جنبش سلبى و اثباتى
متن پياده شده از روی نوار سمينار کنگره سوم - شهريور ١٣٧٩
رفقا! من قطعنامهاى را که ديروز حميد داده بود تأييد کردم و آخرسر به آن رأى دادم. مشکل من با هيچکدام از نکاتى که که حميد گفت، نيست. فکر ميکنم در سنت کلاسيک تبيين اوضاع سياسى، نقش احزاب، مبارزه انقلابى، مبارزه کمونيستى، قيام و هدف نهائى، شعار اثباتى قرار ميگيرد. چيزى که من اينجا ميخواهم بگويم با اين درک تفاوت دارد، و نه تنها با حرفهاى حميد تقوائى تفاوت دارد، بلکه فکر ميکنم با درک و رسومى که همه ما از فعاليت کمونيستى در دوره انقلابى داريم، تفاوت دارد. من دوره انقلابى را از دوره غير انقلابى تفکيک ميکنم. من ميخواهم در اينجا مفاهيمى طرح کنم که خود من به تازگى به آنها رسيدهام و هيچ اصرارى هم ندارم که کسى قبولشان کند. فکر ميکنم راديوى ما روى خط حميد کار ميکند، نشريات ما روى خط و نظراتى که حميد طرح ميکند، مينويسند. درک هر کادر حزب کمونيست کارگرى ايران همين است که حميد بيان ميکند و درست هم هست که بگويند. نکتهاى که من ميگويم به يک معنى متفاوت است و اصرارى ندارم که حتى آنرا به قطعنامه تبديل کنم، چون قبل از هر چيز يک متد است. من فکر ميکنم بحث شمّ رهبرى سياسى حزب کمونيست کارگرى در دوره انقلابى مطرح است. به نظر من دوره انقلابى از اساس با دوره قبل و با دوره بعد خود متفاوت است. دوره انقلابى، دوره انقلابى است، همانطوری که مانوور با جنگ فرق دارد. چون در مانوور، براى مثال، عنصر ترس وجود ندارد ولى در جنگ وجود دارد. جنگ، مانوورى نيست که بطور غيرواقعى انجام ميشود. جنگ يک پديده جديدى است. هر چقدر شما مانوور داشته باشيد جنگ يک پديده جديد است و قانونمندى خودش را دارد. در مانوور وقتى ببينند يک تير با ماده قرمز رنگى شليک شده است و روى پاى افسر رئيس صف پاشيده است، همه فرار نميکنند بلکه او را ميبرند مداوا ميکنند. در جنگ اگر فرمانده تير بخورد همه فرار ميکنند.
من برخلاف کل جنبشِ "بايد نظر اثباتى داد"، که فکر ميکنم هر کمونيستى را دست بزنيد ميگويد بايد آلترناتيو اثباتى داد، از ده بيست سال پيش هر کسى از من پرسيده است آلترناتيو اثباتى شما چيست؟ گفتهام نداريم! روز خودش معلوم ميشود، لازم نيست ارائه بدهيم، مهم نيست. آلترناتيو اثباتى که جنبش ما ارائه ميدهد، آلترناتيوى است که در برنامهاش، در تئوريش، در تئورى سوسياليسمش و در نقدش از کاپيتاليسم ارائه ميدهد. دوره انقلابى دوره سَلب است. دوره نفى است. ببينيد، شريعتى و مطهرى نميتوانستند نقش خمينى را بازى کنند. خمينى گفت نه، شاه نه. هيچ چيز بيشترى نگفت، هيچ الگوئى را نداد، هيچ شعار اثباتى نداد و آخرين نفرى بود که مردم حرفش را قبول کردند. شاه حالا کمى ضعيف شده را قبول نکردند، شاه را با بختيار قبول نکردند، شاه با شريف امامى را قبول نکردند و مدام گفتند گفت شاه نه. بنابراين جنبش سلبىاى که در سال ٥٧ رخ داد، رفت پشت خمينى چون تنها شاخص مهمى بود از نه گفتن. من و شما هم در کوچه ميگفتيم يواشکى ميگفتيم نه، نه ولى آنرا کسى نميشنيد. نهِ خمينى را کردند توى بوق و روى آنتنهاى جهان فرستادند و خمينى شد سَمبل نه به رژيم سلطنت، مهم نبود اثباتا چه ميگويد، دقيقا مردم حاضر شدند حرفهاى اثباتيش را فراموش کنند، نشنوند و به خودشان دروغ بگويند. ميدانستند و معلوم بود که چه تعفنى زير آن عمامه هست. به نظر من هيچ زن ايرانى شک نداشت که اگر اين آدم بيايد وضعش خراب ميشود. هيچ روشنفکرى، هيچ کارمندى و هيچ معلمى فکر نميکرد که الان اينها ميآيند، جامعه آزاد ميشود و همگى يکى يک عمامه روى سرمان ميگذاريم و ميرويم در پارک شهر قدم ميزنيم!! فکر ميکردند که اينها بيايند اولين کارى که ميکنند حجاب را اجبارى ميکنند. من خودم در تظاهرات تاسوعا که حميد به آن اشاره داشت، با يک خانم استاد دانشگاه که شعار ميداد زنده باد جمهورى اسلامى، بحثم شد و به او گفتم آخر اينها اگر بيايند فردا حجاب سرت ميکنند، گفت الان شاه بايد برود.
جنبش خودش را سلبى تعريف ميکند و تا آخر با نماينده سلبى ميرود. اگر جامعه تصميم گرفته باشد که سلبش پايان سلطنت است و سلطنت بايد برود، آنوقت با آن کسى ميرود که تا روز آخر ميگويد پايان سلطنت و با مهمترين کسى ميرود که ميگويد پايان سلطنت. به نظر من اشتباه است، انقلاب را روى شعارهاى اثباتى سازمان دادن و با شعارهاى اثباتى رهبرى کردن، اشتباه است! جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطهاى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره. همه اينها را بايد گفته باشد نميگويم نگوئيم، من هيچ اختلافى با نظر حميد ندارم که بايد جمهورى سوسياليستى را خواست، بايد توضيح داد، بايد نوشت، بايد جدول و خط کشيد، بايد شعارهاى اثباتى را گفت، وضع همه اقشار را در آن شعارها گفت، ولى اينها به درد دوره انقلابى نميخورند! اين جوانب اثباتى را بايد گفت تا بدانند ميتوانيد حکومت کنيد، ولى انقلاب را رهبرى کردن بر سر ايستادگى بر سر حرکت سلبى است و اينکه تا کجا ميتوانيد حرکت سلبى را با خودتان ببريد. اگر جامعه ايران حاضر نباشد تا شعار "جمهورى اسلامى نه" برود، من و شما نميتوانيم به زور با هيچ شعار اثباتى بِبَريمش. ميگويد نميآيم! همين آقاى خاتمى ميگويد افراطى! خرابکار! بىثباتى ايجاد کن! تو رويت را کم کن! راهِمان نميدهند کارى بکنيم. منزوى ميشويم و در آن گوشه ميمانيم. ميشويم يکى از نيروهاى حاشيهاى. اگر جامعه ميخواهد تا ختم جمهورى اسلامى برود، هنر رهبرى حزب کمونيست کارگرى بايد اين باشد که اين پرچم سلبى را نمايندگى کند. اينجاست که شعارهاى ريشهاى ما مثل "برابرى مطلق زن و مرد، بدون هيچ ارفاقى"، اين سلبى است! من هيچ تبعيضى را قبول نميکنم! هيچ اسلامى را قبول نميکنم! هيچ حجابى را قبول نميکنم و هيچ فقرى را قبول نميکنم! اينها سلبى بودن حرکت تو هستند، که جمهورى اسلامى را در هيچ شکل آن قبول نميکند. اين خصلت سلبى جنبش ما است که اجازه ميدهد تودهها بيايند جلو. تودهها همهشان با هم سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى بقالها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما کارمندها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما مهندسها سوسياليست نميشوند به احتمال قوى بيشتر کارگران سوسياليست نميشوند. جنبش اثباتى ما خيلى جنبش کوچکترى است از آن جنبشى که ميتوانيم به شيوه سلبى رهبرى کنيم و قدرت را با آن بگيريم. بحث من اين است، بحث هژمونى اينجاست. کدام جنبش اثباتى در جنبش سلبى هژمونى دارد؟ کدام جنبش اثباتى؟ جنبش مذهبى يک جنبش اثباتى است. ميداند چه خاکى بر سر جامعه بريزد، کتاب "حکومت اسلامى" خمينى معلوم است نوشته شده است. ابوالحسن بنىصدر گفته بود چکار ميخواهد بکند. از آقاى شريعتى سؤال کنيد ميداند با اين مملکت چکار کند. جنبش اثباتى اسلامى، جناح ارتجاعى اپوزيسيون ملى-اسلامى ايران، مرتجعترين بخش آن که حرفش را زده بود، بنيانهاى حکومتش را هم نوشته بود که تحت آن ماليات به سهم امام تبديل ميشود و زن حق رأى ندارد و همه آن توضيح المسائل به مبناى زندگى مردم تبديل ميشود. نتوانستند حتى پيادهاش هم بکنند. معلوم است که نگذاشتند. اين جنبش چون رهبر مبارزه سلبى توده مردم شد، به پيروزى رسيد، اگر حرف اثباتيش را ميگفت مردم همان روز اول يک اردنگى به آن ميزدند. به همين خاطر ميگفتند امام پيانو ميزند، همسرش اوپرا ميخواند و ابوالحسن بنىصدر خودش به تنهائى يک مدل جديد "فايترپلين" اختراع کرده است. ميگفتند همه فلاسفه جهان را شکست داده است اينقدر اينها پيشرو هستند! ديديمشان ديگر... مردم قبول کردند، باورشان کردند، مردم قبول کردند که اينها مرتجع نيستند. مردم قبول کردند که اينها اجازه ميدهند حرف بزنند. مردم نفرت اينها را ميشناختند، مردم نفرت اينها را از کمونيستها مىشناختند، در انقلاب مشروطه حتى سران آنها را برده بودند بالاى دار، با اين حال تلاش براى خلاصى از سلطنت در آن لحظه تاريخى و بسيج تمام عواطف جامعه بر عليه حکومت شاه اينقدر قوى بود که مردم با هر کسى گفت شاه نه، رفت. من به اين خاطر فکر ميکنم بايد اين متدولوژى جلوی ما باشد.
ببينيد، جنبش اثباتى، جنبش کمونيستى در دوره انقلابى، جنبش آگاهگرى نيست که الان به خيابان کشيده شده است. آگاهگرى هيچ وقت نميتواند به خيابان کشيده شود. آگاهگرى هيچ وقت نميرود جلوی پادگان، شعار اثباتى نميرود جلو پادگان. در نتيجه به نظر من اشتباه است اگر حزب کمونيست کارگرى در شرايط فعلى و درست در اين بزنگاه، "جمهورى اسلامى نه"!، تبعيض نه!، اسلام نه!، حجاب نه!، بيايد بگويد که ما ميآئيم و ٣٧ ساعت کار را برقرار ميکنيم و آخر سال مزد هر کس را اينطور حساب ميکنيم و پرداخت ميکنيم. شما چطور ميخواهيد حکومت کنيد؟ يکى در اينترنت سؤال کرده بود شما عدد بدهيد و بگوئيد خرج حکومت شما چقدر است؟ عدد نميدهم! مگر خمينى به شما عدد داده بود؟ مگر فرانکو در اسپانيا به کسى عدد داده بود؟ اين شيخهاى طالبان عدد داده بودند؟ آمدند و زدند و گرفتند و بعد گفتند ميخواهند چکار کنند. اينقدر مَعرفه بودند که مردم نگويند اينها از آسمان آمدهاند. حتى الان از آسمان ميآيند و مدعى رهبرى ميشوند. چند وقت پيش انتخابات لهستان بود طرف از آمريکا آمده بود و ميخواست رئيس جمهور شود. در چک ميخواستند اولبرايت را کانديد رياست جمهورى چک کنند، اين کسى است که وزير امور خارجه آمريکا بوده است. به نظر من بايد اينقدر شناخته شده باشيد که بدانند کى هستيد و در زير بوته سبز نشدهايد، ولى بايد رهبر جنبش سلبى جامعه باشيد. بايد جنبشت را بشناسند و "نه" تو را بگويند. من اين را ميگويم نه اينکه موقع چه ميکنيم هاست. در برنامه راديوى داشتيم، که شعارها را بخوانيد همه شعارها سلبى است، چرا مردم اثباتا شعار نميدهند، به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است! اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد. روز انقلاب، روز قيام، روز شلوغى بايد بگوئيد مرگ بر جمهورى اسلامى. بگوئيد "نه" به اين آخوند، و "نه" به آن آخوند، البته نه به شيوه اکثريت، نه به شيوه دو خرداديش. هيچى نميخواهم، جمهورى اسلامى را نميخواهم، چون مردم نميخواهند، مردم ميآيند دنبال شما.
به نظرم الان سلطنت طلبان جنبش سلبى را نمايندگى نميکنند. مشکل جناح راست طرفدار آمريکا و غرب اين است که شهامت اين را ندارند که بايستند و بگويند جمهورى اسلامى را نميخواهيم، خاتمى هم نه. داريوش همايون و اعوان و انصارش به خاتمى ميگويند آرى. به همين خاطر به ما ميبازند. بخاطر همين است مردم ميگويند اين راديو انترناسيونال عالى حرف ميزند. به قائم مقامى ميگويند اين چه بساطى است راه انداختهايد؟ اگر يک راديو پرو-خاتمى ميخواستيد داشته باشيد، بود. روزنامه پرو-خاتمى که هست، شما لطفا از سرنگونى حرف بزنيد. مردم به راديو زنگ ميزنند و اينها را به ما ميگويند. به ما ميگويند راست ميگوئيد نصف مردم طرفدار شما هستند. در نتيجه متدولوژى و جا باز نکردن براى دوره انقلابى به نظر من تازه است. من دارم روى اين متد فکر ميکنم و انتظار ندارم فعلا کسى با آن توافق داشته باشد. من تمام بحث رفيق حميد تقوائى را تا جائی که جنبش ما را به مردم معرفى ميکند و به عمق طبقه ميبرد و به يک جنبش قابل اعتنا در جامعه تبديل ميکند، قبول دارم ولى در مکانيسم انقلاب و در دوره انقلابى و در دوره "نه" گفتن مردم، ما بايد نماينده "نه" باشيم و هر نوع تلاش براى آرى گفتن، اثباتى تشريح کردن، به نظر من جنبش بالقوه عظيمى را که ميتواند پشت ما بيايد، را تجزيه ميکند. اين بحث سازش نيست. مرگ بر شاه سازش با کسى نبود. "جمهورى اسلامى نه"، سازش با کسى نيست. اتفاقا برعکس، ضد سازش است. مرگ بر جمهورى اسلامى، مرگ بر حجاب اسلامى و مرگ بر تبعيض جنسى، سازش نيست. زندهبادهايمان را هم ميگوئيم ولى اگر مردم زندهبادهايمان را تکرار ميکنند بخاطر اين است که از زبان آن نيروئى مطرح ميکنند که آن شعارهاى سلبى را ميدهد. اگر بيايند بگويند زنده باد جمهورى سوسياليستى، براى اينست که ميگويند چون تنها نيروى قابل اعتناى سرنگونى طلب اين را ميگويد. يعنى در ذهن مردم ما بايد تبديل بشويم به نيروئى که ميتوانيم رژيم اسلامى را سرنگون کنيم که بعد آن ميتواند اوضاع را سازمان بدهد. و نه برعکس يعنى اينکه ما رژيم اسلامى را مياندازيم و يک نيروى ديگرى ميآيد و بر هم ميزند. مردم بايد بپذيرند که حزب کمونيست کارگرى رژيم را ساقط ميکند و براى کسب قدرت حاضر است. در کنگره هم گفتم به نظر من جامعه هميشه خودش را بين چپ و راست مخيّر حس ميکند. چپ چيست؟ راست چيست؟ در شرايطى که مردم فقير و محروم احتياج به امنيت احساس ميکنند، احتياج به رفاه و آزادى و برابرى احساس ميکنند چپها ميآيند جلو. وقتى راست ميخواهد بزند ميگويند همه چيز به ابتکار فردى وابسته است، ميگويند چه کسى گفته جامعه و دولت مسئول مردم است، هر کس برود نان خودش را در بياورد، چه کسى گفته است همه چيز مجانى باشد، مگر اينجا شهر هرت است، در چنين اوضاعى راستها ميآيند جلو.
جامعه بين چپ و راست انتخاب ميکند، اما بر مبناى قابل باور بودن، بر مبناى قابل دوام بود آن جنبشها. آيا اين آلترناتيو مقبول است، ممکن است و ميشود آنرا طرح کرد؟ من فکر نميکنم کسى در آمريکا بگويد، جنبش تروتسکيستى را ميتوانيم در مقابل کلينتون علم کنيم. طرف هر چقدر در درون تروتسکيست باشد ولى مخيّر است برود دمکرات و جمهوريخواه را بررسى کند و فکرى به حال خودش بکند. مهم اين است که جامعه قبول کند که چه کسى ميتواند روى پاى خودش بايستد. چه کسى ميتواند بزند، ساقط کند و بعد قدرت خود را حفظ کند. اين وظيفه ما است.
بنابراين اولا بايد بگويم ما ميخواهيم بزنيم و سرنگون کنيم و ثانيا نشان بدهيم که ميتوانيم حکومتمان را نگه داريم. سؤال مردم اين نيست که چه مناسبات ملکى را برقرار ميکنيم. ميگويند جواب دخالت احتمالى آمريکا را چگونه ميدهيد؟ جواب فقر را چگونه ميدهيد؟ قبل از هر چيز ميپرسند آيا اجازه ميدهند شما حکومت کنيد؟ کجاها هستيد؟ بايد مردم وقتى همديگر را ميبينند بگويند در خانه ما هستند، در محله ما هستند، در کوچه ما هستند، در مدرسه ما هستند در همه جا هستند و ببينند که واقعا اينها نيرو هستند. در نتيجه با بدست گرفتن مجموعهاى از شعارهاى اثباتى به صورت بسته بندی (package) ايدهآلها و حرفهاى درست و گويا اگر آن شعارها را ببريد داخل خانه مردم، چيزى از شما قبول نميکنند. مردم بايد باور کنند و اعتماد کنند که ما نيروئى هستيم که ميتوانيم بزنيم و قدرت را ميگيريم توان آنرا هم داريم.
من در نتيجه فکر ميکنم معادلات را بايد طور ديگرى چيد.
١- حزب کمونيست کارگرى بايد نماينده "نه" گفتن به جمهورى اسلامى و هر تلاشى براى اصلاحش باشد.
٢ - حزب بايد نماينده "نه" گفتن به هر جزء ملى-اسلامى ديگر جمهورى اسلامى باشد که هر عنصرى از آن ميخواهد در سيستم خودش وارد کند.
سلطنت طلب ميخواهد برود پنج نفرى را بياورد که در قانون مشروطه سلطنتى از نظر دينى قوانين را چک بکنند، هيچگاه اين موضع را انکار نکردهاند. هيچگاه قرار نبوده است که مشروطه سلطنتى با "دين مبين اسلام" تناقضى داشته باشد. براى همين است حکومت آخوند را ميزند ولى با خود آخوند، با تدريس امام جمعه تهران در دانشگاه تهران که با شاه هم حشر و نشر داشت مسألهاى ندارد. مشروطه سلطنتى نميخواهد اين جوانب را بزند. چه کسى گفته که اينها ميخواهند به زنان در امر ازدواج و طلاق حق برابر بدهند؟ چه کسى گفته است که اينها که با آزادى روابط جنسى مشکلى ندارند؟ چه کسى گفته که تعلقات دينى و مذهبى مردم را در شناسنامههايشان خط ميزنند و اصلا اجازه نميدهند کسى راجع به اعتقادات دينى افراد پرس و جو کند؟ همه اينها سلبى است. اينها همه "نه" گفتن به پديدهاى است که در مقابل ما هست و اگر ما بتوانيم نماينده انزجار مردم از اسلام باشيم، سلطنت طلبان شانس زيادى ندارند. چون اتفاقا سلطنت طلبان ضد اسلامى نيستند، اتفاقا ميخواهند بيايند و بگويند هميشه شمشير دست من و مسجد دست اسلاميها که با آن مردم را بچاپيم. اتفاقا ما بايد روى اين موج ضد اسلامى، روى اين موج ضد مرد سالاری و روى اين موج ضد استبدادى که هست بايد به پيش برويم. سلطنت طلب که طرفدار آزادى بى قيد و شرط نيست. اولين کارى که سلطنت مشروطه ميکند اين است که به يک شيوهاى قانون ١٣١٠ را احيا کند و يک حد و حدودى براى سنديکاهاى واقعى و غير واقعى، مجاز و غير مجاز تعيين کند. حتما مىخواهند تظاهرات را با يک مقرراتى چيزى محدود کنند. حتما ميخواهند قانون سانسور را بگذرانند. فردا همه اينها را ميگويند، نميتواند نگويند. براى اينکه آمريکا از آنها قبول نميکند و ميگويد بايد بتوانيد جواب کمونيستها را يک جورى بدهيد، ماده و لايحهاى تصويب کنيد!
من فکر مىکنم اگر متدولوژى دوره آگاهگرى و جنبش سازى دارد ميرود به رهبرى انقلاب، بايد همراه با آن متد و شيوه نگاه کردن خود را تغيير بدهد، بايد برود پاى سلب. و اين اتفاقا نشانه هيچ کمتر سوسياليست بودن نيست. علامت کسانى است که ميخواهند همه مردم را بياورند پشت سر خودشان حتى وقتى ميدانند که آدم را نميشود با سوسياليسم مجاب کرد. من چه جورى کسى را با سوسياليسم مجاب کنم، منفعتش اقتضا نميکند! حالا اگر امروز هم گفت آرى، فردا ميزند زيرش، ولى با موج "نه" گفتن به جمهورى اسلامى ميخواهد بيايد. در نتيجه اين متدولوژى من تفاوت دارد. با همه حرفهاى حميد موافقم. ولى اگر بنا باشد متدولوژى و تعيين تاکتيک ما، روش دخالت ما در دوره انقلابى را واگذار کنيم به اين حرف حقيقى هميشگيمان که مردم بايد بدانند ما چه ميگوئيم و بدانند به جاى جمهورى اسلامى چه ميخواهيم بياوريم، مردم بايد بدانند و بيشترين پروپاگاند را مبناى کار خود قرار بدهيم، من هيچ منکرش نيستم و ناراحت هم نيستم که راديو ما شعار اثباتى داده است و غيره، ولى تفاوت بخشى از حزب که پروپاگاند ميکند و دائما تبليغات ميکند و ميگويد کيست، با بخشى از حزب که وظيفه دارد اين جنبش را در اين دو سال معين به يک پيروزى سياسى و نظامى برساند نبايد قاطى بشود. اگر رهبرى سياسى برود بايستد جلو مردم و به طور اثباتى ترويج سوسياليسم بکند و اينکه چگونه آنرا پياده ميشود، مردم به آن رهبرى همان جوابى را ميدهند که به جبهه ملى دادند که ميخواست با از رو خواندن قانون اساسى بلژيک مردم را با خود همراه کند. مردم بايد بدانند که ما نيروئى هستيم که اوضاع فعلى را نميخواهيم. بايد راديوهايمان بگويند مردم از اينها قبول نکنيد! مردم يک سر سوزن از اسلام را در زندگيتان قبول نکنيد! مردم يک سر سوزن زن ستيزى را قبول نکنيد! زنان، مردان، مردم! يک سر سوزن اختناق و استبداد را قبول نکنيد، از هيچ کس قبول نکنيد به هيچ چيز کم و کوچک راضى نشويد... و مرتب جنبش سلبى را در مردم بيدار کنيم، آنوقت و در آن صورت، مردم ميگويند خوب چه به جايش ميآيد؟ اگر مردم ببيند ما راديو داريم، ارتش داريم و در هر شهرى هستيم معلوم است ميگويند اينها ميآيند جايش. يا اينها ميآيند يا حزب پهلَوى، تازه حزب پهلَوى براى حکومتش بايد زحمت بکشد. کس ديگرى نيست. از نظر جامعه آن نيروئى که نماينده اين "نه" هستند، شعار اثباتى آن هم برايشان قابل قبول است، که ميشود با آنها آن زندگى کرد. بهتر از وضع فعلى است. آنوقت جمهورى سوسياليستى براى مردم تبديل ميشود به همه چيزهائى که آنها دوست دارند. جمهورى اسلامى هم در دورهاى چنين عمل کرد. جمهورى اسلامى از اول نگفت که ميآيم گردن ميزنم. با وعده برقرارى قسط و عدالت اسلامى مجاهدين و شريعتى چىها آمد. گفتند با صلوات نان را به خانهها تحويل ميديم. حاصل فروش نفت را تقسيم مىکنيم و با ماشين آدمها را ميبريم فرودگاه! واقعا اينطور به مردم ميگفتند. مردم، بهترين نوع مخلوقات طبيعتند که ميتوانند سر خودشان کلاه بگذارند... مردم است، انسان است. هيچ غريزهاى براى دفاع از خود ندارد، ميتواند سر خودش کلاه بگذارد اگر خيال کند آن پديدهاى که ميخواهد به کامش رود به نفعش است، ممکن است خودش را به آتش بياندازد. مردم خودشان را مجاب ميکنند که آن خواستى را که تو دارى، ميخواهند، اگر فکر کنند آن پديدهاى را که نميخواهند، تو ميتوانى برطرف کنى. اين تمام قضيه است. و اينکه مردم متوجه شوند که تو نه فقط ميخواهى، بلکه توان آنرا هم دارى. به نظر من مشکلى که ما با انقلاب آتى داريم، ناباورى مردم به کمونيسم است. ناباورى به کمونيسم نه به مثابه ايدئولوژى، که خيليها و دشمنان ما عليه آن و در دفاع از بازار آزاد گفتند و تبليغ کردند که کمونيسم به پايان رسيد و غيره. منظورم ناباورى به کمونيسم به عنوان يک جنبش است که آيا ميتواند بزند، بگيرد و در قدرت بماند. اينکه ما را در ذهن مردم از شخصيتهاى جونيور و شريک کوچک سياست به نفر اصلى و سينيور در صحنه سياسى تغيير دهد.
در نتيجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحليلهاى اثباتى و اندازهگيرى و بودجهبندى سوسياليسم، رهبران متعدد و سرشناس را پيشنهاد ميکنم. به جاى شعارهاى چه بايد بکنيم، نيروى نظامى قوى را پيشنهاد ميکنم، به جاى خيلى کارهاى ديگر راديوى قوى و چند ساعته را پيشنهاد ميکنم. تلويزيون را پيشنهاد ميکنم. شهرت هر چه بيشتر حزب را پيشنهاد ميکنم. بگذاريد مردم مقايسه کنند. مردم مقايسه کنند اينها ميتوانند حکومت کنند. به نظر من بلشويکها هيچ چيز اثباتى نگفتند جز اينکه جنگ را ختم ميکنند. مردم جنگ را نميخواستند، بلشويکها گفتند آن را ختم ميکنيم. مردم گفتند تزار هم نميخواهيم، تازه او از قبل رفته بود. مردم ميخواستند جنگ را ختم کنند، گفتند يک نيروى ضد جنگ در جامعه هست و آنهم اينها، بلشويکها، هستند.
تازه، بر خلاف تصور دمکراتها، بلشويکها در روسيه مردم را قانع نکردند، يک عدهشان رفتند و حکومت را گرفتند و اعلام کردند حالا حکومت در دست ماست، چه مىگوئيد؟ بالاخره مىآئيد پشت اين قضيه که جنگ را ختم کنيم و نان را تقسيم کنيم يا خير؟ تصميمت را بگير، برو تصميمت را بگير. مطمئنا اگر مردم مىگفتند نه، نمىخواهيم با شما بيائيم، شخصا فکر نميکنم که آنوقت بلشويکها حکومت را تحويل ميدادند.
به هرحال، بحث من اين است... من ميگويم جهتگيرى از طرف اثباتى و حرکت کردن در دورهاى که جامعه دارد حرکت سلبى را تجربه ميکند، به قيمت حاشيه نشين شدن جنبش کمونيستى تمام ميشود. شما بايد رهبر جنبش سلبى باشيد. بايد رهبر جنبش سلبى باشيد و براى رهبر شدن بايد نيروى قابل اعتنائى داشته باشيد و بتوانيد قابليت ادامه حيات را داشته باشيد و در آن شرايط بتوانيد بمانيد و بايد بطور واقعى نيرو باشيد. من اختلافى در اصول ندارم و با ضرورت اينکه جامعه بداند ما چه ميگوئيم و آلترناتيو اثباتى ما چه بايد باشد، حرفى ندارم.
در نتيجه من در مقابل بحثهائى که ميرود برنامه ما و تاکتيکهاى ما را در جهت پروپاگاند بهتر برنامهمان و مطالباتمان، که کار هميشگيمان است، طرح ميکند، توجه بيشتر به بحث حزب و جامعه را درست ميدانم. يعنى اينکه اين حزب را ببريم توى چشم مردم، در خانههاى مردم در موردش حرف بزنند، آرمَش را بشناسند، صدايمان را بشنوند، فارسيمان را بشنوند و بدانند در هر شهرى چه کسى چگونه ميتواند آنها را به هم متصل کند.
٭ ٭ ٭
بخش دوم:
در پاسخ کوتاه به بحث دوم حميدتقوائى بگويم: يکى از رفقا در فاصله استراحت به من گفت که پس با اين بحثها ما تبليغ اين برنامههايمان را که راجع به سوسياليسم گذاشتهايم، کنسل ميکنيم؟ جنبش سلبى است ديگر هر کس بپرسد نظر شما چيست جواب ميدهيم به تو چه مربوط؟!
من فکر ميکنم اين جمع روشن است که ما کى هستيم و چه ميخواهيم و به عنوان يک حزب تا چه اندازه تصوير و شعارهايمان و اهدافمان را به جامعه ميبريم و حتى شيوه پياده کردن آنها در جامعه چگونه است. سؤال بر سر شيوه رهبرى و کسب هژمونى در يک جنبش سياسى است که در يک دوره معين در يک کشور معين برپا ميشود. در نتيجه به نظر من حزب کمونيست کارگرى بايد هر روز آرمانها و شعارها و اهداف و سياستهايش را در جامعه پمپ کند تا بتواند تصوير خود را به جامعه ارائه دهد. بخشى از معرفى حزب به جامعه اين است که اهداف چيست و چه سيستمى را ميخواهد به جامعه بياورد. بحث من اين است، اگر تحليل خود حميد را قبول کنيم، اين ديگر کافى نيست. حميد ميگويد يک جنبش سرنگونى هست که طبقات ميخواهند رهبرى آنرا به دست بگيرند و يواش يواش به يک جنبش عمومى تبديل ميشود. مردم جانشان از جمهورى اسلامى به لب رسيده است و آنرا ديگر نميخواهند. تمام قضيه بر همين يک جمله بنا شده است، ميگويد نميخواهندش. کسى ميتواند رهبرى اين جنبش را بر عهده بگيرد، که نماينده نخواستن باشد و نماينده تا آخر بردن اين نخواستن. کسى ممکن است اين تحليل را رد کند و بگويد که مردم يک چيزهائى از حکومت را ميخواهند و يک چيزهاى ديگرش را نميخواهند، يا به آن رضايت ميدهند و در نتيجه شانس با نيروهاى اصلاح طلب است. طبرزدى و يا دفتر تحکيم وحدت، براى مثال، لابد اين را ميگويند. يا مجاهدين انقلاب اسلامى و اکثريت ممکن است اينطورى بگويند. بالانس اينها يک نوعى اصلاح رژيم موجود است و افق خودشان را به اين ترتيب ميخواهند به جاى حرف مردم قرار بدهند. اما اگر مردم رژيم را نميخواهند و حتى اگر بتوانيم کارى بکنيم که به درجه بيشترى اين نخواستن آنها را ارتقا بدهيم، اين وظيقه حزب انقلابى اين است. و رهبرى جنبش سرنگونى را به جز با شعار سرنگونى نميشود به دست گرفت. اما واضح است اين رهبرى را دست هر نيروئى که بگويد "من بيشتر ميگويم نه"، نميدهند. بايد مردم از بين نيروهاى سياسى اجتماعى موجود که ميدانند وزنههائى در جامعه هستند، به آن نيروئى که اين سرنگونى طلبى را نمايندگى ميکند، روى خوش نشان بدهند و دورش جمع شوند. و در نتيجه مردم حرف و نيات خودشان را در شعارهاى آن نيرو ميبينند. ببينيد الان سلطنت طلبها تريبون باز کردهاند که حزب کمونيست کارگرى حرف بزند، الان سعى ميکنند اختلافات با ما را به نظر خودشان کمرنگ به نظر بياورند. پيش خودشان فکر ميکنند که حزب کمونيست کارگرى مدرن است. اينها اسلاميها را عقب ميرانند، ما با آمريکا ميرويم ميگيريم. در ميان ما سعى ميکنند از جنبه خلع يد، مالکيت اشتراکى، و لغو کار مزدى صرفنظر کنند و در ما نيروئى براى تضعيف جمهورى اسلامى ببينند. ما هر کارى بکنيم اين نوع نيروها تصوير خودشان را از ما ارائه ميدهند و به خودشان ميگويند نه اينها قصد خلع مالکيت ندارند، به خودش هم همين طورى نگاه ميکند اگر جمهورى اسلامى را بياندازند، نگاه ميکنند ببيند کدام نيرو را در برابر موضع خلع مالکيت ما قرار بدهند. در همين پروسه بخشى از آنها حتى سعى ميکنند جلوی اين خواستها را در حزب سد کنند، به نظر من گرايشات اجتماعى از حزب قطعا استفاده ميکنند و بر روى حزب فشار ميگذارند. بحث من اين است که حزب کمونيست کارگرى تبليغ ميکند، ترويج ميکند و سازماندهى ميکند، اينها به جاى خود محفوظ، و جز لايتجزاى تئورى و توضيح برنامه و شعارهائى است که مردم با آنها نياتشان را تداعى بکنند. اما در يک دوره و مقطعى که حزب کمونيست کارگرى در معرکه جنگ قدرت قرار ميگيرد، آنوقت بايد فهميد چه تسمه نقالهاى تو را به قدرت نزديک ميکند نه اينکه چه تسمه نقالهاى تو را معرفى ميکند. در روزهائى که بايد قدرت را بگيريد نميتوانيد بايستيد که خودتان را معرفى کنيد. بايد قدرت را بگيريد. اينجاست که بايد ديد مردم چگونه به شما اجازه ميدهند که قدرت را بگيريد، با شما ميآيند و چه کار بايد کرد که با شما بيايند؟ من روى اين جنبه است که ميگويم اگر در راديو و تبليغاتمان بگوئيم فقط شعار مرگ بر جمهورى اسلامى کافى نيست، بلکه مردم بايد شعارهائى هم بدهند که چه ميخواهند، به نظر من ما داريم به اين ترتيب مردم را گمراه ميکنيم. مرگ برجمهورى اسلامى کافى است! آيا واقعا اگر بشنويم که در اين دانشگاه و آن محله و اين و آن کارخانه شعار مرگ برجمهورى اسلامى بلند شده است، کافى نيست؟ چه را ميبايست ميگفتند، شعار چه کسى را دارند ميدهند؟ شعار داريوش همايون را؟ نه! شعار احزب دوخردادى را؟ نه! شعار ما را دارند ميدهند. الان فقط مائيم که ميگوئيم مرگ بر جمهورى اسلامى، حميد ميگويد آنوقت آنها همه ميآيند اين شعار را ميگويند. باشد، تمام قضيه اين است، تمام قضيه هژمونى همين است.
(از ميان حضار: مجاهد هم ميگويد!)
... مجاهد نميگويد مرگ برجمهورى اسلامى، ميگويد مرگ بر حکومت آخوندى. بقول معروف در خيلى موارد در سلب، اثباتى نهفته است. اينکه شما تا کجا را ميخواهى نفى کنى نشان ميدهد چه چيزى را ميخواهى عوض کنى. واضح است که تصوير اثباتى تو بايد بالاى سر جامعه باشد. من ميخواهم بگويم که شعار روز جنگ، آن شعار هَل مَن مبارز طلبيدن و برويم به سمت پادگانها، بزنيد و بگيريد، نميخواهيم، رضايت نميدهيم و يا مثلا بگويند طبرزدى نوکر بى اختيار از اين در نميآيد که من آلترناتيوم را گفتهام. اين شعارها از اين در ميآيند که آنها ميخواهند سازش کنند تو نميخواهى، فقط از اين. يکى يکى سياستمدارهاى طبقات ديگر ميخواهند سازش کنند ولى تو نميخواهى. يکى يکى در حفظ وضع موجود آن روز ذينفع ميشوند ولى تو ذينفع نيستى. و اگر مردم هم ذينفع نباشند و حس کنند که ذينفع نيستند با تو ميآيند. يا تو بايد کارى بکنى که حس کنند که ذينفع نيستند. به اين معنى قبول ميکنم که هرچه جلوتر ميرويم و اوضاع آشفتهتر باشد، دوز بيشترى از اينکه آلترناتيو چى هست را بايد وارد کنيم. بالاخره بين دو نيرو که هر دو طرفدار سرنگونى است مردم بايد انتخاب کنند. ولى اين قبل از اينکه از شعار اثباتى تو در آمده باشد، از انتخاب بين راست و چپ در جامعه در ميآيد. و اينکه کداميک از اينها شانس دارد که بماند. به نظر من مردم بعد از اينکه رژيم را ساقط کردند ميروند خانهشان. طبقه کارگر ممکن است بخواهد در صحنه بماند و کارهاى ديگرى را انجام بدهد، اما به نظر من خصلت عمومى جنبش با سرنگونى تمام ميشود. مردم بطور عموم ميخواهند ببينند کدام نيرو ميتواند به مخمصه پايان بدهد و نُرمى را برقرار کند. اگر چپ جامعه، چپ طرفدار آلبانى و پرو روسى باشد که تصويرش از جامعه آلبانى را ميخواهد بياورد، من از شما قبول ميکنم و ميگويم نميخواهيم حتى اگر بزند و بگيرد هم باز نميخواهيم. به اين معنى اينکه چه تصويرى از تو در جامعه هست، مهم است. ولى اين تصوير در راديکاليزه کردن مردم نقشى ندارد، در انتخاب کردن تو به عنوان آلترناتيو راديکال نقش دارد. ميخواهم فرق اينها را بگويم. در جنبش سرنگونى را به جلو سوق دادن، آلترناتيو ما معنى ندارد. اگر جنبش سرنگونى به جلو سوق پيدا کرد در پذيرش حکومت تو اين خيلى نقش دارد که تو کى هستى، چه ميخواهى بگوئى و چکار ميخواهى بکنى. به نظر من اگر ما بر چيزهاى ديگرى خم شويم درستتر عمل کردهايم. ضمن گفتن اينکه کى هستيم، تمرکز کنيم بر اينکه ما را به عنوان يک نيروى قوى سياسى که ميتواند حکومت کند، ميتواند قيام سازمان بدهد، ميتواند همه جا حضور داشته باشد، هستند، در مورد آنها دروغ و اغراق نشده است، بشناسند. در خود همين کنگره سه، يک عده ميگفتند اين حزب کمونيست کارگرى غلوّ ميکند، همه جا نيست. دو سال پيش ده برابر اينها را در مورد ما ميگفتند. بعد ميبينى که عبدالله دارابى و مجيد حسينى دارند در اطراف مريوان قدم ميزنند و با مردم حرف ميزنند. ديگر نميتوانند اينها را به ما بگويند. مردم کردستان، هرچند هم شعار اثباتيمان را برايشان توضيح داده باشيم، ما را اکنون بيشتر باور ميکنند که مجيد حسينى يک ماه تمام در منظقه ميچرخد، رفته است توى شهر و آمده است بيرون و با مردم تماس گرفته است و اين حکومت جرأت نکرده است برود سراغش. مردم باور ميکنند که اينها ميتوانند، اهل اين کارند، نيروى آن را دارند. حتى به نظر من شايعهاى که اينها از اسرائيل پول ميگيرند به نفع ماست. بگذاريد بگويند! اسرائيل که نميآيد به يک محفل چهار نفره کمک کند، حتما نفع خودش را در اين ديده است، لابد برآورد کرده است که حزب کمونيست کارگرى يک نيروئى است که ميشود بر آن سرمايه گذارى کرد. بگذريد بگويند، واضح است که پاسخشان را ميدهيم، ولى اين ساده لوحها نميفهمند که حزب کمونيست کارگرى به عنوان يک نيروى سياسى از دولتى مثل اسرائيل، که هر دولتى نيست و اصلا شبيه مثلا اردن نيست، و بلکه بايد قبل از آن با آمريکا توافق کرده باشد که به چه نيروئى پول ميدهد، کرور کرور پول گرفته است. يک چنين تصويرى رفته است توى خانههاى مردم و در نتيجه مردم ميگويند اينها ميتوانند بگيرند و نگهدارند و حتى ممکن است با اسرائيل و آمريکا به يک سازشى برسند که بتوانند خودشان را سر کار نگه دارند. اين تصوير رفته است توى خانههاى مردم. آيا ما يک عده جوان آوانتوريست ايده آليست و ماگزيماليست هستيم يا يک حزب سياسى قوى و راديکالى که ميزند و قدرت را ميگيرد و ميتواند بماند و دولت تشکيل ميدهد و کشاورزى را راه مياندازد و اقتصاد را سر و سامان ميدهد و مدارس و طب را راه مياندازد؟ اين تصوير به نظر من مهم است، تا آنجائى که حرفهاى شما در ساختن اين تصوير نقش دارد، کاملا درست است و حق داريد و حتى در سرنگونى هم بايد ادامه بدهيم. ولى جاى اين را که تو موظفى قدرتت را و انسجامت را، تودهاى بودنت، حضورت و در دسترس بودنت را نشان بدهى، نميگيرد. ما کنگره را برديم در دسترس، که مردم باورمان کنند، نيروى نظاميمان را برديم در دسترس که مردم باورمان کنند، رهبريمان را و عضو کميته مرکزى را گذاشتهايم در دسترس مردم که باورمان کنند. اين جنبه است که علاوه بر بحثهاى شما مهم است. وحدت کمونيستى هم ممکن است آلترناتيو اثباتى خود را ارائه کند، اما آن کارها را نميتواند انجام دهد.
منتخب آثار، صفحات ١٥٧٩ تا ١٥٨٦
متن پياده شده اين گفتار اولين بار در "منتخب آثار"، انتشارات حزب کمونيست کارگری - حکمتيست، خرداد ١٣٨٤ (٢٠٠٥) بچاپ رسيده است.
hekmat.public-archive.net #3520fa.html
|