در مورد نوشته ک.ش: "درباره وظايف هواداران"
به رفقاى کميته اجرايى، ک.ش و ستاد سياسى ٢٢ر١٠ر١٩٨٧
3
رفقا، با درود.
4
نوشته ک.ش درباره وظايف هواداران حزب حاوى فرمولبندىهايى است که من با برخى از آنها (و همينطور با استنباط عمومىاى که کل مقاله بدست ميدهد)، موافق نيستم. اينجا مختصرا ملاحظات خود را ذکر ميکنم و در صورتى که کميته اجرايى لازم بداند ميتوانم در جلسهاى شفاها توضيحات بيشترى بدهم.
5
نکتهاى که با آن توافق دارم، و محور اصلى بحث رفقاست، اين است که ما بايد بتوانيم کار کمونيستى در ميان اقشار ديگر را سازمان بدهيم و تعريف وظايف ما در اين عرصه کمک زيادى به تعيين تکليف آن دسته از هواداران حزب که امکان فعاليت در عرصه کارگرى را ندارند خواهد کرد. به عبارت ديگر براى تعريف وظايف هواداران حزبى يکى از مسائلى که بايد به آن توجه شود، اصول کار در ميان اقشار غير پرولترى است.
6
اما مقاله ک.ش به برخى لحاظ به افراط درغلطيده است.
7
١- اين گفته که براى درک اصولى وظايف هواداران بايد با ديدگاه فنى قبلى مرزبندى کرد، به نظر من درست نيست. اولا، نوشته "مراکز تکثير" در کمونيست ٢١ "درک ما" از وظايف هواداران را بيان نميکند. اين مقاله فراخوانى براى تکثير و توزيع نشريات است و همه و از جمله هواداران حزب در عرصههاى غيرکارگرى را مخاطب قرار ميدهد. به نظر من مرزبندى با مندرجات آن مقاله براى ارائه بحث اصولى کافى نيست. زيرا اولا مهمترين فراخوان ما به هواداران تاکنون کار در عرصه کارگرى و در ميان کارگران بوده (و نه حوزههاى تکثير) و ثانيا تقابل "سازماندهى فنى" با "سازماندهى سياسى" به عنوان پايههاى ديدگاههاى غلط و درست، صحيح نيست. مساله اصلى بر سر "کدام سياست" است.
8
٢- گفته ميشود که اساس سبک کار درست "توجه به موقعيت و وضعيت ساير اقشار اجتماعى و منافع و نيازهاى آنان" است. من اين فرمولبندى را قبول ندارم چون اين منافع و نيازها ميتواند از مالکيت خصوصى، اجتناب از ورشکستگى، امتيازطلبى و حفظ موقعيت ممتاز (روشنفکران، دانشگاهيان، کارمندان و...) تا برخى مطالبات برحق را در بر بگيرد. مساله بر سر منافع و نيازهاى "اين اقشار" نيست، بلکه بر سر آن مطالبات برحق اجتماعى است (يعنى مطالباتى که برابرى اجتماعى، آزادى سياسى و رهايى فرهنگى را طلب ميکنند) که اين اقشار ميتوانند در جهت تحقق آنها فعال شوند. ما هيچ علاقهاى به زمين گرفتن دهقانان فىالنفسه نداريم، مگر اين که خواست زمين به معناى وجود جنبش دمکراسى سياسى و تضعيف مالکيت بورژوايى باشد. مثال ديگر مثال "استقلال دانشگاهها" است که چپ ايران بطور خودبخودى از آن دفاع ميکند. حال آنکه اين مطالبه فىالنفسه ضداجتماعى است، اما مبارزه براى "استقلال دانشگاهها" ميتواند در يک رژيم ارتجاعى جزئى از مبارزه براى دمکراسى سياسى عليه اختناق فرهنگى باشد...
9
اگر ما براه بيفتيم تا "منافع و نيازهاى اقشار معين" را متحقق کنيم، چيزى از خصلت کمونيستى و کارگرى حزب ما باقى نميماند. بنابراين بجاى بحث "موقعيت و نيازهاى اقشار" به نظر من بايد از نيازهاى عدالت اجتماعى آزادى سياسى سخن گفت و عرصههايى که اقشار خاصى (غير از کارگران) در جامعه ميتوانند جهت تحقق آنها فعال شوند. ما بايد اين عرصهها را تعيين کنيم و يا در هر مورد تشخيص دهيم، اما نميتوانيم تعريف آنها را از موقعيت و نيازهاى اقشار غيرپرولترى استخراج کنيم.
10
٣- گفته ميشود که اگر در ابتداى تشکيل حزب پافشارى بر کار در ميان طبقه کارگر حياتى بود، اکنون که هويت کارگرى ما جا افتاده است ميتوان بطور نسبى به "مسائل اقشار ديگر" پرداخت و جاى نگرانى از اين بابت (آگاه کردن و سازمان دادن اقشار ديگر) وجود ندارد.
11
من به صحت اين ارزيابى مطمئن نيستم. هويّت کارگرى حزب هنوز خيلى کار دارد تا تثبيت شود. از اين گذشته، فرمولاسيونهاى اين نوشته خود مايه نگرانى است، زيرا اگر بنا باشد که آنطور که نوشته ميگويد ما از نيازهاى و "منافع اين اقشار" حرکت کنيم و بر اين مبنا آنها را سازمان دهيم و آگاه کنيم و بتوانيم اين کار را "کار روتين کمونيستى" بناميم و از ميان اين اقشار عضوگيرى کنيم (و تنها به شيوهاى مکانيکى حد نصابى براى نسبت اعضاء بگذاريم)، آنوقت موج اين اقشار که هميشه پُر سر و صداترين و فارغالبالترين اقشارى اجتماعى براى دوندگى سياسى هستند، ما را با خود خواهد برد.
12
٤- گفته ميشود که هر هوادارى در رابطه با "همان اقشار اجتماعى" که "محيط فعاليت" آنها را تشکيل ميدهد کار کند (در دو سطح، جذب افراد مستعد به حزب، و آگاهگرى و سازماندهى حول منافع دمکراتيک و انقلابى). با تبيينى که من از مساله دارم اين درست نيست. هر هوادارى بايد بتواند در رابطه با يکى از موضوعات و عرصههايى که حزب طرح ميکند فعال شود. عرصه کارگرى يک عرصه است (يک قشر نيست)، آزادى زندانيان سياسى، حقوق زنان، جدايى مذهب از آموزش و پرورش، اينها عرصههاى ديگرى است. اما در مورد هر يک از اينها انسانها از اقشار مختلف ميتوانند فعال شوند. اين رهنمود که "کبوتر با کبوتر باز با باز" خلاف واقعيات جامعه است که در آن سياست عمومى و اوضاع اجتماعى مشترک افراد را به مبارزه حول محورهاى عمومىاى ميکشاند. "زنها" با هم رفت و آمد ندارند تا ما رهنمود بدهيم که زنها در ميان زنها کار کنند. يا کارمندان با کارمندان و غيره و هر يک حول منافع قشر مربوطه. سيستم زنکُشى، انسانهاى مختلف (البته اکثرا زنان) از اقشار گوناگون را به اعتراض ميکشاند. همينطور امر آزادى زندانيان سياسى. وظيفه ما تعريف اين عرصهها و فراخوان به هواداران و دوستداران حزب براى فعال شدن در اين عرصههاست.
13
٥- کار در ميان اين اقشار، چه با تعريف ک.ش و چه با تعريف من، کار روتين کمونيستى نخواهد بود. موضوع کار روتين کمونيستى طبقه کارگر است. و البته هر کار کمونيستى روتين نيست و لازم نيست باشد. اما درک اين تفاوت مهم است. اگر کار در ميان اقشار ديگر کار روتين کمونيستى تعريف شود، آنوقت هيچ وجه تمايز اساسى امر سازماندهى، آگاهگرى و متحد کردن کارگران را از امور ديگر تفکيک نخواهد کرد و برترى نخواهد داد. يک کمونيست از روى وظيفه ممکن است به هزار و يک عمل تبليغى، ترويجى، سازماندهى و مأموريتهاى مختلف بپردازد، اما حزب کمونيست بطور روتين کار کمونيستى ميکند، خصلت کمونيستى خود را از سازماندهى طبقه کارگر براى امر انقلاب اجتماعى ميگيرد. اينجاست که بحث من با رفقا در مورد عضويت و عضوگيرى در اقشار ديگر (جذب افراد به حزب)، ديگر يک بحث کمّى و مربوط به حد نصاب نيست. کار روتين کمونيستى شامل عضوگيرى و جذب افراد به حزب است. تعريف کردن فعاليت در اين عرصهها به عنوان کار روتين کمونيستى خيلى از ادراکات امروزى ما را بهم ميريزد و به نظر من به غلط نقض ميکند.
14
٦- به همين ترتيب معتقدم "هواداران" مورد نظر ک.ش نميتوانند بر مبناى اين فعاليت خود به صورت حوزههاى حزبى متشکل شوند. در عين حال معتقدم حوزههاى حزبى ميتواند در ميان اقشار ديگر بوجود آيد و کار کند. اجازه بدهيد تفاوت بحث را توضيح بدهم.
15
چنانچه يک جنبش فعال زنان وجود داشته باشد، اين وظيفه حزب است که فعالين و رهبران کمونيست اين جنبش را به شکل حزبى (حوزه، فراکسيون و...) متشکل کند و متشکل نگاهدارد. آنچه اين رفقا را حزبى ميکند موقعيتشان در جنبش زنان نيست، بلکه عضويتشان در حزب کمونيست به اعتبار صلاحيت فردى آنهاست. اين رفقا ميتوانند از طرف حزب مأمور سازماندهى و رهبرى مبارزه زنان باشند. اما هيچ درجه کار در جنبش زنان کسى را صاحب صلاحيت براى عضويت در حزب نميکند. بنابراين بحث عضوگيرى از اقشار ديگر (يا جذب آنها به هر حال) مربوط است به جذب فعالين جنبشهاى عملا موجود به حزب و نه يک کار روتين براى پرورش اعضاى جديد در ميان اقشار ديگر. ما ميتوانيم و بايد از طريق حوزههاى متشکل کمونيستى در جنبشهاى اعتراضى دمکراتيک دخالت کنيم. ما بايد فراکسيونهاى حزبى را بوجود بياوريم، اما اين حوزهها و فراکسيونها از کمونيستها (فىالحال کمونيستها) در اين جنبشها تشکيل ميشود. کمونيستهايى که بايد با موازين عمومى حزب، و مستقل از اين جنبش معين، به عضويت درآمده باشند يا درآيند. ما همه جا براى کمونيست کردن انسانها تلاش ميکنيم، اما عضوگيرى روتين به حزب امرى است اساسا مربوط به طبقه کارگر و فعالين جنبش طبقه کارگر. فرمولبندى مقاله ک.ش ("عضوگيرى فعالترين رفقا در اين تشکلهاى حزبى") نادرست است. زيرا تشکلهاى حزبى بايد بدوا توسط اعضاء حزب ايجاد شود. عضوگيرى رهبران و فعالين کمونيست اين جنبشها مورد نظر ماست.
16
٧- در مقاله ک.ش دو مقوله "جذب به حزب و خط مشى و برنامه آن" و آگاهگرى دمکراتيک- انقلاب مطرح ميشود مطرح ميشود. حال آنکه مسأله بر سر آگاهگرى کمونيستى و در درجه اول و سازماندهى دمکراتيک- انقلابى است. کار ما در ميان اقشار ديگر بايد به سمپاتى فکرى و عقيدتى به کمونيسم، پيروى از حزب کمونيست و سازمانيابى جنبشهاى اعتراضى اى که در چهارچوب برنامه ما ميگنجد منجر شود.
17
٨- مقاله ک.ش مقوله هوادار را بطور خودبخودى با مقوله "اقشار ديگر" تداعى ميکند. اين درست نيست. بسيارى از هواداران ما از ميان خود کارگران هستند. آنچه هوادار را از عضو حزب متمايز ميکند نه تعلق به اين يا آن قشر، بلکه درجه آمادگى براى شرکت در فعاليت سيستماتيک يک حزب انقلابى است. بنابراين مقوله عام هواداران نميتواند با رهنمود خاص کار در ميان "اقشار ديگر" بطور مستقيم چفت شود و بايد توضيحات بيشترى در مورد هواداران ما در درون طبقه کارگر داده شود.
٭ ٭ ٭
خلاصه کلام. به نظر من نقد ک.ش از درکهاى نادرست موجود از مقوله هوادارى اصولى نيست. استنباطى که مقاله بدست ميدهد، بر خلاف نيّت خود رفقا، خلقگرايانه است. مرزبندى واقعى با ديدگاههاى نادرست بايد در دو سطح صورت بگيرد:
١- نقد ديدگاهى که هوادار را به يک مفهموم تشکيلاتى - غيرعضو - تبديل ميکند، بى آنکه بتواند علل اجتماعى عضو نبودن و نشدن اين افراد را تعريف کند.
21
٢- نقد ديدگاهى که هوادار را بنا به تعريف عضو اقشار غير پرولترى ميداند و يا اين اقشار را فقط در حد هوادارى - اما در رابطه با خود سازمان حزبى - سازمان ميدهد.
هر دو اين ديدگاهها از درک ظرفيت توده وسيع هواداران حزب براى فعال شدن در عرصه مبارزه سياسى در خدمت اهداف حزب طبقه کارگر ناتوان ميمانند. عرصههاى گوناگونى وجود دارد که دوستداران حزب ميتوانند، در خدمت اهداف حزب در آنها به کار سياسى بپردازند، متشکل شوند و به حزب مرتبط شوند. اين عرصهها را حزب بايد با بررسى معضلات اجتماعى و ارزيابى جنبشهاى اعتراضى موجود تعريف کند. تنها پس از تعريف اين عرصهها ميتوان به هواداران حزب در ميان اقشار غيرپرولترى نيز فراخوان متشکل شدن و سياست حزب را عملى کردن داد. اين که حزب چه تعداد از اعضاى خود را در اين عرصهها فعال ميکند (چه با مأمور کردن کادرها و چه با برخى عضوگيريها از فعالين اين جنبشها) توسط عوامل مختلفى تعيين ميشود. آنچه مسلم است ١) کار کمونيستى در اين عرصهها معنى دارد و ٢) اين عرصهها حوزه فعاليت روتين حزب را نميسازند.
23
کار کمونيستى دراين عرصهها شامل اينهاست:
١- تبليغ نقد کمونيستى به جامعه موجود و آلترناتيو کمونيستى در قبال مسائل و معضلات موجود. محبوبيت و مقبوليت دادن به راه حل کمونيستى در رفع آنها. جلب سمپاتى و حمايت مادى و معنوى از حزب کمونيست ايران.
25
٢- سازمان دادن اين جنبشها و گسترش آنها
٣- جذب رهبران و فعالين مستعد آنها به کمونيسم و به حزب کمونيست
٤- مرتبط نگهداشتن اين جنبشها با حزب کمونيست
٥- ايجاد شبکهها و فراکسيونهاى پيرو حزب در درون اين جنبشها
در اين رابطه به اين کمپينها ميتوان اشاره کرد.
١- مساله زنان: برابرى حقوقى، رفع اختناق فرهنگى، گسترش برابرى اقتصادى و...
٢- قطع جنگ
٣- آزادى زندانيان سياسى
٤- جدايى مذهب از آموزش و پرورش و دولت
٥- امور اقتصادى، تورم، مسکن، بيمهها و...
قطعا هر قشر اجتماعى در قبال اين عرصهها و شيوه دخالت خاصى دارد. دانش آموزان در مدارس و کارمندان در ادارات فعال ميشوند. اما با اعتلاى اعتراضات اين کمپينها از اين فراتر ميرود (تظاهرات و...) محدوده فعاليت "درون قشرى" را ميشکند. بنابراين "کار در ميان قشر مربوط به خود" تنها مرحلهاى از يک مبارزه است، و نه تعريف آن، و ميتواند (نظير جنگ، يا آزادى زندانيان سياسى، يا حجاب) با مشاهده روندهاى عينى (نظير جنگ، يا آزادى زندانيان سياسى، يا حجاب) با مشاهده روندهاى عينى در کل جامعه استنتاج شود.
٭ ٭ ٭
در پايان فکر ميکنم مقاله ک.ش در شکل موجود نميتواند و نبايد مبناى رهنمودهاى علنى قرار بگيرد و لازم است تدقيق و تصحيح شود. پيشنهاد بحث جمعىترى براى شکافتن بيشتر مساله و ايجاد وحدت نظر در سطح کادرهاى مرکزى را دارم.
38
نادر ٢٢ر١٠ر١٩٧٨
39
تايپ شده از روى متن دستنوشته
hekmat.public-archive.net #1640fa.html
|
|