استنتاجات عملى از سياست سازماندهى ما در کردستان
متن پياده شده از روى نوار
قسمت اول- ٢٠ دقيقه
من دارم اينجا درباره بعضى استنتاجات از سياست سازماندهى در مورد کار در طبقه کارگر در کردستان صحبت ميکنم - چند بخش دارد.
يکى اينکه اول خطوط اصلى سياست سازماندهى ما يا آن حکمها و درکهاى اساسى که اين سياست به آن متکى است تکرار ميکنم براى اينکه بتوانم کاربست آن را - بنظر خودم - در کردستان بعداً بيان بکنم. بعد شرايط خاص کارمان را در کردستان توضيح ميدهم بعد استراتژىاى که فکر ميکنم بايد در سازماندهى کارگرى در کردستان دنبال کنيم را ميگويم. قسمت آخرش هم اگر وقت بشود يک مقدار راجع به اقدامات خيلى عملى که فوراً بايد براى پياده کردن اين سياست انجام داد را ميگويم. اين حرفها واضح است که نظر من است و براى رفقايى که به اين کار مشغولند هيچ جنبه لازمالاجرايى ندارد. اميد من اين است که به هر حال اين بحثها سر يک ديالوگ را با رفقايى باز بکند که دستشان در اين کار است و بتوانند نتيجهگيرىهايى در مورد کار خودشان بکنند.
سياست سازماندهى ما به چه حکمهايى متکى بود و از کجا مايه ميگرفت؟ من فکر ميکنم چيزى که ما بايد دنبالش باشيم اين است که همان بينش و درک را از جنبش کارگرى و سازماندهى کمونيستى در طبقه کارگر در کردستان پياده بکنيم ولى از نظر عملى نتايج خيلى متفاوتى ميگيريم (بنظر من) و شباهت کار ما در کردستان با کار سراسرى ما خيلى کم خواهد بود - اگر بدرستى آن حکمها و آن درکهاى اساسى که پشت بحث سياست سازماندهى بود را مبنا قرار بدهيم - کار مشخصى که در کردستان ميکنيم خيلى متفاوت خواهد بود.
بحث سياست سازماندهى متکى به چند تا حکم پايهاى بود و من سعى ميکنم اينها را به يک زبان سادهتر و يا قابل فهمترى حتى با شکل و دياگرام اينجا توضيح بدهم. اساس بحث اين بود که در سازماندهى کمونيستى، ما از صفر شروع نميکنيم. يک ماتريالى را خود جامعه براى اين سازماندهى فىالحال بوجود آورده است. در هر جامعهاى، هر جامعه سرمايهدارى، که فرض بگيريد، سازماندهى طبقه کارگر از صفر شروع نميشود، رابطه بين سازمان کمونيستى با آحاد کارگر نيست. بلکه يک ماتريال و يک موقعيت مناسبى را خود جامعه در هر مقطع بوجود آورده. و در واقع سازماندهى کمونيستى طبقه کارگر ادامه پروسهاى است که فىالحال در درون طبقه کارگر در جريان است. من اينجا اين شکل را بايد براى شما بکشم چون سه چهار دفعه به آن رجوع ميکنم.
ببينيد! براى چپ ايران تصوير يک چنين چيزى است. من اين خط را ميکشم چون بعداً ميتوانيم تصميم بگيريم که اين خط چه است. سياسى است؟ جغرافيايى است؟ چون در مورد کردستان حتى جغرافيايى است. اينجا شما سازمان کمونيستى حزب را داريد (من اينجا مينويسم حزب)، و اينجا طبقه کارگر را.
وقتى از سازماندهى کمونيستى صحبت ميشود، صحبت از سازماندهى کمونيستى اين طبقه است. و بنظر ميآيد اين کار، کار اين بخش است. اين سازمان بايد بيايد روى اين طبقه کار بکند و سازماندهى کمونيستى بوجود بياورد. ولى به خود اين که نگاه ميکند - اين شامل يک سلسله اتمهاى کارگر است. بى شکل است. دريافت کننده تئورى است. دريافت کننده سازمان است. در خودش هيچ جنبش و جوش و حرکتى نيست. اين سازمان ظرف تئورى است، ظرف آگاهى سوسياليستى است، ظرف آرمانهاى سوسياليستى است. و اين {حزب} ميآيد- با اين {طبقه کارگر} پيوند برقرار ميکند، روى اين بخش کار ميکند تا اين را ببرد به اين طرف صحنه و عضو سازمان کمونيستى بکند، با سازمان کمونيستى فعال بکند.
ما آمديم و اين را رد کرديم. ما گفتيم در اين بينش مبناى سازماندهى کمونيستى مسألهاى است که با سازمان شروع ميشود. سازمان مسألهاش سازماندهى کمونيستى طبقه کارگر است. در صورتى که بحث سياست سازماندهى ما متکى بر اين است که اينطور نيست! بحث ما اين است که جنبش ،جنبش سوسياليستى طبقه کارگر نقطه شروع سازماندهى کمونيستى، سازماندهى حزبى طبقه است. سازماندهى "حزب کمونيستى طبقه کارگر" نقطهاى است در ادامه جنبش سوسياليستى طبقه کارگر. بنابراين اول بايد به اين {طبقه کارگر} نگاه بکنيم. ببينيم وضعيت اينجا چه است. و بحثى که من در مقاله سياست سازماندهى (در سمينار ديگر) کردم اين است که اگر شما به اين نگاه بکنيد ميبينيد که اين {طبقه کارگر} اصلاً آن حالت اتميزه و بى شکل را ندارد.
اگر حزب را فرض کنيد ما اينجا با يک علامتى مثل اين نشان بدهيم - طبقه کارگر يک پديده پيچيدهاى است، در آن جهتگيرىهاى مختلف ديده ميشود، حاصل تاريخ مشخصى است، و آن هاشور هم يک جايش وجود دارد. و اين تصوير پيچيده از طبقه کارگر بايد مبناى کار ما باشد. اگر نگاه بکنيم ميبينيم علت اينکه "چپ ايران" سازماندهى کمونيستى را به اين صورت ميديد - که سازمان ميرود طبقه اتميزه را سازمان ميدهد - بخاطر اينست که چنين خطى واقعاً وجود دارد.
يعنى سازمان کمونيستى اصلاً از درون اين بستر اجتماعى مايه نگرفته، از اينجا بوجود نيامده است. شما اين را راجع به حزب کمونيست آلمان در دهه بعد از جنگ اول و دهه ٢٠ نميتوانيد بگوييد. آنجا حزب کمونيست را بايد اينجا بکشيد و از سازماندهى کمونيستى کل اين {طبقه کارگر} توسط اين بخشش {حزب کمونيست} حرف بزنيد. مانيفست کمونيست هم همين تصوير را به شما ميدهد. ولى در چهار چوب ايران که نگاه ميکنيد ميبينيد وقتى مينويسيد "فدايى" بايد اين خط را بکشيد، مينويسيد "پيکار" بايد اين خط را بکشيد، مينويسيد حزب کمونيست ايران يا کومهله يا غيره بايد اين خط را بکشيد - حزب را بگذاريد آنجا طبقه را بگذاريد اينجا. و "اين سازمان"، "اين نوع چپ" مشکلاتش را براى شما توضيح ميداد؛ که اختناق نميگذارد من اين مسير را طى بکنم! اختناق تماس من را با اين {طبقه کارگر} مشکل کرده است! آن چيزهايى که من ميدانم نميتوانم حالى اين بخش بکنم! براى مثال اين بخش عقب مانده است! اين بخش فاسد شده! اين، اين جريان {سازمان} که بنا به تعريف بيرون اين {طبقه} است نميتواند به دلايلى روى اين يک بخش {طبقه} کار بکند. درمورد آلمان، در مورد سوسيال دمکراسى روس، در مورد کمونيسم اسپانيا و ايتاليا هيچکدام اينها صدق نميکند. سازماندهى کمونيستى آنجا معنيش يک چنين خطى و يک تأثير آن پديده اجتماعى به اين پديده اجتماعى نبود بلکه حاصل فعاليت بخشى از خود اين طرف تصوير بود. پس اين خط را نميشد کشيد.
ما آمديم گفتيم درون اين طبقه کارگر گرايشاتى وجود دارد. گرايشات تاريخى مبارز دارند به اين وضعيت آلترناتيو ميدهند، اهداف کارگرى را تعريف ميکنند. ما آمديم گفتيم "سازمانيابى ابتدايى" در خود اينها وجود دارد. وقتى به اين نگاه ميکنيد ميبينيد درون اين، "جنبش" وجود دارد. در اين اَشکال "اتحاد" وجود دارد. در اين آرمانهاى سوسياليستى وجود دارد. و لازم نيست از آن بيرون چيزهاى خاصى، کس خاصى که مشخصاً با يک خط جدا ميشود بياورد و بگذارد داخل اين. مسأله "خود-سازمانيابى کمونيسم کارگرى" که در جنبش کارگرى است، اين جريان فىالحال فعال است (اين حرفهاى مارکس است). ما گفتيم اين طبقه بطور روزمره در برابر بورژوازى قرار گرفته و بطور روزمره دارد مبارزه ميکند، در درونش رهبر وجود دارد.
به هر حال بحث سياست سازماندهى اين بود که ما اين تصوير را قبول نکنيم - حالا ما حزب کمونيست هستيم مجبوريم از اينجا حرف بزنيم - تاريخ اين قضيه را وقتى نگاه بکنيد، وقتى که شما را بعقب برميگرداند، ميرساند به اپوزيسيون بورژوايى. از انقلاب مشروطيت آمده تا دَم اصلاحات ارضى، تا بعداً جبهه ملى و حزب توده و غيره. و بعد بالأخره تبديل شده به پيکار، فدايى، حزب کمونيست ايران، کومهله. بالأخره از آن طرفِ اين خط اجتماعى بوجود آمده.
ما گفتيم حالا اينطورى شده ولى عقلمان که به اينجا رسيد، بايد بفهميم که بستر اصلى سازمانيابى کمونيستى در درون طبقه اين طرف {طبقه کارگر} هست، و يک حرکت سوسياليستى در درون طبقه هست. طبقه کارگر آن طورى که هست بشناسيم. ببينيم جنبشهاى داخلى آن چه است، خود-سازمانيابى آن چطورى است. رهبرى داخلى آن چگونه است. و بحث حزب کمونيست و تشکيل حزب کمونيست بحث اين بخش طبقه است. چطورى سازمانيابى حزبى به خودش ميگيرد؟ چه طورى از طريق حزب روى کل اين طبقه تأثير ميگذارد؟ چگونه با گرايشهاى ديگر فعل و انفعال ميکند، اين جنبش را بجلو ميبرد، رهبرى را چه ميکند و غيره؟
اين بحث را بعداً که در مورد کردستان و کومهله توضيح ميدهم که چطور اين تصوير در مقياس سراسرى يک چيز است براى ما، وقتى برويم در کردستان يک خصوصيات متفاوتى در قوطى اين طرف {طبقه کارگر} ميبينيم. که عين همان بحث؛ که ما بايد از اين طرف شروع کنيم، اين را مبنا قرار بدهيم، وضعيت اين را نقطه آغاز خودمان بگيريم، اينجا ما را به يک نتايج متفاوتى ميرساند.
به هر حال اين را خواستم تأکيد کنم که ما اين جدايى را در "بحث سياست سازماندهى" رد کرديم. ما اين را که اين جريان متشکل، آگاه، خط دار، برنامه دار، اساسنامه دار است که بايد بيايد روى اين اتمهاى تکه تکه کار بکند و يکى يکى به رنگ خودش در بياورد رد کرديم. ما اين را گفتيم که سازماندهى کمونيستى حاصل درجهاى از انکشاف گرايشهاى درون خود اين طبقه است. و اگر يک حزب سياسى نقشى دارد (از هر سابقهاى آمده) اين است که به سازمانيابى حزبى جنبش سوسياليستى طبقه کمک کند و آن را هدايت کند.
مقولاتى اين موضوع را پيچيده کرده؛ مثلاً سوسياليست در طبقه چه کسى است؟ تودهاى داريم و غيره. ولى هيچ چيزى از اين کم نميکند که جنبش سوسياليستى و يک حرکت اعتراضى درون خود طبقه در جريان است. در "سمينار کمونيسم کارگرى" من گفتم که اصلاً مانيفست کمونيست را اين بخش صادر کرد. به دليل پيدايش جنبش کمونيستى در درون کل جنبش طبقاتى بود که يکى آمد و اسم مانيفستش را گذاشت "مانيفست کمونيست". و آرمانهاى اين بخش را تعريف کرد. تا مدتها وقتى ما از کمونيسم حرف ميزنيم، صحبت اظهار نظر و ابراز وجود يک بخشى از خود طبقه را در آن ميبينيم، تا مدتها چنين است. ولى چيزى که مشخصاً در ٤٠ - ٥٠ سال اخير هر وقت شما از کمونيسم و حزبيت حرف ميزنيد ميبينيد يک کسى از يک موضع ملى براى استقلال، براى اصلاحات، به دنبال انشعابهاى متعدد در مثلاً ليبراليسم آن کشور، در رفرميسم بورژوايى آن کشور، سازمانهاى مارکسيستى شکل گرفتهاند که حالا مشکل تازه برايشان مطرح شده که چگونه با طبقه کارگر پيوند برقرار کنند؟ چطور سازمانش بدهند؟ و معمولاً هم به اين نتيجه ميرسند که نميشود، سخت است، بلد نيستيم يا اينکه اصلاً احتياجى نداريم! احتياجى نداريم هم زياد است، چريک فدايى گفت در اين مرحله احتياجى نداريم! فعلا مبنا را ميگذارد روى دانشجوها و روشنفکران و روى آنها کار ميکند!
من به اين تصوير برميگردم. براى اينکه ميخواستم اين را بگويم که اين دو قطبى حزب و تودهها را رد کرديم و گفتيم تمام قضيه اين است که کمونيسم در بستر اجتماعى خاصى شکل ميگيرد به اسم جنبش کارگرى، تلاقى طبقه کارگر و بورژوا. اين حرکتهاى آگاهانه روشنفکران و سوسياليستهايى که آرمانهاى پخته شده و نظرياتى دارند، تازه وقتى ميرود اينجا و توسط بخشى از خود اين طبقه دست گرفته ميشود، ظرفيت سازمان دادن و متحد کردن را بدست ميآورد. وگرنه همينطورى اين تصوير عيناً شکلى است که مثلاً حزب ليبرال ممکن است بخواهد رأى جمع کند.
به هر حال بحث ما اين بود که گرايشات مختلف درون اين طبقه کارگر هست، اَشکال ابتدايى سازمانيابى هست، شبکهها هست، محافل هست. بستگى دارد که تاريخچه آن طبقه چه هست. حتى ممکن است اتحاديهها و شوراها باشند. ممکن است جنبشهاى تعاونى قوى در آن باشد. از يک تاريخ معيّنى بيرون آمده. پديدهاى است کاملاً پخته، مرکب و قابل بررسى. يک توده بى شکلى از انسان نيست. که تازه اين را هم بگويم که "چپ" وقتى آن را ميديد - دقيقاً اين قوطى را که من کشيدم - نگاه نميکرد. از يک طرف يک بخشى از اين طبقه را شايد چون يخچال و تلويزيون دارد ميگذارد بيرون، از طرف ديگر هر کسى که فقير و پابرهنه است - از هر کجاى دنيا آمده - را ميگذارد داخل آن. حتى واقعاً به اين قوطى، به اين مربعى که من اينجا کشيدم نگاه نميکرد. يک مربع ديگرى هست - که يک بخش آن ميافتد روى اين - و آن چپ به آن نگاه ميکرد و خيلى از ايدههايش را راجع به سازماندهى کمونيستى زحمتکشان را از آنجا ميگرفت، که باز ربط خاصى به اين قوطى ندارد.
يک نکته ديگر در بحث "سياست سازماندهى ما" اين بود که، باشد! اگر ما اين شکل را ميفهميم که حالا اينطورى است، الآن وضعيت ما واقعاً اينطور است. حزب اينجا است. طبقه با آن حرکتها و کششهاى داخليش آنجا است، سريع بايد اين پروسه را ختم کنيم. و اگر به يک جايى رسيديم سريع بايد اين را عملى کنيم، و لاجرم يک تأکيدى به بردن مرکز ثقل سازماندهى کمونيستى در اين بخش و تبديل کردن آن به خود سازماندهى بخش سوسياليست طبقه. با اين ديد از آن حرف زدن، تأکيدى بايد روى آن بگذاريم که اگر غير از آن بود نميگذاشتيم. يعنى اگر ما واقعاً يک بخش از اين طرف {طبقه} بوديم بنظر من خيلى از حرفهايمان را با تأکيدهاى ديگرى مطرح ميکرديم.
ما امروز مدام داريم ميگوييم آن طرف است، آن طرف است بايد برويد به درون آن، بايد خود-سازماندهى آن بخش را تسهيل کنيد. در صورتى که اگر در آن بخش {طبقه} بوديم ميگفتيم بابا جان آگاهى ملاک است! آخر هر کسى نميتواند هر حرفى را بزند! ملزومات کمونيست بودن در درون طبقه کارگر اين است! اين شرايطش است! و خيلى سخت گيرتر بوديم روى اينکه به چه چيزى در درون طبقه کارگر ميگوييم جنبش طبقاتى. ولى وقتى از يک چپ بورژوايى داريم کنده ميشويم بنظر من مجبوريم- بخاطر تفسيرى که اين بخش از هر حرف ما و از هر حرکت ما ميکند و استعدادى که اين بخش دارد براى اينکه سر جاى اجتماعى خودش بماند - که تأکيد را صد مرتبه بيشتر بگذاريم روى اينکه سازماندهى کمونيستى يعنى "خود-سازماندهى گرايش کمونيست کارگرى طبقه کارگر". يعنى مدام نقش از بالا و آگاه خودمان را حتى کمرنگتر جلوه بدهيم از آن چيزى که بايد باشيم. براى اينکه بالأخره سر اين پديده بورژوايى را از آنجا بکَنيم و آن ديوار را برداريم و بگذاريم آن طرف تا بتوانيم بخشى از خود طبقه را ببينيم.
اگر به اين شکل برگردم حرف ما اين بود؛ گفتيم وقتى به جنبش کمونيستى نگاه ميکنيد (در مقالات آخرى کمونيست هم همين بحث را داريم) بالأخره حزب کمونيست يا جنبش کمونيستى فقط اين نيست، بلکه دو بخش کاملاً متمايز پيدا کرده است. يک عده فعال سياسى و ناشر روزنامه و و جنگجو و مبلّغ که در يک سازمانى به اسم حزب کمونيست جمع شدهاند، يک بخش خيلى عظيمترى (شايد نگاه کنيد اين يک ميليون برابر آن است) از کارگرهاى سوسياليست که دارند همان اهداف و آرمانها را در جنبش طبقاتى دنبال ميکنند. و بحث سازماندهى کمونيستى يعنى چطورى؟ براى ما يعنى چه؟ چه طورى اين بخش ميتواند شرکت بکند درون آن بخش که به خودش آرايش بدهد؟ اين فىالواقع بخشى از همان کمونيسمى است که اين {بخش خود آگاه درون طبقه} هم يک بخش ديگرش است، و بحث تشکيل حزب ميبايست بحث ادغام اينها باشد. و واقعيتى که ما با آن روبرو هستيم اين است که اين حزب بطور سيستماتيکى وجود اين {بخش خود آگاه درون طبقه} را انکار ميکند، بطور سيستماتيکى جلوى آن ديوار ميکشد و نميگذارد به داخل تشکيلاتش برود. بطور سيستماتيکى تحقيرش ميکند، بطور سيستماتيکى برايش شانه بالا مياندازد و برسميتش نميشناسد. در حالى که خودش جزء کوچکى از يک حرکت سوسياليستى در جامعه است ولى ادعايش اين است که کليددار انحصارى درش هم هست.
پس يکى از حکمهاى "بحث سياست سازماندهى"، غير از آن تصوير کلى راجع به رابطه حزب و طبقه، اين بود که بطور مشخص "چپ ايران" يک چپ بورژوايى- خرده بورژوايى بوده. و ما داريم از انتهاى چپ اپوزيسيون بورژوايى حرف ميزنيم و ميگوييم فلان سازمان کمونيستى! و ديگر بايد اين را کَند و اگر به اين آگاه شدهايم، با شدت بيشترى بايد برويم، با تأکيدى که ما بر روى مبارزه اقتصادى ميکنيم.
آن بخش واقعى خود طبقه نميتواند همان لحن را بکار ببرد. يعنى يک جاهايى با قدرت ميتواند بگويد اين بحثها را بگذار کنار. الآن وقت اين حرفها نيست. من و تو يا ما که ميخواهيم يک عدهاى را از اين سر بکشانيم و ببريم بگذاريم در آن موقعيت اجتماعى و آن بستر اجتماعى، مجبوريم يک تأکيدهايى بکنيم که همينطورى اگر روى چهارچوب تئوريکى نگاه کنيم بنظر ميآيد زيادى رو به خودبخودى است. توى گيومه است. زيادى رو به مبارزه اقتصادى است. زيادى عنصر تئورى در آن دارد کمرنگ ميشود. زيادى عنصر ديسيپلين دارد در حرفهايشان کمرنگ ميشود. حزب بايد ديسيپلين داشته باشد. آخر گزارشدهى حزب چه ميشود؟ اساسنامه حزب چه ميشود؟ ما ميگوييم به همان محفلش بگوييد حزب! در صورتى که آن طرف وقتى در آن موضع قرار بگيرد ميگويد؛ "نميتوانم به محفل بگويم حزب، برويد يک سازمان درست و جمع و جورى بخودتان بدهيد، انضباط را رعايت کنيد". اين آن نوع صحبتى است که آن بخش ميتواند با خودش بکند.
جالب اينجا است کتابهاى مارکس و لنين را که ميخوانيد چون همه از "آنجا" است. از اين حکمها در آن زياد است. تأکيد زيادى روى سازش ناپذيرى با هيچ گرايشى که يک خرده اين طرف ميزند، تأکيد زيادى روى انضباط، تأکيد زيادى روى ايدئولوژى و تئوريک بودن کارگر کمونيست، تأکيد زيادى روى اهميت مبارزه سياسى... اينها در بحثهاى بلشويسم خيلى مطرح است. علتش اين است که يک بخشش آنجا {درون طبقه} هست. و تمام آن چيزهايى که تازه ما ميخواهيم بدست بياوريم جزو پيش فرضها و مفروضات وجودى آن است. يعنى سوسيال دمکراسى روس يک عده آدم درگير مبارزه اقتصادى هستند که به سياست فکر ميکنند، به تئورى فکر ميکنند. و لاجرم به آن جهتى که ميخواهند بروند تأکيد ميکنند. انضباط را مطرح ميکنند. در صورتى که ما يک جريانى هستيم که انضباط و تئوريمان سر جاى خودش است ولى فقط آنجا نيستيم و بايد تأکيد کنيم که بابا بلند شويم برويم آنجا، مهم نيست چه شکلى، حتى در اين فاصله به سر انضباط و تئوريمان ممکن است چه بيايد (البته اين بحث من هم نيست به اين شورى).
يکى ديگر از احکام "سياست سازماندهى" بحث اوضاع سياسى جامعه در همين مقطع است. و مسأله اختناق، مسأله سرکوب که بخشى از حکمهايمان را در بحث "سياست سازماندهى" از آنجا ميگيريم، مثل سازماندهى منفصل.
٭ ٭ ٭
قسمت دوم - ٢٣ دقيقه
يک عامل ديگر مرتبط با اوضاع سياسى؛ مثلاً درجه قطبى بودن، تحزب پيدا کردن کارگرها است. الآن چطورى است؟ ما يک بخش از حرفهايمان را از آنجا ميگيريم. براى مثال در ايران موقعيتى داريم که تعلق حزبى کارگر خيلى کم است. دارد بيشتر ميشود ولى کم است. در نتيجه ما يک سرى استنتاجات سازمانىمان را از آنجا در ميآوريم. که بعداً در مقايسه کردستان با سراسر ايران اين را ميگويم. به هر حال بخشى از حرفهاى ما از بررسى وضعيت سياسى ويژه درميآيد.
يک بخش ديگر حکمهاى سياست سازماندهى از تاريخچه طبقه کارگر در ميآيد. طبقه کارگرى که تاريخچه ديگرى داشته باشد يک چيز ديگرى بايد راجع به آن گفت. ولى کارگر ايرانى با اين سطح تجربه خود-سازماندهى، با اين سطح تجربه سياسى، با اين سطح نفوذ تئورى سوسياليسم يک حکمهايى ما راجع به آن ميدهيم که الزاماً در افغانستان ممکن است صادق نباشد. اين تأثير دارد روى اينکه ما چه ميگوييم در مورد مثلاً اَشکال سازمانيابيش، چه چيزى بايد محور سازمانيابى طبقه باشد و غيره.
به هر حال با اين مجموعه تصوير، يعنى از يک مقطعى برش دادن از طبقه کارگر در اين لحظه، ديدن جنبشهايى در آن، ديدن حرکتهايى در آن، ديدن رابطهاش با آن حزب سياسى بطور عينى، آن حزبى که فعلاً بوجود آمده. ديدن تاريخچه آن طبقه، ظرفيتهايش و اوضاع سياسى که در آن بسر ميبرد ما به يک استراتژى رسيديم، که اين استراتژى طبعاً دارد دوره انتقالى را بيان ميکند. چون هيچکدام اين فاکتورهايى که من گفتم خصوصيات دائمى طبقه نيستند. اوضاع سياسى يک امر دائمى نيست. ما به يک استراتژى دوران انتقالى رسيديم براى وضعيتى که کارگر در آن سازماندهى کمونيستى ندارد و حزب کمونيست نفوذ کارگرى ندارد، اين را تبديلش کنيم به يک وضعيتى که گرايش سوسياليستى کارگرى حزبيت يافته قوى در جنبش طبقه کارگر باشد. تازه از آن موقع به بعد بحثهاى ما ممکن است شبيه کتابهاى کمونيستى بشود.
بحث سياست سازماندهى بحثى است براى طى کردن اين انتقال. بعضى رفقاى ما فکر کردند اين بحث ابدى ما است. براى مثال؛ هميشه ميگويند کمونيستها روى طبقه کارگر کار ميکنند. ما طيف مشخصى از کارگرها را گفتيم که اينها راديکال اند، سوسياليست اند، گفتيم اينها موضوع فعاليت ما هستند، گفتيم اينها معادلهاى ما هستند در آن طرف اين خط، بچههاى ما هستند در آن طرف اين خط و بايد اينها را در درجه اول بگيريم. و بحث اينطورى فهميده شد که يعنى حزب کمونيست نبايد روى طبقه کارگر بطور کلى کار بکند؟! و موضوع کار حزب کمونيست طبقه کارگر نيست؟ من ميگويم اين قاطى کردن چطورى ميخواهيم به يکجايى برسيم با آنجايى که ميخواهيم برسيم است.
حزب کمونيست بالأخره بايد روى طبقه کارگر کار بکند، بشرطى که آن طرف باشد ميتواند اين کار را بکند. ولى اصلاً صحبت سر انتقال به آن طرف است. صحبت سر سازمان دادن خود پايگاههاى حزب کمونيست آن طرف است. بحث طيف کارگر راديکال سوسياليست، بحث چطورى ما ميشويم يک حزبى که بتواند در طبقه کار بکند است، چطورى ميشويم بخشى از خود طبقه و گرايشى در درون خود طبقه - که تازه اين سؤال مانيفست برايمان مطرح شود که ما درون طبقه چه چيزى را نمايندگى ميکنيم؟ براى کل طبقه، کل منافع طبقه و منافع اساسى آنها را نمايندگى ميکنيم، با بخشهاى ديگرش تضادى نداريم. تازه اينها را بتوانيم راجع بخودمان بگوييم. الآن شوخى است راستش.
مثلاً کسى بگويد سازمان اشرف دهقانى آن بخشى از پرولتاريا است که منافع کلش را در مقابل جزء آن نمايندگى ميکند و منافع آيندهاش را در مقابل حال و گذشتهاش نگاه ميکند! راستش ميخنديم ولى راجع به حزب کمونيست هم با يک لبخندى بايد همينطور باشد، همين را ميشود گفت. کدام بخشش را درمقابل منافعش آن را نمايندگى ميکند؟! اگر اين حکمها بخواهد در مورد ما بکار برود، بتوانيم از آن استفاده بکنيم، بايد اين ديوار را برداشت و رفت آن طرف. و تازه تئورى و آگاهى و مارکس و مارکسيسم هم سر جاى خودش قرار ميگيرد.
من وارد بحثهاى تزهاى سياست سازماندهى نميشوم چون اينها را ده بار نوشتهايم و بحث کردهايم. راجع به اينکه سوسياليسم چه است، تئورى سوسياليسم آنها چقدر در مبارزه خودبخودى نفوذ کرده، راجع به اينکه محافل چه وضعى دارند، رهبر عملى کى هست. اينها را همه رفقا فکر ميکنم از بَر هستند. لااقل در چهار چوبى که مطرح شده.
به هر حال در کردستان اوضاع فرق ميکند. من اول شکلش را ميکشم بعد توضيح ميدهم که چرا فرق ميکند و اينها حاصل چه تاريخى هستند. ببينيد، اگر ما کردستان را در نظر بگيريم، بجاى حزب اينجا بگذارم کومهله (چون کومهله هميشه دوست دارد اين کار را بکند).
اينجا ما يک پديده کاملاً متفاوتى ميبينيم راستش، يعنى در مقايسه با شهرها در مقياس سراسرى. اولين چيزى که ميبينيم همه اين صفحه را بايد هاشور زد براى اينکه در جنبش کارگرى در کردستان آن گرايشات عجيب و غريبى که در مقياس سراسرى از آن حرف زدم، به آن شدت ديده نميشود. درمقابلش اين توده عظيم کارگر خودش را همرنگ اين تشکيلات ميداند. اين ديوار همچنان هست حتى جغرافيايى است. يعنى در مقياس سازمانهاى ديگر جغرافيايى نيست ولى اينجا جغرافيايى است.
اينجا ما يک خاصيت ديگرى ميبينيم. ميبينيم يک طبقه کارگر هست که تاريخچه مبارزاتش ضعيفتر است. سنت مبارزاتش کمتر است. رهبر عملىهايى که من صحبت کردم در آن کمتر است. گرايشات مختلفى که در آن تأثير ميگذارند کمتر پخته اند. تئورى سوسياليسم کمتر عميق در آن نفوذ کرده، قدرت و تجربهاش در خود-سازماندهى ضعيفتر است. ولى يک خاصيت ديگرى دارد و آن اين است که کلاً خودش را طرفدار و مدافع اين حزب ميداند و حرفهايى که آن حزب ميزند را عيناً به حرفهاى خودش تبديل ميکند. ميگويد من اينها را قبول دارم.
وقتى که بياييم و ته آن را که نگاه کنيم ميبينيم که يک طبقه کارگرى هست که کارگرگرايى و منفعت کارگرى را عمدتاً از زبان اين جريان شنيده است. يعنى خود-آگاهيش دارد از طريق اين سازمانى که اينجا کار ميکند اصلاً شکل ميگيرد. خيلى از اتفاقهايى که در تهران و اصفهان و تبريز افتاده، به آينده اين تعلق دارد. مثلاً وارد مبارزات اعتصابى بشود و گرايشات "اصلاحطلب و امکانگرا" در مقابل گرايشات "انقلابىتر و راديکالتر" مثلاً تازه درون آن بوجود بيايند، در مقابل همديگر، اين متعلق به آينده است. امروز يک طبقه کارگرى داريم که بطور وسيعى طرفدار آن است. سوسياليسم و حزبيت و انقلاب و همه چيز را به زبان اين تشکيلات دارد ميفهمد و به رنگ آن در ميآيد.
اتفاقى که افتاده (من الآن وارد خصوصيات جزء بجزء اين بخش ميشوم) اين است که اين کومهلهاى که اينجا بوده ناخواسته يک کومهله ديگرى را اينجا بوجود آورده که کارگرى است، اين يک کومهله کارگرى غير رسمى است، کسى بعنوان کومهله به رسميتش نشناخته. سازمانيابى ضعيفى دارد و در حال حرکت اعتراضى است. يعنى يک جريان مشغول حزب سازى خودش نيست، مشغول اعتراض کارگرى است، دارد مبارزه کارگرى ميکند. اين کومهله وسيعى که بوجود آمده اين طرف ديوار است و آن کومهلهاى که ما ميشناسيم (که عمدتاً در بحث قبليم گفتم) با اردوگاهها، تبليغاتش و رهبرها و نيروى جنگيش مشخص ميشود اين طرف ايستاده است.
سؤال سياست سازماندهى ما در کردستان اين است؛ سازماندهى کمونيستى اينجا چه ملزوماتى دارد؟ بايد چکار کنيم؟ اين بخش چطورى خودش را سازمان ميدهد؟ اين بخش چطورى اين بخش را سازمان ميدهد و آرايشهاى تشکيلاتى در آن بوجود ميآورد، اتحاد داخلى آن را بيشتر ميکند يا سازماندهى حزبى در اين بوجود بياورد؟ اين سؤالى است که جلوى ما است. چطورى اين بخش قرار است بيايد و اين بخش را سازمان بدهد؟
تصويرى که اينجا داريم اگر خودتان يک دقيقه مجسم کنيد بافت طبقه کارگر ايران را بطور کلى و بعد طبقه کارگر در کردستان را، ميفهميد که چه پارامترهاى مختلفى اينجا صادق است که در مورد ايران بطور کلى صادق نيست و در نتيجه وضعيت مختلفى بوجود ميآورد که آنوقت خود اين هم فرق ميکند. من الآن تفاوتهاى اين بخش را ميگويم. تفاوتهاى آن بخش را ميگويم و تفاوتهاى رابطه اين دو بخش را در مقياس سراسرى.
معمولاً وقتى رفقاى ما از کار کارگرى در کردستان حرف ميزنند ميگويند آنجا اوضاع خيلى مساعدتر است براى کار کمونيستى و غيره (شايد همين جملات هم اينجا تصوير من است). من فکر نميکنم کلمه "مناسب" کلمه درستى باشد. نميشود گفت اوضاع براى کار کمونيستى در طبقه کارگر کردستان مناسبتر است.
مسأله بنظر من به اين صاف و سادگى نيست. ما يک موقعيت متفاوتى داريم که نقاط ضعف و قدرت خودش را به ما ميدهد. بنظر من اينطور نيست که کردستان يک موقعيت جلوترى را نشان ميدهد به نسبت مثلاً اصفهان، براى کار همين حزب کمونيست. يک موقعيت متفاوتى است و در نتيجه روند حرکت آتى آن هم پيچيدهتر است و به اَشکال ديگرى سير ميکند. من فقط ميتوانم بگويم که اين روى کار ما نتايج مثبت و منفى دارد. منتها نکته مهم اينجا است که در اين وضعيت مشخص، منفى و مثبت آن خيلى دست خودمان است. يعنى بسته به اين که حزب در کردستان چه روشى را در قبال سازماندهى کارگرى در پيش بگيرد تعيين ميشود که کردستان بعد از پنج سال ديگر يک جنبش کارگرى عقبتر از کل کشور داشته باشد يا جلوتر.
خيلى از مراحلى که جنبش کارگرى در مقياس سراسرى گذرانده و در آن تحولاتى به خودش پذيرفته، به آينده جنبش کارگرى در کردستان تعلق دارد. ولى تفاوت آن اين است که در عين حال در همين آينده يک جريانى ميتواند آگاهانه در آن شرکت کند که آن طبقات اصلاً اين را نداشتهاند. براى مثال يک دوره مبارزات وسيع اقتصادى، جنبش شورايى، درک مطالبات کارگرى. کارگر ايران در مقياس سراسرى خيلى دست خالىتر رفتهاند وارد تک تک اين مراحل، در مقابل اختناق، وارد بحث قانون کار شدهاند. در صورتى که کارگر کُرد که الآن دارد پا ميگذارد به عرصه مبارزه وسيع، ميتواند خيلى مجهزتر باشد به کمک حزبى که کنارش هست.
از نظر موقعيت اقتصادى اين بخش طبقه از نظر صنعتى عقب ماندهتر است. اين را همه ميدانند. مقياس توليد کوچکتر است. در نتيجه تمام آن خواص مبارزاتى و آگاهى سياسى که توليد بزرگ با خودش ميآورد اينجا به درجه کمترى شما مشاهده ميکنيد. سطح زندگيش بطور متوسط پايينتر است. يا لااقل ميشود اينطور گفت که کارگر صنعتى در آن کمتر است، کارگر با درآمد بالا در آن کمتر است. خود طبقه تجربه مبارزاتيش کمتر است. اصلا طبقه از نظر سنى نسلى جوان است. يعنى تعداد نسلهاى زيادى کارگر مزدبگير نيمه صنعتى نبوده، احتمالاً اين اولين آن است بطور جدى.
بعنوان يک طبقه مدرن تاريخ خيلى کوتاهى دارد. اصلاً کلاً نميدانم چقدر بعنوان طبقه مدرن پا به صحنه گذاشته است. اخيراً دارد آن حالت پرولتارياى مدرن صنعتى را به خودش ميگيرد ولى از اولش به اين صورت پا به ميدان نگذاشت، با توليد بزرگ نيامده، برعکس. کار مزدى رواج پيدا کرده حالا بر مبناى اين کارمزدى به درجهاى دارد جذب توليد مدرن ميشود و کارگر تازه دارد به خودش بعنوان يک طبقه مدرن، طبقه محصول اجتماعى فکر ميکند.
سنتهاى مبارزاتى رقيب و متقابل، سنتهاى کارگرى، هنوز به آن صورت درآن شکل نگرفته است. و همينطور محافل مبارزاتى، سازمانيابىهاى درونى که کارگر به خودش ميدهد و رهبرهايى که پيدا ميکند اينها همه در يک مرحله خامتر و نپختهترى است. بنابراين کلاً راجع به آن بخش طبقه ميشود گفت که کمتر پيچيده است. نسبت به طبقه کارگر در مناطق صنعتىتر ايران در يک مرحله مقدماتىترى از فعاليت اقتصادى و سياسى قرار گرفته است. منتها وضعيت اين بخش طبقه کارگر بدرجهاى، از نظرهاى ديگرى، پيچيدهتر است.
يکى از آنها مسأله ملى است. که اين مسأله ملى يک موقعيت سياسى و يک موقعيت ايدئولوژيکى و حزبى متفاوتى را در کردستان بوجود آورده. هيچوقت نميشود گفت آنها را مسأله ملى بوجود آورده، بلکه مسأله ملى آن دريچهاى بوده که از طريق آن اين تحولات صورت گرفته است.
وجود يک مسأله ملى در کردستان اجازه داد که در دنباله انقلاب ٥٧ همان بُعد اختناق و سکون سياسى که در مقياس سراسرى به مردم تحميل شده، آنجا تحميل نشود. علتش هم اين است که بورژوازى يک راهى براى اعتراض کردن داشت، در تهران نداشت، دُمش را گذاشت روى کولش. احزاب قديمى و نيروهاى قديمى بورژوازى کنار کشيدند.
در صورتى که بورژوازى کُرد سهمخواهى برايش مجرا داشت و چهارچوب مسأله ملى برايش چهارچوب مناسبى بود. يک مسألهاى که پايه هويّت ديگرى ميدهد به کسانى که ميخواهند در صحنه اعتراض بمانند، حالا بعنوان کُرد ميمانند. قبلاً بعنوان ايرانىهايى که بر عليه استبداد داشتند اعتراض ميکردند، از يک مقطعى که آن مسأله در مقياس سراسرى حل و فصل ميشود، در کردستان هويّت کُرد برجسته ميشود و يک مبنايى ميشود براى ادامه اعتراض. من هم راستش فقط همينقدر براى آن اهميت قائلم. و فکر ميکنم مسأله ملى در هر رشد مبارزه سياسى کمرنگ ميشود و با هر افولش پُر رنگ ميشود (با اوضاع فعلى) مگر اينکه يکى بيايد آن را حل کند، به يک نحوى ختم کند. ولى در اين مقطع نشان دهنده عقب نشينى کل جنبش سياسى در ايران بود و نشاندهنده اين که بورژوازى کُرد بالأخره در صحنه اپوزيسيون ماند.
کلاً فکر ميکنم پيدايش کومهله و حزب دمکرات را در اين چهارچوب بايد توضيح داد. من يک سؤالى ميکنم، خود رفقا ميتوانند جواب بدهند؛ اگر در نوروز ٥٨ و بعد از آن، از ٢٨ مرداد به بعد و غيره، اگر يک جريان کارگرى پيدا ميشد که همهاش در فکر اتحاديه و شورا و مطالبات کارگرى بود در مقابل چه نيرويى در جامعه کردستان قرار ميگرفت؟ با چه موانعى روبرو ميشد؟ من فکر نميکنم فقط حزب دمکرات را مزاحم کار خودش ميديد، فکر ميکنم يکى از جرياناتى که مزاحم کار خودش ميديد آن موقع کومهله بود.
يعنى او ميگفت بابا دست به اسلحه ببريد، که خُب بايد ببرند. خودمختارى، هيأت نمايندگى، شيخ عزّالدين حسينى، اينها همه از چهارچوبههاى سياسىاى بود که جامعه کردستان بايد با آنها فکر ميکرد. و بعداً جنبش پيشمرگايتى، کيش پيشمرگايتى، مبارزه مسلحانه وسيع و آن سازمان کارگرى که ميخواست در سنندج اتحاديه تشکيل بدهد، مدام (نه به اين معنى که کسى از طرف کومهله با آن مخالف است) با يک پراتيک ديگرى روبرو ميشد که به آن دارند ميگويند پراتيک پيشرو. و چه بسا اگر فقط ميخواست در بحث اتحاديه و شورا و اعتراض کارگرى بماند، واقعاً هم بايد چيزى از آن جنبش ياد ميگرفت و به آن ربط پيدا ميکرد.
ولى اين را ميخواهم بگويم که چهارچوب مسأله ملى کومهله و حزب دمکرات را با خودش بسرعت پرتاب کرد به درون يک نوع فعاليت سياسى براى چند سال، که فُرجهاى براى حرکت مستقل طبقه کارگر و گفتن مطالبات مستقلش باقى نميماند. و اتفاقاً جناح چپ آن اعتراض ملى است که وقتى که به خودش بر ميگردد و بالأخره آن شور و شعف مبارزه ملى دور اول و هيأت نمايندگى و غيره فروکش ميکند، وقتى به خودش فکر ميکند ميبيند سوسياليست است و الآن بالأخره بايد بيايد مطالبات طبقاتى خودش را در اين جنبش فورموله بکند، حالا از درون چه مسير پُر مشقتى اين ميگذرد من کارى ندارم. ولى بالأخره هم جنبش کارگرى، حرکت اعتراضى کارگرى در کردستان است که ميآيد اين مطالبات را مطرح ميکند، رهبرى بوجود ميآورد. جناح چپ مبارزه تا آن موقع ملى، تصميم ميگيرد که مبارزه ملى کافى است يا به هر حال حد آن اينجا است، من بايد به کار خودم برسم. ولى در اين فاصله يک سه چهار سالى گذشته است تا بالأخره اين اتفاق ميافتد.
به هر حال خاصيت مبارزه ملى اين است که چهارچوبى باز ميکند براى ادامه اعتراض و بالا نگهداشتن فضاى سياسى و جّو سياسى. ولى در عين حال تحتالشعاع قرار گرفتن جدى سوسياليسم، طبقه کارگر و هر چيزى که مربوط ميشد به اين دو تا. چون ما اين خاصيت را در مقياس سراسرى نميبينيم. جنبش چپ ايران (در مقياس سراسرى) مسائلش با گسترش انقلاب تعميق شد و سوسياليسم به آن مربوط شد و اعتراض کارگرى را به خودش مربوطتر کرد. در صورتى که با بالاتر گرفتن جنبش خودمختارى طلبى در کردستان کارگر عقبتر ميرود و جاى آن يک اَشکال مبارزاتى و بخشهاى اجتماعىاى پا به صحنه ميگذارند که فعلاً آن را کمرنگتر و کم اهميتتر جلوه ميدهند.
چپ ايران زير انتقاد سوسياليستى قرار گرفت. در همان فاصلهاى که کومهله و حزب دمکرات دست به اسلحه ميبرند، سنت پيشمرگايتى تقويت ميشود، مبارزه مسلحانه تقويت ميشود، به عنوان اَشکالى که اصلاً هر کُردى {..} بايد به آن فکر کند و کمک کند و وظيفه دارد در مقابلش، همان موقع در تهران ملت دارند يقه همديگر را ميگيرند که چرا سوسياليست نيستى. آن پروسه رو به سمت شکافهاى عقيدتى، شکافهاى طبقاتى در چپ ايران دارد تعميق ميشود در صورتى که در کردستان همسويى دمکرات- کومهله را ميبينيم و تازه بعد از شکست در مقياس سراسرى و ضرباتى که چپ ميخورد است که ما در کردستان علائمى ميبينيم که آنجا هم شکاف طبقاتى تأثير خودش را بگذارد.
به هر حال هر دو تأثير را روى اين طبقه داشت، از يک طرف يک فرجه وسيعى داده براى اعتراض سياسى براى اينکه در صحنه بماند، براى اينکه به سياست فکر کند و غيره، براى اينکه فعاليت سياسى وسيع را بتواند ببيند و برايش معنى داشته باشد. در عين حال براى مدتى وجود اين طبقه انکار ميشود، براى مدت طولانى مطالباتش پرداخته نميشود. براى مدتى طولانى و اصلاً - تا همين امروز - سازمانيابى اين طبقه ملاک کار خاصى نيست. يعنى سازماندهى روى آن بخش فلسفه وجودى احزاب سياسى اپوزيسيون در کردستان را تشکيل نميدهد. در صورتى که سازمان پيکار در سال ٥٩ – ٦٠ ديگر داشت ميرفت تشکيل بدهد. الآن سال ٦٧ است و ما داريم راجع به سازمانيابى کارگر کُرد حرف ميزنيم. اين مسأله براى چپ پوپوليست در سال ٥٩ - ٦٠ ديگر بطور عينى مطرح بود و تناقضات اينکه "نميتوانيد يک سازمان دانشجويى باشيد و در چنين اوضاعى فعاليت بکنيد" داشت خودش را نشان ميداد. همه داشتند به سراغ اين مسائل ميرفتند. اين حالت دوگانه را داشت.
يک دوگانگى ديگر داشت که جامعه کردستان را بشدت حزبى کرد. ولى گفتم اين حزبى شدن از سوراخ آن مسأله ملى و جنبش مسلحانه صورت گرفت و فقط هم راستش يک چنين وقايعى ميتواند جامعه را اينقدر سريع قطبى کند. يعنى نميشود روى قانون کار جامعه را اينقدر سريع قطبى کرد. حزبى شدن جامعه کردستان بخاطر اينست که مسأله سراسرى دارد که بنظر ميآيد به سرنوشت همه مربوط ميشود و همه جامعه را درگير خودش کرده، احزاب مختلف آمدهاند و روى آن پا به ميدان گذاشتهاند. و کومهله بعنوان جناح راديکال "آن مسأله سراسرى" اول محبوبيت پيدا ميکند و بعد بتدريج است که طبقه کارگر ميفهمد بايد اين را حزب خودش بداند و کومهله ميفهمد که جناح راديکال آن جريان بودن امرش نيست، امرش يک حرکت مستقل طبقاتى است.
ولى خاصيت اين پروسه به هر حال اين بوده که احزاب در کردستان اجتماعى شدند. هم کومهله و هم دمکرات. و بعد از اينکه اجتماعى شدند و در کانون مسائل اجتماعى قرار گرفتند تازه پايگاههاى طبقاتى آنها شروع شد به تفکيک شدن. از آن طرف اجتماعى نشدند که مثلاً کومهله بر مبناى جنبش اعتصاب عمومى فلان سال در کردستان شکل گرفته باشد و بعد از اينکه شوراهاى کارگرى را در شهرها را بخون کشيدند کومهله دست به اسلحه برده باشد. بعد از اينکه ارتش ميآيد و مسأله حق تعيين سرنوشت زير سؤال ميرود و مذاکرات به نتيجه نميرسد و غيره و غيره، کومهله دست به اسلحه ميبرد و بعد تازه در طى اين پروسه است که تازه متوجه شوراى کارگر، طبقه کارگر، اعتراض کارگرى و اعتصاب عمومى و غيره ميشويم. تازه الآن در اين پروسه هستيم.
بنابراين اين تحزب يعنى اينکه کارگر کُرد اول متوجه احزاب دوگانهاى در کردستان ميشود و بعد بتدريج يکى از آنها را انتخاب ميکند، با توجه به اينکه آن يکى حزب به سمتش ميچرخد. و اين حالت در جاى ديگر وجود ندارد. يعنى حزب سوسياليستى اينقدر در جامعه حزب طبيعى و قراردادى و قبول شده آن بخشى باشد که قاعدتاً دارد از آن حرف ميزند. يعنى کارگر کُرد خودبخود بگويد " اين کومهله خُب حزب من است". همه دارند اين را ميگويند. کارفرما ميگويد، حزب دمکرات ميگويد، دولت مرکزى ميگويد؛ هر کسى ميگويد کومهله در کردستان جناح کارگرها است، سازمانى است که کارگرها دوستش دارند. دمکرات هم سازمان کسبه، کدخداها و روشنفکران و کسان ديگر ممکن است باشد. بنابراين اين تفکيک حزبى هم بوجود آمد.
٭ ٭ ٭
قسمت سوم - ٢٠ دقيقه
نتيجه ديگر اين وضعيت باز اين بوده که جمهورى اسلامى در کردستان هميشه با يک موقعيت دولبهاى روبرو است. اگر بيايد و خودش را با جنبشهاى اعتراضى غير مسلحانه و غير براندازانه طرف بکند و بخواهد به آن فشار بياورد، اين فشار خودش را از کانال ديگرى منتقل ميکند در قدرت نيروى مسلح و دوباره روى سر خودش ميگذارد. يعنى اگر به مردم فشار بياورد جنبش مسلح از سر و کولش بالا ميرود، اگر به مردم فشار نياورد براى اينکه آن جنبش افت بکند، براى اينکه مردم بروند سر کار و کسبشان، آنوقت جنبش اعتراضى در همانجا جلوى چشمش پا ميگيرد.
اين موقعيت دوگانه جمهورى اسلامى در کردستان، ويژه است. در سراسر ايران اينطورى نيست، ميتواند بزند. آن فشار از هيچ جاى ديگرى منتقل نميشود. براى اينکه آلترناتيوهاى مبارزاتى متنوعى جلوى مردم باز نيست و احزاب سياسى به آن قدرت وجود ندارند که عکسالعملش را از اين فشار بگيرند و به خودش منتقل کنند. اين در کردستان در مقايسه با جاهاى ديگر يک فضاى بازتر سياسى بوجود آورده. يعنى اعتراض مسالمتآميز ديگر چيزى است که طرف بايد قاعدتاً به آن اجازه بدهد. اعتراضى که برويد از موضع يک آدمى، يک قشرى بگوييد من معلمم، من کارگرم، X و Y را ميخواهم! ديگر طرف دستش کوتاه است که بزند، براى اينکه زدن را گذاشته براى آن کسى که برايش اسلحه کشيده. اگر بخواهد اين را هم بزند آنوقت ديگر همه برايش اسلحه دست ميگيرند.
اين وضعيت يک فضايى بوجود آورده که اعتراض کارگرى جا دارد. به اضافه اين که وضع کارگر آنقدر بدتر است و حتى قانونهاى قبلى طرف آنجا پياده نشده که هر کسى حتى خود رژيم قبول ميکند من بايد اينجا اصلاحات بکنم. بايد اصلاحات بکنم و آن چيزى که اين از من ميخواهد چيزى است که بله بايد بخواهد؛ برادر! بياييد اينها اين چيزها را ميخواهند اين را بايد به آنها داد. يعنى نياز به اصلاحات در کردستان را پذيرفته. اصلاً خودش اين را بعنوان يکى از تاکتيکهايش براى جارو کردن زير پاى جنبش مسلحانه، اين را در دستورش دارد و اعتراض کارگرى براى بهبود اوضاع خود چيزى نيست که رژيم بتواند با قاطعيت برود جلويش سد ببندد. حتى وقتى ميخواهد از اين منطقه براى جنگ آدم ببرد مشکل دارد، که چطورى خودش را توجيه کند، که من از شما دارم آدم ميبرم براى جنگ!
ميخواهم بگويم که يک فضايى براى مبارزه اعتراضى غير مسلحانه وجود دارد که اين خودش ناشى از وجود يک مبارزه اعتراضى مسلحانه است و تأثير متقابل اين دو به همديگر. اينها همه باز جلوى اين جنبش کارگرى يک افق متفاوتى را قرار ميدهد. وقتى از اول ماه مه در سنندج حرف ميزنيد اين نشاندهنده اين نيست که کارگرهاى سنندج روشهايى در سازماندهى آکسيونهاى تودهاى پيدا کردهاند که کارگر اصفهانى يا کارگر تبريزى نميداند. برعکس، بخاطر محيط مساعدى که اينها در آن کار ميکنند، وجود آن باصطلاح شسته و رفته بودن صحنه از نظر حزبى، نبودن اصطکاک گرايشها، ضعف رژيم در محدود کردن اين حرکتهاى کارگرى و غيره، ناتوانيش در جامعه کردستان، همه اينها يک شرايط متفاوتى را براى جنبش اعتراضى طبقه بوجود ميآورد. يک تناسب قواى ديگرى که ما هميشه از آن حرف زديم در کردستان وجود دارد... جنبش علنى قانونى نه زرد. جنبش علنى قانونى اعتراضى، جنبش واقعى.
در رابطه با حزب و طبقه
(به هر حال سعى کردم بگويم، اين بحث با توجه به ناخوشى من، مدت کمى که روى آن کار کردم شايد اينجا همه نکات را نگفته باشم). ولى چيزى که تا حالا سعى کردم بگويم اين است که آن بخش، چه خصوصيات ايدئولوژيکى، چه خصوصيات عينى و ابژکتيوى دارد، چه فشارهايى روى آن است، چه امکاناتى جلوى آن است.
بياييم برسيم به اين بخش {حزب} و رابطهاش با آن بخش. تأثيرات همين پروسهها را در اين بخش هم ميبينيم. اولاً اين حزب کمونيست مدتها زير-مجموعهاى بوده از مبارزه مسلحانه. من مثالهايى ميزنم که شايد براى خيليها نکتهگيرى بيهوده باشد ولى بنظر من گويا است. راديو کومهله را تا مدت هفت- هشت سالى که کار ميکند بشنويد هميشه اين تصوير را ميدهد که پيشمرگان کومهله داشتند از يکجايى رد ميشدند، خبر شدند که سپاه آمده آنجا، ريختند سرش و آنها را زدند.
پيشمرگان کومهله در تاريخ کردستان منشأ يک سلسله فعاليتها هستند. آدم يواش يواش اين احساس را ميگيرد که پيشمرگ کومهله يک پديده درخود است، اصلاً "پيشمرگ کومهله" شروع فعاليت است! من هميشه از خودم ميپرسم مگر اين حزب سياسى خودش، يعنى "کومهله"، کميته منطقهاش نگفت که برود و بزند؟! اينطورى نيست که پيشمرگ بصورت يک رمههايى از جنگجوها در کوه و دشت ولو هستند و اگر ارتش تکان بخورد اين متوجه بشود ميرود ميزندش!
حزب سياسىاى آنجا هست. تصميم گرفته نيروى نظامىاى سازمان بدهد، تصميم گرفته برود بالاى سر يک پايگاه. "پيشمرگ کومهله" بعنوان پيشمرگ کومهله يک موجوديت سياسى طبقاتى نيست، پيشمرگ کومهله است! مثل اين است بگوييد ارتش عراق از فلان جا آمد، سربازهاى ما تا فهميدند، رفتند و زدند! ببينيد چقدر براى جمهورى اسلامى اين حرف عجيب بنظر ميآيد اگر اين را بگويد. يا بگويند؛ سربازان انگليس وقتى ديدند آرژانتين در جزاير مالويناس نيرو پياده کرده، با کشتى رفتند و آنها را زدند! آخر انگلستان مارگارت تاچرى دارد، دولتى دارد، پارلمانى دارد، سياستى امپرياليستى پشتش است بلکه اين جنگ را باعث شده باشند، دستور دادهاند تا چه ساعتى بجنگند و چه ساعتى نجنگند. ولى در کردستان کومهله خودش را پشت پيشمرگش قايم ميکند. کومهله بمثابه سازمان سياسى براى سالهاى زيادى خودش را پشت پيشمرگش و پشت مبارزه مسلحانه قايم ميکند و از اين مبارزه مدام اعتبار ميگيرد. اگر کومهله مهم است براى مبارزه مسلحانهاش است. اگر X مهم است براى شرکتش در مبارزه مسلحانه است و غيره.
اين بخودى خود ايراد دارد، ولى خود مبارزه مسلحانه ايرادى ندارد. همانطور که گفتم در غياب مبارزه مسلحانه و در غياب ادامه دادن مبارزه مسلحانه آن تحزب و آن رابطه ويژه کومهله با طبقه کارگر کُرد بوجود نميآمد. نبايد هيچ تصورى از اين داشت که "زياده روى شده در مبارزه مسلحانه"! "عمده شد مبارزه مسلحانه"! بحث عمده و غير عمده بنظرم غلط است. مبارزه مسلحانه بايد يک رکن اساسى فعاليت کومهله بماند براى اينکه اين شرايط را حفظ کند. براى اينکه اصلاً به اين دليل کارگر به کومهله بعنوان يک سازمان معتبر نگاه کرده که آن را يک آلترناتيو اجتماعى ديده است. نه يک جريانى که ميتواند يک مقدار راجع به سوسياليسم حرف بزند و بگويد برو مزد خودت را بگير. يک جريانى است که ميتواند تعرض را عليه بورژوازى سازمان بدهد. اين اهميت را در آن ديده که رفته سراغش.
ولى واقعيت اين است که کومهله نيامده بگويد من يک حزب سياسى هستم با هدفهاى اعتراض کارگرى، اعتراض انقلابى، سازماندهى سوسياليستى، سازماندهى کارگرى، اين هم نيروى نظامى که سازمان دادهام، اين هم ستاد فرماندهيش است، اين هم عملياتهايى است که ميکند، اين هم سازمان من است. کومهله خودش را آن بخش نظامى تعريف کرده و يک چنين تصويرى از خودش داده است.
اين يکى از اساس رابطه اين بخش و آن بخش است. چون اگر به آن بخش نگاه کنيد ميگويد اى بابا! من که نميتوانم کومهله باشم، من که نميتوانم اسلحه دست بگيرم و بزنم به کوهها دنبال پاسدارها بگذارم. اى بابا! من که نميتوانم عضو کومهله باشم! بنا به تعريف کومهله چنان خودش را با سازمان نظامى تداعى کرده که آن بابا جرأت نميکند عضوش باشد، آن بابا جرأت نميکند خودش را بخشى از آن مبارزه بداند. و راستش اين هم دوست ندارد آن را بخشى از مبارزه بداند، اگر مطمئن نباشد که آن ميتواند تفنگ بدست بگيرد، يا گرفته، يا خواهد گرفت!
"من بالأخره، اين نيروى مسلح هستم"! تعيين ميکند که آن {طبقه} چه قضاوتى از من ميکند. و آن بخش هم به کومهله بعنوان سازمان مسلح رابين هودى خودش نگاه ميکند که بموقع به دادش ميرسد، قرار است بعداً امرش را پيش ببرد! خوب که اعتراض کردم اين {کومهله} با زورش ميآيد و بورژوازى را ميزند مياندازد و بعد ديگر به خودش قول داده که حکومت را بدهد دست من! و من در چهارچوب قدرت کومهله به حقوق خودم برسم. کومهله يک حالتى مثل ستارخان و باقرخان را به خودش گرفته. به هر حال اين رابطه بنظر من رابطهاى است که سازمانيابى کمونيستى کارگرى را مشکل ميکند.
يکى ديگر از خصوصيات اين رابطه اين است که اين کومهله مشخصاً فعالينى را ندارد، يا در خودش جمع نکرده که بتوانند اينجا جوابگوى نيازهاى آن سازمانيابى باشند. ساختمانى را به خودش نگرفته است که انعکاس نيازهاى آن عرصه مبارزه باشند. حتى محيط اجتماعى و جغرافيايى آن اعتراض را رها کرده است. براى مثال چندين سال طول ميکشد تا کسانى بالأخره در عين اينکه دارند عرق پيشانى خودشان را پاک ميکنند جرأت کنند در اين کنگره و يا آن کنگره بگويند "شهرها کانون عرصه مبارزه است". در واقع تفوق روستا، غلبه روستا بعنوان محيط فعاليت کومهله تا يک سالهايى خيلى برجسته است، بشدت برجسته است. يک دو سه سال است که شهر دارد جاى خودش را در طرز تفکر سازمانى کومهله، تفکر سياسى کومهله پيدا ميکند.
ميخواهم بگويم آن سابقه جنبش ملى و مبارزه مسلحانهاى که از آن ناشى شد کومهله را به يک قالب معيّنى شکل داد، به نحوى قالب زده که بسادگى نميتوانيد بگوييد خُب حالا بيا برويم اين بخش را سازمان بدهيم. بنظر من فعاليت کومهله در عين اينکه توانسته آرمانهاى سياسى و اقتصادى طبقه کارگر را با آن مطرحتر بکند، به تشتت تشکيلاتى طبقه بشدت دامن زده است. يعنى در غياب يک سازمان اعتراض نظامى که آنجا مبارزهجويى را بصورت فعاليت مسلحانه توضيح ميدهد، بالأخره کارگرها دور هم يک محفلى جور ميکردند، چهار تايشان همديگر را ميديدند. ولى اينجا هميشه وجود آن عامل مبارزه مسلحانه، که مثل پيستون ميرود و ميآيد، مدام خيلى از بهترينهاى اين حرکتها را ميکِشد داخل خودش و جذب ميکند. براى اين مبارزه خوب است براى آن يکى بد است!
يک دليل اينکه طبقه کارگر در کردستان مدتها منتظر اَشکال اوليه سازماندهى ميماند اين است که کنارش يک نوع شيوه ديگر مبارزه را دارند به کارگر پيشنهاد ميکنند. آن شيوه ديگر مبارزه، جاذب است. و بنابراين کارگر تا همين اواخر، سه- چهار سال پيش، که کومهله متوجه اين سازمانيابى خود طرف در محل کار و زيستش ميشود، هنوز بدهکار آن شيوه اعتراضى است که هنوز خودش را همسطح آن نميبيند. و لاجرم مدام هر گونه شکل اوليه تماس و آگاهى سياسى بخواهد در کارگر کُرد شکل بگيرد، گام بعدش متشتت شدنش، خوب و بد شدنش، خوبهايش رفتهاند در سازمان علنى کومهله و ضعيفترهاى آن ماندهاند و باز از نو اين پروسه را شروع کردن است.
منتها يک چيزهاى ديگرى بين رابطه اين دو تا هست، مهمترين نکتهاش اين است که گفتم، کلاً امر کارگر و خودآگاهى کارگر به اينکه يک طبقه است، هدفهاى مستقلى دارد و غيره، با "اين" تداعى ميشود. يعنى کارگر کُرد دارد با کومهله کارگر ميشود، با کومهله خودآگاهى طبقاتى بدست ميآورد، به اعتبار آن چيزى که از آن ميشنود و خيلى سريع اين پروسه را طى ميکند. اينطور نيست که يک تعدادى رهبرهاى قديمى کارگرى، کارگرهاى پخته، همينطورى روز و شب در درون طبقه کار کنند براى اينکه اين آگاهىها پخته شود، کارگر جوان بعد از پنج سال بفهمد که ما يک طبقهايم، اينطورى بايد به دنيا نگاه کرد. همان روز که کار ميکند همان روز از راديو دارند اينها را به او ميگويند و مدام دارند به او ميگويند. و اين تبليغ کومهله بنظر من باعث شده که کارگر کُرد خيلى سريع به خودش بعنوان يک طبقه اجتماعى نگاه کند که حزب دارم و ايدهآل دارم و برنامه دارم و مطالباتى دارم. و خيلى سريع سوسياليسم و کمونيسم را قبول کند، بعنوان چيزهايى که ميگويد "بايد قبول کنم، اينها مال من است".
مشکل ميرود سر عمق اين باورها، سر اينکه آن کمونيسم را چگونه فهميده، از آن چه انتظارى دارد، کمونيسم او چقدر به مارکسيسم هم مربوط ميشود. اينها جنبههاى ضعف اين پروسه است. کارگر کُرد نميتواند از حزب خودش تئوريکتر و سوسياليستتر بشود. همان درجهاى که اين به مارکسيسم بها بدهد او هم بتدريج به مارکسيسم بها خواهد داد. همان درجه که اين راجع به مارکسيسم عميق فکر کند او هم به مارکسيسم عميق فکر خواهد کرد. اگر اين جزوات مارکسيستى توزيع کند او هم مارکسيست ميشود.
ميخواهم بگويم اين پديده تقصير آن بابا نيست. از يک نظر نشاندهنده سرعت پروسه اشاعه سوسياليسم است که سريعاً همه احکام اوليهاش را قبول ميکنند و بعد نتيجه کار نشدن سيستماتيک و رهبرهاى اين طبقه است در مورد اينکه درکشان از سوسياليسم تعميق و قوى شود، و کانونهايى باشد که ما در درون آن واقعاً سوسياليسم را عميقاً ميبريم.
آنچه که هست به هر حال اين است که اين بخش خودش را سوسياليست و کمونيست ميداند. کمونيست يک لغت خيلى معتبرى است در جامعه کردستان. مايه افتخار است. کارگر براحتى ميگويد من کمونيستم. مشکلى ندارد که "کارل کُرش" در فلان سال راجع به فلان چيز چه گفته! يا انتقادهاى ضد استالينى چه تأثيرى بجا گذاشته! يا انسانگرايى مارکسيسم در چه تاريخى چه بسرش آمده! اين مشکلات را ندارد. راست فهميده سوسياليسم يعنى انقلاب کارگرى، انقلاب کارگرى يعنى حکومت من، حکومت من يعنى يک سلسله مطالبات، اصلاً لغو پول، لغو همه چيز. اين را راحت قبول کرده. فعلا به تناقضهايى که گرايشهاى ديگر در مقابلش مطرح ميکنند حتى برخورد نکرده. يک بخش از اين بحث را، که ميگويم، نصف بيشتر تاريخ اين حرکت به آينده تعلق دارد. تا گرايشهاى ديگر بيايند و به اين طبقه کارگر بخورند. ولى به هر حال اين طبقه کارگر رنگ اين حزب را به خودش پذيرفته، آماده سازماندهى شدن توسط اين بخش حزبيش هست.
خلاصه حرف من اين بود. من سعى کردم بگويم کسى که ميخواهد از سياست سازماندهى حرف بزند نبايد بيايد از تئوريهاى خودش و از آن چيزى که راجع به کارگر و غيره در اين چهارچوب ياد گرفته است حرکت بکند. بايد برود و جامعه کارگرى را ببيند و بگويد چه گرايشهايى وجود دارد، ماتريال براى کار کمونيستى اينجا چه است؟ بالأخره ميرسد به يک شرايط اوليهاى که وجود دارد و يک شرايط مطلوبى که ميخواهد بوجود بياورد. بعد سياست سازماندهيش اين است که چطورى اين شرايط به آن شرايط تبديل ميشود. چطورى اين تصوير امروزى از طبقه کارگر تبديل ميشود به آن تصويرى که من ميخواهم داشته باشد، که گفتم تازه مبارزه روتين کارگرى سوسياليستى در ابعاد حزبى معنى پيدا ميکند. آخرِ سياست سازماندهى انقلاب کمونيستى نيست. آخرِ سياست سازماندهى وجود يک حزب کارگرى است.
يعنى تازه اين حلقه را که ما طى بکنيم يک حزب کارگرى داريم که به حرفش اعتصاب ميشود، با حرفش اعتصاب تمام ميشود، در انتخابات آراء کارگرها را دارد، دست به سازماندهى مسلح بزند کارگرها مسلح ميشوند و غيره. آخرِ پروسه سياست سازماندهى پيدايش يک حزب کمونيستى کارگرى است. حالا آن چند سال طول ميکشد يا اصلاً طول ميکشد يا نميکشد که قدرت را بگيرد، آن بحث سياست سازماندهى نيست، بحث سياست است. بحث آن در نشريه کمونيست است و سرمقالههايش.
آن چيزى که ما داريم در بحث سازماندهى حرف ميزنيم، تبديل اين پديده بى شکل يا به هر شکلى که هست - در کردستان به يک شکل و در تهران و اصفهان به يک شکل - به يک پديده شکل گرفته تحت پرچم سوسياليسم کارگرى و کمونيسم است. يک پديدهاى است که حزبيت به خودش گرفته و گرايش حزبى و سازمان حزبى در آن نفوذ قوى دارد بطورى که ميتواند اين قوطى را با فعاليتش جابجا کند. طورى آن را گرفته که ميتواند آن را جابجا کنند. در مقياس سراسرى گفتيم اين حاصل گرايشات است، روندها در درون آن هست، سنتها در درون آن هست، رهبر در درون آن هست، اَشکال اوليه سازماندهى در درون آن هست، اتفاقاً يک بخش آن عيناً همان کارها را ميخواهد بکند. بنابراين مسأله سازماندهى کمونيستى کمک کردن به اين بخش است و خود را جزئى از اين بخش دانستن که ميخواهد اين کار را در درون طبقه بکند و اين ديوار را برداشتن و از آنجا شروع کردن، و از اَشکال اوليه سازمانيابى اين بخش شروع کردن و غيره.
در مقياس کردستان بنظر من يک چيزهاى ديگر گفتيم. اين چيزهايى که من خرد خرد و به هر حال با عجله گفتم، اگر کنار هم بگذاريد، يک تصوير ديگرى از اين قوطى در کردستان ميگيريم. فکر نميکنم کسى واقعاً هر چقدر هم مطالعه کمى داشته باشد عدم شباهت بين اين دو بخش را نبيند. نقش تحزب را، سطح سوسياليست بودن کارگر در اين دو بخش را، دامنه مبارزه را، شرايط مساعد و نامساعدى که براى اعتراض جلوى آنها است. تعلق خاطرشان به خود تشکيلات حزبى، وجود گرايشات ديگر. اينها همه در مقياس کردستان فرق ميکند.
حرکت کردن از بحث سياست سازماندهى و نتيجه گرفتن در مورد کردستان يعنى بکار بردن همان منطق در آنجا. يعنى اينکه بالأخره "پس اين منم" بايد بيايم بفهمم که اين چطورى شکل و شمايل يک کار شده کمونيستى به خودش ميگيرد؟ در اين شکل اوليه چطورى بعداً ميرسد به يک سازمان حزبى کارگرى کمونيستى در کردستان؟ حالا اينها به خودمختارى چه ربطى دارد؟ به قيام چه ربطى دارد؟ اينها موضوع بحث سياست سازماندهى نيست. موضوع بحث سياست سازماندهى تبديل کردن جنبش کارگرى - که به درجات مختلف به سوسياليسم مربوط شده و يا نشده - به يک جنبش کارگرى است که در آن کمونيسم کارگرى بعنوان يک جريان حزبى نفوذ قوى دارد، قابليت بازتوليد خودش را دارد، از کارگران نيرو ميگيرد، سازمان ميدهد، رهبر تربيت ميکند، در اعتراض جلوى صحنه است و غيره و غيره. چيزى که شما در کتابها راجع به سوسيال دمکراسى روس و آلمان خواندهايد.
تبديل کردن اين حالت چپ ايرانى اپوزيسيون بورژوايى- کارگر و غيره به آن حالت چپ آلمانى که وقتى بالأخره به تصوير نگاه ميکنيد اين را از آن ميگيريد که اين جنبش کارگرى است، در آن تريديونيسم است، در آن کمونيسم است و وسط اين کمونيسم بايد بنويسى حزب کمونيست آلمان. و وقتى نگاه ميکنيد بله! يک چيزهايى اينجا هست. هيأت نمايندگيش را در پارلمان، نشريه تئوريک آن که در فلان شهر توسط شش تا روشنفکرى منتشر ميشود و الآن مانده است، ولى همهاش اينجا است. حضورش بطور روزمره در متن جنبش کارگرى و در آن قشر اجتماعى که ما از آن حرف ميزنيم. اين وضعيتى که ما داريم وضعيت غير کمونيستى است. بنظر ميآيد اين را رفقاى ما خيلى توجه نميکنند. يعنى ما در موقعيت عجيبى هستيم که کمونيسم اينقدر روشنفکرى و اينقدر بيرون طبقه است که تازه بحث پيوند و بحث هزار و يک چيز مطرح ميشود. و تازه موضوع کار را پيدا کردن و به آن چيزى گفتن جزو معضلات سازماندهى است. تصوير آخرى اين است؛ حالا اين آيا ميتواند اين را {کل طبقه را} تکان بدهد و به انقلاب بکشاند؟ (اين آن مسألهاى نيست که ما در بحث سياست سازماندهى در ايران داريم حرف ميزنيم).
خلاصه کلام! سياست سازماندهى بحث يک حرکت انتقالى است. انتقال از وضعيت فعلى است که ما در کردستان يا در مقياس سراسرى ميبينيم، به يک وضعيت روتينى که در آن حزب کمونيستى يک حزب کارگرى است، سازمان کمونيستى بدنهاش در بين کارگرها است، در اعتراض علنى و توده کارگر نفوذ دارد، رهبرهاى اعتراضى کارگرى عضوش هستند (لااقل همه آنها، بالأخره آنهايى که کمونيستند)، و بازتوليد آن حزب که از طريق بازتوليد اين فعاليتها انجام ميشود. يعنى اگر اين حزب فردا و پس فرداى آن هست يعنى باز فردا و پس فردا هم اين کارها در طبقه کارگر انجام ميشود. اين هدف بحث سياست سازماندهى است.
من در قسمت بعد از صحبتم ميروم سر استراتژى اين کار در کردستان. که ميشود اصل بحث استنتاجم.
٭ ٭ ٭
قسمت چهارم - ٢٦ دقيقه
استنتاج - استراتژى ما در کردستان
رفقا! تصويرى که من از آن خلاصه کردم اين است که در اين بخش ديگر جامعه، جُدا از آن کومهلهاى که به هر حال از نظر حقوقى و تشکيلاتى از آن کل جنبش کارگرى تفکيک ميشود، يک کومهله کارگرى هست که مرکز آن در شهر است و فعال است شکل گرفته. آن کومهله وسيع کارگرى خودش را با اين کومهله رسمى تداعى ميکند، قبولش دارد و اين را پرچم خودش و سازمان خودش ميداند. منتها خود اين سازمان نيافته است، تازه رهبرانش دارند در صفوفش پيدا ميشوند.
اگر بخواهيم از سازماندهى اوليه در کومهله کارگرى حرف بزنيم، شکل اوليهاش محافل و شبکهها است. منتها فرقى که محافل و شبکهها اينجا دارند اين است که در مقياس سراسرى محافل را بر مبناى هم-خطى و هم-افقى روى جنبش کارگرى، کما بيش در يک رابطه گاه و بيگاهى با اعتراضات کارگرى ميبينيم. يعنى اعتراضات کارگرى ممکن است باشد، ممکن است نباشد ولى محافل هست و شبکهها هستند. تماسهايشان هست. توجهشان به هم و نظرات همديگر هست. ولى در کردستان فکر ميکنم خاصيت اين شبکهها و محافل اين است که خيلى مستقيما به مبارزات اعتراضى مربوطند. من مطمئن نيستم چقدر در غياب مبارزه اعتراضى يک ادامهکارى در اين محافل و شبکهها هست. اين را رفقايى که کار کردهاند بيشتر ميتوانند توضيح بدهند.
استنباط من اين است که محافل کمتر از "مقياس سراسرى" يک پايه درونى و قديمىترى دارند. اينها عمدتاً در رابطه با اعتراضات بخشهاى مختلف کارگرى شکل گرفتهاند. و چون دائماً فعالند و دائماً در حال اعتراضند اينها به بقاء خودشان ادامه ميدهند. ولى آن حالتى که مثلاً محفل حول چند تا کارگر سرشناس پخته شکل گرفته باشد که اينها بچههايى باشند که اينها دور اينها را گرفتهاند و با آنها سر و کار دارند، خانه آنها ميروند، ميخواهند ببينند چه ميگويند، (چه اعتراضى در کار باشد چه نباشد) ميخواهند توى خودشان راجع به سوسياليسم چيزى بخوانند. يا نظر همديگر را بفهمند يا با هم روابط ويژهاى بر قرار کردن، اينها بنظر ميآيد احتمالاً تازه دارد شروع ميشود.
آن چيزى که اصلىتر است بنظر ميآيد محافلى است که حول اعتراض شکل ميگيرد و شبکههايى که حول اعتراض شکل ميگيرد. به اين معنى قوام داخلى شبکههاى محفلى در کردستان کمتر است. اين استنباط من است. گفتم شناخت من تا همين حدى است که رفقا در جلسات مختلف صحبت کردهاند يا از آکسيونهاى آنها ميتوان فهميد.
اين بخش در دور باطل احساس حقارت نسبت به اين سازمان تشکيلات - کومهله رسمى - قرار دارد. و اين تازه دارد شکسته ميشود. يعنى اولين آثارش اين است که آن بخش ميآيد و ميگويد من اينطور فکر ميکنم ،من اين را درست ميدانم ،من اينکار را ميخواهم بکنم. سه سال پيش اصلاً يک چنين حالتى وجود نداشت. يعنى اين بخش رسمى کومهله تفوق همه جانبهاى داشت به آن سازمان کارگرى و آن تشکيلات کارگرى، راجع به اين که اصلاً حقيقت چه هست، تو کى هستى، چه بايد بکنى. الآن با توجه به يک پشتوانهاى از جنبش اعتراضى که اينها کردهاند، در آن فعال بودهاند تازه دارد اين که "من کسى هستم" و "ما براى خودمان يک بخشى هستيم و آگاهى خاصى داريم"، درون آنها شکل ميگيرد.
اگر دقت بکنيد اين يک فرقى دارد با، فرض کنيد، محافل در مقياس سراسرى. آنجا، براى مثال، محافل به حزب انتقاد دارند. حزب را براى کار خودشان کم ميبينند، حزب را براى کار خودشان نامناسب ميدانند. در کردستان اينطورى نيست. يعنى آنجا محافل کارگر سوسياليست با حزب کش و قوس دارد. ميخواهد ببيند بالأخره تو کجا ميايستى تا او بتواند راجع به شما اظهار نظر مثبت بکند.
در صورتى که در کردستان اين محافل حزب را قبول دارند و تازه شروع کردهاند يک درجه خودآگاهى بر مبناى تجربه خاص خودشان بدست بياورند که بگويند آقا اين بحث شما اينجا نميچسبد، اين سياست اينجا پيش نميرود، اينجا اينطور پيش ميرود. به همين ترتيب رهبرانش هم همينطور. در مقياس سراسرى رهبر يک چنين شبکههايى کسى است که حزب تازه بايد برود بارگاه او و با هزار بحث و توضيح دادن همه جوانب مختلف حيات حزب، طرف را متقاعد بکند که ما هم مثل تو هستيم، ما هم امر کارگرى را دنبال ميکنيم. و اگر او با اين تشکيلات بيايد يک رهبر براى فعاليت ما پيدا شده است. در صورتى که در کردستان هميشه اين اختلاف سطح را ميبينيم. تازه طرف که ميآيد شما بايد بنشينيد و به طرف چيز ياد بدهيد، بطور مثال. اين شکل وجود دارد.
رهبرهايى که درون اين محافل دارند شکل ميگيرند، استنباط من هم اين است که، قبل از اينکه رهبرهاى کارگرى باشند، به معنى کلاسيک کلمه - يعنى کارگرهاى صاحب نفوذ به اعتبار اينکه کى هستند و تجربهشان چه هست و نفوذ کلامشان و آن بالا بودن نگرش و ديدشان در درون کارگرها، کسى که قائد يک عدهاى است و قبولش دارند - بيشتر رهبران جنبش اعتراضى اند که دارند اين نقش را بتدريج پيدا ميکنند. يعنى رهبرى اين شبکهها در کردستان آن رهبرى قديمى نيست که فلانى با فلان حزب بوده، بحثهايش را کرده، همه چيزها را خوانده و ميداند، با هزار و يک گروه سر و کله زده و پخته است. ده تا اعتصاب ديده و آدم شريف و سالمى است و غيره بايد باهاش سر و کار داشت و اين خوب است. برويم خانهاش يا هر چه اين گفت ما ميرويم و درون شبکهها ميکنيم... بيشتر آنها رهبرانى هستند که تازه دارند مرحله اوليهاى را ميگذرانند که آن آدمها گذراندهاند. يعنى در اعتراضهاى اوليه تازه دارند خودشان را نشان ميدهند. به اين اعتبار يک عده قبولشان کردهاند و دور آنها جمع شدهاند. تا اينکه اين آدمها به نفوذهاى معنوى درون طبقه کارگر در کردستان تبديل بشوند هنوز راهى باقى مانده است.
يک واقعيت ديگر اين است که اين کومهله وسيع کارگرى توسط کومهله رسمى برسميت شناخته نشده است. وجه ديگر از همين واقعياتى است که گفتم؛ دور باطل حقارتى که اين بخش در آن قرار گرفته. و اين فشار تازه دارد در کومهله محسوس ميشود براى اينکه اين را بعنوان يک بخش برسميت بشناسيم (من اينطورى فکر ميکنم). و اين بخش جاى واقعى خودش را در سياست حزب ما در کردستان پيدا نکرده است بنظر من. در حالى که از نظر کّمى چندين ده برابر کومهله رسمى است، از نظر پراتيک مبارزاتى بسيار مؤثر است، از نظر بافت تماماً کارگرى و عمدتاً کارگرى است، جاى خودش را در الويّتها و مشغله کومهله به آن معنى حقوقى و رسميش پيدا نکرده است. اين کومهله معطوف به مبارزه آن بخشش نيست.
مثل اين است که (وضعيت الآن اينطورى است) براى مثال سازمان خارج کشور حزب کمونيست ايران بطور کلى مهمترين تشکيلاتش باشد. الآن در کردستان يک چنين حالتى داريم، که يک بخش ديگرى از تشکيلات اين همه مشغله و توجه را به خودش جلب کرده در صورتى که بخش واقعى تشکيلات در شهرها، که مطابق بحث برنامهاى و سياسى و استراتژيکى خودمان محور مبارزه حزب است، در کردستان جاى خيلى کمترى را اشغال ميکند.
نکته ديگر در مورد رابطه اين دو تا با هم و وضع اوليهاى که ما پيدا ميکنيم اين است که اين بخش رسمى توانايى سازماندهى بخش کارگرى را ندارد. اين فکر کنم صورت مسأله اصلى در بحث "سياست سازماندهى ما در کردستان" است. اين بخش کسى را ندارد که آن بخش را با آن سازمان بدهد. اين بخش شناختى ندارد که آن بخش را با آن سازمان بدهد. من دارم از سازماندهى حرف ميزنم نه از رهبرى سياسى. اين بخش نسبت به مسائل آن بخش احاطه ندارد، اين بخش کادر ندارد براى سازمان دادن آن بخش، اين بخش تماس ندارد با آن بخش براى سازمان دادن درست آن. تأثير مستقيم اين بخش رسمى تشکيلات بطور جدى روى آن بخش واقعى کارگرى تشکيلات خيلى ناچيز است و بسادگى نميشود اراده کرد و تصميم گرفت اين را زياد کرد و تأثيرش را خيلى زياد کرد. و براى اين بخش آن را سازمان بدهد. اين يک حکمى نيست که بشود براى کسى صادر کرد. ماتريال آن را ندارد، امکاناتش را ندارد.
نکته ديگرى که ميخواهم راجع به خصوصيات اين بخش بگويم اين است که تمام توسعه درونى و انکشاف آن به آينده تعلق دارد. يعنى ما در جنبش سوسياليستى طبقه کارگر در کردستان به شکل نهايى نرسيدهايم. اين شکل نهايى آن نيست، اين بالانس نهايى نيست که بدست آورده است. تازه در آينده ميبينيم که درون آن گرايشات رشد ميکند، در آينده ميبينيم که سنتهاى مبارزاتى درون آن در مقابل هم قرار ميگيرند. در آينده ميبينيم که کانونهاى رهبرى دوگانه و چندگانه پيدا ميکند. در آينده ميبينيم که استراتژىهاى مبارزه براى تشکلهاى علنى در آنها قطبهاى مختلف ميگيرد که اينها رقيب هم ميشوند، اتحاديه، شورا و غيره. خيلى چيزها را در آينده ميبينيم.
در مورد خود تئورى سوسياليسم، در مورد سوسياليستى بودن اين بخش و تجسمش از کمونيسم. در آينده ميبينيم که چه بخش آن به سرمايهدارى دولتى توهّم پيدا ميکند، چه بخشش طرفدار سوسياليسم مارکسيستى ميشود. کل تکامل داخلى بخش کارگرى "سوسياليسم کارگرى" در کردستان مربوط به آينده است. بنابراين هر نوع فعال شدن اين، تسريع پروسه پيچيده شدن مناسبات درونى آن و پيدا شدن تناقضات و کشمکشهاى جديد داخل آن است. بنابراين اين حالت را بايد در نظر داشت.
و بالأخره اينکه اگر بخواهيم يک موقعى از يک حزب کارگرى سوسياليستى در کردستان حرف بزنيم، آن بر دوش يک استخوانبندى سخت کارگر- کمونيستى است که بر مبناى راديکاليسم مارکسيستى متکى شده باشد. آن بخش امروز وجود ندارد. گفتم "رهبر سوسياليست"هايى که ما داريم "رهبر سوسياليست" بطور کلى اند. يا در کوران مبارزهاى قرار نگرفتهاند که تازه تبديلش بکند به کسى که به يک روايت خاصى از کمونيسم چسبيده و تبيين خاصى از کمونيسم را در جنبش کارگرى ميبرد. هنوز ممکن است باز باشد براى رهبر کارگرى در کردستان، که ادامه تفکر و فعاليتش را برساند به تريديونيسم.
بنابراين وقتى که شما از سازماندهى آن و از رهبرى آن حرف ميزنيد بايد اين را بدانيد؛ آن شبکه رهبران کارگر کمونيست با نفوذى که بايد ساختمان حزب کمونيست کارگرى در کردستان به دوش آنها متکى باشد، آن لايه وجود ندارد، غربال نشده، نميشناسيد آن لايه کدام است. الآن در جنبش اعتراضى رهبرى را ميبينيد، نفوذش را درون شبکهها ميبينيد، تعلق خاطرش را به کومهله ميبينيد. ولى ادامه اين مبارزه روى دوش همينها نميتواند کاملاً به همين شکل بنا شود. بالأخره حزب سياسى بايد وارد يک فازى شود که آن کارگرى که آنجا عضو حزب و کادر حزبى است مثل رهبرى حزب روى خط حزب و روى گرايش معيّنى که حزب نمايندگى ميکند باصطلاح "ساغ" {لغت کُردى بمعنى روى خط، بىابهام} باشد، نه فقط سوسياليسم بطور کلى!
اين همان چيزى است که در مقياس سراسرى هم داريم. فرق آن اين است که ما در مقياس سراسرى داريم رهبران گرايش راديکال را مخاطب قرار ميدهيم که حزب را برسميت بشناسند. در اين حالت برعکس است. رهبرانى که حزب را برسميت ميشناسند دارند ميروند به يک سمتى که بفهميم کدامشان واقعاً گرايش راديکال اند، و کدامشان براستى مثلاً رهبران سازمانهاى دولتى در کردستان بشوند. هنوز اين را نميدانيم. هنوز نميدانيم که چه بخشى از اينها در کوران مبارزه طبقاتى بعنوان مثال اتحاديهچى ميشوند، مبارزه سياسى را زايد ميدانند، يا کمونيسم را ممکن است اتوپى بدانند. خيليها ممکن است به اين سَمت رانده شوند.
و بالأخره همانطور که گفتم مبارزه اعتراضى براى اين طبقه با پهنه وسيعى که جلويش هست مقدور است، هم از بالآنس قوا و هم از پذيرش اينکه در جامعه کردستان بايد رفرم صورت بگيرد، توسط کل بورژوازى، ناشى ميشود. يعنى وقتى بورژوازى رفت در يک موضعى که بايد در فلان جا رفرم صورت بگيرد، آن موقع طبقه کارگر بيشترين دامنه عمل را پيدا ميکند، براى اينکه بورژوازى نميتواند به آن راحتى که در جاهاى ديگر مقابل طبقه کارگر ميايستد، در آنجا بايستد. طرف به اين نتيجه برسد که بله! واقعاً حق دارند، وضع کارگرهاى کوره پزخانه خيلى بد است، اين يعنى يک دوره اعتراضات کورهپز خانه که کسى نميتواند جلوى آن بايستد. چون خود بورژوازى و سردمداران سياسيش اذعان ميکنند به اين که "اين بايد تغيير بکند". در همه جا قبل از تحولات اين را ميبينيد. اولين مرحله هر مبارزه اين است که يک طرف به طرف مقابل بقبولاند که يک چيزى بايد تغيير بکند. اين مرحله در کردستان داده شده است. اين را همه قبول کردند که يک چيزى بايد تغيير بکند در کردستان، در وضعيت طبقه کارگر در کردستان.
با چنين شرايطى ما ميخواهيم از سازماندهى حرف بزنيم. من ميپرسم آيا ميتوانيم مستقيماً درگير سازماندهى اين بخش شويم، توسط آن ابزار سازمانى که داريم، يعنى کومهله امروز؟ آيا کادرهايى را داريم که بروند و اين بخش را سازمان بدهند؟ آيا تجربهاى را داريم که بتواند اين بخش را سازمان بدهد؟ جواب من به همه اين سؤالها "نه!" است. يعنى ميخواهم دنبال يک سياست سازماندهى در کردستان بگردم که با فرض اين جوابهاى "نه"، پاسخ مسأله را بدهد.
من از شما ميپرسم آيا کسى ميتواند برود داخل؟ چون گفتم با بىسيم نميشود جنبش کارگرى سازمان داد، از دور نميشود سازمان داد. بى تجربه نميشود سازمان داد، با کارت "کادر حزبى" نميشود سازمان داد. من "کادر" حزب هستم پس شما برويد اين کارها را بکنيد! بايد درون آن جنبش، بمثابه گرايش پختهاى درون خود همان جنبش کار کرد و سازمانش داد. سؤال من اين است که از اين بخش ميشود کسى را گذاشت آنجا که آن کار را بکند؟ اصلاً بنظر من تناقض کومهله، آن مانعى که کومهله مدام در مقابلش بکسوات ميکند و نميتواند جلو برود همين است. کسى را ندارد که بفرستد آن جنبش را برايش سازمان بدهد. کسى را ندارد که آن تجربه را داشته باشد، کسى را ندارد که در آن محيط بتواند حضور پيدا بکند.
بالأخره حداقل سازماندهى کارگرى براى هر سازمان سياسى اين است که يک عده از سازماندهان خود را ميفرستد در محيط کارگرى. در تاريخ هر حزبى برويد و پيدا کنيد ميبينيد که بالأخره ميآيند و يکى دو نفر را توجيه ميکنند که ما آنجا کميته کارگرى ميخواهيم و بلند ميشوند و يک مقدار اعلاميه و پوشه و جزوه برميدارند و ميروند در محله و چهار تا را پيدا ميکنند و شروع ميکنند به سازمان دادن کارگر. در اينجا هم همين وضع است. ولى سؤال اين است آيا کسى هست؟ من استنباطم اين است که کسى نيست و اين رابطه مستقيم سازماندهى را نميتوانيم با اين بخش داشته باشيم. بنابراين از اينجا بايد شروع کرد. هر راه حل واقعى بايد اين "نه"ها را شروع کارخودش بگذارد.
پس پاسخش بنظر من اين است؛ با توجه به موقعيتى که اين بخش کومهله در مقابل آن بخش کومهله پيدا کرده، کارى که اين ميتواند بکند اين است که کمک کند به خود-سازمانيابى کمونيست در آن بخش. يعنى من دارم اساساً از سياست ما براى تسريع خود-سازمانيابى کمونيستى کارگر کُرد حرف ميزنم. به اين ميگويم سازماندهى اين بخش توسط ما. منتها ببينيد اگر يک عده، مثلاً فرض کنيد يک عده "سرباز وظيفه" را ميآوريد و ميخواهيد در گروهانها سازمان بدهيد همه چيز کار دست شما است. يک پديدهاى است تصادفى- اختيارى. ميگوييد شما سيزده نفر برويد توى اين گروهان، شما برويد در اين دسته، شما تفنگ برداريد، شما مسئول آبدارخانهاش هستيد و غيره... ولى براى سازمان دادن يک جنبش اجتماعى، روند حرکتش هم اجتماعى است. يعنى اگر اين جنبش هم اجتماعى و کارگرى است سازمانيابى کمونيستيش حاصل يک پروسه تحول اجتماعى است. اينطورى نيست که سازمانيابى کمونيستى يک جنبش اجتماعى را برويد با دستور دادن آرايشهاى تشکيلاتى داخل آن بدست بياوريد. بگوييد بنظرم شماها به هم وصل شويد، شما مسئول اين حوزه باش، شما بايد به اين گزارش بدهيد، هر ماه يکبار بايد گزارشها را بفرستيد براى حزب. اين شعارهاى شما است در آکسيونها و غيره. اين نيست سازمانيابى کمونيستى در داخل يک جنبش واقعى، جنبش اجتماعى. بلکه طى شدن مراحلى است که در آن اين رهبرى، اين شعارها، اين شبکهها و اين کانونها بوجود ميآيد. و ما آگاهانه کمک ميکنيم که در آن مرحله بوجود بيايد.
در جنبش کارگرىاى که اصلاً در حال اعتراض نيست، از مرحله ماشين شکنى هم حتى عبور نکرده، شما نميتوانيد ناگهان برويد ده تا را به هم وصل کنيد و بگوييد گزارش بدهيد! اين سوسياليسم است و غيره! جنبش کارگرى با رد شدنش از مراحل مختلفى است که سطوح مختلفى از خود-آگاهى سياسى- ايدئولوژيکى و همينطور سازمانيابى درونى را پيدا ميکند. در کردستان مسأله عيناً همين است. وقتى ما ميگوييم "کومهله يک نيروى اجتماعى است" يعنى هر تغييرى و هر تأثير گذارى روى آن بايد در روندهاى اجتماعى صورت بگيرد. بنابراين عامل دومى که من از آن حرف ميزنم اين است؛ پروسه "خود سازمانيابى کمونيستى کارگر کُرد" به هدايت ما و تحت رهبرى سياسى ما و تحت رهنمود ما يک پروسه اجتماعى است. يک اقدام تشکيلاتى نيست. بحث من اين است که در کوران يک دوره مبارزه اعتراض اقتصادى و اعتراض اجتماعى بوجود ميآيد.
خلاصه حرف من اين است؛ ما بايد بر مبناى يک دوره جنبش اعتراضى- کارگرى در کردستان کمک کنيم که آن ماتريال و زمينههاى سازمانيابى کمونيستى اين طبقه را درون آن شکل بدهيم. ما گفتيم سازمانده نداريم؟ بنظرم در يک دوره اعتراضى تازه ميتوانيم سازمانده کمونيست اين جنبش را بدست بياوريم. گفتيم کادرهاى ساغ با تجربه نداريم براى اين فعاليت؟ بنظرم در يک دوره مبارزه اعتراضى در کردستان است که ما بايد بتوانيم اين کادرها را بوجود بياوريم. نميتوانم طرف را بياورم در اردوگاه و آموزش بدهم. اين کارى است که حتماً بايد بکنم، ولى اين آن کار آموزش اصلىِ طرف نيست، اين پروسه کادر شدنِ طرف نيست. من نميتوانم محافل را ابلاغ کنم ايجاد شوند، بلکه در يک دوره مبارزه اعتراضى ميتوانم نوعى تخمير در صف اعتراض بوجود بياورم که خوبهايش، هم-خطهايش، کمونيستهايش در يک شکل پيچيدهتر و ترکيبىترى با هم قرار بگيرند و بطور جدىترى متوجه حزب و فعاليت حزبى شوند.
ولى خلاصه حرف من اين است؛ فعاليت ما در اين دوره متکى به يک دوره مبارزه اعتراض کارگر عليه بورژوا است. نه يک دوره رابطه او با من بعنوان يک حزب! يک دوره رابطه او با بورژوا، تلاقيش با بورژوا و من بعنوان کاتاليزور در اين پروسه بايد آگاهانه دخالت بکنم براى اينکه اين پروسه به ما کادر بدهد، رهبر بدهد، کمونيست شهرىاى بدهد که من به او بعنوان سازمانده نگاه ميکنم. چون سازمانده را ندارم، نميتوانم بستهبندى کنم! فوقش اينست که دو تا را بتوانم. ما داريم راجع به چند ميليون و چند صد هزار آدم حرف ميزنيم.
يکى از بحثهايى که من قبلاً ميبايست بگويم اين بود که سياست سازماندهى ما در کردستان (يعنى گفتم چهارچوب اجتماعى بودن مسائل در کردستان) سياست سازماندهى گروه ٦٨ نفره يا سياست سازماندهى ٢٥٠ آدم نيست. سياست سازماندهى يک طبقه کارگرى است زير پرچم کمونيسم و زير تشکيلات کمونيستى در مقياس چند ده و چند صد هزار است. يعنى تفاوت اساسى کردستان با مقياس سراسرى اين است که اينجا مقياس اندازههاى فعاليت ما فرق ميکند. اگر کسى بيايد در مقياس کوچک بخواهد به مسأله سازماندهى کمونيستى کارگر کُرد جواب بدهد اصلاً جوابى ندارد، چون اين مسألهاى نيست که امروز مطرح است.
گفتم مسأله ما را بعنوان يک سازمان در نظر نگيريد که تشکيلات شهر ندارد يا فکر ميکند تشکيلات شهرش کوچک است. مسأله را ادامه آن بگيريد. بگوييد کارگر کُرد رسيده به جايى که خودش را سوسياليست ميداند، با يک حزب سوسياليست تداعى ميکند، ١٠٠ هزار نفر، ٢٠٠ هزار نفر در اين پروسه درگير هستند، اين ميخواهد به خودش سازمان کمونيستى بدهد. سياست سازماندهى بايد جواب اين سؤال را بدهد نه جواب اينکه کومهله در اين تاريخ تصميم گرفت تشکيلات شهرش را دو برابر کند! ممکن است "راه کارگر" هم تصميم بگيرد تشکيلات شهرش را سه برابر کند، ولى اين واقعه هيچ تأثيرى در سازمانيابى کمونيستى طبقه کارگر در آن دوره ندارد. خوب اين سازمانش را سه برابر کرد، حتى همهاش کارگر باشد.
بنابراين مسأله سياست سازماندهى در کردستان مسأله سازمانيابى کمونيستى آن کارگر سوسياليستى است که فىالواقع هست. در ميدان ايستاده و بعنوان کارگر سوسياليست دارد اعتراض ميکند. اين مسأله مقياسش چند ده هزار و چند صد هزار است. و بنابراين اگر ما حتى ٥ نفر کادر هم داشته باشيم که بفرستيم بوکان يا سقز يک کارى بکنيم، مسأله ايجاد تشکلهاى تودهاى را جواب نميدهد، مسأله رهبرى سوسياليست در مقابل بوژوازى را جواب نميدهد، مسأله سازمانيابى رشد سريع آگاهى سوسياليستى که اين پروسه ايجاب ميکند، اين را جواب نميدهد و غيره.
ما داريم از اين حرف ميزنيم که يک لايهاى از رهبران و سازماندهان کمونيست در خود اين جنبش بوجود بيايد. کجا ميتوانند بوجود بيايند؟ در دل يک دوره جنبش اعتراضى. چه کسى ميتواند بوجود بياورد؟ کسى که آگاهانه در اين جنبش اعتراضى به دنبال پيدا کردن و شکل دادن به اين رهبران ميگردد، کسى که دنبال ايجاد يک چنين لايههايى ميگردد. بنابراين سطح دوره اول "بحث سياست سازماندهى ما" بنظر من يک دوره خيلى غير رسمى است. محور اساسى آن کادر است. نه به معنى تشکيلاتى "کيف بدست" که ميرود دو نفر را ميبيند، به معنى کادرى که ميتواند جلوى جمعيت کارگرى حرف بزند، کادرى که ميتواند درون شبکههاى کارگرى نفوذ پيدا کند و کانون تشکل و تمرکز يک عده باشد، کادرى که ميتواند مجابشان کند به اَشکال مبارزه. ميخواهم بگويم اوضاع خيلى کلاسيکتر است به اين ترتيب. مسأله بردن حزب کمونيست و بردن سازمانيابى در دسترسى يک عده آدم است و بعد سعى کردن که آنها بيايند درون اين آرايش و بيايند در چنين موقعيتى قرار بگيرند.
ما چگونه نقش کاتاليزر را بازى ميکنيم؟ بنظر من ما بايد به اين پروسه جهت بدهيم. همين جهتهايى که گفتم بايد بدهيم (حالا بعدا راجع به جهتهايش صحبت ميکنم). بنظر من ما بايد يک مرکزى باشيم براى خود-سازماندهى اين بخش. آن کانونى باشيم که مدام در فعل و انفعال با آن، آن بخش به خودش سازمان ميدهد. کانونى باشيم که خودش را با آن چک ميکند، از آن الهام ميگيرد، از آن خط ميگيرد، سازمان ميدهد، از طريق آن برسميت ميشناسد و تحکيم ميکند، آدمهايى که بار ميآورد را بعنوان کادرهاى اصلى براى خودش مسجل ميکند {از طريق آن مرکز}.
ما يک کانون تشعشعى باشيم براى اين که آن بخش در رابطه با ما مدام فعاليتى را تکرار بکند و خودش را سازمان بدهد. ما بايد آگاهى ايدئولوژيکى و عقيدتى را تأمين بکنيم. ما بايد آگاهى سياسى را تأمين بکنيم در اين دوره. ما بايد آن را از مراحل مختلف توسعهاش آگاهانه رد بکنيم. بايد متوجه باشد که حالا اين مرحله عوض ميشود و حالا بايد اين دوره را طى کرد. و اين را به اين جنبش القاء بکند که بايد به اين سمت برود. ما بايد حرکتش را هدايت و تصحيح بکنيم هر جا که لازم باشد. بايد با يک افقى بار بياوريم. بايد رهبرى سراسرى به آن بدهيم. من گفتم رهبر حضورى و کادر ندارد ولى رهبرى سراسرى اين پروسه را حزب ما بايد تعيين بکند. يعنى کلاً بنظر ميآيد در همان محل رهبرى دارد که به سطوح مختلف فعاليتش شکل ميدهد و رهبرى کومهله بايد اين نقش را داشته باشد. ما بايد اين پروسه را تسريع کنيم. چون به حالت خودبخودى هم يک مقدار اين اتفاق ميافتد. بنابراين ما بايد اين پروسه را بشدت تسريع کنيم.
به هر حال حرف من اين است که اين خود-سازماندهى بخش کارگرى کومهله (به اين دليل که بخش غير کارگرى آن نميتواند کمک مستقيم سازمانگرايانهاى به آن بکند) يک امر فنى نيست، يک امر تشکيلاتى نيست، يک امر تاريخى-اجتماعى است و يک تحول ابژکتيو در جامعه کارگرى کردستان را ايجاب ميکند. پيدايش چيزهايى که الآن در آن نيست. کادرهاى کارگرى و ساختارهاى مبارزاتى که الآن در آن نيست، يا در شکل جنينى آن هست. سنتهاى مبارزه مخفى که الآن در آن نيست. سطحى از آگاهى سوسياليستى که الآن در آن نيست. و طيفى از رهبران که الآن به آن صورت در آن نيستند. اينها بايد طى يک دورهاى توسط ما شکل بگيرند. اين مرحله مقدماتى سياست سازماندهى ما بايد باشد.
کليد اين پروسه همانطور که گفتم جنبش اعتراضى تودهاى کارگرى در کردستان است. و از اين مرحله بايد عبور کنيم. من اين را حياتى ميدانم. اگر امروز کسى برود و بر مبناى آن ماتريالى که در کردستان امروز هست شروع کند به سازمان ساختن، حتى اگر بتواند يکى را بفرستد که اينها را به هم وصل کند، با اولين موج اعتراضى سازمانش به پودر تبديل ميشود و از بين ميرود. براى اينکه اين يک جنبش الک نشده است، رهبرهاى بى تجربه اند. رهبرانى که مبارزه کمونيستى را در همين حالت عام خودش گرفتهاند که کمونيست کارگرى است و کارگر کمونيست است و اين هم مطالباتم است و رفتهاند جلو. اين آدم به اولين سدى که بخورد برميگردد. بعضىهايشان ظرفيت آن را دارند که بروند جلوتر، بعضىها خودشان را تعميق ميکنند، بعضىها برميگردند. توانايى خودشان را از دست ميدهند، جا ميزنند. کسى که امروز سازمان کومهله را ميگذارد روى دوش همينهايى که امروز ميتوانند سمپاتش باشند و باصطلاح ميتوانند حرفشان را بزنند در اولين دور مبارزه به وضعيت پيکار درميآيد. تاب نميآورد، ميرود ميخورد تا متفرق بشوند. نميتواند.
٭ ٭ ٭
قسمت پنجم - ٢٠ دقيقه
ميگويد اينجا بروم بجنگم، آنجا بروم بجنگم، ميگويد بيايم ماشين پلىکپىات را راه بياندازم، اين کارها را ميکند. ولى آن کسى نيست که در آن مقطع بگوييد اين دارد فعالين حزب کمونيست در فلان ناحيه را اداره ميکند، قائدشان است، رهبرشان است، تشخيص ميدهد راجع به اينکه چه سياستى را تبديل به سياست حزب بکند، نامه به رهبرى حزب بنويسد، احتمالاً در فلان انتخابات هم کانديد کميته مرکزى شده و انتخابش را بکند. اين خواص را ندارد. بعلاوه تنها در چنين پروسهاى است که در خود کومهله رسمى يک رهبرى شکل ميگيرد که اين پراتيک و اين مشغله را نمايندگى بکند.
ببينيد! ما محصول شرايطى هستيم که از آن عبور کردهايم و اين هم بنظر من هيچ ننگ و عارى هم نيست. اگر ١٠ سال مبارزه مسلحانه کرديم به آدمهاى پخته در عرصه مبارزه مسلحانه تبديل ميشويم. و اگر ٥ سال مبارزه کارگرى کرديد به آدمهايى در عرصه مبارزه کارگرى تبديل ميشويد. کومهله آن روزى هم که من تصويرش را دادم، حزب کمونيست آن روزى درکردستان که من تصويرش را دادم، کميته مرکزيش هم يک شکل ديگر است. نميگويم يک آدم ديگر است، يک شکل ديگر است، پراتيک اجتماعيش يک چيز ديگر است، مشغلهاش يک چيز ديگر است، شناختش از دنيا يک طور ديگر است و از صبح تا شب او يک طور ديگرى ميگذرد. خود اين دوره مبارزه اعتراضى است که بنظر من لازم است براى اينکه اين طرف را هم تغيير بدهد.
مادام که اين حرکت نباشد و مادام که آن پراتيک وسيع اجتماعى اين کومهله را يکبار ديگر قالب نزند، شما سازمانى نداريد که هيچوقت بتواند به آن بخش کمک بکند. براى اينکه يک پراتيک عظيم اجتماعى قالبش زده، به يک شکل ديگرى درآورده است. اين تکامل در خود کومهله که اينکه مثلاً ديگر روزنامه مينويسد اين روزنامه مشحون باشد از مطالب مربوط از فعاليت کارگر در مقابل بورژوا و بردن سوسياليسم و راديکاليسم مارکسيستى در درون طبقه کارگر، کار ميبرد و به يک دوره احتياج دارد.
به هر حال از طريق اين پروسه است که يک پروسه تربيت و انتخاب طبيعى در جامعه کردستان صورت ميگيرد، تربيت و انتخاب طبيعى که در آن کومهله شهرى و حزب کمونيست شاخه کردستان و سازمانيابى کمونيستى حزب در کارگر کُرد تازه آدم و سنت و ماتريال و روشهايش را پيدا ميکند و بر يک مبناى ادامهکارى قرار ميگيرد، که تازه با آن ما ميتوانيم وارد فاز ديگرى بشويم.
پس خلاصه حرف من اين است. سياست سازماندهى ما در کردستان يک مرحله مقدماتى دارد، استراتژى ما در اين دوره انتقالى يک مرحله اولى دارد، که اين مرحله اول اين است که ماتريالى که الآن وجود دارد را به سطح قابل استفادهاى بالا بکشد. معنى اين صبر کردن نيست. اتفاقاً شکل خاصى از فعاليت تشکيلاتى از طرف ما ايجاب ميکند که من به اينها ميرسم. يعنى اين يک کار جدى سازماندهى ميبرد. ولى اين آن سازماندهى نيست که ما فکر ميکنيم به يک کميته دادهايم، که برو و نيروى انسانى من را در شهرها سازمان بده! برعکس اين سازماندهى يک نوع حرکت است در شهرها و هدايت آن حرکت و دخالتهاى بموقع در آن حرکت به نحوى که اين ماتريال و اين شکلهاى مقدماتى که ما به آن احتياج داريم را بيرون بدهد که ديگر با بنبستِ نميتوانيم! نميدانيم! کسى را نداريم! روبرو نباشيم. بگوييم آن بخش ما ميتواند سازمانيافته باشد، الآن ديگر ميتواند تشکيلات باشد، الآن ميتواند در محل رهبر داشته باشد، الآن ميتواند آژيتاتور داشته باشد، الآن ميتواند مروّج داشته باشد و غيره. الآن ميتواند در مبارزه علنى باشد، الآن ميتواند در مبارزه زير زمينى باشد. اين پروسه است که وظيفه سازماندهى ما است. چه کارهايى در اين مرحله اوليه استراتژيک در سياست سازماندهى ما مطرح است؟
بنظر من اولين آن اعلام عزم جزم ما براى تبديل شدن به يک حزب کارگرى در کردستان و تبديل سازمان کارگرى به کانون و هسته اصلى حزب ما در کردستان است. من اين را ميگويم. شنيدم و رفقاى ديگر بحث کردند از نظر عمده بودن يا عمده نبودن مبارزه مسلحانه. بحث من کاملاً با اين متفاوت است. من بحثم عمده بودن مبارزه مسلحانه نيست. راستش من از اين لغت عمده خوشم نميآيد. عمده يعنى چه؟ يعنى وقت بيشتر ما را گرفته يا چى؟! چيزى را توضيح نميدهد. هر کارى براى خودش يک کارى است حتماً لازم بوده که کردهاند. ولى يک حزب کارگرى ميتوانيم داشته باشيم که مبارزه مسلحانه ميکند و يک حزب کارگرى هم ميتوانيم داشته باشيم که مبارزه مسلحانه نميکند. در هر دو حالت يک چيزى پشت آنها است و آن حزب کارگرى است.
يعنى اگر حزب کمونيست ايران شاخههاى کارخانهاى، فعاليتش در داخل سلولها و هستههاى کارگرى آن در اعتراضات و اعتصابات سر جاى خودش است، ميتواند يک ارتش بزرگ هم داشته باشد که از يک گوشهاى مشغول فتح کشور باشد. و همه اين شاخه مشغول تبليغ اين باشد که کمک کنيد آن ارتش بيايد شهر را بگيرد. فلج کنيد که آن ارتش بيايد و شهر را بگيرد. ممکن است بظاهر بگوييد "مبارزه مسلحانه عمده است"، ولى حزب کارگرى به آن دست زده و حزب کارگرى راجع به مبارزه مسلحانهاش اينطورى حرف ميزند که اين ارتش من است، اين نيروى رزمى من است، اين مليس من است. "من" مليس آن نيست. "من" همان سازمان پايه کارگرى آن است که در محيط کار و زيست دارد با کارگر کار ميکند. اين تعريف حزب کمونيستى است.
در کردستان مسأله ما اين نيست که مبارزه مسلحانه عمده بوده و حالا مبارزه کارگرى عمده است. خود اين يعنى اصلاً بدترين نوع تفکر غير کارگرى. در اين حزب مسأله اين است که شما سازمان کارگرى را بسازيد، ولى تو را بخدا مبارزه مسلحانهات را اصلاً عمده بکنيد. بحث من اين است راستش. من ميگويم اگر ما يک حزب کارگرى بوديم که در کانون اعتراض اجتماعى کارگر قرار داشتيم، رهبرى آن را در دست داشتيم، سلولهاى کارگريمان تعريف ميکرد داريم چکار ميکنيم، ارتش ما خيلى وقت پيش بورژوازى را در کردستان فلج کرده بود. اينکه نميتوانستيم بدرستى از پتانسيل نظامى استفاده کنيم دليلش اين است که در يک موقعيت اجتماعى نامناسبى قرار گرفتهايم. وگرنه اگر حزب کارگرى ارتش راه بيندازد حقانيت اين ارتش، قدرت اجتماعى اين ارتش، سبک کار اين ارتش، خلاقيتهايى که در عملياتهايش بکار ميبرد زمين تا آسمان با سنت پيشمرگايتى قديمى در کردستان فرق ميکند. خُب ما آن نبوديم، گناهى هم نکرديم، از وقتى که خودمان را شناختيم داريم يک چنين سازمانى ميشويم. ولى به هر حال بحث سر عمده بودن مبارزه مسلحانه يا نبودنش نيست، بحث سر اين است که مبارزه مسلحانه توسط يک حزب کارگرى صورت بگيرد. حزب کارگرى با ايدئولوژى و برنامهاش ملاک نيست که کارگرى است يا نه. با کارگرى بودنش ملاک است. يعنى استخوانبندى اين حزب در شهرها و کانونهاى کارگرى بنا شده. رهبرى اين حزب جوابگوى مسائل آن حزب است. هر نوع تاکتيکى هم داشته باشد ميشود راجع به آن صحبت کرد.
بنابراين اولين قدم ما که بنظر من بدون آن نميشود گام از گام برداشت بخاطر اينکه آن نيروى اجتماعى باورتان نميکند و شما را بعنوان مرکز تشعشع رهنمود و سياست قبول نميکند. اولين قدم شما اين است که من اين مرکزم، اصلاً اگر چيزى هستم اين مرکزم، اصلاً نيروى آگاه سازمانيابى کارگرى در کردستان هستم. بايد برويد اين را بگوييد. راجع به جنگتان هم از شما بپرسند جواب جنگتان را هم بدهيد. اين را مدام مجبورم بگويم براى اينکه يک عدهاى فکر ميکنند که هميشه تا يکى گفت کارگر، ديگر "مبارزه مسلحانه" عمده نميشود! دقيقاً در مقابل يک چنين منتاليتى آدم مجبور ميشود آن را بگويد وگرنه هيچ احتياجى نيست. آقا جان! "ما حزب کارگرى هستيم". بايد اين را بتوانيم برويم بگوييم. نه اينکه اين را بگويم که ديگر کسى نتواند در حزب ما زير آن بزند! اين را براى اين ميگويم که آن صد هزار نفر بفهمند يک خبرى ميخواهد بشود و خودشان را آرايش بدهند و خودشان را در رابطه با آن آرايش بدهند. اگر شما زيرجُلکى برويد سراغ يک مسأله اجتماعى کسى متوجه فعاليت شما نميشود و کسى با آن رابطهاى برقرار نميکند. بايد بياييد و بگوييد "من کارم اين است" تا يک عده ديگرى هم که کارشان اين است اميدوار بشوند و شروع کنند، اگر تا ديروز يک کارهاى ديگرى ميکردند، از امروز يک کارهاى ديگرى را در دستور خودشان قرار بدهند.
اين مسأله تغيير ريلى که از آن حرف ميزنيم - در کردستان - در جهت اينکه ما سازمان اعتراض کارگرى هستيم، لزوم آن از اينجا ناشى ميشود که بتواند رهبر عملى کارگرى را، بتواند کارگر سوسياليست در کردستان را متوجه شروع فاز اساسى در زندگى خودش و وظايف خودش بکند. نه فقط اينکه از خودمان تضمين بگيريم که حالا قرار است به اين مسأله توجه بکنيم!
ما بايد در همين بيان علنى از رهبرهاى کارگرى بخواهيم که حول ما براى سازمان دادن يک کمونيسم کارگرى قدرتمند در کردستان، براى سازمان دادن شبکههاى وسيع کارگرى در جنبش اعتراضى پا به ميدان بگذارند. اين را بخواهيم. بگوييم اين پروسه شده، دوسال آينده، دو سال ديگر کردستان، دو سال ديگر غلبه کارگر متشکل در اتحاديهها، شوراها، شبکههاى کارگرى و فضاى سياسى کردستان بايد باشد. اين را بايد به آنها بگوييم که ميخواهيم اين پروسه را شروع کنيم. و بايد به آنها بفهمانيم که کانون اين پروسه خود-سازماندهى آن حزب است. توجه کنيد به ما، گوش بدهيد که ما چه ميگوييم، در هر مرحله خودتان را با ما چک کنيد. توجه شما به اين کانون باشد. اين کانون دارد مدام به شما رهنمود ميدهد براى اين تحول اجتماعى در جامعه کردستان.
دومين جزء سياست سازماندهى ما در اين دوره بنظر من ايجاد تماس، تماس مستقيم و حضورى و ايجاد يک رابطه سياسى و عملى محکم با رهبران فعلى جنبش اعتراضى است. من فکر ميکنم اين به تنهايى براى هر نوع کميته تشکيلات کافى است، که بگويند شما از حالا تا يک سال ديگر بايد ١٠٠- ١٥٠ نفر را پيدا کنيد، ببينيد، با آنها حرف بزنيد. نه! من نميگويم سازمانش بدهيد! ببيننيد با آنها حرف بزنيد و ببينيد که ميخواهيم چکار بکنيم، من ميرسم به اينکه به اين کسان ميخواهيم چه بگوييم. ولى اولش اين است که تماس داشته باشيم. اولش اين است که حزب کمونيست ايران با رهبر جنبش اعتراضى تماس داشته باشد. بداند دارد به آنها چه ميگويد، او هم بداند طرف صحبتش اين است و اين هم بداند طرف صحبتش او هست. بتواند به آن دسترسى داشته باشد. و با آنها وارد يک رابطه سياسى محکم بشويم. راستش من به اين ميگويم عضوگيرى. يعنى اگر کارگر پيشرويى در کردستان آمد و رفيق ما را ديد و قرار گذاشت که با هم يک کارى بکنيم من به اين ميگويم يک عضو حزب کمونيست، يک کادر حزب کمونيست. به اين ميگويم بهترين نوع سازماندهى. بنابراين رهبران جنبش اعتراضى اين دوره را، کسانى که نفوذى به هم زدهاند (گفتم پشت هر تصوير من اين است که در کردستان هر کارگرى را از هر طرفى بياندازيد با چهار دست و پاى کومهله ميآيد زمين)، اين رفقاى خودمان را بايد بياوريم و با آنها حرف بزنيم و روى چيزهاى اساسى با آنها توافق کنيم. که از جمله خود اين افق و دورنما است بعلاوه اقداماتى که آنها بايد بکنند و ما خواهيم کرد.
اولين چيزى که بايد صحبت بکنيم اين است که اين جنبش اعتراضى، که بايد اصلاً از کانال آن کارمان را شروع بکنيم، چطورى راه ميافتد. و شکلهاى سازمانى آن چه است؟ اتحاديه است؟ اتحاديه کجا؟ شوراى کجا؟ و برنامه ما براى چه است؟ امسال کدام يک از آنها را راه مياندازيم؟
بنظر من بايد اولين توافق ما با فعال ما وقتى از شهر ميآيد نبايد سر اين باشد که عضويت تو چطورى است و... سر اين باشد که چند نفر هستيم؟ ميتوانيم کانون هيأت مؤسس اتحاديه فلانجا را راه بياندازيم و اينطورى کار بکنيم؟ مثلاً اگر شش ماه وقت بگذاريم ميتوانيم فلان اتحاديه را راه بياندازيم؟ شما ميتوانيد کارگرهاى شهردارى بوکان را سازمان بدهيد؟ يک اتحاديهاى، يک کانونى براى آنها درست کنيد؟ چون گفتم مسأله ما در آن سطحى نيست که اين مبارزه ميخواهد چه بمبى در کردستان منفجر کند! مسأله اين است که ما با شروع اين مبارزه تازه آن ماشينى را که ميتوانيم هدايتش کنيم، در جهتى که ميخواهيم، بدست آورديم. با شروع مبارزه کارگرهاى شهردارى يا کارگر ساختمانى يک جايى ديگر ما تازه شروع ميکنيم به پيدا کردن عناصر و روابطى که در آن بتوانيم سازماندهى کمونيستى را به آن پيچ کنيم. الآن در آن وضعيت نيستيم. الآن رفيق ما وظيفه خاصى ندارد. نبايد برود کار پيچيدهاى بکند. بايد بيايد همان کارى را که تا ديروز ميکرد را با هم توافق بکنيم ما چطور ميتوانيم کمک کنيم سازمان پيدا کند.
بعضى رفقا ممکن است در شهر در يک موقعيتى باشند که بگويند ما ميتوانيم اتحاديه سراسرى کارگران فلان در کردستان را درست کنيم. واقعاً اگر بتواند بايد قرارداد آن را ببنديم؛ تبليغ آن از ما بر ميآيد؟ چه متونى احتياج است؟ چه مطالباتى بايد روى کاغذ بيايد؟ چه اَشکالى شما در اعتراضتان ميگيريد، ما چطورى حمايت بکنيم؟ چطورى ما از دقايق اين مبارزه با خبر ميشويم؟ مواظب اين سوراخ و سنبههاى کار باشيد! اين پروسه است که سياست سازماندهى ما در درجه اول است. آوردن رفقاى فعال و رهبرهاى جنبش اعتراضى کارگرى و نشستن با آنها و توافق کردن سر استراتژى و سياست ما در مبارزه اعتراضى به دو معنى مشخص:
اول گسترش مبارزه اعتراضى بطورى که هر چه بيشتر بخشهاى بيشترى از کارگرهاى کُرد در کردستان را در بر بگيرد، تعداد اعتصابات، تحصنات و اعتراضات.
دوم داشتن سازمان تودهاى براى اين اعتراض. بر مبناى اين اعتراضها، يا از طريق اين اعتراضها، يا مقدّم بر اين اعتراضها، ايجاد سازمانهاى تودهاى مثل اتحاديه و شورا (که من در اين بحث وارد آن نميشوم چون اصلاً مربوط به اين بحث نيست - اين را يک جاى ديگر بايد تصميم بگيريم کدام اتحاديه براى کجا؟ کدام شورا براى کجا؟) و توافق کردن بر سر اينها.
و بالأخره سازمان پيدا کردن شبکههايى در داخل اين اعتراضات از رفقايى که عقل کارگرى آنها بيشتر است، خودآگاهى کارگرى آنها بيشتر است. و بوجود آوردن شبکهها. شبکههايى از فعالين ادامه کار در اين جنبشها، شبکههايى از فعالين سوسياليستتر و دلسوزتر در اين جنبشها.
يک کارگر بطور اتفاقى امروز ميآيد، مسأله دارد، ميآيد و ميرود ولى بالأخره رفيق ما طى اين پروسه علاوه بر اينکه فکر اتحاديه و شورا است و فکر خود اعتصاب و خود اعتراض است بايد فکر اين هم باشد که حالا شدهايم ٢٠-٢٥ نفر که الآن ميتوانم روى آنها بطور سيستماتيکترى کار بکنم و کارى بکنم که صداى کومهله از نزديک به گوش اينها برسد. که بعداً ميگويم ما داخل اين شبکهها چه کارها بايد بکنيم. به هر حال اين وجهها را دارد.
نکته ديگر در وظايف ما خود آموزش اين رهبرها است. نه فقط آموزش، آموزش و تجهيز اين رهبرها است. اين هم يک روشهاى کلاسيکى دارد يعنى چيز عجيب و غريبى نيست. ما بايد طرف را با کمونيسم آشنا بکنيم. ماتريال کمونيسم را بگذاريم بخواند و بفهمد ما چه ميگوييم و کمونيسم چه ميگويد. ما بايد تجارب جنبش کارگرى را در اختيارش بگذاريم. يعنى فوت و فن و شگردى نيست که ما در "اردوگاه" ياد گرفتهايم يا در تاريخ قبل از انقلاب ياد گرفتهايم که به آنها نگفتهايم. جنبش کارگرى را بايد بياوريم در اختيارش بگذاريم با آنها کار کنيم، به مسائل تئورکى و سياسى اش جواب بدهيم، کلاً افقش را باز کنيم. وظيفه ما اين است که به طرف نشان بدهيم چطورى برود سراغ اين ماتريال، چطورى برود سراغ اين تاريخ، چطورى از آن استفاده بکند و چطورى برود سراغ اين تئورى و برايش بخوانيم. و بنابراين کار ما اين است که اين رهبران را به يک سطح عاليترى برسانيم.
اين را گفتم از همان شرايطى است که بخصوص در کردستان توصيف کردم ايجاب ميشود. در تهران بحث من کمتر آموزش و تجهيز است بيشتر هم-خطى است. طرف يک نظرى دارد راجع به کمونيسم، من هم يک نظرى دارم، توى سر و کله هم ميزنيم. ولى در کردستان او تازه ميخواهد سوسياليست را از طريق شما بشناسد. در تهران طرف ده جور کمونيسم را ديده، زير بار يازدهمى آن نميرود. من ميخواهم به او بگويم اين يکى فرق دارد. ما داريم اين را ميگوييم، آخر تو چرا اين را ميگويى؟ در آن سطحى که من دارم ميگويم، کسانى که بعداً کانونهاى کميتههاى منطقهاى و شهرى ما بايد بشوند. اين آدمها نظر دارند. در کردستان جوانند، ميخواهند بدانند و بنابراين ما وظيفه داريم اين آگاهى را بالا ببريم و اگر بالا نبريم (همان چيزى که گفتم) بعد از ٤ - ٥ سال عقبماندگيها ميشود شاخص جنبش طبقاتى در کردستان نه خواص مساعدش که ما ميبايست رويش آن کار کنيم.
ما بايد به آنها ماتريال بدهيم. کارگر اصفهانى سالها بدون اينکه اصلاً يک قانون کار بدستش داده باشند که قانون کار خوب اين است، مبارزه کرده و تازه شده اين. کارگر کُرد اين آوانتاژ را دارد اولين روزى که ميگويد قانون کار ممکن است يک پوشه هم دستش بدهيم. اول از همه وقتى که به او ميگويند زن و مرد، يک پوشه هم راجع به برابرى زن و مرد به او ميدهند. خاصيت آن الآن اين است که در اول ماه مه در کردستان سريع ميگويد برابرى زن و مرد. اين را شما براحتى نميتوانيد در تبريز بچسبانيد. سالها مبارزه بخشهاى مختلف اتحاديهها را برده و غيره، تا طرف يک چيزى ميگويد. ولى چون از اول اين خودآگاهى کارگرى از کانال ما بوده، خودبخود زمينه براى همه جور عقايد پيشرو در آن جمع است. بنابراين ماتريال آن را داشت. ميتواند از روز اول خيلى قوى در صحنه جامعه کردستان بيرون بيايد. الآن بورژوازى کُرد دارد بل بل ميکند ولى کارگر کُرد برنامه دارد براى جامعه کردستان. با اينکه جوان است، با اينکه يک نسل و نيم است که آمده در مبارزه اعتراضى. با اينکه تازه دارد با سوسياليسم آشنا ميشود ولى روز اول ميتواند برنامهاش را بياورد، حتى برنامه براى بهداشت جامعه کردستان را بگذارد کف دست مردم.
ما بايد به اينها ماتريال بدهيم و اين کمک ميکند که اين آدمها در مقياس جامعه کردستان سرشناس بشوند. اينطور نباشند که کارگر که خيلى خيلى مهم شد، فقط در محافل پيرامونى خودش مهم باشد، ولى وقتى ميخواهيد دنبال آدم مهم بگرديد توى آخوندها، اطباء و حقوقدانها بايد پيدا کنيد. در کردستان وضع اينطور نيست. يعنى کارگر کُرد ميتواند کسى باشد که صاحبنظر است، مردم عموماً قبولش دارند. الآن در اتحاديه همبستگى لهستان يک بابايى (من کارى به عقايد و مواضعش ندارم - دست چه کسى را ميبوسد يا نميبوسد) ولى بالأخره طرف کسى است که وقتى دمکراسى ميشود او ميشود رئيس آن جنبش اجتماعى. کارگر بود، خودش با اعتراض کارگرى شروع کرد. کارگر کُرد اين موقعيت را دارد که دستش پُر از سند و مدرک و برنامه و پلاتفرم و ادعانامه است. اين را ما بايد به او بدهيم و بايد کمک کنيم که دستش هميشه پُر باشد. بحثهايى مثل قانون کار، راه حل مشکلات بخشهاى مختلف جامعه کارگرى در کردستان، بهداشت، مسکن. همه اينها را ميشود راجع به آن حرف داشت و حرف زد. بخصوص ما در کردستان در موقعيتى هستيم که ميتوانيم حرف بزنيم عملى کنيم. بنابراين دست اين رفقا را بايد پُر کرد براى اينکه بتوانند بعنوان رهبر تودهاى ظاهر بشوند.
در مورد خود آن شبکهها ما به نظر من بايد مداوماً اين شبکهها را بعنوان اجزاء سه گانه کارشان: اعتراض، سازمان تودهاى اعتراض و بعد سازمان شبکهاى و محفلى اوليه سوسياليستى که بايد داخل آن کارگرها بوجود بيايد و روى آن کار بکنند، اينها مشغلههاى اصلى آن رفيق ما است. داخل آن شبکهها، که فکر ميکنم در کردستان تقريباً ميشود کل اعتراض، هر موقع داريد حرف ميزنيد همهشان در آن شبکهها جا گرفتهاند، در آن شبکهها بايد ماتريال آژيتاسيون و پروپاگاند ما بشدت وسيع پخش بشود. اين موردِ کلاسيک است در کردستان. در کردستان اگر بگويند کومهله اين جزوه را نوشته راجع به سوسياليست چيست، هر جا برويد اين جزوه هست، اگر بدهيد به يک شبکه کارگرى در شهر. عين حالت سوسيال دمکراسى روس ميماند.
گفتم، تمام آن زمينههايى که من توضيح دادم براى اينکه بگويم اين تفاوتها هست. در تهران من بايد جزوه را بدهم به طرف و بگويم تو را بخدا بخوان! در يک حدودى از جنبش کارگرى کار ميکند، ما اقليتى از رهبران جنبش کارگرى را با خودمان داريم که بغل بقيه دارد فعاليت ميکند و با آنها کش و قوس ميآيد. در کردستان، ما اکثريت داريم، گرايش اکثريت در جنبش کارگرى هستيم هر جزوهاى بدهيم ميشود قرآن و هر کارگرى با آن بار ميآيد. بنابراين بنظر من داخل اين شبکهها به مقدار زيادى ماتريال تبلغى- ترويجى ما بايد برود. بمقدار زياد. و باز اين تعيين ميکند که از اين مرحله کاتاليزر خوبى بودهايم براى اينکه در دل اين اعتصابات و اعتراضات يک سازمان کمونيستى کارگرى شکل بگيرد يا نه. چون نکنيم شکل نميگيرد. اعتراض ميخوابد و اينها ميروند خانههايشان. از اين طريق ما داريم آن هويّت سياسى- ايدئولوژيکى در کارگر کُرد و در لايههاى آن بوجود ميآوريم که بعد از افت اعتراضات سر جاى خودش بماند و اين دفعه فکرش اين باشد که حالا ديگر سازمان پايهام را جمع و جور کنم.
٭ ٭ ٭
قسمت ششم - ٢١ دقيقه
بعلاوه اين جزوات کمک ميکند که يک خودآگاهى حزبى سراسرى بوجود بيايد. الآن کومهله با شعارها و مطالباتش شناخته شده. کارگرهاى کُرد کومهله را قبول دارند. من ميگويم وقتى ميگويند "کومهله" يعنى بايد دقيقاً بدانند يعنى "چه حرفهايى"، حتى در جزئيات. و بدانند چند تا جزوه آموزشى دارد. و بدانند که متعلق به يک حزبى هستند که اين بحثهاى داخلى آن است، حتى. اينها رهبرانش هستند، اين را ميگويند. اين تاريخ کردستان بقلم اينها است. خود آگاهى حزبى کارگرهاى کُرد عميق شود.
رفقاى ما که درگير اين سازماندهى ميشوند يا نقش کاتاليزر اين خود سازماندهى را بعهده ميگيرند بايد به مسائل هر روزه سازمانى و سياسى که اين رفقا (که گفتم بايد ديده باشيد و حرف زده باشيد) و رهبر عملى کُرد با آن روبرو هستند جواب بدهند. و کماکان اين ابزارها روزنامهها و راديو است. بايد از مسائل او جواب خودت را بدهى. يعنى نبايد از خودمان يک چيزهايى بگذاريم و بگوييم حالا مثلاً بياييد راجع به محافل نظر بدهيد! محافل مسألهاش نيست. اگر ميتوانيد راجع به مسأله کارگرهاى شهردارى نظر بدهيد، بدهيد. که اگر رفتند و گير کردند و دولت دارد آنها را اينطورى سر ميدواند و نميگذارد اتحاديهشان را تشکيل بدهند شما بگوييد راهش چه است. ولى يک چيزهايى که از پروسه تسويه حساب عقيدتى ما با خودمان بيرون آمده را به معضل آن کارگر تبديل نکنيد چون واقعاً مسأله او نيست. اينها کاذب است. من ميگويم سازمانى که مسئول سازماندهى ما است بايد عملاً کمابيش بشود رهبر آن جنبش اعتراضى. به اين عنوان ميتواند به آنها کمک کند.
يک سرى اصول در دوره اول ناظر بر کار ما است. من اين را ميگويم. سناريويى که بنابراين داريم اين است: يک موجى از اعتراض کارگرى با الهام از حزب کمونيست (کومهله در کردستان) کارگرهاى پيشرو و توده کارگرى را فعال ميکند. در اين موج اعتراضى که دورهاش ميتواند کمابيش کوتاه باشد يا طولانى، لايهاى از کادرها و رهبرهاى کمونيست داخل خود طبقه کارگر در کردستان بوجود ميآيد، با رابطه تحکيم شدهاى با حزب که اينها تازه ماتريال ايجاد ساختارهاى حزبى در شهرها خواهند بود. بنابراين در اين دوره ما از ساختارها حرکت نميکنيم. بحث من اين است. ما در اين دوره از کادرها حرکت ميکنيم. بنظر من جامعه کردستان الآن اينطورى است که اگر کادر کومهله در محل باشد و بعد کل اين شبکههاى غير رسمى و شبکههاى اعتراضى وجود داشته باشد من ميگويم کومهله هست و دارد فعاليت ميکند و عظيمترين شاخهاش هم در داخل است.
الآن علت اينکه ما نميتوانيم به آن کومهله بگوييم "کومهله داخل" اين است که کادر سرش نداريم. اينطور بگويم: به اختيار ما نميچرخد، نميتوانيم حرکت A يا حرکت B را انجام بدهد. يک مبارزه ميبرد براى اينکه تأثير بگذاريم که حرکت A و B را انجام بدهد. حزب سياسى يعنى وقتى ميگويد ميخواهد A را در شهر انجام دهد يعنى A را بايد انجام دهد. همين امروز گير ما کادر است. يعنى اگر شما امروز ١٠ نفر، ١٥ نفر کمونيست آبديدهاى داشته باشيد که در رأس جنبش اعتراضى کارگرى هم بود، هيچ کسى هم نميداند از اينکه چه موقع بالأخره اينها حرف خودشان را بگوش رهبرى ميرساند و آنها چطورى به اينها خط ميدهد، نميداند. من و شما ميدانيم با ما است. خودش هم ميداند که با ما است. او دارد کارگر را اين طرف و آن طرف ميبرد و شما با يک نامه به او ميگوييد بس است! همين قدر مزد را بگيريد و کوتاه بياييد! او هم همان قدر مزد را ميگيرد و کوتاه ميآيد، حزب کمونيست قويترين نيرو را در شهر دارد. حزب سازمان دارد.
سازمان يک مقوله نسبى است. آخرش بالأخره ميرسيم به ساختارهاى سازمانى. ولى به ساختار سازمانى کى ميرسيم، تابع فاکتورهايى است که يکى از آنها توازن قوا است، آمادگى ما است، تجربه ما است براى حفظ اين ساختار. چون نميخواهيم دو روزه بوجودش بياوريم و از دستش بدهيم.
ولى الآن بحث من اين است که يک دورهاى از مبارزه اعتراضى کادرهايى را ميدهد که اين کادرها اين امکان را به ما ميدهند که برويم روى مسأله ساختارهاى حزبى فکر بکنيم. الآن نبايد از سر ساختارهاى حزبى برويم. الآن بايد از سر شبکهها برويم، و حتى محفل تقدّم دارد بر شبکهها در کردستان، براى اينکه جنبش اعتراضى به اينها يک حالت وسيعترى ميدهد. محفل يک چيزى است بيرونىتر و حاشيهاىتر از آن اتفاقى که دارد ميافتد. بمجرد اينکه اين محافل ميرود در اعتراض، ناگهان ميبيند يک شبکه وجود دارد، و اين شبکه بيشتر به چشم ميآيد. الآن رابطه شبکهها و محافل و رهبران، اينها مقولاتى است که بايد به آن فکر کنيم. رهبران، شبکهها، محافل، جنبش اعتراضى، سازمانهاى تودهاى و رابطه ما با رهبران. ارتباطات نزديک عملى و سياسى، و نفوذ سياسى عميق و رابطه ما با شبکهها از کانال آن رهبران بطور غير رسمى است، از طريق ماتريالى که مدام داخل اين شبکهها ميريزيم. اين دوره اول کار ما است.
يک فرقى که بحث شبکهها و محافل، با شهر دارد {در سياست سازماندهى} اين است که ما داريم اين شبکه محافل کارگرى را از بغل ميگيريم. يعنى ما ميرويم داخل آنها که روى آنها تأثير بگذاريم. وقتى رهبرى بالاى شبکه آمده با ما ميگوييم حوزههاى طراز نوين. ميگوييم اگر بالاى شبکهها، آن مرکز انديشمند و مؤثر اين شبکهها آمده با حزب ما به اين ميگوييم اين نطفه کميته کارخانه و کميته شهر ما است و اين شد حوزه طراز نوين. ولى بطور روتين، فعاليت ما با اين محافل از بغل است. با بعضىها از بالا است ولى فشار ما اين است که رفقاى ما بروند از بغل با آن کار کنند. يکى از محافل داخل اين شبکهها بشوند.
در کردستان تفاوت اين است: ما شبکه را از بالاترين نقطهاش گرفتهايم. بنظر من براى کومهله درست نيست که برود از پهلو روى شبکههاى کارگرى کار کند. بايد بگويد رهبرش بلند شود بيايد چون به حرف کومهله گوش ميکند و بلند ميشود ميآيد. به او بگويد اين کار و اين کار را ميخواهم، او هم ميگويد من اين کار و آن کار را ميخواهم. به او بگوييد من اينطورى فکر ميکنم او هم ميگويد من اينطور فکر ميکنم. رابطه از پهلويى نداريم. چون بغل دست من امکانگراها و سنديکاليستها و شوراى اسلاميها هر کدام قاچ و قاچ خودش را نگذاشته است که آنجا باشد و راديکال-سوسياليستها هم با چندين نوع تأکيد و مکث مختلف آنجا وجود داشته باشند، من هم يکى از آنها که تازه او چندان قبولم ندارد و تازه دارد قبولم ميکند از طريق راديو و بحثهايى که در طول ٥ سال کردهايم، که باشد قبول! ما هم داخل شبکه يک آدمهاى صاحب نفوذى هستيم! اينطورى نيست. کومهله ميتواند هر موقعى که ميخواهد، رهبر هر شبکهاى که ميخواهد صدا کند. بنابراين در کردستان شبکهها و محافل را ما از بالا ميگيرم و اين تفاوت اصلى است. و بايد از بالا بگيريم. داريم. مال ما است. بايد برويم صاحبش را خبر کنيم بيايد با ما بنشيند حرف بزند.
بنابراين شکل اوليه سازمانيابى ما در کردستان همين است: شبکهها و محافل. اگر فقط راجع به ساختارهاى سازمانى حرف ميزنيم محافل و شبکههاى محفلى است و شبکههايى که در دل اعتراض جارى بوجود ميآيد. اين شکل سازمانى ما بايد تلقى شود. فرق آن اين است که ما رهبرى آن را داريم اگر رهبرى آن را نداريم نگوييم آن شبکه مال ما است. ولى بنظر من ما بايد برويم رهبرى آن را پيدا کنيم. رهبريش مال ماست و ميتواند باشد. بنابراين بالاى آن را بايد گرفت و بالاى آن را مال خود کرد و بالاى آن را بايد به کار خودش مسلط کرد. همه کارها از آن مجرا ميگذرد، بنظر من.
ما نبايد علناً به اينها بگوييم شبکههاى حزبى. علناً، يعنى "شبکههاى حزب" چون همه جا هست. اين مشکلاتى ايجاد ميکند. ولى بايد بآسانى از نيروهاى حزب حرف بزنيم. ولى نگوييم که هر جنبش اعتراضى و رهبرش شبکه من است. اين را بايد مواظب باشيم که "هر جنبش اعتراضى شبکه من است"! بايد بگوييم رفقاى حزبى اين کار را بکنند رفقاى حزبى آن کار را نکنند، رفقاى کارگر اين کار را بکنند رفقاى کارگر آن کار را نکنند. و بعد بگذاريم که رهبرش اين را به زبان خودش از قول خودش هم در درون آن شبکه پيش ببرد. بايد هنر طرف طبعاً بايد اين باشد که سرش را بالاى اختناق نگهدارد و ضربه نخورد.
بنابراين به شبکههايمان بعنوان شبکههاى اعتراضى نگاه کنيد نه شبکههاى سازمانى - براى دور اول دارم اين را ميگويم. وقتى ميگوييم يک شبکهاى هست که ما با آن تماس داريم و کار ميکنيم بگوييم يک شبکه اعتراض کارگرى است. حتى وقتى که بيشتر از اين است يعنى در غياب اعتراض هم اينها دور هم جمع اند و نفوذ سياسى و ايدئولوژيک و سياسى ما هم حتى روى آنها هست و حتى دارند جزوه ميگيرند، ما براى يک دورهاى، براى اينکه اين وضعيت تثبيت شود که ما مشغول ساختن محافل مطالعاتى در داخل کارگرهاى کُرد نيستيم، اصل قضيه بحث شبکه اعتراضى است. آنها را بعنوان شبکههاى اعتراضى نگاه بکنيم، و اسم ساختار حزب روى آن نگذاريم که بعد فردا مطالبه اين باشد که گزارش شبکهات را بده. نميدانم، شبکه شما چند تا فلان دارند؟ که طرف برود در يک خودآگاهى حزبى نسبت به شبکهاش. فکر کند آهان! اينها آدمهاى تحت مسئوليت من هستند. بحث من اين است.
يعنى به اين شبکهها بگوييم شبکههاى جنبش اعتراضى اند رفيق ما هم رهبرى آن را دارد. اينها در عين حال منطبق هستند به همان آدمهايى که ما ميخواهيم. ولى همه مناسبات سياسى ما را با آنها بعنوان کارگر معترض نگهداريم. حتى داخل خودمان اگر روى کاغذ يک چيز ديگرى است، اين نبايد به نحوى تداخل بکند که رابطه رهبر آن شبکه اعتراضى را با "شبکه اعتراضى" تبديل بکند به رهبر حزب با اعضاء حزب در محل. اين مضر است براى دوره اول. من اين را ميگويم. بخاطر اينکه جلوى آن ظرفيت اعتراضى شبکه را ميگيرد، آزادى عملش را در دفع شر از خودش محدود ميکند، اگر ضربه بخورد انگار بعنوان يک حزب ضربه خورده، رهبرش دست و پاى خودش را گم ميکند. بنظر من بايد به رهبرش فشار نياورد. گفت شما رهبر همان اعتراض باشيد که هستيد. تو و اعتراضت و همه چيز شما را اينجا با يک قلم حزبى تعريف ميکنم، ولى مشکل اين را نداشته باش، تو برو اينها را جلو ببر، رابطهات را بعد از اعتراض و ماوراء اعتراض با آدمهاى خوب و بدرد بخورش نگهدار. تمام قضيه اين است. نفوذت را نگهدار! کنترل خودت را داخل اين شبکهها نگهدار - حتى وقتى که اعتراض تمام ميشود - و روى آنها کار کن!
همانطور که گفتم ما اين شبکهها را از سر ميگيريم. رفقاى ما بايد خودشان را در شهرها، فعال کارگرى بدانند نه فعال حزبى. راستش اينها همه بخاطر اينست که اين قضيه براى ما تأمين است. اگر تأمين نبود من اصرار ميکردم حتماً به خودشان بگويند فعال حزبى چون بغلى ممکن است بگذارد به حساب خودش. ولى اين در کردستان تأمين است. فعال کارگرى در جامعه کردستان يعنى يکى از اعضاء حزب کمونيست. يکى از اعضاء کومهله. بنابراين در خودآگاهى خودش راجع به کارش بنظر من بايد بگويد فعالين کارگرى، فعالين جنبش اعتراضى، فعالين جنبش مجمع عمومى، فعالين جنبش اتحاديهاى. به خودش بايد بگويد فعال کارگرى، رهبرش هم به خودش بگويد رهبر کارگرى، من رهبر کارگرى هستم.
رابطهاى که ما با آنها داريم، از طريق آن ارتباط حضورى و مستقيم، آن ماتريالى که ميدهيم درون اين شبکهها، آن راديويى که بالاى سر آنها مدام دارد حرفهايشان را ميزند، و آن کار ايدئولوژيک- سياسىاى که روى خود رهبريش ميکنيم کافى است براى اينکه اين پديده را تبديل کند به جزء لايتجزاى حزب. منتها در دور اول، ما نبايد برويم ساختمانها و باصطلاح باورهايى را ايجاد بکنيم که فکر کنند تشکيل ساختارهاى حزبى تقدم پيدا کرده به گسترش مبارزه اعتراضى، گسترش تجربه اعتراضى و گسترش نفوذ رهبرى جنبش اعتراضى. ما بايد اين يکى را در اين دوره تقدّم بدهيم.
خلاصه حرفم اين است؛ در اين دوره ساختار ثانويه است. تماس، ارتباط و نفوذ سياسى تقدّم دارد، و توسعه شبکهها و مقياس فعاليت آنها. در مورد شهرهاى ديگر در ايران چيزهاى ديگر ميگوييم. من بحثم اين است. من ميگويم بايد مقياس فعاليت رهبر ما وسيع شود. اگر تا ديروز يک بخش را به اعتصاب ميکشانده بگوييم سعى کنيد همه را بکشانيد به اين اعتصاب. سعى کنيد حرف شما در همه بخشها دررو داشته باشد. رابطه و نفوذ ما سياسى است. همينکه ما را قبول دارد، حرفهايمان را به او ميزنيم، کافى است. و اينکه او را ميبينيم يا از او نامه داريم، جواب همديگر را داريم ميدهيم، و من ميدانم دارد چکار ميکند و او ميداند اگر کارى ميخواهد بکند بهتر است نظر مرا بداند. اين کافى است براى دور اول.
بر مبناى اين دوره اول است که بنظر من يک جنبش اعتراضى را در کردستان بشود شکل داد. يعنى جنبش اعتراضى ميرود با بورژوازى گلاويز ميشود، يک چيزهايى بدست ميآورد و يک چيزهايى بدست نميآورد. ما مسئول امنيتى اين جنبش اعتراضى نيستيم. هيچکس بنظر من بعنوان وجدان امنيتى جنبش اعتراضى کار نکند. ميخواهد برود اعتراض بکند براى دستمزد خودش، ميرود ميکند. شما کاسه داغتر از آش نبايد بشويد برايش که "نرويد توى اعتراضها"! اگر نرود شما آدم بدست نميآوريد بحث ما اين است. عيب ندارد آنها را ميگيرند، مسأله اين است که بخاطر من نيامده توى مبارزه، زندگى خودش است. تازه شما آمدهايد چيزى به او گفتيد که فکر کرده زندگيش را بهبود ميدهد. او اعتراضش را ميکند، شما يادش بدهيد که چطورى يکدستى نخورد، چطورى کلک نخورد، چطورى به بيشتر از آن چيزى که خودش ميخواهد، نتوانند متهمش کنند. همه اينها را يادش بدهيد ولى بايد برود جلو، بايد برود توى اعتراض. و فقط اگر برود توى اعتراض است که وقتى برگردد حزب ١٠ نفر را دارد. اگر نرود توى اعتراض، هميشه خيال ميکنيم يک عده زيادى را داريم.
به همين خاطر هم هست که تأکيدم اين است که اين را بعنوان شبکه اعتراضى نگهداريد براى اينکه بخواهد بيشتر اعتراض کند، بخواهد برود به اعتراض خودش وسعت بدهد، بخواهد عده بيشترى را بکشد به داخل صف خودش، بخواهد علنىتر حرف خودش را بزند، بخواهد حرفهايش را به کرسى بنشاند، بخواهد بيشتر از نظر قانونى حرفهايش را ثبت بکند. بخواهد ببرندش در تلويزيون حرفش بزند و دولت سازمانش را برسميت بشناسد. اين کارها را بکند. اين جنبش ميرود ميخورد به تخت سينه بورژوازى. بخشى از مطالباتش را ميگيرد بخشى از آن را هم نميگيرد. يک تعدادى از آنها زندان ميافتند، يک تعدادىشان نميافتند. آنهايى که زندان ميافتند و ميآيند بيرون من کانديد کميته مرکزىشان ميکنم. آنهايى که نميافتند زندان بيرون ميمانند و تشکيلاتهاى ما را طورى ميسازند که ما در خواب هم نميتوانيم ببينيم. بحث من اين است. در کردستان اين است وضعيت ما.
يک دوره تجربه اين رهبرها در سازمان دادن کارگر، بردن آنها جلوى صحنه، حق گرفتن، برگشتن، پشت دست را داغ کردن و يک کارهايى نکردن و در اين فاصله سوسياليسم خواندن، با حزب تماس داشتن و رهبر واحد و دلسوز و روزمره ديدن در حزب، يک قشرى در درون کارگرهاى کُرد بوجود ميآورد که کيس آن را شبيه ايتاليا ميکند، شبيه آلمان ميکند. يعنى يک عده کارگرند، اعتراضها هم دستشان است، کمونيست هم هستند، هيچکس هم نميتواند آنها را از جايشان تکان بدهد. و اين يک کمونيسم هوايى نيست. يک حزب سياسى هست که اينها عضو آن هستند، قاچاقى در کنگرهاش شرکت ميکنند، قاچاقى برايش نامه مينويسند، قاچاقى از آن خط ميگيرند. اين تصويرى است که بنظر من بايد داشته باشيم. و ما بايد برويم به استقبال بردن اين جنبش اعتراضى بجلو. ممکن است مدام بورژوازى عقب بنشيند، خُب ديگر چه بهتر. اصلاً مدام ميرويم قاطىتر با آنها ميشويم و ساختارهايمان را يک موقعى بوجود ميآوريم که فىالمثل اتحاديه سراسرى کارگرهاى فلان وجود دارد. آنوقت درست کردن سازمان حزبى براى ما کارى ندارد.
آن چيزهايى که باعث نگرانى ميتواند باشد در اين دور اول اين است؛ کم بها دادن به امر تماس. صحبت از ديدن يکى دو سه نفر و نوشتن يکى دو سه نامه نيست. صحبت سر اين است که رفيق ما بتواند با دهها فعال کارگرى جنبش تماس بگيرد. من نميگويم حالا حتماً هر کسى را بايد قاچاقى بياوريد "اردوگاه". بايد تماس بگيريد، بايد بدانيد دارد چکار ميکند، حرف شما را بشنود، قرار و مدارتان را با او بگذاريد. مثل هر رفيق ديگر تشکيلاتى. ارتباط شرط اساسى هر نوع سازمان است. من ميگويم اولين بخش سازمان ما اينها هستند که رهبر اين جنبشها هستند، با ما هستند، بايد با اين بخش تماس بگيريم و حرفهايمان را با آنها يکى کنيم.
دوم سطح پايين آگاهى سياسى- ايدئولوژيکى اين رهبرها است و احتمالاً غفلت ما از کارکردن روى آنها. اگر اين کار را نکنيم در موج برگشت "جنبش اعتراضى" ما از خودمان سرخورددگى بجا ميگذاريم. بحث من اين است. يعنى اين سياست را دارم ميگويم که ميرويم و در اين رابطه آدمها را ميسازيم. اگر نسازيم ميرود و ميخورد آنجا و برميگردد و ميگويد يک مشت حرفهاى تو خالى به ما زديد و رفتيم و دو ريال هم گيرمان نيامد، الآن هم هيچ چيز دستگيرمان نيست، سوسياليسم به چه درد ميخورد؟!
يعنى اين را بارها تأکيد کردم؛ ابهامات کارگر کُرد، کشمکشهاى درونى کارگر کُرد، گرايشات مختلف درونى کارگر کُرد مال آينده است. سراغ ما ميآيد. کارگر کُرد به ابهام ميخورد وقتى مبارزه اتحاديهاش سرکوب شود. الآن نکرده و نخورده. ميخورد و به مارکسيسمش هم دوباره شک ميکند. اينطورى نيست که ما يک اکسيرى زديم به جامعه کردستان که اينها پنجاه پله از همه جاى دنيا جلوتر افتادهاند. اين هنوز وارد اين فازها نشده. ما ميتوانيم يک طورى برويم در اين قضيه که وقتى ميخورد و برميگردد و تلفات اجتناب ناپذير سياسى- ايدئولوژيکى خودش را هم ميدهد، آنقدر دستآورد تجربى و کادرى داشته باشد که تازه ما آن موقع خودمان را يک قدم جلوتر حس بکنيم. کادرها و شبکههايى باشند که بتوانيم حزب ما را روى آن بسازيم.
در دورهاى که ما اين کار را ميکنيم گرايشهاى ديگر فعال ميشوند. يعنى فکر نکنيد ما اعتراضات راه بياندازيم و گرايش تودهاى و گرايش شوراى اسلامى هيچ چيزى نميگويند. نگاه ميکند و ميگويد ببيند کومهله عجب اتحاديهاى راه انداخته! ميآيد که بگيرد. بنابراين يکى از وظايف آن تشکيلات سازمانده ما در اين بخش اين است که حواسش به اين باشد که آنها را مدام از جلوى پاى اينها بزند. چون اينها ميروند تأثير ميگذارند. هم روى جنبش تأثير ميگذارند و دامنهاش و هم اينکه روى رفيق ما تأثير ميگذارند.
بنابراين يکى از مسائل ما ميشود جدال با گرايشات ديگر. شما اگر يک دوره در کردستان فعال بشويد، مطمئن هستم بساط خانه کارگر النگ و دولنگ خودش را برميدارد و ميرود آنجا يکى خوبش را درست ميکند. چون تهران که خوبش را نميتواند درست کند، آنجا يک دانه خوبش را درست ميکند چون ميشود به مديريت و کارفرما فحش بيشترى داد. اصلاً لازم نيست اسم خودش را هم اسلامى بگذارد. تودهاى ميآيد که سابقه دارد در آن ناحيه، آنجا کار کرده و از قديم در جامعه کردستان بوده، بساطش را برميدارد و ميآيد و حرفش را ميزند. بنابراين يکى از نقاط اصلى توجه ما در اين پروسه اين باشد.
يکى ديگر از مشکلات ما حساس نبودن رهبرى تشکيلات فعلى ما به اين مسأله و محدود ماندن افقش از اين فعاليت است. باريکبينى، باريک بودن تصوير و پرسپکتيوى که جلوى اين رهبرى است. چون اين قضيه همينطور آرام نميگذرد که همه خوش بگذرانند و برود. خلاصه بالأخره يکى را ميگيرند. يک جايى ناگهان ضربه ميخورد برعکس يک جايى ناگهان معلوم ميشود ارتش ما ميتواند ضربتى برود تا بوکان. همه اينها معلوم ميشود و ميآيد، يک موقعى شروع ميکنند پشت سر ما حرف ميزنند، يک موقعى ابهامات در تشکيلات شهر زياد ميشود، يک موقعى يک رهبرى که با ما بود ميرود. با هر "يک دفعه اينها" نبايد يکبار رهبرى ما بنشيند و فکر کند که اصلاً اين کار عاقبتى دارد؟! برگردد و سرش را بکند به آن کارى که خوب بلد است. من ميگويم اين يکى از چيزهايى است که ما را تهديد ميکند. بايد تا ته اين پروسه را با استحکام رفت و اين احتياج به رهبرىاى دارد که به اين روند حساس است و کار خودش را اين ميداند. بايد تا ته آن را خوانده باشد.
يکى ديگر، ناتوانى ما بعنوان بخش اين طرفى خط، از برسميت شناختن رابطه غير رسمى و فهميدن ارزش سياسى رابطه غير رسمى و فعاليت غير رسمى تشکيلاتى است. ما اين را در کميته شهر و غيره داشتيم و به آن فائق آمديم. يک موقعى بود که تا کميتهاش نکند و تا از او شش تا گزارش نگيرد آدم حسابش نميکند. کلى طول کشيده تا نه فقط کسانى از ما که در بخش علنى و حرفهاى آن کار کردهايم، بلکه رفيق ما که در محل بوده و عضو ميگرفته، فهميده که رابطه عضويت طرف يک رابطهاى نيست که روى پوشه بيايد و مهر و عکس طرف را بچسبانند روى آن. من اين استنباط را از او دارم، او استنباطى از خودش دارد و دارد کار ميکند، بنابراين من ميتوانم بعنوان يک آدم حزبى به او بگويم اين کار را بکن يا آن کار را نکن. در کردستان شايد کمتر اين مشکل را داريم چون به هر حال اين جنبش اجتماعىتر است و حتى پرسنل حرفهاى آن هم اجتماعىتر از بخشهاى ديگر ما بودهاند.
ولى برسميت نشناختن ارزش فعاليت غير رسمى، کانالهاى غير رسمى و از نظر حقوقى گل و گشاد براى فعاليت، اين ممکن است يک سوراخ ضعيف ما باشد. ناتوانى ما در توليد به اندازه کافى ماتريال پروپاگاندى و آژيتاسيونى. از اين بابت من خيلى نگران ميشوم. يعنى فکر ميکنم اگر اين کار بخواهد پيش برود بايد جزوات ما راجع به از اول سوسياليسم تا آخر مبارزه اعتراضى فلان جا در شهر پُر باشد. فکر ميکنم کردستان طورى است که واقعاً ده تا از آنها را برسانيد به شهر، در شهر پُر ميشود. ميترسم که از اين طرف کسى نرود و ننويسد، نرود تهيه کند. گفتم با توجه به گرايشهاى ديگر و سرخوردگىها و مشکلات جنبش، فکر ميکنم ما ميتوانيم به نتايج کاملاً منفى برسيم.
کم-صبرى بخش حرفهاى- نظامى حزب. در نتيجه تحقير شدن اين کار توسط اين بخش. اين يکى از فشارهايى است که بايد به آن فائق آمد. حوصلهاش را ندارد صبر کند، که حالا شما داريد بذر يک چيزى را بنظر او ميپاشيد. ميگوييد فلان جا اعتصاب کردهاند، ميگويد باور نميکنم اينقدر هم نبوده حتماً يازده نفر بودند، داريد چاخان ميگوييد! يعنى به اين حالت بايد فائق آمد. بى صبر است، دوست دارد فشفشهها را زودتر ببيند. او ارتشى است، جنگى است، ميخواهد برود از کوه بزند و شهر را بگيرد و ممکن است ارزش آن سازمانى که دارد پايه خشت خود را ميچيند درست درک نکند.
٭ ٭ ٭
قسمت هفتم - ٧ دقيقه
يکى ديگر در همين رابطه آن تناقض قديمى بين کار نظامى و کار مخفى است. البته الآن کومهله کمتر اين را دارد. شايد يک دليلش اين است که کمتر کار نظامى ميکند. ولى اين خطر هميشگى است. براى همين در اين حالتى که من ميگويم دغدغه زيادى نيست چون اگر آن را درست جا انداخته باشيم کارگران دارند اعتصاب ميکنند و پيشمرگه آمده و رفته و کارگرها هم يک هورايى برايش کشيدهاند و او هم يک هورايى براى کارگرها کشيده و قرار نيست برود خانه رهبر اعتصابى. ميآيد و ميرود. هر کسى هم براى خودش امکانسازى کرده ميکند. ولى "اعتصابى" ميتواند بگويد من تقصيرى ندارم پيشمرگه ميآيد اينجا و ميرود به من مربوط نيست، من آنها را نياوردهام. اگر بتوانيم اين بخش را، به اين معنى که گفتم جنبشى تعريف کنيم اين تناقض حل ميشود. ولى هنوز اين بُعد را بايد در نظر گرفت.
تغيير در موقعيت نظامى و احياى تعصبات و مشغلههاى قديمى در سازمان: بهترين چيزى که براى ما ميتواند پيش بيايد اين است که گشايش نظامى پيش بيايد و ما بتوانيم حمله کنيم و شهرها را بگيريم. اين از همه چيز بهتر است. آسانترين استراتژى ما در کردستان است. ولى اگر يک چنين وضعى پيش بيايد، نظاميگرى، کيش پيشمرگه، اينها ميتواند به اين کار ما لطمه بزند. و وقتى ارتش رفت و پيشمرگ شهر را گرفت ممکن است کارگر رهبر اعتصابى بيايد و بگويد "خًب من آمدهام رئيس شورا شوم"، من بگويم بنشين سر جايت! رئيس شورا کاک فلانى است که جنگ بزرگ فلان را سازمان داد! اين يک واقعيت است، الآن ممکن است ما راجع به آن بخنديم، چون ما چنين آدمهايى نيستيم. ولى باور کنيد که اين يک واقعيت است. شما ارتش را ميبريد توى شهر، شبکههاى سياسى- تشکيلاتى قديمى-کار حرفشان پيش نميرود، مردم هم هورا ميکشند براى آن بخش، کلاً در آينده سياسى خودت، يک چيز ديگر از آب در ميآيى. اگر اين بخش تا آن موقع هويت سياسى و اعتبار اجتماعى داشته باشد ميتوانيم اين وضع را کنترل کنيم وگرنه ناگهان ميبينيد ارتش آمده حکومت را گرفته، نيروى پيشمرگه دارد همه را سازمان ميدهد و تکليف مردم را مشخص ميکند.
مسأله امنيت مسأله هميشگى ما است اگر در اين پروسه نتوانيم تصوير درستى از شيوه ادامهکارى به اين رفقا بدهيم و يا خودمان مخدوشش کنيم و غيره.
يک مسأله ديگر که باز روى اين پروسه تأثير ميگذارد فعال شدن تحرک بخشهاى غير کارگر در جامعه کردستان است و ناتوانى احتمالى اين بخش ما است {کومهله رسمى} که با آن کنار بيايد، آن را {رهبران عملى طبقه را} تابع خودش بکند و پشت سر خودش بيندازد. همينطور که رهبريش الويّتهاى خود را در نتيجه يک چنين تحرکهايى در بخشهاى غير کارگرى جامعه گم بکند.
به هر حال گفتم اينها ملاحظاتى است که بايد مواظبشان بود. بر مبناى اين دور اول مقدماتى که من فکر ميکنم يکى دو سال مبناى سياست سازماندهى ما باشد ما ميتوانيم به يک وضعيتى برسيم که بر مبناى اين کادرها و نفوذ سياسى و اجتماعى که پيدا کردهاند، از ساختار حزبى حرف بزنيم. طى اين پروسه و در دل خود اين دور اول است که يک تصفيهاى در صفوف طبقه کارگر در کردستان - از نظر حزبى بودن و حزبى نبودن - غربالى صورت ميگيرد. يک کسانى ميشوند سمپات حزب و يک کسانى ميشوند اعضاء حزب و فعال در جنبش کارگرى. آن موقع است که ما ميتوانيم از ساختار حرف بزنيم. آن موقع است که ما ميتوانيم يک حزبى داشته باشيم مجرب که از آن بخواهيم در مبارزه اعتراضى شرکت کند. نه اينکه بخواهيم، محيط طبيعى فعاليتش مبارزه اعتراضى باشد، بعلاوه مخفى و زير زمينى، که دارد کار حزبى ميکند. يعنى آن موقع ميشود يک سازمان زير زمينى فعال در مبارزه اعتراضى داشت.
يک ترجيح من اين است که دامنه زيادى استقلال عمل بدهيم به رفقاى آن بخش، به آنها بگوييم اين خود-سازماندهى شامل چه پروسههايى است و نقش ما چه است و نقش شما چه است. ولى ابتکار عمل را در مراحل عملى بگذاريم دست خود آنها و خيلى مزاحمشان نشويم. راستش من فکر ميکنم بخش علنى توانايى سازماندهى آنها را ندارد. توانايى بودن در رأس اين پروژه بطور مستقيم ندارد. بايد کسى باشد که آنها را آگاه ميکند که آنها چه بايد بکنند. از تماس با آنها تا تعيين تکليفشان که کارها شروع ميشود. به هر حال آن مدلها و مفاهيمى از کار سازمانيافته کمونيستى در کارگرها که ما داريم برميگردد به اين دوره دوم. آن موقع است که ما ميتوانيم بر مبناى اساسنامه و اين چيزها حرف بزنيم.
خيلى از يادداشتهاى من مانده، نميخواهم بيشتر از اينها صحبت کنم. بهتر است در بحث دقيق شويم.
خلاصه حرف من اين بود که با توجه به دادههاى جامعه کارگرى در کردستان سياست سازماندهى ما از يک مرحله مقدماتى بايد عبور کند که اين مرحله مقدماتى "خود-سازماندهى کمونيستى" اين کارگرها است و ما بعنوان عامل کاتاليزر و رهبر و هدايت کننده و تدارک کننده در هر مرحلهاش ظاهر شويم. اين پروسه بايد اجتنابناپذير بگذرد براى اينکه کادرهايى که از آن به بعد بعنوان حزب سازمان بدهند، تازه پيدا بشوند. علت اين وضعيت، آن جدايى است که بين آن بخش {طبقه}، از نظر مقدرات و وضعيت و موقعيتش هست ،با اين يکى بخش {حزب} از نظر تواناييش در انجام آن کار.
اين وضعيت ميتواند سريع بگذرد ولى بايد اجتماعى طى شود. اين وضعيت حاصل يک دوره آموزشى با آدمها نيست. حاصل يک دوره قرار و مدار با کسى نيست، حاصل اعزام کسى به شهر نيست، حاصل هيچ تماسى با کسى با گفتن اينکه شما کارهاى A و B و C و D را بکنيد فلان شاخه سنندج ما درست شود نيست. اين حاصل يک دوره اعتراض اجتماعى است که در آن آدم بدرد بخور کومهلهاى - بدرد شهر بخور - بوجود ميآيد، حزب کمونيستى بدرد شهر بخور در کردستان بوجود ميآيد که بر مبناى آنها ميشود حزب را در شهر سازمان داد. قبل از آن ما يک حزبى هستيم با يک شاخه وسيع کارگرى که بايد بر مبناى يک روابط غير رسمى، با اتکاء به رهبرى آن و بر مبناى شبکههايى که در آن بايد آگاهانه شکل بدهيم، هدايتش بکنيم. ولى ظرف ابراز وجود اين تشکيلات جنبش اعتراضى بالفعل فورى است. بايد اين کار را بکند تا بتواند به خودش آرايش دهد. اين هسته اصلى بحث من است. اين که نتايج عملى کميته فلان را بايد تشکيل داد، چه بايد نوشت، اينها را دارم. منتها قبل از آن دلم ميخواهد راجع به کل اين چهار چوب و اين نحوه نگاه کردن به مسأله صحبت بکنيم، بعدش ميتوانيم روى جزئيات آن صحبت بکنيم...
فکر ميکردم فرق مقوله عضو و کادر بود. من اينجا راجع به پيدايش کادرها در جنبش کارگرى کردستان حرف ميزنم نه راجع به اعضا. آن "بحث عضويت کارگرى" که قبلاً هم در کميته شهر کرديم، قرار آن را هم در پلنوم صادر کرده، آن بحث من سر جاى خودش هست. يعنى اينکه خيل بخش وسيعى از اين شبکهها الآن عضو حزب باشند. منتها صحبت من سر اين بود که سازمانيابى اين بخش، دست کادرهايى را ميبوسد در محل. و بحث من اين بود که اين کادرها محصول چه پروسهاى هستند. از اينجا شروع کردم که نداريم بفرستيم اين کار را بکنند، نداريم بگذاريم در محل اين کار را بکنند. و اينها محصول يک چنين پروسهاى هستند. اين که اين شبکه عضو هستند و حزبى اند و غيره بجاى خودش محفوظ، بايد هم عضويت را اشاعه بدهيم. منتها بحث سر پيدايش آن کادرها بود.
کاربرد مکرر حروف اشاره "اين"، "آن"، "قوطى"، "اين طرف"، "آن طرف" و غيره در بحث بعلت اين است که سخنران شکلهايى را روى تخته سياه رسم کرده و با اشاره به شکلها بحثش را ارائه ميداده است. متأسفانه اين شکلهاى در دسترسمان نيست. براى سهولت در فهم نوشته، موضوعات مورد اشاره، بى آنکه صريحا گفته شده باشند، در بين دو آکولاد { } به متن اضافه شدهاند.
اصل اين مطلب شفاهى است. اين نوشته، متن اديت شدهاى است که دنيس مر (آزاد)، از روى نوار اين جلسه پياده کرده است - ٢٩ نوامبر ٢٠٠٨.
hekmat.public-archive.net #0580fa.html
|