توضيح به پلنوم بيستم پيرامون تصميم به کناره گيرى از حزب
رفقا،
همانطور که در نامهام نوشتهام دلايل اين اقدام را مفصّلتر در کنفرانس فراکسيون توضيح ميدهم و اسناد آن را نه تنها براى حزب کمونيست بلکه براى چاپ علنى آماده خواهم کرد. اينجا براى پلنوم کميته مرکزى حزب هم لازم ميدانم چند نکتهاى در مورد علت اين مسأله توضيح دهم.
شخصاً فکر ميکنم که موقعيت دنياى امروز طورى است که قاعدتاً هر کمونيستى را به فکر مياندازد. از کنگره سوم حزب و قبل از آن از پلنوم ١٣ و به يک معنى از کنگره دوم درباره اين حرف زدهام. اگر کسى امروز يک لحظه چشمهايش را به اين گذشته مشخص خود ما و سابقه تشکيلاتىمان در اين حزب ببندد و فرض کند که کمونيستى است که در سال ٩١ دارد به اوضاع دنيا نگاه ميکند، فوراً متوجه يک سلسله وظايف تاريخى براى کمونيست امروز ميشود که هيچکدامشان در تاريخ انقلاب در ايران، تاريخ انقلاب در کردستان، پلميکهاى چپ ايران و غيره منشأ ندارند و اساساً رنگ کشورى ندارند. اين يک مسأله جهانى است و وظايف کمونيست امروزى از اين وضعيت جهانى استنتاج ميشود.
وقتى شخصاً به عنوان يک کمونيست به حزبمان و به کارى که امروز دارم ميکنم نگاه ميکنم، فکر ميکنم در جبهههایى که اين مبارزه براى يک کمونيست معتقد امروز ترسيم ميکند حضور ندارم و بيشتر مشغول ادامه دادن تاريخى هستم که در حاشيه اين وقايع مهم جريان داشته و هرچه بيشتر بیمعنى ميشود. شخصاً انتظارم از خودم و هر کمونيست اين است که در اين عرصهها حضور پيدا کند و به سهم خودش نقش بازى کند. من حزب کمونيست را در کليّت خود مشغول اين کار نميبينم و آن درجهاى که مشغول اين کار است را مديون آدمهایى مثل خودم ميدانم. فکر ميکنم حزب کمونيست سرش در تاريخ مشخص خودش و در قلمرو محدود سياسى و اجتماعى خودش فرو رفته است.
اين يک جنبه مسأله است. يعنى اگر حزب کمونيست هيچ عيبى هم نداشت، دعوایى هم در آن نبود، بعنوان يک کمونيست ممکن بود امروز تصميم بگيرم يا تشخيص بدهم که بايد رفت و کار ديگرى کرد و در اين دنيا تاثير گذاشت. در دنيایى که چنين وضعى دارد، با حزب کمونيست ايران، آنهم با اين مشخصات و با الهام از ١٣ سال گذشته و انقلاب ٥٧، نميشود بجایى رسيد.
نکته دوم اين است که معتقدم حزب کمونيست محصول چند سنّت مبارزاتى اجتماعى و واقعى بوده است. غير قابل انکار است که اين حزب از دل انقلاب ٥٧ در آمده و حاصل پلميکها و روشنگرىهاى حول اين انقلاب توسط مارکسيستها است. تاريخ اين حزب به انقلاب ٥٧ و روند بعد از آن در ايران عميقاً گره خورده است و همراه خود سنتهاى مبارزاتى انقلاب ٥٧ را آورده است. ميخواهم بگويم يک گرايش اساسى در حزب کمونيست ايران، گرايش داده شده حزب کمونيست، ادامه سنت مبارزاتىاى است که از انقلاب ٥٧ شروع ميشود. اين کاراکتر اصلى حزب کمونيست ايران را تشکيل ميدهد. يک گرايش ديگر، که به نظر من واقعى است، از انقلاب کردستان و تاريخچه مبارزات راديکال در اين جامعه ناشى شده است. و بالأخره، يک رگه ديگر در درون حزب گرايش سوسياليستى کارگرى و مارکسيستىاى است که از انقلاب ٥٧ و انقلاب کردستان مايه نميگيرد، از اهداف عمومى خود حرکت ميکند و ميکوشد حرفهاى بنيادىتر مارکسيسم را مطرح کند.
وقتى نتايج و محصولات اين تاريخها با هم تلاقى ميکند، حزب کمونيست دچار تکانهاى شديد ميشود. من فکر ميکنم حتى اگر اين گرايشها به جان هم نيفتاده بودند و حزب داشت کارش را ميکرد هم بايد در اين دوره و زمانه از هم جُدا ميشدند. زيرا مشابه اين جنبشها دارند در سطح جامعه با هم ميجنگند، عليه هم کودتا ميکنند و همديگر را سرکوب ميکنند. جنبش آبادکردنهاى کشورهاى عقبمانده و برقرار کردن دمکراسى پارلمانى دارد کارگران را سرکوب ميکند. جنبشهاى ملى دارند حق رأى کارگر را سلب ميکنند. اين گرايشها ممکن است در سال ٥٧ و يا ٥٦ فصل مشترکهایى در مقابل استبداد يا امپرياليسم داشته باشند که بتواند ظاهرى از يک جريان سياسى واحد را به آنان بدهد. اما در دنياى امروز که تمام اين گرايشها بيرون آمدهاند و مستقل حرف ميزنند و تناقض منافعشان آشکار شده، اين سه گرايش در حزب کمونيست هم به نظر من بايد از هم جُدا شوند.
مسأله ديگرى که جدایى من را ايجاب ميکند اين است که من با بخش وسيعى از کادرهاى قديمى اين حزب اختلاف دارم، شخصاً آنها را مارکسيست نميدانم، خودم را با آنها هم افق نميدانم، در سؤالاتشان و در مسائلشان و در پاسخهایى که به اين سؤالاتشان ميدهند خود را شريک حس نميکنم. منتقد اين دسته از کادرهاى حزب کمونيست هستم.
بعد از تعمق زياد و مشاهده سيکلهایى که اين تقابلها طى چند سال گذشته طى کرده، امروز برخورد اصولى را اين ميدانم که من، که معتقدم بايد جُدا شد و فکر ميکنم فرقم را با خطوط ديگر ميدانم، بايد جُدا بشوم و نه آنکس که معتقد است نبايد جُدا شد و مداوماً روى اختلافات سياسى سرپوش ميگذارد و آن را به اختلافات حقوقى کاناليزه ميکند.
در اين ميان تصفيه را کارساز نميدانم. اگر در اين تقابل بنا را به تصفيه بگذاريم، همين امروز بازار وسيعى براى دشنام دادن به کمونيستهایى که خطوط ديگر را تصفيه کردهاند وجود دارد که من نميتوانم به جنگ آن بروم. جواب تيراژ ١٥٠تايى جزوه اين و آن را ميشود داد ولى اگر کيهان و اطلاعات بخواهند بروند پشت اين حمله به خط ما من اصلاً امکان مادى جوابگویى به آن را ندارم. قلمى که براى پاسخگویى هست کم است، امکانات مادى براى پاسخگویى کم است. ترجيح ميدهم از اين جدال صَرف نظر کنم چون نيروى واقعى آنها را بيرون اين حزب ميبينم. به نيروى موجود اين خطوط در حزب ميتوان فائق آمد و کار سختى نيست. اما بيرون ميروند و از طبقه اجتماعىاى که به نظر من پشت آنهاست استمداد ميطلبند. تاريخ اين حزب در مقابل چشم ما به دفعات در سطوح مختلف تشکيلات تحريف ميشود. اينکه ما چطور زندگى ميکنيم، چگونه آدمهایى هستيم، چه پرنسيپهایى داريم، آيا دمکرات هستيم يا نه، همه اينها در حالى که زندهايم و سر کاريم دارد تحريف ميشود. اگر قرار باشد ما عدهاى را تصفيه کنيم و اينها به جامعهاى که با آنها همدردى ميکند پناه برده و بخواهند در اين گوشه مينياتورى جهان هم کمونيسم را سرنگون کنند، من از پس جوابش بر نميايم. خيلى مُؤدبانه صحنه را جلوى آنها تَرک ميکنم. راه مقابله با اين گرايشها از طرق تشکيلاتى نيست، بلکه اجتماعى است. بنابراين رفتن ما تصميم تاريخى درستترى است.
در اين مورد مکرراً در کانون بحث داشتهايم. در مقطعى فکر کرديم که ميتوانيم جدایىهاى سياسى بوجود آوريم، طورى که همه به اختلافات سياسى موجود واقف شوند، از اين بىفرهنگى سياسى اجتناب شود و معلوم شود که چند جريان داوطلبانه از هم جُدا ميشوند. اين حالت را نتوانستيم در حزب کمونيست ايجاد کنيم. اختلافات را نتوانستيم به کرسى بنشانيم و طرف مقابل را مجاب کنيم که با ما اختلاف دارد. اعلام اختلاف سياسى يک جانبه ماند. اين باز به من نشان ميدهد که بجاى ايستادن و کسانى را، که شايد اصلاً چهارچوب فکريشان آنها را به وجود اين اختلاف مجاب نميکند و هميشه ناچارند به تئورىهاى توطئهگرانه براى توضيح اين تقابلها متوسل شوند، بجاى ناخواسته آزار دادن آنها، بايد خود ما جُدا شويم. بخصوص اگر حزب کمونيست در حاشيه تاريخ جهان است، اين عده را ديگر بطريق اولى ميشود دور زد. قرار نيست حتماً از اين خاکريز رد شوى در حالى که در کنارت جاده آسفالتى وجود دارد. بنابراين اين فاکتور هم مرا قانع ميکند که رفتن از حزب کار سياسىتر و انسانىترى است.
و بالأخره اين جدايى جنبه شخصىاى هم دارد. اين وضع حزب احساس حقانيت و شرافت و اعتبارى که انسان در زندگى به آن احتياج دارد را از انسان ميگيرد. اين حزب شروع کرده که اين احساس را از خيلى از ما بگيرد. اگر بنا باشد در حزب سياسى خودت احساس نکنى که مشغول انجام کار مفيدى هستى، احساس نکنى که با دنيایى که بيرون بايد تغيير کند مربوط هستى، بيخود در آن حزبى. اگر از ما بپرسند داريد در مورد اين بچههایى که از برزيل ميدزدند تا در ايتاليا کليههايشان را بفروشند چکار ميکنيد، نميتوانم جواب بدهم که دارم کادرهاى قديمى حزب را يک بار ديگر در مورد آمپريسم ترويج ميکنم. هيچکس اين را نميپذيرد. شخصاً فکر ميکنم مدتها است که فضاى داخلى حزب اجازه نميدهد وقتى در خانهات نشستهاى و دارى کارت را ميکنى و بخودت نگاه ميکنى، حس کنى يک آدم شرافتمند، درگير، دخيل و مشغول تغيير جامعه هستى، زندگيت هر چه که هست و هر سختىاى که دارد به اين خاطر است. به کار صبح تا شبم که نگاه ميکنم ميبينم مشغول چنين کارى نيستم. به هر حال از نظر رستگارى شخصى و سعادت فردى هم که شده، اين جدايى براى من ضرورى بود.
اين دلايل من است، که همانطور که گفتم به تفصيل با توضيح سياسى بيشترى در کنفرانس فراکسيون مطرح ميکنم.
منتها بيرون رفتن ما از حزب کمونيست، که گفتم از قديم هم مطرح بوده، با استدلالهاى سياسىاى هم روبرو ميشود: به سر حزب کمونيست چه ميايد؟ آيا به نفع است يا نه؟ آيا تشتتى که در طبقه کارگر يا در کردستان به وجود ميآورد ايجاب نميکند که بمانيم، دندان روى جگر بگذاريم و کارمان را بکنيم؟ بالأخره يک واقعيات با ارزشى بيرون ما و توسط ما خلق شده. اينها چه ميشوند؟
جوابى که من امروز به اين سؤالات ميدهم اينست که من کاملاً موافقم که اين حزب نماينده چيزهاى با ارزشى در جهان معاصر است و خيلى خوب بود اگر از طريق حفظ آن و يا لااقل شرکت در اين حزب ميشد به اهدافى که گفتم رسيد. من تز محکوم کردن حزب کمونيست را نياوردهام. من ميگويم راه کوتاهترى سراغ دارم. همين. در نتيجه، اگر حزب کمونيست بماند، تا وقتى که کارهایى را ميکند که همين امروز مشغول آنست احترامش براى من سرجايش است. من راه کوتاهتر و کم مشقتترى پيدا کردهام، آنهم تشکيل يک حزب سياسى ديگر است بر مبناى عقايدى که پايهاش روى دهه نود استوار است و کارى به اين ندارد که تا اينجا را چگونه آمدهايم. عدهاى کمونيست هستيم که همديگر را پيدا کردهايم، دنياى را اينطور ميبينيم، تغييرش را اين گونه و در اين جهت ميخواهيم، ابزارهايش را اين ميدانيم و در نتيجه متشکل شدهايم. ميخواهم بند نافم از انقلاب ٥٧ و کى چکار کرد قطع شود. و کسى که امروز ميآيد با همه تجربه و غم و درد سياسى و شخصىاش بالأخره حرف امروزش را بزند، هر چند سالش که هست و از هر جا که آمده باشد. اين راه را کوتاهتر و مثمر ثمر تر ميدانم.
با اين حال اگر شخصاً و بتنهايى ميرفتم شايد لازم نبود اصلاً توضيح بدهم. ولى تصور ميکنم اين اتفاق حزب کمونيست را تکان خواهد داد و حتى احتمالاً موجوديتش را زير سؤال ميبَرد. شخصاً ميخواهم هر اتفاقى ميافتد با يک فرهنگ سياسى بالا، به يک شيوه سياسى و رشد دهنده و با دادن بيشترين فرجه به آدمهاى ديگر در اين حزب که آنها هم لازم است آگاهانه راهشان را انتخاب کنند، همراه باشد. در نتيجه استعفاى فورى نميدهم. ميايستم، زيرا فکر ميکنم بايد تضمين کرد که اين پروسه تا تحويل حزب به کسانى که ميمانند به شيوهاى سياسى و متين طى ميشود. بنابراين اين يک استعفاى فورى نيست. اعلام تصميمى است که لازم بود رفقا از قبل در جريان آن باشند. در آينده نزديکى اين اتفاق ميافتد و هر کس بايد بتواند در اين پروسه با تشخيص خودش شرکت کند و با بهترين چهره خودش ظاهر شود.
بيشترين مسألهاى که شخصاً دارم، مسأله تشکيلات کردستان است. اگر ما تشکيلاتى بوديم که در کردستان اردوگاه نظامى و راديوها و غيره را نداشتيم و يک عده از بهترين رفقايمان آنجا نبودند، من اين دوره انتقالى را چندان ضرورى نميدانستم. ميرفتيم و بقيه پلنومشان را برگزار ميکردند. ولى رفقایى را ما داريم که اين انتخاب برايشان باز نيست زيرا که در متن يک اجتماع نيستند. در يک شرايط اختيارى و بدون داشتن امکانات فردى براى پاسخگویى به مسائلشان قرارگرفتهاند. وجودشان و ادامه کار و فعاليتشان بعنوان انسانهاى سياسى کاملاً بستگى به توافقهایى دارد که با هم ميکنند. اين پروسه از نظر من مهمترين چيزى است که بايد به دنبال اين استعفا حل و فصل شود. سؤالى که من دارم اين است که به سر رفقایى که طى اين پروسه به من تأسى ميکنند يا راه ثالثى انتخاب ميکنند يا اصلاً آلترناتيو ديگرى را براى حزب کمونيست مطرح ميکنند، چه ميآيد و با چه وضعيتى روبرو ميشوند. اين را ما بايد تعيين کنيم. کسانى که در اين اطاق هستند ميتوانند تعيين کنند که مکانيسم اين جدایىها در کردستان به چه شکل خواهد بود. چه چيز به جا ميماند و آنها که جُدا ميشوند چکار خواهند کرد. شخصاً از اين موضع حرکت ميکنم که هر کس و با هر خط مشى که آنجا هست بخاطر اين جدایى از امکانات پايهاى انسانى براى بقاء از يک طرف و نقل مکان از طرف ديگر و از آن مهمتر از امکان دخالت و ابراز وجود سياسى به شکلى که درست ميداند محروم نشود.
بعلاوه، تنها فاکتور، فاکتور توافق داخلى حزب کمونيست نيست. خيلى فاکتورهاى ديگر هم بايد روشن شود. نيروهاى منطقه اعم از دولتى و غير دولتى با اينها چه ميکنند. اينها نکاتى است که فکر ميکنم با همفکرى و اشتراک مساعى بايد به آنها جواب داد.
غير از اين، مسائل ديگر قابل رفع و رجوع است. کسى که در شهر است هر روز مشغول مبارزه سياسى نيست و بيشتر وقتش را در صف نان و گوشت ميگذراند، وقت دارد فکر کند و بالأخره جزوه ما دستش ميرسد و انتخابش را ميکند. کسى که در اروپا است با وضع پيچيدهاى روبرو نميشود. از نظر سياسى ممکن است خيلى مسأله داشته باشد. ولى اتفاقى زندگى و ادامهکاريش را بعنوان شخص تهديد نميکند. فرصت دارد بخواند و تصميم بگيرد. مسأله رفقاى کردستان دقيقاً بخاطر شرايط قراردادى و فوق اجتماعى که در آن قرار دارند مسألهاى است که بايد به آن توجه کرد.
نکته ديگر بُعد علنى مسأله است. جامعه ايران و همه کسانى که سرنوشت ما را تعقيب کردهاند بايد بدانند که اين اتفاق خلقالساعه نيست و سابقه و ريشههاى سياسىاى دارد. نبايد اجازه بدهيم که تبيين سطحى و توطئهگرانه در اين ماجرا سر برآورد. معضل من اين است که در اين تحولات چه در حزب کمونيست و چه بيرون آن ميدان به دست عقبماندگى اجتماعى نيفتد و از اين قضيه کسى براى زدن کمونيسم استفاده نکند.
نکته ديگر اينکه من شخصاً انشعابى از حزب کمونيست نميکنم. بعنوان فرد کنارهگيرى ميکنم. نه اسم حزب کمونيست را ميخواهم نه اسم کومهله را ميخواهم و نه فکر ميکنم بايد سرسوزنى امکانات مادى از حزب را با خودم ببرم. ولى به اين معنى نيست که کسان ديگر هم همين کار را خواهند کرد. ممکن است يک عده انشعاب کنند و به حزب بعدى بپيوندند. من آنها را به انشعاب تشويق نميکنم. به هيچ چيز تشويق نميکنم. فقط همه را به عملى کردن تشخيصشان تشويق ميکنم. به هر حال اين از نظر من انشعاب نيست و هيچگاه نخواهم گفت که ادامهدهندگان واقعى حزب کمونيست ما بوديم. من حرف سال ٩٠ خودم را ميزنم، و سعى ميکنم به اين تاريخ کمتر اشاره کنم. واضح است اگر اين تاريخ تحريف بشود به سهم خودم سعى ميکنم روشن کنم. ديگران اگر روشهاى تشکيلاتى ديگرى در پيش گرفتند، اگر کسى خواست در کنگره چهار کارى کند و غيره، اين تصميم اوست و من شخصاً به آن احترام ميگذارم در عين اينکه ممکن است فاکتورهاى درگير در آن را براىشان توضيح بدهم.
من و رفقاى ديگرى که اين کار را ميکنيم داوطلب هستيم که اگر به ما رأى بدهند دفتر سياسى باشيم و دفتر سياسى قبلى سر کار باشد و در اين دوره هم کار خودش را بکند. اما پلنوم ٢١ آخرين پلنوم خواهد بود.
اين خلاصه صحبت من بود. مسأله اساسى اين است که بدانم اعضاى کميته مرکزى چه ميکنند و چه کسانى ميمانند که بايد در مورد دوره انتقال با آنها حرف زد.
کمونيست، ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، شماره ٦٣، مهرماه ١٣٧٠
مجموعه آثار، جلد هفتم، صفحات ٣٠٣ تا ٣١٠
hekmat.public-archive.net #2940fa.html
|