راه کارگر و "کشيشان سوسياليست"
با بحران و ورشکستگى تمام و کمال حزب توده، بار مسئوليت خطير اين حزب در زنده نگاهداشتن سنتهاى رويزيونيستى و تحريف اهداف و آرمانهاى طبقه کارگر، گويى ديگر تماما بر دوش راه کارگر افتاده است.
اين جوانان پُر حرارت، در اين مسئوليت نوين خود چنان شتابزده اند که حتى صداى دوستان قديمىشان در سازمان اقليت نيز بر عليه "راستروى"هاى راه کارگر بلند شده است. اينها در اوج انقلاب خواهان آن بودند که کمونيستها در کارخانهها در تخاصم ميان کارگران و بورژوازى "پوشش بيطرفى" اتخاذ کنند. با آغاز جنگ ايران و عراق بى هيچ تأملى براى شرکت در "جنگ کبير ميهنى" خمينى و بنىصدر نظير حزب توده و مجاهد و فدايى اکثريت، با سر دويدند. امروز تحت لواى ايجاد "جبهه کارگرى" به کمونيستها توصيه ميکنند که ايدئولوژى مارکسيستى را به درون صفوف کارگران و تشکلهاى تودهاى آتى آنان نبرند، مبادا که مارکسيسم کارگران را به تفرقه بکشاند و از همه جالبتر، بويژه در ماههاى اخير، اينست که درست در شرايطى که آخرين سآنس خيمه شب بازى "تنها آلترناتيو آقاى رجوى و شرکاء در ميان قهقهه تماشاگران رو به اتمام است، راه کارگر در بازار سياه دنبال بليط ورودى براى ورود به شوراى ملى مقاومت ميگردد.
اما آخرين شاهکار قد برافراشتن مجدد راه کارگر در دفاع از جريانات مذهبى باصطلاح "مترقى" است. البته اين بار نه در ايران که در آمريکاى لاتين و تحت عنوان دفاع از "الهيّات رهايىبخش"!
قاعدتاً پس از ٦ سال تجربه حکومت مذهبى در ايران و برملا شدن ظرفيتهاى ضد دمکراتيک جريانات مذهبى چه در حکومت و چه در اپوزيسيون، انسان با اين تجربه انتظار دارد که لفظ "مذهب مترقى" هر کس را که اندک تماسى با اين تجربه سخت شش ساله داشته است، بر آشفته کند. اما مطابق معمول راه کارگر از اين قاعده مستثنى است. راه کارگر چنان مقهور مصلحتجويىهاى رويزيونيستى است که حتى اگر ده جمهورى اسلام ديگر نيز بيايند و بروند و چنان کنند که تاکنون کردهاند، باز با بلند شدن اولين غر و لند رياکارانه و باصطلاح "ضدامپرياليستى" فلان آخوند و جريان مذهبى، عنان از کف ميدهد و دروازههاى جبهه خلقيش را بر روى آنان ميگشايد.
مقاله "کليساى کاتوليک و الهيّات رهايىبخش" در راه کارگر شماره ١٣، با جملهاى پُر حرارت به "ردههاى بالاى" کليساى کاتوليک آغاز ميشود. مطابق معمول در سنت تودهايستى، حمله به "ردههاى بالاى" يک پديده، مقدمهاى براى مجيزگويى به "ردههاى پايين" آن است. اگر "ردههاى بالاى بورژوازى" را ميکوبند، براى آنست که سياستشان بر تشکيل جبهه واحد با بورژوازى متوسط و کوچک تعلق گرفته است . اگر "ردههاى بالاى" ارتش را ميکوبند براى آنست که به "افسران جوان" اميد دارند، اگر "ردههاى بالاى روحانيت" را ميکوبند، در صدد جلب نظر آخوندهاى جزء هستند. راه کارگر هم طولى نميکشد وارد اصل مطلب شود:
"در اين بين ردههاى پايينى کليساى کاتوليک در برابر اسقفها و کاردينالهاى متحد ارتجاع قيام کردند(!) راديکالترين آنها که از نزديک شاهد رنج و درد روزمره مردم بوده اغلب خود نيز با فقر و فاقه دست به گريبان هستند در اين نبرد نابرابر در جبهه تودهها ايستادند از نزديک با جنبشهاى مردمى و سوسياليستى همکارى کردند".
چقدر اين داستان آشناست. تجربه اپوزيسيون مذهبى دوران شاه مجدداً اين بار در آمريکاى لاتين دارد تکرار ميشود. اگر عاقبت غايى اين اپوزيسيون مذهبى امروز به اين وضوح جلوى چشم راه کارگر نبود، شايد ميشد به او تنها از بابت توهّماتش به مذهب خرده گرفت. اما راه کارگر عامدانه اين تجربه را فراموش ميکند و آن را از انظار زحمتکشان آمريکاى لاتين پنهان ميدارد، و در اين ميان ابايى از اين ندارد که خود، درست مانند يکى از شاگردان وفادار کشيش گوستاو گوتيرز بر بالاى منبر مسيحيت نوين و لابد "مترقى" را ستايش و موعظه کند:
"رويه ايدئولوژيک اين نهضت کاتوليک تفسير نوينى از آموزشهاى عيسى مسيح است. آنها به نوعى دست به يک تفسير طبقاتى از آموزشهاى مسيح ميزنند. آنان توده زحمتکشان را ادامه دهندۀ مشى عيسى مسيح دانسته و معتقدند بشريتى که مسيح خود را براى رهايى آنان قربانى کرد، آنها که زحمتکشان را بگلوله بسته و يا از دسترنج آنان به عيش و نوش مشغولند نبوده بلکه، توده توليد کنندگانى هستند که از دسترنج خود بى بهره اند".
گيريم که "آنان" سعى ميکنند مسيحيت را، درست مانند اسلام ، به زحمتکشان يا به "مستضعفين" بچسپانند ، گيريم که آنان ميکوشند، تا مانند طلايهدارانشان در ايران در دهه گذشته نوعى تفسير طبقاتى از مذهب به دست بدهند، که پديدهاى مثل مجاهدين امروز تازه بهترين محصول آنست، اما "اينان" که نام خود را کمونيست هم گذاشتهاند چرا ديگر دم ميگيرند و به مردم آمريکاى لاتين آيندهاى را توصيه ميکنند که مردم ايران به قيمتى گزاف هم اکنون از سر ميگذرانند؟
راه کارگر تنها مشتاق بسط نفوذ معنوى اين "مسيحيت مترقى" نيست، بلکه مهمتر از اين، از تلاشهاى اين جريانات براى سازماندهى مذهبى زحمتکشان با اشتياق دفاع ميکند:
"برخى از پيروان اين مکتب، که نام الهيّات رهاييبخش به خود گرفته است، در نظم و عمل، شيوۀ حرکت حقيقتاً راديکالى داشته و از گوتيرز فراتر رفتهاند. آنها دست به سازماندهى کليسا از پايين زدند و با تشکيل سلولهاى پايه بصورت علنى يا نيمه علنى در ميان تودههاى زحمتکش، بويژه روستاييان و حاشيهنشينان، به فعاليت پرداختند و در انواع فعاليتهاى صنفى سياسى دخالت کردند".
اين سازمانيابى مذهبى زحمتکشان، و به عبارت ديگر گسترش يافتن تشکل بر اساس اعتقادات مذهبى در ميان زحمتکشان که معادل تفرقه واقعى آنها و واژگونى آگاهى سياسى آنها است، نه تنها راه کارگر را به تعمق وانميدارد، بلکه از جانب او تقديس نيز ميشود. راه کارگر در مزاياى شکل مذهبى تشکل تودهها مينويسد:
"در شرايط سرکوب خشن ويژگى مذهبى اين سلولها تا حدى امنيت آنان را در برابر تهاجم رژيمهاى ديکتاتورى حفظ کرد و عليرغم کاهش فعاليت، حرکات آنها ادامه يافت."
پس زنده باد "ويژگى مذهبى" اين سلولها! راه کارگر از خود نميپرسد که چرا سازمانهاى داراى "ويژگى مذهبى"، چه در ايران و چه در آمريکاى لاتين، چه در آفريقاى جنوبى و چه در لهستان، امنيت بيشترى در برابر تهاجم رژيمهاى ديکتاتورى بر خوردار بودهاند و هستند؟
واقعيت اين است که خرافات مذهبى و سازمانيابى مذهبى تودهها دقيقاً به معناى دور شدن آنان از اهداف و آرمانها و تشکلپذيرى انقلابى و کمونيستى است و لذا بورژوازى، همانطور که در ايران نيز نشان داد، خود خواهان آنست که نارضايتى اجتنابناپذير تودههاى زحمتکش به مجارى مذهبى کاناليزه شود. اين نارضايتى يا به همين ترتيب اخته و خنثى ميشود، و يا حتى اگر اوج بگيرد و استبداد موجود را سرنگون کند، توسط همان جريانات مذهبى سابقاً در اپوزيسيون سرکوب و کنترل ميشود. راه کارگر بر محتواى طبقاتى مذهب در عصر ما خاک ميپاشد، تفرقه مذهبى را کتمان ميکند، سمّى که خرافات مذهبى در توده مردم و در جنبشهاى اعتراضى آنان تزريق ميکند را به فراموشى ميسپارد و در مقابل، اندر محاسن امنيتى متشکل شدن از طريق مساجد و سلولهاى کليسايى داد سخن ميدهد. اين مخالفخوانى ضد رژيمى "سطحى"، اين "ضد امپرياليسم" مسخ شده، هيچ مشابهتى، نه تنها با مارکسيسم که خواهان استقلال نظرى و عملى طبقه کارگر و انقلاب کارگرى است، بلکه حتى با دمکراتيسمى که امروز جزء شعور عامه است نيز ندارد. راه کارگر درسى را که از تجربه ايران نگرفته بطور وارونه از اوضاع آمريکاى لاتين ميآموزد:
"مناسبات مارکسيستها با اين دسته از کشيشان که بحق ميبايست نام "کشيشان سوسياليست" را به آنان داد! بر پايه همکارى نزديک در امر پيشبرد سازماندهى فعاليتهاى صنفى و سياسى در ميان تودهها قرار داشته است. اين مناسبات بر اساس يک مرزبندى ايدئولوژيک بنا نشده بلکه دقيقاً بر يک صفبندى طبقاتى استوار بود. مارکسيستها و کشيشان سوسياليست در يک جبهه عليه ديکتاتورىهاى نظامى و اسقفهاى متحد آن جنگيدند."
اين تمام مسأله امروز راه کارگر است. شاهد از آمريکاى لاتين ميرسد تا بر سياست اپورتونيستى دست کشيدن مارکسيستها از ايدئولوژى و ممنوعيت رواج کمونيسم در صفوف طبقه کارگر يعنى محور سياست امروزى راه کارگر، صحه بگذارد. براى راه کارگر اين اقدام يعنى تبليغ ايدئولوژى انقلابى طبقه کارگر، در صف "جبهه ضد ديکتاتورى" تفرقه ايجاد ميکند! اتفاق نظر "ضد آمريکايى" را با ناخالصىهاى طبقاتى به مخاطره مياندازد. تلاش مارکسيستها براى متکى کردن جنبش ضد امپرياليستى به جنبش طبقاتى کارگران و براى قرار دادن کارگران (و نه کشيشان و خاخامها و آخوندها و موبدان "سوسياليست") در رهبرى اين جنبشها و مبارزۀ آنها براى دور کردن کارگران از خرافات مذهبى و سازمانيابى تحت پرچم مذهب، جبهه عموم خلقى مبارزه عليه امپرياليسم "يانکى" را سست ميکند. "بحث بعد از مرگ شاه" اين شعار واقعى راه کارگر است که ظاهراً به بهانه سفر پاپ به آمريکاى لاتين بى هيچ خجالتى مطرح ميشود. مطابق معمول رويزيونيستى، بايد پاى لنين را نيز به ميان کشيد. درست است که "مذهب" امنيت بيشترى به بار ميآورد، اما "تائيد لنين" ظاهرا مُهرى است که بايد در عصر ما پاى اعتبارنامه هر مدعى انقلابيگرى خورده باشد. لذا راه کارگر لنين را نيز، با همان شيوه مرضيه رويزيونيستها، يعنى نقل قول بى ربط و خارج از متن، به مدافع "مذهب مترقى" بدل ميکند:
"مارکسيستهاى آمريکاى لاتين به پيروى از آموزشهاى لنين(!) در موارد متعدد(!) با مذهبيونى که حاضر بودند در مبارزه براى ساختن بهشت در اين دنيا مبارزه کنند "(لنين سوسياليسم و مذهب) دست اتحاد دادند".
اين تحريف آشکار موضع لنين در قبال مذهب و جريانات مذهبى است. سخن لنين بر سر مذهبيون منفرد است، حال آنکه راه کارگر مبلّغ و مدافع سازمانيابى مذهبى تودهها و بسط انديشههاى خرافى مسيحيت نوين است. جالب است که راه کارگر عبارت را طورى مينويسد که نظر ايدئولوژيکى او در باره اين مسيحيت در پردۀ ابهام بماند و کشيشهاى آمريکاى لاتين نرمند!.
لنين از اين سخن ميگويد که کمونيستها مجازند با افراد مذهبى که حاضرند عليرغم مذهب و باورهاى مذهبىشان عليه استبداد و براى عدالت اجتماعى مبارزه کنند، همکارى نمايند. راه کارگر در مقابل، نوعى "مذهب مترقى" جديد ميتراشد و براى سازمانيابى تودهها در" سلولهاى کليسايى" و مذهبى به عنوان "گامى به پيش" هورا ميکشد. لنين سمبل تلاش براى جُدا کردن سوسياليسم از هر شائبه غير سوسياليستى و اپورتونيستى است. راه کارگر با سخاوت تمام مدال" سوسياليست" را بر سينه "کشيشان" ميزند!
اين لنينيسم نيست، اين داستان کهنه "امير افغان" است. اين مجيز گويى به اپوزيسيون بورژوايى و خرده بورژوازى است! اين فراخوانى ديگر به بورژوازى براى شرکت در سازماندهى کارگران است.
نتيجه اخلاقى اين بحث ها نيز روشن است:
"تجربۀ مثبت نيکاراگوئه، در بوجود آوردن وحدت بين نيروهاى مختلف صرفنظر از ايدئولوژى و مذهب و بر مبناى منافع طبقاتى و خواستهاى انقلابى تودهها، براى کشور ما و نيروهاى مترقى و انقلابى، نمونه در خور توجهى است".
اما مگر اين همان سياستى نيست که "نيروهاى مترقى و انقلابى" از نوع راه کارگر در انقلاب ٥٧ دنبال کردند؟ پس اين دقيقاً همان کارى است که نبايد کرد. طبقه کارگر ايران تاوان گزاف اين توهّمات را پرداخته است. اگر کسى در اين زمينه بايد چيزى بياموزد، کارگران و زحمتکشان آمريکاى لاتين هستند که تجربه زنده اپوزيسيون مذهبى ايران در گذشته و حال را پيش رو دارند، و هم اکنون لبنان و افغانستان و لهستان را به عنوان نمونههاى زنده عملکرد مذهب ميبينند. کمونيست ايرانى اگر حرفى براى گفتن به کارگران انقلابى آمريکاى لاتين دارد، دقيقا عکس آن چيزى است که راه کارگر توصيه ميکند؛ اپوزيسيون مذهبى در عصر ما يک نيرو و جريان ذخيره بورژوايى براى تفرقهافکنى در جنبش انقلابى و تداوم سرکوب زحمتکشان در فرداى سقوط رژيمهاى استبدادى موجود است. "مذهب مترقى" و" الهيّات رهايىبخش" يک توهّم و يک تناقض درخود است. ترقىخواهى با مذهب ناسازگار است. امر رهايى قطعى مستلزم آنست که لااقل بخش پيشرو کارگران از چنگال "الهيّات" رهانيده شده باشد. جنبشها دقيقاً به درجهاى به انقلاب نزديک ميشوند که خود را از شائبههاى مذهبى خلاص کرده باشند. اين درست است که امروز کليساى مسيحيت بر سر سياست دچار تفرقه است، اما اين قبل از هر چيز گواه هراس بورژوازى از اپوزيسيون کارگرى و کمونيستى است. اين نشانه دورنگرى بخشهايى از بورژوازى و تلاش آنها در تدارک سياسى براى فرداى اوجگيرى انقلابات کارگرى است.
عملکرد اسلاميون در ايران، افغانستان، لبنان و شمال آفريقا نيازى به توصيف ندارد. در انگلستان بخشى از کليسا (همان ردههاى بالاى آن!) حتى حاضر است براى حفظ وضع موجود علىالظاهر به دفاع از معدنچيان و اعتراض عليه بيکارى برخيزد. در لهستان همان اسقفها سخت فعالند که به جنبش کارگرى رنگ مذهبى بزنند، ميان کارگران و دولت رويزيونيستى ميانجيگرى کنند و درنهايت حرکتهاى کارگرى را بر طبق ميل دولت نظانى حاکم و دولت غربى رقيب، هر دو، کنترل کنند. در آفريقاى جنوبى، کشيشهاى رفرميست هم اکنون با اجازه دولت در رأس اعتراضات کارگران سياهپوست قرار گرفتهاند و از مراجع بينالمللى مدال هم ميگيرند. در آمريکاى لاتين جايى که فقر بيداد ميکند و امپرياليسم آمريکا در عريانترين و هارترين شکل خود به استثمار تودههاى وسيع و سرکوب و قلع و قمع انقلاب و انقلابيون مشغول است، کليسا نميتواند به چپ نچرخد. از انقلاب سخن گفتن هنگامى که موج انقلاب پيکر يک جامعه را در بر گرفته است، مزيتى براى "کليساى از پايين" راه کارگر نيست. هرگز به کسى براى ضد انقلابى نبودن و به خواست تودههاى وسيع گردن نهادن جايزه نميدهند. مذهب در آمريکاى لاتين درست از ترس انزواى خويش خود را با انقلاب توده زحمتکشان، که آن هم به سهم خود اکثراً در يک چهارچوب ضد استبدادى محدود است، دمساز کرده است.
کمونيستها بايد فرداى اين مذهب و مقصد واقعى آن را به تودهها بشناسانند. اسطورۀ مذهب مترقى در ايران شکسته و فرو ريخته است. آمريکاى لاتين نيز بايد اين را بياموزد. کمونيستها بايد دقيقاً بر خلاف راه کارگر بکوشند تا کارگران از جريانات مذهبى جُدا شوند و در سازمانهاى طبقاتى خود متشکل شوند. زيرا تنها مِلاک واقعى پيشرفت هر جنبش انقلابى در عصر ما، قدرتيابى صف مستقل و کمونيستى کارگران و انزواى تمام جرياناتى است که جنبشهاى کارگرى و انقلابى را در محدودۀ اهداف و سياستهاى بورژوايى و از جمله مذهبى مهار ميزنند.
نادر بهنام [منصور حکمت]
به نقل از کمونيست شماره ١٩ و ٢٠ - چهارده خرداد ماه ١٣٦٤
hekmat.public-archive.net #0470fa
|