Status             Fa   Ar   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

2002-09-13 اين مطلب هنوز مقابله و تصحيح نشده است.

بحثى پيرامون:
پيش نويس برنامه مشترک
کومه له و اتحاد مبارزان کمونيست


3
نوشته اى که مى خوانيد سخنان يکى از رفقاى مرکزيت اتحاد مبارزان کمونيست مى باشد. او اين سخنان را چندى پيش در رابطه با توضيح برنامه و در برابر چند تن از رفقاى کومه له ايراد کرده و به برخى از سئوالات نيز پاسخ داده است. سپس اين سخنرانى که بر روى نوار ضبط شده بود، پياده و تنظيم شده و تغييراتى در جهت قابل فهم تر کردن مطلب در آن داده شده است. نظر به اين که اين گفتار به فهم درست پيش نويس برنامه مشترک کومه له و ا.م.ک. کمک مى کند و حاوى مطالب ارزنده اى است، اقدام به انتشار داخلى آن مى کنيم و رفقا را به مطالعه آن دعوت مى نمائيم.
4
هيات تحريريه ١٥ آذر ١٣٦٠


5

مقدمه

6
برنامه تعريف فشرده و تصوير روشنى از هدف نهايى و راه رسيدن به آن است. لنين مى گويد: "برنامه سندى است که ديدگاه هاى اساسى ما را فرموله کرده و نظرات سياسى فورى ما را دقيقا مشخص مى کند". برنامه آن شيوه هاى تبليغى، ترويجى، تشکيلاتى را که بايد براى انجام وظايف انقلابى مان بکار برده شود در رئوس کلى بيان مى کند.
7
چرا ما به ارائه برنامه مبادرت ورزيديم؟ برنامه سند هويت ماست. مارکسيسم برخلاف مذهب يا برخى مکاتب فلسفى-فکرى ديگر علم تغيير جامعه است. بنابراين مارکسيست ها موظف اند که قانونمندى تغيير جامعه را کشف و در صدد تغيير آن برآيند. ما نيز بعنوان بخشى از جنبش کمونيستى ايران که براى تغيير مناسبات سرمايه دارى ايران و جايگزين کردن مناسبات سوسياليستى مبارزه مى کنيم، موظفيم اولا راه هايى را که منجر به اين تغيير خواهند شد مشخص کرده و درثانى تصوير روشنى از آينده اى که ميخواهيم بوجود بياوريم، ترسيم نمائيم.
8
از طرف ديگر بورژوازى به روايت خودش در باره کمونيسم صحبت مى کند و تصويرى از کمونيسم تحريف شده را به طبقه کارگر همه کشورها ارائه مى دهد. نظرات و اهداف کمونيست ها همواره از جانب بورژوازى و خرده بورژوازى تحريف شده و به همين دليل است که در ابتداى مانيفست مى خوانيم: "شبحى در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونيسم". مارکس و انگلس در برابر تحريفات بورژوايى از کمونيسم، "مانيفست حزب کمونيست" را به رشته تحرير درآوردند. اين امر نيز ما را ملزم مى سازد که به روشن ترين شکلى کمونيسم را تشريح کنيم.
9
جنبش کمونيستى ايران براى رسيدن به سوسياليسم وظايف سياسى فورى در پيشاروى دارد. برنامه با توجه به ويژگى هاى خاص کشور، اين وظايف را مشخص کرده و گام هاى عملى را که در اين راه بايد برداشته شود تعيين مى نمايد. در عين حال برنامه به ما اين امکان را مى دهد که سياست تبليغى واحدى را در پيش گيريم، بر دامنه و عمق تبليغاتمان بيفزاييم و از حالت پراکنده اى که امروز گريبانگير جنبش کمونيستى است (و گريبانگير هر جنبش کمونيستى بدون برنامه خواهد بود.) بيرون آورده و مجموعه خواست ها و آرمان هايمان را بعنوان يک آلترناتيو اجتماعى بطور سيستماتيک و منظم تبليغ نمائيم.
10
در شرايط کنونى جنبش کمونيستى ما، محافل، سازمان ها و گروه هاى پراکنده اى فعاليت مى کنند. براى از بين بردن اين تشتت و پراکندگى قبل از هر چيز بايد به تشتت فکرى پايان داد و اين امر مستلزم ارائه يک برنامه انقلابى، مبارزه ايدئولژيک بر سر محتواى اين برنامه و بسيج همه م.ل.ها حول اين برنامه است. در واقع برنامه گام اول در راه ايجاد حزب کمونيست ايران مى باشد
11
برنامه دستاوردهاى تئوريک-سياسى حاصل از مبارزه عليه انحرافات درون جنبش کمونيستى بخصوص مبارزه عليه پوپوليسم را جمع بندى کرده، نتايج اين مبارزات و عقب نشينى هايى را که در جريان آن به پوپوليسم تحميل شده، بصورت سندى که راهنماى همه کمونيست هاى ايران باشد ثبت خواهد نمود، و از آن هم فراتر مى برد.
12
و بالاخره در شرايط فعلى ايران و با توجه به بى ثباتى رژيم جمهورى اسلامى، بورژوازى نيز موجوديت اين رژيم را زير سوال برده و آلترناتيو خود را ارائه مى دهد. طبقه کارگر نمى تواند، نظاره گر اين تحولات باشد، بايد مرز خود را با اپوزيسيون بورژوايى روشن نمايد. آيا جمهورى دمکراتيک اسلامى را مى پذيرد؟ آيا جمهورى ليبرال ها را مى پذيرد؟ آيا اعاده سلطنت را مى پذيرد؟ آيا اصلا خود جمهورى اسلامى را مى پذيرد؟ اين ها سوالاتى است که نياز به پاسخ دارد. بنابراين برنامه ما بايد خواست هاى طبقه کارگر را در مقابل اين حکومت و در مقابل ديگر نيروهاى مخالف اين حکومت بطور دقيق و مشخص بيان کند و آلترناتيو خود را که عبارت از جمهورى انقلابى... است ارائه دهد.
13
با توجه به اين مسائل، در شرايط فعلى ارائه برنامه انقلابى امريست حياتى. و بر همين اساس اين سند مشترک نوشته شد.


14

توضيحاتى در باره ترکيب برنامه

15
اين برنامه شامل دو بخش است. يکى بخش اصولى و حداکثر و ديگرى بخش حداقل و فورى. ولى وقتى دقيق تر برنامه را بررسى کنيم عملا سه جزء را در آن تشخيص مى دهيم.
16
١- جزء اول که شامل بندهاى ١ تا ٨ است. اصول عام مارکسيسم را بيان مى کند. در اين جزء نتيجه گيرى هاى عامى مى شود که در مورد تمام جوامع سرمايه دارى صادق است و از شرايط ويژه کشور خاصى (مثلا ايران) صحبت نمى کند. اين بندها نقد مارکسيستى جامعه سرمايه دارى، اجتناب ناپذيرى سوسياليسم، ملزومات رسيدن به سوسياليسم، ديکتاتورى پرولتاريا و حزب کمونيست، خصلت بين المللى جنبش کارگرى و ... را بيان مى کنند. اين قسمت از برنامه که تصوير کلى از مبارزه پرولتاريا در جامعه سرمايه دارى را ترسيم مى نمايد، وجه اشتراک برنامه اى تمام کمونيست هاى جهان مى باشد.
17
٭ بند ١ به اين مطلب اشاره مى کند که شيوه توليد در جامعه ايران سرمايه دارى است و محور مبارزه طبقاتى (مبارزه استثمار شوندگان عليه استثمار کنندگان) در اين جامعه، مبارزه پرولتاريا عليه بورژوازى است.
18
٭ بند ٢ خصلت بين المللى مبارزه پرولتاريا را بيان مى کند.
19
٭ بند ٣ بر موقعيت ما بعنوان يکى از گردان هاى اين جنبش جهانى تاکيد مى ورزد.
20
٭ بند ٤ خلاصه انتقاد پرولترى از عملکردهاى نظام سرمايه دارى، پايه هاى قدرت بورژوازى، نقطه ضعف هاى آن و تضادهاى درونى اش مى باشد.
21
٭ بند ٥ از اجتناب ناپذيرى سوسياليسم در درون جامعه سرمايه دارى بحث مى کند.
22
٭ بند ٦ تصويرى است از جامعه سوسياليستى و کمونيستى.
23
٭ بندهاى ٧و٨ لزوم قبضه کردن قدرت سياسى از طرف طبقه کارگر و اهميت حزب کمونيست را در اعمال ديکتاتورى پرولتاريا، که از پيش شرط هاى استقرار سوسياليسم مى باشند بيان مى نمايد.
24
٢- جزء دوم که بندهاى ٩ تا ١٤ را دربر مى گيرد، از اصول عام به واقعيات مشخص نزديک تر مى شود.
25
٭ بند ٩ سرمايه دارى عصر حاضر را تشريح کرده و ويژگى هاى آن را بر مى شمارد. البته در بند ٤، بطور کلى درباره سرمايه دارى بحث شده است. ولى در بند ٩، خصوصيات و ويژگى هاى امپرياليسم که عبارت از تشديد تضادهاى جامعه سرمايه دارى، گنديدگى و فروپاشى آن و لزوم انقلابات سوسياليستى پرولتاريا و ... است بيان مى شود.
26
٭ بند ١٠ موانع اصلى رشد مبارزه طبقاتى را از نظر ايدئولوژيک که عبارت از رويزيونيسم و اشکال متنوع آن (رويزيونيسم خروشچفى، رويزيونيسم سه جهان، رويزيونيسم پوپوليستى و ...) مى باشد، بيان مى کند.
27
٭ بند ١١ بيان فشرده اى از تاريخ جنبش کارگرى کشورهاى چين و شوروى و تسلط رويزيونيسم بر احزاب کمونيست اين کشورها است.
28
٭ بند ١٢ بطور مشخص ترى به وضعيت اقتصاد سرمايه دارى جهانى اشاره مى کند. در اين بند جوامع سرمايه دارى، به کشورهاى امپرياليستى (متروپل) و کشورهاى تحت سلطه تقسيم شده است، به اين ترتيب راه را براى شناخت جامع ترى از سرمايه دارى تحت سلطه ايران، هموار مى کند.
29
٭ بند ١٣ با اتکاء به بند ١٢ ويژگى هاى خاص جامعه سرمايه دارى ايران را بيشتر شکافته و بر اساس تحليل از سرمايه دارى در کشور تحت سلطه بر ضرورت انقلاب دموکراتيک در درون اين نظام تاکيد مى ورزد، سرمايه دارى تحت سلطه ايران را که اقتصاد آن متکى بر توليد فوق سود امپرياليستى از طريق خريد نيروى کار ارزان است، بررسى و تحليل مى کند.
30
٭ بند ١٤ بحثى است درباره وضعيت کنونى جامعه سرمايه دارى و همچنين بررسى انقلاب حاضر و وظايف آن. اين بند تاکتيک هاى مبارزاتى ما را در مقابل رژيم جمهورى اسلامى مشخص کرده و بر ماهيت ضد کارگرى، ضد دموکراتيک، ضد انقلابى رژيم و لزوم سرنگونى آن از طرف جنبش کارگرى و کمونيستى تاکيد مى ورزد.
31
بندهاى ١٣ و ١٤ با وجود اين که در بخش اصولى و حداکثر آمده اند ولى با بندهاى ديگر متفاوت اند و تا اندازه اى به تحليل مشخص از جامعه سرمايه دارى ايران مى پردازند. بدين معنى که برنامه، اول اصول عام را بيان کرده و بعد با استناد به اين اصول تحليل مشخصى از جامعه سرمايه دارى ايران (اقتصادى، سياسى، ايدئولوژيک و ...) کرده است.
32
٣- جزء سوم، از بند ١٤ به بعد را شامل مى شود. اين جزء به خواست هاى فورى و حداقل پرولتاريا و کمونيست ها در انقلاب حاضر مى پردازد. رئوس کلى اين بخش عبارتند از :
33
الف- اعلام ضرورت سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى، برقرارى يک جمهورى انقلابى و برشمردن ارکان اساسى اين جمهورى انقلابى.
34
ب- مطالبات فورى و حداقل پرولتارياى انقلابى؛ مطالبات و خواست هايى که معادل با دمکراتيزه شدن کامل يک رژيم سياسى در کشور مى باشد.
35
ج- خواست هاى فورى و حداقل پرولتارياى انقلابى در زمينه بهبود اوضاع زيست و شرايط اشتغال کارگران - مطالبات حداقل رفاهى و صنفى کارگرى به معناى اخص.
36
د- خواست هاى فورى و حداقل پرولتارياى انقلابى در زمينه فرهنگ و رفاه عمومى که توده عظيمى از مردم را در بر مى گيرد. اين بند به صورتى که در برنامه ما آمده است، در برنامه کمونيست هاى جهان به اين صورت مجزى وجود ندارد مثلا در برنامه بلشويک ها بعد از مطالبات کارگرى خواست هاى دهقانى مطرح شده است. ولى از آنجا که در کشور ما اقشار وسيعى از خرده بورژوازى شهرى وجود دارد پرولتارياى انقلابى موظف است، خواست هاى اين اقشار از خرده بورژوازى را که فقط يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند مى تواند تامين نمايد، بيان کند.
37
ه - موضع پرولتارياى انقلابى در قبال مسئله ارضى و جنبش دهقانى.


38

جزء اول - نکاتى در باره بندهاى ١ تا ٨، بخش حداکثر برنامه

39
بند ١ برنامه قبل از هرچيز بر تسلط شيوه توليد سرمايه دارى در جامعه ايران تاکيد مى کند، زيرا مبارزه طبقاتى که ما در صدد سازماندهى و رهبرى آن هستيم، در متن مناسبات احتماعى- اقتصادى معينى به پيش مى رود و پيروزى پرولتارياى ايران در مبارزه اش براى رسيدن به سوسياليسم بدون شناختن: مبانى قدرت طبقات استثمارگر، پايه هاى اقتصادى- سياسى نظام حاکم، نقطه ضعف هاى اين نظام، موقعيت اقشار و طبقات غير پرولتر و بطور کلى قوانين درونى حرکت اين جامعه ممکن نيست.
40
تغيير جامعه نيز مانند تغيير هر مکانيسم ديگرى مستلزم شناختن قوانين درونى حرکت آن مى باشد، بنابراين پى بردن به اين که: شيوه توليد سرمايه دارى در ايران حاکم است، طبقات اجتماعى در درون مناسبات سرمايه دارى در ارتباط با يکديگر قرار دارند، طبقه حاکم بورژوازى است، پايه قدرت آن سرمايه و نوع استثمارش کاپيتاليستى است، اقشار ديگر در ارتباط با اين بورژوازى موقعيت ويژه اى دارند و ... اولين و مهم ترين گام در جهت شناختن قوانين درونى حرکت جامعه ايران مى باشند.
41
بعد از آن برنامه به اين مسئله اشاره مى کند که جريان تحول نظام توليدى در ايران، از فئودالى به سرمايه دارى به کندى و در مدت زمانى طولانى انجام گرفته و با اصلاحات ارضى دهه ٤٠ به فرجام رسيده است. از اين "مقطع" سرمايه دارى به شيوه مسلط توليد در ايران تبديل مى شود. يعنى پرولتارياى شهرى به عنوان يک طبقه وسيع در نتيجه و به دنبال اصلاحات ارضى بوجود آمد. اين يک درک مارکسيستى از چگونگى توسعه سرمايه دارى است و لنين در مقدمه توسعه سرمايه دارى در روسيه به اين مسئله اشاره نموده است. مارکس نيز بارها به تشريح رشد توليد سرمايه دارى از دل نظام فئودالى پرداخته است. ما در اينجا بطور خلاصه به آن اشاره مى کنيم:
42
توليد کالايى يعنى توليد براى فروش، به تدريج و در حاشيه نظام فئودالى رشد کرده و طبيعتا ابزار رشد خود را نيز مانند: پول، شهرها، جداشدن برخى صنايع از کشاورزى، درجه اى از تقسيم کار اجتماعى و ... همراه و در درون خود پرورش داده است. پيدايش و رشد پول، بازار، شهر، صنايع و ... قطعا به معناى رشد سرمايه دارى است اما به معناى سرمايه دارى شدن جامعه نيست.
43
نظام سرمايه دارى به نوع مشخصى از استثمار، يعنى خريد نيروى کار کارگر به عنوان کالا متکى است. بنابر اين شرط ضرورى و پايه اى تسلط مناسبات سرمايه دارى پيدايش طبقه وسيعى از کارگران است که مالکيتى بر وسايل توليد نداشته و صرفا از طريق فروش نيروى کارشان امرار معاش مى نمايند. البته وقتى توليد کالايى در دل نظام فئودالى رشد مى کند به درجاتى کار مزدى را نيز رشد مى دهد مثلا وقتى پول سمبل ارزش مى شود طبعا کسانى در ازاى پول نيروى کارشان را مى فروشند. ولى در اينجا بحث بر سر بوجودآمدن پرولتاريا به عنوان يک طبقه است.
44
در غياب پرولتاريا به عنوان يک طبقه اجتماعى، بورژوازى نيز به عنوان يک طبقه که سرمايه اش را در توليد بکار گيرد، نمى تواند وجود داشته باشد. اين دو طبقه به اعتبار هم و در کنار يکديگر بوجود مى آيند. بنابر اين وقتى از يک جامعه بورژوايى صحبت مى کنيم بلافاصله بايد بگوئيم که اين جامعه متکى بر استثمار پرولتارياست. در ايران گر چه از دوره قاجار به بعد شهرنشينى رونق پيدا کرد و اين موضوع باعث رشد کار مزدى شد، اما به دليل اصلاحات ارضى دهه ٤٠ کالاشدن وسيع نيروى کار، پرولتاريا به عنوان يک طبقه اجتماعى پا به عرصه حيات گذاشت.
45
برنامه بعدا به اين مسئله اشاره مى کند که در ايران نيز مانند همه کشورهاى سرمايه دارى مبارزه استثمار شوندگان بر عليه استثمار کنندگان بر محور مبارزه پرولتاريا و بورژوازى به مثابه طبقات اصلى جامعه شکل مى گيرد و تضاد اصلى جامعه تضاد کار و سرمايه است. پس رهائى هر انسان تحت ستم و استثمارى به مبارزه يک طبقه معين يعنى طبقه کارگر گره خورده است.
46
در بند ١ ما خود را با طبقه مان معرفى مى کنيم و نشان مى دهيم که اين برنامه، برنامه ى مبارزه ى پرولتاريا عليه بورژوازى است.
47
بند ٢ بحث را با اين شروع مى کند که مبارزه پرولتاريا عليه بورژوازى صرفا مبارزه اى کشورى نيست. بلکه مبارزه اى است بين المللى، يعنى خصلت جهانى نظام سرمايه دارى ناگزير مبارزه پرولتاريا عليه بورژوازى را نيز جهانى مى کند. البته همبستگى بين المللى پرولتاريا موضوعى ارادى و عاطفى نيست بلکه موضوعى است عينى، که بر ماهيت سرمايه دارى در صدور سرمايه و حاکم شدن مناسبات امپرياليستى در کل جهان متکى است. اما با وجود اين که مبارزه طبقه کارگر خصلتى جهانى دارد. وظيفه طبقه کارگر هر کشور در وهله اول مبارزه با بورژوازى کشور خود مى باشد. برنامه با اعلام اين موضوع بر ايده "جهان وطنى" بورژوازى خط بطلان مى کشد.
48
بورژوازى در دوران هاى انقلابى يک ايده مبتذل را تحت عنوان کشورها با هم فرقى ندارند! همه جهان سراى من است و ... تبليغ مى نمايد. اگر اينجا وضع خراب است مى شود رفت سويس زندگى کرد! اين روحيه را در بورژوازى در دوره انقلاب مى بينيد. به راحتى مى رود و در يک کشور ديگرى ساکن مى شود.
49
به اين ترتيب برنامه با اشکال گوناگون ناسيوناليسم و سوسيال شوينيسم بورژوايى مرزبندى پرولترى کرده و در مقابل همه اين تئورى هاى بورژوايى انترناسيوناليسم پرولترى را ارائه مى دهد.
50
بند ٣ مکان ما را در درون جنبش جهانى کمونيستى مشخص کرده و ما را به عنوان يکى از گردان هاى اين جنبش معرفى مى کند. بندهاى ٢ و ٣ مجموعا مساله بين الملل و مبارزه بين المللى طبقه کارگر را تاکيد کرده و اعلام مى کنند که هدف همه کارگران جهان در رسيدن به سوسياليسم مشترک است. اما پايه هاى عينى و علمى اين سوسياليسم چيست؟ آيا مبارزه براى سوسياليسم يک مبارزه ايست که بهر شکلى مى تواند پيش برود؟ يا قوانين و موازين معينى دارد؟ برنامه با زبان ساده اى که توده هاى وسيع کارگر و زحمتکش بتوانند، آن را درک کنند، به اين سئوالات پاسخ داده و رئوس توليد سرمايه دارى را بيان مى کند. برنامه به ما مى گويد که اين هدف يعنى سوسياليسم بوسيله خصوصيات جامعه سرمايه دارى و روند توسعه آن معين مى گردد. يعنى تحليل جامعه راه را براى رسيدن به هدف براى ما هموار مى کند.
51
بند ٤ با اين جمله شروع مى شود که "نظام سرمايه دارى منشاء تمامى مشقات و محروميت هاى مادى و معنوى و موقعيت نا امن توده هاى کارگر و زحمتکش در سراسر جهان است." اين نظام بانى فقر و فلاکت، بيکارى و بى خانمانى، تبعيضات اجتماعى و بى حقوقى سياسى، ستم کشى زن، جهل، فحشاء، اعتياد و کليه مصائب گريبانگير توده هاى زحمتکش است. اين بند ادعانامه اى است عليه سرمايه دارى، و با دادخواستى عليه سرمايه دارى شروع مى شود. و با توهمات و بدفهمى هاى خرده بورژوايى که مثلا بيکارى را نتيجه وابستگى، بى خانمانى را نتيجه سياست غلط فلان دولت مى داند مرزبندى کرده و با صراحت اعلام مى کند که بانى تمام اين چيزها نظام سرمايه دارى است و بايد از بين برود.
52
وقتى که مى گوئيم منشاء تمام مشقات سرمايه دارى است، اين مسئله مطرح مى شود که بسيارى از مشقات منشاء طبيعى دارند و يا اين که سبب برخى از نابسامانى ها، نظام هاى ماقبل سرمايه دارى هستند، ولى اين درست نيست، زيرا گرچه بسيارى از اين مشقات مانند ستم کشى زن، فحشاء، مذهب و ... در نظامات قبل از سرمايه دارى هم وجود داشته اند، اما اکنون و در جامعه سرمايه دارى داراى مبانى ديگرى هستند. سرمايه دارى گرچه مذهب را از نظام قبل از خود و حتى از برده دارى به ارث برده است. منتهى روح خود را در آن دميده و از آن به عنوان يک ابزار حاکميت سرمايه استفاده مى کند. حتى وقتى به عينه مى بينيم که اين مشقات منشاء طبيعى دارند و يا منشاء آن ها به روشنى بقاى اشکالى از توليد ماقبل سرمايه دارى، در برخى نقاط است. حتى در آن موقع نيز بانى و علت وجودى چنين مشقاتى نظام سرمايه دارى است. چرا؟ امروز ٧٠ سال از آغازشدن عصر انقلاب پرولترى مى گذرد و پرولتاريا اين قدرت را دارد که در غياب حاکميت سرمايه، در غياب حمايت فعال سرمايه از بقاى اين مشقات، تمام اين مصائب و بدبختى ها را به کنارى زده و جهانى را بسازد که در آن هر نوع استثمار از بين رفته و انسان ها با حقوق برابر در کنار هم زندگى کنند.
53
بنابر اين امروز مشقاتى که به توده ها تحميل مى شود، به اعتبار قدرت سرمايه ابقاء مى شود. مثالى ساده بياوريم: ممکن است بگويند که عامل بيمارى ميکروب است نه سرمايه دارى. اما بازهم ما عامل بيمارى را سرمايه دارى مى دانيم. چه چيزى باعث مى شود که نتوانيم از بيمارى پيشگيرى کنيم؟ چه چيزى باعث مى شود که نتوانيم راه ها را امن تر کنيم؟ بطور کلى چه عواملى مانع از گسترش بهداشت مى شوند؟ بيمارى وقتى خاصيت يک اجتماع شد، ديگر علتش طبيعى نيست.
54
پس ادعانامه ما دقيقا بايد بر عليه بورژوازى متمرکز باشد. و اعلام کند که تمام طبقات و اقشار استثمارگر با اتکا به بورژوازى به حياتشان ادامه مى دهند. بنابر اين وظيفه پرولتارياى انقلابى نابودى نقطه اتکاء تمامى اين اقشار و طبقات است.
55
بند بعد يک درک پايه اى از مارکسيسم است. خطاب به توده هاى کارگر و زحمتکش مى گويد هر چه بيشتر و شديد تر کار کنيد، سرمايه قدرتمند تر مى شود.
56
ما در مقابل تبليغات بورژوايى که کار بيشتر را به کارگران توصيه مى کند، اعلام مى کنيم که قدرت اجتماعى سرمايه فى الواقع چيزى جز غصب تملک قدرت کار نيست. اين کار است که هرچه بيشتر مصرف شود به سرمايه قدرت بيشترى مى دهد. مارکس اين را بيان مى کند که، قدرت اجتماعى سرمايه دقيقا ريشه دراستثمار پرولتاريا دارد.
57
طبقه کارگر از راه کار کردن بيشتر، تعاون بيشتر در درون جامعه سرمايه دارى نمى تواند، مشقاتى را که اين نظام سبب آنست از بين ببرد. بلکه با اين کار پديده اى را تقويت خواهد کرد که خود بانى و باعث تمام اين مشقات است. بنابر اين طبقه کارگر و توده هاى زحمتکش چاره اى جز انقلاب کردن ندارند.
58
جزء بعد به تناقضات داخلى اين نظام مى پردازد. و توضيح مى دهد که جامعه سرمايه دارى داراى قوانين کورى است و اين قوانين خود را از درون هرج و مرج توليدى و از وراى اراده انسان ها اعمال مى کنند. براى مثال: رقابت بناى توليد سرمايه دارى است. چه رقابت آزاد، چه رقابت ميان انحصارات؛ اساسا سرمايه دارى بدون رقابت نمى تواند وجود داشته باشد. اما اين رقابت براى هر بورژوا طورى به نظر مى رسد، که خودش است و دريائى از رقبا. بنابر اين بر اساس انگيزه فردى در قبال سرمايه خود تصميم مى گيرد، که سرمايه اش را در کدام بخش توليدى، تجارى بکار بياندازد، تا حداکثر سود ممکن را کسب نمايد. و بالاخره ميليون ها نفر مى توانند با فکر و نقشه هاى مجزائى که براى سرمايه شان دارند، توليد و تجارت کنند. اين امر هرج و مرجى را بوجود مى آورد، که ميليون ها عامل تصميم گيرنده دارد. هر بورژوايى مى تواند به ميل خود تصميم معينى گرفته باشد، يا بگيرد. اما کليه اين تصميم گيرى ها و اراده کردن ها را قوانين پايه اى اعمال مى کنند که از اراده آن ها فراتر است
59
مثلا يک قانون سرمايه دارى بيان مى کند که کل سرمايه -در کل اجتماع، در کل جهان با انباشت خود هر اندازه به سرمايه ثابت اضافه کند. نسبت اين سرمايه، (سرمايه اى که صرف خريد ماشين آلات و لوازم توليد مى شود) به سرمايه متغير (سرمايه اى که صرف خريد نيروى کار مى شود) بالا مى رود. اين يک قانون بنيادى است. و اين قانون را مارکس، از تصميم بورژواهاى مختلف مبنى بر اين که بايد ماشين هاى بيشتر بخرند و ... نتيجه نگرفته است. بلکه اين قانون را دقيقا از ضرورت هاى داخلى سرمايه که هنوز از آحاد سرمايه تفکيکش نکرده اند، در باره کل سرمايه نتيجه گرفته است. ولى يک بورژوا در رقابت عينى اين قانون را تحقق مى بخشد، ظاهر قضيه اين است که خريد ماشين آلات و زياد شدن بخش ثابت سرمايه، نسبت به بخش متغير، تصميمى است که يک بورژوا بر مبناى رقابت مى گيرد. ولى عملا اين تصميم چيزى نيست جز تحقق آن قانون که از اين کانال اعمال مى شود. برنامه اعلام مى کند که استثمار توده هاى کارگر با انباشت سرمايه شديدتر شده و شکاف فقير و غنى بيش تر مى شود. اين يک بحث پايه اى در درون جنبش کمونيستى است. گرايشات اپورتونيستى درون جنبش، رشد سرمايه را باعث بهبودى وضعيت توده ها مى داند. رويزيونيست ها از اين جا شروع مى کنند و اين پايه رفورميسم است. جنبش رفورميستى يا فى الواقع جريان هاى رويزيونيستى که در عمل رفورميسم را تبليغ مى کنند پايه استدلالشان روى اين ادعاست که سرمايه دارى مى تواند وضع توده هاى زحمتکش را بهبود بخشد.
60
همه هواداران سياست هاى گام به گام فابين ها و کليه رويزيونيست هادر کشورهاى مختلف يعنى کسانى که بطورکلى از انقلاب روى گردانند، يک پايه بحثشان اين است، آن ها استدلال مى کنند، که در کشورهاى اروپائى رشد سرمايه باعث بهبود وضع طبقه کارگر شده است. اما مارکسيسم به ما مى گويد که به دليل وجود امپرياليسم، بهتر شدن وضعيت کارگران اروپا به قيمت بدتر شدن زندگى ميليون ها انسان در کشورهاى ديگر تمام شده است. و اين سرمايه دارى خاص يک کشور نيست که وضع توده ها را بهبود مى بخشد.
61
بخش ديگرى از بند ٤ به وضعيت اقشار ديگر غير پرولتر در درون اين مناسبات مى پردازد. و توضيح مى دهد که در رابطه با انباشت سرمايه اقشار هر چه وسيع ترى از خرده بورژوازى قدم به قدم ورشکسته مى شوند و به توده پرولتاريا مى پيوندند اين اقشار از نظر اقتصادى داراى موقعيت نا امن و متزلزلى هستند.
62
انتقاد از سرمايه دارى منحصر به پرولتاريا نيست. اقشار و طبقات غير پرولتر نيز از بورژوازى انتقاد مى کنند. هر کدام از اين اقشار و طبقات در جهت منافع خود اين انتقادات را مطرح مى کنند. خيلى از بورژواها منتقدين فعال جامعه سرمايه دارى هستند. و سعى مى کنند نواقص سرمايه دارى را رفع کنند اما تنها انتقاد پرولترى از سرمايه دارى انتقادى علمى و انقلابى است. و استنتاجى که از آن مى شود اين است: دقيقا بايد نابودش کرد، قابل اصلاح نيست.
63
بند ٥ اجتناب ناپذيرى سوسياليسم را ذکر مى کند البته منظور از اجتناب ناپذيرى، تحقق خود بخودى آن نيست. بلکه اجتناب ناپذيرى در رابطه با يک ضرورت تاريخى و نيروهايى که توانايى تحقق آن را دارند، مطرح است.
64
بند ٥، با اتکاء به تناقضات درونى نظام سرمايه دارى نابودى اين نظام را اجتناب ناپذير مى داند. و اعلام مى کند که بر اساس اين پايه عينى و بر مبناى اين تناقضات، طبقه کارگر قادر به نابودى آن است.
65
سرمايه دارى نه تنها زمينه هاى عينى نابودى اش وجود دارد، بلکه با رشد خود، طبقه اى را بوجود مى آورد که نقش گورکنش را ايفاء مى کند و آن طبقه کارگر است.
66
طبقه کارگر که با انباشت سرمايه از نظر کمى رشد مى کند. کيفيت مبارزاتى اش نيز تا درجه اى از مبارزه خود بخودى رشد خواهد کرد. وقتى که اين طبقه به آگاهى طبقاتى و تشکل طبقاتى اش مسلط شد، بر متن بحران هاى اقتصادى و تضادى مهلک اقتصاد سرمايه دارى، آن را نابود خواهد کرد. سرمايه دارى نه تنها گورکن خود را بوجود مى آورد، بلکه نيروهاى مولده و خصلت اجتماعى توليد را نيز آنقدر رشد مى دهد که سوسياليسم ممکن باشد. به عبارت ديگر سرمايه دارى همه زمينه هاى استقرار سوسياليسم را در درون خود بوجود مى آورد. اين بند در عين حال جوابى است به تمام اشکال سوسياليزم تخيلى و اتوپيک که پايه و نيروى محرکه اى براى تحقق سوسياليسم ارائه نمى دهند.
67
بند ٥ تاکيد مى کند. اولا سوسياليسم علمى، انقلابى و متکى به نقد واقعيات جامعه سرمايه دارى است. ثانيا سوسياليسم مربوط به طبقه معينى است که قدرت تحقق سوسياليسم را دارد.
68
سوسياليسم علمى مبارزه براى سوسياليسم را به مبارزه طبقه معينى که در درون جامعه سرمايه دارى رشد مى کند، پيوند مى دهد. اين بند از برنامه ما با سوسياليسم تخيلى مرزبندى کرده و در عين حال پيگيرى پرولتاريا در مبارزه براى سوسياليسم را به اثبات مى رساند.
69
بند ٦ تصويرى است از هدف مبارزه طبقاتى؛ تا اينجا به مبانى عينى مبارزه طبقاتى عليه سرمايه دارى اشاره شد. حال ببينيم هدف اين مبارزه چيست؟ هدف اين مبارزه استقرار جامعه سوسياليستى و بعد از آن جامعه کمونيستى است. و برنامه خيلى فشرده رئوس تحولاتى را که انجام خواهد گرفت بيان مى کند. در اين جا مى توانستيم در باره رابطه سوسياليسم و کمونيسم بحث کنيم. يعنى فاز اول و فاز دوم جامعه سوسياليستى و غيره که به نظر ما ضرورى نبود. بنابر اين کافى است که تصوير کلى از جامعه اى که مى خواهيم بوجود بياوريم و تحولاتى را که اين جامعه باعث مى شود، ترسيم نمائيم، برنامه بحث زوال دولت را به ميان مى کشد. و اين بحث از اهميت فراوانى برخوردار است. زيرا جوابى است به آنارشيسم که مبارزه عليه دولت به عنوان ابزار سرکوب را در دستور روز قرار مى دهد. کمونيسم شرايط از بين رفتن دولت را بيان مى کند. کمونيست ها نيز خواهان ازبين بردن دولت به عنوان يک دستگاه سرکوب هستند. آنهم بوسيله يک انقلاب اجتماعى پيروزمند و با نابودى طبقات، پايه سرکوب طبقاتى نيز نابود خواهد شد.
70
بندهاى ٧و٨ در باره ملزومات تحقق سوسياليسم بحث مى کنند. در اين جا بحث بر سر اين است که طبقه کارگر در وهله اول بايد قدرت سياسى را قبضه کند. يعنى سوسياليسم از طريق يک سلسله اقدامات اقتصادى متحقق نمى شود. بلکه براى تحقق آن قبل از هر چيز بايد قدرت سياسى را به دست گرفت. سپس برنامه به تعريف ديکتاتورى پرولتاريا، يعنى پرولتارياى سازمان يافته اى که وظيفه اش به فرجام رساندن انقلاب اجتماعى است مى پردازد.
71
ديکتاتورى پرولتاريا دمکراسى است براى تهيدستان و توده هاى وسيع زحمتکش و سرکوب است براى استثمارگران. برنامه اضافه مى کند، که پرولتاريا نمى تواند ماشين دولتى بورژوازى را تحويل بگيرد و در خدمت خود بکار بياندازد. بلکه بايد آن را نابود کند. و در مقابل دستگاه حکومتى خود را بنا نهد لنين در اين باره مى نويسد:
72
"ديکتاتورى پرولتاريا بى دريغ ترين و بى امان ترين جنگ طبقه جديد عليه دشمن مقتدرتر يعنى بورژوازيست که مقاومتش پس از سرنگونى (ولو در يک کشور) ده بار فزون تر گرديده و اقتدارش تنها ناشى از نيروى سرمايه بين المللى و نيرو و استوارى روابط بين المللى بورژوازى نبوده بلکه ناشى از نيروى عادت و نيروى توليد کوچک نيز هست. زيرا توليد کوچک متاسفانه هنوز در جهان زياد و بسيار هم زياد است و همين توليد کوچک است که همواره، همه روزه، هر ساعته، بطور خودبخودى و به مقياس وسيع، سرمايه دارى و بورژوازى را پديد مى آورد. بنابر مجموعه اين علل ديکتاتورى پرولتاريا ضرورى است و پيروزى بر بورژوازى بدون يک جنگ طولانى، سرسخت و حياتى و مماتى، جنگى که مستلزم پايدارى، انضباط، استقامت، تزلزل ناپذيرى و وحدت اراده است، امکان پذير نيست." (بيمارى کودکى ...)
73
اين بند با رفرميست هاى بورژوازى که از طريق رفرم مى خواهند سوسياليسم را تحقق بخشند مرزبندى مى کند. در عين حال با اکونوميست هايى که طبقه کارگر را از مبارزه سياسى برحذر مى دارند خط فاصل کشيده و اعلام مى داردکه روح کليه مبارزات طبقاتى- مبارزه سياسى است. نظريه پوپوليستى را که با ابداع جمهورى خلقى، دولت خلقى و ... وجود ديکتاتورى پرولتاريا را نفى و آن را غير لازم ميداند، مردود مى شمارد. پوپوليست ها مبارزه يگانه طبقه کارگر، مبارزه ويژه اين طبقه را با مبارزات خرده بورژوازى و ساير زحمتکشان غير پرولتر مخدوش مى کنند. طبعا حاصل اين تئورى دولت خلق بجاى دولت پرولتاريا، ديکتاتورى خلق بجاى ديکتاتورى پرولتاريا است. مارکسيست ها مبارزه طبقاتى را تا حد ديکتاتورى پرولتاريا به پيش مى برند. اما پوپوليسم خواهان توقف آن در مرحله خلقى است. و در واقع ديکتاتورى پرولتاريا را که پايه اساسى مارکسيسم است، نفى مى کند.
74
سپس برنامه بر ضرورت برپايى حزب طبقه کارگر يعنى حزب کمونيست تاکيد مى کند. تاکيد بر ضرورت حزب به عنوان يکى از اصول پايه اى تبليغى، ترويجى کمونيست ها. ما را در مقابله با گرايشات ضدحزبى رايج (مشى چريکى) و اکونوميسم مفرط در بخش هايى از جنبش کمونيستى (تشکل گريزى، روشنفکرى و ...) مسلح مى کند.
75
در عين حال برنامه با اعلام اين که حزب کمونيست، حزب طبقاتى پرولتاريه است، با انحرافات پوپوليستى رايج که منافع همه اقشار زحمتکش را در حزب منعکس مى کند مرزبندى کرده، و به اعتبار طبقه کارگر همه زحمتکشان را به ترک موضع طبقاتى خود و قبول رهبرى حزب فرا مى خواند.
76
٭٭٭٭٭


77
س: در بند ١ اشاره شده است که هدف اصلى اصلاحات ارضى را ايجاد پرولتارياى شهر تشکيل مى دهد. با توجه به اين اصل که امپرياليسم آخرين مرحله سرمايه دارى يعنى مرحله گنديدگى آن است، و هر نوع جنبه ترقى خواهى را از دست داده است. آيا هدف اصلى آن در ايجاد پرولتارياى شهر و ده مى تواند جنبه ترقى خواهى داشته باشد؟
78
ج: امپرياليسم از آغاز قرن نوزدهم و در قياس با سوسياليسم ارتجاعى است . اما تنها طبقه اى که مى تواند به تمام مشقات بشر پايان بخشد طبقه پرولتاريا است و اين طبقه در درون نظام سرمايه دارى بوجود مى آيد بنابر اين سرمايه دارى در تمام اشکالش قطعا از فئوداليسم مترقى تر است، زيرا بوجود آورنده طبقه اى است که شرط پايه اى استقرار سوسياليسم مى باشد.
79
ولى در اين جا بحث بر سر ارتجاعى و يا مترقى بودن امپرياليسم نيست، بلکه بحث بر سر احتياجى است که بورژوازى به پرولتارياى صنعتى دارد، در زمان کندى در آمريکا طرحى بنام "اتحاد براى پيشرفت" به اجرا درآمد که اساس اين طرح را اصلاحات ارضى در کشورهاى امريکاى لاتين براى آزاد کردن نيروى کار تشکيل مى داد. بورژوازى در کشورهاى غرب درسى را بنام "مدل لوئيس" در دانشگاه تدريس مى کند که مبناى اين درس را، گسيل نيروى کار از روستا به شهر تشکيل مى دهد، "مدل لوئيس" استدلال مى کند که مى توان بخش وسيعى از کارگران روستا را از جايشان کند بدون آن که در توليد دهقانى تفاوتى بوجود بيايد، زيرا بارآورى اين کارگران در سطح نازلى قرار دارد.
80
بنابر اين تئورى اصلاحات ارضى را با هدف رشد صنعت و افزايش نيروى کار مورد احتياج امپرياليسم فرموله مى کند. فئوداليسم مانعى در راه تحقق اين اهداف بشمار مى رود. اما نبايد ترقى خواهى امپرياليسم را در رابطه با فئوداليسم سنجيد؛ اکنون ديگر ٨٠ سال است که امپرياليسم مترقى نيست، نه بخاطر اينکه از فئوداليسم منحط تر است، بلکه به اين خاطر که سوسياليسم به عنوان آلترناتيوى در مقابل آن قرار دارد و دقيقا به اين اعتبار ارتجاعى است.
81
س: در بند يک اشاره شده است که بر مبناى نيازهاى امپرياليستى ايران بمثابه يک کشور تحت سلطه امپرياليسم به جرگه کشورهاى سرمايه دارى کشانده شد. سئوال اين است که آيا تحت سلطگى ايران در رابطه با سرمايه دارى شدن آن است يا قبلا هم اين تحت سلطگى وجود داشته است.
82
ج: ايران از نظر سياسى وسيعا تحت سلطه قدرت هاى خارجى بوده است. مثلا دولت هاى روس و انگليس نفوذ فوق العاده زيادى در دولت قاجار داشتند. از نظر اقتصادى هم مى توان گفت که اين دولت ها امتيازهائى از دولت ايران گرفته بودند، مثلا صنعت نفت، بخصوص نفت جنوب جائى براى صدور سرمايه خارجى به حساب مى آمد. تا آنجا که به صدور سرمايه و کارکرد کارتل ها مربوط ميشد، به اين معنى و در اين حدود تحت سلطگى، يک تحت سلطگى موضعى در رابطه با مناسبات معينى است. توده وسيعى از مردم جامعه، بخش اعظم نيروهاى مولد جامعه تحت سلطه امپرياليسم نبود.
83
وقتى در اينجا از تحت سلطه بودن صحبت مى شود تقسيم بندى جديدى مد نظرمان است. يعنى تحت سلطگى در مناسبات تقسيم جهانى بين امپرياليست ها و مناسبات صدور سرمايه را در نظر مى گيريم. از زمانى که مناسبات سرمايه دارى در ايران تثبيت شد از همان زمان تحت سلطه سرمايه جهانى بود. اما خصلت هائى که قبلا تحت سلطگى ايران را مى شناساند همان هائى نيست که اکنون آنرا تعريف ميکند. تحت سلطگى در اينجا معنى اقتصادى معينى پيدا کرده است، يعنى در خود رابطه سرمايه اين تحت سلطگى ايجاد مى شود. اما قبلا در خود بورژوازى ايران و بورژوازى اروپا، در مناسبات فئودال ها و دولت، دولت با بورژوازى امريکا و انگلستان درجاتى از تحت سلطگى وجود داشت مبنايش موضعى و مقطعى بود، مثلا در بخش نفت شديد و در بخش کشاورزى يا اصلا وجود نداشت يا خيلى کم بود. سرنوشت کشاورزى با آن تعيين نمى شد. و کاملا مى توانست بر مبناى اقتصاد فئودالى و بورژواملاکى خود ادامه پيدا کند.
84
ولى اکنون تحت سلطگى، تحت سلطگى کاپيتاليستى است. پس ايران بمثابه يک کشور تحت سلطه هم سرمايه دارى شد و هم جايگاه خود را در کشورهاى سرمايه دارى به دست آورد، و اينجاست که در جرگه کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم وارد گرديد، اين دو را بايد با هم در نظر گرفت، يعنى کيفيتا سرمايه دارى ايران مبناى تحت سلطگى اش است. يعنى اين که ايران از کانال سرمايه تحت سلطه امپرياليسم است.
85
در ايران تاريخا اشکالى از تحت سلطگى مانند وابستگى قدرت نظامى و ادارى دولت و غيره به امپرياليسم به وجود آمده مثلا در جنگ جهانى دوم موقعيت ايران در تقسيم بندى امپرياليستى مشخص شده و روى آن معاملاتى انجام گرفته است. ولى هيچکدام از اين ها تحت سلطگى ايران را بعد از تثبيت سرمايه دارى، بيان نمى کنند.
86
س: در بند ٢ گفته شده، طبقه کارگر هر کشور موظف است کار را با بورژوازى کشور خود يکسره کند؛ آيا اين مسئله بورژوازى کشور خود، مسئله بورژوازى ملى و غير ملى و ... تداعى نمى کند؟
87
ج: بورژوازى کشور خود، بورژوازى اى است که تحت چهارچوب قوانين، مقررات و ضوابط يک کشور معين فعاليت مى کند. البته سرمايه دارى نظام به هم پيوسته اى بوجود مى آورد و اقشار بورژوا در ارتباط با يکديگر قرار دارند، سرمايه هايشان درهم ادغام مى شود اما سرمايه دارى بدون دولت معنى ندارد. مقوله دولت و کشور مقوله ايست بورژوايى، همچنين مقوله مليت، وقتى ما از بورژوازى ايران صحبت مى کنيم قبل از هر چيز بازار داخلى را در نظر داريم، ايران يک بازار کار و کالا دارد، سرمايه به اين بازار وارد شده و از آن خارج مى شود، به عبارت ديگر سرمايه دارى ايران در چهارچوب بازار معينى فعاليت مى کند. مثلا بورژوازى کشورى مانند کويت هم به همين ترتيب، بنابر اين بورژوازى در محدوده معينى فعاليت، استثمار و اعمال اراده دولتى مى کند.
88
فعل و انفعالات و بحران هائى که ممکن است در جامعه سرمايه دارى ايران به وقوع بپيوندد، بطور يکسان بر بورژواهاى ايران تاثير مى گذارد مثلا اگر نان گران بشود، همه اقشار بورژوا در ايران بايد مزد را به سطحى برسانند که طبقه کارگر بتواند آنرا تهيه کند. برعکس اگر طبقه کارگر از حقوق اتحاديه اى محروم بشود همه بورژواهاى اين بازار معين از آن بهره مند مى شوند.
89
مقوله دولت در يک کشور معين مسئله اى است عينى، دولت ها بازارهاى جهانى را از هم تفکيک مى کنند، با وجود اين که اين بازارها در سطح بالاترى از طريق همين دولت ها و روابط اقتصادى فيمابين و موسساتى مانند بانک ها، کارتل ها، کنگره ها، کنفرانس ها و نهادهائى بين المللى به همديگر مربوط مى شوند، اما در همديگر حل نمى شوند. سرمايه به هر کشورى وارد شودطبق موازين اين کشور معين فعاليت مى کند.
90
نقش دولت اعمال قوانين يکسانى در بين اقشار مختلف بورژوازى براى رقابت است، قدرت دولتى شرط انباشت سرمايه براى بورژوازى مى باشد. نظارت بر ملزومات سياسى انباشت سرمايه مستلزم وجود دولت است. دولت ايران وظيفه تامين شرايط لازم و مساعد سودآورى بيشتر در اين بازار معين کار و کالا را بر عهده دارد، بازار همسايه اش عراق، وظيفه دولت ديگرى است.
91
مقوله دولت و کشور را در رابطه با بورژوازى نبايد فراموش کرد. بحث بر سر وابسته يا غير وابسته بودن بورژوازى ايران نيست بحث بر سر بورژوازى ايران است، که مسئله اى است عينى.
92
س: در بند ٤ گفته شده است که "در اين نظام هر اندازه کارگران بيشتر و شديدتر کار کنند و به ثروت اجتماعى بيفزايند، سرمايه قدرت اجتماعى بيشترى مى يابد و هر چه سرمايه قدرتمندتر شود، توده هاى وسيع کارگر و زحمتکش به نابسامانى و محروميت هاى اجتماعى عميق ترى دچار مى گردند."- اين يک قانون عام است و در شرايط کنونى کشورهاى تحت سلطه از جمله ايران قابل درک است. ولى در جوامع امپرياليستى ظاهرا به نظر مى آيد اينطور نباشد. حتى اگر بطور نسبى در نظر بگيريم هر چه قدرت اجتماعى سرمايه جهانى بيشتر شود باز در کشورهاى تحت سلطه، شدت فقر و گرسنگى و بيکارى بيشتر است تا در کشورهاى متروپل؛ در صورتى که قدرت اجتماعى سرمايه در کشورهاى متروپل بيشتر است، آيا اينطور نيست؟
93
ج: بله. بر اساس مشاهده اى که ما مى کنيم اينطور بنظر مى آيد که در کشورهاى امپرياليستى وضع طبقه کارگر بهتر است. منتها اين از يک ديد ملى نسبت به طبقه کارگر ناشى مى شود. در حالى که طبقه کارگر از ديدگاه ما طبقه اى جهانى است و وضعيت آن را در عرصه جهانى بايد بررسى کرد. از لحاظ اين که سرمايه قدرت اجتماعى اش بيشتر مى شود مى توان قدرت سرمايه امروز و قدرت سرمايه صد سال پيش را در نظر گرفت. از لحاظ وضع طبقه کارگر هم ممکن است طبقه کارگر انگليس (مثلا) وضعش بهتر شده باشد ولى توده هاى وسيع کارگرى در افريقا، آسيا و آمريکاى لاتين مفلوک تر گرديده و به موقعيت نابسامان ترى کشيده شده اند. در اين سطح بايد مساله را مقايسه کرد. بعلاوه وقتى مى گوئيم قدرت اجتماعى سرمايه بيشتر مى شود، تنها تسلط سياسى را در نظر نداريم بلکه منظورمان تسلط اقتصادى نيز مى باشد. در همان کشورهاى متروپل که شما مى گوئيد، اتفاقا قدرت اجتماعى سرمايه زياد است، يعنى سرمايه کاملا بر طبقه کارگر مسلط است- همان طور که در اينجا (ايران) نيز مسلط است- منتها تفاوت قضيه در اين است که آنجا تسلط سرمايه از اين مجرا بدست مى آيد که حاصل کار فشرده و شاق اقشار وسيعى از پرولتارياى کشورهاى ديگر را طورى خرج مى کنند که بتوانند بدانوسيله جنبش کارگرى را تحت انقياد نگاه دارند يعنى قدرت اجتماعى سرمايه را بر جنبش کارگرى اعمال کنند. وگرنه جنبش کارگرى کشورهاى متروپل از يک توان بالقوه برخوردار است که قادر است سوسياليسم را جانشين سرمايه دارى کند. پس بايد قدرت اجتماعى سرمايه را در بعد جهانى، يعنى کل نظام سرمايه دارى را در جهان در نظر بگيريم. مثلا امروز قدرت اجتماعى سرمايه جهانى آنقدر افزايش يافته که هيچ اتفاقى در جهان نمى افتد که تحت نظارت سرمايه نباشد حال آنکه ٢٠٠ سال پيش يا ١٠٠ سال پيش اينطور نبود و بودند کشورهايى که اصلا به جرگه کشورهاى داراى نظام سرمايه دارى نيفتاده بودند. همچنين بدنبال افزايش قدرت اجتماعى سرمايه، محروميت هاى اجتماعى هم عميق تر شده است. منتها اين را هم نبايد به معناى محدود در هر کشور در نظر گرفت. برعکس باز بايد ديد قوانين عام در چه اشکال خاصى خود را نشان مى دهد. يعنى اين که سرمايه در کل، حاکميت اجتماعى اش بيشتر شده و در کل، توده هاى وسيع ترى به تحمل مشقت در اين نظام کشيده شده اند. حال اين شرايط لازمه اش آن است که در بخشى از اين نظام جزئى از حاصل استثمار به قشر اشرافى طبقه کارگر داده شود. اين بحث مشخصى است که دقيقا نشان مى دهد که هيچ قانونى خودش را لخت و عريان به ما نشان نمى دهد. بلکه خودش را به اشکال متعدد و متناقضى نشان مى دهد.
94
س: در رابطه با بند ٧ اشاره به مرزبندى با برخوردهاى رفرميستى و اکونوميستى و پوپوليستى کرديد، در رابطه با نيروهاى ايران مثال بياوريد که مشخص تر شود.
95
ج: نيروهايى وجود دارند که عملا ديکتاتورى پرولتاريا را نقض مى کنند. مثلا جريانى مانند اتحاد چپ که معتقد به ديکتاتورى پرولتاريا نيست و در پراتيک کارگرى اش اکونوميست است. و از نظر فکرى خيلى به اکونوميست هاى مشورتى٭ نزديک اند. اتحاد چپ استدلال مى کند که ديکتاتورى پرولتاريا ديکتاتورى حزب است و با صراحت عدم اعتقاد خود به آن را اعلام مى کند. گرايشات اکونوميستى که طبقه کارگر را از مبارزه سياسى براى کسب قدرت برحذر مى دارند عملا ديکتاتورى پرولتاريا را نفى مى کنند. اکونوميست هاى سوسيال دموکراسى روس هم در تئورى به ديکتاتورى پرولتاريا اعتقاد داشتند اما در عمل اصول آن را زير پا مى گذاشتند. يعنى طبقه کارگر را از مبارزه بر سر کسب قدرت سياسى برحذر مى داشتند. و خواست هايشان را در قالب اقتصادى تنگى محدود مى کردند. به اين ترتيب اکونوميسم عملا ناقض ديکتاتورى پرولتاريا است.
96
اما پوپوليست ها نابودى سرمايه دارى وابسته را محول به جمهورى دمکراتيک خلق مى کنند. در واقع آلترناتيوى که آن ها در مقابل سرمايه دارى وابسته ارائه مى دهندچيزى جز سرمايه دارى ملى نيست. در عين حال وظايف اقتصادى ديکتاتورى پرولتاريا را به جمهورى دمکراتيک خلق نسبت مى دهند. براى مثال "تا برقرارى جمهورى دمکراتيک مسئله بيکارى حل نخواهد شد!" آن ها حل مسئله بيکارى را که احتياج به تحول سوسياليستى دارد وظيفه جمهورى دمکراتيک خلق قرار مى دهند. طبعا جمهورى دمکراتيک خلق را ناظر بر يک سرى اقدامات اقتصادى سوسياليستى مى دانند. و اين يعنى نفى ديکتاتورى پرولتاريا يعنى گويا طبقه کارگر با متحدين دمکرات به يک جامعه اى دست پيدا مى کند و يک دولتى را بنا مى کند که اين دولت مى تواند اقدامات سوسياليستى انجام دهد. بنابر اين پوپوليست ها عملا ضرورت ديکتاتورى پرولتاريا را رد مى کنند.


97

جزء دوم- نکاتى در باره بندهاى ٩ تا ١٤ برنامه

98
تا کنون جزء اول برنامه را بررسى کرديم که بندهاى ١ تا ٨ را شامل مى شد. اکنون به قسمت دوم برنامه که در سطح مشخص ترى مسائل را مورد بحث قرار مى دهد، مى پردازيم. در اين قسمت برنامه به واقعيات امروز نزديک تر مى شود. در اولين بحث خود به بررسى سرمايه دارى عصر حاضر مى پردازد، اين بحث در واقع از نظر تئوريک ادامه همان بحث سرمايه دارى در بند ٤ است. چرا ما اين بند را در اين جا آورده ايم؟ براى اين که نشان دهيم که ويژگى هاى سرمايه دارى در هر شرايط زمانى و مکانى اصول پايه اى سوسياليسم علمى را نقض نکرده و ديکتاتورى پرولتاريا، جامعه سوسياليستى، خصلت بين المللى جنبش کارگرى، بحران هاى اقتصادى سرمايه دارى و ... در هر شرايط ويژه اى بقوت خود باقى است. اين بند اصول را در سطح کلى نتيجه گيرى کرده و سد راه هر نوع انحرافى مى گردد.
99
بند ٩ قدم به قدم به واقعيت مشخص نزديک تر مى شود اول به بررسى امپرياليسم مى پردازد. براى اين کار کتاب "امپرياليسم به مثابه ..." لنين را مبنا قرار داده و به تجزيه و تحليل موقعيت اقتصادى و سياسى بورژوازى در عصر امپرياليسم و تفاوت هاى آن با سرمايه دارى کلاسيک عصر رقابت آزاد و بطور کلى تاثيرى که امپرياليسم در مبارزه طبقاتى، در عرصه اقتصاد و زمينه سياسى بجاى مى گذارد مى پردازد. مسئله اى که بند ٩ بر آن تاکيد مى کند، عمدتا اين است که امپرياليسم بمثابه عصر سرمايه مالى و عصر انحصارات تمام تضادهاى سرمايه دارى را به اوج خود رسانده و موجبات سقوط سرمايه دارى را فراهم مى نمايد. بنابر اين امپرياليسم عصر انقلابات پرولترى است، اين نتيجه گيرى پراتيکى است که از اين بند مى شود.
100
بند ١٠ به رويزيونيسم بمثابه سد راه مبارزه طبقاتى پرولتاريا برخورد مى کند. توضيحى که راجع به رويزيونيسم مى دهد متکى به بحث کلاسيک رويزيونيسم است. رويزيونيسم چيست؟ و چه نقشى دارد؟ ايدئولوژى چه طبقاتى است؟
101
رويزيونيسم نفوذ ايدئولوژ بورژوايى در جنبش کمونيستى است، تحريف بورژوايى مارکسيسم لنينيسم است. و در هر مقطعى پايه هاى طبقاتى معينى پيدا مى کند. لنين تاکيد مى کند "مبارزه براى سوسياليسم از مبارزه عليه رويزيونيسم جدا نيست." اين بند اشکال مختلف رويزيونيسم را که در مقطع فعلى در سطح جهان مطرح است، ذکر مى کند. جنبش کمونيستى ما تا اندازه اى با انواع رويزيونيسم آشنايى دارد. ما در اينجا بيشتر در باره رويزيونيسم پوپوليستى که انحرافى در درون جنبش کمونيستى ايران است توضيح مى دهيم. زيرا به اندازه کافى در باره رويزيونيسم مدرن خروشچفى و سه جهان و به درجه کم ترى تروتسکيسم بحث شده است. اما قبلا اشاره اى هم به کمونيسم اروپائى بنمائيم.
102
کمونيسم اروپايى، کمونيسم رفورميستى است که اکنون در اروپاى غربى پا گرفته است و طرفدار رسيدن به قدرت از طرق مسالمت آميز است. ديکتاتورى پرولتاريا را عمدتا رد مى کند و مرز بين طبقه کارگر و لايه هاى خرده بوژوازى را از ميان بر مى دارد. کمونيسم اروپائى استدلال مى کند: اوضاع و موقعيت هاى طبقاتى اجتماعى با دوره مارکس متفاوت است. طبقه کارگر ديگر از خيل عظيمى از کارگران به اصطلاح يقه سفيد منفک نيست، (يعنى کارگران دفترى يا خرده بورژوازى دفترى) اين استدلال مرز مبارزه طبقاتى بالاخص طبقه کارگر را مخدوش مى کند.
103
رفرميست هاى رويزيونيست در اين کشورها تحت نام کمونيست در دولت شرکت مى کنند.
104
رويزيونيسم پوپوليستى: چرا مى گوئيم رويزيونيسم پوپوليستى نمى گوئيم پوپوليسم. قبلا به اين مسئله اشاره کرديم که نقد نظام سرمايه دارى منحصر به پرولتاريا نيست و فقط پرولتاريا ونمايندگان فکرى آن نيستند که نظام سرمايه دارى را مورد انتقاد قرار مى دهند. همه طبقات ديگر حتى، خود بوژوازى اين کار را مى کند.
105
برخى به دليل نارضايتى شان از اين نظام، برخى به دليل توجيه کردن اين نظام زير فشار انتقادهاى طبقات ناراضى، بعضى ديگر از زاويه فئوداليسم حتى سوسياليسم را، کاپيتاليسم را مورد انتقاد قرار مى دهند. بنابر اين نقد جامعه سرمايه دارى از ديدگاه هاى متفاوتى صورت مى گيرد، يکى از اين ديدگاه ها مارکسيسم است. ولى ديدگاه هاى ديگرى وجود دارند که پايه طبقاتى معينى دارند. اين ديدگاه ها وقتى از قول مارکسيسم صحبت نمى کنند، نمى توان به آنها رويزيونيسم گفت، بلکه پوپوليسم هستند. پوپوليسم يا ايدئولوژى خلق گرائى نمونه هايش در تاريخ زياد است. قبل از مارکس سوسياليست هاى خرده بورژوا پوپوليست بودند، در تحليل نهائى ناردونيک ها پوپوليست بودند، بدون آن که ادعاى مارکسيست بودن بکنند. مجاهدين خلق پوپوليست هستند. ولى رويزيونيسم جريانى است تحت پوشش مارکسيسم، در اصول پايه اى مارکسيسم تجديد نظر مى کند و از زاويه انتقاد يک طبقه ديگر به وضع موجود برخورد مى نمايد، يعنى انتقاد پرولترى از وضع موجود را به کنارى زده و احکام ناشى از انتقاد غير پرولتر را به اسم مارکسيسم قالب مى زنند. پس ما در اينجا با رويزيونيسم مواجه هستيم، زيرا مبانى انحرافى يک بينش ديگرى را به اسم مارکسيسم بحث مى کند. و طبعا اين انتقاد ها پيگيرى انتقاد پرولترى را ندارد و حتى در مواقعى ارتجاعى است. بنابر اين رويزيونيسم نتيجه اى ندارد جز اين که طبقه کارگر را در تحليل نهائى به زير پرچم بورژوازى بکشاند. حالا وقتى اين ايده پوپوليستى، اين دستگاه فکرى پوپوليستى تحت نام مارکسيسم عرضه مى شود، ما با رويزيونيسم مواجه هستيم. اين ديگر صرفا پوپوليسم نيست. زيرا پوپوليسم حتى کسانى را که خود ادعاى مارکسيست بودن ندارند، در بر مى گيرد. ولى رويزيونيسم پوپوليستى يعنى آن تجديد نظرى در مارکسيسم که از زاويه پوپوليستى و بر اساس يک دستگاه فکرى پوپوليستى انجام مى گيرد. و حالا ما در جنبش کمونيستى با رويزيونيسم پوپوليستى روبرو هستيم. رويزيونيسمى که مبناى فکرى آن پوپوليسم است.
106
ما معتقديم پايه طبقاتى اين نوع مشخص از رويزيونيسم در کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم بوجود مى آيد. پايه طبقاتى آن خرده بورژوازى است. آن بخش از خرده بورژوازى که مناسبات امپرياليستى آن را تحت فشار قرار داده و در نتيجه موقعيت طبقاتى اش متزلزل شده و مکان توليدى اش به خطر افتاده است.
107
اما انتقادى که اين قشر از خرده بورژوازى دارد نه به سرمايه دارى بلکه به امپرياليسم است. انتقادشان از امپرياليسم نه به ماهيت امپرياليسم يعنى حادترين شکل سرمايه دارى در اوج تکامل خود بلکه به آن جنبه هاى ضد ملى امپرياليسم مى باشد که بازار داخلى را تحت سيطره خود در آورده است، يعنى مثلا تقسيم کار جهانى که نظام امپرياليستى به کشورهاى تحت سلطه تحميل مى کند و غيره. بطور کلى انتقادهاى خرده بورژوازى از اين حدود تجاوز نمى کند. خرده بورژوازى آرمان هاى "ضد امپرياليستى" را تحت نام مارکسيسم ارائه مى دهد، چرا؟ زيرا مارکسيسم کم و بيش از بعد از انقلاب اکتبر و انقلابات چين و ويتنام و ... به ايدئولوژى انقلابى و رهائى بخش معتبرى تبديل شده است. حتى بورژوازى در لفظ آن را ايدئولوژى انقلاب مى شمارد، بنابر اين براى خرده بورژوازى مفيدتر است انقلابيگرى اش تحت پوشش مارکسيسم بيان شود. قطعا در هر جا که طبقه کارگر وسيع تر باشد پوپوليسم داعيه مارکسيست بودنش بيشتر مى شود. از طرف ديگر، به درجه اى که پوپوليسم يک تئورى ضد امپرياليستى ارائه مى دهد و خواستار تغييراتى در نظام موجود است. هر اندازه که اين تغييرات جنبه انقلابى داشته باشند بهمان اندازه هم جريانات رويزيونيسم پوپوليستى خصلت انقلابى به خود مى گيرند. اما اين جريانات تا وقتى انقلابى هستند که آلترناتيو پرولترى در سطح جامعه شکل نگرفته باشد.
108
تا هنگامى که مارکسيسم انقلابى با برنامه و تشکيلات مستقل پا به عرصه وجود نگذاشته است، پوپوليسم به عنوان جريان راديکال و انقلابى به حيات خود ادامه مى دهد. مثلا مشى چريکى يک مشى پوپوليستى است. ولى از آنجائى که يک نيروى واقعا کمونيستى در سطح جامعه وجود نداشت، اين مشى يک جريان انقلابى به حساب مى آمد. از هنگامى که مارکسيسم انقلابى پا به عرصه وجود مى گذارد و خود را استوار مى سازد، پوپوليست ها يا خود را به آن ملحق مى نمايند و يا به مقابله با آن برمى خيزند. رويزيونيسم پوپوليستى نيز يا دستگاه فکرى خود را در جهت مارکسيسم انقلابى تغيير مى دهد و يا به بورژوازى گرويده و به رويزيونيسم سه جهانى و يا خروشچفى تبديل خواهد شد. اين ها رئوس کلى ديدگاه ما در باره رويزيونيسم پوپوليستى است. ما اين گرايش انحرافى را يکى از انحرافات مهم جنبش کمونيستى ايران و همه کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم مى دانيم. اگر به سازمان هايى مانند رزمندگان، وحدت انقلابى و راه کارگر بنگريم مى توان تشخيص داد که سرنوشت ايدئولوژى و تشکيلات پوپوليستى به کجا مى انجامد. اکنون ديگر بخش هائى از آن ها بورژوازى را انتخاب کرده و به سمت آن مى روند.
109
هرگاه رويزيونيسم پوپوليستى پخته تر شود يعنى گرايشات رويزيونيستى آن تقويت گردد، قطعا به سمت يکى از اشکال پخته تر، بالغ تر و جهانى تر رويزيونيسم يعنى رويزيونيسم خروشچفى و يا رويزيونيسم سه جهانى خواهد چرخيد. از آنجائى که مبانى اين ها، دامن زدن به آشتى طبقاتى و مخدوش کردن مبارزه طبقه کارگر مى باشد، سازمان هاى پوپوليستى به درجه اى که اين خصوصيات را در خود دارند، به سمت آن ها مى روند. به اين دليل اطلاق رويزيونيسم پوپوليستى از عبارت پوپوليسم به تنهايى، تعريف روشن ترى است.
110
ما قبلا به جريانات رويزيونيستى اشاره کرديم. اين جريانات که رويزيونيسم به کلى بر آن ها غالب شده است در اردوگاه بورژوازى قرار گرفته اند. ولى انحرافى که در شرايط کنونى در جنبش کمونيستى ما داراى اهميت است، گرايش رويزيونيسم پوپوليستى است که در آن جدال بين مارکسيسم انقلابى و رويزيونيسم در جريان است و هيچيک بر ديگرى غلبه نکرده است. در سازمان هائى که گرايش هاى رويزيونيسم پوپوليستى را در خود دارند، نه برنامه مارکسيستى در کل تشکيلات مورد قبول قرار گرفته است، و نه پوپوليسم به عنوان يک ايدئولوژى بورژوايى، به کلى بر آن ها حاکم شده است. وظيفه ما اين است که آينده چنين تشکل هائى را بررسى نموده و به آن ها کمک کنيم که مبارزه به نفع پرولتاريا در آن ها خاتمه يابد.
111
بند ١١ در اين بند به مسئله شوروى برخورد کرده ايم. اين مسئله از چند نظر داراى اهميت است.
112
قبل از هر جيز مى توان گفت، تا زمانى که ما تجارب جنبش کمونيستى و کارگرى را در هر مقطعى بررسى ننمائيم و از آن ها درس نگيريم، نمى توانيم براى سوسياليسم مبارزه نموده و مبارزه طبقاتى را سازمان دهيم. ما بايد از شکست هاى اين جنبش درس بگيريم ، تا بار ديگرتکرار نشوند و از تجارب پيروزى هاى آن نيز بياموزيم، تا بتوانيم بر آن ها تکيه نمائيم. اين مسئله اى است که ما را وادار مى کند که از خود بپرسيم که بالاخره در چين و شوروى چه گذشت و انقلابات آن ها به کجا انجاميد. بررسى انقلاب اکتبر از اهميت ويژه اى برخوردار است.
113
دوم اين که هر دو کشورو مخصوصا شوروى در صحنه اقتصاد و سياست جهان امپرياليستى نقش غير قابل انکارى را دارا هستند. ارزيابى موقعيت و مبارزه طبقات در سطح جهانى و جبهه انقلاب و ضد انقلاب، بدون در نظر گرفتن نقش اين دو کشور ممکن نيست. بدون در نظر گرفتن شوروى نمى توان از امپرياليسم، از جدال هاى جهانى و تقسيم جهان سخن به ميان آورد. اين نيز ما را ملزم مى کند که ببينيم در شوروى چه مى گذرد و وضعيت مبارزه طبقاتى در آنجا چگونه است.
114
سوم اين که اين دو کشور قطب هائى هستند که رويزيونيسم را در سطح جهان رهبرى مى کنند. اين ها اشکال معينى از رويزيونيسم را در سطح جهان رهبرى مى کنند. اين ها اشکال معينى از رويزيونيسم را در سطح جهان در قالب مارکسيسم تبليغ مى نمايند. قطب هائى هستند که خود را به عنوان سردمداران سوسياليسم و مارکسيسم به جهانيان معرفى مى نمايند و بورژوازى آن ها را به عنوان اردوگاه سويساليسم معرفى مى کند. براى بنا نهادن يک بين الملل لنينى ما بايد با رويزيونيست هاى چين و شوروى به مقابله برخيزيم. اين کار را بايد چه در سطح تئوريک و چه در عمل به مرحله اجرا درآوريم. ما بايد براى خود روشن سازيم که کار انترناسيونال سوم به کجا انجاميد و از چه جايى آغاز نمائيم و رويزيونيست ها در اين بين الملل چگونه عمل کردند. اين خود وسيله اى است براى از بين بردن توهمات مارکسيست هاى ساير کشورها نسبت به اين دو کشور.
115
بالاخره در عرصه سياسى ايران با احزاب و گروه هاى رويزيونيستى روبرو هستيم که کاملا بورژوايى اند و به اين دو قطب تکيه مى کنند. حزب توده و اکثريت به شوروى متکى هستند و حزب رنجبران به چين. براى اين که ما شناخت درستى ا ز اين احزاب و گروه ها داشته باشيم، ناچاريم که ماهيت و سياست هاى کشورهاى شوروى وچين را بشناسيم. ما بايد نيروهاى سياسى داخل و قابليت انطباق سياست و اقتصاد بورژوازى ايران با شورروى را بررسى نماييم. براى برخورد به احزاب بورژوايى ضرورى است که جهان امپرياليستى را درست تر بشناسيم و يک جزء آن قطعا چين و شوروى هستند. توسط حاميان داخلى اين دو کشور و حتى بخشى از بورژوازى که مخالف آن هاست، تبليغاتى مى شود مبنى بر اين که اين ها کشورهاى سوسياليستى مى باشند. به اين ترتيب تصوير مخدوش شده، دم بريده و منحطى را تحت عنوان سوسياليسم در جهان تبليغ مى نمايند و با اين تبليغات مى خواهند شکل ديگرى از سرمايه دارى و جامعه طبقاتى را بجاى آرمان واقعى طبقه کارگر جلوه دهند. وظيفه ماست که اين تبليغات را خنثى نموده، نقاب را از چهره هايشان برداريم و چهره واقعى سوسياليسم را نشان بدهيم.
116
آنچه در مورد شوروى قابل ذکر است اين است که در سال ١٩١٧ پرولتاريا قدرت سياسى را بطور کلى بکف آورد. ما مى دانيم که ديکتاتورى پرولتاريا وجود داشته است، ولى اکنون از بين رفته و سرمايه دارى بار ديگر احيا گرديده است. به اين دليل حکومت شوروى، حکومتى است سوسيال امپرياليستى. کشورى است سوسياليست در گفتار و امپرياليست در کردار. شواهد کافى وجود دارند که نشان مى دهند، سرمايه دارى در شوروى احيا شده است. بررسى مناسبات کار و وسايل توليد، و چگونگى جابجا شدن نيروى کار در جامعه، نشاندهنده يک نظام سرمايه دارى در شوروى است. به آسانى مى توان درک کرد که منظور ما از سوسياليست در گفتار و امپرياليست در کردار چيست. منظور اين است که گرچه شوروى داراى اقتصاد و سياستى امپرياليستى است و در اردوگاه ضد انقلاب امپرياليستى قرار دارد، ولى در حرف از سوسياليسم دم مى زند.
117
برنامه مسئله در دست گرفتن قدرت و اعمال ديکتاتورى از جانب پرولتاريا در چين را عمدا مبهم گذاشته است. واضح است که پرولتارياى چين در قدرت شرکت کرده است، ولى اين که حزب کمونيست فقط منافع پرولتاريا را در نظر باشته است، براى ما روشن نيست. اکثر رفقا عقيده دارند که حزب کمونيست چين هيچگاه صد در صد پرولترى نبوده و در رابطه با جنبش دهقانى و ناسيوناليسم به قدرت رسيده است. ما اين نکته را ذکر کرده ايم که طبقه کارگر در چين از قدرت بيرون رانده شده است، زيرا اين مسئله را قبول داريم که در قدرت شرکت داشته است، ولى اکنون از آن بيرون رانده شده است.
118
شوروى که نقطه اتکاء رويزيونيسم خروشچفى در جهان است، بعضا از رفرميسم بورژوايى دفاع مى نمايد. اين مسئله را در کشورهايى همانند ويتنام و آنگولا که تحت نفوذ شوروى و تا حدودى از مرزهاى آن دور هستند، بخوبى مى بينيم. احزاب رويزيونيست طرفدار شوروى نيز در سطح بورژوا-رفرميست ها خواست هايى را مانند بهداشت، سواد آموزى و ... مطرح مى کنند. مقايسه مناطق تحت نفوذ امريکا مانند تايلند با سرزمين هاى تحت نفوذ شوروى مانند ويتنام، کوبا، آنگولا و ... نشان مى دهد که سوسيال امپرياليسم شوروى تا حدود معينى از رفرميسم بورژوايى دفاع مى کند. اين مسئله را بايد بيشتر ارزيابى کرد، ولى آنچه مسلم است رفرميسم در عصر انقلابات پرولترى جريانى ارتجاعى است. اما اگر از مساله رفرميسم در مورد شوروى چشم پوشى نمائيم، ذهن طبقه کارگر را منحرف کرده ايم. گرچه شوروى نيز به همان درجه دشمن انقلاب است، ولى داراى ويژگى هاى خاصى نيز مى باشد و اين ويژگى ها قدرت هاى معينى هم به آن مى دهد. ما مى گوييم که در شوروى يک انقلاب سوسياليستى شده است و يک نسل در جامعه سوسياليستى و با فرهنگ سوسياليستى پرورش يافته اند. بورژوازى که قدرت را از پرولتاريا پس گرفته است، دستاوردهايش را نيز از محتوا خالى مى کند. ولى مى توان براى سودآورى بيشتر سرمايه در بعضى موارد آن ها را بکار گيرد. انقلاب سوسياليستى پرولتاريا در زمينه برنامه ريزى پيشرفت هاى شايان توجهى ببار آورد. در اين زمينه بورژوازى استفاده کرده و از قدرت معينى هم برخوردار گرديده است. اين که مى گوييم شوروى و امريکا هر دو ضد انقلابى اند، به اين معنى نيست که در اقتصاد و سياست هر دو مانند يکديگر عمل مى کنند. ما در برنامه به شيوه اى دگماتيک به اين مسئله برخورد نکرده و آن را باز گذاشته ايم. چنين برخوردى به طبقه کارگر کمک خواهد کرد که با رشد خود حقيقت را آن طورى که هست دريافته و شناخت بيشترى از شوروى به دست آورد. اما چين آن طور که مى بينيم از اشکال عريان ارتجاع بورژوازى دفاع مى کند و در چند مورد (شيلى و آنگولا) در کنار امريکا قرار گرفته و از ارتجاعى ترين فراکسيون بورژوازى دفاع کرده است.
119
هدف ما اين بود که در اين جا به توانائى هاى ويژه اى که سوسيال امپرياليسم شوروى در تحميق دارد که آمريکا و متحدين غربى اش از آن برخوردار نيستند، اشاره کنيم. در کشورهاى اروپاى شرقى و ساير مناطق تخت نفوذ شوروى نيز مشاهده مى نماييم که تا حدود زيادى با مناطق تحت نفوذ امپرياليسم غرب فرق دارند. بطور نسبى رفاه اجتماعى در اين مناطق بيشتر و فاصله فقير و غنى کمتر است. توده اى ها در ايران اصلاحات ارضى را پيشنهاد مى کنند. اما در مناطق تحت نفوذ امريکا مانند تايوان، تايلند و ويتنام جنوبى استثمار عريان به چشم مى خورد. با وجود اين ها فراموش نکنيم که رفرميسم بورژوايى به دليل وجود جريان انقلابى پرولترى ديگر به ارتجاع تعلق دارد و نه تنها دست آوردى به حساب نمى آيد، بلکه مانعى بر سر راه تحقق انقلاب پرولتاريا است.
120
بندهاى ١٢ و ١٣ ، تئورى و تحليل تئوريک ما از رابطه انقلاب دموکراتيک و سوسياليستى را در کشورهاى تحت سلطه در بر مى گيرد. همچنان که گفته شد به دليل ويژگى هاى اجتماعى- سياسى و فرهنگى کشورهاى مختلف، کمونيست ها براى رسيدن به هدف نهايى و مشترکشان، ناگزيرند مبارزه براى اهداف فورى متفاوتى را دستور کار خود قرار دهند. بند ١٢ به اين ويژگى ها مى پردازد و نشان مى دهد که مبارزه با توجه به اين ويژگى ها پيش مى رود. اما بند ١٣ همانند بند ٢ به اين نکته اشاره مى کند که با وجود چنين ويژگى هائى هدف همه کمونيست ها يکسان است.
121
يکى از طبقه بندى هائى که ايران در آن قرار مى گيرد و ويژگى خاصى نيز به آن مى بخشد اين است که کشورى تحت سلطه امپرياليسم است. در جهان، دو اردوگاه کشورهاى امپرياليستى و کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم بوجود آمده است که هر يک به نحوى بوده و داراى شرايط خاصى هستند. در نتيجه انقلاب پرولترى نيز در هر کشور روند خاصى به خود گرفته و موانع پيش روى آن نيز با کشورهاى ديگر متفاوت خواهد بود. اين ويژگى ها نشان مى دهند که استثمار امپرياليستى به شديدترين و عريان ترين شکلش در کشور تحت سلطه صورت مى گيرد و بر پايه آن در کشورهاى امپرياليست اين امکان بوجود مى آيد که بوسيله اصلاحات بورژوايى قشرى از کارگران را به صورت اشرافيت کارگرى درآورند و به کمک آن جنبش کارگرى را دنباله رو بورژوازى سازند.
122
براى حفظ بناى استثمار شديدى که در کشور تحت سلطه صورت مى گيرد، از نظر سياسى نيز بايد به آشکارترين اشکال ارتجاع سياسى متوسل شد. در حالى که به دليل اصلاحات و رفاه نسبى در کشورهاى امپرياليست، در قالب دمکراسى مى توانند به حاکميت ادامه دهند. در اين دمکراسى بورژوايى هزاران بند و بست ارتجاعى نهفته است، با وجود آن دمکراسى پارلمانى و آزادى عقيده و بيان وجود دارد و يا اين که با مجازات هاى خفيف همراه است.
123
اگر دمکراسى بورژوايى در کشورهاى امپرياليست و ديکتاتورى عريان در کشورهاى تحت سلطه، بر پايه بحث هاى لنين تحليل و بررسى شوند، به روشن شدن مسئله انقلاب دمکراتيک در ايران کمک خواهد کرد. وقتى که ما مى گويى عصر امپرياليسم، عصر انقلابات پرولترى است، اين سئوال پيش مى آيد که چرا در ايران انقلاب دمکراتيک است و نه سوسياليستى؟ جواب اين است که ما براى رفع موانعى که امپرياليسم در مقابل دمکراسى و آزادى سياسى و همچنين وضع معيشتى توده هاى محروم بر سر راه رشد مبارزه طبقاتى بوجود آورده است احتياج به انقلابى داريم که در کشورهاى امپرياليست نيازى به آن نيست. اين انقلاب، انقلابى است براى به دست آوردن حقوق دمکراتيک، بديهى است که بورژوازى جزء لايتجزاى نظام استثمار وحشيانه امپرياليستى است و به اين دليل پرولتاريا است که از آن نفع خواهد برد، نه بورژوازى. اين انقلاب، يک انقلاب بورژوا دموکراتيک کلاسيک نبوده، بلکه انقلابى است دمکراتيک که با شرکت فعال پرولتاريا براى اهداف حداقلش صورت مى گيرد. به اين ترتيب آشکار مى گردد که انقلاب پرولترى در ايران با يک سلسله قيام ها و انقلابات دمکراتيک که زمينه را براى انقلاب سوسياليستى آماده مى سازند، همراه خواهد بود. بند ١٣ روشن مى سازد که ايران کشورى است تحت سلطه و داراى ويژگى هاى خاصى است. در بخش سئوال ها بيشتر روى مسئله بحث خواهيم کرد.
124
در برنامه به اين نکته اشاره کرده ايم که حزب پرولترى و طبقه کارگر نمى تواند بلاواسطه به انقلاب سوسياليستى دست زند، بلکه ناچار است در وهله اول براى بوجود آوردن مساعدترين شرايط از نظر اقتصادى و سياسى براى آن، به يک انقلاب دمکراتيک بپردازد. در پاسخ به اين سئوال که چگونه اين انقلاب پيروز خواهد شد، مى توان گفت به علت آن که شرايط لازم براى انقلاب سوسياليستى وجود ندارد، ولى اين شرايط براى پيروزى انقلاب دمکراتيک در جامعه وجود دارد. به دليل آن که مسائل دمکراتيک در جامعه حل نشده اند و نيروهاى محرکه اين انقلاب نيز طبقات و اقشارى هستند که خواهان تغيير انقلابى اين جامعه مى باشند. اين انقلاب، انقلابى بورژوا دمکراتيک به اين معنى که راه گشاى مناسبات بورژوايى باشد، نبوده بلکه طليعه و جزئى از انقلاب سوسياليستى پرولتارياست. پيروزى اين انقلاب به معنى تحقق برنامه حداقل پرولتاريا هم از لحاظ اقتصادى و هم از لحاظ سياسى مى باشد.
125
مضمون سياسى برنامه حداقل ما به کف آوردن دموکراسى و مضمون اقتصادى آن در جهت نفى عملى شرايط استثمار امپرياليستى طبقه کارگر مى باشد. به اين دليل نفى عملى مى گويى، براى اين که نفى واقعى و در عين حال نفى نظرى آن امکان پذير نيست. بدون وجود پايه هاى توليد و استثمار امپرياليستى، سرمايه دارى در ايران براى مدت زيادى نخواهد توانست به انباشت سرمايه بپردازد. هرگاه ما مانع استثمار امپرياليستى مى شويم، در حقيقت مانع توليد فوق سود به بهاى نيروى کار ارزان طبقه کارگر شده ايم. به اين ترتيب اجازه نمى دهيم شرايط مشقت بار اقتصادى به وى تحميل شود و به سودآورى سرمايه لطمه مى زنيم. اين مسئله به صورت بيشتر شدن هزينه توليد سرمايه تجلى خواهد کرد و به اين دليل ما نخواهيم توانست جلو استثمار امپرياليستى طبقه کارگر را بگيريم. تنها بصورت عملى و آنهم بصورت بحران در سرمايه دارى ايران براى مدتى، اين مسئله امکان پذير خواهد بود. منظور اين است که در ايران سرمايه دارى نمى تواند جدا از مناسبات استثمار امپرياليستى انباشت و رشد نموده و سطح زندگى و رفاهى کارگران را به سطح زندگى کارگران اروپايى برساند. اين يک اتوپى خواهد بود، با اين حال ما مى توانيم با اتکاء به قدرت طبقه کارگر براى مدتى بورژوازى را تحت فشار قرار داده و به هزينه وى شرايط رفاهى طبقه کارگر را بالا ببريم. اين مسئله بورژوازى را وادار خواهد کرد که به جنگ تعيين کننده با ما بپردازد و جمهورى انقلابى بدون شک براى مدتى ناظر زورگوئى هائى بر بورژوازى خواهد بود. چنين موضوعى سرانجام به اين جا ختم خواهد شد که بورژوازى جامعه خود را مستقر سازد يا پرولتاريا؟ جمهورى انقلابى از نظر اقتصادى شرايطى را بوجود خواهد آورد که براى بورژوازى قابل دوام نيست. بخش هائى از فعاليت اش ملى خواهد شد و قوانين کارى به آن تحميل مى شود که ديگر نيروى کار ارزان، بدون هيچ گونه ضوابطى براى استثمار شديد را به آسانى به دست نخواهد آورد. بورژوازى ممکن است به خاطر بوجود آوردن شرايط مساعد براى شکل گيرى نيروهاى ضد انقلاب و سرکوب انقلاب براى مدتى به اين شرايط تن در دهد. چنين دوره اى شايد طولانى و يا کوتاه باشد ولى از حالا قابل پيش بينى نيست. آنچه برنامه روى آن تکيه مى کند اين است که مضمون پيروزى انقلاب دمکراتيک به معنى تحقق برنامه حداقل پرولتاريا مى باشد. بند ١٤ به نکته مهمى اشاره مى کند و آن اين که اين برنامه هم از لحاظ اقتصادى و هم از لحاظ سياسى ماهيتا ضد امپرياليستى است.
126
از نظر سياسى به اين دليل برنامه حداقل پرولتاريا ضد امپرياليستى است که حاکميت بورژوازى را که شرط لازم براى استثمار امپرياليستى توده هاى کارگر مى باشد، درهم شکسته و در اين معنا سلطه سياسى امپرياليسم را از بين مى برد. و در نتيجه قدرت سياسى به دست توده هاى وسيعى که بتوانند لااقل از يک شرايط متعارف اجتماعى دفاع کنند مى افتد. از نظر اقتصادى عملا شرايط زيست و مبارزه طبقه کارگر را براى مدتى عليرغم ميل بورژوازى از زير دست و بال قوانين سرمايه دارى امپرياليستى بيرون مى کشد. عملا مبارزه براى تحقق برنامه حداقل مبارزه بر عليه امپرياليسم است. بينشى که وسيعا دامنگير جنبش ما بوده اين است که امپرياليسم را يک عامل بيگانه و خارج از نظام اجتماعى کشور خودمان پنداشته که بر اساس آن گويا مى توان عليه امپرياليسم مبارزه کرد ولى در عين حال در قبال دمکراسى و آزادى هاى سياسى مواضعى ارتجاعى داشت. مى توان شکنجه گاه داشت و ارتش را براى سرکوب مردم يک استان روانه ساخت ولى در عين حال با امپرياليست مبارزه کرد! امپرياليسم قبل از هر چيز يک نوع مناسبات معين بين کار و سرمايه است. نمى توان همان مناسبات را ادامه داد و ضد امپرياليست هم بود. اين جمله ما نشان مى دهد که مبارزه ضد امپرياليستى جز از طريق مبارزه براى اين برنامه معنى ندارد. در واقع معيار ضد امپرياليست بودن نيروها در پيگيرى آن ها براى بدست آوردن مطالبات برنامه حداقل خواهد بود. ما بار ديگر اعلام مى کنيم که انقلاب دمکراتيک پايان کار نبوده و ما به خاطر آماده کردن پيش شرط ها و شرايط لازم رفتن به سمت انقلاب سوسياليستى به آن دست مى زنيم.
127
بند ١٤ با ارزيابى فشرده اى از انقلاب و دوره بعد از قيام همچنين بر عملکردهاى جمهورى اسلامى از جمله تطهير و بازسازى ارتش و بوروکراسى مافوق مردم، پس گرفتن دستاوردهاى قيام و جلوگيرى از اعمال اراده دمکراتيک مردم بر سرنوشت خودشان در مسئله ملى - در شهرها - در مسئله زنان - در کارخانه ها، مدارس و دانشگاه ها و ... انگشت مى گذارد. جمهورى اسلامى ارگان هاى دمکراتيکى را هم که مردم بوجود آورده بودند از بين برده است، فقر و فلاکت شديديى را بر طبقه کارگر تحميل کرده که در حال حاضر آمادگى پذيرش صدور سرمايه را وسيعا دارد. يعنى اين که اگر ثبات سياسى در نتيجه سرکوب بوجو آيد و با توجه به فقرى که الان به طبقه کارگر تحميل کرده اند، طبقه کارگر از فرداى سرکوب با دستمزد نازل ترى به سر کار خواهد رفت. اين يکى از نکات مثبت جمهورى اسلامى براى امپرياليست ها است. بنابر اين رژيم جمهورى اسلامى بايد سرنگون گردد. بند ١٤ در عين حال مبناى تاکتيک هاى ما در برابر جمهورى اسلامى مى باشد.
128
برنامه حداقل با اين مقدمه آغاز مى شود که عليرغم تلاش رژيم براى سرکوب انقلاب، انقلاب ادامه داشته و براى بسط آن بايد آلترناتيوى انقلابى از زاويه منافع پرولتاريا ارائه داد. که اين آلترناتيو دقيقا همان برنامه حداقل ما مى باشد. اين برنامه اعلام مى کند که ما خواهان جمهورى پارلمانى نبوده بلکه براى يک جمهورى شورائى که متکى بر ارتش خلق و تسليح عمومى مردم مى باشد، مبارزه مى کنيم. منظور ما از ارتش خلق تنها خلقى شدن فرماندهان نيست. منظور، تشکيل يک ارتش دمکراتيک از توده هاى مردم مسلح مى باشد. برنامه اعلام مى کند که بوروکراسى مافوق مردم در اين جمهورى جاى خود را به اداره دمکراتيک کشور مى دهد. ارگان سه گانه اين جمهورى عبارتند از: ١-دمکراسى شورايى ٢-برچيده شدن ارتش و ساير نيروهاى مسلح حرفه اى و تسليح عمومى مردم به جاى آنها. ٣-برچيده شدن بوروکراسى دولتى مافوق مردم و جاى گزينى يک نظام دمکراتيک اداره کشور.
129
روشن است که اين جمهورى نتيجه مبارزه قهرآميز و قيام مردم عليه رژيم جمهورى اسلامى خواهد بود. اين جمهورى که در تداوم قيام بهمن ماه و در پى قيام عليه رژيم کنونى خواهد بود در وهله اول نيروهاى مدافع رژيم سلطنتى و جمهورى را سرکوب خواهد کرد. وقتى که مى گوئيم اين جمهورى دمکراتيک است به اين معنى نيست که براى چنين نيروهائى که مردم با قيام راى خود را عليه آن ها داده اند، آزادى وجود خواهد داشت، جمهورى دمکراتيک در ضمن ابزارى براى سرکوب ضد انقلاب مى باشد منتهى براى جلوگيرى از هرگونه سوءتعبيرى عاملانى از جانب خرده بورژوازى در برنامه مشخصا به نيروهاى مدافع رژيم سلطنتى و جمهورى اسلامى اشاره شده است. چون هر نيروئى که به قدرت مى رسد تمامى نيروهاى مخالف خود را ضد انقلاب مى نامد و قبل از همه آن را عليه پرولتاريا به کار مى برند. اگر ما در برنامه خود تنها به به اين نکته اکتفا مى کرديم که جمهورى، ضد انقلاب را سرکوب خواهد کرد، تصوير روشنى از هدف خود ارائه نداده و راه را براى هرگونه تفسيرى باز مى نموديم. سرکوب، عليه آن نيروهائى که در عرصه نبرد انقلاب و ضد انقلاب ماهيتشان براى توده ها روشن شده و اساسا مردم عليه آن ها قيام کرده اند، خواهد بود. اين امر شامل توده اى ها و اکثريتى ها و نيروهائى که مدافع ارتجاع سرنگون شده مى باشند مى گردد. اما در مورد موافقين ارتجاع در حال رشد که توده ها آن ها را نشناخته و يا نسبت به آن ها توهم دارند از هم اکنون نمى توانيم ليستى از جريانات ضد انقلابى که بايد سرکوب شوند ارائه دهيم. صف آرائى نيروهاى انقلابى و ضد انقلابى به سير واقعى انقلاب و رشد مبارزه طبقاتى بستگى دارد.
130
ما نمى توانيم مسائلى را که هنوز براى مردم روشن نشده اند و يا عباراتى تفسير برانگيز را نظير "مدافعين استبداد را سرکوب خواهيم کرد"، در برنامه خود بگنجانيم. ارائه چنين عبارتى در آينده قبل از هر کس به نفع بورژوازى و پيش از همه عليه پرولتاريا به کار خواهد رفت. اين برنامه فقط برنامه ما نبوده بلکه خواست هاى ما از بورژوازى نيز مى باشد. يعنى از بورژوازى ميخواهيم که حاکميت را به دست مردم بسپارد و يا حق ملل را در تعيين سرنوشتشان به رسميت بشناسد؛ اما اگر ما از بورژوازى و يا خرده بورژوازى به قدرت رسيده بخواهيم که ضد انقلاب را سرکوب نمايد، اين سرکوب قبل از همه متوجه خودمان خواهد بود. ما نبايد امکان هرگونه تفسيرى را عليه پرولتاريا براى حکومت هاى مختلف در برنامه خود بوجود آوريم. هر گونه قيد و شرطى در مسئله دمکراسى به نفع بورژوازى بوده و بورژوازى آن را عليه پرولتاريا به کار خواهد گرفت. ولى وقتى که مى گوئيم بغير از نيروهاى طرفدار رژيم جمهورى اسلامى و سلطنت بقيه نيروها آزادند، هم اين نيروها را تفکيک کرده ايم و هم جاى تعبيرى باقى نگذاشته ايم و به اين ترتيب آزادى سياسى را هم تامين مى نماييم.
131
در رابطه با دمکراسى شورايى بايد اين نکته را روشن ساخت که اين شوراها، شوراهاى صرفا کارگرى و طبقاتى نبوده، بلکه شوراهايى دمکراتيک از قبيل شوراى خلق ها، شوراى دانشگاهيان، شوراى محلات و ... نيز وجود دارند. اين دمکراسى شورائى با دمکراسى شورائى (سويت ها) که مى توان سوسياليزم را روى آن ها بنا نهاد، فرق مى کند.
132
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


133
س: در بند ١٣ به اين نکته اشاره شده است که برنامه حداقل پرولتاريا از لحاظ اقتصادى و سياسى برنامه اى ضد امپرياليستى است. برنامه حداقل ما و جمهورى دمکراتيک و انقلابى، مناسبات سرمايه دارى را تغيير نمى دهد. از طرفى در عصر امپرياليزم، مناسبات سرمايه دارى بدون ارتباط با امپرياليسم نمى تواند وجود داشته باشد. به اين ترتيب برنامه حداقل ما در حالى که مناسبات سرمايه دارى را از بين نمى برد، چگونه مى تواند ضد امپرياليست باشد، اين مسئله را توضيح دهيد.
134
ج: بايد امپرياليسم به عنوان يک سلسله مناسبات معين و روابط معين بين بورژوازى و پرولتاريا را، با امپرياليسم به عنوان يک پديده مشخص در مقطع هاى مختلف را از همديگر تفکيک کنيم. وقتى که مى گوئيم يک پديده، ضد امپرياليستى است به اين معنى است که با نيازهاى مشخص امپرياليسم در تضاد است. اگر جنبشى ضد بورژوايى است که عليه دولت بورژوايى مبارزه مى کند، اين امکان وجود دارد که به خاطر وجود توده هاى دهقانى، خود اين جنبش در ماهيت بورژوايى باشد. چنين جنبشى مى خواهد بورژوازى را در معناى خاص آن از قدرت کنار زند. هنگامى که در ايران انقلاب دمکراتيک به پيروزى مى رسد، مناسبات توليدى هنوز سرمايه دارى بوده و در تقسيم کار معينى در جهان قرار خواهد گرفت و رابطه معينى بين بورژوازى و پرولتاريا بر قرار خواهد شد. اما انقلاب دمکراتيک عليه اين مناسبات متمرکز نشده است. به عنوان مثال در نظر بگيريد، وقتى يک اعتصاب مى شود در آن دوره سود توليد نمى شود بدون اين که مناسبات سرمايه دارى تکان خورده باشد، ولى در آن مقطع و محدوده، کارکرد آن مناسبات متوقف و يا مختل مى شود.
135
امپرياليسم يک سلسله مناسبات معين سرمايه دارى در يک مرحله معين از تکامل آن را نمايندگى مى کند که رابطه کمى معينى بين طبقه کارگر و بورژوازى را نشان مى دهد: استثمار شديد، شرايط فلاکت بار توليد، مشقات توده ها، غارت برخى ثروت هاى ملى با قيمت نازل و ... همه اين ها مجموعه اى از عملکردهاى امپرياليسم هستند و سرمايه دارى ايران بر مبناى چنين عملکردهايى شکل گرفته و به حياتش ادامه مى دهد. ولى اگر ما موفق شويم براى مدتى جلو اين عملکردها را بگيريم، به معناى آن نيست که سرمايه دارى ايران را از بين برده ايم، بلکه ما فقط مانع کارکردنش شده يا در آن اخلال بوجود آورده ايم، به بحران دچارش کرده و آن را با تناقض روبرو ساخته ايم. معنى اين کار ما آن نيست که ميخواهيم جامعه اى را بوجود بياوريم که در آن سرمايه دارى در مناسبات غير امپرياليستى انباشت کند. يا اين که جامعه اى بوجود بياوريم که سرمايه دارى نباشد، در اين انقلاب ما قادر به ايجاد چنين شرايطى نيستيم. ولى مى توانيم شرايطى بوجود آوريم که براى دوره معينى به صورت کمى جلوى عملکردهاى سياسى و اقتصادى امپرياليسم را بگيريم. براى مثال امپرياليسم سرکوب خشن و عريان مى کند، اما ما جلو آن را مى گيريم و مانع عملى شدن اين سرکوب مى شويم. امپرياليسم از گرده طبقه کارگر، از طريق استثمار شديد اين طبقه، فوق سود مى برد، ولى ما با يک قانون کار دمکراتيک و مطالبات حداقل جلوى آن را مى گيريم. در نتيجه اگر سرمايه به انباشت و بقاء خود ادامه دهد، به همان درجه اى که به بقاء خود ادامه مى دهد، با اين محدوديت ها در تناقض مى افتد. در چنين حالتى، به علت آن که سرمايه دارى ايران در رابطه با مناسبات امپرياليستى شکل گرفته و در رشته هايى معين سودآورى خود را حفظ مى کند، در شرايط غير از آن، اين سبک توليد که ديگر امکانات استثمار وحشيانه از آن گرفته مى شود، مناسب ترين سبک توليد نخواهد بود. ما بايد بطور دقيق نشان دهيم که در چنين حالتى بطور قطع بدون رابطه با مناسبات امپرياليستى، سرمايه دارى پا نمى گيرد. ولى قطعا مناسبات توليد، مناسبات امپرياليستى است زيرا که اگر سرمايه بخواهد انباشت کند، به ناچار هنوز بايد در رابطه با مناسبات امپرياليستى انباشت کند، يعنى ناچار است در رابطه و با اتکاء به سرمايه مالى جهانى در ايران به استثمار بپردازد. ولى ما با اقدامات دمکراتيک و انقلابى خود عملا مانع اين انباشت و استثمار از جانب آن مى شويم. درست مثل اين که در يک اعتصاب عملا سودى به کارفرما نمى رسد، بدون اين که کارخانه مصادره شده باشد و يا کار مزدى که به آن فروخته شده، نقض شده باشد. اما اگر کارخانه دوباره شروع به کار کند کارفرما هم مجددا سود مى برد، زيرا اعتصاب جايگزين مناسبات سرمايه دارى حاکم بر کارخانه نشده بلکه اعتصاب تنها جلو حرکت آنرا گرفته است. حرکت کارخانه هميشه لنگ لنگان خواهد بود. درست مثل اين که يک نفر لنگ پس از آنکه وى را متوقف کرديم. ديگر لنگ به نظر نمى آيد، با اين حال ما درد او را چاره نکرده ايم بلکه پس از راه افتادن بازهم مى لنگد. در چنين حالتى ما تنها براى مدتى مانع لنگيدن وى -به معناى عملى کلمه- شده ايم. اين مسئله با آن حالتى که اعتصاب در کارخانه اى صورت مى گيرد، و يا آن حالتى که در اثر انقلاب مانع فوق سود امپرياليسم مى شويم قابل مقايسه است. در آن حالت يک سال، دو سال، سه سال، ده سال و ... در مقابل امپرياليسم مى ايستيم و با آن مى جنگيم. دوام جمهورى اسلامى به هر حال نشان داد که در شرايط نامطلوبى مى توان ايستاد و قدرت را (براى بورژوازى) حفظ کرد. در صورتى که در اين دوره سرمايه دارى به ميزان زيادى عقب نشسته و انباشت اش کم تر شده ولى با اين حال به بقاء خود ادامه داده است. وقتى که بورژوازى به اين ترتيب با خودش عمل مى کند، ما هم مى توانيم براى دوره معينى به اين طريق با او عمل کنيم. در چنين شرايطى دير يا زود بورژوازى از نيروهائى که در امر توليد سرمايه دارى اخلال مى کنند، به تنگ آمده و تصميم مى گيرد که جنگ تعيين کننده نهائى را با پرولتاريا بنمايد. به اين ترتيب يا با آمادگى و تدارک کامل با پرولتاريا درگير خواهد شد و يا باز با همان لنگيدن امپرياليستى بايد جلو برود. يا بکلى نفى مى شود و پرولتاريا به جاى آن آلترناتيو خود را به جامعه عرضه مى کند. به اين دليل است که ما مى گوئيم جمهورى انقلابى ناظر بر يک دوره انباشت سرمايه نيست، ناظر بر يک دوره شکوفائى توليد وسيع نيست. البته ممکن است در بعضى مقطع ها و در مواضع معينى توليد شکوفا شود يعنى براى مثال با تقسيم زمين، با اشتراکى کردن زمين يا تعاونى کردن زمين در روستاهاى معينى و براى مدت معينى بهره توليدى بالا رود. ولى اين جوابگوى نياز اجتماعى نيست يعنى نمى توانيم در سطح جامعه يک اقتصاد شکوفا تحت نظارت جمهورى انقلابى بر قرار کنيم. اين اقتصاد را کدام طبقه مى خواهد شکوفا کند؟ اگر بورژوازى مى خواهد آنرا شکوفا کند، تنها در صورتى قادر به آن خواهد بود که بتواند از گرده طبقه کارگر بيشترين ارزش اضافه را بيرون بکشد که جمهورى انقلابى با قانون کار دمکراتيک مانع آن مى شود. جمهورى انقلابى نمى تواند ناظر بر آن باشد که بورژوازى در يک جريان سرمايه دارى به اصطلاح ملى دوباره رشد کند و چنين اجازه اى به آن نخواهد داد. اگر هم پرولتاريا بخواهد اقتصاد را شکوفا نمايد باز قادر به اين کار نخواهد بود مگر اين که قبلا قدرت سياسى را يگانه کرده باشد. در شرايط جامعه ما که اشکال عقب مانده توليد يعنى اشکال ماقبل سرمايه دارى، آن قدر در جامعه وسيع نيست که سرمايه دارى کردن آنها به وضع معيشت توده ها کمک کند، در شرايطى که سرمايه دارى تقريبا مسلط به کل جامعه است، اين حرکت ها به زودى باعث رودرروئى نهائى ميان پرولتاريا و بورژوازى خواهد شد. بطور کلى بحث در اين است که جمهورى انقلابى ناظر به يک دوران انقلاب است نه يک دوران توليدوسيع، ناظر به يک دوران انقلاب است، ناظر است به يک رشد آزادانه مبارزه طبقاتى، به کسب آگاهى و تشکل طبقه کارگر و استفاده اين طبقه از دمکراسى و از آن درجه رفاهى که دولت مى تواند براى مدت معينى به هزينه بورژوازى برايش تامين بکند. البته بعد مسئله اقتصاد دوباره خودش را نشان مى دهد ولى اين که اقتصاد براى مدتى تحت الشعاع سياست قرار مى گيرد، واقعيتى است که دوره بعد از قيام آنرا به ما نشان داد. در اين دوره حکومت بورژوازى کارهائى کرده که از نظر اقتصادى اصلا به سود سرمايه نبوده و نمى تواند باشد. مثلا سطح توليد ملى را به نصف رسانده است و طبعا ارزش اضافى هم اگر کمتر از نصف نشده باشد بيشتر نيست. ولى بورژوازى به اميد اين که وقتى مسئله سياسى حل و فصل شد اقتصادش دوباره پا مى گيرد، با اين حکومت راه آمده است. در انقلاب دمکراتيک هم مجبور است با حکومت ما راه بيايد به اين اميد که وقتى قدرت کافى در خودش ببيند تکليف ما را يکسره کند. ما هم به اين اميد که به مبارزه خود ادامه مى دهيم که در همين دوره بخش قابل ملاحظه اى از طبقه کارگر و متحدينش را بسيج کنيم براى اين که قدرت سياسى را يگانه کنيم، براى اين که بتوانيم اقدامات سوسياليستى خودمان را معمول کنيم و جواب اقتصادى خودمان را به مسئله بدهيم.
136
بورژوازى در دوره جمهورى انقلابى ... با هدف "نگاهى به عقب"، با هدف پس گرفتن قدرت سياسى و اعاده سلطه اقتصادى گذشته، و پرولتاريا با هدف استقرار اقتصاد آينده يعنى اقتصاد سوسياليستى وارد کارزار مى شوند. اين مقطع، اقتصاد ويژه و مخصوص بخودى ندارد. در اين دوره در کشور يک جريان انقلابى در حال گذار است که اقتصاد آن، اقتصاد سرمايه دارى امپرياليستى است با اين ويژگى که ما از فعاليت و عملکردش ممانعت به عمل مى آوريم، در روابط آن دخالت و اخلال مى کنيم و عملا به هزينه بورژوازى مانع تحميل عوارض استثمار امپرياليستى بر طبقه کارگر مى شويم. اين وضع تا چه مدت مى تواند ادامه يابد؟ بستگى به اين مسئله دارد که ما تا چه اندازه بتوانيم در اقشار بورژوازى تفرقه بياندازيم و بخش هائى از آن را از لحاظ توليدى فعال نگه داريم. چقدر بتوانيم جنبش دهقانى را راضى نگه داريم و به توليد وادار کنيم و چقدر بتوانيم فعاليت طبقه کارگر را گسترش بخشيم. اگر قادر به اين کارها نباشيم طبعا بورژوازى زندگى بخور و نمير در شرايط اقتصادى جمهورى انقلابى را تا ابد تحمل نمى کند؛ بالاخره دست بکار مى شود و به ميزان قدرتى که دارد انقلاب را زير ضربه خود قرار مى دهد.
137
بنا بر آنچه گفتيم ما بدون اين که مناسبات سرمايه دارى را نفى کرده باشيم، از عملکرد آن جلوگيرى کرده ايم زيرا مثلا قانون کارى که تصويب مى کنيم با جريان انباشت سرمايه تناقض دارد، يعنى خود جريان انباشت سرمايه هيچ گاه اين مزايا و حقوق را براى کارگران تامين نمى کند، جريان انباشت سرمايه به زنان اين قدر مرخصى نمى دهد بلکه ما بايد به زور آن را بگيريم. عرضه و تقاضاى نيروى کار در بازار اين ها را تامين نمى کند بلکه اين قدرت همبستگى طبقه کارگر است که آن را به بورژوازى تحميل مى کند. همه اين ها براى بورژوازى تحميلى است زيرا خلاف زمينه هاى لازم براى انباشت است. اگر بورژوازى مى توانست با اين شرايط، يعنى منطبق با قانون کار ما، انباشت بکند ديگر کشور ما کشورى تحت سلطه امپرياليسم نبود که اساس اقتصادى اش بر سودآورى کلان و بر حرکت سرمايه مالى خارجى متکى باشد. بلکه کشورى مستقل بود در جزيره اى دورافتاده و اين عملا غير ممکن است.
138
بنابر اين واضح است قانون کارى که ما خواهان آنيم يعنى اهداف دمکراتيک-سياسى ما، ناقض عملکرد واقعى و عملى امپرياليسم است، بدون آن که در مقابل نظام امپرياليستى توليد، آلترناتيوى ارائه کرده باشد. و بدون کسب قدرت سياسى يگانه هم نمى تواند اين کار را بکند.
139
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


140
س: شما مى گوئيد جمهورى انقلابى- دمکراتيک ناظر به يک دوران شکوفائى اقتصادى بر زمينه رشد سرمايه دارى نيست. از طرف ديگر در نقد شما بر قطعنامه هاى کومه له آمده است که انقلاب دمکراتيک علاوه بر اين که پرولتاريا را از لحاظ ذهنى و سياسى براى انقلاب سوسياليستى آماده مى کند ضرورت اقتصادى هم دارد؛ براى اين که زمينه اقتصادى پياده کردن سوسياليسم هم بايد فراهم گردد. آيا اين دو نظر با هم تناقض ندارند؟
141
ج: خير، زيرا منظور ما از ضرورت اقتصادى، بسط سرمايه دارى نيست مثلا اين که ما مى گوئيم مسئله ارضى بايد حل شود، به اين معنى نيست که مسئله ارضى معضل بسط سرمايه دارى در روستا است، بلکه به اين معنا است مادام مسئله ارضى روى دوش جنبش دهقانى سنگينى مى کند، تفکيک و قطب بندى طبقاتى در روستا مشکل انجام مى گيرد. وقتى شما زمين را مصادره کرديد بخش وسيعى از توده روستانشين بين دو اردوگاه بورژوازى و پرولتاريا جاى خودش را پيدا مى کند. تفکيک طبقاتى و قطب بندى طبقات روستائى طى يک انقلاب ارضى وسيع تر انجام مى گيرد.
142
همچنين اين که ما مى گوئيم انقلاب دمکراتيک پايه اقتصادى دارد يعنى اين که بخش هائى از خواست هاى دمکراتيکى که مردم برايش مبارزه مى کنند، خواست هاى اقتصادى غير سوسياليستى است؛ از قبيل بيمه بيکارى و غيره. در ضمن ما نگفته ايم که انقلاب دمکراتيک براى پرولتاريا حلال مسائل و مشکلات اقتصادى است. ما گفته ايم که انقلاب دمکراتيک پايه اقتصادى هم دارد يعنى طبقات و اقشارى در اين جامعه هستند که به دلائل مشخص اقتصادى وارد اين کارزار مى شوند از قبيل دهقانان.
143
جنبش دهقانى اگر خواهان دمکراسى است در وهله اول انگيزه اقتصادى دارد. مى توان گفت از نظر طبقه کارگر عامل تعيين کننده و شاخص پيروزى انقلاب، دمکراسى است. ولى حتى براى طبقه کارگر هم آزادى مفهومى ندارد مگر اين که بتواند معيشت خود را تامين کند. بنابر اين او هم انگيزه اقتصادى دارد. آن طبقه کارگرى که نتواند بيمه بيکارى اش را از گرده سرمايه دارها بگيرد، نتواند حداقل معيشت اش را تامين کند مشکل تر به سوى انقلاب جلب مى شود تا طبقه کارگرى که مثلا دوسال به هزينه سرمايه دارها از حقوق بالاترى برخوردار است بيمه و بهداشت و رفاهش تامين است و لذا مجال مى يابد که به مسائل سياسى فکر کند و در سياست دخالت کند.
144
ما گفتيم که نيروهاى طبقاتى معينى پشت مسائل عينى انقلاب قرار گرفته اند. انقلاب را ما ابداع نکرده ايم. بله ما هم جزء آن هستيم. پرولتارياى انقلابى هم جزء انقلاب است ولى انقلاب روى دوش اقشار غير پرولترى بيشتر سنگينى مى کند. اگر نيروهاى محرکه انقلاب کنونى را در نظر بگيريم مشاهده مى کنيم که اهداف آن ها پرولتاريائى و سوسياليستى نبوده و نيست. انقلاب ما از يک انقلاب پرولترى خاص، همگانى تر است و اقشار و طبقات جامعه به دلائل عينى در آن شرکت کرده اند. اگر کسى بگويد پرولتاريا براى اين که زمينه ذهنى خودش را آماده کند به انقلاب دمکراتيک دست مى زند، اين درست نيست. اين ولونتاريسم است اگر فقط از لحاظ جنبه ذهنى پرولتاريا، مرحله انقلاب را دمکراتيک بدانيم. مرحله انقلاب به اعتبار نيروهاى محرکه و مسائل دمکراتيکى که نه فقط براى پرولتاريا بلکه براى همه اقشار شرکت کننده در آن مطرح است، دمکراتيک مى باشد.
145
بنابر اين مطالبى که در باره پايه اقتصادى انقلاب دمکراتيک بيان کرديم با اين حکم که مناسبات اقتصادى در اين دوره تغيير نمى کند تناقضى ندارند. تناقضى که هست در واقعيات است نه در بحث ما. خود جمهورى انقلابى- دمکراتيک يک واقعيت متناقض دارد زيرا مى خواهد آزادى و دمکراسى و حداقل رفاه براى توده ها را تامين کند، بدون اين که سوسياليستى باشد! چرا نمى تواند سوسياليستى باشد؟ به دليل اين که همه نيروهاى محرکه آن سوسياليست نيستند، حتى اکثريت طبقه کارگر هم ممکن است هنگامى که جمهورى انقلابى- دمکراتيک مستقر مى شود سوسياليست نباشد. توده هاى وسيعى از طبقه ممکن است نسبت به نيروهاى خرده بورژوا توهم داشته باشند و پشت سر آن سينه بزنند. سوسياليستى شدن انقلاب درجه معينى از قطب بندى طبقاتى را لازم دارد و مستلزم متشکل شدن و بسيج اجتماعى طبقه کارگر در پشت پرچم سوسياليسم است. البته نه همه کارگران، بلکه قشر پيشرو طبقه کارگر مبارزه براى سوسياليسم را در دستور کار خود قرار مى دهد و از هم اکنون واضح است که طبقه کارگر در اين مرحله نمى تواند دست به انقلاب سوسياليستى بزند. اين درست است که سوسياليسم را تبليغ مى کنيم ولى عملا به صرف وجود يک اردوگاه سوسياليسم در جنبش، پرولتارياى انقلابى به اتکاى اين نيروى اجتماعى نمى تواند انقلاب سوسياليستى بکند. شکست چنين انقلابى حتمى است چون اکثريت را با خود ندارد. انقلابى که بار آن روى دوش چنين اکثريتى است الزاما خواست ها و مطالبات بخش هاى غير پرولتر جامعه يعنى اين توده وسيع اکثريت را با خود به همراه داشته وتحقق آن ها را از ما طلب مى کند. اين همان تناقض جمهورى انقلابى- دمکراتيک ماست. دقيقا ما همين را فرموله کرده ايم و گفتيم تناقض در واقعيت، جمهورى انقلابى را ناچار پاره مى کند؛ يا بورژوازى يا پرولتاريا راه ميانه اى براى دراز مدت وجود ندارد.
146
براى روشن تر شدن مسئله مى توانيم به تجربه کردستان مراجعه کنيم. شما مى توانيد با قدرت اسلحه پيشمرگه، مناطقى را در کردستان آزاد کنيد. ولى در همان حال مى گوئيد که خود مختارى بدون پيروزى انقلاب در ايران ممکن نيست. همين جا که با هم نشسته ايم ما عملا خودمختار هستيم. طى سال هاى گذشته چه در کردستان و چه در جاهاى ديگر عملا توانسته ايم بخش هائى از حقوق دمکراتيک مان را کسب کنيم ولى آيا توانسته ايم اين حقوق را به طور همه جانبه تامين کرده و آن را تثبيت کنيم؟ آيا توانسته ايم آن را به عنوان يکى از جنبه هاى متعارف و دائمى اجتماعى مان تثبيت کنيم؟ آيا خود مختارى کردستان يا فرضا شوراهاى خلق در کردستان به رسميت شناخته شده اند؟ منبعد هم به رسميت شناخته نمى شوند مگر اين که انقلاب دمکراتيک در کل ايران پيروز شود. ولى هيچ کدام از اين واقعيات به معناى آن نيست که ما عملا نمى توانيم شرايطى نظير اين خود مختارى را در کردستان بوجود بياوريم. بسته به فعاليت مسلحانه پيشمرگه و کار سياسى در کردستان مى توانيم براى دوره اى معين چنين شرايطى را به وجود بياوريم آنقدر که بشود وظايف تبليغى و ترويجى خود را خوب انجام بدهيم. بعد هم در هر حال بايد نبرد نهائى را به سرانجام برسانيم زيرا اين حالتى که اشاره کرديم ناپايدار است. اين تناقضى هم که شما اشاره کرديد دقيقا در واقعيتى است که ما به سمتش مى رويم. اما اگر تناقض را از همين حالا بشناسيم و بدانيم که ما داريم دست به اصلاحات و اخلال هائى در سرمايه دارى مى زنيم که خود سرمايه دارى را به بحران مى کشاند نه اين که جلو رشد و گسترش آن را باز کند، به معنى اين خواهد بود که بورژوازى با ما نخواهد بود و به ما تمکين نخواهد کرد. ممکن است در نهايت؛ يک سال، دو سال يا بيشتر به زور تمکين کند. اما از همان روز اول توطئه اش براى داغان کردن اين جمهورى انقلابى و باز گرداندن اوضاع به آن نظام سياسى که ناظر به وجه توليد سرمايه دارى و انباشت سرمايه باشد، شروع مى شود. اين است آن تناقضى که باعث مى شود دوره انقلاب دمکراتيک دوره اى گذرا باشد هم براى بورژوازى و هم براى پرولتاريا. نکته ديگرى هم در باره مثال کردستان لازم است گفته شود که جنبش ملى در کردستان جزئى از جنبش دمکراتيک ايران است که بنا بر اراده پرولتارياى کردستان يا پرولتارياى ايران به وجود نيامده است. اين جنبش با زمينه تاريخى خود محتواى جديدى پيدا کرده و جنبشى عينى است. در انتقاد از قطعنامه هاى کومه له گفتيم که ما پايه هاى عينى انقلاب دمکراتيک را اختراع نمى کنيم.
147
خود اين انقلاب، خصلت دمکراتيک بودنش را به ما تحميل مى کند. مثلا با جنبش خلق کرد چگونه بايد برخورد کرد؟ اين جنبش ملى وجود پيدا کرده و شکل ملى خاصى به خود گرفته و خواسته هاى انقلابى مشخصى را تعقيب مى کند. بايد به اين خواسته هاى انقلابى جواب مثبت داد و همين به معناى وجود پايه هاى عينى براى انقلاب دمکراتيک و فقدان پايه هاى عينى براى انقلاب سوسياليستى است. وقتى مسئله ملى حل شد آنوقت شکاف طبقاتى در جنبش ايجاد مى شود؛ پرولتاريا در کردستان خودمختار راه خودش را از بورژوازى جدا مى کند. اولين نشانه اين مسئله که در سايه همين درجه از آزادى تامين شده در کردستان بروز کرده است، جدائى کومه له از حزب دمکرات است. هر چه يورش و سرکوب رژيم خشن تر و وحشيانه تر باشد بالطبع اختلاف نظرهاى اين دو جريان که به دو طبقه کاملا متمايز تعلق دارند کمتر و کمرنگ تر مى شود. هر چه آزادى بيشتر تامين شود، مبارزه بين بورژوازى و پرولتاريا در کردستان بالاتر مى رود و در نظر ما همين امر به معنى آماده شدن زمينه هاى عينى و ذهنى انقلاب سوسياليستى است. در اين جريان است که طبقات داخل در جنبش، چه در اقتصاد و چه در سياست، از هم تفکيک مى شوند. ولى تا وقتى که تفکيک نشده اند، نمى توانيم پرولتاريا را وادار کنيم که جداگانه چشم از مسئله ملى بپوشد و مستقيما براى قدرت يگانه پرولترى مبارزه کنيم. ما توانائى اين کار را نداريم و اين که مى توانيم در برابر امپرياليسم مقاومت نمائيم به ميزان زيادى مربوط به وجود همين جنبش هاى ملى، زنان و ديگر جنبش هاى دمکراتيک است. بنابر اين تضعيف اين جنبش ها، در اين مقطع يک اقدام ضد انقلابى است زيرا انقلاب را تضعيف مى کند. در حالى که در مقطع بعدى، خود آن ها تضعيف مى شوند.
148
س: شما گفتيد جمهورى انقلابى... تلاش نيروهاى مدافع رژيم هاى استبدادى سلطنتى و جمهورى اسلامى را عليه انقلاب سرکوب مى کند. همچنين اشاره کرديد که جمهورى انقلابى را تنها ملزم به سرکوب نيروئى مى کنيم که براى مردم افشاء شده باشد. حال اين سئوال پيش مى آيد: آيا اگر مثلا حزب دموکرات که يک نيروى بورژوائى است، براى مردم افشاء شده باشد جمهورى انقلابى راسا آن را سرکوب مى کند يا به توسط کارگران و شوراها و غيره؟ در آن صورت آيا سرکوب يا خلع سلاح آن به وسيله جمهورى انقلابى بهانه اى نمى شود براى تبليغ عليه دموکراسى؟ و يا حتى اگر خود کارگران يا شوراهاى انقلابى- دموکراتيک بخواهند سرکوبش کنند اين کار نقض دمکراسى شمرده نمى شود؟
149
ج: آن حالتى که حزب دمکرات قبل از پيروزى انقلاب دمکراتيک نزد توده ها افشاء شده باشد، تنها هنگامى محتمل است که به نيروهاى مخالف قيام پيوسته باشد. ما در برنامه گفته ايم که اين جمهورى انقلابى نتيجه قيام توده ها است. بنابر اين توده ها عليه هر نيروئى قيام کرده باشند پس از پيروزى هم بقاياى آن را سرکوب خواهند کرد. ولى شرط افشاء آن در نزد توده ها قطعا آن است که اتحاد عمل حزب دموکرات با بورژوازى ارتجاعى کشور، براى مردم روشن شده باشد؛ يعنى مثل توده و اکثريت صراحتا در مقابل جنبش انقلابى موضع گرفته باشد. در اين صورت طبعا قيام مردم دامن حزب دمکرات را هم مى گيرد و جمهورى انقلابى موظف به سرکوب آن است.
150
اما در غير اين صورت شق ديگرى هم ممکن است و آن اين که اين نيرو در جريان همان دمکراسى افشاء شود (و اين آن چيزى است که ما مى خواهيم) در اين صورت شوراهاى مردم آن را سرکوب مى کنند منتها نه از راه وضع قانون، بلکه با استفاده از حقوق دموکراتيک خود. مثلا مى توان از شوراهاى انقلابى خواست که با اتکاء به اصل تسليح عمومى عناصر آن را خلع سلاح کنند به اين اعتبار که قرار نيست کسى ارتش ويژه داشته باشد. يا اين که از کارگران چاپخانه ها بخواهيم نشرياتشان را چاپ نکنند، از روزنامه فروش ها بخواهيم نفروشند و از جنبش دمکراتيک دانش آموزان بخواهيم پخش نکنند و...
151
در شرايطى ممکن است جلو فعاليت يک نيروى ارتجاعى از طريق بازداشت و محاکمه کردن گرفته شود. ولى اگر حزب دمکرات به قانون اساسى جمهورى انقلابى... تمکين کرد، قانونى که حاکميت شوراها را به رسميت شناخته تسليح مردم و ارگان هاى ادارى دمکراتيک را پذيرفته، اعمال کارهاى بوروکراتيک را ممنوع اعلام کرده برابرى زن و مرد، نظارت کامل بر سياست خارجى، برچيدن پليس مخفى و غيره را همه به رسميت شناخته و اگر حزب دمکرات همه اين ها را قبول کرد، پس ارتجاعى بودنش يک مسئله بالفعل نيست، در اين صورت تنها مى توان گفت که اين نيرو گرايشات ارتجاعى دارد و لازم است تحت مراقبت و مواظبت باشد. ولى وقتى که عملا و بالفعل اين ها را نقض کرد يعنى يک نيروى مسلح براى خودش درست کرد، تصميمات شوراها را نقض کرد يا عليه آن دست به عمل نظامى و قهرآميز زد، وقتى بوروکرات بازى درآورد و به زور سرانه و بارانه و غيره از مردم گرفت وقتى دارودسته هايى به راه انداخت و به جان تظاهرات نيروهاى سياسى ديگر انداخت، آنوقت، نه به استناد افشاشدنش در نظر مردم بلکه به استناد مخالفتش با دمکراسى، به عنوان دشمن دمکراسى آن را منفرد و منزوى نموده و سرکوب خواهيم کرد. بحث برنامه ما در اين جا دقيقا اين است که توده هاى مردم شهر، توده هاى زحمتکش بايد در جريان همين پروسه آموزش ببينند. اين طورى نيست که ما يک کميته ضربت درست کنيم و از قول مردم هر کسى را که فکر مى کنيم در آينده در برابر توده هاى زحمتکش مى ايستد از همين الان بگيريم بيندازيم توى زندان. اين اصلا به رشد آگاهى مردم کمک نمى کند. آنچه به رشد آگاهى آنان کمک مى کند اين است که خود مردم در يک پروسه مبارزاتى موقعيت ارتجاعى اين يا آن نيرو را که تا ديروز نمى شناختند، درک کنند و خودشان به طور آگاهانه و با اعمال دمکراسى آن را سرکوب کنند. اعمال دمکراسى يعنى اين که به وسيله ارتش توده اى، ارتش ضد توده اى ارتجاع را خلع سلاح کنيم، بساط چپاولگرى اش را در دهات برچينيم. ماليات تصاعدى از سرمايه داران بگيريم. محتکران را به زندان بيندازيم و در چنين حالتى رئيس فلان حزب بورژوايى مثل دمکرات را هم مى گيريم و محاکمه مى کنيم نه به خاطر اين که حزب دمکرات است بلکه به خاطر اين که قانون اساسى جمهورى انقلابى را نقض کرده است.
152
منتها در اين جا بايد يک مساله را روشن کرد: ملاک تشخيص اين که يک نيروى بورژوائى نزد مردم افشاء شده چيست؟ ملاک تشخيص اين که توده ها واقعا مى خواهند که جمهورى انقلابى فلان نيرو را سرکوب کند چيست؟ اين مساله دقيقا بستگى دارد به اين که توده ها به درجه اى تشخيص داده باشند که در سياست هاى آن نيرو منافع چه طبقاتى نهفته است و ملاک آن هم اعتراضات خود توده ها عليه آن است و طبعا اگر آن نيرو يک نيروى ارتجاعى باشد در مقابل اعتراضات دمکراتيک توده ها دست به اعمال ضد دمکراتيک مى زند. ولى اگر مثلا مردم عليه حزب دمکرات تظاهرات بکنند که چرا سرانه مى گيرى آن هم در مقابل بگويد ديگر نمى گيرم، آنچه را هم که تا حال گرفته ام به دولت پس مى دهم در اين صورت چگونه مى توان آن را سرکوب کرد. ممکن است بتوان جريمه اى برايش قائل شد ولى نيرويى که مى گويد من به قانون اساسى جمهورى انقلابى عمل مى کنم، مادام که اين گفته خودش را نقض نکرده چه کسى مى تواند آن را منحل کند؟


153

منظور ما از آزادى بدون قيد و شرط سياسى چيست؟

154
در واقع جوهر بحث ما در اينجا برمى گردد به همان بحثى که در جنبش کمونيستى حول شعار "دمکراسى براى خلق و ديکتاتورى براى ضد خلق" در گرفته بود. اين قبيل فرمولبندى هاى مبهم هميشه به عکس خود تبديل مى گردند. مى بينيم که جمهورى اسلامى هم به همين اسم ما را سرکوب مى کند. به اسم ضد انقلابى و آمريکايى توده ها راعليه ما تحريک مى کند.
155
ما طرفدار آزادى بدون قيد و شرط سياسى هستيم. بگذار مردم ببينند چه کسى ضد انقلابى است. بگذار من آزاد باشم، حرف خودم را بزنم و نشريه خودم را منتشر کنم. بگذار من در چهارچوب حقوق دمکراتيک فعاليت بکنم و تو نتوانى با تعبير خودت جلو مرا بگيرى. بگذاريد توده ها خود قضاوت کنند و تعبير اداره ارشاد يا ارشاد اسلامى و يا هر مرجع ديگرى در باره حدود آزادى براى آن ها ارزش نداشته باشد. آن چيزى ارزش داشته باشد که توده ها برايش قيام کرده اند. وقتى توده ها بتوانند عليه نيروهايى قيام کنند، آن ها را سرنگون کنند و جمهورى انقلابى خود را مستقر نمايند، همچنين خواهند توانست بقاياى آن نيروها را بشناسند و سرکوب کنند.
156
حال فرض کنيم يک حزب جديد تشکيل بشود که قبلا وجود نداشته و اشخاص آن هم ارتباط شناخته شده اى با سيا و موساد و ... ندارند. اسم خودش را هم مى گذارد مثلا "حزب مليون آزادى خواه ايران". اما اگر در ماهيتش کنکاش کنيم مى بينيم سلطنت طلب و طرفدار امپرياليسم است. به دور اين حزب جديد نسل جديدى از ارتجاعيون به وجود مى آيند، رشد مى کنند، متشکل مى شوند، در کارگران و روشنفکران خرده بورژوازى هم نفوذ پيدا مى کنند. حتى از اين قبيل احزاب ممکن است در اشکال مختلف اسلامى و کارگرى به تعداد زيادى ايجاد شوند. بقاياى ارتجاع هم به طور قطع در پوشش اين گونه احزاب به فعاليت ضد انقلابى خود ادامه مى دهند. خود مجاهدين خلق در آينده به اين جريان دامن مى زنند. ما مى دانيم اين احزاب ارتجاعى هستند، و مى دانيم همه اين ها چيزى جز ضد انقلاب در پوشش جديد نيستند. ولى سئوال اين است که: چگونه اين ها را سرکوب کنيم؟
157
دو راه وجود دارد: يا با نيروى آگاه توده ها (هدف ما از انقلاب دمکراتيک همين است که آگاهى و تشکل توده ها بالا رود)، يا خودمان راسا، از قول توده ها با يک پيش بينى تئوريک مبنى بر اين که فلان حزب فلان طور عمل خواهد کرد برويم درش را ببنديم (که اين دومى اصلا توده ها را آموزش نمى دهد).
158
منظور اين نيست که عليه احزاب بورژوايى تبليغ نمى کنيم. بر عکس تمام کارمان تبليغى و توضيحى است و آنجا که با بسيج توده اى مردم را به بستن در اين احزاب دعوت مى کنيم عملا جلو کار پراتيک اين احزاب سنگ اندازى مى کنيم.
159
جمهورى اسلامى هم به درجه اى اين کار را کرد. روزنامه آيندگان، با بسيج مردم (به اصطلاح خودش) بست و براى اين کار هيچ قانونى تصويب نکرد. هنوز يک قانون ضد کمونيستى تصويب نکرده بود ولى عملا با موج جمعيت، گروه ها و سازمان هاى چپ را سرکوب مى کرد. دفتر دانشجويان را به همين بهانه بست که گويا خود مردم اين طور خواستند. اين شيوه مخدوش و تحريف شده بسيج مردم است ولى به صورت درست و انقلابى اش شيوه ما هم هست. ما از کارگران چاپ دعوت مى کنيم که از چاپ نشريات فلان نيروى ارتجاعى جلوگيرى کنند. از روزنامه فروش ها دعوت مى کنيم که آن ها را نفروشند و... ولى از پيش يک قانون نمى گذرانيم که چند نفر در اداره ضربت يا اداره ارشاد جمهورى انقلابى مفسر آن باشند و زودتر از آن که توده ها در باره عيب و ايراد اين يا آن حزب آگاه شده باشند، خود مستقيما درش را ببندند و به اين ترتيب به خيال خود از شر دشمنان راحت شوند. اين همان شکل نادرست سرکوب ضد انقلاب است که اگر معمول شود، روزى عليه پرولتاريا هم به کار گرفته مى شود و به همين شيوه تحت نام همين قانون، انقلابى ترين احزاب پرولترى را به نام ضدانقلابى سرکوب مى کنند.
160
ما مى گوئيم آزادى قيد و شرط ندارد و مفسر هم نمى خواهد. آزادى تبليغ وجود دارد. هر کس حق دارد نظرش را بگويد. اگر بختيار مانندى گفت چرا به من اجازه تبليغ نمى دهيد جوابش واضح است: به دليل اين که تو در تحکيم استبداد کوشش کرده اى. حزب تو، حزب ضد انقلابى شکست خورده اى است که ما عليه آن انقلاب کرده ايم؛ بنابر اين حق داريم تو را از حقوق دمکراتيکى که ما با قيام عليه خودت به دست آورده ايم، محروم کنيم. ولى اگر عده اى ديگر حزب جديدى به راه انداختند که در نهايت همان حرف هاى بختيار را بزنند، ما نمى توانيم به سهولت آن ها را از آزادى محروم کنيم و نبايد اين کار را بکنيم. بلکه بايد کارى بکنيم که توده ها در پرتو مبارزات خود و اعمال دمکراسى آموزش ببينند. توده ها بايد از طريق اعمال دمکراتيسم خودشان استبداد و ارتجاع را سرکوب کنند؛ يعنى از طريق شوراها، از طريق حقوقى که قانون کار دمکراتيک به آن ها داده، از طريق تسليح عمومى و ديگر طرقى که دقيقا مطابق قوانين دمکراتيک جمهورى انقلابى مى باشند. سرکوب ارتجاع نيازى به نقض اين قوانين ندارد، و نبايد نقض شوند. پيشنهاد مى کنم که در رابطه با اين مسئله مقاله پوپوليسم در برنامه حداقل" که نقدى بود بر "فدائيان خلق چه مى گويند" در "بسوى سوسياليسم" خوانده شود.
161
س: در شرايط فعلى ايران اقشار خرده بورژوايى فراوانى وجود دارند و اشکال توليد ماقبل سرمايه دارى هم چه در سطح روستا و چه در سطح شهرها هنوز موجود است. "البته تنها از راه آمار دقيق اين نوع توليد، مى توان ميزان و تاثير آن را در اقتصاد کشور تعيين کرد و ما چنين آمارى در دست نداريم". اما اين که به طور کلى در برنامه ذکرى از اشکال ماقبل سرمايه دارى نشده به نظر من ايراد دارد، مخصوصا در ارتباط با برنامه اى که براى دهقانان و خرده بورژوازى اعلام مى کنيم. در نظر نگرفتن زمينه اقتصادى زندگى اقشارى که ما برايشان برنامه مى دهيم نادرست است. سئوال من اين است که چرا در پيش نويس برنامه ذکرى از اشکال توليد ماقبل سرمايه دارى نشده است؟
162
ج: در اين جا چند نکته هست: يکى اين که به نظر من ذکرش ايراد ندارد، زيرا در هر کشور سرمايه دارى اشکالى از توليد ماقبل سرمايه دارى دوام پيدا مى کند. ولى مارکس در اين باره مى گويد که وجود اينها ديگر به اعتبار شيوه توليد ماقبل سرمايه دارى نيست، بلکه سرمايه آنها را به موقعيت ويژه اى سوق داده است و محتواى جديدى بخشيده است. اينها ديگر گوشه اى از اقتصاد سابق نيستند، بلکه گوشه ديگرى از يک اقتصاد ديگرند و دلايل ديگرى براى بقاء پيدا کرده اند. يعنى ولو اين که تلاقى نيروى کار و وسايل توليد به معنى اخص کلمه - به شکل ماقبل سرمايه دارى انجام مى شود، يعنى به شکل ماقبل سرمايه دارى در کنار هم قرار داده مى شوند (مثلا در يک نظام مزارعه فئودالى يا فلان کارگاه قديمى خرده بورژوايى در شهر) ولى باز نظام سرمايه دارى در پشت آن ها قرار گرفته است.
163
نکته ديگر اين که وقتى مى گوئيم اشکال توليد ماقبل سرمايه دارى بايد روى اشکال تاکيد کنيم، زيرا اينها در حال حاضر فقط شکل اند. روابط توليد ماقبل سرمايه دارى بقاء پيدا نکرده، اين اشکال توليد ماقبل سرمايه دارى است که باقى مانده است و اين ويژه ايران هم نيست، در خيلى از جوامع ديگر هم همينطور است.
164
چنانکه گفتم من براى ذکرش ايرادى نمى بينم و با تعبير قطعنامه کومه له هم موافقم که نوشته بود عليرغم بقاى اين اشکال تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازى محور است.
165
در مورد آمار مى توان به طور تقريبى و خلاصه گفت که توليد کشاورزى حدود ٨٪ از توليد ملى ايران را به خود اختصاص داده است که البته بخش وسيعى از کشاورزى در حوزه اشکال جديد توليد قرار دارند. به طور کلى مجموع نيروهاى مولده اى که اشکال ماقبل سرمايه دارى توليد در بند خودش نگه داشته، در مقايسه با آن بخش عظيم که در حال حاضر در اختيار سرمايه دارى است يعنى نيروهاى مولده اى که اگر سرمايه دارى ايران بخواهد مى تواند از آن استفاده کند، بسيار جزئى و ناچيز است. نيروهاى آزاد شده به نسبت نيرويى که هنوز برخى از اشکال کهنه توليد مانع آزاد شدنش هستند، بسيار بسيار بيشترند.
166
بعلاوه اين وضع در ايران مانند روسيه نيست که اشکال توليد ماقبل سرمايه دارى مانعى بر سر راه رشد نيروهاى مولده جامعه باشد، بلکه مانند زائده اى که بورژوازى نسبت به آن بى تفاوت مانده است و به اين اعتبار که اين خود بخود بقاء پيدا کرده اند، باقى هستند نه به اين اعتبار که با لذات داراى حکمت توليدى اى باشند. همچنين به علت کم اهميت بودن مانعى بر سر راه رشد سرمايه دارى نيستند.
167
در شهرها هم هر پيشه خرده بورژوايى را نمى شود در حوزه شکل توليد ماقبل سرمايه دارى گذاشت، حتى اگر به صورت استاد و شاگردى هم باشد. زيرا که آن روابط و فرهنگ استاد و شاگردى امروز ديگر به رابطه اجيرى تبديل شده يعنى در واقع يک رابطه خرده بورژوايى که خود را با سرمايه دارى تطبيق داده است. ديگر به شکل سابق شاگرد براى خورد و خواب و مسکن و راه و چاه پيدا کردن، محتاج استادش نيست، رابطه "گيلد"ى (صنفى) ديگر حاکم نيست. محدوديتى براى يادگرفتن حرفه وجود ندارد. شاگرد مى تواند برود هر جاى ديگرى و آن حرفه را ياد بگيرد. خلاصه آن روابط با قيد و بند استاد و شاگردى ماقبل سرمايه دارى نمانده، هرچند مناسبات اخلاقى اين باشد که هنوز اين استاد است و آن شاگرد. حالا ديگر شاگرد هر روزى که بخواهد مى تواند برود گوشه اى و يا در يک ميدان بايستد و کار ديگرى براى خودش پيدا کند.
168
منظور از اين صحبت ها اينست که اين اشکال ماقبل سرمايه دارى - بطور خاص - از کمترين اهميت برخوردارند، ولى از آنجا که برنامه بايد حتى المقدور جامع و دقيق باشد، به نظر من ايرادى ندارد که وجود اين اشکال ذکر شود و اعلام گردد که عليرغم بقاى آنها مبارزه اصلى در جامعه ايران بين پرولتاريا و بورژوازى است. يعنى تضاد کار و سرمايه جامعه را پيش ميبرد، مطرح نکردنش هم ايراد تعيين کننده اى ندارد، حتى در برخورد به مسائل روستاها. زيرا گفتيم اين اشکال در روستاها هم به اعتبار اين که کسى کارى با آن ندارد، باقى مانده است. هر وقت بورژوازى بخواهد مى تواند نيروى کار را از زير دست آن اشکال ماقبل سرمايه دارى توليد بيرون بکشد و بصورت کار مزدورى در خدمت خود بگيرد.
169
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


170

جزء سوم - مطالبات حداقل

171
مطالبات حداقل ما از اين قرار است: مطالبات سياسى، مطالبات اقتصادى کارگرى، مطالبات رفاهى عمومى و ارضى.
172
تامين خواست هاى سياسى (که فکر نکنم ابهامى داشته باشند) براى بسط آزادانه مبارزه طبقاتى ضرورى است.
173
هدف ما از طرح خواست هاى اقتصادى و رفاهى کارگرى در برنامه چنين بيان شده است: "به منظور مصون داشتن طبقه کارگر از تباهى جسمى و روحى و افزايش توان او در مبارزه براى رهايى از هر نوع ستم و استثمار سرمايه دارى و ..." ما تحقق اين خواست ها را خواستاريم. يعنى اين که ما نسبت به اين خواست ها توهمى نداريم و آن ها را جوابگوى مسائل اساسى طبقه کارگر نمى دانيم، بلکه از تحقق اين خواست ها بدست آوردن امکان براى بسط مبارزه طبقاتى را در نظر داريم. به عبارت ديگر ما خواست هاى اقتصادى را از دريچه مبارزه طبقاتى که مبارزه اى سياسى است طرح کرده ايم.
174
همينطور فرهنگ و رفاه عمومى هم از اين زاويه نگريسته شده است. از زاويه اينکه بخش وسيع ترى از مردم اين امکان را پيدا کنند که جلب پرولتاريا و برنامه پرولترى بشوند. بعضى از خواست ها از قبيل مسکن، بيکارى، بهداشت و غيره خرده بورژوازى شهر و ده را در بر مى گيرد.
175
- برنامه ارضى پيش نويس کاملا منطبق بر قطعنامه ارضى کومه له است. (بجز يکى دو بند که جابجا شده) اينجا هم هدف ما "تسهيل امر بسط مبارزه طبقاتى در روستا و حمايت از ارتقاء رفاه زحمتکشان روستا" است.
176
در جاى ديگرى هم بحث کرديم که حل مساله ارضى، قطب بندى در سطح روستاها را تشديد مى کند و صف پرولتاريا را به تدريج از صف بورژوازى ده متمايز مى کند. مساله شوراها و ديگر خواست هاى دهقانى اين امکان را ايجاد مى کند که طبقه کارگر در روستا هم خود را بشناسد، آگاهى و تشکل سازمانى اش را بالا برده و فعالانه به سمت مبارزه سياسى روى آورد.
177
پس هدف کلى برنامه حداقل ما ايجاد يک مدينه فاضله رفاه نيست و روى اين مسئله توهمى نداريم بلکه خواهان آنيم که حتى المقدور از اين طريق بهترين شرايط براى بسط وسيع تر و آزادانه تر مبارزه طبقاتى فراهم گردد.
178

توضيحاتى در باره بعضى از بندهاى مطالبات حداقل

179
- در باره شوراها لازم است توضيح داده شود که آنچه در برنامه حداقل منظور نظر ماست، صرفا منحصر به شوراهاى کارگرى طبقاتى نمى شود، بلکه شوراهاى دمکراتيک محله ها، خلق ها و غيره نيز در حاکميت شورايى نقش بازى مى کنند. به عبارت ديگر اين شوراها مبناى يک جمهورى انقلابى اند، نه يک جمهورى سوسياليستى.
180
- در رابطه با تسليح عمومى غالبا اين مساله مطرح مى شود که در مقابل تکنولوژى پيشرفته ارتش هاى امروزى، مردم مسلح نمى توانند جواب گوى نيازهاى مبارزه، دفاع از ميهن و ديگر نيازهاى نظامى جمهورى انقلابى باشند. اين برداشت غلط از اين است که ارتش مردمى با ارتش چريکى اشتباه گرفته مى شود. لنين در اشاره به اين مسئله مى گويد: از هر ٧٥٠ هزار نفر انسان اگر هر ١٥ روز يکبار هرکدام يک روز در ارتش مردمى خدمت بکنند و از بابت آن يک روز در ٢ هفته هم از کارفرما حقوق بگيرند (مرخصى با حقوق)، آن وقت ما به طور دائم يک ارتش ٥٠ هزار نفرى خواهيم داشت. بنابر اين بحث بر سر حرفه اى نبودن ارتش است نه منظم نبودن آن. ارتش مى تواند منظم باشد، ولى حرفه اى نباشد.
181
- در مورد شرکت مستقيم مردم در اداره امور کشور. برنامه تاکيد مى ورزد بر "انتخابى بودن مقامات در کليه سطوح توسط مردم و قابل عزل بودن آن ها هر گاه که اکثريت انتخاب کنندگان اراده کنند. افرادى که به اين ترتيب در مصادر امور قرار مى گيرند، بدون استثناء حقوقى حداکثر برابر متوسط دستمزد يک کارگر ماهر دريافت مى کنند". اين اصل در مورد همه شاغلين يا همه شاغلين دولتى نمى تواند صادق باشد. بلکه در رابطه با کسانى صادق است که در مصادر امور قرار مى گيرند. مثلا ممکن است مجبور باشند براى تخصص يک حسابدار حقوقى بيش از يک کارگر ماهر پرداخت کنيد، اين واقعيت را جامعه تحميل مى کند. ولى شخصى که مى خواهد براى مديريت يک پست ادارى با اتوريته و اختيارات اجرائى انتخاب شود، اين شخص بايد فارغ از انگيزه هاى مادى، کانديداى اين پست بشود. با اين ترتيب بايد اداره کشور به دست کسانى باشد که مى توانند مثل کارگران زندگى کنند ولى به خاطر اداره کشور فلان پست را قبول مى کنند نه به خاطر جاه و جلال و مقام. اما اين مسئله تخصص هاى معينى را در بر نمى گيرد. الزاما قرار نيست که به پزشک ها به اندازه کارگر ماهر حقوق بدهيم. اگر زياد بودند شايد اين کار شدنى باشد، يکى نخواست کار بکند، ديگرى مى کند. اما اگر ١٠ نفر پزشک در کل يک کشور داشتيم مجبوريم نازشان را هم بکشيم تا کار کنند. اين مطلب ناقض آن بند برنامه نيست. برنامه ما در اين مورد، اجرائيات را در نظر دارد. مقامات اجرائى انتخابى است و نمى گذاريم هيچ کس هم براى انجام دادن کار اجرائى اش حقوقى بالاتر از متوسط حقوق کارگر ماهر بگيرد.
182
- قابل عزل بودن مقامات اجرائى هم در اين بند امر بسيار مهمى است و جزء لايتجزاى دمکراسى به شمار مى رود. انتخابى بودن کافى نيست. مثلا کسى را انتخاب مى کنيم براى ٤ سال، از سال دوم شروع مى کند به تخطى از دمکراسى و انتخاب کنندگان خود را به هيچ مى گيرد. بايد مردم بتوانند هر وقت خواستند (با راى اکثريت انتخاب کنندگان) چنين شخصى را از مقامش بر کنار کنند.
183
- روى مسئله آزادى هاى بى قيد و شرط قبلا هم صحبت کرده ايم. اين آزادى بى قيد و شرط فقط براى کسانى است که انقلاب محرومشان نکرده، کسانى که در جريان انقلاب، عليه انقلاب نبوده اند. بنابر اين از هم اکنون روشن است که طرفداران استبداد سلطنتى و جمهورى اسلامى از اين آزادى ها محرومند. فرمول بندى اين بند به صورت آزادى بى قيد و شرط ضامن آن است که اگر ما به قدرت نرسيم يا نيروهاى ديگرى در قدرت سياسى بر ما تحميل شوند، آن ها نتوانند تفسيرهاى قيد و شرط دارى پيش پايمان بگذارند که بدان وسيله دست و بال طبقه کارگر را در مبارزه طبقاتى اش ببندند.
184
- در بندهاى مربوط به خواست هاى کارگرى، چند جا به ممنوعيت کار حرفه اى براى جوانان کم تر از ١٦ سال اشاره شده است. يعنى اين که جوانان کم تر از ١٦ سال را نمى توان به عنوان کارگر مزدى استخدام کرد. لازم به تذکر است که در مورد عدد ١٦ بحث باز است. يعنى چه در اين مورد و چه در مورد پرداخت بيمه بيکارى به افراد بالاتر از ١٦ سال قرار است تحقيق کنيم ببينيم آيا اين عدد مناسب تر است يا ١٨ سال. زيرا هرچه سن را پائين تر بگيريم بايد بيمه بيکارى بيشترى در سطح جامعه پرداخت کنيم، در عوض نيروى کار بيشترى به توليد جلب مى شود، زيرا اجازه داده مى شود که نسل ١٦ ساله ها هم در توليد اجتماعى شرکت کنند. اما اگر حداقل سن در اين مورد ١٨ سال باشد بيمه بيکارى کمترى پرداخت مى کنيم ولى در مقابل بايد هزينه دو سال ديگر آموزش رايگان و اجبارى را براى جوانان تامين نمائيم. بنابر اين بايد تحقيق کنيم که آيا براى حداقل سن کار کدام عدد درست تر است ١٦ يا ١٨ سال. در برنامه بلشويک ها ١٥ سال بود، اما به نظر مى رسد براى ايران ١٦ و ١٧ و ١٨ عددهاى خوبى هستند. حالا کداميک بهتر است، در اين باره بايد دقيق تر تحقيق کرد.
185
- در موردحداکثر سن بازنشستگى کارگران هم که در مطالبات ما ٥٠ سال سن يا ٢٥ سال سابقه کار تعيين شده، باز قرار بر تحقيق گذاشته ايم که معلوم شود مرفه ترين جامعه بورژوائى در اين زمينه چه دستاورد هائى داشته، تا ببينيم آيا حرفى که ما زده ايم اغراق آميز است يا نه.
186
- در بند ١ همين خواست ها، مرخصى ساليانه کارگران ٣٠ روز علاوه بر تعطيلات رسمى، تعيين شده، ولى براى زنان دو روز مرخصى ماهانه اضافى هم در نظر گرفته ايم که با توجه به وضعيت خاص زنان از نظر پزشکى لازم است. براى مرخصى دوران باردارى و زايمان هم ١٦ هفته در نظر گرفته شده است که به نظر ما منطقى است منتها قرار شد اين را هم با آخرين دستاوردهاى جامعه بورژوائى (احيانا دستاوردهاى زنان در روسيه) مقايسه کنيم. بعضى ها ايراد مى گيرند که به اين حساب اگر زن ها سالى يک بار حامله بشوند، ديگر اصلا کار نمى کنند و به تدريج جريان خود بخودى باردارى آنان را از عرصه کار و توليد حذف مى کند، مگر اين که اقدامات مخصوصى در اين باره معمول گردد. ولى ما حساب کرديم و ديديم که اين طور نيست.
187
- در مورد بندهاى رفاه عمومى يعنى مسئله بيکارى، مسکن، بهداشت، آموزش و پرورش و تسهيلات فرهنگى و رفاهى براى مناطق محروم توضيحى لازم نيست. در مورد لغو ماليات هاى غير مستقيم مختصر توضيحى ضرورت دارد: ماليات غير مستقيم آن مالياتى است که روى قيمت اجناس به نفع دولت افزوده مى شود. مثلا کل هزينه راه آهن ايران را رضاشاه از ماليات غير مستقيم قند و شکر، يعنى افزايش قيمت اين کالاها به نفع دولت، تامين کرد. به عبارت ديگر هزينه راه آهن ايران از جيب مصرف کنندگان قند و شکر تامين شده است. ماليات غير مستقيم معمولا روى کالاهاى ضرورى مورد نياز اکثريت مردم بسته مى شود. البته اين نوع کالاها را سرمايه داران و ثروتمندان هم مى خرند و بنابر اين مالياتش را هم مى پردازند. ولى اگر مسئله را به نسبت درآمد حساب کنيم، ميزان مالياتى که کارگران و زحمتکشان جامعه مى پردازند نسبت به درآمد آن ها بسيار بيشتر از ميزانى است که بورژواها و ثروتمندان نسبت به درآمدشان پرداخت مى کنند. در واقع ماليات غير مستقيم خودبخود ماليات "تصاعدى" بر عليه معيشت طبقات ندار است بخصوص وقتى که روى کالاهاى ضرورى بسته مى شود. ما خواهان آنيم که ماليات غير مستقيم لغو شود و ماليات مستقيم تصاعدى بر ارث و دارائى و بر درآمدهاى حاصل از مالکيت وسائل توليد و مبادله بسته شود. ماليات غير مستقيم فشارش روى دوش طبقه کارگر و توده هاى مردم است، در حالى که ماليات مستقيم را سرمايه داران و ثروتمندان بايد بپردازند.
188
- در مورد حداقل سن ازدواج دختران و پسران (که ١٨ سال تعيين شده) بايد ديد آيا براى دختران دير نيست و از اين لحاظ مشکلاتى ايجاد نمى کند. ملاک ما براى تعيين حداقل سن در اين مورد يکى مسئله جمعيت است، ديگرى مسئله قابليت جوانان براى انتخاب مستقل و آزادانه راه خود در ازدواج است، به طورى که در قيد و بند سنت هاى قديمى جامعه گير نيفتند و توسط پدران و مادرانشان به ازدواج اجبارى و ناآگاهانه سوق داده نشوند. به عبارت ديگر در سنى ازدواج کنند که ازدواجشان از نظر آگاهى سياسى و اجتماعى مبنائى داشته باشد. همچنين پيش از ازدواج فرصت داشته باشند که هر چه بيشتر آموزش ببينند و هرچه بيشتر در توليد اجتماعى شرکت کنند. اين بحث هم باز است. در مورد پسران رقم ١٨ سال منطقى به نظر مى رسد اما در مورد دختران بعضى رفقا مى گويند ١٨ سال زياد است و بخصوص براى روستائيان ايجاد اشکال مى کند. بايد در اين باره بيشتر و دقيق تر تحقيق کرد.
189
- برنامه ما راجع به مسئله ملى کردن فرمولى به اين مضمون دارد که "جمهورى انقلابى... سرمايه ها را در هر سطح که لازم بداند ملى مى کند". اين فرمول بندى دقيق تر از هر چيز ديگر وضعيت ما را منعکس مى کند. مى دانيم که در حال حاضر دولت بورژوائى حدود هشتاد درصدسرمايه صنعتى را ملى کرده و در دست خودش گرفته است. ما نمى خواهيم که از پيش، براى ملى کردن يک تقدس ماوراء سياسى قائل بشويم و بگوئيم جدا از هر نوع مصلحت سياسى ما ملى مى کنيم. بايد ديد چه چيزى را ملى مى کنيم و چرا؟ ما آن چيزى را ملى مى کنيم و به آن درجه اى ملى مى کنيم که جمهورى انقلابى صلاح بداند. ممکن است بعضى صنايع بزرگ را ملى نکنيم اما بعضى صنايع کوچک را ملى کنيم. مثلا صنعت چاپ را ملى کنيم ولى صنعت نفت را بگذاريم به همان صورتى که هست بماند. حتى به دليل شرايط ويژه اى که احتمالا پيش بيايد، ممکن است در مواردى سرمايه خصوصى را به فعاليت دعوت کنيم ولى از طرف ديگر ١٠ تا شرکت خصوصى ديگر را ببنديم. اين مسائل بستگى به اين دارد که جمهورى انقلابى به چه چيزى احتياج دارد، با چه فشارهائى روبرو است و طبقات اجتماعى در آن موقع چه توازن قوائى دارند. ما از پيش هيچ دگمى براى ملى کردن نمى سازيم، زيرا ممکن است در بعضى رشته ها، با ملى نکردن آن ها مبارزه طبقاتى بهتر رشد و گسترش پيدا کند.
190
- برنامه ارضى ما در اين پيش نويس با يک ستاره مجزا شده و به صورت مستقلى داده شده است. منظور اين بوده که بتوان مستقلا هم آن را تبليغ کرد. اين امر بخصوص براى کومه له مفيد است زيرا مى تواند برنامه ارضى را در روستاهاى کردستان جداگانه تبليغ کند بدون اين که لازم باشد تمام برنامه خوانده شود. به نظر من حتى اين بخش را مى توان با عقب افتاده ترين اقشار دهقانى هم به بحث گذاشت.
191
برنامه ارضى ما مقدمه اى دارد که در حقيقت چکيده بند ١ برنامه حداکثر ما است که نشان مى دهد پروسه سلب مالکيت و خلع يد در ايران چگونه انجام شده است. علاوه بر اين در اين جا مسئله تعيين شکل پيشنهادى براى اداره توليد و بهره بردارى در روستاها مطرح شده که نيازمند توضيح مى باشد. نظر به وجود برخى ويژگى ها تعيين شکل پيشنهادى ما براى توليد در هر منطقه از هم اکنون قطعى نيست بلکه ارگان هاى مسئول در منطقه، با توجه به شرايطى که در آن موقع وجود خواهد داشت و با توجه به وضعيتى که در نظام قبلى حکمفرما بوده، نزديک ترين شکل به شکل مطلوب ما را در آن جا پياده مى کنند. مثلا يک موسسه کشت و صنعت را که در آن کارگران کار مى کنند تقسيم نمى کنيم، حتى تعاونى هم نمى کنيم بلکه ممکن است آن را به صورت شورائى اداره کنيم در صورتى که فرضا زمين يک فئودال را که قبلا تقسيم نشده، ممکن است تقسيم کنيم.
192
اين مطلب که چرا از همين حالا نمى توانيم شکل پيشنهادى معينى براى کاشت و داشت و برداشت در سطح کل کشور بدهيم واضح است (لااقل براى پيشروان)، زيرا اصلاحات ارضى و رشد سرمايه دارى در روستاهاى ايران هم يکسان و موزون نبوده است که ما همه جا با اشکال اقتصادى مشابهى مواجه باشيم و بتوانيم يک نسخه واحد براى همه آن ها بدهيم. به طور کلى براى تعيين اين اشکال ويژه براى هر منطقه، تکيه ما روى نظر رفقاى آن منطقه با توجه به اظهار نظر سازمان منطقه اى حزب خواهد بود. زيرا طرحى که ما مى دهيم بايد درجه آگاهى و تشکل پرولتارياى روستايى آن منطقه را در خود منعکس کند. اگر درجه اين آگاهى و تشکل پيشرفته باشد اشکال پيشرفته اى پيشنهاد مى کنيم. منتها به عنوان يک اصل کلى، ملاک ما اين خواهد بود که از آن شيوه ها و اشکال از اداره و بهره بردارى حمايت مى کنيم که حداکثر کمک را به امر تشکل پرولتارياى روستا و همچنين به کارگيرى تکنولوژى و روش هاى پيشرفته تر توليد بنمايد.
193
فکر مى کنم صحبت من در اين جا تمام بشود. اگر شما مطلبى داريد مطرح کنيد.
194
س: در باره قراردادهاى امپرياليستى که در گذشته با دولت بورژوائى ايران بسته شده است، برنامه ما صحبتى به ميان نياورده است. آيا جمهورى انقلابى...، هر چند مناسبات سرمايه دارى را از بين نمى برد، ولى با توجه به اين که مطالبات حداقل ما ماهيتا ضد امپرياليستى هستند، چه برخوردى با اين مسئله مى کند؟ همه قراردادها را بلااعتبار اعلام مى کند؟ از نو قراردادهاى جديدى مى بندد؟ آيا نمى بايست به طور کلى هم که شده اين ها را در برنامه ذکر مى کرديم؟
195
ج: حرف منطقى و درستى است. البته اين موضوع فى نفسه تا حدود زيادى روشن است. مثلا مى شود به طور کلى گفت که قراردادها را اگر امپرياليستى باشند بايد لغو کرد. يا اگر قراردادهاى جديدى ببنديم، قرارداد امپرياليستى نخواهيم بست. ولى با همه اين ها حق با شماست و به نظر من اين را پيشنهاد بکنيد که براى تصحيح برنامه در نظر گرفته شود.
196
س: در بند ٣ خواست هاى کارگرى آمده است: "تعيين دستمزد، مزايا و مدت استراحت در فواصل کار روزانه بر حسب سختى، مخاطرات، وضعيت بهداشتى و ..." حالا اين سئوال مطرح است که با توجه به اين که ميزان استثمار بر اساس توليد ارزش اضافى معين مى شود، آيا درست است که ما تعيين دستمزد و غيره را به جاى اين که بر اساس نرخ استثمار قرار دهيم، بر حسب سختى، مخاطرات، وضعيت بهداشتى و ... در نظر بگيريم؟
197
ج: قطعا درست است. براى اين که اولا ميزان استثمار پديده اى است که در سطح کل طبقه کارگر تعيين مى شود. يعنى اين که کل طبقه در مجموع چقدر ارزش اضافى توليد مى کند. هر بخش از طبقه کارگر در هر کارخانه اى که ارزش توليد مى کند، همانجا نرخ استثمارش تعيين نمى شود. بلکه اين اجتماع است که تعيين مى کند چقدر از اين کار از نظر اجتماعى براى توليد فلان کالا لازم است، يا معيشت اين کارگر به وسيله چند ساعت کار بازتوليد مى شود. قيمت مايحتاج کارگران که در کارخانه تعيين نمى شود. فلان کارفرما نمى تواند تعيين کند که کارگر با فلان ميزان مزدش چقدر نان مى تواند بخرد. اين را بخش کشاورزى، يا واردات گندم تعيين مى کند. تعيين نرخ استثمار هم تا حدود زيادى اجتماعى است. هر فرد يا هر بخشى از کارگران يک نرخ استثمار براى خودش ندارد. مارکس هم نرخ استثمار را براى سرمايه هاى مختلف ثابت مى گيرد به دليل اين که نرخ استثمار يک پديده اجتماعى است نه فردى. ولى اين که مى گوئيد يکى ممکن است بيشتر يا سخت تر از ديگرى کار کند اما کارش سودآور نباشد، هدر باشد حال آن که ديگرى ممکن است کار شاقى نداشته باشد ولى کارش سودآور باشد، آيا بايد به اين ها (از لحاظ دستمزد و غيره) به يک اندازه برسند؟ در
198
جواب بايد گفت: ملاک ما اين نيست که چقدر به سرمايه دار سود مى رسد. ما خواهان يک زندگى انسانى براى طبقه کارگر هستيم. دستمزد کارگر بايد بر اساس معيشت خودش تعيين شود. اين که چقدر احتياج به پول دارد، چقدر جان مى کند در فلان معدن و به چه ميزان استراحت و معيشت و غيره احتياج دارد براى اين که بتواند فردا دوباره سالم سر کار بيايد. مبناى کمونيست ها براى دستمزد بايد اين چنين باشد. اصلا خود طبقه کارگر هميشه از اين زاويه به مسئله دستمزد نگاه مى کند. براى ما مسئله بارآورى و سودآورى کار محور نيست زيرا بارآورى هر کارگر مى تواند بالا باشد اگر کارفرما ابزار لازم و خوب در اختيارش بگذارد. ما فعلا اين بحث را زياد ادامه نمى دهيم ولى مى گوئيم طبقه کارگر هر جا کار مى کند بايد از يک موقعيت انسانى برخوردار باشد. اگر کارش از نظر فيزيکى سخت است قطعا براى رفع خستگى احتياجات بيشترى دارد. استراحت بيشتر و غذاى مقوى تر و مغذى ترى بايد بخورد. ما از اين زاويه به مسئله دستمزد نگاه مى کنيم نه اين که چه اندازه سود به کارفرما مى رسد. البته اگر در جائى کارگران سود کلانى به جيب سرمايه دار بريزند، آنجا هم به اين دليل اعتصاب راه مى اندازيم و به همان نسبت درخواست افزايش دستمزد را مطرح مى کنيم، ولى اساس مبارزه براى تعيين دستمزد و غيره را به طور کلى روى اين مساله سودآورى يا نرخ استثمار نمى گذاريم. ما با زور اعتصاب و مبارزه طبقاتى حداکثر دستمزدى را که مى توانيم از کارفرما مى گيريم. اين کار را براى بهبود وضع طبقه کارگر مى کنيم و کارى به اين نداريم که آيا سرمايه دار سود زيادى مى برد يا نمى برد.
199
اين بحث به مسئله طبقه بندى مشاغل در جامعه سرمايه دارى برمى گردد. اقتصاد بورژوازى مشاغل را درست به همين نحو طبقه بندى مى کند که مهارت اين کارگر چقدر است؟ بارآورى کارش چقدر بالا است؟ سابقه کارش چند است؟ مرد است يا زن؟ انضباط کارگاه را رعايت مى کند يا نه؟ "بله قربان گو" هست يا نيست؟
200
برعکس هدف ما اين است که اگر طبقه بندى اى در ميان کارگران صورت مى پذيرد بر حسب شرايط فيزيکى و شاق بودن يا آسان بودن کار باشد. حتى ما کمونيست ها تفکيک دستمزدها بر حسب مهارت را پيشنهاد نمى کنيم (مگر اين که کارگران بخواهند، آن وقت حمايت مى کنيم). ما با دست خودمان طبقه را به ماهر و غير ماهر، شاغل و بيکار، زن و مرد، مسلمان و لامذهب و غيره تجزيه نمى کنيم. ولى آيا خودمان مبناى تفاوت درآمد و دستمزد کارگران را به چه اساسى قرار مى دهيم؟ بر اساس شرايط کار. يعنى بايد ديد کارگران در چه شرايطى کار مى کنند. تنها از اين موضع است که مى توان آگاهى سوسياليستى طبقه کارگر را بالا برد، مى توان او را آموزش داد که فردا هم در جامعه سوسياليستى همين طور عمل خواهيم کرد يعنى مبناى تفاوت درآمد و دستمزد را تفاوت ناشى از شرايط کار مى گيريم. زيرا هرچه شرايط کار سخت تر باشد، زمان استراحت و وسائل استراحت بيشترى براى بازسازى مورد احتياج کارگر است بنابر اين بايد دستمزد بيشترى بگيرد. بجز اين موضع از هيچ موضع ديگرى نمى توان يک برخورد انقلابى به مسئله تعيين دستمزد و تفاوت آن ها در درون اقشار طبقه کارگر نمود.
201


202
زيرنويس: "مشورت" نشريه داخلى بخشى از جريانات طيف خط ٥ بود که بعدها با نام "سازمان سرخ کارگران" اعلام موجوديت کردند و بيشتر به اين علت به طرفداران اين جريان به طور مصطلح "مشورتى" مى گويند.

منصور حکمت
١٥ آذر ١٣٦٠



hekmat.public-archive.net #0370fa