مجاهد در "فاز" معامله
وقتى بنىصدر بدنبال يک آگهى چند سطرى با حفظ سمت "منتخب شما" از شوراى ملى مقاومت خارج شد، برخى از برادران غير مذهبى مجاهدين خلق درِ رحمت را به روى خود گشاده پنداشتند. نشريه "کار تئوريک" (متعلق به يکى از فراکسيونهاى رو به تزايد فدائى) در يک شماره ويژه، با شادمانى زائدالوصفى "راديکاليزه" شدن عنقريب شورا و رجعت مجاهدين خلق به روزگار اُنس و اُلفت فدايى و مجاهد را نويد داد. فدائى اقليت، که تصميم گرفته است به هر قيمت تا اطلاع ثانوى "راديکال" و "سازشناپذير" بنظر برسد، همين توهّم و اميد را به شيوه ديگرى بيان کرد. شيوهاى که يادآور پيامبران عبوس بنىاسرائيل است، اول وعده دوزخ: "شوراى ملى مقاومت متلاشى خواهد شد"، و سپس گشودن در رحمت و دعوت خيرانديشانه به راه راست: "تحت هژمونى سازمان چريکهاى فدايى خلق ايران گرد آئيد". اينکه اقليت مجاهد را پس از خروج بنىصدر از شورا يک درجه براى "پذيرش هژمونى" فدايى آمادهتر مييابد، گواه چيزى جز همان احساس اميدوارى و شعف توهّمآلودى نيست که "کار تئوريک" را به مداحى مجاهد کشانده است. خرده بورژوازى "راديکال" همان خرده بورژوا است، فقط قدرى عصبانىتر است.
اما واقعيات دوره کوتاه پس از خروج بنىصدر از شورا بايد اين توهمات خرده بورژوايى را نقش بر آب کرده باشد. مجاهدين و شورا يک گام ديگر به راست چرخيدند و سراسيمه به بندکشى شکافهائى پرداختند که احتمالا ميتوانست با حذف بنىصدر، در اعتماد محافل امپرياليستى اروپاى غربى به شورا ظاهر شود. حذف بنىصدر شورا را "راديکالتر" نکرد، بر عکس، مابقى اعضاى شورا بويژه مسئول آن را به تأکيد هر چه صريحتر بر رام بودن و قابل اتکاء بودن شورا براى بورژوازى اروپا ناگزير ساخت.
در واقع نشريه "کار تئوريک" بى آنکه خود متوجه باشد، کليد درک اين چرخش به راست در تبليغات و اقدامات بينالمللى شوراى ملى مقاومت و مجاهدين را بدست داده است. "کار تئوريک" مينويسد: "شوراى ملى مقاومت تلاش خواهد کرد با منفرد ساختن بنىصدر پايگاه اجتماعى وى را جلب نمايد". اين مشاهده و پيشبينى کاملا درستى است. اما فدائى تئوريک ما قادر به درک نتيجه منطقى همين حکم خود نيست. او از مفهوم "پايگاه اجتماعى و طبقاتى" احزاب سياسى تلقى "ملى" و لاجرم محدود و کودکانهاى دارد. او خصلت جهانى سرمايهدارى عصر حاضر، جنبههاى جهانى منافع بورژوازى و صفبندى بينالمللى احزاب بورژوازى را فراموش ميکند و انتظار دارد که آقاى رجوى پس از مرخص شدن جناب بنىصدر براى جلب "پايگاه اجتماعى" ايشان به سراغ "محافل ليبرال" ايرانى برود. اما آقاى رجوى پايگاه اجتماعى مطلوب شوراى ملى مقاومت، يعنى آن نيروى طبقاتى که شورا اميدوار است اطمينان کامل آن را به خود جلب کند، مقام نمايندگى انحصارى آن را به خود اختصاص بدهد و آينده خود را نزد او بيمه کند، جناح معينى از بورژوازى انحصارى و امپرياليستى جهان، يعنى سوسيال دموکراسى و ليبراليسم اروپاى غربى است. آقاى رجوى اين را ميفهمد که با حذف بنىصدر اعتماد محافل امپرياليستى اروپا به اين "تنها آلترناتيو" احتمالا دستخوش تزلزل ميشود و از اينرو براى دوره جديدى از يک بازاريابى تهوعآور در پيشگاه اين محافل قدرتساز کفش و کلاه ميکند.
اگر کسانى، مثلا شاخههاى مختلف فدائى و نظاير آنها، از انشعاب در شوراى ملى مقاومت بوى راديکاليزه شدن آن به مشامشان خورده است، اين گناه آقاى رجوى نيست، ايشان فلسفه "پرواز تاريخى" و تشکيل شوراى ملى مقاومت و اقدامات امروز خود را بروشنى توضيح داده است:
"نه، بعد از ١٩ سال و در آستانه ٢٠ سال سابقه سازمان، تجاربش به ما آموخته است که کافى نيست که فقط در زندانها و در صحنه نبرد و مقاومت مردمى پيشتاز باشيم. بلکه همچنين حضور و پيشتازى در صحنه سياسى هم لازم است تا "خودمان" حرفمان را بزنيم. نقطه نظراتمان را بيان کنيم، جانشين(!) آلترناتيو، برنامه و طرح خودمان را بدهيم. زيرا کس ديگرى براى ما نخواهد کرد" (سخنرانى براى پرسنل مجاهد در فرانسه)
تا اينجا شايد اين سؤال براى خواننده پيش آمده باشد که مگر مجاهدين تاکنون در "صحنه سياسى" حاضر نبودهاند؟ اگر چنين است، پس آن "ميان دعوا نرخ تعيين کردنها" درباره "پيشتاز" بودن(!) در مقاومت مردمى چيست؟ و يا مگر مجاهدين طرح و برنامه خودشان را خودشان نميدادهاند و در سطح جامعه ارائه نميکردهاند؟ اما يک لحظه صبر کنيد. اينجا صحبت آقاى رجوى از يک "صحنه سياسى ديگر و ارائه طرح و جانشين به کسان ديگرى است. آقاى رجوى چنين ادامه ميدهد:
"دلايلى که سازمان پس از ١٧-١٨ سال سابقه تصميم گرفت خود من را به اينجا اعزام کند اين بود که ميدانستيم اگر نوک سياسى مبارزهمان هم نباشيم، گُل سياسى و ميوه آن را ديگرى خواهد چيد و خواهد ربود." (همانجا)
با اين عبارات با ساتنىمانتال و غمانگيز از چيده شدن گلها و ربوده شدن ميوهجات، مسئول شوراى ملى مقاومت به يک "تصحيح" مسير فکر شده از جانب مجاهدين در جهت تلاش در کسب قدرت از بالا اعتراف ميکند. پس از ١٧-١٨ سال "مبارزه" (فعلا به چند و چون و اهداف و نتايج اين "مبارزه" کار نداريم)، سازمان از قرار معلوم بالاخره "پى برده است" که کسب قدرت به مثابه يک نيروى بورژوائى و بنام سرمايه در ايران مستلزم آن است که مجاهدين در "نوک سياسى" مبارزه، که در مجاورت ارباب قدرت در کشورهاى امپرياليستى اروپا قرار دارد، حضور بهم رساند. قدرت سازان در اروپا هستند، "گل سياسى" مبارزه مردم زحمتکش و ستمديده ايران تاکنون در اروپا و امريکا به يقه "سياستمداران مبارز" بورژوازى نصب شده است و براى گاز زدن به "ميوه سياسى" مبارزه مردم در داخل، بايد در اروپا و امريکا در صف ايستاد. آخر مگر تجربه خمينى اين واقعيات را اثبات نکرد؟ "صحنه سياسى"اى که "سازمان" پس از ١٧-١٨ سال "محدود کردن" خود به عمليات داخل کشورى اخيرا کشف نموده است، صحنه معاملهگرى با صاحبان امپرياليست جهان است. "نوک سياسى" مبارزه، تلاش براى ربودن گوى سبقت از عُمّال جناحهاى ديگر بورژوازى جهانى (و بخصوص عمّال سنتى امپرياليسم امريکا در منطقه، نظير سلطنتطلبان که از داعيه قدرت دست نکشيدهاند) است و طرح و جانشين و برنامه و آلترناتيو هم بايد به محضر همين محافل قدرتساز ارائه شود. ارائه آن به مردم ايران دردى را دوا نميکند زيرا "ميوه آن را ديگران خواهند چيد و خواهند ربود"! براستى که چه بلوغ حقيرى براى نوجوانان عصيان زده خرده بورژوازى.
اين آن تلاش واقعىاى است که شوراى ملى مقاومت براى اتصال خود به يک پايگاه طبقاتى و اجتماعى "مناسب" انجام ميدهد. اگر "کار تئوريک" هنوز نگران رابطه شورا با محافل ليبرال ايرانى است، بايد گفت که بورژوازى ايران همواره به رضاى غرب راضى است و تاييديهاى که شورا و مجاهدين از بلوکهاى امپرياليستى اروپاى غربى بگيرند، در صورتى که حضرات اخير قادر شوند يکبار ديگر امريکا را هم به صحت انتخاب خود متقاعد کنند، کاملا براى به خط کردن "پايگاه اجتماعى" مورد اشاره "کار تئوريک"، يعنى "محافل ليبرال ايرانى" و تجار و سرمايهداران بومى "ميهن عزيز" نيز کافى و معتبر خواهد بود.
پس هر توهّمى مبنى بر اينکه شورا با خروج بنىصدر دچار "انحراف به چپ" شود بىپايه است. در واقع همانطور که گفتيم چرخش بيشتر به راست، چرخشى که در جهت تحبيب بيشتر بورژوازى اروپا صورت ميگيرد، اجتنابناپذير است.
بلافاصله پس از ختم مساله بنىصدر، آقاى رجوى و مسئولين خردهپاى شورا تلاش هيستريکى را براى حفظ "وجهه" شورا و تخفيف عواقب جدائى بنىصدر آغاز کردند. بدوا ميبايست از يک چيز مطمئن شوند: تحکيم تصوير همبستگى شورا و ارتش تحت پرچم سه رنگ "ميهن و تماميت ارضى". آخر يکى از شايعات و تصورات رايج، که در ضمن از موجبات "ميثاق" و "پرواز بزرگ" بود اين بود که گويا "ارتش با بنىصدر" است. بنابراين، شورا و بويژه آقاى وجوى ميبايست به اندازه کافى با ارتش عکس بياندازد و ضميمه عرضحال خويش کند، پروسه منفرد کردن بنىصدر با نمايش شرفيابى گروهى از پرسنل نظامى مقيم اروپا به حضور جناب رجوى آغاز ميشود. بر سخنان آقاى رجوى براى اين پرسنل نظامى، فىالحال سايه معاملات فردا و فرداهاى بعد سنگينى ميکند. آقاى رجوى رو به مدعوين، اما خطاب به کسان ديگرى سخن ميگويد. ايشان پس از تاکيد مکرر بر "خدمات ارتش به انقلاب"، ضرورت ارتش حرفهاى، لزوم برقرارى انضباط و سلسله مراتب اکيد در آن (البته از نوع "خوب"اش!) و نياز "انکارناپذير" ارتش به جنگافزار مدرن (البته خارج از "کادر مستشارى و وابستگى"!) بالاخره حرف آخر خود را بر زبان ميآورد و عُقده دل را ميگشايد:
"قدرتهاى استعمارى چه ميکنند؟... براى آنها اهرم تعيين کننده ارتش است. ميبينيد که در اغلب تبليغات عليه سازمان، از جمله از جانب نيروهاى ضدانقلاب در فرنگستان، مساله اين است که بگويند ارتش با ماست (ماى ضدانقلاب) خودشان ميدانند که اينطور نيست. ولى ميخواهند بگويند در تحول نهائى شانس دارند." (همانجا، مجاهد ٢٠٢)
و اين دقيقا فلسفه جلسه گذاشتن نمايشى آقاى رجوى با "پرسنل نظامى" (لفظ مخفى براى کلمه "ارتشى")، در فرنگستان هم هست. آقاى رجوى ميخواهد در رقابت با سلطنتطلبان، و اکنون بنىصدريون، خيال همه را راحت کند که ارتش با مجاهدين و شوراست (و لابد بنابراين شورا در تحول نهائى شانس دارد!). اين عينا کارى است که خمينى در بدو ورود به تهران براى راحت کردن خيال آمريکا انجام داد. عکس يادگارى با تعداد زيادى اونيفورم و پاگون و کلاه و و سپس دميدن در اين بوق که: "ارتش با شاه نيست با خمينى است". "با خمينى نيست با بنىصدر است". "با بنىصدر و سلطنت طلبان نيست، با رجوى است"! اى آنها که در آن "بالا" هنوز انتخاب خود را نکردهايد ميشنويد؟!
پس از اين محکمکارى اوليه، جنب و جوش براى عمليات اصلى آغاز ميشود. در ظرف چند هفته پاشنه در دفاتر احزاب و دول بورژوائى اروپاى غربى، از سوسيال دموکراتها و ليبرالها و بينالملل به اصطلاح سوسياليست هلموت اشميتها و شيمون پرزها، تا احزاب راست افراطى حاکم بر انگلستان و آلمان را از جاى کندند. تاريخ درباره اين دوره از حيات پرتحرک شورا و مجاهدين خواهد نوشت، رفتند، کرنش کردند، آستان بوسيدند، اطمينان خاطر دادند و برگشتند. همه جا اعتبارنامه منحوس خود را (که پائينتر به آن مفاد آن اشاره ميکنيم) ارائه کردند و طلب ادامه حمايت و کمک نمودند. روزنامه مجاهد به آلبوم عکس سران شورا و مجاهدين خلق با منفورترين نوکران و نمايندگان سرمايه انحصارى و دشمنان رسواى طبقه کارگر و آزادى در اروپا بدل شد. عکسهائى که، همچنان که تاريخ اخير ايران نشان داد، در دوره انقلاب ابزار کار آژيتاتورهاى کمونيست و انقلابى خواهد بود. عکسهائى که سوژههاى نگونبختش با اولين برآمد آشکار انقلاب سراسيمه در جستجوى جائى براى دفن آنها به تقلا خواهند افتاد.
به اسامى برخى از حضراتى که سران شورا را به حضور پذيرفته و دست نوازشى بر سرشان کشيدهاند دقت کنيد (افشاى سابقه تکتک اين سياستمداران و احزاب اروپائى بايد به فرصت ديگرى موکول شود): هانس ديتريش گنشر، وزير امورخارجه و معاون نخست وزير دولت دست راستى آلمان غربى، هوادار پَروپا قرص ناتو و استقرار سلاحهاى هستهاى آمريکا در اروپا، کسى که اين افتخار را دارد تا در راس حزب ليبرال آلمان با ائتلاف با حزب دموکرات مسيحى، يکى از دستراستىترين دولتهاى آلمان غربى پس از سقوط فاشيسم هيتلرى را به قدرت رسانيده است. يکى از مهرههاى اصلى دولتى که براى خفه کردن جنبش ٣٥ ساعت کار کارگران آلمان از هيچ اقدام علنى و توطئه پنهانى کوتاهى نکرد. دولتى که در آغوش خود فاشيسم نوظهورى را ميپروراند که کارگران تُرک آلمان از نخستين قربانيان آنند. بينالملل سوسياليست، يعنى يک بلوک بورژوائى جهانى که عضويت حزب گُلدا ماير و اسحاق رابين، سرکوبگران خلق فلسطين جزو افتخارات آن است. مقامات حزب ليبرال انگلستان، يعنى حزب سنتى بورژوازى انگلستان در قرن نوزدهم و شريک کوچکتر قدرت سياسى در امپراتورى بريتانيا در مقاطع مختلف. حزب گلادستون و لُويد جرج، تشکل طبقاتى بورژوازى متوسط انگلستان و يکى از جريانات آشکارا ضد کارگرى در درون اين کشور و مدافع پروپا قرص منافع امپرياليستى انگلستان در اقصى نقاط جهان. سردمداران حزب به اصطلاح کارگر انگلستان، حزب دولتى اصلى در سالهاى پس از جنگ دوم جهانى تا همين اواخر. حزبى که در مسند قدرت هرگز از ضديت با منافع کاگران و تحميل فلاکت و بىحقوقى بر آنان چيزى از همتاى محافظهکار خود کم نداشته است و در اپوزيسيون سمبل سازش طبقاتى، مُبّلغ تسليمطلبى کارگران در برابر بورژوازى و تريبون توهمپراکنى نسبت به سرمايهدارى و ديکتاتورى پارلمانى بورژوازى امپرياليست انگلستان است. و بالاخره بايد به ديدار جناب مسئول شوراى ملى مقاومت با خود مقامات حزب محافظهکار انگلستان، يعنى هارترين نماينده سياسى بورژوازى اين کشور در قدرت، اشاره کرد. حزبى که در همان لحظهاى که مسئولِ عنان از کف داده و از خود بيخود شده شورا را به حضور پذيرفته است، دست اندرکار سازماندهى عظيمترين يورش بورژوازى انگلستان به حق تشکل، اعتصاب و ديگر حقوق دموکراتيک و صنفى کارگران و سرکوب خونين و جابرانه مبارزات دهها هزار کارگر معدن در اين کشور است. (آقاى رجوى، ضمن عرض ارادت از قول مردم ايران به حضور اين نوکران بورژوازى و توضيح محسّنات شورا، خواستار تصريح "سياست انگلستان در قبال رژيم جمهورى اسلامى شده است"!) اينکه آقاى رجوى و مجاهدين و شوراى مقاومتشان تاکنون کلامى در دفاع از (و يا حتى اعلام خبر) مبارزات معدنچيان انگلستان بر لب نياوردهاند کاملا طبيعى و قابل انتظار است، اما آستانبوسى بورژوازى حاکم انگلستان در اوج مبارزه سخت و خونينى که امروز ميان کارگران و دولت محافظهکار جريان دارد، نشانگر اوج ورشکستگى سياسى، اعلام ضديت آشکار با طبقه ما و شايسته عنوان "وقاحت سياسى سال" است.
به هر رو دوستان شورا، يا بهتر بگوئيم کسانى که شورا دوستىشان را به حقارت آميزترين وجهى گدائى ميکند، ايشاناند. جناب رجوى و سازمان "پُرقدمت" ايشان در جستجوى "گل سياسى و ميوه سياسى" مبارزه مردم زحمتکش ايران، از بارگاه امپرياليسم جهانى سر درآوردهاند. زيارتشان قبول!
اين سرنوشت رقتبار سياسى، عاقبت محتوم بينش و خطمشى طبقاتىاى است که شوراى ملى مقاومت خود ماحصل تشکيلاتى آن است. آقاى رجوى در اين اقدامات کاملا به فلسفه وجودى شورا وفادار مانده است. شوراى ملى مقاومت حاصل بلوغ سياسى خرده بورژوازى مستأصل ايران است. بنىصدر "راديکاليسم" مجاهدين را غصب نکرده بود. اين خود مجاهديناند که ديگر فشار راديکاليسم تودههاى مردم زحمتکش را بر خود حس نميکنند و لذا حرف حساب خود را ميزنند.
آقاى رجوى در سال ٥٨ مى گفت:
"مهم براى ما حفظ استقلالمان است. وقتى استقلال نيست يعنى انقلاب نيست. کدام انقلابى منهاى استقلال ميتواند ادعاى انقلابىگرى بکند؟ بحث از اين قطب يا آن قطب نيست. بحث منافع ملى و منافع خلقى است و سرمايهدارى اجنبى آنهم در اوج بلوغ امپرياليستىاش. بفرمائيد اينهم فرانسه.
در جريان شورش اخيرى که عليه مرتجعين حاکم بر عربستان اتفاق افتاده بود. و بد نيست بدانيد که آنها چه هدايائى براى مردم عربستان فرستادند:
دهها تن مواد منفجره، گاز اشک آور، متخصص ژاندارم، متخصص عمليات هماهنگى، و لابد شکنجه گر، و از اين قبيل!! اين از فرانسه.
انگليس هم که احتياجى به معرفى ندارد؛ ٢ ميليارد دلار ذخاير ارزى ما را توقيف کرده، تازه پانصد ميليون دلار هم بهره وامهائى که در فلان تاريخ، داده و نگرفته بود ميخواهد، دو قورت و نيمش هم باقى است!! برگرديم به بحث اصلى!
صحبت از راه حل ضداستثمارى توحيدى است." (از سخنرانى رجوى در جريان مبارزه انتخاباتى، به نقل از مجاهد، سال اول فوق العاده شماره ٤، ١١ بهمن ٥٨)
در اين مقطع آقايان، خمينى را پدر ملت اطلاق ميکنند و در صددند تا بنىصدر را به هر قيمت در رسيدن به رياست جمهورى يارى کنند. (نيروى پيشتاز در مبارزه مردم!!) اما ميبينيم که راديکاليسم تودههاى مردم و ضديت عميق آنها با کليه بلوکها و جناحهاى امپرياليستى جناب رجوى را به اين "افشاگرى" نيمبند از فرانسه و انگلستان ناگزير مينمايد. در اينجا رجزخوانى توخالى ضد امپرياليستى براى مجاهد اجتناب ناپذير است. اما ٤ سال بعد، هنگامى که جمهورى اسلامى تودهها را به عقب ميراند و به زعم مجاهد "نوک سياسى مبارزه" به اروپا منتقل ميشود، و وسوسه چيدن "گل مبارزه" تمام ذهن خردهبورژوائى تازه به بازى گرفته شده را اشغال ميکند، ما با اظهارات (همچنان توحيدى) متفاوتى روبرو ميشويم:
"حتى اگر خمينى در ايران اجازه نيمى... نه، نيمى از نصف آزادىهاى موجود در فرانسه را ميداد، مطمئنا يک پيروزى دموکراتيک بدست ميآورديم" (رجوى در مصاحبه با ارگان حزب سوسياليست فرانسه، نقل از مجاهد ٢٠٦)
بفرمائيد "اينهم از فرانسه" در سال ٦٣، اينجا آقاى رجوى اولا نسبت به نظام پارلمانى فرانسه، که سال بعد از سال، قدرت را ميان نمايندگان مختلف بورژوازى بزرگ فرانسه دست به دست ميکند، توهّم پراکنى ميکند و دوم، و بدتر از اول، بر دمکراسى مورد نظر مردم ايران خاک ميپاشد. به زعم ايشان جمهورى اسلامى، با حفظ خمينى، بعلاوه يک چهارم آزادىهاى موجود در فرانسه مساوى است با يک نظام دموکراتيک که اين يا آن حزب ميتواند در آن پيروزى دموکراتيک بدست آورد. پس از اين "بلوغ" در تفسير دمکراسى و ارزشهاى دمکراتيک، پس از معاف شدن از همان "استقلال طلبى" بيمقدار سال ٥٨، ديگر همه چيز براى بسط دادن "راه حل توحيدى ضد استثمارى" تا حد گدائى قدرت از بورژوازى اروپا آماده است.
اما جالبتر از همه مفاد عرضحالى است که سران مجاهدين و شوراى ملى مقاومت تقديم حضور مراجع اروپائى مينمايند. ما اينجا رئوس اصلى اظهارات نمايندگان شورا را در ملاقاتهاى متعددشان با اين مراجع فهرستوار ذکر ميکنيم:
١- تشکر از امپرياليستها از جانب مردم ايران. هر کس دست نوازشى بر سر شورا بکشد، حتى اگر نظير حزب محافظه کار انگلستان و دولت موجود آلمان دشمن رسوا شده آزادى و بشريت هم باشد، مستحق آن است که از کيسه مردم ايران و بنام "مقاومت مشروع" اين مردم از خدمات او به دموکراسى و انقلاب قدردانى شود. اين قدردانى شامل کسانى شده است که يا پيش از اين مدافع پروپا قرص رژيم شاه بودهاند و يا هم اکنون، نظير دولتهاى انگلستان و آلمان، از حاميان جدى رژيم خمينىاند. آقاى رجوى، قدرشناسى آتى مردم ايران را به اين جماعت وعده ميدهد.
٢- تاکيد بر حمايت ارتش از مجاهدين و شوراى ملى مقاومت. آقايان مسئول شورا از تکرار مکرر اين نکته در هر نشست و جلسه خسته نميشوند. آخر مگر نه اين است که به قول خود آقاى رجوى مساله ارتش براى امپرياليستها در تصميمگيرى راجع به اين که قدرت بورژوائى در ايران بايد به کدام کلوب و محفل از سياستمداران محلى واگذار شود نقش تعيين کننده دارد؟ پس شعار "ارتش با ما است" بايد همه جا روى کيف ديپلوماتيک نماينده شورا چسبانده شود و به نمايش درآيد.
٣- تاکيد بر نقش "ثباتآفرين" شورا در برابر نقش "بحرانزاى" خمينى. آقاى رجوى تلاش زيادى در ارائه اين تصوير به محافل امپرياليستى دارد. ايشان به هزار زبان ميکوشد تا اين محافل را متقاعد کند که خمينى بر خلاف انتظار غرب در بازگرداندن ثبات آريامهرى به ايران و منطقه موفق نبوده است. و امروز اين امر بايد به يد با کفايت شورا و مجاهدين، که بقول خودشان "نيرو هستند"، "طرح صلح دارند"، "طرح خودمختارى دارند" و غيره، سپرده شود.
٤- تاکيد بر بىآيندگى سلطنتطلبان در ايران. نمايندگان شوراى ملى مقاومت موظفند همه جا اين تم اصلى را تکرار کنند و تا ميتوانند در محضر مافوق از رقباى سلطنتطلب خود سعايت کنند (کارى که آنها هم متقابلا در حق شوراى ملى مقاومت انجام ميدهند). در داخل کشور مجاهد عمدتا بايد با "راديکال" نشان دادن خود و با کشف مجدد عبارات مارکس در نهجالبلاغه و مکاتبات على و مالک اشتر، حمايت توده مردم زحمتکش را به خود جلب کند. اينجا کمونيستها ارزشها را تعيين کردهاند و مجاهد خود را در "رقابت" با کمونيستها مييابد. اما در اروپا و در "نوک سياسى" مبارزه، يعنى در جلب رضايت و حمايت امپرياليستها، رقيب اصلى شورا سلطنتطلباناند. پس مسئول و نمايندگان شورا بايد حتىالمقدور آنجا که رو به بالا سخن ميگويند مدام زير پاى سلطنتطلبان و "آلترناتيو" اعاده سلطنت را جارو کنند.
٥- زدودن نگرانيهاى امپرياليستها از اقدامات مسلحانه مجاهدين. مجاهدين ميدانند که دول غربى از اين بابت نگرانى دارند، بنابراين بارها و بارها تاکيد ميکنند که دول امپرياليستى نبايد اقدامات مسلحانه اينجا و آنجاى مجاهدين در ايران را به دل بگيرند. حتى اگر جمهورى اسلامى نيمى از نصف آزادىهاى موجود در فرانسه را جلو مجاهد پرت ميکرد، مجاهد هرگز به فکر اقدام قهرآميز نميافتاد. و اينکه در تمام ايران نيروئى به مسالمتجوئى و پارلمانپناهى مجاهد يافت نميشود.
٦- و بالاخره گاه و بيگاه جناب رجوى با نگرانى غرب از گرايشهاى احتمالى مجاهدين به سوى شوروى مواجه ميشود. ايشان که اهميت اطمينان خاطر دادن به غرب در اين زمينه را ميشناسد، از آنجا که موضعگيرى آشکار در برابر شوروى را قبل از گرفتن قول قطعى از دول اروپائى به مصلحت امروز و فرداى خود نميبيند، تلافىاش را بر سر حزب توده مفلوک در ميآورد. زدن حزب توده براى مجاهد و شوراى ملى مقاومت، راه ديپلوماتيک مرزبندى با شوروى براى جلب اطمينان خاطر بورژوازى اروپاى غربى است.
همانطور که گفتيم شمارههاى اخير مجاهد مملوّ از گزارش ملاقاتهايى است که طى آن نمايندگان شورا و مجاهدين اين نکات را صبورانه و خالصانه تکرار کردهاند. خروج بنىصدر، و ترس شوراى ملى مقاومت از خدشهدار شدن اعتماد و اتکاء بورژوازى اروپا عملا موجب شده است تا شورا براى حفظ موقعيت قبلى خود، ماهيت راست و بورژوائى خود را با صراحت بيشترى بيان کند.
در مقابل اين سقوط آزاد مجاهدين و شوراى ملى مقاومت به دامن بورژوازى امپرياليست اروپا، کمونيستها وظايف روشنى بر عهده دارند. کمونيستها بايد با توضيح مداوم ماهيت و سياستهاى احزاب بورژوائى بطور کلى و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت بطور اخص، به تودههاى وسيع مردم، و با تکيه بر تجارب چند ساله اخير خودِ زحمتکشان از پروسه قدرتگيرى خمينى و دارودسته ارتجاعىاش، اين تکرار شرمآور تاريخ و اين پروسه علنى بند و بست از بالاى سر مردم عليه مردم توسط مجاهدين و شوراى ملى مقاومت را افشا کنند. سرنگونى رژيم ارتجاعى جمهورى اسلامى بايد به نيروى توده مردم و بر مبناى يک سياست انقلابى عملى شود. "نوک سياسى مبارزه" همانجاست که آگاهى و اراده استوار تودههاى کارگر و زحمتکش شکل ميگيرد. ما بايد کارى کنيم که اين بار هيچ جريانى، هر قدر هم که امپرياليستها را به حمايت از خود متقاعد کرده باشد، نتواند بر مبارزه انقلابى کارگران و زحمتکشان در ايران سوار شود. ما بايد در مقابل اين بند و بستها، در مقابل اين خوشرقصىها، در مقابل کليه جناحهاى بورژوازى، که در محضر بلوکهاى امپرياليستى به گدائى قدرت ايستادهاند، نيروى توده کارگر و زحمتکش را در مبارزه قاطع براى دموکراسى انقلابى و سوسياليسم بسيج و متشکل کنيم.
منصور حکمت
٩ر٥ر١٣٦٣
کمونيست، ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، شماره ١١ - ٢٠ مرداد ١٣٦٣
hekmat.public-archive.net #0270fa.html
|