Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد      نوبت اول      نوبت دوم      نوبت سوم      نوبت چهارم

سازماندهى ايرانيان در خارج

نوبت اول

خلاصه بحثها و طرح سؤالات محورى

حزب کمونيست ايران، ٤ ژوئن ١٩٨٨



من نکات اصلى بحث رفقا را ذکر ميکنم، بعد پيشنهاد ميکنم رفقا خودشان اثباتا، اول در کليات بحث اظهار نظر بکنند، بعد اگر معلوم شد که جزئيات مهم است، به آنها هم ميپردازيم.

خود طرح مسأله از اين نظر ضرورى است که مسأله قبل از اين عملا براى ما مطرح شده. يعنى مسأله سازماندهى ايرانيان در خارج کشور قبل از اين عملا براى ما مطرح شده و حتى حزب ما به اين بحث کشيده شده، بدون اين که قبلا سياست روشنى را بصورت کتبى داشته باشد، عملا به اين بحث کشيده شده، عملا اينجا و آنجا اظهار نظر کرده‌ايم، و حتى يک جايى اظهار نظرمان را تکذيب کرده‌ايم، مثلا در شماره آخر رسانه. ما عملا توى اين بحث رفته‌ايم. بنابراين قاعدتا بايد اين مسائل را روشن کنيم.

دوم اينکه جريانهايى هستند که ميخواهند سازمانهاى ايرانيان را بوجود بياورند و ما بايد بدانيم موضع ما چيست و با اين جريانات چکار ميخواهيم بکنيم.

و سوم اينکه در خود حزب ديدگاه واحدى وجود ندارد، يا لااقل ديدگاه رسمى‌اى ابراز نشده و اگر کميته خارج کشور بخواهد کارش را پيش ببرد، لازم است که يک موضع رسمى برايش وجود داشته باشد.

سؤالاتى که ما مطرح کرديم براى طرح بحث بود. رفقايى به کافى نبودن آنها ايراد گرفتند و رفقايى هم مثل بهمن و ناصر به نادرستى اين نوع طرح سؤال، که اين خودش تلويحا استنباطهاى غلطى را دارد. به هر حال خود رفقا اينجا حضور دارند و خودشان اثباتا ميگويند که طرح درست بحث و مسائل گرهى بحث چيست. ولى همين قدر که اين اظهار نظرها توانست مطلبى براى شروع بحث باشد، به نظر من خوب است.

نکته ديگر اين است که روشن شدن موضعمان هنوز لزوما به معنى اين نيست که ما قابليت پياده کردن آنرا داريم. بعضى از رفقا به اين اشاره کردند که ما هر سياستى داشته باشيم، تشکيلات خارج از کشور ما درآن وضعيتى نيست که بتواند آن سياستها را پيش ببرد. به نظر من اين بحث نبايد اينجا مطرح باشد. اول ما ديدگاه‌هايمان را روشن کنيم که چکار کردن درست است، بعد راجع به اين که تشکيلات خارج کشور در چه فازى از حرکت خودش است و چطور ميتواند به اين ظرفيتها دست پيدا کند، ميتوانيم بپردازيم. اما اين نبايد روى بحث سنگينى کند. خاصيت اين بحث اين است که ابهاماتى که در داخل خود تشکيلات ما هست را خاتمه ميدهد و يک دورنمايى را در مقابل تشکيلات ميگذارد که بعدا بايد به هر حال به چه سمتى برود. و خودِ داشتن اين دورنما کمک ميکند که همين تشکيلات خارج، از الان جواب يک سِرى از سؤالاتش را داشته باشد و بداند نيروهايش را چگونه بايد آرايش بدهد.

پاسخهايى که به سؤالات داده‌ شده را فکر ميکنم همه رفقا خوانده‌اند. من فقط خيلى خلاصه ميگويم، اساسا تفاوتها بنظر ميآيد کجا هستند:

دو مسأله را بايد از هم تفکيک کرد، يکى کار در بين ايرانيان که کسى منکرش نيست. يعنى هيچکس، حتى آن کسى که ميگويد سازمان ويژه ايرانيان اصلا به هيچ صورتى لازم نيست، کار در بين ايرانيان را منکر نشده، بلکه سازمان ويژه‌ براى ايرانيان را رد کرده. بعلاوه ما بطور علنى راجع به اين مسأله صحبت کرده‌ايم و فکر ميکنم اين که حزب کمونيست معتقد است که در بين ايرانيها بايد کار کرد چيزى است که بايد قاعدتا براى هر کسى روشن باشد.

مسأله دوم سازماندهى ايرانيهاست و به نظر ميآيد اختلافاتى که هست، اينجاست. اين اختلافها را ميشود اينطور خلاصه کرد:

اول اين سؤال که آيا ايرانيان با همين تعريف به معنى ايرانيان، با همين هويت، موضوع مستقلى براى کار سازماندهى ما هستند يا نه؟ يک عده‌ از رفقا، بيشتر رفقا، ميگويند نه. بخاطر اينکه بنظر اين رفقا، ايرانيان بخودى خود در بر گيرنده خصوصيات طبقاتى و سياسى ويژه‌اى نيستند که حزب کمونيست بيايد و آن را به عنوان يک موضوع کار در خودى در نظر بگيرد و سازمان در خودى براى ايرانيان، به اين معنى، بوجود بياورد. بهمن و ناصر و خسرو براى مثال ميگويند که هدف، پيشبرد سياستهاى حزب است و بايد ديد کدام نيروها را براى اين سياستها ميشود بسيج کرد، ممکن است هر مليتى داشته باشند... بايد از سياستهاى حزب در خارج کشور شروع کرد و ديد نيروهايش چه هستند.

در مقابل، رفقاى ديگرى، عمدتا غلام و امير، بر موقعيت مشترک ايرانيان به عنوان پناهنده تأکيد ميکنند. تفاوتى که در بحث اين دو رفيق هست، اين است که غلام بيشتر به مسأله جمهورى اسلامى و رابطه اين ايرانيها در مقابل جمهورى اسلامى انگشت ميگذارد و امير بيشتر موقعيت اين پناهنده‌ها را در خود اين کشورها، در درون همين جوامع، در تناقض با مثلا راسيسم و فاشيسم و کل اوضاع سياسى در همين جوامع تأکيد ميکند. البته هر دوى اين دو رفيق به نکته ديگرى اشاره دارند، که در اين مورد آخر تذکر خسرو هم اين است که اينست که حتى مسأله پناهندگى هم مختص ايرانيان نيست و اگر بخواهيم وارد مسأله پناهندگى بشويم، پناهنده از کشورهاى مختلف هست و مسأله پناهندگى خاص ايرانيها نيست.

به هر حال رفقايى که با يک نوع سازماندهى ايرانيان موافق ميشوند، از موقعيت ويژه و مشترک ايرانيها حرکت ميکنند در دو بُعد: يکى وجود ضديت اينها، ضديت بالفعل و بالقوه اينها با جمهورى اسلامى به عنوان يک رژيم معين، و وضعيتشان به عنوان پناهنده‌ها در کشورهاى خارج و نيازها و مشکلات صنفى‌شان که ناشى از اين وضعيت است. امير تذکر ميدهد که اين وضعيت سياسى است. يعنى پناهنده در اين جوامع در يک رابطه سياسى قرار ميگيرد و سازمانى که بنابراين ناشى ميشود فقط يک سازمان صنفى نيست، يک سازمان صنفى- سياسى است.

رفقايى که به اصطلاح سازماندهى بر مبناى هويت ايرانى بودن را رد ميکنند، اساسا سازماندهى کمپينى را در اين فاز پيشنهاد کرده‌اند، که تقريبا تيترهايى هم که براى کمپينها پيشنهاد ميکنند، کمابيش يکسانند. رفقاى دسته دوم، سازماندهى کمپينى را قبول دارند ولى به نوعى تشکل صنفى با جهت‌گيرى و وظائف سياسى قائل هستند که به هر حال تشکل ايرانيان است. رفيق غلام از يک تشکل صنفى- دمکراتيک حرف ميزند، يعنى تشکلى که متکى به صنف ايرانيهاى پناهنده است، ولى يک مبارزه دمکراتيک عليه جمهورى اسلامى را به پيش ميبرد و بر مبناى پلاتفرم دمکراتيک عليه رژيم جمهورى اسلامى مبارزه ميکند. امير تقسيم‌بندى سوسياليستى دمکراتيک را نميپذيرد و ميگويد اين سازمان سياسى است بدون اينکه از پيش وجود حاکميت سياست راديکال و سوسياليستى در آن را از پيش، با تعريف کردنش بعنوان يک سازمان دمکراتيک، درز بگيريم... بايد تبيين درستى از مسائلش را بدست بدهيم، ممکن است سوسياليستى باشد. اين چيزى است که من از بحث رفيق گرفته‌ام.

وجه مشترک کار سازمانى که همه پيشنهاد کردند مبارزات کمپينى است، اشکال کمپينى مبارزه است، مثل جنگ، مسأله زنان، آزادى زندانيان سياسى و غيره. تفاوت عمدتا در وجود يک سازمان صنفى- سياسى يا سازمان توده‌اى- دمکراتيک ايرانيان در خارج است حول يک پلاتفرمى به هر حال، که هر دو، هم امير و هم غلام اين پلاتفرمها را ارائه داده‌اند.

همه در جزئيات زيادى اظهار نظر کرده‌اند. اينجا قبل از اينکه از رفقا بخواهيم صحبتهايشان را اثباتا مطرح کنند، اين نکات به نظرم ميرسد که يک موضع اصولى بايد فاکتورهايى را مد نظر داشته باشد: يکى موقعيت عينى ايرانيها در اين جوامع است - بالاخره بايد براى اين پاسخ داشته باشد. ممکن است گفته شود ايرانيها بخشى از پناهنده‌ها بطور کلى هستند. اين شايد مثلا در سوئد يا فرانسه درست به نظر بيآيد، ولى وقتى شما به ترکيه و يا پاکستان ميرويد، اين مسأله به اين صورت نمودار نميشود. بخصوص وقتى به ترکيه و پاکستان نگاه ميکنيد، ميبينيد که اصلا اين مبارزه بين اين صنف معين با رژيمهاى محلى و به اصطلاح ارتجاع در آن جامعه عملا به تشکلهايى هم شکل داده و اين مبارزه در جريان است و مسائلش هم حاد است، و فقط بحث امتياز طلبى يا به اصطلاح مطالبات رفاهى قشر معينى نيست. بحث پس ندادن يک عده به ايران است، بحث جلوگيرى از تروريسم جمهورى اسلامى در آن کشورهاست. در کشورهائى مثل ترکيه و پاکستان، بحثهاى خيلى اساسى‌اى مطرح است. و اگر فقط اروپا، اروپاى غربى را ملاک نگيريم ميبينيم که بحث وضعيت ايرانيها به عنوان يک قشر آواره و مهاجر، در جاهايى مسائل جدى و سياسى‌اى را مطرح ميکند که از موقعيت اقتصادى و صنفى اينها ناشى ميشود.

نکته بعد اين است که حاکميت رژيم جمهورى اسلامى در ايران، يعنى مبارزه ضد رژيم موجود در ايران، اين مسأله‌اى است که مخالفين رژيم را از يک هويت ملى برخودار ميکند. يعنى ميشود يک مرزى کشيد بين کسانى که فعالانه عليه جمهورى اسلامى در خارج مبارزه ميکنند و کسانى که سمپاتى دارند... امکان اين که يک جنبش عليه جمهورى اسلامى راه بيندازيم، بدون اينکه به طور ويژه‌اى ايرانيها در آن فعال باشند يا به طور ويژه‌اى ايرانيها از طريق تشکلهايى در آن رهبرى داشته باشند، سخت است. يک موضع اصولى بايد به اين سؤال جواب بدهد که چگونه ايرانيهاى مقيم خارج را عليه جمهورى اسلامى سازمان ميدهد. به هر شکلى، اعم از اينکه سازمان ويژه ايرانيان باشد (يا نه)، يک مسأله و فاکتور مهم، اينجا رابطه ماست با جمهورى اسلامى و عرصه خارج از کشور، بعنوان عرصه‌اى که ما در آن اين مبارزه را دنبال ميکنيم.

نکته ديگر رابطه مهاجرين با تحولات آتى سياسى در آينده ايران است. يعنى بايد جواب داد آيا روشى که ما در پيش ميگيريم در رابطه با اوضاع سياسى آتى ايران چه تأثيرى ميگذارد. کارى که ما در ميان مهاجرين امروز ميکنيم، در ميان پناهنده‌هاى ايرانى امروز ميکنيم تأثير در آينده سياسى ايران دارد، در اين که چه نيروهايى در ايران دست بالا براى مثال را داشته باشند، (اين کار امروز ما) در اين وضعيت سهيم است، همينطور در تناسب قواى احزاب سياسى هم امروز و هم فردا در ايران. باز بايد حرکت ما اين واقعيت را در نظر بگيرد که اين قشر براى ما فقط در رابطه با مسائل خودش مطرح نيست، بلکه جزئى از سياست در ايران به طور کلى است، و سازماندهى اينها در خارج از کشور هم به اين معنى بايد ادامه سياست سازماندهى ما باشد در رابطه با مبارزه طبقاتى در داخل ايران، و در رابطه با مبارزه سياسى و انقلابى در داخل ايران، بايد يک درجه‌اى به آن ربط داشته باشد.

نکته بعد اين است که ما خودمان از انديشه‌هاى ناسيوناليستى، رويزيونيستى، و نفوذ اين سياستها، و به دنبالش شکل‌گيرى تشکلهائى برمبناى اين انديشه‌ها در ميان ايرانيهاى مقيم خارج کشور حرف ميزنيم. چطور بايد اين را خنثى کرد؟ يعنى اگر ناسيوناليسم، رويزيونيسم و رفرميسم و غيره خودش را به سمت تشکيلات‌سازى در ميان اين جماعت بسط داد و به يک جايى رسيد که حتى سازمانهايى براى آن عقايد بوجود ميآورد، سازمانهايى که تبليغ ميکنند و تأثير ميگذارند، پاسخ حزب کمونيست و سياست سازماندهى‌اش در خارج، به اين وضعيت چيست؟ مسأله ديگر اينست که ما به هر حال حزبى هستيم ايرانى. نه به اين معنى که مليتمان اين است، بلکه به اين معنى که عرصه فعاليت ما ايران است و ما قابليت تأثير گذارى بر نيروهايى داريم که به ايران ربط دارند. آن ميزانى که ما ميتوانيم روى آفريقاى جنوبى تأثير بگذاريم همانى نيست که ANC ميتواند تأثير بگذارد. ANC به هر حال جريانى است مربوط به آفريقاى جنوبى. موقعيت ما به عنوان يک حزب ايرانى در خارج از کشور براى تأثير گذاشتن روى اين قشر، و در تبديل اينها در همين جوامع به يک نيروى سياسى معين، خيلى فرق دارد با موقعيت احزاب سياسى ديگر. يعنى اگر کسى بخواهد براى مثال کارى بکند که ايرانيان آلمان به وضعيت ترکهاى آلمان دچار نشوند، يا کارى بکند که نيروى پيشروى باشند، يا تشکيلاتهاى پيشرويى وجود داشته باشند که ايرانيها در آنها فعالند، حالا اعم از اينکه سازمان ايرانى باشد يا نه، اين به هر حال دست احزاب ايرانى را ميبوسد. در رابطه با اوضاع سياسى در خود همان کشورها هم، اگر فردا ايرانيان حق رأى داشته باشند و در اين کشورها بخواهند در انتخاباتى شرکت کنند، قبل از اينکه مُدراتها و سوسيال دمکراتها بتوانند به آنها بگويند به کى رأى بدهيد، بيشتر از اين که آنها بتوانند روى رأى‌اى که آنها ميدهند تأثير بگذارند، احزاب سياسى ايرانى ميتوانند روى رأى آنها و همينطور در حضورشان در آکسيونهاى مبارزاتى مختلف در اين جوامع تأثير بگذارند.

چيز ديگرى که بنابراين باز اين قشر مطرح ميکند، به عنوان قشرى که بايد به طور ويژه‌اى به آن پرداخت اين است که خود ما جريانى هستيم در رابطه با يک کشور معين، و استعدادهاى معينى که در رابطه با کار با يک قشرى از اين کشور معين داريم. اين چيزى است که از يک موضع سياسى عمومى يا موضع انترناسيونالى بطور کلى نميشود حرف زد، (بلکه) از موضع حزب معينى که تيغش يک جاهايى ميبُرد و از جمله در بين ايرانيها تيغش ميبُرد. اين تا حدودى مسائلى را مطرح ميکند که وظايف ما به عنوان جريانى که تيغش در بين يک ميليون و خرده‌اى آدم براى مثال اينجا و آنجا ميبُرد چيست، و چه وظايف ويژه‌اى را روى دوش ما ميگذارد؟ در همين رابطه باز هم يک موضوع اصولى بايد اين سؤال را جواب بدهد که اگر ما در عرصه‌اى پا بگذاريم که فاکتورهايى دارد مثل اينکه هويت ملى دارد در تعريف موضوع کار تعيين کننده ميشود، يا قشر کارگرى خيلى ضعيف است در بافت عمومى اين به اصطلاح مهاجرين و غيره، آيا ما پروسه ديگرى را که در يک بُعد اساسى داخل ايران شروع کردهايم، يعنى بوجود آوردن سازمان کارگرى کمونيستى، به ميدان کشيدن طبقه کارگر به عنوان نيروى تحولات سياسى آتى، را به مخاطره نيانداخته‌ايم؟ آيا به عرصه کار دمکراتيک عقب ننشسته‌ايم؟ آيا به عرصه کار پوپوليستى عقب ننشسته‌ايم؟ آيا خودمان با دست خودمان ناسيوناليسم و پوپوليسم ايرانى را دوباره سازمان نداده‌ايم؟ اگر بنا باشد ما ايرانيان را به اين يا آن شکل، در رابطه با مسائلى از نوع دموکراسى، صنفى و يا غيره بسيج کنيم، آيا خودمان با دست خودمان کمک نکرده‌ايم به سازمانيابى مجدد نيروهايى که ميخواهيم اساسا در جامعه شکستشان بدهيم؟ و اين تناقض را چطور بايد حل کرد؟ يا نکته ديگر اينکه اگر سياست، بحث جابجاکردن نيرو است و اگر اين جماعت به هر حال مستقل از اداره ما، يک نيرو هستند، با چه ابزارى اين جماعت را در جهت سياستهايى که ميخواهيم پيش برود، جابجا ميکنيم؟ ابزار توده‌اى ما، ابزار مؤثر ما براى تکان دادن عده وسيعى آدم، که در رابطه با ايران، که در رابطه با اينجا، نيرو محسوب ميشوند چيست؟ ميخواهم بگويم موضع ما نميتواند موضعى صرفا کناره‌گيرانه باشد، بايد موضعى باشد که نهايتا اين را تضمين کند که حزب کمونيست ايران به اين آدمها دسترسى تبليغى، سازمانى و غيره دارد. حالا به هر شکلى يا هر ظرف سازمانى که تعريف بکنيد، بايد به بخش وسيعى از اين مهاجرين و پناهندگان دسترسى تشکيلاتى و دسترسى تبليغاتى داشته باشيد و قابليت بسيجشان را داشته باشيد، مستقل از اينکه سازمان ايرانى ساخته باشيد و يا سازمانى مثلا غير ملى، بر مبناى دفاع از زندانيان سياسى در همه جاى عالم، بالاخره بايد به طور ويژه‌اى به اين افراد و انسانها دسترسى داشته باشيد. و اين که شکل اين دسترسى چيست؟ چه چيزى رابطه ما را با اين قشر در مقايسه با رابطه مثلا عفو بين‌الملل با اين قشر، و يا رابطه مثلا کميته "به دوست من دست نزن" فرانسه، متمايز ميکند؟ ما چه رابطه ويژه‌اى ميتوانيم داشته باشيم؟ و اين چه معنى سازمانى‌اى دارد؟

به هر حال خلاصه بحث بنظر من اين است که تشکيلات خارج از کشور ما، به اين احتياج دارد که تشکيلات فعالى باشد. هر پرنسيپ کمونيستى بايد به اين امر که فعاليت ما را ممکن‌تر بکند و گسترش بدهد، خدمت کند. به نظر من اگر يک جايى ببينيم که پرنسيب کمونيستى مانع از نفوذ ما و تأثير گذارى ما در جابجايى نيروهاست، مانع از تأثير گذارى ما در تعيين جهت روندهاى اجتماعى و سياسى است، به نظر من آنوقت بايد در آن پرنسيپ ترديد کرد. چون هدف اصول کمونيستى، فعاليت سازماندهى و غيره، قرار بود اين باشد که آدمها را در کوتاهترين فرصت ممکن در جهت سياستهاى مورد نظر يک حزب سياسى به خط بکنيم. هر ديدى که اينجا مطرح کنيم بايد به اين مسأله اساسى جواب بدهد که آيا بين اين فعال بودن و دخالتگرى سياسى و بسيج نيرو، با اِبزار وجود بعنوان يک نيروى سوسياليست انقلابى، تناقضى هست؟ آيا بايد براى اينکه يکى را بدست بيآوريم، آن يکى را زير پا گذاشته باشيم؟ آيا شکلهاى سازمانى که ما پيشنهاد ميکنيم، جوابگوى اين هر دو وجه مسأله هست؟ از يک طرف، براى جذب نيرو و يا براى تأثير گذارى بر آدمهاى زياد، خصلت طبقاتى و ايدئولوژيکى و سياسى حزب را رقيق نميکنيم؟ و از طرف ديگر براى حفظ به اصطلاح موجوديتمان به عنوان يک حزب کارگرى در خارج کشور، از يک عرصه وسيع فعاليت کناره‌گيرى نکرده‌ايم؟

اين به نظرم بحث اصلى است که در اينجا مطرح است. وقتى پاسخها را که ميخوانيم از هر دو طرف، راستش من اين سؤال برايم مطرح است، که اين ديدگاه چطور جواب ديدگاه ديگر را ميدهد که تو دارى وارد عرصه کار دمکراتيک که پوپوليستى "همه با همى" ميشوى؟ و آن ديدگاه چطور جواب اين را ميدهد که تو يک بخش وسيعى را با مسائل ويژه‌ و با موقعيت ويژه‌، تقريبا کنار ميگذارى و بدست ديگران ميسپارى که سرنوشت سياسيش را تعيين کنند، بالاخره سرت کلاه ميرود. ميخواهم بگويم که بالاخره هر دو طرف بايد به اين هر دو مسأله جواب داده باشند تا به يک موضع اصولى رسيده باشيم.

خواهشم اين است که رفقا با علم به اينکه در اين جلسه دارد سياست يک حزب براى يک دوره طولانى تعيين ميشود، نوبت بگيرند و به تفصيل، اثباتا راجع به ديدگاههايشان صحبت کنند، يعنى اين که از نظر آنها ما بايد چکار بکنيم... اين توده جماعتى که در خارجند چه نقشى دارند، از چه تشکيل ميشوند، از نظر ما چه جايگاهى دارند، چه سازمانى را براى آنها پيشنهاد ميکنيم، پيش بردن سياستهاى ما در بين آنها چه ملزوماتى دارد و غيره... يعنى با اين فرض که خود رفقا در مرجع تصميم‌گيرى هستند و اگر حرفشان پيش برود فردا بايد اجرايش بکنيم... از يک موضع تفصيلى و تحليلىِ جامع بحثشان را ارائه کنند و فقط به پاسخ اين سؤالات بسنده نکنند.



اين نوشته اديت و مقابله شده متنى است که توسط رفيق سعيد يگانه از روى نوار صحبتهاى منصور حکمت در جلسه حزب کمونيست ايران در تاريخ ٤ ژوئن ١٩٨٨ پياده شده است.

Audio   گوش کنيد      نوبت اول      نوبت دوم      نوبت سوم      نوبت چهارم

سازماندهى ايرانيان در خارج

نوبت دوم

بعد از صحبتهاى خسرو داور و حميد تقوايى (امير)


من فکر ميکنم پديده‌اى مثل يک سازمان ايرانيانى که بر مبناى يک پلاتفرم سياسى وسيع تشکيل شده باشد، ما را بيست سى سالى در تاريخ ايران و تاريخ مبارزه ايرانيان در خارج به عقب بر ميگرداند. بخاطر اين که اين مال دوره‌اى بود که کلا شعور سياسى ايرانى، يک شعور مشترکى بود در مقابل رژيم شاه؛ تئورى سگ زنجيرى، اختناق، زندانى سياسى، شکنجه و غيره... و ايرانيان واقعا اين شعور مشترک را داشتند که با جبهه ملى شکل گرفته بود و شخصيتهاى ثابتى داشت، دکتر مصدق، و ملى شدن صنعت نفت، خيانت حزب توده و غيره در آن فاکتورهاى مهمى بودند. و آن ايرانيانى که ميخواستند شاه را بربياندازند، اين شعور مشترک را داشتند. اين شعور از بين رفته، اين جامعه‌اى حزبى شده است، جامعه‌اى است که طبقاتش در مقابل هم صف کشيده‌اند، جنگيده‌اند، ايدئولوژى‌هاى طبقاتى در اين کشور وسيعا در اين جامعه رشد پيدا کرده، ناسيوناليسم دارد خودش را از نو در تقابل با هر نوع دمکراسى در هر گوشه‌اى، فورموله ميکند - در جايى هم با تبيين‌هاى رفرميستى. در مقابلش کمونيسم شکل گرفته است، آنهم کمونيسمى که نميخواهد يک ملت را نمايندگى کند، ميخواهد طبقه را نمايندگى‌ کند. ميخواهم بگويم چنين چيزى که من بيشتر در بحث غلام ميبينم، ما را به عقب برميگرداند، و اين کارش نميگيرد. نه فقط به عقب برميگرداند، بلکه اصلا کارش نميگيرد براى اينکه ماتريال اجتماعى‌اش وجود ندارد، براى اينکه چنين شعور مشترکى وجود ندارد، براى اينکه همان آدمهايى که به اين سازمان بياوريد، فردا بعد از دومين جلسه‌اش، مشغول خفه کردن همديگرند... و تازه اگر اين کار را نکنند يعنى ما کوتاه آمده‌ايم که اينطور نشده، يعنى ما نرفته‌ايم يقه کسى را بگيريم. ما رضايت داده‌ايم که باشد، حرفهاى مشترک ما و اتحاديه کمونيستها و راه کارگر، هر چه که هست، آن حرفها جلو برود، که اگر بخواهيم اين کار را بکنيم، چرا لزومى دارد فقط در خارج اين کار را بکنيم؟ در داخل هم همينکار را بکنيم و به آن هدف بهتر برسيم. بنابراين فکر ميکنم اين نگرانى درست است. اگر قرار باشد اين تعبير از بحث سازمان ايرانيان بشود، بنظر من غلط است، اين تعبير نبايد بشود. منتها با آن طرف بحث هم يک مرزبندى‌هايى هست.

بنظر من نه فقط ايرانيان ميتوانند موضوع کار سازماندهى باشند، ورزشکار و هنرمند و گياهخوار هم ميتواند باشد. ميتوانم تصور کنم که ما سازمان هنرمندان کمونيست راه بياندازيم، و اين شرطش هم اين است که هنرمند باشند و کمونيست باشند، رابطه‌اى با حزب کمونيست و جنبش کمونيستى برقرار کرده باشند، و هنرمند باشند. بخاطر چى؟ بخاطر اينکه ميخواهم جواب سازمان هنرمندان بورژواى سفيد را بدهم که در خارج جمع شده‌اند و عليه مارکسيسم چرت و پرت ميبافند و نمايشنامه و کتاب مينويسند، ميخواهم جوابشان را بدهم، بايد اتحاد بوجود بياورم. سازمان پزشکان بنظرم معنى دارد، تا چه رسد به سازمان ايرانيان.

هر کمپين وسيعى که همه ملل دنيا بخواهند درش شرکت کنند بالاخره دپارتمانهايى دارد. يعنى نفرى هست که ميتواند ايرانى‌ها را جمع کند و نفرى ديگرى هست که شيلايى‌ها را جمع کند. و آن يک نفر مجبور است به آنها بگويد که بياييد به کانون ايرانيان طرفدار فلان، که تازه دسته جمعى برويم به کنفدراسيون جهانى مدافعين فرضا صلح. بالاخره اينطور نيست که يک پديده بين‌المللى در کاراکتر و سيما، يک قشر اتميزه‌اى را که اصلا پاسپورت و فرهنگ و سابقه و پيشينه اجتماعى ندارد را مخاطب قرار ميدهد و هر کس روزنامه را خواند و ديد که مثلا ايران و عراق جنگ ميکنند و دانست اين کشورها کجا هستند بيايد و جلوى جنگ را بگيرد. اينطور نيست، يک عده‌اى واقعا از آن جنگ رنج ميبرند. اين کسى است که موشک به سر و کله فک و فاميلش ميخورد، آن يکى برايش اين جنگى است مثل هر جنگ ديگر، ممکن است مخيّر باشد که براى ختمش کارى بکند يا نکند. ولى براى ايرانى اين مسأله واقعى‌ترى است، بايد ختمش کند. يا جمهورى اسلامى، يک جريان ارتجاعى است که دارد تمام آموزش و پرورش ايران را مذهبى ميکند، يا قضاوت را در ايران تبديل کرده به فقه اسلامى. وکيل ايرانى يا معلم ايرانى در اين قضيه نقش ويژه‌اى دارد، که هر معلم و وکيل ديگرى در بقيه دنيا اين نفع را ندارد، يا شعور سياسى‌اش را ندارد. اگر دنبالش بروى، او را هم ميآورى. اما ميرويد و بيست سال ديگر با يک وکيل مثلا آرژانتينى برميگردى و در آن بيست سال کارى نکرده‌ايد. در صورتى که يک نيروى واقعى را ميتوانيد در همين لحظه سازمان بدهيد براى اينکه جلوى يک سرى حرکات عليه طبقه کارگر، عليه دمکراسى را بگيريد.

بنابراين اين را ميخواهم بگويم که اينکه سازمان مال ايرانيان است فقط نشان نميدهد که اين سازمان از يک هويت ملى ناشى ميشود، نشان ميدهد که اين سازمانى است براى کار کردن در ميان يک قشر معين. نه فقط کسانى که آمده‌اند، بلکه کسانى که بايد به آنها توجه کرد را نشان ميدهد. اگر بگويم سازمان پزشکان، سازمان پزشکان کمونيست، فقط معنيش اين نيست که من فقط پزشکان را راه ميدهم، معنيش اين است که سازمان تخصصش خودش را اين قرار ميدهد که اين هدف سازمانيش را در بين پزشکان تبليغ کند، چون ميتواند اين کار را بکند. سازمان پزشکان کمونيست قاعدتا بايد بولتن پزشکى کومه‌له را بردارد و به يک نشريه علنى تبديل کند، تجارب پزشکى در شرايط انقلابى را بگويد و بگويد چه ميشود کرد و دنيا در آينده چطور ميتواند تغيير کند. من نميتوانم با نشريه‌اى که با راه کارگر پلميک ميکنم، دور خودم پزشک جمع کنم. آن آدم بالاخره پزشک است، ذهنش جاى ديگر است، مشغله‌اش چيز ديگر است. نميتوانم با چنين نشريه‌اى فقط، پزشک سازمان بدهم که به کردستان برود و انجام وظيفه کند، مگر اينکه پزشک را فى‌الحال به عنوان پزشک سازمان داده باشم.

ميخواهم بگويم که بنابراين ايرانى بودن اين سازمان شرط سازمان بودنش است. اينطور نيست که يا ما کمپين‌هايى درست ميکنيم عليه جنگ ايران و عراق، براى رهايى زن، براى رهايى زن در ايران، ولى هيچ سيماى ايرانى اين جريان بخودش نميگيرد. سيماى ايرانى هم معنى دارد. نشريه اين کمپين به چه زبانى منتشر ميشود؟ هژده ستون مينويسم به هر زبانى يک ستون، مثل Class struggle نشريه درميآوريم؟ يا بالاخره نشريه را بايد به زبانى بنويسم و آن را بين عده‌اى پخش کنيم؟ چطور انتخاب ميکند که هيأت تحريريه‌اش به چه زبانى قلم بدست بگيرد؟ چطور انتخاب ميکند که چه موضوعات و چه شاهد مثالهايى را در نشريه‌اش منعکس بکند؟ اين چيزها نشان ميدهد که اين کمپين چه کسانى را مرکز توجه خودش قرار ميدهد و اگر اين خودش را در اسمش نشان بدهد، به نظر من ايرادى ندارد.

منتها مسأله من هنوز در کمپينها نيست. اين يک مرزبندى بحث من است. گفتم که کمپين با هويت ايرانى معنى دارد. ميتوانم بگويم سازمان ايرانيان مخالف جنگ ايران و عراق. ميتوانم اين را بوجود بياورم، ميتوانم درش شرکت کنم... اگر به نفعم باشد. سازمان ايرانيان مخالف فقه اسلامى در سيستم قضاوت... سازمان وکلاى ايرانى مخالف ارتجاع قضايى در ايران. ميتوانم در اينها شرکت کنم. اين ناسيوناليستى نيست. وکيل ايرانى دارد راجع به وضعيت ويژه اى حرف ميزند. اين وکيل ممکن است کمونيست دو آتشه هم باشد. تعبيرش از حقوق قضايى در ايران نشان ميدهد که چيست و اين که آنجا چه ميگويد. ممکن است در اساسنامه‌اش بگويد که هدف ما بردن اصول به اصطلاح عدالت سوسياليستى در اين چنين جوامعى است...

ميخواهم بگويم که اين هويت ملى خيلى بى‌ربط نيست، بخاطر اين که اين هويت ملى آن چيزى است که قبل از ما وجود داشته، آدمها قبلا يک درجه‌اى آرايش آن را بخودشان گرفته‌اند و لاجرم آن جاهايى ايستاده‌اند که ملتهايشان، فرهنگ ملى‌شان، سابقه و پيشينه تاريخى‌شان اجازه داده، آنجا ايستاده‌اند، با هم رفت و آمد ميکنند، براى همين من مجبورم سازمان تخصصى درست کنم براى اينکه به آنها دسترسى پيدا کنم. نه اينکه بيا با من تا من بتو دسترسى پيدا کنم. من بايد سازمانى با اين نشريه فارسى ايجاد کنم تا به آن دسترسى داشته باشم. و سازمان آن نشريه فارسى را نميشود اسمش را گذاشت کميسيون زنان بين‌الملل تونگا! بالاخره بايد به آن گفت سازمان ايرانيان مدافع چيزى يا سازمان ايرانيان مخالف چيزى.

اما در مورد خود سازمان ايرانيان بطور کلى فکر ميکنم اينجا ما يک واقعياتى را نميبينيم و بقول امير از تئورى صرف يا منطق صرف حرکت ميکنيم. امروز در اين دور و زمانه، در ده سال اخير، ايرانى مهاجر بوجود آمده، ايرانى فرارى بوجود آمده. درست همانطور که در دوره‌اى ممکن است يهودى فرارى و مهاجر بوجود آمده باشد. اين اتفاق افتاده، اين تازگى دارد. اينطور نيست که بطور کلى بتوانم بگويم که آنکس که در سال هفتاد و سه و چهار از شيلى در رفته با منى که در سال هشتاد و هفت به اينجا آمده‌ام و تازه موضوع بحث و فحص در اين کشورها شده‌ام يا تازه موضوع داد و ستد ايران و ترکيه شده‌ام و تازه شده‌ام موضوع رابطه ايران و پاکستان، ميتوانيم يک سازمان داشته باشيم. ميتوانيم يک سازمان داشته باشيم، بشرطى که او آدم خودش را بياورد، من هم آدم خودم را بياورم، و بعد برويم در يک سازمان وحدت کنيم، ولى نه از پيش. وگرنه اين براى من دشوار است که به آن سازمان بقبولانم که يکى از اولويتهاى ما امروز، وضعيت پناهندگان ايرانى در پاکستان است، ميگويد نخير اولويت با تاميلهاست در فلان جا، و حق هم دارد. اگر روى بام عالم بنشينم و واقعا کلاهم را قاضى کنم بگويم خودم را معطل ايرانى‌هاى ترکيه پاکستان کرده‌ام، راست ميگويد، تاميلها و قايق‌نشينانهاى ويتنام خيلى مسأله‌شان رقت انگيزتر است، اصلا بروم خودم را وقف اين کار بکنم، اگر ميخواهم براى پناهنده کار کنم... اما اين کار من نبود. علت اين که کار من اين نيست اين است که ما حزب کمونيست ايرانيم، نه به خاطر اين لغت. بخاطر اين که ما بدنبال نيرو گرفتن خودمانيم. اگر هزار قايق‌نشين ويتنامى را هم به سياست کمونيستى آگاه کنم و در لس‌آنجلس اسکان بدهم هنوز يک قدم جلوى حزب توده قوى‌تر نشده‌ام، يک قدم جلوى رژيم اسلامى قوى‌تر نشده‌ام. من دارم نيروى خودم را حساب ميکنم. بنظر من در اين محاسبات که ناگهان همه مسائلمان کاسموپوليتن ميشود، اين که ما يک حزب ما معينيم، در يک دوره معين بايد يک جايى را بگيريم و اگر ما نگيريم کس ديگرى ميگيرد، و فردا چششمان را باز ميکنيم و ميبينيم صد متر جلوتر از ماست، اين نديده گرفته ميشود. اتفاقا در اين موضع است که بيشتر داريم از موضع حقوق اصناف حرکت ميکنيم نه از سياست حزب کارگرى. مسلم است که حزب کارگرى ايران بايد قوى شود، حزب کارگرى ايران، حالا اگر در شيلى هم حزبش بايد قوى شود، فعلا برود فکر خودش را بکند. من دنبال يک استراتژى سياسى براى يک حزب معين ميگردم، رفتن و کار کردن براى همه پناهنده‌ها بطور کلى، آنطور خدمت نميکند که من امروز بعنوان يک نيروى سياسى شناخته بشوم که توانست در پاکستان يک نيروى واقعى جلوى حکومت پاکستان و داد و ستدها و معامله‌گرى‌هايش با ايران قرار بدهد، نيرويى که توانست جلوى به فحشا کشيده شدن انسانهاى زيادى را در ترکيه بگيرد، براى اينکه توانست آنها را به يک نيروى سياسى تبديل کند، نه قربانيان آجدانهاى ترکيه. اين براى قدرت‌گيرى سياسى فرداى ما در ايران مهم است، نه فقط به اين خاطر که دلم براى اين ملت سوخته يا زبانش را ميفهمم، اگر اينکار را بکنم در رابطه با مبارزه طبقاتى در ايران نيرو ميگيرم، و اين يکى از هدفهاى روشن ماست. گرفتن قدرت سياسى در ايران، فلسفه وجودى تشکيل اين حزب معين است. و اگر قبول کنيم که اين کار ما روى قدرت سياسى در ايران تأثير دارد، روى شعور اجتماعى سياسى فرداى ايران تأثير دارد، روى وضعيت تعادل قواى امروز احزاب سياسى ايرانى تأثير دارد، در آنصورت بايد مسلما دست بکارش شد. به اين خلاء بايد برخورد کرد. اين خلاء امروز وجود دارد. ايرانى مهاجر و پناهنده در کشورهاى زيادى در آسيا و اروپا پخش شده، اين يک نيروى واقعى است، به سراغش رفته‌اند، قبل از من و شما ناسيوناليسم به سراغش رفته است، بنابراين ما هم بايد بسراغش برويم. اين نيرو چه وقتى که اينجاست، چه وقتى که برميگردد، چه وقتى که حرف ميزند، چه وقتى فکر ميکند و "زمان نو" منتشر ميکند، يا فکر ميکند و با الهه و داريوش اعتصاب غذا ميکند يا هر چه، اين نيرو نيروى واقعى سياسى مربوط به عرصه کار من، که مبارزه طبقاتى است در ايران. يا بايد نگذارم اينطور بشود، کارى کنم که طور ديگرى بشود، يا کنار بنشينم و بگذارم که از طريق اين نيرو حزب توده خودش را احياء کند، از طريق اين نيرو راه کارگر مالى بشود، از طريق اين نيرو چريک فدايى به بقاى خودش ادامه بدهد... بالاخره من بايد دخالت کنم و جلوى اين پروسه‌ها را بگيرم.

مسأله نيروى واقعى، حزب واقعى، قدرت سياسى واقعى و رابطه‌اش با اين قشر معين، در بحثهايى که منکر برخورد به اين قشر بعنوان ايرانى است - حتى به همان عنوان هويت ملى‌‌اش - کمى کمرنگ است. راستش نميدانم چرا ما نميتوانيم کانونهاى انقلابى پناهندگان ايرانى‌ داشته باشيم؟ پلاتفرمش را طورى بنويسم که ناسيوناليستى نباشد. بخودش بگويد که من هدفم اين است که ١) پناهنده در اينجا قربانى راسيسم و فاشيسم نباشد؛ ٢) در اين کشورها در کنار نيروها و تحول سوسياليستى و طبقه کارگر قرار بگيرد؛ ٣) در ايران اردوى کمونيسم انقلابى را تقويت بکند و نه چيز ديگرى را... ولى من سازمان پناهندگان انقلابيم و ايرانى هم هستم. مسلم است که اين يک عده‌اى را دور خودش جمع ميکند. کسى ممکن است بگويد که چنين کسى اگر وجود داشت با ما ميآمد. ميگويم با ما ميآيد ولى وقتى که ديگر پناهنده نيست و حوصله کرده که با ما بيايد، ولى اين سازمانى نيست که وقتى او پناهنده هست، درش عضو باشد. وقتى پولش را دادند و رفت وکيل ديد و بالاخره خانه‌اش را پيدا کرد و توانست به سازمان ملل در پاکستان مراجعه کند و گريبانش را از چنگال پليس ترکيه و هزار و يک جور باج‌خور در ترکيه باز کرد و به مقصد رسيد و خانه‌اش را به او معرفى کردند و پاسپورتش را در جيبش گذاشتند، قدم زنان به انجمن ما ميآيد. در صورتيکه مبارزه سياسى اين آدم، مبارزه واقعى مادى اين آدم بعنوان يک نيروى سياسى، قبلا آغاز شده، همان موقعى که با سازمان ملل، يا پليس ترکيه کشمکش داشت، يا داشت سلطنت طلب يا حزب توده را از سر خودش باز ميکرد که سراغش نيآيند. همان موقع مبارزه اين آدم بعنوان يک قشر شروع شده بود، و همان موقع است که ما دخالت نميکنيم.

انجمن ما نميتواند آنجا باشد براى اينکه وظائفى در رابطه با همان پناهندگى ايرانى به عهده ندارد. اگر اساسنامه انجمن هواداران حزب کمونيست يک بندش هم اين بود که دفاع از حقوق صنفى پناهندگان ايرانى در اقصى نقاط جهان و تبديل کردن اينها به نيرو و جريانى در پيوند با جنبش کمونيستى ايران و با سازمان کمونيست پيشرو آن، حزب کمونيست، و طبقه کارگر کشورهايى که در آن هستند، آنوقت ميگفتم همين انجمنها اين کار را بکنند. آن موقع دستشان باز ميشد. اما حالا ايرادى نميبينم در اين که سازمان اتحاديه انقلابى پناهندگان ايرانى وجود داشته باشد. ميگوييد پناهنده فقط ايرانى نيست؟ بسيار خوب به تاميلها هم ميگوييم که تو هم يک اتحاديه درست کن و فردا کنفرانسى در آخن ميگيريم و کنفدراسيون جهانى پناهندگان انقلابى را تشکيل ميدهيم. آنوقت هم من روزنامه درميآورم و هم تو و بالاى همه‌اش مُهر همان کنفدراسيون ميخورد و ميشود دپارتمانهاى مختلف يک سازمان بين المللى.

اگر از اين سر بگيريم بنظر من يک نياز واقعى وجود دارد. اتميزه بودن ايرانى پناهنده، تکى درگير شدنش با دهها دولت، جدا بودن حزب ما بعنوان يک حزب سياسى با اين تجربه ملى - بنظر من اين مهم است - اين آدم برميگردد و ميآيد، همينجا که هست دارد در مورد وضعيتش تعقل ميکند، اگر يک حزب سياسى و اجتماعى را در زندگى خودش دخيل ببيند، فکر ميکند که اين شايسته حاکميت است. ممکن است بگوييد مهم نيست يک ميليون پناهنده فکر کنند که چه کسى شايسته حاکميت است. من ميگويم مهم است، چطور مهم نيست؟! اين آدم نه فقط خودش مهمتر از هر تک واحدى است که در تهران قدم ميزند - منظورم کارگران نيست - ولى خود اين آدم بخاطر سياسى بودنش در رفته است، حرف ميزند، نامه مينويسد، عکس مياندازد، تظاهرات ميکند، موضع ميگيرد، احزاب سياسى ديگر را زير منگنه قرار ميدهد و نشان ميدهد که يک عامل فعال سياسى‌ است. و اين آدم بعدا هم برميگردد. جنبش کمونيستى ايران بيشتر از اينکه محصول سازمان مجاهدين باشد، محصول سازمان کنفدراسيون ايران بود. ريختند و سازمانهاى داخل را بلعيدند، تمام تفکر و فورمولهايشان و ذهنشان و افقشان را بردند و به آن محيط تحميل کردند. و اينها با ما ميآيند. هر چقدر هم با طبقه کارگر پيوند داشته باشيم - دور طبقه کارگر که ديوار نکشيده‌اند - اينها هم به سر طبقه کارگر ميريزند، و اگر اينها راه کارگرى باشند پدر ما را در ميآورند. ما نميخواهيم مجبور باشيم که باز سازمان دانشجويى درست کنيم، ولى اينها که درست ميکنند. نيروى سازمان دانشجويى و استادى که اينها فردا درست ميکنند، ده برابر استاد و دانشجوى کمونيستى است که منى اصلا ميخواستم رويشان کار نکنم دارم... ميآيند و پدرمان در ميآورند... من ميگويم در سازماندهى اين قشرى که دارد به سمت تشکل پذيرى ميرود، قشرى که دارد ميرود به سمتى که از اتميزه بودن در بيايد... يا اين کار را ميکنى يا عقب ميمانى... اين قشر دارد ميرود به اين سمت که يک سياست اجتماعى اتخاذ کند، بنظر من اين سياست يا ناسيوناليسم است يا کمونيسم... اينکه کمونيستى باشد، معنايش اين نيست که اين نوع سازماندهى‌ را رها کنى چون در آن صورت آن سازماندهىِ ديگر دربست ناسيوناليستى ميشود. بايد واردش بشوى و سازمان کمونيستى اين آدمها را بوجود بياورى.

بحث من اين است که اين است که اين انجمنهاى هوادار ما جوابگو نيست، بخاطر اين که از بعد از يک درجه فراغت اين آدم از موقعيت صنفى‌اش، انجمن ما شروع ميشود. همين الان هم ضعف اساسيش بنظر من همين است. آدم واقعى‌اى را که در کمپ دست و پا ميزند را ول ميکنيم و ميرويم دم ميز کتاب با کسى که سه بار هم پاسپورتش را تمديد کرده بر سر سياست در ايران حرف ميزنيم که ميگويد ايران دردى ندارد، اگر خواست فحش ميدهد و اگر نه فحش هم نميدهد. ولى کسى که درد واقعى دارد را به حزب جوش نميدهيم. خسرو هم در نوشته‌اش اشاره کرده است که اگر بخواهم در کمپها حرف بزنم نميتوانم بگويم که آقاجان درست است که هنوز مسائل سوسيال را داريد، سه تايى‌تان را هم در يک اتاق چپانده‌اند، يا ناراضى هستى و نگرانى که ميگذارند خانواده‌ات را بياورى، يا اصلا نميدانى که آتيه بچه‌ات چه ميشود، من به اينها کارى ندارم، اينها را خودت انشاء‌الله با کمک مقامات سوسيال حل ميکنى، من ميخواستم با شما اندر فوائد سرنگونى جمهورى اسلامى با روش کمونيستى حرف بزنم! جوابت اين است که پس الان برو وقتى بيا که من کارم را درست کرده باشم، چون الان من به يک تشکيلاتى هم احتياج دارم، که وقتى اين حرف را ميزند تشکيلات من هم که در اين موقعيت گير کرده است باشد. اين فکر ميکنم آن کمبود واقعى است که بنظرم فقط امير بسراغش رفته است، ولى فکر ميکنم در بحث امير اين پلاتفرم ناقص است به اين معنى که آن جهتگيرى حزبى، ايرانى، رو به جمهورى اسلامى درش نيست. يک اتحاديه انقلابى يا شوراى انقلابى پناهندگان ايرانى ميتواند وجود داشته باشد که حتى که فعالانه از حزب کمونيست، بعنوان جريانى که پلاتفرمش خيلى نزديک است و قبولش دارد، دفاع ميکند.

اتحاديه‌هاى کارگرى طرفدار احزاب سياسى وجود دارند، اتحاديه اينها هم ميتواند وجود داشته باشد. آيا اين با عضويت اين آدمها در اتحاديه‌هاى کارگرى آلمان مثلا؟ اگر اين آدم فلزکار هم شد باز هم بايد بيايد در اين اتحاديه، آنطور که بهمن اشاره ميکند؟ من ميگويم آدم ميتواند عضو پنج تا اتحاديه هم باشد بشرطى که اينها در يک سطح تعريف نشده باشند. ممکن است در اتحاديه صنفى آلمان نتوانى همزمان عضو دو تايشان باشى، ولى هم ميتوانى در کانون هنرمندان کمونيست باشى و هم عضو اتحاديه کارگران فلزکار آلمان، هيچ تناقضى در اين نميبينم که کسى وقتش را به اين ترتيب تقسيم کند.

بگذاريد معضل را اينطور تعريف کنم: يک قشر وسيع وجود دارد، اين قشر اتميزه و درب و داغان است، و به اين دليل اتفاقا قربانى تبليغات ناسيوناليستى و تبليغات رفرميستى‌ است، نه فقط رفرميسم ايرانى بلکه رفرميسم "اينجايى". بعد از مدتى سوسيال دمکراتش ميکنند. يعنى هيچ نقدى از آن سوسيال دمکراسى و عملکردش را در محيط زندگيش دريافت نميکند. من ميگويم ما تا کنون نسبت به اين آدم مقدارى بى‌وظيفه شده‌ايم. فکر ميکنم اولين جريانى که بيايد و يک حرکتى براى سازماندهى صنفى پناهندگان را سازمان بدهد، بر مبناى پلاتفرمى که به هر حال شرافت اين آدمها اجازه بدهد - چون بخش زيادى از آنها آدمهايى هستند که از چپ جامعه کنده شده‌اند و بخارج آمده‌اند - بنظر من کارش ميگيرد و ما را در خارج کشور ما را در منگنه قرار ميدهد. بخصوص در کشورهاى آسيايى، بخصوص در ترکيه و پاکستان که سازمانهاى رزمنده ميشود بوجود آورد. اولين جريانى که روى اين عرصه دست بگذارد، ما را در خارج کشور به يک جريان حاشيه‌اى تبديل ميکند. راستش ما بايد به اين عرصه برويم.


اصل اين مطلب شفاهى است.
اين نوشته متن پياده شده از روى نوبت دوم صحبتهاى منصور حکمت در جلسه حزبى "سازماندهى ايرانيان در خارج" است.

Audio   گوش کنيد      نوبت اول      نوبت دوم      نوبت سوم      نوبت چهارم

سازماندهى ايرانيان در خارج

نوبت سوم

بعد از صحبتهاى جعفر رسا، غلام کشاورز، ايرج فرزاد، حبيب فرزاد (بهمن)، فرهاد بشارت (حيدر)، عبدالله مهتدى، حميد تقوايى و خسرو داور


بحثى که ميگويد از سياستهاى حزب بايد شروع کرد، به نتايجى ميرسد که من با آن مخالفم و آن اين است که، فورا به اينجا ميرسد که، هدف ما پيشرفت سياستهاى حزب است، حالا بايد برويم ببينيم نيروى محرکه‌اش چيست... راستش مسأله من اين نيست. من ميگويم مسأله من اصلا تبديل کردن ايرانيها به نيروى محرکه مبارزات معينى است. من در اين بحث با اين شروع ميکنم که اصلا ميخواستم ايرانيها را به يک نيروى فعال سياسى در جهت سياستهاى خودم. از آن طرف شروع نکردم! که من نقشه عالَم را، با همه تمايلات و گرايشات انسانهايى که در آن هستند، جلوى خودم بگذارم، و بگويم خُب، من ميخواهم در ايران ديکتاتورى پرولتاريا راه بياندازم - حالا معلوم نيست چرا اين را انتخاب کرده‌ام که ايران را اينجا بگنجانم - حالا ببينم اهالى کدام کشور براى اين کار بهترند، آنجا ايرانيها را انتخاب کنم! تصميم گرفته‌ام - بدون اينکه بگويم به چه دليل ميخواهم اين کار را بکنم - جنگ ايران و عراق را ختم کنم، حال ببينم چه کسى، داگ هامارشولد Dag Hammarsköld بهتر ميتواند جلوى جنگ ايران و عراق را بگيرد يا اين آدم بى سر و پايى که اينجا راه افتاده و در ترکيه دهانش را لگدمال ميکنند! داگ هامارشولد و پرز دکوئه‌يار Javier Perez de Cuellar بهتر ميتوانند... اگر من مسأله ام را اينطور تعريف کرده بودم، اين هم جواب مسأله بود. ولى مسأله من اصلا اين نيست. مسأله من اين است که همين آدمى که در ترکيه تودهنى ميخورد، نگذارد به او تودهنى بزنند و بيايد پشت سر ما. همين آدم بيايد، چکار دارم که صد نفر آدم نويسنده اهل قلم جايزه نوبل گرفته هست که ممکن است در جنگ ايران و عراق تأثير داشته باشد، آن وظيفه يک دپارتمان ديگر سازمان است، بروند و آن کار را بکنند. موضوع دستور امروز به حرکت درآوردن ايرانى است. اين هم فُول (خطا) است؟ که بعد از اينکه سياستهايمان را از بَر کرديم و تصميم گرفتيم کدامش به چه بحث ديگرى تعلق ميگيرد، بياييم سر اين مسأله که اين جماعت، اين جماعت را چطور به ابزار سياست حزب تبديل کنم. بنابراين شروع سازماندهى ايرانيان، از خود ايرانيهاست، نه دوباره از سر سياست حزب، و مُخَيَّر بودن در مقابل جهان در مورد اينکه من ميخواهم چکار بکنم. اينطور نيست که سياست من اين است که پناهنده زجر نکشد، برويم ببينيم چه کسى ميتواند باعث شود که پناهنده در ترکيه زجر نکشد. من اصلا مسأله‌ام اين نيست. زجر ميکشد يا نميکشد... زجرکش‌ترين آدم دنيا که نيست. اگر بخواهم اين کار را بکنم، اول بايد بفهمم چرا آمده‌ام سراغ اين مسأله. زجرکشيده‌تر از او هزار و يک آدم کارگر خانگى است در اوگاندا. چه ميدانم چکار دارد ميکند... در محلات سياهپوست نشين آفريقاى جنوبى که بايد صبح بيايد سر کار و شب برگردد به مملکت خودش. چرا نرفته‌ام سراغ او؟ من از حزب سياسى معينى تا جاى معينى بار کار را آورده‌ام و دارم در يک شرايط مشخص تصميم ميگيرم که اين جماعت بايد بيايند زير سياست من، اين جماعت. و ديگر نميگذارم بحث از اينجا شروع کند که اصلا چرا اين جماعت، هر جماعت ديگرى که برود زير سياست تو باشد... ميگويم تا آنجا را آمده بودم که رسيدم به اين جماعت. اصلا از سر آن بحثها رسيده بودم به اين جماعت، حالا باز برگردم به جاى ديگر؟! موضوع براى من اين است که چه حرکاتى را ميتوانيم باعث بشويم که خود ايرانيها نيروى محرکه تغييراتى بشوند در جهت سياستهاى ما. اين براى من شروع و صورت مسأله است. هيچ رگه ناسيوناليستى هم در اين نيست. کما اينکه که ممکن است به اينجا برسم که چطور ميتوانم کارى کنم که هنرمندان در خدمت سياستهاى من باشند. ممکن است بپرسند چرا هنرمندان، ورزشکاران که بهترند؟ ميگويم من مسأله‌ام را اول به اين کاهش داده بودم که هنرمندان... اين مسأله‌ را تعريف کردم، گفتم که مقدار زيادى شعر چرند و پرند سلطنت طلبانه دارد گفته ميشود، بروم شاعرهاى بدرد بخورى را جمع کنم که در مقابل آنها شعر خوب بگويند، چون نقش شعر را در افکار آدمها ميدانند. حالا تو دارى دوباره مرا ميبرى به سراغ ورزشکارها که اگر روى سينه‌شان بَج بزنند "مرگ بر خمينى" و فوتبال بازى کنند آن خاصيتش بيشتر است؟! ميگويم آخر من مسأله‌ام آن نبود. مسأله من تکان خوردن هنرمند راديکال چپ ايرانى بود. و گرنه هر چه به زبان اسپانيايى هر چقدر جواب مذهب را بدهند دردى از من دوا نميکند، بايد کسى بيايد و به زبان فارسى جواب مذهب را بدهد و آته‌ئيسم را وارد شعر و ادبيات کند. اين صورت مسأله من است. دلم به حال او نسوخته که در ترکيه گرفتار است، حالا کارى بکنم. خسرو بحث مرا اينطور تبديل کرد ما به هر حال کارى ميکنيم که به هر قيمتى اينها پايشان به سوئد برسد، بعد خوب پاسپورتشان را گرفتند، که جعفر هم اينطور گفت بعد ميروم و... گويا مشکل من اين است که از اين فاز ردش کنم. من ميگويم که نخير مسأله اينطور نيست. يک عده آدمند در يک موقعيت عينى اجتماعى که من با اين آدمها به دلايل تاريخى، فرهنگى، سياسى، ملى، قومى، طبقاتى کار دارم. با اين آدمها بيشتر کار دارم تا هر آدم آرژانتينى يا پروئى. تأثير اينها را در موضوع کارم ميبينم، تأثير اينها را در مبارزه طبقاتى ميبينم، تأثير اينها را در مبارزه ايدئولوژيکى ميبينم، تأثير اينها را روى چهره‌اى که از حزب کمونيست در سطح اجتماع ساخته ميشود ميبنيم. تأثير اينها را در محيطى که درش زندگى ميکنم در رابطه با کار خودم ميبينم، تأثير اينها را در نفوذ کردن عوامل جمهورى اسلامى در محيطهاى ايرانى مقيم خارج ميبينم، تأثير اينها را در جلوگيرى از تروريسم جمهورى اسلامى روى کار احزاب سياسى ميبينم. اين تأثير اينهاست هيچ بشرى با هيچ قوميت و مليت ديگرى نميآيد جلوى سفارت ايران، با علم اينکه ممکنه از داخل سفارت به او تيراندازى کنند، تظاهرات بکند. ساده نيست. اين آدم ميخواهد اصلا اين کار را بکند. اين کار را ميکرده که بيرونش کرده‌اند. اين کار را ميکرده و از آن مملکت در رفته. من ميخواهم در خدمت سياستهايم سازمانش بدهم، اين آدم را! بنابراين اين شروع مسأله است... من اصلا اعتقاد ندارم، رفاه معنوى و مادى پناهندگان يکى از اجزاء سياستهاى حزب کمونيست است، نيست! اتفاقا کسى که اينطور ميگويد رفته است به يک موضعى اومانيستى ليبرالى که "آنهم يک امرى است و برويم به آن خدمت کنيم". من نخواسته‌ام به هر امرى خدمت کنم. ميخواهم به امر خودم خدمت کنم. امر خودم ايجاب ميکند که اين جماعت بجاى اينکه زير دست و پا ولو باشند يک انگولک از راسيستها بشوند، يک حرف از توده‌اى‌ها بشنوند، يک تصويرى ازش ساخته شود که شرافت و به اصطلاح معنويتى برايش در اين جامعه نماند که من بتوانم از آن بعنوان يک نيروى فعال سياسى استفاده بکنم. بجاى اين کار تبديلش کنم به آدمى که ميآيد پشت سياست کمونيستى. سؤال تازه مطرح ميشود که چکارش کنم؟ نميتوانم آدمها را به هفتاد و دو کمپين تقسيم کنم، که شايد خير اين آدم بالاخره از طريق اين کمپين هژدهم بما رسيد. آخر اين آدم مستقل از اينکه در چه کمپينهايى ظاهر ميشود، براى خودش آدمى است با مجموعه‌اى از ذهنيت. اينطور نيست که يک نفر به صِرف اينکه وارد کمپين کردستان ميشود وظايف انسانى و سياسى خودش را فيصله يافته تصور کند و فکر کند که خدمت خودش را بخودش، زن و بچه‌اش، جامعه‌اش و اهداف و آرمانهايش کرده است. من نميخواهم کسى اينطور باشد. از کسى بپرسى که دارى چکار ميکنى؟ "من در کمپين آزادى زندانيان سياسى حزب کمونيستم"... خب باقى وقت، شبها چکار ميکنى؟ يک روز در ميان که آن کمپين کارى نميکند چه ميکنى؟ چه دارى فکر ميکنى؟ چه جامعه‌اى ميخواهى؟ در اين جامعه غير از کارهاى کمپين زندانى سياسى با کارگرش هم تماس دارى؟ رفتى در جنبش ٣٥ ساعت کار شرکت کنى؟ در تمام مدتى که لوپنى‌ها تبليغ ميکردند شما چکار کرديد؟ بالاخره يک موضوعشان وقتى دارند رأى ميگيرند شمائيد، تو دارى چى پخش ميکنى چه جزوه و نشريه‌اى به زبان فرانسه؟ "من الان کارى نکردم چون در کمپين کردستانم"! آدم نميتواند در اين موقعيت سياسى بماند و سياسى باشد. شخصيتها ميتوانند باشند. آن چيزى که بفرض براى جين فوندا خوبست را نميشود تعميم داد به ايرانى دربدرى که آمده اينجا و مشکلات اجتماعى وسيعى دارد. جين فوندا ميتواند هزار و يک کار بکند، و در کمپين زندانى سياسى هم باشد يا بگويد نلسون ماندلا را هم آزاد کنيد. او اينطور سياسى است. ولى اين آدم که اينطور سياسى نيست، مسأله دارد و وسيعا مسأله دارد.

بنابراين بحثى که من دارم اين است که اين آدم بطور دائمى چيست؟ بطور دائمى کجاست؟ يا عضو حزب کمونيست و انجمن حزبى است يا بايد اتميزه باشد؟‌ مگر هر کارگرى اينطورى است؟ حتى در مورد کارگر هم، آيا همه يا عضو يا دوستدار حزب کمونيستند يا اتميزه نگه‌شان ميداريد؟ اگر راستش مرا خيلى فشار بدهيد، ميگويم من طرفدار اتحاديه‌هاى پناهندگان ايرانى طرفدار حزب کمونيست هستم. اتحاديه‌هاى پناهندگان ايرانى که رابطه‌شان با ما مثل رابطه حزب کمونيست فرانسه و CGT باشد. ولى اينطور نيست که اتحاديه‌اى درست کرده‌ايم که طرفدارهاى حزب کمونيست عضوش بشوند، ميگويم اتحاديه‌اى درست کرده‌ام از طرفداران حزب کمونيست، براى اين که بتوانند آن قشر را متحد کنند، متحد نگهدارند و اتحاديه را رهبر آن قشر بکنند، براى اين که در اين جوامع سخنگوى آن قشر بشود، براى اينکه رهنمودش به آن قشر، وقتى هم که عضو اتحاديه نيست، دَر رُو داشته باشد. ميآيند در رسانه‌هاى جمعى اين کشورها جَدّ و آباءات را ميجنبانند، در فرانسه لوپن، در سوئد و آلمان فاشيستها ميآيند از تو چهره‌اى ميسازند که اصلا ايرانى کمونيست فضايى براى فعاليت پيدا نميکند. اينها جواب دارند، جنبش ٣٥ ساعت کار هست، اعتصاب کارگر فرانسه هست، اعتصابهاى معدنچى انگليسى هست... يک وجه اين حرکتها و اعتصابها ناسيوناليسم است ولى يک نفر اعلاميه نداد که ما کسانى که تمام راست افراطى در اين کشورها دارد رويمان به عنوان کسانى که مزد کارگر را پايين برده‌اند و بيکارى بوجود آورده‌اند، تبليغ ميکند، ما خودمان را دوشادوش معدنچى حس ميکنيم، از قول آن جماعت، کلا! معلوم است که حزب کمونيست چنين اطلاعيه‌اى ميدهد ولى اين که دردى از کسى دوا نميکند، کسى را جز اعضاء و فعالين حزب کمونيست را پشت اين چهره نميآورد... ولى اگر اتحاديه پناهندگان ايرانى - اسمش را طورى بگذار که مردم بفهمند از اتحاديه بغل دستى سواست - اين اتحاديه نه فقط در صف اين اعتراض بود، بلکه صدها اطلاعيه داد و در پيکتها بود. آنوقت عملا آمده‌اند پشت سياست ما و هر کس که آن اتحاديه توانسته بسيج کند آمده است پشت سياست ما.

من سيستم کمپينى را اصلا رد نميکنم، ولى موضوعات جهان را نميشود به اين کمپينها کاهش داد. پنج تا شش تا کمپين درست ميکنى، نود و نه تا که درست نميکنى. کمپين براى دفاع ايرانيان از مبارزات معدنچيان... نميتوانم هر بار براى هر اتفاقى يک کمپين درست کنم بايد يک سازمان حاضر آماده‌اى را به دفاع از مبارزه‌اى بفرستم. جعفر ميگويد اس.او.اس راسيسم s.o.s Rasisme اينهمه آدم دارد. ميگويم در بين اينهمه آدمش يک دانه ايرانى ندارد. کى ميتواند اين ايرانى را ببرد؟ من و تو ميتوانيم ببريم، بشرطى که رفته باشيم آنها را آورده باشيم در "سبدى"، که بتوانيم تحويل اس.او.اس راسيسمش بدهيم. من ميتوانم ديلماج اس.او.اس راسيسم در رابطه با ايرانيها باشم - ممکن است دو هزار فرانکى هم بمن بدهند - خود کار من که از نفوذ سياسى من، از موجوديت من بعنوان حزب کمونيست ايران ناشى ميشود و در نتيجه اين را براى اس.او.اس راسيسم مطرح ميکند که اگر ميخواهيد در اين مملکت پناهنده ايرانى بسيج کنيد و پشت تظاهرات بسيج کنيد، بايد به سراغ حزب کمونيست ايران برويد. اس.او.اس راسيسم هم ميخواهد با راسيسم مبارزه کند، چرا نبايد موقعيت اينطور باشد که او بيايد و مرا به همکارى دعوت کند؟ من براى اينکه ايرانى نرود کارى بکند، بروم و دست بدامن اس.او.اس راسيستم بشوم؟ اگر اس.او.اس راسيسم خوبست برويد ايرانيها را بياوريد و بگوييد آقاجان يک گردان ايرانى هم اينجا هست که عليه راسيسم هر کارى از شيشه شکستن تا اعلاميه پخش کردن بلد است و ميکند، و انترناسيوناليست‌تر از بقيه‌تان هم هست.

به هر حال من ميگويم بحثى که غلام دارد يا لااقل استنباطى که ممکن است از اين بحث بشود، من طرفدار ساختن يک حزب سياسى متوسطى از از ايرانيان مقيم خارج نيستم و اصلا بنظر من اين ما را عقب ميبرد. اين چيزى است که در همان اول بحث هم گفتم، بر مبناى پلاتفرم سياسى مبارزه با رژيم، دفاع از حکومت نوع معين، تقسيم اراضى، آزادى زن و بر مبناى همه اينها يک سازمان ايرانيان ساختن، يعنى اين که من و شما استعفا بدهيم و يک حزب ديگر در خارج جاى خودمان بسازيم. اين بَرِمان ميگرداند به سالهاى قبل از سقوط شاه، خيلى قبل از سقوط شاه. من سازمان سياسى را نميگويم. اتفاقا آدمها را به اعتبار موقعيتشان ميخواهم به داخل اين قضيه بياورم، منتها توسط يک رهبرى و يک سازمان پيشرو حتى سوسياليست. هيچ ايرادى ندارد که اتحاديه پناهندگان درست کنيم، اتحاديه سراسرى پناهندگان ايرانى که در پلاتفرمش بنويسد اين اتحاديه هدف خودش را دفاع از حقوق صنفى پناهندگان در همه جا، بطور اخص با توجه به تخصص پناهندگان ايرانى، کمک کردن به امر مبارزات کارگرى در اين کشورها و دفاع از نيروهاى مترقى سوسياليستى در اين کشورها گذاشته و در ايران مشخص هم حزب کمونيست ايران را يک حزب کارگرى پيشرو ميداند که خودش را با آن مؤتلف ميداند. ممکن است در يک کنگره اتحاديه رسما رأى بدهد که بشود اتحاديه رسمى حزب کمونيست ايران. من ايرادى در اين نميبينم. ولى سؤال اين است که اين اتحاديه چطور کار ميکند؟ مينشينند باز هم درباره حزب کمونيست ايران حرف ميزنند؟ به نظر من نه! اين اتحاديه دفتر حقوقى دائر ميکند که سلطنت طلب هم که از فرودگاه آمد - ما که نميدانيم سلطنت طلب است و ميخواهد تا ابد و آباد هم سلطنت طلب بماند - اين اتحاديه ميگويد که با شما اين کار را قرار است بکنند و اين اتحاديه به شما خدمات وکالتى ميدهد که پليس اين کشور سرت را کلاه نگذارد. بعد هم به جلساتش دعوتت ميکند و بعد ميبيند که هر جا دعوتت ميکنند حرف سوسياليسم است، حرف کارگر است، حرف احزاب چپ است و نشريات حزب کمونيست ايران بيشتر از همه است. آن آدم ميگذارد در موقعيتى که ببيند آن اتحاديه‌اى که واقعا دارد از وضعيت او دفاع ميکند، اتحاديه‌اى سوسياليستى است. دفعه اول و دوم نيست که دنيا اينطور شده است. در آفريقاى جنوبى هم اتحاديه سوسياليستى است، در نيکاراگوئه هم اتحاديه سوسياليستى هست. در همه جاى دنيا اتحاديه‌ها جهت‌گيرى‌هاى سياسى دارند. بايد اتحاديه‌هاى پناهندگان درست کنيم که در اساسنامه‌اش مثل اساسنامه اتحاديه‌هاى پرتغال بعد از انقلاب، سوسياليسم را گنجانده باشد. چه اشکالى دارد؟ ولى ديگر به مثابه اتحاديه پناهندگان عمل کند، نه انجمن مجيز گويى حزب کمونيست ايران. واقعا وظائف يک اتحاديه واقعى و اصيل را براى آن قشر انجام بدهد تا بتواند اصلا سوسياليسمش را هم براى آنها ببرد. خدماتى را بايد بدهد، سخنگويى‌اى بايد بکند. راسيستها به تلويزيون ميآيند و تمام جمعيت را مخاطب قرار ميدهند که اين تصوير ايران امروز است. اگر من و تو چيزى بگوييم، ميگويند اينها منفعتشان ايجاب ميکند که بگويند اينطور نيست، و تازه به تلويزيون راهمان نميدهند. اتحاديه پناهندگان ايرانى اعتراض ميکند که با من تماس نگرفتيد، مرا به تلويزيون دعوت نکرديد، بايد آنجا باشم و حرفم را بزنم. نه مجاهد اين ملت را نمايندگى ميکند نه خمينى و نه آن تصوير از اين ملت درست است، نه آن تصوير از اوضاع سياسى درست است. ما اصلا دنبال قبضه کردن شغل کارگرهاى اينها نيستيم، خودمان در در کنار کارگريم، هر جا کارگر اعتصاب کند خود ما درش بوده‌ايم. کارگر سوئدى، دانمارکى، آلمانى، فرانسوى و بلژيکى نبايد از ما بترسد، ما مؤتلفشان هستيم و اين تبليغات راسيستى است. يکى بايد بيايد و اينها را بگويد. من و تو ميرويم؟ تا حالا رفته‌ايم؟‌ ميتوانيم به نيابتشان حرف بزنيم؟ ميگويند تو دارى عقايد حزبت را بعنوان نظر پناهنده ايرانى ميگويى... شما حاضريد کميسيون پناهندگى يا کمپين پناهندگى حزب کمونيست ايران در فرودگاه براى هر که آمد وکيل بگيرد؟ من حاضر نيستم. به اسم حزب کمونيست ايران حاضر نيستم. کار من اين نيست. يا برود دست بدامن سازمان ملل بشود؟ کار من اين نيست که دست بدامن سازمان ملل بشوم. من اصلا آن را نهادى ارتجاعى و بورژوايى ميدانم و نميخواهم سر و کارى با آن داشته باشم. ولى اتحاديه پناهندگان ايرانى ظرفى است که اجازه ميدهد اين آدمها اين کار را بکنند. هر اتحاديه پناهندگانى سازمان حزبى ايرانيان يا سازمان معدل عقايد ايرانيان نميشود. ممکن است پنج تا اتحاديه، در امر پناهندگان رقيب باشند، يکى از آنها مؤتلف حزب کمونيست ايران است. انجمنها رسما و علنا دفاعشان را از اين اتحاديه اعلام کنند. اين براى ما کافى است که بگوييم رابطه مان با آنها چيست. انجمنهاى هوادار حزب در خارج کشور بگويند که ما در تمام کشورها تمام انرژى مان را صرف ميکنيم که اتحاديه ايکس، اتحاديه پناهندگان ايرانى موفق شود، پلاتفرمش را قبول داريم، با آن کار ميکنيم و کمکش ميکنيم. آن اتحاديه هم قانون بگذراند که با توجه به فلان اوضاع ده درصد حق عضويتى که به اين اتحاديه داده ميشود را بعنوان کمک مالى به حزب کمونيست ايران ميدهيم. نميشود؟ بنظر من ميشود، همه دارند ميکنند... چرا؟ براى اينکه از ما حمايت ميکند، براى اينکه ما را قبول دارد، برايمان دوندگى ميکند، و هزار و يک جور کمک ميکند و ما براى هر حزبى که اينطور براى ما دوندگى کند، در مجمع عمومى تصميم ميگيريم و کمک مالى ميکنيم. اتحاديه‌هاى همه جاى دنيا همين کار را ميکنند.

به هر حال بحث من اين است که ما يک تشکل روى خط خودمان بسازيم ولى براى جمع کردن آدمهاى معينى و براى دخالت کردن در زندگى آدمهاى معينى که آنها به اعتبار خودشان بطور ابژکتيو تعريف شده‌اند، پناهنده ايرانى هستند، اين را من کفر نميدانم. اين را مخالف انترناسيوناليسم نميدانم. راستش از انترناسيوناليسم من اين را نفهميده‌ام که معنايش انحلال مرزهاى ملى باشد. انترناسيوناليسم چسباندن اقشار مختلف از جاهايى است که فى‌الواقع مرز ملى بين‌شان بطور ابژکتيو وجود داشته. يعنى حرکتى در خلاف جهت ناسيوناليسم، کندن آدمها از چهارچوب هويت ملى‌شان و بردن و متحد کردن مبارزاتشان. اگر بخواهيد منکر اين بشوى که اصلا آدم بعنوان يک (چيز) ملى بايد يک نيرويى بشود براى اين که بتواند انترناسيوناليست باشد، انترناسيوناليسم‌ات نميتواند عملى و مادى بشود. اين به نظر من روش انترناسيوناليستى نيست که من از سازماندهى کردن گردانهاى معين و کنکرت کشورى يک کار سر باز بزنم به اين هوا که نيروى محرکه‌اش بين‌الملى نيست. بين‌المللى‌ترين نيروى محرکه هر جنبش هم از گردانها و صفهايى تشکيل ميشود که فلسفه وجودى اوليه‌اش را از يک چهارچوبى گرفته است. در جنگ داخلى اسپانيا هم که همه همينطورى نرفتند، اين گردان فلانجايى و آن يکى صف اهالى فلان کشور را تشکيل داده بود... همان اندازه که اتحاديه انقلابى معنى دارد - نميگويم انقلابى را در اسم اتحاديه بگنجانيم، کافى است که بگوييم کنفدراسيون سراسرى پناهندگان ايرانى - اين کنفدراسيون هدفش را در يک پارگراف بگويد. خب ده هزار پناهنده ايرانى نميآيند عضوش بشوند، ولى وقتى با اين فاکت مواجه شدند که در اين دنياى وانفسا، تنها يک جريان، يک تشکيلات، دارد دنبال وضعيت پناهنده ميدود، دارد به مسائلشان حساسيت نشان ميدهد، و تنها نيرويى است که ميتواند بطور واقعى از همه کشورها براى مسائل پناهندگان آدم بسيج کند، اين اولين درى ميشود که بيايند زير چتر سياستهاى اتحاديه‌اى و سياستهاى حزبى ما. نميدانم نقص اين کجاست؟

جعفر گفت عملى نيست. چرا عملى نيست؟ همين الان فکر ميکنم اگر مرا بفرستيد به دانمارک يا سوئد و بگوييد شما برويد ايرانيها را حزبى کن، ممکن است بگويم خيلى غير عملى است. ولى اگر بپرسى ميتوانى اتحاديه پناهندگان ايرانى راه بياندازى، ميگويم مثل آب خوردن ميتوانم راه بياندازم. اصلا اين آسانترين کار است که در کشورى مثل سوئد اتحاديه پناهندگان راه بياندازم. خودش دارد راه ميافتد، بايد بروم بگويم که منهم هستم! بايد بتوانم خوب اعلاميه بدهم، بايد بتوانم مسائل معينى را در دستور جماعتى بگذارم، ميتينگهايى را آرايش بدهم. اگر بگوييد برو انجمنهاى هوادار حزب درست کن، نه من ميتوانم نه شما توانستيد. براى انجمن هوادار حزب کمونيست ايران محيط پلاريزه معينى را بايد تازه سرش را به سمت خودت باز کنى. اتحاديه پناهنده ايرانى که خدمات وکالتى‌اش را دارد، بروشورهاى اطلاعاتى‌اش را بيرون ميدهد، اگر ايرانى را در خيابان کتک زدند به اداره پليس مراجعه و پيگيرى ميکند، عضو اس.او.اس راسيسم و سازمانهاى ديگر است، در ميتينگهاى سنديکاى فلان شرکت ميکند، اگر دهانش را باز کند هم پارلمان، هم سنديکا بالاخره آدمهايى را دارد که حرفش را بشنود، هم اس.او.اس راسيسم با آن تماس دارد... اين اتحاديه در زندگى آدمها نقش بازى ميکند، و مجبورند بيايند. اين اتحاديه هم ميز کتاب دائر نميکند به کمپها ميرود و شروع ميکند به عضوگيرى کردن، ميگويد اين اتحاديه ٥٠ کرون ميگيرد، عضوش ميشوى، اينهم بيانيه‌اش، اينهم چيزهاى ديگرش. مجمع عمومى‌اش هم پنجشنبه‌ها است، هدفش هم اين است، بياييد تا متحققش کنيم. يکى ميگويد آقا که اين که خيلى حزب کمونيستى است. ميگوييم اشکالى دارد؟ ميگويد بله! ميگوييم بسيار خوب نيا! اگر خيلى با حزب کمونيست ايران مرزبندى دارى، خيلى‌ از بچه‌هاى اين اتحاديه عضو حزب کمونيستند، نيا! به هر حال من اتحاديه اين کار هستم. کما اينکه اگر ده هزار نفر از اتحاديه معدنچيان استعفا بدهند و يکى ديگر درست کنند، اتحاديه را که تعطيل نميکنند. اتحاديه را روى خط معينى نگهميدارند و سعى ميکنند نگذارند نفوذ اتحاديه ديگر بيشتر بشود.

عليرغم آن بحثى که خسرو گفت کاريکاتور شده من هنوز به همان تبيين از بحثى که جعفر و خسرو ميگويند معتقدم. اين که ببينيم کار چيست و بعد نيروى محرکه‌اش را پيدا کنيم، به نظر من شرط لازم براى اين که نيروى محرکه چيزى را پيدا کنيم اين است که حرکتى را داشته باشيم. امير گفت سازمان، بسيار خوب لازم نيست سازمان نشان بدهى تا از تو حمايت کنم، اما حرکتش را نشان بده، صاحب درد خودش کجاست؟ چه ميگويد؟ تو در رابطه با متحد کردن صاحب درد چکار کردى که منهم بيايم و زير بغلش را بگيرم. و گرنه من که نميتوانم به سازمانها موعظه کنم که ايرانيها را هم در پلاتفرمهايتان بگنجانيد و براى ايرانيها هم يک شعارهايى بدهيد، بالاخره بايد يک فشارى بگذارند. و اين که در کشورهايى مثل ترکيه و پاکستان نميشود اين کارها را کرد چون هر کس تکان بخورد دستگيرش ميکنند، به نظر من اصلا با تجربه سياسى ما جور در نميآيد. بدترين جايى که اگر آدم تکان ميخورد ميگرفتندش ايران بود، هنوز هم ايران است، ما هم تکان خورديم و نگرفتنمان. مسلم است که هر کارى راه و چاهى دارد. من که نگفتم همان يال و کوپال علنى که در استکهلم عَلَم ميکنى در آنکارا را هم علم کن. کسى که آدم قاچاق ميکند، آنجا آدمش را دارد که با تلفن معرفى ميکند که اين بابا اگر در استانبول به‌اش مراجعه کنى ميتواند تو را به سوئد بياورد، من نميتوانم آدمى معرفى کنم که پناهنده ايرانى اگر در آنکارا به مشکل برخورد کردى اين آدمها کمکت ميکنند؟ هر کارى راه و چاهى دارد. اتحاديه يک جا مخفى و يک جا علنى فعاليت ميکند. ولى فقط هم در ترکيه نيست که سرنوشت پناهنده ايرانى در ترکيه تعيين ميشود، بالاخره کى از خارج نيرو بسيج ميکند براى اين که فلانى را پليس ترکيه ول کند؟ کى در موقعيت بهترى است که اين کار را بکند؟ ما بعنوان حزب کمونيست که رفته‌ايم و يک شخصيت سوئدى‌اى را ديده‌ايم؟ يا اتحاديه به رسميت شناخته شده پناهنده ايرانى که شاخه‌اش در آلمان و سوئيس و ايتاليا هم هست؟ ميگويد کسى را در ترکيه گرفته‌اند، درست که در ترکيه شاخه ندارم اما آدم ايرانى که آنجا هست که زندانى‌اش کرده‌اند...

من ميگويم پلاتفرم راديکال و سوسياليستى براى اتحاديه ميشود نوشت، تناقض ندارد. اتفاقا چون يک اتحاديه صنفى ساده نيست، به آن معنى که از يک قشرى که حقوق و مزايايش را ميخواهد فقط ناشى نشده، بلکه قشرى است که اتفاقا چون مسائل سياسى داشته به اين صنف تبديل شده، لااقل آن بخشى که ما با آن حرف ميزنيم، مسائل داشته که به اين صنف تبديل شده، و الا ميتوانست سر خانه و زندگيش باشد، و اين مسائل سياسى براى بخش زيادى از آنها در سياست راديکال ميگنجد. اعضاى اتحاديه را کسانى تشکيل خواهند داد که پلاتفرم و آئين‌نامه و اساسنامه‌اش را بپذيرند، اما معنايش اين نيست که اين اتحاديه فقط به امور کسانى رسيدگى ميکند که عضوش شده‌اند. ما بايد تشکيلات مبارزه براى همه اهدافى که براى ايرانيها شمرديم را بسازيم. من قبول ندارم که حزب کمونيست ايران اين تشکل باشد. اين را يک عقبگرد اساسى ميدانم. به اسم حزب کمونيست ايران، تشکيلات خارج کشور حزب کمونيست ايران در بدر بدنبال اين باشد که پناهنده ايرانى اينجا فلان حقش لگدمال نشود و کسى چيزى به او نگويد. کار ما اين نيست. اما اتفاقا بنظر من تمام آن کمپينى که ميگويم کار حزب کمونيست ايران هست، که برود ملت را جمع کند روى تاکتيکهاى حزب کمونيست ايران نيرو جمع کند و به خيابان بياورد و هر جا که بايد ببرد. ولى اين يک کار به اين معنى اتفاقا کار حزب کمونيست ايران نيست. اين بحث يک قشرى است که به هر حال به اعتبار قشر بودنشان سازمان ويژه‌اى برايشان لازم است.

خلاصه حرف من اين است که بحث سازمان ايرانيان را از بحث يک حزب سياسى خارج کشورى در ميان ايرانيها، يا بحث يک پلاتفرم عام سياسى براى ايرانيها که دورش کنفدراسيون بسازند، تفکيک کنيم. اتحاديه براى پناهندگان ايرانى به نظر من مقدور است، درست است - اتحاديه يا شورا هر اسمى که ميخواهيد براى آن بگذاريد - من ميگويم سازمان صنفى- سياسى پناهنده ايرانى، همانطور که امير گفته است. اين درست است و سياستش هم لازم نيست دمکراتيک باشد. به نظر من سياستش ميتواند تماما سوسياليستى باشد... دوره ما دوره‌اى است که احزاب و جريانات سوسياليستى پيشرو حل هزار درد بى درمان ملت هم هستند. اينطور نيست که تا دردى مربوط به کسى شد، حزب سوسياليست از گردونه خارج ميشود و بايد بروى و دنبال بورژواها بگردى که ببينى چه کسى جواب مسأله را ميدهد. بگذار جماعت ايرانى ببينند که يک جريان و يک تشکل سوسياليستى فعالترين جريان در دفاع از حقوق قشرى است که به هر حال با هر معيارى در اين جوامع تحت ستم است و مظلوم واقع ميشود. براى من خيرش اين نيست که او مظلوم واقع نشود، که بنظرم در ليست اولويتهاى حق طلبى ما نيست. براى من خيرش اين است که با اين قدم اين آدم را ميآورم به حزب کمونيست ايران ميچسبانم، فردا برميگردد در آن مملکت از حزب کمونيست ايران تعريف ميکند، وقتى با او کار دارند بايد بيايند و دَم حزب کمونيست ايران را ببينند، به راحتى مخاطبين وسيع براى تبليغ سياستهايمان پيدا ميکنيم، رهبرانى را پرورش ميدهيم، آدم پيدا ميکنيم... کار کردن در هر قشرى هزار و يک خاصيت دارد. باضافه اين که ممانعت ميکنيم از رفتن همين آدمهاى اتميزه زير سياستهاى هزار و يک جريانى که مشکل ناسيوناليسم را ندارند و متشکل ميکنند، از جمله خود دولت سوئد که جعفر ميگويد. وقتى دولت سوئد به دوره افتاده که پناهنده ايرانى را جمع کند بايد کلاهمان را بالاتر بگذاريم. دولت سوئد بدون ايدئولوژى که اين کار را نميکند، سوسيال دمکراسى سوئد دارد اينکار را ميکند. بعد ما دست روى دست گذاشته‌ايم و نشسته‌ايم که سوسيال دمکراسى سوئد اينها را جمع کند. نميدانم از بين اينها چند تا سوسيال دمکرات در ميآيد که فردا به حکومت کارگرى ايران به زبان سوئدى فحش مينويسد... خودتان حساب کنيد.


اصل اين مطلب شفاهى است.
اين نوشته متن پياده شده از روى نوبت سوم صحبتهاى منصور حکمت در جلسه حزبى "سازماندهى ايرانيان در خارج" است.

Audio   گوش کنيد      نوبت اول      نوبت دوم      نوبت سوم      نوبت چهارم

سازماندهى ايرانيان در خارج

نوبت چهارم

بعد از صحبتهاى غلام کشاورز، بهزاد بارخدايى، ايرج آذرين، حبيب فرزاد (بهمن) و خسرو داور


چند نکته را توضيح بدهم. من نگفتم اين اتحاديه پوششى است براى کار انجمن. يک اتحاديه پناهندگان ايرانى ميتواند وجود داشته باشد که فعالين و اکتيويست‌هايش را پناهندگان راديکالتر تشکيل ميدهند، و يک موضوع کارش مبارزه پناهندگان هست، دنبال کار پناهندگان ميدود، و در نتيجه پناهنده‌اى که از يک طرف به اين اتحاديه متصل ميشود و سعى ميکند از طريق آن به اهدافش دست پيدا بکند، از طريق اين عناصر راديکالش و از طريق خصلت راديکال اين اتحاديه که در مواضعش، در شيوه عملکرد علنى‌اش خودش را نشان ميدهد، متصل ميشود به احزاب راديکالى که در اين اتحاديه حضور دارند و کار ميکنند. من نميگويم که اين اتحاديه فقط ما حزبى‌ها را راه ميدهد. هيچ جاى اساسنامه چنين اتحاديه‌اى نبايد گفت فقط طرفدارى از حزب کمونيست ايران اينجا مجاز است. بنظر من بايد گفت اين يک اتحاديه پناهندگان ايرانى است که براى فلان و بهمان ميجنگد، اين اتحاديه‌اى است که اهميت پيوند با جنبشهاى کارگرى و پيشرو در اين جوامع را درک ميکند و فکر ميکند هر نوع اصلاحات واقعى در وضعيت هر جامعه‌اى اصولا با حرکتهاى کارگرى بوجود ميآيد و تعهد دارد به دفاع از حرکاتهاى سوسياليستى طبقه کارگر چه در ايران و چه در اينجا. ولى به عنوان يک اتحاديه کارش دستور معينى دارد، و فعاليتش مضامينى دارد که اينهاست: سازماندهى حمايت از پناهندگان در مشکلات پناهندگى‌شان، سازماندهى مبارزه براى جلوگيرى از فشارهاى راسيستى و فاشيستى، تبليغ عليه راسيسم و فاشيسم در اين کشورها، قرار گرفتن در کنار سازمانهاى ضد راسيستى و ضد فاشيستى، قرار گرفتن در کنار سازمانهاى کارگرى در اين کشورها، جلوگيرى از اينکه دولتها، چه دولتهاى اينجا و يا ديگر دولتها در صفوف طبقه کارگر تفرقه بياندازند و از وجود مسأله پناهندگى و مهاجرت در اين کشورها براى شکاف انداختن در بين کارگران، سوء استفاده بکنند. جلوگيرى از حمايت علنى و ضمنى دولتهاى اين کشورها از جمهورى اسلامى ايران...

کسى نگفته است که بياييد و قبول کنيد که طرفدار حزب کمونيست ايرانيد. من به عنوان عضو حزب کمونيست در اولين ميتينگش پيشنهاد ميکنم ده درصد بودجه اتحاديه صرف کمک مالى به حزب کمونيست ايران بشود که اينطور همه انجمنهايش را فراخوان داده است که به اتحاديه بپيوندند و به اتحاديه کمک ميکند و ميگويم فکر ميکنم که بايد اين ده درصد را بدهيم. تا وقتى مجمع عمومى نيايد و اين را لغو نکند، اين جزو آيين نامه آن اتحاديه کشورى ميماند. مگر هر کسى عضو CGT است به مارشه رأى ميدهد؟ حتما اينطور نيست والا مارشه رأى ميآورد و به مجلس ميرفت. همه هم ميدانند که سر CGT به آن حزب بند است، اتحاديه‌شان است. اتحاديه مبارزى است که ميتواند آن کار را سازمان بدهد. اگر من وقتى کسى را گرفتند، گوشش را گرفتند، زورى به‌اش گفتند، جماعت را جمع کردم و از هُلُفدانى درش آوردم، ميفهمند که اين آن اتحاديه‌اى است که بايد به آن مراجعه کرد. اين اتحاديه است. من به او ميگويم اسمت را اينجا بنويس و عضو اتحاديه باش. ميگويد من قبول ندارم که با کارگرهاى اينجا تماس بگيريم. ميگويم بسيار خوب درد تو معلوم است، از هر صد نفر پناهنده‌ ايرانى هشتاد نفرش اين جمله را قبول دارد که بايد با کارگرهاى اينجا تماس گرفت و در حرکتهاى سوسياليستى طبقه کارگر قرار گرفت. اگر تو معتقد نيستى عضو نشو. با اينکه عضو نميشوى باز هم اگر به باجه حقوقى اتحاديه ما رجوع کنى، جوابت را ميدهند. اين اتحاديه، اتحاديه پناهنده‌هاست، ولى اين را نگفتم که هر کس به حکم پناهنده بودن، عضو بشود. مثل هر اتحاديه کارگرى، مثل هر سازمان ديگر، اگر حق عضويتش را ندهند و مرامنامه‌اش را قبول نکنند، کسى را راه نميدهد. اين که شوراى کارخانه نيست که چون کارگر است عضو آن است، اتحاديه آدمهايى است که چيزى را قبول ميکنند و حق عضويتى هم ميدهند و عضوش ميشوند. اين اتحاديه وقتى براى اضافه حقوق ميجنگند، روشن است که فقط براى اضافه حقوق اعضايش که نميجنگد، براى اضافه حقوق تمام کارگران و آن شاخه ميجنگد. منتها نگاه ميکنند، ميگويند در بين اين همه اتحاديه اين يکى خوب ميجنگد، بايد رفت و عضوش شد. حالا چيزى گفته، من که موافق نيستم، مبارزه ميکنم که آن ده درصد را از مصوباتشان خط بزنند... چندين سال است که در همين اسکانديناوى دارند مبارزه ميکنند که LO سوسيال دمکرات نباشد. مبارزه ميکنند که جنبش اتحاديه‌اى انگلستان پول به حزب کارگر ندهد. شرط عضويت در اتحاديه‌هاى کارگرى در انگليس که عضويت در حزب کارگر نيست. ولى همان حرکت اتحاديه‌اى TUC پول قلمبه‌اى ميگذارد کف دست حزب کارگر، براى اينکه اين را بعنوان حزبى که برسميت شناخته در منشورش گنجانده است. ميشود اين منشور را تغيير داد. هر وقت رأى به اندازه کافى بياورند تغييرش ميدهند.

اينطور نيست که من دکورى براى حزب کمونيست ميخواهم. ميگويم اتحاديه‌اى واقعى درست کنيم و يک عده اتحاديه‌چى واقعى را به آن اختصاص بدهيم. منتها آن آدمها که از طرف ما ميروند، آدمهاى راديکالى باشند. اگر کسى ديگرى آمد و اتحاديه را قـُرُق کرد، شرطش اين است که برود هفتصد نفر را بياورد، چون من انجمنها را آورده‌ام و همه را عضو اتحاديه کرده‌ام، اگر کسى بخواهد ماده اساسنامه را خط بزند، بايد آدم بياورد، عضو اتحاديه بکند، بايد رأى بياورد، درست مثل هر حرکت اتحاديه ديگرى. چه اشکالى دارد اتحاديه فلان کشور را از زير نفوذ حزب ما بيرون بياورند؟ آنوقت معنيش اين است که ما هم بايد برويم آدم بياوريم و عضو اتحاديه‌شان بکنيم. به نظر من اين ظرف مبارزه واقعى است.

من هيچوقت از اين فلسفه شروع نکرده‌ام که عضويت حزب کمونيست، يا خود حزب کمونيست، براى کسى عامل بازدارنده است. به نظر برعکس يک عامل مشوّق است. همين ديروز پريروز، به فراخوان اين حزب و با کار اينها ده هزار نفر ريختند در سنندج تظاهرات اول ماه مه کردند از پارسال بزرگتر. اين تشکيلات ماست، مردم اين را ميدانند، از همان مملکت به اينجا آمده‌اند. اينطور نيست که عده زيادى چندششان بشود از اينکه عضو اتحاديه‌اى بشوند که سرش به حزب کمونيست ايران بند است. در اين دوره زمانه که آدمهايى که چندششان ميشود اين را بخودشان بگويند به زور عضويتشان را در حزب نگه داشته‌اند، حزب را ول نميکنند و از حزب نميروند. حالا اين که سمپات درجه سه حزب ميرود در يک اتحاديه‌اى که در آئين نامه‌اش گفته که حزب کمونيست خوب است و جماعت بيرون هم ميگويند پشتِ اين اتحاديه حزب کمونيست است چون انجمنهايش طى بيانيه‌هايى اتحاديه را تأييد کرده‌اند و حزب کمونيست هم رسما تأييد کرده و گفته ميخواهد که ميخواهد انجمنهايش با اتحاديه کار کنند... ميخواهيم رابطه حزب با اتحاديه همينقدر باشد. هژمونى بالاخره تعيين ميکند که اين اتحاديه به کجا ميرود، راديکال ميماند يا نه. اگر نکرد يک عده‌اى را اخراج ميکنند و اتحاديه کشورى از دست ما در ميرود، ولى مبارزه واقعى دارد آنجا انجام ميشود که چيزى از دست ما در ميرود نه اينکه همينطورى، ما نيستيم، کسى ديگرى هم نيست و عده‌اى هم در حياط نشسته‌اند. بنابراين اصلا من اين را مسأله‌اى نميدانم. ميشود رفت به کمپها و گفت اين بروشور اتحاديه ماست، اين حقوق توست، اين را بچسبان بديوار، اين به نفع توست. آقا شما کى هستى؟ اتحاديه فلان و شما هم ميتوانيد عضوش بشوى. شرط عضويتش هم اين است که ٣٠ کرون در ماه بدهى و اين مرامنامه‌اش را هم قبول کنى که بايد آدم فعالى باشم و از حقوق اتحاديه‌ام دفاع کنم و هم در اين مملکتها و هم در ايران در کنار کارگران و حرکت کارگرى قرار بگيرم، ما آينده را کارگرى ميبينيم. الان چه کسانى با اتحاديه‌اند؟ همين الان، هم حزب کمونيستى‌ها هستند و هم آدمهاى مستقل. اگر کسى بگويد در پناهندگان ايرانى چند سازمان هست و يک اتحاديه هم هست که حزبى‌ها ازش حمايت ميکنند، از اينکه عضوش شوند کسى را باز نميدارد. اگر اين اتحاديه اتحاديه واقعى مبارزه براى آن کار باشد، نه اتحاديه عضوش.

ما داريم مشکلاتى را با وارونه کردن بينش سياسى‌مان جواب ميدهيم، و آن مشکلِ نداشتنِ کادر سياسى است. شما کادر سياسى نداريد، کادرتان مريخى است، بنابراين ميخواهيد تشکيلاتتان و منطق فعاليت تشکيلاتى‌تان را به اندازه همان کارى که آن مريخى‌ها ميتوانند بکنند، کوچک کنيد. وگرنه براى يک توده‌اى که اين مشکلى پيش نميآورد. او بلد است که اتحاديه‌اى درست کند که سرش به حزب توده باشد و در عين حال اتحاديه عده زيادى آدم هم باشد. اين کار را قبلا هم کرده است. ده دفعه اين مملکت را با همين اتحاديه‌هايش به پاى تغيير حکومت کشانده. صنعت نفت را خوابانده. مصدق و دولت قوام را به پاى اين يا آن کار کشيده، با همين کارهايش. هيچ کس که موقع عضو شدن در اتحاديه کارگران جنوب قولى هم به حزب توده نداده، هيچ چيز هم نگفته. او تضمين کرده که اين اتحاديه خط مشى حزب توده را پيش ميبرد. چطور تضمين کرده؟ با کادر سياسى، با کادرى که بتواند بفهمد چطور اهداف حزبى‌اش را ترجمه کند و در جلسات اتحاديه بگويد و آدم دورش بسيج کند. کمبود کادر سياسى را نميتوانيم با قلم گرفتن روش سياسى جبران کنيم. اتفاقا اگر اين کارها را در دستور بگذاريم ميتوانيم آدم تربيت کنيم که بفهمد اين کارها با هم تناقضى ندارد. بفرماييد فردا با هم برويم به کمپ پناهندگان. خودم حاضرم با هر کس که بخواهيد به کمپ بروم. اگر بروشور و ماتريالى باشد که بدانم حقوق آنها چيست. ميگويم ما اينکار را ميکنيم، اگر به مشکل برخورديد اين شماره تلفن وکيل اتحاديه است، زنگ بزنيد، شرط استفاده از اين امکانات عضويت در اتحاديه نيست. پس فردا هم ميآيم که ببينم شما چه ميگوييد. بهتر است جلسه‌اى باشد که براى همه‌تان صحبت کنم. براى ٥٠ نفر صحبت ميکنم. بالاخره ده نفر پيدا ميشود که برايش چندش‌آور نيستم و ميگويد نوکرتان هم هستم سى کرون را هم ميدهم در ميتينگ شرکت ميکنم و هر کس هم که اذيت کرد به شما ميگويم. بعلاوه اين که از قبل هم واقعا ميخواستم بدانم احزاب سياسى چه ميگويند حالا چه فرصتى از اين بهتر، اتحاديه يک کتابخانه درست کرده. حال اگر اين کتابخانه را کتابهاى حزب کمونيست پر کرده است اين ديگر مسأله پناهنده نيست مسأله کسى که نميآيد آنجا تا نشريات خودش را بگذارد. ميشود رفت و کار کرد و آدم به اين حزب هم آورد، آدم آورد با اين حزب. آدمى آورد که بدون اينکه اجبارا بخواهد عضو حزب ما بشود، وقتى صبح تا شب در خيابان راه ميرود سمپاتى‌اش را به ما نشان بدهد، بخاطر اينکه تشکيلات مؤثرى برايش درست کرده‌ايم.

راستش فکر ميکنم راه واقعى‌اش همين است، و راه عملى. ممکن است کسى بگويد عملى نيست. نگاه کند به تشکيلات خارج کشور و آدمهايى که بايد دنبال اين کار فرستاد و بگويد عملى نيست. من با او دعوايى ندارم. ولى بياييم انگشتمان را روى مسأله - همانجا که هست - بگذاريم. ميگوييد کسى را ندارم به کمپ بفرستم؟ که يا بطور کلى سوسيال دمکرات بشود و برود قاطى کمپى‌ها و يادش برود که عضو حزب کمونيست بوده، يا حزب کمونيستى بشود، همه را بتاراند طورى که پناهنده مجبور شود اشهد ان لا... زنده باد حزب کمونيست را امضاء‌ کند تا حاضر شود به او کمک کند، يا اينکه بلد نيست برود وکيلى ببيند و قرارداد يکساله‌اى امضاء‌ کند که آقاجان تا يکسال مشتريهاى مرا ببين و اينقدر بگير، يا اگر وکيل مترقى است، بگويد تو را بخدا پول نگير، که از اين آدمها تعدادى داريم، در خود سوئد خيلى داريم... الان صحبت هادى را کرديد که ده هزار نفر را از فردوگاه کشيده بيرون، به نظر ميتوانست اين کارها را بعنوان اتحاديه پناهندگان بکند. کارت اتحاديه را هم به آنها بدهد و بگويد از اين پس اگر به مشکلى برخورديد تماس بگيريد ولى تا اينجاى کار را اتحاديه براى همه ميکند بقيه کار را بايد بياييد در ميتينگ ببينيد بحثها چيست و چه ميگويند و ما پيشنهاد ميکنيم شما هم بياييد. ولى اين کارها را فى‌سبيل‌الله و در رابطه حزبى براى عده‌اى انجام داده است. هم الان هم ميتواند براى صد نفر ديگر همين کارها را بکند.

به هر حال ميگويم مشکل نداشتن تيپ سياسى معين براى انجام وظايف سياسى کمونيستى را با تغيير ديدگاه سازمانى‌مان نبايد حل بکنيم. روش يک حزب سياسى چيست؟ يک حزب سياسى ميبيند که يک قشر لت و پار شده‌اى آنجا هست که حزب هم با آن کار دارد. اينطور نيست که مسأله پناهندگى مسأله من است، من با اين آدمها کار دارم، چه پناهنده باشند چه دانشجو - حالا پناهنده‌اند. اين آدمها روى کار ما تأثير دارند. براى من مهم است که چى فکر ميکنند، کجا مينشينند، با کى بحث ميکنند، در چه صفى راه ميروند، از صبح تا شب چه ميگويند، جامعه اينجا در موردشان چه ميگويد و اينها راجع به جامعه چه ميگويند. براى من مهم است. مگر اينکه کسى بگويد که مهم نيست شوخى نکن، غلو ميکنى. اگر براى شما هم مهم است آنوقت بايد ديد که چکار بايد بکنند. اولين جايى که اين آدمها را ميگيرم همانجايى است که دولت مربوطه آنها را گرفته است. دولت شروع کرده که آنها را بعنوان پناهنده متحد کند، براى اينکه اين عنوان واقعى اين آدمهاست و براى اينکه از اين قالب بيرون بيايد پنج شش سال وقت طول ميکشد. اما من نرفته‌ام اين کار را بکنم. يک موقع خود اين پناهنده امروز خودش ممکن است به نمايندگى مجلس سوئد انتخاب شود، آن موقع ديگر اصرار نميکنم که تو هم عضو اتحاديه ما باش، يا چه بسا فعال ما باش.

راستش وقتى بطور کلى نگاه ميکنم سه گرايش ميبينم که در همه ابعاد فعاليت ما در حزب بچشم ميخورد. يکى بحثى است که ميگويم بحث تبديل کردن حزب به يک حزب کمونيست کارگرى است؛ يعنى حزبى که حرکتش قدرت دادن به کارگر در صحنه سياسى است که اهداف مارکسيستى و سوسياليستى را دنبال ميکند، حزب رفرم و اصطلاح طلبى کارگران نيست. حزب انقلابى کارگران است اما بعنوان نيروى واقعى و اصيل و قدرتمند در صحنه جامعه. بنابراين بايد در هر سوراخ و سُمبه‌اى سَر بکند. و دقيقا بايد بفهمد که چه تعبيرى از اصول مارکسيستى بايد داشته باشد که بتواند در هر سوراخ و سمبه‌اى سر بکند و در عين حال خودش را از لحاظ سياسى- ايدئولوژيک نبازد، بدون اينکه نيرويى‌ را از نظر مادى ببازد. گامهاى زيادى به اين سمت بجلو رفته‌ايم. اين يک گرايش واقعى است که ميگويم اگر بخواهيم از آن استنتاج کنيم بايد جواب مسأله پناهنده ايرانى را بدهيم، حال ممکن است جواب من غلط باشد، تعصبى ندارم، هنوز بحث کافى نکرده‌ايم، اما مسلم است که بايد جواب بدهيم. نه اينکه بگوييم اصلا اين مسأله را دور ميزنيم. بنظر من اين راه حل يک حزب کارگرى که آنهم ميخواهد مثل احزاب بورژوايى جواب يک مسأله واقعى را بدهد، نيست.

يک گرايش ديگر، بنظر من چپ سنتى است. خودمان اين چپ را راديکاليزه کرديم، هم درون خودمان هم بيرون خودمان اين چپ را راديکاليزه کرديم و تا اينجا آورده‌ايم، ديگر بورژوازى ملى نميگويد، ديگر از حزب طبقه کارگر حرف ميزند و عکس مصدق را هم بديوار نميزند، ولى تراب حق شناس بيرون ماست، او هم شبها اسطوره بورژوازى ملى را زير سرش ميگذارد و ميخوابد، حرفهاى سابقش را که نميزند... ولى همين آدمها وقتى دوباره به فعاليت فکر ميکنند، باز در همان باغ و در همان کوک خودشان هستند، و باز کنفدراسيون درست ميکنند. من ميگويم پلاتفرم سياسى- دمکراتيک ايرانيان، که همه گرايشات بيايند و روى يک پلاتفرم سياسى عليه رژيم ائتلاف کنند، اين گرايش را در خودش منعکس ميکند. ما اين را نميخواهيم. ما يک حزب کارگرى هستيم. مسأله را پيش روى من ميگذارى، جوابت را ميدهم. نميخواهم با کسى ائتلاف بکنم. ميخواهى رژيم را سرنگون کنى؟ خودم بلدم! تو تکان بخور، منهم تکان ميخورم، بعد ميبنيم کجا ميشود با تو قرارداد امضاء کرد. از نو يک سازمان جديد براى کارهايى که خودم دارم بهتر از آنها انجام ميدهم، درست نميکنم. ميخواهى از حق زنان دفاع کنى؟ من دفاع ميکنم! اگر تو هم دفاع ميکنى بيا با هم کميته‌اى راه بياندازيم. اگر تو دفاع نميکنى، خوب فقط من دارم دفاع ميکنم (کميته مشترک براى چيست؟). من حرف حيدر را قبول دارم، برويم و از اين چيزها خوب دفاع کنيم. حزبمان دفاع کند، بهزاد هم همين را ميگويد. اين است موضع ما. من اصلا اعتقاد ندارم که راه کارگر بايست در صحنه سياسى ايران وجود داشته باشد. علاقه‌اى به تقويتش ندارم، اصلا فکر نميکنم بايد نقشى بازى کند. طبقه کارگر حزب سياسى‌اش را دارد، خيلى ممنون! ميخواهم اين حزب قدرت پيدا کند، بنابراين با آن نه ائتلافى دارم و نه ميخواهم پلاتفرم مشترکى براى يک جريان خارج کشورى مشترک بدهم، نه او را ميآورم که در مسأله سرنگونى به عنوان نيروى هم‌ارز خودم مطرحش بکنم. هر جا مثل حزب دمکرات نيرويى شده است من هم مثل يک نيرو هم با آن برخورد ميکنم، حتى ميگويم بيا صلح کنيم، بيا آشتى کنيم، بيا قرارداد ببنديم و اگر جنگ ميکند با آن جنگ ميکنيم. چپ سنتى هم يک گرايش است و من اين را در آلمان ميبنيم که در آن سمينار که جماعت جمع شده اند و ميخواهند بالفعلش کنند، ميخواهند آن را عليه ما عَلَمش کنند. بنظر من تمام حرکت اخير اين سردمداران قديم کنفدراسيون راه انداختن چيزى عليه حزب کمونيست است. به پناسيل ما توجه دارند، ما بطور واقعى ما ايرانيان زيادى را جمع نکرده‌ايم، اگر چه در جاهايى بزرگيم. ولى ميگويم آن حرکت عليه ماست و ما نبايد به آن ميدان بدهيم. اگر ميخواهى فعاليت سياسى بکنى برو و به يک حزب ملحق بشو. احزاب سياسى وجود دارند، من خود بيايم و کمک کنم که يک حزب ديگر بغل گوش من ايجاد شود... نه اينکار را نميکنم. حزب داريم، مرسى!

از اين حرکت چپ سنتى کسى اينجا بحث نکرد و کسى از آن دفاع نکرد. ممکن است رگه‌هايى از آن را بشود در استنتاجات تقى (غلام) از بحث ديد - بحث يک پلاتفرم دمکراتيک - ولى خود رفيق هم ميگويد که نميخواهد چنين استنتاجهايى بکند.

يک گرايش ديگر هم هست، گرايش اصول! اين بنظر من برميگردد به ادامه مبارزات ا.م.ک در شکل محدود خودش، مبارزه نظرى. دفاع از يک حقانيت اصولى. بنظر من در کردستان هم اين گرايش هست. آنکس هم که ميگويد که مبارزه مسلحانه به اندازه کافى کارگرى نيست، الان وقتش نيست، جنبش تمام شده، بيشتر از هر گرايشى در اين تشکيلات هم از "کارگر" حرف ميزند، اصلا چون خيلى "کارگرى" است ميخواهد دست از مبارزه مسلحانه بردارد... ولى بنظر من وقتى که فقط روى کاغذ "کارگرى" است. اگر بطور مادى ميخواهيد کارگر قوى شود، کارگر بايد در يک عرصه‌هايى قوى بشود، در خيلى کارها دست بالا پيدا بکند، خودش و حزب سياسيش به خيلى از تحولات سياسى مربوط بشوند. نميدانم اگر مبارزه مسلحانه را تعطيل کنند چطور کارگر قوى ميشود، وقتى که کارگر دارد سال بعد از سال، در صحنه کردستان نقش بازى ميکند. در خارج کشور هم من اين گرايش را ميبينم. نميگويم در آدمها. اين گرايشى در خود حزب کمونيست است که هيچوقت بسراغ نقدش نرفته‌ايم. ما از يک تبيين ايدئولوژيکى از مارکسيسم به يک تبيين اجتماعى از مارکسيسم رسيده‌ايم، و سواى يک نقش ايدئولوژيک، يک نقش اجتماعى براى حزب قائل شدن. البته از نقش ايدئولوژيکش هم هميشه معنى سازمانى ميگرفتيم. خود اتحاد مبارزان کمونيست در تهران وقتى عضو ميگرفت بايد نگاه ميکرديم که چه فکر ميکند، اصلا کارى نداشتيم به اينکه طرف چکار دارد ميکند. يک جريانى آمد و گفت که بايد در بين کارگران کار کنيم بيرونش کرديم، امير ميداند در چه سالى. بچه‌هاى خيلى خوبى بودند. به آنها ميگفتيم اکونوميست. گفتيم الان بايد برويم يک عده سردمدارِ حرف بزن پيدا کنيم، با گروههاى ديگر طرفيم، الان اگر به سراغ کارگران برويم، ميخورندمان. ولى آنها ميخواستند در بين کارگران کار کنند، ما نتوانستيم آن گرايش را بعنوان بخشى از حرکتمان هضم کنيم. رفتند، رفتند از تشکيلات. در خارج هم همينطور است. مرزبندى‌ها قرار بوده کارى بکند که جلوى سياستهايى که باعث شکستمان ميشود را بگيرد. حالا مرزبنديهايم باعث شده که نتوانم دفتر درست کنم، اتحاديه درست کنم، شورا درست کنم، آدم بياورم، راست را ببينم، چپ را ببينم، با اين و آن بحث کنم. نميدانم بالاخره اين اصول من کجا قرارست به نفع من عمل کند؟ وقتى انترناسيوناليسم برايم مطرح ميشود، حتى کار نکردن بين ايرانيها حتى ممکن است از آن معنا بشود. اين چه جور انترناسيوناليسمى است که اول از يک "نکردن"هايى شروع ميکند؟! اين گرايش، گرايش قديمى‌اى است در تشکيلات ما، گرايشى است که آن خلوص ايدئولوژيک را خصلت مشخصه حزب ما ميگيرد. واضح است خلوص ايدئولوژيک در يک حالت سکون بيشتر عملى است و راحت‌تر از هر حالتى حفظ ميشود.

اين سه گرايش بنظر من، بدون اينکه بگويم چه کسى نماينده‌اش است، يا اصلا بشناسم که چه کسى نماينده‌اش است، در تشکيلات ما در هر موضوعى دارد کار ميکند. در داخل هم، در سفر به کردستان هم راستش عينا با همين وضعيت مواجه بودم، حس کردم، الان هم در بحث خارج کشور حس ميکنم. بحثى که ميگويم کمونيسم اجتماعى که فعاليت و دخالت کند اما بدون اينکه خودش را ببازد، احتياج به تيپى از کادر سياسى دارد، که قبول دارم، در تشکيلات خارجمان کم است. بنابراين اگر اين نقشه ذهنى بنظر ميآيد بنظر من تقصير ذهنى بودنش نيست. يک عده توده‌اى قديمى پيدا کنيد تا بشما بگويند چطور بايد عمل کنيد. ما اين تيپها را نداريم. نظر من اين است که اين تيپها را بسازيم. مسأله نداشتن اين تيپ را نميشود با هيچ بحث اصولى راجع سازماندهى و وظائف سازمانى ما در خارج جواب داد. به هر حال هر کارى که بخواهيم بکنيم، اين تيپها را نداريم. تيپِ "دورِ يک عده بنشين" و "پلاتفرم بده" و "با يک عده سر و کله بزن" داريم. تيپ برو "بين خارجى‌ها کار کن" و بکار ديگر کارى نداشته باش هم داريم، تيپ "مبارزه ايدئولوژيک بکن و پلميک بکن" هم داريم، ولى تيپ آدم صبورى که برود کمپ به کمپ و آدم بياورد، عضو اتحاديه بکند، در عين حال ديگرى را بياورد که رويشان کار کند، تشخيص بدهد که کدامها خوبند و ميتوانند حزبى بشوند... اين تيپ را نداريم. آن مشکل عملى‌اى که جعفر ميگويد بيشتر در اين بُعد براى من مطرح است، تا خود عملى بودن اين سياست. بنظر من احزاب ديگر عملى بودن آن را در اين مدت خيلى خوب نشان داده‌اند.


اصل اين مطلب شفاهى است.
اين نوشته متن پياده شده از روى نوبت چهارم (آخر) صحبتهاى منصور حکمت در جلسه حزبى "سازماندهى ايرانيان در خارج" است.
براى اطلاع از اصل صحبتهاى منصور حکمت در اين جلسه، به نوار جلسه گوش کنيد.


hekmat.public-archive.net #3843fa.html