پيامدهاى جنگ خاورميانه رويدادهاى کردستان عراق
مصاحبه با کمونيست شماره ٦١
بلافاصله پس از آتش بس در جنگ آمريکا با عراق، شاهد کشمکشهاى درونى در خود اين کشور و بويژه آوارگى ميليونى مردم کردستان عراق بوديم که هزاران نفر انسان بيگناه را قربانى گرفت. نظر دفتر سياسى حزب کمونيست در اين مورد چيست و چرا براى مثال بيانيهاى در اين مورد از طرف حزب کمونيست صادر نشده است؟
منصور حکمت: علت عدم صدور بيانيه و در واقع علت فقدان عکس العمل رسمى از طرف دفتر سياسى تا امروز بار عملىاى است که اين واقعه براى تشکيلات کردستان حزب کمونيست دارد. تشکيلات ما در کردستان در متن و مرکز ثقل اين تلاطم و کشمکشها قرار داشته است. هر عکسالعملى از طرف دفتر سياسى که تشکيلات کردستان حزب را با عمل انجام شده روبرو کند و از بالاى سر اين تشکيلات آن را در موقعيت عملى جديدى در قبال طرفين درگير در منطقه قرار بدهد غيرمسئولانه ميبود. نبود ارتباط سريع با رفقاى رهبرى کومهله در کردستان بدنبال جنگ در منطقه مانع از اين بود که ما بتوانيم به موقع در هماهنگى و تبادل نظر با اين رفقا موضع رسمىاى از طرف حزب علنا اعلام کنيم. بعلاوه، تاکنون يک مبناى استفاده تشکيلات کردستان حزب از امکانات اردوگاهى در خاک عراق عدم دخالت در امور داخلى اين کشور بوده است، و اين مستقل از نظر فردى هر کس در مورد رويدادهاى اخير، دامنه اظهار نظر رسمى حزب کمونيست را محدود ميکند.
با توجه به اين نکات دفتر سياسى طى قرارى، ضمن بيان رئوس تبيين سياسى خود از رويدادهاى اخير، به تشکيلات اعلام کرد که حزب کمونيست ايران در سطح رسمى خود را به جنبه انسانى اين رويدادها و بيان کليات يک تبيين سياسى محدود ميکند. در عين حال مانند هميشه اعضاى حزب کمونيست ايران، از جمله اعضاى کميته مرکزى و دفتر سياسى، مجازند چه در تبليغات حضورى و شفاهى و چه در کتب و مقالاتى که به نام خود و خارج از ارگانهاى رسمى منتشر ميکنند تبيين جامع و دقيق خود از مساله را ارائه کنند. واضح است که دفتر سياسى و هر عضو حزب کمونيست، همانطور که در قبال حمله آمريکا به مردم عراق از عرب و کرد و ترک چنين بود، خود را شريک و همدرد مردم زحمتکش در مشقاتشان ميداند و خواهان رفع فشارها و تنگناها تامين و امنيت و رفاه براى مردم کردستان است. اما در سطح سياسى از هم اکنون مشخص است که تبيينهاى گوناگونى در حزب کمونيست ايران در قبال اين مساله وجود دارد که ما اميدواريم نوشته و منتشر بشود.
تا آنجا که به دفتر سياسى مربوط ميشود ميتوانم به چند نکته اينجا اشاره کنم. اولا آوارگى و مصائب امروز مردم کردستان را، صرفنظر از مسببين عملى امروزى اش، بايد در پيوستگى با کل بحران اخير و در رابطه مستقيم با سياست امپرياليستى ائتلاف آمريکا در منطقه ديد. جدا کردن اينها از هم و تبيين مساله بصورت تقابل سنتى عرب و کرد، و يا دولت مرکزى و خودمختارى طلبان، محدودنگرانه و گمراه کننده است. بديهى است که بالاگرفتن موج اعتراضات مردم و تلاش دولت مرکزى براى تثبيت موقعيت خودش پس از جنگ، تقابل ناسيوناليسم عرب و کرد، فاکتورهاى مستقيما دخيل در اين رويدادها بودهاند. اما تنها در متن شرايط جهانى پس از سقوط بلوک شرق ، و همينطور بر مبناى صفبندى مشخصى که حول خط مشى ميليتاريستى آمريکا در منطقه شکل گرفت، است که اين تضادها و بخصوص تقابل ناسيوناليسم کرد و عرب توانست چنين ابعادى را بخود بگيرد و چنين نتايجى را ببار بياورد. ثانيا، موضع کمونيستى به اين ترتيب موضعى انتقادى به کل گرايشات و حرکتهاى بورژوايى درگير در اين رويدادهاست. مشقات مردم کردستان نه فقط ادعانامهاى عليه امپرياليسم و رگههاى گوناگون ناسيوناليسم، بلکه همچنين افشاگر دمکراسى بورژوايى و ليبراليسم و رفرميسم اروپا-محورى است که بويژه در غرب زمينه و توجيه معنوى و حقوقى اين فجايع را فراهم کرده است.
يک نکنه بايد در مورد آينده مساله آوارگى کرد اضافه کنم و آن طرح کولونياليستى "پناهگاه امن" است. اين سرآغاز محروم کردن ملت کرد از هرگونه حق شهروندى و تثبيت آوارگى دائمى ملت کرد است. اجراى اين طرح امنيت اجتماعى و حقوق مدنى و شهروندى مردم کرد در کليه کشورهاى منطقه را زير سؤال ميبرد. تائيد اين طرح با اين تصور که گويا به اين ترتيب مساله کردها را به داشتن سرزمين مستقلى نزديک ميکند کوتهبينانه است. ممکن است اپوزيسيون ناسيوناليست کرد در اين طرح دورنماى کسب موقعيتى شبيه سازمان آزاديبخش فلسطين را ببيند، اما اين به قيمت گسترش بيحقوقى مدنى و سياسى ملت کرد، تا حد ملت فلسطين، تمام خواهد شد.
نتايج سياسى و ايدئولوژيکى جنگ خاورميانه
نتايج سياسى پيروزى نظامى آمريکا در جنگ چيست و تا چه حد اين پيروزى نظامى اهداف سياسى آمريکا از اين جنگ و مشخصا دورنماى مورد نظر آمريکا در مورد يک نظم نوين جهانى را تامين مى کند؟ تاثيرات تحولات اخير بر فضاى فکرى و سياسى جهان و نيز بر موقعيت جنبشهاى کارگرى و سوسياليستى چيست؟
منصور حکمت: اطلاق "پيروزى نظامى آمريکا" به آنچه رخ داد توصيف درستى از وضعيت نيست. با توجه به تفاوت تکنولوژيک دو طرف و نيرويى که آمريکا در منطقه گرد آورده بود نتيجه جنگ از پيش معلوم بود. در واقع جنگى صورت نگرفت. آنچه گذشت قتل عام عامدانه و از پيش طرح ريزى شده بيش از صد هزار سرباز گرسنه و در حال عقب نشينى بود.
آنچه که اين واقعه قرار بود بدنيا نشان بدهد نه تفوق نظامى آمريکا بر عراق، بلکه اين بود که آمريکا آماده است تا براى تحقق اهداف سياسى و اقتصادىاش در چهارچوب دنياى بعد از سقوط بلوک شرق به قساوتآميزترين اقدامات نظامى دست بزند و دنيا بايد براى اين ژاندارم خودگمارده حساب ويژهاى باز کند و باج لازم را به او بدهد.
آيا اين قدرتنمايى آمريکا را به تامين اهداف سياسىاش نزديکتر کرده است؟ بايد خود اين اهداف را بدرستى شناخت. امروز توجه عمومى به خاورميانه و عواقب جنگ اخير بر سرنوشت اعراب و اسرائيل و مساله فلسطين، و ساختار منطقهاى قدرت معطوف است. با اين حال بايد تاکيد کرد که معضلات و معادلات منطقهاى در خاورميانه عاملى ثانوى در محاسبات آمريکا بوده است. مساله اصلى موقعيت آمريکا در ساختار قدرت در مقياس بينالمللى است که با سقوط بلوک شرق بايد از نو تعريف شود. مساله بر سر تقسيم قدرت در بين قدرتها و قطبهاى اصلى سرمايهدارى در جهان است. تا قبل از بحران خاورميانه سير اوضاع اقتصادى بر افول تدريجى آمريکا و پيدايش تناسب جديدى ميان آمريکا و اروپا و ژاپن حکم ميکرد که در آن هژمونى سنتى آمريکا بر غرب قديم بتدريج بىمعنا ميشد. موقعيت هژمونيک آمريکا در غرب مدتهاست که با وزنه اقتصادى اين کشور تناسبى ندارد. افول اقتصادى آمريکا و تضعيف ساختار صنعتىاش، مصادف بوده است با ظهور غولهاى اقتصادىاى نظير ژاپن و آلمان و تا حدودى فرانسه. امروز تناسب قواى اقتصادىاى که در پايان جنگ دوم و آغاز بازسازى اروپا ميان کشورهاى سرمايهدارى پيشرفته وجود داشت بشدت به زيان آمريکا تغيير کرده است. عليرغم اين واقعيات، اساسا بدليل تقابل جهانى غرب و شرق، آمريکا نقش هژمونيک خود را در جهان غرب حفظ کرده بود. آمريکا محور کل صفبندى ايدئولوژيکى، سياسى و نظامى غرب در برابر شرق بود. حال اگر قرار باشد بلوک شرق از صحنه پاک بشود و تقابلى که به کل معادلات جهان سرمايهدارى شکل داده بود حذف بشود، آنوقت خود غرب هم بايد به تناسب اين شرايط جديد تغيير کند. يکى از اين تغييرات منطقا تضعيف موقعيت آمريکا در کل ساختار سياسى جهان سرمايهدارى ميبود. وقتى جرج بوش از نظم نوين حرف ميزند اين مساله مرکز توجه اوست و نه صرفا ترتيبات امنيتى در خاورميانه و ملاحظات منطقهاى ديگرى از اين نوع. نظم نوين لازم شده چون نظم قديم دارد بهم ميريزد. محور نظم قديم تناسب قوا و موازنه معينى ميان قطبهاى قدرتمند جهان سرمايهدارى (شامل بلوک شرق) بود، نظم نوين هم بايد در بدو امر تکليف همين را معلوم کند. ترتيبات منطقهاى تنها بدنبال تعيين تکليف درونى قدرتهاى سرمايهدارى روشن خواهد شد. تا آنجا که به اين هدف محورى مربوط ميشود، آمريکا لااقل در کوتاه مدت موفق شده است. اروپا و ژاپن پيام را گرفتهاند، ميخ ديگرى به تابوت شوروى بعنوان يک قدرت نظامى و يک بازيگر اصلى در صحنه جهانى و بخصوص خاورميانه کوبيده شد. معلوم شده است که روند پيدايش قطبى به اسم اروپا نميتواند بدون دادن آوانسهاى جدى به آمريکا دنبال بشود. نقش ژاندارمى آمريکا در سطح جهان از نظر بورژوازى اروپا فعلا تمديد شده و صحبت جايگزينى ناتو با آرايشهاى جديدى که در آن اروپا استقلال عمل نظامى بيشترى بدست بياورد فعلا فروکش کرده است. آلترناتيوهايى که امروز مورد بحث است، مانند يک اتحاد نظامى جديد در غرب و يا فعال کردن سازمان ملل در يک نقش نظامى - امنيتى مدافع منافع غرب در سطح جهانى، هر يک به نحوى برسميت شناسى اقتدار و نفوذ آمريکا را در خود دارد.
نکته قابل توجه اينجاست که رويداد اخير در خاورميانه عملا تناسب قوا ميان اعراب و اسرائيل را به ضرر اسرائيل تغيير داده است. بنظر ميرسد که در هم شکستن ناسيوناليسم ميليتانت عرب، که در اين دوره بدلائل مختلف در يک ائتلاف عراقى - فلسطينى مجسم شده بود، بصورت پيش شرط و مقدمهاى براى آوانس دادن به جناحهاى ميانهرو بورژوازى عرب عمل کرده است. حل و فصل مساله فلسطين و پيوند نزديکتر با بورژوازى عرب به بالاى دستور غرب و آمريکا رانده شد. اين روند را از پيش ميشد مشاهده کرد و نتيجه جبرى پايان رقابت غرب و شرق در صحنه جهانى بود که به اسرائيل موقعيت ويژهاى در استراتژى عمومى غرب ميبخشيد. با اينحال "پيروزى نظامى آمريکا" ضرورت عقب نشينى اسرائيل (متحد سنتى آمريکا و غرب) را در مقابل اعراب برجستهتر کرده است. اما اينجا هم آمريکا، با کشت و کشتار در خاورميانه، اين امتياز را بدست آورده که در شکل مشخص تعيين تکليف مساله فلسطين نفوذ منحصر بفردى پيدا کند. ايده کنفرانس بينالمللى، که شوروى يک مدافع اصلى آن بود و اين اواخر کمابيش سر زبان همه، بجز اسرائيل و آمريکا، افتاده بود، فعلا ضعيف شده و در عوض حل و فصل مساله با دلالى و حکميت مستقيم خود آمريکا مورد توجه قرار گرفته است.
يک بهرهبردارى ديگر آمريکا مسجل شدن حضور نظامى اين کشور در خاورميانه است که بعنوان يک سياست رسمى اعلام شده است. در سايه قدرتنمايى اخير، مقاومت در مقابل سياست آمريکا از جانب بخشهاى ديگر بورژوازى جهانى اندک بوده است.
واضح است که قدرتنمايى نظامى آمريکا، و امتيازات سياسى و نظامى ناشى از آن، يک هدف در خود نبوده و قرار است به منفعتهاى مشخص اقتصادى براى بورژوازى آمريکا بيانجامد. هم اکنون در خاورميانه شرکتهاى آمريکايى بيش از هفتاد درصد قراردادهاى مربوط به بازسازى کويت و عربستان سعودى را که در طول ٥ سال آينده به صد ميليارد دلار بالغ ميشود، به خود اختصاص دادهاند. آلمان و ژاپن رسما از هر نوع دخالتى در اين امر کنار گذاشته شدهاند و حتى انگلستان که نوچه فعال آمريکا در اين جنگ بوده است ناگزير شده رسما در مورد تبعيضات عليه شرکتهاى انگليسى به خود مقامات آمريکايى شکايت کند. در ميان مدت کنترل آمريکا بر توليد و قيمت گذارى نفت خاورميانه تحکيم شده و اين ميتواند بعنوان ابزارى در خدمت تحت فشار گذاشتن رقباى اقتصادى اين کشور و تقويت سرمايه آمريکايى عمل کند. در يک سطح وسيعتر، هم اکنون در رابطه با ژاپن و صادرات و موازنه پرداختهاى اين کشور لحن آمريکا تحکم آميزتر شده است. لااقل تا آنجا که به خاورميانه مربوط ميشود آمريکا اين موفقيت را بدست آورده است که براى دورهاى سهم سرمايههاى کشورهاى مختلف در توليد و فروش در اين بازارها را به نفع خود تعيين کند.
با اينحال تاخت و تاز آمريکا حدود و ثغور تاريخى معين و محدودى دارد. منطق جهان سرمايهدارى پس از جنگ سرد تجديد آرايشى به زيان آمريکا و به نفع يک توازن سياسى جديد ميان قدرتهاى کاپيتاليستى اصلى را ايجاب ميکند. تجديد آرايش اروپا و شکل گرفتن يک قطب بورژوايى ديگر که فضا را بر آمريکا تنگتر ميکند اجتناب ناپذير است. معادلات اقتصادى اساسى ميان کشورها در نتيجه وقايع اخير خاورميانه تغييرات بنيادى نميکند. جواب بارآورى بالاى اقتصاد ژاپن و آلمان و يا تخريب پايه صنعتى اقتصاد آمريکا را با قدرت نمايى نظامى نميشود داد. قدرتنمايى امروز آمريکا دير يا زود توسط حرکت بسوى وحدت اروپا هضم ميشود و بار ديگر روندهاى پيشين مهر خودشان را به تناسب قواى ميان قدرتهاى سرمايهدارى خواهند زد. بيرون آمدن مردم زحمتکش جهان از فضاى ارعاب کنونى و درهم ريختن تصوير امروزى آمريکا بعنوان ارباب دنيا شايد کمى بيشتر طول بکشد، اما بهرحال گريز ناپذير است.
از نقطه نظر تاثيرات ايدئولوژيکى جنگ، اولين نتيجه مشهود و قابل تأمل تحولات اخير پايان يافتن کل فاز تبليغاتى جهان غرب پيرامون دمکراسى و حقوق بشر است که در رابطه با بحران بلوک شرق و بعنوان فشار ايدئولوژيک روى اين بلوک آغاز شده بود. اين بساط فعلا برچيده شده و چهره ضد دمکراتيک و سرکوبگر سرمايهدارى، به قيمت جان دهها هزار انسان بيگناه و دربدرى و آوارگى ميليونها نفر در عراق و کويت، از پرده بيرون افتاده. خوشبينى خام انديشانه در مورد آيندهاى مملو از صلح و صفا و راى و انتخابات و سلامت محيط زيست زير سايه بازار که طى کمپين غرب عليه بلوک شرق در اذهان روشنفکران طبقات ميانى در غرب و شرق و کشورهاى جهان سوم کاشته شده بود فرو ريخته. يکبار ديگر منطق بنيادى سياست در جهان سرمايهدارى، منطق ميليتاريسم و زورگويى، جلوى چشم مردم گرفته شده. رسانههاى بورژوايى دوباره رسما کلام و زبان و اصطلاحات دوره استعمار را بکار ميبرند. رئيس جمهور آمريکا علنا ژست ارباب و داروغه دنيا را بخود گرفته که حتى سيرالئون بايد از شرارت فلان جوخه چريکهاى چالز تيلور مستقيما نزد او شکايت ببرد و مليّون کردستان بايد دست بدامن او بشوند. قبح دخالتگرى نظامى ريخته و براى مثال از هم اکنون زمينه سازى تبليغاتى آمريکا براى اشغال کوبا در آينده نزديک، با متهم کردن کوبا و شخص کاسترو به کمک به قاچاق مواد مخدر به آمريکا، شروع شده است.
روشن است که صراحت پيدا کردن منطق زور و دور ريخته شدن تبليغات مربوط به حقوق بشر و دمکراسى بخودى خود به رواج انتقاد راديکالى به سرمايهدارى و امپرياليسم و مفاهيم توخالى که سلطهاش را با آن توجيه ميکند منجر نشده است. حتى در خود جنبش ضد جنگ، عليرغم وجود جوانههايى از يک نگرش راديکال انتقادى، چهارچوب ايدئولوژيکى غالب را نوعى پاسيفيسم غير سياسى تشکيل ميداد که خود پيشفرضهاى امپرياليستى و حتى نژادپرستانه ايدئولوژى رسمى را با خود حمل ميکرد. تاثير فکرى فورى قدرتنمايى آمريکا، صراحت پيدا کردن خصلت امپرياليستى و شبه کولونياليستى ايدئولوژى رسمى در غرب از يکسو و فلج شدن و تسليم جريانات اصلى تفکر اپوزيسيونى از سوى ديگر است. گرايشات اپوزيسيون ايدئولوژى رسمى در غرب، جريانات ليبرال، اومانيست، سبز و رفرميست و دنبالهروان آنها در ميان رشنفکران دلخوش بلوک شرق و جهان سوم در نتيجه اوضاع جديد منگ و پا در هوا شدند. دمکراسى غربى با شوارتسکف و بوشاش و با جنازههايى که از کويت تا بصره روى هم تلنبار کرد پرونده تازه به جريان افتاده سمبلهاى خشونت و استبداد در بلوک شرق و جهان سوم را دوباره بايگانى کرد. "عصر سقوط ديکتاتورها" شروع نشده پايان يافت. دودى که قرار است تا دهسال ديگر از چاههاى نفت کويت و عراق در هوا پراکنده شود، مردمى که از آب دجله ميخورند و کودکانى که در کوههاى کردستان از سرما و بى غذايى جان ميدهند قطعا دولفينها و پانداهاى در حال انقراض را از ياد مردم ميبرد. اوضاع جديد با خود بحران انتقاد نيمبند به سرمايهدارى معاصر را بهمراه دارد. اين يک فضاى ارعاب است که نميتواند دوام داشته باشد و قطعا عمرى کمتر از فضاى تخدير دوره "دمکراسى و بازار" خواهد داشت، چرا که همانطور که گفتم شرايط عينىاى که به اين وضعيت فکرى جديد انجاميده است خود غير تاريخى است. در واقع اين وضعيت فشار ايدئولوژيک دوره قبل را از روى انتقاد راديکال به سرمايهدارى معاصر و بطور مشخص از روى انديشه انتقادى و سوسياليستى طبقه کارگر برميدارد. نمايش چهره کريه سرمايهدارى و ظرفيتهاى ضد انسانى دمکراسى بورژوايى و ناسيوناليسم، توازن قواى فکرى چند ساله اخير را به نفع انتقاد سوسياليستى بهم ميزند. دخالتگرى زمخت بورژوازى غرب در سطح بين المللى کارگر غربى را متوجه دنيا ميکند و از لاک خودش بيرون ميآورد. کارگر جهان سوم پادرهوايى ليبراليسم دلخوش به غرب، و ورشکستگى ناسيوناليسم و مذهب در صحنه سياسى را در بحران و جنگ خليج بار ديگر به روشنى تجربه کرده است. کارگر کشورهاى بلوک شرق، در متن مشقات اقتصادى که چرخش بسوى بازار به او تحميل کرده است، از فشار تبليغات سياسى بورژوازى غرب رهاتر ميشود و امکان نگرشى مستقلتر به موقعيت خود را پيدا ميکند. علائم همه اين روندها فىالحال قابل مشاهده است. دهه نود، همانطور که قبلا پيش بينى کرديم، دهه توهمات نيست، دهه واقعيات و جدال بر سر واقعيات است. قدرتنمايى آمريکا در منطقه بيش از آنکه بتواند قالب فکرى جديدى به دنيا تحميل کند، فضاى فکرى توهمآلود متناظر با دوره سقوط بلوک شرق را ميشکند.
کمونيست شماره ٦١ - ارديبهشت ١٣٧٠
hekmat.public-archive.net #2290fa.html
|