Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

بحث در سمينار حزب کمونيست ايران
درباره اعتصاب معدنچيان انگلستان

متن پياده شده از روى نوار

نکته‌اى که من ميخواستم راجع به آن حرف بزنم اين بود که، با توجه به اينکه بحث رفيق حيدر خيلى مشخص و دقيق بود و يک موقعيت تاريخى مشخص، يک مبارزه مشخص را با تمام پارامترهايى که در آن مقطع در آن دخيل بود ترسيم کرده بود، بحثى که به دنبالش شد - لااقل تا آنجايى که من شنيدم - به نظر من خيلى کلى، متدولوژيک و در يک جاهايى اصلا فلسفى بود؛ يعنى بطور کلى راجع به مثلا غايى‌گرايى، يا بطور کلى درباره جنبش اتحاديه‌اى يا مبارزه مشخص کارگرى در شرايط آمادگى ازپيشى دولت دارد صحبت ميشود. ميشد اين را راجع به خيلى چيزها گفت؛ مثلا همين امروز در انگليس راجع به اعتصاب معلمين هم ظاهرا عينا همين بحثها را کرده‌اند. راجع به اعتصاب معدنچيان در چهار سال قبل هم ميشد همين حرفها را زد. به نظر من بحثها بيش از حد مجرّد بود و بيش از حد در سطح متدولوژيک باقى ماند، در صورتيکه رفيق حيدر مسأله را خيلى دقيق و کنکرت مطرح کرد.

يک مقدار از ضعفهايى که به عنوان دلايل شکست اين جنبش مطرح ميشود، فى‌الواقع ضعف نيست بلکه خصلت مبارزه تريديونيونى است. يعنى خصوصيت مبارزه تريديونيونى که سياسى نيست و کسى که ميخواهد به اين مسأله برخورد بکند بايد بگويد که علاوه بر اين چه مبارزه ديگرى امکان‌پذير بود؛ نه توسط خود تريديونيونها، بلکه توسط يک حزب سياسى که فرض ميکنيم در انگلستان موجود بود. يعنى بنظر من به هر حال يک نفر بايد مسأله را اين طور مطرح کند که اگر ما بوديم با اين جنبش معيّن چکار ميکرديم. بالأخره از يکى حمايت ميکرديم، شعارى را در دستور همان جنبش معيّن ميگذاشتيم يا چه؟ يا اينکه کسى بگويد اگر ما بوديم از شش سال قبل از آن اين کار را در يک سطح ديگرى ميکرديم. بحث دارد جواب منطقى ميدهد، منتهى بالأخره بايد به همين جنبش معيّن بپردازيم. اين بنظر من ضعف تريديونيونيسم يا مشخصه‌هاى تعريف تريديونيونيسم، الزاما به معنى شکست خوردن تريديونيونيسم نيست. با همين اتحاديه‌ها، با همين درجه غير سياسى بودن، با همين درجه مبارزه را در چارچوب صنفى محدود کردن، تاريخا در خيلى جاها هم پيروز شده است.

اهميت بحث رفيق حيدر را من اين طور ميبينم که آن شرايط مشخصى که تريديونيونيسم [در آن] جوابگو نبود را توضيح داد. يعنى يک بحث کلى راجع به تريديونيونيسم نبود، بلکه بحثى بود راجع به آن شرايط معيّنى که مبارزه اتحاديه‌اى در آن امکان پيروزى ناچيزى دارد. يعنى انگلستان دهه هشتاد، با آن دولتى که با آن آراء انتخاب شده، با جنگ فالکلند، با آن انبار ذغال - تا جايى که به معدنچيان مربوط ميشود - با همبستگى داخلى بورژوازى، برنامه از پيشى‌اش و سياست دولت محافظه‌کار براى اينکه [اتحاديه‌ها را] بزند. اعم از اينکه اعتصاب معدنچيان ميشد يا نه، امروز ما خيلى از قوانينى که قبلا وجود داشت را لغو شده ميديديم. اگر معدنچيان به دولت محافظه‌کار کارى نداشتند، قطعا دولت محافظه‌کار به معدنچيان کار ميداشت. بنابراين بخش زيادى از اينکه اين اعتصاب باعث شد که فلان حقوق لغو شود يا فلان شرايط از بين برود، به خاطر اين اعتصاب نبود. هر اتفاق ديگرى هم در جامعه انگليس ميافتاد - کما اينکه افتاد مثل همين جنگ فالکلند - باعث ميشد که يک سرى حقوق دمکراتيک نقض شود، يک مقدار حقوق اتحاديه‌ها کم شود و غيره؛ و اين از خيلى وقت پيش، سياست محافظه‌کارها بوده است.

واقعيت ديگرى که به نظر من بايد به آن توجه ميکردند اين بود که تاچريسم يا به هر حال حاکميت جناح راست حزب محافظه‌کار، پديده جديدى در انگلستان است و وقتى معدنچيان مبارزه‌شان را شروع کردند، از اين پديده شناخت درستى نداشتند. دولتى که آنان در سال ٧٤ سرنگون کرده بودند، جناح چپ حزب محافظه‌کار بود که مسأله افکار عمومى، مسأله سياست دستمزدها و رابطه‌اش با اتحاديه‌ها برايش مطرح بود. الآن هم اگر همان جناح سرِ کار بود، سياست ديگرى جز اين را دنبال ميکرد. يعنى آن حالتى که رفيق فرهاد گفت جا خوردن از مقاومت، اگر به جاى جناح راست حزب محافظه‌کار، جناح چپ حزب محافظه‌کار سر کار بود قطعا از اين مقاومت جا ميخورد و احتمال داشت در يک جايى که براى معدنچيان به معنى شکست نباشد به سازش کشيده شود. به هر حال من اين بحث را از اين نظر ميگويم که هيچ بحث کلى، متدلوژيک، تئوريکى و از پيشى نميتواند به ما بگويد که اعتصاب معدنچيان به دليل اين که تريديونيونى است و سياسى نيست ميبايست شکست ميخورد. بنظرم اين استدلال هم بيش از حد کلى است. پس صحبت سر يک اعتصاب معيّن، در يک صنعت معيّن، در يک کشور معيّن، در يک مقطع معيّن، با يک دولت معيّن و با رهبرى معيّنى است. اين که چه کسانى و چه جريانات ديگرى ميتوانستند رهبرش باشند، يک بحث کنکرت است و ميشود مطرحش کرد. بايد رفت و قبل‌تر از اين ماجرا را ديد. رفيق حيدر يک مقدار [در اين باره] بحث کرد. ولى به هر حال مسأله اعتصاب معدنچيان اعتصابى است که در رابطه با اين شرايط اجتماعى خاص مطرح شده است. بنظرم وظيفه ما اين است که روشن کنيم: ١) در همين شرايط اجتماعى خاص، موضع ما راجع به اين مسأله چه بايد باشد، چه بايد ميبود، عکس‌العمل فعّالى نداشتيم، بايد چکار ميکرديم. ما بايد اين را روشن کنيم که اگر ما به عنوان يک حزب سياسى - نه به عنوان اسکارگيل Arthur Scargill، به عنوان رهبر اتحاديه - در انگلستان حضور داشتيم، يا اگر رفقاى ما در انگلستان به صورت يک تشکيلات کمونيستى بودند که مثل ما فکر ميکردند بايد چه موضعى ميگرفتند؟ دو حالت را ميشود در نظر گرفت: اينکه روى اتحاديه‌ها بى‌نفوذ باشى يا صاحب نفوذ باشى، در رهبرى جنبش نقش داشته باشى يا نقش نداشته باشى. [در هر دو حالت] بايد چه کار ميکردى؟ در اين باره ميشود بحث کرد، ولى به نظر من بحثى که دنبال شد خيلى از اين عام‌تر و در نتيجه عقيم‌تر بود.

بنظر من اعتصاب شکست خورد. يعنى صحبت رفقايى که ميگويند [اعتصاب] شکست خورد را درست ميدانم. اعتصاب سر يک چيز معيّنى بود، شکست خورد، زدند قلع و قمعشان کردند و عقب‌نشينى شديدى را به آنها تحميل کردند. به هيچ معيارى نميشود گفت اين اعتصاب پيروز شد. مگر اين که بگوييم به طور کلى تاريخ به جلو ميرود، که اين را رفيق حميد توضيح داد. بنظر من اين هم درست است که بگوييم اين اعتصاب، از پيش امکان پيروزى بسيار ضعيفى داشت. من با اين حرف موافقم. يعنى هيچ غايى‌گرايى، هيچ درجه‌اى دگماتيسم و هيچ درجه‌اى کمونيسم چپ در اين نميبينم که بگوييم اين اعتصاب از پيش امکان پيروزى ضعيفى داشت. يادم هست همان موقعى که شروع شد دور و بر ما صحبت اين بود که شکست ميخورد و معلوم است که شکست ميخورد، نه فقط شکست ميخورند بلکه به دنبال اين شکست طبقه کارگر انگليس ضربه جدّى ميخورد. چرا؟ نه به خاطر اعتصاب، بلکه به خاطر اينکه حزب محافظه‌کار با يک اکثريت عظيم آرا و روى پلاتفرم زدن اتحاديه‌هاى کارگرى و نظم و قانون انتخاب شده است. روى اين پلاتفرم انتخاب شده و معلوم است که آن دولت در اين دوره - مگر اينکه با يک اعتصاب عمومى و با يک شرايط بحران انقلابى و يک مقاومت بسيار حادتر از اين بتوانى روبرويش کنى - سياستش را پيش ميبرد. [بعدتر] نتيجه ميگيرم که آيا معنيش اين است که پس بگذاريم سياستش را پيش ببرد؟ ولى به هر حال بايد اين را دانست که اعتصاب معدنچى در آن شرايط، وقتى دولت محافظه‌کار مردم را پشت سر خودش دارد، [شکست ميخورد]. من آن بحثهايى که ميگويد مردم با معدنچى‌ها بودند را نميپذيرم. به نظر من مردم با معدنچى‌ها نبودند. به چه معنى با معدنچى‌ها بودند؟ بله، نميخواستند سرشان را ببرند يا پليس آنها را بزند. ولى بخش اعظم افکار عمومى انگليس - که خرده‌بورژوازى و بورژوازى انگليس و کارمندهاى انگليس را تشکيل ميدهد - کسانى بودند که با شروع اعتصاب معدنچيان به نفع راست موضع گرفتند و روى معدنچيان براى اينکه اعتصابشان را ختم بکنند فشار روانى آوردند. فاکتور اسکارگيل که رفيق حيدر به عنوان يک چيز مثبت از آن حرف زد، اتفاقا فاکتور از چشم افتادن جناح چپ در جامعه انگليس بود. يعنى همه به اين حساب ميگفتند که کيناک Neil Kinnock دارد نيرو از دست ميدهد؛ چرا؟ به خاطر فاکتور اسکارگيل. به اين خاطر که جامعه دارد از چپ فاصله ميگيرد. اين طور نبود که جامعه به نفع چپ چرخيده باشد. دولت، بعد از جنگ فالکلند، از نظر کنترلش بر روى پليس و بوروکراسى به شدت تقويت شده بود و مسائل ديگرى که رفيق حيدر خيلى دقيق همه را گفت.

اين اعتصاب، اعتصابى بر سرِ باز نگه داشتن چند معدن، حالا [گيرم] چهل و چهار تا، در انگلستان، با يک نيروى صدو هفتاد هزار نفره از اتحاديه‌اى که دوره اوجش را گذرانده و حتى خود صنعتش دارد به تاريخ ميپيوندد، امکان پيروزى خيلى ناچيزى دارد؛ مگر - اين مگرهايش را ميشود شمرد - کل جنبش کارگرى انگليس را بتوان پشتش آورد، مگر بتوان فراخوان اعتصاب عمومى داد، مگر TUC بتواند بسيج کند و نه فقط اعتصاب يا پيکت بلکه تعطيل عمومى کند. همان بلايى که سرِ هيث Edward Heath آوردند. حتى شايد اگر آن بلايى را که سر ادوارد هيت آوردند، [سر تاچر] ميآوردند، تاچر Margaret Thatcher کوتاه نميآمد. ميخواهم بگويم مقياسى عظيم‌تر از آن احتياج بود. تاريخا ممکن بود؟ بله، يعنى ناممکنى تئوريکى نداشت. نيروهاى اين کار آمادگى نداشتند. در شرايط تاريخى ديگرى اين کار ممکن است ولى در سال هشتاد، در انگليس، اين کار عملا ممکن نبود. براى اينکه TUC دست ترسوترين و جوانترين نمايندگان اشرافيت کارگرى است. حتى به اندازه TUC سه سال قبلش هم چپ نيست. TUCاى که به قول رفيق حيدر پشت جنگ دولت انگليس رفته است و غيره. اين جنبش کارگرى، با اين وضعيت تفرقه و تشتتش، با اين بيخطى‌اش، با ورشکستگى حزب کارگر - حزب کارگر داشت در حالت انحلال به سر ميبرد - با ورشکستگى حزب کمونيست طرفدار روس و ضعف عميق جريانات چپ افراطى‌تر در انگلستان، اين جريان امکان پيروزى خيلى ضعيفى داشت، مگر معجزه ميشد؛ مگر اتفاقات ديگرى در يک مقياس ديگرى رخ ميداد.

فقط هم اين نيست. يک فاکتور ديگر اين است که کس ديگرى هم در اين شش هفت ساله، در مبارزه اتحاديه‌اى در انگليس پيروز نشده است. فقط معدنچيان نيستند که رهبرشان اين يا آن کار را نکرد، يا مثلا چرا اين حرف را نزد، چرا زود کوتاه نيامد و يا چرا بعد کوتاه نيامد. در شش هفت سال گذشته حتى يک اتحاديه هم يک پيروزى جدّى عليه دولت محافظه‌کار نداشته است. همين الآن اعتصاب معلمين است؛ من به شما ميگويم شکست ميخورد. بدون اين که غايى گرا باشم يا کمونيست چپ باشم ميگويم که اين اعتصاب شکست ميخورد و در مقابل موج تبليغات و نيروى پليسى که پشت اين قضيه هست و در مقابل ترس و ارعاب و ناايمنى اقتصادى که در جامعه حکمفرماست، در مقابل سه و نيم ميليون بيکار و غيره و غيره، نميتواند دوام بياورد. اعتصاب معلّمين شکست ميخورد. دو تا اعتصاب ديگر هم فردا در صنايع فولاد بشود، من باز هم ميگويم اينها امکان ضعيفى براى پيروزى دارد.

مطالبه‌اى که مطرح است، مطالبه‌اى بيش از حد صنفى است. در همين شرايط، شايد با همين درجه فشار بورژوازى، در قاره اروپا، خارج از انگليس، جنبش ٣٥ ساعت کار شکست نخورد. اگر پيروز قطعى نشد شکست هم نخورد؛ براى اينکه مطالبه‌اى را گذاشت که توانست جامعه را دنبال خودش بکشد. از پيش با آن مطالبه، ميشد گفت که جنبش معدنچيان تنها ميماند. خوب، آن کسى که ميگويد شغلم را در صنايع برق نميدهم که معدنچى‌ها شغلشان را نگاه دارند، خيلى آدم بدى است. من اعتصاب نميکنم که ما را بيرون کنند که او شغلش را نگهدارد. اين آدم خيلى آدم بدى است ولى خوب اين بدى واقعيت جامعه است ديگر. اين جنبش اتحاديه‌اى نميتواند سر اينکه معدن فلان را نبنديد عده‌اى را به جنگ مرگ و زندگى بکشاند؛ به جز کسى که معدنش را دارند ميبندند و احتمالا يک عده آدمى که آگاهى سياسى بالاترى دارند. معدنچى‌ها، سنتاً، بخش پيشروى پرولتارياى انگلستان را - از نظر آگاهى سياسى و دشمنى سياسى‌شان با دولت - تشکيل داده و ميدهند. بنظر من براى اتحاديه معدنچى‌ها، بستن معادن به درجه زيادى بهانه‌اى است براى اينکه جلوى موج تعرض حزب محافظه‌کار به حقوق اتحاديه‌اى و آزاديهاى سياسى در انگليس را بگيرد ولى اين محاسبه اشتباه است. اين نيرو نه تنها کافى نيست بلکه حتى ميتواند مسأله را به طور جدّى طرح بکند و ديدش از مبارزه براى اين مسأله بيش از حد صنفى است.

گفتم، ٣٥ ساعت کار در اروپا تجربه ديگرى را نشان داد. در همين دوره از همين بورژوازى، همين آمادگى از پيشى، ولى ساعات کار را به ٥/٣٨ ساعت ميرسانند، آخرش هم هورا ميکشند و ميگويند درسته که ٣٥ ساعت کار نشد، [ولى] پيروز شديم. مبارزه پيروزمند اتحاديه‌اى هنوز هم ممکن است، [فقط] بايد ديد در چه شرايطى طرح ميشود. به هر حال اين چيزى است که ميشود به آن گفت بحران تريديونيونيسم در انگليس. در دل بحران تريديونيونيسم ميشود گفت مبارزه معدنچى‌ها محکوم به شکست بود. عيناً همان طور که ميشود گفت در دل بحران چپ، انتخاب شدن حزب کارگر به قدرت از پيش منتفى است. همه هم ميدانستند. بدون اينکه بگوييم ديگر نميتوانند انتخاب شوند يا اتحاديه‌ها ديگر هيچوقت پا نميگيرند. ولى اين دوره‌اى است که اتحاديه‌ها و همين طور احزاب سياسى چپ در انگليس، براى اينکه بتوانند اصلا جوابگوى بورژوازى باشند بايد تحولات جدى‌اى را از سر بگذرانند.

بنابراين، سؤالى که بايد کرد اين است که در يک چنين جوّى، واقعيتى هست که مبارزه‌اى بالأخره شروع شده - [ميتوانيم] از شش سال قبلش بگيريم يا از همان موقعى که شروع شده بگيريم - و ما بايد در يکى از اين دو حالت يا هر دو حالت نظرمان را بگوييم. به نظر من وقتى که شروع شده بايد از آن دفاع کرد و به نسبت بقيه فراکسيونهاى NUM، بايد از رهبرى اسکارگيل در اين قضيه دفاع مشروط و دفاع نسبى کرد. به نظر من در کنارش و يا علاوه بر آن، بايد آن کارى را انجام داد که اين رهبرى نميتواند و يا نميخواهد انجام بدهد. به نظر من بحثهايى که ميگويد بايد جنبش سياسى ميشد، بايد آبروى دادگاهها را ميبرد، بايد تظاهراتى عليه قوانين اختناقى که مطرح ميشد ميگذاشتيم، بايد چپها ميگذاشتند ديگر. انتظار اين که NUM بيايد فراخوان بدهد ملت بياييد مثلا دادگاههاى انگليس را به زير سؤال ببريد، يا اينکه مثلا ببينيد دارند اصل پيکت ثانوى را لغو ميکنند، اين کار را بايد حزب کمونيست يا يک حزب سياسى ميکرد. و به نظر من اگر اين کار را ميکرد جنبش معدنچى‌ها را با خودش ميآورد. يعنى راه واقعى براى اينکه جنبش معدنچى‌ها را ميتوانستى به دست يک نيروى سياسى بدهى اين بود که مبارزه‌اى را جلوى پاى کارگران انگليسى ميگذاشتى که از محدوده "معدن را نبنديد" فراتر باشد. ولى انتظار اينکه اين مبارزه را آن اتحاديه بايد ميگذاشت، يعنى بايد به جاى "معدن را نبنديد" بگوييد "٣٥ساعت کار" ، اين ديگر به نظر من اتوپى است. اين سوبژکتيويسم است. او سر اين شروع کرده، ميتوانست سر يک چيز ديگرى ولى باز در مورد معدن شروع کند. ولى اگر بناست جنبش بتواند يک صف قدرتمندى جلوى حزب محافظه‌کار در اين ماجرا بگذارد، بنظر من بحث سر آزاديهاى دمکراتيک، حقوق اتحاديه‌ها و غيره، ميتوانست مبناى تعرض چپ باشد و جامعه حولش قطبى ميشد. براى اينکه در آنجا اجازه اعتصاب را هم از معلم دارند ميگيرند، از بخشهاى ديگر جنبش کارگرى هم دارند ميگيرند و غيره.

به اين ترتيب بحث من اين است که حتى اگر ما در آنجا به عنوان کمونيست روى اتحاديه نفوذ نداشتيم، بايد اولا مبارزه را مورد حمايت قطعى خودمان قرار ميداديم، برايش جلب حمايت ميکرديم و کارهايى را ميکرديم که يک حزب کمونيست در دوره مبارزات کارگرى ميکند. آن جبهه‌هايى را ميگرفتيم که ما بايد ميگرفتيم و اين باعث ميشد که صف پيشرو جنبش معدنچى‌ها و جنبش اتحاديه‌هاى کارگرى در انگليس جلب کمونيست‌هايى شود که خودشان را به مسأله مربوط ميکنند بدون اين که تسليمش بشوند. اما اگر روى اتحاديه نفوذ داشتيم، يعنى اگر خود ما در جاى اسکارگيل بوديم و بعد تصميم ميگرفتيم، من با خيلى از نظراتى که رفيق حيدر گفت - با اين تفسير خودم - موافقم. اولا بنظر من بايد از درگيرى اجتناب ميکرديم. به نظر من بايد از اعتصاب معدنچى‌ها اجتناب ميشد، براى اين که از پيش معلوم بود که شانس پيروزى اندکى دارد و از پيش معلوم بود که طرف منتظر است که سر يکى را جلوى بقيه کارگران ببرد. اگر سر اتحاديه الکتريسين‌هاى فلان را ميبريد هيچ اتفاقى نميافتاد ولى سر اتحاديه معدنچى‌ها را بريد. چرا بايد در آنجا اجتناب ميشد؟ براى اين که اين اعتصاب در زمان و مکان بهترى شروع ميشد. همه ميدانستند که طرف چقدر ذغال انبار کرده‌است؛ اين فقط يک قلمش بود. همه ميدانستند که در چه اوج قَدَر قدرتى مارگارت تاچر اين اتفاق دارد ميافتد؛ اين هم يک قلمش. امروز مارگارت تاچر اصلا آن وجهه را ندارد. امروز اگر معدنچى‌ها اعتصاب بکنند، کسى پشت مارگارت تاچر نميرود.

به نظر من ما بايد عليه قوانينى که حقوق اتحاديه‌اى را لغو کرد، شعار ميداديم و نفس مبارزه را به آن جا هم سوق ميداديم. به نظر من درست است که اين جنبش از بستن معادن شروع شد، ولى اين تا وقتى است که نيرويش به نيروى معدنچى‌ها محدود است. من نميفهمم چرا در هيچ کنگره يا کنفرانسى از يک مجموعه‌اى از اتحاديه‌هاى کارگرى يا تجمعهاى کارگرى، هيچ قطعنامه‌اى عليه تثبيت قانون لغو پيکت ثانوى نيست. يعنى يک عده نيامدند بر سر اين شلوغ کنند. اين قانونى است که اگر من اعتصاب کنم شما نميتوانيد در حمايت از من و همراه من پيکت کنيد مگر اين که مستقيما به شما مربوط باشد؛ بايد خودتان به اين پيکت مربوط باشيد. يعنى معدنچى ميتواند جلوى معدن پيکت بگذارد. تا چهار سال قبل، تا يک سال قبلش هر کسى به هر تعدادى که ميخواست ميتوانست دم هر جايى پيکت بگذارد و بگويد به من بپيوند. ولى قانون گذرانده که شش نفر از همان سنديکا از همان صنف ميتواند برود بايستد در فلان مغازه را ببندد و نگذارد؛ نگذارد که يعنى آنهايى که ميروند را التماس کند که نرو. به نظر من خود اين قانون مهمترين حمله دولت محافظه‌کار به همبستگى قانونى طبقه کارگر بود و هيچ مقاومتى در مقابلش سازمان داده نشد. همۀ بخشهايش هم لطمه ميخورند. به نظر من ما در اين شرايط، در مقطعى که مبارزه براى ٣٥ ساعت کار در اروپا مطرح شد، [بايد] تعرّضمان را شروع ميکرديم. اگر رهبر يک اتحاديه‌اى بوديم، نميايستاديم تا سر مسأله "معدن فلان جا را ميخواهد ببندد"، که نميدانم ١٧٠نفر را بيکار ميکند، خانواده آن ١٧٠ نفر را نشان بدهيم که ندارد بخورد و غيره. به نظر من همراه با جنبش ٣٥ ساعت کار اروپا، در مقابل تاچر موضع ميگرفتيم. به نظر من [اين] آنها را در موضع تدافعى ميانداخت. و بالأخره با اين حرف هم کاملا موافقم که جنبش اتحاديه‌اى انگلستان و اساسا جنبش اتحاديه‌اى با عجزش از جواب دادن به مسأله بيکارى است که دارد [ضربه] ميخورد. براى اين که در عرصه‌اى پا ميگذارد که آنها يک اهرم فشار روى اعضاى اين جريان دارند. [اين اهرم فشار] بيکارى است و – لااقل اين اواخر – هيچ جنبش اتحاديه‌اى پيدا نشده که بگويد من يک اتحاديه بيکاران هم هستم که اگر کسى بخواهد سرِ کار برود بايد از کانال اين اتحاديه بگذرد. بنابراين هر کسى بيکار شد حتما بايد توى اين اتحاديه برود و امروز اين اتحاديه بيکاران را توى خيابان ميآورد. يک چنين اتحاديه‌اى نداريم و به نظر من اگر ميخواستى آگاهانه جلوى جريان مارگارت تاچر در انگليس بايستى يا به طور کلى به عنوان رهبر جنبش اتحاديه‌اى در انگليس، برخورد فعالى داشته باشى، بايد جواب مسأله بيکارى را هم بدهى.

به هر حال منظور من از اين صحبتها اين بود که اگر بحث بخواهد مشخص شود بايد سرِ اين برود که اگر ما بوديم چه ميکرديم؛ به همين معنى دقيق کلمه. منتها در وضعيتهايى قابل تجسّم؛ نه اينکه اگر ما اسکارگيل بوديم و مثل آن يونيونيست بوديم چه ميکرديم. به قول رفيق حميد، همان کارى را ميکرديم که او کرد! و يا اينکه اگر شاخۀ انترناسيونال کمونيستى که ما عضوش هستيم در انگليس بود - گيرم ٢٥ نفر يا ٢٥٠ هزار نفر، حالتهايش را ميتوان در نظر گرفت - چه ميکرديم. به نظر من SWPها درست عمل کردند که از اين جنبش قاطعانه حمايت کردند و نيرويشان را در خيابان ريختند تا حمايت و همبستگى از اينها را سازماندهى بکند. منتها بله، غلط عمل کردند، به خاطر اينکه افقشان را به اندازه رهبرى جناح چپ اتحاديه محدود نگه داشتند.

من تأکيد دوباره‌اى بر روى اين نکته بکنم که اين جنبش کاملا شکست خورد. به نظر من اين بحث که طبقه کارگر آگاهتر شده، بهتر ميداند و غيره، بحث برّايى نيست. طبقه کارگر به طور کلى يک طبقه است ولى در مجموع مجموعه‌اى از يک سرى افراد است. اين افراد يک عده‌شان ميميرند، يک عده‌شان بازنشسته ميشوند و آگاهى که دارند تحويل قوم بعديشان نميدهند. يعنى اگر شما در [سال] ١٩١٧ به يک سرى کارگر، به طبقه کارگر يک کشور، چيزهايى آموختى، در ١٩٢٧ ديگر آنها را ندارى. آن چيزى که تداوم اين آگاهى را نشان ميدهد، مبارزه متشکلى است که بر اين مبنا پا گرفته و يکى از نقاط ضعف اعتصاب معدنچيان - که به نظر من حتى اگر افق تاريخى هم بخواهيم رويش بيندازيم - اين است که در دل اين مبارزه هيچ کمونيسم سالم و زنده‌اى از کنار اين مبارزه، کارگرى نشد. من فکر ميکنم اگر ما آنجا بوديم، يکى از شاخصهايى که امروز بايد درباره‌اش بحث ميکرديم اين بود که اعتصاب معدنچيان شد و همه عليه کاپيتاليسم حرف زدند؛ در اين هيچ شکى نيست. بهترين تعبيرها را از اجحافات سرمايه‌دارى دادند که خود مارکس شايد به عقلش نميرسيد. ولى حتى يک جريان کمونيستى نيامد بگويد که من در طول اعتصاب يک ساله معدنچى‌ها، از يک جريان روشنفکر مارکسيستى انقلابى تبديل به يک جريان کارگرى شدم. توانستم اين بخش از جنبش کارگرى يا پيشروهايش را به خودم جلب کنم. يا توانستم آلترناتيوى در مقابل اين رهبرى پوسيده و ساختار پوسيدۀ اتحاديه‌ها بدهم؛ مثلا جنبش مجمع عمومى راه بيندازم و بر مبناى اصالت مجمع عمومى، يک جريان جديد رهبران سطح ميانه پيدا کنم که اتحاديه آلترناتيو تشکيل بدهند و يا اختيارات را از دست اين رهبرى در بياورند. هيچ کدام از اين اتفاقات در جريان اعتصاب معدنچى‌ها نيفتاد؛ و به اين معنى، به نظر من دستاورد تاريخى اين ماجرا خيلى کم است. به نظر من آن چيزى که ميماند، تصميم درستشان [مبنى بر] بى‌سازش رفتن سرِ کار است. به نظر من خيلى فرق داشت اگر آنها مثلا يک ماه ديگر مبارزه ميکردند، يعنى هر چقدر که رفيق حميد ميگويد، مبارزه ميکردند و غيره و غيره. بالأخره به ١٧نفر ميگفتند سرِ کارتان برگرديد. به نظر من طبقه کارگر با اين کارش نشان داد که مبارزه ادامه دارد؛ نه اينکه بگويد خوب، يک فازش تمام شد. به نظر من معدنچى انگليسى با اين کارش نشان داد که اين مبارزه ادامه دارد. رفيق حيدر در صحبتهايش با افسوس گفت معدنچى‌ها پنجاه پنس نفرى را تأييد نکردند. اگر اشتباه نکنم اين را جناح چپ قبول نکرد نه جناح راست. مبارزه بر سر برگرداندن اينها سرِ کار ادامه دارد، پنجاه پنس چيست؟! يک بخشى که اين [مسأله که] " کارگران معدنچى نفرى پنجاه پنس بدهند تا آن يارو سر زندگيش برود" [را قبول نکرد] به خاطر اين بود که ميگفتند اين خط سانتر است. اين دارد به مسأله [اصلى] مُسکّن ميزند. در صورتى که آن موقع فشار بر روى رهبرى اتحاديه اين بود که حالا به چه اَشکالى براى برگرداندن اينها سرِ کار مبارزه بکنيم؟ اين که نفرى پنجاه پنس بدهيم را راه حل بينابينى دانستند. البته تا آنجايى که من يادم هست، ممکن است اشتباه ميکنم.


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن را داريوش باغانى از روى فايل صوتى آرشيو منصور حکمت پياده و اديت کرده‌است (قسمتهاى داخل کروشه [ ] از داريوش باغانى است). فاتح شيخ آن را مقابله و مجددا اديت کرده‌است.
منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه شماره ٢ - آوريل ٢٠٠٧


hekmat.public-archive.net #3871fa.html