وضعيت انقلاب و موقعيت ويژه ليبرالها
1
با گذشت بيش از سه ماه و نيم از آغاز جنگ ايران و عراق، نتايج و عوارض ناشى از آن تاثيرات خود را بر روند مبارزه طبقاتى، و تناسب قوا و مناسبات سياسى متقابل نيروهاى درگير در آن، به نحو بارزى آشکار مى سازد. اکنون ديگر جنگ آن "خيراتى" را که در آغاز براى رژيم داشت به کلى از دست داده است. آن شور و هيجان شوينيستى که رژيم سعى مى کرد با دامن زدن و توسل به آن کارگران و زحمتکشان را از مبارزه برسر مسائل مبرم طبقاتى شان منحرف کند و از عرصه مبارزه طبقاتى به جبهه "جنگ با کفار" بکشاند، اکنون فرونشسته است و آن مسائل، خواستها و اهداف طبقاتى که تحت الشعاع جنگ قرار گرفته و به حاشيه رانده شده بودند، اکنون دوباره و با شدت و وسعت بيشترى در متن مبارزه طبقاتى طرح شده و هر روز ابعاد گسترده ترى بخود مى گيرند. داروى مسکن اثرات موقت خود را براى بيمار محتضر از دست مى دهد، جنگ از اسلحه اى براى عوامفريبى و سرکوب به ضد خود، يعنى به عاملى در افشاى ماهيت ارتجاعى و ضد انقلابى رژيم بدل مى شود و پيکر بيمار جمهورى اسلامى را رعشه اى به مراتب شديدتر از گذشته فرا مى گيرد. اقشار ميليونى کارگران، بيکاران و آوارگان، خيل عظيم ناراضيان از گرانى و فقر و جنگ و اختناق پا به ميدان مى گذارند تا طاق شدن طاقتشان را عليرغم تهديدات، ارعاب ها و عوامفريبى هاى رژيم به نمايش بگذارند. برآمد سياسى رو به اعتلاى توده ها زمين را در زير پاى بورژوازى و دستگاه حکومت سرهم بندى شده اش به حرکت درمى آورد.
2
همه چيز گواه آغاز مرحله نوينى در سير انقلاب ايران است: خواست احياء و ايجاد شوراهاى انقلابى دوباره در کارخانه ها پا مى گيرد و کارگران حرکت نوينى را در جهت انحلال شوراهاى فرمايشى و جايگزينى آن با شوراهاى واقعى آغاز مى کنند؛ سوء استفاده ها و دزديهاى مديران دولتى کارخانه ها و اختناق سياسى و تضييقات اقتصادى که دولت و کارفرمايان - با حمايت دولت - در کارخانه ها برقرار مى نمايند، به مبارزه کارگران با حاکميتى که ماهيت ضد کارگرى خود را در طى دوسال پس از قيام بارها اثبات نموده است، انگيزه و شور تازه اى مى بخشد؛
3
در مدارس دانش آموزان در مقابله با اختناق حاکم بر محيط آموزش بپا مى خيزند و مبارزات دانش آموزى هر روز عمق و وسعت بيشترى مى يابد؛ ماسک عوامفريبانه انقلاب فرهنگى دريده مى شود، از پس آن واقعيت آن به مثابه توطئه اى پليسى براى سرکوب کمونيستى بيرون مى زند و خواست بازگشائى دانشگاه هاى انقلابى بار ديگر در سطح جامعه نيرو مى گيرد؛
4
"آتش زير خاکستر" نارضايتى توده هاى عظيم بيکاران و آوارگان زبانه مى کشد و توده هاى ميليونى به حرکت در مى آيند تا سران جمهورى اسلامى را به اتخاذ همان شيوه هائى سوق دهند، که سلف شان شاه مزدور، بارها بى هيچ توفيق آنرا آزموده بود. در کنار اقدامات سرکوبگرانه از روى استيصال، جلادان به حاميان "حقوق بشر" بدل مى شوند، رژيم به فکر شايعه شکنجه و رسيدگى به آن مى افتد، از خلخالى سلب قدرت مى شود تا او نيز چون نصيرى در آستانه رسوائى و زوال رژيم قربانى شود؛
5
حجتى کرمانى ها به هيئت بنى احمدها در مى آيند تا از درون مجلس نقش وجدان شرمسار و بيدار رژيم ضد انقلابى را ايفا نمايند؛ جبهه ملى، حشره اى که تنها آتش انقلاب قادر است به تحرک وادارش کند، بار ديگر به دست و پا زدن مى افتد و حاج سيد جوادى ها نامه سرگشاده و عريضه نويسى را از سر مى گيرند و...؛
6
حزب، روحانيت و تکخال سياسى شان، خمينى، در مقابل فشار توده ها قدم به قدم به مواضع تدافعى در مى غلطند، تاکتيک هاى خود را گم مى کنند و در تلاش براى فروخواباندن موج نوين اعتراضات، با سرکوب و عوامفريبى بر رسوائى خود مى افزايند و استيصالشان را هرچه بارزتر به نمايش مى گذارند. ليبرالها، که عليرغم حضور فعالشان در حکومت به مثابه جزء مکمل حزب و خمينى، پس از سقوط بازرگان و عليرغم حضور بنى صدر بر مسند رياست جمهورى در هيئت يک جريان اپوزيسيون ظاهر گشته اند، مانند هميشه با مشاهده اولين طليعه هاى خيزش توده ها کفش و کلاه مى کنند تا بار ديگر به شيوه تخصصى خود به مدد بورژوازى بشتابند - بر امواج انقلاب سوار شوند تا آنرا به شکست بکشانند.
7
مرحله نوينى که اينک در انقلاب ايران شکل مى گيرد بدون شک تشابهات و قرينه هاى چندى را با اولين برآمد هاى سياسى توده اى، که در قيام نيمه کاره بهمن به اوج رسيد، ترسيم مى کند. اما براى دست يافتن به درک روشنى از آنچه امروز به وقوع مى پيوندد و براى تعيين خصوصيات اصلى شيوه برخورد کمونيستها به اوضاع کنونى بايد از اين تشابهات و قرينه ها فراتر رفت و تحولات جديد را به مثابه حلقه اى در تداوم انقلاب، اما در پرتو ويژگى هاى موقعيت طبقات اصلى جامعه در اين مقطع معين، مورد بررسى قرار داد.
8
ما در جزوه "دورنماى فلاکت و اعتلاى نوين انقلاب، بهمن ٥٨" بر ضرورت عينى "اعتلاى نوينى در مبارزات طبقاتى آشکار کارگران و زحمتکشان برعليه بورژوازى و حکومت عوامفريب کنونى اش" به مثابه واقعيتى انکار ناپذير تاکيد نموديم و زمينه هاى اين اعتلاى نوين را در رئوس کلى تبيين کرديم. در مقدمه جزوه مزبور، برخلاف نيروهائى چون راه کارگر که متکى بر ارزيابى روبنائى از حکومت و بويژه از اميال و گرايش هاى بدوى روحانيت و حزب جمهورى اسلامى، همصدا با ليبرالها خواستار سنگربندى تدافعى عموم خلقى در مقابل "فاشيسم" بودند، به روشنى اجتناب ناپذيرى اعتلاى نوينى در مبارزات توده ها را پيش بينى کرديم و در وراى توهم وسيع توده ها به حکومت نوظهور بورژوازى، بر بقاء مسائل بنيادى محرکه انقلاب و لذا بر ضرورت عينى تداوم آن انگشت گذاشتيم:
9
"... اگر انقلاب به حل مساله اساسى خويش، مساله قدرت حاکمه، نائل نيامده است، جوشش درونى و توان حرکت خويش را هم از دست نداده است. بعبارت ديگر اگر انقلاب پيروز نشده است، شکست نيز نخورده است. براى درک اين مساله کافى است از خود بپرسيم که آيا سرنگونى رژيم شاه، و به تخت نشستن خادمين جديد امپرياليسم و بورژوازى، در ماهيت مساله اساسى و مسائل پايه اى انقلاب حاضر، در نيروهاى طبقاتى محرکه اين انقلاب و انگيزه هاى اقتصادى - سياسى حرکت اين نيروها تغييرى داده است؟ پاسخ اين سوال بدون شک منفى است. بحران اقتصادى نظام سرمايه دارى وابسته، که سرمنشاء بحران سياسى بورژوازى و اوج گيرى شرايط انقلابى بود نه تنها مرتفع نشده است، بلکه شدت نيز يافته است. کارگران و نيز زحمتکشان غيرپرولترى که نيروى محرکه اصلى انقلاب ما را تشکيل مى دادند همچنان پابرجا در عرصه مبارزه طبقاتى حضور دارند، در حاليکه هيچيک از خواستهاى انقلابى اقتصادى و سياسى آنان برآورده نشده است. مبارزه طبقاتى به انتقال حکومت از بورژوازى به کارگران و زحمتکشان نيانجاميده و دستگاه حکومت همچنان در دست ضدانقلاب به مثابه ابزارى موثر در سرکوب انقلاب عمل مى کند".
10
(دورنماى فلاکت ...ص ٦)
11
تداوم بحران اقتصادى و فيصله نيافتن مساله قدرت سياسى به نفع انقلاب و يا ضد انقلاب، دو رکن اساسى تحليل ما از شرايط عينى جامعه پس از قيام بود:
12
"اعتلاى مبارزات انقلابى، قيام بهمن ماه و سرنگونى رژيم مزدور شاه، از آنجا که به تصرف قدرت سياسى بوسيله نيروهاى انقلابى منجر نشده و به لطف رهبرى خرده بورژوائى حاکم بر جنبش انقلابى، آنرا همچنان در خدمت آن طبقه اى باقى گذاشت که گريزى از، و تمايلى جز ابقاء و تحکيم مناسبات سرمايه دارى وابسته و نجات آن از مهلکه انقلاب ندارد، در ماهيت بحران اقتصادى و ضروريات اقتصادى و سياسى خروج از آن از ديدگاه طبقات اصلى جامعه تغييرى نداده است".
13
(همانجا، ص ٢٣)
14
و از اينجا چنين نتيجه گرفتيم:
15
"... اعتلاى نوينى در مبارزات طبقاتى آشکار کارگران و زحمتکشان برعليه بورژوازى و حکومت عوامفريب کنونى اش واقعيتى انکار ناپذير است. اعتلائى که ناگزير بار ديگر مسائل مبرم انقلاب حاضر را با مساله اساسى انقلاب ما، تصرف قدرت سياسى بوسيله کارگران و زحمتکشان، پيوند خواهد داد". (همانجا، ص ٢٥)
16
امروز در آستانه چنين اعتلائى قرار داريم. برآمد سياسى کنونى دقيقا از همان بحران اقتصادى اى نشات مى گيرد که انقلاب خود از دل آن ظهور کرده بود و به اين معنى حلقه اى ضرورى در سير تکامل انقلاب بشمار مى رود. در طول دو سال پس از قيام، رژيم جمهورى اسلامى به عبث کوشيده است تا غليانهاى توده اى که بر متن اين بحران شکل ميگيرند را به اشکال و انحاء مختلف سرکوب کند، منحرف نمايد و يا حتى به ابزارى در خدمت سرکوب انقلاب بدل سازد. توهمات توده هاى وسيع کارگر و زحمتکش به رژيم جمهورى اسلامى در ابتداى کار، تبليغات رژيم مبنى بر اينکه "انقلاب، محاصره اقتصادى، جنگ و ... باعث و بانى فقر و فلاکت توده ها بوده است"، و بالاخره وقايعى چون اشغال سفارت، واقعه طبس، شعبده بازى انقلاب فرهنگى و امروز جنگ با عراق، هر يک به نوعى و براى مدتى اعتراضات پراکنده توده ها را برعليه فقر و فلاکت تحت الشعاع خود قرار مى داد و بروز آن را در اشکال آشکار و گسترده به تعويق مى انداخت. اما قدم به قدم، با روشن شدن ماهيت طبقاتى رژيم و سردمداران آن، و بخصوص با روشن شدن ماهيت فريبکارانه و ضد دموکراتيک شعبده بازى هاى سياسى مختلف آن، و بالاخره تحت تاثير تبليغات افشاگرانه کمونيستها، سد توهمات توده ها رو به شکستن نهاد. فشارى که توده وسيع کارگران و زحمتکشان، به اميد فرصت دادن به رژيم براى "مبارزه عليه آمريکا"، "حفظ استقلال و خودکفائى و مقاومت در مقابل تحريم اقتصادى"، "خنثى کردن کودتاها و توطئه هاى سلطنت طلبان" وقس عليهذا بر خود هموار نموده بودند، اينک با روشن شدن هرچه بيشتر ماهيت ضد کارگرى و ضد دموکراتيک رژيم، به زمينه نفرت و انزجار روزافزون توده ها - حتى عقب افتاده ترين اقشار آن - از حکومت تبديل مى شود.
17
اما اگر بحران اقتصادى و عوارض و عواقب فلاکتبار آن مبداء حرکت موج نوين اعتراضات توده ها را مى سازد، نقطه فرجام آن بى شک فيصله يافتن مساله قدرت سياسى است. در جزوه فلاکت تاکيد کرديم که مبارزه بر سر قدرت سياسى با قيام بهمن يکسره نشد. بلکه قيام آغازگر دورانى شد که طبقات اصلى جامعه، طبقاتى که از نظر عينى قادر به کسب و حفظ قدرت سياسى اند، از حدت مبارزه آشکار طبقاتى کاستند و هر يک براى دست يابى به انسجام و قدرت لازم و آمادگى براى روياروئى تعيين کننده نهائى به گردآورى قوا و فشرده کردن صفوف خود معطوف شدند. پرولتاريا با توهم پيروزى از عرصه مبارزه مستقيم بر سر قدرت سياسى پس کشيد و به عرصه مبارزه اقتصادى و يا حداکثر به "ادامه انقلاب در محدوده کارخانه" عقب نشست، اپورتونيسم در جنبش کمونيستى بخش وسيعى از آن را به دنباله روى از توهمات توده ها و در نهايت از رژيم جمهورى اسلامى سوق داد، در حاليکه بخش انقلابى آن در عين روى آورى قدم به قدم به امر افشاگرى از ماهيت طبقاتى حکومت، به بازرسى و بازبينى دلائل متعدد عقب ماندگى ايدئولوژيک- سياسى و تشکيلاتى، و به اين اعتبار ريشه هاى تشتت صفوف خود، پرداخت. در آنسوى معادله قدرت، بورژوازى، که موقتا زمام امور خود را به نمايندگان دست دوم خود و رهبران خرده بورژواى جنبش ضد سلطنت سپرده بود، در عين بسيج نيروها و امکانات موجود براى سرکوب هر چه بيشتر انقلاب به نام انقلاب به تدارک زمينه هاى لازم براى اعاده هژمونى بورژوازى انحصارى در صفوف خويش و برافراشتن پرچم و گردآورى قواى لازم براى تهاجم نهائى خود به انقلاب مشغول گشت. ما در متون ديگر به ملزومات ايدئولوژيک-سياسى و تشکيلاتى پرولتاريا بمنظور کسب رهبرى مبارزات دموکراتيک و تسخير قدرت سياسى به نفع اردوگاه انقلاب اشاره کرده ايم. وحدت يافتن جنبش کمونيستى بزير پرچم برنامه لنينى، سازماندهى صف مستقل پرولتارياى سوسياليست به رهبرى کمونيستها، و فراخواندن و بسيج دموکراسى انقلابى به مبارزه تحت پرچم برنامه حداقل پرولتارياى انقلابى، اينها رئوس ملزوماتى هستند که مى تواند مساله قدرت سياسى را بسود پرولتاريا، بسود اردوگاه انقلاب، يکسره کند. از سوى ديگر، بخصوص در بحث "دو جناح..." سيرى را که بورژوازى براى تحقق پيش شرط هاى قبضه کردن قدرت بناگزير دنبال مى کند، بررسى نموده ايم. اعاده هژمونى بورژوازى انحصارى در صفوف ضد انقلاب، و به پيش رانده شدن نمايندگان واقعى اصيل اين قشر طبقه، شرط لازم هرگونه اقدام نهائى اردوگاه ضد انقلاب در پايان دادن به بحران سياسى بورژوازى و حاکميت او است. به اين نکته دوم پائين تر، در بررسى خصوصيات ويژه برآمد سياسى نوين، خواهيم رسيد، ابتدا بايد آنچه تا کنون گفتيم را خلاصه کنيم:
18
برآمد سياسى نوين توده ها بر پايه بحران اقتصادى سرمايه دارى ايران در سه ساله اخير شکل مى گيرد و از نظر عينى تنها مى تواند در طرح مجدد مساله قدرت سياسى و يکسره شدن آن بنفع يکى از دو طبقه اصلى متخاصم، يعنى پرولتاريا و يا بورژوازى، فرجام يابد. از اينرو اولا اين برآمد سياسى جديد مى تواند و مى رود تا از ابعاد بسيار گسترده و سراسرى برخوردار شود، و ثانيا، در سير تکامل خود ناگزير از مرحله طرح مطالبات اقتصادى، و مطالبات پراکنده سياسى، فراتر خواهد رفت و تغيير عمومى رژيم سياسى را در دستور خود قرار خواهد داد. به اين معنى مرحله نوينى در سير تکامل انقلاب و مبارزه طبقاتى آغاز شده است.
19
اما اگر همينجا بايستيم، يعنى اگر صرفا به پذيرش خصوصيات عمومى شرايط کنونى به مثابه آغاز اعتلاى نوينى در مبارزات طبقاتى و انقلابى بسنده کنيم، بدون شک از ويژگى هاى حياتى شرايط حاضر، ويژگى هائى که اولا اين برآمد اخير را از دوره اعتلاى انقلابى پيش از قيام متمايز ميکند و ثانيا، به همين اعتبار ملاحظات معين و جديدى را در برخورد کمونيستها به شرايط حاضر ضرورى مى سازد، غافل مانده ايم. اين ويژگى ها کدامند؟ براى پاسخ به اين مساله بايد به موقعيت متفاوت طبقات اصلى متخاصم در جامعه، پرولتاريا و بورژوازى به نسبت شرايط پيش از قيام توجه نمود:
20
١) دوران پس از قيام شاهد سير تکامل ناگزير دو اردوگاه انقلاب و ضد انقلاب بوده است. در هر دو اردوگاه مبارزه بر سر هژمونى و رهبرى سياسى در ميان طبقات و اقشار متشکله آن حدت يافته است. حاصل اين سير از نظر عينى و با توجه به خصوصيات مناسبات توليد در ايران به مثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم، تنها مى تواند به پيش رانده شدن طبقات اصلى جامعه، پرولتاريا و بورژوازى، در صفوف انقلاب و ضد انقلاب باشد. ايندو تنها طبقاتى هستند که قادر به ارائه آلترناتيوى واقعى در قبال بحران اقتصادى و سياسى سرمايه دارى ايران اند. اگر تحولات پس از قيام زمينه عينى را براى صعود پرولتارياى انقلابى به رهبرى جنبش انقلابى فراهم مى سازد، از سوى ديگر در اردوگاه ضد انقلاب اين بورژوازى انحصارى است که قدم به قدم موقعيت و امکانات از کف رفته را باز مى يابد و به کسب رهبرى در صفوف ضد انقلاب، به مثابه نماينده طبيعى و واقعى منافع کل سرمايه در سرمايه دارى ايران، نزديک مى گردد. به پيش رانده شدن پرولتاريا و بورژوازى انحصارى در تلاقى صفوف انقلاب و ضد انقلاب، خود بازتاب حدت يافتن جريان قطبى شدن مناسبات ميان طبقات از نظر اقتصادى و سياسى است. بحران اقتصادى سه ساله اخير و شدت يافتن آن از پس از قيام، پروسه تجزيه درونى خرده بورژوازى را تسريع نموده است. اقشار وسيعى از تهيدستان شهر و روستا عملا به صفوف فروشندگان ناموفق نيروى کار پرتاب مى شوند. از سوى ديگر پروسه تمرکز سرمايه شدت مى گيرد و همزمان با آن بورژوازى متوسط و خرده بورژوازى مرفه به وضوح هر چه بيشترى پيوند رونق کسب و کار خود را با اعاده اوضاع پيش از انقلاب، با از سرگرفتن انباشت سرمايه در ايران مطابق الگوى امپرياليستى متناسب با کشورى تحت سلطه، درمى يابند. پرولتاريا براى تهيدستان شهر و روستا، و بورژوازى انحصارى براى کليه اقشار بورژوازى و خرده بورژوازى مرفه، به تنها نقطه اتکاء و تنها اميد رهبرى سياسى بدل مى شوند.
21
٢) از نقطه نظر هردو اين دو قطب -دو اردوگاه- "رژيم جمهورى اسلامى ايران" عمر خود را کرده است. از نقطه نظر پرولتاريا و توده هاى زحمتکش رژيم جمهورى اسلامى مى رود تا نه تنها هاله تقدس کاذب خود را از دست بدهد، بلکه به سمبل خيانت به انقلاب، اختناق، ارتجاع قرون وسطائى و فقر و فلاکت تبديل شود. براى پرولتارياى انقلابى که رژيم جمهورى اسلامى را سدى در مقابل بسط آزادانه مبارزه طبقاتى مى يابد هيچ چيز بديهى تر از اهميت مبارزه براى بزير کشيدن اين رژيم نيست. از سوى ديگر، از نظر بورژوازى انحصارى (و به تبع او از نظر منافع سرمايه بطور کلى) نيز رژيم جمهورى اسلامى به پايان عمر مفيد خود رسيده است. پيش از اين و در جاى ديگر به کرات تاکيد کرده ايم که جمهورى اسلامى حکومت مطلوب بورژوازى ايران نيست. اين حکومت تنها مى تواند حکومت بورژوازى انحصارى و نيروهاى سياسى آن باشد. اما آنچه بورژوازى را حتى پيش از قيام به پشت رژيم حاضر کشانيد، اهميت عقب نشينى تاکتيکى براى جلوگيرى از انهدام کامل حاکميتش بود. رژيم جمهورى اسلامى در طول دو سال به انحاء مختلف در مقابل امواج انقلاب سپرى ساخت تا بورژوازى در پناه آن نيروهاى متشتت و درهم ريخته اش را سازمان دهد، زمينه هاى اجتماعى لازم را فراهم آورد، رهبرى مطلوب خويش را بازيابد و براى بازپس گرفتن مواضع از کف رفته دست به تعرض زند. امروز جمهورى اسلامى ديگر نمى تواند چنين ابزارى باشد. جمهورى اسلامى صف انقلاب را به عقب راند اما قادر به انهدام آن نشد (و در اين امر بى شک مقاومت دلاورانه در کردستان انقلابى، و در سنگر کارخانه ها نقش اساسى داشته اند) و امروز که انقلاب تعرض مى کند اين حکومت پوسيده تر از آن است که بتواند در مقابل خيزش نوين توده ها دفاع از سرمايه و امپرياليسم را سازمان دهد و رهبرى کند. جمهورى اسلامى رفتنى است. اين يک حکم منتج از شرايط و تحولات عينى اجتماعى است. اين حکم پرولتارياى انقلابى و ضد انقلاب بورژوا -امپرياليستى هردو است،
22
٣) باين ترتيب، در دل اپوزيسيون رژيم جمهورى اسلامى دو صف و خط مشى از نظر طبقاتى کاملا متمايز در جريان شکل گرفتن است - دو خط مشى که با اهداف دو طبقه اصلى متخاصم جامعه در تطابق قرار مى گيرد: ١) خط مشى دموکراتيسم پيگير ، که بازتاب خواست پرولتاريا مبنى بر تداوم انقلاب، زنده کردن روزهاى قيام و تحقق اهداف اساسى انقلاب ايران است. پرولتاريا در موج نوين حرکت توده ها، تداوم و بسط انقلاب در اشکال گسترده و آشکار را مى بيند و مى خواهد. دموکراتيسم پيگير خواهان آن است که سنگرهائى که جمهورى اسلامى در طى دو سال از توده هاى انقلابى بازپس گرفته است، مجددا توسط کارگران و زحمتکشان انقلابى تسخير شوند، و عقب نشينى ناگزير اردوگاه انقلاب پس از قيام بهمن، جاى خود را به تعرضى به رهبرى پرولتارياى انقلابى، براى طرح مجدد مطالبات دموکراتيک اساسى توده ها و تحقق اهداف حداقل پرولترى بدهد. و ٢) خط مشى بورژوا -امپرياليستى، که منعکس کننده تلاش بورژوازى براى تبديل حرکت اعتراضى توده ها به ابزارى براى تکامل بخشيدن به اردوگاه ضدانقلاب و احياى هژمونى بورژوازى انحصارى بر صفوف اين اردوگاه است. اين خط مشى مى کوشد تا از مبارزات توده ها به مثابه اهرمى براى اعاده اوضاع قبل از انقلاب، باشد که در اشکالى جديد، بهره بردارى کند.
23
به اين ترتيب ويژگى اساسى شرايط جامعه در مقطع کنونى اينست که اوج گيرى و اعتلاى جنبش توده ها در عين اينکه از يکسو به پرولتارياى انقلابى و دموکراسى انقلابى تحرک جديدى مى بخشد و پراتيک هدفمند و آگاهانه اى را در پيشبرد اين جنبش از آنان طلب ميکند، در همان حال زمينه مساعدى نيز براى تحرک بورژوازى انحصارى بمنظور تبديل جنبش توده اى به ابزارى در اعاده حاکميت خويش فراهم مى آورد. امروز دو نقد طبقاتى مشخص از جمهورى اسلامى در درون توده ها تبليغ مى شوند، دو آلترناتيو کاملا متمايز طرح مى شوند که هيچيک اتوپيک و غير واقعى نيست. و اگر در قيد اين تصور مکانيکى از اقتصاد و سياست اسير نباشيم که گويا اهداف و آرمانهاى انقلابى را تنها "اقشار خلقى" و آرمانهاى ارتجاعى و ضد انقلابى را تنها "اقشار ضد خلقى" مى پذيرند و با خود حمل مى کنند، يعنى اگر بپذيريم که اين هر دو آلترناتيو امروز در کنار هم و در تقابل با يکديگر در درون جنبش توده اى طرح و تبليغ مى شوند، و اينکه هر دو لااقل در اين مقطع مى کوشند و اين امکان را دارند تا با اتکاء به جنبش توده اى و عمل مستقيم توده ها به هدف خويش نزديک شوند، آنگاه به اهميت اين ويژگى خاص اين دوره مبارزه و به ضرورت حياتى تفکيک اين دو گرايش و خط مشى در تئورى و عمل هر دو، پى ميبريم.
24
رژيم جمهورى اسلامى و ستون فقرات آن، حزب، روحانيت و خمينى، امروز به سرعت نفوذ خود را در توده ها از دست مى دهند و همراه آن بيش از پيش زوال محتوم خود را درمى يابند و به تکاپو مى افتند. امروز ديگر صف حاميان رژيم عمدتا به اقشار و نيروهاى فرصت طلبى محدود مى شود که مى کوشند تا از آخرين روزهاى عمر و آخرين بقاياى اقتدار او استفاده کرده و بار خود را از نظر اقتصادى و سياسى ببندند. ملاکينى که قدرت خود را در روستا بازيافته اند، محتکرين و سرمايه دارانى که از قبل بحران سياسى- اقتصادى بورژوازى و ضعف دستگاه دولتى اش به نان و نوائى رسيده اند، روحانيونى که بهشت مفتخورى و قدرت نمائى خود را در همين جهان يافته اند و بهيچ قيمت حاضر به رها کردن آن نيستند، در کنار نيروهائى چون فدائيان (اکثريت) و حزب توده که در سايه حزب جمهورى خوش خيالانه تدارک کسب قدرت از بالا را مى بينند؛ اينها هستند آن نيروهاى اصلى که امروز رژيم جمهورى اسلامى را وصله پينه مى کنند، توجيه مى کنند و از آن دفاع مى نمايند. اينان با زوال رژيم يا چون هميشه به انجام يک پشتک و واروى سياسى ديگر ناگزير خواهند گشت و يا به همراه رژيم جمهورى اسلامى و دست در گردن آن تا انزوا و انهدام کامل پيش خواهند رفت.
25
اما در اين ميان دکان ليبرالها پر رونق به نظر مى رسد. نگاهى به موقعيت و نقش امروز ليبرالها مى تواند براى درک بحث ما و نيز براى شناخت مولفه هاى اصلى موضع پرولتاريا در قبال نقش خيانتکارانه و ضدانقلابى که اين جريان بورژوائى بالاخص در شرايط حاضر بر عهده دارد، مفيد باشد. بالا گرفتن انتقادات ليبرالها، به رهبرى افتخارى بنى صدر، از رژيم جمهورى اسلامى و بسط نفوذ و تبليغات ليبرالها در ميان توده ها، واقعيتى انکار ناپذير است. اين واقعيت اساسا بر مولفه هاى زير متکى است:
26
١) خيزش توده ها، خيزشى که از مسائل و معضلات پايه اى انقلاب و جامعه ايران مايه مى گيرد، زنگ خطر را چون هميشه در گوش اين دلالان سياسى بورژوازى به صدا درمى آورد. اين خصوصيت کلى و کلاسيک عملکرد ليبرال هاست. سوار شدن بر موج اعتراض توده ها به منظور فروخواباندن آن و فروختن آن به حاکميت بورژوائى نقش و تخصص هميشگى ليبراليسم و ليبرال ها در عصر امپرياليسم است. لنين اينان را به خفتگانى مانند مى کند که به بيدارى و خيزش انقلابى توده هاى زحمتکش، از خواب برمى خيزند تا از اندام و جوارح دستگاه حاکمه اى که خيزش توده اى کمر به انهدام آن بسته است، هر آنچه ممکن است را از تعرض توده ها مصون دارند. ليبراليسم از استبداد ناراضى است زيرا استبداد را موجد انقلاب مى داند، و آنجا که دقيقا بوى انقلاب به مشامش مى رسد، خود به منتقدى از استبداد بدل مى شود تا در لابلاى رجز خوانى هاى نيم بندش، نقد واقعى از استبداد و ارتجاع بورژوازى را خفه و خنثى نمايد. ليبرال هاى امروزى ايران از اين خصلت عام ليبراليسم بطور کلى تبعيت مى کنند و در هر حرکت خود بر تحليل و شناخت مارکسيستى از ليبرال ها و ليبراليسم براى هزارمين بار صحه مى گذارند.
27
٢) نفوذى که ليبرالها امروز در ميان توده ها کسب مى کنند، در اساس بخاطر شعارهاى بورژوا - ليبرالى شان، بخاطر وفادارى شان به قانون اساسى و "بحث آزاد" و خواست "تبديل شش زندان به يک زندان"، نيست، بلکه از آنرو است که توده هاى ناراضى از حکومت در پس نقد ابتر بورژوا -ليبرالى از تئوکراسى و استبداد "اسلامى"، رنگ و سايه اى از خواست گنگ و هنوز جنينى سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى را مى بينند. ليبرال ها و در راس آنها بنى صدر، با هدف و در پى استقرار نظم مطلوب طبقاتى شان، از "فقدان امنيت قضائى" مى نالند، از مجلس و کابينه رجائى انتقاد مى کنند و روحانيت و ولايت فقيه را بزير سوال مى کشند، اما در نظر توده ها اين موضعگيرى ها و سياست بازى هاى بنى صدر، بخصوص و عمدتا از اين نظر جذاب است که تمامى ارگان زمينى و آسمانى رژيم جمهورى اسلامى را، درست در پرتو همان راديکاليسم نيم بندى که توده هاى کارگر و اقشار ميليونى خرده بورژوازى شهرى در مقطع کنونى از آن پا فراتر نگذاشته اند، بزير سوال مى کشد و نفى مى کند. در واقع اين خيزش نوين توده ها است که بنى صدر را به نقد ليبرالى حکومت ناگزير مى کند و او را به پيش مى راند، و به نماينده خود - نماينده اى که در شرايط حاضر منعکس کننده ذهنيت خودبخودى توده ها در مرز بندى با رژيم است - تبديل اش مى کند. و در واقع اين توده ها هستند که به اين شکل خواست "مرگ بر رژيم جمهورى اسلامى" را خجولانه در پس شعار "زنده باد رئيس جمهور" پنهان مى سازند. باين ترتيب مولفه تعيين کننده در بسط نفوذ و محبوبيت توده اى بنى صدر و ليبرال ها، نه حقانيت و مطلوبيت ليبراليسم بورژوائى براى توده ها، بلکه نقش و مکان سياسى (و بايد گفت ابزارى) ايست که بنى صدريسم بى شک تنها در تصور توده ها، در مقابله با رژيم جمهورى اسلامى يافته است. توده هاى کارگر و زحمتکش در غياب يک جنبش منسجم کمونيستى و محروم از دموکراتيسم پيگير پرولترى به مثابه يک آلترناتيو سياسى، بنى صدر را يا حامل و عامل تداوم انقلاب تصور مى کنند و يا به او رضايت مى دهند، و پيشروى بنى صدر را در قبال حزب و روحانيت با نزديک شدن خود به اهداف دموکراتيک شان - اهدافى که در ذهن عليل بنى صدر و اعوان و انصارش نمى گنجد - مترادف مى گيرند.
28
از سوى ديگر بنى صدريسم، مطمئن از پشت کردن بورژوازى به رژيم جمهورى اسلامى، به استقبال نارضايتى ها و اعتراضات توده ها مى شتابد تا در عين تلاش براى مقيد کردن آن در محدوده مطالبات بورژوا - ليبرالى، از آن اسلحه اى براى تسهيل تعرض بورژوازى به هيئت حاکمه کنونى و حزب و روحانيت بعنوان ارکان اصلى آن، بسازد. از اينرو بحکم ويژگى هاى مبارزه طبقاتى در مقطع خاص کنونى، بنى صدريسم نقش بندبازى بين انقلاب و ضد انقلاب را در اپوزيسيون بر عهده مى گيرد: يعنى به واسطه، دلال و محللى بدل مى شود ميان آن حرکت توده اى که مى رود تا از موضعى انقلابى و براى استقرار آلترناتيوى انقلابى خواستار سرنگونى رژيم گردد و آن جريان بورژوائى، که خواستار سرنگونى رژيم و استقرار و تثبيت آلترناتيو ضد انقلابى بورژوازى انحصارى است.
29
همانطور که پيشتر گفتيم، امروز بورژوازى انحصارى در اپوزيسيون حکومت جمهورى اسلامى قرار دارد. اين اپوزيسيون بورژوا - امپرياليستى حامل "آلترناتيوى" واقعى است. دو سال پس از قيام بهمن، بورژوازى انحصارى قدرت، فرصت و زمينه آنرا يافته است تا شکل حکومتى مطلوب خود و مناسبات سياسى اى را که توده ها دو سال قبل به تغيير قهرآميز آن برخاستند، امروز بصورت "يک آلترناتيو" در مقابل رژيم جمهورى اسلامى در سطح جامعه طرح و تبليغ نمايد. دولت غير مذهبى، "نظم" و بر اين مبنى براه انداختن چرخ هاى اقتصاد کشور و گسترش نسبى توليد و اشتغال، شعارهاى عمومى بورژوازى انحصارى است. هيچ وجه اتوپيک و غير قابل تحققى در اين شعارها و مطالبات وجود ندارد. بورژوازى انحصارى در صورت شکست انقلاب و در فرداى آن، دقيقا به اين وعده هاى خود عمل خواهد کرد. اگر ليبرال ها امروز با جسارت و پشتکار بيشترى از دو سال و نيم قبل - در مقابل سلطنت - به انتقاد از حکومت دست مى زنند، بدليل وجود اين آلترناتيو واقعى و تحقق پذير بورژوائى است. ليبرالها در دوره پيش از قيام بر امواج انقلاب سوار شدند تا آنرا به رکود کشند، تا عقب نشينى موقت بورژوازى و امپرياليسم را به کم مخاطره ترين وجه، ترتيب دهند، حال آنکه امروز، نقشى دوگانه بر عهده گرفته اند. از يکسو بايد چون هميشه و مانند تمام ليبرال هاى خوب راه رشد جنبش انقلابى دموکراتيک و پرولتارياى انقلابى را سد کنند و اهداف آنرا تحريف نمايند، و از سوى ديگر در همين پروسه توده ها را براى پذيرش آلترناتيو بورژوائى آماده کنند و نقش ابزارى خود را در تعرض بورژوازى انحصارى به رژيم جمهورى اسلامى و باز سپردن حکومت سرمايه به نمايندگان پايدارش، بازى نمايند. بنابراين ليبرالها اين بار چهره جديدى بخود خواهند گرفت و در انتقاد از رژيم جمهورى اسلامى جربزه و پيگيرى بيشترى از خود بروز خواهند داد، چرا که عليه پديده اى مبارزه مى کنند که امروز ضرورت تاريخى وجودش و مطلوبيتش براى بورژوازى، بيش از پيش از بين رفته است. کوبيدن رژيم براى ليبرال ها اينبار خرج و مخاطره زيادى نخواهد داشت زيرا برخلاف رژيم سلطنت که حکومت مطلوب بورژوازى انحصارى بود، رژيم جمهورى اسلامى ديگر حتى نقش ابزارى خويش را هم مى رود که از دست بدهد. بورژوازى به مثابه يک طبقه، و بورژوازى انحصارى بعنوان قشر تعيين کننده آن، خواهان جايگزينى جمهورى اسلامى است. در چنين شرايطى، در شرايطى که ليبرال ها در تطابق با منافع و اهداف بورژوازى حرکت مى کنند و لذا از حمايت مقطعى بورژوازى بطور کلى برخوردارند، و بعلاوه، در شرايطى که بخش وسيعى از توده هاى کارگر و زحمتکش و قشرهاى مختلف خرده بورژوازى را بدنبال شعارهاى بورژوا - ليبرالى خود يدک مى کشند، با اطمينان خاطر در انتقاد و حمله به رژيم جمهورى اسلامى گام برخواهند داشت. و اگر ليبرال ها در ابتداى انقلاب خواهان فروخواباندن جنبش انقلابى و مصون داشتن مشروطه سلطنتى از گزند خشم توده ها بودند، امروز که براى بورژوازى زمان جايگزينى رژيم جمهورى اسلامى فرارسيده است، با فراغت بال به آن يورش ميبرند و به اعتقاد ما، اگر خطر رشد آلترناتيو انقلابى را در ميان نيابند، تا سرحد پالودن تمام و کمال رژيم جمهورى اسلامى از فقيه و روحانيت و تئوکراسى و متزلزل کردن ارکان آن، به پيش خواهند رفت.
30
قيام به ارتش و دستگاه بوروکراتيک دولتى ضربات سهمگين وارد کرد. قيام دشمنى خود را باشعار "ارتش برادر ماست" به وضوح نشان داد. اما امروز ليبرال ها با خواست مسلط کردن ارتش تطهير شده و بوروکراسى "فداکار و متخصص"، به ميان توده ها مى روند. ليبرال ها، هر روز با دل و جرات بيشترى "ولايت فقيه" و "رابطه مذهب و دولت" را مورد انتقاد قرار مى دهند. نقد تئوکراسى از جانب سياستمداران جبون و جريان سياسى متزلزلى که همين سهم کنونى شان در حکومت را نيز از صدقه سر رهبرى مذهبى جنبش ضد سلطنت و روحانيت مسلط بر رژيم ضد انقلابى حاکم به کف آورده اند، بيانگر چيزى جز تبعيت ليبرال ها از خواستهاى عمومى بورژوازى - عليرغم تضعيف رژيم جمهورى اسلامى- نيست.
31
اما ليبرالها هر اميد واهى که مى خواهند داشته باشند، آنچه اينان پايه ميريزند، اگر موفق شوند ، نه به حاکميت خود اين جريان - ليبراليسم - بلکه همانطور که اشاره کرديم، به استقرار حاکميت بورژوازى انحصارى (ديکتاتورى عريان امپرياليستى) خواهد انجاميد. ارتش تطهير و بازسازى شده، بوروکراسى مسلط بر مردم، کنار انداختن آخوندهاى دست وپاگير و بى کفايت و جايگزين کردن آنان با "متخصصين"، تمرکز قدرت در دست دولت مرکزى و ... اينها همه دقيقا شرايط بازگشت بورژوازى انحصارى به حکومت است.
32
و بالاخره بخصوص بايد بر اين نکته تاکيد گذاريم که ليبرال ها در اتکاء و توسل به نيروى توده ها و "فشار از پايين" براى اعمال فشار به رژيم، در واقع با آتش بازى مى کنند. آتشى که اگر با وعده وعيدهاى "آزاديخواهانه" شان "بيش از حد" در آن بدمند، بى شک خشک و تر را با هم خواهد سوزاند. و اين خطريست که از هم اکنون جناح حزب و روحانيت با هشدار و تذکر و خاطرنشان کردن آن به دارودسته رئيس جمهور، ليبرال ها را در ترکتازى هايشان افسار مى زند. در هر حال آنچه مسلم است، اين است که در صورت اوجگيرى و تعميق خيزش توده ها بيش از آن حد که سياستبازان ليبرال بتوانند از آن وزنه اى در معادله قدرت در اردوگاه ضد انقلاب بسازند، بنى صدريسم در دست کشيدن از همين خواسته هاى نيم بند ليبرالى و نقد بورژوائى اش از روحانيت حاکم و تئوکراسى، و حمايت و دفاع فعال و بدون قيد و شرط از همين مجلس و کابينه و قوه قضائيه اى که اکنون لحظه اى را براى ناليدن از عملکردهاى "زورمدارانه" شان از دست نمى دهد، ذره اى ترديد بخود راه نخواهد داد. و اين سوق يافتن انقلاب فراتر از حد تحمل ليبرالها و افشا شدن ماهيت دلال صفت و سازشکار و چهره کريه خيانت و دنائت آنان، امريست که بيش از هر چيز به پراتيک آگاهانه و نقشه مند نيروهاى کمونيست منوط است.
33
٣) مولفه ديگر، وجود يک گرايش شکست طلبانه در توده ها است (در مقابل گرايش نيرومندتر دموکراتيک -انقلابى)؛ گرايشى که همانطور که گفتيم اعاده اوضاع سابق را طلب مى کند و به اين اعتبار به دنباله روى از بورژوازى انحصارى تمکين مى کند. اين گرايش، که ابدا نبايد به آن کم بها داده شود، اميد امروز ليبرال ها و زمينه قدرت يابى فرداى بورژوازى انحصارى است. اينجا با توده هائى مواجهيم که در زير فشار تبليغات بورژوازى، انقلاب را با رژيم جمهورى اسلامى يکى گرفته و لذا امروز که به دنبال دو سال فشار شاق اقتصادى، بيکارى، کاهش سطح معيشت، تورم و نا ايمنى اقتصادى، به نقد رژيم جمهورى اسلامى و عملکردهاى آن برمى خيزند، يکسره انقلاب را به زير سوال مى کشند. بورژوازى و بويژه بورژوازى ليبرال به اين گرايش واپس گرايانه در اذهان توده ها دامن مى زند. ليبرال هائى چون بازرگان، سنجابى و امروز، بنى صدر بارها انزجار خود را از انقلاب آشکار کرده اند. اينان کسانى هستند که فقر و فلاکت و بى حقوقى کامل توده ها را حاصل انقلاب قلمداد مى کنند تا سپس با لفاظى بر عليه اين عوارض بحران نظام پوسيده و نتيجه سياستهاى ضد انقلابى شان، انقلاب را در نزد توده ها به لجن بکشند. در شرايطى که توده ها تصوير روشنى از انقلاب واقعى (و نه "انقلاب اسلامى") و اهداف و آرمانهاى آن ندارند، اين گرايش شکست طلبانه، يعنى تمکين به آلترناتيو ضد انقلابى بورژوازى و امپرياليسم (اعاده اوضاع سابق)، زمينه مساعدى براى رشد مى يابد. ليبرالها امروز از اين روحيات تغذيه مى کنند، به اين روحيات دامن مى زنند و به اتکاء اين روحيات رشد مى کنند. اقبال امروز ليبراليسم نتيجه بسط اين روحيه تسليم طلبانه در بخش هائى از توده هاى کارگر و زحمتکش است. از خود بپرسيم: چه عاملى باعث مى شود که بنى صدر با وعده دادن يک دهم آنچه بختيار وعده مى داد، امروز با هلهله زحمتکشانى مواجه شود که خود بختيار را نوکر بى اختيار خوانده بودند و در ظرف يکماه سرنگونش نمودند. مساله اينست که امروز در نزد توده ها نقد بورژوا-ليبرالى از استبداد مذهبى و تئوکراسى به مثابه يک شکل حکومت، انتقاد بورژوائى از بى کفايتى "آخوندها" به جاى نقد خرده بورژوا -دموکراتيکى نشسته است که در مبارزه ضد سلطنت بدان مسلح بودند و با آن به جنگ با استبداد امپرياليستى برخاستند. عوامل موثر در ايجاد اين ياس و تسليم طلبى در بخش هائى از زحمتکشان عمدتا فشار عوارض بحران اقتصادى، سرکوب مستمر مبارزات توده ها، ناپيگيرى انقلابيگرى خرده بورژوائى، دولت مذهبى و تلاشهاى اين دولت در سرکوب انقلاب بنام انقلاب به بدوى ترين اشکال و شيوه ها و از همه مهمتر فقدان يک رهبرى سياسى قاطع، يک خط مشى روشن و يک آلترناتيو مشخص مبتنى بر دموکراتيسم پيگير پرولترى در صحنه مبارزه بوده است، و مادام که اين نيرو و خط مشى آلترناتيو ساخته نشود، تمکين توده ها به بورژوازى در تحليل نهائى اجتناب ناپذير خواهد بود.
34
٤- نگاهى به ترکيب اقشار، طبقات و نيروهاى سياسى اى که امروز بزير پرچم "رهبرى" ليبرال ها جمع شده اند اين خصلت دوگانه ليبرالها در شرايط حاضر به وضوح روشن مى سازد. ليبرالها از يکسو به اميد سلطنت طلبان، بورژوازى بزرگ هوادار آمريکا، تيمساران وفادار شاه، رستاخيزيون، و در يک کلام "طاغوتيان" بدل شده اند. اينها ليبرالها را حتى براى يک لحظه هم بعنوان رهبرى سياسى مطلوب و حاکمين ايده آلشان تلقى نمى کنند. اينها ليبرال ها را سست عنصر، بى مايه و بى کفايت مى دانند -و از کسانى که مزه دهها سال حاکميت بلامنازع و استثمار بى حدوحصر توده ها تحت رهبرى "خردمندانه" حکومت هاى پليسى- نظامى زير دندانشان هست جز اين انتظار نمى توان داشت. براى اينها ليبرال ها صرفا آمده اند تا راه را باز و هموار کنند و مقدمات لازم را فراهم نمايند تا رهبران مطلوبشان بر مسند قدرت بنشينند و هر چه سريعتر خاطره تلخ دو سال انقلاب، دوسال اخلال در کار توليد سود و فوق سود و دو سال دست اندازى توده ها به قدرت سياسى را از ذهن و زندگى شان بزدايند. براى اينها ليبرال ها مرغ عزا و عروسى اند، و شک نکنيم که عليرغم آغاز مرحله جديدى از مبارزات طبقاتى و انقلابى آشکار، بورژوازى انحصارى امروز نه به عزا، که به عروسى مى انديشد. بنابراين حمايت بورژوازى بزرگ هوادار امپرياليسم از ليبرال ها يک حمايت موقت است. در نظر اينها ليبرال ها هرگز نخواهند توانست تا آخر خط در خدمت بورژوازى عمل کنند، زيرا آخرين خدمت در خط بورژوازى سربريدن همين ليبرال هاست. از سوى ديگر مسامحه ليبرال ها در مواجهه قاطع با حزب جمهورى اسلامى، روحانيت و خمينى نيز مى تواند به سلب همين حمايت مقطعى اين اقشار از ليبرال ها و سوق يافتن آنها به سازمان دادن مستقل و اتکاء به نيروهاى سياسى و نظامى خود منجر شود.
35
از سوى ديگر، امروز خرده بورژوازى دموکرات عمدتا، و سازمان مجاهدين خلق بعنوان عمده ترين نيروى سياسى آن بالاخص، نيز در رکاب ليبرال ها حرکت مى کنند و با همين موضع و حرکت خود ناپيگيرى دموکراتيسم خرده بورژوائى و سرنوشت رقت بار و محتوم آن را در شرايط فقدان هژمونى پرولترى بر جنبش دموکراتيک به نمايش مى گذارند. شک نيست که توده هاى وسيعى که امروز سازمان مجاهدين نمايندگى شان مى کند به انقلاب مى انديشند، و روى آورى اينان به حمايت از ليبراليسم و اشاعه آن، بدون شک نه از سر خواست اعاده اوضاع پيش از انقلاب، بلکه از روى مجموعه اى از ساده لوحى سياسى و احساس زرنگى خرده بورژوامآبانه و ديپلوماتيک است. اينها خواستار دموکرسى اند، اما به عبث ليبرال ها را کليدداران دموکراسى تصور مى کنند، و در امر اشاعه اين تصور واهى در جامعه کوتاهى نمى کنند. آنچه در عمل از نمايندگان و نيروهاى سياسى دموکراسى ناپيگير خرده بورژوائى، و بويژه سازمان مجاهدين خلق، ساطع مى شود، تبليغات ليبرالى، مسخ ليبرالى دموکراسى، حمايت از رئيس جمهور ليبرال، تشکيل بلوک هاى سياسى آشکار و مخفى با ليبرال ها و قس عليهذا است. اينان صرفنظر از هر "انديشه" و "آرمان" ناگفته و در سينه حبس کرده دموکراتيک که احتمالا دارند، آنچه در عمل انجام مى دهند، جز تبديل خود به ضميمه و زائده ليبراليسم بورژوائى نيست. براى هرکس که تبليغات رسمى سازمان مجاهدين خلق را با آرمان ها و گرايش هاى جوانان هوادارشان قياس کند يک نکته بوضوح مشهود مى شود: سازمان مجاهدين نيز مانند فدائيان (اکثريت) و حزب توده قدرت سياسى را نه از طريق مبارزه، نه از طريق سازماندهى و بسيج توده هاى تحت استثمار و ستم، بلکه در فعل و انفعالات از بالا ، در شعبده بازى هاى سياسى، در "کمين کردن" و "استفاده بموقع" از رقابت هاى جناحهاى ضد انقلاب، و فرصت خريدن براى تبليغ تشکيلات خود، جستجو مى کنند. اين تلقى خرده بورژوائى از قدرت و سياست، شرايطى را بوجود مى آورد که سازمان مجاهدين خلق، و توده وسيعى که بدنبال خود مى کشاند، از مجراى ليبراليسم در واقع در کنار بورژوازى بزرگ هوادار امپرياليسم و سلطنت طلبان زخم خورده قرار گيرند. بى اعتمادى به قدرت کارگران و زحمتکشان متشکل، بى اعتقادى به ماهيت طبقاتى مبارزه سياسى، و بخصوص هراس از حمايت آشکار و عملى از جنبش کمونيستى و اتحاد عمل با آن و سکوت فرصت طلبانه در مقابل تبليغات و تحريکات ضد کمونيستى بورژوازى، اينها آن نقاط ضعف اساسى هستند که دموکراسى خرده بورژوائى و نيروهاى سياسى آن چون سازمان مجاهدين خلق را عملا به دفاع از بورژوازى در مقابل پرولتاريا و زحمتکشان انقلابى مى کشاند. اگر لحظه اى به ترکيب نامتجانس حاميان بنى صدر و ليبرال ها فکر کنيم، اگر گذشته از تبيين مارکسيستى ليبراليسم، لااقل در همين دو سال تجربه از عملکرد ليبرالها تعمق کنيم و رياکارى ها، خيانت ها و جنايت هاى آنها را فقط در همين يکى دو سال گذشته بخاطر آوريم، اگر قدرى بخود زحمت بدهيم و دلائل حمايت ضد انقلابى ترين قشر جامعه، بورژوازى بزرگ، را از ليبرال ها جستجو کنيم، آنگاه گريزى از اين نخواهيم داشت که نيروهائى چون مجاهدين خلق را که بنام آزادى با ليبرال ها هم کاسه مى شوند را -لااقل در اين زمينه- مستوجب همان شماتتى از جانب پرولتاريا بدانيم که فدائيان اکثريت را بخاطر حمايتشان از حزب جمهورى اسلامى. هدف واقعى، و البته خوش خيالانه هر دو اين نيروها در حمايت و دفاع تاکتيکى از جناحى از حکومت، نفوذ در ارگانهاى رژيم و نزديک شدن پنهانى و گام به گام به قدرت سياسى و تصرف آن از بالاست؛ و هر دو در استتار اين هدف و در توجيه جانبداريشان از جناح مورد حمايت خود، بر جنبه هاى " انقلابى" و "خلقى" آن جناح تاکيد مى گذارند. آنچه براى بورژوازى و جناحهاى مختلف آن در حکومت ابزار تحميق و فريبى بيش نيست، از جانب اينان جدى گرفته شده، تئوريزه شده و به اساس موجه جلوه دادن سازشکارى ها، و در مورد فدائيان اکثريت خيانت بارز و صريح شان به پرولتاريا و انقلاب بدل شده است. اما موضع گيرى ها و سياست بازى هاى اين "هواداران تاکتيکى" بخشى از هيئت حاکمه، که خود را فعالانه در بازى قدرت ميان صفوف "بالائى ها" سهيم کرده اند، مستقل از آنکه بطور موقت و مقطعى به ضعف و يا تقويت کدام يک از دو جناح حکومت منجر گردد، در عمل و نهايتا جز تسهيل و تسريع پروسه قدرت يابى بورژوازى انحصارى و لذا خدمت بى شائبه و بسيار ارزشمند به امپرياليسم و کل طبقه بورژوازى ايران، معناى ديگرى ندارد. هم از اينروست که هر يک از دو جناح هيئت حاکمه، نه از نيات و اهداف توطئه گرانه و باکونيستى طرفداران انقلابى نمايش هراسى به دل راه مى دهد و نه از پژواک پرطنين و "راديکاليزه" شده وعده وعيدها و شعارهاى انقلابى مآبانه خود از جانب طرفدارانش در صفوف "اپوزيسيون" مرعوب مى گردد، بلکه برعکس با القابى چون "پاره تن" و "مخالف غير متخاصم" به استقبال آنان مى شتابد و به آنان اجازه فعاليت مى دهد تا از نتايج و ثمرات عملى اى که بر اين همراهى و هم رائى مترتب است هرچه بيشتر طبقه خود را بهره مند سازد.
36
بنابراين حکم پرولتارياى انقلابى، در مورد نيروهائى که از دو سوى الاکلنگ ارتجاع حاکم، ليبرال ها و حزبيون، آويزان ميشوند - عليرغم اهداف و نيات خيرى که ممکن است در سر داشته باشند و مستقل از آنچه در باره و در توجيه خود مى گويند - يک حکم و فقط يک حکم است: اينان به زائده بورژوازى تبديل شده اند.
37
اما از آنچه گفتيم چه نکاتى در مورد وظايف کمونيست ها در شرايط حاضر استنتاج مى شود؟ بحث ما در اين سرمقاله در وهله اول بر رئوس کلى وظايف جنبش کمونيستى، آنگونه که در تمامى طول دوران پس از قيام بر آن پافشرده ايم تاکيد مى گذارد. ما در مقالات متعدد پس از قيام بر ضرورت و اجتناب ناپذيرى جدال نهايى و تعيين کننده ميان پرولتارياى انقلابى و بورژوازى هوادار امپرياليسم تاکيد کرده ايم و تلاش و مبارزه پيگير براى حفظ و تامين استقلال پرولتاريا در سطوح ايدئولژيک، سياسى و تشکيلاتى را شرط لازم تامين رهبرى پرولترى بر جنبش انقلابى و پيش شرط اساسى پيروزى انقلاب بر ضد انقلاب در اين روياروئى تعيين کننده، دانسته ايم. در سطح مشخص تر بحث حاضر بر اهميت و ضرورت رئوس وظايفى که در قسمت سوم بحث دو جناح (همين شماره) برشمرده ايم صحه مى گذارد و مشخصات و مبانى چگونگى مبارزه در راه ايجاد "صف مستقل" و اشاعه و تثبيت "آلترناتيو پرولترى" را در شرايط مشخص امروز، به ما نشان مى دهد:
38
١) اهميت پيگيرى مبارزه با رژيم جمهورى اسلامى، توضيح ضرورت بزير کشيدن و جايگزين کردن آن با جمهورى دموکراتيک انقلابى کارگران و زحمتکشان در سطح توده هاى وسيع، و اهميت سازماندهى مبارزه براى حفظ و بسط دستاوردهاى انقلاب، در مقابل فشار حکومت براى اعمال تضييقات سياسى و اقتصادى گوناگون بر کارگران و زحمتکشان مجددا تاکيد مى شود.
39
٢) وجود دو گرايش از نظر طبقاتى کاملا متمايز و متضاد در درون اپوزيسيون جمهورى اسلامى، تفکيک اين دو خط مشى، در تئورى و در واقعيت را به وظيفه عاجل کمونيست ها تبديل مى کند. آلترناتيو پرولترى در مقابل جمهورى اسلامى بايد از آلترناتيو بورژوا -امپرياليستى به روشنى متمايز شود، که صف انقلابى از صف ضد انقلابى تفکيک گردد، شيوه هاى مبارزه صف انقلابى به دقت و وضوح تعريف شود، با زمينه هاى عينى و ذهنى رشد آلترناتيو ضد انقلابى قاطعانه مبارزه شود، و بالاخره صف انقلاب بايد کنار جمهورى اسلامى، اين صف ضد انقلابى را نيز درهم بشکند. اينها همه در قدم اول برنامه روشن و صريح پرولترى در انقلاب حاضر را طلب مى کند. مرزبندى همزمان با حکومت و با اپوزيسيون بورژوائى حکومت، مستلزم آنست که پرولتارياى انقلابى خود را بعنوان رهبر اپوزيسيون انقلابى به توده ها معرفى کند. پرچم هويت پرولتارياى انقلابى برنامه اوست. اين برنامه بايد مبناى ترويج، تبليغ و سازماندهى ما قرار گيرد. هر شعار گنگ که صرفا بيانگر نارضايتى بطور اعم و "مبارزه" بطور کلى باشد، در تحليل نهائى در خدمت بورژوازى قرار مى گيرد. اينرا ديگر همه تجربه کرده ايم. شعار "استقلال و آزادى" از آنجا که هيچگاه اين خواست مفهومى مشخص بخود نگرفت، از آنجا که در ذهن توده هاى مبارز با تحولات معينى در ساخت اقتصادى و سياسى مترادف نبود، بسادگى توسط سردمداران حکومت و غاصبين انقلاب، مسخ و تحريف شد تا جائيکه خود به شعارى براى فروکوفتن آرمان هاى دموکراتيک توده ها بدل شد. از اين تجربه بايد درس گرفت. اين بار بايد پرولتارياى سوسياليست اولا با صراحت و قاطعيت و بى هيچ ابهامى هدف نهائى خود، ديکتاتورى پرولتاريا و سوسياليسم را، در سطح جامعه طرح و ترويج کند و توده وسيع کارگران را به زير پرچم سوسياليسم و حزب کمونيست - که مبارزه براى تشکيل آن مدتهاست وظيفه مبرم پرولتارياست - فراحواند و ثانيا در ارتباط و پيوند با آن، مطالبات جنبش انقلابى را چنان به روشنى طرح کند که هيچ بورژوا - ليبرال سفسطه گرى نتواند در خلل و فرج ابهامات آن منافذى براى حفظ و بسط قدرت بورژوازى بيابد، و هيچ خرده بورژواى ناپيگيرى نتواند، اکنون و در فرداى يک قيام پيروزمند، گامى از آن به پس گذارد بى آنکه آبرو و حيثيت خود را در نزد توده ها ببازد و بى اعتبارى اش خود با روى آورى توده ها به پذيرش رهبرى پرولتارياى انقلابى مترادف شود. بايد اين مطالبات چنان روشن تعريف و تبليغ شوند که هر کس با هر شعبده بازى سياسى بخواهد در قدرت سياسى چنگ اندازد با پافشارى قاطعانه توده هاى کارگر و زحمتکش بر اين مطالبات و مبارزه پيگيرشان بر سر آن مواجه باشد. اين ضامن تداوم انقلاب و جدائى کامل صفوف پرولتاريا و ساير زحمتکشان از جريانات عوامفريب بورژوا - ليبرالى و بورژوا - امپرياليستى است. اين سند انزواى ليبرال ها و ضامن مقاومت توده اى در مقابل هرگونه تهاجم غير منتظره سياسى - نظامى بورژوازى است. بهمين ترتيب هر فراخوان سياسى - تشکيلاتى و هر آکسيون ما بايد در محتوا با اين خواست هاى تعريف شده و مشخص دموکراتيک انقلابى و خواست هاى اقتصادى حداقل پيوند داشته باشد و در خدمت تثبيت اين خواست ها و شعارهاى مبتنى بر آن در درون جنبش انقلابى باشد. "آکسيون براى آکسيون"، "تظاهرات براى تظاهرات" و "اعتراض براى اعتراض" چون هميشه موضعى کاملا آنارشيستى و امروز، در خدمت اپوزيسيون بورژوا- امپرياليستى حکومت است. اپوزيسيونى که رژيم جمهورى اسلامى نيز با استناد به وجود و خطر آن مى کوشد تا خود را از موج اعتراضات توده ها مصون دارد. ما بايد خواهان تعريف دقيق خواست هاى انقلابى توده ها، تعريف دقيق اهداف، مطالبات و شعارهاى آکسيون هاى توده اى و تعريف دقيق محتوى و برنامه تشکيلات توده اى کارگرى و دموکراتيک باشيم. اگر پذيرفته ايم که امروز بورژوازى انحصارى نيز در اپوزيسيون حکومت قرار دارد، اهميت تفکيک هر حرکت مبارزاتى پرولتاريا و زحمتکشان از هرگونه گرايش بورژوائى غير انقلابى و ضد انقلابى، براى ما از روز روشن تر خواهد بود. استقلال صف انقلابى در اپوزيسيون صرفا با ابراز انزجار از ليبرالها، سلطنت طلبان و امپرياليسم در آکسيون ها و فعاليت هاى مبارزاتى تامين و تضمين نمى شود. آنچه سد غير قابل عبورى براى بورژوازى خواهد ساخت مطالبات، شعار ها، اهداف مستقل انقلاب و شيوه هاى مستقل مبارزه انقلابى است. بگذاريد پرولتاريا و زحمتکشان تحت ستم به رهبرى کمونيست ها آزادى را با دموکراسى شورائى، با ميليس توده اى، با انحلال بوروکراسى مافوق مردم و انتخابى بودن کليه مصادر امور و قضات، با برابرى کامل حقوق زن و مرد، با نفى تبعيض مذهبى و جدائى مذهب از دولت و ... معنى کنند؛ تا ببينيم کدام ليبرال مفلوک جرات خواهد کرد خود را حتى در خلوت "آزاديخواه" بنامد، تا ببينيم کدام بورژوا -امپرياليست سلطنت طلب داوطلب مواجهه با چنين جنبشى خواهد بود، تا ببينيم کدام عوامفريب حکومتى و کدام خرده بورژواى انقلابى نما، جسارت خواهد داشت تا خود را ضد امپرياليست و طرفدار "مستضعفين" قلمداد کند.
40
٣) بحث ما در قبال ليبرال ها استنتاج عملى روشنى دارد. ليبرال ها بايد رسوا و منزوى شوند؛ اولا به مثابه خائنين به دموکراسى و به مثابه دلالان هميشگى ميان انقلاب و ضد انقلاب بطور کلى، و ثانيا به عنوان زمينه سازان عروج سياسى مجدد بورژوازى انحصارى و مقدمه چينان شکل گيرى و تثبيت ديکتاتورى عريان امپرياليستى. افشاگرى و تبليغ ما بايد از هر دو سو ليبرال ها را زير منگنه قرار دهد. و باز مى بينيم که محور اين سياست در قبال ليبرال ها چيزى جز برنامه ما در انقلاب حاضر نيست. برنامه ما همانطور که گفتيم اولا به دموکراسى و مطالبات حداقل اقتصادى پرولتاريا معناى مشخصى مى بخشد و تحريف ليبرالى اين اهداف و شعار ها را رسوا مى کند و مانع مى شود، ثانيا امکان مى دهد تا با تفکيک صف انقلاب از اپوزيسيون ليبرالى حکومت، اين اپوزيسيون را با ماهيت واقعى اش، به توده ها بشناسانيم و زمينه سازى اش را براى امپرياليسم بر مبناى خصومتش با مبارزات انقلابى - دموکراتيک به رهبرى پرولتاريا، به روشنى افشا کنيم. اين هر دو جنبه بايد در متون تبليغى و افشاگرانه ما ملحوظ باشند. صرف افشاى "ليبرال ها" (و نه سياست، مطالبات و اهداف اپوزيسيون بورژوا -ليبرال) به مثابه افراد سرمايه دار، شريک جرم رژيم جمهورى اسلامى و سازشکاران با رژيم سابق و غيره، در عين لزوم کافى نخواهد بود.
41
٤) بايد بر اهميت بيرون کشيدن دموکراسى خرده بورژوازى از زير نفوذ ليبرالها و از وحدت عمل با آن، تاکيد کنيم. برخورد به مجاهدين خلق و سازشکارى و وحدت ساده لوحانه و مخرب آنها با اپوزيسيون ليبرال، در اين ميان نقش تعيين کننده دارد. ما بايد در عين اينکه حمايت از ليبرال ها را به مثابه حمايت از ضد انقلاب قاطعانه افشاء و محکوم مى کنيم، با ارائه آلترناتيو مبارزاتى و شعارهاى انقلابى و با توضيح و تبليغ پيگير و صبورانه آن توده خرده بورژوا- دموکرات را به مثابه يک قشر، و سازمان هاى سياسى آن نظير سازمان مجاهدين خلق را به تبع فشار توده هاى آن، به سمت جنبش کمونيستى و اتحاد عمل با آن بکشانيم. هر گونه مماشات با رهبران ناپيگير و متزلزل خرده بورژوازى انقلابى، نه به نفع جنبش انقلابى، که در کوتاه مدت بسود اپوزيسيون بورژوا- ليبرال و در تحليل نهائى بسود بورژوازى انحصارى و امپرياليسم تمام خواهد شد.
42
٥) و بالاخره، در همين سطح کلى بحث، بايد به اهميت مبارزه با زمينه هاى رشد پاسيفيسم و به اين اعتبار، بويژه با زمينه هاى نفوذ ليبرال ها در ميان توده هاى کارگر و زحمتکش اشاره نمود. ترويج سوسياليسم و ارائه آلترناتيو و مطالبات مشخص انقلابى در زمينه هاى مختلف مبارزات دموکراتيک و اقتصادى به ما امکان خواهد داد تا آن بخش هائى از زحمتکشان را که تحت فشار شاق اقتصادى و فقدان رهبرى پرولترى مى روند تا به اعاده اوضاع قبل از انقلاب گردن نهند، از ياس و انفعال بيرون بکشيم. ظهور پرولتارياى انقلابى به مثابه پرچمدار آگاه مبارزات دموکراتيک خود مهمترين عامل در توفيق در اين زمينه خواهد بود.
43
٦) در پايان اين نکته را نيز بايد ذکر کنيم که آنچه گفتيم معناى مشخص و ويژه اى نيز براى ما، اتحاد مبارزان کمونيست، در بر دارد. ما در تلاش تئوريک دو ساله خود، چه در انتشارات بيرونى و چه در مباحثات درونى، گام به گام به نقش و اهميت برنامه و وجوه تمايز برنامه حداقل و حداکثر و مکان ويژه هر يک در سير مبارزه انقلابى پرولتاريا پى برده ايم و بر آن پافشارى نموده ايم. ما آموخته ايم که جداکردن برنامه حداقل از حداکثر در تئورى و در پراتيک درغلطيدن کامل به پوپوليسم و رفرميسم است. ما امروز صدباره در اين اعتقاد خود راسخ تر شده ايم که بايد به نام کمونيسم براى کمونيسم با توده ها سخن بگوئيم. تلاش تئوريک ما همچنين اهميت مطالبات حداقل کمونيست ها را در امر تبليغ و سازماندهى مبارزات کارگرى و انقلابى مورد تائيد و تاکيد قرار داده است. ما امروز دريافته ايم که بمنظور انجام وظايف انقلابى مان در قبال جنبش توده اى که هم اکنون آغاز شده است و مى رود و بايد که روزهاى پرشکوه قيام را زنده کند و وظايف نيمه تمام آنرا به فرجام برساند، بايد سياست تبليغاتى واحدى، بر مبناى مطالبات حداقل و شعارهاى آکسيونى که هم اکنون به صحت و حقانيت آن پى برده ايم و قادر به تدوين آن شده ايم -مطالبات و شعارهائى که بدون شک در سير عملى مبارزه با شناخت بيشتر ما حک و اصلاح و جرح و تعديل خواهند شد- را پيگيرانه اتخاذ کنيم. ما هم اکنون اولين گامهاى عملى خود را در اين جهت برداشته ايم. اين ابداً به معناى کمرنگ شدن مبارزه ايدئولوژيک در نزد ما به منظور طرد اپورتونيسم از صفوف جنبش کمونيستى نيست. بلکه خود عاملى در تقويت مبارزه ايدئولوژيک از طريق ارائه محتواى مشخص آن در زمينه هاى تبليغى و سازماندهى خواهد بود. اميدواريم بتوانيم در انجام وظايف کنونى خود، بر متن اوج گيرى مبارزات طبقاتى و انقلابى، استوار و پيگير باشيم.
44
منصور حکمت
بهمن ١٣٥٩
46
بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست (دوره اول)، شماره ٤ بهمن ١٣٥٩
hekmat.public-archive.net #0060fa
|
|