ٤٠ ساعت و فلان سرمايهدار جُل و پلاسش را جمع کند و بدهند دست دولت، منتها حالا اعتصاب قانونى باشد! اينها افق نشد. اگر برويد توى مارکس يک تصويرى از يک انسان آزاد، انسانى که با هيچ بندى توسط انسان ديگرى به قيد کشيده نشده به دست ميآوريد که تازه ميتوانيد انتقاد کنيد که بابا چرا اين آدمها اينطورى نيستند، چرا خود من اينطورى نيستم؟ و آنجا ميتوانيد از اين حرف بزنيد که تصوير زندهاى از آژيتاتور کارگر بدهيد.
به هر حال يکى از چيزهايى که ما نميتوانيم راجع به بخش تبليغاتمان در آن موقعيت عينى باشيم اين است که خيلى از سر نظرى، از سر تجربى ميرويم سراغ طبقه کارگر. بنظر من نه مشاهده آمپريک طبقه کارگر، نه تئورى عمومى پرولتاريا، ما را به تبيين درستى از برخورد مارکسيستى به کارگر نميرساند. وقتى که اين چپ سنتى ايران بنظر من، حالا با خواستههاى کارگرى يا روشنفکرى يا هر چه، ميرود به سَمت طبقه کارگر مداوماً بايد با يک تصوير ابلهانهاى که از طبقه کارگر در ذهن اين چپ بوده مبارزه کرد. از يک طرف قربانيان صُمٌّبُکم جامعه که اصلاً ما فقط از سر خيرخواهى ميرويم به نجاتشان، و از طرف ديگر رهبران آتى جامعه که انگار هيچ مسألهاى امروز ندارند و هيچ محدوديتى حس نميکنند. اين را در ادبيات فدايى بروشنى ميشود ديد که چه جورى کارگر برايش چه است. ما آن را حمل ميکنيم و يکى از روشهايى که بايد از آن جدا شويم بنظر من اين است که با بحث، با تلاقى دادن آن وضعيت آمپريک، با نقد مارکسيستى جامعه سرمايهدارى يک تجسمى از طبقه کارگر بعنوان يک موجوديت اجتماعى بوجود بياوريم توى خودمان.
کارگر زنده هم هوشمندتر از آن چيزى که ما فکر ميکنيم و در تبليغاتمان منعکس است، هم دردمندتر است و مسأله حساسيت نسبت به اين درد بنظر من يکى از نقطههاى شروع کار مبلّغ است. يعنى ميخواهم در رابطه با اين حرف بزنم که آن هنر تبليغ و آژيتاسيون را از کجا ميشود آورد. بنظرم از مشاهده وضعيت مشخصى که در آن کارگر وجود دارد.
قسمت دوم ٤٥:٢٧ دقيقه
من راستش خيلى چيزها را از تأثيرات چپ سنتى ميبينم در کارمان، يعنى گذشتهمان که روى حال ما سنگينى ميکند. و اين بحثهايى که ميکنم عمدتاً همهاش يک جنبه انتقادى دارد نسبت به تفکر گذشته. در آن جلسه راديو اگر يادتان باشد راجع به ناسيوناليسم و نقشش در اين صحبت کردم. من ميخواهم اين بحثها را مد نظر داشته باشيم که چپ سنتى انتقادش اساساً ناسيوناليستى بود، انتقادش ملى بود، وضعيت يک ملت را مد نظر داشت بعنوان هدفش و نه طبقه کارگر. طبقه کارگر بعنوان عنصر پيشرو يک ملت برايش مطرح شده بود. به هر حال اين را داشته باشيد. من ميخواهم بگويم که ضعفهايى که در تبيين ما از مسائلمان هست ضعفهايى است که از گذشته ميماند روى ما و سنگينى ميکند و فىالواقع کمونيسم کارگرى اگر لغتى باشد لغتى است براى يک مبارزه عليه اين سنت.
يکى ديگرش اين است که تئورى را در خدمت ساده کردن نمودهاى پيچيده جامعه قرار نميدهيم. برعکس حتى يک جاهايى حقايق ساده را با تئورى غامض ميکنيم. يعنى تمام خاصيت تئورى مارکسيستى و اصلاً شروع بحث مارکس اين است که اين جامعه سرمايهدارى خيلى اسرارآميز است، معلوم نيست ثروت چه جورى به وجود ميآيد و فقر چه جورى به وجود ميآيد و چرا آدمها اين کارها را ميکنند و بدبختى از کجا ناشى شده يا سعادت عدهاى ديگر از کجا ناشى شده. و انتقاد کارگرى بايد راز اين را باز کند و نشان دهد ريشهاش کجا است و علتهاى نمودهاى پيچيدهاى که ما داريم چه است. براى مثال اينکه پُر ارزشترين چيز مثل پول، که خودش ديگر سَمبل ارزش است، وقتى ميرويد در بحر خودش ميبينيد خودش هيچ چيزى جز يک تکه کاغذ نيست. ارزش اين از کجا پيدا شد؟ اين پيچيدگى از کجا پيدا شده؟ اين فتيشيسم فتيشيسم کالاها است. يعنى براى آدمها اينکه خودشان کى هستند و چه هستند آنقدر نقش بازى نميکند که رابطهشان با کالاها چه هست؛ مالک آن هستند؟ صاحبش هستند؟ خريدارش هستند؟ توليدش ميکنند؟ مارکس ميگويد اين خيلى پيچيده است. اين خيلى جامعه عجيب و غريبى است و بايد رازش را باز کرد و تئورى که ميآورد، تئورى عريان کردن اساس اين جامعه اسرارآميز است. همه چيزش وارونه بنظر ميآيد و او درست نشانش ميدهد. در چپ سنتى تئورى براى پيچيده کردن حقايق ساده به کار ميرود. مثلاً طرف اگر ميخواهد برود پشت سر خمينى يک تئورى ميآورد [...] نه يعنى رفت پشت سر خمينى در ايران. يک تئورى ميآورد مثلاً "تئورى دوران" که اول شما بايد برويد توى "تئورى دوران" از تئورى دوران برويد توى بحث "تئورى انقلاب مرحلهاى" فلان، بعد آخر سر بفهميد بالأخره من از پشت سر خمينى سر درآوردم توى يک چنين وضعيتى.
تئورى نقش اين را دارد که حقايق ساده و واقعيات ساده را پرده پوشى کند يا غامضش کند به اندازه کافى براى طبع يک روشنفکر ايرانى. يک جاهايى هم از آنطرف اصلاً براى ساده کردن به کار نميرود. براى مثال فرض کنيد زن و مرد نابرابرند در جامعه سرمايهدارى. خُب آدم از خودش ميپرسد چرا؟ همه جور نظريه هست. مارکس ميآيد اين را توضيح ميدهد که بالأخره اين برميگردد به موقعيت انسانها در توليد و وضعيت طبقاتى جامعه که زن و مرد نابرابرند. يک محتوى اقتصادى- سياسى دارد اين قضيه. و فىالواقع زن و مرد بايد برابر باشند و ميتوانند برابر باشند اگر اين سيستم اقتصادى را برچينيم. قاعدتاً وقتى ما از موضع مارکسيستى علت نابرابرى زن را توضيح ميدهيم بايد مفهوم بشود اين مسأله ديگر. يعنى براى يک نفر که به حرف ما گوش ميدهد مفهوم بشود که پس زن و مرد برابرند واقعاً و هيچ اِشکالى ندارد، برابريشان را ميشود عملى کرد بالأخره. ولى وقتى يک عدهاى دارند روى مسأله زن بحث ميکند هر چه بيشتر ميرويد تويش ميبينيد مثل اينکه اصلاً مسأله پيچيدهتر شد. بالأخره اين قضيۀ نابرابرى ناشى از مثلاً ريشههاى تاريخى و فيزيک وضعيت جسمى زن است در جامعه؟ يا نتيجه مثلاً بقاء ايدئولوژى فئودالى در جامعه سرمايهدارى با محتواى نوين است؟ شما ميتوانيد ساعتها برويد در اين بحثها، آخرش هم نفهميد بالأخره نزديکتر شدهايد به درک ريشههاى ستمکشى زن يا نه.
اين را يک عدهاى که ميخواهند ته و توى مسأله را دربياورند مجازند بکنند. نميخواهم انتقادى به پليميک تئوريک بکنم روى مسأله. منتها ميگويم اگر اين را آورديد توى تبليغات، ديگر خيلى بد کارى کردهايد. اگر آن بحث تئوريکى که خودتان با آن داريد کلنجار ميرويد تا خودتان مسأله را بهتر بفهميد، بياوريد تکه پارههايش را بکنيد جزو تبليغات خودتان، ديگر بيشترين ضرر را به تبليغات ميزنيد. بنظر من بهترين تبليغ برابرى زن و مرد - اگر من باشم - ميگويم مرد و زن برابرند آقا جان! اين جامعه آدمها را اينجورى مياندازند به جان هم و مياندازد توى توليد. ما کمونيستها ميگوييم هيچ فرقى بين زن و مرد نيست، هر آخوندى هر چى هم ميخواهد بگويد. در جامعه سوسياليستى هم اينها برابرند، در يک موقعيت اجتماعى هم قرارشان ميدهيم.
چرا برابرند؟ پس چه رابطهاى دارد با پروسه انباشت و نقش کار خانگى در ستم کشى زن چه است؟ بنظر من جايش در تبليغات ما نيست، مگر اينکه بخواهيم عليه کار خانگى تبليغ کنيم. اگر واقعاً کسى هدفش اين باشد که يک کارى کنم زنها در خانه ظرف نشويند آن را ميتواند بعنوان تبليغ بگويد. ممکن است به جاى خود نيکو باشد. شما معتقد شده باشيد که زنها زياد ظرف ميشويند و مردها کم ظرف ميشويند در نتيجه تئورى بحث کار خانگى را بياوريد در تبليغات خودتان. ولى اگر بعنوان آژيتاسيون داريد تبليع ميکنيد سر مسأله برابرى زن و مرد، بنظر من آنجا ديگر نميتوانيد اين را بگنجانيد، رابطهاش را با نرخ سود بگوييد يا تئورى انباشت را بگوييد براى اينکه ميخواهيد تبليغ کنيد که زن و مرد برابرند. بنظر من اگر قبول کنيد که زن در جامعه هست، بحث برابرى زن و مرد يعنى شوراندن زن عليه موقعيت نابرابرش، يعنى وادار کردن مرد به پذيرش اين برابرى ديگر. وادار کردن آن کسى که عقل توى سرش دارد و منفعتى ندارد در اين نابرابرى، به ديدن اين حقيقت که باور من است. بنابراين شما ممکن است مقالهاى روى برابرى زن و مرد بنويسيد آخرش به من و شما هيچ احساس خاصى دست ندهد. اگر کتاب برداريد و بنويسيد روى ريشههاى اقتصاد سياسى ستمکشى زن را ممکن است بنشينيم بخوانيم و ديکشينرى فرهنگ لغات را هم بياوريم و سعى کنيم بفهميم و خيلى هم خوب باشد. ولى آن ديگر براى تبليغ مناسب نيست.
به هر حال ميخواهم بگويم که وقتى تبليغ تئوريک است و تئورى تبليغى است هيچکدام از اين دو تا هدف برآورده نميشود. و تئورى در چپ سنتى به اين معنى خيلى به کار ميرود. خودمان شاهد بوديم که چطورى حقايق سادهاى توسط تئورى پيچيده و غير قابل فهم ميشود. علتش هم بنظر من اين است که راستش اين خاصيت روشنفکر است که از آن چيزهايى که توده مردم لذت ميبرند لذت نبرد و از يک چيز بالاترى لذت ببرد. راستش من اينطورى فکر ميکنم. يعنى نميشود رفت و مثلاً گفت "عجب اين مسأله اينقدر ساده بود؟ پس چطور باعث ميشود فهم اين به تمايز من در جامعه کمک کند"؟! اگر مارکسيسم و بحث سوسياليسم اينقدر ساده باشد که کارگر بفهمد، پس امتيازات روشنفکران چه ميشود که بعنوان کسانى که کليددار فهم اين مسائل پيچيدهاند؟! بنظر من تمام قضيه اينجا است. يعنى يک بحث سادهاى که ميتواند حالى خودش و ديگران بکند آنقدر ميپيچاند که خواص بفهمند. اگر منفعت قشرى و صنفى معيّنى را روشنفکر در جامعه دنبال ميکند همين است که جزو خواص در جامعه باشد. اصلاً يک جاهايى مثل چين که خط را يک نوعى سخت ميکنند که هر کسى نتواند باسواد بشود. اينجا هم مارکسيسم را يک نوعى سخت ميکند که هر کسى نتواند مارکسيست بشود. ترجمه از مارکس را يک نوعى ترجمه ميکند که اولش بايد ليسانس داشته باشيد تا آن ترجمه را بخوانيد. خود مارکس زبان اولى که به کار بُرده براى کارگر نوشته و کاپيتال را در پاورقيها نشريات کارگرى چاپ کردند. الآن تا کاپيتال را برايت ترجمه بکنند قبلش بايد به قشر روشنفکران جامعه تعلق داشته باشيد. من ميگويم اين امتيازطلبى روشنفکرى فشار دارد در جامعه و بنظر ميآيد حقيقت اگر ساده بيان بشود حتماً درست بيان نشده است. حتماً آن نيست، نميتواند آن باشد، به اين سادگى نميتواند باشد! من فکر ميکنم اين رگه فشارى است که به تبليغات ما هم ميآيد.
يک مثال ديگرى بزنم از اينکه مبلّغ خودش در متن اوضاع باشد. فرض کنيد ما ميخواهيم بگوييم "ما حکومت کارگرى ميخواهيم"، ما خيلى کم ميآييم بگوييم که ما ميخواهيم حکومت را به دست بگيريم. از خودمان بپرسيم مگر ما ميتوانيم حکومت کنيم؟ و بگوييم معلوم است که ميتوانيم حکومت کنيم؟ چطور ممکن است آن شيخ پشمالدين در افغانستان که ريشش را حنا ميبندد ميتواند حکومت کند، همه آمريکا آمده ميگويد او ميتواند حکومت کند و کارگر صنعتى عصر حاضر نميتواند حکومت کند؟! بالأخره بايد موانع راه حکومت کردن را بکوبيم. ميخواهم بگوييم ما راجع به حکومت، "حکومت کارگرى" را از يک جايى استنتاج ميکنيم بجاى اينکه بگوييم آقا ما ميخواهيم حکومت کنيم، ما کارگرها ميخواهيم حکومت کنيم، تا ما حکومت نکنيم درد کسى در اين مملکت حل نميشود، در هيچ کجاى دنيا حل نميشود. به ما بخندند که نميتوانيد حکومت کنيد؟! مقاله بنويسيم معلوم است که ميتوانيم، حکومت کردهايم توى تاريخ، قدرت ما اين است فقط به شرطى که بتوانيم صف خودمان و مردم را مطمئن کنيم که بايد بسيج شد براى چنين حکومتى. من ميگويم خيلى از مقالات ما از اين سر ميتواند باشد. به اين معنى ميگويم بايد بعنوان يک کارگر تبليغ کنيم ديگر. چرا خيلى از مسائلى که جزو خواست مستقل و بلاواسطه کارگرها است را ما از سر استنتاجش از تئورى مارکسيسم توضيح ميدهيم؟ به رضا مقدم گفتند در "مبارزه اقتصادى" موضع حزب چه است؟ گفته بود که والله مزد ما کم است، مزد ميخواهيم. اگر درآمد شما خوب است شرکت نکنيد.
موضع من روى مبارزه طبقاتى چه است؟ موضع من اين است که مبارزه من است ديگر، جزء زندگى من است، کار هر روزه من است من بايد شرکت کنم. يعنى چه، چرا من بايد پنجاه صفحه در "سياست سازماندهى" استدلال کنم تا يکى برود مبارزه اقتصادى کند، يا به آن اهميت بدهد آخر؟ ميخواهم بگويم اگر اين مبارزه را ميکنيد آنوقت اين معنى دارد که آقا جان ميخکوب اين مبارزه نشو يک وقت ديدى سرت در مورد حکومت کلاه رفت، مثلاً ليبرالها آمدند و تزاريسم افتاد و شما هيچ چيز گيرتان نيامد، چون اين مهم است فاکتور مهمى است در زندگيت. اگر اين سر باشيم از آن سر بحث کردن معنى دارد. ولى حزبى که هنوز با خودش کلنجار برود، براى مثال، که مبارزه اقتصادى مهم است يا مهم نيست و چه جايگاهى براى من دارد، بنظر من خُب اين نميتواند هر چقدر به او بگوييد تبليغ واقعى کند روى مسأله. بايد جزء بديهيات باشد شرکتش در مبارزه اقتصادى. به هر حال به اين معنى ميگويم بعنوان دکتر در جامعه ظاهر ميشويم نه بيمار. بعنوان کسى که آن درد را دارد ظاهر نميشويم، بعنوان کسى که جواب درد را دارد خيلى جاها ظاهر ميشويم. و اين يک رگه تصنعى به تبليغات ما ميدهد. شور و حرارتى در آن نيست، معلوم ميشود و در نتيجه هم نمينشيند در جامعه روى عواطف هيچ قشر معيّنى.
گفتم اختلافاتمان را در تبليغات با ساير خطوط روشن نميکنيم. آنجا از اين صحبت ميشود که کارگر راديکال سوسياليست چه ميگويد و چه تجسمى دارد؟ بنظر من کارگر راديکال سوسياليست هم مثل هر پديده ديگرى در جامعه با آن چيزى که نيست بايد خودش را تعريف کند. اينکه ما چه نميگوييم هم همانقدر جزو هويت ما است که ما چه ميگوييم، ما با کى مخالفيم، ما از کجا در آمديم، ما به چى پشت پا ميزنيم، ما چه ميراثى را به دور ميندازيم، ما چه ايدههايى را قبول نداريم. اينها خيلى کم است در تجسمى که ما از خودمان ميدهيم. بالأخره کارگر راديکال سوسياليست بايد اختلافات خودش را بشناسد تا خودش را بشناسد. هر کسى بايد اختلافات خودش را با محيط پيرامونيش را بشناسد تا خودش را بشناسد، تا بفهمد حرف اثباتيش چه است. وگرنه نميفهمد روى چه چيزى بايد مکث کند. مثال محفل فلسفى را زدم. بنظر من ما بايد فوراً اختلافاتمان را با آنها روشن کنيم وقتى چنين اتفاقى ميفتد، بايد تبليغمان تأثير بدهد، بگوييم ما اين بحثها را قبول نداريم و ما اين و آن را ميگوييم. من حالا ميروم سر آن چهره کارگر سوسياليست که بنظر من ربط جدى دارد به بحث.
يک ضعف ديگر تبليغات ما اين است که زبان ما زبان قابل فهمى نيست. به نظر ميرسد که با همين استدلالهايى که ميکنيم قانع نشدهايم. ما قانع بوديم و حالا با استدلالهايى داريم ديگرانى را قانع ميکنيم. يعنى آن چيزى که در دفاع از حرفهايمان ميگوييم همان چيزى نيست که ما را به آن حرفها متقاعد کرده. نميگويم هميشه، خيلى موارد اينطور است که ما داريم استدلال جور ميکنيم براى بحثهايمان، بجاى اينکه همان مسألهاى که ما را مجاب ميکند بگوييم. اگر قبول کنيم که اينطور نبايد باشيم آنوقت من سؤالم اين است که کدام ما با زبانى به اين پيچيدگى به حقايق مجاب ميشويم؟ بالأخره ما سادهتر مجاب ميشويم ديگر. کدام ما ميتوانيم بطور واقعى يک انسان واقعى را با اين زبان مجاب کنيم، در اتوبوس در کارخانه؟ من اين را يک ايراد ميبينم. اگر يک نفر آدم واقعى با يک سطح فکر واقعى بيايد از شما بپرسد آقا جان بنظر من در اين جنگ بايد شرکت کرد بنفع جمهورى اسلامى، اگر جوابى که شما به او ميدهيد را بنويسند آنهايى نيست که ما در راديو ميگوييم. منظورم اين است. زبانى که هر کدام از مبلّغهاى ما در خانه، کنار سفره، سر کوچه، با همکار خودش بکار ميبرد زبانى نيست که شما در راديو بکار ميبريم. بنظر من BBC و اينها خيلى به زبان واقعى مردم نزديکتر هستند وقتى در راديوى خودشان حرف ميزنند. نميگويم محاورهاى باشد. منظورم اين نيست، مقولات، نحوه بيانش. ممکن است هيچوقت در راديو يکى نگويد آخر ما کى ديديم کارد دسته خودش را ببرد. ولى ما اين را بلديم ولى يک جور ديگر ميگوييم. ما ميگوييم "هيچوقت طبقات ستمگر به منافع خود پشت نميکند"! من نميدانم حُسن اين چيست. يا مثلاً ائتلافهاى خود را چنين و چنان نميکنند. من نميگويم حتماً بايد فقط آنطورى حرف زد. من ميگويم با همان زبانى که انسانها را متوجه حقايق ميکنيم در زندگى روزمره حرف بزنيم، نه با محاورهاى که "ميماند" را بگوييم " ميمونه" و فکر کنيم که اين در نتيجه تأثير بنيادى ميگذارد روى چيزى. ولى به آن زبانى که آدمها را متقاعد ميکند، به آن زبانى که او را متوجه حقايق ميکند. اين زبانى نيست که خود ما با اطرافيان ما در زندگى گذشتهمان حرف زدهايم و الآن حتى با خودمان حرف ميزنيم. اين زبان ما يک جور ديگر است.
يک نکات ديگر هم دارم. بنظر من شکل تبليغات ما خيلى مرده است هنوز. يک مونولوگ ارشادى را پيش ميبريم. همانطور که گفتم يک بلندگويى است، از فعل و انفعالات پشت بلندگو هيچکسى اطلاعى ندارد، ولى ميبيند که اين بلندگو هر روز دارد ارشاد ميکند، هر روز دارد حقايق را در ميان ميگذارد. و پاسخ ميدهد بدون اينکه سؤالى طرح کند. خيلى جاها اينطورى است بدون اينکه نشان دهد سؤال دارد. اين را فکر ميکنم بايد تغيير داد. يعنى يک مقدار زيادى در فرم بايد تبليغات راديويى ما را بهبود داد. روشهاى زيادى هست. چرا مثلاً يک برنامه نداريم "نامههاى يک رفيق" مثلاً؟ اين را خودت بنويس ولى انگار که دارى نامه مينويسى. بگوييد آقا جان من امروز رفتم وارد بحثى شدم، اين را به من گفتند، اينجا گير کردم و بعد يادم افتاد که اين را بايد گفت و بعد بحث خودتان را بکنيد. چرا يک برنامه نداريم مثلاً، ميخواهيم مثالى بزنم، يک "برنامه گفتنيها" بود بعد از ناهار (يک موقع مستجابالدعوه آن را اجرا ميکرد يا تابش تا آنجا که يادم است) هر روزى يک نکته را اين ميگفت و ميکرد توى کله مردم بعنوان عقايد مردم. مثلاً ميگفت امروز رفتم بيرون ديدم يک عده جوانها موهايشان را بلند کردهاند و مثلاً شلوار تنگ پوشيدهاند. آقا حرمت و فرهنگ ملى ما اين نيست و يک منبر ميرفت که به آنها گفتم فلان و جواب من را اينطورى دادند و... وقتى بعد از يک ربع تمام ميشد بنظر من سَم خودش را کرده بود توى کله هزاران نفر. براى اينکه اگر جوان اين شکلى ديديد برويد اين را به او بگوييد، اگر اين را گفت اين جواب را بدهيد، اصلاً اينطورى فکر کنيد راجع به اين آدمها. حالا اين به جاى خود. تفکر مذهبى خودش را اشاعه ميداد ديگر.
من ميگويم ما برنامهاى در آن سطح نداريم که به زبان مردم بگويد مسأله ما چه است. شما ميتوانيد بالأخره به کسى برخورد کرده باشيد که ميگويد بنظر من کارگرها نميتوانند حکومت کنند، شما خودتان را داريد خسته ميکنيد. خُب جوابش را در اتوبوس بدهيد از توى راديو. اسمش را بگذار نامهاى به راديو. ما چرا ميزگرد نداريم؟ چرا بحثهاى ما ميزگردى نيست مثلاً؟ چرا آدمهاى واقعى با نظرات واقعى منعکس نيستند در راديوى ما؟ راديوى ما گفتم پشتش معلوم نيست چه ميگذرد، فقط اين که با حقيقت از توى بلندگويش ميآيند بيرون. چرا پروسه کشف حقيقت معلوم نيست؟ چرا براى مثال يکى از جلسات مناظره در فلان مدرسه حزبى جزو برنامه راديوى ما نيست (مثلاً ميگويم). آدمها با اختلاف نظر چرا نيستند توى راديو که بعد حقيقتى معلوم شود در نتيجه اين بحث. روشهايى که رسانههاى ديگر به کار ميبرند براى بيانشان. ما بيشتر يک مونولوگ و گفتار ارشادى با مردم پيش ميبريم.
ولى اينکه چه بايد کرد؟ راستش اين چيزهايى که ميگويم ايرادهايى است که من به راديو و تبليغات خودمان ميتوانم بگويم. به خيلى بحثها وارد نشدم مثل "هدف تبليغات چه است" يا "مخاطب تبليغات کى هست"، آنطورى که رفقا وارد شدند من وارد نشدم. من گفتم به راديوى خودمان فکر ميکنم کلاً اين چيزها را ميبينم. منتها اين ضعف راديوى ما نيست، ضعف ارگان راديوى ما نيست. يعنى راه حلش را در ارگان راديو فکر نميکنم بشود جستجو کرد بتنهايى. اولاً بنظر من راديو را بايد يک ابزار ديد که ارگانهاى حزبى از آن استفاده ميکنند. اين فکر ميکنم مهمترين راه است براى بهبود تبليغات راديويى ما. بالأخره شما ميگوييد طيف سوسياليست را چه بکنيم و چه نکنيم؟ خُب من ميگويم اين کار يک سازمان است ناسلامتى در يک حزب، به اسم"کميته شهرها"، "کميته تشکيلات شهر" که اين مدام کارش بايد اين باشد که اين خط سوسياليست راديکال را سر خط نگهدارد، از نظر فکرى تغذيهاش کند، از نظر شعارها تغذيهاش کند، از نظر آموزشى، برنامۀ آن اگر پخش شود من ديگر آن کمبود را نميبينم در راديو. اگر واقعاً برنامهاى پخش شود توسط آن سازمانى که حزبش دارد اين امر را پيش ميبرد به دست گرفته شده باشد آنوقت ديگر لازم نيست فعالين يک سازمان ديگر را هم روى سبک کار و خط مشى آنها مجاب کنم و از آنها کار بکشم. خُب کارش را بکند ديگر. اگر آن سازمان مبلّغ خودش را ندارد که بتواند يک بخشى از راديو را به عهده بگيرد شايد درستتر اين باشد که مبلّغش را داشته باشد، برنامهاش را ديگر بدهد به فرستنده راديويى يا بدهد به مسئول راديو که برنامهها را ميچيند.
يا مثلاً رهبرى. ما ميگوييم "بايد تودهها را مخاطب قرار داد"، رهبرى حزب بايد تودهها را مخاطب قرار دهد ديگر. هميشه بايد اين کار را بکند. اگر رهبرى حزب هيچ حرفى براى گفتن نداشته باشد، راديو هم خيلى نميتواند تودهها را مخاطب قرار بدهد. بالأخره يکى از نقشهايى که شما ميتوانيد ايفا بکنيد رهبرى تودهاى بوجود ميآوريد براى مردم ديگر. رهبر سراسرى بوجود ميآوريد و اگر يک رهبريى بوجود آوردهايد که نميرود در راديو حرف بزند ديگر راديو چکار کند؟ نميتوان بدون چهره تودهها را مخاطب قرار داد. بنظر من اين غير ممکن است در مبارزه کارگرى. بايد با يک چهره سياسى و کارگرى کارگران را مخاطب قرار بدهد، حتى اگر کميته فلان باشد. بالأخره معلوم باشد کميته مرکزى حزب معنى کارگرى دارد و حرفش در رو دارد به اسم کميته مرکزى حرف بزند. همينطورى به اسم راديو نميشود حرف زد. راديو بخودى خود هيچ سازمانى را جلوى روى کارگرها نشان نميدهد، هيچ رهبرى را نشان نميدهد. ميگويند راديوشان است.
يا مثلاً فرض کنيد "آموزش اصول کمونيسم". خُب بخش آموزشى سازمان ما کجا است؟ بالأخره بحثهاى تعليمات حزبى کجا است؟ يک مقدارى از فعاليتش را سرش را کج کنيد به سَمت راديو ديگر. اگر تعليمات وجود دارد، تعليمات راديويى آن هم بايد وجود داشته باشد. اگر وجود ندارد حتماً يک فکرى بايد به حال تعليمات بکنيم ديگر. ميخواهم بگويم سر نخ خيلى از اين مسائل توى راديو نيست بنظر من. يعنى نميشود يک ارگانى جامعالشرايط راديو درست کرد که همه اين خلأها را براى خودش، در حيطه کار خودش پُر بکند. بنظر من اين غير ممکن است.
نکته ديگر فکر ميکنم بايد رابطه سياسى رهبرى را با ارگان راديو و بطور کلى مبلّغينمان خيلى بيشتر از اين تقويت کنيم. بنظر من اين رابطه الآن وجود ندارد. راديو يک تيول است که رهبرى ميدهد به يکى از خوانين حزبى و ميگويد برو اين را اداره کن. اگر راديو خارج بزند ميآيند همان تيولدار را ميگيرند و دوباره به او ميگويند چرا اينطورى است و غيره و حاليش ميکنند و ميرود. وگرنه عرصهاى نيست که در آن يک عده کمونيست صاحب قلم و صاحب سخن حزبى که وقتى حرفى را فهميدند نشستهاند که ميتوانند به يک روش جذاب و شيوايى به ملت حالى بکنند. بنابراين مسأله اين است که اين رهبرى برود با آنها به يک وحدت نظرى برسد راجع به کارش که چه بايد گفت و غيره. من فکر ميکنم که اين رابطه را بايد تقويت کرد و همين الآن فکر ميکنم اگر منظور من و ناصر اين است که کمونيسم کارگرى بايد بيشتر در راديو خطش پيش برود و غيره، خُب کمونيسم کارگرى اول بيايد راديو را بگذارد سر خط کمونيسم کارگرى تا بعد بيشتر پيش برود ديگر. يعنى نميشود استنتاجهاى فنى از بحث کمونيسم کارگرى کرد راجع به اينکه مخاطب کى هست و غيره، فقط اين را حالى راديو کرد. خود کمونيسم کارگرى چه است آن بحث را بکنيم اگر همنظر شديم شايد مبلّغهاى خوبى شويم برايش. بعد ديگر لازم نباشد که يقه همديگر را بگيريم کى مخاطب است و کى نيست و اولويت چه است و کى را ميخواهيم به چه شکلى سازمان بدهيم. من راستش اين را از آن طرف بيشتر، بالا را، رهبرى را بيشتر در اين رابطه صاحب وظيفه ميدانم.
وقتى از تقويت راديو حرف ميزنيم معمولاً صحبت از دادن آدم به راديو مطرح ميشود. يک جايى که بالأخره حزب کفگيرش به ته ديگ ميخورد و آدم ديگرى هم ندارد بدهد به راديو. چه جورى ميشود راديو را تقويت کرد در شرايطى که آدم ديگرى نداريد به آن اضافه کنيد؟ بنظرم سطح همنظرى و همدلى سياسى رهبرى را با مبلّغين ببريد بالا، جورى که راندمان کارشان برود بالا. جورى که کارهاى همه مؤثر باشد، آنطورى باشد که رهبرى مورد نظرش است. يکى ديگر دخيل کردن ارگانهايى مثل کميته شهر، ستاد سياسى، مرکز آموزشى و غيره در کار راديو و استفاده از راديو. من فکر ميکنم بهترين حالتش يک موقع اين است که اولاً از صبح تا شب برنامه داشته باشيم، يعنى هر وقت يکى بخواهد به راديو ما گوش بدهد بتواند و ارگانهاى مختلف حزبى وقتهايى را در اين گرفته باشند و توليد کنندههاى ساعتهاى معيّنى از اين راديو باشند. بالأخره يک جايى هم يکى ميخواهد از ورزش حرف بزند ديگر. يکى ميخواهد بگويد آقا من ميخواهم راجع به مسائل ورزشى حرف بزنم. راديوى ما بايد بتواند يک آلترناتيو باشد - يک موقعى - الآن نميتواند اين باشد. ولى يک چيزهاى ديگر هم ميتوانيم باشيم. براى مثال چرا جنبههاى هنرى راديو برنامه مستقل خودش را ندارد؟ چرا هنر يک برنامه مستقل نيست؟ خُب داشته باشد. يک ربع هم از هشت تا نُه آن پخش کند. چرا جنبههاى علمى ندارد؟ بالأخره ما از علوم هم ميتوانيم حرف بزنيم و در مورد کمونيستها حرف بزنيم و از تأثيرات اين علوم بر زندگى مردم حرف بزنيم و امکاناتى را که براى سوسياليسم به وجود ميآورد. اگر من در يک ارگانى هستم که الآن مسألهام اين شده خُب چرا اين انعکاس پيدا نکند در راديو؟
واضح است که مرکز ثقل راديو بايد اين باشد که بحثهاى سياسى و تاکتيکى و انقلابى شما را جلو ببرد. من نميگويم راديو را از اين جور مسائل پُر کنيم. ولى بالأخره براى همين مسائل تاکتيکى و انقلابى هم چندين ارگان داريم. در ستاد سياسى است که همين الآن داغترين بحث هست راجع به شوروى، يا راجع به مسائل جنبش کارگرى. خُب او بيايد بحثهايش را بياورد و بگذارد توى راديو ديگر. اتحاديه و شوراها چه ميکنند و جنبش مجمع عمومى چه هست و غيره، خُب او يک ساعتهايى را بگيرد که مباحثات خودش را ببرد بگذارد جلوى طبقه کارگر ديگر. يک ساعتش را ستاد سياسى به عهده بگيرد. بالأخره ميتواند مقاله فلان رفيق باشد، سخنرانى فلان رفيق باشد، جمعبندى خود ستاد باشد، بيانيه ستاد باشد. بالأخره اگر ستاد سياسى ما فعاليت ميکند حتماً روزى يک ساعت هم حرف از آن در ميآيد، اگر سر جمع بگيريد. روزى يک ساعت برنامه راديويى است. کميته شهر هم همينطور. خيلى چيزهاى ديگرى هست که هنوز ميشود به آن فکر کرد چه ارگانهايى واقعاً ميتوانند در راديو نقش بازى کنند. رهبران بعنوان افراد هم همينطور. اگر يک جايى يکى بگويد که يک ربع ميشود به شما وقت بدهم که با صد هزار نفر صحبت کنيد، بالأخره فرصتى است که آيا بايد به آن چنگ انداخت يا نبايد چنگ انداخت؟ بنظر من يک کارى بکنيم که مثلاً فرض کنيد هر کس در حيطهاى که خودش دوست دارد يک سلسله برنامههايى را تقبل کند که از زاويه خودش مهم ميداند و تشريح ميکند. چرا براى مثال جمعبندى تاريخ مبارزات ما مثلاً در کردستان بصورت گفتارهاى يک رفيقى که رهبر اين مبارزات بوده در طول ٥۲ برنامهاى در سال پخش نميشود؟ ميتواند پخش شود. واقعاً بياييد پاى صحبتش بنشينيد راجع به جنبش درکردستان حرف بزنيد ديگر. اين هم يک نوع برنامه است. خُب توليدش با راديو نيست فقط سکوى خطابه را ميبرد ميگذارد دم دست يک رفيق. يا کسى که در تجربه شوراها بوده و غيره، ميتواند خاطراتش را از آن دوره بگويد يا جمعبندى خودش را از آن وضعيت بگويد يا مبارزه تئوريک ما در سطح ايران به چه منجر شده؟ موضوع برنامهاى ميتواند باشد که يک نفر نظر خودش را ميگويد. لازم نيست که حتماً هر چيزى ما ببريم توى راديو يک عدهاى را بسيج کنيم بيايند يک کارى بکنند.
ميخواهم بگويم راديو بعنوان يک سازمان، حزب در مقياس کوچک نيست که حالا چون بقيه کارهاى سازماندهى را هم داريم فقط بايد راجع به آنها حرف بزنيم. بنظر من راديو بعنوان ارگان يک بخشى از يک نوع از تبليغات را بايد به عهده خودش بداند شخصاً، مثل اخبار، مثل برنامههاى خبرى، تفسيرهاى روزمره، يک سلسله فعاليتهاى تبليغى پايه. ولى ديگر بقيه ساعتها را حزبى که دارد ميرود جلو برنامههايش را به دست بگيرد و پُر کند. براى همين ميگويم کميّت ما خيلى بيشر از اين ميتواند باشد. روزى چهار- پنج ساعت ما ميتوانيم برنامه پخش کنيم از راديو. چرا اين کار را نکنيم اگر بتوانيم؟ [...] کارى که فکر ميکنم کمک ميکند به ما اين است که راديو را بهتر است به تشکيلات وصل کنيم. من نميدانم حجم اخبار و گزارشاتى که اين راديو ميگيرد يا ميتواند بخواهد بگيرد چه جورى است. چطور راديو ميتواند بيشتر تشويق کند که رابطه نزديکترى با تودههاى مردم داشته باشد، يا با تماسهاى حضورى که با فعالين محلى داشته باشيم؟ خُب ما فعال محلىمان را ميآوريم و با او ملاقات ميکنيم. راديو هم ميتواند يکى از پايههاى اساسى اين بحث باشد. مبلّغ ما بايد يکى از صاحب حقها باشد در اين قضيه. فکر ميکنم تقويت اين خيلى کمک ميکند به بهتر شدن راديوى ما. بالأخره ميخواهيم تبليغ ابژکتيوترى از زندگى مردم بدهيم. اين کمک ميکند و مبلّغ را تر و تازه نگهميدارد در حزب.
يک مسأله ديگر کار روى خود مبلّغين است. هر مبلّغى ممکن است نقص خودش را داشته باشد. اگر سازمانى را داريم ميدهيم به يک عده مبلّغ، ممکن است يک مبلّغى زبانش خوب نباشد، يک مبلّغى ديدش خوب نباشد. روى هر رفيقى يا هر جمعى از رفقا بنظرم بايد نشست کار کرد. يکى ممکن است اگر هنوز واقعاً تصورش از مارکسيسم تصورى است که از تاريخ مختصر و اقتصاد نيکيتين گرفته خُب برويم با او ايدئولوژى آلمانى بخوانيم و بالأخره بحث کنيم و سعى کنيم نگرشش را رشد بدهيم. يک رفيقى که نمونه تبليغى کار خوب بلد نيست بکند برويم نمونههاى تبليغى خوبى را بياوريم و بگوييم ببين هنر اين تبليغ اين است، اينجا اينطورى ميگويد، اينجا اينطورى ميگويد، از اينجا شروع ميکنيم و به اينجا ختم ميکنيم. بالأخره مبلّغ را بعنوان مبلّغ سطح کارش را بالا ببريم. اين هم يکى ديگر. به هر حال از اين نکات زياد ميشود گفت. من اينها را گفتم براى اينکه معلوم بشود خودم هم بعنوان يک فرد چه جور راديويى را مطلوب ميدانم. بنظر من يکى راديويى که خيلى بيشتر از اين آژيتاسيون بکند و نشان بدهد که يک انسان زنده دارد از آن طرف حرف ميزند و اينقدر ترويجى نباشد و آژيتاتور راجع به حقايق مبارزه طبقاتى آژيتاسيون بکند و به خشم بياورد، سر عقل بياورد و غيره. يکى اينکه هدفمند باشد (صحبتهايى که قبلاً کردم)، يعنى اينکه بفهميم اين راديو دارد چه سياستى را دنبال ميکند. اگر بيست تا برنامهاش را پشت سر هم بشنويم بفهميم اينها اين دوره گذاشتهاند روى مثلاً فرض کنيد بوجود آمدن فلان نوع تشکلهاى تودهاى، فلان نوع آرايشهاى محفلى بين کارگرهاى پيشرو و غيره. اين را بشود فهميد از مجموعه فعاليتهايش، که اينها اين سياست را دارند دنبال ميکنند. همينطور از نظر زبانش يک راديويى باشد که زبانش از زبان روشنفکرى خيلى به دورتر از اين باشد. اينها را تعيين کننده ميدانم.
اگر اين خاصيتها باشد بنظر من آنوقت رهبرى ميتواند بگويد که بابا جان روى اين موضوعات بيشتر تبليغ کنيم، بيشتر روى اين جنبه مکث کنيد، اين سياست محورى شد براى ما توى اين پانزده روز، همه کارتان را بگذاريد روى اين، و تبليغات خودش را تطبيق بدهد. مسألهاى که ما الآن داريم بيشتر اين است بنظر من که اگر حتى مسأله تبليغى را هم معلوم کنيد الزاماً تبليغات خوبى راجع به آن مسأله به دست نميآوريد. من گيرم اينجا است. خيلى موضوعاتى که رفقا تبليغ ميکنند موضوعاتى است که بايد روى آن تبليغ کنند ديگر. تقريباً به هيچ موضوع نامربوطى که در راديو نميپردازيم، همه موضوعات مربوط است و به اين هدفهاى محورى ما هم خدمت ميکند. مسأله اين است که ما با اين حال از تبليغمان ناراضى هستيم ديگر. من ميگويم گير يک مقدار آنجا است که خود اين تبليغات چه باشد. اينها را گفتم که رفقا بيايند توى بحث. بعداً اگر جمعبنديى بنظرم رسيد ارائه ميکنم. منتها يک چيزى راجع به کارگر سوسياليست و راديکال داشتم در آن بحثها که شايد اين به بحث تبليغات مربوط نميشود، به خود ديد ما نسبت به سياست سازماندهى مربوط است. دو سه تا نکته کوتاه ميگويم که اگر رفقا بخواهند روى آن بحث کنيم.
ببينيد، در آن بحثها من اينطور استنباط کردم که کارگر سوسياليست راديکال يک لغت است يک اسم است که همينطورى مدام گفته ميشود، اين يک طيف بنظر ميآيد در ذهن رفقا. کارگر کمونيست يک چيز کوچکترى از توى اين طيف بنظر ميآيد. آنوقت کارگر حزبى يک چيز کوچکترى از توى آن کارگر کمونيست بنظر ميآيد. و يک بحثى که سياسى بود – لااقل تا آنجا که عرضهاش توسط من مربوط ميشود – تبديل ميشود به يک لايهبندى جمعيت شناسانه يا لايهبندى طبقه کارگر از نقطه نظر درجه سياسى بودن و غيره. من بحثم اين نيست. من ميگويم ديگر بحث کارگر کمونيست در تمايز با کارگر سوسيالست راديکال را من نميفهمم. اگر منظورتان اعضاء حزب در کارگرها باشد که به اين معنى کمونيست به معنى اخص کلمه که کارگر عضو حزب کمونيست مّد نظر است. وگرنه بحث من اين است: يک گرايش کمونيستى در کارگرها وجود دارد که از يک کمونيسم مستقل و يک نقد مستقل به جامعه سرمايهدارى حکايت ميکند، رهبرهاى عملى هم هستند، بنظر من اقليت هم نيستند. اتفاقاً تا آنجايى که جنبش کارگرى را در تحرکش بخواهيد حساب بکنيم اکثريت را تشکيل ميدهند در به حرکت در آوردن جنبش کارگرى. کم هم نيستند ٣٠٠- ٤٠٠ تا خيلى کم است از اينها خيلى بيشتر است. ٣٠٠- ٤٠٠ تا ممکن است توى صف خودمان باشند الآن. به هر حال فکر ميکنم اينطورى باشد. ممکن است همين الآن وصل باشند در شبکهها و با بچهها در تماس باشند. خيلى وسيعتر از اينها هستند. آخر فقط ٧٠٠٠ واحد صنعتى کارگاه بالاتر از پنجاه نفر فقط در يک استان ايران هست. توى هر کدام از اينها يکى از اينها نيست؟ خُب حتماً هست. صحبت از چندين هزار رفيق کمونيست است که همين الآن خودش را کمونيست ميداند و همين الآن خودش را چپ ميداند، همين الآن فکر ميکند سوسياليسم راهش است و کارگرها بايد حکومت کنند. اينها را من در يک قسمتى در بحث گفتم. گفتم سيماى سياسى اين طيف چه است. و يک مؤلفههايى را شمردم. من فکر ميکنم اگر قرار است ما بعنوان يا لااقل بمثابه کارگر سوسياليست تبليغ کنيم خُب همين چهره را به خودمان بگيريم و از موضع اين چهره تبليغ کنيم و حرفهاى بخشى که اين چهره را دارد بزنيم. بعنوان اين چهره دلخور بشويم. بعنوان اين چهره حساس بشويم روى اختلافات، که از خود همان طيف داريم ميگوييم.
چهار تا مؤلفه اصلى بود اينجا اگر اشتباه نکنم. يکى اينکه گفتيم آيا اين طيف وجود دارد؟ بعد يک خصوصياتى برايش شمرديم. گفتيم کارگرانى که با هر شناختى خودشان را کمونيست ميدانند. ميگويند من کمونيستم، اينطور نيست که بگويد من ميهن پرستم. از او بپرسيد عقيدهات چه است ميگويد کمونيستم، و همين. به همين دليل هم ميگويد سرمايهدارى را بايد از بين برد و کارگرها بايد حکومت کنند. کارگرى که يک بخش چهرهاش اين است. يکى اينکه تصوير بى تخفيفى از سوسياليسم دارد. ناراضيتر از اينحرفها است که سوسياليسم نوع شوروى يا سرمايهدارى دولتى در شوروى را بشود بجاى سوسياليسم به او قالب کرد يا اوضاع چين را بشود به او قالب کرد. و گفت سوسياليسم اينطورى است و او هم راضى باشد و بگويد آره من هم همين را ميخواهم. همينطور سياستهايى که از اينجور جوامع ناشى ميشود را به اين راحتى بپذيرد. اينهم يک بُعدش است. بَعدش اينکه حساس و دخالتگر است يعنى هر امر طبقه کارگر را به خودش مربوط ميداند و اعتراضش را بلند ميکند و به هر گوشهاى نارضايتى خودش را ابراز ميکند. با هر حرکت کارگرى به حرکت درميآيد و سعى ميکند دخالت بکند و بَعدش هم اينکه کارگرها را مدام متحد ميکند، در اَشکال متنوعى متحد ميکند. دوست ندارد بين کارگر اختلاف باشد. اين چهره را به خودمان بگيريم و تبليغ کنيم.
من ميگويم خُب قبول دارم اين بحث را. ما بعنوان راديوى کارگران سوسياليست راديکال، راديوى حزب کمونيست ايران چيزى جز راديوى گرايش کمونيستى کارگرى نيستيم. با اين تفاوت که ما تئورى بيشترى را داريم از اين طيف بطور بالفعل، وقتى که آنها تبليغ ميکنند و تشکيلات منضبطى داريم برايش. طيف ما هستند ديگر، خودمان هستيم. آن هم بخشى از صف ما است که در آرايش حزبى نقش ندارد هنوز، يا اينکه بخشاً دارد و بخشاً ندارد. بعنوان همين صف در جامعه تبليغ کنيم اين آنوقت ميشود چهره ما. من ميگويم به اين عنوان ابهامى پيش نميآيد. چرا بايد از ٣٠٠- ٤٠٠ نفر حرف بزنيم؟ چرا بايد مخاطب خودمان را تعيين کنيم؟ بالأخره مخاطب ما هر کى هست مهم اين است که آن کسى که خطاب را ميدهد کيست؟ اگر آن کس اين است ممکن است با عقب ماندهترين اقشار روستايى حرف برنيم ديگر. آخر بالأخره راه بيفتند جاويد شاه و زنده باد خمينى بگويند بايد با آنها حرف بزنيم ديگر. نميتوانيم ناديده بگيريم مخاطبمان را. که با آنها هم يک نوعى حرف بزنيم که خودمان تربيت بشويم. يا بالأخره بايد يکى را بترسانيم و يکى را متقاعد کنيم که اين کار را بکند يا نکند و طبقهمان را ببريم جلو.
بنابراين بحث مخاطب بنظر من کليدى نيست اينجا. بحثِ خود طرف کى هست. من ميگويم اين چهره را به خودمان بدهيم، از تفرقه ناراحت بشويم، آن چيزى که به اسم سوسياليسم آنجا هست به خورد آن نرود، خودمان را کمونيسم بدانيم و در مقابل هر "ايسم" ديگرى که کسى بخواهد بياورد توى طبقه کارگر و يا هر تبيين ديگرى که از مشقاتش بدهد بدون اينکه علتش را سرمايهدارى بداند آن را نقد کنيم. متحدش کنيم و هر جا کارگر در يک رابطهاى مشقتى ميکشد يا به حرکتى درميآيد روى مسألهاش حساس باشيم و موضعمان را بعنوان اين آدم بگوييم ديگر. يک چنين کسانى باشيم و يک چنين قصدى را بگذاريم، بعد حالا بياييم بعنوان يک حزب سياسى توافق کنيم بگوييم آقا جان موضوعات و مضامين مهم در اين دوره چى هست؟ مسأله شورا و سنديکا است يا مسأله قانون کار است؟ اين ايرادى ندارد، اين هيچ ابهامى پيش نميآورد. يا اشتباه يا بدرست تصميم ميگيريم و بالأخره يک سِرى رئوسى از تبليغات در ميآوريم که ميگوييم مکث بيشترى روى اينها بکنيم. بعنوان کمپينها يا وقتى که اختصاص ميدهيم به تبليغات، اين نبايد محور قرار بگيرد. اين ديگر بحث تاکتيک است. بحث ارزيابى وضعيت مشخص است. بحث اقدامهايى است که بايد بکنيم.
ولى اگر بنا است بالأخره ما چهره اين طيف را به آن بدهيم شرطش اين است که در آن موقعيت قرار داشته باشيم و آن چهره را به خودمان بگيريم. اگر بنا است اين طيف به اين معنى بيشتر بشناسد و فکر کند آهان، مجموعه خصوصياتى که واقعاً درست ميداند و آن حالتى که خودش را در آن ميداند به بهترين وجهى است که توسط اين حزب دارد نمايندگى ميشود، ميپذيرد که پس اين حزب سياسى من است ديگر. اگر قبول کنيم اين طيف اين خصوصيات را دارد آنوقت اگر شما اين خصوصيات را به بهترين وجه نمايندگى کنيد، بيشتر و بيشتر ميفهمد که اين حزب او است. نه آنقدر محو مبارزه ضد رويزيونيستى به سياق چپ پوپوليست شده که اصلاً نفهمد کارگر بايد متحد بشود و هر کسى مثلاً يک کلمه راجع به اصلاحات گفت يا چيزى گفت از صفوف خودش طرد کند و يا گفت "سنديکا" به او فحش بدهد، نه اينطورى است، بلکه ميخواهد کارگرها را متحد کند و اين را بالاتر از هر منفعتى ميبيند؛ نه آنقدر ميخواهد متحد کند کارگرها را به هر قيمت که نفهمد بخشى از اين کسانى که در اين صف وارد اتحاد ميشوند عوامل بورژوازى هستند در صفوف طبقه کارگر. بنابراين شوراهاى اسلامى را و اتحاديه و همه چيز را با يک چوب رانده، مثل راه کارگر. کارگر هست که اينجورى فکر ميکند. ما با آن طيف کارگريم و خودمان را نماينده آن طيف ميدانيم در اين مقطع. ولى بحث ما در اين مقاله اين است که با ايجاد اين رابطه بين اين طيف واقعى که رهبر عملى و واقعى اعتراض کارگرى هست اتفاقاً و نفوذش هم زياد است، با ايجاد رابطه واقعى با اين طيف ما ميتوانيم طبقه کارگر را بطور کلى زير نفوذ و توسط کمونيسم سازماندهى کنيم و متحد کنيم. همينطورى نميتوانيم. بعنوان يک حزب متشکل برويم همانقدر تأثير ميگذاريم که فىالواقع همين طيف در صفوفمان هست.
بحث اينجا خيلى ساده اين است. ميگويد کمونيست مابهازاء اجتماعى دارد در جامعه ما. کمونيست مستقل راديکال فکرى که ما نمايندگى ميکرديم همينطورى در سطح عملى يک مابهازاء اجتماعى دارد که اين مابهازاء دارد کارش را ميکند، به من و شما هم شايد کارى نداشت. اگر ولش کنيد شايد فقط تيره و تارتر ببيند اوضاع را. اگر حزب کمونيست را هم از صحنه خط بزنيم اين باز بايد کار خودش را بکند. خُب ما حزب سياسى اين طيف هستيم، اصلاً يک عده زيادى از اين طيف در اين حزب هستند. ثانياً به عقل خودمان رسيده که ما حزب سياسى اين گرايشيم. خُب کارگرهاى مسلمان هم مابهازاء اجتماعى سازمان مجاهدين را ممکن است تشکيل بدهند. کارگرهاى ميهن پرست هم ممکن است مابهازاء اجتماعى ديگرى را تشکيل بدهند در اين مقطع. بالأخره کارگر مستقل از اينکه منافعش چه ايجاب ميکند در هر مقطعى به يک گرايش اجتماعى پيوسته. رژيمى اند بعضى از کارگرها؟ تعدادى از کارگرها رژيمى اند ديگر پايگاه اجتماعى آن را در کارگرها ميسازند. پايگاه اجتماعى کمونيسم را توى کارگر امروزى کارگرى ميسازد که به خودش ميگويد کمونيست ديگر. بحث به همين سادگى است. و در ضمن کمونيسم روسها را قبول ندارد، چينى را قبول ندارد و کمونيسم سکتاريستى چپ پوپوليست را قبول ندارد. اين پايه اجتماعى ما بطور اخص است. خُب بايد اين پايه احتماعى را سازمان بدهيم ديگر. در محافل سازمان دهيم، انسجام آنها را زياد کنيم، آگاهيشان را از اينکه يک طيف ويژه اند زياد کنيم از طريق بحث کردن اختلاف يک چنين چهره اجتماعى با بقيه چهرهها. اينکه ما اينطورى فکر نميکنيم در قبال فلان مسأله. او هم فکر کند راست ميگوييد، اينطورى نبايد فکر کرد راجع به فلان مسأله. اين کارها را بکنيم.
بحث اينجا اين است. بحث سر يک تصوير اتميستى از اينها نيست. بحث سر يک گرايش است. يک طيف در حال حرکت و صاحب نيرو در جامعه است که همين الآنش به ما سمپاتى نشان ميدهد يا خودش را به ما مربوط حس ميکند و ما بايد حزب سياسيش بشويم. جورى که وقتى به اعضاء حزب نگاه ميکنيد رهبرهاى عملى جنبش کارگرى را در مواضع کليدى در اين حزب مدام ببينيد، از کميتههاى تشکيلاتى تا سطح تصميمگيريهاى مختلف. بعد بايد کارگر کمونيست رهبر جنبش اعتراضى که امروز اين طيف را تشکيل ميدهند عضو حزب باشند، با حزب باشند، در رابطه با پيوند نزديک با حزب باشند. بحث خيلى ساده اين است و فکر ميکنم اگر بخواهيم اين را به تبليغ ربطش بدهيم معنيش اين ميشود که يک جورى تبليغ کنيم که اينطورى بشود ديگر! نميدانم ممکن است شما راجع به چيزهاى مختلفى حرف بزنيد براى اينکه اينطورى بشود. يعنى ممکن است يک جايى يک بحثى مثل محافل فلسفى و تفکر فلسفى افتاده باشد به جان اين طيف و دارد فاسدش ميکند بايد برويد آن را بزنيد و اگر ميخواهيد آن را بزنيد بايد جواب اين جزوهاش را بدهيد ديگر. بالأخره بايد تشخيص بدهيد که در هر مقطع اين طيف چه جورى ميتواند تقويت بشود، چه جورى ميتواند متشکل بشود. ممکن است به سازماندهى محافل کم بها ميدهند توى اين طيف. يک کارى کنيم بيشتر بها بدهند. فکر نميکنم البته اينطور باشد. ممکن است توجه آنها از سياست خيلى به حاشيهاى معطوف شده پس توجه آنها را به سياست معطوف کنيم اگر اين طيف اينطورى قوى ميشود. اين ديگر ارزيابى مشخص ما نشان ميدهد که کارگر کمونيست امروزى چه جورى دستش قوى ميشود و چه جورى متحدتر ميشود. تئورى نميشود از اين درآورد راجع به تبليغات. تفسير ميشود کرد وظايف دورهاى ما را نسبت به اين طيف.
به هر حال اينها رئوس نکاتى بود که من در رابطه با صحبت رفقا بنظرم ميرسيد. روى سياست سازماندهى ميشود بحث کرد. روى تبليغات و اهدافش و غيره ميشود بحث کرد. روى اشکالات تبليغى ما ميشود بحث کرد. روى چه بايد کرد که تبليغات ما بهتر شود هم ميشود بحث کرد. اينها خطوطى است که ميشود بحث کرد. من راجع به هر کدام اينها يک اشارهاى کردم که رفقا در مجموع بدانند منظورم چه است. اگر بخواهيد برويم روى هر کدام اينها اثباتىتر و مفصلتر بحث کنيم ميتوانيم.
قسمت سوم ٢٥:٢٥ دقيقه
اول بحث گفتم هدفى که ناصر داشت من با آن هدفش کاملاً موافقم. من معتقد به تبليع فى سبيلالله نيستم و معتقدم تبليغ بايد به يک هدفى خدمت بکند. اين هدف از موقعيت حزب ناشى ميشود در رابطه با طبقه و تغييرى که ميخواهد در اين موقعيت به وجود بياورد. اگر حزب در مقطعى است که بايد پيوند خودش را با طيفى در صفوف طبقه کارگر محکم بکند تبليغش بايد به آن خدمت بکند، هر کاريش بايد اين کار را تسهيل بکند. چون يکى از ابزارهاى اساسيش است براى اين کار. منتها بحث در آن سمينار اينطورى مطرح ميشود، بحث از موقعيت حزب مطرح نيست. خود من اين مقاله "سياست سازماندهى" را نوشتهام، بنابراين ميتوانم به شما اطمينان خاطر بدهم که هدف من هم اين است که طيف کارگرهاى سوسياليست کارگران بايد در اين دوره متشکل بشوند. و فىالواقع بنظر ميآيد ناصر دارد ميآيد از اين بحث يک استنتاج تبليغى بکند ديگر. و در مقابل کسى که بر خلاف کسى ديگر ممکن است نخواهد از آن بحث استنتاج کند ميخواهد از اين بحث استنتاج کند و من اين را مثبت ميدانم. منتها ميگويم بشرطى که استنتاج درستى بکنيم از آن ديگر. نه فقط استنتاج کنيم از اين مسأله. استنتاج درست آنوقت اينها نميتواند باشد.
ما داريم راجع به پرورش ٣٠٠- ٤٠٠ نفر آدم حرف ميزنيم در يک آينده ٣- ٤ ساله. [...] ما اصلاً روى پرورش کسى حرف نميزنيم. ما سر پيوند اجتماعى با يک گرايش واقعاً موجود داريم حرف ميزنيم. کى اينجا پرورش دهنده است و کى پرورش گيرنده است؟ من روى اين حرف دارم. تمام بحث من چه از کنگره ٢ تا به حال سر اين است که دو واقعيت اجتماعى کمونيسم کارگرى ايران را ميسازد يکى اينکه کمونيسم مارکسيسم راديکال که نقد کرده باشد تمام آن تحريفات بورژوايى را در تئورى خودش، در اهدافش خودش و تجسم خودش از سوسياليسم و [غير سوسياليستى]. يکى يک جنبش واقعى کارگرى است که اين اهداف را به دست بگيرد، يک جنبش واقعى کارگرى که اعتراض واقعاً موجود کارگرى را از اين زاويه پيش ببرد. من دارم از يک پيوند اجتماعى حرف ميزنم بين جريان ما، جريانى که از اپوزيسيون ايران جُدا ميشود، خودش را راديکال ميکند و يک واقعيت اجتماعى که مقّدم بر من و شما وجود دارد و آنکه کارگر اعتراض ميکند، بخش اعظم اعتراضش به سرمايهدارى است و در نتيجه کار من و شما و حيدر عمواوغلو و سلطانزاده و لنين و مارکس و مائو تسهتنگ بالأخره يک تعدادشان کمونيست شدند. با اين تعداد کمونيست مقّدم من و شما، هم زمان من وشما با انقلاب رشد ميکنند و شکل ميگيرند. من از يک پيوند اجتماعى صحبت ميکنم. از مدرسه کادرسازى از طريق راديو که صحبت نميکنم. اين پيوند اجتماعى را چه جورى ميشود ايجاد کرد؟
اگر کسى بگويد وظيفه تبليغ ما آنوقت اين است که عناصرى (رفيق گفتند که منظور "عناصر" نيست)، من ميگويم هيچ چيزى جز عناصر قابل شمارش نيست پس. وقتى شما سيصد و چهار صد ميدهيد بايد "تا" را هم بعدش بنويسد سيصد چهارصد تا". ما اگر از عناصر حرف نميزنيم چرا از تعدادش حرف ميزنيم؟ چرا از وجود اجتماعى و از نفوذ اجتماعيش حرف نميزنيم؟ چرا از معضلاتش حرف نميزنيم و پاسخهايى که ما به اين معضلات بدهيم؟ چرا مسأله ميشود پرورش عده معيّنى انسان از طرف ما؟ من ميگويم پيوند خوردن به يک مبارزه جارى اجتماعى. منتقل کردن مرکز ثقل کمونيسم ايران از جنبش روشنفکران معترض به جنبش کارگران معترض. تبديل کردن حزب کمونيست به پرچم آن اعتراض و در نتيجه باز کردن در حزب کمونيست بر روى آن گرايش اجتماعى. ساده کردن شيوه سازمانيابى با حزب کمونيست بنحوى که براى آن آسان باشد که در اين حزب ابراز وجود بکند. من اين را ميگويم. من ميگويم اگر استنتاج تبليغى از اين بکنيم که بنابراين - اسم "سياست سازماندهى ما" را خط بزنيد و بگذاريد "سياست تبليغى ما" - و همه آن چيزهايى که گفتيم و بايد بکنيم را بگوييم "بايد تبليغ کنيم"، من ميگويم اين استنتاج درستى نيست از اين بحث. با هدفش موافقم و با آن جهتگيرى و با آن حرکت از آن موارد موافقم.
من ميگويم چرا بايد بحث مخاطب مطرح باشد؟ من موافق نيستم براى چنين استنتاجى از بحثى که خودم نوشتم لااقل. کى گفت مخاطب ما در هيچ مقطعى چيزى جز طبقه کارگر است، طبقه کارگر به آن معنى که من گفتم؟ اگر کسى اصرار داشته باشد که طبقه کارگر را بعنوان موجوديت اقتصاد سياسى، بعنوان يک موجوديت اجتماعى، تبديل بکند به يک موجوديت مردمشناسانه و بخشهاى تيزهوشتر و عقبماندهتر مدام و فقط به اين حالت مجسمش کند من مسئولش نيستم. بنظر من طبقه کارگر طبقه کارگر است. کارگرى که نان خودش را ميخواهد دارد اعتراض ميکند به سرمايهدارى، کارگرى هم ميگويد بايد قلّکهاى کارگرى راه انداخت آن هم دارد اعتراض ميکند. ما طبقه کارگر را در کليت خودش عليه سرمايهدارى ميبينم نه در وجود قشريش، يا فقط يک قشر آن دارد عليه سرمايهدارى مبارزه ميکند. طبقه کارگر مخاطب من است چون ميخواهم به اعتراضش بکشم. بحثى که اينجا است در رابطه با نقش طيف سوسياليست کارگران اين است که اين مواضع اجتماعى من است در همين جنبش، که از من جدا افتاده ديگر. دست من را بايد قبول کند و او دست من را بايد قبول کند. فقط اينطور نيست که من دست او را قبول کنم، او هم دست من را قبول کند. جنبش حزبى کمونيست در جامعه فاصله دارد از جنبش کارگرى کمونيست. اين را بايد به يک جايى به هم چفتش کرد و اين از طريق حرکت آگاهانه ما نتيجه ميشود و نه از طريق حرکت آگاهانه آن قشر. ما عنصر فعاله اين اتصال اجتماعى هستيم. من آنوقت نميپذيرم که مخاطب ما کسى جز اين باشد.
در آن بحث هم اينطورى مطرح نشد. گفتم دو نقش. من به اين متافيزيک اعتراض دارم. دو نقش هست يکى اينکه از قول او کارگر را مخاطب قرار ميدهيم يکى اينکه از قول خودمان او را مخاطب قرار ميدهيم. من ميگويم اين مثلثها و مربعها چه است ميکشيد؟ حرف خودتان را بزنيد ديگر. تمام قضيه اين است که ما با نقد خودمان و بحث خودمان و پراتيک خودمان در بحثها، رسيدهايم به يک جايى که خودمان را به اين طيف متعلق ميدانيم و از همان حرف ميزنيم که او حرف ميزند. پس حرفمان را بزنيم ديگر. حرفمان را بزنيم حتماً شبيه حرف او ميشود ديگر اگر واقعاً درک کردهايم رابطهمان را با آن طيف. چرا بايد مخاطب تعيين کنم؟ مخاطب کمونيست از حالا تا ابد طبقه کارگر است. چرا بايد تبصرهاى به اين بزنم بخاطر موقعيت عينى حزب کمونيست در ايران؟ لنين يک هدف را مگر اين نديد که اينها را متشکل کند و در موضع رهبرى جنبش بگذارد اينها را و سيماى سياسى حزب بکند در مقابل ساير خطوط؟ ميگويم چرا، ولى کى گفت که براى اين کار بايد خود او را مخاطب قرار بدهم، چرا موانع راهش را نميکوبم؟ چرا چهرهشان را نميشناسانم؟ چرا صداى خود همين نميشوم خطاب به جامعه، خطاب به طبقه کارگر بطور کلى؟ ولى ديگر از آنجا اين در نميآيد چون من ميخواهم قشرى بوجود بيايد لاجرم همه چيز تنزل پيدا ميکند به رابطه مثلاً من با آن قشر. اينطور نيست. يک جايى من بايد جلوى گورباچف قد علَم کنم و اصلاً اسم کارگر سوسياليست راديکال را هم نياورم براى اينکه از اين طريق سيماى خطوطش ترسيم ميشود. من حالا بايد روى گورباچف موضع بگيرم ديگر، خطاب به کى است؟ ممکن است خطاب به هر کسى باشد که متن من را بخواند. يا ممکن است آنطور که امير گفت تأثيرش را روى روشنفکران چپ ايران بگذارد. ولى بعنوان حزب سياسى اين گرايش هنوز موظفيد اين تفاوتها و اين اختلاف اين گرايش اجتماعى را با گورباچفيسم، که دارد همه معادلات سابق راجع به رويزيونيسم را به هم ميريزد، روشن بکنيد ديگر. مخاطب شما هر کسى است که مسأله را جدى ميبيند. مسأله اين است که من دارم صحبت به ميدان کشيدن پرچمدار را ميکنم. شما ميگوييد بايد خود پرچمدار را پرورش بدهم.
به هر حال بحث من اين است. بحث مخاطب را ميگويم براى همين دارم بحث ميکنم که استنتاج مکانيکى خُرد نکنيد از يک بحثى که در مورد روند اجتماعى و جهتگيرى اجتماعى آنها دارد حرف ميزند. تبليغات فوراً از تويش نتيجه "مخاطبيش" از توى اين بحث در نميآيد. و در ثانى "تبليغات" گفتم يعنى شکل وجودى من، شکل وجودى تو، يکى از مؤلفههاى بودن تو است، نه يک اقدامى که در دستور ميگذارى، يا تصميم ميگيرى فقط به يک شکل در دستور بگذارى. تبليغات يعنى شکلى که من با کلام و با سخن، خودم را نمايندگى ميکنم ديگر. خُب تو چند وجه دارى پس چند وجه نمايندگى کن خودت را ديگر. چه لزومى دارد، که چون ميخواهيد يک کار معيّن، در يک دوره معيّن با قشر معيّن طبقه کارگر بکنيد، مخاطب تبليغاتى خودتان را معّين کنيد؟ بخاطر تبليغات معّينتر از آن چيزى است که مارکسيسم بطور کلى براى شما کرده، يعنى طبقه کارگر. بحث من اين است من ميگويم استنتاج مکانيکى از اين بحث نکنيد، اين استنتاج مکانيکى به ما لطمه ميزند. راديو را ميکند راديوى ثقيلگو، راديو را ميکند يک راديوى بى احساس، راديو را ميکند يک راديويى که خود طيف راديکال سوسياليست پيچش را ميبندد. ميگويد آخر تو چى دارى ميگويى! حالا آمدهاى از موضع من دارى کارگرها را تبليغ ميکنى، خُب حرفت را بزن. چرا لقمهات را دور کلهات ميچرخانى؟ حرفت را بزن ديگر من هم که با تو هم عقيدهام. [...] او هم بيشتر ميفهمد من با اين حزب هم عقيدهام.
من ميگويم کارگر راديکال سوسياليست عقل دارد و قرار است انتخاب کند. من ميگويم خودمان را در موضعى بگذاريم در جامعه که کارگر سوسياليست ايرانى من را انتخاب کند ديگر. ممکن است انتخاب را برمبناى تجريدىترين مفاهيم فلسفى بکنند ممکن است انتخاب را بر مبناى زندهترين اَشکال تبليغ تودهاى بکنند. ولى به هر حال از طريق همه اينها بايد انتخاب کند. بايد بفهمد اين کلام کمونيسم است، اين کلام جامعه دگرگون شده سوسياليستى پس فردا است، اين کلام آدمهاى بدون توهّم به ناسيوناليسم است، اين کلام آدمهاى بدون توهّم به خرافه مذهبى است. کارگر هم مثل من و شما مينشيند حقايق را انتخاب ميکند، مينشيند گرايشهاى زنده اجتماعى که دور و بَرش است انتخاب ميکند. در آن بحث اردوگاه من گفتم تمام کار چپ اين بوده که بعنوان گرايشى که کارگر انتخابش ميکند جناح راديکالش خودش را مطرح کند. هميشه چپترين جناح جنبش اپوزيسيون توسط کارگر بعنوان سخنگويش انتخاب شده. از حزب توده بگير تا امروز. خُب من ميگويم شما ميگوييد آنقدر نزديک شدهايد که اگر انتخابت کنند بعنوان رهبر مستقيم خودش، بعنوان سخن مستقيم خودش انتخابت ميکند ديگر. برويم به سَمت اين که اين انتخاب صورت بگيرد در جامعه. پرورشى هم ندارم به طرف بدهم. حتى اگر بخواهيد روى اين دست بگذاريد ميگويم بخش زيادى از آموزش يعنى از آن طرف. بنظر من طبقه کارگر بالأخره بايد بتواند ٣٠٠- ٤٠٠ تا رهبر سياسى- تئوريک پرورش دهد. اگر بخواهيد عدد بدهيد من از آن طرف ميگيرم.
براى اينکه تا حزب ميسازند، تا يک ذره از آن غافل ميشويد بالأخره طرف ياد مراحل انقلاب ميافتد و "الآن زود است و نميشود کارگرها مزد را لغو کنند" و "الآن زود است نميشود و مبارزه ضد امپرياليستى اولويت دارد" و "الآن زود است مذهب ريشه دارد" را ميشنود از اين احزاب! او بايد تربيت کند بنظر من. اگر به اين معنى که عدد و عامل تربيت و آموزش را بخواهيد بدهيد. من ميگويم از يک پيوند اجتماعى دارم حرف ميزنم که در يک قدمى اتفاق افتادن است و بايد با حرکت آگاهانه ما اين اتفاق بيفتد. بايد واقف باشيم اين اتفاق بايد [...] بيفتد. حرف ناصر اين است ديگر، زنده باد ناصر! ولى چرا از سوراخ راديو ميخواهيم کانالها را توضيح بدهيم؟ چرا محل ورود ما به يک چنين بحث وسيعى راديو است يا تبليغ است اصلاً حتى؟ ميگويم خُب بنشينيم اين بحث را بکنيم، بعد برويم سر تبليغ.
اين ما را ميرساند به يک بحث ديگر. چرا ميرويد يک بحثهايى ميکنيد و چرا بين خودتان حل نميکنيد؟! آخر حل نيست بين خودمان. بابا جان من يک خطى دارم آمدهام با شما بحث ميکنم. همه ما هم کمونيستيم و تا حالايش هم اينطورى رفتهايم جلو ديگر. من چکار دارم مسئول راديو هستيد؟ اصلاً بيا با هم برويم. من فعلاً کار ندارم به اينکه شما مسئول راديو هستيد يا مبلّغ راديو يا گوينده راديو هستيد يا مسئول ضبط، من نميدانم شما چکارهايد. من بعنوان کمونيست آمدهام به شما ميگويم اينطور استنباط تبليغى ديگر نميشود کرد از بحثهاى ما. ميگوييد راديو چه ميشود؟ من ميگويم خيلى خُب حالا نگاه کنيم ببينيم از شما چند تا مبلّغ پيدا ميشود راديو را ميدهيم دستشان، ولى آيا حتماً ما موظف شدهايم که نتايج پراتيکى از حرفهايمان بگيريم تا توجه کمونيستهاى ايران را جلب کنيم؟ من ميگويم اين را ديگر از هيچ احدى قبول نميکنم. گويا يک تقسيم کارى کردهاند که مسائل مجرد و مهم مسائل يک عدهاى هست ولى يک عده ديگرى فقط با نتيجهگيرى پراتيکى ميشود توجهشان را به مسائل جلب کرد. نميخواهم ديگر، نتيجه گيرى پراتيک نميکنيم. خودت بکن! هر جور ميخواهى تبليغ کن! اگر من را بگذارند توى راديو هر جور ميخواهم تبليغ ميکنم. کاظم را هم ببرند هر جور ميخواهد تبليغ ميکند. من ميگويم اين بحث را توافق کنيم شما برويد هر جور ميخواهيد تبليغ کنيد. گير من هم اينجا نيست. بنابراين در اين بحث بعنوان عضو کميته مرکزى يا مسئول تبليغات که ظاهر نشدهام. بعنوان يک رفيق شما ظاهر شدهام که ديدگاههايى را دارد مطرح ميکند. و فکر ميکنم اين ديدگاهها در حزب هم مطرح شده و فکر ميکنم اين ديدگاهها مطرح شده از موضع اين ديدگاهها استنتاجهايى شده از اين بحث که بنظر خود من، که خودم را متعلق به اين ديدگاه ميدانم، منطقى نيست. تفسير مکانيکيى است که ما را محدود ميکند، افق ما را ميبندد، و آن همهجانبگى و تبليغ پُرشورى و سرزندگى تبليغات ما را محدود خواهد کرد. بحث من اين است. اگر اين فرمولبندى از مسأله را بپذيريم.
رفيق گفتند - فکر ميکنم کاظم بود - که گفت "بحث ناصر اين است که بايد از موضع کارگر کمونيست حرف بزنيم". من ميگويم بحث "از موضع کارگر کمونيست حرف بزنيم"، خود اين فرمولبندى بجاى خودش محفوظ ، فرق دارد با اين که مخاطبمان کارگر کمونيست است. کاملاً معلوم است. مگر اينکه معتقد باشيم کارگر کمونيست با خودش حرف ميزند صبح تا شب. اگر از موضعش حرف ميزنيم، بايد از موضعش راجع به دنيا حرف بزنيم يا با دنيا حرف بزنيم ديگر. اين دو تا بحث در خود آن مقرّ هم تناقضى براى من مطرح ميکرد که هم در موضع کارگر کمونيست هستيد هم ميخواهيد مخاطبتان را خودتان قرار بدهيد؟ يکى از رفقا گفت اين سکتاريسم است. ميتواند ظاهراً اينطورى بنظر نيايد ولى عملاً اينطورى ميشود. عملاً يک رگه سکتاريستى است که دارد مسائل ويژهاى را با يک جارگون معيّنى بين خودش حل و فصل ميکند ميشود. اگر مواظب نباشيم. اگر به دلايل خارجى ديگرى مقاومت نکنيم در مقابل يک چنين روندى در کارمان. من ميگويم اگر هم نشويم بخاطر اين نيست که اين بحث را داشتهايم، عليرغم اينکه اين بحث را داشتهايم نشده. منظورم اين بود.
"از موضع کارگر کمونيست حرف بزنيم" من سعى کردم بگويم نکنيد اين کار را. خواستم بگويم اگر معنايش اين است بکنيد ولى از موضع کمونيستى حرف بزنيد که معتقد است به کمونيسم کارگرى. از موضع کارگر کمونيست يک جايى عيب دارد حرفهايش. خود کارگر کمونيست بعنوان شخص بعنوان گرايش با او حرف بزنيم؟ من هنوز معتقدم که ما عنصر فعاله اين پروسه تاريخى هستيم. آن که نشسته با توهماتش و ابهاماتش و مشکلاتش دارد ور ميرود. يعنى بحث کمونيسم کارگرى به آن کارگرزدگى شور نبايد ارتقاء پيدا کند که من بنشينم از موضع کارگر کمونيست امروزى ايرانى ببينم چه ميگويد من آن را بگويم. بعد هم بگوييد من ابهام دارم روى مسائل فلسفى ديگر. چون کارگر کمونيست امروزى اين را ميگويد. بايد بگويد من ميخواهم سنديکا بسازم ديگر. اصلاً کارگر کمونيست امروز خيليهايشان اين را ميگويند. منتها از موضع کمونيستى که کمونيسمت ديگر ادامه جنبش ناسيوناليستى چپ رفرميستى نيست بلکه ادامه نقدت به جامعه است و ادامه مشاهدات از وضعيت طبقهاى که خودتان را به آن متعلق ميدانيد حرف بزنيد. ولى با همه عِلم و با همه ايدئولوژى که به دست آوردهايد که الزاماً هر کارگر کمونيستى را در صحنه عمل نمايندگى نميکند ديگر. من ميگويم از موضع خودت حرف بزن ولى بعنوان گرايش کمونيسم کارگرى در تمايز با گرايش سوسياليسم سنتى ايران، در تمايز با رويزيونيسم، ولى بعنوان کمونيست کارگرى از موضع خودت حرف بزن.
من ميگويم من اصرارى ندارم اين فرمولبندى را حتماً قبول کنم که بايد از موضع کارگر کمونيست حرف زد. بعد بايد قبول کنم که از آنجا که "در راديو کارگر کمونيست نديدهايم" نميشود حرف زد، در نتيجه راديوى ما کارگرى نيست! اينطور نيست. ما يک حزب کارگرى هستيم راديوى ما هم بايد کارگرى باشد از همين الآن. تاريخ اينطورى نيست که عيار کارگرى احزاب مِلاک جايگاه اجتماعيشان باشد. من خودم که ميگويم بيشترين تعداد کارگران بايد در صفوف ما باشند و رهبر عمليش باشند. ميگويم الآن وظيفه داريد بعنوان يک حزب کارگرى نقش بازى کنيد ديگر. وگرنه اين نقش را جامعه به شما نميدهد. بايد اين تمايلات و آرمانهاى خودتان را بعنوان الگوى حرکتتان قرار بدهيد نه اينکه آرمان خودت هم براى خودت يک چيزى باشد که بعداً متحقق ميشود. خُب من که اينجا زبان دارم حرف ميزنم چرا مدافع کارگر را نگويم آخر، آنطورى که خودم فهميدمش. و اگر نقدم به من نشان ميدهد که تا حالا بهتر از بقيه گرايشات اين را فهميدهام، خُب از موضع حزب کمونيست حرف بزنم ديگر. از موضع گرايشى در حزب کمونيست حرف بزنيد که شما کارگرىتر و درستتر ميدانيد. از موضع يک گرايش اجتماعى، سياسى، ايدئولوژيکى، طبقاتى حرف بزنيم، از موضع شخص يا مکان توليدى حرف نزنيم.
به هر حال روى اينکه از چه موضعى حرف بزنم راستش آن فرمولبندى هنوز بنظرم خوش نميآيد حتى با آن مخالفتى نکردم بخاطر اينکه خُب هنوز پيشرو است، يعنى بهتر از اين است که از موضع دانشآموز حرف بزند. اگر کسى معتقد است قبلاً اينطورى بوده حتماً دارد پيشرفتى ميدهد به کارمان. ولى من نميگويم دانشآموز، من ميگويم چپ ايران روشنفکرى بوده، چپ ايران متوجه پايگاه اجتماعى سوسياليسم در هيچ جامعهاى نبوده و اهميتى به پايگاه اجتماعى سوسياليسم نداده، در نتيجه توسط کارگرها هم انتخاب نشده بعنوان يک نماينده سياسيش هيچوقت، نماينده سياسى بلافصلش. ما که ميخواهيم باشيم، ما هم که شديم به درجهاى، اين واقعيت را منعکس کنيم.
يک بحثهاى ديگرى شد مثلاً اينکه اختلاف درونى رهبرى را حل کنيد و... اينها را قبول دارم حتماً بايد سعى شود رهبرى سياست روشنى راجع به راديوى خودش بدهد. ولى من اصلاً جسارتاً هدف اين جلسه را اين نديدم. چون چنين وظيفهاى روى دوش خودم نديدم. کسى به من مأموريت نداده اين را حل کنم. در اول بحث هم گفتم بعنوان يک شخص حرف ميزنم و توافقات و تبيينهايتان از مسأله به جاى خودش محفوظ، هر توافقى کرديد در کار راديو همان را پيش ببريد. من گفتم بعنوان کسى که فرصت دارد نظرش را بدهد نظرم را ميدهم. معتقد نيستم بايد بروم پشت در کميته مرکزى. اصلاً معتقد نيستم به اين. اصلاً الآن من ميتوانم ببرم جلوى کارگرها اين بحثها را. حزب من که از هم نميپاشد قويتر ميشود. اينکه معلوم شود من از اين سر طناب را گرفتهام ميکِشم شما هم از آن طرف داريد ميکِشيد ولى هر دوى ما آن جريانات موجود در حزب کمونيست هستند و سعى دارند به يک هدفى خدمت کنند که سرش توافق کردهاند. نه فقط پشت در کميته مرکزى نميبرم، هر وقت هم پيدايت کنم ميآيم و ميگويم آقا جان اين گرايش را تقويت کن، حتى در خود کميته مرکزى هم هنوز مثل اينکه جا نيفتاده است. مگر حقيقت از چارت تشکيلاتى پيروى ميکند؟ از بالاى تشکيلات ساق ميکند به ترتيب به پايين تشکيلات؟! اينطورى نيست. هيچ چارتى اينجا نيست. مبارزه فکرى است، مبارزه معنوى است، جمعبنديهاى مختلف در مقابل هم قرار ميگيرند. اينطورى هم نيست که دو تا خط در مقابل هم قرار بگيرند. يک خط در مقابل کم توجهى به آن خط قرار ميگيرد فقط، در مقابل سکوت قرار ميگيرد، در مقابل پذيرش سطحى قرار ميگيرد. واضح است شما مجبور شويد تلاش کنيد که اين بحث برود جلوتر، از جمله بين مبلّغين برود جلوتر. که اگر فردا کسى آمد به او گفت "آقا سيصد- چهارصد تا" بگويد من اينجورى نميبينم من يک جريان اجتماعى ميبينم، اينطورى ميبينم. انگيزه حرکت شما مثبت است نتيجهگيريهايتان هم اهدافش خيلى مثبت است ولى فرمولاسيونى که ميدهيد محدود کننده است. اين را ابتدا ميتواند مبلّغ مسئول راديو بگويد چرا بايد حتماً بر عکس باشد؟
اينکه "گوش نداديم و... گوش نداده نقد کلى ميکنيم" من اين انتقاد را قبول ميکنم بشرطى که من آمده بودم اينجا تکليف راديو را معلوم کنم. اين انتقاد کاملاً درستى است "آقا ايرادى دارى برنامه را گوش بده بعد بيا حرف بزن ديگر". ولى من براى اينکه بفهمم وضع تبليغى تشکيلات من آنطور نيست که من بعنوان طرف حساب يک بحث انتظار دارم از تبليغاتمان، لازم نيست همه برنامههاى راديو را گوش کنم. دو تا سه تا نمونهاش را گوش کنم، تبليغات کميته خارج کشورمان را ببينم، مقالاتى که ميآيد دست خودم براى روزنامه و ردش ميکنم را ببينم يا اين بحثهايمان را ببينم، زبان حرف زدن تشکيلاتمان را با خودش ببينم، ميتوانم بفهمم هنوز جا نيافتاده راجع به تبليغاتمان حرف بزنم ديگر. بنظر من بى حق نميکند گوش ندادن به راديو صداى حزب کمونيست ايران کسى را در مورد اين که هنوز فکر کند اين تبليغات هموزن وجهه اجتماعيمان نيست، اين تبليغات هنوز ثقيل است، اين تبليغات هنوز آتش به پا نميکند، اين تبليغات آدمها را مؤمن به يک خطوطى نميکند. که البته حتماً الآن بيشتر ميکند از چهار سال پيش، ولى ميگوييد چرا از داخل شاخص ميگيريد؟ من ميگويم چرا شاخص منفى يا مثبت آن را ميگيريد که "کسى به ما نامه نميدهد". ميگويم چرا کسى بهتان نامه نميدهد؟ از آن ور چرا بدهند؟ اگر نامه ميخواهيد چيزى بگوييد که برايتان نامه بدهند. [تبليغات] ما نشان ميدهد بُرد کمترى دارد ديگر. سواى اينکه خودم بعنوان يک آدمى که بايد توسط اين حزب تبليغ بشوم يا کسانى که اين حزب تبليغ کرده و توى صف خودش آورده مِلاک است. ميخواهم بگويم يک تجسم عمومى از وضع تبليغى حزب به هر حال آدم دارد. اينطورى نيست که مطلقاً نتواند وارد اين عرصه اظهار نظر بشود. ببخشيد که من خيلى وقت رفقا را ميگيرم. ولى من ميروم و شما ميمانيد.
روى حرف زبان ساده من نگفتم زبان ما ساده باشد. گفتم زبان ما مثل زبان انسانها باشد. نميگويم ساده باشد. ببينيد من هم با زبان همين چپ بزرگ شدهام ديگر. همين الآنش مشکل دارم، نه توى راديو، توى مقالهاى که بالأخره ميگويند بيا نظرت را رويش بده، که اين زبان چيه، چرا اينجورى است؟ من بحثم راجع به زبان ساده کردن زبان نبود. حتى محاورهايش هم شايد لازم نباشد بکنيد. خيلى از نويسندههاى تودهاى ايران متن کتابشان محاورهاى نيست. همه افعالش را درست صَرف کرده و همه جاهايش هم قيدهايش سر جايش است. من نميگويم اينطورى حرف بزنيم، من ميگويم زبانى باشد که در آن مقولات از همان نوع مقولاتى باشند که آدمها دارند با هم حرف ميزنند. ما يک سِرى تئورى داريم، يک سِرى فرمولاسيونهاى تئوريک داريم اينها جاى ديگر ميآيد توى تبليغات ما در پروسه مجاب کردن ما خودش را نشان ميدهد. گويا اول طرف بايد به مارکس، به کاپيتال مارکس قسم بخورد تا بعد اين تبليغ ما به خرجش برود. يعنى آدم کوچه بازار و کارگرى که آن کاپيتال را نخوانده و آن فرمولاسيون را نميداند بايد بالأخره راجع به جنگ که با او حرف ميزنيد... [بفهمد].
مشکل من با پيکار اين بوده که آن فکر ميکرده من نميگويم "جنگ از هر دو سو ارتجاعى است"، ولى کمتر از هر کس ديگرى مشکل در ايران هست که با اين فرمولبندى: "آيا جنگ از هر دو سو ارتجاعى هست يا بالأخره از هر دو سو ارتجاعى نيست"؟ مسألهاش اين است که تو پشت اين هستى يا پشت آن، يا در اين جنگ طرف حق و نا حق را ميبينى يا نه؟ خُب بگو آقا جان در اين جنگ طرفين هيچ حقانيتى ندارند ديگر. بگو اين جنگ جنگ هيچ حقى عليه باطلى نيست. بگوييد اين جنگ جنگ هيچ مثبتى عليه هيچ منفى نيست. بگوييد اين جنگ دو پديده منفى است در جامعه. بگو در اينجا قربانى تو هستى و هر دو طرف ديگر... ولى "جنگ از هر دو سو ارتجاعى است" يک فرمولاسيون چپ است. ميخواهد موضع خودش را با موضع لنين بعد از زيمروالد چپ يکى کند. مشکل او است، برود بکند! من يک دور در ماه ميآيم ميگويم "جنگ از هر دو سو ارتجاعى است" ولى ديگر شيوه رابطهام با مردم اين نيست که بگويم "جنگ از هر دو سو ارتجاعى است". اين جنگ خيلى بيشتر زشتتر از جنگى است که از هر دو سو ارتجاعى باشد، پدرم را در آورده آخر. اصلاً بگوييد ختمش کنيد ديگر. آخر بالأخره "ختم جنگ" يک موضع واقعى از يک احساسهاى واقعى در جامعه ناشى شده ديگر. همين که تو نميگويى طرف مقابل پيروز شود به او هم حق نميدهى ديگر. اگر ميگفتيد مردم ايران بياييد برويم پشت کشور فلان بايد حکومت جمهورى اسلامى را به کمک اين کشور از بين ببريم يک موضعى بود. حالا هم که ميگوييد نخير جنگ را ختم کنيد يک موضعى بود که نشان ميدهد که براى طرفين اين جنگ حقانيتى قائل نيستى ديگر و اين را هم ميگويى که اين جنگ فقط اهداف ضد مردمى را تعقيب ميکند، بعد هم ميگويى چه جورى.
به هر حال بحثم سر زبان اين است. فرمولاسيون "جنگ از هر دو سو ارتجاعى است"، فرمولاسيون "انباشت سرمايه در ايران در گرو فلان است"، که خودمان هم در مقالات خودمان مينويسيم و کسى هم نميفهمد يعنى چه. خُب اين را بگو فردايى که بالأخره ميخواهيد اقتصاد سياسى مسأله را توضيح بدهيد هر چند تا لازم داريد "انباشت سرمايه" بگو ولى بفهمند. يک نفر از مرکز مطالعات استراتژيک حزب کمونيست الآن رفت توى راديو و بالأخره گفت اين جنگ از نظر استراتژيکى کجا است در الگوهاى امپرياليسم. ولى گفت و رفت و همه ما حالى شديم و جز اين فکر نميکنيم؟ ميکروفونى که ميدهى به دست آن آدمى که دارد از جنگ حرف ميزند انزجار عليه جنگ بوجود ميآورد. آخر جنگ از هر دو سو ارتجاعى است ديگر انزجارى عليه جنگ بوجود نميآورد. همان موقعش هم بوجود نميآورد. آخر مسأله اين است که در خود اين روشنفکران هم انزجار از جنگ بوجود نميآورد. او [با اين حرف فقط] موضعش را تعيين ميکرد. بنظر من موضع ما روى جنگ اين است که از جنگ انزجار بوجود بياوريم. اما راهش اين نيست، در اين فرمولها نيست. راهش اين است که انزجار خودت را از جنگ مثل يک انسان شريف که منفعت زحمتکشان را در دل دارد، مثل يک زحمتکشى که از جنگ منزجر است و آن را عليه تمام تار و پود زندگى خودش و مبارزه خودش ميداند اعلام کنى. بگويى چرا از اين جنگ منزجرى براى اينکه چه بلايى به سرت آورده. آيا معنى کرديم خصلت ارتجاعى جنگ را بجز باجگيرى حکام اسلامى چه ميکنند و چه نميکنند و باج و خراج جنگى نگيريد؟ گفتيم خانوادههايى را چطور به تشتت کشيد؟ گفتيم مثلاً تعداد زيادى از طبقه ما را به فحشاء کشيده؟ چقدر روى اينها بحث ميکنيم چقدر روى آنها بحث ميکنيم؟ گفتيم که يک نسل بچهاى که دنيا آمده تا ده ساله جز خون چيزى نديده؟ گفتيم که اين جنگ کارى ميکند که فردا به هيچ کارگرى نشود گفت اسلحه دست بگير و به هيچ کارگرى نشود گفت اسلحه دست بگير، خون بده، شهامت به خرج بده، اين را گفتيم؟ بحثم اين است. آژيتاسيون آژيتاسيون است ديگر. آژيتاسيون تئورى نيست و در نتيجه زبانمان به اين معنى درست نيست براى آژيتاسيون. زبانمان تئوريک است براى آژيتاسيون.
قسمت چهارم ٩:٢٠ دقيقه
... با يک زبان آژيتاسيون يک جريان اجتماعى به اسم سوسياليسم سنتى ايران آنطور آژيتاسيون ميکند و کسى هم به گوشش بدهکار نبوده تا حالا.
دو تا سؤال کرد رفيق که برخورد محفل فلسفى را چه کسى بايد جواب بدهد؟ بنظر من ستاد سياسى. اگر راهى بلديد که دستشان را بپيچانيد جواب بدهند من مخلصتان هستم، بگيريم دستشان را بپيچانيم جواب بدهيم. بالأخره حزب هم يک جايى است که آدمها اولويت تعيين ميکنند و با هم بحث ميکنند و بايد يک کارى کرد و طرف نميکند و حزب به هر حال اين است. نميتوانيد حزب خودتان را از يک عده ديگر تشکيل بدهيد، بالأخره حزبتان از همان عده تشکيل ميشود. هنوز هم. فردا هم اگر اين کار را نکرد باز هم حزبت از همان عده تشکيل ميشود. باز مبارزه ميکنى براى اينکه فردا جواب محفل فلسفى را بدهيم، تا اينکه يک جايى خودتان شخصاً ممکن است بگويى من جواب ميدهم ديگر. ميخواهم بگويم خيلى خُب شما ممکن است انتقاد تشکيلاتى بکنيد که چرا کميته مرکزى يک عدهاى را موظف نميکند بنشيند جواب بدهد؟ اين را قبول دارم. من اينجا سخنگوى کميته مرکزى نيستم روى اين مسأله. شايد آن موقع که بايد اين کار را ميکرد طرف يک پوشه سنگين بحث شوروى روى ميزش بوده، و نکرده. شايد ما بايد تشخيص بدهيم که اين پوشه را از جلويش برداريم تا آن کار را بکند. هيچ ايرادى ندارد. اينها انتقاد مشخص است. ولى من ميگويم لزوم اينکه بايد به محفل فلسفى جواب داد چرا به درجات کم و زيادى محسوس است؟ اين را من با شما هم عقيدهام که بايد جوابش را داد. خُب اينکه اين جواب را پيدا کنيم و فورى مشغله کسى بشود که دارد جواب ميدهد از کجا در ميآيد؟ اينها بحثهايى است که ميشود کرد. آن رفيق قلمزن و صاحب فکر حزبى که در ضمن ميتواند و بايد به محفل فلسفى جواب بدهد خودش ممکن است به آن درجهاى که من و شما معتقد شدهايم او معتقد نشده باشد که مسأله اولويت دارد. روى يک سِرى از اقدامات تشکيلاتى ميشود بحث کرد. بنظر من پاسخ اين مسأله را ميشود داد و حتى تقصير را معيّن کرد. ولى پاسخ عدم حساسيت به مسائل جنبش کارگرى را ديگر اينطورى با اقدام تشکيلاتى نميشود داد. عدم حساسيت به مسائل طيف سوسياليست کارگران، عدم حساسيت به کوبيدن موانع آنها. اين بنظر من از طريق بسيج يک خط سياسى در حزب، رشد دادن به يک خط سياسى که ديگر يواش يواش قلمزنها و همه را در خودش حل کند و از خودش بکند ممکن است. آن کارى است که فکر ميکنم اين نوع جلسات جايش است.
سؤال دوم. رفيق گفت چه جورى مبلّغين ما درست مثل يک کارگر کمونيست بشوند؟ منظورم اين نيست که درست مثل يک کارگر کمونيست تبليغ کنيد. من ميگويم درست مثل کمونيست کارگرى تبليغ کنيد. بخاطر اينکه کمونيست کارگرى ممکن است منشأ خودش و نحوهاى که خودش را فرموله ميکند به زندگى شخصىاش برميگردد که از کجا رسيده به آنجايى که الآن خودش را يک کمونيست کارگرى ميداند. ممکن است واقعاً خيليها نرسند در اين پروسه که بروند با کارگرها آژيتاسيون حضورى کرده باشند. ولى من ميگويم يکى از کمونيست کارگرىترين آدمهاى دنيا خود کارل مارکس است. فکر نميکنم دستهايش پينه بسته بود. قبل از اينکه در محافل کارگرى [فعاليت] کند بعنوان يک "هگلى چپ" نقدش را از جهانبينى هگل کرد و تصميم گرفت که دنيا را يک جور ديگر نگاه کند. ميتوانست مبلّغ خوبى باشد براى حزب ما کارل مارکس. ميگويم جاى خودمان را تعيين کنيم، خودمان را تعيين کنيم، بعد بعنوان خودمان تبليغ کنيم. من موافق اين فرمولبندى هستم. اگر خودمان يک حزب مدافع کمونيسم کارگرى با درک آن رابطه اجتماعى پشت سر اين واقعيت، با درک اينکه از چه بايد فاصله بگيريم باشيم، تبليغمان عيب هم داشته باشد و نشان بدهد نسبت به وضع زندگى کارگران ناشيانه است من يکى به آن ايراد مهمى نميبينم راستش. اين حل ميشود. اين در پروسه آمدن نامههاى بيشتر، پيدا شدن مبلّغينى که دست اندر کارتر بودهاند حل ميشود. گير من اين است که چطور ميتوانيم مبلّغ را بگذاريم در اين موقعيت.
اگر بپرسيد بالأخره حرفهاى نادر چه بود، آخر آمد اينهمه حرف زد چه گفت؟ من به اين برميگردم: ميگويم بحث کمونيسم کارگرى جدى است. يک فشار براى کارگرى شدن ديگر نيست. بحث سياست سازماندهى جدى است، يک فشار براى گسترش تشکيلاتى نيست. اين بحث از اين واقعيت ناشى ميشود که ما کمونيستهاى سال ١٣٦٧ در ظرف چند سال آينده يا ميتوانيم يک دوره طولانى چندين ده ساله در اپوزيسيون ايران را که در آن احزاب سوسياليست به احزاب ناسيونال رفرميستى گفته ميشد که طبقه کارگر ناگزير بود از اينکه اينها را بپذيرد - بعنوان اينکه بالأخره رفرم را با خودشان ميآوردند - يا اين دوره را خاتمه ميدهيم و حزب سياسى نماينده مستقيم کارگران معترض که به اين اعتبار حزب سياسيى که مشخصاً روى تئورى مارکسيستى قرار دارد يا اين را به وجود ميآوريم يا اگر اين کار را نکنيم با فشار آگاهانه خودمان، بعد از اين دوره نسبت به ما اينطور قضاوت ميکنند يک حزب نسبتاً خوب ديگرى به وجود آمد که توانست راديکاليسم کارگرى را براى دورهاى به خودش کاناليزه بکند. يا توانست جناح چپ افراطى اپوزيسيون ايران باشد. من ميگويم اگر اين جا بيفتد آنوقت من و شما ميتوانيم بنشينيم و بگوييم تبليغ ما در اين دوره چه است؟ من ميگويم نرگس درست ميگويد روى چه چيزهايى بکوبيم. من ميتوانم الآن ليستى که بنظر من بايد روى آنها بکوبيم به شما بدهم، ولى آيا ليست خود شما هم هست؟ ميتوانيم سرش به توافق برسيم؟
بنابراين يکى از چيزهايى که الآن اساساً بايد بکوبيم، کوبيدن مبارزه ضد اکونوميستى آوانتوريستها است. کوبيدن آوانتوريسم در جنبش کارگرى. از قديم، از چهار سال پيش هم دارم ميگويم آوانتوريسم در جنبش کارگرى را بايد بزنيم. دوم رفرميسم را بزنيم به اين عنوان که افق کارگرها را از تحولات اجتماعى محدود ميکند. رفرميسم را يک نوع ديگرى بزنيم آوانتوريسم را يک نوع ديگرى بزنيم. سوم آن خصوصياتى که براى آن کارگر سوسياليست گفتم خصوصيات خود ما است. وقتى از تئوريک بودنمان انتزاع کنيم واقعاً نداريم ديگر در جامعه. اين خصوصيات را وسيع ببريم درون طبقه کارگر بعنوان خصوصيات کارگرى که منافع خود را فهميده است، کارگرى که آينده مال او است، کارگرى که ميتواند جنبش کارگرى را رهبرى کند بايد اينطورى بينديشد. ما کارگرهايى که اينطورى ميانديشيم اينطورى ميگوييم در مقابل بقيه خطوطى که اينجا يا آنجا سر اين بند يا آن بند اينطور نميانديشند.
به هر حال بحثم اين است که بحث کمونيسم کارگرى را معنى عمليترى بکنيم و تسرى بدهيم به فونکسيونهاى حزبى، فعاليتهاى حزبى، تبليغ حزب و سازماندهى حزب. همين کلنجارى که من اينجا دارم ميروم با خود کميته سازماندهاش هم دارم ميروم ديگر. اينطور نيست. بحث محافل جا نيفتاده. شما ميگوييد تبليغش جا نيفتاده و معلوم نيست. من ميگويم خُب بحث خود محافل کارگرى جا نيفتاده. کجا سازمان ما رفت از طريق کميته شهر روى استفاده واقعى از شبکه محافل کارگرى؟ مسکوت گذاشتيم. راه کارگر بدو بدو رفته دارد استفادهاش را ميکند. دارد اين کار را ميکند. تشکيلات ما نتوانست حتى بحث محافل را ببرد جلوتر از بحث حوزهها؟ بحث حوزهها خيلى گرفت و خيلى هم رشد کرديم ولى آيا بحث محافل آن نقش را انجام داد؟ نداده است بنظر من ديگر. خُب همان کلنجار را هم بايد در عرصههاى ديگر غير از تبليغ باز رفت، که آقا اين خط اگر بخواهيد پيش برود بايد اين کار را بکنيم.
ميخواهم بگويم يک جا و دو جا نيست. در مبارزه ايدئولوژيکى هم همينطور. اين خط اگر بخواهد به شوروى نگاه کند بنظر من بايد اينجورى نگاه کند. آخر همه اين کارها جلوى پاى کسى است که ميخواهد کمونيسم کارگرى را رشد بدهد و جلو ببرد و از جمله در تبليغات، يک بلندگوى تبليغاتى براى کمونيسم کارگرى درست کند، همه اين مسائل جلويش هست، نه فقط مسائل ارگان خودش. براى اينکه تو از اين طرف يک چيزى ميگويى ايدههايت از شوروى هم از آن طرف ديگر بخشى از تبليغات و تصويرسازى شما را تشکيل ميدهد ديگر. تو مدام اينها را بگو و فردا بالأخره ثابت شود در حزب ما که اِشکال مسأله شوروى اين بود که همان پس فرداى انقلاب سيستم شورايى دمکراتيک برقرار نشد، شما اين را گفتهايد و رفتهايد بغل دست چپ ايتاليا. که اين حرف را زده و از يک سازماندهى مبارزه واقعى کارگرى عاجز است. تو اين را گفتهاى و ميروى بغل غر و لند کنهاى دمکرات انقلاب روسيه که چرا کارگرهايى که انقلاب کردند از آنهايى که ديرتر از آنها آمدند به صحنه رأى نگرفتند؟ من ميگويم خُب همه اينها تصوير حزب شما را ميسازد. و جلوى کمونيسم کارگرى همه اينها هست.
من معذرت ميخواهم از اينکه نميتوانم الآن بعنوان آدمى که برنامه راديو را گوش نداده دخالت فعالى بکنم در اينکه چه برنامهاى چه عيبى دارد، يا چه برنامهاى بگذارد. اگر لازم ميدانيد ميتوانيم گوش کنيم و بحث را ادامه بدهيم. ولى ميخواهم بگويم بحث من يک نوع ديگر است. نه در مقابل ناصر است نه در مقابل مثلاً سبک کار راديو است. در مقابل استنتاجهاى محدود از يک بحث مهمى است که بنظر من در اين حزب مطرح شده است. زياد مهم نيست برايم که همين الآن اگر شما استنتاج نامحدود بکنيد روى تبليغات ما همين الآن چه تأثيرى ميگذارد. مطمئن هستم اگر اين استنتاج وسيعتر را بتوانيم بکنيم شما خواهيد گفت تبليغات ما از چه جنبههايش ضعيف است، شما که خودتان برنامهاش را نوشتهايد از بر هستيد. فکر ميکنم شما ميتوانيد جوابهاى خيلى مثبتى بدهيد به مسأله و حلش کنيد. ولى سؤالى که جلوى من است اين است که آن بحث گرفته نشد در اين بحث. بحث سياست سازماندهى کمونيسم کارگرى در بحثهاى راديو حزب تبليغات گرفته نشده. من به اين مسأله برخوردم.
قسمت پنجم ١٢:٤٠ دقيقه
يکى دو تا نکته را ميخواستم بگويم براى اينکه بحث خودم يک خرده روشنتر باشد و سوء تفاهمى از آن نشود. يکى اينکه راستش همينطورى که دورادور چيزهايى به نام بحث ناصر و بحث فلانى مطرح بود، من در واقع سمپاتى داشتم به بحث ناصر. بخاطر اينکه فکر ميکردم دنبال کيفيت بالاترى در کار راديو است و پُر کردن ساعات راديو را هدف خودش قرار نميدهد و ميخواهد راديو کيفيت معيّنى داشته باشد يا هدف معيّنى داشته باشد و در نتيجه ميخواهد مربوط شود به بحثهايى که در اين دوره ما داريم يعنى مسأله تبديل شدن به حزب رهبران عملى، حزب کارگران کمونيست. ملاحظهاى که داشتم به هر حال وقتى نوارها را گوش دادم اين بود که چطور است که يک بحث پيشرو دارد ما را به يک انقباضى راهنمايى ميکند. چطور است يک بحثى که قرار است بهتر کند ما را، دارد مبلّغ ما را يک درجهاى مستأصلتر ميکند. بجاى اينکه اضطرابش را بکشد بيرون بنظر ميآيد دارد يک نوع ايفاى نقش سختترى را روى دوشش ميگذارد که حتى مبهمتر هم هست از سابق. مثلاً اين بحث که ما به چه عنوان تبليغ ميکنيم، يا مخاطب ما کى هست و آدم را ميگذارد در اين وضعيت که اصلاً مخاطب کى هست، چطورى او را بشناسم، که چه ميخواهد بشنود و غيره. يا اينکه کلاً خصوصيات من، اگر از موضع کارگر راديکال سوسياليست حرف بزنم، يعنى چى و چه جورى به دست بياورم؟ اين بنظر من اعتماد به نفس مبلّغ را کم ميکند راستش. من ملاحظهام روى بحثهاى ناصر اين است. من ميگويم نتايجى که از بحث خودش ميگيرد در اين جهت نميبرد که مبلّغ ما را به کار خودش مسلطتر و مطمئنتر بکند. بنظر ميآيد مبلّغ دست و دلش بيشتر خواهد لرزيد در طول اين دوره، اينطور ميشود مثلاً. بحث خود من اين است. اولاً گفتم خوبى تبليغات ما به خوبى مبلّغين ما خواهد بود. هر کارى بکنيد تبليغات ما کيفيتش به اندازه کيفيت مبلّغين ما خواهد بود. و اگر شما مبلّغى را با يک کيفيت معيّن (بعداً به اين کيفيت برميگردم که يعنى چه) مجبور کنيد که حالا برود يک سِرى فعاليتهاى تبليغى ديگرى بکند که از آن کيفيت ساخته نيست، عملاً فعاليت به همان کيفيت قبلى را هم دشوار ميکنيد بنظر من.
بنظر من مبلّغ ما يک کيفيت معيّنى دارد و آن کيفيت ناشى از درک خودش است از مسائل، تجربهاش در کار تبليغ، درک خودش از مسائل، درکش از آن چيزى که ميخواهد بگويد، آن آدمى که ميخواهد به او بگويد. اين را بايد رشد داد. اگر کسى بخواهد در موضعى که تشکيلات را درست تنظيم کند قرار بگيرد، بايد با يک مبارزهاى اين رشد را در تشکيلات از جمله بين مبلّغين ما ايجاد کند. آنوقت ديگر بنظر من بايد از فرمولاسيون از جمله "تبليغ چيست" و "هدف کيست" و اينها بايد بيايد بيرون، سر اينکه چه فکر کنيم، براى اينکه چه جور کمونيستهايى باشيم؟ از اين زاويه است که من ميگويم خُب ما پيش رفتهايم ديگر. من خودم نوشتههاى هشت سال پيش و ده سال پيش خودم را نگاه ميکنم گاهى تا آخرش نميتوانم بخوانم، خستهام ميکند. من ميگويم آخر چه جورى من اينطورى فکر ميکردم؟ چه جورى من اين لحن را به کار بردم؟ آخر اين فرمولبنديها چه است، اين کليشهها چه است در اين متن پُر است؟ چطور من اينهمه حقايق را که الآن فکر ميکنم ميدانم آن موقع نميديدم. ميفهمم که به هر حال ما در آن مقطع حقانيت داشتيم بعنوان يک خط. داشتيم به اين سَمت ميآمديم. همان موقعش هم بحث طرف مقابل معلوم است ضعيفتر است، معلوم است غلطتر از بحث ماست. ولى بعنوان يک نفر که کارش اين است که با قلم حرفهايش را بزند، نگاه ميکنم ميگويم آخر او مرا نمايندگى نميکند.
فکر کنم راجع به تک تک رفقاى ما هم اين را بگوييم همين را راجع به خودش ميگويد. برنامهاى که سه سال پيش نوشته و برنامهاى که دو ماه پيش نوشته يک شخصيت سياسى متفاوتى را نشان ميدهد. من ميگويم خُب راهش همين است ديگر. راهش اين است که اين شخصيت سياسى رشد کند. اگر از موضع کمونيسم کارگرى (راستش نميخواهم کمونيسم کارگرى فتيش يا کليشه شود) منظور از آن کمونيستى است که هدفش قيل و قال سوسياليستى از موضع طبقه روشنفکر جامعه نيست، هدفش نمايندگى اعتراض کارگر است به شيوه سوسياليستى، اعتراض سوسياليستى کارگران را نمايندگى کردن. اين جريانى که ميخواهد اين باشد، خُب نگرش کسى که چه تئورى ميدهد در آن، چه تبليغ ميکند در آن، چه کار تشکيلاتى ميکند در آن فرق دارد. رفيق سازمانده ما هم وضعش فرق کرده. يک موقعى کارش اين بوده که از طرف امضاء بگيرد که تو با فلان سازمانى و هر جورى هست عضوش کند، هر جورى هست بکِشد با خودش و از يک طرف يک ذره يک اپسيلون اعلام مخالفت ميکرد و ابهامى راجع به نظرات خود رفيق مسئولش، ميگفتند به کارمان نميآيد، رويزيونيست است، رفرميست است، تريديونيست است، آنارکوسنديکاليست است و غيره، آخر سر هم از حلقه روابط خودش ميکرده بيرون. همان آدم امروز اينطورى نگاه نميکند. ميگويد طيفى از آنها آنارکوسنديکاليست هستند ديگر. همان طيفى که از آنها در نوشتههايمان حرف ميزنيم، بخشاً گرايشات شديد آنارکوسنديکاليستى ممکن است داشته باشد. اينطورى نگاه ميکند. خُب مبلّغ ما را هم همينطورى نگاه ميکنند ديگر. در يک مقطعى مبلّغ ما - همانطور که عبدالله گفت - کارگر پيشرو به کسى ميگفت که حرف حزب و سازمان او را که قبول کرده باشد. امروز حاضر است بپذيرد که کارگر پيشرو کسى است که پيشرو صف کارگرها است. يعنى در حالى که همه کارگرها سرشان را مياندازند پايين و کار ميکنند و سالى يک دفعه قُر ميزنند، اين هر دفعه يک پيچى ميخورند ميآيد جلو و سينه سپر ميکند و ميگويد نبايد وضع اينطورى باشد. حالا کارگر پيشرو کارگر عينى است. اين را خودمان به خودمان حالى کردهايم ديگر.
من قبل از بحثِ آژيتاتور و من بعد از بحثِ آژيتاتور دو تا آدم هستم از نظر نگرشم، از نظر نحوهاى که ميآيم حرف بزنم. من ميگويم راه ماديش هم بنابراين همين است. اگر ما ميخواهيم راديوى خوبى داشته باشيم که کيفيتش بالا باشد، بياييم کارى بکنيم کادرهاى مبلّغى داشته باشيم که کيفيت آنها بالا باشد، نگرش آنها پخته و بالغ باشد، که از کليشههايى که چپ سنتى تحويل من و شما داده بيشتر کنده باشد. و اينها بحثهاى اشراقى و عرفانى نيست بحثهاى سياسى است. اگر شما برويد "ايدئولوژى آلمانى" بخوانيد يک مقدارى فرق ميکنيد. تاريخ مختصر را بخوانيد يک نوع کمونيست ميشويد ايدئولوژى آلمانى بخوانيد يک نوع کمونيست ديگرى ميشويد. اگر همين الآن متون امروز حزب کمونيست را يکى بخواند يک نوع کمونيست ديگرى ميشود متون "اتحاد مبارزان" را بخواند يک نوع کمونيست ديگرى ميشود. الآن بنظرم يکى از دعواهاى امروز درون حزب که همه جا خودش را نشان ميدهد جدال بين حزب کمونيست است با نگرش اتحاد مبارزانى. و من اينطورى فکر ميکنم. در جاهايى اصلاً ميتوانم نشانت بدهم که اينطورى است. يک نگرش ايدئولوژيک، از هيچ چيز کوتاه نيا، تئوريک، مُهر حقانيتش را به پيشانى خودش زده، تمام اجتماع با همه نيروهايش برايش به اندازه حقانيت حرف خودش اعتبار ندارد. ميخواهم بگويم فراتر رفتهايم از اين سطح، در صورتى که اين گرايشات صدق ميکند هنوز و در کادرهاى ما هم خودش را نشان ميدهد.
من ميگويم به هر حال راهى که من و ناصر يا هر کسى ديگر بايد جستجو کند براى اينکه سياستى که او ميگويد و من ميگويم پيش برود اين است که بحثمان را بياوريم توى کادرهايمان و کارى کنيم که مبلّغ ما حرف خودش را که ميزند حرف بالغ، پخته، متين، درست، شورانگيزى بزند، حرف آموزش دهندهاى بزند. وگرنه با دستور تشکيلاتى و با دادن يک فرمولبندى بجاى يک فرمولبندى ديگر از هدف تبليغ، اين به دست نميآيد. من اعتقادم اين است. ميگويم حالا شما آن فرمولبندى را قبول کرديد و بگوييد "قبول و درست است" هنوز هيچ چيزى را تغيير نميدهد آخر. هدف تبليغ اين است و مخاطبش آن است. من ميگويم باشد اين را من از شما قبول ميکنم. از هر کسى بگويد قبول ميکنم. بشرطى که بالأخره همنظريم يا نه سر نگرشمان نسبت به طبقه کارگر، نگرشمان نسبت به زندگيش، به وظايف سوسياليسم، به واقعيت جنبش سوسياليستى در جامعه و غيره. اصلاً ميگويم يک نوع ايراد من به اين بحث اين است که در فرمولها سير ميکند بجاى اينکه در انسانها سير کند و انسانها را ببينيد که چقدر با او همنظر هستند.
اگر من و شما بحث کنيم و شما نوشتههاى سابقى که من نوشتهام را بياوريد از همين موضع مسخره کنيد من با خيال راحت ميگويم اين تبليغات من را خوب اداره خواهد کرد ديگر. ببين به من چه چيزهايى را ديده. اين حرف من بوده. من نخواستم و هنوز هم نميخواهم فرمولاسيونهايى که راهگشا بوده براى رفقا را رد کنم و يک فرمولاسيون ديگرى بگذارم جايش. اصلاً قصدم اين نيست. اگر برويم توى بحث مخاطب شايد واقعاً اثبات بشود مخاطب ما بايد چه باشد. ولى من ميگويم اين کارآيى ندارد ما اينطورى جلو نميرويم. ما با فرمول جلو نميرويم با درک وظايفمان در همه جانبگيش جلو ميرويم. اگر کمونيستهاى کارگرىترى هستيم که بنظر من هستيم امروز، کار ما هم به همان درجه منطقىتر و متينتر و کارگرىتر است. و اگر ميخواهيم از اين درست تر باشد راهش اين است بحثها را بياوريم بکنيم ديگر. من الآن گوش ندادم ولى بياوريد من ميتوانم [يک مثالهايى] از برنامه راديو بگيرم. ميگويم اينقدر فرمول احتياج نيست، اينهمه کليشه احتياج نيست. چرا آنجا که تفسير ميکنيد يک بحث علمى درش نيست، چرا اينقدر ساده است اين بحث؟ آخر واقعيت هم اينقدر ساده نيست که جنگ ايران و عراق سر همين دو تا نکته باشد. يکى بيايد به من بگويد که "گورباچف آمده که سرکوب طبقه کارگر را بهتر سازمان دهد از چرنيانکو"! من از او قبول نميکنم خيلى بحث سادهاى است ظاهراً براى من. من قبول نميکنم. مسأله خيلى پيچيدهتر از اين حرفهاست. تکنولوژى نميتوانند ببرند در روسيه، انباشتشان به مشکل خورده، بوروکراسى ممتارى بوجود آمده که خودش به موقعيتش چسبيد، همه اينها هم جزو اين مقولات است. بنابراين اگر ميخواهيد راجع به شوروى حرف بزنيد ميگويم نميخواهم ساده بگو، شايد نشود ساده گفت. ناصر هم اين را ميگويد. يک نفر را بياور يک دفعه بگويد در شوروى چه اتفاقى حالا دارد رخ ميدهد، بقيه ما برويم صد دفعه توى راديو بگوييم آنجا سوسياليستى نيست. صد دفعه بگوييم اگر سوسياليستى بود اينطورى نميشد. اگر سوسياليستى بود مردم وضعشان اين نبود. اگر سوسياليستى بود بعد از٦٠- ٧٠ سال دعواى مسيحى و مسلمان نميشد که بروند در بيمارستان زائو و بچهاى که به دنيا آورده را بکشند در شوروى. خُب اينها را ميتوانم بگويم ديگر. ولى حتماً اين کار را بکنيم که بعنوان حزب کمونيستى که دارد ايدئولوژى و سياستهايش و تئوريش را توضيح ميدهد برنامههايى داشته باشيم که در آنجا ايدئولوژى و سياستمان را به علمىترين، متينترين و فهميدهترين شکل ممکن توضيح بدهيم و برويم پى کارمان. کارگرى که گوش ميدهد يا ميفهمد و يا يک دفعه نفهمد دوباره ميآيد گوش ميدهد ميفهمد و يا بالأخره يکى را پيدا ميکند برايش توضيح ميدهد ديگر. کتاب مارکس هم همينجورى است. بالأخره بايد يک کسى پيدا کنيد يک چيزهايش را توضيح بدهد.
منظورم از بحث اين بود که ما چقدر پخته و بالغ شدهايم؟ ما چقدر از نظر سياسى جلوتر ميرويم؟ و الآن بنظر من خيلى رفتهايم. بنابراين نتيجهام اين است بنظر من مبلّغين ما با اعتماد به نفس به خودشان هر چه به فکرشان درست ميآيد بنويسند. و اين راديوى اينها است بايد پخش کنند، اين حزب آنها است حرف آنها را بايد نمايندگى بکند. يا کسى ميآيد جلوى بحث شما را ميگيرد و ميگويد اين را نگو اين را بگو، يا شما بايد به کار خودتان ادامه بدهيد ديگر. بالأخره يک بام و دو هوا نميشود يک نفر ميآيد راديو را ميدهد دست شما و ميگويد شما برويد اين تو تبليغ کن، خودم هم هيچوقت به شما رهنمود نميدهم، شش ماه بعدش رهمنود ميدهم که خوب موضع گرفتيد. خُب اگر اين را کسى به شما بگويد شما هم بايد با اعتماد به نفس خودت را بعنوان يک کمونيست پيشرو عصر حاضر در يکى از کشورهايى که جنبش کارگرى کمونيستيش خيلى پيشرويهاى اساسى داشته، در نظر بگيريد و خودتان را حرف حق فرض کنيد و بزنيد. اگر من شنيدم يا بايد بشنوم، ميآيم ميگويم بابا اين که هنوز رگههاى ثقيلگويى روشنفکرى چپ سنتى را دارد نکن، خُب بحث ميکنيم معلوم ميشود ديگر. اگر هم بحث نکنيم معلوم نميشود. ولى روشى که من فکر ميکنم درست است براى ما، اين است که بياييم بحثمان را بکنيم. بياييم بگوييم حزب ما کجا بايد برود. اصلاً از آن موقعيتى که قرار است از آن استنتاج تبليغى بکنيم تجسم بهترى به دست بدهيم. بهتر حالى همديگر بکنيم، که از آنجا جلو برويم. بنظر من در اين مدت توانستهايم اين کار را بکنيم. مفاهيم زيادى از مکانيسمهاى درون طبقه کارگر چه فرقى با خرده بورژوا دارد در زندگى، در تعقل، در مبارزه، به خودمان حالى کرديم و به درجهاى که به خودمان حالى کرديم تبليغمان هم بهتر شده، دلنشينتر هم شده، همين الآنش هم اينطورى است.
منظورم اين است. من هيچ سعى نکردم هيچ فرمولى را براى فرمول ديگرى جايگزين کنم. هيچ فرمولى ندارم راستش. بحث من بحث سر موقعيت حزب ما، موقعيت ما بعنوان کمونيستها و وظايفى که جلوى ما هست است. اگر استنتاجاتى که در سمينار قبلى کرديم از وظايف تبليغى ما، بنظر خودتان کافى باشد بايد همانها را ادامه داد. چيزى بخواهيم به آن اضافه کنيم بايد به آن اضافه کنيم. ولى هيچ چيزى نبايد باعث شود که مبلّغ ما در اين موقعيت قرار بگيرد که از او يک نقشى خواسته ميشود که او اين نقش را نميشناسد. به هر حال تبليغات ما به خوبى مبلّغ ما است. اگر ميشناسد ميگويد اگر نشناسد ادايش را دربياورد بنظر من تبليغات بى [پايهاى] خواهيم کرد.
قسمت ششم ١٢:٠٧ دقيقه
بحث يک جورى است که آدم ممکن است درش غرق بشود. يک سابقهاى دارد، باضافه يک فرمولهايى بوده. به اين فرمولها يکى ميگويد آره يکى ميگويد نه و خود همين ممکن است مشکل جديدى ايجاد کند. يعنى همين چيزى که در تبليغات خودمان بطور کلى از آن اجتناب کنيم در خود اين بحث نميتوانيم از آن اجتناب کنيم. يعنى شُسته و رُفته برويم سر بحث، سر بحث تبليغات. مثلاً فرض کنيد آدم بگويد بحث مخاطب جايگاهى ندارد يا اين جايگاه را دارد و طبقه کارگر را به تودهها و پيشروانش اول تفکيک نکنيم به يک موقعيت عينى بگوييم که کارگر در رابطه با سرمايهدار دارد بعد خودتان تعيين کنيد که خطابتان به کدام بخشش است در هر برنامهاى و غيره، اين [نکتهاى است] در مقابل اينکه آيا اين رديّهاى است به بحث مخاطب ما "کارگر راديکال سوسياليست" با آن فرمول، يا نيست؟ و بعد من هر چه اينجا قسم بخورم هيچ فايدهاى ندارد ديگر. من بعنوان مدافع تودههاى عوام طبقه کارگر توى اين سمينار رفتهام و مُهرش خورده به من.
به هر حال بحث من اين است که از اين روش بايد اجتناب کرد. شُسته و رُفته برويم سر مسأله. بحث من اين است که قبلاً هم گفتم مبلّغ يک امر در خودى نيست، يک کمونيستى است که کار معيّنى به او واگذار شده. اگر همان مبلّغ را با همان نگرش بگذاريم سازمانده باز همان نوع آدمى که هست، يک نوع سازماندهى معيّنى هم ميکند. منظورم اين است که کسى که مثلاً در راديو قادر نيست يک برخورد غير سکتاريستى با طبقه کارگر را با يک انتقاد شورانگيز از خطوط ديگر تلفيق کند، خُب وقتى هم که ميرود در کار تشکيلات و سازماندهى حوزهها و هستهها، قاطى ميکند که بالأخره با گرايشهاى ديگر بايد چقدر قاطى بشوم و چه موقع بايد نقد خودم را به آنها بگويم. باز هم نميدانم بالأخره توى محافل چطورى کار کنم، محافلى که آدمهاى مختلف توى آنها وجود دارد. در عين حال من ميخواهم کمونيستهايش را هم تربيت کنم سواى اين. ميخواهم بگويم اين مسائل فقط از تبليغ شروع نميشود و به تبليغ ختم نميشود. مسائلى است به روشهاى کار يک حزب سياسى.
بحث من اين بود که در طول چهار- پنج سال لااقل آگاهانه سعى کرديم اين روشها را نقد کنيم و بجايش روشهاى اثباتى ديگرى بگذاريم که خيلى راجع به آن نوشتهايم. يعنى کسى انتظار ندارد از اينکه دو زارى رفيقى سر مسائل خيلى ذهنى و عرفانيى بيفتد. من سى صفحه مطلب نوشتم روى سياست سازماندهى، منظورم آن است. يعنى نميخواهم کسى چيز ديگرى از من قبول کند بعنوان يک فرمولبندى. در مورد جايگاه مبارزه اقتصادى يک نوعى فکر ميکرديد بالأخره من گردنم را آوردم بيرون ميگويم آقا جان من اکونوميستم ميگوييد چى؟ اگر دفاع از منافع اقتصادى طبقه کارگر اکونوميسم است، اين حزب اکونوميست است. بنظرم بايد اکونوميست باشد. برويم تبليغ کنيم نترسيم. از اين برچسب اکونوميسم را نترسيم. برويد در مبارزه اقتصادى کارگرها شرکت کنيد. حالا با کلام، با قلم، با پا، شرکت در اعتصابات و با رفتن و قاطى تشکلهاى کارگريى که سعى ميکنند مبارزه اقتصادى را راه ببرند. علتش را هم گفتم که آوانتوريسم چپ ايران اجازه نميداد. اصلاً مال طبقات ديگر است، مشکل اقتصادى نداشت اين سوسياليسم.
من ميخواهم بگويم مسائل سياسى و واقعى و عملى هم ميشود شُسته و رُفته رفت سرش. اگر من مبارزه اقتصادى را تحقير کنم يک نوع مبلّغ معيّن، يک سازمانده معيّن، يک کمونيست معيّن، يک رهبر معيّن، يک نيروى نظامى معيّن هم از من در ميآيد. فقط بحث مبلّغ نيست. هر کسى که تحقير کند مبارزه اقتصادى کارگر را يک جايى قرار ميگيرد در رابطه با کارگر در صحنه اجتماعى که جاى درستى نيست براى اين حزب، در هر ظرفيتى. بحث اين است که خُب بياييم اين مؤلفههاى ديدگاه خودمان را بهتر بحث کنيم و بهتر بشناسيم. ميگوييم کار ما اين است. براى همين مثال زدم و گفتم اگر ما طبقه کارگر را بعنوان يک موجوديت اجتماعى بهتر بشناسيم، مبلّغهاى بهترى هستيم از حرفمان توى طبقه کارگر. اگر کسى مقوله رهبر عملى را دارد يک نوع حرف ميزند کسى که ندارد يک نوع ديگر حرف ميزند، يا جوخه رزمى تشکيل ميدهد. ميرود کميته اعتصاب بقول خودش درست ميکند و انتظار دارد با اعلاميه، کارگرهاى شرکتى مثلاً هفت روز اعتصابشان را ادامه بدهند، با اعلاميه مرکز غيبى! خُب ما اينها را رد ميکنيم و بنابراين يک نوع ديگر ميگوييم و يک نوع ديگر حرف ميزنيم. چه بايد کرد؟ من ميگويم خُب راجع به پديدههاى توى هوا حرف نميزنيم راجع به ديدگاههاى خودمان، در مورد تئورى، در مورد کارگر، در مورد مبارزه اقتصادى، در مورد مبارزه سياسى، تشکل حزبى، تشکل تودهاى، اخلاقيات کارگرى و حتى زبان، فرهنگ کمونيستى داريم حرف ميزنيم. اينها را يکى يکى روشن کنيم و بحثمان را بکنيم و سرانجام برسانيم، همهمان به هم نزديک ميشويم و از جمله تبليغات بهترى ميکنيم.
نقش رهبرى چه است؟ راستش من نقش رهبرى را کمتر اين ميدانم که بيايد و بنشيند و متون تبليغى و همهاش را بررسى کند و بعد بگويد که عيب اين مقاله چه است و عيب آن مقاله چه است و چطور در آينده از اين جور مقالات اجتناب کنيد. اين هم کارش هست حتماً يک نوع کنترل سياسى است. ولى من نقش رهبرى را ميدانم که موانع را بکوبد و رد شود و بگذارد جلو. بالأخره يک کسى بايد راه بيفتد دربيفتد با آوانتوريسم. بايد بگويد اِشکال ندارد بگذاريد يک دوره ما را با اکونوميسم تداعى کنند. اين بنظر من يک نوع کار رهبرى است. اين است کار رهبرى که بحثهايش از پيش برود به جنگ موانعى که سر راه پيشروى حزب در يک جهت معيّنى هست. به اين معنى ميگويم خُب بياييم سر همينها صحبت کنيم. بنظر ما رهبرى زيادى شديم از نظر تبليغى. لااقل در رابطه با کار کارگرى. من فکر نميکنم هيچ حزبى در دنيا در يک سال اينقدر راجع به مسائل کار در بين کارگران مطلب داشته باشد. الآن در شصت و هفت هشت سال فعاليت کمونيسم هر موقع به شما ميگويند درباره تشکيلات چه بخوانم، ميگوييد "نامه به يک رفيق در مورد وظايف سازماندهى". برو بيار! ميرود فورى يک پوشه ٢٠ - ٣٠ صفحهاى که زمان تزار، در عصر درشکه و کالسکه نوشته شده، آن را ميآورد جلويش. ولى کوهى از مطلب - که من فقط يکى از کتابهايش را اينجا قرض کردم راجع به "مسائل سازماندهى ما در ميان کارگران" - را کافى نميداند براى اينکه از توى آن خط گير بياورد براى اينکه چه جورى کار کند. به اين معنى رهبرى يکى از نقشهايش را در اين عرصه بخصوص انجام ميدهد. بايد بيشتر از اين انجام دهد.
من اين را بگويم. من طرفدار کيفيت بهتر راديو، جهتدار بودنش، اللهبختکى تبليع نکردن، کمونيستى تبليغ کردن، از طريق راديو طيف سوسياليست کارگرها را متشکل و صاحب چهره سياسى کردن و مسلط کردن اينها همه هستم. مسأله اين است که از چه طريق؟ با چه فشارى به ارگان راديو؟ با چه الگويى براى راديوى مان ميخواهيم اين ارگان را تبديل کنم به اين که اين کار را بکند؟ اگر من بيايم پنج تا- شش تا فرمول به شما بدهم؛ مخاطبتان اين است، روح فعاليتتان اين است، وظايف دورهاى شما اين است، مضامين اوليه تبليغ شما در اين دوره اين است خُب حتماً کمکى شده. من ميگويم اينطورى جلو نميرويم. هر يک ماه يکى ميآيد يک کيسه از اولويتها و يک دو- سه تا حکم که خودش هنوز خودش قابل تفسير است به شما ميدهد شما هم ميرويد. من ميگويم بحث را از يک جاى ديگر بگيريم. بياييم سر سياستهايمان در جنبش کارگرى، سياستهايمان در جنبش چپ، سياستهايمان در سطح بينالمللى، مفهوم انترناسيونال از نظرمان و موضعمان نسبت به زنان، موضعمان نسبت به مبارزه اقتصادى، موضعمان نسبت به امر سرنگونى، موضعمان نسبت به جنگ، حرفهاى زمينى بزنيم تا بعد برويم تبليغ کنيم.
بنابراين کارى که من بيشتر از همه به عهده رهبرى ميبينم اين است که اين ارگان راديو بچه ناخواندهاش نباشد ديگر. الآن شما در بحث شورا و سنديکا قرار است تبليغ کنيد ولى نصف اسناد بحث شورا و سنديکا را نديدهايد. همه رفت و برگشتهاى بحث بين آدمهايى که بالأخره طرفدار سنديکا و طرفدار شورا بودند و از همديگر عيب گرفتند، نوارها هست روى اين. روى "احزاب سياسى" نوارها هست، مال ستاد سياسى هيأت تحريريه مرکزى دوره قبلش. شما شنيدهايد؟ نشنيدهايد. ميگويم در اختيار گذاشتن آن نوارها خيلى تأثير بيشترى دارد تا اينکه من بيايم هر چند صباحى بگويم که فرمول اين دفعه اين است، زبان ساده نيست مثلاً. من اين را بعنوان فرمول نگفتم، اين را بعنوان يک مشاهده گفتم، که بنظر من جنگ از هر دو سو ارتجاعى است مشکل من و شما را حل ميکند مشکل ٣٥ ميليون آدم ديگر را اصلاً حل نميکند. منظور من در اين سطح است.
اگر دست من باشد ميگويم اين کار را بکنيم؛ ارگان راديو را ادغام کنيم در پيکره سياسى حزب، بياوريمش در کوران بحثها که کسانى را توى آن وارد کنيم که کيفيت کارش را ببرد بالا. يک رابطه نزديکى با ستاد سياسى، با کميته شهرها برقرار کنيم. کلى از بحثهايى که شما اينجا داريد فعلاً و ميخواهيد برويد تبليغ کنيد ما آنجا داريم بحث ميکنيم "عضويت کارگران در حزب"، و شما با اين مسأله مواجه ميشويد بالأخره. الآن بحث داغ کميته تشکيلات شهر است. اصلاً ديدگاه ما راجع به عضويت کارگر در حزب کمونيست چه است؟ خُب يک مقدار از بحثها پيش رفته شما بى اطلاع هستيد. بعد من آن بحث را به شما ندهم و بجايش بيايم چند تا حکم بدهم که مجبوريد با آن بازى کنيد. حکم را بيندازيد بالا ببينيد از کدام ور ايندفعه نشست. من ميگويم خُب اين کار را نکنيم. بياييم حرفهايمان را با هم بزنيم. کار اين جلسه را هم اين ميدانم. ميگويم خُب الآن اين جلسه تمام شد و وقت باشد برويم سر سياست سازماندهى صحبت کنيم ديگر. ببينيد شما در تبليغتان به چه برخورديد، چه استنباطى ميکنيد؟ وقتى ميخواهيد يک چنين سياستى را در تبليغات به آن کمک کنيد فکر ميکنيد از چه زاويهاى وارد بشويد؟ ضعف کار خودتان را چه ميدانيد؟ من هم بگويم بنظر من اين جنبهاش اينطورى شود بهتر است، آن جنبهاش آنطورى شود بهتر است. برويم سر بحث کمونيسم کارگرى، برويم سر بحث شوروى، برويم سر بحث مطالبات اقتصادى، برويم سر بحث قانون کار. اين کار را مداوماً بکنيم من مشکل زيادى در تبليغات راديويى نميبينم. آنوقت من ميگويم مبلّغ را به حال خودش بگذار. من نگفتم هر کسى آمد و راديو را به او داديد به حال خودش بگذار، ميخواهد توى راديو فحش بدهد، حزبش است ديگر ميخواهد برود از توى راديو فحش بدهد. من اين را نميگويم. من ميگويم مبلّغ را بگذار توى کوران بحثهاى سياسى حزب بعد بگذار برود کار خودش را بکند. شما اين بحثها را واقعاً ميکنيد و به من اجازه ميدهيد به قلم خودم مطلب بنويسيم ديگر. خُب من ميگويم به شما هم اين اجازه را بدهيم ديگر.
اگر من را از بحث حزب در بياوريد و بگذاريد يک گوشهاى بعنوان يک فرد بگوييد يک نشريه تئوريک در بياورم بعد از پانزده روز ميآيم و ميگويم نميشود، من که با خودم که نميتوانم پلميک کنم و بعد نشريه تئوريک در بياورم. بحثهاى حزب بايد برود در نشريه تئوريکش. من کنترات نميگيرم، تيول نميگيرم يک جايى را، يک جايى بياييم که اين ارگان در بحث باشد. اين حرف من است. براى همين اگر وقت داريد و فشار آنتن رويتان نيست(!) ميتوانيد اين بحثها را بگذاريد. بنظر من از کميته مرکزى از ستاد سياسى رفقا در اين بحثها شرکت کنند، نوارهاى زيادى از هيأت تحريريهها و ستاد سياسى و کميته اجرايى و کميته شهر بايد در اختيار راديو قرار بگيرد. پلميکهاى داخلى کميته مرکزى بايد در اختيار بچههاى راديو قرار بگيرد. و همينطور بايد خود اين رفقا در آن پلميکها شرکت داده شوند. تا موقعى که شما اينجا هيچ چيز راجع به سياست کميته شهر نميدانيد و خودتان مجبوريد جواب کارگرى را بدهيد که نامه نوشته بنظر من اين وضعيتى که الآن هست اصلاح نميشود راستش. من ميگويم اين راديو بايد نزديک باشد به کميته شهر.
بحث من در اين حدود است و فکر ميکنم اينها راه حلهاى واقعى است و سر کسى را به طاق نميکوبد. در صورتى که بنظر من فرمول پرت کردن در جمعيت و بعد وفادارى به يک فرمول، حالا با هر برداشتى از آن داريد، مدام ماه بعد از ماه آن فرمول را نگاه کردن و ديدن اينکه اين فرمول به کار آمد يا نيامد؟ ما را خوشباور کرد يا ما را مطمئن کرد، ما را ولنگار کرد يا ما را سختگير کرد، يک فرمول! بنظر من اين راه خوبى نيست براى رفتن به اينجا.
قسمت هفتم ١٣:١٤ دقيقه
اين که من اينجا ميگويم نظر من است، اگر رفقا مخالفش باشند به همان درجه ميشود سرش بحث کرد. من اينجا خط حزب و اينها را نميدانم چه است. من نظر خودم را ميگويم. در مورد اتحاد گرايشها تا آنجا که من يادم هست در خود بحث سياست سازماندهى اين جمله به کار نرفته و چنين چيزى هم نوشته نشده "اتحاد گرايشات در جنبش کارگرى". تا آنجا که يادم است بحث اتحاد گرايشها بحثى بود که در چارچوب قانون کار مطرح شد. "اتحاد گرايشات جنبش کارگرى براى يک قانون کار انقلابى" يا يک چيزى شبيه اين، که آن در مقطعى بود که ما داشتيم قانون کار مينوشتيم. بعداً من هم متوجه شدم و توجه دادند که آقا جان اين اتحاد گرايشها چسبيده دنبال بحث سياست سازماندهى و اصلاً انگار لبه تيز يک بحثى کُند ميشود توسط اين بحث. من قبول دارم اينطورى شده يعنى چسبيده به يک بحث ديگرى که از آن جنس نيست. تبديل شده به يک بحثى که گويا مبارزه اقتصادى را از طريق اتحاد گرايشات را پيش ميبريم يا کار ما اتحاد بوجود آوردن بين اين گرايشات است. اگر الآن از من بپرسيد ميگويم هدف ما اين است که بطور واقعى کارگرهاى کمونيست بيايند جلوى صحنه مبارزات اقتصادى. همين الآنش هم اينطور هست. خيلى کم است که مبارزات اقتصاديى که کارگرهايى مثلاً آگاهانه غير کمونيست، آگاهانه مرزبندىدار با کمونيسم بيايند جلوى صف. ولى به هر حال ما يک طيف معيّنى را مد نظر داريم، کارگرهاى سوسياليست راديکال، کمونيستهاى مستقل از طيف تودهاى، کارگرهاى مبارزى که ما خودمان را در مجموع همسو ميبينيم از نظر سياسى و ايدئولوژيکى. من فکر ميکنم اين هنوز هدف ما هست. يعنى تقويت اين صف از رهبران جنبش کارگرى به نفع کمونيسم ايران و جنبش کارگرى در ايران.
منتها بحث اتحاد گرايشات را ميشود در دو سطح مطرح کرد. يکى در رابطه با همان مقولاتى مثل قانون کار که آنجا معتبر است بنظر من. ميشد اين کار را کرد در زمان خودش و يک اتحادى به وجود آورد از گرايشات مختلف بر سر مقابله با سياست قانون کار رژيم و دادن يک چارچوب ديگرى براى قانون کار کارگرى و يکى بعنوان يک بحث کلى ضد سکتاريستى. به اين عنوان من ديگر به اين نميگويم اتحاد گرايشات. من به آن ميگويم همانى که هست، يعنى مبارزه ضد سکتاريستى رفقاى ما، برخورد غير سکتاريستى رفقاى ما به گرايشهاى ديگر. در اين چارچوب ميشود برخورد ما به گرايشات ديگر، لزوماً اتحاد از توى اين بيرون نميآيد فقط. از توى اين ميتواند نقد در بيايد، ميتواند مرزبنديهاى جدى در بيايد. منتها بحثى که روى سياست سازماندهى هست اين است که هر چقدر هم ما اختلاف داشته باشيم با گرايشات مبارز در درون طبقه کارگر، در پيشرويهاى مبارزاتى اينها را دوشادوش خودمان پيدا ميکنيم و بايد مناسبات خودمان را بر مبناى وحدت طبقه تنظيم کنيم. اينطور نيست که ما چون ميخواهيم رهبرى معيّنى در صفوف کارگرى شکل بگيرد، سياست تحريم، سياست عدم همکارى در پيش ميگيريم مثلاً با کسانى که ميخواهند اتحاديه درست کنند. در اين بحث اخير هم باز اشاره کرديم اگر يک عده کارگر ميخواهند اتحاديه درست کنند ما حتماً رابطهمان را با آنها نگهميداريم و تأثير ميگذاريم روى پروسه کارشان.
بنابراين من اين را ميفهمم که بحث سياست سازماندهى را که فعلاً اتحاد گرايشات را از توى آن در بياوريم بحث کنيم، آن بحث را سر جايش بفهميم. اگر بحث ضد سکتاريستى در آن است، که يک فصلش مثلاً راجع به سکتاريسم است، آن را بعنوان کليات بحث بگيريم، آنوقت بحث اتحاد گرايشات بنظر من برميگردد به کمپينهاى مبارزاتى معيّنى در جنبش کارگرى، همين الآن. از نظر عملى من فکر ميکنم گرايشاتى که ما با آنها برخورد داريم اينطور ميشود تقسيم کرد؛ يکى گرايش قديمى رفرميستى است که حالا ميتواند اين رفرميسم سر به سَمت حزب توده داشته باشد يا ميتواند نداشته باشد. جرياناتى هم هستند که ندارند. مثل خطوطى که يک درجه بيشترى سنديکاليست اند و عمدتاً سنديکاليست هستند تا تودهايست باشند. بنظر من يک گرايش واقعى رفرميستى وجود دارد. الآن بطور واقعى که نگاه ميکنيم ميبينيم يک گرايش نهيليستى فلسفى وجود دارد. من فکر ميکنم اين الآن دارد يک گرايش واقعى ميشود، بخاطر سرخوردگيهاى انقلاب، ناتوانايىهاى طبقه کارگر و عقبنشينيهايى که به آن تحميل شده. گرايش آنارکوسنديکاليستى- آنارشيستى نميدانم دقيق توى طبقه کارگر الآن در چه وضعى است و نيرو و نفوذش چقدر است و غيره. و بالأخره گرايش سنديکاليستى که از يک نوع خط ٣ سابق الهام ميگيرد، از تفکرهايى مثل تفکرهاى رزمندگان. سنديکا را ميخواهد و بحث سنديکاى مخفى را ميکند. من ميگويم گرايش آوانتوريستى هم هست که اين گرايش آوانتوريستى بنظر من خط مشى قديمى خط ٣ و فدايى است در قبال جنبش کارگرى، بخصوص فدايى، و حتى خط مشى سابق خودمان، يک نوع آکسيونيسم، يک نوع آوانتوريسم در طبقه کارگر.
من ميگويم اگر بخواهيم با اينها برخورد کنيم در صحنه مبارزه اقتصادى به مقدار زيادى رفرميستها را ميبينيم کنار خودمان، سنديکاليستها را ميبينيم کنار خودمان. مسأله مهم براى ما اين است که علاقه و تعهد ما به مبارزه اقتصادى کمتر از اينها نباشد. اينطور نباشد که مبارزه اقتصادى قلمروى سنديکاليستها و رفرميستها است، کمونيستها هميشه شرکت ميکنند که فقط اين را فراتر ببرند از آنجايى که هست. يعنى شرکت در مبارزه اقتصادى يک مرحله انتقالى است براى کمونيستها. من فکر ميکنم اينطورى درست نيست. براى دورهاى طولانى کمونيسم، در سطح جهانى و در سطح ايران بخصوص، با سياست و کسب قدرت سياسى و با مبارزه ضد رژيمى تداعى شده و مطالبات اقتصادى کارگرها نديده گرفته شده، حتى شناخته نشده، حتى به رسميت شناخته نشده. و الآن هر کمونيستى امروز بخواهد اين شکاف را پُر کند بنظرم به درجات زيادى بايد برود به سَمت مبارزه اقتصادى حتى به قيمت ريسکى که ممکن است در آن حل شود. با اين ريسک که ممکن است يک مقدار زيادى خط مشى عموميش حتى تحتالشعاع حرکتش به سَمت مبارزه اقتصادى قرار بگيرد، بايد برود. من ترس از اکونوميسم راجع به خودمان ندارم راستش. براى اينکه يک حزب سياسى را تجسم کنيد که از يک سنت آوانتوريستى آمده بيرون، از يک سنت چپ آوانتوريست آمده بيرون. حزب سياسيى را تصوير کنيد که مبارزه براى سرنگونى شعار هر روزهاش است. يک بخش آن مسلح هستند و دارد ميجنگد و از هر طرف ولش ميکنيد استعداد اين را دارد که سر مبارزه را به سَمت مبارزه عليه رژيم بکشد. چپ ايران اينطورى است.
اين خيلى فرق دارد فرض کنيد با اکونوميستهاى روسيه که مبارزه سياسى را قلمروى فعاليت سياستمداران ليبرال ميدانستند. قبول داشتند که آنها بايد بروند سياست را اصلاح کنند، ما کارگرها را بايد به خواستهها و يا مطالباتشان برسانيم. کارگر عمدتاً ذينفع بود در اقتصاد فقط. اين خيلى فرق دارد. بنظر من خطر اکونوميسم ما را تهديد نميکند. حالا حالاها هم تهديد نميکند. هر چقدر با آغوش باز برويم به سَمت مبارزه اقتصادى خطر اکونوميسم ما را فعلاً تهديد نميکند. من ارزيابيم اين است. ولى خيلى چيزها داريم که به دست بياوريم از با سر رفتن به سَمت مبارزه اقتصادى. پيوندى که تاريخاً نداشتيم، پيدا کردن آدمهايى که تاريخاً در صفوف ما نبودند، آمدن رهبر عمليهايى با ما که تاريخاً از احزاب سياسى دور بودند. او با عِلم به اينکه ما يک حزب سياسى کمونيستى صاحب برنامه ايدئولوژيکِ در حال جنگِ معطوف به سرنگونى هستيم ميآيد با ما ديگر. من فکر ميکنم طبقه کارگر اين عنصر را کم دارد، يعنى يک جريان سياسى زنده به سَمت مبارزه اقتصادى برود و در مبارزه اقتصادى دخيل بشود.
اتحاد گرايشات اگر در اين چهارچوب مطرح شود، يعنى اينکه اگر بخواهد مقابل اين گرايشات واقعى در جنبش طبقه کارگر ما را از رفتن همه جانبه به سَمت مبارزه اقتصادى محروم بکند بخاطر مرزبندى با اين گرايشات، من فکر ميکنم اين کار درستى نيست. بگذار به ما تحميل بشود حتى اين اتحادها بنظر من براى يک دورهاى خيلى هم خيلى خوب است، بى ضرر است يعنى تسليم نيست به کسى. فرض کنيد ما در يک سنگرى براى مثال با سنديکاليستها افتادهايم در يک موضع، سر مبارزه عليه قانون کار و حتى ده جور تماس هم با آنها داريم و بايد بنشينيم سياستهاى مشترکى را هم در محل تنظيم کنيم و غيره. بنظر من هيچ ايرادى ندارد چيزى از ما کم نميکند. برعکس ما را ميبرد در عرصهاى که براى ما کمتر شناخته شده است و کمتر کار کردهايم روى آن. نميدانم اين جواب بحث شما ميشود يا نه. اگر بخواهم خلاصه بگويم من ميگويم بحث اتحاد گرايشات... آره تاکتيکى است. اينطورى ميشود گفت. يک بحث تاکتيکى است بايد تاکتيکش معلوم باشد تا گرايشات سرش اتحاد کنند. اگر ميگوييد مبارزه تاکتيکى است عليه قانون کار، مبارزه است براى طرح طبقهبندى، مبارزه است براى تعطيلى اول ماه مه (که حالا فعلاً مسألهاى نيست) يا هر چيز ديگر، اين را تعريف کنيم به آن ميگويم اتحاد گرايشات. وگرنه بطور کلى ما را به جبهه واحد کارگرى راه کارگر نزديک ميکند - همينطورى، بطور کلى اتحاد گرايشات. اصلاً جلوگيرى ميکند از اينکه يک بخشى از رهبرى کارگرى تميز داده بشود از بخشهاى ديگر و تقويت شود. من اينطور فکر ميکنم... حالا بنظر ميآيد بهتر است روى فرمولها بحث کنيم! (خنده حاضرين).
چون سؤالى نيست من ميخواستم يک چيزى که در بحث "سياست سازماندهى" بنظرم ناروشن ماند و بعداً هم برخوردهايى که به آن شد من را زياد راضى نکرد راستش، روى آن بحث کنيم. و آن رابط محافل و حوزهها و اينکه حزب را ميسازيم يا کارگرها را سازمان ميدهيم، سؤالهايى از اين دست مطرح بود. که يادم هست امير يک مقالهاى نوشت که اين بحث را آببندى کرد که من با خود همان آببندى کردن هم زياد راه-دستم نبود که چه لزومى دارد ما الآن اين آببندى را بکنيم. يک مقاله کوتاهى بود از امير که در کمونيست هم چاپ کرديم؛ "سکتاريسم و انحلالطلبى" - دو طرف را بسته بود، جا براى خودمان هم تنگ شد.
ببينيد، بنظر ميآيد براى کسى که همينطور روى سطح مسائل قضاوت بکند که مثلاً سياست سازماندهى ما در مقابل طرح گسترش حوزههاى حزبى قرار دارد. بنظر ميآيد. در خود همان مقاله ميگويد ممکن است اينطورى بنظر بيايد، ولى باور بفرماييد اينطور نيست! و اتفاقاً يک راهش راه گسترش حوزههاى حزبى است. اين بحث را من ميخواستم يک مقدارى بگويم، چون در تبليغاتمان هم ميتوانيم اين را حالى فعالينمان بکنيم و حالى نکردهايم. الآن فعال ما اگر نامه بنويسد فکر نميکنم اين را در خودش داشته باشد. يعنى استنتاج انحلالطلبانه ممکن است بشود از چنين بحثى و در نتيجه جوابش در مقابل انحلالطلبى ممکن است ما را بيندازد روى سياست قديمىمان و توجه نکردن به آن چيزها.
بحث آنجا اين بود که (روشى که اينجا بحث شده اين است) حزب سياسى و تشکل حزبى لخت و عور به وجود نميآيد، بر متن يک جريان مبارزاتى به وجود ميآيد. اگر حزب کمونيست در يک جامعه وجود دارد، جريان کمونيست در آن جامعه وجود دارد و حزب کمونيستى که ميخواهد حوزههاى حزبى داشته باشد بين کارگران، بايد قبلش نشان بدهيم که يک جريان مبارزاتى کمونيستى بين کارگرها وجود دارد که اين حزب سياسى آن جريان است. قبلاً هم صحبت کرده بوديم از اينکه يک حوزه حزبى با ده برابر تعداد خودش اقلاً بايد با کارگرهاى مبارز کمونيست احاطه شده باشد. در همان مقاله اين بحث هست. بحث من اين است، من ميگويم تا موقعى که شما سرتان را بيندازيد پايين و متوجه شکل و شمايل جريان اجتماعى خودتان در کارگران نباشيد، وضعيتى که او در آن به سر ميبرد، به فکر ساختن حوزههاى محل و زيست و کار کارگرى خودتان باشيد، اين پروسه ساختن حوزهها ديرتر نتيجه ميدهد، کندتر پيش ميرود و سطحىتر ميشود، تا وقتى که اين حوزهها نشان دهنده متشکل شدن بهترين عناصر آن جريان مبارزاتى در کارگرها باشد. بنابراين نتيجهاى که من از اين بحث ميگرفتم اين بود که به درجهاى که ما اصلاً شبکههاى محفلى کارگران کمونيست را گسترش بدهيم حوزههايمان را ميتوانيم زياد کنيم. اگر اين کار را نکنيم سياست حوزهسازى ما در يک جايى به حد نهايى خودش، به بنبست ميرسد. بايد بخشهاى خيلى زيادى از کارگرهاى کمونيست و راديکال در محافل متعدد به ما و به خودشان وصل باشند و فعاليت بکنند تا ما بتوانيم حوزههاى کمونيستى واقعى را بين اينها سازمان بدهيم. اگر اين جريان اعتراضى وجود ندارد، اگر اين حرکت اجتماعى وجود نداشته باشد حوزه ما قطعاً حوزههاى سبک قديم ميشود که از يک عده فعالين ميسازيم که دستشان به جايى بند نيست.
يک بحث ديگر اين بود که اين واقعيت هست. يعنى همينطورى اين شبکهها هست. کارگرهاى فعال کمونيستى که از توى انقلاب در آمدند، با سازمانهاى چپى خط ٣ تماس داشتند، شاخههايى از آنارکوسنديکاليستها بودند خيليهايشان، اکونوميستها بودند (بقول آن موقعها) اينها هستند و دارند فعاليت ميکنند و خودشان را کمونيست ميدانند و حزب ما را هم از جمله... [پايان نوار]
اصل اين مطلب شفاهى است. اين متنى است که دنيس مير (آزاد) از روى نوار اين جلسه پياده کرده است.
hekmat.public-archive.net #3881fa.html
|