باز هم در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران
نامه شماره هفت ٧ ٭
در پاسخ به پاسخ حميد به ملاحظات من بر بحث او در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران) در نوشته قبلى اشاره کردم که من موافق شعار جمهورى سوسياليستى ايران هستم، اما فقط به همين معنى، يعنى به عنوان يک شعار کنکرت که اهداف برنامه و سياسى ما را بر مبناى درک تئوريکى موجود ما در دسترس مردم قرار ميدهد و ملموس ميکند. اگر حکومت کارگرى مقولهاى همرديف با حکومت بورژوايى باشد، آنوقت ما به عنوانى براى اين حکومت نياز داريم که همرديف عناوينى مانند جمهورى دموکراتيک ايران، جمهورى فدراتيو ايران، امارات متحده ايرانى و نظير اينها باشد. اسمى باشد که مردم در فرهنگ سياسى عامّه به حکومت کارگرى اطلاق ميکنند و در سازمان ملل روى ميز ايران مينويسند.
مشکل اينجاست که در نوشته حميد کار نه از اينجا شروع ميشود و نه به اينجا ختم ميشود. اين عنوان نوک يک بحث تئوريک و نقطه شروع يک پروسه تئوريکى در زندگى حزب است. تا آنجا که به بحث تئوريک پشت تزها مربوط ميشود به نظر من دو اشکال اصلى هست؛
اولا، موقعيت نظرى و سياسى و برنامهاى و تبليغى کنونى حزب بدرستى نمايندگى نميشود. اين استنباط داده ميشود که با اين شعار، ما داريم اگر نگوئيم "سوسياليستتر" ميشويم، به هر حال از کلّىنگرى و کلّىگويى نسبت به سوسياليسم دور ميشويم و "کنکرت" ميشويم... به روح شرايط کنونى پاسخگو ميشويم. سوسياليسم را عملا در دستور ميگذاريم. به نظر من با توجه به برنامه حزب اين حرف درست نيست. ما نقد خود را به جامعه گفتهايم، اعلام کردهايم که تا سر کار بيائيم هم عين همين برنامه را پياده ميکنيم. فوريت سوسياليسم به علامت مشخصه ما تبديل شده است. همه دارند ما را بعنوان خيالپرداز ميکوبند.
ثانيا، من با تزهاى تئوريک پشت اين بحث مسأله دارم، هم از نظر مضمونى و هم از نظر متد.
از نظر مضمونى:
٭ به نظر من آلترناتيوهاى طبقات ديگر باطل نشدهاند. هر رژيم غير اسلامى که پروسه صلح خاورميانه را قبول کند، تروريسم اسلامى را محکوم کند، به طور يکجانبه و بدون قيد و شرط خواهان رابطه با آمريکا بشود و بتواند ايران را از نظر اقتصادى و سياسى به جامعه بينالمللى متصل کند، در صورتى که ثبات سياسى داشته باشد، که اين آخرى شرطى است که براى همه آلترناتيوها از جمله جمهورى سوسياليستى صادق است، ميتواند چندين سال رشد سريع اقتصادى را ببار بياورد. چرا؟ اولا، اينکه اقتصاد ايران زير ظرفيت کار ميکند و اين ظرفيت عاطل با نفس شروع مناسبات تجارى و سرمايهگذارى عادىتر ميتواند سريعا بکار بيفتد. ثانيا، شادابى عمومى ناشى از سرنگونى رژيم اسلامى و احساس پيروزى در بين بخشهاى وسيعى از مردم، يک فاکتور تعيين کننده اقتصادى است. ثالثا، ورود سرمايههاى خارجى و از آن مهمتر سرمايه خارج شده "ايرانى".
٭ به نظر من درست نيست که احزاب و نيروهاى سياسى طبقات ديگر از هر نوع انقلابيگرى دست شستهاند و کنار رژيم و مقابل مردمند. حتى اگر باشند، نفس پروسه سرنگونى اين تصوير را مجددا عوض ميکند. نه فقط همين الان بخش زيادى از احزاب غير کارگرى و ضد کارگرى سرنگون طلبند، بلکه همين خاتمىچىهاى امروزى به موقع تماما سرنگونى طلب خواهند شد. به نظر من خاتمىچىگرى اغلب اينها اتفاقا از سر "سرنگونى طلبى مسالمتآميز" اينهاست. بخش اعظم اين احزاب را در روزهاى سقوط رژيم در کنار رژيم نخواهيد يافت. اتفاقا بايد مواظب بود در جريان خلع سلاح رژيم از ما بيشتر تفنگ نگيرند. در مورد انقلابيگرى هم به نظر من ابهام هست. به معنى "تاريخى طبقاتى" که اينها حتى اگر سرنگونىطلب بودند هم انقلابى نبودند، به معنى سياسى- عملى، يعنى خواست دگرگونى اساسى نظامى که هست، يعنى نظام جمهورى اسلامى و ولايت فقيه، خيلىها "انقلابيگرىشان" دست نخورده است و حتى تقويت شده است.
٭ جاى ترديد است که جنبش شورايى يک تجربه و خاطره زنده در ميان تودههاى طبقه کارگر و مردم باشد.
٭ جاى ترديد است که رابطه طبقه کارگر و سوسياليسم آنطور که حميد ميگويد پيشرفته و محکم باشد (بحث شرايط ذهنى).
٭ جاى ترديد است که حزب کمونيست کارگرى فىالحال در تعيين ديدگاهها و عمل طبقه کارگر وزنهاى که حميد ميگويد، شده باشد.
آيا اين ملاحظات من را کمتر "سوسياليست فورى" و کمتر معتقد به ضرورت "جايگزينى" گذاشتن جمهورى سوسياليستى بجاى رژيم اسلامى ميکند؟ به نظر من خير. چون قبل از اين درجه کنکرت شدن و بدون ارجاع به حال و هواى طبقات ديگر، ما اين فوريت را در برنامه حزب، برنامه عمل حزب عليه رژيم گنجانده بوديم.
و اين ما را به مسأله متد ميرساند:
به نظر من، عليرغم اطمينان خاطرى که حميد ميدهد، اگر شما داريد شعارتان را بر مبناى مقدمات نظرى و مشاهدات تاريخى معينى طرح ميکنيد، آنوقت صدق نکردن آن مقدمات و مشاهدات قطعا از نظر منطقى بايد پايه آن شعار را سست کند. اينجاست که من ميگويم اين مقدمه چينى، زائد و نادرست است. فوريت سوسياليسم ما نه از مشاهداتى از اوضاع کنونى ايران، بلکه از مشاهده حاکميت سرمايه و عصر ما درآمده است. به اين اعتبار ما جمع شدهايم و حزبى کمونيست براى تحقق فورى سوسياليسم و بر قرارى هر چه زودتر يک حکومت سوسياليستى ايجاد کردهايم. بحثى که ميتواند باشد، و به نظر ميرسد بحث حميد اين باشد، اينست که فوريت سوسياليسم براى ما لزوما به معناى امکان عملى بدست گرفتن قدرت در تحول جارى و پياده کردن سوسياليسم در شرايط عينى اقتصادى و سياسى کنونى در ايران نيست و اين دومى را بايد مستقلا تحليل کرد و نشان داد. بايد نشان داد که امر فورى ما فورا قابل تحقق است. من ميگويم باشد، بايد اين را نشان داد، اما حرف من اينست که شعار ما و اسم حکومتى که ميخواهيم از اينجا در نميآيد، بلکه از همان "فوريت سوسياليسم براى ما" در ميآيد. آيا اگر ما نتوانيم به خود و ديگران نشان بدهيم که نه فقط ما، بلکه "شرايط حاضر" هم سوسياليسم را ميطلبد، آنوقت بايد شعار جمهورى سوسياليستى را غلاف کنيم و شعارى بدهيم که "شرايط عينى و ذهنى"اش هست؟ اين اشکال اساسىتر اين بحث است. به نظر من ما به نسبت بيست سال قبل اين پيشرفت را کرديم که خود را به عنوان بخشى از تاريخ جامعه، بعنوان گوشهاى از عنصر ذهنى انقلاب کارگرى به رسميت شناختيم، بجاى متدلوژى "تاريخ چه ميخواهد"، ما متد "ما چه ميخواهيم" را گذاشتيم و فقط براى پاسخ به منشويکهايى که اتهام ولونتاريسم به ما ميزدند، اشاره کرديم که ما خود محصول تاريخيم، اين عصر انقلاب پرولترى است، و "ما چه ميخواهيم" اتوپى نيست، عينيّت دارد و قابل تحقق است. به نظر من ما نبايد دوباره بحث را با دنياى چپ بيست سال قبل پيش ببريم که از ما براى سوسيالست شدنش استشهاد تاريخى و گواهى آمادگى شرايط عينى و ذهنى ميخواست. ايران پــُر از احزاب سياسى است که طيف رنگارنگى از نظامهاى اجتماعى را طلب ميکنند، ما هم سوسياليسم ميخواهيم. به نظر من بحث تئوريک ما با مدعيان احتمالى بر سر شعار جمهورى سوسياليستى همينجا بايد قاعدتا تمام شود. مگر شرايط عينى و ذهنى بقيه شعارها را چک کردهاند که نوبت ما رسيده است؟
اما اين اشکال تئوريک و متدولوژيک به نظر من يک دنبالچه رو به جلو دارد که به نظر من نگران کننده است. حزب ميتواند در صورت طرح بحث به اين شيوه وارد يک سرگشتگى تئوريک بشود. به هر حال در داخل و خارج حزب هر کس در اين بحث برداشت خود را خواهد کرد:
آيا قبلا کلّىگويى ميشده است؟ فرق جمهورى سوسياليستى و حکومت کارگرى چيست؟ رابطه اينها چيست؟ محک انقلابيگرى طبقات ديگر چيست؟ جايگاه برنامه حزب و برنامه عمل جمهورى سوسياليستى چيست؟ رابطه اينها چيست؟ کدام ماکزيمم و کدام مينيمم است؟ کدام اصل است؟ آيا خواستهاى حذف شده فوريت نداشتهاند؟ آيا عصر رفرم سر آمده است، پس چرا ما رفرم ميخواهيم؟ آيا به اين ترتيب يا کارگران و جمهورى سوسياليستى ميآيند و يا بربريت و سناريوى سياه؟ هيچ حکومتِ بمانِ ديگرى ممکن نيست؟ آيا اگر طبقات انقلابى ديگر با احزاب سرنگونى طلب پيدا شدند حزب بايد تجديد نظر کند؟ و...
به عنوان يک شعار، در بيانيهاى که بسادگى اعلام ميکند "مردم! جمهورى سوسياليستى ايران نام حکومت کارگرى است که ما گفتهايم و ما تا سر کار بيائيم اين جمهورى را اعلام ميکنيم"، من اين را بسيار مثبت و پيشبرنده ميدانم. اما با توجه به رنگ و جايگاه تئوريکى که تا همينجا اين مسأله پيدا کرده است، به نظر من بايد با تأمل بيشترى عمل کنيم. نه فقط مبانى تئوريک اين مسأله، بلکه عواقب تئوريک آن، به نظر من ايجاب ميکند که عجله نکنيم و در يک نشست، مثلا پلنوم بعدى، بر مبناى بحثهاى جامع و کافى، فکر شده عمل کنيم.
زنده باد اينترنت
نادر
اول اوت ١٩٩٨
منتخب آثار (چاپ اول - ژوئن ٢٠٠٥) - صفحات ١٤٨٢ تا ١٤٨٤
* در "منتخب آثار" توضيح داده شده است که اين نامه همراه اظهار نظر عدهاى ديگر از اعضاى کميته مرکزى، به شکل مجموعهاى از اسناد
در اختيار شرکت کنندگان در پلنوم ٩ حککا در نوامبر ١٩٩٨ قرار گرفته است.
همچنين رجوع کنيد به سابقه اين بحث در نامه شماره ٤
hekmat.public-archive.net #3832fa.html
|