کناره گيرى


پس از تعيين تکليف يکجانبه انجمن مارکس لندن که از همه چيزش بخوبى خبر داشتم، به آذر ماجدى که هم رئيس دفتر سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران است و هم رئيس بنياد منصور حکمت، نامه‌اى نوشتم و توضيح خواستم.

سرنوشت انجمن مارکس و توضيحاتى که در مورد آن خواندم و شنيدم، مرا مصمم کرد که عليرغم همه ارادتى که به منصور حکمت دارم، و شايد برعکس، بدلــــيـــــل ارادتى که به او و آموزشهايش دارم، از همکارى با بنياد منصور حکمت و سرپرستى اين سايت کناره‌گيرى کنم.

صاحب ثبت شده اين نام (m-hekmat.com) هم على جوادى است. صاحب اين سايت آذر ماجدى است و مسئول سرور و صاحب اختيار اسم رمز اين سايت عباس گويا.

از همين لحظه اين سايت را به همين شکل که ميبينيد به صاحبان آن تحويل ميدهم.

لازم ميدانم يکبار ديگر از تک تک کسانى که در طول اين چند سال به من و به پيشبرد کار اين سايت کمک کرده‌اند سپاسگزارى کنم، بخصوص از آذر ماجدى که شروع اين کار بزرگ را با اطمينان بمن سپرد.

اما دين من به ژوبين چه بعنوان برادر، چه به عنوان مربى و چه بعنوان کسى که درسهايى فراموش نشدنى به جنبش کمونيستى ايران آموخت، بيشتر از آنست که از تلاش براى شناساندن خدمات او به طبقه کارگر کنار بکشم. اين کار را تا زنده‌ام ادامه ميدهم.

خسرو داور
مسئول سابق سايت منصور حکمت
اول فوريه ٢٠٠٥


 
بعدالتحرير

وقتى استعفا نامه‌ام را بار ديگر خواندم بنظرم آمد که اين علم عثمان ميشود. در شرايطى هستيم که متاسفانه بايد بديهيات ديگرى را هم تذکر بدهم:

من طرفدار دکترين بوش نيستم که "هر کس با ما نيست برماست". من قبول ندارم که هر کس طرفدار خروج نيروهاى اشغالگر آمريکا از عراق باشد، طرفدار زرقاوى است.

من طرفدار شارون، و مجازات کلکتيو او هم نيستم. بنظر من هيچکس حق ندارد با نشان دادن خانه تروريستها در کمپ پناهندگان فلسطينى، همه کمپ را با خاک يکسان کند.

استعفاى من بمعناى صحه گذاشتن بر نوشته‌هايى که على و آذر و عباس را لجن مال ميکند نيست. همانطور که کسى حق نداشت همکارى‌ام را با آذر به حساب اين بگذارد که من هم به سابوتور بودن اسعد معتقدم.

باور کنيد سه چهار ماه است که چشم و گوشم را محکم گرفته و بسته‌ام تا در ذهنم گردى به دامن پاک کسانى که من آنها را بهترين انقلابيون اين نسل ميدانم ننشيند. نميخواهم از هيچکس چيزى بشنوم که مرا به کسانى که به دوستى‌شان هميشه افتخار کرده‌ام بدبين کند. سه چهار ماه است که خودم را به کورى و کرى زده‌ام چرا که ميخواهم حتى اگر به قيمت خودفريبى باشد، بتوانم وقتى به عکسهاى حميد و کورش، آذر و على، اصغر و ايرج و فاتح و فريده و صدها نفر ديگرى که ديگر نصفشان نيستند نگاه ميکنم باز با خودم بگويم که حاضرم براى تک تکتان جان بدهم که چند سال بيشتر بمانيد و براى آرمانهايى که داشتيم بجنگيد... ديگر چه بگويم؟

...

به هر حال با هر مشقتى که بود ايده استعفا در اعتراض به شروع دور دوم فعاليت انجمن مارکس لــنــدن تحت مديريت جديد از لوس آنجلس را به جايى رساندم. با ايده خودسوزى در اعتراض به انتحار دسته جمعى ياران غار منصور حکمت چه کنم؟