بحث در کنگره اول ا.م.ک درمورد متن نهايى قطعنامههاى مصوب (جنبش کارگرى)
متن پياده شده از روى نوار
درباره مکان اين قطعنامه فکر ميکنم ميتوانيم دو سه سال به عقب برگرديم و خودمان را در مقطعى بگذاريم که جنبش انقلابى عليه رژيم سلطنت در حال شکلگيرى بود. اگر در آن مقطع جريانى وجود داشت که برنامه حزبى داشت، جريانى وجود داشت که ميتوانست در مورد بيکارى، اخراج، تشکل حزبى و غير حزبى، وظايفش در قبال جنبش زنان و غيره نظر مشخص بدهد، روح عمومى تاکتيکهايش را و شيوه برخوردش را به جنبش کارگرى، براى آن دوره چگونه تعيين ميکرد؟ بر روى چه مسائلى تأکيد ميکرد و انقلاب را به آن گره ميزد؟
بنظر من اين قطعنامه مشخص آن چيزى است که بصورت مخدوش، بصورت جويده و نجويده در ادبيات کمونيستى ايران از دو سه سال پيش مطرح بوده؛ يعنى بحث استقلال صفوف طبقه، بحث تبديل جنبش طبقه به پيشتاز جنبش انقلابى، آموزش دادن طبقه در زمينه وظايفى که در اين قبال به عهده دارد و تحکيم حزب کمونيست خودش.
امروز ما ميتوانيم اين قطعنامه را درست سرِ جاىِ خودش بيان بکنيم. چرا که برنامه را داريم، دورنماى حزب و مبارزه براى تشکيل آن برايمان روشن است، شعارهاى دمکراسى انقلابى را داريم، ديگر شعار جمهورى اسلامى از نقطه نظر ما بسيار زودتر از اين حرفها مردود است و بايد تبليغاتمان را عليه آن ميکرديم... امروز مشخص است که ما جمهورى انقلابى معيّنى ميخواهيم و غيره، و اگر آن دوره را با اين دوره مقايسه کنيم، بنظر من مشخص ميشود که اين قطعنامه قرار است چکار کند. اين قطعنامه قرار است تمام تاکتيکهاى ما را به جنبش کارگرى گره بزند، سرِ تاکتيکهايمان را از جنبش کارگرى بگيرد و براى ما مطرح کند و در اين جنبش مشخص، براى يک دوره تاکتيکى، که از شروع جنبشهاى اعتراضى و مبارزهاى که ما فکر ميکنيم به جنبش انقلابى منجر ميشود - از شروع اين اعترضات تا سرنگونى - همه اقدامات ما را زير چتر خودش بگيرد و معنى بکند.
بنابراين سه بند مقدماتى اين قطعنامه چيز تازهاى براى ا.م.ک نيست. در لفظ، ممکن است حتى چيز تازهاى براى پوپوليستها هم نباشد. ولى مسأله اين است که اينجا براى اولين بار در يک قطعنامه تاکتيکى سراسرى، متکى بر يک برنامه حزبى، از طرف يک نيروى تشکيلاتى موجود، و با نفوذ معيّن در جنبش کارگرى و با اهداف و شعارهاى مستقل در مقابل تمام احزاب اپوزيسيون مطرح ميشود، و اين ديگر مبناى آموزش ما در درون جنبش کارگرى ميشود. منتها سعى شده است که اين مقدمات به صورت کلى از تئورى نتيجه نشده باشد.
در بند اول ما تأکيد ميکنيم که انقلاب ايران اين حکم را اثبات کرد... اين بنظر من، فراتر رفتن از مقدمات در دوره پيش است. آن موقع ما بر اساس خطوط عمده هم ميتوانستيم بگوييم، جنبش کارگرى اساس جنبش انقلابى در يک کشور تحت سلطه امپرياليسم است. ولى امروز زنده و روشن براى توده وسيع کارگران پيشرو، حتى به توده وسيع کارگران ميگوييم که انقلاب ايران اثبات کرد که جنبش کارگرى رکن جنبش انقلابى است و الآن مشخصاً به اين دوره اشاره کرد که چرا هر کس که دورنمايى براى سرنگونى به شيوه انقلابى داشته باشد، موظف است اول به جنبش کارگرى چشم بدوزد و حرکتهاى درون اين جنبشها را به عنوان آغازگر و بستر اصلى جنبش انقلابى در نظر بگيرد.
بند دوم مشخصاً ميگويد که اين جنبش شروع شده، حرکتهاى اعتراضىاى هست و عليرغم شرايط فشار اختناق، اَشکال پراکنده مبارزه شکل گرفته است. يعنى فرض کنيد ما در اوايل يک جنبش اعتراضى خودبخودى بر عليه شاه باشيم، با اين تفاوت که اين وضع، ويژگيهاى امروز خودش را دارد که در اين بند بيان شده است... که فىالواقع جنبشهاى دمکراتيک با سرکوب به رکود کشيده شدند و حالا جنبش کارگرى بعد از يک خلاء، دارد بحرکت در ميآيد.
بند سوم بنظر من باز تأکيدش بيشتر از اين جنبه ضرورى است که ما هنوز حزب را نداريم. با وجود اين که برنامه حزب را داريم و نيروهاى معيّنى را گِرد آوردهايم، هنوز حزب را نداريم. و اينکه ميتوانيم اين دفعه اثبات کنيم - در صفوف جنبش طبقه و به جنبش کمونيستى - که ساختن حزب و داشتن صف مستقل طبقه - باز بنا به گواهى انقلاب - يک امر ضرورى براى شرکت فعالانه در اين انقلاب است. چيزهايى که بعنوان تعارف در جنبش کمونيستى ايران مطرح ميشد، امروز به صورت وظايف عملى- تاکتيکى در مقابل ما قرار گرفته است.
در جمعبندىِ کلىِ برخوردمان به جنبش کارگرى، به متشکل کردن جنبش کارگرى، سراسرى کردن آن، تأمين رهبرى حزبى به آن و مستقل کردن آن، در شعارها و شيوهها، از تمام نيروهاى اپوزيسيون تکيه شده، که فکر ميکنم روح شيوه برخورد ما به جنبش کارگرى چيزى جز اين نيست.
در رابطه با اهداف مشخصى که اينجا مطرح شده، "دامن زدن به يک جنبش عملى در جنبش کارگرى براى تشکيل حزب کمونيست"، اگر حالا مفهوم نباشد من آن را روشنتر ميگويم تا شايد بتوان فرمولبندى بهترى برايش پيدا کرد. منظورمان اين است که بخشى از جنبش کارگرى، خود جنبش کارگرى را به ضرورت حزب برسانيم و به فعالين امر تشکيل حزب تبديل بکنيم. منظور اين است که مسأله حزب فقط مسأله جنبش انقلابيون کمونيست نباشد و جنبش کارگرى سرش در لاک خودش. بلکه بخشى از جنبش عملى کارگرى را، بخشى از کارگران پيشرو را، تبديل کنيم به مبلّغين ضرورت تشکيل حزب کمونيست حول اين برنامه. اين کار در اين دوره وظيفه ماست، يکى از مهمترين وظايف ما در اين دوره است. بقيهاش ديگر تحکيم تشکلهاى حزبى است.
در مورد سرنگونى، لزومى به توضيح نيست. مهم اينجا اين است که از زاويه پرولتاريا بگوييم که قيام تودهاى راه پرولترى سرنگونى است، و اينجا مرز خود را در شيوهها با تمام احزاب اپوزيسيون مشخص کنيم. شوراها در اينجا از ديد فورى بودنشان نتيجه نشده، بلکه در رابطه با جمهورى مطرح شده است - جمهورى انقلابىاى که بايد در نتيجه پيروزى انقلاب مستقر شود - و اينکه اين شوراها اَرکان آن جمهورى هستند و اُرگان اِعمال اراده طبقه کارگر و زحمتکش در سطح تودهاى هستند. و اينکه بايد اين جنبش را سراسرى کرد. يک جنبش سراسرى شورايى را در دل اين مبارزه شکل داد. اينها همانطور که گفتم جنبههايى است که وقتى به خلاء آن در مبارزه ضد سلطنت نگاه ميکنيم، متوجه ميشويم که اگر نيرويى از يک سال قبل آن، اين وظايف را در دستور کار خودش ميگذاشت و پيگيرى ميکرد، چگونه قيام به نتيجه کاملاً متفاوتى منجر ميشد.
وقتى ميگويم اين نکته جاى خودش را پيدا ميکند به اين معنى است که اگر ما از امروز پشت سر يک جنبش شورايى باشيم، جنبش شورايى را آگاهانه دامن بزنيم، سراسرى بکنيم، رهبران اين جنبش را پيدا کنيم، متشکل و مرتبط کنيم، قيامى که در اين مملکت بخواهد شکل بگيرد و بايد بر عليه جمهورى اسلامى شکل بگيرد، به بقدرت رسيدن خودبخودى مسعود رجوى يا فلان نيروى اپوزيسيون منجر نخواهد شد، بلکه اين شوراها عملاً بعنوان ارگانهاى قيام و حفظ کننده پيروزيهاى قيام مطرح ميشوند... اگر ما از حالا اين را در دستور کار خودمان بگذاريم.
اينکه مطالبات حداقل را به شعارهاى عملى طبقه کارگر تبديل کنيم، تمامش اين است که جمهورى انقلابى را بشيوه ملموسى معنى کنيم که فقط يک اسم نباشد. يعنى در آخر اين پروسه در اين جنبش انقلابى، طبقه کارگر براى خواستههاى معيّنى جلو بيايد به نحوى که بتواند در مقطع قيام، قانون اساسى جمهورى انقلابى را هم خودش بطور يکجانبه اعلام بکند. اين چيزى است که در بيانيه ٢٨ خرداد مطرح کرديم که ما بايد کارى بکنيم - و اگر قيام بهمن را بخاطر بياوريم اين کار هيچ دور از ذهن نيست - که يک جنبش متشکل کارگرى، شورايى، داراى حزب، در آن مقطع ميتوانست در يک ميدان وسيع شهر و يا حتى از فراز پارلمان بورژوايى و ساختمان پارلمان بورژوازى، قانون اساسيش را اعلام کند - حالا فردا طرف تانک ميآورد و جنگ ميشد يک بحث ديگر است. مسأله اين است که آنوقت بين دو نوع جمهورى جنگ ميشد و نه به صورت يک دولت، و نيروهاى پراکندهاى که بحثشان اين است که آيا دولت را قبول داريد يا قبول نداريد. بحث بر سر اين است که کدام دولت؟ اين مسأله بطور ملموس در سطح جامعه مطرح ميشد. مطالبات حداقل براى ما اين را مشخص ميکند که اگر ما جنبش طبقه کارگر را با اين مطالبات آموزش بدهيم و اينها شعارهايش باشد، ديگر نميشود رفراندم کرد و به آنها گفت "شما حالا برويد و بيشتر توليد کنيد جانم!"، چون خود او قانون اساسى انقلاب را با خودش آورده و در قيام تثبيت کرده است.
اينکه طبقه کارگر خودش در رأس جنبش دمکراتيک انقلابى قرار بگيرد، بفهمد که بايد قرار بگيرد، بفهمد که رهبر دمکراسى انقلابى است، اين هم کار مهمى است که باز از همين حالا بايد شروع کنيم تا واقعاً در جريان جنبش انقلابى تأمين باشد. عملاً ما با اين واقعيت مواجه بوديم که نه فقط خود طبقه کارگر، تودههاى طبقه کارگر و جنبش کارگرى، بلکه جنبش کمونيستى مدافع خواستههاى دمکراتيک نبود. حق تعيين سرنوشت، مسأله زن، جدايى مذهب از دولت، هيچکدام از اينها امر مبارزاتى جنبش کارگرى، حتى جنبش کمونيستى نبود. اين تنها راهى است که ميتوان تضمين کرد آن جريانى که با قيام، شوراها و با برنامه ما خودش را مطرح ميکند از حمايت تودههاى وسيع برخوردار باشد و يک جريان تودهاى باشد. بنابراين اين هم يک نکته مهمى است که طبقه کارگر طى همين پروسه درک کند که امر اقليت مذهبىاى که سرکوب ميشود، امر او هم هست. امر زنى که در اين جامعه در موقعيت درجه دوم قرار دارد، امر او هم هست. امر مردمى که ميخواهند خودمختار باشند و يا خودشان سرنوشت خودشان را تعيين کنند، امر طبقه کارگر هم هست. اين را بايد بتوانيم در اين دوره از نظر تاکتيکى در جنبش کارگرى تثبيت بکنيم.
بالأخره مقابله با ديدگاههايى که نميگذارند همين کارها را بکنيم. اين ديدگاهها را ما در سه مورد خلاصه کردهايم. اکونوميسم که ما را از مبارزه سراسرى سياسى براى کسب قدرت باز ميدارد. آنارکوسنديکاليسم به همين ترتيب؛ با اين تفاوت که در مقابل سنّت مبارزه حزبى و تشکل حزبى طبقه قد عَلم ميکند و باز نتيجه عمليش اين است که در موقع قيام و روز قيام حضور نخواهى داشت. پوپوليسم يعنى اين که تو به قيام ميروى و شرکت هم ميکنى، ولى زير پرچم خلق، و اين طبعاً همان تکرار افتضاح جمهورى اسلامى است. پوپوليسم در جنبش کارگرى را چيزى جز بمعناى ائتلافطلبى با خرده بورژوازى بنظر من نبايد گرفت. البته آنارشيسم بجاى خودش - فکر نميکنم لازم باشد آن را هم بعنوان يک ديدگاه انحرافى که در اين دوره معضل ما ميشود، در اينجا گنجاند - به هر حال در آنارکوسنديکاليسم منعکس هست.
ولى پوپوليسم در اين دوره مشخصاً از نظر تاکتيکى خودش را براى ما در ائتلافطلبى با نيروهاى اپوزيسيون خرده بورژوايى، يا "منافع خلق را بچسب" و "حالا بگذار جمهورى اسلامى بماند" و غيره نشان خواهد داد؛ سياسى است ولى سياسى خلقى است.
ممکن بود بشود بند ديگرى در برخورد و مرزبندى کردن جنبش کارگرى با برنامهها وسياستهاى احزاب غير پرولترى به آن اضافه کرد. ممکن بود. به هر حال ميشود روى آن فکر کرد و پيشنهاد کرد. ولى همانطور که رفيق ناصر گفت معتقدم که اين اصل قطعنامه است که بايد با اصلاحيههايى در اين کنگره مشخص و تدقيق بشود. بنظر من اين قطعنامه کلىگويى نيست، براى اينکه هيچ جا چنين سندى نداريم. کلىگويى وقتى است که مشخصا اينها براى ما مطرح شده باشد و آنها را داشته باشيم و بگوييم اين براى ما تکرار مکررات است.
هيچکدام از اينها در جنبش کمونيستى فعلى، پرچم هيچ بخشى از اين جنبش، بجز جريان حزبى نيست. برنامه حزب معيّنى را تبليغ کردن و تشکل حزبى معيّنى بوجود آوردن از طريق قيام تودهاى در مقابل اَشکال ديگر کسب قدرت، مشخصاً قيام و جمهورى دمکراتيک انقلابى را تبليغ کردن، جنبش شورايى را به رکن حرکت تودهاى مارکسيسم انقلابى و حرکت تودهاى پرولتاريا تبديل کردن، دادن يک برنامه حداقل و قانون اساسى آن جمهورى را از پيش به شعار تبديل کردن، عملاً طبقه کارگر را در رأس همه دمکراسى انقلابى قرار دادن و با اين انحرافات مشخص مبارزه کردن... اينها در دستور هيچ نيروى ديگرى نيست.
اين ما را بخوبى از فدايى، رنجبرانى، مجاهد و از هر پوپوليستى که فردا ممکن است تشکيل سازمان بدهد، متمايز ميکند. کارى که اين قطعنامه ميکند، خطوط عمده تشکيلاتى است که برنامهاش را دارد و يک سال قبل از اين که اثبات شود درست بوده، اعلام ميکند و ميتواند درستيش را در پراتيک اثبات کند. يعنى انگار اينکه ما يک سال قبل ميخواستيم خطوط عمده را بر اساس يک برنامه بدهيم؛ تکههاى برنامهاى آن را در ميآورديم، تکههاى تئوريکى راجع به ساخت و غيره را بيرون ميکشيديم، اساس و لُبّ برخورد جنبش خودمان را به جنبش کارگرى بيان ميکرديم، که جايگاه اين جنبش براى ما اين است، نقشش اين است و اينگونه بايد تربيت و متشکلش کرد.
اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن توسط دنيس آزاد از روى فايل صوتى پياده، و توسط مسئول اين سايت مقابله و اديت شده است.
hekmat.public-archive.net #3849fa.html
|